رستم و زین پلنگ او

نیکولاس سیمز-ویلیامز

Nicholas Sims-Williams

 اورسیولا سیمز-ویلیامز

Ursula Sims-Williams

نام رستم

برخلاف بسیاری از قهرمانان  دیگر شاهنامه، رستم در افسانه‌هایی که در اوستا به آنها اشاره شده است حضور ندارد. همین امر دربارۀ پدرش، زال یا دستان؛ مادرش، رودابه؛ پسرش، سهراب، و نهایتاً اسبش، رخش، نیز صدق می­کند. در نتیجه، چنان که احسان یارشاطر نوشته است: ”منشأ افسانه‌های آنها یکی از مشکلات اساسی در حماسۀ ملی بوده است.“[1] در میان پیشنهادهایی که یارشاطر جمع‌بندی کرده است، می­توان به نظریۀ مارکوارت که هرتسفلد به تفصیل آن را شرح داده است اشاره کرد. طبق این نظریه، شخصیت رستم تلفیقی از کرساسپ، قهرمان افسانه‌ای اوستا (در فارسی: گرشاسب)، و گندوفارس، پادشاه تاریخی هند و پارتی، است. نولدکه و کریستن­سن  با دیدگاهی معتدل­تر داستان رستم سگزی را به ساکنان اولیۀ ایران در سیستان نسبت داده‌اند. یارشاطر خود ترجیح داده است که سرمنشأ افسانه‌های رستم را به ”گذشتۀ دورافتادۀ اقوام سکایی،“ قبل از رسیدن آنها به سیستان، نسبت دهد.[2] اخیراً شهبازی با اصرار از استدلال بیوار در خصوص پس­زمینۀ اشکانی داستان رستم پشتیبانی کرده است.[3] ملیکیان و شیروانی توجه ما را به تشابهات افسانۀ رستم و افسانه‌های یونانی هراکلس و پسرش، اسکوتس، جلب کرده اند،[4] در حالی که دیویدسون و شروو تأکید کرده­اند که تا حد فراوانی شخصیت و داستان رستم ادامۀ سنت­های شاعرانۀ هند و ایرانی و حتی هند و اروپایی است.[5]

مجال و صلاحیت کافی فراهم نیست که در این مقاله به تحلیل تمامی استدلال‌هایی بپردازیم که محققان دیگر در حمایت از فرضیه‌های گوناگون خود عرضه کرده­اند. در این مقاله، بر منشأ و ساختار نام رستم تمرکز خواهیم کرد؛ امری که به موضوع کلی­تر منشأ افسانۀ قهرمان ربط دارد. این پرسش بارها و بارها به بحث گذاشته شده است، اما بسیاری از ریشه‌شناسی‌های پیشنهادشده با شواهد موجود دربارۀ ساختارهای اولیۀ این نام ناسازگار است. اگر دو شکل مشکوک عیلامی را، که گرشویچ به آنها اشاره کرده است،[6] را نادیده بگیریم، این نام برای اولین­بار به­صورت یونانی Rōstamos در متنی متعلق به حدود سال ۲۵۰م از محدودۀ دورا اروپوس ثبت شده است.[7] سپس، فرم ارمنی آن به شکل Aṙostom در تاریخی آمده است که به فوستوس بیزانسی نسبت داده شده است که تصور می­شود در قرن پنجم میلادی گردآوری شده باشد. [8] در مناطق شرقی ایران، نام Rostama به خط براهمی بر روی مهری متعلق به قرن ششم میلادی و چندین کتیبه از ناحیه‌ای در مجاورت سند علیا به چشم می­خورد.[9] دلیلی برای این فرض وجود ندارد که افراد در آن زمان به یاد رستم قهرمان نام­گذاری شده باشند، اما در خصوص شناسایی این نام تردیدی وجود ندارد. برای ریشه‌شناسی این نام مهم  این است که این شواهد اولیه حاکی از وجود ō در هجای اول هستند و نه u. این شواهد به خودی خود برای به پرسش کشیدن برخی از ریشه‌شناسی‌های پیشنهادی کافی­اند. برای نمونه می­توان به rastu-taxma*، به معنی ”رشد قوی،“ به پیشنهاد گرشویچ اشاره کرد. این ریشه‌شناسی کاملاً ساختگی و با هدف مقایسه با Rašdama و Rašdakma عیلامی طراحی شده بود.[10] همچنین است rusta-taxma*، به معنی ”قوی رشدکرده،“  در پیشنهاد ژینیو.[11] به نظر ما، برای ریشه‌شناسی هوبشمن بر اساس rautas-taxma*، به معنی ”رودخانۀ قوی“ یا ”قوی مانند یک رودخانه،“ هیچ جای شکی وجود نداشت.[12] این بازسازی نه فقط فرم‌های قدیمی­تر دارای ō در هجای اول و نگارش تاریخی نام رستم به صورت lwtsthm را که در فارسی میانۀ زرتشتی دیده می­شود کاملاً توضیح می­دهد،[13] بلکه به واسطۀ مجاورت این  نام در شاهنامه با نام‌های دیگر، به­ویژه با نام مادر رستم، رودابه، به معنای ”از آب رودخانه“ تأیید می­شود.[14] کوتاه شدن و ساده­سازی نهایی هجای اول بی­سابقه نیست، بلکه با رستا(ق) در کنار روستا(ق) در فارسی، به معنی ”منطقه، شهر یا روستا،“ برگرفته از rautas-tāka* (در پارتی: rwdyst’g، در اصل ”بستر رودخانه“) قابل مقایسه است. همچنین است بستان در کنار بوستان، به معنی باغ، از bauda-stāna*. در حالی که به نظر می­رسد واکۀ بلند اصلی در شکل روستم تداوم پیدا کرده باشد که در واژه‌نامۀ شاهنامه عبدالقادر به شکل ˉ ˘ ˉ تحلیل شده است.[15]

نام رستم در پایان دورۀ ساسانی، در قرن هفتم میلادی، رایج می­شود و این امر بی­شک نشان­دهندۀ این واقعیت است که افسانۀ رستم در این زمان در سرزمین­های غربی ایران محبوب شده بود.[16] در این زمان است که اولین شواهد از نامی به  دست می­آیند که قطعاً به رستم پسر زال اشاره می­کند. به نقل از تاریخ سیستان، آخرین مرزبان ساسانی سیستان، ایران رستمان، شجره‌نامه‌ای داشت که به رستم  قهرمان بازمی­گشت و طبق گزارش بلاذری و دیگران، هنگامی که مهاجمان عرب به سیستان رسیدند ”اصطبل اسب رستم“ به آنها نشان داده شده بود.[17] نویسندۀ ارمنی، موسی خورنی، که امروزه تصویر می­شود اثرش را در قرن هشتم میلادی تألیف کرده باشد، به Ṙostom Sagčik اشاره می­کند و از او با بی­اعتنایی در مقام شخصیتی تخیلی در داستان‌های ایرانی یاد می­کند.[18] همچنین، نقاشی‌های دیواری پنجکنت در سغد، که نبرد رستم و رخش را با دیوان به تصویر می­کشند، به نیمۀ اول قرن هشتم میلادی، احتمالاً ۷۴۰م،[19] نسبت داده شده‌اند. این در حالی است که یک متن سغدی از دونهوانگ در غرب چین که داستانی مشابه را بازگو می­کند احتمالاً به قرن نهم میلادی تعلق داشته باشد.[20] به تازگی یوشیدا متن سغدی دیگری را به چاپ رسانده است که در آن از رستم (rwstmy) در کنار سام (s’xm)، سهراب (swrx’p) و دیگر قهرمانان شاهنامه نیز نام برده شده است. یوشیدا این متن را به قرن دهم میلادی نسبت داده است.[21]

نکتۀ تأکیدکردنی این است که نوشتن نام رستم به شکل rwstmy در این دو متن سغدی نشان می­دهد که این املا در نهایت از فرمی فارسی مشتق شده است.[22] ختم نام رستم به یک y- نهایی، که باید پسوند فاعلی باشد، نشان می­دهد که این نام از شکل رستم، با دو واکۀ کوتاه، وام گرفته شده است و در نتیجه به منزلۀ یک ”ریشۀ سبک“ پذیرفته شده است. اگر این واژه از فرمی با یک واکۀ بلند در هجای اول قرض گرفته شده بود، باید به منزلۀ یک ”ریشۀ سنگین“ عمل می­کرد که در آن صورت، پسوند فاعلی آن حذف می­شد. از سوی دیگر، اگر این نام به زبان سغدی به میراث رسیده بود، انتظار می­رفت که شکلی مانند rōstaxm* داشته باشد که قابل مقایسه با سغدی mrtxmy ”مرد“ <-marta-tauxma*  (با x حفظ­شده) است و خلاف شکل فارسی مردم و فارسی میانۀ مانوی و پارتی mrdwhm. در متن سغدی که یوشیدا به چاپ رسانده است نیز برخی از نام‌های قهرمانان دارای ویژگی‌های متمایز فارسی­اند؛ برای مثال، γwδ-’rz ”گودرز“ یا βry-twn ”فریدون.“[23] همچنین، قابل توجه است که در آخرین خطوط بازمانده از متن سغدی رستم، دو وام­واژه از فارسی میانه حفظ شده‌اند که در زبان سغدی شاهد دیگری ندارند: βt’r ”کفتار“ (در فارسی میانه:  haftār، برخلاف کفتار در فارسی کلاسیک) و zδxh ”مار“ (در فارسی میانه azdahā(g) و اژدها در فارسی کلاسیک). این شواهد و سبک بسیار غیرمعمول متن می­توانند حاکی از منشأ فارسی حداقل بخش‌هایی از نسخه سغدی داستان رستم باشند.[24] البته این امر احتمال انتقال متن از طریق بلخ را رد نمی­کند، زیرا این منطقه‌ در بیشتر دوران حکومت ساسانیان تحت تأثیر شدید زبان فارسی بود. از سوی دیگر، ظاهر ”هفتالی“ رستم در هنر سغدی،[25] که دلیل اصلی برای در نظر گرفتن چنین احتمالی است، شاید صرفاً با این هدف باشد که او با توجه به سنت ایرانی به مثابه مردی جنوبی، سگزی  یا سیستانی، شناسانده شود.

زین پلنگ

می­توان گفت شواهدی که تاکنون بررسی کرده‌ایم ثابت می­کنند که افسانۀ رستم نهایتاً در قرن هفتم میلادی در غرب ایران و در سرزمین­های ایرانی شرقی در اوایل قرن هشتم میلادی کاملاً شکل گرفته و به خوبی شناخته شده بود. در برخی از مقالات اخیر، فرانتس گرنه کوشیده است اشاراتی تصویری از قرون پیشین پیدا کند، مانند سیمرغی که روی سگک کمر شاپور اول (ح. ۲۴۰-۲۷۲م)  در حجاری رگ بی­بی در شمال افغانستان دیده می­شود،[26] و نیز در صحنۀ رام کردن یک کره­اسب به دست شاهزاده­ای که روی یک ظرف نقره­ای ساسانی شرقی متعلق به نیمه اوایل قرن چهارم میلادی به تصویر کشیده شده است.[27] نیکلاس سیمز-ویلیامز نیز به نام شخصی به صورت Purlang-zin، با املای porlaggo-zino به خط یونانی، در سندی بلخی که یقیناً در قرن چهارم میلادی در زمان حکومت ساسانیان نوشته شده اشاره کرده است؛ با این ادعا که این نام را می­توان ”مردی با پوست پلنگ“ ترجمه کرد و آن را ”اشاره­ای واضح به زین پلنگ رستم“ دانست.[28] این نظر، که پیش­تر بدون توضیحات تکمیلی در یک سخنرانی بیان شده بود، نیاز به توضیح بیشتر دارد.

ترکیب ملکی Purlang-zin به نامی رایج در هند و اروپایی تعلق دارد. جای شک نیست که purlang، بخش نخست این نام، واژۀ بلخی برای ”پلنگ،“ معادل ریشه‌شناختی ”پلنگ“ در فارسی و pwrδnk در سغدی است. بخش دوم نام مبهم تر است، زیرا چندین ساختارایرانی باستان ممکن است نهایتاً به شکل املایی zino در بلخی منجر شوند. در ابتدا می­توان بی­شک این احتمال را رد کرد که این نام در بردارندۀ واژۀ بلخی zino ”زن“ باشد، زیرا در اینجا از نظر معنایی کاملاً بی­محل خواهد بود. از دیدگاه نظری، zino* می­تواند شکل متأخرzēno ”سلاح،“ با شاهدی در ترکیب zēnobido ”نگهبان اسلحه “ یا از ساختار بدون شاهد zēno*، به معنی ”زین،“ مرتبط با ”زین“ در فارسی باشد. اما هیچ­یک از این گزینه‌ها از نظر معنایی نامی پذیرفتنی به دست نمی­دهند. در این زمینه، گزینۀ ارجح بر اساس بلخی zino*، از ایرانی باستان –azina* ”پوست،“ به وضوح ”او که پوست پلنگ می­پوشد“ است. این نام می­تواند نام حماسی معمولی باشد که احتمالاً از لقب جنگجویی شناخته­شده سرچشمه گرفته است. در ایلیاد هومر ذکر شده است که پاریس و منلائوس هر دو پوست پلنگ بر تن می­کردند و به نظر می­رسد که در ریگ­ودا لقب pŕ̥dākusānu، ”دارای (پوست) پلنگ (روی) پشت خود،“ برای  وارونا به کار گرفته می­شود.[29] اگر از خود بپرسیم که کدام قهرمان ایرانی می­توانست ”مردی با پوست پلنگ“ توصیف شده باشد، فقط یک پاسخ پذیرفتنی خواهیم یافت: رستم.

برای این واقعیت که رستم جامه‌ای از پوست پلنگ به تن می­کرد به اندازۀ کافی شاهد وجود دارد. در متن سغدی رستم به وضوح گفته شده است که رستم یک pwrδnk’ crm nγwδnn یا به عبارتی دیگر یک ”جامه ازپوست پلنگ“ داشت و در قدیمی­ترین تصویر شناخته­شده از رستم، در نقاشی‌های دیواری پنجکنت، او با چنین جامه‌ای به تصویر کشیده شده است. در شاهنامه نیز آمده است که رستم هنگام رفتن به نبرد ”جامه،“ ”جوشن“ یا ”پیراهنی“ از پوست پلنگ (”چرم پلنگ“ یا ”پلنگینه“) بر تن می­کرد.[30] باید توجه داشت که رستم یگانه قهرمان شاهنامه است که چنین جامه‌ای دارد. غیر از اشاره‌های مستقیم شاهنامه به رستم، پلنگینه فقط در اشاره‌های مربوط به دوران کیومرث، اولین پادشاه انسان‌ها، به کار برده شده است؛ در زمانی که هیچ جامۀ دیگری غیر از پوست حیوانات وجود نداشت.

البته، در خصوص پوشاک رستم به اشارات گمراه­کننده‌ای مانند ”ببر،“ یا مشخصاً ”ببر بیان،“ نیز برمی­خوریم. همچنین در نقاشی‌های شاهنامه، رستم با نیمتنه­ای از پوست ببر و معمولاً با تزیینات سر از پوست پلنگ و گاهی اوقات با جامه­ای از پوست پلنگ در زیر لباس پوست ببر به تصویر کشیده شده است. با این همه، به نظر می­رسد که ”ببر بیان“ نام جامۀ رستم باشد و نه اشاره‌ای به موادی که از آن ساخته شده است:

یکی جامه دارد ز چرم پلنگ

بپوشد ز بر واندر آید به جنگ

همی نام ببربیان خواندش[31]

بنا به استدلال محمود امیدسالار، ببر یا ببر بیان رستم در اصل اشاره‌ای به ”ببر“ نبوده، بلکه به ”سگ آبی“ (در اوستایی: baβra) به معنی ”سگ آبی خدایان“ یا ”سگ آبی الهی“ مربوط بوده است.[32] اما واضح است که ببر بیان در دیدگاه فردوسی، درست یا غلط، اشاره به یک ببر دارد، زیرا او از این عبارت در دو جای دیگر که به رستم و لباس او ربطی ندارد نیز با این معنا استفاده کرده است.[33]

علاوه بر پوشش پوست پلنگ، رستم و چند قهرمان دیگر شاهنامه ”زین پلنگ“ دارند. شواهد این عبارت در متن شاهنامه جایی برای تردید نمی­گذارد که منظور از ”زین پلنگ“ در واقع یک زین است و به همین شکل هم به تصویر کشیده شده است. اما شباهت این نام با نام بلخی Purlang-zin، که به احتمال فراوان نمی­تواند به معنی ”مرد با زین پلنگ پوست“ باشد، این سوال را پیش می­آورد که آیا ”زین پلنگ،“ یا به عبارتی ”زین پلنگ (پوست)، “ نمی­تواند بازتفسیری از عبارتی قدیمی به معنی ”پوست پلنگ“ باشد که با از بین رفتن واژۀ زین به معنی ”پوست“ در زبان فارسی دیگر قابل درک نبود.

روندی مشابه و قابل مقایسه در خصوص طهمورث، یا همان Taxma Urupi اوستایی، به چشم می­خورد. چنان که کارل هوفمن مدت‌ها پیش نشان داد،[34] Taxma Urupi اوستایی واژۀ azina-uuaṇt ”دارای پوست“ را به منزلۀ لقب و شاید به مثابه بخشی از نام به همراه دارد. به نظر می­رسد این واژه کاملاً صحیح به zyn’wnd در فارسی میانه ترجمه شده و سپس، به شکل زیناوند به فارسی نو منتقل شده باشد. بیرونی و حمزۀ اصفهانی هر دو از این فرم برای لقب طهمورث استفاده میکنند. دانستن اینکه آنها از این واژه به چه معنایی استفاده می­کردند برای ما ممکن نیست، اما در نهایت زیناوند چونان کلمه­ای معمول در فارسی برای ”مراقب“ به کار گرفته شد. این روند در آفرین زرتشت، متن متأخر و غیرگرامری اوستایی، به­خوبی دیده می­شود. در این متن، Taxma Urupi به zaēnaŋvhaṇt ”مراقب“ توصیف شده است؛ واژه‌ای که معادل ریشه­شناختی زیناوند در فارسی است. این مثال به روشنی نشان می­دهد که واژۀ قدیمی زین، به معنی ”پوست،“ دیگر شناخته شده نبود و هرگاه در عبارتی به ارث برده شده استفاده می­شد، نیاز به تفسیر دوباره داشت. اگر سنت رستم را به عنوان قهرمانی با زین پلنگ یا ”پوست پلنگ“ به یاد سپرده بود، طبیعی است که فردوسی  یا یکی از پیشینیان او ”زین“ را به”زین اسب“ تفسیر کرده باشد، زیرا تنها واژۀ زین بود که در فارسی کلاسیک زنده مانده بود.

[1]Ehsan Yarshater, “Iranian national history,” in E. Yarshater (ed.), Cambridge History of Iran (Cambridge: Cambridge University Press, 1983), vol. 3.1, 359–477, esp. 454.

[2]Yarshater, “Iranian national history,” 456.

[3]A. D. H. Bivar, “Gondophares and the Shāhnāma,” Iranica Antiqua, 16 (1981), 141–150; Bivar, “The role of Allegory in the Persian epic,” Bulletin of the Asia Institute, 14 (2000, publ. 2003), 19–26, esp. 24–26; A. Shapur Shahbazi, “The Parthian origins of the house of Rustam,” Bulletin of the Asia Institute, 7 (1993, publ. 1994), 155–163.

 پایه و اساس نظریهٔ بیوار خوانش او از نام سام به خط یونانی روی سکه‌ای از گندوفارس است، ولی واضح است که نوشتۀ روی سکه  ΣΑΗ = SAĒ است و نه ΣΑΜ = SAM.

[4]A. S. Melikian-Chirvani, “Rostam and Herakles, a family resemblance,” Bulletin of the Asia Institute, 12 (1998, publ. 2001), 171–199.

[5]Olga M. Davidson, Poet and Hero in the Persian Book of Kings (Ithaca: Cornell University Press, 1994); Prods Oktor Skjærvø, “Eastern Iranian epic traditions II: Rostam and Bhīṣma,” Acta Orientalia Academiae Scientiarum Hungaricae, 51 (1998), 159–170.

[6] توضیح در این زمینه را در ادامه آورده­ایم.

[7]Denis Feissel and Jean Gascou, “Documents d’archives romains inédits du Moyen Euphrate. I: Les Pétitions,” Journal des Savants (1995), 65–119, esp. 86–90, cited in Frantz Grenet, “Regional interaction in Central Asia and Northwest India in the Kidarite and Hephthalite periods,” in N. Sims-Williams (ed.), Indo-Iranian Languages and Peoples. Proceedings of the British Academy (Oxford: Oxford University Press, 2002), vol. 116, 203–224, esp. 219 n. 31.

[8]Theodor Nöldeke, Das iranische Nationalepos (Berlin: Vereinigung Wissenschaftlicher Verleger, 1920), 12 n. 2; Harold W. Bailey, “Review of Ernst E. Herzfeld,  Archæological history of Iran,” Bulletin of the School of Oriental Studies, 8:4 (1937), 1154–1155.

[9]Grenet, “Regional interaction,” 219.

[10]Ilya Gershevitch, “Amber at Persepolis,” in Studia classica et orientalia Antonino Pagliaro oblata (Rome: Istituto di Glottologia della Università di Roma, 1969), vol. 2, 167–251, esp. 226–7.

[11]Philippe Gignoux, Noms propres sassanides en moyenperse épigraphique. Supplément [19862001]. Iranisches Personennamenbuch, (Vienna: Verlag der Österreichischen Akademie der Wissenschaften, 2003), 2.3, 58. (Gignoux cites the form as *rusta-tahma-, with Persian –hm– rather than general Iranian –xm-.)

[12]Heinrich Hübschmann, Persische Studien (Strassburg: Karl J. Trübner, 1895), 251 n. 1. So too Davidson, Poet and Hero, 117–18 (without reference to Hübschmann).

[13]e.g. in the Šahristānīhā ī Ērān, §37, Josef Markwart (ed.), A catalogue of the provincial capitals of Eranshahr (Rome: Pontificio Istituto Biblico, 1931), 17. For further references see Skjærvø, “Eastern Iranian epic traditions,” 162 n. 8.

[14]Skjærvø, “Eastern Iranian epic traditions,” 163–164 with n. 15; cf. also Davidson, Poet and Hero, 118. The etymological comparison of the names Rostam and Rūdāba was first suggested by Ferdinand Justi, Iranisches Namenbuch (Marburg: N. G. Elwert, 1895), viii, 261, 266, but he equated the first element of both names with Avestan raoδa– “growth,” which is problematic from a phonological point of view.

[15]Nöldeke, Nationalepos, 12 n. 1.

[16]Nöldeke, Nationalepos, 11.

[17]Grenet, “Regional interaction,” 219; Nöldeke, Nationalepos, 11 with n. 10.

[18]Robert W. Thomson, Moses Khorenats‘i: History of the Armenians. Translation and Commentary on the Literary Sources, Revised ed. (Ann Arbor, MI: Caravan Books, 2006), 139.

[19]Boris I. Marshak, Legends, Tales, and Fables in the Art of Sogdiana (New York: Bibliotheca Persica Press, 2002), 28.

[20]Nicholas Sims-Williams, “The Sogdian fragments of the British Library,” Indo-Iranian Journal, 18:1-2 (1976, publ. 1977), 43–82, esp. 54–61. Revised translation in Susan Whitfield with Ursula Sims-Williams (eds.), The Silk Road. Trade, travel, war and faith (London: The British Library, 2004), 119.

[21]Yutaka Yoshida, “Heroes of the Shahnama in a Turfan Sogdian text. A Sogdian fragment found in the Lushun Otani collection,” in Sogdijcy, ix predšestvenniki, sovremenniki i nasledniki (St Petersburg: Izdatel’stvo Gosudarstvennogo Èrmitaža, 2013), 201–218.

[22]The name cannot be of Bactrian origin, as suggested by Pavel B. Lurje, Personal names in Sogdian texts. Iranisches Personennamenbuch (Vienna: Verlag der Österreichischen Akademie der Wissenschaften, 2010, publ. 2011), vol. 2.8, 333, since Bactrian preserves original *-xm-, cf. such forms as laxmigo “dakhma,” taxmo “stream” and toxmano “seed.”

[23]Yoshida, “Heroes of the Shahnama,” 210.

[24]As suggested by Nicholas Sims-Williams in Whitfield, The Silk Road, 119.

[25]Marshak, Legends, Tales, and Fables, 37–38; Grenet, “Regional interaction,” 218.

[26]Frantz Grenet, “Découverte d’un relief sassanide dans le nord de l’Afghanistan,” Comptes rendus de l’Académie des Inscriptions et Belles-Lettres (2005, publ. 2007), 115–134, esp. 126–127.

[27]Frantz Grenet, “Religions du monde iranien ancien,” Annuaire de l’École pratique des hautes études (EPHE), Section des sciences religieuses, 116 (2009) [online, uploaded 26.11.2009, consulted 20.12.2013. URL: http://asr.revues.org/614]. (In n. 16 the comparison with the story of Rostam and Raxš is credited to H. Inagaki.)

[28]Nicholas Sims-Williams, New light on ancient Afghanistan. The decipherment of Bactrian (London: School of Oriental and African Studies, 1997), 10; Reprinted in Valerie Hansen (ed.), The Silk Road: Key papers. Part I: The Pre-Islamic Period (Leiden: E. J. Brill, 2012), vol. 1, 95–114. For an edition and translation of the text in question see Sims-Williams, Bactrian documents from Northern Afghanistan, Letters and Buddhist texts (London: The Nour Foundation, 2007), vol. 2,  162–165.

[29]Alexander M. Lubotsky, “Vedic pdākusānu,” Indo-Iranian Journal, 47 (2004), 1–6.

[30]For a useful collection of textual and pictorial examples, as well as a discussion of the various felines involved, see Melikian-Chirvani, “Rostam and Herakles,” 173–178.

[31] شاهنامه، ویرایش جلال خالقی مطلق (Costa Mesa, CA: Mazda Publishers, 1992)، جلد 3، 1359-1360، ابیات 187-188.

[32] محمود امید سالار، ”ببر بیان،“ ایران­نامه، سال 1، شمارۀ 3 (1362)، 447-458؛

Omidsalar, “The beast Babr-e Bayān. Contributions to Iranian folklore and etymology,” Studia Iranica, 13 (1984), 129–142.

[33]Dj. Khaleghi-Motlagh, “Babr-e Bayān,” in Ehsan Yarshater (ed.), Encyclopædia Iranica (London: Routledge & Kegan Paul, 1988), vol. 3,  324–325. See also

جلال خالقی مطلق، ”ببر بیان (رویین­تنی و گونه­های آن)، “ ایران­نامه، سال 6، شمارۀ 1 (1366)، 200-227؛ جلال خالقی مطلق، ”ببر بیان (رویین­تنی و گونه­های آن)، “ ایران­نامه، سال 6، شمارۀ 2 (1367)، 382-416.

[34]Karl Hoffmann, “Drei indogermanische Tiernamen in einem Avesta-Fragment,” Münchener Studien zur Sprachwissenschaft, 22 (1967), 29–38, esp. 30–32; reprinted in Hoffmann, Aufsätze zur Indoiranistik (Wiesbaden: Dr. Ludwig Reichert Verlag, 1976), vol. 2, 486–493.