روان پریشی فرهنگی و مجادلهء صدساله با غرب

 (*)استاد روانشناسی اجتماعی و تاریخ ایران در کالج بوستن.آخرین اثر علی بنوعزیزی‌،با‌ همکاری‌ myron weiner ،با نام: the politics-of transformation in afghanistan,iran and pakistan بزودی‌ منتشر خواهد شد.

حکومت قانون و عدالت احتماعی،گـاه بـه‌عنوان الگوئی برای نوسازی‌ اقتصادی-اجتماعی‌ کشور‌،گاه‌ به صورت منشأ دسیسه‌های شوم‌ و شیطانی‌ برای‌‌ انقیاد و عقب نگاه داشتن ایران،و گاه به‌عنوان علت غائی نابسامانی‌های‌ اجتماعی و سیاسی و آشفتگی ذهن فـرهنگی و انـحطاط اخلاقی مردم.در دو دههء‌ پیش‌ از‌ انقلاب 1357،مبحث غرب و”غرب‌زدگی‌”از یک مجادلهء‌ فلسفی‌ بین‌ گروهی از روشنفکران به یکی از خاستگاه‌های مهم ایدئولوژیک و مآلا سیاسی‌ مخالفان برای مبارزه با رژیم پیشین بدل‌ گـردید‌.در‌ جـمهوری اسـلامی نیز دیری است که«مـقابله بـا هـجوم فرهنگی‌ غرب»به‌عنوان یکی از شعارها هدف‌ های‌”انقلاب فرهنگی‌”مطرح شده است.از سوی دیگر،پیآمدهای انقلاب‌ اسلامی‌ و دگرگونی‌های‌ ژرف‌ سیاسی اخـیر در سـطح جـهانی شماری از روشنفکران ایران را برانگیخته‌ که‌ دوباره به ایـن مـبحث صدساله بازگردند و به‌ بازنگری و گاه تغییر برداشت‌ها و مواضع گذشتهء خود در این‌باره‌ بپردازند‌.

کتاب‌ جدید داریوش شایگان،که در سال 1989 تـحت عـنوان: le regard mutile‌:schizophrenie‌ culturelle‌ در فـرانسه منتشر شد نگرشی است دیگر دربارهء برخورد بین شرق و غـرب، منتها با‌ بینشی‌ ژرفانگر‌ و حکیمانه از نویسده‌ای که سالیان دراز دست‌اندر کار تدریس و پژوهش و فعالیت‌های فرهنگی در زمینه‌های‌ مربوط‌ به مـوضوع‌ کـتاب حـاضر بوده و به خصوص در معرفی فلسفه و فرهنگ آسیا(ادیان‌ و مکتب‌های‌ فلسفی‌ هـند،2 جـلد،تهران 2536؛آسیا در برابر غرب،تهران،2536)و جلوه‌های عرفانی تشیع در‌ اندیشه‌های‌ هانری کربن به خوانندگان فارسی زبان‌ نـقشی بـه‌سزا داشـته است.چنین آشنایی گسترده‌ای‌ با‌ تاریخ‌ فرهنگی و فلسفه‌های آسیایی به شایگان امـکان داده اسـت کـه مفهوم شرق را در تحلیل خود‌ به‌ دنیای اسلام و ایران محدود نسازد و با بررسی چگونگی تـجربه‌های چـین و ژاپن و هـند‌ در‌ مقابله‌ با غرب بر جامعیت و عمق کتاب بیفزاید.

هدف کتاب آن‌گونه که نویسنده در پیـشگفتار خـود‌ بیان‌ کرده‌،چنین است: “روان‌پریشی فرهنگی‌”رساله‌ای است درباره کژدیسی‌ها( distortions )ی ذهنی تمدن‌ هـائی‌ کـه‌ در کـنارهء تاریخ بازمانده و در مسیر تحولات آن هیچ نقشی نداشته‌اند.گرچه این‌ نوشتار نتیجه تجربیات‌ شخصی‌ مـن در دنـیای اسلام ایرانی است،ولی به گمان من گسترهء آن‌ از‌ چنین محدوده‌ای فراتر می‌رود و(حـداقل تـا انـدازه‌ای‌)شامل‌ کلیهء‌ تمدن‌هائی می‌شود که ساختارهای ذهنی آنها هنوز‌ سنتی‌ است و با تجدّد سازگاری نـدارند.(ص vii )

بـه نظر شایگان،ریشه‌های این روان‌پریشی فرهنگی‌ و مجادلهء‌ کنونی بین شرق و غرب را‌ مـی‌بایست‌ در تـحولات‌ بـنیادی‌ و گسترده‌ای‌ یافت که از دورهء رنسانس‌ در‌ دانش‌ و فلسفهء اروپا آغاز گردید و با دگرگون ساختن مبانی کیهان‌شناسی‌ و شـیوه‌های شـناخت و نـظام‌های‌ ارزشی‌ پیشین،جهان‌بینی نوینی در سده‌های‌ هفدهم‌ و هیجدهم به دنبال آورد‌.در‌ این جهان‌بینی جـدید،نـگرش انسان‌ به‌‌ خدا و طبیعت و به خود عمیقا تغییر یافت و بر پایهء خود-محوری انسان و مآلا‌ عـقلانیت‌ عـلمی قرار گرفت.پس از‌ این‌ دگرگونی‌ها‌ بود که تمدن‌ غرب‌،یعنی‌ زادگاه و بستر فـرهنگی‌ ایـن‌ ذهنیت مدرن،توفیق یافت که با بـهره‌گیری از عـلم‌ کـاربردی و تکنولوژی جامعه و اقتصاد خود‌ را‌ با سرعتی شـگرف بـه پیش برد‌ و بسیاری‌ از پدیده‌ها‌ و رویدادهای‌ طبیعت‌ را به سود خود‌ به کار گیرد.امـّا تـمامی دگرگونی‌ها و پیشرفت‌هایی که در غرب رویـ‌داد خـارج از”حوزهء شـنوائی‌‌”تـمدن‌های‌ آسـیائی بود و برای قرن‌ها این فرهنگ‌ها‌ نـسبت‌ بـه‌ آنچه‌ در‌ غرب بالیدن می‌گرفت‌ کاملا‌ بی‌اعتنا بودند.

به گمان نویسندهء کتاب،در طـی مـدت زمانی بیش از سه سده که از‌ شـروع‌‌ این‌ تحولات در غرب مـی‌گذرد،شـرقیان هرگز قادر‌ نبوده‌اند‌ که‌ ذهـنیّت‌ مـدرن‌‌ غرب‌ را آن‌طور که هست درک کنند و با آن روبرو شوند.برداشت‌های انسان‌ شرقی از فرهنگ غـربی غـالبا متاثّر از پیامدهای ناخوش‌آیند برتری جـویانهء تـمدن غـرب بر جوامع‌ آنـها بـوده است و به همین دلیـل تـصاویر ذهنی شرقیان از غرب شکسته و معوّج و مخدوش است.آنان گاه تجدید را بر قبای قدیمی سـنت‌ وصـله می‌زنند و از آن معجونی چون‌”اسلام‌ انقلابی‌‌”مـی‌سازند و گـاه ارزش‌ها و نـمادهای سـنتی را احـیاء می‌کنند و چون حجاب اسـلامی بر سر جامعه و فرهنگ امروزی خود می‌کشند.یکی از جالب‌ترین مباحث کتاب شایگان‌ توصیف پیامدهای بـیمارگونه‌ای اسـت که‌ وجود‌ مشترک و تنازع بین ایـن دو جـهان‌بینی در روان انـسان شـرقی،کـه بین دو دنیای نـامتجانس شـرق و غرب‌ سرگردان مانده است،به وجود می‌آورد‌.شاید‌ به همین دلیل است که‌ در‌ عنوان‌ کتاب واژهـء”شـیزوفرنی‌”،کـه در کاربرد روانشناسی به وخیم‌ترین نوع جنون‌ اطـلاق مـی‌شود،بـه کـار رفـته اسـت.

مانند هر تحلیل فلسفی،اهمیت رسالهء‌ داریوش‌ شایگان بیشتر در پرسش‌هائی‌‌ است‌ که به پیش کشیده و نه الزاما در پاسخ‌هائی که خود به آنها می‌دهد. دید شدیدا انتقادی او نـسبت به فرهنگ و رفتار شرقی-دیدی که روشنفکران‌ ما معمولا از آن پرهیز‌ می‌کنند‌-نیز قابل تمجید و لازمهء هرگونه تفکر سنجشگرانه دربارهء مسائل بنیادینی است که وی در کتاب حاضر مطرح کرده. با این وجـود،در چـند مورد مشخص داوری‌ها و نتیجه‌گیریهای کتاب از رابطهء‌ بسیار‌ پیچیدهء میان‌ سنت و دین و تجدد قابل تأمل و تا اندازه‌ای افراطی است و به نظر می‌آید که تا حد زیادی از‌ پیآمدهای ناخوش آیند انـقلاب ایـران و سرخوردگی روشنفکران لائیک نشأت گرفته باشد‌.

در‌ این‌ مورد می‌توان به طرح چند سؤال پرداخت.یکی شکاف بزرگ‌ هستی‌شناسانه‌ای است که شایگان بین ذهـنیّت شـرقی‌ و ‌‌غربی‌ قائل می‌شود و سپس هـمین نـگرش دوقطبی مطلق را در توصیف رابطهء بین سنّت‌ و تجدد‌ (مدرنیته‌)به کار می‌برد.این‌که آیا می‌توان شرق را با سنت و غرب را با تجدد یکسان‌ دانست خود بـحثی جـداگانه و مفصل است.در این‌جا تـنها بـه این‌ تذکر کوتاه‌ بسنده می‌شود که شاید‌ مهم‌ترین‌ وجه تمایز”شناخت مدرن‌”دقیقا عدم وابستگی آن به محدودهء جغرافیائی و یا فرهنگی مشخص و امکان کاربرد آن‌ در هر زمینهء فرهنگی است.چنین قـضاوتی البـته در مورد”ذهنیت غربی‌”-که‌ دارای‌ پیشینه و ویژگی‌های فرهنگی خود است-نمی‌تواند صادق باشد.در بررسی تفاوت بین ذهنیت سنتی و متجدد،سؤال اصلی این است که کدام‌یک از نهادهای اقتصادی و اجتماعی و تجربیات گـروهی و فـردی،مانند زنـدگی شهری‌، نظام‌ جدید آموزشی،اشتغال در کارخانه‌ها و مؤسسات اداری جدید،و دسترسی به رسانه‌های گروهی،می‌توانند ساختارهای ذهنی و نگرش‌ها و ارزشـ‌های اجتماعی و مآلا رفتار اعضاء یک جامعه را تدریجا به سوی ذهنیتی‌ مـتجّدد سـوق‌ دهـند‌.این یک پرسش انتزاعی فلسفی نیست،بلکه پرسشی است‌ که سال‌ها مورد بحث و بررسی مردم‌شناسان و روانشناسان اجـتماعی ‌ ‌قـرار داشته.مهم‌ترین نتیجه‌ای که از این پژوهش‌ها به دست آمده این‌ است‌ که‌ ایـن دو بـینش،نـه به صورت دو قطب متضاد،بلکه در درجات مختلف و در رابطه‌ با میزان پیشرفت اقتصادی و اجتماعی یک جـامعه وجود دارند.حتی در جوامع فراصنعتی‌ غرب‌ نیز‌ هردو بینش را می‌توان یافت‌.در‌ این‌ جـوامع نیز موقعیت اجتماع افـراد کـم‌وبیش تعیین کنندهء ذهنیت سنّت‌گرا یا تجدّدطلبانهء آنها است.

سؤال دو مربوط به برخوردی است که‌ کتاب‌ به‌طور‌ اخص با مفهوم سنّت‌ دارد.با رودردو نهادن‌ سنّت‌ و تجدّد،به‌عنوان دو پدیده و ذهنیت متضاد، شایگان یکی را بـرآیند یک جهان‌بینی خردمندانه و ترقی‌خواه و بارور،و دیگری را حاصل نگرشی‌ متحجّر‌ و فاقد‌ هرگونه خلاقیت فرض می‌کند؛اولی را مانند چشمه‌ای جوشان و آن‌ دگر را همچون باتلاقی نیمه خشک.چنین‌ برداشتی از سنّت منطقی و قابل توجیه به نـظر نـمی‌رسد.زیرا پیرامون‌ تفکر‌ سنّتی‌ نیز بالقوّه دارای همان توانائی‌ها و خلاقیت‌ها هستند که متجدّدین،امّا در‌ جهت‌ پاسداری و اشاعهء ارزش‌های معنوی و خواست‌ها و منافع دنیوی خود. این‌که‌”روشنفکران‌”،در شرایط تاریخی معینی و به‌عنوان یک‌ گـروه‌ مـشخص‌‌ اجتماعی،رسالت خود را ضدیت و ستیزه‌گری با سنّت قرار دادند و آن را‌ یکی‌‌ از‌ مبانی اصلی استبداد سیاسی و مذهبی قلمداد نمودند،نمی‌بایست تنها ضابطه برای ارزیابی نقش و کاربرد‌ سنّت‌ در‌ همه‌جا و برای همیشه بـاشد. تـفکر دینی نیز،به‌عنوان تفکری سنّت‌گرا،الزاما جنبهء ارتجاعی یا‌”دفاعی‌‌” ندارد.سنّت و تجدّد تنها در یک رابطهء دیالکتیکی با یکدیگر قابل تبیین‌ هستند‌ و هیچ‌کدام‌ بدون‌ دیگری نمی‌تواند آفرینندهء یک نـظام ارزشـی پایـدار و اصیل در یک جامعهء امروزی و پاسـخگوی نـیازهای‌ مـادی‌ و معنوی اعضاء آن‌ باشد.

سؤال سوّم مربوط به عدم توجّه نویسندهء کتاب به‌ این‌ واقعیت‌ است که‌ سنّت‌گرائی و”بازگشت به دیـن‌”،چـه در شـرق و چه در غرب،صرفا ناشی از‌ ناآشنائی‌ با جهان‌بینی غـربی(مـدرن)و بدفهمی پایه‌های فلسفی آن نیست. سنّت و دین در‌ دنیای‌ امروز‌ جاذبه‌ای دارد که تنها محدود به کسانی که در حاشیهء تاریخ‌زاده شده و در تـحولات آنـ‌ نـقشی‌ نداشته‌اند‌ نیست.در واقع،بر خلاف تصور روشنفکران لائیک،در هیچ دوره از‌ تـاریخ‌ اکثریت اعضاء هیچ‌ جامعه‌ای نتوانسته‌اند،یا نخواسته‌اند،که خود را یکسره از قید سنت‌هایشان‌ رها سازند‌.اصولا‌ این نگرش کـه لازمـهء پیـشرفت اجتماعی و سیاسی در یک‌ جامعه گسستن از‌ سنت‌هائی‌ است که اعضاء آن بدان پای بـندند‌ بـه‌ نظر‌ نمی‌رسد که پایه‌های چندان محکمی در تاریخ‌ تجربهء‌ جوامع بشری داشته‌ باشد.

پرسش‌هایی که در این نـقد مـطرح شـده به هیچ‌ روی‌ از ارزش کتاب به‌عنوان‌ مطالعه‌ای‌ جدی‌ درباده ابعاد‌ و مسائل‌ رابطهء‌ بـین شـرق و غـرب نمی‌کاهد. داریوش شایگان‌ در‌ نهایت صراحت و بدون هیچ نوع مصلحت‌جوئی تحلیلی‌ حکیمانه از این مقولهء اسـاسی‌ در‌ کـتاب خـود عرضه داشته و زمینه را‌ برای بحث و کنکاش بیشتر‌ آماده‌تر‌ از همیشه کرده است.ترجمهء‌ کتاب‌ بـه زبـان فارسی به‌ یقین می‌تواند به گسترش دایرهء این بحث مدد می‌کند‌.