در مدار نفرت و عشق : نقدی بر مدار صفر درجه
سریال تلویزیونی مدار صفر درجه (1386ش/2007) در هشت ماهی که از شبکۀ یک صدا و سیمای جمهوری اسلامی پخش میشد، توجه بسیاری از رسانههای خارجی را به خود جلب کرد. این درام تاریخی، نوشتۀ حسن فتحی و به کارگردانی او، هر دوشنبه میلیونها بیننده داشت. داستان دربارۀ جوانی ایرانی است که عشقش به دختری فرانسوی او را با وقایع سیاسی بینالمللی نازیها، متفقین و صهیونیستها در زمان جنگ جهانی دوم درگیر میکند. با این همه، توجه خبرنگاران و تحلیلگران خارجی به این برنامه ارتباط کمی با محبوبیت آن نزد بینندگان ایرانی داشته است. تلویزیون در سی سال اخیر مهمترین ابزار سرگرمی در جامعۀ ایران و رسانۀ اصلی نمایشدهندۀ فیلم بوده است. علل گوناگونی موجب این امر شده است که از آن جمله است رواج قاچاق فیلم، رواج ماهواره، کمبود سالن سینمای مدرن و اینکه تفریح هر چه بیشتر به فضای خصوصی منتقل شده است. در سالهای اول بعد از انقلاب، تلویزیون جمهوری اسلامی را خطبهخوانیهای تکراری و خستهکننده تسخیر کرده بود، اما پس از آن مسئولان صدا و سیما جدول برنامهها را رفتهرفته با سریالهای درام و کمدیهای خانوادگی پر کردند. برنامههای پُرستاره و پُرهزینهای مثل مدار صفر درجه که در زمانهایی که حضور بینندگان در پای تلویزیون به اوج خود میرسد، معمولاً مصادف با نوروز، پخش و موجب میشوند خیابانهای معمولاً شلوغ شهرها در آن ساعتها خالی شوند. با این همه، از نظر مطبوعات خارجی مخاطبان ایرانی مدار صفر درجه فقط از حیث تأثیرپذیری از تصویرپردازی صهيونيسم و اقلیت یهودی ایرانی در این برنامه محل توجهاند. با توجه به سخنان رئیس جمهور احمدینژاد دربارۀ نابودی اسرائیل در 1384ش/2005 و برگزاری کنفرانس رویزیونیستهای هولوکاست در تهران در 1385ش/2006، علت شهرت برنامهای ایرانی در خارج از ایران، که در آن عاملی صهیونیستی نقش منفی دارد، واضحتر میشود. در مقابل، برخی از منتقدان مدار صفر درجه بیان میکنند که اتفاقاً ساخت این برنامه در تضاد با ادعای ضد یهود بودن دولت احمدینژاد است. این سریال از منظری دلسوزانه و عقلانی به هولوکاست، اسرائیل و روابط یهودیان و مسلمانان مینگرد و در اصل نوعی پاسخ به منتقدان خارجی رژیم است.[1] نقدهایی تندتر سریال را حاوی پیام نفرتانگیز نسبتاً آشکاری دانستهاند، آن را متهم کردهاند و محبوبیت آن را نزد بینندگان نشانۀ پیشرفت تبلیغات دولتی به حساب آوردهاند.[2] در عین حال که صحنههای هولوکاست و توطئۀ بینالمللی صهیونیستی با هدف تسلط بر حکومتهای عرب و تشکیل استعمار فلسطین کل این برنامه نیست، میشود پرسید علت جذابیت این برنامه برای مخاطبان ایرانی چه بوده و جذابیت آن برای منتقدان خارجی در چیست. بعضی از عوامل جذابیت این برنامه در تحلیلهای خارجی ذکر نشده است. مدار صفر درجه در بحثی مفصلتر نمایشی از ملیت ایرانی و وطنپرستی است و این موضوعات را به وقایع جهانی و تاریخی مرتبط میسازد. فیلمبرداری در مکانهای متفاوتی از ایران و اروپا و دقت به تمام مراحل آمادهسازی صحنه هم توجه بیننده را جلب میکند و هم محیط واقعیتری برای عرضۀ نظرات کارگردان و نویسندۀ سریال پدید میآورد. در ضمن، بُعد عاطفی، با عشقهای بیحد و مرگهای غمناک آن، به نظراتی سیاسی که در سریال بیان میشود وزنی بیشتر میدهند.
در طول 30 قسمت این مجموعه، که اکثر آن در سالهای جنگ جهانی دوم واقع شده است، بینندگان با شخصیتهای متعددی آشنا میشوند. شخصیت اصلی جوانی با نام حبیب پارسا، با بازی شهاب حسینی، است. پدر او، دکتر محمدحسین پارسا (مسعود رایگان)، سابقاً دیپلماتی در حکومت رضاشاهی بوده است. مادر حبیب، آسیه (رؤیا طیموریان)، زنی فلسطینی است که دکتر پارسا با او در زمان سفارت خود در بیتالمقدس آشنا شده بود. دکتر پارسا هنگامی که حکومت ایران در دورۀ رضاشاه از شرکت او در کنفرانس فلسطینیها برای اعتراض به فعالیتهای صهیونیست ناراضی شد، از این پُست استعفا کرد. قسمت اول سریال در اوایل 1939 آغاز می شود. در این قسمت، بینندگان متوجه میشوند که اختلافات پدر پرغرور و درستکار حبیب با نخبگان دولت برای ادامه تحصیل این جوان در پاریس موانعی ایجاد کرده است. حتی شوهر خواهر حبیب، احتشام (پیام دهکردی)، که در وزارت نامی پیدا کرده است نیز توان بستن این پرونده را ندارد. نهایتاً، بازرسی قتل یکی از خاخامان محترم تهران برای حبیب این فرصت را فراهم میآورد که تحصیلات خود را درخارج ادامه دهد. بازرس پرونده خاخام اسحاق، بهروز فتاحی، با بازی هنرپیشۀ لبنانی پییر داغر، به نقش آژانس یهود (Jewish Agency) در قتل او پی میبرد که به سبب اعتراض خاخام به مهاجرت یهودیان ایرانی به فلسطین صورت گرفته است. عوامل آژانس قصد صحنهسازی هم داشتند و بر آن بودند که این جرم را به گردن گروههای ژرمنوفیل (دوستدار آلمان) بیاندازند که در کشور فعال بودند. علت آن بود که ایشان امید میبردند جامعۀ یهود از ترس خشونتهای گستردهتر به فلسطین فرار کند. با اینکه جنگ هنوز شروع نشده بود، خطر نازیها برای جامعۀ یهود از وقایعی مانند شب شیشههای شکسته در 1317ش/1938 معلوم بود. در قسمتهای بعدی سریال به این اتفاق در آلمان اشاره میشود. در این بازرسی، فتاحی درمییابد که رئیس خودش در شهربانی، سرهنگ ارسیا با بازی فرخ نعمتی، و گروهی در دفتر سیاسی در پروندهسازی آژانس یهود شرکت کردهاند. فتاحی، که پدرش دوست دکتر پارسا بود، موافق پنهانکردن پرونده است، به شرطی که حبیب اجازۀ ادامه تحصیل خود را در فرانسه از دفتر سیاسی بگیرد.
نیمۀ اول این مجموعه عمدتاً دربارۀ تجارب حبیب در پاریس است. وقایع این قسمتها عواقبی عاطفی دارند که آثار آن در بقیه سریال پیداست. حبیب چند ماه قبل از شروع جنگ جهانی به پاریس میرسد. در این موقعیت حساس، حبیب با سارا آسترک، با بازی هنرپیشۀ فرانسوی ناتالی متی، آشنا میشود. او دختری یهودی فرانسوی و همکلاس حبیب در دانشگاه است. رابطۀ حبیب و سارا نقشی مهمی و به نظر برخی از منتقدان نقشی غالب در فیلمنامه دارد.[3] حسن فتحی با نوشتن از عشقهای بعید یا غیرممکن در سریالهایش، از جمله در پهلوانان نمیمیرند (1379 )، شب دهم (1380) و میوه ممنوعه (1386)، شهرت پیدا کرده است.[4] البته چنین عشقهای پاک و جانگداز در میراث ادبی و نمایشی ایران ﺳﺎﺑﻘﻪ و قدمت دارند. با این همه، عشق پسر ایرانی مسلمان به دختر یهودی فرانسوی، با اینکه در محیط باز پاریس اوایل دهه 1940 تصویر شده است، برخلاف استانداردها و صلاحیتهای مقبول تلویزیونی جمهوری اسلامی به نظر میآید. در ضمن، محرومیت این رابطه بیشک برای بینندگان هم جالب توجه است. فتحی پیش از این سریال در فیلم سینمایی کمدی خود، ازدواج به سبک ایرانی (1385)، عشق تصورناپذیر پسر مسیحی امریکایی و دختر حاجی بازاری ایرانی را به تصویر کشیده بود و در این سریال با جرأت بیشتری این مضمون را دنبال میکند.[5]
در این بین، علاوه بر اختلافات دینی، اختلافات فرضی نژادی نیز راه وصلت حبیب و سارا را میبندند و به این طریق سریال در خصوص نفوذ ژرمانوفیلها و تئوری نژاد آریایی در محافل دولتی ایران آن زمان ادعاهایی جالب توجه به میان میآورد. به همین سبب احتشام در مقام یکی از اعضای برجستۀ کانون ایران باستان نشان داده شده است. نشریۀ کانون، نامۀ ایران باستان که مواضع مشترک آلمان نازی و رژیم رضاشاه را بیان میکرد نیز در چند صحنه دیده میشود. سفیر ایران در پاریس، جهانگیر همایونپناه با بازی ایرج راد، عضو این کانون است و از طریق رابطۀ احتشام و همایونپناه در کانون است که حبیب کاری نیمهوقت در سفارت بهدست میآورد. همایونپناه در مقام خود با اشتیاق با مأموران ارشد آلمانی در فرانسه، مخصوصاً پس از اشغال آن کشور بهتوسط آلمان در اوایل تیرماه 1319ش/اواخر ژوئن 1940، رابطه برقرار میکند. گذشته از آن، منشی همایونپناه رابطهای نزدیکتر از رئیس خود با آلمانیها دارد و سرانجام افشا میشود که او عامل دوجانبۀ نازیهاست. بنابراین، روشن میشود که اگر سارا در اوایل آشنائیاش با حبیب با او به سردی برخورد میکند، به علت ملیت ایرانی و خون آریایی حبیب است که سارا آن را نشانۀ اعتقاد کامل به برنامۀ نازیها به حساب میآورد. میباید به خاطر داشت که قوانین نژادی نورنبرگ در آلمان پس از سال 1938، ایرانیان را نیز آریایینژاد به شمار آورده بود. با این حال، حبیب ادعای نژاد آریایی ایرانی و پیوندهای آن با نژاد آلمانی را انکار میکند و از دورگهبودن خود مثال میآورد تا این عقیده را رد کند.
در آخر، خردمندی و پاکدلی حبیب موجب علاقۀ سارا به او میشود. اندکی بعد، همۀ روزها را در کنار هم میگذرانند که این امر باعث نگرانی بعضی از همکاران متعصب و همکلاسیهای حبیب میشود. منشی همایونپناه نیز وقتی متوجه این رابطه میشود حبیب را تحت نظارت قرار میدهد. با این حال، مشکلات بزرگتری بر سر راه ادامۀ رابطۀ این دو جوان ایستاده است که از آن جمله است شروع جنگ جهانی و تشکیل دولت ویشی (Vichy) در فرانسه تحت نظر آلمان. بر طبق سیاست بیطرفی در جنگ، دولت ایران کمی بعد ازاشغال فرانسه دستور بازگشت اعضای سفارت و محصلین ایرانی را صادر کرد. در ضمن، نازیها شروع به بازداشت یهودیان فرانسوی به منظور انتقال آنان به اردوگاههای کار اجباری کردند. سازندگان این سریال هولوکاست را انکار نمیکنند و در عوض، بر یکسانی فرهنگی یهودیان فرانسه مثل سارا، مادر و دائی او، ساموئل وایس (با بازی هنرپیشۀ مجارستانی لازلو بارانیی)، تأکید میکنند. از نظر سازندگان این سریال، اقامت یهودیان در اروپا فقط مسئلۀ نازیهای و صهیونیستها بوده است.
دکتر وایس مورخی است که به برنامۀ صهیونیستی اعتراض میکند. بینندگان متوجه میشوند که او و گروه همکارانش حتی اسنادی جمع کردهاند که معاهدۀ بلندمدتی را بین صهیونیستها و نازیها افشا میکند که برای راندن یهودیان از اروپا منعقد شده بود. این ادعاهای ضد صهیونیستی منحصر به مدار صفر درجه نیست و به یکی از ارکان ایدهئولوژیک جمهوری اسلامی بدل شده است که مرتباً هم از رسانههای دولتی پخش میشوند. رسانههای عربی هم دست به توطئهپردازیهای مشابهی در مجموعههای تلویزیونی خود مانند فارس بلا جواد (سوار بدون اسب)، محصول 2002 مصر، و الشتات (پراکندهها)، محصول 2003 سوریه، زدهاند. توطئههای صهیونیستی که در مدار صفر درجه به نمایش درآمدهاند با نظارت عموی سارا، تئودور آسترک (با بازی هنرپیشۀ مجارستانی ویکتور هانکو) صورت میگیرند. او از تحقیقات ساموئل آگاه است و حاضر است هر کاری بکند تا این اسناد از بین بروند. سرانجام ، تئودور دستور قتل دائی عزیز سارا را میدهد. بعد از اینکه ساموئل پیشنهاد تئودور برای نجات او از چنگ نازیها را رد میکند، ساموئل شرط تحویل اسناد خود به تئودور را قبول نمیکند و رانندۀ تئودور به او شلیک میکند. حبیب اسناد ساموئل را نجات میدهد و در آخرین قسمت سریال آنها را به سارا میرساند. حبیب همچنین با استفاده از قدرت مقام خود در سفارت ایران راه نجاتی برای سارا و مادر او از دست نازیها پیدا میکند. با کمک همسر همایونپناه، زینتالملوک، با بازی لعیا زنگنه، که شوهرش او را روحاً و جسماً آزار داده است، برای آنها گذرنامههای ایرانی میگیرد. رابطۀ زینت با حبیب به واسطۀ بازرس فتاحی شکل میگیرد که قبلاً عاشق زینت بوده است. همایونپناه که زمانی در خانۀ پدری زینت خدمت میکرد، پدر زینت را تهدید کرده بود که مخالفتهای سیاسی او را با رضاشاه افشا کند. پدر زینت برای ساکت نگهداشتن همایونپناه با ازدواج او و دخترش راضی میشود. به این ترتیب، زینت مجبور شد فتاحی را ترک کند. کمک زینت به حبیب در قاچاق گذرنامۀ ایرانی تقلیدی از کار شوهرش است. همایونپناه به گروهی از یهودیان ثروتمند ایرانی و فرانسوی گذرنامه فروخته بود. بینندگان ممکن است دسیسۀ پنهانی زینت را نوعی انتقامگیری از شوهر پستفطرت خود تفسیر کنند. علاوه برآن، کمک او تلاشی است تا حبیب و سارا را از قربانیشدن در شرایطی مثل زندگی خودش نجات دهد .
صدور گذرنامۀ ایرانی برای یهودیان در فرانسه در این زمان بر اساس واقعیتی تاریخی است. حسن فتحی در مصاحبهای نقل کرده است که بعد از خواندن مطالبی دربارۀ ابوالحسین سرداری، که از موقعیت دیپلماتیک خود برای نجات یهودیان از مرگ حتمی استفاده کرده بود، تصمیم به نوشتن این سریال گرفت.[6] در ضمن، سناریوی این سریال، که نوشتن آن حدود دو سال به طول انجامیده است، حاکی از پژوهش بسیار است.[7] در تیتراژ پایانی هر قسمت فهرستی از منابع ومآخذ آمده است. البته ارزش علمی بعضی از این منابع، مثلاً کتاب تاریخ یک ارتداد روژه گارودی (Roger Garaudy, 1913-2012)، نویسندهای فرانسوی که به
اسلام روی آورد و هولوکاست را نیز انکار میکند و کتابش به فرانسوی با عنوان Les Mythes fondateurs de la politique israélienne منتشر شد، محل مناقشه است. صحنه و لباس مناسب آن زمان و مکان هم با تلاش و هزینۀ فراوان طراحی شده است. دیالوگهای سریال هم با این قصد نوشته شدهاند که بینندگان را به حال و هوای دورۀ جنگ جهانی دوم برگرداند. با این همه، گویش و لحن سریال گاهی سنگین و غیرواقعی مینماید، گویا از روزنامههای آن زمان اخذ شده باشد.[8] اشارۀ سریال به وقایع تاریخی هم همیشه به ترتیب اتفاقافتادن آنها نیست که به احتمال فراوان این امر به منظور افزایش تأثیر دراماتیک صورت گرفته است. در کنار این مسایل، بعضی از ادعاهای تاریخی این سریال هم پرسشبرانگیزند. مثلاً جایگاه ژرمنوفیلها و کانون ایران باستان در حکومت رضاشاه با اغراق تصویر شده است. در واقع ، در اواخر دهۀ 1930، فاشیستها و هواداران آلمان در ایران وضعیتی داشتند که رفتهرفته نفوذ سیاسی خود را از دست میدادند. رژیم رضاشاهی رادیکالهای راست و چپ، از جمله گروه پنجاه و سه کمونیست را که در این سریال به آنها هم اشاره میشود، ساکت کرده و به زندان فرستاده بود. علاوه بر آن، نفوذ جامعۀ یهود در سیاست ایران، آنچنان که در این سریال تصویر شده است، بسیار اغراق آمیز مینماید.[9] با این حال، اهمیتی که سازندگان سریال به ژرمنوفیلها و یهودیان دادهاند هدف بزرگتری را دنبال میکند و آن این که منافع سیاسی آنها را در آن زمان در کنار هم نشان دهد.
مشکلسازترین ادعای مدار صفر درجه همکاری صهیونیستها با نازیهاست. سریال در خصوص این همکاری پایهای در وقایع تاریخی یافته است و حتی به آن اشاره نیز میکند. ساموئل وایس به تئودور دربارۀ روابط نزدیک او با نازیها هشدار میدهد و برایش هایم آرلوسوروف (Haim Arlosoroff, 1899-1933) را مثال میآورد که سردفتر سیاسی آژانس یهود بود و در 1312ش/1933، پیش از شدتیافتن سیاست نژادی نازیها، توافقنامۀ هعوراه (Ha’avara) را با نازیها امضا کرد. این توافقنامه اجازۀ خریدن آزادی یهودیان آلمانی را برای مهاجرت به فلسطین فراهم میکرد. شرط نازی ها این بود که هزینۀ آزادی یهودیان صرف مخارج صادرات آلمانی به یهودیان مقیم فلسطین شود. آرلوسوروف در تیرماه 1312ش/ ژوئن 1933 در یافا (تل آویو) به دست جناح دیگری از صهیونیستها ترور شد. بعضی از تحلیلگران این جنبۀ سناریو را به نقش مشاور تاریخی سریال، عبدالله شهبازی، ربط دادهاند. او بنیادگذار و مدیر سابق مؤسسۀ تخصصی مطالعات تاریخ معاصر ایران در بنیاد مستضعفان و جانبازان بوده است.[10] شهبازی پیش از این در حزب توده مقامی داشت، ولی در پاکسازیهای پس از انقلاب عفو شد و به تحقیق و نوشتن تاریخ ایران مدرن پرداخت.[11] او توجه خاصی به مداخلات قدرتهای بزرگ جهانی در ایران و نفوذ مفرط اقلیتهای مذهبی در رویدادهای ملی داشته است. شهبازی ادعا میکند که اقلیتها نفوذ خود را به سبب مداخلات قدرتهای جهانی به دست آوردهاند. البته اتهام دخالت عوامل امپریالیستی در بین یهودیان، بهائیان و حتی زرتشتیان ایرانی سابقهای طولانی دارد و این اتهامزنی مخصوصاً در میان گروههای ناسیونالیست افراطی و اسلامگرایان رواج داشته است. ریشههای این اتهامات به جنگ جهانی دوم و حتی قبل از آن میرسد. مهمترین اثر شهبازی در موضوع این اقلیتهای به اصطلاح خائن با عنوان زرسالاری یهودی و پارسی، استعمار بریتانیا و ایران تا به حال در 5 جلد (1377-1383) در پایگاه اینترنتی شخصی او منتشر شده است.[12] جالب توجه است که در حال حاضر، پژوهشهای شهبازی در باب فساد سیاسی و اقتصادی در ایران او را به جنجال سیاسی دیگری کشانده است که میشود از آن درامی تلویزیونی ساخت. او در چند سخنرانی در 1386 در دانشگاه شیراز زمینخواری گستردۀ مقامات نظامی و غیر نظامی جمهوری اسلامی در استان فارس را افشا کرد. اتهامات شهبازی به روحانیان، مقامات شیراز و فرماندهان سپاه پاسداران او را به دادگاه کشاند. سازمان منابع طبيعی هم در واکنش به این امر او را زمينخوار ناميد.[13] شهبازی در اوایل سال 1387 تحقیقات خود را در کتابی با نام زمین و انباشت ثروت: تکوین اولیگارشی جدید در ایران امروز در پایگاه اینترنتیاش منتشر ساخت.[14] با آنکه امام جمعۀ شیراز و یکی از فرماندهان سپاه استان فارس پس از چاپ کتاب استعفا کردند، شهبازی به اتهام نگارش آن بازداشت و به 18 ماه در زندان محکوم شد.[15]
سریال مدار صفر درجه نسبت به مقامات حکومت رضاشاه دیدگاهی منفی را به نمایش میگذارد. بیشک ارائۀ تصویر این مقامات در قالب رشوهخوار، طمعکار و خودخواه منظری بحثانگیز به سریال افزوده است. با اینکه شخصیتهای منفی محصول رژیمی فاسد و باطل نمایش داده شدهاند، این امکان برای بینندگان فراهم است که آنها و مقامات رژیم فعلی را مقایسه کنند. با این همه، باز هم اذعان میشود که مردان باوجدان و متعهدی مثل دکتر پارسا و فتاحی در بخشی از بوروکراسی رضاشاهی وجود داشتهاند که برای عدالت و رد نفوذ ناروای منافع قدرتمند خارجی در سیاست ایرانی تلاش میکردند. میشود گفت این سریال بیشتر ملیت ایرانی را به مثابه مسلکی اخلاقی معرفی میکند تا آنکه در این زمینه بر هویت دینی یا نژادی تکیه کند. شخصیت اول سریال، حبیب، ایرانی به اصطلاح اصیل و نژادهای نیست، زیرا مادری فلسطینی و احتمالاً سنی دارد و حتی اصالت ایرانی خود را انکار میکند. با این حال این شخصیت نماد ملیت اخلاقی است. آرمانهای جوانمردی نیز در اظهار سمعی بصری این سریال انعکاس یافتهاند که در طول تاریخ ادبیات فارسی و حتی در فیلمفارسی شکل گرفتهاند. از یاد نبریم که این مردان به سبب راستی و وظیفهشناسی خود رنج میبرند. بنابراین، اعمال فداکارانۀ حبیب در کمکگرفتن از دوستان خود در فرانسه او را عاقبت به اتهام جاسوسی برای متفقین به زندان گشتاپو میفرستد. در مقابل، همایونپناه فرصتطلب بعد از شهریور 1320ش/اوت 1941 آزاد و حتی قهرمانانه در برابر چشم متفقینی که ایران را اشغال کرده بودند به کشور خود برمیگردد.
با اینکه مبارزه برای حق حاکمیت ملی مضمون اصلی و تکرارشوندۀ این سریال است، این موضوع در قسمتهای مرتبط با اشغال ایران از سوی متفقین در زمان جنگ اهمیت بیشتری پیدا میکند. اتفاقاً خشم و اعتراض به اشغال کشور موجب فوت دکتر پارسا بر اثر سکته قلبی میشود. در نفسهای آخر، دکتر پارسا بیتی از شعرمعروف ادیبالممالک فراهانی (1239-1295ش/1860-1916) را میخواند که در ستایش ملت ایران بعد از شکستدادن حکومت به اصطلاح وطنفروش قاجار سروده بود. سی سال بعد از سرودن این شعر، نفوذ قدرتهای جهانی درسیاست ایران هنوز پیداست و شعرخوانی دکتر پارسا حالت تمسخر و کنایه مییابد. بینندگان فشارهای نازیها بر دولت ایران، حتی بعد از رسیدن نیروهای متفقین به تهران، را میبینند. این فشارها موجب بازداشت دوبارۀ حبیب میشود، او بعد از اینکه از حبس در فرانسه آزاد شد به ایران برگشته است. آلمانیها او را به جرم به خطر انداختن بیطرفی ایران در جنگ متهم میکنند. بنابراین، حبیب زندانی در زنجیر در مراسم تشییع جنازۀ پدر خود شرکت میکند و در این مراسم است که سارا را بعد از یک سال جدایی میبیند. محیط سیاسی جدید ایران موجب میشود حبیب به زندان نیروهای متفقین اشغالگر منتقل شود و عاقبت او در دست آنهاست. با این حال، همان عقاید ناسیونالیستی حبیب مانع فرار او از زندان میشود. به نظر او چنین کاری به بازداشت غیر قانونیاش بر پایۀ حکمی غیر قانونی و همچنین به شرایط سیاسی فعلی حقانيت میبخشد. نهایتاً تلاشهای سارا برای آزادی حبیب به ثمر میرسند.
سازندگان این سریال در تأیید ادعاهایشان در زمینۀ خصوصیات اخلاقی ملت ایران نشان میدهند که توطئهکنندگان خارجی برای سوءاستفاده از جایگاه استراتژیک و ثروت کشور به منظور فراهم آوردن موفقیت خود از همدستان و فریبخوردگان ایرانی بهره میبرند. مثلاً فقط منافع شخصی مسبب معاملات همایونپناه و ارسیا با عوامل بیگانه بوده است. عهد و پیمان آنها نیز فقط برای پیشرفت حرفهای و ثروتاندوزی خودشان بوده است و این امر هیچگونه انگیزۀ ایدهئولوژیک نداشته و آنان هیچ نگران عواقب این کارها نبودهاند. بعد از بازگشت به ایران، همایونپناه پيوستگیهای سیاسی قبلی خود را فراموش میکند و به امریکاییها نزدیک میشود که در 1321ش/1942 به دنبال نیروهای اشغالگر انگلیس و شوروی وارد ایران شدند. او به درستی امریکا را قدرت اول ایران در دوران پس از جنگ میشناسد. از سوی دیگر، اعتماد پایدار و سادهلوحانۀ احتشام به ایدهئولوژی نازیها برای مدتی کوتاه به موقعيت او و آلمانیها در ایران کمک میکند، اما وقتی انگلیس و شوروی بر جریانات سیاسی ایران فایق میآیند، سرسپردگی احتشام و بعضی از همراهانش به آلمانیها موجب بحران شخصی و ملی میشود. خانم احتشام، سعیده (آتنه فقیه نصیری)، راجع به خطرات روابط سیاسی شوهرش هشدار میدهد، اما احتشام نگرانیهای او و مادرزن خود را رد میکند و بار اعتقاد اشتباه خود پای میفشارد که نازیها به کمک ایران خواهند آمد. جالب توجه است که اکثر زنان در این سریال دید و افکار سیاسی تیزتری نسبت به مردان خود دارند. شاید مضامین فمینیستی این سریال نشانهای از توجه نویسنده و کارگردان به جنسيت اکثر مخاطبان سریال باشد. وقتی نیروهای متفقین به تهران رسیدند، احتشام به سراغ مخفیگاه رفته بود. او که مقام، خانه و زنش را از دست داده بود مبتلا به افسردگی شدیدی شد و به تریاک رو آورد. او از رفیق قدیمیاش، همایونپناه، درخواست کمک میکند که با جواب رد روبهرو میشود و در نتیجه احتشام خودکشی میکند. اشغال متفقین ضمن آنکه بسیاری از ژرمنوفیلها را به حاشیه راند، توفيقی نیز برای عناصر مارکسیست و طرفداران شوروی بود که قبلاً در حکومت رضاشاه سرکوب و بیصدا شده بودند و حالا میتوانستند نقش مهمتری در سیاست ملی بازی کنند. حبیب از دوست تازهبهدورانرسیدۀ مارکسیست خود، تقی نواده (رحیم نوروزی)، به سبب اعتماد کامل او و رفقایش به حامیان روسی حزب توده انتقاد میکند و میگوید تا زمانی که ایران و ایرانیان زیر سایۀ یکی از قدرتهای بزرگ جهانی باشند، امیدی به آیندهای مستقل نیست.
از این چشماندازهای مدار صفر درجه به ملیت ایرانی، که توجه ویژۀ بینندگان ایرانی را جلب کرده بود، در اغلب رسانههای خارجی ذکری به میان نیامده است. مضمون ناسیونالیسم در سریال نقشی اساسی دارد که با توجه به جایگاه متزلزل و متغیر ناسیونالیسم در جمهوری اسلامی هم مضمونی پر تعارض و جدالآميز است. مقولۀ ملیت در سالهای اخیر هم در ایران رواج پیدا کرده است. در تظاهرات بعد از دهمین دورۀ انتخابات ریاست جمهوری اسلامی 1388ش/2009، معترضان به نتایج انتخابات و حکومت فعلی به خیابانهای تهران و شهرستانها ریختند. آنها مبادی و اصول اسلامی انقلاب 1357 را با اصطلاحات ناسیونالیستی به پرسش کشیدند و از جمله شعار دادند که ”نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران.“ البته مخالفان این تظاهرات شرکتکنندگان را عامل یا فریبخوردۀ امپریالیست نامیدند که برای سلطۀ غرب در ایران و جهان اسلام مبارزه میکنند. سیاست اخیر دفتر رئیس جمهور برای اولويت مکتب ایرانی بر مکتب اسلامی هم جبهه دیگری در این کشمکش ایدهئولوژیک جمهوری اسلامی است. سریال مدار صفر درجه، که نزدیک به دو سال قبل از تظاهرات 1388 پخش شده بود، به واسطۀ گفتهها و اعمال شخصیت اول آن، حبیب، چنین موضع گرفته بود که رفاه ملی نیاز به مسیری مستقل دارد. حبیب ملت ایرانی را در این عصر مدرن و پیشرفته کمتر از ملتی دیگر حساب نمیکند و با وجود زجرهایی که از قدرتهای خارجی میکشد، معتقد به آرمانهای ملی خود باقی میماند. تا حدی که این سریال پیام رادیکال اسلامگرایی را به بینندگانش میرساند، همان پیام همبستگی جهان سومی و ضد امپریالیسمی است که خمینی و طرفدارانش از مارکسیستها اخذ کرده بودند. مسئلۀ فلسطین در سریال در حقیقت مسئلهای دینی نیست. برخلاف نظرات اسلامگرایان و صهیونیستها، این سریال مسئلۀ فلسطین را بیشتر به سیاست استعماری غرب و سرکوب و غصب سرزمینهای مردم شرق مرتبط ساخته است. بنابراین، اعتقاد به اسلام با خطرات گوناگونی که از جانب خارجیها حبیب را تهدید میکنند بیربط است. وطنپرستی او و بیوفایی هموطنانش این شرایط را پدید آورده است.
حبیب که تحصیلات خود را به سبب جنگ به تعویق انداخته است پس از آزادشدن از زندان بهدنبال روزنامهنگاری میرود. این حرفه در زمان جنگ به سبب هرجومرج ایران اشغالشده شکوفا شده بود. نوشتههای او برای روزنامه بیداری در ابتدا فقط امور فرهنگی و تاریخی را دنبال میکند، اما وقتی فتاحی پروندههای پنهان شهربانی را در اختیار حبیب میگذارد، مقالات او صرفاً به مطالب سیاسی میپردازند. این پروندهها فعالیتهای جنایی عوامل صهیونیستی در ایران را با آگاهی و همکاری مقامات ارشد دولتی، از جمله رئیس فتاحی، ارسیا، آشکار میسازند. شاید قبیحترین توطئۀ صهیونیستیای که در سریال تصویر میشود دزدی و قاچاق آثار تاریخی ایران برای خرید زمین در فلسطین است. عموی سارا، تئودور، در توطئههایی که روزنامۀ حبیب افشا میکند نقش مهمی دارد. رفتهرفته تضادی بین حبیب و تئودور در قسمتهای بعد از بازگشت حبیب به ایران شکل میگیرد. تئودور نیز به دلایل دیگری در ایران اشغالشده مقیم شده است. او هنوز به دنبال تحقیقات ساموئل است. در ضمن، میخواهد سارا برای پسر خود خواستگاری کند، ولی حبیب مانع به رسیدن او به این اهداف است. تئودور از ثروت خود و آشنایی با مأموران متفقین در ایران و همکاران ایرانی آنها استفاده میکند تا به حبیب و اطرافیانش حمله کند. به دستور تئودور، لوطیهای محله دفتر روزنامه را به هم میریزند و به قصد دزدیدن پروندههای شهربانی همکاران حبیب را مجروح میسازند. مزدوران تئودور سعیده و تقی را در هنگام سرقت ناموفق اسناد ساموئل می کشند. تئودور نیز با خرید شهادت دروغین یک افسر فراری گشتاپو حبیب را بار دیگر به اسارت نیروهای اشغالگر میسپارند. تئودور نقشه کشیده است که با بازداشت حبیب به جرم جاسوسی برای نازیها موجب قطع رابطۀ حبیب و سارا شود. با این حال، حبیب با کمک جنبش مقاومت ملی که بر علیه اشغال ایران مبارزه میکند از قید مأموران انگلیسی نجات مییابد. او سرانجام موفق میشود به سارا برسد و قبل از اینکه سارا با عموی خود به اورشلیم مهاجرت کند، انگیزه و سیرت واقعی تئودور را به او نشان دهد.
با رویارویی حبیب و تئودور در تخت جمشید، داستان به اوج خود میرسد. حبیب به سمبولیسم این میعادگاه اشاره میکند، زیرا تخت جمشید پایتخت کوروش کبیر (م. 530 قم)، نجاتدهندۀ یهودیان از اسارت در بابل بود. صحنههایی از تخت جمشید در تیتراژ سریال نیز دیده میشود که به نوعی پیشخبر نبرد بین حبیب و تئودور است. حبیب و تئودور و مزدورانش شروع به تیراندازی میکنند و حبیب بسیار سخت زخمی میشود.[16] سارا به نجات حبیب میآید و گلولهای به عموی خود شلیک میکند. حبیب و سارا پس از این صحنه به هم ابراز عشق میکنند. قبل از رسیدن پلیس نظامی انگلیس، حبیب از سارا درخواست میکند آنجا را ترک کند تا خود قتل تئودور را بر عهده بگیرد. آخرین صحنۀ سریال در سالها بعد در زمستان واقع میشود، وقتی حبیب سالخورده وعینکزده از زندان آزاد میشود. از دروازۀ زندان که عبور میکند، در منظرۀ کوهستانی پوشیده از برف حبیب از تصویر زودگذر مادرش به خط راه آهن میرسد. در همان وقت قطاری رد میشود، ولی پیکر زنی از آن سوی قطار معلوم است. وقتی قطار میگذرد، حبیب درمییابد که سارا منتظر اوست. ساخت محیط خلوت و خاموش این صحنه بر رنج سالها جدایی و خوشی بازپیوستن آنها تأکید میکند.
همین روابط عاطفی است که بینندگان ایرانی را به تماشای این سریال جذب کرده است. البته جنبههای سیاسی هم نقش مهمی در ساخت و محبوبیت آن داشته است. با پخش این سریال، ایرانیان امروز با حوادث تاریخی ایران و جهان در زمان جنگ جهانی دوم از دید نویسنده و کارگردان سریال آشنا میشوند. این آشنایی آنها را به مقایسۀ آن زمان با شرایط فعلی ایران و جهان دعوت میکند. رسانههای خارجی نیز این نکته را بیان کردهاند. جنبههای سیاسی سریال در شکلگیری درگیریهای عاطفی آن نقش دارند، اما نقش ملودرام در پیشبردن فیلمنامۀ سریال مطلبی است که نقد و تحلیلها بدان اندک پرداختهاند. علاوه بر داستان حبیب و سارا، فتحی دو داستان عشق و عاشقی دیگر هم در این سریال روایت کرده است: عشق زینت و فتاحی و سعیده و تقی. موانعی بر سر راه رسیدن هر سه عاشق به معشوق وجود دارد و به نظر میرسد یگانه نتیجۀ پذیرفتۀ این عشقها، مثل بسیاری از عشقهای معروف در ادبیات فارسی، مرگ فداکارانه یا جدایی است. چنان که قبلاً اشاره شد، این سریال به عشقپردازی در تاریخ ادبیات فارسی توجه خاصی کرده است. روابط خانوادگی، مسایل نژادی و دینی و اوضاع سیاسی حبیب و سارا را سالها از هم جدا نگه میدارد و فقط در سالهای آخر زندگیشان به هم میرسند.
درضمن، بینندگان زن مخصوصاً با سعیده و زینت همدردی میکنند که به سبب ازدواجهای ناخوشایند به وصال معشوق خود نرسیدهاند. این دو زن سرانجام از این روابط زناشویی آزاد میشوند، ولی شرایط آنان هنوز شوربختانه است. وقتی همایونپناه به زینت حمله میکند، او در دفاع از خود شوهرش را میکشد، ولی توطئۀ ارسیا برای درگیری فتاحی در این ماجرا زینت دلخسته را مجبور به خودکشی میکند تا حرمت فتاحی را حفظ کند. فتاحی غمزده بعد از این اتفاق از ارسیا انتقام میگیرد و خود محکوم به اعدام میشود، ولی قبل از تیرباران، در رؤیا زینت را در لباس عروسی میبیند که بینندگان احتمالاً آن را نماد وصلت آتی آنها در مرگ تفسیر میکنند. همچنین، وقتی که احتشام خودکشی میکند، رابطۀ سعیده و تقی شکل میگیرد، اما قبل از ازدواج در آغوش همدیگر قربانی میشوند. به همان میزان که موضوع هولوکاست و صهیونیسم در سریال پدیدۀ فوقالعادهای برای جلب نظر خبرنگاران خارجی است، این عشقهای فناشده برای مخاطبان ایرانی موضوعی نامتعارفاند، چون عشق آزاد و ازدواج فارغ از مداخلۀ خانوادهها، با اینکه مطلب برای تماشاچیان جالب است، در میان طبقات اساسی جامعه هنوز عادی و پذیرفته نیست و بنابراین عاقبت خوبی ندارد.
روابط شخصی خارقالعادۀ مدار صفر درجه نیز دست در دست صحنه و شخصیتهای نامتعارف آن پیش میروند. این ابعاد سریال هم در محبوبیت آن نقش دارند. نوشتهاند که مدار صفردرجه یکی از پرهزینهترین تولیدات تاریخ تلویزیون ایران بوده است. فیلمبرداری قسمتهای آن در پاریس و بوداپست علت عمدۀ پرخرج بودن این سریال است. برخی از منتقدان حتی شکایت کردهاند که سریال با تصویر روایتهای اروپایی باعث شده است که به موضوعات ایرانی توجه کافی نشود.[17] صحنههای خارج از کشور، با توجه به اینکه اکثر بینندگان امکان مسافرت به خارج ندارند، احتمالاً نوعی گردشگری برای آنها محسوب میشود. فیلمبرداری سریال در ایران هم عمدتاً در مناطق نسبتاً غریب صورت گرفته است. جنبۀ تاریخی سریال احتیاج به صحنههای تهران قدیم در شهرک سینمایی داشت که اخیراً در جادۀ کرج احداث شده است. فیلمبرداری در تخت جمشید هم در تلویزیون پس از انقلاب کار تازهای است. بازیگران مجارستانی اکثر نقشهای خارجی را ایفا کردند، اما ناتالی متی فرانسوی نقش سارا را به عهده داشت که مناسبت ویژۀ آن عشق و ازدواجش با مردی ایرانی در زندگی واقعی بوده است.[18] در این سریال حتی برخی از نقشهای ایرانی را هنرپیشگان خارجی بازی کردند که از آن جمله است پییر داغر در نقش بازرس فتاحی.
خبرنگاران و تحلیلگران خارجی ادعا کردند که مدار صفر درجه راهی برای ترویج نظرات مقامات ایرانی در مسائل حساس هولوکاست، صهیونیسم و دولت اسرائیل است. از نگاهی سطحی، بلند پروازی و ابعاد بینالمللی در تولید این سریال این آرای مطبوعات خارجی را تأیید میکند. علاوه بر آن، خواستۀ مسئولان برای صادرکردن سریال به شبکههای خارجی در خاورمیانه و اروپا، به احتمال فراوان در کشورهای همکار خارجی سریال، حد اقل به توجه آنها به مخاطبان غیر ایرانی سریال اشاره دارد. با این حال، گفتن اینکه مدار صفر درجه نوعی پروپاگاند حکومتی است چیزی از علایق اکثر تماشاچیان مقیم ایران آن را روشن نمیسازد، مخصوصاً اگر در نظر آوریم که اینگونه پیامها دربارۀ صهیونیسم و اسرائیل بارها به اشکال گوناگون از رسانههای جمهوری اسلامی پخش شدهاند، ولی مخاطب را چنین جذب نکرده بودند. در این حالت مجبوریم به جنبههای دیگر سریال نیز توجه کنیم، از جمله اینکه این ملودرام ناسیونالیستی با تصویرکردن عواطف شخصی و ملی حبیب در میانۀ درگیریهای سیاسی و رمانتیک اوج میگیرد و به این ترتیب، شاید به نتیجهای در خصوص طنين فرهنگی مدار صفر درجه برسیم.
[1]از جمله بنگرید به
Farnaz Fassihi, “Iran’s Unlikely TV Hit,” The Wall Street Journal, September 7 (2007), B1.
[2]مثلاً بنگرید به
Mohammad Reza Kazemi, “Verschwörer als Betörer,” Der Spiegel Online, 10 September 2007, http://www.spiegel.de/kultur/gesellschaft/0,1518,504864,00.html
[3] علی احسانی، ”نگاهی به ساختار مدار صفر درجه: سمفونی مردگان، “ سروش، سال 28، شمارۀ 1334 (3 آذر 1386)، 44.
4آنتونیا شرکا، ”ازدواج و طلاق به سبک ایرانی،“ فیلم، شمارۀ 371 ( آذر 1386)، 9.
[5]Robert Koehler, “Marriage Iranian Style,” Variety, 403:12 (14-20 August 2006), 23.
[6]Fassihi, “Iran’s Unlikely TV Hit,” B1.
[7]احسانی، ”نگاهی به ساختار مدار صفر درجه: سمفونی مردگان،“ 45.
[8]منتقدان هم از گویش سریال شکایت کردهاند و هم از عدم تمایز در سخن شخصیتهای متفاوت و در موقعیتهای گوناگون انتقاد کردهاند. بنگرید به محمدتقی فهیم، ”همه تیپهای جذاب یک سریال،“ سروش، سال 28، شمارۀ 1321 (20 مرداد 1386)، 48.
[9] خسرو معتضد این نظر را مطرح کرده است. بنگرید به خسرو معتضد، ”لطفاً تاریخ بخوانید،“ سروش، سال 28، شماره 1336 (17 آذر 1386)، 25.
[10]Rachel Kantz and Miriam Nissimov, “A Zero Degree Turn in Policy: Iranian State-run TV Production on the Holocaust,” Iran-Pulse, 18 (January 10, 2008), from http://www.tau.ac.il/humanities / iranian\_studies/pulse18.eng.html.
[11] شهبازی همچنین به قول خود عاملی در وزارت اطلاعات بود. بنگرید به ”عبدالله شهبازی، پژوهشگر تاریخ، بازداشت شد،“ مردمک، ۱۱ آذر 1389 (http://admin.mardomak.org/story/58500).
[12]بنگرید به
www.shahbazi.org
[13]”عبدالله شهبازی مورخ و وقایعنگار بازداشت شد،“ رادیو زمانه، 29 خرداد 1387، دسترسپذیر در
http://zamaaneh.com/news/2008/06/post_5343.html
[14]دسترسپذیر در
http://shahbazi.org/Oligarchy/index.htm
[15]”عبدالله شهبازی و زندانی شدنش،“ خبر فردا، 30 خرداد 1390، دسترسپذیر در
http://www.fardanews.com/fa/news/151997
[16]دورۀ مطالعات ایران باستان (The Circle of Ancient Iranian Studies) در لندن خبر داده است که گروه فیلمبرداری سریال كف و ديوارههاي كاخ خشايارشا را پر از لكههاي قرمزرنگ، احتمالاً با استفاده ازخون مصنوعی، کردهاند. به اضافه، يكي از عوامل گروه فیلمبرداری با قصد دزدی آثار تاریخی به نقشهای تخت جمشید آسیب وارد کرده است. بنگرید به
“Hassan Fathi Film Crew Vandalised Persepolis with Paint,” CAIS News, 24 December 2006, from http://www.caissoas.com/News/2006/December2006/24-12.html
[17]احسانی، ”نگاهی به ساختار مدار صفر درجه: سمفونی مردگان،“ 45.
[18]حسین باقریان، ”خاطرات بوداپست و تخت جمشید: گفتوگو با ناتالی متی،“ سروش، سال 28، شماره 1326 (31 شهریور 1386)، 42-43.