خواجه شاپور تهرانی و خاندان او
سدهء دهم و یازدهم هجری که بخش بزرگی از عهد صفوی را تشکیل میدهد دوران ظهور چند شاعر استادست که بعضی از آنان چنانکه باید شناخته و شناسانده نشدهاند و از آن جمله است خواجه شاپور تهرانی که با همهء استادی و زبانآوری،و با آنکه هم در عهد خویش ستودهء شاعران سخنشناس بود،دیوانش تا آنجا که سزاوار بود،دست بدست و نامش زبان بزبان نگشت،و گمان میرود که علت اصلی این امر نخست خودداری شاعر از آمدوشد به دو دربار بزرگ عهد خود در ایران و هند،و دوم سرگرمی او به بازرگانی و کسب مال و مکنت ازین راه،آنهم بیرون از ایران،بوده باشد.اشتغال شاپور به بازرگانی کاری نبود که خود در خاندان خویش آغاز کرده باشد،بلکه این شغل اصلی بیشتر بزرگان تبارش بود و بهمینسبب است که همهء آنان تا آنجا که در محل شناسایی ما هستند،عنوان خواجه داشتند و این عنوان در سدههای نهم و دهم و یازدهم و دوازدهم بسیار برای کسانی که به بازرگانی سرگرم بودهاند،بکار میرفت.از این گذشته چندتن از بزرگان این خاندان را میشناسیم که در ایران و هند به مقامات بلند دولتی از وزارت تا صوبهداری رسیدند و بعضی از آنان بعلت مواصلت با خاندان سلطنتی گورکانیان هند شهرت و نفوذ بسیار حاصل کردند.همهء افراد این خاندان شریف که نامشان در صحایف تاریخ ثبت شده مردمی تربیت شده و دانشمند و ادیب و ادبدوست بوده و غالب آنان شعر میسرودهاند.
خاندان مذکور از دیرباز در ری و خاصه در قصبهء تهران(پایتخت امروزی ایران) شهرت داشت و قدیمترین کس از این خاندان که میشناسیم خواجه شیخعلی تهرانی است که در اواسط عهد تیموری میزیسته و چنانکه از مجالس النفائس امیر علی شیرنوایی برمیآید پدر بر پدر از اکابر ولایت ری بود و در آنجا ضیاع و عقاری داشت.
خواجه شیخعلی را سه پسر بود به نامهای ارجاسب و لهراسب و گشتاسب.خواجه ارجاسب همان است که امیدی تخلص کرد و شاعری نامآور شد.در ترجمهء حکیم شاه محمد قزوینی از مجالس النفائس آمده است که امینی شاعر از همزمانان امیدی چون نام برادران خواجه ارجاسب را شنید بشوخی با وی گفت:«مولانا،مادر تو شاهنامه بوده!».
این خواجه ارجاسب امیدی تهرانی در حدود سال 860 هـ(مصادف با عهد پادشاهی سلطان أبو سعید تیموری از 855 تا 872 هـ)ولادت یافت و در دوران پادشاهی شاه اسمعیل صفوی،بسال 925 هـ در تهران به دست مریدان شاه قوام الدین نوربخشی که طمع در باغ او بسته بود،کشته شد.وی شاعر و ادیب و عالم به دانشهای ادبی و عقلی و از شاگردان علامه جلال الدین دوانی بود،با رجال بزرگ عهد خود منادمت و معاشرت داشت و به قول فخر الزمانی صاحب تذکرهء میخانه همواره(جاه و سامانی که لازمهء اکابرست با ایشان بوده…».با اینهمه نه به کار دیوانی تندرداد،و نه از راه علم و ادب و شعر ارتزاق نمود،بلکه به رسم خانوادگی کار اصلی و شغل شاغلش تجارت و زراعت بود.وی نخستین مرد مشهور و بزرگ از خاندان خویش و بقول معروف شمسهء آل و تبار خودست و بازماندگانش مدتها در پرتو نام وی سیر مقامها و مرتبههای بلند کردند و بهمین سبب است که من نام این خاندان را تبار خواجه ارجاسب امیدی تهرانی گذارده و دربارهء آن جداگانه سخن گفتهام.
پسر خواجه ارجاسب،خواجه محمد طاهر مانند پدر مردی شاعر و ادیب بود و بویژه در ترسل و انشاء شهرت داشت.از او سه پسر ماند به نام خواجه محمد شریف و خواجه میرزا احمد و خواجه خواجگی که هرسه اهل أدب و شعر و انشاء بودند و از آنان پسران مشهور برجای ماندند بدینشرح:از خواجه میرزا أحمد که شاه تهماسب صفوی بدو محبت بسیار داشت،میرزا محمد امین یعنی همانکه به«امین احمد رازی»(یعنی امین پسر احمد) شهرت دارد و کتاب پرارزش هفتاقلیم را تألیف کرد.-از خواجه خواجگی خواجه شاپور که این گفتار را به شرححال و آثار او پایان خواهم داد.-اما خواجه محمد شریف که در شعر«هجری»تخلص میکرد،در عهد شاه تهماسب صفوی(م 984 هـ)چندین سال وزارت خراسان و یزد و ابرقوه و اصفهان را برعهده داشت.از او دو پسر بازماند یکی خواجه محمد طاهر که نام نیای خود داشت و در شعر وصلی تخلص میکردو در نثر نیز توانا بود.دیگر خواجه غیاث الدین محمد(م 1031 هـ)که مردی ادیب و دانشمند و منشی و خوشنویس و شعرشناس بود و در عهد جلال الدین اکبر(963-1014 هـ)به هند رفت و بزودی در دربار راه جست و مقامات بلند یافت و در دوران سلطنت نور الدین
جهانگیر(1014-1037 هـ)دخترش مهر النسا بعقد آن پادشاه درآمد و به«نور جهان بیگم»موسوم گردید،و او خود با لقب اعتماد الدوله وکالت کل پادشاه یافت.از میان پسران او مهمتر از همه میرزا ابو الحسن بود که دخترش ارجمند بانو بیگم در سال هفت جهانگیری(-1021 هـ)همسر شاهجهان پسر جهانگیر شد.میرزا ابو الحسن نخست لقب اعتقاد خان و سپس آصفخان یافت و در سال بیستویکم جهانگیری(1035 هـ)بجای پدر،مرتبهء وکالت کل پادشاه بدو تفویض گردید و در سال 1045 عنوان سپهسالاری با خطاب خانخانان به او داده شد.پسر او میرزا ابو طالب در سال بیستویکم جهانگیری خطاب شایسته خان و در عهد پادشاهی شاهجهان(1037-1068 هـ)لقت خان جهان و در آغاز دوران اورنگ زیب عالمگیر(1069-1118 هـ)عنوان امیر الامرا یافت و به صوبهداری دکن و بعدازآن بنگال و سرانجام اکبرآباد معین گشت.گروه دیگری از اعضای شاخهء هندی این خاندان را میشناسیم که تا اواخر عهد گورکانیان هند عهدهدار مقامهای بلند بودهاند و میر عبد الرزاق خوافی در کتابهای معروف خود مآثر الامرا(سه جلد)و بهارستان سخن بیشتر آنان را معرفی کرده است.
شاخهء دیگر از این خاندان که ایران را ترک نکرد مدتها با همان اهمیت و اعتبار قدیم باقی ماند.محمد امین رازی از میان آنان خواجه عبد الرضا خواهرزادهء خواجه محمد شریف،و خواجه محمد رضا و خواجه محمد حسن را در جمع شاعران،یا نمونههایی از شعرهایشان(هفتاقلیم،ج 3،ص 78-81)یاد کرده است.
همهء این بزرگان،خواه مردان و خواه زنان،اهل علم و ادب و غالبا شاعر و همگی مشوّق اهل قلم بوده و آنان را در کنف حمایت داشتهاند[i]
با مرور در سطرهای گذشته مقام خانوادگی خواجه شاپور و اشتغال سنّتی و خانوادگی او را به شعر و ادب میتوان شناخت.وی[ii]از آغاز جوانی با تخلص«فریبی»شروع به شاعری کرد.معاصر و معاشر شاپور تهرانی،تقی الدین اوحدی بلیانی صاحب عرفات، که مدعی است نام شاپور در آغاز ارجاسپ بوده،[iii]گوید در بدایت شاعری مدتی دراز فریبی تخلص میکرد و بعدازآنکه به هند رفت(در نوبت دوم شاعری خود)شاپور تخلص نمود و او وی را در آغاز جلوس شاه بزرگ(سال 996 هـ)در قزوین دید و «صحبت خوب باهم»داشتند.به این تقدیر و نیز با توجه به قول میر تقی الدین کاشانی صاحب خلاصة الاشعار که نام شاعر را شرف الدین نوشته میتوان چنین پنداشت که اسم اصلی شاعر به نام نیای بزرگش ارجاسپ و پیش نامش شرف الدین و تخلص اولیش فریبی و تخلص ثانویش شاپور بود.
تقی الدین اوحدی،دنبال سخنانش در ذکر احوال شاپور گوید«وی چندمرتبه به هند سفر کرده به عراق بازگشت نموده بنده او را در صفاهان باز دریافته در آنجا صحبتها داشتیم،بل دیوان سنایی هم با یکدیگر مقابله کردیم و در اثنای آمدن مخلص به هند، وی نیز به این جانب شتافت لیکن در این مدت در لوهور(لاهور)رخت اقامت افگنده بود، در سال 1003 از لوهور باز به عراق متوجه شده…دیوانش قریبه به دههزار بیت باشد و از حیاتش بیست سال و کسری تقریبا گذشته باشد.»
این سخنان اوحدی بلیانی میرساند که هم شاپور زود شاعری آغاز کرده بود و هم زود به سفر هند رفت.منتهی چنانکه از گفتار نصرآبادی برمیآید او این سفرها را به قصد بازرگانی میکرد نه بآهنگ انتجاع و طلب روزی از درگاه پادشاه هند و صاحب جاهان آن دیار،و در همان اوان که او به هند آمدوشدی نمود پسر عمش دوران ترقی خود را در دولت جلال الدین اکبر پادشاه میگذراند چنانکه اندکاندک به منصب سیصدی رسیده و در 1003 به صاحبدیوانی کابل برگزیده شده بود،ولی این هنوز آغاز ترقی او درخدمت گورکانیان هند بود و از آن پس خود و فرزندان و نوادگانش در خدمت جهانگیر و شاهجهان به مقامات بلند رسیدند چنانکه پیشازاین دیدیم،و شاپور هم طبعا از آن همه عزت و شوکت که در هند نصیب خاندانش شد بیبهره نمیماند؛ولی او پسازآنکه اقامت طولانی خود را در هند آغاز کرد بیشتر در منادمت میرزا جعفر آصفخان قزوینی که در عهد اکبر و پسرش جهانگیر مقامات بسیار بلند در هند داشت، گذراند.این میرزا جعفر آصفخان شاعری توانا بود و منظومهء شیرین و خسرو او معروف است.وفاتش بسال 1021 اتفاق افتاد و شاپور پس از مرگ او چندان در هند نماند و بسال 1025 به تهران بازگشت.عبد النبی فخر الزمانی صاحب میخانه که در همین سال او را در لاهور دیده و در بازگشتش به ایران حضور داشته از قول او نوشته است که تخلص قریبی را چندگاهی پیش رها کرده شاپور تخلص مینماید.
فخر الزمانی بعد از تاریخ یاد شده از حال شاپور چنین خبر میدهد که سفری به مکه کرده و به تهران معاودت نموده و در سال 1027 هـ در آنجا بسر میبرده است.
ریو[ضمیمهء فهرست،ص 404]تاریخ وفاتش را سال 1030 هـ نگاشته و در پارهای از مأخذها4آن را سال 1048 نوشتهاند.
خواجه شاپور از راه بازرگانی در هند ثروتی شایان توجه فراهم آورده بود چنانکه در بازگشت به تهران و اقامت دائم در زادگاه خود شاعران بطمع صله و انعام بدو روی آوردند.نصرآبادی[v]گوید که چون شاپور توقع«موزونان»(شاعران)مذکور را برنیاورد
«او را اهاجی رکیک کردند،ألحق فراخور استطاعت خسّت بسیار داشت»و گویا این تهمت«خسّت»بدان سبب باشد که شاپور به پیروی از طبیعت بازاری و بازرگانی خود در صرف مال پیروی میکرد و چون ثروت بادآورد نداشت از فراخدستی امتناع مینمود وگرنه آنها که او را دیده و با وی معاشرت داشتهاند از اینگونه سخنان دربارهء وی به زبان قلم نیاوردهاند.
وی به مقامات بلندی که رجال خاندانش داشتند مغرور نبود.مردی بود ساده و سلیم و نیکوخلق و به قول تقی الدین اوحدی که با وی در ایران و هند معاشرتهای طولانی داشت«بغایت سلیم نفس،خوشطبیعت،درویشنهاد کاملفطرت»و یا به گفتار پسر عمش محمد امین رازی«صاحب اخلاق حمیده و فهرست آثار محموده».
مقام شاپوری در شاعری والاست و او را معاصرانش باستادی و مهارت ستودهاند.تقی الدین أوحدی،آنگاه که هنوز بیش از بیستواندی از سن شاپور نمیگذشت،نوشته «امروز در جمیع مراتب حال باطنی و ظاهری ترقی نموده أشعار خوب بسیار گفته و الحق هر قسم سخنی را چنانکه شاید و باید میگوید.أشعارش همه به أشعار تازه و طراوت و مزهء بیاندازه در عرصهء کمالند»و فخر الزمانی گفته است«در فن سخنوری نادرهء جهان و منتخب زمان خودست.لفظ سخنان شیرین و معنی نکتههای رنگین آن سخنآفرین همه نازک و نازنین واقع شده،در این جزو زمان هیچکس به نزاکت[vii]او حرف نمیتواند زد،نازک گفتن را پخته کرده بر طاق بلند نهاده»7،و امینرازی هم بهمینگونه به چابکسواری او در میدان فصاحت اشاره کرده است.
اهمیت شاپور در آن است که توانست نازکی و دقتخیال را با رسایی کلام و فصاحت آن جمع کند و به قول محمد قدرة الله گو پا موی هندی در نتایج الافکار فصاحت و بلاغت را با نازکخیالی و«خوشادایی»همنوا سازد،و بهمینسبب مضمونهای او در همهء انواع شعرش و بتمامی گرم و گیرنده و خیالانگیزست.او خلاف رسم همعهدانش مبالغهای درآوردن ترکیبهای استعاری که مبتنی بر تخیلات و توهمات پردامنه و مبهم باشد،نمیکند بلکه سعی دارد تا آن خیالهای باریک را در عبارتهای روان و روشن بیان نماید چنانکه بنوبهء خود خواننده را در دام خیالات تازه افگند.مانند این بیتهای زیبا:
صد چاک به جیب سحر از مردن شمع است ما سنگدلان ماتم پروانه نداریم هیچ جرمی نیست در عالم ز غمّازی بتر عشق معذورست گر منصور را بردار کرد بدل بردن چه نسبت غمزه را با تار زلف او که چشم این شیوه را صدبار نازکتر ز مو دارد بقدر کار باشد رتبهء هرکس که در چشمش همیشه فتنه برپای است و مژگان صفنشین باشد
شبها پی سراغ دل خود چراغها در تنگنای سینه فروزم ز داغها تو بدخویی و من زآنگونه مشتاق تماشایم که از بیطاقتی بر خویش میپیچد نگاه من اگر دلدار بیمهرست من هم غیرتی دارم گر او رفت از نظر من نیز خواهم رفت از یادش ز بس که شهره به خون خوردنیم در عالم نمیخورند حریفان می از پیالهء ما اینکه بر کار دلم صد گره از طرّه فگند ستمی بود که بر زلف پریشانش کرد نیست بر مرغ دلم منت آزادی کس ضعف تن آن قدرش بود که از دام افتاد
و بسی دیگر از اینگونه بیتهای پرمعنی و مضموندار و خیالانگیز که همهء آنها با زبانی بلیغ و بیانی فصیح ساخته شده و از همینجا معنی سخن فخر الزمانی را درمییابیم که گفته است«نازک گفتن را پخته کرده و بر طاق بلند نهاده»و براستی اگر سخن شاپور را با شاعران دیگر عهدش مقایسه کنیم خواهیم دید که او از فراخ گامهایی که بعضی از آنان در راه سخنوری دارند بسیار برکنارست.من در بخش اول از جلد پنجم تاریخ ادبیات در ایران(ص 521-575)ذیل عنوان«شیوهء سخنوری،ویژگیها و مرحلههای تحول آن در عهد صفوی»بتفصیل دربارهء سبکها و شیوههای شاعری و تواناییها و ضعفهای شاعران و نحوهء نکتهپردازی و مضمونآوری و چگونگی بیان در آن موارد و مسائل متعدد دیگر بحث کردهام و اگر خواننده بخواهد مقام شاپور را در این فراخنای سخن بشناسد و بداند که در این پهنه با چه دسته از سخنآوران آن زمان پهلو میزند و از کدامها پیشترست باید آن محبت طولانی را از نظر بگذراند زیرا بواقع دشوارست که شاعری بتواند همه به آوردن نکتهها و مضمونهای دقیق بیندیشد و هم جانب لفظ را بتمام معنی رعایت کند و الحق شاپور این امتیاز را بتمام و کمال داراست.
این امتیاز را خواجه شاپور از راه آشنایی با سخن استادان بزرگو مطالعهء آثار آنان کسب کرد و در همان حال که شیوهء خاص خود را دنبال مینمود از تتبع آثار پیشینیان غافل نبود و این تتبع شیوهء استادان پیشین،یعنی سخنوران استاد در عراق،خاصه در قصیدههای او،که معمولا در ستایش امامان شیعهء اثنیعشری میسرود،آشکارست؛و به هرحال شاپور شاعر توانایی است که بسنّت خانوادگی تربیت ادبی کافی یافته و با اثرهای مشهور استادان سخن،چنانکه از قدیم معمول بود،آشنا شده و چون شاعری آغاز کرد از این آشنایی کسبی برای تأییدو تحکیم استعداد فطری بهره برگرفت.
شاپور شاعری پرکار بود.هنوز بیستواندی از سالهای حیاتش سپری نشده بود که به قول معاصر و دوستش تقی الدین اوحدی دیوانی نزدیکبه دههزار بیت فراهم آورده بود و بعدازآنهم از کوشش در کار شاعری باز نایستاد چنانکه دیوانش از پانزدههزار بیت
درگذشت.از آن نسخههایی در کتابخانههای ایران و انیران موجودست و از آن جمله است نسخهء موجود در کتابخانهء ملی پاریس بشمارهء Supplement 756 و دو نسخه بشمارههای Or.3324 و Add.7816 در کتابخانهء موزهء بریتانیا و نسخهء کتابخانهء ملی ملک در تهران بشمارهء 4855 و نسخهء موجود در کتابخانهء مجلس شورای ملی ایران،و جز آنها.نسخهء کتابخانهء ملی پاریس که خواندهام بیشتر از 3500 بیت قصیده و غزل و مثنوی(خسرو و شیرین)و قطعه و رباعی و ترجیعات و ترکیبات دارد.قصیدهها و ترجیعات و ترکیباتش بیشتر در مدح امامان شیعه است.
از ویژگیها این سخنور پرکار شیرینگفتار آن بود که با همه زبانآوری بسیار کم سخن میگفت و به قول صادقی کتابدار در مجمع الخواص بمیل خود سخن آغاز نمینمود مگر آنکه از او میپرسیدند و او پاسخ میگفت و از سخنان بیهوده که به نتیجهای نینجامد سخت پرهیز داشت.
نکتهء دیگر در زندگانی او آنکه وی اقامت در هند را بقصد مدّاحی اختیار نکرد و هر دو سفر خود را به آن دیاربآهنگ بازرگانی انجام داد و از این راه ثروت اندوخت و بهمین سبب هم در صف ملازمان پادشاه یا پادشاهزادگان درنیامد،در لاهور اقمات گزید و همانجا به تجارت اشتغال داشت و ملازمتش با نواب آصفخان(میرزا قوام الدین جعفر) همچنانکه از بیان فخر الزمانی برمیآید بیشتر رنگ دوستی داشت تا ستایشگری یا منادمت یا خدمتگزاری.او خود«خواجه»ای بود محل احترام نزدیکان و اطرافیان،و مردی بود از خاندانی بزرگ که مانند دیگر أقربای خود شاعری نیز کرد و در این راه نام بر آورد،و همین مقام بلند خانوادگی او مایهء آن بود که شاعران دیگری به یاریش مقاماتی یابند و از آن جمله است طالب آملی که بوسیلهء او به غیاث الدین محمد اعتماد الدوله معرفی شد.طالب شاپور را در لاهور ملاقات کرد و غزل مانندی در ستایش او سرود[viii]که چند بیست از آن در اینجا نقل میشود:
بحمد الله که در ملک سخن دستور را دیدم همان رشک عطارد شاعر مشهور را دیدم به چشم شوق حسن جلوهء او بود منظورم بحمد الله که حسن جلوهء منظور را دیدم چو در مجموعهء اشعار شادابش نظر کردم به روی صفحه جوش چشمههای نور را دیدم به هریک مصرع پرمعنیش چون دیده بگشادم به سیر یک خیابان صد هزاران حور را دیدم… چو کردم دیده را باریکبین در دقت فکرش خیال جنبش مژگان چشم مور را دیدم ندیدم در جهان ذاتی چو ذاتش گرچه مدتها به چشم امتیاز خویشتن جمهور را دیدم به خسرو داشتم روی نیازی در جهان طالب از او واساختم چون صنعت شاپور را دیدم
چه خوشحالم که بعد از مدت یک ساله مهجوری خوش و خوشوقت او را دیدم و لاهور را دیدم
و گمان میرود که همین چندبیت از استادی در وصف استادی دیگر به گفتاری و دفتری بیرزد.یزدان روان آن هردو بزرگ را شاد داراد.
گفتار خود را با نقل این سه رباعی از خواجه شاپور بپایان میبرم:
دل فال مرادی از کتابی نگرفت از خود خبری به هیچ بابی نگرفت أیام فراق را ندانم چندست کز زندگی خویش حسابی نگرفت
***
شب کآتش آه افسرم میگردد خونابهفشان چشم ترم میگردد هر لحظه پی زیارتم پروانه میآید و بر گرد سرم میگردد
***
برخیز،چه خفتیای ندیدم سحری کآورد سپیدهدم شمیم سحری پرویزن شب مگر حریرست که باز خوش بیخته میوزد نسیم سحری
[i]. دربارهء این خاندان غیر از دو مأخذ مهم که در متن یاد کردهام،و بجز هفت اقلیم(ج 3،ص 63-81) بنگرید به تاریخ ادبیات در ایران،تألیف این بنده،ج 4،تهران 2536 شاهنشاهی،ص 425-431 و ج 5 بخش اول،تهران 1362،ص 478-481 و مأخذهایی که در آنجاها نشان دادهام.آنچه در متن دربارهء این خاندان آوردهام مجملی است از مفصّل که برسم مقدمه در بیان حال خواجه شاپور قلمی شد.
[ii]. دربارهء خواجه شاپور تهرانی بنگرید به:
*هفت اقلیم،تهران،ج 3 ص 73-78.
*تذکرهء میخانه،ملا عبد النبی فخر الزمانی،تهران 1340،ص 535-544.
*نتایج الافکار،محمد قدرة الله گوپامو،بمبئی 1336،ص 375-383.
*آتشکدهء آذر بیگدلی،تهران،بتصحیح آقای دکتر سادات ناصری،ص 1082-1087.
*مجمع الفصحاء هدایت،چاپ قدیم،ج2،ص 23.
*ریاض الشعراء واله داغستانی،خطی.
*تذکرهء غنی،علیگر 1916 میلادی،ص 69.
*سرو آزاد(مآثر الکرام)میر غلامعلی آزاد بلگرامی،لاهور 1913،ص 51-53
*عرفات العاشقین،تقی الدین اوحدی بلیانی،خطی.
*ترجمهء مجمع الخواص صادقی کتابدار،تبریز 1327،ص 201-203.
*فهرست کتابخانهء مجلس شورای ملی ایران،ج 2،ص 253 و 262-263.
*تاریخ نظم و نثر در ایران و در زبان فارسی،سعید نفیسی،تهران 1344،ص 513.
Catalogue des manuscrits Persian,F-Blochet,Tome III,p.369
Catalogue of the apersian Manuscripts,Charies Rieu,vol.II.p.674.
[iii]. یعنی به نام جدّ خود ارجاسب امیدی تهرانی،و این را والهء داغستانی در ریاض الشعرا تکرار نموده.-این را هم بدانیم که میر تقی الدین کاشی در خلاصة الاشعار و زبدة الافکار گفته است که اسم او شرف الدین بود.
[iv]. قاموس الاعلام،نقل از حاشیهء ص 536 میخانه؛تاریخ نظم و نثر در ایران،ص 513.
[v]. تذکرهء نصرآبادی،ص 237.
[vi]. نویسندگان و شاعران عهد صفوی این لغت ساختگی را بسیار بکار بردهاند!
[vii]. میخانه،ص 535.
[viii]. دیوان ملک الشعرا طالب آملی،تهران 1346،ص 708.

