دستنویس شاهنامه مورخ ششصد و چهارده هجری قمری
جلال خالقی مطلق
دستنویس شاهنامه مورخ ششصد و چهارده هجری قمری
(دستنویس فلورانس)*
پیش از این نگارنده در همین مجله تعداد چهل و پنج دستنویس شاهنامه را که میان سدهء هفتم تا دهم هجری کتابت شدهاند معرفی نمودو قصد این است که آن مطالب سپستر نیز با تفصیل بیشتری در آغاز دفتر«یادداشتهای شاهنامه»که در شرح و توضیح ابیات و گزارش شیوهء کار ضمیمهء دفترهای تصحیح شده منتشر خواهد شد بیاید.با این همه چون دستنویس فلورانس مورّخ 614 هجری که فعلا کهنترین دستنویس موجود شاهنامه است،در عین حال مهمترین دستنویس اساس تصحیح ما نیز هست،بیراه ندیدیم که فعلا بمناسبت انتشار دفتر نخستین شاهنامه معرفی دیگر و جداگانهای از این دستنویس در دسترس خوانندگان و خواهندگان قرار گیرد.
هویّت-این دستنویس متعلق است به کتابخانهء ملی شهر فلورانسدر ایتالیا به نشان( ms.ci.iii.24.(g.f.3 قطع بیرونی آن 32*48،ابعاد صفحات آن 5/30*5/47 و اندازهء جدول آن 26*36 سانتیمتر است.دارای 265 برگ،بدون تصویر،به خط نسخ، کاتب ناشناس و محل کتابت نامعلوم.این دستنویس در اصل در دو مجلد کتابت شده بوده است،ولی مجلد دوم آن از دست رفته است.مجلد اول شامل نیمهء(نخستین شاهنامه (تا پایان پادشاهی کیخسرو)است و کتابت این مجلد در سهشنبه سیام محرم 614 هجری(9 مه 1217 میلادی)به پایان رسیده است.عبارات کتیبهء تاریخ آن چنین است: تمام شد مجلّد اول از شاهنامه بپیروزی و خرمی روز سهشنبه سیئم ماه مبارک محرم سال (*)-نخستین بار است که کهنترین دستنویس موجود شاهنامهء فردوسی با شرح و بسط کامل به زبان فارسی معرفی میگردد.رسم الخط منقول عبارات منقول از دستنویس فلورانس،از نظر اتصال و انفصال کلمات،در چاپ مراعات گردیده است.
ششصد و چهارده بحمد اللّه تعالی و حسن توفیقه و صلی اللّه علی خیر خلقه محمد و آله الطاهرین الطیّبین.
صفحات این دستنویس در چهار ستون جدولبندی شدهاند.صفحات متن اصلی دارای یک یا دو لوح زینتی و تعداد کمی نیز دارای سه لوح زینتی هستند و چهار صفحه هم(9 ب،11 آ،14 ب،15 آ)اصلا لوح ندارند.در صفحهء نخستین متن اصلی هریک دارای 13 سطر و سه لوح،و صفحات دیگر بنابر تعداد لوحهای آنها حداقل 15 و حداکثر 27 سطر دارند.برخی از صفحات دارای یک یا دو و بندرت سه سرنویس هستند و یک صفحه هم(5 آ)دارای چهار سرنویس است.عبارت سرنویسها غالبا تمامی یک سطر یعنی جای دو بیت،ولی گاه تنها نیمسطر،یعنی جای یک بیت را گرفتهاند.رقم ابیات صفحات در دو صفحهء نخستین به ترتیب 25 و 24 بیت و در صفحهء آخر 18 بیت و در صفحات دیگر به نسبت تعداد لوحها و سرنویسها حداقل 28 بیت و حداکثر 54 بیت است.کتاب رویهمرفته 714 لوح زینتی و 343 عناون و سرنویس دارد که از آن 48 تا نیم سطر و بقیه تمام سطراند و رقم کل بیتهای آن 21947 است.از برگ 249 تا پایان کتاب خط کتاب با شتاب و بیدقتی نوشته شده است و سرنویسها هم در چند جا در بالا و پایین صفحات بیرون از جدول نوشته شدهاند.در لوحهای زینتی به خط کوفی عباراتی به عربی در دعای مالک و صاحب کتاب آمده است.برای نمونه:العز(بالعز)و الدولة و السعادة و السلامة(در بیشتر صفحات از آنمیان در 87 آ،111 آ،115 آ،264 ب)،و یا:العز(بالعز)و البقا و السعادة لصاحبه(در بسیاری از صفحات از آنمیان در 255 ب،256 ب،258 آ،258 ب)،و یا:بالعز و الدولة و المال و السعادة (225 ب،227 آ و غیره)،و یا:بالعز و البقاو السعادة و العافیة(172 ب و غیره)،و یا:بالعز و السعادة و السلامة و البقا(171 آ غیره)،و یا:بالعز و البقا و العفو و العطا لصاحبه(154 ب) و غیره و غیره.تنها کتیبههای بالا و پایین دو صفحهء نخستین متن اصلی به فارسی است و متن آنها چنین است:
3 ب،لوح بالا:بنام ایزد بخشاینده بخشایشگر
4 آ،لوح بالا:متاب شاهنامه از گفتار امیر حکیم ملک
3 ب،لوح پایین:الکلام…الشعرا بو القسم منصور
4 ب،لوح پایین:بن الحسن الفردوسی الطوسی رحمة الله
این دستنویس دارای مقدمهء منثوری نیز بوده که تنها سه صفحه از آن باقیمانده است.
جملات و ابیاتی به فارسی از جمله بیتی از سعید و دو بیت در ستایش علی(ع)که در دامن صفحهء آخر این دستنویس آمده است نشان میدهند که این دستنویس زمانی در مالکیت شخصی شیعی به نام نظام کاشی بود.در همین صفحه نام اخی محمد بن اخی… نیز خوانده میشود و کاشف دستنویس در اینجا تاریخ 632 هجری را میخوانند،ولی در عکسی که نگارنده از این دستنویس دارد،این تاریخ دیده نمیشود.همچنین برخی توضیحات به ترکی عثمانی در حواشی برخی ابیات هست.ازاینرو متحمل است که این دستنویس نخست در ایران بوده و از آنجا به کشور عثمانی رفته باشد.در هرحال سرانجام به طریقی سر از مصر درآورده تا اینکه در سال 1594 توسط gerolamo vecchietti به ایتالیا آمده و از 1633 تا 1714 در کتابخانهء شخصی antonio . magliabechi بوده و سپس به کتابخانهء فلورانس منتقل گردیده و در آنجا بیش از 250 سال زیر نام از تفسیر قرآن فارسی ناشناخته مانده بود تا آنکه سرانجام در سال 1976 هویّت اصلی آن توسط خاورشناس ایتالیایی آقای پرفسور آنجلوییه مونتزه شناخته گردید.
رسم الخط-کاتب در کتابت قاعدهء ذال را رعایت کرده است(:خرز،3 ب، بیت 1).حرف ژ را غالبا با سه نقطه(:ژرفی،3 بیت 14)و بندرت با یک نقطه(: نزاد،79 ب،بیت 35)،حرف چ را غالبا با یک نقطه(:هرجه،3 ب،بیت 7)و بندرت با سه نقطه(:چنگ،7 آ،بیت 30)و حرف پ را تقریبا بهمان اندازه با سه نقطه می نویسد(:پرده،3 ب،بیت 16)که با یک نقطه(:برستنده،3 ب،یبت 14).حرف گ همین صورت و گاه بصورت مینویسد و گاه در زیر آن یا در شکم آن دو نقطه می گذارد(:نبینی،3 ب،بیت 5؛رهنمای،3 ب،بیت 2؛بنگر،3 ب،بیت 24؛وی، 2 ب،سطر 6).در زیر حرف س گاه نقطه مینهد(:خستو،3 ب،بیت 12).حرف که بصورت کی(:هرکی،3 ب،بیت 15)و حرف چه را منفرد بصورت جه ولی در ترکیب گاه به همین صورت و گاه با حذف مصوّت پایانی(:آرنج،133 ب،بیت 20) مینویسد.حرف اضافهء به را متصل(:بنام،3 ب،بیت 1)مینویسد.نشان مدّ روی الف را گاه میاندازد(:ایذ،3 ب،بیت 8)و گاه بکار میبرد(:آفریننده،3 ب،بیت 5)و نشانهء تشدید را نیز گاه میاندازد(:فرهی،27 آ،بیت 33)و گاه بکار میبرد(:فرّ، 27 آ،بیت 34).همچنین نشان سکون را نیز گاه بکار میبرد(:شهرناز،ارنواز،15 آ، بیت 39).حرف ی را که برای روانی و آسانی تلفظ در میان دو مصوّت میافزایند،گاه میاندازد(
:گیاها ز هرگونهی ترّ و خشک،
45 آ،بیت 17
؛کمر بسته کارزار،
27 آ، بیت 13
؛همه فرّ و زیبای از تخت اوست،
27 آ،بیت 34)و گاه بکار میبرد(: ازویی،3 ب،بیت 23؛نگراندهء برشده،3ب،بیت 4).واژهها در موارد بسیاری مشکولاند،ولی در حرکت حروف همیشه بدرستی تعیین نشده است.برای نمونه همال را گاه به پیش یکم نوشته است(17 آ،بیت 37).
اعتبار-در ارزیابی دستنویسهای شاهنامه باید به شش اصل توجه داشت:نقطه گذاری،ترتیب مصراع و بیتها،افتادگی،بیتهای الحاقی،روایات الحاقی،ضبط واژهها.اعتبار دستنویسهای شاهنامه از نقطهنظر مواردی که برشمردیم متفاوت است.
نقطهگذاری.غالبا نقص نقطهگذاری در دستنویسهای جوانتر کمتر است و بیشتر دستنویسهای کهن هستند که در آنها در نقطهگذاری حرئف اهمال شده است و یا در اثر کهنگی دستنویس تشخیص نقطهء حروف دشوار است.خوشبختانه کاتب دستنویس فلورانس در نقطهگذاری حروف دقت شایستهای نشان داده است و این دستنویس از این بابت درست نقطهء مقابل دستنویس لندن مورخ 675 هجری است که بسیار کم نقطه و از اینرو در موارد بسیاری از یک واژهء واحد در آن احتمال چند قراءت گوناگون هست.
ترتیب مصراعها و بیتها.ترتیب درست مصراعها و بیتها را گاه از روال سخن و جریان داستان،ولی بیش از آن از راه مقایسهء دستنویسها با یکدیگر و در مواردی باتوجه به ترجمهء عربی بنداری میتوان شناخت.در میان دستنویسهای شاهنامه فاسدترین آنها از این بابت باز همان دستنویس لندن 675 است و کاتب این دستنویس یا کاتب پیش از او آشکارا در بسیار جاها در ترتیب بیتهای کتاب دست برده است و جای آنها را بنابر ذوق شخصی خود گاه تا صد بیت پس و پیش کرده است.نگارنده قبلا این نقص دستنویس لندن را در مورد داستان رستم و سهراب نشان داد،ولی این نقص تنها منحصر به این داستان نیست،بلکه در بخشهای دیگر کتاب نیز مثال فراوان دارد.خوشبختانه دستنویس فلورانس از این بایت با بیشتر دستنویسها و ترجمهء بنداری همخوانی دارد و در مواردی که در آن ترتیب مصراع و بیتها بهم خورده باشد بسیار کم است.
افتادگی.در برخی از دستنویسها صفحاتی یا بخشهای بزرگی از کتاب افتادهاند، چنانکه مثلا در مورد دستنویس استانبول مورخ 731 هجری و دستنویس بیتاریخ انستیتوی شرقشناسی کاما در بمبئی میبینیم.همچنین در مورد دستنویسهایی که در دو مجلد نوشته شدهاند خطر اینکه تمامی یک مجلد از دست رفته باشد کم نیست،چنانک متأسفانه در مورد دستنویس فلورانس و دستنویس کراچی مورخ 752 هجری روی داده است.همچنین پیش میآید که به قصد مصور کردن دستنویسی که از آغاز مصور نبود و یا جایی که کاتب برای تصویر کشیدهاند،چنانکه در برخی از صفحات دستنویس استانبول مورخ 903 هجری دیده میشود.از همین قبیلاند پارگی و رفتگی و آبدیدگی و لکههای بزرگ در صفحات.در اینجا اینگونه نواقص عارضی اگرچه در هرحال از اعتبار یک دستنویس میکاهند،موردنظر ما نیستند،بلکه نظر ما در این جا بسوی آن افتادگیهایی است که در اثر بیدقتی کاتب یا کاتب پیش از او بوجود آمدهاند و این یک نقص ذاتی است که به نسبت در سراسر آن دستنویس دیده میشود و مربوط به بخش خاصی از کتاب نیست.
بنابر روش تصحیح نگارنده هر بیتی که در اقدام نسخ نباشد،ولی همه یا اکثریت قریب باتفاق دستنویسهای دیگر آن را داشته باشند و در آن عناصر الحاقی نباشد و بدون آن در متن به روال سخن یا جریان داستان کمک کند و یا دستکم بدان آسیبی نزند، باید آن را جزو افتادگیهای اقدام نسخ بشمار آورد و در تصحیح،درون متن کرد.
دستنویس فلورانس مانند هر دستنویس دیگر شاهنامه دارای مقداری افتادگی دارد و به پیرامون 350 بیت میرسد.ولی این رقم به نسبت چندان زیاد نیست و مقدار افتادگیهای این دستنویس از دیگر دستنویسهای اساس تصحیح نگارنده کمتر است.
بیتهای الحاقی.بنابر روش تصحیح نگارنده هر بیتی که در اقدام نسخ آمده باشد که همه یا اکثریت قریب باتفاق دستنویسهای دیگر آن را نداشته باشند و نبودن آن در متن به روال سخن یا جریان داستان کمک کند و یا بدان آسیبی نزند،باید آن را جزو بیتهای الحاقی اقدام نسخ بشمار آورد.در اینجا به زیبایی و استواری و حتی کهنگی اینگونه ابیات نباید پربها داد،چون بیتهای الحاقی همه سست و نو نیستند و در میان آنها بیتهایی هم که با مهارت به سبک کهن سروده شده باشد یافت میشود و در هرحال استواری و کهنگی سخن نمیتوان تنها معیار اصالت آن باشد.دستنویس فلورانس مانند هر دستنویس دیگر شاهنامه مقداری بیتهای الحاقی دارد و نگارنده پیش از این برخی از آنها را نشان دادو اینک چند نمونهء دیگر از آن را از نظر خوانندگان میگذارند.
در دیباچهء کتاب تنها در یک محل 9 بیت سست را به متن افزوده است:
(به تصویر صفحه مراجعه شود) شاهنامه،دستنویس کتابخانهء ملی فلورانس،به نشان ms.ci.ii.24 ،برگ 2 ب
(به تصویر صفحه مراجعه شود) همان دستنویس،برگ 3 ب
دگر بُد که ناچار بایست گفت همان به که دارم سخن در نهفت ازو هرچه اندر خورد با خرد دگر بر ره رمز معنی برد تو این نامور نامه از نیکوبد چنان دان که تصدیقش آرد خرد سخن هست بعضی که معقول نیست و لیکن مبر ظن که منقول نیست اگر از پی خاص رفتی سخن نبودی یکی حشو سر تا به بن و اگر سر بسر بودی از بهر عام شدی قصه ناچیز و گفتار خام از آن طبع را نفرتی خاستی بدو هرکسی دل نیاراستی در آن جهد کرم که تا نیکوبد خردمند والا و اندک خرد بیابند ازین نامهء دلپذیر ز معوقل بهره،ز منقول بیر بنزدیک دانشوران روشنست که حشو و دروغش نه جرم منست
از این ده بیت جز بیت دوم هیچیک از بیتهای دیگر جز در دستنویس فلورانس نیامده است و به گمان ما همه الحاقیاند.همچنین کاربرد 14 واژهء عربی چون:تصدیق، بعضی،معقول(2 بار)،و لیکن،ظن،منقول(2 بار)،خاص،حشو(2 بار)،عام،قصه،طبع، نفرت،جهد،جرم که در 8 بیت 17 بار بکار رفتهاند و بیشتر آنها جزو واژههای شاهنامه نیستند،دلیل مهم دیگری بر الحاقی بودن این بیتهاست.
در خطبهء داستان اکوان دیو نیز در این دستنویس بیتهای الحاقی بسیاری درون متن کرده است که محتملا اثر طبع همان گویندهء بالاست:
تو بر کردگاران روان و خرد ستایش گزین تا چه اندر خورد ببین ای خردمند روشن روان که چون باید او را ستودن توان همه دانش من به بیچارگیست به بیچارگان بر بباید گریست تو خستو شو آن را که هست و یکیست روان و خرد را جز این راه نیست ایا فلسفهدان بسیار گوی نپویم براهی که چفتی مپوی [کجا فیلسوفیست بسیاردان هنر پرور و زیرک و کاردان] [چو بر اسب گفتار گردد سوار سخن راند از هستی کردگار] [بگفتار اثبات صانع کند مرا نیز ناچار قانع کند] سخن در جهان هرچه توحید نیست به ناگفتن و گفتن او یکیست ترا هرچه بر چشم برنگذارد نگنجد همی در دلت با خرد تو گر سختهیی راه سنجیده گوی نیاید به بُن هرگز این گفتوگوی به یک دم زدن رستی از جان و تن همی بس بزرگ آیدت خویشتن [ز روی خرد با خود اندیشه کن دمی بیکژی راستی پیشه کن] [ببین کز کجا آمدستی پدید نهاد ترا دهر چون پرورید] 15[نه از گنده آبی بدت ماده بود گذرگاه بولی ترا جاده بود] [جهان بیتو بسیار بُد دی و دوش ز گیتی مگر بر نیامد خروش] [چو نه دیک بودی نه فردا بوی بیک روزه عمر این همه خسروی] همی بگذرد بر تو ایام تو سرایی جزین باشد آرام تو 20 نخست از جهان آفرین یاد کن پرستش برین یاد بنیاد کن کزویست گردون گردان بپای همویست بر نیکوبد راهنمای [نگارندهء گنبد نیلگون فزایندهء دانش رهنمون] [پدید آورنده ز ناچیز چیز همان چیز را کرده ناچیز نیز] [ازو گشته پیدا مکان و زمان وزو گته پیدا یقین و گمان] 25 جهان پُر شگفتست و این هم شگفت نخست از خود اندازه باید گرفت [نخستین شگفتی نهاد تو است عجب از گرفت و گشاد تو است] جهان پُر شگفتست چون بنگری ندارد کسی آلت داوری و دیگر که بر سرت گردان سپهر همی نو نمایدت هرروز چهر نباشی بدین گفته همداستان که دهقان همیگوید از باستان 30 خردمند کین داستان بشنود به دانش گراید بدین نگرود و لیکن چو معنیش یادآوری شوی رام و کوته شود داوری
در این 31 بیت،بیتهای 6-8 و 13-18 و 22-24 و 26 یعنی مجموعا 13 بیت که ما آنها را در میان چنگک نهادهایم،تنها در دستنویس فلورانس آمدهاند و به گمان ما همه الحاقیاند.الحاقی بودن بیتها را از کاربرد واژههایی چون اثبات،صانع،قانع،بول، جاده و یقین که هیچیک واژهء شاهنامه نیستند،و واژههای عمر و عجب که هردو مشکوکاند(فردوسی سال و شگفت میگوید)نیز میتوان شناخت.همچنین بنابر اتفاق دستنویسهای دیگر جای بیت 27 پیش از بیت 25 است و ضبط درست مصراع نخستین بیت 25 چنین است:
که جانت شگفتست و تن هم شگفت.
از میان مقدمههای داستانهای شاهنامه،مقدمهء داستان بیژن و منیژه،در آنجا که شاعر پس از وصف شب تاریک از یار مهربانی که در سرای داشته سخن میگوید، زیاد مورد دستبرد کاتبان قرار گرفته است و از میان دستنویسهای شاهنامه پاکترین صورت (به تصویر صفحه مراجعه شود)همان دستنویس،برگ 4 آ
(به تصویر صفحه مراجعه شود) همان دستنویس،برگ 15 آ
این قطعه در دستنویس استانبول 903 آمده است.بنداری که در ترجمهء خود غالبا خطبهء داستانها را میزند،در اینجا این مقدمه را ترجمه کرده است و ترجمهء او نیز با متن دستنویس استانبول 903 کمابیش میخواند و بیشتر بیتهای الحاقی دارد که در هیچیک از دستنویسهای دیگر نیست:
شبی همچو روز آسمان سیاه به چاه فلک در چو خورشید و ماه ز سعدان فلک یاره و انگشتری هم از مه ربوده هماز مشتری… من از بهر آن نامهء خسروان بُدم در تفکر خلیده روان چو آن ماه رخ دلبر نازنوش مرا دید بسته درین کار هوش مرا گفت کز کار بیژن ز زن از این قصهام داستانی بزن بدو گفتم ای مایهء نیکوی اگر دانی این نامهء خسروی مرا بررسان از ره راستی چو روی سخن را بیاراستی مرا گفت کانون مرا گوش کن حدیث دگر کس فراموش کن… منیژه کجا بود و بیژن چه کرد چه آمد به رویش ز تیمار و درد
نبودن این بیتها در هیچیک از دستنویسهای دیگر،سستی ابیات و کاربرد واژههایی چون سعد،تفکّر و حدیث الحاقی بودن این بیتها را بخوبی نشان میدهند و بسیار محتمل است که این ابیات نیز اثر طبع همان کسی است که در دیباچهء کتاب و خطبهء داستان اکوان دیو نیز دست برده بود.
افزودگیهای دستنویس فلورانس منحصر به این بیتها نیست.این دستنویس براساس تصحیح نگارنده تا برگ 194 ب مقدار 468 بیت و روایت الحاقی دارد و به این حساب مقدار افزودگیهای آن در همهء دستنویس که نیمهء نخستین شاهنامه باشد به پیرامون 640 بیت میرسد.ولی این رقم به نسبت چندان زیاد نیست و مقدار افزودگیهای این دستنویس از دیگر دستنویسهای اساس تصحیح نگارنده کمتر است.
روایات الحاقی.اگر بخواهیم همهء روایاتی را که دیگران در طی قرنهای متوالی سروده و یا از جای دیگر گرفته و به متن شاهنامه افزودهاند در جای جداگانهای گردآوری کنیم،کتابی خواهد شد دو برابر متن اصلی.ولی در اینجا همهء این روایات که در میان آنها تمامی یا بخش بزرگی از حماسههای مشهور دیگر چون گرشاسپنامه و بهمن نامه و فرازنامه و غیره و غیره تیز یافت میشوند،مورد بحث ما نیستند.آنچه در اینجا مورد نظر ماست چند تایی از روایات الحاقی مشهور و کهناند که در سدههای پنجم و ششم و هفتم به شاهنامه راه یافتهاند و ازاینرو گاه در دستنویسهای کهن یا معتبر شاهنامه نیز دیده میشوند.مهمترین این روایات در نیمهء نخستین شاهنامه عبارتند از:1-روایت پیدایش آتش و سده در پادشاهی هوشنگ؛2-روایت کشتن رستم پیل سپید را و رفتن او به کوه سپند به خونخواهی نریمان در پادشاهی منوچهر؛3-روایت پادشاهی گرشاسپ پش از پادشاهی زوطهماسپ؛4-روایت آوردن رستم کیقباد را از البرز در پایان پادشاهی زوطهماسپ؛5-روایت پیسلم در داستان رستم و هفت گردان در شکارگاه افراسیاب و در برخی از دستنویسها در داستان جنگ هاماوران؛6-روایت آگاهی یافتن مادر سهراب از مرگ پسر؛7-روایت به زنی گرفتن سیاوخش جریره را در داستان سیاوخش؛8 روایت کنگ دز در داستان سیاوخش؛9-روایت زادن فرود از مادر در داستان سیاوخش؛10-روایت آوردن افراسیاب کیخسرو را در داستان کین سیاوخش. در شش تا از معتبرترین دستنویسهای شاهنامه که نگارنده میشناسد-یعنی دستنویسهای فلورانس 614،لندن 675،استانبول 731،قاهره 741،لندن 891 و استانبول 903 و همچنین ترجمهء عربی بنداری وضعیت به قرار زیر است:
ترجمهء بنداری تنها روایت 1 را دارد.دستنویس فلورانس 614 تنها روایات 7 و 9 را دارد.دستنویس استانبول 903 روایات 3،7،8،9،10 را دارد.دستنویس لندن 891 روایات 1،5،6،9 و 10 را دارد و در محل روایت 8 افتادگی دارد.دستنویس استانبول 731 روایات 5،7،9،10 را دارد،ولی در محل روایات 1،4 و 6 افتادگی دارد.
دستنویس قاهره 741 روایات 2،3،4،5،7،8 و 9 را دارد و روایت 1 را در حاشیه دارد و تنها روایات 6 و 10 را ندارد.دستنویس لندن 675 روایات 2،3،4،5،7،8، 9 و 10 را دارد و روایت 1 را به خطی دیگر در حاشیه دارد و تنها روایت 6 را ندارد.
البته یک چنین محاسبهای اعتبار صددرصد ندارد و با پذیرفتن روایات الحاقی دیگر در این فهرست ممکن است درجهء اعتبار برخی از دستنویسها تغییر کند.ولی آنچه مسلم است ترجمهء عبی بنداری و دستنویس فلورانس از نظر کمتر داشتن روایات الحاقی از دیگر دستنویسها معتبرند و دستنویس لندن 675 باوجود قدمت نسبی آن،از این بابت در میان دستنویسهای معتبر در پایان فهرست قرار میگیرد.
ضبط واژهها.دستنویس فلورانس مقدار زیادی از ضبطهای کهن را داراست و ما اکنون از راه این دستنویس دارای تصور بهتری از متن اصلی هستیم.در زیر نمونههایی چند از ضبطهای کهن این دستنویس را نشان میدهیم:
1-تبدیل حرف پ به ف که سپستر در زبان فارسی عمومیت یافته است،در این دستنویس کمتر دیده میشود واژههایی چون گرسپند،سپید،پولاد،پارس،پیل،پیروز و غیره جز در وارد انگشت شمار مطابق با صورت پهلوی آنها با پ است و نه با ف.از میان این مثالها گوسپند در دستنویسهای دیگر غالبا با ف است و بندرت با پ،ولی در دستنویس فلورانس جز در دو سه مورد همهجا با پ است.
فعل نوشتن و مشقات آنکه در دستنویسهای شاهنامه مطابق تلفظ امروزی آن غالبا با و و بندرت با ب است،در دستنویس فلورانس جز دو سه مورد همهجا مطابق صورت پهلوی آن با ب است:نبشتن،نبشته،نبیسنده.بیت زیر از کتاب راحة الصدور راوندی از سال 599 هجری قمری(به تصحیح محمد اقبال،لندن 1921،ص 362)نشان میدهد که در دستنویسهای کهن شاهنامه این واژه را به حرف ب مینوشتند:
جهاندار بر چرخ چونین نبشت به فرمان او بدرود هرچ کشت
2-حرف اضافهء به که صورت کهنتر آن بد/بذ هنوز در فارسی ادبی در جلوی ضمایر او،آن،این ایشان مانده است(:بدو،بدان،بدین،بدیشان)،در دستنویس فلورانس در بسیار جاها در جلوی واژههای دیگر آغازیده به مصوّت نیز آمده است:
بذ آهن سرار بپوشید تن چنانچون سزا بُد بذ آیین خویش سپارم سپاهت بذ افراسیاب بذ ایران نماند یکی جنگجوی بذ ابر اندرآمد دم کرّنای گرفتش بذ آغوش در شاه تنگ
ضحّاک،بیت 434
فریدون،بیت 238
کاموس،بیت 2727
کاموس،بیت 2745
کاموس،بیت 2782
کاموس،بیت 2844
صورت بذ بجای به در متنهای دیگر از سدهء چهارم هجری نیز مثال دارد.مثلا در ترجمهء تفسیر طبری(به تصحیح حبیب یغمائی،چاپ دوم،تهران 1356):بذ آتش(ص 696،سطر 11)،بذ آب(ص 890،سطر 2)،بذ آخر(ص 1241،سطر 11).یا این مثال در دانشنامهء میسری تألیف سال 370 هجری قمری(به تصحیح برات زنجانی،تهران 1366، ص 175،بیت 2879)که در آن صورت اصلی یعنی بذ آب به حاشیه برده شده است و در متن به بآب تصحیح شده است:
وگرنه شیح و پودینه بجوشان بداب اندر از آن بر پشت پوشان
مثال زیر از راحة الصدور(ص 342)وجود صورت بذ را در دستنویسهای شاهنامه از سدهء پنجم و ششم تأیید میکند:
هر آنگه که بخت اندر آید بخواب بکوشش نباشد سخنها بذاب
در برخی از دستنویسهای دیگر شاهنامه نیز اینجا و آنجا صورت بذ آمده است، ولی نه به این اندازه که در دستنویس فلورانس است.ولی در این دستنویس نیز البته چیرگی با به است،چنانکه مثلا در گواه بالا که از راحة الصدور نقل شد در دستنویس فلورانس(فرود،بیت 1051)بآب آمده است.در هرحال مثالهای فراوان بذ در این دستنویس و برخی متون دیگر جای مصوّتها بذ و شاید حتی مطابق صورت پهلوی پذ می نوشتهاند و سپستر در دستنویسها غالبا به به تبدیل شده است.
3-همچنین حرف چو که هنوز در فارسی در جلوی ضمایر او،آن،این،بصورت چن باقیمانده است(:چنان،چنین،و در فارسی ادبی چنو)،در دستنویس فلورانس در موارد بسیاری در جلوی واژههای دیگر آغازیده به مصوّت نیز هست:
چُن از پاک یزدان بپرداختند چُن آواز رستم به گردان رسید
کاموس،بیت 2502
کاموس،بیت 2715
صورت چن در برخی از دستنویسهای معتبر دیگر چون دستنویس لندن 891 و دستنویس استانبول 903 نیز آمده است،ولی نه به اندازهای که در دستنویس فلورانس است.
4-صورت مشدّد امیّد که در دستنویسهای شاهنامه فراوان دیده میشود،در دستنویس فلورانس همیشه بصورت کهن آن اومید آمده است:
از اومید سهراب شد ناامید
رستم و سهراب،بیت 658
گواه زیر از راحة الصدّور(ص 342)نشان میدهد که دستنویسهای کهن شاهنامه اومید داشتهاند و سپستر به دست کاتبان به امیّد تبدیل شده است:
همیشه خردمند اومیدوار نبیند بجز شادی از روزگار
به همینروش صورت مشدّد مژّه همیشه و تنها در دستنویس فلورانس بصورت میژه آمده است:
سر میژه کردند هردو پُر آب ز خون دلش میژه پُر آب بود فروریخت از میژه سیندخت خون پُر از خون دل و میژه پُر آب زرد
منوچهر،بیت 555
منوچهر،بیت 1117
منوچهر،بیت 1471
کاموس،بیت 1752
(به تصویر صفحه مراجعه شود) همان دستنویس،برگ 27 آ
(به تصویر صفحه مراجعه شود) همان دستنویس،برگ 45 آ
5-از راه دستنویس فلورانس پیمیبریم که فردوسی گاه دو مصوت را در یکدیگر ادغام کرده است:
به پرده اندورن پاک بیگفتوگوی به پرده اندرآمد سوی نو بهار به حلقه اندرآورد گور دلیر به بیسه اندرون برگ گلنار زرد یکی گرد تیره از میان بردمید به خیمه اندرون گیو بیدار بود رمه از بیشبانی همه تال و مال
ضحاک،بیت 40
منوچهر،بیت 56
جنگ مازندران،بیت 281
کین سیاوخش،بیت،21
فرود،بیت 675
فرود،بیت 754
کاموس،بیت 2816
این ضبط در دستنویسهای دیگر تنها در دستنویس لندن 891 و استانبول 903 آمده است.
6-فردوسی اگر پس از دو هجای بلند دو صامت داشته باشد،آن را به همان صورت بکار میبرد:شارستان(و دیگر واژههای انجامیده به-ستان)،بیفشارد و غیره.در دستنویسهای جوان یا کم اعتبار غالبا برای روانی وزن یک صامت را حذف کردهاند: شارسان،بیفشرد.در دستنویس فلورانس جز یکی دو مورد همیشه صورت نخستین را دارد.
بد انسان یکی شارستان ساختم سرش را به پروین برافروختم
سیاوخش،بیت 1603
نشست از بر بادپایی چو دیو بیفشارد ران و برآمد غریو
سیاوخش،بیت 1391
7-فردوسی برخی از واژهها چون کام،جوان،هفت،بار و غیره را با پسونده نیز بکار میبرد که در دستنویسهای جوان یا کم اعتبار مطابق تلفظ امروزی پسوند را انداختهاند.
در دستنویس فلورانس صورت کهنتر بیش از دستنویسهای دیگر حفظ شده است:
به زه بر نهادند هردو کمان جوانه(جوان و)همان،سالخورده همان
رستم و سهراب،بیت 679
ز ره سوی ایوان رستم شدند ببودند و یکباره(ببودند یکبار و)دم بر زدند
رستم و سهراب،بیت 311
دو هفته(هفتش)نبودی و را سال بیش
سیاوخش،بیت 728
تو دل را بجز شادمانه(شادمانی)مدار روان را به بد در گمانه(کمانی)مدار
سیاوخش،بیت 1994
همیشه هنرمند بادا تنت رسیده به کامه(کام)دل روشنت
سیاوخش،بیت 673
در مثال سپسین دستنویس فلورانس نیز کام دارد.مثالی دیگر از راحة الصدور(ص 47)در گواه هفته به معنی هفت:«و اگرچه سالش در نیکنامی از دو هفته بیشتر نبود به عقل و دو دستگاهی بر هفتاد سالگان میافزود.»
8-در دستنویس فلورانس برخی واژهها بصورت کهنتر یا درستتر آنها آمدهاند که در دستنویسهای دیگر غالبا نو شدهاند.برای نمونه در این دستنویس جز یکی دو مورد همیشه دشخوار دارد بجای دشوار.همچنین یک با دگر آمده است بجای با یکدیگر.در مورد مثال سپین و ترکیبات نظایر آن در قدیم،چنانکه گواههای زیر از کتاب هدایة المتعلمین فی الطب(به تصحیح جلال متینی،مشهد 1344،ص 51)نشان میدهند،حرف اضافه را میان یک و دیگر میآوردهاند:
«هردو عصب یک با دیگر برآمیزد… و باز جدا شوند یکی از دیگر.»
همچنین نامهای گیومرت،طهمورت و اغربرت را همهجا با حرف ت مینویسد، بجای ث در بیشتر دستنویسهای دیگر.واژهء کشتی تنها در دستنویس فلورانس همهجا جز یکی دو مورد بصورت کستی آمده است،ولی نه در معنی کمربند زردشتیان که در فارسی کستی و در پهلوی kustig است،بلکه در معنی زورآزمایی دو تن.این واژه در هر دو معنی یک واژهء واحد است و اصل آن کستی است و صورت کشتی محتملا متأخر است.
9-در دستنویس فلورانس همچنین چند واژهء کم رایجتر زبان فارسی حفظ گردیده است.از آنمیان زاو به معنی پهلوان و زورآور که در دستنویسهای دیگر به گاو وتاو و غیره گشتگی یافته است:
برفت او و آمد ز لشکر تژاو به پیش وی اندر یکی نیک زاو
دیگر داو که فرهنگها آن را به معنی نوبت در بازی ثبت کردهاند و در بیت زیر به معنی مطلق مجال آمده است:
همی کرد خواهش بدیشان تزاو همی خواست از کشتن خویش داو
فرود،بیت 1183
دیگر کازه به معنی کلبه:
ز ترگ و ز جوشن خود اندازه نیست برین دشت یک مرد را کازه نیست
کاموس،بیت 1157
این بیت در گواه همین واژه در معجم شاهنامه(به کوشش حسین خدیو جم،تهران 1353،ص 83)و در گزیدهء لغت شهنامهء شیخ عبد القادر بغدادی(به کوشش حسین خدیو جم،تهران 1353،شمارهء 2070)نیز امده است.در گرشاسپنامه(به کوشش حبیب یغمائی،چاپ دوم،تهران،1354،ص 312،بیت 2 و ص 320،بیت 47)نیز این واژه بکار رفته است:
چو آمد بیابان یکی کازه دید روان آب و مَرغی خوش و تازه دید گه چاشت چون بود روز دگر بیامد بر همن ز کازه بدر
دیگر نرد به معنی درخت:
ز خاکی که خون سیاوش بخورد به ابر اندرآمد یکی سبز نرد
سیاوخش،بیت 2513
این واژه در دیوان عثمان مختاری(به کوشش جلال الدین همائی،تهران 1341،ص 131،بیت 2 و ص 224،بیت 3)نیز بکار رفته است:
ای خداوندی که فضل و فخر و جاه و عزّ تو آن چو بیخست،این چو نرد است،آن چو شاخست،این چو بار نه تخم او را بیخ و نه بیخ او را نرد نه نرد او را شاخ و نه شاخ او را بار
دیگر نهار به معنی کاهش که غالبا در دستنویسهای دیگر و در مواردی حتی در دستنویس فلورانس به بهار،دمار،شمار،بار و غیره گشتگی یافته است:
بسی بر نیامد بر این روزگار که با زاد سر و اندرآمد نهار
منوچهر،بیت 1432
دیگر مستی به معنی گیله و غم که در بیشتر دستنویسها به سستی و پستی گشتگی یافته است،ولی صورت درست آن جز در دستنویس فلورانس در دستنویسهای لندن 891 و استانبول 903 نیز آمده است:
سپر بر درید و زره را نیات ازو روی بیژن به مُستی نتافت
فرود،بیت 140
به مُستی بر پهلوان آمدند پر از درد و تیرهروان آمدند
فرود،بیت 1099
دیگر سپاسی به معنی منتگذار که در دستنویسهای دیگر به سپاهی،بیاری،بنویی و غیره گشتگی یافته است:
من از وَهر با این سپاه آمدم سپاسی بدین رزمگاه آمدم
کاموس،بیت 1601
ز خون سیاوش همه بیگناه سپاسی کشیده بدین رزمگاه
کاموس،بیت 1705
این واژه در لغت فرس(به تصحیح محمد دبیر سیاقی،تهران 1336،ص 59)بصورت سپاسه و به معنی لطف آمده است و برای آن گواه زیر از بوشکور داده شده است:
وزان پس که بد کرد بگذاشتم بدو بر سپاسه نپنداشتم
دگر پاره به معنی پول که در دستنویسهای دیگر و در مواردی حتی در خود دستنویس فلورانس به باره،یاره،چاره،مژدا،هدیه و غیره گشتگی یافته است.ایرانیان وقتی خبر رسیدن سپاه کمکی را از دیدهبان میشنوند:
از آن دیدبان گشت روشن روان همه پاره دادند پیر و جوان
کاموس،بیت 910
دیگر بام به معنی بامداد که در بیشتر دستنویسها و گاه حتی در خود دستنویس فلورانس به نام،کام،شام و غیره گشتگی یافته است:
برآشفت و برداشت زین و لگام بشد بر پی رخش تا گه بام
اکوان دیو،بیت 86
در مقابل به گامن نگارنده در دستنویس فلورانس صورت لغام که چند بار بجای لگام آمده است(داستان رفتن گیوبه ترکستان،بیتهای 115،120،134)و صورت بان که یک بار بجای بام به معنی پشتبام آمده است(داستان سیاوخش،بیت 95)و رزه که در بسیار جاها بجای زره آمده است و پای بند بجای پای بند به معنی خلخال و پای برنجن و حلقهء مچ پای زنان(منوچهر،بیتهای 289 و 413)و نیز به معنی بندی که بر پای گناهکار بندند(داستان کاموس،بیت 43)آمده است و شتروار(داستان سیاوخش،بیت 797)و صورت کمیاب گیارنده بجای گذارنده(داستان بیژن و منیژه،بیت 578)همه صورتهای گویشیاند و به گمان نگارنده فردوسی لگام،بام،زره،پایبند،یا شتربار و گذارنده گفته است.با این حال نگارنده در تصحیح جز صورت رزه بقیه را در متن نگاهداشت.
در دستنویس فلورانس یک بار هم واژهء زوارش که همان زیوس یونانی است آمده است، وای این بیت در هیچیک از دستنویسهای دیگر نیست و به گمان نگارنده الحاقی است:
به کیوان و زاوش و بهرام و هور به ناهید و تیر و مه و فرّو زور
10-در املای واژهها نیز در دستنویس فلورانس واژههای شصت و صنج بیشتر با س و واژههای طشت،نفط،طلخ،طراک،طپیدن،سطبر و غیره بیشتر با ت است و همین املا نیز املای زمان فردوسی بوده است.استخر را نیز که در دستنویسها بصورت اصطخر و اسطخر میآید فردوسی به همان صورت نخستین مینوشت.در مقابل واژههای طمورت، طهماسپ و طوس(نام شخص و نام شهر)در همهء دستنویسهای شاهنامه با ط است و گویا در این واژهها املای ط خیلی زود جای صورت درست ت را گرفته است.در دستنویس فلورانس صد نیز همهجا با ص آمده است،ولی در دستنویس لندن 891 یکی دو بار با س آمده است.گواه زیر از راحة الصدور(ص 184)نشان میدهد که در دستنویسهای کهن شاهنامه املای این واژه نیز به س بوده است:
اگر سد بمانی اگر بیت و پنج ببایدت رفتن ز جای سپنج
باوجود اعتبار دستنویس همچنانکه از دستبردهای طولی،یعنی افتادگیها و افزودگیها و پس و پیشیهای ابیات،بر کنار نمانده،از دستبردهای عرضی،یعنی از عناصر بیگانه در بیتهای اصیل،نیز بر کنار نمانده است.یکی از این دستبردها وجود مقدار زیادی ضبطهای ساده و منفرد است که در دستنویس فلورانس برخلاف توافق همهء دستنویسهای دیگر بهگونهای دیگر آمدهاند و نگارنده پیش از این مقداری از آنها را نشان داد.10غیراز این ضبطهای سادهء الحاقی،در برخی جاها نیز واژههای کهن تحریف و یا بصورت نو تبدیل گردیدهاند.ما در بالا هنگام برشمردن برخی از عناصر کهن،در این دستنویس،در همانجا برخی از تصحیفات آن را یادآور شدیم و اکنون در زیر چند نمونهء دیگر از نو گشتگیهای آن را که در میان کمانک نهادهایم نشان میدهیم:
پسر خود گرامی بود شاه را بویژه(ف:بخاصه)که زیبا بود گاه را
فریدون،بیت 128
نگه کن که مرسام را روزگار چه بازی نمود ای پسر(ف:ای عجب)گوشدار
منوچهر،بیت 42
بَر و بازوی شیر و هم زور(ف:قد)پیل وزو سایه گسترده بر چند میل
نوذر،بیت 83
مگر با درود و نوید و پیام(ف:سلام) دو کشور شود زین سخن شاد کام
ازیرا سرت ز آسمان برترست که تخم(ف:نسل)تو زان نامور گوهرست
رستم و سهراب،بیت 108
و دیگر بگویم یکی گفت(ف:لفظ)راست روان و دلم بر زبانم گواست
کاموس،بیت 215
بویژه(ف:بخاصه)به کاموس و آن فرّ و برز چنان یال و آن شاخ و آن دست و گرز
کاموس،بیت 2217
ازین بیش مردان و زین بیش ساز ندیدم به جایی به سال(ف:عمر)دراز
کاموس،بیت 2219
سپه را چنین صف کشید بمان تو با ویژگان(ف:خاصگان)سوی دریا بران
کاموس،بیت 2806
گو آن پهلوانی بود زورمند به بازو ستبر(ف:قوی)و به بالا بلند
اکوان دیو،بیت 137
یکی دیگر از نمونههای دستبرد در دستنویس فلورانس به قصد نو کردن متن تبدیل صورت کهن گر به یا است:
مگر خاک گر(ف:یا)سنگ خارا خورند چو روزی برآید خورند و مرند
کاموس،بیت 723
بر آشفت و با طوس شد چون پلنگ که این جای خوابست گر(ف:یا)دشت جنگ
کاموس،بیت 2266
پدر نام تو چون بزادی چه کرد؟ کمند افگنی گر(ف:یا)سپهر نبرد؟
کاموس،بیت 2468
یک نمونهء دیگر تبدیل صورت کهن کجا در معنی حرف ربط و موصول است به که…:
بیامد یکی مرد باهوش و سنگ کجا(ف:که او)باز دارند شتاب از درنگ
جنگ مازندران،بیت 612
درختی بُد این برنشانده به دست کجا(ف:که بُد)بار او زهر و ببخش کبست
سیاوخش،بیت 2013
شنیدی کجا ز(ف:که از)آفریدون گرد ستمگاره ضحاک تازی چه برد
سیاوخش،بیت 2249
بدو گفت پیران کز ایران سپاه کسی را ندانم بدین پایگاه،
(به تصویر صفحه مراجعه شود) همان دستنویس،برگ 133 ب
(به تصویر صفحه مراجعه شود) همان دستنویس،برگ 264 ب
کجا(ف:که تا)تیر او بگذرد بر درخت ندانم چه دارد به دل شور بخت
کاموس،بیت 1319
کاربرد گر در معنی یا،و کجا در معنی حرف ربط و موصول یکی از ویژگیهای سبک سدهء چهارم است و برای مثال نمونههای آن در کتاب دانشنامهء میسری تألیف 370 هجری فراوان است.البته چنین نیست که در دستنویس فلورانس همهجا گر را تبدیل به یا و کجا را تبدیل به که…کرده باشند،بلکه در هردو مورد در این دستنویس چیرگی با ضبط کهن است.ولی این دو ضبط در میان دستنویسهای شاهنامه بیش از همه در دستنویس لندن 675 آمده است و در مواردی تنها در همین دستنویس.در مقابل دستنویس لندن 675 در بسیاری از مواردی که در بالا در اعتبار دستنویس فلورانس در زمینهء ضبط واژهها برشمردیم دستخوش دستبرد شده است و دستنویس فلورانس در ضبط واژهها نیز از دستنویس لندن 675 و دیگر دستنویسهای شاهنامه معتبرتر است.با این همه دستنویس لندن 675 که در پنج زمینهء پیشین باوجود قدمت نسبی آن در زمرهء دستنویسهای کم اعتبار شاهنامه قرار میگیرد،در زمینهء ضبط واژهها پس از دستنویس فلورانس و در کنار دستنویس لندن 891 و استانبول 903 یکی از دستنویسهای معتبر شاهنامه اغست و در بسیار جاها در ضبط واژههای بیتهای اصیل پا به پای دستنویس فلورانس میرود.
یکی دیگر از تفاوتهای دستنویس فلورانس با دستنویس لندن 675 در عنوان داستانها و عبارت سرنویسهای کتاب است.دستنویس لندن 675 بندرت سرنویس دارد و هر کجا که دارد عبارت آن بسیار کوتاه است.در مقابل دستنویس فلورانس اگر نه به اندازهء دستنویسهای جوان،ولی به اندازهء کافی سرنویس دارد.عبارت این سرنویسها در آغاز داستانها پس از خطبهء داستان همیشه آغاز داستان است و در موارد دیگر سرنویسها،جز موارد انگشت شماری بقیه با عبارت گفتار اندر آغاز میگردند و در بیشتر موارد کاتب عبارت را آنقدر کش داده است تا تمامی یک سطر یعنی همهء عرض جدول را پرکند.
بنابر آنچه رفت دستنویس فلورانس نه تنها کهنترین دستنویس موجود شاهنامه است،بلکه رویهمرفته معتبرترین آنها نیز هست.ولی از سوی دیگر دیدیم که این دستنویس نیز از دستبردهای طولی و عرضی بر کنار نمانده است.بنابراین اگر روش تصحیح پیروی چشم بسته از این دستنویس باشد،ناچار مقداری از ضبطهای گشته و نو و بیتهای الحاقی درون متن،و مقداری از ضبطهای کهن و بیتهای اصیل به زیر خط خواهد رفت و اعتبار تصحیح چیزی افزون بر اعتبار اقدام نسخ نخواهد بود.ولی ما با بکار
بستن روش انتقادی-تحقیقی توانستهایم بخش بزرگی از نواقص این دستنویس را برطرف کنیم و در تصحیح به متنی برسیم که در نیمهء نخستین شاهنامه به اعتقاد مصحح اعتبار آن حدود صد سال کهنتر از اقدام نسخ است.به اعتقاد مصحح بر مبنای پژوهشهای متنشناسی شاهنامه که او تاکنون انجام داده استو رد آینده باید ادامه یابد،میتوان براساس تصحیح فعلی تصحیح دیگری از این کتاب کرد که اعتبار آن با دستنویسی از این کتاب از اواخر سدهء پنجم هجری برابر باشد.
در پایان برای آگاهی خوانندگان سه صفحهای را که از مقدمهء منثور دستنویس فلورانس مانده است میآوریم.از این مقدمه آغاز و پایان آن افتاده است و از میانه نیز افتادگی دارد.ازاینرو روشن نیست که آیا مقدمهء شاهنامهء ابو منصوری را که در آغاز شاهنامهء فردوسی میگذاشتند داشته است یا نه.آنچه مانده است مربوط است به افسانهء گریختن فردوسی از ستم عامل طوس و پناهیدن به محمود و طبع آزمایی با شاعران دربار او و سرودن شاهنامه به فرمان محمود و رنجش فردوسی از او و گریختن شاعر به طبرستان و از آنجا به بغداد.یعنی همان افسانهای که در برخی از دستنویسهای دیگر شاهنامه نیز با تغییراتی هست.ولی در متن ما آغاز و میانه و پایان این افسانه نیز افتاده است و افتادگی میانهء متن درست مربوط به موضوع رنجش فردوسی از محمود و سرودن هجو نامه است و ازاینرو هجو نامه را ندارد،ولی بیگمان در اصل داشته است.وجود این سه صفحه نشان میدهد که افسانهسازی دربارهء فردوسی و محمود دارای سنتی کهن بوده است.
در متنی که از نظر خوانندگان میگذرد رسم الخط در مورد پ،چ،ذ،ژ،گ،که به رسم الخط امروز تبدیل شده است.متن در چند جا پاک شده است و در دو سه جا قراءت بسبب ضعف عکس مطمئن نیست و ما این موارد را یا تصحیح قیاسی کردهایم و یا با سه نقطه مشخص کردهایم:
…[2 آ]که بودی بدیهه آنچ از وی درخواستندی در حال بگفتی و طبعی سخت موافق نیکو داشت.اتفاق چنین افتاد که نخست در آن ولایت طوس را صحبت او با مردی افتاد که او را ماهک بازیگر گفتندی و بلعجب کار بود و در علم شعبده سخت چابک بود و از جمله ندمای خاص سلطان محمود بود.ابو القسم طوسی را در سرای خویش فرود آورد و یکچندی او را مهمان نیکو میکرد و هر شب که از خدمت سلطان محمود باز آمدی از بهر طوسی مجلس از نوباختی(-ساختی؟)و شباروز پیوسته بودی و بجملگی از عقیدت
وی بر رسید و از فضل وی آگاهی یافت با وی گستاخ و فراخ سخن شد و میان ایشان چنان شد که هیچ مشکل بر یکدیگر پوشیده نماندی.پس یک روز ابو القسم طوسی با ماهک گفت:براندیش تا خود چگونه فرصت توانیم یافتن که حال من معلوم رآی سلطان گردانی.ماهک گفت:امروز سلطان خالی نشسته است و خوش منش یکی(؟)شاعران از سیرالملوک که بشعر کردهاند و آورده و عرض کرده و روز بدین ماجرا باخر رسید.
ان شاء الله که کار تو فردا برآید بیاری حق سبحانه و تعالی.ابو القسم طوسی گفت:آنچ گفتهاند شعر که پسندیدهترست؟ماهک گفت:شعر عنصری که داستان رستم با پسرش سهراب بنظم آورده است و بسبب دو بیت که اندرین داستان یاد کرده است این همه کتاب ویرا میباید گفتن.طوسی گفت:ترا این دو بیت یاد نیست؟ماهک گفت: بلی،بدان جایگاه که رستم بر سهراب ظفر یافت و او را بکشت،سهراب را باور نکرد که او را بکشد که او نیز رستم را زنهار داده بود،او نیز همچنین پنداشت که او را زنهار دهد.
چون رستم کارد برکشید سهراب در زیر کارد نگاه کرد و چنین گفت:
هر آنگه که تشنه شدی تو بخون بیالودی این این خنجر آبگون زمانه بخون تو تشنه شود بر اندام تو موی دشنه شود
و سلطان را عظیم این بیتها خوش آمد از عنصری.ابو القسم طوسی بهیچ حال سخن نگفت و باز خانه رفت و بمدتی اندک قصه رستم و اسفندیار بشعر کرد چون ازین فارغ[شد] ماهک را گفت:این سیرالملوک خود بنظم کردهاند بروزگار پیش.ماهک گفت:این از شعر عنصری.چون این سخن بشنید بر وی اقتراح کرد و او در حال پیش سلطان برد.چون آنرا بخواندند شگفت بماندند.سلطان ماهک را گفت:این داستان از کجا آوردی؟ماهک[گفت زندگانی خداوند عالم]از فیروزی و سرسبزی دراز باد!مردی سخت دانا و فاضل آمده است از ولایت خراسان از شهر طوس و بر وی بسیار ظلم و تعدی رفته است و او را از خانه خویش آواره کردهاند.چون حال وی سخت شده است،از آنجایگه گریخته است و اینجا آمده تا از خداوند عالم داد خواهد و از حال نفقات سخت درمانده است و بنده او را مراعات میکند و بخانهء بنده میباشد و از حدیث سیرالملوک میان ما سخن رفت،این قصه بمن داد و نیز گفت شاید بودن که خود همه گفته باشند.
سلطان محمود فرموده که این مرد را بپیش من آر تا بدرستی حال وی بدانم.اگر این کتاب بدین عبارت با شعر کردهاند،ما بدین شغل رنج نبردیم و چیزی نفرمایم که آن بر ما عیب کنند و مردم در زبان گیرند.ماهک کس فرستاد و طوسی را بنزدیک سلطان خواند.
چون طوسی بحضرت سلطان رسید آفرین کرد و دعا گفت و سلطان او را کرامتی کرد و بنواخت.بعد از آن سلطان او را گفت:احوال خود برگوی تا خود چگونه است.طوسی گفت جاوید زیاد ملک عالم!بنده مردی است ستم رسیده و از جور ظالمان گریخته و بسیار رنج دیده،خویشتن را پناه خسرو کشید تا در عالم[2 ب]بنده نگاه فرماید کردن که از خدای تعالی مکافات یابد بخیر.سلطان محمود گفت:همه مراد تو برآید.بتوفیق خدای آمدی که تو این شرح بما نمایی که این شعر که گفته است.ابو القسم طوسی بر پای خاست و گفت که این بنده چون از ماهک حال این کتاب پرسید این داستان بگفت.اگر خداوند را پسند آمد جمله این کتاب را با شعر کنم.سلطان چون این سخن بشنید شادمانه شد و بسیار ستایش خدای عز و جل کرد بهمه مرادی که یافت و بفرمود که این هفت شاعر را که شهنامه بنظم میکردند حاضر آوردند.سلطان گفت:بدانید که این مرد شاعر است و دعوی مثنوی گفتن میکند و اینک این داستان آوردهاند.کیست از شما که شعر از این بهتر گوید و یا مقابل این،که من این کتاب را بوی فرمایم؟چون عنصری این داستان بدید در ساعت رنگ رویش متغیر گشت و سستی در زبانش آمد.گفت: نشاید که درین زمانه کسی باشد که شعر ازین بهتر گوید و یا در مقابل این شعر تواند گفتن.سلطان محمود گفت:اینک پیش شما نشسته است،بر وی امتحان کنید تا از فضل او آگاهی یابی.عنصری گفت بسه کس سه نیم مصرع شعر بگوئیم و یک نیم مصرع او بگوید.اگر شعر این آزاد مرد بشعر ما اتصال دارد،فرمان خداوند را باشد،و اگر نه،رضا بدهد که کسی که[بر]مردمان حکیم تعدی کند،سزاوار او آنچ لایق باشد با وی بکنیم.ابو القسم طوسی از طبع خویشن آگاه بود و بر خویشتن میجوشید.هم در ساعت گفت:کار از حکایت گذشت،بگوئید آنچ سگالیده آید تا من بدولت سلطان برهان خویش بنمایم.عنصری و فرخی و عسجدی اختیار کردند:
عنصری گفت:
چون روی تو خورشید نباشد روشن
فرخی گفت:
هم رنگ رخت گل نبود در گلشن
عسجدی گفت:
مژگانت همی گذر کند بر جوشن
فردوسی گفت:
مانند سنان گیو در جنگ پشن
عنصری چون این سخن بشنید برپای خاست و بوسه بر دست ابو القسم طوسی داد و گفت: مقر گشتیم که ازین بهتر سخن کس نگوید.و شعرها که خود گفته بودند همه پیش سلطان محمود بدریدند و بینداختند و اعتماد این کتاب بر طوسی کردند و سلطان چون این حال بدید از شاعران التماس کرد که باید بر بدیهه یک دو بیتی اندر خط ایاز که دمد بگوئید.جمله شاعران عاجز بماندند و همه اشارت با بو القسم طوسی کردند که او تواند گفتن.طوسی در حال این بگفت:
مستست بتا چشم تو و تیر و بدست بس کس که زتیر چشم مست تو بخست گر پوشد عارضت زره عذرش هست کز تیر بترسد همه کس خاصه که مست
سلطان محمود چون این دو بیتی بشنید در حال گفت:شاد باش ای فردوسی که مجلس ما را چون فردوسی(-فردوسی؟)کردی،و بسیار خلعت نیکو او را بداد و بعد از آن او را فردوسی گفتندی و کتاب سیرالملوک بدو داد تا بنظم آورد.پس فردوسی بشغل خویش مشغول شد و ستایش سلطان محمود گفت و چند کس را در اول کتاب یاد کرد مگر خواجه حسن میمندی که وزیر خاص محمود بود و از آن سبب میان ایشان موافقت نبود که فردوسی مردی شیعی مذهب بود و حسن میمندی از جمله نواصب و او را همه میل بدین مذهب بیشتر بودی و هرچند دوستان او را نصیحت بیشتر کردندی که با وزیر ازین معنی لجاج نشاید بردن،گفتار ایشان قبول نکردی و جواب وی چنین بودی که من دل بر آن بنهادم که اگر خدای تعالی چنین تقریر کرده است که این کتاب بزبان من گفته شود طمع از مال سلطان ببریدم که مرا بجاه وزیر حاجت باشد(؟)بیشتر ازین بمن زیان نخواهد البته و اصلا او را هیچ…[3 آ]و شعر نیک دانستی و فردوسی نزدیک پانصد بیت در مدح شاه گفته بود و در شهنامه آورده و شرحی داده که تو شاه مازندرانی بنیره(-نبیره)رستیم و نسب تو بسام و نریمان میکشد و مرا این نظم شهنامه عرض تو بودی،و چنانک عادت شعر است نام و نسب او را شاخی و بیخی نهاده.شاه را این مدح خوش آمد و میخواست تا او را بازگیرد و از سلطان محمود میترسید.دلش بر آن قرار گرفت که او را چیزی فرستد و از مازندران بفرستد.شصت هزار دینار زر سرخ ویرا داد و خلعتی نیکو شایسته و پیغام کرد بوی که شاه عذر میخواهد و میگوید ما ترات از پیش خویش نفرستادمانی،اما سلطان محمود بر تو آزرده است و مبادا که اگر تو اینجا مقام سازی آن خبر بوی رسد کار مشکل شود و از ما طلب کار تو باشد.این صلت بستان و چنانکه آمدی بسلامت ازین شهر بیرون شو.فردوسی را نیز آن اشارت موافق آمد.زر بستد و روی ببغداد آورد،و در آن عهد خلیفه القادر بالله بود.چون مدتی در بغداد بیاسود قصه نوشت بخلیفه و احوال خویش از اول تا آخر باز گفت.و بدان سبب که میان خلیفه و سلطان محمود وحشتی میبود،بسبب آنک سلطان از وی زیادتی القاب التماس میکرد و خلیفه مبذول نمیداشت و بیش از غیاث الدنیا والدین نمینوشت و رسول سلطان در بغداد مدتی دراز بدین سبب بازمانده بود و نغزتین بازفرستادی بیمقصود.پس سلطان محمود نوشتهء بخلیفه نوشت از سر تهدید و بیم و گفته:اگر خواهی تا خاک بغداد بر پشت پیلان بغزتین آرم.خلیفه جواب بازفرمود.درجی کاغذ پهن و دراز فراز گرفتند و اول بنوشتند بسم الله الرحمن الرحیم،پس خطی سطبر ال م،و آخر نوشته و صلی الله علی محمد و آله.چون جواب نامه بغزنین رسید سلطان سرش بگشاد و جمله دبیران را حاضر کرد.هرچند کوشید تا زا آن سه حرف غرض حاصل کند،ممکن نمیگشت.تا یکی از دبیران ایستاده گفت-که هنوز قریب نشستن نیافته بود-که اگر پادشان دستوری دهد بنده رمز بازگوید که چیست.گفتند:بگو.گفت.سلطان روی سوی دبیران کرد و گفت: راست میگوید.و حاضران نیز یک کلمه گشتند،و این دبیر در ساعت قریب نشستن یافت از سلطان.پس خلیفه فرمود تا فردوسی را نواختی عظیم کردند و حرمتی بزرگوار داشتند.و فردوسی لغت تازی سخت نیکو دانست و فصاحتی تمام داشت.بهروقت خلیفه را مدحتی گفت و او را در حرمت میافزود.تا سلطان محمود فرمان یافت و پس از آن سلطنت بمسعود پسرش افتاد و فردوسی از خلیفه دستوری خواست تا بوطن خود باز رود.
خلیفه او را تشریفی عظیم بفرمود و او بسلامت بوطن خود باز رفت و باقی عمر پیش خویشان و فرزندان بگذرانید.و در اخبار چنین آمده است که یکشب فردوسی رستم را در خواب دید و او را گفتی:ترا از من چه راحت رسیده است که نام من زنده گردانیدی و ستایش من در کتاب شهنامه کردی؟اکنون بدین چه کردی با تو احسانی کنم که ترا و فرزندان ترا تا دامن قیامت تمام باشد.برخیز و بفلان کوه رو که بر در طوسست که من بدان وقت که در ترکستان پادشاه بودم گنجی آنجا بنهادهام که در حد وصف نیاید که چه نعمت در آنجا است.برگیر و بخرج میکن تا آخر از من نیز احسانی بینی.فردوسی از خواب بجست و بدانجا که او نشان داده بود بیامد و طلب کرد و گنجی بیافت و آنرا برگفت و در روزگار خود صرف میکرد تا عالمیان بدانند که هرکس…و میگوید با داشتن آن بازیابد اگر نیکو کند نیکی و اگر بدی کند بدی،تا هرکس جز بنیکی روزگار خود صرف…این ترسلیاست که نبشته آمد تا بر خواننده آسان باشد و از حال.. جواب بازتوان دادن که مرتبت مردم از دانش مرد باشد.خداوند ما را از جمله عالمیان….