دلالت‌های ”شاه“ و ”شاهی“ در سرزمین‌های شرقی

عباس احمدوند a_ahmadvand@sbu.ac.ir> Abbas Ahmadvand> دانش‌آموختۀ دکتری تاریخ و تمدن ملل اسلامی دانشگاه تهران، دانشیار گروه تاریخ و تمدن ملل اسلامی دانشگاه شهید بهشتی با تمرکز بر تاریخ فرهنگی سرزمین‌های شرقی به ویژه ایران است. نگارش بیش از 100 مقالۀ علمی چاپ‌شده در مجلات فارسی و انگلیسی و عربی و ده‌ها مدخل دانشنامه‌ای از جمله آثار اوست. همچنین، نویسندۀ نُه جلد کتاب از جمله نهاد ولایتعهدی در خلافت اموی و عصر اول عباسی و جستارهایی در تاریخ و تمدن اسلام و مترجم چهار عنوان کتاب است.

 

درآمد

 ”‌شاه،“ عنوانی سلطنتی و یکی از رایج‌ترین القاب حکومتگران ایرانی و نیز حاکمان بر سرزمین‌های تحت تسلط ایرانیان و ترکان بوده است. واژۀ شاه در لغت به معنای سرور، حاکم، شخص قدرتمند و مجاز به کاربرد قدرت است.[1] شاه به معنای اصل و خداوند نیز آمده است و چون پادشاهان اصل و خداوند مردم باشند، ایشان را شاه خوانده‌اند. [2]

این واژه در زبان سانسکریت به صورت شاس (Shas = حکومت کردن) آمده و در اوستا نیز با شکل شاستر (Shastr)، همین معنا را می‌دهد.[3] واژۀ خشتره (Khashtara) اوستایی نیز که از ریشۀ کشتره سانسکریت به معنای ”محافظت‌کننده در برابر ویرانی“ است، برای شاه به کار رفته است.[4] با این همه، ظاهراً اصل واژۀ شاه پهلوی است که در پارسی باستان به شکل خشیتیا (Khashitiya ) به کار رفته و با واژۀ شاتهر (Shathr) به معنای شهر هم‌ریشه است.[5] ساتراپ (Satrap) یونانی به معنای حاکم نیز تحت تأثیر این شبکۀ واژگانی ساخته شده‌است.[6] در ایران، کسانی را که به شاهان تشبه می‌جستند و به صورت موروثی و با تأیید شاه ایران بر مناطق کوچک‌تری از قلمرو اصلی حکم می‌راندند، شاه می‌خواندند. همچنین، درباریان و مرزبانان و دیگر افراد تیول‌دار و نیز شاهزادگان ساسانی را که پیش از جلوس بر تخت شاهی حکمرانی ایالتی را بر عهده داشتند، شاه می‌خواندند.[7] با این همه، در متنی مانوی، بهرام اول ساسانی(ح. 273- 276‌م) فقط شاه و نه ”شاهنشاه“ نامیده شده است.[8] در عرف، حاکم بر تمامی سرزمین ایران را ”شاه شاهان“ یا شاهنشاه می‌خواندند.[9] گاهی نیز لقب شاه پیش یا پس از محل و منطقۀ حکمرانی به کار می‌رفت، چون کابل‌شاه، شروانشاه، توران‌شاه، شاه ارمن، شاه دیاربکر، ترمذشاه، خوارزم‌شاه و شاه مازندران.[10] حاکم بر ایران را نیز گاه ”ایران‌شاه“ خوانده‌اند.[11] در عربی نیز به‌رغم اینکه واژه شاۀ و یا شاهنشاه به کار می‌رفته، واژه‌های ”مَلِک،“ ”ملک‌الملوک“ یا ”ملک‌الملوک ‌العجم“ نیز استعمال شده است.[12] حکومتگران ماد واژۀ ”خَشایَثی بَه“ را به معنای شاه و”خشایثی آنام“ به معنای شاهِ شاهان یا شاهنشاه به کار برده‌اند.[13] کورش و جانشینان وی (ح. 559- 33‌ق‌م) نیز این واژه را به کار برده‌اند.[14] لغت‌شناسان اصل این واژه را به ریشۀ فارسی خشیَ (Khshay) (حکومت کردن) بازمی‌گردانند که شاهان هخامنشی لقب خویش، ”خشایَثِیَه،“ (Khshayathia) را از آن گرفته‌اند. کتیبه‌های برجای‌مانده از دوران هخامنشی، به‌ویژه کتیبۀ داریوش اول، کاربرد شاه یا شاهنشاه را نشان می‌دهد.[15] شاهان هخامنشی در کتیبه‌های خویش، خود را ”خشایشی دهیو“ یعنی ”شاه ممالک“ می‌خواندند.[16] همچنین، واژۀ شاه شاهان لقب حاکمان آشور و یا اورارتو (Urartu) در قفقاز بود که برخی از پژوهشگران احتمال داده‌اند ایرانیان این لقب را از شاهان اورارتو وام گرفته باشند.[17] در کتیبه‌های اشکانی (ح. 247‌ق‌م‌-‌224م) و ساسانی (ح. 224-‌651‌م) نیز واژه‌های شاه و شاهنشاه به کار رفته و شاه پیوسته برای شاهان و شاهزادگان اشکانی و ساسانی به کار می‌رفته است.[18] بر درهم‌های ساسانی نیز به خط پهلوی، نام و لقب شاهنشاه را در روی سکه ضرب می‌کردند. در پشت سکه نیز نام شاهنشاه را مجدداً ضرب می‌کردند.[19]

مبنای نظری

 از آنجا که شاه و ”شاهی“ ابتدا در میان ایرانیان پدیدار شده ‌است، رهیافت هرمنوتیک به این پدیده نشان می‌دهد ایرانیان از بدو آشنایی با این نوع خاص از حکمرانی، شاه و شاهی را با انواع رمزها و نمادها درهم‌آمیخته‌اند. این لقب در واقع واژه‌ای است سرشار از ظرافت‌های معنایی، همراه با پیوندهای تاریخی و فرهنگی و یادآور نهاد سیاسی کهنی که مدت‌ها یادآور مشروعیت و تسلط سیاسی بوده ‌است.

در روایات کهن ایرانی، کیومرث انسان نخستین است.[20] ایرانیان از دیرباز شاهی را مقدس شمرده و بر آن بوده‌اند که خداوند فردی نژاده و نیکو را به مثابه پدر نیک‌خواه مردم به شاهی برمی‌گزیند و فی‌الواقع، او دارای موهبتی ایزدی به نام ”فر شاهی“ است.[21] در حالی که پژوهش‌های تازه نشان می‌دهند تسلط اندیشۀ یونانی از اواخر عصر اشکانی سوء تفاهم‌هایی در فهم اندیشۀ شاهی به بار آورده و ایرانیان تحت تأثیر فرهنگ یونانی از شاه تفسیری الهی و خدایگانی به دست داده‌اند،[22] در اندیشۀ اصیل ایرانی شاه در برابر اهورا مزدا تسلیم و از بندگان او به شمار می‌رفته است.[23]

شاهی و شاهی پس از ظهور اسلام

 پس از فتح ایران به دست مسلمانان، لقب شاه متروک ماند و جز برای چند سلسلۀ محلی کم‌اهمیت به کار نرفت. در صدر اسلام، سنت عربی و اسلامی مفهوم و کارکرد شاه یا شاه شاهان را برنمی‌تابید و حتی احادیثی از قول پیامبر نقل می‌شد که بدترین مردمان کسی است که خود را شاهنشاه یا ملک‌الملوک یا ”ملک‌الأملاک“ بخواند، چه تنها خداست که مَلِک است.[24] با این همه، برخی نویسندگان مسلمان دستیابی معاویه‌بن ‌ابی‌سفیان(ح. 41-‌61ق) را به حکومت نماد آغاز دوران ملوکیت یا پادشاهی، پس از پیامبر و خلفای راشدین، به شمار آورده و گاه احادیثی نه چندان محکم از قول پیامبر در این زمینه نقل کرده‌اند.[25] با سقوط ساسانیان، تلاشی برای احیای لقب و مقام شاه صورت نگرفت. عباسیان نیز، که از بسیاری از آداب و رسوم درباری ایران تقلید می‌کردند،[26] خود را خلیفه می‌دانستند تا شاه. طاهریان نیز خود را مدافعان اسلام و حافظان فرهنگ عربی می‌شمردند.[27] واژه.[28] سامانیان نیز به‌رغم حمایت از فرهنگ و زبان فارسی حامیان خلافت عباسی باقی ماندند،[29] هر چند اشپولر بر آن است که بنا بر گواهی اسناد، سامانیان نیز لقب شاه شاهان داشته‌اند.[30] از این رو می‌توان گفت نخستین بار آل‌بویه به نحو مؤثری بر احیای سلطنت ایرانی و احیای لقب شاه و شاهنشاه همت گمارد.[31] با این همه، در اینکه کدام حاکم بویهی برای نخستین‌بار رسماً این لقب را به کار برد، اختلاف نظر وجود دارد.[32]

با آنکه لقب شاهنشاه بر سکه‌های علی عمادالدوله (ح. 320-‌338ق) نیامده است، گزارش‌هایی در دست است که او پس از به قدرت رسیدن و شکست دادن بریدیان، لقب شاهنشاه را بر خویش نهاد.[33] مایلز نیز بر آن است که در سکۀ 351 از رکن‌الدوله که تصویر او را به سبک شاهان ساسانی آورده و نقش پهلوی دارد، لقب شاهنشاه آمده است.[34] مرعشی نیز در گزارش خود از نبرد حسن رکن‌الدوله با وشمگیر زیاری در طبرستان، وی را در هیئت و تجمل ”شاهنشاهی“ توصیف می‌کند.[35] در این میان، عضدالدوله (ح. 338- 372ق) طی فرایندی طولانی سرانجام با بسامد کاربردی بیشتری این لقب را برای خویش به کار گرفت. او که در سال‌های آغازین حکمرانی خود را فقط امیر می‌خواند و این لقب را به تنهایی یا همراه کلماتی مضاف به کار می‌برد،[36] بعدها و با گسترش اقتدار سیاسی‌اش، لقب شاهنشاه را شکل رسمی به کار برد تا هم قدرت و تسلط خویش را بر دیگر حاکمان نشان دهد، هم در رقابت با آل‌زیار نشان دهد که یکی از همسرانش از طایفۀ گیل شاهنشاهوند است،[37] و هم اینکه با ادعای انتساب به بهرام گور ساسانی و وجود نام شاه در میان نام‌های برخی از اجدادش، مشروعیت هر چه بیشتر سیاسی خود را به رخ بکشد.[38] اینکه در سکۀ 351 رکن‌الدوله و سکۀ 359 عضدالدوله نوشته‌ها به پهلوی است و لقب شاهنشاه تکرار شده است [39] نیز نشان می‌دهد که به کار بردن این لقب به سبب تلاش در احیای فرهنگ ایران باستان بوده است. ای بسا انگیزۀ آل‌بویه در به کار بردن لقب شاهنشاه نیز در نتیجۀ اعتراض برخی از علماء، مثلاً بر سر اعطای معادل عربی آن ملک‌الملوک از سوی القائم بأمرالله (ح. 422- 467ق) به جلال‌الدوله (ح. 406- 423ق) بوده باشد.[40] عبارت‌های شاهنشاه یا ملک‌الملوک بر بسیاری از سکه‌های آل‌بویه دیده می‌شود.[41] در دینار 387 یا 389 بهاء‌الدوله دیلمی (ح. 379- ق403)، او الملک العَدل شاهانشاه بهاالدوله و ضیاء‌المله و غیاث‌الامه نامیده شده است.[42] همچنین، در دینار 396 بغداد یا دینار 398 سوق‌الاهواز، بهاء‌الدوله شاهانشاه خوانده شده‌است.[43] بر برخی دیگر از سکه‌های بهاء‌الدوله، علاوه بر القاب بهاء‌الدوله، ضیاء‌المله و غیاث‌الامه، لقب ”ملک‌الملوک ‌العادل شاهانشاه“ نیز به چشم می‌خورد.[44] خلیفۀ عباسی، القادربالله (ح. 381- 422ق) نیز لقب شاهنشاه را بر القاب بهاء‌الدوله و ضیاء‌الملة ابی‌نصر خسرو فیروزبن ‌عضدالدوله افزود.[45] همچنین در سکه‌ای دیگر، بهاء‌الدوله الملک‌العادل شاهانشاه عمادالدین سلطان‌الدوله و عزّالمله و ضیاء‌الامه ابوشجاع نامیده شد.[46] القائم بأمرالله نیز در 435 این لقب را به عزّالملوک ابولکالیجار مرزبان‌بن‌ سلطان‌الدوله ابی شجاع فنا خسرو اعطا کرد.[47]

 پس از آل‌بویه، شاه لقب رایج حکام مسلمان شد و نه فقط در میان ایرانیان که در میان بسیاری از حاکمان شرقی به کار رفت. اما این حکومتگران عموماً اصطلاح شاه را صرفاً به عنوان یکی از القاب حکومتی و فارغ از دلالت‌های پُرشکوه و پُرطمطراق پیش از اسلام آن به کار می‌بردند. عنصری در مدح سلطان محمود غزنوی (ح. 361-‌421ق) و فتح سومنات او را که لقب رسمی‌اش سلطان بود شاه خطاب ‌کرد. [48] بر سکۀ 422 انوشیروان‌بن ‌منوچهر زیاری نیز نام مسعود غزنوی با لقب شاهانشاه آمده است.[49] بهرام‌شاه غزنوی نیز که خراج‌گزار سلطان سنجر (ح. 511-‌ق552) سلجوقی بود، بر سکه‌های خویش عبارت السلطان‌الاعظم یمین‌الدوله بهرام‌شاه را ضرب می‌کرد.[50] خود سلجوقیان نیز لقب شاه و شاهنشاه را از آل‌بویه اخذ کردند.[51] او در پی نشان دادن این بود که بر شاهان زیردست خود تسلط دارد. در دینار 439 طغرل در نیشابور، او السلطان‌المعظم شاهانشاه نامیده شده است.[52] او در پی نشان دادن این بود که بر شاهان زیردست خود تسلط دارد. در دینار 439 طغرل در نیشابور، او السلطان‌المعظم شاهانشاه نامیده شده است.[53] همچنین در دینار 447 ری، السلطان‌المعظم شاهانشاه خوانده شده است.[54] آلپ ارسلان (ح. 455-465ق) هم السلطان‌المعظم شاهانشاه ملک‌الاسلام خوانده می‌شد.[55] لقب ”شهنشاه اعظم“ هم رسماً برای ملکشاه (ح.465‌ق) به کار می‌رفت.[56] همچنین، در دینارهای ملک‌شاه، او رسماً ابوالفتح ملک‌شاه [57] و هم‌زمان السلطان‌المعظم شاهانشاه معزالدین ابوالفتح ملک‌شاه نامیده شده است.[58] سلاجقۀ روم هم لقب شاه داشتند.[59] در سکۀ مسین و بدون تاریخ و محل، عبارت الملک‌القاهر سلیمان‌شاه‌بن ‌قلیچ ارسلان دیده می‌شود.[60] لقب بسیاری از سلاجقۀ کرمان نیز شاه بود.[61] ایوبیان نیز لقب شاهنشاه را به کار می‌بردند و خلیفه ناصر در سال 604ق در مراسم انتصاب ملک عادل، او را با هر دو واژۀ عربی و فارسی شاهنشاه و ملک‌الملوک خطاب قرار داد.[62] دیگر حاکمان ایوبی مصر و شام نیز لقب شاه را به کار می‌بردند.[63] در دیار بکر و ارمنیه نیز لقب شاه کاربرد فراوان داشت.[64] این لقب در عصر ممالیک یکی از القاب اختصاصی سلطان و ملوک بزرگ به شمار می‌رفت.[65]

در ایران، آخرین داعی نزاری‌الموت، خورشاه (653‌-‌654ق) نام داشت و هزار اسپیان لرستان (543‌-‌827ق )، برخی اتابکان یزد (حدود 536‌-‌696ق)، برخی از قتلغ‌خانان کرمان (619‌-‌706ق) و نیز برخی از ملوک هرمز (421‌-‌949ق) این لقب را به کار می‌بردند.[66] تأثیر کاربست این لقب چندان پُرهیمنه بود که هولاگوی مغول نیز در مکاتبۀ 657 خویش با ملک ناصر، حاکم حلب، خود را شاهنشاه روی زمین ‌خواند.[67] در دوران پسامغول نیز حاکمان سلسله‌های کوچک و بزرگی چون آل‌مظفر (713‌-‌795ق)، آل‌اینجو (حدود 725-‌754ق)، جلایریان (740‌-‌835ق) و یا قرقوینلوها (752‌-‌874ق) نیز این لقب را به کار می‌بردند.[68] با این همه، صفویان (907‌-‌1163ق) بودند که با اهمیت و دلالتی ویژه لقب شاه را به کار بردند و تا قرن‌ها بعد آن را لقب خاص و ممتاز حکومتگران بر فلات ایران قرار دادند.[69] بنیاد‌گذار این سلسله، شاه اسماعیل، مرشد کامل و مورد ارادت صوفیان بود که نسبش به ائمۀ معصومین نیز می‌رسید.[70] با این حال، شاهان صفوی به‌رغم کاربرد رسمی لقب شاه بر سکه‌هایشان، واژۀ سلطان را نیز به تنهایی یا با صفاتی دیگر به کار می‌بردند.[71] هم‌زمان، بدلیسی که کتاب خود را در باب خلافت و حقیقت سلطانی به سلطان بایزید عثمانی هدیه کرده،[72] آن را قانون شاهنشاهی نامیده است. با روی کار آمدن قاجاران،[73] استعمال القابی چون ”اعلیحضرت ذی‌شوکت“ یا ”اعلیحضرت اقدس شاهنشاهی“ یا کاربرد جمله معترضۀ ”روحنا فداه“ پس از لقب شاه را می‌توان نشان تأکید بر جنبۀ قدسی شاهنشاهی به شمار آورد.[74] وقوع نهضت مشروطه تسلط سیاسی شاه را محدود کرد و از جایگاه قدسی آن بسیار کاست.[75] رضاخان میرپنج نیز که در سال 1304ش آخرین سلسلۀ شاهی ایران، پهلوی، را تأسیس کرد، با تلاش آغازین خود در تأسیس جمهوری در ایران نشان داد که شاه فقط از جایگاهی سیاسی برخوردار است و نه قدسی.[76] در دیگر نقاط جهان اسلام نیز لقب شاه، با دلالت‌هایی گاه مشابه و گاه متفاوت با ایران، تا مدت‌ها به کار رفته است. سلاطین دهلی این لقب را بسیار به کار می‌بردند.[77] برخی از امرا و سلاطین بنگال (594‌-‌984م)، سلاطین کشمیر (739‌–‌996م)، سلاطین گجرات (806‌-980م)، حاکمان جونپور (796‌-888م)، ملوا یا مالوه در هند (804‌-‌969م)، سلاطین مَعبر در دکن (734‌-‌779م)، بهمنیان دکن (748‌–‌934م)، بریدشاهیان بیدر (892‌-‌1028م)؛ عادل‌شاهیان بیجاپور (895‌-‌1097م)، نظام‌شاهیان احمدنگر (895‌-‌م1046)، عمادشاهیان بیدر (869‌-‌982م)، قطب‌شاهیان گلکنده (901‌-‌1098م) و مغولان کبیر هند (932‌-‌1274م) نیز لقب شاه داشته‌اند.[78] حاکمان اندونزی، سلاطین آچه و حاکمان مالزی نیز در موارد بسیاری خویش را شاه خوانده‌اند.[79]

شاه و آداب و رسوم درگاه او

 لازمۀ شاهی‌یافتنِ فرد بزرگی وی بود و اخلاص و محبت و شفقت او با دیگران.[80] با این همه، مردم رعایای شاه بودند و شاه حافظ آنان به شمار می‌رفت.[81] از این رو، گاه برای شاهان نسب‌های جعلی ساخته می‌شد تا بر تفوق وی بر مردم صحه گذارده شود.[82] در این گونه از حکومت فردی شاه، همه‌چیز به قدرت شاه بستگی داشت و اگر او کشته می‌شد یا آدم ضعیفی بر سر کار می‌آمد، نظام و ارکان حکومت تا جلوس شاهی تازه به هم می‌ریخت.[83] به سبب حکمرانی موروثی، در مواردی بسیار شاه فردی مستبد، خودشیفته، خودرأی بود که تنها و تنها به فکر حفظ قدرت خود و بسط آن و کسب ثروت بیشتر بود؛ زیردستان او نیز افرادی بی‌اراده و بی‌کفایت بودند.[84] در چنین شرایطی، تئوری‌های ناصحانه‌ای که وظیفۀ شاه را پاس رعیت می‌دانست و خراج ستاندن وی را به مثابه مزد چوپانی می‌دانست، در عمل به کار بسته نمی‌شد و فقط جنبۀ نصیحت داشت.[85]

شاه تفریحات و سرگرمی خاص خود و نزدیکان خویش از جمله مجالس شراب و شکار را داشت و فقط در مواردی معین چون بار عام مردم را به حضور می‌پذیرفت. مجلس شاه از آداب و رسوم خاصی پیروی می‌کرد [86] و در مخاطبه و مکاتبه و هر نوع تعاملی با وی، باید منتهای خاکساری و بندگی بجای آورده می‌شد.[87] شاه علائم و نشان‌های خاص خود را داشت و موکبش، که کاملاً تحت حفاظت بود، با شیوه‌ای معین از میان مردم عبور می‌کرد.[88] البته گاهی اوقات در شرایط نابسامان و خارج از کنترل حکومت، حتی برخی اوباش بدون اجازۀ حکومت به نام سران خود سکه می‌زدند و لقب شاه به آنان می‌دادند، از آن جمله در عصر قاجار می‌توان به فردی با نام رمضان اشاره کرد که به نام رمضان‌شاه خطبه خواند و سکه زد.[89]

 

از دلالت سیاسی به دلالت معنوی و مردمی

 دلالت سیاسی واژۀ شاه و تأثیر فرهنگی این واژه و عظمت و بزرگی آن در ذهن و زبان ایرانیان و ملل تحت تأثیر آنان چندان پایدار و طولانی بوده است که به اشکال گوناگون بازنمایی شده ‌است.[90] فی‌المثل در بسیاری از ضرب‌المثل‌های فارسی این تأثیر قابل مشاهده است.[91] ایرانیان هر چیز ممتاز و برتر از دیگران را نیز با صفت شاه متمایز ساخته‌اند. برخی از آنها بدین شرح است: شاهباز، شاهکار، شاهراه، شاه‌کاسه، شاه‌توت، شاه‌بالوت، شاه‌تره، شاه‌شوار، شاهرود، شاه‌انجیر، شاه‌آلو،[92] شاه‌نشین، شاه‌بیت،[93] و شاه مغرب (هلال اول ماه).[94]

این واژه در نام و لقب اولیای دین و عرفای بزرگ نیز به کار رفته است. برای نمونه، اصطلاح شاه ولایت (امام علی) بر سکه‌های شاه عباس اول دیده می‌شود.[95] برخی از امامزادگان چون شاه‌عبدالعظیم، شاه‌چراغ و شاهزاده حسین هم لقب شاه دارند. همچنین، شاه یکی از القاب تعظیمی و دارای بار ولایت معنوی برای متصوفه و عرفا بوده است که برخی از مشاهیر آنان بدین شرح است: شاه نظام‌الدین اورنگ‌آبادی، بلبل شاه کشمیری، شاه‌محمد بدخشی، شاه‌لطیف بری، شرفشاه دولایی، بلهی‌شاه، حجت‌علیشاه، حسین‌علیشاه دهلوی، شاه‌عبدالعزیز دهلوی، شاه‌ولی‌الله، شاه‌شجاع کرمانی، معصوم‌علیشاه دکنی، شاه‌نعمت‌الله ولی، عمادالدین عربشاه یزدی، صفی‌علیشاه و مشتاق‌علیشاه. برخی از امامان و داعیان اسماعیلی مانند محمدشاه نزاری، شاه‌خلیل‌الله محلاتی، رکن‌الدین خورشاه و شاه‌ظاهر دکنی نیز با لقب شاه خطاب شده‌اند.

در عصر صفوی شاه‌بندر منصبی اداری به شمار می‌رفت. در ایران، به‌ویژه در عصر قاجار نیز سکۀ مسین ایرانی را ”شاهی،“ به معنای قطعه پول شاهی یا پول شاهی می‌خواندند.[96]

شاه به عنوان نام خاص هم به کار رفته ‌است.[97] همچنین، در بین نام و نسب برخی افراد، مثلاً ابی‌موسی عیسی‌بن ‌فرخان‌شاه، وزیر معتز، هم شاه ذکر می‌شد.[98] واژۀ شاه در نام برخی از زنان چون شاه‌‌آفرید هم آمده است.[99]

[1]حسن باشا، الألقاب الإسلامیه فی التاریخ و الوثائق و الآثار (قاهره: دارالنهضه العربیه، 1978م)، 352، ذیل مادۀ شاه؛

D.N. Mackenzie, A concise Pahlavi dictionary (Oxford: Oxford university press, 1971), 63.

[2]محمدحسین‌بن‌ خلف تبریزی، برهان قاطع، به کوشش محمد معین (چاپ 2؛ تهران: ابن‌سینا، 1342)، ذیل مادۀ شاه.

[3]علی‌اکبر دهخدا، لغتنامه، به کوشش محمد معین و جعفر شهیدی (تهران: دانشگاه تهران، 1377)، ذیل مادۀ شاه.

[4]دهخدا، لغتنامه، ذیل مادۀ شاه.

[5]تبریزی، برهان، ذیل مادۀ شاه، حاشیۀ 7.

[6]دهخدا، لغتنامه، ذیل مادۀ شاه.

[7]ابوحنیفه احمدبن ‌داود دینوری، الأخبار الطوال، به کوشش عبدالمنعم، مراجعه جمال‌الدین الشیال (قم: شریف الرضی، 1339)، 110 و 113؛ باشا، الألقاب، 325، ذیل مادۀ شاه،؛ 353، ذیل مادۀ شاهنشاه؛ دهخدا، لغتنامه، ذیل مادۀ شاه؛ آرتور کریستین‌سن، ایران در زمان ساسانیان، ترجمۀ رشید یاسمی (تهران: دنیای کتاب، 1368)، 154-‌155 و 201؛

  1. Wolff, Glossar zu Firdosis Schahname (Berlin: Gedruck in der Reichsdruckerei, 1935), 549, 583.

8‌W.B. Henning, “Manis, last journey,” Bulletin of the School of Oriental and African Studies, 10:4 (1942), 945- 950.

[9]باشا، الألقاب، 325، ذیل مادۀ شاه.

[10]محمدبن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، به کوشش محمد ابوالفضل (بیروت: روائع ‌التراث العربی، 1387ق/‌1967م)، جلد 6، 469؛ منهاج سراج، طبقات ناصری، تصحیح عبدالحی حبیبی (تهران: دنیای کتاب، 1363)، جلد 1، 284، 296، 298 و 299؛ عزالدین ابوالحسن علی‌بن ‌ابی‌الکرم ابن‌اثیر، الکامل فی‌التاریخ (بیروت: دارالصاد و دارالحیاء، 1385 ش/‌1965م)، جلد 11، 312؛ باشا، الألقاب، 352، ذیل مادۀ شاه و ذیل شاه ارمن.

[11]ابوالحسن علی‌بن ‌حسین‌بن ‌علی مسعودی، مروج‌الذهب و معادن‌الجوهر (قم: مؤسسۀ دارالهجره، 1409ق)، جلد 1، 199.

[12]ابوالعباس احمد‌بن عبدالله قلقشندی، صبح الأعشی فی صناعه الإنشاء، تحقیق محمد حسین شمس الدین (بیروت: دار الکتب العلمیه، 1366)، جلد 1، 282؛ جلد 6، 16 ؛ ملک‌شاه حسین‌بن ‌ملک غیاث‌الدین محمدبن ‌شاه محمود سیستانی، احیاء الملوک، به کوشش منوچهر ستوده (تهران: شرکت انتشارات علمی فرهنگی، 1383)، 82، 83، 89 و 115؛ محمد مرتضی حسینی زبیدی، تاج‌العروس من جواهرالقاموس، به کوشش علی شیری (بیروت: دارالفکر، 1414ق)، ذیل مادۀ شاه؛ عباس احمدوند، نهاد ولایتعهدی در خلافت اموی و عصر اول عباسی (قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، 1390)، 67.

[13]علیرضا شاهپور شهبازی، شاهنشاهان و سنت‌های ایرانیان (ایران: وازرت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1351)، 3.

[14]شهبازی، شاهنشاهان، 3.

[15]شهبازی، شاهنشاهان، 5-6؛

F.C.de blois, “Shah, king and Shahanshah” in The Encyclopaedia of Isham (Leiden: Bill, 1960-2002).

[16]آرتور کریستین‌سن، ایران، 38.

17O.G.von Wesendonk, “The Title King of Kings,” in Oriental Studies in Honour of Cursetji Erachji Pavry (London: National institute for the blind, 1933), 488-490.

[18]کریستین‌سن، ایران، 41؛ شهبازی، شاهنشاهان، 3 و 7؛

The Encyclopaedia of Isham, s.v “Shah, king and Shahanshah.”

[19]کریستین‌سن، ایران، 90.

[20]محمد‌بن احمد بیرونی، الآثار الباقیه عن القرون الخالیه، به کوشش پرویز اذکانی (تهران: مرکز نشر میراث مکتوب، 1380)، 29 و 114.

[21]شهبازی، شاهنشاهان، 3، 10-‌14، 15، 22 و 31.

 22Dariush Borbor, “The Role of king of Kings: An Interpretation in Historiography,” in Quest of Identity: Studies on the Persianate World, ed. Miroslaw Michalak and Magdalena Rodzierwicz (‌London: Academic Publishing House DIALOG / Wydawnictwo Akademickie Dialog, 2015), 18-19.

[23]کرستین‌سن، ایران، 133.

[24]ابی‌جعفر محمد‌بن ‌یعقوب‌بن ‌اسحاق کلینی رازی، الکافی (قم: نور وحی، 1429ق)، جلد 4، 521؛ جلد 6، 175؛ مبارک‌بن ‌محمد ابن‌اثیر جزری، النهایته فی غریب‌الحدیث الاثر، به کوشش محمود محمد طناحی (قم: مؤسسۀ الامین للطباعه و النشر و التوزیع، 1367)، جلد 3، 402؛ جلد 5، 33؛ نهج الفصاحه، ترجمه و گردآوری ابوالقاسم پاینده (تهران: دنیای دانش، 1382)، 211؛

Wilferd Madelung, “The Assumption of the Title Shahanshah by the Buyids and the Reign of the Daylam (Dawlat al- Daylam),” Journal of Near Eastern Studies, 28:‌2 (April 1969), 84.

[25]احمدوند، ولایتعهدی، 68، به ویژه پانوشت 4 و 6.

[26]باشا، الألقاب، 353، ذیل مادۀ شاهنشاه.

28Madelung, “The Assumption of the Title Shahanshah by the Buyids,” 85.

29Madelung, “The Assumption of the Title Shahanshah by the Buyids,” 85.

30Madelung, “The Assumption of the Title Shahanshah by the Buyids,” 85.

[30]برتولد اشپولر، تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی، ترجمۀ جواد فلاطوری و مریم میراحمدی (تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1379)، جلد 2، 154.

[31]ابوالفضل محمد‌بن ‌حسین بیهقی، تاریخ بیهقی، به کوشش محمدجعفر یاحقی و مهدی سیدی (تهران: سخن، 1388)، جلد 1، 34 که آل‌بویه را شاهنشاهیان می‌خواند.

33Madelung, “The Assumption of the Title Shahanshah by the Buyids,” 85.

34Madelung, “The Assumption of the Title Shahanshah by the Buyids,” 85, 89 and 92.

[34]George C. Miles, “A Portrait of the Buyid Prince Rukn al-Dawlah,” in Museum Notes ( New York: American numismatic society, 1964), vol. 11, 290.

[35]ظهیرالدین‌بن ‌نصیرالدین مرعشی، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، با مقدمۀ محمدجواد مشکور و به کوشش محمدحسین تسبیحی (تهران: مؤسسۀ مطبوعاتی شرق، 1345)، 76.

37Lutz Richter-Bernburg, “Amir- Malik- Shahanshah: Asud and Daulas Titulature Re-examined,” Iran, 18 (1980), 85- 89.

[37]باشا، الألقاب، 353، ذیل مادۀ شاهنشاه؛

Richter-Bernburg, “Amir- Malik- Shahanshah,” 90- 92.

[38]ابن‌اثیر، الکامل، جلد 8، 265؛

Madelung, “The Assumption of the Title Shahanshah by the Buyids,” 106.

40‌Miles, “A Portrait of the Buyid Prince Rukn al-Dawlah,” 290; Madelung, “The Assumption of the Title Shahanshah by the Buyids,” 100.

[40]باشا، الألقاب، 354، ذیل مادۀ شاهنشاه.

[41]اشپولر، تاریخ ایران، جلد 2، ص 155؛ بهرام علاء‌الدینی، سکه‌های ایران از طاهریان تا خوارزمشاهیان (تهران: فرهنگسرای میردشتی، 1394)، 296، 297 و 299.

43Stanly Lane Poole, Catalogue of Oriental Coins in the British Museum, ed. Reginald Stuart Poole (London: Printed by order of the Trustees, 1875-‌1890, [reprint 1967]), vol. 2, 213.

44Lane Poole, Catalogue of Oriental Coins, vol. 2, 214- 217.

[44]علاءالدینی، سکه، 294.

[45]باشا، الألقاب، 354، ذیل مادۀ شاهنشاه.

[46]علاءالدینی، سکه، 385.

[47]باشا، الألقاب، 354، ذیل مادۀ شاهنشاه.

[48]منهاج سراج، طبقات، جلد 1، 229.

[49]علاءالدینی، سکه، 256.

[50]علاءالدینی، سکه، 376.

[51]اشپولر، تاریخ ایران، جلد 2، 155.

[52]علاءالدینی، سکه، 385.

54Lane Poole, Catalogue of Oriental Coins, vol. 3, 28.

55Lane Poole, Catalogue of Oriental Coins, vol. 3, 29.

[55]علاءالدینی، سکه، 386؛

Lane Poole, Catalogue of Oriental Coins, vol. 3, 30.

[56]باشا، الألقاب، 354، ذیل مادۀ شاهنشاه.

58‌Lane Poole, Catalogue of Oriental Coins, vol. 3, 32-33.

59‌Lane Poole, Catalogue of Oriental Coins, vol. 3, 32.

[59]محمدجواد مشکور، اخبار سلاجقۀ روم به انضمام سلجوقنامه ابنبیبی (تبریز: کتاب‌فروشی تهران،1350)، 21، 52 و 296.

61‌Lane Poole, Catalogue of Oriental Coins, vol. 3, 52.

[61]سیدجمال طباطبائی و منصوره وثیق، سکههای اسلامی ایران از آغاز تا حمله مغول (تبریز: مهد آزادی، 1373)، 482-484؛ 487- 488، 491، 493، 494، 495-‌499 و 507.

[62]باشا، الألقاب، 354، ذیل مادۀ شاهنشاه.

[63]باشا، الألقاب، 354، ذیل مادۀ شاهنشاه؛

Clifford Edmund Bosworth, The New Islamic Dynasties: A Chronological and Genealogical Manual (Edinburgh: Edinburgh University Press, 2004), 70-73.

[64]باشا،الألقاب، 353، ذیل مادۀ شاه دیار بکر؛

Lane Poole, Catalogue of Oriental Coins, vol. 3, 147; Bosworth, The New Islamic Dynasties, 197.

[65]باشا، الألقاب، 354، ذیل ماده شاهنشاه.

67‌Bosworth, The New Islamic Dynasties, 205 and 209-211.

[67]باشا، الألقاب، 354، ذیل مادۀ شاهنشاه.

69‌Lane Poole, Catalogue of Oriental Coins, vol. 8, 4 and 5; Bosworth, The New Islamic Dynasties, 264, 266, 267 and 273.

70‌Bosworth, The New Islamic Dynasties, 279 and 281.

[70]اسکندربیگ ترکمان، تاریخ عالمآرای عباسی، به کوشش ایرج افشار (تهران: امیر کبیر، 1382)، جلد 1، 25 و 26.

[71]صغری اسماعیلی، پژوهشی در سکه‌ها و مُهرهای شاهان صفوی (تهران: سازمان میراث فرهنگی و گردشگری، 1385)، 38، 39، 41، 43، 44، 45-‌46.

[72]ادریس‌بن ‌حسام‌الدین بدلیسی، قانون شاهنشاهی، به کوشش عبدالله مسعودی آرانی (تهران: مرکز نشر میراث مکتوب، 1387)، 4 و 7.

74‌Bosworth, The New Islamic Dynasties, 285-286.

[74]کریم اصفهانیان، بهرام غفاری و علی‌اصغر عمران، اسناد تاریخی خاندان غفاری (تهران: بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، 1385)، 50 و 52؛ حسن حبیبی و محمدباقر وثوقی، بررسی تاریخی، سیاسی و اجتماعی اسناد بندر عباس (تهران: بنیاد ایران‌شناسی، 1387)، 122-‌123.

[75]احمد کسروی، تاریخ مشروطۀ ایران (تهران: میلاد، 1385)، 118-‌120، 162، 170 و 174.

77‌Bosworth, The New Islamic Dynasties, 287.

78‌Bosworth, The New Islamic Dynasties, 300-301.

[78]محسن معصومی، فرهنگ و تمدن ایرانی-اسلامی دکن در دورۀ بهمنیان (تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1389)، 44، 46، 48، 51، 54، 59 ،60 و 64، پیوست‌های 4، 8، 11 و 13؛

Bosworth, The New Islamic Dynasties, 306-307, 310, 312, 314, 316, 318, 319, 324-328, 331-332.

80‌A.C. Milner, “Islam and Malay Kingship,” The Journal of the Royal Asiatic Society of Great Britain and Ireland, 1 (1981), 49, 51- 53, 55-56; Bosworth, The New Islamic Dynasties, 344 and 346.

[80]سیستانی، الملوک، 272.

[81]حبیبی و وثوقی، اسناد، 226.

[82]ترکمان، عالمآرا، جلد 1، 128.

[83]محمد محمدی ملایری، تاریخ فرهنگ ایران در دوران انتقال از عصر ساسانی به عصر اسلامی (تهران: توس، 1379)، جلد 1، 295.

[84]علی‌اصغر شمیم، ایران در دورۀ سلطنت قاجار (تهران: بهزاد، 1387)، 185-‌187.

[85]مصلح‌الدین‌بن ‌عبدالله سعدی، مواعظ سعدی، به کوشش محمدعلی فروغی (تهران: کتاب‌فروشی و چاپخانۀ بروخیم، 1320)، 812.

[86]ملایری، تاریخ، جلد 4، 214.

[87]اصفهانیان، غفاری و عمران، اسناد، 55 و 169.

[88]کریستین‌سن، ایران، 296-‌297.

[89]هما ناطق، ایران در راهیابی فرهنگی 1848-1834 (پاریس: خاوران، 1368ش/1990م)، 61-62.

91‌Wolff, Glossar zu Firdosis Schahname, 549-551.

[91]دهخدا، لغتنامه، جلد 2، 1007-‌1012.

[92]تبریزی، برهان، ذیل مادۀ شاه.

[93]غیاث‌الدین محمدبن ‌جلال‌الدین‌بن‌ شرف‌الدین رامپوری، غیاث اللغات، به کوشش محمد دبیرسیاقی (تهران: امیرکبیر،1362)، ذیل مادۀ شاه‌بیت.

[94]رامپوری، غیاث اللغات، ذیل مادۀ شاه مغرب.

[95]اسماعیلی، سکه و مهرها، 45-46.

[96]انستاس کرملی، رسائل فی النقود العربیه و الاسلامیه و علم النیات (قاهره: مکتبه الثقافه الدینیه، 1366ش/1987م)، 193.

[97]عبدالغافربن ‌اسماعیل فارسی، المختصر من کتاب السیاق لتاریخ نیسابور، به کوشش محمد کاظم محمودی (تهران: مرکز نشر میراث مکتوب، 1384)، 120 و 124؛ عمربن‌ محمد نسفی، القند فی ذکر علماء سمرقند، به کوشش یوسف عادی (تهران: دفتر نشر میراث مکتوب، 1378)، 69، 104، 124 و 144.

[98]محمدبن‌ علی‌بن‌ طباطبا ابن‌طقطقی، الفخری فی ‌الاداب السلطانیه و الدول الاسلامیه، به کوشش عبدالقادر محمدمانع (بیروت: دارالقلم، 1418ق/1997م)، 241.

[99]ابوعبدالله احمدبن ‌محمدبن‌ اسحاق همذانی ابن‌فقیه، البدان، به کوشش یوسف هادی (بیروت: عالم کتب، 1416ق/1996م)، 417.