روایات مختلف دربارهء دوران کودکی و جوانی فریدون*

حوادث دوران کودکی و جوانی فریدون،پنجمین پادشاه کیانی ایران،در متون‌ منظوم و منثور فارسی و عربی اعم از حماسی و تاریخی بصورتهای گوناگون ذکر شده‌ است.اختلافات روایات در این باب نه فقط در امور جزئی بچشم می‌خورد بلکه گاه‌ تفاوت به حدّی است که خواننده ناچار باید بپذیرد که سرچشمه و منشأ روایتها در موضوع مورد بحث کاملا با یکدیگر متفاوت بوده است.در این مقاله دربارهء این‌ روایات سخن خواهیم گفت و سپس چند موضوع وابسته بدان را نیز باجمال از نظر خواهیم گذرانید.مطالبی که بترتیب مورد بررسی قرار خواهد گرفت عبارت است از:

1-روایات مختلف دربارهء دوران کودکی و جوانی فریدون:

الف-روایت شاهنامهء فردوسی و متون مشابه آن.

ب-روایت کوش‌نامه.

ج-متونی که در آنها به حوادث دوران کودکی و جوانی فریدون تقیبا اشاره‌ای‌ نگردیده است.

2-نقش«گاو»در زندگانی فریدون و خاندانش:

الف-کاربرد لفظ«گاو»در القاب پدران فریدون.

ب-«گاو برمایه»،گاو فریدون.

ج-گرزی بسان سر گاومیش.

د-گاو سواری فریدون.

هـ-گاوی در خانهء جم!

3-پیشنهادی دربارهء کلمهء«برمایه»در شاهنامهء فردوسی.

(*)«فریدون:یکی از بزرگان داستانی اقوام مشترک هند و ایرانی که بعدها در روایات ایرانی پادشاه کیانی و مغلوب‌کنندهء ضحاک بشمار رفته».حماسهء ملی ایران،ص 1.

1-روایات مختلف دربارهء دوران کودکی و جوانی فریدون‌ الف-روایت شاهنامهء فردوسی و متون مشابه آن

در این بخش،روایتی مورد بررسی قرار می‌گیرد که در آن به گاو فریدون اشاره‌ گردیده است.

شاهنامهء فردوسی

در شاهنامه بندرت به حوادث دوران کودکی شاهان و پهلوانان ایران بتفصیل اشاره‌ گردیده است.فردوسی تنها در مواردی به ذکر این مطلب پرداخته است که این‌گونه‌ حوادث در سلسلهء وقایع داستان از اهمیت خاصی برخوردار باشد،نظیر زدان زال فرزند سام با موی و اندامی به سفیدی برف و رخانی به گونهء شنگرف و چشمانی سیاه،که‌ سام از بیم سرزنش گردنکشان و مهان فرمان داد تا فرزند سپید مویش را به البرز کوه در هندوستان ببرند و در آنجا رها سازندش.زال سالها در پناه سیمرغ در البرز کوه بسر برد تا زمانی که«یکی مرد شد چون یکی زاد سرو»و آنگاه به شرحی که در شاهنامه‌ آمده است سام او را به نزد خود باز گردانید.و نیز چنان‌که می‌دانیم زادن رستم نیز بشرح در شاهنامه آمده است که چگونه بسبب بزرگی جثهء کودک در شکم مادر،مادر در هنگام زادن او بیهوش شد و همه بر جان مادر و کودک بیمناک گردیدند،و آنگاه‌ زال لختی از پر سیمرغ را در مجمر آتش سوخت و سیمرغ هم اندر زمان بنزد زال حاضر شد و چون از سبب اندوه زال آگاه گردید،نخست او را به نیرومندی و توانایی‌ فوق العادهء کودک مژده داد و سپس فرمود تا مادر را با نوشانیدن می‌مست سازند و پهلوی‌ او را با خنجری آبگون بدرند و بدین ترتیب کودک ار از پهلوی مادر بیرون کشند و آنگاه پهلوی مادر را بدوزند و گیاهی را با شیر و مشک بیامیزند و چون خشک شد آن‌ را بسایند و بر جای زخم نهند و پر سیمرغ را نیز بر آن بمالند.که سرانجام با راهنمایی‌ سیمرغ و انجام همهء این کارها رستم‌زاده شد و رودابه،مادرش،جان بسلامت برد و نخستین عمل جراحی«سزارین»یا«رستمی»نیز در تاریخ ملی ما انجام پذیرفت.

یکی دیگر از این‌گونه موارد نادر که با شرح و بسط بیشتری در شاهنامه‌ یاد شده است حوادث دوران کودکی و جوانی فریدون است تا زمانی که به پادشاهی‌ می‌رسد.چون رویدادهای این دورهء زندگی فریدون با دوران پادشاهی ضحاک مقارن‌ است،ناگزیر گفتگوی خود را باختصار تمام از عصر ضحاک ماردوش تازی آغاز می‌کنیم.

دربارهء این که در دوران هزار سالهء سلطهء ضحاک بر ایران،چه بر سر مردم ایران‌ آمده است و خاندان جمشید در این دورهء دراز روزگار را چگونه گذرانیده‌اند،شاهنامهء فردوسی تقریبا ساکت است.از آغاز این ماجرای غم‌انگیز چیزی جز این نمی‌دانیم‌ که چون جمشید در دورهء چند صد سالهء پادشاهیش کارها را نظم و ترتیب بخشید و سپس بمدت سیصد سال نیز رنج و دردمندی و مرگ را از مردم دور ساخت و دیوان را فرمانبردار خود کرد و جهانیان بسبب حسن سیاست وی شادکام بودند،وی در خداوند ناسپاس گردید و خود را آفرینندهء جهان خواند،و در نتیجه فرّهء ایزدی رفته‌رفته از وی‌ کاسته شد،امن و آسایش از ایران‌زمین رخت بربست،در هر گوشه‌ای کسی علم‌ طغیان برافراشت و سپاهی آراست،درحالی‌که دیگر کسی مهر جمشید را به دل‌ نداشت.پس سپاهیان ایران که از وجود مهتری بنام ضحاک در بین تازیان آگاه‌ شده بودند«شاه جوی»به نزد او رفتند و به شاهی بر او آفرین خواندند و وی را به پادشاهی ایران برگزیدند.با ورود ضحاک به ایران،جمشید از ایران گریخت و مدت صد سال پنهان بسر برد تا روزی در دریای چین به دست ضحاک گرفتار و با ارّه‌ به دو نیم گشت.فردوسی با بیان شیوا و موجز خود اصول کلی دوران پادشاهی‌ ضحاک را در این چند بیت یاد کرده است:

نهان گشت آیین فرزانگان‌ پراگنده شد کام دیوانگان‌ هنر خوار شد،جادوی ارجمند نهان،راستی،آشکارا گزند شده بر بدی دست دیوان دراز زنیکی نبودی سخن جز به راز… [بدین بود بنیاد ضحاک شوم‌ جهان شد مراو را چو یک مهره موم‌ ] ندانست خود جز بد آموختن‌ جز از کشتن و غارت و سوختن‌ چنان بُد که هر شب دو مرد جوان‌ چه کهتر چه از تخمهء پهلوان‌ خورشگر ببردی به ایوان شاه‌ وز او ساختی راه درمان شاه‌ بکشتی و مغزش برون آختی‌ مر آن اژدها را خورش ساختی

1/35/3-14

از آنچه در دورهء نهصد و شصت سالهء اول پادشاهی ضحاک روی داده است، فردوسی تنها به دو مطلب اشاره کرده:یکی آن ضحاک شهرناز و ارنواز،خواهران‌ جمشید،را به شبستان خود برد.دیگر آن‌که در اجرای برنامهء کشتن روزی دو جوان،و خورانیدن مغز آنان به مارانی که بر دوش ضحاک روییده بود،تغییری حاصل شد بدین‌سان که دو مرد گرانمایه و پارسا که از گوهر پادشاهان بودند چاره‌ای اندیشیدند و بعنوان خوالیگر(:آشپز)به خدمت ضحاک رفتند.آنان،بجای کشتن دو تن از جوانانی که‌ در هر روز به ایشان سپرده می‌شدند تا از مغز آنان،برای ماران دوش ضحاک خوراک تهیه‌ کنند،یکی را می‌کشتند و بجای مغز جوان دیگر مغز گوسپند بکار می‌بردند.بدین ترتیب‌ این خوالیگران،دور از چشم روزبانان ضحاک،هر ماه جان سی تن از جوانان بیگناه‌ ایرانی را نجات می‌دادند،و هرگاه تعداد این جوانان به دویست تن می‌رسید،آنان را پنهانی با چند بز و میش به صحرا می‌فرستادند،که به روایت شاهنامه،نژاد کردان به آنان‌ می‌رسد.

اما شاهنامه،از چهل سال آخر عمر ضحاک،به نسبت دورهء چند صد سالهء آغاز زندگی او،اطلاعات بیشتری در اختیار خواننده قرار می‌دهد که همه مربوط است‌ به پیش‌بینی زادن فریدون و به بند کشیدن ضحاک،و بعد زادن فریدون و پرورش وی، قیام کاوه،رفتن فریدون به جنگ ضحاک و پیروزی فریدون و در بند کشیدن ضحاک‌ در کوه دماوند.

براساس روایت شاهنامه،هنگامی که از دوران پادشاهی ضحاک،چهل سال‌ بیش باقی نمانده بود،وی شبی خوابی هولناک دید:

چنان دید کز کاخ شاهنشهان‌ سه جنگی پدید آمدی ناگهان‌ دو مهتر،یکی کهتر اندر میان‌ به بالای سرو به چهر کیان‌ کمر بستن و رفتن شاهوار به چنگ اندرون گرزهء گاوسار دمان پیش ضحاک رفتی به جنگ‌ زدی بر سرش گرزهء گاو رنگ‌ یکایک همان گرد کهتر بسال‌ زسر تا به پایش کشیدی دوال‌ بدان زه دو دستش ببستی چو سنگ‌ نهادی به گردان برش پالهنگ… همی تاختی تا دماوند کوه‌ کشان و دوان از پس اندر گروه‌ بپیچید ضحاک بیدادگر بدرّیدش از بیم گفتی جگر یکی بانگ بر زد به خواب اندرون‌ که لرزان شد آن خانهء صد ستون

1/37/45-54

ضحاک موبدان سخندان بیداردل بخرد را از سراسر کشور به نزد خود فرا خواند تا خوابش را تعبیر کنند.پاسخ خردمندتر و بیدارتر و زیرک‌تر آنان به ضحاک این بود که‌ کسی بنام فریدون-که هنوز از مادرزاده نشده است-چون به سن مردی برسد،گرزهء گاوروی بر سرت خواهد کوفت و ترا دربند خواهد کشید و بجای تو بر تخت خواهد نشست.سپس ضحاک از آنان سبب این کار فریدون را پرسید.موبد به او جواب داد که چه دلیلی بهتر از این که تو هم پدر فریدون را خواهی کشت و هم گاوی که او را چون دایه است:

یکی گاو برمایه خواهد بُدن‌ جهانجوی را دایه خواهد بُدن‌ تبه گردد آن هم به دست تو بر بدین کین کشد گرزهء گاوسر

1/40/107-108

و آنگاه:

چو ضحاک بشنید،بگشاد گوش‌ زتخت اندرافتاد و زو رفت هوش‌ گرانمایه از پیش تخت بلند بتابید رویش زبیم گزند چو آمد دل تاجور باز جای‌ به تخت کیان اندرآورد پای‌ نشان فریدون به گِرد جهان‌ همی باز جُست آشکار و نهان‌ نه آرام بودش نه خواب و نه خورد شده روز روشن بدو لاجورد

1/40/109-113

سپس در شاهنامه می‌خوانیم که پس اززاده شدن فریدون،گاوی نیز بنام برمایه و با صفات زیرین از مادرزاده می‌شود:

همان گاوکش نام برمایه بود زگاوان ورا برترین پایه بود زمادر جدا شد چو طاووس نر به هر موی بر تازه رنگی دگر شده انجمن بر سرش بخردان‌ ستاره‌شناسان و هم موبدان‌ که کس در جهان گاو چونان ندید نه از پیر سر کاردانان شنید

1//41/120-123

هنوز از تولد فریدون مدت زیادی نگذشته است که آتبین،پدر وی،بتوسط روزبانان ضحاک گرفتار و به دست ضحاک کشته می‌شود.و مغز سرش را به ماران‌ ضحاک می‌خورانند.پس فرانک،مادر فریدون،کودک شیرخوارهء خود را هراسان‌ به نزد نگهبان مرغزادی می‌برد که گاو برمایه در آنجا بوده است و از او می‌خواهد که‌ کودکش را بپذیرد و با شیر آن گاو نغز وی را بپرورد:

روان گشت و دلخسته از روزگار همی رفت گریان سوی مرغزار کجا نامور گاو برمایه بود که رخشنده بر تنش پیرایه بود به پیش نگهبان آن مرغزار خروشید و بارید خون در کنار بدو گفت کاین کودک شیرخوار زمن روزگاری بزنهار دار

پدر وارش از مادر اندر پذیر وز این گاو نغزش بپرور به شیر

1/41/131-135

نگهبان مرغزار خواهش او را می‌پذیرد و بمدت سه سال با شیر آن گاو فریدون را می‌پرورد.ولی در این هنگام ضحاک از محل گاو برمایه و فریدون آگاه می‌گردد و درصدد کشتن آنها برمی‌آید.پس فرانک که پیش از رسیدن ضحاک به مرغزار،بر اثر اندیشه‌ای ایزدی،از تصمیم ضحاک آگاه شده بوده است،سراسیمه به سراغ نگهبان‌ مرغزار می‌رود و کودکش را از وی می‌گیرد و او را به البرز کوه به هندوستان می‌برد و کودک را در آنجا به مردی دینی می‌سپارد:

بیاورد فرزند را چون نوند چو غرم ژیان سوی کوه بلند یکی مرد دینی بدان کوه بود که از کار گیتی بی‌اندوه بود فرانک بدو گفت کای پاکدین‌ منم سوگواری زایران‌زمین‌ بدان کاین گرانمایه فرزند من‌ همی بود خواهد سر انجمن‌ ببرّد سر و تاج ضحاک را سپارد کمربند او خاک را ترا بود باید نگهبان اوی‌ پدروار لرزنده بر جان اوی

1/42/147-152

مرد دینی تربیت فریدون را بعهده می‌گیرد.در این هنگام ضحاک به مرغزاری‌ می‌رسد که گاو برمایه در آنجا بوده است،وی همهء چارپایان آن مرغزار و از جمله‌ گاو برمایه را می‌کشد و آنجا را به آتش می‌کشد:

خبر شد به ضحاک بد روزگار از آن بیشه و گاو و آن مرغزار بیامد پر از کینه چون پیل مست‌ مرآن گاو برمایه را کرد پست

1/42/154-155

دنبالهء داستان براساس روایت شاهنامه بدین قرارست که فریدون تا شانزده سالگی‌ در البرز کوه می‌ماند،بی‌آن‌که بدانیم روزگار خود را در کوهستان چگونه گذرانیده‌ است.وی سپس به نزد مادرمی‌رود و نژاد خود را از او می‌پرسد و پس از آگاهی از این که ضحاک،پدرش و گاو برمایه را کشته و خانهء آنان را ویران ساخته است و بطور کلی در سالهای پیش چه حوادثی بر او و مادرش گذشته است،تصمیم می‌گیرد به فرمان یزدان به جنگ ضحاک برود.سپس در شاهنامه قیام کاوه ذکر شده است که‌ در صفحات بعد به آن اشاره‌ای خواهیم کرد و بعد پیوستن کاوه و مخالفان ضحاک به فریدون،ساختن گرزی مخصوص برای فریدون،و رفتن فریدون با سپاهی گران‌ به جنگ ضحاک و پیروزی فریدون بر ضحاک و دربند کردن وی که در این مقاله‌ مورد بحث قرار گرفته است و سرانجام بر تخت پادشاهی نشستن فریدون بجای‌ ضحاک.تا این زمان فرانک،مادر فریدون،از آنچه روی داده بیخبرست تا پیام‌ فریدون دربارهء پادشاهیش به مادرمی‌رسد و…

در اینجا بی‌مورد نیست به یک موضوع مهم دیگر نیز در حوادث دوران کودکی و جوانی فریدون اشاره کنیم.و آن آگاهی فریدون و چند تن دیگر از حوادث آینده‌ است و نیز راهنمایی«سروش»فریدون را در چند مورد.خلاصهء این مطالب بدین‌ قرارست:

بجز گاو برمایه که زادنش و کشته شدنش به دست ضحاک و نیز پیروزی فریدون‌ بر ضحاک و بند کردن وی در دماوند کوه همه بتوسط موبدی بخرد پیش‌بینی شده بود، در وقایع دوران جوانی فریدون نیز از گونه‌ای الهام غیبی به فریدون و یکی دو تن‌ دیگر،ارتباط وی با سروش در چند مورد،و آگاهی وی از نیرنگ و افسون که ایزدی‌ بوده است نه اهریمنی سخن بمیان آمده است.

ظاهرا فرانک مادر فریدون با برخورداری از همین الهام بوده است که چون‌ شویش،آتبین،کشته می‌شود،با آگاهی از وجود گاو برمایه و مرغزاری که گاو در آن‌ بوده است،کودک شیرخوار خود را مستقیم بدان مرغزار می‌برد،و پس از آن‌که‌ فریدون مدت سه سال از پستان آن گاو طاووس رنگ شیر خورده بوده است،بار دیگر فرانک با استفاده،از همان الهام،درمی‌یابد که ضحاک در آیندهء نزدیک به مرغزار خواهد آمد تا فریدون و گاو را نابود سازد،پس سراسیمه به مرغزار می‌رود و کودک‌ خود را از آن محل به البرز کوه می‌برد و به مردی دینی می‌سپرد.وی همچنین در همان هنگام از آیندهء فرزند خود نیز با خبرست،و بدین جهت به مرد دینی می‌گوید که فرزند من«همی بود خواهد سرانجمن»و این کودک همان کسی است که‌ ضحاک را نابود خواهد ساخت.

از سوی دیگر کاوه نیز براساس آنچه در شاهنامه آمده،بمانند فرانک از مطالب‌ پنهانی آگاه بوده،بعلاوه او در چشم ضحاک نیز وجودی خارق العاده بوده است.چه‌ وقتی کاوه پرخاش‌کنان و دادخواهان به درگاه ضحاک وارد می‌شود و محضر و گواهیی را که بزرگان کشور در نیکوکاری و دادگستری ضحاک نوشته بودند،در حضور ضحاک می‌درد و به گوشه‌ای می‌افکند و خروشان از بارگاه وی خارج‌ می‌شود بزرگان درگاه به ضحاک اعتراض می‌کنند که چرا در برابر تندی و خشونت این‌ مرد آهنگر سکوت اختیار کردی و وی را به مجازات نرسانیدی:

کیِ نامور پاسخ آورد زود که از من شگفتی بباید شنود که چون کاوه آمد زدرگه پدید دو گوش من آوای او را شنید میان من و او به ایوان درست‌ یکی آهنی کوه گفتی برُست‌ همیدون چو او زد به سر بر دو دست‌ شگفتی مرا در دل آمد شکست‌ ندانم چه شاید بُدن زین سپس‌ که راز سپهری ندانست کس

1/47/245-249

همچنین در شاهنامه می‌خوانیم که کاوه،هم از جود فریدون،و هم از جایگاه اقامت‌ او آگاه بوده است،درحالی‌که دیدیم ضحاک و جاسوسانش مدتها از این راز بیخبر مانده بودند:

خروشان همی رفت نیزه بدست‌ که‌ای نامداران یزدان‌پرست‌ کسی کو هوای فریدون کند سر از بنده ضحاک بیرون کند یکایک به نزد فریدون شویم‌ بدان سایهء فرّ او بغنویم… بدانست خود کافریدون کجاست‌ سر اندر کشید و همی رفت راست

1/47/254-260

از طرف دیگر از زمانی که فریدون به جنگ ضحاک می‌رود،سه بار سروش بر او فرود می‌آید.بار نخست سروش او را افسونگری می‌آموزد تا وی بدان وسیله بتواند بند و جادو و افسون ضحاک را درهم بشکند(1/50/301-307)،سپس چون برادران‌ فریدون(کیانوش و برمایه یا پرمایه)قصد جان او می‌کنند و سنگ خارهء گرانی را از فراز کوه بسوی او رها می‌سازند تا فریدون در خواب کشته شود،باز به فرمان ایزد،فریدون‌ از خواب بیدار می‌شود و با افسونی که آموخته بوده است،سنگ گران را از حرکت باز می‌دارد.(1/50/312-320)و نیز هنگامی که وی به کاخ و ایوان ضحاک قدم‌ می‌نهد،طلسم و جادوی ضحاک را درهم می‌شکند:

طلسمی که ضحاک سازیده بود سرش به آسمان برفرازیده بود فریدون زبالا فرود آورید که آن جز به نام جهاندار دید

1/53/357-358

و همه جادوان و نرّه دیوانی را که در آنجا بودند با گرز گران نابود می‌سازد.

همچنین از آنچه در شاهنامه آمده است درمی‌یابیم که همهء مردم در انتظار ظهور فریدون بوده‌اند و نیز می‌دانسته‌اند که کارهای او ایزدی است.از جمله ارنواز،همسر ضحاک،چون با فریدون روبرو می‌شود،و فریدون نسب خود را به وی می‌گوید، ارنواز با شادمانی و اعجاب از وی می‌پرسد:

سخنها چو بشنید زو ارنواز گشاده شدش بر دل پاک او بدو گفت شاه آفریدون تویی‌ که ویران کنی تنبل و جادویی! کجا هوش ضحاک بر دست تست‌ گشاده جهان از کمر بست تست

1/54/383-385

ضحاک نیز چون با سپاهی گران برای مقابله با فریدون به کاخ خود روی می‌نهد، و در راه می‌بیند همه هواخواه و طرفدار فریدون هستند و شعار عمومی آن است که:

نخواهیم بر گاه ضحاک را مرآن اژدها دوش ناپاک را

1/58/469

و نیز هنگامی که زنان خود را در کنار فریدون می‌بیند،در کمال تلخی درمی‌یابد که‌ پیروزی فریدون و شکستن همهء بندها و جادویها به دست فریدون کاری ایزدی است. مع هذا وی با فریدون به جنگ می‌پردازد،و در این هنگام است که فریدون گرزهء گاوسار خود را بر سر ضحاک می‌کوبد و ترک وی را خرد می‌سازد،و چون قصد جان ضحاک می‌کند،بار دیگر سروش بر وی آشکار می‌گردد و به فریدون یادآوری‌ می‌کند که زمان مرگ ضحاک فرا نرسیده است،او را دربند کن و در کوه محبوس‌ ساز،(1/59/483-486)و چون بعدا فریدون،ضحاک دربند را بسوی کوه می‌برد،بار دیگر سروش بر او ظاهر می‌شود و دربارهء رفتار با ضحاک مطلبی را با فریدون در میان‌ می‌نهد.(1/61/517-519).

بعلاوه از آنچه در حوادث دورهء پادشاهی فریدون آمده است،معلوم می‌گردد که‌ فرزندان او نیز از افسونی که سروش در سالهای پیش به پدرشان آموخته بوده است‌ بی‌بهره نبوده‌اند.چه ایشان هم توانسته بودند بر جادو و نیرنگ سرو یمن چیره گردند،و از سرما و باد دمانی که به افسون سرو یمن بدان دچار گردیده بودند،جان بسلامت‌ ببرند(1/73/210-220).در همین دورهء پادشاهی فریدون است که می‌بینیم وی‌ یک بار نیز برای آزمودن فرزندان خود،بهنگام بازگشتشان از یمن،به افسون دست‌ می‌یازد و خویشتن را به شکل اژدها به پسران خود می‌نماید:

چو از باز گردیدن این سه شاه‌ شد آگه فریدون بیامد به راه

زدلشان همی خواست کآگه شود زبعدها گمانیش کوته شود بیامد بسان یکی اژدها کز او شیر گفتی نیابد رها خروشان و جوشان به جوش اندرون‌ همی از دهانش،آتش آمد برون‌ چو هر سه پسر را به نزدیک دید به گرد اندرون کوه تاریک دید برانگیخت گرد و برآورد جوش‌ جهان گشت زآوار او پرخروش…

1/75/238-243

و سپس به فرزندان خود اعتراف می‌کند که:

چنین گفت کان اژدهای دژم‌ کجا خواست گیتی بسوزد به دَم‌ پدر بُد که جُست از شما مردمی‌ چو بشناخت برگشت با خرمی

1/76/264-265

غرر اخبار ملوک الفرس و سیرهم

ثعالبی در غرر اخبار ملوک الفرس،به آنچه دربارهء دوران کودکی فریدون در شاهنامه آمده است در کمال اختصار و با تفاوتهایی قابل ملاحظه اشاره کرده است. وی در تعبیر خواب هولناک ضحاک،به گاوی که فریدون از شیرش تغذیه خواهد کرد و به دست ضحاک کشته خواهد شد،اشاره ننموده،ولی نام این گاو را «برمایون»[متن عربی:اسمها کاو برمایون‌](نسخه بدل:برمانون)نوشته است(ص‌ 30-31).

فرالاوی

فرالاوی در بیتی به ماده گاوان شاه‌پروری بمانند«برمایون»اشاره کرده است:

ماذه گاوان پاذه‌اش هریک‌ شاه‌پرور بود چو برمایون

اشعار پراکنده…،ص 43

دقیقی و لغت فرس

دقیقی نیز از گاو فریدون با نام«برمایون»یاد کرده است:

مهرگان آمذ جشن ملک افریذونا آن کجا گاو نکو بوذش برمایونا

همان کتاب،ص 143

و اسدی طوسی در لغت فرس،در ذیل لفظ«برمایون»همین بیت دقیقی را آورده و در

توضیح آن نوشته است:«گاو فریدون را نام برمایون بود.دقیقی گفت:مهرگان آمذ جشن‌ ملک…»

لغت فرس،ص 161

شمس فخری

شمس فخری در معیار جمالی نام گاو فریدون را با ضبط«بزمایون»آورده است:

تو رستمی و فریدون و بارگیر تو را زاحترام بخوانند رخش و بزمایون

به نقل از فرهنگ سروری

سنائی

سنائی نیز در مثنوی حدیقة الحقیقه،بی‌آن‌که از نام این گاو سخنی بمیان‌ بیاورد،به گاوپروردگی فریدون اشاره کرده است:

نه فریدون گاو پرورده‌ کرد شیر گرسنه را برده‌ نه به کاوه به سعی یک دو گیا بستد از بیور اسب ملک نیا

حدیقه،ص 508

ترجمهءبنداری

ترجمهءبنداری در موضوع مورد بحث،دو تفاوت اساسی با شاهنامه دارد.نخست آن‌که‌ برخلاف شاهنامه در این کتاب در سه مورد:تعبیر خواب ضحاک،حملهء ضحاک‌ به مرغزار،و گفتگوی فریدون با شهرناز و ارنواز،مطلقا از گاو ذکری بمیان نیامده است. (ج 1/ص 31،32).دیگر آن‌که در آنجا که مادر فریدون(:مانک)فریدون را به مرغزار می‌برد و به نگهبان آن می‌سپارد و نیز در هنگامی که فریدون نسب خود را از مادرمی‌پرسد،با آن‌که به گاو مورد بحث تصریح گردیده،مطلقا نامی برای این‌ گاو ذکر نشده است(نه برمایه،نه برمایون و نه نامی دیگر)،تنها در مورد اول به‌ استثنایی بودن این گاو اشاره شده است:«و کانت بقرة خلقها الله علی لون یسر الناظرین،و یعجب الخلائق اجمعین.»(ج 1/ص 32).

روضة الصفا و حبیب السیر

در روضة الصفای میر خواند و حبیب السیر خوند میر،بترتیب از آثار قرن هشتم و نهم هجری،داستان کودکی و جوانی فریدون براساس چارچوب کلی روایت‌ شاهنامهء فردوسی ذکر گردیده است،با این تفاوت که نظیر شعر سنائی و ترجمهء بنداری برای گاو دایهء فریدون نامی ذکر نشده است،همچنین در این دو کتاب از البرز کوه هندوستان سخنی بمیان نیامده و از جمله مؤلف حبیب السیر نوشته است‌ هنگامی که ضحاک قصد مرغزار و گاو فریدون کرد،مادر فریدون(فرامک)«ملهم‌ شده آن فرزند ارجمند را از موضع مذکور به جای دیگر برد»(حبیب السیر،ج 1/ص‌ 182)

ب-روایت کوش‌نامه

برخلاف شاهنامه،که در آن از دوران پادشاهی هزار سالهء ضحاک و حوادثی‌ که بر خاندان جمشید در این مدت دراز گذشته،کمتر سخنی بمیان آمده است،در کوش‌نامه،چند هزار بیت تنها به جمشیدیان و دوران آوارگی و جنگ و گریزهای ایشان‌ با دشمن اختصاص داده شده است.

براساس روایت حکیم ایرانشاه بن ابی الخیر در کوش‌نامه،هنگامی که ضحاک‌ بر ایران چیره می‌گردد،جمشید بسبب آن‌که همسرش دختر ماهنگ شاه چین بود همسر و دو پسر و دیگر خویشان خود را برای آن‌که از گزند دشمن در امان بمانند به ارغون در کشور چین می‌فرستد.و خود سپس در جنگ با مهراج در هند اسیر و به‌ نزد ضحاک فرستاده می‌شود و پس از پنجاه سال اسارت،او را به فرمان ضحاک با اره به دو نیم می‌سازند.چون این خبر به ماهنگ در چین می‌رسد،به بازماندگان‌ جمشید توصیه می‌کند از بیشه‌های ارغون خارج نشوند و خود را از چشم ضحاکیان‌ مخفی بدارند و خود به جنگ مهراج می‌رود.و چنان‌که در داستان آمده است این‌ جنگ نیز به کشته‌شدن ماهنگ می‌انجامد.در این موقع ضحاک برادر خود،کوش،را با این رسالت به فرمانروایی چین می‌فرستد که هریک از جمشیدیان را یافت،معدوم‌ سازد.این مطلب را نیز بگوییم که جمشید پیش از بدرود با همسر و فرزندان خود،این راز را هم برای آنان فاش ساخته بود که از نسل پسرش نونک(در نسخهء خطی کوش‌نامه، «ک»و«گ»هر دو بشکل«ک»نوشته شده است)شهریاری قدم به جهان خواهد گذاشت که کین نیا را از ضحاک خواهد کشید.با اعلام این موضوع از طرف جمشید، پسر دیگر او فارک،یزدان‌پرستی پیشه می‌کند و این کار در خاندان وی قرنها ادامه‌ می‌یابد.

پس از آن‌که جمشیدیان ششصد سال پنهان از کوش و ضحاکیان در چین بسر برده بودند آبتین(در سانسکریت: aptiya ،در اوستا: athvoya ،برهان قاطع، تصحیح محمد معین)،فرزند فرزند نونک چشم به جهان می‌گشاید،و نونک به همراهان و سپاهیان خود اعلام می‌دارد که از پشت آبتین شهریاری بوجود خواهد آمد که گیتی را از دیو و جادو تهی خواهد ساخت.پس از آن‌که آبتین دوران کودکی را پشت سر می‌گذارد،رهبری جمشیدیان را در دست می‌گیرد و سالهای دراز به کوش فرمانروای‌ چین و فرزند وی کوش پیلگوش یا کوش پیل‌دندان در جنگ و گریز بسر می‌برد و سر انجام براساس اندرز جمشید به ماچین و طیهور پادشاه دادگر آن سرزمین پناه می‌برد و در سایهء حمایت وی،سالها در شهر بسیلا پایتخت ماچین،در آسایش و امنیت زندگی‌ می‌کند.آبتین در دوران اقامت در ماچین یک بار به چین لشکرکشی می‌کند و در غیبت کوش پیلگوش-که اینک بجای پدر فرمانروای چین شده بوده است-در آنجا به پیروزیهای بزرگ دست می‌یابد،بر تخت سپهدار چین می‌نشیند،غنائم بسیار بدست می‌آورد و آنها را با کشتی به نزد طیهور می‌فرستد،ولی پس از بازگشت‌ کوش پیلگوش از نزد ضحاک،و نبردی که بین او و آبتین درمی‌گیرد،با آن‌که‌ کوش کاری از پیش نمی‌برد،آبتین با دویست کشتی به نزد طیهور بازمی‌گردد.آبتین‌ در شهر بسیلا و به شرحی که به تفضیل در کوش‌نامه مذکورست،با فرارنک،دختر زیبای‌ طیهورشاه ازدواج می‌کند.آبتین و فرارنک سالیان دراز به خوشی باهم زندگی‌ می‌کنند تا زمانی که از دوران هزار سالهء پادشاهی ضحاک بیش از هشتاد سال باقی‌ نمانده بوده است.در این هنگام،شبی آبتین جمشید را بخواب می‌بیند،جمشید طوماری را به وی می‌سپارد و او را به بازگشت به ایران فرمان می‌دهد و می‌افزاید اینک‌ زمان آن فرا رسیده است که کین نیا را از ضحاک بیدادگر بخواهی.پس آبتین و فرارنک با رضایت طیهور،و به راهنمایی پیری دریاشناس و با چهار کشتی بسوی‌ ایران حرکت می‌کنند.پس از پنج ماه دریاپیمایی،کوه قاف نمایان می‌گردد،چهار ماه دیگر می‌رانند تا به یأجوج می‌رسند،بعد از پنج ماه کشتیرانی در کنار سرزمین‌ یأجوج به خشکی می‌رسند.آنگاه پیر دریاشناس را با نامه‌ای به نزد طیهور بازمی‌گردانند.پس از شناسایی راهها در خشکی،آبتین و همراهانش با جامهء بازرگانان از سقلاب و دریای ژرف می‌گذرند و به دریای گیلان می‌رسند و بعد از سه هفته دریاپیمایی در آمل فرود می‌آیند،و از ترس ضحاکیان در بیشه‌های آن شهر پنهان می‌گردند،آبتین در این بیشه‌ها از وجود مردی بنام سلکت که هواخواه جمشیدیان است و در دژی استوار در کوه دماوند بسر می‌برد آگاه می‌گردد.سلکت‌ کسی است که تاکنون ضحاک بر او و دژ وی دست نیافته است.در این زمان بار دیگر آبتین جمشید را در خواب می‌بیند و سپس کامداد وزیر آبتین،تعبیر خواب را، پیدا شدن شهریاری از پشت آبتین اعلام می‌کند.فرارنک از آبتین باردار می‌گردد.و پس از نه ماه و یک روز پسری می‌زاید که:

زرویش سرا پرده شد لاله رنگ‌ زفرّش فروزان شده کوه و سنگ

از همان روز،دو زن تا مدت سه سال متفقا فریدون را شیر می‌دهند.چون کودک چهار ساله می‌شود(کوش‌نامه، (f.212 a آبتین باز خوابی می‌بیند،ترسان از خواب‌ می‌جهد و کامداد را احضار می‌کند و وی را از خواب خود آگاه می‌سازد.کامداد پس‌ از بیان مقدماتی،در تعبیر خواب به آبتین توصیه می‌کند که فریدون را بجای امنی بیرون‌ از بیشه بفرستد و به دست مرزبان خردمند و روشندل مهربانی بسپارد.کامداد در ضمن‌ بطور پوشیده،به مرگ آبتین پس از بیرون بردن فریدون از بیشه نیز اشاره می‌کند.

از طرف دیگر سلکت که از ورود تنی چند بیگانه به جنگلهای آمل آگاه شده بوده‌ است،به امید آن‌که شاید آنان از جمشیدیان باشند،کسی را از دژ به جنگل‌ می‌فرستد.آبتین آن مرد را می‌بیند و از وی دربارهء سکلت پرسشهایی می‌کند،و سپس‌ کامداد را برای کسب اطلاعات دقیق به جایگاه سلکت گسیل می‌دارد:

جهانجوی،دستور را پیش خواند سخن هرچه بشنید،با او براند بدو گفت با این ستمدیده مرد همی خویشتن رنجه بایدت کرد برو تا بنزدیک سلکت به کوه‌ مر او را ببین از میان گروه‌ نگه کن حصار و ببین جای او یکی پرس از دانش و رای او اگر مهربان است و یزدان‌پرست‌ خردمند و آهسته و داد دست‌ فرستم فریدون یل را برش‌ اگر دایگی را بود درخورش

(کوش‌نامه، (f.213 a

با این مقدمه،کامداد با سلکت دیدار می‌کند،و بی‌آن‌که از آبتین و فریدون و مقصود خود بصراحت چیزی بر زبان آورد،به وی می‌گوید ما از ایرانیان هستیم که از بیم ضحاک بداندیش نمی‌توانیم در«آباد بوم»زندگی کنیم و نیز می‌افزاید که‌ زینهاریی داریم که:

سرِ سروران است و پشتِ گوان‌ امید بزرگان،گزند بدان

(کوش‌نامه، (f.213 b

و اگر تو و دستورت را به دانش بیازمایم و از عهدهء این آزمایش برآیید،راز را بتمامی بر تو خواهم گشاد و آنگاه زینهاری را نیز به تو خواهیم سپرد.

سلکت به وی پاسخ می‌دهد اگر امروز به پرسشهایت پاسخ شایست دادم،فردا نوبت‌ به دستور من می‌رسد تا هرچه می‌خواهی از وی بپرسی.

به فرزانهء ما تو فردا بگوی‌ همه دانش و دین از او بازجوی‌ که فرتوت مردی است باریک رای‌ زمانه درآورده او زیر پای

(کوش‌نامه، (f.213 b

کامداد در آن روز پرسشهای بسیار از سلکت می‌کند و وی از روی دانش به همهء آنها پاسخهای درست می‌دهد.روز بعد نوبت به آزمودن دستور سلکت،یعنی همان مرد فرتوت‌ باریک رای می‌رسد.این دستور خردمند مردی است بنام«برماین»(در این نسخه حرف‌ «پ»بیشتر بمانند«ب»نوشته شده است):

چو از پرده بنمود رخسار هور ستاره نهان گشت بی‌جنگ و شور یکی انجمن کرد سلکت زکوه‌ بزرگان ایران و دانش‌پژوه‌ فرستاد و دستور خواند را بخواند در آن مایه‌ور پیشگاهش نشاند یکی پیر روشندل جان فزای‌ زمانه درآورده او را زپای‌ رمیده زتن توش و از مغز هوش‌ گذشته دو زانو زبالای گوش‌ زمانه سرش کرده لرزان چو بید تن از کام دور و روان از امید فسرده دل و جای آتش چو یخ‌ شده هر دو زانو ستون زنخ‌ چنین گفت سلکت در آن انجمن‌ که آمد یکی دانشی نزد من‌ سخن چند پرسید و پاسخ شنید به پاسخ زما هیچ سستی ندید همی خواهد اکنون که پرسد سخن‌ زدستور ما اندر این انجمن‌ چو سالار کوه این سخن کرد یاد همانگه درآمد زدر کامداد بخمیّد و در پیش بردش نماز همی آفرین کرد بر وی دراز سرافراز سلکت مر او را بخواند بپرسید و بنواخت و پیشش نشاند چو بروماین پاکدین را بدید بنوّی بر او آفرین گسترید بدو گفت کای پاک فرزانه مرد دل ما همی آرزوی تو کرد بدان آمدم تا ببینم تو را به جان و روان برگزینم تو را سخنها زدانش بپرسم یکی‌ زتو بهره یابم مگر اندکی‌ بدانم که امید ما شد تمام‌ رسیدیم از این نامداران به کام…

بدو گفت برماین ای مرد داد زدانش مرآیین شاخی به یاد(؟)… بپرس آنچه خواهی و پاسخ شنو از این پیر فرتوت بر راه رو

(کوش‌نامه، (f.214 b,214 a

کامداد پی‌درپی پرسشهایی را مطرح می‌سازد و برماین دستور بی‌درنگ به آنها پاسخ می‌دهد.سرانجام چون کامداد از دانش سلکت و برماین مطمئن می‌گردد،در جلسه‌ای خصوصی حقیقت کار آبتین و فریدون را به سلکت آشکار می‌سازد و می‌افزاید که من از طرف آبتین برای آزمودن تو آمده بودم و اینک بدان که:

اگر بر فریدون کنی دایگی‌ کند با تو خورشید همسایگی

(کوش‌نامه، (f.215 a

سلکت شادمان از این که سرانجام به آرزوی خود رسیده است،کردگار را سپاس‌ می‌گوید و از دژ بهمراه کامداد با صد سوار بنزد آبتین به بیشه فرود می‌آید.آبتین‌ سلکت را بنزد خود می‌برد و برخوان زر می‌نشاند.خوالیگر خورشهایی از دراج و کبک نر بر خوان می‌نهد.چون نان خوردن بپایان می‌رسد،بزمی می‌آرایند و جام می‌ می‌خواهند.سپس آبتین هدایای بسیار به سلکت می‌بخشد و آنگاه:

پرستنده را گفت کان شاخ گل‌ بیاور که شادان کند جام مل‌ شتابان بشد مرد خسروپرست‌ همی یافت دست فریدون به دست‌ چو شیری قصب دور کرد از برش‌ پدید آمد آن چهرهء فرّخش‌ زمین گشت روشن زرخسار او زمان شادمان شد زدیدار او به آهستگی دایه بازش نمود سرافراز سلکت نوازش نمود ببوسید آن روی چون نوبهار گرفته به مهر دل اندر کنار بخندید در روی او آبتین‌ بدو گفت کای نامدار گزین‌ درختی است این،بار او روشنی‌ زبُن بر کند بیخ آهرمنی‌ هلاک ستمکاره ضحاک و کوش‌ به دست وی آید،تو بشنو بهوش… تو این را بزنهار یزدان پاک‌ بدار و بپرورش چون جان پاک‌ بیاموزش آن چیز کآید بکار که باشد ستوده بر آن شهریار سواری و آرایش و داد و دین‌ چنان کن که چون او نبیند زمین‌ پس اندرز جمشید و صحف پدر به سلکت سپرد آن شه تاجور

(کوش‌نام، (f.215 a

آبتین،فریدون را بدرود می‌کند و بر جدایی او می‌گرید.سلکت،فریدون را به کوه می‌برد و سه سال او را می‌پرورد و در هفت سالگی او را برای آموزش به دستور دانا می‌سپرد:

مر او را به دستور دانا سپرد که در دانش او بود با دستبرد نبشتن بیاموخت و خواندن نخست همی هر زمان دانشی باز جست‌ به کوه اندر او را یکی تخت ساخت‌ بسی مرد دانا سوی کوه تاخت‌ یکی تخت پرمایهء زرنگار سراسر بدان گوهر شاهوار بدان تخت شد مرد دانش‌پرست‌ نگاریده گردون از آن‌سان که هست‌ چنان کرد پیدا از آن ماه و مهر که گفتی بزیر آمده‌ست از سپهر پدید اندر او جای هر اختری‌ زهر دانشی در گشاده دری‌ فریدون فرّخ درآمد به تخت‌ همی دانشش آرزو کرد سخت‌ در آن تخت پیوسته کردی نگاه‌ بدانست از راز خورشید و ماه‌ زکردار مریخ با مشتری‌ شد آگاه از رنج و از داوری‌ زگردنده گردون چنان بر رسید که گفتی که گردون خود او آفرید به دانش چنان گشت کاندر زمان‌ نماندی بر او هیچ کاری نهان‌ شب تیره‌گون با بزرگان به دشت‌ بگفتی که از شب چه مایه گذشت

(کوش‌نامه، (f.215 b

در کوش‌نامه مطلب به اینجا که می‌رسد حد اقل چند بیتی افتادگی دارد.ظاهرا در دنبال این تختی که فریدون پیوسته در آن نگاه می‌کرده است،از«طاقی»نیز سخن بمیان آمده است و احتمالا مطالبی دیگر،که در نسخهء منحصر بفرد کوش‌نامه‌ مفقودست.و آنگاه راوی اصلی داستان،و باحتمال ضعیف سرایندهء کوش‌نامه،به روایت‌ پرورش فریدون با شیر«گاو برمایه،یا:پرمایه»در کوه اشاره می‌کند و آن را سخنی‌ عامیانه می‌خواند و به تفسیر و تأویل«شیر»،«گاو»و«برمایه»می‌پردازد.پس از آخرین بیتی که در چند سطر پیش آوردیم،دنبالهء مطلب در نسخهء خطی کوش‌نامه بدین‌ قرارست:

جهاندیده بگشاد راز از نهفت‌ که آن تخت و آن طاق دریست گفت‌ سخن رزم شد در میان گروه(؟) به کار فریدون و آن گاو و کوه‌ چنین گفت هرکس زمردان مرد که از گاو برمایه او شیر خورد سخن گر تو از عام خواهی شنید ندانی شنودن بدان‌سان که بود همی شیر،دانش نماید راز همان گاه را گاو گویند باز فریدون از آن‌گاه دانش گشاد که برماین(اصل:برمایه)آن را به دانش نهاد دگر هرکه را دانش آمد بدست‌ بگوید که بر گاه خسرو نشست‌ به دانش چنان بُد فریدون گرد که او مردمان را چو گاوان شمرد زمردم به دانش فزون داشت دست‌ چنان شد که بر گاو و مردم نشست‌ چنین است گفتار این پهلوی‌ به دانش توان یافت گر بشنوی

(کوش‌نامه، (f.215 b

از طرف دیگر در کوش‌نامه آمده است هنگامی که کوش پیلگوش در چین از رفتن آبتین و فرارنک از ماچین آگاه می‌گردد،نامه‌ای به ضحاک می‌فرستد.ضحاک‌ با اطلاع از این موضوع،به هر مرز و بومی نامه می‌نویسد تا آبتین را بچنگ آورند.در این هنگام روزی آبتین با دسته‌ای از سپاهیان ضحاک روبرو می‌شود(چندین سال‌ پس از آن‌که فریدون را به سلکت سپرده بوده است)و با آن‌که آبتین با مردانگی تمام‌ با آنان می‌جنگد،ولی سرانجام خود و دو فرزندش کشته می‌شوند.سپاهیان ضحاک‌ سر هر سه تن را از بدن جدا می‌سازند و به نزد ضحاک می‌برند و ضحاک مغز سر آنان‌ را به مارانی که بر دوشش روییده بودند می‌خوراند.و این حادثه زمانی روی می‌دهد که فریدون بیست ساله شده بود و نزد سلکت بسر می‌برد و از ماجرای کشته‌شدن پدر بیخبر بود.فرارنک چون از کشته‌شدن شویش،آبتین،آگاه می‌گردد با تنی چند از ایرانیان محل زندگی خود را ترک می‌کند.در کوش‌نامه،پس از این وقایع،تنها به‌ یکی دو حادثهء زندگانی فریدون اشاره شده است که مربوط است به چیرگی وی بر ضحاک.نخست خبر این پیروزی بتوسط مأموران ضحاک به آگاهی کوش پیلگوش در چین می‌رسد،و پس از مدتی نیز فرستادهء مادر شاه نو(فرارنک)به نزد طیهور می‌رسد با این پیام که فرزندم از کوه به جنگ دشمن شتافت و به یک زخم،ضحاک را به خاک افکند و دو دست و پایش را به آهن ببست و وی را زندانی ساخت و غلّی بر گردنش نهاده است که تا جاودان کس آن را نتواند گشود.(کوش‌نامه، (f.220 a

ج-متونی که در آنها به حوادث دوران کودکی و جوانی فریدون‌ تقریبا اشاره‌ای نگردیده است

در کتابهای معتبری چون تاریخ طبری،مروج الذهب و معادن الجوهر،التنبیه

و الاشراف مسعودی،تاریخ بلعمی،آثار الباقیه عن القرون الخالیه بیرونی،زین الاخبار گردیزی،گرشاسب‌نامهء اسدی،مجمل التواریخ و القصص،و تاریخ طبرستان ابن اسفندیار با آن‌که کم‌وبیش از غلبهء فریدون بر ضحاک و دربند کردن وی در کوه دماوند و حوادث دوران پادشاهی فریدون سخن بمیان آمده است،ولی دربارهء دورهء کودکی و جوانی وی تقریبا چیزی نوشته نشده.طبری به این که فریدون چندمین نسل از جم بوده‌ است،تولد او در دنباوند،تنها زیستن وی از ترس ضحاک،قیام کاوه و رفتن فریدون‌ به نزد وی،غلبهء بر ضحاک،و دربند کشیدن او باختصار سخن گفته است.(طبری، ترجمهء پاینده،ص 138،140،154).مسعودی در مروج الذهب به اسارت ضحاک‌ به دست فریدون و مقیّد ساختن وی در کوه دماوند اشاره کرده است(مروج الذهب،ج‌ 1،ص 264).بیرونی و گردیزی و اسدی تقریبا چیزی دربارهء این دورهء زندگانی فریدون‌ نگفته‌اند.مؤلف مجمل التواریخ براساس روایت کوش‌نامه نسب فریدون را با عبارتی‌ مبهم بدین شرح نوشته است:«فریدون بن اتفیال بن همایون بن جمشید الملک،و مادرش فری‌رنک بود،دختر طهور ملک جزیره بسلا ماچین(کذا؟)اندرونی.»و از کارهای فریدون جز این چیزی ذکر نکرده است که«ایزد تعالی فریدون را برانگیخت و کارها رفت تا ضحاک را بگرفت و چهل سال بسته بر هیونی،گرد عالم بگردانید،و بر آخر به کوه دماوند در چاهی ببستش استوار…(مجمل التواریخ،ص 27،41). ابن اسفندیار در تاریخ طبرستان در این باره تنها به چند موضوع اشاره کرده است یکی آن‌ که مادر فریدون و بستگانش در پایان کوه دنباوند مستقر گشتند و سپس از کوه به چراگاه‌ منتقل شدند و فریدون چون هفت ساله شد بر گاو سوار می‌گردید و گرزی بشکل گاو برایش ساختند و با یارانش به اصفهان رفت و کاوه بدو پیوست.(تاریخ طبرستان،ص 57 -58).

2-نقش گاو در زندگانی فریدون و خاندانش‌ الف-کاربرد لفظ«گاو»در القاب پدران فریدون

طبری دربارهء لقب ده پشت پدران فریدون روایتی جالب توجه دارد.وی می‌نویسد: «به پندار پارسیان پدران افریدون تا ده پشت همه اثفیان نام داشتند.ازآن‌رو که از ضحاک بر فرزندان خویش بیمناک بودند و روایت بود که یکیشان بر ضحاک چیره شود و انتقام جم را بگیرد.و اینان به لقبها ممتاز و شناخته بودند.یکی را اثفیان صاحب گاو قرمز گفتند و اثفیان صاحب گاو ابلق و صاحب گاو چنان‌وچنان.و فریدون پسر اثفیان پرگاو بود بمعنی صاحب گاو بسیار،پسر اثفیان نیک گاو یعنی صاحب گاوان خوب،پسر اثفیان سیر گاو،یعنی گاوان چاق و درشت،پسر اثفیان پور گاو[در متن عربی: بور کاو]یعنی صاحب گاوان به رنگ گورخر،پسر اثفیان اخشین گاو یعنی صاحب گاوان‌ زرد،پسر اثفیان سیاه گاو یعنی صاحب گاوان سیاه،پسر اثفیان سپید گاو[در متن عربی: اسبیذ کاو]یعنی صاحب گاوان سپید،پسر اثفیان کبر گاو یعنی صاحب گاوان‌ خاکستری،پسر اثفیان رمین گاو[در متن عربی:ابن اثفیان رمین‌]یعنی صاحب همه جور گله و همه رنگ گاو،پسر اثفیان بنفروسن پسر جم شاد(طبری،ترجه پاینده ج 1/ص‌ 153،متن عربی،ج 1/ص 227).

بطوری که ملاحظه می‌شود براساس این روایت که حد اکثر در اواخر قرن سوم‌ هجری و در زمان نگارش تاریخ طبری-و احتمالا در طبرستان-زنده بوده است،هر یک از پدران فریدون لقبی داشته‌اند مختوم به کلمهء«گاو».

بیرونی نیز در آثار الباقیه عن القرون الخالیه،همین روایت طبری را بصورتی آشفته و ناقص آورده است:«أفریدون بن اثفیان کاو بن اثفیان نیکاو بن اثفیان بن شهر کاو بن اثفیان اخنبکاو بن اثفیان اسبیذ کاو بن اثفیان دیزه کاو بن اثفیان نیکاو بن نیفروش‌ بن جم الملک.»(ص 104)و حمد اله مستوفی نیز در تاریخ گزیده روایتی شبیه روایت‌ طبری و بیرونی بدین شرح دارد:«در میانهء جمشید و فریدون هفت تن فاصله بوده‌اند که‌ همه را گاو لقب بوده مثل:گاو زرد و گاو سفید و گاو سرخ و گاو ابلق.»(به نقل از فرهنگ آنندراج،ذیل:گاو فریدون).

ب-گاو دایهء فریدون

در صفحات پیش گفتیم که در ضمن حوادث دوران کودکی فریدون در شاهنامه از گاوی سخن بمیان آمده که وی را بمدت سه سال شیر داده است.این گاو که از جهت‌ گوناگون استثنائی بوده است در ادب فارسی شهرت بسیار دارد و بدین جهت نامش‌ تقریبا در تمام کتابهای لغت فارسی ثبت گردیده است.سالها پیش از زادن این گاو تولدش بتوسط موبدی بخرد،و در تعبیر خواب ضحاک،اعلام گردیده بوده است.در هنگام تولدش بخردان و ستاره‌شناسان و موبدان حاضر بوده‌اند.مادر فریدون نیز،لا بد به الهام غیبی،از وجود چنین گاوی آگاه بوده است و بدین سبب چون شویش به دست‌ روزبانان ضحاک کشته می‌شود،فرزند را به مرغزاری می‌برد که این گاو در آنجا بوده‌ است و نگهبان مرغزار می‌پذیرد که از شیر آن گاو نغز کودک وی را بپرود.از طرف دیگر ضحاک که پس از تعبیر خواب هولناک پیوسته درصدد بوده است به فریدون و این‌ گاو دست بیابد و آنها را بکشد،تقریبا در زمانی که فریدون سه سال از شیر آن گاو تغذیه‌ کرده بوده است،از جایگاه گاو و فریدون آگاه می‌گردد و بقصد کشتن آنها بسوی مرغزار حرکت می‌کند،ولی مادر فریدون،فرزندش را پیش از رسیدن ضحاک بدان محل،از نگهبان مرغزار می‌گیرد و وی را در البرز کوه هندوستان به مردی دینی می‌سپرد.ضحاک‌ چون به مرغزار می‌رسد گاو فریدون را با دیگر چهارپایان آن مرغزار می‌کشد و مرغزار را ویران می‌سازد.صفت مهم این گاو،زیبای شگفت‌انگیز اوست که فردوسی چند بار بدان اشاره کرده است:

همان گاوکش نام برمایه بود زگاوان ورا برترین پایه بود زمادر جدا شد چو طاووس نر به هر موی بر تازه رنگی دگر

1/41/120-121

یکی گاو دیدم چو خرّم بهار سراپای او پر ز رنگ و نگار… زپستان آن گاو طاووس رنگ‌ برافراختی چون دلاور نهنگ

1/43/174-177

همان گاو برمایه کِم دایه بود زپیکر تنش همچو پیرایه بود

1/54/379

پس از دوران کودکی فریدون دو بار دیگر ذکر این گاو در شاهنامه تجدید می‌شود.یکی هنگامی است که فریدون در شانزده سالگی از البرز کوه به نزد مادرمی‌آید و سرگذشت خود را از مادرمی‌پرسد،و مادر در ضمن مطالب مختلف به پرورش او با شیر آن گاو طاووس رنگ و نیز کشته‌شدن گاو به دست ضحاک اشاره می‌کند (1/43/173-180)،و دیگر در آنجا که فریدون علیه ضحاک قیام کرده است و در غیبت ضحاک به کاخ وی وارد می‌شود و با شهرناز و ارنواز،از کشته‌شدن گاو برمایه‌ به دست ضحاک با تأثر سخن می‌گوید:

زخون چنان بی‌زبان چارپای‌ چه آمد بر آن مرد ناپاک رای!

1/54/380

نکتهء گفتنی دیگر دربارهء این گاو آن است که موبدی که خواب ضحاک را تعبیر کرده، در سبب دشمنی فریدون با ضحاک و خطاب به او می‌گوید چو تو پدر فریدون و گاو برمایه،دایه‌اش،را خواهی کشت،فریدون به انتقام کشته شدن آنها گرزهء گاو روی بر سرت خواهد کوفت و ترا در بند خواهد کشید.در یکی از روایات،خارج از شاهنامه، نیز آمده است که فریدون ضحاک را به انتقام کشته شدن همین گاو کشته است.

داستان این گاو به این تفصیل،تنها در شاهنامه آمده است و در روایات دیگر چنان‌ که دیدیم به این مطلب فقط اشاره‌ای شده است.نام این گاو در شاهنامهء فردوسی‌ «برمایه»است که از آن با صفات«نغز»(1/41/135 و 137)و«گرانمایه» (1/44/180)نیز یاده شده است.ولی در خارج از شاهنامه فقط یک بار در کوش‌نامه‌ «گاو برمایه»یا«گاو پرمایه»آمده است(که از گاو برمایه او شیر خورد).اما چنان‌که‌ قبلا دیدیم در سه تک بیت از فرالاوی،دقیقی،و شمس فخری و نیز در لغت فرس اسدی‌ و عزر اخبار ملوک الفرس نام گاو فریدون:برمایون،پرمایون،یا بزمایون آمده،و در برخی‌ از روایتها هم مطلقا نامی برای این گاو ذکر نگردیده است.

ج-گرزی بسان سر گاومیش

گرز گران فریدون نیز در شاهنامه از اهمیتی خاص و استثنائی برخوردار است و چنین‌ می‌نماید که در حماسهء ملی ما اهمیت این گرز حتی از گرز سیصد منی سام‌ (1/187/1054)نیز بیشتر بوده است زیرا پیش از آن‌که فریدون دیده به جهان بگشاید، از این گرز سخن گفته شده است،چنان‌که دیدیم هنگامی که ضحاک خواب هولناک‌ خود را برای موبدان گفت و تعبیر آن را از ایشان پرسید،یکی از موبدان از جوانی سخن‌ بمیان آورد که«به چنگ اندرون گرزهء گاو سار»دارد(1/37/47)و چون بنزد ضحاک‌ برسد«زدی بر سرش گرزهء گاو رنگ»(1/37/48).موبد در تعبیر خواب به ضحاک گفته‌ است که آن جوان،فریدون است که«زند بر سرت گرزهء گاوروی»(1/40/103). سالها بر این خواب می‌گذرد،فریدون‌زاده می‌شود و دوران کودکی و جوانی را می‌گذراند،کاوهء آهنگر بر ضد ضحاک قیام می‌کند و به فریدون می‌پیوندد.فریدون‌ پنهانی خود را برای نبرد با ضحاک آماده می‌سازد.در این هنگام وی دو برادر خود، کیانوش و برمایه یا پرمایه(1/49/280)را از تصمیم خود آگاه می‌سازد و برای آغاز کار از آنان می‌خواهد تا نخست آهنگران چیره‌دست را به نزد وی بیاورند تا برای او گرزی‌ گران بسازند.آنچه دربارهء ساختن این گرز در شاهنامه آمده نیز درخور توجه است زیرا در شاهنامه کمتر به موردی برمی‌خوریم که شاه یا پهلوانی طرح ساختن سلاح خود را جزء به جزء به صنعتگران داده و دربارهء کیفیت آن سخن گفته باشد.فریدون به برادرانش‌ می‌گوید:

بیارید داننده آهنگران‌ یکی گرز سازند ما را گران‌ چو بگشاد لب هر دو بشتافتند به بازار آهنگران تافتند از آن پیشه هرکس که بُد نامجوی‌ بسوی فریدون نهادند روی‌ جهانجوی پرگار بگرفت زود وز آن گرز پیکر بدیشان نمود نگاری نگارید بر خاک پیش‌ همیدون بسان سر گاومیش‌ بدان دست بردند آهنگران‌ چو شد ساخته کار گرز گران‌ به پیش جهانجوی بردند گرز فروزان بکردار خورشید برز

1/49/283-289

و بدین ترتیب گرزی گران(1/49/283،1/52/352 و 354،1/53/361)بسان سر گاومیش برای فریدون ساخته می‌شود که بعدا فریدون بهنگام جنگ با ضحاک‌ همین گرز را بر سر وی می‌کوبد.از این گرز چند بار دیگر در داستان فریدون در شاهنامه با وصفهای گرزهء گاوپیکر(1/53/359)،1/76/256)،گرزهء گاوچهر (1/54/382)،گرزهء گاوسار(1/57/435)،و گرزهء گاوسر(1/59/483)یاد شده است.

البته در شاهنامهء فردوسی،پس از داستان ضحاک و فریدون،نیز بارها ترکیبات: گرزهء گاوپیکر،گرزهء گاوچهر،گرزهء گاورنگ،گرزهء گاوروی،گرزهء گاوسار،گرزهء گاوسر،و گرزهء گاومیش بکار رفته است کا با گرز فریدون که بدان اشاره کردیم‌ ارتباطی ندارد.

در متون دیگر نیز از گرز فریدون یاد شده است.طبری نوشته است«بیشتر جنگ وی‌ با گرز بود و سر گرز وی چون سر گاو[متن عربی:رأس الثور]بود»(طبری،ترجمهء پاینده،1/154)،یا«افریدون کلهء او[ضحاک‌]را به گرزی پیچیده سر[متن عربی: ملتوی الرأس‌]بکوفت.«همان کتاب،1/138)ثعالبی هم در غرر اخبار ملوک الفرس‌ و سیرهم از این گرز با نام«کاوسار»یاد کرده است:«و امر هم بصنعة العمود المعروف‌ بکرز کاوسار الذی وجد ذکره فی الاخبار و معناه بالفارسیة العمود الذی فی رأسه صورة ثور»(عزر اخبار ملوک…،ص 34).بنداری در ترجمهء عربی شاهنامه به گرز آهنین‌ فریدون که بصورت گاو بوده و برطبق نقشه و طرح او ساخته شده بوده اشاره کرده است‌ (ترجمهء بنداری،ص 34،35).در تاریخ طبرستان ساختن گرز به کسانی نسبت داده شده‌ است که به فریدون پیوسته بودند.«قوم اومیدواره کوه و انبوه کوه قارن بدو پیوستند و برای‌ او گرزی بصورت گاو ساخته…»(تاریخ طبرستان،ص 57-58).ولی در گرشاسب‌نامه فقط به این موضوع اشاره شده است که فریدون با گرز کیی یا گرز گران سر ضحاک را کوفت(گرشاسب‌نامه،ص 329-330).

شهرت گرز گاوسار فریدون از متون حماسی و تاریخی به دیگر آثار منظوم فارسی نیز رسیده و از جمله خاقانی دو بار از آن نام برده است:

آب گرز گاوسارش باد کورا عرشیان‌ آتش ضحاک سوز و اژدهاخور ساختند

دیوان خاقانی،ص 113

شب مگر کاندود خواهد بام گیتی را به قیر کز بنات النعش هستش نردبان انگیخته‌ در بره مریخ گرز گاو افریدون به دست‌ وز مجرّه شب درفش کاویان انگیخته

دیوان خاقانی،ص 394

د-گاو سواری فریدون

ابن اسفندیار مؤلف تاریخ طبرستان که کتابش را بسال 613 نوشته است،در باب دوم‌ این کتاب«ابتدای بنیاد طبرستان و بنای عمارت شهرهای وی»،چنان‌که قبلا گفتیم‌ اشاراتی به زندگانی فریدون کرده است که یک مورد آن منحصر بفرد می‌نماید و آن گاو سواری فریدون است و بعید نیست که روایت او در این باب از روایات شفاهی رایج در محل سرچشمه گرفته باشد.ابن اسفندیار می‌نویسد:«چون ضحاک تازی جمشید را پاره‌ پاره کرد،آل جمشید از سایهء خورشید نفور و مهجور شدند…مادر افریدون با متعلقان دیگر به پایان کوه دنباوند»آمدند.پس از آن‌که فریدون‌زاده شد،بسبب آن‌که کوهستان غیر قابل کشت بود،ایشان به منطقه‌ای که دارای چراخور بود و ساکنانش از«نتاج و باج‌ گاوان»زندگی می‌کردند نقل مکان نمودند.پس از آن‌که دوران شیرخوارگی فریدون‌ سپری گردید و هفت ساله شد،فریدون مهار در بینی گاوان می‌کرد و بجای اسب،بر پشت آنها می‌نشست.این است عبارات ابن اسفندیار:«چون طفل از حد رضاع به فطام‌ رسید و هفت عام بر او گذشت،خطام در بینی گاوان می‌کرد و مرکب خود می‌ساخت. چنان بود که گویی از عکس افلاک بر روی خاک آفتابی دیگر از ثور طلوع می‌کند. چون مراهق شد،جوانان آن جنبات برای دفع نکبات پناه به جلادت و شهامت او می‌کردند و هر روز او بر گاو نشسته با ایشان به شکار و دیگر کار می‌رفتی…»(تاریخ‌ طبرستان،ص 57-58).مؤلف فرهنگ آنندراج نیز در ذیل«برمایون و برمایه»و«گاو فریدون»به گاو سواری فریدون اشاره کرده،با این تفاوت که نوشته است فریدون بر «برمایون»که به شیر آن در مازندران پرورش یافته بود،سوار می‌گشت.

هـ-گاوی در خانهء جم!

براساس یک روایت که طبری و مؤلف غرر اخبار ملوک الفرس به آن اشاره‌ کرده‌اند،فریدون پس از پیروزی بر ضحاک،او را می‌کشد.در روایت طبری پیش از کشته شدن ضحاک،در گفتگوی فریدون با او،به گاوی اشاره شده که در خانهء جمشید بوده است،ولی در حوادث دوران پادشاهی جمشید،تا آنجا که نگارندهء این سطور آگاه‌ است،به وجود گاوی در خانهء او اشاره‌ای نگردیده،طبری در این باب نوشته است: «…و چون بر ضحاک دست یافت،ضحاک بدو گفت:«مرا به انتقام جدت،جم‌ مکش.»و افریدون گفت:«سخت بالا گرفته‌ای و خویشتن را بزرگ پنداشته‌ای که‌ چنین طمع می‌داری»و بدو یادآوری کرد که جدش بزرگتر از آن بود که همسنگ‌ ضحاک باشد و گفت که او را در مقابل گاوی که در خانهء جدش بوده است می‌کشد.» (طبری،ترجمهء پاینده،ج 1/ص 154).این مطلب را نشأت در ترجمهء خود با این عبارت‌ بیان کرده است:«که من تو را چون گاوی که در خانهء جدم ذبح می‌شد می‌کشم» (تاریخ الرسل و الملکوت،ترجمهء نشأت،ص 47).ولی در غرر اخبار ملوک الفرس که‌ به همین گفتگوی ضحاک و فریدون اشاره گردیده است،فریدون در پاسخ ضحاک گفته‌ است که تو را بسبب کشتن گاو برمایون می‌کشم:«و فی بعض الروایات انّه قتله و قال له‌ الضحاک انما تقتلنی بجدک جم فقال له أفریدون انّک اذا لعظیم الشأن و لکنی اقتلک‌ بفقرة کاو برمایون»(غرر اخبار ملوک…،ص 34).

3-پیشنهادی دربارهء کلمهء«برمایه»در شاهنامهء فردوسی

دیدیم که فردوسی در داستان کودکی فریدون لفظ«برمایه»را در پنج بیت بکار برده‌ است.در یکی از این پنج بیت نام گاو فریدون«برمایه»ذکر شده است:

همان گاوکش نام برمایه بود زگاوان ورا بَرترین پایه بود

1/41/120

ولی در چهار بیت دیگر لفظ«برمایه»پس از کلمهء«گاو»بدین صورت آمده است:

یکی گاو برمایه خواهد بُدن‌ جهانجوی را دایه خواهد بدن

1/40/107

کجا نامور گاو برمایه بود که رخشنده بر تنش پیرایه بود

1/41/132

بیامد پر از کینه چون پیل مست‌ مر آن گاو برمایه را کرد پست

1/42/155

همان گاو برمایه کِم دایه بود زپیکر تنش همچو پیرایه بود

1/54/379

اما در شعر فرالاوی،دقیقی،شمس فخری و نیز در لغت فرس اسدی و غرر اخبار ملوک‌ الفرس و سیرهم‌چنان‌که در صفحات پیش گذشت از این گاو با نام«برمایون»، «پرمایون»،و«بزمایون»یاد شده است و صاحب غرر اخبار ملوک به شیوهء فردوسی در چهار بیت اخیر شاهنامه،ترکیب«کاو برمایون»را در کتاب خود بکار برده است: «…ولکنی اقتلک بفقرة کاو برمایون…»(ص 34-35).

آنچه در این بخش مورد بررسی قرار می‌گیرد آن است که فردوسی لفظ«برمایه»را در ابیات فوق الذکر با چه ضبطی و با چه تلفظی و به چه معنای بکار بده است و نیز وی‌ از نظر دستوری،این کلمه را«اسم خاص»می‌دانسته است یا چیزی دیگر.

پیش از آن‌که بررسی خود را در این باب آغاز کنیم،نخست ضبط نام گاو فریدون را در فرهنگهای فارسی از نظر می‌گذرانیم.آنچه در فرهنگها آمده بترتیب تاریخ تألیف‌ عبارت است از:

لغت فرس اسدی(تألیف بین 458 تا 465 ق.)نسخهء خطی 733 ق.:برمایون،یا پرمایون.نسخه‌های خطی 766 ق و 877 ق:پرمایون.نسخهء خطی 1305 ق.:پرمایون‌ (شاهد،شعر دقیقی:مهرگان آمد جشن ملک افریدونا…)،پرمایه(شاهد،شعر فردوسی:یکی گاو پرمایه خواهد بدن…)

فرهنگ قوّاس(تألیف اواخر قرن 7 و اوایل قرن 8 ق.):ندارد.

معیار جمالی(تألیف 745 ق.)به نقل از فرهنگ جهانگیری:برمایون.(به نظر محمد دبیر سیاقی،مؤلف کتاب لغت«معیار جمالی»کارش کّلا متکی بر لغت فرس اسدی‌ است(لغت فرس،ص 4 مقدمه).

صحاح الفرس(تألیف قرن 8 ق.):برمایون.

فرهنگ مجموعة الفرس(تألیف احتمالا قرن 8 ق.):برمایون.

مدار الافاضل(تألیف 1001 ق.):برمایون،برمایه،پرمایه،مایون.

فرهنگ جهانگیری(تألیف 1017 ق.):برمایون:برمایه:مایون،و مایه.

برهان قاطع(تألیف 1062 ق.):برمایون،بزمانون،بزمایون،برمایه،بزمایه،مایون،و مایه.

فرهنگ رشیدی(تألیف 1077 ق.):برمایون،برمایه.(با ذکر این مطلب که بعضی‌ آن را به بای فارسی دانند)،و مایون.

فرهنگ سروری(تألیف قرن 11 هجری):بزمایون،مایون،مایه.

فرهنگ آنندراج(تألیف 1306 ق.):برمایون،بزمایون و برمایه و مایون.با اظهار نظر مؤلف که بعضی‌[برمایه را]به بای فارسی دانند و فقیر آن را بهتر داند و به ضم خواند و به معنی آن واضح شود یعنی پرمایه که شیر بسیار داشته و می‌داده و الله اعلم.» فرهنگ انجمن آرای ناصری(تألیف نیمه دوم قرن 13 ق.):بنقل از فرهنگ نظام: برمایه،مبدل پرمایه(بمعنی پر شیر).

فرهنگ ولف(تألیف 1936 م.):برمایه با ذکر پنج بیت شاهنامه که در آن لفظ «برمایه»آمده است.ولف بیت«یکی گاو برمایه خواهد بدن…»را در ذیل«پرمایه» نیز داده است.

فرهنگ نظام(تألیف 1346-1358 ق.):برمایون،بزمایون و برمایه.(با تذکر این‌ مطلب که«مؤلف فرهنگ ناصری لفظ مذکور را با ضم باء مبدل پرمایه(بمعنی پر شیر) صحیح دانسته.گویا عقیدهء مؤلف مذکور این بوده که در زمان فریدون در فارسی امروز ما حرف می‌زدند و همان الفاظ و اصطلاحات ما را استعمال می‌کردند در حالتی که زبان‌ آن زمان چیز دیگر بوده.»

فرهنگ نفیسی-فرنودسار(تألیف 1317-1324 ش.):برمایون،بزمایون،برمایه، برمایه،مایون و مایه.

فرهنگ شاهنامه(تألیف 1320 ش.):پرمایه.

فرهنگ فارسی معین(تألیف 1342-1345 ش.):پیرمایون،و پیرمایه.

دایرة المعارف فارسی(تألیف 1345 ش.):برمایون،و برمایه.بعلاوه در این کتاب‌ دو ضبط:پیرمایون و پیرمایه به دو ضبط پیشین ارجاع گردیده است(حرف«م»دایرة المعارف چاپ نشده است).

واژه نامک(تألیف حدود 1355 ش.):نام این گاو ظاهرا بدین سبب ذکر نشده‌ است که مؤلف بطور کلی از ذکر نامها در واژه نامک خودداری کرده است:«نامهای‌ خاص را نیاورده‌ام.چون برای هر خوانندهء شاهنامه بخوبی روشن است که رستم

کیست…»(مقدمهء واژه نامک).

لغت‌نامهء دهخدا(تألیف 1325-1358 ش.):برمایون،بزمایون،بزمانون،پرمایون، برمایه،برمایه،پرمایه،پرمایه،مایون،و مایه.در ضمن دهخدا در ذیل«برمایه»بفتح یا بکسر اول و بمعنی گاوی که فریدون را شیر داد،سه بیت از شاهنامه:«همان گاوکش‌ نام برمایه بود…»،«یکی گاو برمایه خواهد بدن…»،«کجا نامور گاو برمایه بود» را بعنوان شاهد آورده است،و هم او نیز در ذیل«پرمایه»با نقل یکی از این سه بیت‌ «یکی گاو پرمایه خواهد بدن…»اظهارنظر کرده است که«بیت اخیر را اسدی در لغت‌ نامه آورده و گفته است نام گاو فریدون است،لکن پرمایه در این بیت نام نیست و بمعنی‌ لغوی کلمهء مرکب است یعنی صاحب مایهء بسیار.»

وی بار دیگر در ذیل«پرمایه»و نقل معنی آن از لغت فرس«گاو فریدون بود(لغت‌ فرس اسدی)»یکی دیگر از بیتهای سه‌گانهء فوق الذکر:«یکی گاوکش نام پرمایه‌ بود…»را آورده و دربارهء معنی آن خواننده را به آنچه در ذیل«یکی گاو پرمایه خواهد بدن…»نوشته ارجاع داده است.

فرهنگ تاریخی زبان فارسی(تألیف 1357 ش.):برمایون،و برمایه.(فقط بخش‌ اول:«آ-ب»چاپ شده است).

از طرف دیگر،با توجه به طرز کاربرد این لفظ در متون پیش از اسلام مسلّم می‌گردد که فرالاوی و دقیقی و مؤلف غرر اخبار ملوک الفرس و سیرهم،و شمس فخری برخلاف‌ فردوسی صورتی نزدیک به ضبط باستانی این کلمه را بکار برده‌اند.در این باب رأی‌ خالقی مطلق صائب است که نوشته:«صورت درست نام این گاو در بیرون از شاهنامه مثلا در شعر فرالاوی و دقیقی…و در لغت فرس اسدی و نیز در غرر السیر ثعالبی…برمایون Barm.yu?n است،برابر با صورت اوستایی Bar???m.yaona که‌ دربارهء گاو نر بکار رفته است Yas?t 17,55;K.Geldner,Zeitschr.fu?r vergl.) .(Sprachf.24/1879.p.147 همچنین در دینکرد،کتاب نهم ed.Madan,) (P.814,815;West,P.T.IV.,p.218,220 این نام به شکل (gus?n i)Barm.yu?n و به معنی گاو(نر)آمده است،ولی در بندهشن بزرگ (ed.Anklesaria 35,10) Barm.yu?n نام برادر فریدون است که در شاهنامه(یکم،ص 56،بیت 256)آن نیز بصورت برمایه Barm.ya (و در برخی دستنویسها پرمایه Purm.ya آمده است که‌ نشان می‌دهد که یا میان نام برادر فریدون و نام این گاو ارتباطی است و یا این دو نام در همان مآخذ پهلوی درهم آمیخته‌اند.درهرحال در شاهنامه برمایه بجای برمایون بخاطر ضرورت وزن بوجود آمده است…»(انسیکلو پدی ایرانیکا).وی در جای دیگر نیز دربارهء همین لفظ اظهارنظر کرده است که:«…در پهلوی،این برادر فریدون و گاوی که‌ فریدون را دایه بود هم نامند،…همچنان‌که در شاهنامه نیز هر دو برمایه نام دارند،ولی‌ همان‌گونه که یاد شد در چاپهای شاهنامه به نادرست این نام در(چه در مورد برادر فریدون‌ و چه در مورد گاو دایه)به پرمایه برگردانیده‌اند»(بیست نکته در ابیات شاهنامه).به این‌ مطالب این موضوع را نیز باید بیفزاییم که در روایت کوش‌نامه چنان‌که قبلا اشاره گردید نام دستور دانشمند سلکت«برماین»است که ظاهرا همو تربیت فریدون را از هفت‌ سالگی ببعد بعهده گرفت.چنان‌که ملاحظه می‌شود که ضبط این کلمه نیز به«برمایون» (نام برادر یا گاو فریدون)نزدیک است.

با پذیرفتن همهء این مطالب،پرسشی را که در آغاز این بخش مطرح ساختیم هنوز به قوت خود باقی است.درست است که نام گاو در متون اوستایی و پهلوی،و نیز در شعر فرالاوی،دقیقی،شمس فخری و در ضبط لغت فرس،و غرر اخبار ملوک الفرس بصورت‌ «برمایون»است،و نیز درست است که لفظ«برمایون»در بحر متقارب شاهنامه‌ نمی‌گنجد و فردوسی بضرورت بایستی آن را بصورت تغییر می‌داده است که«برمایه» بهترین راه‌حل آن بشمار می‌رود.ولی آیا فردوسی از همهء این سوابق آگاه بوده است؟ (گرچه بنظر می‌رسد که مأخذ وی در داستان فریدون با مأخذ مؤلف غرر اخبار ملوک‌ الفرس،و دقیقی نبایست مختلف باشد)و آیا او«برمایه»ار در هر پنج بیتی که درصدر این بخش آوردیم بعنوان«اسم خاص»بکار برده است؟

فردوسی بی‌تردید در بیت:

همان گاوکش نام برمایه بود زگاوان ورا برترین پایه بود

لفظ«برمایه»را چنان‌که قبلا گفتیم بعنوان«اسم خاص»بکار برده است،گرچه در مورد ضبط آن،که آیا با بای فارسی(پرمایه)است یا بای تازی(برمایه)،و نیز در مورد تلفظ آن‌که به ضم یا فتح اول است جای سؤال همچنان باقی است.

ولی در چهار بیت دیگر:

یکی گاو برمایه خواهد بُدن‌ جهانجوی را دایه خواهد بُدن‌ کجا نامور گاو برمایه بود که رخشنده بر تنش پیرایه بود بیامد پر از کینه چون پیل مست‌ مرآن گاو برمایه را کرد پست

همان گاو برمایه کم دایه بود زپیکر تنش همچو پیرایه بود

علاوه بر سؤالی که در مورد ضبط و تلفظ کلمهء«برمایه»در بیت نخستین مطرح کردیم، این نکته نیز باید روشن گردد که آیا فردوسی کلمهء مورد بحث را در چهار بیت اخیر«اسم‌ خاص»می‌دانسته است یا نه،و اگر در نظر وی«برمایه»اسم خاص بوده است،آنگاه‌ کاربرد لفظ«یکی»را در بیت«یکی گاو برمایه خواهد بدن…»نیز باید توجیه کرد.

برای آن‌که حد اقل به بخشی از پرسش نخستین(ضبط«برمایه»با بای فارسی یا بای‌ تازی)پاسخ داده شود،در درجهء اول لازم است که ضبط کلمهء«برمایه»را در نسخه‌های‌ خطی کهن شاهنامه از نظر بگذرانیم.در پانزده نسخهء خطی کهن و معتبر شاهنامه،ضبط این لفظ در چهار بیت از پنج بیت مورد بحث،بشرح زیرست.**:

همان گاوکش نام برمایه*بود زگاوان ورا برترین پایه بود

*ف،ل،س،لن،ق،ق 2،و،س 2:برمایه؛پ،.آ،ل 2،ب،ل 3:پرمایه؛لی: همان گاو برمایه‌کش دایه؛لن 2 همان گاوکش پر از مایه.

یکی گاو برمایه*خواهد بدن‌ جهانجوی را دایه خواهد بدن

*ف:برمایه؛ل:برمایه؛س،لن،ق،ق 2،لی،س 2:برمایه؛پ،و،آ،ل 2،ب،ل 3، لن 2:پرمایه.

کجا نامور گاو برمایه*بود که رخشنده بر تنش پیرایه بود

*ف:برمایه؛ل،س،لن،ق،ق 2،لی،پ،س 2:برمایه؛و،آ،ل 2،ب،ل 3،لن 2: پرمایه.

همان گاو برمایه*کم دایه بود زپیکر تنش همچو پیرایه بود

*ف:برمایه؛ل،س،ق،ق 2،ل 2:برمایه؛لن:برمایه؛پ،و،آ،ب،ل 3،لن 2: پرمایه.

نتیجه‌ای که از این بررسی بدست می‌آید آن است که این کلمه در پانزده نسخهء خطی در شاهنامه با توجه به تاریخ کتابت آنها،بصورتهای زیرین کتابت شده است:

در نسخه ف،اقدم نسخ(مورخ 614):برمایه 3 بار،برمایه 1 بار.

در نسخه‌های ل(مورخ 675)،س(مورخ 731)،لن(مورخ 733)،ق(مورخ 741)، ق 2(مورخ 796)،لی(مورخ 840)،س 2(مورخ 903):برمایه 22 بار،برمایه(حرف اول‌ بی‌نقطه)2 بار.

(**)با سپاسگزاری از استاد گرامی آقای جلال خالقی مطلق که این اطلاعات را برای این‌جانب فرستاده‌اند.

در نسخه‌های ل 3(مورخ 841)،پ(مورخ 844)،و(مورخ 848)،لن 2(مورخ‌ 849)،آ(مورخ 852)،ل 2(مورخ 891)،ب(مورخ 894):پرمایه 25 بار،برمایه 3 بار. (دربارهء مشخصات کامل این نسخه‌ها رک.«معرفی و ارزیابی برخی از دستنویسهای‌ شاهنامه»).

بعلاوه چنان‌که ذکر شد کهنترین نسخهء خطی موجود شاهنامه،یعنی نسخهء ف‌ (فلورانس)،سه بار این کلمه را با بای تازی ولی با نشانهء پیش(ضمه)ضبط کرده است‌ که باحتمال قوی کاتب نسخه آن را«پرمایه»می‌خوانده است نه«برمایه».گرچه‌ بنابر قول خالقی مطلق،به اعراب‌گذاری کاتب نسخهء ف در تمام موارد نمی‌توان اعتماد کرد(ایران‌نامه،سال 4،شمارهء 1،ص 32).

از طرف دیگر بدیهی است در تمام مواردی که این کلمه در نسخه‌های خطی مذکور با بای فارسی«پرمایه»ضبط شده است،بی‌تردید کاتبان این نسخه‌ها،آن را با بای‌ تازی«برمایه»تلفظ نمی‌کرده‌اند.درحالی‌که در برخی و یا در اکثر و یا در تمام‌ مواردی که نسخه‌نویسان،کلمهء مورد بحث را در این نسخه‌ها با بای تازی«برمایه» نوشته‌اند،محتمل است که آن را با بای فارسی«پرمایه»می‌خوانده‌اند.زیرا چنان‌که‌ می‌دانیم در بسیاری از نسخه‌های خطی از قرن پنجم تا دهم و یازدهم هجری،ضبط «ب»و«پ»یکسان و با یک نقطه بوده است.(رک.مجلهء دانشکدهء ادبیات مشهد: «رسم الخط فارسی در قرن پنجم هجری»،سال 3،ص 159-206،و نیز«تحول‌ رسم الخط فارسی از قرن هشتم تا قرن سیزدهم هجری»سال 4،ص 135-162).

از سوی دیگر با آن‌که نسخه‌های قدیمی شاهنامه اطلاعاتی،ولو مبهم،دربارهء ضبط کلمهء مورد بحث،و به شرحی که گذشت،در اختیار ما قرار می‌دهند،ولی در مورد چگونگی تلفظ این کلمه بجز نسخهء ف،از بقیهء نسخه‌ها چیزی معلوم نمی‌گردد.

در اینجا باید بیفزاییم آنچه را تاکنون دربارهء ضبط«برمایه»در نسخه‌های کهن‌ شاهنامه گزارش‌وار گفته‌ایم چیزی را ثابت نمی‌کند و بخصوص نمی‌خواهیم با تکیه‌ بر اقدم نسخ یا اصح نسخ و یا اکثر نسخ در این باب ضبطی را بر ضبط دیگر ترجیح بدهیم، ولی یقینا ذکر این اطلاعات برای صاحبنظران و نکته‌بینان خالی از فایده نیست.

و اما برای پاسخ دادن به بخش اول پرسش دوم که فردوسی کلمهء مورد بحث ما را در آن پنج بیت از نظر دستوری«اسم»و«اسم خاص»می‌دانسته است یا نوعی دیگر از انواع کلمات،بار دیگر لازم است کاربرد این لفظ(برمایه یا پرمایه)را در ابیات مذکور از نظر بگذرانیم:

همانطوری که قبلا گفته‌ایم در بیت

«همان گاوکش نام برمایه بود…»

بی‌تردید فردوسی این کلمه را«اسم خاص»می‌دانسته است.ولی در چهار بیت دیگر موضوع‌ قابل تأمل و بحث است.چه در یک بیت آمده است:

«یکی گاو برمایه خواهد بُدن…»

و در بیت دیگر

«کجا نامور گاو برمایه بود…»

و در بیت سوم

«مرآن گاو برمایه را کرد پست…»

و در بیت آخر

«همان گاو برمایه کِم دایه بود…».

در این چهار مصرع،یا «گاو»را به کلمهء بعد از آن اضافه می‌کنیم و یا آن‌که حرف آخر آن را ساکن‌ می‌خوانیم،که صورت اول،یعنی«گاو برمایه»صحیحتر می‌نماید.اگر«برمایه»اسم‌ خاص باشد،«گاو»را باید از نظر دستوری«اسم عام»و«اسم جنس»بدانیم که در این‌ صورت می‌شود«اضافهء توضیحی»که از آن با نامهای«اضافهء تسمیه»و«اضافهء بیانی» یا«اضافهء تبیینی»نیز یاد کرده‌اند و مثالهایی چون:روز جمعه،ماه رمضان،فصل بهار، ملک هندوستان،شهر مصر،جزیرهء سراندیب،شهر اصفهان،شهر تهران،شهر مشهد، شهر غزنین،مسجد آدینه در کتابهای دستور زبان فارسی برای آن یاد شده است(اضافه، ص 104،122،123،127،و…).ولی نگارندهء این سطور بخاطر ندارد که در متون‌ نظم و نثر کهن فارسی،ترکیبی اضافی از این نوع،یعنی مرکب از اسم عام یا اسم‌ جنس یکی از جانداران و«اسم خاص»آنها،بکار رفته باشد،چنان‌که امروز نیز در زبان اهل قلم و زبان محاوره کاربرد چنین ترکیب اضافیی متداول نیست.برای بررسی‌ این موضوع بهترست نخست با مراجعه به«فرهنگ ولف»بسراغ شاهنامهء فردوسی برویم.

فردوسی با آن‌که نام چند اسب را در شاهنامه ذکر کرده است مانند:«رخش»اسب‌ رستم(بیش از 180 بار)،«بهزاد»اسب سیاوش و گشتاسب(حد اقل 12 بار)،و «شباهنگ»اسب بیژن(یک بار)،هرگز نام این سه اسب را در ترکیباتی چون:اسب‌ رخش،اسب بهزاد(مقصود اضافهء ملکی نیست)،و اسب شباهنگ-نظیر«گاو برمایه»- بکار نبرده است.فردوسی این سه کلمه را بعنوان«اسم خاص»به همان صورتی در شعر آورده است که ما نیز امروز اسمهای خاص را در نوشته‌ها و گفتگوی روزانهء خود بکار می‌بریم.طرز استعمال او بدین قرار است:

سوی رخش رخشان بیامد دمان‌ چو آتش بجوشید رخش آن زمان

2/336/314

از آن سو خروشی برآورد رخش‌ وز این سوی اسب یل تاجبخش

6/1657/2853

به بهزاد بنمود زین و لگام‌ بدان تا برآیدش از آن کار کام

3/722/730-731

فرنگیس چون روی بهزاد دید شد از آب دیده رُخّش ناپدید

3/723/759

هم اندر زمان بیژن آمد دمان‌ بسیچیدهء رزم با ترجمان‌ به پشت شباهنگ بر بسته تنگ‌ چو جنگی پلنگی گرازان به جنگ

5/1179/750-751

وی«شبرنگ»(در حدود 24 بار)،«شبدیز»(در حدود 8 بار)،«گلگون»،و«گلرنگ» (هر یک چهار پنج بار)را نیز دربارهء است بکار برده است.

دربارهء«شبرنگ»همانطوری که محمد معین تصریح کرده است برخلاف گمان‌ برخی از فرهنگ‌نویسان،«شبرنگ»اسم خاص و نام اسب سیاوش نیست،بلکهء صفت‌ است و فردوسی آن را بمعنی سیاه‌رنگ بکار برده است(برهان قاطع،حاشیهء:شبرنگ). مثالهای زیرین این نکته را تأیید می‌کند:

بدادش بدو شاه بهزاد را سیه جوشن و خود پولاد را پسر شاه کشته میان را ببست‌ سیه‌رنگ بهزاد را برنشست‌ خرامید تا در میان سپاه‌ نشسته بر آن خوبرنگ سیاه

6/1535/687-689

فردوسی دربارهء همین«بهزاد»،در ابیات دیگر بجای«سیه‌رنگ بهزاد»،چندین بار «اسب سیاه»و«شبرنگ»و«شبرنگ بهزاد»(صفت پیش از موصوف)را نیز بکار برده‌ است:

زره خواهم از تو گر اسپ سیاه‌ پرستار یا ریدک همچو ماه…

3/740/1055

بگفت این و بر پشت شبرنگ شد به چهر ه بسان شباهنگ شد

2/742/1080

سه دیگر چو شبرنگ بهزاد را که دریابد او روز تگ باد را

3/740/1055/1060

بیاورد شبرنگ بهزاد را که دریافتی روز کین باد را

3/653/23444

و بدیهی است هنگامی که فردوسی در دو بیت زیرین هم که ترکیب«اسب شبرنگ»را آورده است،«شبرنگ»را صفت و بمعنی سیاه رنگ دانسته نه اسم خاص:

نشست از بر اسب شبرنگ شاه‌ بیامد بگردید گرد سپاه

5/1329/118

بیامد بپوشید خفتان جنگ‌ کشیدند بر اسب شبرنگ تنگ

6/1589/1599

و اما دربارهء«شبدیز»نیز تقریبا آنچه را که دربارهء«شبرنگ»در شاهنامهء فردوسی‌ گفتیم صادق است.در فرهنگ فارسی معین می‌خوانیم که«شبدیز»بمعنی شبرنگ و سیاه فام است،از طرف دیگر در شاهنامه در دوران پادشاهی منوچهر،نوذر،لهراسب، بهرام گور،و خسرو پرویز لفظ«شبدیز»برای اسبهای مختلف آمده و همه جا بعنوان‌ «صفت»بکار رفته است نه«اسم خاص».و از جمله در سه بیتی که در حوادث دوران‌ منوجهر،بهرام گور و خسرو پرویز از«اسب شبدیز»یاد شده است:

من و رستم و اسب شبدیز و تیغ‌ نیارد به ما سایه گسترد میغ

1/229/1795

من و اسب شبدیز و شمشیر تیز نگیرم فریب و ندانم گریز

8/2148/564

کجات اسب شبدیز زرین رکیب‌ که زیر تو اندر بدی ناشکیب

9/2931/391

البته در این سخنی نیست که«شبدیز»همچنان‌که در کتابهای لغت و از جمله در فرهنگ‌ فارسی معین آمده نام اسب خسرو پرویز نیز بوده است با این توضیح که آن اسب را باز بمناسبت سیاهی رنگ«شبدیز»می‌گفته‌اند.ولی گمان بنده آن است که فردوسی در بیت اخیر

(کجات اسب شبدیز زرین رکیب…)

که مربوط به شیون و زاری بار بدست بر مرگ خسرو پرویز،«شبدیز»را بعنوان صفت بکار برده است،نه بدان‌سان که نظامی و دیگران آن را بصورت«اسم خاص»و نام اسب خسرو پرویز آورده‌اند.

کلمهء«گلگون»که در شاهنامه در داستان بیژن و منیژه،دوازده رخ،پادشاهی‌ گشتاسب،و بهرام گور آمده،ظاهرا رنگ اسب را بیان می‌کند نظیر شبرنگ و شبدیز در همین کتاب مانند:

بیارید گلگون لهراسپی‌ نهید از برش رین گشتاسپی

6/1530/603

همی تاخت گلگون بر آواز چنگ‌ سوی خان بازارگان بیدرنگ

7/2169/944

همانطوری که لفظ«گلرنگ»نیز در شاهنامه یک بار برای اسب فریدون آمده است و حد اقل چهار بار مترادف با«رخش»،اسب رستم،با توجه به رنگ این است:

ببینی که در جنگ من چون شوم‌ که با بور گلرنگ در خون شوم

1/285/69

به زین اندرآورد گلرنگ را شرش تیز شد کینه و جنگ را

1/289/130

برآمد چو باد دمان از برش‌ بشد تیز گلرنگ زیراندرش…

1/289/125

ذکر این مطلب نیز شاید مفید باشد که«رخش»نام اسب رستم نیز در لغت«رنگ‌ سرخ و سفید درهم آمیخته باشد و بعضی گویند رنگی است میان سیاه و بور»(برهان‌ قاطع).یا رنگی مرکب از«رنگ قرمز و زردهء تخم مرغ و سفیدی و گلهای بسیار کوچک‌ میان زرد و قرمز»ست(حاشیهء برهان قاطع،بنقل از تعلیقات نوروزنامه).فردوسی نیز در بیتهای زیرین رنگ رخش را ذکر کرده است:

سیه چشم و بور ابرش و گاو دم‌ سیه خایه و تند و پولاد سم‌ تنش پرنگار از کران تا کران‌ چو برگ گل سرخ بر زعفران… همی رخش خوانیم و بور ابرش است‌ بخوبی چو آب و به تگ آتش است… بیازید چنگال گردی بزور بیفشرد یک دست بر پشت بور…

1/288/99-121

با توجه به آنچه در مورد«شبرنگ»،«شبدیز»،«گلگون»،«گلرنگ»در شاهنامه‌ گفتیم معلوم می‌گردد که کاربرد«اسب شبرنگ»و«اسب شبدیز»-مجموعا چهار پنج‌ بار در تمام شاهنامه-به‌هیچ‌وجه نظیر چهار بار استعمال«گاو برمایه»در داستان‌ ضحاک(سه بار در 49 بیت از 107 تا 155،و یک بار در بیت 379)نیست،چه‌ شبرنگ و شبدیز در ابیات معدود مذکور،صفت است نه اسم خاص.

اما کاربرد«شبرنگ»و«شبدیز»در شعر دیگر شاعران چنان‌که قبلا اشاره کردیم با شاهنامه تفاوت دارد.منوچهری،هم«شبرنگ»و هم«شبدیز»را بعنوان اسم خاص و در ردیف نام دیگر اسبان آورده است و محمد دبیر سیاقی مصحح دیوان منوچهری در هر دو مورد آن را نام اسب خسرو پرویز دانسته است:

اعوجی کردار و دلدل قامت و شبدیز نعل‌ رخش فرمان و براق اندام و شبرنگ اهتزاز

دیوان منوچهری،ص 42

رخش با او لاغر و شبدیز با او کندرو ورد با او راجل و یحموم با او اژکهن

همان کتاب،ص 76

نظامی نیز در خسرو و شیرین در موارد متعدد«شبدیز»را صریحا بعنوان«اسم‌ خاص»و نام اسب خسرو پرویز آورده است.وی در این کتاب ابیاتی نیز در وصف‌ «شبدیز»اسب خسرو پرویز،سروده که هم به سیاهی رنگ آن با کلمهء«شبرنگ» تصریح کرده است و هم به این که نام اسب خسرو پرویز«شبدیز»بوده است:

دوم چون مرکبت را پی بریدند وزآن بر خاطرت گردی ندیدند به شبرنگی رسی شبدیز نامش‌ که صرصر در نیابد گرد گامش

خسرو و شیرین نظامی،ص 47

بر آخُر بسته دارد رهنوردی‌ کزاو در تگ نیابد(نبیند)باد گردی… نهاده نام آن شبرنگ،شبدیز بر او عاشق‌تر از مرغ شباویز… نه شیرین‌تر زشیرین خلق دیدم‌ نه چون شبدیز شبرنگی شنیدم

همان کتاب،ص 53-54

بحکم آن‌که این شبرنگ شبدیز به گاه پویه بس تندست و بس تیز

همان کتاب،ص 73

ترکیب«شبرنگ شبدیز»در این بیت نظامی،ترکیب«شبرنگ بهزاد»را در شاهنامه فرا یاد می‌آورد که قبلا از آن سخن گفته‌ایم،که در هر دو مورد«شبرنگ» بمعنی سیاه‌رنگ است و از نظر دستوری«صفت».نظامی نیز با آن‌که 34 بار لفظ «شبدیز»را در خسرو و شیرین بعنوان اسم خاص و نام اسب خسرو پرویز بکار برده، هرگز ترکیب«اسب شبدیز»(نظیر:گاو برمایه)را در شعر خود نیاورده همچنان‌که‌ منوچهری هم در دو بیتی که نقل کردیم چنین ترکیب اضافیی را بکار نبرده است.

بجز کلمات فارسی که بعنوان اسم خاص و نام بعضی از اسبها و یا بطور کلی‌ کلماتی که برای اسب بکار رفته است و باختصار به آن اشاره کردیم،چند کلمهء غیر فارسی نیز بعنوان اسم خاص برای بعضی از چارپایان در شعر و نثر فارسی آمده است‌ مانند:براق،(نام ستوری کوچکتر از استر و بزرگتر از خر که پیامبر اسلام در شب معراج‌ بر آن سوار شد)،دلدل،و دلدل شهباء(نام ماده استر پیامبر)،یحموم(نام اسب پیامبر)،و یعفور(نام خر پیامبر).در مثالهای معدودی که از کاربرد این کلمات در آثار منظوم و منثور فارس(رک.لغت‌نامهء دهخدا(آمده است نیز ترکیبی مانند«گاو برمایه»بچشم‌ نمی‌خورد(یعنی مثالی مانند:اسب یحموم،خر یعفور یا حمار یعفور).

بحث خود را دربارهء نحوهء کاربرد اسم خاص چهارپایان در زبان فارسی با طرز استعمال نام گاو فریدون در روایتی که ضبط آن بصورت«برمایون»آمده است بپایان‌ می‌رسانیم.در صفحات پیش دیدیم که فرالاوی،دقیقی،و شمس فخری در سه بیت این‌ لفظ را بعنوان نام گاو فریدون آورده‌اند.بار دیگر آن ابیات را از نظر می‌گذرانیم:

ماذه گاوان پاذه‌اش هریک‌ شاه پرور بود چو برمایون

فرالاوی

مهرگان آمد جشن ملک افریدونا آن کجا گاو نکو بودش برمایونا

دقیقی

تو رستمی و فریدون و بارگیر تو را زاحترام بخوانند رخش و برمایون

شمس فخری

بطوری که ملاحظه می‌شود شاعرانی که لفظ«برمایون»را بعنوان اسم خاص و نام‌ گاو فریدون آورده‌اند در هیچ‌یک از این سه بیت،ترکیب اضافی«گاو برمایون» -نظیر:گاو برمایه-را بکار نبرده‌اند،ایشان نیز همه جا برطبق قواعد زبان فارسی اسم‌ خاص را بتنهایی آورده‌اند همچنان‌که دیگر شاعران نیز رخش،بهزاد،شباهنگ و امثال آن را در شعر خود بکار برده‌اند،درحالی‌که دیدیم فردوسی لفظ«برمایه»را که‌ نوشته‌اند نام گاو فریدون است،در چهار بیت بصورت«گاو برمایه»آورده است.

در اینجا ذکر این موضوع نیز سودمند می‌نماید که فردوسی لفظ«پرمایه»را بیش از 120 بار و به چند معنی در شاهنامه آورده که از آن جمله است:

زپرمایه اسبان زرین ستام

2/431/770

زاسبان پرمایه وز گوهران

5/1151/185

شتر خواست پرمایه ده کاروان

7/2037/156

سواران و اسبان پرمایه‌اند

8/2625/1053

یکی اسپ پرمایه تاوان دهم‌ مبادا که بر وی سپاسی نهم

7/2219/1850

آوردن تمام شواهد از شاهنامه در این باب نه ضروری است و نه صفحات محدود این‌ مقاله اجازه می‌دهد،ولی برای آن‌که به وسعت استعمال این کلمه در زبان فردوسی‌ بیشتر آشنا شویم چند مثال دیگر را بطور نمونه ذکر می‌کنیم:دیبای پرمایه‌ (1/48/268)،پرمایه جام(1/95/617)،پرمایه ده(8/2296/146)،کاخ پرمایه‌ (7/1926/106)،پرمایه انگشتری(1/176/858)،تاج پرمایه(1/213/1520)،تخت‌ پرمایه(2/479/750)،شاه پرمایه(3/548/465)،پرمایه افراسیاب(3/564/757)، فرزند پرمایه(3/576/1315)،بزرگان پرمایه(5/1384/2200)،پرمایه بازارگان‌ (7/2151/613)،دهقان پرمایه(7/2161/802)،آرزوهای پرمایه(1/68/129)،چو دیدند پرمایگان روی شاه(1/76/258)،به پرمایگان بدره و تاج داد(2/390/178)،به‌ زابلستان چند پرمایه بود(4/970/166)،دو پرمایه بیداردل پهلوان(5/1144/59)،

بیاورد آزاد تن دایه‌ای‌ یکی پاک و پر شرم و پرمایه‌ای

(6/1759/13)،برآورد پرمایه‌ ده شارسان(7/1918/1922)،به پرمایه بر پاسبانی کنم(8/2568/32)،سخنگوی و پرمایه آزادگان(9/2926/312)و غیره.

توجه به کثرت کاربرد کلمهء«پرمایه»در شاهنامه بعنوان«صفت»برای اشخاص، چهارپایان،از جمله اسب و شتر،اشیاء و امثال آن،برای نتیجه‌گیری از موضوعی که‌ مطرح ساخته‌ایم بیفایده نیست.

و اینک می‌رسیم به بخش دوم پرسش دوم که دربارهء ساختمان دستوری عبارت‌ «یکی گاو برمایه»مطرح کردیم.گفتیم اگر«برمایه»را«اسم خاص»و نام گاوی‌ بدانیم که فریدون را دایه بوده است،کاربرد لفظ«یکی»-بعنوان یکی از نشانه‌های نکره‌ ساختن اسم-پیش از«گاو برمایه»عجیب و حتی با توجه به طرز استعمال فردوسی و دیگر شاعران و نویسندگان بزرگ زبان فارسی نادرست نیز می‌نماید.فردوسی در ابیاتی که‌ رخش،بهزاد،و شباهنگ را بعنوان اسم خاص و نام اسب آورده،چنان‌که قبلا گفتیم‌ ترکیب:اسب رخش،اسب بهزاد،اسب شباهنگ را بکار نبرده است تا چه رسد به عباراتی مانند:یکی اسب رخش،یکی اسب بهزاد،و یکی اسب شباهنگ.فردوسی‌ و دیگر استادان نظم و نثر فارسی لفظ«یکی»را عموما یا پیش از«اسم عام»بکار برده‌اند،یا پیش از اسم عام و صفت،و یا پیش از صفت جانشین اسم و نه پیش از اسم خاص.به شواهد زیرین از شاهنامه توجه بفرمایید:

یکی تخت پُرمایه اندرمیان‌ زده پیش او اختر کاویان

2/479/750

یکی کاخ پُرمایه او را بساخت‌ از آن سر شبانی سرش برفراخت

7/1926/106

یکی اسب پُرمایه تاوان دهم‌ مبادا که بر وی سپاسی نهم

7/2219/1850

یکی تخت پُرمایه از عاج و ساج‌ زپیروزه مهد و زبیجاده تاج

3/869/1699

[یکی تخت پُرمایه کرده بپای‌ بر او بر نشسته جهان کدخدای

1/26/زیرنویس

یکی گنج پُرمایه‌تر برگزید بدین ماهرخ داد شنگل کلید

7/2238/2195

یکی مهد پُرمایه از عودتر بر او بافته زر و چندی گهر

7/1828/374

آیا این مثالها و بویژه ترکیب«یکی اسپ پرمایه»از نظر ساختمان دستوری‌ به«یکی گاو برمایه»مورد بحث ما بسیار شبیه نیست؟

اینک آنچه را که در صفحات پیش دربارهء«گاو برمایه»گفته‌ایم بار دیگر باختصار از نظر می‌گذرانیم:

*در این موضوع تردید نیست که نام گاو مورد بحث ما در حکایت کودکی فریدون در متون اوستایی و پهلوی«برمایون»و در بعضی از متنهای فارسی و عربی دورهء اسلامی‌ نیز«برمایون»و«پرمایون»و…است.

*از طرف دیگر این حقیقت را نیز نباید از نظر دور داشت که فردوسی بطور کلی‌ شاهنامه را براساس روایات شفاهی که پیش از وی به زبان فارسی دری به قید کتابت‌ درآمده بوده است بنظم کشیده نه با تکیه به متون پهلوی،و بدیهی است که در نقل‌ این‌گونه روایات از نسلی به نسل دیگر تغییرات مختلفی بوجود می‌آید که آنها را از صورت‌ اصیلشان دورد می‌سازد.بعنوان مثال:

«اسفندیار»که در شاهنامه و دیگر متون فارسی و عربی با همین ضبط-مختوم به «ار»-آمده،در پهلوی Spandya?t و در اوستایی Spento-da?to است.(فرهنگ‌ فارسی معین)که تبدیل«ات»یا«اد»به«ار»قابل توجیه نیست.طبری استثناء نام‌ اسفندیار بن فرخ‌زاد،برادر رستم را در حوادث سال 22 هجری با ضبط«اسفندیاذ»آورده‌ است.(طبری،متن عربی،ص 2650،2660،1661)

«برمایون»در اوستایی و پهلوی بمعنی گاو نرست،ولی«برمایون»در متون پس از اسلام بعنوان گاو ماده و گاو دایهء فریدون معرفی شده است و اگر«برمایه»را صورت‌ دگرگون شدهء«برمایون»بدانیم،در شاهنامه«برمایه»بیشتر بمعنی گاو ماده آمده است.

در شاهنامه دربارهء نام همین گاو(اگر برمایه را نام خاص بدانیم)نیز تناقض‌ آشکاری بچشم می‌خورد.در چهار مورد«برمایه»نام گاو ماده و دایهء فریدون است‌ (1/40/107،1/41/131-135،1/42/154-155،1/54/379)و در یک مورد (1/41/120-121)نام گاوی که از آن گاو ماده‌زاده شده است.همچنان‌که یک جا گاوی که از مادرزاده می‌شود چون طاووس نرست و هر مویش به رنگی‌ (1/41/120-121)و در سه مورد دیگر(1/41/131-135،1/43/174/-177، 1/54/379)این گاو ماده است که طاووس رنگ و سراپایش پر از رنگ و نگار است.

*اگر«برمایه»را در شاهنامه نام گاو بدانیم،معلوم نیست چرا در متون دیگری که‌ تحت تأثیر شاهنامه یا روایت اصلی شاهنامه بوده‌اند نام گاو را ذکر نکرده‌اند،از جمله‌ بنداری در ترجمهء شاهنامهء فردوسی به عربی،با آن‌که در این داستان زیبایی گاو فریدون‌ را یاد کرده حتی یک بار هم از نام گاو ذکری بمیان نیاورده است.درحالی‌که بنداری‌ بیست و دو بار«رخش»نام اسب رستم و یک بار نیز شبداز(:شبدیز)را در ترجمهء خود ذکر کرده است.و چنین است حبیب السیر و روضة الصفا که در آن دو هم نام گاو فریدون ذکر نگردیده است.

*فردوسی و دیگر شاعران و نویسندگان فارسی زبان اسم عام یا اسم جنس چهار پایان را به اسم خاص آنها اضافه نکرده و ترکیباتی نظیر«اسب رخش»بکار نبرده‌اند تا این طرز استعمال خود قرینه‌ای باشد بر صحت کاربرد«گاو برمایه».

*اگر فردوسی«برمایه»را اسم خاص گاو می‌دانسته است،که البته در یک مورد به این موضوع تصریح کرده است(برمایه یا پرمایه)چه ضرورت داشته است که چهار بار دیگر بگوید«گاو برمایه»درحالی‌که با توجه به موارد مشابه دربارهء نام اسپان مختلف‌ در شاهنامه و متون دیگر بایست می‌گفت«برمایه»یا«گاو».

*کاربرد«یکی»از نشانه‌های نکره ساختن اسم،پیش از اسم خاص یا ترکیب‌ اضافی مرکب اسم جنس چهارپا و نام خاص چهارپا نظیر«یکی اسب رخش»در شاهنامه و متون دیگر سابقه ندارد.

*در مورد اسم خاص چند اسب در شاهنامه و متون دیگر بجز یکی دو مورد نظیر بهزاد (اسب سیاوش)،نام اسب عموما از رنگ او اقتباس شده است مانند«رخش»برای‌ اسب رستم در شاهنامه،«شبدیز»برای اسب خسرو پرویز در خسرو و شیرین نظامی،و «شبدیز»و«شبرنگ»در شعر منوچهری،در حقیقت«صفت»بعنوان«اسم خاص» بکار رفته است.

*کهنترین نسخهء خطی موجود شاهنامه(نسخه ف مورخ 614)کلمهء«برمایه»را سه بار از چهار بار با بای تازی و با حرکت ضمه(برمایه)ثبت کرده که با تلفظ«برمایون» سازگار نیست.

*در بقیهء نسخه‌های قدیمی شاهنامه نیز هر جا کلمهء مورد بحث بصورت«برمایه»با بای تازی نوشته شده است با توجه به رسم الخط رایج در قرون پیشین بسیار محتمل است‌ که آن را«پرمایه»می‌خوانده‌اند.

*دیدیم که فردوسی لفظ«پرمایه»را بعنوان«صفت»برای اشخاص،چهارپایان و اشیاء بصورت بسیار گسترده‌ای بکار برده است.

*مراجعهء به فرهنگهایی که ضبطهای گوناگون«برمایون»و«برمایه»و غیره در آنها آمده است نیز می‌تواند ما را تا حدی راهنمایی کند.

در لغت فرس اسدی که در نیمهء قرن پنجم هجری تألیف شده،مؤلف با آن‌که نام‌ هیچ‌یک از اسبها نظیر:رخش،بهزاد،شباهنگ و یا معنی کلمات شبرنگ،شبدیز، گلگون،و گلرنگ را که در شاهنامه مذکورست ذکر نکرده،لفظ«برمایون»را با ذکر معنی و شاهدی از دقیقی آورده است.با قبول این موضوع که نسخه‌های خطی لغت فرس‌ اختلافهای بسیار باهم دارد،ولی از آنچه دربارهء عدم ذکر نام اسبها از یک طرف،و نیز ذکر لفظ«برمایون»از طرف دیگر گفتیم معلوم می‌شود که مؤلف کتاب لفظ«برمایون» را برای خوانندگان فرهنگش ناآشنا می‌دانسته است و ناچار آن را در کتاب خود آورده‌ است.آیا اگر اسدی طوسی که حد اکثر حدود نیم قرنی پس از فردوسی کتاب خود را تألیف کرده است،در داستان فریدون و گاو دایهء او،کلمهء مورد بحث ما را«برمایه»با بای تازی قراءت می‌کرد و آن را نام گاو فریدون می‌دانست،«برمایه»را نیز بمانند «برمایون»با ذکر معنی و شاهدی از شعر فردوسی نمی‌آورد؟زیرا وی حد اقل هفتاد و هشت بیت از شاهنامهء فردوسی را بعنوان شاهد لغات مذکور در فرهنگ خود آورده است‌ ولی چنان‌که گفتیم او«برمایه»را در کتاب خود نیاورده است.در نسخهء خطی بسیار جدید لغت فرس مکتوب بسال 1305 ق.چنان‌که دیدیم این کلمه بشکل«پرمایه» بعنوان اسم خاص و نام گاو فریدون ذکر شده است.

در چند فرهنگ دیگر نیز که در قرن 7 و 8 هجری تألیف شده است نام گاو فریدون‌ تنها با ضبط«برمایون»آمده است و آنچه در این باب دربارهء لغت فرس اسدی گفتیم در بارهء این فرهنگها نیز صادق است.

اما در فرهنگهایی که از آغاز قرن یازدهم تا نیمهء قرن چهاردهم هجری در شبه قارهء هند تألیف گردیده است،علاوه بر دو ضبط:برمایون،و پرمایون در نسخه‌های خطی‌ قدیمی لغت فرس اسدی،ضبطهای دیگر:بزمانون،بزمایون،برمایه،بزمایه،پرمایه، مایون،و مایه نیز بمعنی نام گاو دایهء فریدون آمده است.شاهدی که همهء این‌ لغت‌نویسان برای«برمایه»آورده‌اند منحصرا از شاهنامهء فردوسی است و از ابیاتی که ما تاکنون چند بار آنها را ذکر کرده‌ایم.در بین ایشان تنها مؤلف فرهنگ آنندراج(تألیف‌ 1306 ق.)اظهارنظر کرده که بهترست«برمایه»را«پرمایه»بخوانیم یعنی«پرمایه که‌ شیر بسیار داشته و می‌داده»و بدین ترتیب معلوم می‌شود که وی«پرمایه»را در«گاو پرمایه»صفت نیز می‌دانسته است.

در فرهنگ انجمن آرای ناصری(تألیف نیمهء دوم قرن 13 ق.)که در ایران و پیش از فرهنگ آنندراج تألیف شده،مؤلف،لفظ«برمایه»را مبدل«پرمایه»(بمعنی پر شیر)و در نتیجه آن را صفت دانسته است،و چنان‌که دیدیم مؤلف فرهنگ نظام که کتاب خود را در حدود پنجاه سال پیش در هند نوشته،این رأی را بشدت رد کرده است.

دستهء آخر فرهنگهایی است که در پنجاه سال اخیر در آلمان و ایران،کم‌وبیش‌ با توجه به اصول علمی فرهنگ‌نویسی تألیف شده.در این فرهنگها کلمهء مورد بحث با ضبطهای:برمایون،بزمایون،بزمانون،پرمایون،پرمایون،برمایه،برمایه،پرمایه،پرمایه، پرمایه(و گاهی با ذکر ضبط اوستایی و پهلوی کلمه)،مایون،و مایه منحصرا بمعنی نام‌ گاو فریدون آمده است.باستثنای دهخدا که در بیت

(یکی گاو برمایه خواهد بُدن…)

تصریح کرده است«برمایه»در این بیت نام گاو فریدون نیست،و این کلمه در این بیت«پرمایه»است بمعنی صاحب مایهء بسیار.یعنی دهخدا لا اقل در مورد یک‌ بیت از پنج بیت فردوسی،رأی مؤلفان فرهنگ انجمن آرای ناصری و فرهنگ آنندارج را تأیید کرده است.

*همهء این فرهنگها برای«برمایون»شاهد از فرالاوی،دقیقی،و شمس فخری،و برای«برمایه»شاهد از شاهنامهء فردوسی آورده‌اند،درحالی‌که برای ضبطهای دیگر و از جمله«مایون»و«مایه»مطلقا شاهدی نیاورده و به ذکر این«مایون:نام گاوی است‌ که فریدون را شیر داده،و آن را برمایه و برمایون نیز گویند.مایه:…بمعنی مایون است‌ که مرقوم شد.»(فرهنگ جهانگیری)بسنده کرده‌اند،درحالی‌که فی المثل مؤلف‌ همین فرهنگ جهانگیری در ذیل«برمایون»بیتی از دقیقی،و در ذیل«برمایه»دو بیت‌ از فردوسی را بعنوان شاهد آورده است.از طرف دیگر وجود دو کلمهء«مایون»و«مایه» هر دو بمعنی«برمایون»و«برمایه»در فرهنگهای شبه قارهء هند که بعدا به بعضی از فرهنگهای فارسی پنجاه سال اخیر نیز راه یافته،این نظر را تأیید می‌کند که ممکن است‌ کسی یا کسانی در آن خطهء پهناور«بر»را در دو کلمهء«برمایون»و«برمایه»،«بر» حرف اضافه پنداشته و«مایون»و«مایه»را کلمهء اصلی تصور کرده باشند.و چنان‌که‌ می‌دانیم کسانی چون دهخدا،سعید نفیسی،و محمد معین اشتباهات لغات‌نویسان غیر ایرانی را هند و آسیای صغیر با ذکر مثالهای متعدد برشمرده‌اند(مقدمهء برهان قاطع، بقلم محمد معین،ص 47؛در همین مقدمه:علی اکبر دهخدا،فرهنگ شعوری).با توجه‌ به این اصل بعید نیست که چنین لغت‌نویسانی که اهل زبان نبوده‌اند،ولی«زبان‌ پارسی دیرگاهی زبان رسمی درباری یا زبان ادبی مملکت آنان بوده»است،بی‌توجه‌ به رسم الخط فارسی که در بسیاری ازموارد«ب»و«پ»به یک شکل و با یک نقطه‌ نوشته می‌شده،چون کلمهء«برمایه»را با بای تازی در شاهنامه دیده‌اند تصور کرده باشند فردوسی و عموم فارسی‌زبانان آن را با بای تازی تلفظ می‌کرده‌اند،و چون از طرف دیگر با کلمهء«برمایون»بمعنی گاو دایهء فریدون در شعر دیگران نیز آشنا بوده‌اند،محتملا اصل‌ هر دو کلمه را هم یکی پنداشته باشند.

نگارندهء این سطور برای این‌گونه قراءتهای نادرست برخی از کلمات پارسی در شبه قارهء هند شاهدی دارد.در شهر لاهور مسجد بزرگی است بنام مسجد پادشاهی.بر کتیبهء این مسجد این نام با رسم الخط قدیمی فارسی(کتابت پ بشکل ب)و بصورت‌ «مسجد بادشاهی»در روی کاشی و بخط جلی نوشته شده است.ولی امروز اهل محل‌ و آشنایان به زبان فارسی در آن خطه،نام این مسجد را براساس صورت مکتوب آن‌ «مسجد بادشاهی»تلفط می‌کنند نه«مسجد پادشاهی».

با توجه به مطالبی که تاکنون گفته‌ایم،آیا نمی‌توان پذیرفت همچنان‌که مأخذ روایت کودکی فریدون در شاهنامهء فردوسی باروایت کوش‌نامه کاملا متفاوت بوده است،روایت فردوسی دربارهء گاو دایهء فریدون نیز با روایت فرالاوی و دقیقی و شمس‌ فخری کاملا تطبیق نمی‌کرده است؟در روایات این سه تن،نام گاو فریدون«برمایون» ذکر شده بوده است،ولی در روایت فردوسی این گاو استثنائی،بی‌ذکر نام،فقط به فراوانی شیر توصیف شده بوده و بدین جهت فردوسی لفظ«پرمایه»را در چهار مورد بعنوان صفت گاو بکار برده است،و در بیتی هم که آن را بعنوان اسم خاص و نام گاو آورده(همان گاوکش نام پرمایه بود…)با توجه به صفت پرمایگی گاو فریدون،صفت«پرمایه»را بجای اسم خاص و نام آن گاو آورده باشد،همانطوری که در مورد نام برخی از اسبها نیز در شاهنامه و دیگر متون به همین ترتیب عمل شده است.اگر به روایت کوش‌نامه توجه کنیم می‌بینیم که براساس آن روایت نیز دو دایه بمدت سه سال‌ مشترکا فریدون را شیر می‌داده‌اند.پس در این روایت هم با آن‌که پرورش فریدون با شیر گاو نیست،باز موضوع زیادی شیر مطرح است همچنان‌که در شاهنامه هم فریدون سه‌ سال از شیر گاو مورد بحث تغذیه کرده است.در نتیجه آیا نمی‌توان گفت فردوسی این‌ کلمه را در هر پنج مورد«پرمایه»می‌خوانده است و همهء فارسی‌زبانان و باسواد ایرانی و از جمله اسدی طوسی در قرون پیشین،این کلمه را ولو با بای تازی نوشته شده بوده است، با بای فارسی و بضم اول(پرمایه)می‌خوانده‌اند.و چون نوبت به غیرایرانیان فارسی‌دان‌ و فارسی‌خوان در شبه قارهء هند می‌رسد،آنان صورت مکتوب این کلمه یعنی«برمایه»را در نسخه‌هایی که با بای تازی نوشته شده بوده است،صورت اصلی آن پنداشته و آن را «برمایه»تلفظ و در کتابهای لغت خود ضبط کرده باشند،بخصوص که آنان با کلمهء «برمایون»با بای تازی در شعر دو سه تن از شعرا نیز آشنایی داشته‌اند،و سپس محققان‌ معاصر با آگاهی از ضبط این لفظ در اوستایی و پهلوی،بر تلفظ این کلمه با بای تازی، به کسر یا به فتح اول،تأکید کرده و ضبط«پرمایه»را نادرست خوانده باشند.

پیشنهادی است دربارهء ضبط و تلفظ و معنی کملهء«برمایه»در عبارت«گاو برمایه» در شاهنامهء فردوسی به پیشگاه صاحبنظران و دانشمندان.

فهرست منابع

ابن اسفندیار،تاریخ طبرستان،تصحیح عباس اقبال،تهران 1320.

ابو الفضل محمد بن عبد الله بلعمی،تاریخ بلعمی،تصحیح بهار،بکوشش محمد پروین گنابادی،تهران 1341.

ابو منصور حسین بن محمد مرغنی،غرر اخبار ملوک الفرس و سیرهم(یا:غرر السیر)تصحیح H.Zotenberg ، پاریس،چاپ افست،تهران 1963.

اسدی طوسی،گرشاسب‌نامه،تصحیح حبیب یغمایی،چاپ دوم،تهران 1354.

ایرانشاه بن ابی الخیر،کوش‌نامه،نسخهء خطی محفوظ در کتابخانهء موزهء بریتانیا،بنشان Or.2780 ،این‌ متن بتصحیح نگارنده در آینده بچاپ خواهد رسید.

بنداری،الشاهنامه،تصحیح دکتر عبد الوهاب عزام،افست،تهران 1970.

بیرونی،آثار الباقیه عن القرون الخالیه،تصحیح Dr.C.Eduard Sachau ،لایپزیگ 1923.

خاقانی،دیوان خاقانی،تصحیح ضیاء الدین سجادی،تهران 2537 شاهنشاهی.

خالقی مطلق،جلال،معرفی و ارزیابی برخی از دستنویسهای شاهنامه(2)،ایران‌نامه،شماره 1 سال 4(پاییز 1364).بخش سوم همین مقاله در ایران‌نامه،شماره 2،سال 4(زمستان 1364)زیر چاپ است.

خالقی مطلق،جلال،بیست نکته در ابیات شاهنامه،آماده برای چاپ.

خواندمیر،حبیب السیر،تهران 1333.

سنائی،حدیقة الحقیقة،تصحیح مدرس رضوی،تهران 1329.

طبری،تاریخ الرسل و الملوک،تصحیح M.J.de Goeje ،بریل،1879-1881.

طبری،تاریخ طبری،یا:تاریخ الرسل و الملوک،ترجمهء پاینده،تهران 1352.

طبری،تاریخ الرسل و الملوک،(بخش ایران از آغاز تا سال 31 هجری)،ترجمهء صادق نشأت،تهران 1351.

فردوسی،شاهنامه،چاپ بروخیم.تهران 1313.اعداد سه‌گانه‌ای که در این مقاله،پس از بیت یا بیتهای‌ شاهنامه آمده بترتیب از راست به چپ مربوط است به شمارهء جلد،شمارهء صفحه،و شمارهء بیت در همین چاپ.

لازار،ژیلبر،اشعار پراکندهء قدیمیترین شعرای فارسی‌زبان،از حنظلهء بادغیسی تا دقیقی،تهران،1341/1962.

متینی،جلال،رسم الخط فارسی در قرن پنجم هجری،مجلهء دانشکدهء ادبیات مشهد،ش 2 و 3،سال 3(1346)، ص 159-206.

متینی،جلال،تحول رسم الخط فارسی از قرن ششم تا قرن سیزدهم هجری،ش 3،سال 4(1347)،ص‌ 135-162.

—–،مجمل التواریخ و القصص،تصحیح محمد تقی بهار(ملک الشعرا)،تهران 1318.

مسعودی،مروج الذهب و معادن الجوهر،تصحیح Charles Pellat ،بیروت 1965.

مسعودی،التنبیه و الاشراف،ترجمهء ابو القاسم پاینده،تهران 1349.

معین،محمد،مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات فارسی،تهران 1336.

معین،محمد،اضافه،چاپ دوم،تهران،1341.

منوچهری،دیوان منوچهری،تصحیح محمد دبیر سیاقی،تهران،2536 شاهنشاهی.

میرخواند،روضة الصفا،تهران 1338.

نظامی،خسرو و شیرین،تصحیح وحید دستگردی،تهران،چاپ علمی،سال نامعین.

نولدکه،تئودور،حماسهء ملی ایران،ترجمهء بزرگ علوی،تهران 1327.

فرهنگها

برهان قاطع،تصحیح محمد معین،چاپ سوم،تهران 1357.

دایرة المعارف فارسی،زیر نظر غلامحسین مصاحب،تهران 1345.

صحاح الفرس،تصحیح عبد العلی طاعتی،تهران 1341.

فرهنگ آنندراج،زیر نظر محمد دبیر سیاقی،تهران 1335.

فرهنگ انجمن‌آرای ناصری،به نقل از فرهنگ نظام.

فرهنگ تاریخی زبان فارسی،بخش اول(آ-ب)،شعبهء تألیف فرهنگهای فارسی بنیاد فرهنگ ایران،تهران‌ 1357.

فرهنگ جهانگیری،تصحیح رحیم عفیفی،مشهد 1351.

فرهنگ رشیدی،تصحیح محمد عباسی،تهران 1337.

فرهنگ سروری،تصحیح محمد دبیر سیاقی،تهران 1338-1341.

فرهنگ شاهنامه،رضازاده شفق،تهران 1320.

فرهنگ فارسی محمد معین،چاپ دوم،تهران 1353.

فرهنگ قوّاس،تصحیح نذیر احمد،تهران 1353.

فرهنگ مجموعة الفرس،تصحیح عزیز الله جوینی،تهران 2536 شاهنشاهی.

فرهنگ نظام،حیدرآباد دکن 1346-1358 ق.

فرهنگ نفیسی،(فرنودسار)،تهران 1317-1334.

لغت فرس اسدی،تصحیح عباس اقبال،تهران 1319.

لغت فرس اسدی،تصحیح محمد دبیر سیاقی،چاپ دوم،تهران 2536 شاهنشاهی.

لغت‌نامهء دهخدا،تهران،1325-1358.

مدار الا فاضل،تصحیح محمد باقر،لاهور،1337-1349..

معیار جمالی،به نقل از فرهنگ جهانگیری.

واژه نامک،عبد الحسین نوشین،تهران،احتمالا 1355.

منابع خارجی

Khaleghi.Motlagh,Djalal:”Barm.ya”,Encyclopaedia Iranica,under publication.

Wolff,Fritz,Glossar zu Firdosis Schahname,Berlin,1935.