روستاییان و انقلاب ایران

منیژه دولت <Manijeh Dowlat <‌m.dowlat@yahoo.fr

برنار هورکاد <Bernard Hourcade <iran-inde@cnrs.fr استاد ممتاز در مرکز تحقیقات علمی فرانسه (CNRS) و جغرافی‌دان است.

اودیل پوئش جامعه‌شناس و پژوهشگر فقید مؤسسۀ مطالعات و تحقیقات علوم اجتماعی دانشگاه تهران بود.

بر اساس سرشماری سال 1355، حدود 51.3 درصد جمعیت ایران در روستاها زندگی می‌کردند که 34.3 درصد آنها‌ در بخش کشاورزی یا دامداری فعال بودند. انقلاب اسلامی سال 1357 انقلابی شهری بود و بنابراین، انقلاب را یک ”اقلیت“ شهری رقم زد.‌[2] آیا جمعیت روستایی یک ”اکثریت خاموش“ و بی‌تفاوت بود یا توده‌ای فراموش‌شده که می‌شد از آن انتظار واکنش داشت و در کمین فرصت مناسب بود؟ ”بازگشت به زمین،“  و ”روستا نگهبان ارزش‌های بنیادین ایران“  درون‌مایۀ رویکرد رژیم جدید در نخستین ماه‌ها بود و به‌ نظر می‌رسید می‌خواهد آنانی را که به‌‌ سختی مبارزه کرده بودند تهییج ‌کند که به روستاهای زادگاهشان بازگردند. پس روستاهای ایران از همان آغاز و شاید برخلاف میل‌ روستاییان داو سیاسی بودند.

این مطالعه، بر اساس تحقیقات میدانی، از اردیبهشت تا تیرماه 1358 صورت یافته است و هدف آن پیشنهاد یک جمع‌بندی جامع نیست، بلکه هدفش شناساندن چند رویداد و گرایش مهم و تأثیرگذار است که همچون شاخصی به ما کمک می‌کنند تا تحلیل نهایی خود را حاصل کنیم. تحقیقات ما در محیط روستایی اساساً بر مسائل قدرت، نقش ”کمیته‌ها“ و شوراها و نیز مشکلات ارضی و مسائل اقتصادی استوار بوده است. جنبه‌های فرهنگی و انسان‌شناختی انقلاب ایران بیشتر متوجه نقش و جایگاه گرایش‌های گوناگون سیاسی شده و در محیط شهری شفاف‌تر تبیین می‌شوند. مناطق اصلی مطالعه‌شده در این تحقیق عبارت‌اند از:[3]

  • منطقۀ دوزج در شهرستان ساوه، دهستان خرقان، که مشتمل بر روستاهای ترک‌زبان سنتی تقریباً دورافتاده‌ای در فلات ایران است و در 70 کیلومتری جادۀ تهران-ساوه واقع شده است. اقتصاد این منطقه مبتنی بر کشت حبوبات و بافت قالی‌های محلی است. دامداری نیز به‌ صورت محدود در آن انجام می‌پذیرد.
  • منطقۀ ماسال در گیلان، شهرستان طوالش، که در 50 کیلومتری شمال رشت در پایین‌دست دره‌ای با زمین‌های زراعی واقع شده است. در این منطقه، دامداری عموماً فعالیتی حاشیه‌ای و فرعی است.[4]
  • دره‌های البرز مرکزی و به‌ویژه درۀ طالقان که به ‌سبب نزدیکی به پایتخت، ارتباطات بازرگانی بسیار قدرتمندی با تهران دارد. بنیاد اقتصاد آن بر گردشگری، دامداری و تولید میوه و سبزی استوار است و گروه‌های نیمه‌کوچ‌نشین در تابستان به ییلاقات روستاهای این منطقه می‌آیند.[5]
  • منطقۀ ساری و شاهی (قائم‌شهر فعلی). در مزارع کوچک این مناطق، برنج و سبزیجات کشت می‌شود، و حدود 25 تا 30 سال است که شهرنشینان همراه با مزرعه‌های پهناور 50 تا 300 هکتاری آن را خریده‌اند. بخشی از این مزارع در اصلاحات ارضی بین روستاییان تقسیم شد و در آن پنبه، سویا و غلات کشت می‌شود.
  • اطراف تهران: دشت کرج، کوهپایه رودهن.

 

الف. کنشگران و نقش آنها

جامعۀ روستایی و انقلاب

انقلاب سفید 1341 (‌اجرای اصلاحات ارضی و اقدامات جنبی آن) و سیاست حمایت و بهره‌گیری‌ از کشت و صنعت مکانیزه،[6] اقتصاد و جامعۀ روستایی ایرانی را عمیقاً تحت تأثیر خود قرار داد: ساختارهای سلسله‌مراتبی ایلی، تکنیک‌های کشاورزی (les associations de culture)، گروه‌های بُنه‌کار (تعاونی‌های جمعی سنتی کشاورزی)، اقتدار بزرگان و . . . دچار دگرگونی بنیادین شد و دیگر جز به‌‌گونه‌ای محدود به‌کار گرفته نشد. همۀ جوامع روستایی، در هر سطحی از فقر، انزوا یا استقلال، بر اساس اقتصاد و نظام اداری شهرها سازماندهی شدند، به‌گونه‌ای که کشاورزان و دامداران به‌ندرت کنترل مدیریت روستاهایشان را در اختیار داشتند و این امر به تجار محلی، کارمندان و کارگران سپرده شد.

روابط مرتبط با زمین، پیش از اصلاحات ارضی، دیگر قدرت سازماندهی نداشت و بنابراین جامعۀ روستایی ایران صرفاً جامعۀ کشاورزی نبود. نقش چهار طبقۀ‌ اجتماعی در این دورۀ انقلابی قابل تمایز و شناسایی است: ی‌ای  1. کشاورزان و دامداران (”روستاییان“)، 2. افرادی که مستقیم با شهر در ارتباط بودند، ”روشنفکران“ (معلمان، دانشجویان)، کارمندان و کارگران، 3. بزرگان روستا، مدیران و نهادهای قدیمی رژیم (کدخداها، بازرگانان بزرگ، ژاندارم‌ها و . . .)، 4. روحانیون که هرچند در روستاها سکونت نداشتند، غالباً در میان جمعیت به ‌شدت مذهبی حضور می‌یافتند.

روستاییان

نقش ثانویۀ روستاییان، پس از شهرنشینان، در انقلاب ایران فقط به بی‌خبری آنها از وقایع و شرایط سخت و جدایی‌ناپذیر زندگی در روستاها برنمی‌گردد. مشارکت یا عدم مشارکت روستاییان، چه آن زمان که از شاه یا چند ماه بعد که از امام خمینی حمایت ‌کردند، تا حد زیادی آگاهانه و از روی رضایت بود. این دو رویداد ممکن است نشان‌دهندۀ فقدان ابتکار عمل و نیز تغییر رفتار روستاییان باشد.

روستاییان از امتیازات اصلاحات ارضی بهره‌مند شده و از برخی لحاظ در ارتباط خود با شاه نقش ارباب را در معنای تاریخی کلمه برای او حفظ کرده بودند؛ شبیه به روابطی که سال‌ها پیش، قبل از اصلاحات ارضی، با مالک همیشه‌غایب (ارباب) داشتند: روستاییان به اقتدار ”حمایتگر“ و پدرانۀ او احترام می‌گذاشتند و در عین‌ حال، بنا بر موقعیت، نارضایتی خود را نیز نشان می‌دادند. این نوع روابطِ ناشی از احترام و تواضع، از نظر تاریخی مانعی در برابر شورش‌ها و تا اندازه‌ای نشان‌دهندۀ شخصیت ”غیرانقلابی“ روستاییان ایرانی بود.[7]

فاصلۀ اجتماعی و اقتصادی میان شهرها و روستاها زیاد بود؛ زیرا نظام شهری به‌گونه‌ای اساسی تجدید سازمان یافته و کاملاً در دستان رژیم پهلوی بود، ولی روستاها به درجات مختلف ساختارهای ”سنتی“ خود را حفظ کرده بودند و سازمان درونی همیشه‌فعال آنها موجب استقلال نسبی، به‌ویژه در خصوص منابع غذایی، آنان بود. تقسیم‌بندی‌های قومی-فرهنگی و شرایط زندگی و کار در روستاها به خودمختاری و خودکفایی روستاها شدت و مشروعیت می‌بخشید. وانگهی، به‌رغم دگرگونی‌های شدید اقتصادی-اجتماعی، اعتقاد و باورهای ”اسلامی“ روستاییان در اساس با چندان چالشی روبه‌رو نشد، همچنان‌ که نیاز به بازیابی هویت ملی-‌مذهبی در میان روستاییان احساس نمی‌شد. این امر برای روستاییان مهاجرت‌کرده به شهر که تبدیل به کارگر دائمی و فعله شده بودند، بسیار مهم بود.

روستاییان در بحبوحۀ انقلاب رفتارهای سیاسی متناقضی از خود نشان دادند که در واقع تجلی یک واقعیت بود. برخی صادقانه و بی‌نگرانی اعتراف می‌کردند که از شاه حمایت و به هواداران امام خمینی حمله کرده و مغازه‌های اعتصاب‌کنندگان را در بازار آتش زده‌اند. ضدانقلاب و تبلیغات دولتی چنین شایع کرده بود که ‌”خمینی خودش مالک بزرگ بوده و پس از به قدرت رسیدن زمین‌های کشاورزان را به ارباب‌ها برمی‌گرداند“ (منطقۀ ماسال). این ”شاه‌دوستان“ قدیمی-که مسلمانان مؤمنی بودند-بعدها قبول کردند که فریب خورده‌‌اند و اطلاعاتشان نادرست بوده است. آنان اکنون از پایگاه کمیتۀ روستا محافظت می‌کنند (منطقۀ دوزج). ورای این موارد حاد، بسیاری از روستاییان تأیید می‌کنند که از استبداد، زرق‌وبرق و ”فساد“ رژیم گذشته هیچ نمی‌دانستند. روابط شخصی، ارتباطات فیزیکی و مشاهدۀ بصری برای آگاهی‌ ضروری است. روستاییان علت ناآگاهی خود را این می‌دانستند که هرگز شاه و وزیرانش را ندیده بودند و بدین‌‌ترتیب، بی‌تفاوتی‌شان را نسبت به مسائلی سیاسی که در زندگی روزمره‌شان دخالت اندکی داشت توجیه می‌کردند. برای بسیاری از روستاییان، یگانه تجلی پادشاه اصلاحات ارضی بود (دوزج): شاه، ارباب‌ها و مباشران آنها را اخراج کرده بود، همان‌ها که بخش بزرگی از محصول را برداشت و بر روستاها حکومت می‌کردند. به‌رغم خلاءها و سوءاستفاده‌های اصلاحات ارضی، نمی‌توان موفقیت سیاسی فراگیر آن را انکار کرد. بنابراین، روستاییان نسبت به گفتمان انقلابی و اجتماعات غیرقانونی پاییز 1357 که به‌ویژه جوانان، کارگران و معلمان در آن حضور داشتند بدگمان بودند. پیوستن آنان به انقلاب پس از بازگشت امام خمینی به کشور و پیروزی جنبش، در زمانی اتفاق افتاد که روحانیون به‌صورت سازماندهی‌شده به روستاها رفتند تا رژیم جدید را معرفی کنند. وقتی سرانجام روستاییان از طریق اشخاص فاضل، روحانی و باایمان در جریان امور قرار گرفتند، ارتباط بین رژیم گذشته و شرایط سخت زندگی‌شان را درک کردند و جنبه‌های گوناگون کلمۀ ”استبداد“ را-که پیش از این نمی‌دانستند-بهتر دریافتند.

این فاصلۀ اجتماعی میان شهرِ انقلابی و روستاییان به‌ویژه برای دامداران و آن هم به‌ سبب فعالیت مستمرشان در طول سال بیشتر بود. برای مثال، این واگرایی در منطقۀ ماسال بین برنج‌کاران دشت که در فصل زمستان بیکار و بنابراین آمادۀ کنش سیاسی بودند و گالش‌ها (دامداران دره‌های کوهستان که به‌ندرت به مراکز دهات می‌آیند) بسیار آشکار بود. وقتی از گالش‌ها خواسته شد سریعاً نماینده‌ای انتخاب کنند، تقاضا کردند که تا پاییز و بازگشت دام‌ها به آنها مهلت داده شود یا اینکه انتخابات در ییلاق اجرا شود. در روستایی بزرگ، واقع در کوهپایه‌ای بین کرج و قزوین، گروهی قومی که انحصار دامداری را در اختیار داشتند و علی‌کایی‌ نامیده می‌شدند با خشونت با کشاورزان انقلابی مخالفت کردند. بعدها، برای انتخابات کمیته‌ها سعی شد این اتفاقات را از ناآگاهی بدانند، اما سرانجام علی‌کایی‌ها اجازه یافتند فقط یک نماینده داشته باشند.

این رفتار منفعلانۀ کشاورزان باید رفته‌رفته تغییر می‌کرد. در برخی مناطق، مخالفت مستقیم با خانوادۀ سلطنتی بسیار شدید بود. قبایل چادرنشین که به ‌زور در روستاها اسکان داده شده و غالباً از دوران رضاشاه به‌ شدت سرکوب شده بودند چنین وضعیتی داشتند. طوایفی که زمین‌هایشان را، به‌ویژه در مازندران، خانواده سلطنتی مصادره کرده بود یا آنها که چراگاه‌هایشان منطقۀ ممنوعه اعلام شده بود تا برای شکار یا دامپروری صنعتی به درباریان اختصاص یابد، در میان مخالفان سرسخت رژیم شاه قرار داشتند. هرچه در آن اثری از رژیم پادشاهی به ‌چشم می‌خورد مستقیماً با زندگی روستاییان گره خورده بود و همانند شهرها، مخالفت با شاه را در روستاها هم گسترش می‌داد. پس از ”جمعۀ سیاه“ (17 شهریور 1357) در تهران، در شهرهای کازرون و جهرم، مرکز ایلات قشقایی و خمسه، همزمان با شهرهای بزرگ حکومت نظامی برقرار شد. شهرکرد در استان چهارمحال و بختیاری هم محل حوادث خشونت‌باری بود.

افزایش بسیار ملموس سطح زندگی در مناطق روستایی طی 15 سال (اصلاحات ارضی، ساخت جاده، آب لوله‌کشی و ایجاد زیرساخت‌های پزشکی) همگون نبود. تفاوت‌های جغرافیایی و اجتماعی بسیار گسترده بودند و سبب نارضایتی می‌شدند و گاه ‌ندرتاً به شکل شورش دهقانانی، جز در گیلان و آذربایجان، بروز می‌کردند. شایان ذکر است که این نارضایتی می‌توانست برای دفاع از ”شاه،“ قهرمان مبارزه با فئودال‌ها، به ‌کار گرفته شود. این تناقض در واقع نشان می‌دهد که انقلاب سیاسی علیه رژیم شاه با شعارهایی مثل ”آزادی،“ ”آزادی زندانیان سیاسی“ و ”اسلام“ اثر چندانی بر کشاورزان و روستاییانی نداشت که در آن زمان دغدغه‌شان بیشتر نیازهای مادی‌ بود. فقط پس از استقرار رژیم جدید اسلامی بود که مفاهیمی چون فقرا، ستمدیدگان و ”مستضعفان“ جایگاه مهمی در گفتمان انقلاب پیدا کردند. روستانشینان بهره‌مند از اصلاحات ارضی مخالف سلطنت پهلوی نبودند. روستاییان بهره‌مند از انقلاب سفید با خوش‌نشینان و روستاییان بی‌زمینی که به شهرها مهاجرت کرده بودند و تودۀ انقلابی هوادار خمینی را تشکیل می‌دادند همراه نبودند.

خوش‌نشین‌ها در جامعۀ روستایی: قشر انقلابی؟

در حالی‌ که خوش‌نشین‌ها (‌روستاییان بی‌زمین) پیش از اصلاحات ارضی طبقۀ روستایی فرودست‌تری از کارگران را تشکیل می‌دادند، وضعیت آن زمان از اساس متفاوت بود، زیرا تولیدات کشاورزی روستایی پس از اصلاحات ارضی بی‌اهمیت دانسته می‌شد و رشد چنین تولیداتی تشویق نمی‌شد. خوش‌نشینان جامعۀ روستایی غالباً مجبور می‌شدند به‌ شهرهای بزرگ مهاجرت و در آنجا فعالیت‌های دیگری پیشه کنند یا به فعلگی بپردازند. با این ‌همه، بخش بزرگی از آنان توانستند در روستاها بمانند یا برگردند و قشرهای تقریباً متنوعی تشکیل دهند: رانندگان، صنعتگران، سرایدارانِ مالکان بزرگ، مدیران عامل تعاونی‌های روستایی، کارمندان، جنگل‌بانان، معلمان و مانند اینها. این اقشار متوسط جدید روستایی بین دلبستگی عاطفی به ارزش‌های سنتی روستا و ادغام ‌شدن در جامعۀ مصرفی غربی سرگردان بودند. اینان که از سال 1341 و در پی ”انقلاب سفید شاه و ملت“ پا به عرصۀ حیات گذاشته بودند، بلندپرواز ولی سرخورده، پیرو اسلام غیرسیاسی بودند و در پی هویت و زندگی بهتری که به کندی پیش می‌رفت، اگر حتی تغییری اجتماعی در زندگی‌شان ایجاد نمی‌شد. اقشار متوسط شهری به تودۀ انقلابی تعلق داشتند، اما اقشار متوسط روستایی بودند که پیوند با انقلابیون شهری را فراهم کردند.

فعال‌ترین قشر را ”روشنفکران“ تشکیل می‌دادند: دانشجویان، دانش‌آموزان، و به‌ویژه معلمان. در روستاها، معلمان آغازگران مبارزه با شاه بودند. در دبیرستان‌ها و بیشتر در مدارس راهنمایی مراکز دهستان یا بخش بود که فعالیت‌های انقلابی ساماندهی می‌شد: پخش بروشورها، برگزاری جلسات، نصب عکس‌های امام خمینی و . . . نقش این روشنفکران به‌ویژه در مناطق ماسال، طالقان، و به‌خصوص در مازندران که دانشجویان زیادی از شهر آمده بودند تا والدین و دوستانشان را آگاه کنند، تعیین‌کننده بود. تظاهرات ماه‌های اول انقلاب اغلب نتیجۀ حضور دانش‌آموزان و معلمانشان بود. مسئله‌ای که روستاییان را تهییج نمی‌کرد که جنبش را دنبال کنند.

بازرگانان و کارمندان معمولاً دستورات صنف یا همکارانشان را در شهرها دنبال می‌کردند. در کل، بازارهای کوچک روستایی فرمان اعتصاب امام خمینی را دنبال می‌کردند و این مسئله گاه موجب درگیری آنان با روستاییان می‌شد.

روشنفکران بسیار تلاش‌ کردند تا حرف خود را به دیگر روستاییان بقبولانند، اما غالباً موفقیتی به‌دست نمی‌آمد، مگر به پشتیبانی اشخاص برجسته و روحانیون روستا. در رودهن، شاگردان یک دبیرستان یک روحانی را آورده بودند تا از تظاهرات آنان در ابتدای ماه محرم پشتیبانی کند. در نزدیک ماسال، با ابتکار یک معلم، یک فعال سیاسی بسیار معروف به منطقه آمد تا برای دامداران این روستای کوهستانی علل و راه‌های انقلاب را توضیح دهد.

ملاحظه‌کاری ریش‌سفیدان محلی

چون انقلاب روستایی نبود، ریش‌سفیدان محلی (کدخدا، اعضای شوراهای روستایی یا خانه‌های اِنصاف، بازرگانان بزرگ، مدیران عامل تعاونی‌های روستایی و ژاندارم‌ها) از واکنش‌های خشونت‌آمیز مردم دور بودند. در اکثر موارد، این افراد در برابر سیستم اداری قدرت کمی داشتند. کدخداهای جدید را بخشدارها انتخاب می‌کردند. با این همه، آنان نسبت به کدخداهای قدیمی که مالکان بزرگ از آنها حمایت می‌کردند، کمتر معرف دولت بودند. اکثریت بزرگان محلی رجال رژیم گذشته را حمایت می‌کردند، بی‌اینکه اعتقاد چندانی به آن داشته باشند. آنان مشکلات روستانشینان را می‌شناختند و از وفاداری‌شان به شاه امتیاز ویژه‌ای نصیبشان نشده بود. بنابراین، حذف نظام‌مند بزرگان در دستور کار نبود. آنان خودشان را از کارهای دولتی عقب ‌می‌کشیدند و پنهانی به فعالیت‌های حرفه‌ای خود ادامه می‌دادند. برخی ریش‌سفیدان روستاها حتی از سوی کمیته‌ها و شوراهای انقلابی در سمت خود باقی ماندند. در مجموع، اعضای شوراهای روستای رژیم پیشین دیگر حق انتخاب‌شدن با فرمان‌های انقلابی را از دست دادند، اما استثناها هم بسیار بود. ریش‌سفیدان روستا که معمولاً از آنان برای میانجی‌گری و حل اختلاف دعوت می‌شد، به ندرت از انقلابیون و روحانیون-که شاهد نفوذ روزافزونشان بودند-پیروی می‌کردند و به آنان با حسادت و تحقیر می‌نگریستند.

احتیاط و ملاحظه‌کاری این ریش‌سفیدان به آنها اجازه داد منتظر بمانند که روحانیون ادارۀ روستاها را دوباره سازماندهی کنند. بدین ‌ترتیب، برخی از آنان به‌ سرعت بخشی از وظایفشان را دوباره برعهده گرفتند (طالقان، دوزج). در روستاهایی که گروه‌های انقلابی قدرتمند بودند، ریش‌سفیدان به‌گونه‌ای نظام‌مند از ساختارهای جدید حذف شدند و معلمان، کارمندان جوان، تجار و حتی کارگران جای آنان را گرفتند. در جاهای دیگر، تغییر کارکنان سیاسی بر اساس طایفۀ آنها صورت می‌پذیرفت و آنان که بنا به سنت از وظایف کدخدایی روستا کنار گذاشته شده بودند، مسئولیت‌های دیگری متقبل شدند. این وضعیت در منطقۀ دوزج رخ داد و خانوادۀ کدخدا مجبور شد طی ماه‌های انقلاب مخالفت طایفه‌های دیگر (افشاگری، درگیری، زندانی‌شدن برخی اعضای طایفه به دست کمیتۀ ساوه) را تحمل کند. سرانجام، قدرت در اختیار کسانی قرار گرفت که در گذشته از شوراهای روستا کنار گذاشته شده بودند و کدخدای قدیم، آنان را با تحقیر ”عمله“ صدا می‌زد. این شیوۀ کسب قدرت در بافت طایفه‌ای-طبقاتی به ‌ندرت اتفاق می‌افتد، زیرا روستاییان درصدد حفظ وحدت برمی‌آمدند تا زندگی جمعیِ روستا با وحدت و برادری متداول در جامعۀ اسلامی شکل گیرد. در این چشم‌انداز، نقش روحانیون اساسی بود.

روحانیون و کنترل روستاها

روستاییان فقیرتر از آن بودند که از پس هزینۀ سالیانه روحانی روستا برآیند. اغلب مسجدهای روستاها محقر بودند و حتی اگر بنای نوساز و بزرگی داشتند، در روستاهایی با جمعیت کمتر از 2هزار نفر به ‌ندرت یک روحانی ادارۀ دائم آن را بر عهده داشت. نمازها را غالباً شیخ محلی اقامه می‌کرد که معمولاً خودآموخته بود و افزون بر آن، شغل دیگری هم داشت. برعکس، برای ماه‌های محرم و رمضان و نیز برای ازدواج‌ها و جشن‌های بزرگ، روستاییان برای اینکه یک روحانی را از نزدیک‌ترین شهر، یا قم، مشهد یا ری بیاورند مبلغی پرداخت می‌کردند. بدین ‌ترتیب، هر روستا یک روحانی مشخص داشت که مرتب او را فرامی‌خواندند. علاوه بر این، روحانیون تا حدی ادارۀ زمین‌های وقفی را هم بر عهده داشتند. ارتباط میان روحانیت و روستاها هرچند دائم نبود، اما تنگاتنگ بود. بدین ترتیب، روحانیت شبکه‌‌ای عالی برای توزیع روحانی از مبدأ شهرها به روستاها داشت. پس از حذف سازمان‌یافتۀ نهادهای سیاسی به دست رژیم شاه، روحانیت یگانه سازمان تا حدی متمرکز باقی ماند که قادر به ”کنترل“ کشور بود.

با این همه، فقط پس از اتقلاب و پیروزی امام خمینی بود که روحانیون به ‌صورتی نظام‌مند به روستاها فرستاده شدند تا این اکثریت نسبتاً خاموش را طی ماه‌های مبارزه متحد سازند. در روستاهای دورافتاده، روحانیون معمولاً همراه با پاسداران جوانِ مسلح انقلاب چند ساعتی بیش اقامت نمی‌کردند (منطقۀ دوزج، طالقان). آنان در یک گردهمایی در مسجد دوزج، با نشان دادن فیلم جنایات رژیم گذشته را در قتل‌‌ عام مردم نشان دادند و رفتار فسادانگیز دربار را افشا کردند. این اقدامات به ‌سرعت روستاییان را به انقلاب پیوند زد، زیرا دیگر به چشم خود می‌دیدند که شاه پدر اصلاحات ارضی است و از سوی دیگر ‌”پدری است که فرزندانش را می‌کشد.“ در این جلسات کوتاه، اعضای شوراهای محلی نیز انتخاب یا تأیید می‌شدند و برای برخی مسائل فرعی ولی مهمی مانند تغییر نام برخی روستاها در منطقۀ دوزج و حتی نام‌های خانوادگی یا نام‌گذاری فرزندان تصمیم‌گیری می‌شد.

به‌ نظر می‌رسد در مناطق روستایی فعالیت روحانیون برای تجدید سازمان رژیمِ جدید پرشورتر از زمان سرنگونی شاه بود. یک هفته پس از سقوط آخرین دولت پادشاهی در ایران، زمینۀ کنترل روستاها برای روحانیون به ‌صورت نظام‌مند فراهم شد. هرچند روستاییان تکریم هم شدند، اما چنین رفتاری سبب نگرانی و بدگمانی ایشان شد. در عین حال، اقتدار معنوی بی‌چون‌وچرای روحانیون به ریش‌سفیدان و دیگر روستاییان این نکته را فهماند که با حمایت از شاه اشتباه کرده‌اند. حتی اگر روستاییان کاملاً متقاعد نشده بودند که به صف انقلابیون بپیوندند، از آن پس در کسوت مسلمانان واقعی انقلاب اسلامی را دنبال می‌کردند. وانگهی، روستاییان به‌خوبی می‌دانستند که این انقلاب قدرتش را از اسلام می‌گیرد. تردید آنها شاید به همین سبب بود. نمی‌توان در اعتقادات عمیق مذهبی روستاییان، برخلاف بسیاری از شهرنشینان، تردید به خود راه داد، اما روستاییان نیز از حاکمیت روحانیون و به‌ویژه در موضوع وقف و پرداخت زکات تجربه‌‌‌های فراوانی داشتند. این ترس از بازیابی قدرت روحانیون که یادآور سازش آنها با مالکان بزرگ بود، ممکن است تبیین‌کنندۀ محافظه‌کاری‌ها و فاصلۀ روستاییان در برابر انقلاب باشد و ساواک از ابتدای آشوب‌ها از این احساسات به‌گونه‌ای ماهرانه بهره برد.

ب. نهادهای انقلابی در روستاها

استقرار کمیته‌ها و شوراهای انقلابی را می‌توان به دو مرحلۀ متمایز تقسیم کرد: 1. مرحلۀ مبارزات ”انقلابی“ که جوانان با حمایت روحانیون کنشگر آن بودند و مدیریت آن را عمدتاً کارمندان بر عهده داشتند، 2. مرحلۀ تثبیت (پس از پیروزی انقلاب) که طی آن روحانیت به‌گونه‌ای فزاینده ادارۀ امور دولتی را در دست گرفت و گاه مخالفت بخشی از افکار عمومی را بر‌انگیخت. ‌

کمیته‌های انقلابی

نقش مسجدها در مناطق روستایی برای استتار فعالیت‌های انقلابی نسبت به مناطق شهری کمتری بود. از یک‌سو، مخفی‌‌کردن فعالیت‌هایشان در اجتماعی کوچک امکان‌پذیر نبود و از سوی دیگر، نظارت پلیس در روستا کمتر از شهر بود. به این ترتیب، مسیر جنبش انقلابی را فعال‌ترین کنشگران معین کردند. ژاندارمری و کدخداهای قبلی مقام‌های خود را ترک کرده بودند و مجمع انقلابیون برای مدیریت روستا یا مسائل امنیتی تصمیم می‌گرفت. ”پاسدار،“ در مقام مسئول تضمین امنیت، هرچند فقط به باتوم مسلح بود، از اقتداری برخوردار بود که از سوی همگان به ‌رسمیت شناخته می‌شد. در بیشتر روستاهایی که ژاندارمری حضور داشت، پیشامد قابل توجهی رخ نداد. اسلحه و مهمات از دی‌ماه 1357 حذف شده بود و ژاندارم‌ها که از نظر اجتماعی به روستاییان نزدیک‌تر بودند، از آن پس با تظاهرکنندگان مدارا ‌می‌کردند. آنها در طالقان، بلافاصله پس از سقوط رژیم، لباس‌ غیرنظامی پوشیدند، سلاح خود را به کمیته تحویل دادند و منتظر ماندند تا شرایط به ثبات برسد. این کمیته‌های خودجوش که دغدغۀ اصلی‌شان حفظ منافع عمومی بود و از واکنش خشن ضدانقلابیون در هراس بودند، قدرت محلی را مستقر ساختند. در واقع، مشکلات را غالباً همین پاسدارانی به ‌وجود می‌آوردند که کاملاً مسلح و تهییج‌شده بودند و از شهرهای نزدیک فرستاده شده بودند تا ”پاسگاه‌های ژاندارمری را بگیرند“ یا امنیت آبادی‌های کوچک را تضمین کنند. بدین ‌ترتیب، درگیری‌ها میان مردم که دخالت بیش‌ از حد حکومت در مسائل خود را نمی‌پذیرفتند و کمیته‌های محلی رخ ‌داد. در لاریجان (البرز مرکزی)، ”کمیته‌های“ ناشناس چندین اقامتگاه موقت و پناهگاه فدراسیون کوهنوردی را به آتش کشیدند. آنان همچنین به یک پاسگاه ژاندارمری حمله کردند و مأموران پاسگاه مجبور به دفاع از خود شدند. با این ‌همه، این پیشامدها به ‌ندرت اتفاق می‌افتاد و کمیته‌های روستایی و شهری تا حد زیادی با هم سازگار بودند. با شروع انقلاب، مدیران و کارکنانِ مزرعه‌ای 2700 هکتاری متعلق به یکی از برادران شاه آن را ترک کرده بودند. کارگران کشاورز دائم آن که در روستاهای اطراف زندگی می‌کردند، به بهره‌برداری از آن مشغول شدند و ”کمیته“‌ای تشکیل دادند تا از منافع آنان حفاظت کند. پیش از پیروزی انقلاب، این افراد که به باتوم و تفنگ شکاری مسلح بودند با مأموران ساواک درگیر شده بودند. بعدها، کمیته‌های ساری یا دیگر شهرهای مازندران این ملک معروف خاندان سلطنتی را در اختیار خود گرفتند. در واقع، چند هفته پس از استقرار رژیم جدید، کشاورزان توانستند آن زمین را از دست پاسداران مسلحی که رسماً از سوی کمیتۀ ساری منصوب شده بودند خارج کنند. بدین ‌ترتیب، کشاورزان توانستند خود را از هزینۀ سنگین حفاظت و نگهداری آن مزرعه معاف سازند. ادارۀ کمیتۀ روستایی را ریش‌سفیدان شش روستا بر عهده داشتند که مزرعه در میان آنها قرار گرفته بود. این بزرگان محلی خودشان زمین‌هایی داشتند که خانوادۀ پهلوی آنها را مصادره کرده یا خریده بود. بنابراین، کمیتۀ انقلابی برای مالکان قدیمی جایگاهی برتر قائل بود، اما همه تصمیم‌ها را شورای کارگران می‌گرفت. این شوراها معمولاً در مقایسه با ساختارهای مستقر در شهرها ”کمیته“ نام گرفتند تا متهم به کمونیسم نشوند، چرا که شورا نام کشور شوروی را به خاطر می‌آورد. این شوراها یکی از شاخصه‌های سازمان انقلابی طی هفته‌های پیش و پس از پیروزی انقلاب بودند، پیش از آنکه روحانیت آنها را تجدیدسازمان کند.

کمیته‌ها و شوراهای اسلامی

همگرایی و هرج‌ومرج مبتنی بر برادری و سازندگی شوراهای غیررسمی دوران انقلاب بود که پس از پیروزی انقلاب و تسلط روحانیون تحت حمایت آیت‌الله خمینی رفته‌رفته از میان رفت. روحانیون، در غیاب احزاب سیاسی فراگیر، در جایگاه یگانه قدرت قابل‌ اعتماد سازماندهی ‌شدند و پُرشمار برای کنترل 35هزار روستای پراکنده در سرزمین پهناور ایران ظاهر شدند.

نظام انتخاباتی

اگر در روستاها، که رویدادهای انقلابی در آنها اهمیت چندانی نداشت، کمیته‌ها یا شوراهای خودجوش پدید آمدند، به همت روحانیون بود که در اکثر قریب به اتفاق روستاها، انتخابات یا انتصابات شکل گرفت. در مازندران، نزدیک جویبار (شمال شاهی)، مبارزان جوان کمیتۀ آن شهر دو بار درصدد برآمدند تا روستاییان شورای محلی پنج‌نفرۀ خودشان را انتخاب کنند. تعداد بسیار اندکی برای انتخابات حاضر شدند؛ روستاییان اعتماد بسیار کمی به این جوانان کاملاً مسلح داشتند. لازم بود روحانی‌ای که به روستا رفت‌وآمد داشت به روستا بیاید تا انتصابات بی‌مشکل بزرگی صورت پذیرد. انتخاب اعضای شوراهای محلی و شوراهای شکایات به‌ ترتیب جایگزین شوراهای روستا و خانۀ اِنصاف شدند و این کار نه از طریق رأی فردی و مخفی، بلکه با اجماع صورت گرفت. روحانی منتخب کمیتۀ مرکزی مردم را در مسجد، حسینیه یا تکیه جمع کرد و پس از مشورت با ریش‌سفیدانی که می‌شناخت، نامزدها را برای دریافت موافقت مجمع پیشنهاد ‌داد. اغلب پیش می‌آمد که پس از مدتی با اشخاص منتخب مخالفت می‌شد. علت آن بود که یا از اعضای شوراهای قدیمی روستا بودند یا ریش‌سفیدانی که بی‌شک مؤمن بودند، اما رفتارشان در دوران گذار انقلابی نبود. با این ‌همه، نظامِ انتخاب عضو از جانب اعضای قدیم آن، با حذف دیگران، متعلق به سنت قدیمی دموکراسی روستایی بود. انتخابات در معنای غربی آن (یک فرد، یک رأی) به ‌ندرت اتفاق می‌افتاد و نتایج آن هم ممکن بود با اعتراض روبه‌رو شود (طالقان).

کمیته‌های آبادی‌ها، شوراهای روستاها

مفهوم اصطلاحات کمیته و شورا هنوز به ‌روشنی مشخص نشده بودند. دیری نپایید که واژۀ ”کمیته،“ در زبان مردم، به هر سازمان اسلامی انقلابی اطلاق شد. نام آن برگرفته از ”کمیتۀ استقبال از امام خمینی“ هنگام بازگشت او به ایران و ”کمیته‌های امام“ و مشخصۀ سازمان‌های محلی پاسداران انقلاب شمرده می‌شد. آرام‌آرام این اصطلاح معرف سازمان‌هایی شد که زیر نظر روحانیونِ ”نمایندۀ امام“ در آبادی‌های بزرگ (مراکز دهستان، بخش، شهرستان) و قدرت‌ اجرایی (گروه مسلح پاسداران انقلاب)، قضایی و برنامه‌ریزی را در دست داشتند. برخلاف کمیته‌ها، شوراها غیررسمی‌ و انتخابی بودند و روحانیون تسلط کمتری بر آنها داشتند و اساساً نقش نمایندگی، انتقال اطلاعات و اجرای تصمیمات بر عهده‌شان بود. با این ‌همه، برخی گروه‌های انقلابی این امر را نمی‌پذیرفتند که شوراهای مشورتیِ صرف در نظر گرفته شوند و بسیاری با اخذ عنوان ”کمیته“ توانستند موافقت یک کمیتۀ شهری را بگیرند و حتی اسلحه دریافت کنند. امری که در روستاها بسیار به ‌ندرت اتفاق می‌افتاد. بدین‌ترتیب، درگیری‌ها بین کمیته‌ها و شوراها صورت‌های متعدد داشت. در منطقۀ ماسال، ناسازگاری سیاسی میان کمیتۀ اسلامی آبادی و تعداد فراوانی از مبارزان انقلابی که بیشتر آنها معلم بودند، جای خود را به کنش سیاسی بی‌سابقه‌ای داد: در حالی ‌که کمیتۀ انقلابی در آغاز شامل شش معلم و سه روحانی اعزامی از کمیتۀ رشت بود، پس از انقلاب آنان را با چهار بازاری و دو جوانِ نه‌ چندان سیاسی جایگزین کردند. بنابراین، هیچ کشاورزی عضو کمیته نبود. یک رهبر سیاسی محلی بسیار محبوب که از تبعید برگشته بود، برای ابراز مخالفت آشکار با قرار گرفتن امور انقلابی در دست فقط ریش‌سفیدان و روحانیون، یک شورای محلی دهستان (شورای ماسال) را بنیاد گذاشت تا مشکلات محلی را بهتر مدیریت کند. اعضای این شورا به‌ شیوۀ دموکراتیک انتخاب شده بودند. هرچند این نوع انتخابات نه دستاورد بزرگی داشت و نه جنبش ضدقدرتِ پایداری ایجاد کرد، اما سبب تربیت سیاسی مردم شد. فهرست‌های انتخاباتی بر اساس حرفۀ اشخاص بود و نه جغرافیا. در ماسال، گروه‌های اجتماعی یا نمایندگان‌ آنها که منتخبان هر روستا بودند روز شنبه‌بازار ماسال، روی چمنِ جلو شهرداری و نه مسجد جمع شده بودند تا نمایندۀ خود در شورا را با رأی مخفی انتخاب کنند. ترکیب این شورا عبارت بود از 27 عضو، مشتمل بر 5 برنجکار صاحب کمتر از سه هکتار زمین، 3 نمایندۀ خرده‌مالکان  صاحب بیش از 5 هکتار زمین، 3 نماینده از هرکدام از این مشاغل: دامداران، بازرگانان، معلمان، دانش‌آموزان و دانشجویان، کارگران، کارمندان و در نهایت یک روحانی. این انتخابات‌ غیررسمی که در خردادماه 1358 صورت گرفت، بلافاصله کمونیستی و مخرّب شناخته و به آن حمله شد و فعالیتش چندان طول نکشید. کمیته‌ها و شوراها به سلسله‌مراتب مشخصی تعلق داشتند. نمونۀ درۀ طالقان نشان‌دهندۀ شبکه‌ای بود که روحانیون بر بنیاد کمیته‌های انقلابی و ریش‌سفیدان محلی مستقر کرده بودند: کمیتۀ شهرک طالقان به کمیتۀ کرج و این یکی به کمیتۀ هشتگرد واقع در کوهپایه وابسته بود. چهار روز پس از پیروزی انقلاب اسلامی در تهران، آیت‌الله طالقانی از روحانیونِ اهل این دره خواست تا برای سازماندهی و ترویج انقلاب به زادگاه خود بازگردند. نُه روحانی به گروه‌های سه‌نفره تقسیم شدند و رهبری آنان به یک روحانی در دره سپرده شد. هر گروه موقتاً در یک اداره اسکان داده شدند، ولی بیش از ده روز پیاپی در محل اداره حضور نداشتند. یکی از روحانیون گشت در روستاها را برعهده گرفت، دیگری ارتباط با ادارات دولتی و دیگر کمیته‌ها را، سومی استمرار حرکت انقلابی و جذب نیروی مردمی را. شوراها در همۀ روستاهای سه دهستانِ دره انتخاب شدند و کمیتۀ مذهبی امور منطقه را در دست گرفت، بدون آنکه به کنترل سیاسی اکتفا کند. در برابر فشار بیرونی، این کمیته گاه در تقابل با شوراها یا کمیته‌های فرعی مراکز دهستان (جویستان) قرار می‌گرفت که مردم طی انقلاب اعضای آنها را انتخاب کرده بودند. به‌رغم ضعف قدرتِ شوراها که روستاییان معمولاً با مفاهیم مبهمی از آن سخن می‌گفتند که نشانۀ اهمیت اندک آنها بود، تشکیلات امکان گفت‌و‌گوی واقعی را فراهم کرده بود. هرچند در شهرها ابزارهای بیانِ عقیده بیشتر فراهم بودند، اما در روستاها این دموکراسی شورایی پیشرفته‌تر از شهرها بود.

روابط قدرت در کمیته‌های روستا

شوراها و کمیته‌ها، با همۀ تمایل به سخت‌گیری و ماهیت سازمان نظام‌مند خود نتوانسند بر وضعیت مبهم پس از سقوط پادشاهی مسلط شوند. مشروعیت منتخبان جدید، درحالی‌که ریش‌سفیدان قدیمی هنوز حضور داشتند و تأثیر خود را حفظ کرده بودند، تضمین‌شده نبود. درگیری‌های شخصی و ایدئولوژیک بسیار بودند. در بی‌تجربگی رهبران جدید و نبود قانون مدون، قواعد و رسوم قدیمی که کارکرد جامعه را پیش از اصلاحات ارضی ‌تنظیم می‌کرد، دوباره در حال قدرت گرفتن بود. ترکیب کمیته‌ها یا شوراهای محلی نشان‌دهندۀ روابط قدرت گوناگون در مبارزه‌ای اغلب مبهم و پنهان بود که در هر روستا در تقابل با گروه‌های اجتماعی و گاه سیاسی قرار می‌گرفت. این آرامش ظاهری روستاها، برگرفته از احترام به قواعد سنتی، نباید باعث فریب ما شود.

در اوایل اردیبهش‌ماه، کمیتۀ کوهستان طالقان در مرکز دهستان نقش فعال معلمن و جوانان را اثبات کرد. این کمیته از پنج عضو فعال تشکیل می‌شد که عبارت بودند از یک معلم دبیرستان 33 ساله و در عین حال قهوه‌خانه‌دار؛ رئیس؛ یک معلم ابتدایی 28 ساله، معاون؛ یک کشاورز 32 ساله، در واقع زمین‌دار و دارای یک مباشر کارگر حقوق‌بگیر در مقام منشی کمیته؛ یک معلم ابتدایی 30 ساله؛ یک اجاره‌بگیر 26 ساله، دارای درآمد از محل اجارۀ مکان‌های تجاری. کمیتۀ مذهبی شهرک و ریش‌سفیدان و کشاورزان نظر خوشی به این کمیته نداشتند و در حقیقت اعضای آن برای روستاییان چندان شناخته‌شده نبودند. برای تصمیم‌گیری‌های مهم، به‌ویژه در مسائل کشاورزی، خودشان جلساتی با حضور افراد مرتبط برگزار می‌کردند.

روحانیون هشتگرد کمیتۀ فشند، روستای کوهپایه‌ای بزرگی میان کرج و قزوین، را بر اساس فهرست منتخب 20 نفرۀ مردمی که در مسجد گرد آمده بودند، پذیرفتند. انقلابیون نخستین جلسه را بایکوت کردند، زیرا روحانیونِ را وفادار به خمینی نمی‌دانستند. در این کمیته نمایندگانی از همۀ مشاغل روستا حضور داشتند: یک معلم، رئیس کمیته، ناظم مدرسه؛ چهار کشاورز که یکی دامدار بود؛ یک مغازه‌دار؛ یک فروشندۀ دوره‌گرد؛ یک راننده؛ یک روحانی در مقام رئیس کمیته که در روستا اقامت نداشت.

در دوزج، نماینده‌ای از هرکدام از ده طایفه در شورا حضور داشت و هر طایفه نمایندۀ خود را تعیین کرده بود. وضعیت در سایر روستاهای منطقه به همین ترتیب بود.

در دشت کرج، کمیتۀ یک روستا دوازده روز پس از انقلاب انتخاب شد. این کمیته شامل چهارده نفر به‌ علاوۀ یک روحانی در مقام رئیس کمیته بود. فقط سه عضو نمایندگی کارگران را بر عهده داشتند و این در حالی بود ‌که اکثریت روستا را کارگران تشکیل می‌دادند. انتخاب بر اساس بنیان‌های قومی شکل گرفت، هرچند بر این نکته تأکیدی نشده بود. یازده نفر از طایفۀ زند هم بودند که از زمان کریم‌خان زند به آنجا کوچ کرده بودند و بر روستا تسلط داشتند. خانواده‌های کُرد هم که از مدت‌ها پیش در این روستای نزدیک منطقۀ صنعتی تهران سکنی گرفته بودند در این کمیته هیچ نماینده‌ای نداشتند.

در رودهن، در چند کیلومتری تهران، نخستین کمیته پس از انقلاب استقرار یافت و معلمان و جوانان بر آن تسلط داشتند. این کمیته پس از انتصاب شهردار جدید به دست استاندار بسیاری از مسئولیت‌های خود را از دست داد. بدین ‌ترتیب، در فقدان رهبری محلی مورد توافق همگان، یک روحانی اهل قم و اعزامی از کمیتۀ مرکزی تهران کمیتۀ جدید را تشکیل داد. این کمیتۀ جدید-بی‌اینکه قدرت واقعی داشته باشد-از ده بازرگان تشکیل شده بود. آنان سپس از بین  خود پنج نفر را انتخاب کردند که دو نفرشان معلم بودند.

ج. حرکت انقلابی در روستاها

تظاهرات مردمی و تیراندازی ارتش به تظاهرکنندگان جوان بدون سلاح در اوج انقلاب در شهرها اتفاق افتاد، اما اکثریت روستاییان از این رویدادهای پرحادثه جز از طریق رادیو و به‌ویژه بستگان و دوستانی که از شهرهای بزرگ می‌آمدند، مستقیماً خبری نداشتند. بسیاری از دانش‌آموزان ابتدایی و دبیرستانی‌ از تعطیلات نامحدود مدرسه‌ها استفاده کردند تا این ماه‌های انقلابی را در شهر بگذرانند. غیبت آنان تا حدی نشانۀ ضعف کنش انقلابی در روستاها بود.

اجتماعات، تظاهرات، درگیری‌ها

آشوب سیاسی، مانند سراسر ایران، از ماه رمضان 1357 با خواندن اعلامیه‌های ارسالی از شهرها، نصب مخفیانۀ عکسی از آیت‌الله خمینی در مسجدها و خواندن روزنامه‌ها آغاز شد. همۀ اینها بهانه‌ای برای تجمع و بحث بود. این فعالیت‌ها که به‌ویژه جوانان انجام می‌دادند، گاهی منجر به تشکیل اجتماعات کوچک عمومی می‌شد. در درۀ علیای طالقان، در اوایل ماه محرم، پیرمردان و ریش‌سفیدان یک روستا با برگزاری اجتماع اعتصاب‌کنندگان دبیرستانی‌ مخالفت کردند. دلیل این مخالفت بیش از آنکه نارضایتی آنان از افکار انقلابی باشد، ترس از حضور ژاندارم‌ها بود. با وجود این، در تمام دره اجتماعات یا راه‌پیمایی‌های کوچکی شکل گرفت که در آن فریادهای ”آزادی،“ ”درود بر خمینی،“ ”الله اکبر،“ ”مرگ بر شاه“ و عموماً همان شعارهای شهرها طنین‌انداز شد. در شهرکی که مرکزِ اصلی دره بود، در شب اول محرم و شب‌های بعد، جوانان و سپس همۀ اهالی روستا با ‌همراهی یک روحانی در هوای سرد برفی روی پشت‌بام‌ها رفتند و ساعت‌ها شعار مرگ بر شاه سر دادند. در روز تاسوعا (نهم محرم) جوانانی که از چند روز پیش بسیج شده بودند، از جوستان تا مانگوران به مسافت چهار کیلومتر تظاهرات کردند. به‌ دنبال این موفقیت، ترس مردم فرو ریخت. فردای آن روز، راهپیمایی بسیار بزرگی در عاشورا اتفاق افتاد. روستاییان از دهکده‌های بالادره پایین آمدند و تظاهرات تا آوانَک کشیده شد. در میان‌دره هم وضعیت به همین شکل بود. یک اجتماع بزرگ نیز به نشانۀ پایان تظاهرات در شهرک شکل گرفت. در اربعین، بزرگ‌ترین راهپیمایی بعد از رفتن شاه برگزار شد. همۀ ساکنان دره در شهرک گرد هم آمدند و مانند بسیاری از روستاهای ایران، ژاندارم‌ها با تودۀ مردم با آرامش و بدون خشونت برخورد کردند.

در همۀ مناطقی که این تحقیق در آنجا صورت گرفته، سناریوی برگزاری تظاهرات کاملاً یکسان بوده است. جمعیت از یک روستا به روستای دیگر جابه‌جا می‌شد و نقاط عزیمت و مقصد معمولاً مکان‌های مذهبی بود: امام‌زاده‌ها و تکیه‌ها. به‌رغم گستردگی این تظاهراتِ آرام و به‌خوبی سازماندهی‌شده، مانند آنچه در شهرها جریان داشت، باید خاطرنشان ساخت که تعداد زیادی از روستاهای خیلی دور یا بسیار محتاط هیچ راهپیمایی‌ای تدارک ندیدند و به جنبش ملحق نشدند. با این ‌همه، شور انقلابی به‌گونه‌ای آشکار در آن مناطق هم مشخص بود.

نزاع و درگیری میان روستاها رایج بود (الموت). در عین حال، اگر تعداد زخمی‌ها را در نظر بگیریم، کشته و مجروح جدی ندرتاً یافت می‌شد. ما در مناطق مورد مطالعۀ خود به درگیری‌های عمده‌ای که به کشتار منجر شده باشد بر نخوردیم، در حالی ‌که چنین اتفاقاتی در استان‌های دیگر گزارش ‌شده بود. هواداران شاه و انقلاب معمولاً در بیرون روستاها با هم درگیر می‌شدند. این درگیری‌ها بیش از آنکه جنبۀ ایدئولوژیک داشته باشد، اغلب تسویه‌حساب بین کسانی بود که از امکانات رژیم سابق (جاده، آب، حمام، مدرسه، تخصیص مرتع و . . .) بهره‌مند شده بودند و آنان که از اصلاحات ارضی آسیب دیده بودند. همۀ مناقشات پیشین دربارۀ آب، زمین و . . . نیز دوباره سر باز کرده بود؛ کشمکش‌هایی که از مدت‌ها پیش سرکوب‌شده، اما حل‌نشده باقی مانده بودند و در آن زمان غالباً ضدانقلاب به آن دامن می‌زد. خبری در استان‌های حاشیۀ دریای خزر پخش شده بود که با بازگشت خمینی ارباب‌ها زمین‌هایشان را پس خواهند گرفت. با شنیدن این حرف، 300 کشاورز به بازار ماسال که کسبه آن در اعتصاب بودند هجوم بردند و بخشی از آن را به آتش کشیدند.

حمله به اقلیت‌های مذهبی یا قومی به ‌ندرت اتفاق می‌افتاد و فقط در زمان درگیری‌های سیاسی واقعی رخ می‌داد. در منطقۀ رودهن، نزدیک دوزج، علی‌اللهی‌ها-که معروف بود طرفدار نظام پادشاهی‌اند-از سوی گروه‌های انقلابی تهدید می‌شدند و به خانه‌هایش حمله ‌شد، اما در نهایت به این اکتفا کردند که سبیل‌های علی‌اللهی‌ها را که، به‌صورت سنتی فرقه‌ای کافر شناخته می‌شدند، بتراشند.

در کل، درگیری‌ها به ‌ندرت از مرحلۀ ارعاب و آزار فراتر می‌رفت. مجموعه‌ای از اصول اخلاقی ناآشکار، اقرار به ارزش کار و همبستگی با تهیدستان از خرابی، آتش‌سوزی و ویرانی برنامه‌ریزی‌شده ممانعت می‌کرد. در روستایی، تعدادی از درختان میوۀ ”خانواده‌های سلطنت‌طلب“ را اره کردند. در روستایی دیگر، بخشی از انبار علوفۀ یک ریش‌سفید بزرگ‌مالک را آتش زدند. در روستایی دیگر، مغازۀ یک قصاب را تحریم کردند. در دوزج، درگیری‌ها خشونت‌آمیز بود و در گورستان درهای بزرگ ورودی آرامگاه‌های اعضای طایفۀ حاکم را از جا درآوردند و آتش زدند. موارد آتش‌زدن خانه‌ها پس از پیروزی انقلاب اندک بود و اعضای کمیته‌های خارج از روستا می‌آمدند تا اموال زندانیان یا اعدام‌شده‌ها را تصاحب کنند.

ژاندارم‌ها در روستاها بسیار اندک اقدام به سرکوب کردند. آنان از حکومت نظامی که شهرها را در طول ماه‌های انقلاب عمیقاً متأثر کرده بود خبر نداشتند. مقامات قبل از پیروزی انقلاب ژاندارمری‌ها را خلع سلاح کرده و ژاندارم‌ها را فراخوانده بودند. کمیته‌های روستایی اسلحه کمی داشتند یا فاقد اسلحه بودند. نقش پاسداران انقلاب در روستاها نیز کمتر از شهرها بود. ژاندارم‌ها درست از خردادماه به سر کار خود بازگشتند و عموماً سلاح‌های خود را پس گرفتند. چند پاسدار جوان محلی غیرمسلح برای گشت‌زنی و کنترل به آنان کمک می‌کردند.

فعالیت‌ها و سیاست‌های کمیته‌های روستایی

در اولین روزهای پس از پیروزی انقلاب، وحدت کلمۀ غالب گرایش‌های سیاسی گوناگون را ‌به سایه برده بود. همه‌جا اقتدار امام خمینی بدون هیچ مخالفتی پذیرفته‌شده بود و حزب او (حزب جمهوری اسلامی) مکانی را در همان محل کمیته یا در مجاورت آن در اختیار داشت. روشنفکران چند کتاب از شریعتی یا مارکس را می‌خواندند، اما در روستاها آن شور سیاسی مانند شهرها به‌چشم نمی‌خورد و به ‌نظر می‌رسید محافظه‌کاری هنوز مسلط است. اعضای سازمان‌هایی که جنبۀ قوی اسلامی نداشتند (فدائیان خلق یا مجاهدین خلق) اگر نه با خشونت، ولی به‌ سختی رانده شده بودند. کمیته‌ها برای متقاعد ساختن روستاییان و قبولاندن اینکه ”ما به‌دنبال تشویش اذهان مردم نیستیم“ با دشواری روبه‌رو بودند. این کنترلِ زندگی سیاسی محلی با حضور اعضای ”بسیج سازندگی“ در روستاها، که تا حدی جانشین سپاه دانش و سپاه بهداشت رژیم گذشته شده بودند، از نظر سیاسی و اجتماعی سرعت گرفت. در روستاهای شمالی که در آنها سنت مخالفت با قدرت وجود داشت و خاطرات جمهوری شوروی سوسیالیستی گیلان در ذهن‌ها حاضر بود، آزادی بیان بیشتر بود و جنبش‌های چپ ‌توانستند رسماً فعالیت کنند و تا تابستان 1358 اجتماعات خود را برگزار کنند. در ماسال، مرکز داد و ستد گیلان، فدائیان خلق کتابفروشی کوچکی داشتند و پاسداران مجاهدین خلق بودند.

کمیته‌های محلی، به‌رغم ادعایشان مبنی بر ادارۀ روستاها، فعالیت ناچیزی داشتند. آنان در چند مورد به‌ علت حضور یک رهبر فعال (دشت کرج) سعی داشتند سیاست منصفانۀ تقسیم زمین را اجرا کنند و بدین‌ترتیب از تصرف ”وحشیانۀ“ زمین‌ها جلوگیری کردند. نشاط انقلابی که گذشت، کمیته‌ها و شوراها قدرت مدیریت خود را از دست دادند و فقط به ادارۀ سیاست محلی (تبلیغ، پلیس، انتخابات) پرداختند. آنان پاسدارانِ مساوات و برابری اسلامی بودند. در صورت بروز مشکلی بزرگ و جدی، جدای از مشکلات سیاسی، روستاییان به ‌ندرت به کمیتۀ محلی رجوع می‌کردند و بیشتر از ریش‌سفیدان، تشکیلات اداری و حتی ژاندارم‌ها مشورت می‌گرفتند. برنامه‌ای که کمیتۀ اسلامی طالقان در خردادماه 1358 برای خود در نظر گرفته بود عبارت بود از 1. انتقال نیازهای مردم به مقامات به ‌منظور تعریف و تدوین سیاست مناسب و هوشمندانه، 2. مبارزه با انقلاب، 3. تضمین توسعۀ روستاها، که البته دیری نپایید و به شکست انجامید. روستاییان به ‌ندرت ترکیب کمیته یا شورا را می‌شناختند و این نهادها گاهی به‌حساب نمی‌آمدند. درست بر خلاف آن، کمیته‌های آبادی‌ها و شهرهای کوچک که در رأس خود یک روحانی معتمد داشتند، از فعالیت بسیار گسترده‌ای برخوردار بودند و پی‌درپی برای رفع بسیاری از درگیری‌ها، به‌ویژه مناقشات ارضی، به آنها رجوع می‌شد؛ درگیری‌های ارضی موضوعی بود که انقلاب دوباره آنها را زنده کرد. این کمیته‌های روستاها و مراکز شهرستان‌ها دفتر دادگاه استیناف هم بودند. ‌

د. کمیته‌ها، روستاییان و زمین

اگر نگوییم خودِ سیاست‌های ارضی، اما حداقل شیوۀ عملکرد مقامات اسلامی در این‌ باره پیچیده بود. در حقیقت، جنبش اسلامی توأمان از مالکیت خصوصی، عدالت اجتماعی و گسترش کشت‌های مختلف و بازگشت به زمین حمایت می‌کرد. پیامد منطقی پیشنهادات اخیر، تقسیم مجدد زمین‌های کشاورزی بود؛ امری که از زمان پیروزی انقلاب هرگز آشکارا مسئله‌ای جدی قلمداد نمی‌شد.

جنبش‌های تصرف زمین به‌ شکل غیرمستقیم زمانی مطرح شد که آیت‌الله خمینی فرمان تولید انبوه غلات را صادر کرد. خودکفایی غذایی ایران و قیمت بسیار پایین محصولات کشاورزی از مسائلی بود که روستاییان کاملاً به آن آگاه بودند. آنان بر اساس تجربه می‌دانستند که از اصلاحات ارضی تا آن زمان کشت دیم بسیار کاهش یافته و تا چه اندازه سیستم آبیاری سنتی به تحلیل رفته و رسوایی‌های اصلاحات ارضی چه بوده است. فرمان‌های امام برای کشت زمستانی بیش از اندازه دیر اعلام شد، ولی با این ‌همه شخم بهاره از همیشه گسترده‌تر بود، خواه روی زمین‌های خود کشاورزان و خواه روی زمین‌های مورد اختلافی که اغلب آنها را رژیم گذشته ملی اعلام کرده بود. در حقیقت، در بسیاری از مناطق این شخم‌زدن‌های ”اسلامی“ بیشتر عملی نمادین بود تا اینکه توسعۀ واقعی کشاورزی باشد. در روستاهایی که تراکتور در اختیار داشتند، کشاورزان زمین‌های بایر یا ملی‌شده را که به چراگاه تبدیل ‌شده بودند به صورت خیلی محدود شخم زدند تا حدود زمین تصرف‌شدۀ جدیدشان را مشخص کنند. بدین ‌ترتیب، در نزدیکی رودهن، از دی‌ماه همۀ اهالی یک روستا در شخم ‌زدن زمین‌های بایر در اطراف تابلویی که روی آن نوشته شده بود ”ایستگاه مطالعات مرتع. کشاورزی و چرا ممنوع“ مشارکت داشتند. این زمین‌ها چون از مدت‌ها پیش به حال خود رها شده و گاه در مناطق بدی واقع شده بودند یا محصولی به‌ دست نمی‌دادند یا محصولشان بسیار ناچیز بود. با این ‌همه، شرایط آب‌وهوای عالی سال 1358 سبب شد که در بهترین حالت، هزینۀ این فعالیت‌ها (اجارۀ تراکتور، سوخت و بذر) جبران شود و به هر خانواده مقدار کمی گندم تعلق بگیرد. در روستاهای تحت‌تأثیر مهاجرت روستایی که به‌سختی قابلیت مکانیزه ‌شدن داشتند، امکان کشت غلات وجود نداشت، زیرا نیروی انسانی کافی و به‌ویژه گاوآهن در دسترس نبود. به‌ علت پراکندگی زمین‌های جدید زیر کشت و سیستم چرخشی آن بسیار دشوار و تقریباً ناممکن است که بتوان ایده‌ای جامع از توسعۀ واقعی کشت در سال پُرباران 1358 به دست داد. یگانه روش استفاده از عکس‌های ماهواره‌ای بود. بیشتر اطلاعات موجود نشان‌دهندۀ توسعۀ چشمگیر کشت دیم غلات در مناطق کوهپایه‌ای و کوهستانی (‌آذربایجان، کردستان، خراسان) با میزان 250 میلی‌متر بارندگی بود.

زمین همچنان در کانون توجه و دغدغۀ‌ اصلی آن‌هایی بود که نتایج اصلاحات ارضی زندگی آنها را تحت ‌تأثیر خود قرار داده بود: مالکانی که امیدوار بودند اموال خود را دوباره به ‌دست بیاورند، روستاییانی که می‌خواستند آنچه را برخی مالکان به ناحق از سهم آنها برداشته بودند بازپس بگیرند و خوش‌نشین‌ها (کشاورزان بدون زمین) که از اصلاحات ارضی کنار گذاشته شده بودند ولی هنوز فکر می‌کردند زمین متعلق به کسی است که روی آن کار می‌کند. در واقع، شورش برای زمین دغدغۀ اصلی نبود. اگر مصادرۀ زمین‌های متعلق به خانوادۀ سلطنتی و رجال رژیم قدیم را لحاظ نکنیم، جنبش‌های مرتبط با زمین در ابتدا فقط محدود به خاک مازندران بود. علت اصلی آن بود که همۀ استان ملک شخصی رضاشاه قلمداد می‌شد و خانوادۀ پهلوی در حدود دهۀ 1330 این زمین‌های پهناور را به اعضای دربار، نظامیان و ثروتمندان تهران فروخته بود.[8] با سقوط سلطنت پهلوی، مالکان پیشین یا نوادگانشان مدعی بازپس‌گیری اموالشان شدند. نخستین اتفاقات پس از انقلاب در دشت گرگان اتفاق افتاد، زیرا قبایل ترکمن آن منطقه بخش‌های عمدۀ زمین‌هایشان را در زمان شاه از دست داده بودند.

تصرف زمین‌ها به‌ویژه در منطقۀ بابل-آمل در سطح گسترده‌ای صورت گرفت. علتِ آن شاید ناآرامی‌های انقلابی وسیع در این دو شهر از پاییز 1357 بود. علت دیگر آن آخرین تحریکات طرفداران شاه بود که در پی آن بودند تا روستاییان را در برابر ”ارباب“ جدید بشورانند و چهرۀ شاه را در کسوت خیرخواه روستاییان بازسازی کنند. بدین‌ ترتیب، برخی روستاییان زمین‌ها را با فریاد ”جاوید شاه“ اشغال کردند و بعد از آن زمین‌های دیگری با فریاد ”زنده‌‌باد خمینی“ به اشغال درآمد؛  بی‌شک همگی آنان اندیشۀ ”نه شاه، نه خمینی، فقط زمین“ را در ذهن داشتند.

15 بهمن 1357، یک‌ هفته پیش از پیروزی انقلاب، در روستایی واقع در شمال شاهی (قائم‌شهر فعلی)، روستاییان زمین یک مالک را تصرف کردند که بخشی از زمین‌های خانواده پهلوی را خریده، آن را آمادۀ کشت کرده و در همان زمان اصلاحات ارضی، میان کشاورزان صاحب نسق تقسیم کرده بود. عقیده و گرایش سیاسی متجاوزان روشن نبود. با اینکه کم‌وبیش خود را متعلق به جنبش اسلامی می‌دانستند، ولی یک شاه‌دوست فعال و شناخته‌شدۀ منطقه آنها را رهبری می‌کرد که خودِ این فرد از پشتیبانی یک شیخ محلی برخوردار بود. این روحانی بعداً خودش رئیس کمیته شد و یک قطعه زمین دریافت کرد. گندمی که مالک کاشته بود درو شد و هر خانواده با پرداخت 600 ریال بابت هزینه‌های درو و توزیع، دو کیسه گندم دریافت کردند. مزرعه‌ای 12 هکتاری به 12 سهم تقسیم و هر سهم را 17 خانواده کاشتند و به زیر کشت سویا و گل آفتابگردان رفت. در چارچوب این سیستم، توافق در درون پنج طایفۀ روستا برقرار شد تا کاشت دارای برنامه‌ای منطقی شود. کارگران کشاورزی که روی این زمین‌ها کار می‌کردند از سهم محروم بودند، کشاورزان صاحب نسق که در ازای کارشان نصف درآمد متعلق به آنها بود، حدود 6 هکتار دریافت کردند. آنان بسیار آسیب‌دیده بودند و با شرایط پیشین نمی‌توانستند با درآمد چندصد متر مربع زندگی خانوادۀ خود را اداره کنند؛ حتی عنوان مالک هم به آنها داده نشد. علاوه‌ بر این، ساکنان روستایی دیگر زمین‌های همان مالک را در بخشی که مورد تعارض بین روستاها بود تصرف کردند که باعث درگیری جدی میان مردم دو روستا شد، زیرا هرکدام بر آن ادعای مالکیت داشتند. در مجاورت این زمین، مزرعۀ بزرگ دیگری در اطراف خانۀ مباشر ارباب پیشین و بناهای کارگری وجود داشت که 300 هکتار آن 30 سال پیش از بنیاد پهلوی خریداری شده بود. در زمان اصلاحات ارضی، 150 هکتار آن میان 40 کشاورز صاحب نسق تقسیم شد و نیمۀ دیگرش به شیوه‌ای بسیار مدرن زیر کشت سویا، علوفه و پنبه رفت. در همۀ ماه‌های انقلاب به این مزرعه تهاجم و دست‌درازی شد (دزدیدن احشام، شکستن نرده‌ها، ، فحاشی) و به‌محض رفتن شاه، 20 خانوار روستای مجاور آن را محاصره و از 22 بهمن، روز پیروزی انقلاب، مدیر آنجا را مجبور به فرار و زمین‌ها را تصرف کردند و بخشی از بناها غارت شدند. پس از چند هفته مذاکره، سرانجام توافق حاصل شد. در 15 خرداد 1358، سی‌و‌پنج نفر به ‌صورت گروهی در محضر اسناد 40 هکتار را دریافت کردند. مدیر مزرعه و بیشتر کشاورزان توانستند بازگردند. این کارگران پذیرفتند سهم زمین خود را بگیرند، اما بقیه به ‌خاطر وفاداری به مالک قبول نکردند. همۀ این وقایع به تحریک دو تن از ریش‌سفیدان شاهی (قائم‌شهر فعلی) رخ داد که با مالک مزرعه مخالف بودند. برخی موارد مشابه هم اتفاق افتاد. این رفتارها تقریباً همیشه علیه افراد مشخص و حقیقی بود. این اعمال را شهرنشین‌ها، بازاریان، رؤسای ادارات کوچک، کارمندان یا صنعتگران، گاه وفادار به رژیم گذشته صورت می‌دادند. روستاییان که بی‌‌تردید به زمین علاقه‌مند بودند گروه‌های بزرگی تشکیل دادند، اما فقط قطعات کوچکی گیرشان آمد و از فعالیت‌های خود بهرۀ اقتصادی چندانی نبردند. همچنین، یادآور می‌شویم که هرچند کارگران کشاورز، که غالباً کارگران فصلی بودند، به هنگام تقسیم زمین هیچ حقی نصیبشان نشد و کارشان را هم از دست دادند، اما کارگران و کارمندان بومی روستا به حقشان رسیدند و اگر زمین کشاورزی به آنها تعلق نگرفت، حداقل قطعه‌ای برای ساخت خانه به ‌دست آوردند. در حاشیۀ روستاها و در طول جاده‌ها، قطعات ”آیش“ را بی‌خانمان‌هایی تصرف کردند که بنا بر اعلام امام خمینی باید خانه‌دار می‌شدند. این زمین‌ها بی‌هیچ طرح شهرسازی و بدون امکانات رفاهی بهداشتی (آب، فاضلاب، برق و مانند اینها) بلافاصله ساخته شدند؛ مسئله‌ای که باعث می‌شد کمیته‌ها دخالت کنند و گاه دستور تخریب بناهای ”غیرمجاز“ را بدهند. افزایش سازه‌های سُست در حاشیۀ شهرها و روستاها ویژگی ایران پس از انقلاب است. تودۀ جمعیت شهرنشین در پی به‌ دست آوردن زمین بود و حتی گاه باعث شکست سیاست‌های تقسیم می‌شد. نزدیک کرج، 50 خانوادۀ روستایی 60 هکتار را که مالک پذیرفته بود واگذار کند تا بقیۀ زمین‌هایش را نجات دهد تصرف کردند، اما تفاهم به شکست انجامید، زیرا همۀ بستگانِ دورِ مالک که روستا را ترک کرده بودند برگشتند تا در تقسیم زمین مشارکت کنند. همۀ موارد تصرف زمین به سازشی میان طرف‌های حاضر ختم نمی‌شد. مالکان معمولاً با استخدام گروه‌های مسلح شخصی از اموال خود دفاع می‌کردند و در این مسیر با رهبران سیاسی هم چانه‌زنی می‌کردند یا شخصاً، تفنگ در دست، از زمین‌ خود محافظت می‌کردند که عموماً کافی بود تا تظاهرکنندگان را به عقب براند. علاوه ‌بر این، کمیته‌ها تقریباً همیشه از مالکان در برابر آنهایی که سعی در تصرف زمین‌ها داشتند پشتیبانی می‌کردند، زیرا می‌خواستند از گسترش حرکتی جلوگیری کنند که اگر ادامه می‌یافت دیگر قادر به کنترل آن نبودند. پس از انقلاب، با حمایت مقامات شاهد تقسیم برخی املاک تک‌افتاده و همچنین حفظ واحدهای بهره‌برداری‌های بزرگ بودیم. روستاییان اغلب از تأثیرات نامطلوب قطعه‌سازی و تفکیک زمین‌های بزرگ در کاهش بازدهی آنها آگاه بودند و به همین سبب، متصرفان یکی از مزارع بزرگِ متعلق به یکی از برادران شاه، واقع در نزدیکی شاهی (قائم‌شهر فعلی)، مایل بودند بهره‌برداری از آن را به همان وضعیت (بدون تقسیم زمین) به عهده گیرند. کشاورزان و کارگرانی که مزرعه را تصرف کرده بودند کاشت بهاره را بدون هیچ کمک بیرونی انجام دادند و با بهره‌گیری از همۀ ابزارهای فنی موجود مزرعه را به ‌راه انداختند. خرده‌مالکان قدیمی شش روستایی که اکنون مزرعه بین آنها‌ قرار داشت، در ابتدا اعلام کردند تقسیم مزرعه باید به نسبت‌های قدیم انجام گیرد (کسی که یک‌پنجم روستا را داشت باید یک‌پنجم زمین‌ها فعلی به او تعلق بگیرد) و به این نکته توجه نداشتند که مساحت زمین‌های حاصلخیز پیش از سال 1338 بسیار پایین‌تر از سطح فعلی بوده است. کارگران دائمی که از مدت‌ها پیش در مزرعه کار می‌کردند این اجازه را ندادند و ارزش‌گذاری آنان بر این مبنا بود که کار آنها برای قابل‌ کشت‌ و ارزشمندکردن مزرعه بسیار چشمگیر بوده است. به‌ نظر می‌رسد سرانجام به سمت نوعی سازش رفتند و قرار شد بهره‌برداری مکانیزه- که متعلق به دولت بود-تغییری نکند و در کنار آن، یا چندین هکتار زمین یا سهام از نوع تعاونی بین مالکان قدیمی تقسیم و با مالکان قدیمی نوعی همکاری اعمال شود. این بحث نشان می‌دهد که روستاییان واقعی در جست‌وجوی آن نبودند که با ساماندهی قبلی و به ‌صورت فردی زمین‌ها را پس بگیرند. با این‌ همه، زمانی ‌که بهره‌برداری‌های بزرگ منحصراً به دست کارگران غیربومی در استان (دشت گرگان) اجرا شد این ملاحظات در نظر گرفته نشد و روستاییان و شهرنشینان منطقه خواهان تصمیم جدیدی شدند. به ‌نظر می‌رسد بازگشت ارباب‌ها بیشتر نوعی تهدید بود تا گرایشی واقعی. آنها که به منطقۀ قدیمی خود برگشتند از آن دسته مالکانی نبودند که هیچ‌گاه سراغ زمین‌هایشان نیایند، بلکه خان‌هایی بودند که در منطقه یا قبیلۀ خودشان از حیث سیاسی اثرگذار بودند که به‌ویژه در زمان اصلاحات ارضی در تقابل با ارادۀ رژیم سلطنتی قرار می‌گرفت. در واقع، مصادره و تقسیم اموال آنها که بخش عمده‌اش ملی شده بود، بیشتر نوعی ملاحظه‌کاری سیاسی علیه مخالفان بود تا اینکه یک اصلاح ارضی باشد. پس از سقوط شاه، این خان‌ها از تبعید بازگشتند و خواستند اموالشان را که ”به‌ علت شجاعت سیاسی ایشان“ مصادره شده بود بازپس بگیرند. در واقع، این خان‌ها پس از سپری‌شدن دوران پرنشاط بازگشت باید با خان‌های جدیدی مواجه می‌شدند که اکنون زمین‌های متعلق به آنها را کشت می‌کردند. در بسیاری از موارد، بازپس‌گیری اموال نمادین بود و باید آن را ”داوطلبانه“ به کسانی واگذار می‌کردند که از 20 سال پیش از آن بهره‌برداری می‌کردند. با این ‌همه، این مالکان قدیمی زمین‌های متعلق به دولت را دوباره بازپس گرفتند و با مخالفتی روبه‌رو نشدند. این طرح در میان قبایل کوچ‌نشین (قشقایی، بختیاری، کردستان)، که در آنها اقتدار و اعتبار خان‌های قدیم همچنان برقرار بود، پی گرفته شد. در بقیۀ موارد، مالکانی که آمده بودند تا زمین‌های خود را از روستاییان بازپس بگیرند موفقیت چندانی به‌دست نیاوردند و در منطقۀ ماسال به یک ارباب قدیمی برای آتش‌زدن خانۀ یک دهقان اتهام وارد شد. اگر در ماه‌های انقلاب زمین موضوعِ مطالبه یا مبارزه نبود، به‌ نظر می‌رسد که از تابستان 1358، زمین‌های بزرگ، برای مثال در دشت‌های کرج و ورامین، به‌گونه‌ای برنامه‌ریزی‌شده از مالکان آنها گرفته و مصادره شدند. این جنبش مصادره که به خانه‌ها، کارخانه‌ها و . . . رسید، با نام عدالت اجتماعی و کمک به مستضعفین (وجه غالب سخنرانی‌های امام خمینی) صورت گرفت و بیش از رعایت مالکیت خصوصی که خصیصه‌ای مقدس داشت، مشروعیت یافت. گروه‌های انقلابی غیررسمی به فهرست‌کردن اموال و زمین‌هایی اقدام کردند که از نظر آنان بیش از اندازه بود و سپس به مصادرۀ آنها پرداختند. کمیته‌های رسمی با وجود مخالفت با این رفتارها در جایگاه سیاسی مناسبی قرار نداشتند که بتوانند مخالفت کنند. در واقع، علاوه بر اهمیت‌بخشی به تهیدستان، تبلیغات حکومتی ”پاکی“ روستا و روستاییان را می‌ستود. تشویق‌ها به بازگشت به زمین مستلزم آن بود که امکاناتی در حد شهر در اختیار مهاجرانی روستایی قرار گیرد که این سخنان را می‌شنیدند، یعنی حداقل قطعه‌ای زمین به آنان داده شود. وانگهی، بیکاری در شهرها و مشکلات ایجاد کسب‌وکار در تجارت یا صنعت روستایی‌های مهاجر به شهر را تشویق می‌کرد تا به روستا برگردند و در آنجا به‌دنبال امکانات زندگی باشد.

روستاها پس از انقلاب با شوک ناشی از بازگشت روستاییان شهری روبه‌رو بودند. گروه‌های چپ با این جنبش‌های مردمی که مانع فعالیت کمیته‌های اسلامی بودند-به‌ویژه در کردستان که از سوی دولت تقسیم نظام‌مند زمین دنبال می‌شد-همراهی داشتند. شاید یک شرایط انقلابی جدید، به‌رغم ظاهر آرام آن، در روستاها در حال تولد بود. این آرامش مدیون تداوم و حتی باززایی فرهنگی سنتی بود که در پناه آن زندگی روزمرۀ روستاها در خلال انقلاب و ماه‌های پس از آن بدون تغییر عمده همچون گذشته دنبال شد.

ه‍. تولد دوبارۀ نیروهای سنتی

در نخستین ماه‌های پس از انقلاب، با وجود جو مناسب برای درگیری و سهولت دستیابی به سلاح، شاهد تسویه‌حساب‌های ابهام‌آلود و انتقامی که منتهی به ”جنگ داخلی“ شود نیستیم. اگرچه در چند شهر درگیری‌هایی جدی‌ رخ داد، اما امنیت در روستاها و جاده‌ها برقرار بود. برخلاف ظاهر، خلأ کنترل اجتماعی به‌ویژه در روستاها به چشم نمی‌خورد. به‌محض از دست‌رفتن قدرت دیوانسالاری متمرکز به ‌شیوۀ غربی که در جامعۀ روستایی پوسته‌ای بیش نبود، ارتباط اجتماعی ”سنتی“ تقویت شد و موجبات انتقال قدرت به دوران جدید را میسر ساخت. نمونه‌های بسیار نشان می‌دهد که چگونه در مناطق روستایی، قدرت براساس قواعد سنتی یا قومی مختص به هر منطقه بر اساس موقعیتِ پیشِ رو به‌ سرعت خود را سازماندهی کرد.

نظام انتخاباتی بر اساس رأی فردی و مخفی به ‌ندرت به‌کار گرفته می‌شد و گفت‌وگو و بحث در درون طوایف، خانواده‌ها، قبایل یا شوراهای عمومی روستا به انتخابات ترجیح داده می‌شد، بی‌آنکه این روند غیردموکراتیک تلقی شود. ریش‌سفیدان که زمانی خانه‌های اِنصاف رقیب آنان محسوب می‌شدند، بخشی از نفوذ خود را بازیافتند.

زمانی‌که مالکان به روستاهای خود بازگشتند، از آنان نه همچون صاحبان قدیمی زمین‌ها، بلکه همچون مقام‌هایی استقبال شد که تمرکزشان بر حمایت از روستاییان است. از آنجا که بازگشت ایشان به ‌معنای بازپس‌گیری زمین‌های تقسیم‌شده در اصلاحات ارضی نبود، فئودال‌های پیشین و مباشران‌ آنها به خوبی قبول عام یافتند. در بیشتر موارد، این بزرگ‌مالکان با کمال میل پذیرفتند سهم خود را در تأمین نیازهای روستا (مدرسه‌سازی، آب‌رسانی، ساخت و تجهیز درمانگاه رایگان، ایجاد جاده و مانند اینها) ایفا کنند، اموری که از سال‌ها پیش به آنها پرداخته نشده بود. بسیاری از ”اربابان“ قدیمی یا بزرگ‌مالکان بدین‌ترتیب از حضور دوبارۀ خود درآمد کسب کردند، زیرا مانع شدند که روستاییان زمین‌هایی را تصاحب کنند که هنوز متعلق به خود آنها بود. ترس از مصادره تعدادی از آنان را برانگیخت تا از ترس روستاییان خودشان دوباره به کشاورزی در زمین‌هایی رو بیاورند که سال‌ها به حال خود رها کرده بودند. در نزدیک دوزج، مباشر قدیمیِ اربابِ نُه روستا جز چند روز در سال به خانه اربابی‌اش نمی‌آمد و زمین‌ها را هم نمی‌کاشت، از همان اوایل انقلاب به تعداد بازدیدهایش از روستا افزود. روستاییان هجوم بردند تا از او خدمات و امتیاز بگیرند و از او خواستند در مناقشات آب و زمین داوری کند. فقط او بود که می‌توانست این مسائل را حل کند، زیرا فقط او سنت‌های مربوط به زمین‌های محلی و پیمان‌نامه‌های قدیمی را می‌شناخت. این درگیری‌ها که به زمان اصلاحات ارضی بازمی‌گشتند دوباره سر باز کرده بودند و این امیدواری وجود داشت تا شاید با دخالت نمایندۀ ارباب راه‌حلی پیدا شود. در حقیقت، روستاییان برای حل این‌گونه مسائل به روحانی یا کمیته مراجعه نمی‌کردند. بنابراین، از اربابان در روستاها نه به‌عنوان زمین‌دار، بلکه در مقام ”خان“ که از او انتظار عدالت و حمایت می‌رفت استقبال شد. این استقبال از یک ”ارباب“ قدیمی منطقۀ ماسال که به دلایل سیاسی و نه مسائل ارضی پانزده‌ سال در تبعید به‌سر می‌برد بی‌نظیر بود. در حقیقت، روستاییان ”وارث“ میرزاکوچک‌خان را گرامی می‌داشتند. این رهبر سیاسی مانند یک ”خان“ پذیرفته شد. دست او را می‌بوسیدند و وقتی اجتماعی در روستا برگزار می‌شد، روی فرشی زیر یک درخت می‌نشست، در حالی‌ که روستاییان در اطرافش روی زمین و علف‌ها می‌نشستند. این نشانه‌های احترام‌برانگیز برای هر مهمان بزرگی متداول بود و برای روستاییان نیز از این لحاظ اهمیت داشت که گرداگرد رهبری قابل احترام بنشینند که قادر به حمایت از آنان بود؛ نقشی که نمایندگان یا سناتورهای رژیم گذشته هیچ‌گاه نتوانستند از عهدۀ آن برآیند.

شاید در مشکلات مربوط به استفاده از مراتع کوهستانی بود که قدرت‌های سنتی بهترین عملکرد را داشتند. در حالی‌ که از نظر وزارت کشاورزی، جنگل‌ها و مراتع اراضی ملی‌شده به‌حساب می‌آمدند، ”مالکان“ و کاربران سنتی درصدد بودند کنترل آنها را دوباره به ‌دست بگیرند. در درۀ لاریجان (البرز مرکزی، در شمال تهران)،[9] اعضای کمیتۀ محلی خود را وارثان حقوق چراگاه‌ ارباب قدیمی لاریجان می‌دانستند و بدین‌ ترتیب، در تقابل با چادرنشین‌های هداوند قرار گرفتند که از ورامین به ییلاق می‌آمدند و 25 سال بود که از این چراگاه‌ها استفاده می‌کردند. قبل از ملی‌شدن مراتع این مناطق، کوچ‌نشینان به کدخدا اجاره یا حق علف‌چر پرداخت می‌کردند. این کار مدت کوتاهی پس از ملی‌شدن مراتع بر اساس قانون متوقف شد. سرانجام، کمیتۀ روستا پس از حکمیت کمیتۀ مرکزی تهران موفق شد به شرط پرداخت اجاره از مراتع بهره‌برداری کند. چادرنشینان در همان منطقه مراتع متعلق به دولت را به خود اختصاص دادند و از آن بهره‌‌برداری گسترده‌ای کردند. آنان احشام خود را به کوهستان‌هایی بردند که چرا در آنها ممنوع بود (پارک ملی البرز مرکزی) و حتی شروع به خانه‌سازی کردند تا خانه‌ها را جانشین چادرهای خود کنند. در درۀ طالقان، کمیتۀ روستا وسیع‌ترین چراگاه‌ها را در اختیار داشت که کوچ‌نشینان منطقۀ کرج در آن مستقر شده و دسترسی به کوهستان را برای برخی از دیگر چادرنشینان که اجارۀ تعیین‌شده را پرداخت نمی‌کردند مسدود کرده بودند. در واقع، این ”غیر ملی‌کردن“ چراگاه‌ها، مانند قطع غیرقانونی درخت‌های شمال در دوران انقلاب، که زیان بسیاری به جنگل‌های شمال وارد کرد، از پیش سازماندهی‌شده نبود. کمیته‌های شهرها که به‌ منظور حکمیت و رفع اختلاف به آنها رجوع می‌شد، در واقع تلاش می‌کردند تا به ملی شدن مراتع احترام بگذراند و حقوق کوچ‌نشینان حاضر در منطقه را که روستاییان بر آ‌نها مسلط بودند و نیز حقوق آن دسته از روستاییان را که در مناطق مهمِ کوچ‌نشین ساکن بودند تضمین کنند. در حقیقت، طبق قوانین اسلامی مراتع جزو انفال‌اند و در اختیار حکومت اسلامی قرار دارند.

در عرصۀ تجارت، بانک‌ها، به ‌علت حرام‌بودن بهره در اسلام، برنامه روشنی برای پرداخت وام‌ نداشتند و فقط پول ناچیزی در ایام نوروز به روستاییان پرداخت شد. پس اینان چاره‌ای نداشتند تا سراغ رباخواران سنتی بروند؛ مسئله‌ای که به وابستگی مالی بیشتر کشاورزان انجامید. قرض‌دهندگان به سه روش رفتار کردند: یا از قرض‌دادن صرف‌نظر کردند، چون می‌ترسیدند بدهکاران نزد کمیته بروند و از میزان بهرۀ تعیین‌شده شکایت کنند؛ یا به ‌علت خطرات موجود در کار ربا خواری، که در این مورد شایع‌تر بود، با بهره‌ای بیش از حد معمول قرض بدهند؛ یا اینکه با قیمت‌های بسیار پایین‌تر از قیمت واقعی به سلف‌خری محصولات روی بیاورند. بنابراین، روستاییان معمولاً ترجیح می‌دادند برخی اشیای ارزشمند خود مانند فرش، گاو، اسب، جواهرات و غیره را بفروشند تا پول لازم برای گذران زندگی و برنامه‌ریزی برای آینده را به ‌دست آورند. بازگشت دوبارۀ قدرت تجار روستا و بازاری‌های شهر دگرگونی شدید نظام بانکی را جبران کرد.

تقریباً در هر موقعیت مرتبط با زندگی روستایی راه‌حل‌های جدید الهام‌گرفته ‌از شیوه‌های سازماندهی سنتی بود که فرصت حرکت را برای جامعۀ روستایی فراهم می‌آورد. با این ‌همه، راه‌حل‌های مؤثر گذشته که دیگر کنار گذاشته ‌شده بودند و به آنها توجهی نمی‌شد این توان بالقوه را داشت که همچنان منبع احتمالی درگیری‌های بعدی باشد. در دوران پس از سقوط سلطنت که بین اقشار مختلف نوعی وفاق وجود داشت، منازعات طبقاتی در سایۀ اتحاد طبقات فئودال و روستایی، بازاری و کارگر پنهان ماند. این سازمان اجتماعی توحیدی سازوکار خود را در آموزه‌های اسلام و نه در جنگ طبقاتی می‌یافت. بدین ‌ترتیب، با پنهان‌کردن موقت مناقشات بزرگ که سبب حفظ گفتمان وحدت امت می‌شد، راه بر ”قدرت‌های قومی“ باز شد. در جامعۀ ایرانی که آگاهی طبقاتی در آن هنوز رشد کافی نیافته و پیوندهای اجتماعی به ‌شدت مستلزم حفظ خصوصیات فرهنگی خود بود، جای شگفتی نبود اگر در نخستین ماه‌های پس از سقوط سلطنت درگیری‌های مهمی در بافت قومی و مذهبی رخ دهد و طلب خودمختاری نیز بروز یابد.

جست‌وجوی هویتی فرهنگی و بازگشت به سرچشمه‌های آن یکی از خصیصه‌های انقلاب اسلامی 57 بود. این تکاپو جمعیت روستایی را شامل نمی‌شد، زیرا بخش بزرگی از هویت روستاییان برگرفته از ویژگی‌های قومی-فرهنگی‌ است. پیش‌‌بینی می‌شد نخستین مرحلۀ جنبش انقلابی که سپری شود، روستاها با پیامدهای غیرمستقیم نوعی انقلاب شهری روبه‌رو خواهند شد که زبان و دغدغۀ عدالت اجتماعی‌ آن با واقعیت‌های روستا همخوانی بیشتری خواهد داشت. بدین ‌ترتیب، انتظار می‌رفت با کاهش فاصلۀ اجتماعی میان شهرها و روستاها، انقلاب شرایط جدیدی را تجربه کند، یکپارچگی مناطق تقویت شود و تعلقات قومی اهمیت دوباره یابند. این موضوع نه فقط روستاها، بلکه در شهرها هم ممکن بود اتفاق بیفتد، چیزی که رژیم سابق با آن مخالف بود. پس از پیروزی انقلاب، تودۀ 18میلیونی روستایی ایران در حال ورود فعال به انقلاب بود و دیگر اکثریت خاموش به حساب نمی‌آمد.

[1]‌این مقاله ترجمۀ مسعود سنجرانی Masoud Sanjarani <masoudsanjarani@gmail.com> است از

Manijeh Dowlat, Bernard Hourcade and Odile Puech, “Les paysans et la révolution iranienne,” Peuples Mediterranéenes, 10 (Janvier-Mars 1980), 19-42.

[2]‌Statistical Center of “Iran,” National Census of Population and Housing, Nov. 1976, Based on 5% Sample, Total Country (Tehran, 1978), 157.

[3]‌شایان ذکر است که جز برخی اتفاقات معمول و جزئی، تحقیقات ما در شرایط بسیار خوبی صورت گرفت. آزادی بیان در نخستین ماه‌های پس از سقوط رژیم سلطنتی بسیار گسترده بود.

[4]‌Sur l’économie rurale de l’Alborz central et l’influence de Téhéran Cf. Hourcade, “Le processus de déprise rurale dans l’Elbourz de Téhéran,‌” Revue de Géographie Alpine, 64‌‌:3 (1976), 365-388.

[5]Sur l’économie de cette région Cf. M. Bazin, M. et A. Pourfickouï, L’élevage et la vie pastorale dans le Guilan (Paris: Pub. De Dépt. De géog. De l’Univ. De Paris Sorbonne, 1978), No. 6, 138.

[6]T.H. Brun et R. Dumont, “Des prétentions impériale à la dépendance alimentaire en Iran,”  Peuples Méditerranéens, 2 (1977), 3-24.

[7]E. Abrahamian et F. Kazemi, “The Non-Revolutionary Peasantry of Modern Iran,” Iranian Studies, 11 (1978), 259-304.

[8]S. Okazaki, The Development of Large Scale Farming in Iran, The Case of the Province of Gorgan (Tokyo:Institute of Asian Economic Affairs, 1978), vol. 3, 51.

[9]‌Sur les questions du nomadisme dans cette région, Cf. B. Hourcade, “Les nomades du Lar à l’expansion de Téhéran,‌” Revue Géographique de l’Est, 17 :1-2 (1977), 37-51.