ریشه‌شناسی نام زنان در شاهنامه فردوسی

یدالله منصوری <Yadollah Mansouri <mansouri.yadollah@yahoo.com (دانش‌آموختۀ دکتری فرهنگ و زبان‌های باستانی دانشگاه تهران، 1381) دانشیار گروه زبان‌شناسی دانشگاه شهید بهشتی و مدیر این گروه است. پیش‌تر پژوهشگر و عضو هیئت علمی فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی بوده است. در کنار مقالات فراوان، برخی از تألیفات ایشان از عبارت است از بررسی ریشهشناختی افعال در زبان فارسی، بررسی ریشهشناختی فعلهای زبان پهلوی (فارسی میانۀ زرتشتی) و فرهنگ زبان پهلوی (سه‌زبانه و در پنج جلد).

در این گفتار به بررسی نام‌های خاص (اشخاص) در شاهنامه فردوسی پرداخته شده است. یادآوری می‌شود که در زبان‌شناسی تاریخی، بررسی نام‌های خاص (اعلام) از دیرباز مورد توجه پژوهش‌های زبان‌شناسی تاریخی بوده است. ارزش علمی این‌گونه طرح‌ها به اندازه‌ای درخور توجه است که فرهنگستان علوم اتریش از دهۀ 1980 میلادی شماری از طرح‌های پژوهشی خود را به پژوهش نام‌های خاص ایرانی اختصاص داده و از جمله نام‌های خاص اوستایی، نام‌های فارسی باستان، نام‌های سغدی، و نام‌های کتیبه‌های فارسی میانه و دیگر زبان‌های ایرانی را منتشر کرده است یا در دست انتشار دارد. گویا نام‌های شاهنامه هم در برنامۀ کار آن بنیاد قرار دارد، ولی در این زمینه اثری منتشر نشده است.

شاید این سخن افسانه‌آمیز بی‌راه نباشد که جستجو و پی‌گیری دربارۀ آبشخور نام‌ها و واژه‌ها از دیرباز مورد توجه آدمی بوده است. ایرانیان دورۀ باستان نیز از این دایره بیرون نبوده‌اند و هم‌اکنون نیز نیستند، تا جایی که نوشته‌های کهن یادگاران روزگار گذشته نشان می‌دهد، نویسندگان آن زمان هم به‌ویژه در متون مقدس و آسمانی، چون عهد عتیق و عهد جدید یا کتب مقدس دیگر ملل، به ریشه‌شناسی یا وجه تسمیه نام‌ها و اعلام و واژگان پرداخته‌اند.

در شاهنامه چندبار به اشتقاق جالب اسامی پرداخته شده است که شاید از سر تفنن شعری یا پندارهای شاعر باشد که جلوه یافته‌اند. برای نمونه، دربارۀ اشتقاق نام سهراب، فرزند رستم، در داستان رستم و سهراب شاهنامه چنین آمده است:

چو نُه ماه بگذشت بر دخت شاه

یکی پورش آمد چو تابنده ماه

تو گفتی گو پیلتن رستم‌ست

و گرسام شیرست و گر نیرم‌ست

چو خندان شد و چهره شاداب کرد

و را نام تهمینه سهراب کرد

فردوسی دست‌کم در جای دیگری به دو نمونه از وجه اشتقاق نام کسان پرداخته است که از قضا درست نمی‌نماید. یکی از آن دو، نام رستم، یل توانا و ابرمرد ایران‌زمین، است، در داستان منوچهر:

بیامد یکی موبد چرب‌دست

مر آن ماه‌رخ را به می کرد مست

بکافید بی‌رنج پهلوی ماه

بتابید مر بچه را سر ز راه

چنان بی‌گزندش برون آورید

که کس در جهان این شگفتی ندید

. . .

بخندید از آن بچه سرو سهی

بدید اندرو فرّ شاهنشهی

برَستم، بگفتا، غم آمد بسر

نهادند رستمشْ نامِ پسر

یا در وجه تسمیۀ گندرو، آن هیولای غول‌آسا، در داستان ضحاک شاهنامه می‌خوانیم:

چو کشور ز ضحاک بودی تهی

یکی مایه‌ور بُد بسان رهی

که او داشتی گنج و تخت و سرای

شگفتی به دل‌سوزگی کدخدای

ورا کندرو خواندندی بنام

به کُندی زدی پیش بیداد گام

در روزگاران ما، پژوهش علمی دربارۀ نام‌های ایرانی کمابیش مورد توجه ایران‌شناسان و ایران‌پژوهان بوده است. شاید نخستین پژوهش روشمند و علمی اثر فردیناند یوستی، ایران‌شناس آلمانی، باشد که با عنوان نامنامۀ ایرانی (Iranisches Namenbuch) در ۱۸۸۹م منتشر شد. از دهۀ ۱۹۸۰ میلادی، فرهنگستان علوم اتریش کرسی‌ای پژوهشی دربارۀ نام‌های ایرانی را با پایمردی مانفرد مایرهوفر، ایران‌شناس اتریشی، رسماً بنیاد نهاد. هم اکنون نیز رودیگر اشمیت، ایران‌شناس دیگر اتریشی، سرپرستی طرح‌های علمی در زمینۀ نام‌های ایرانی را بر عهده دارد. از آن زمان تاکنون، فرهنگستان علوم اتریش بیش از ده جلد اثر علمی دربارۀ نام‌های ایرانی منتشر کرده است. در ایران نیز پژوهش‌های نام‌شناسی، به‌ویژه نام‌های شاهنامه، به صورت پراکنده و ذوقی صورت پذیرفته است که از دیدگاه دانش زبان‌شناختی چندان سودمند و روشمند نیستند. اما جا دارد از یگانه اثری یاد کنم که، با چشم‌پوشی از برخی معایب و اشکالات، درخور توجه است: فرهنگ نامهای شاهنامه، اثر منصور رستگار فسایی در دو جلد و بالغ بر ۱۲۸۱ صفحه که کتابی است ارجمند و شایستۀ تقدیر، با بسیار سودمندی‌، که همۀ نام‌های شاهنامه همراه با شواهد شعری و برخی نکات وجه تسمیه و ریشه‌شناسی آنها شرح و بسط داده شده است. نکتۀ شایان یادآوری آنکه این‌گونه ریشه‌شناسی‌ها بر اثر پیشرفت دانش زبان‌شناسی تاریخی و گذر زمان، چندان با موازین و اصول زبان‌شناسی همراه و همگام نیستند یا بسیاری نیاز به بازبینی و حک و اصلاح بر مبنای دیدگاه‌های جدید و اندیشه‌های تازه دارد و سزاوار است این اصلاحات با روش علمی اعمال شوند.

از بین حدود ۳۰۰ نام خاص که در شاهنامه گرانسنگ فردوسی توسی آمده است، از باب استحسان و ارج‌گذاری، به نام‌های بانوان و زنان فرهیخته و دلاور ایران‌زمین پرداخته‌ام، چرا که زنان و دختران و همسران و مادران در گذر تاریخ و در اکنون و آینده، پرورنده و بالانندۀ همۀ فرزندان برومند این سرزمین بوده‌اند و هستند و خواهند بود. شمار این نام‌واژه‌ها ۲۸ است.

آرزو ār(i)zū / در شاهنامه، نامی است که فریدون بر زن سلم، عروس خود، نهاد که دختر سروِ یمن بود. این نام برگرفته است از فارسی میانه: ārzōg،[1] در ایرانی باستان: *ābarǰuka- برگرفته از ā- پیشوند و ریشۀ barǰ- / barg- ‌(خوش‌آمدگویی کردن، گرامی داشتن) و -uka- پسوند صفت‌ساز.[2] بسنجید با پهلوی اشکانی: āwaržōg (آزرو، خواست نفسانی).[3]

آزرم‌دخت / āzarm-duxt در شاهنامه نام دختر خسروپرویز است که پس از مرگ خواهرش، پوران‌دخت، به پادشاهی ایران دورۀ ساسانی رسید. همکردی است از آزرم (شرم) برگرفته از فارسی میانه: āzarm (بزرگداشت، احترام،) در ایرانی باستان: *abǰarman- برگرفته از abi- پیشوند و ǰarman- از ریشۀ ǰar-/ gar- (ستودن)؛[4] و دخت برگرفته از فارسی میانه duxt (دختر)؛ در ايراني باستان: *dauxtā- (ساخت نهادي از ستاك *dauxtar-)، بسنجید با اوستایی: duγδar-/ dugǝdar- (دختر).[5] روی هم، این نام به معنی ”دختر ستوده“ یا ”دختر گرامی“ است. دیدگاه دیگر این است که اگر بخش نخست واژه از فارسی میانۀ āzarm (آسیب، زیان)[6] باشد در آن صورت از ریشۀ zar- (پیر شدن) با a- پیشوند نفی‌ساز خواهد بود که آرزم‌دخت به معنی ”دخترِ پیرنشدنی“ یا ”دختر همیشه‌جوان“ است.[7]

ارنواز arnavāz / نام یکی از دو دختر جمشید، پادشاه اساطیری ایران، که او را به سراپردۀ ضحاک بردند. در تاریخِ طبری به‌صورت ”اروناز“ آمده؛[8] در نامنامۀ یوستی: Erenawāč.[9] برگرفته است از فارسی میانه:arnawāz ،[10] در ایرانی باستان: *aranawāča-، همکردی است از بخش نخست *arana- بسنجید با اوستایی: arǝnak (سزاوار) از arǝna- (سزاوار، خوب) برگرفته از ریشۀ اوستایی: ar- (برآوردن آرزو، بخشیدن) با پسوند -ana / ǝna در هندواروپایی: 2ar- / er- (بخش کردن، تقسیم کردن) و بخش دوم wāča- از ریشۀ wak-،[11] بسنجید با اوستایی: vačah- (سخن، گفتار) از ریشۀ vak- (سخن گفتن)، در هندواروپایی: ṷekw- (سخن گفتن)؛ روی‌هم‌رفته معنیِ‌ این نام است: ”کسی که سخن اثرگذاری دارد، آ‌نکه دعاهایش برآورده“ می‌شود.‌“[12]‌ بسنجید با همکرد اوستایی: arǝnat-čāēša- (پادافراه نادرست، مجازاتِ غیرقانونی)، arǝnat به معنی (بی‌عدالتی)، بسنجید با سکایی:ārra- (> *arna- ) (کار نادرست)؛ روی‌هم‌رفته: ”آنکه بی‌عدالتی را زشت می‌شمارد.‌“[13]

به‌آفرید / behāfarīd در شاهنامه نام دختر گشتاسپ است. برگرفته است از فارسی میانه: weh-āfrīd (به‌آفریده، نیک‌آفریده)، در اوستایی: vanuhi-āfriti- (مورد پسند، مطلوب). بخش نخست vahu- (بِه، نیک) و āfriti- از ā- پیشوند و frī-/ fray- (دوست داشتن، گرامی داشتن).[14] گویا این نام در اوستا به ریختِ vāriδkanā- آمده است که وجه تسمیه آن روشن نیست.

پری / parī در شاهنامه به صورت خیالی و وصفی برای زنان و مردان است. برگرفته است از فارسی میانه: parīk/g (جادوگر)،[15] در اوستایی: pairikā- (جادوگر، ساحره، عفریته)،[16] بسنجید با فارسی میانۀ مانوی: parīg (پری)،[17] سغدی: parīk (پری، جن)،[18] سکایی: pālīka- در همکرد pālīka-putra- (فرزند روسپی).[19] از دیدگاه بهمن سرکاراتی، گویا به ریشۀ هندواروپایی: *per- (به‌وجود آوردن، زاییدن) مربوط است که با پسوند ī پسوند اسم و صفت‌ساز و kā پسوند ساخته شده است.[20]

تهمینه tahmīna/e / در شاهنامه نام دختر شاه سمنگان، همسر رستم و مادر سهراب است. یوستی آن را به صورت Tūhmīn آورده است.[21] برگرفته است از فارسی میانه: *tahmēnak/g، بسنجید با tahmēn (دلیر، شجاع) از tahm (دلیر) و -ēn پسوند نسبی است.[22] در ایرانی باستان: taxman- (دلیر، شجاع) با پسوند aina-ka- که aina- پسوند نسبی‌ساز و -(a)ka- پسوند صفت‌ساز ساخته شده است. از این‌رو این نام به معنی ([زن] نیرومند، توانا، دلیر) است.

دل‌آرای / dilārāy نام مادر روشنک، زنِ دارایِ دارا(ب)، است. برگرفته است از دل (قلب)، برگرفته است از فارسی میانه: dil (دل، قلب)، در فارسی باستان: *dṛda- اوستایی: zǝrǝd- (دل)،[23] و آرا(ی) برگرفته از فارسی میانه ārāy- [مادۀ مضارع ārāstan (آراستن)]، در ایرانی باستان: *ārāda- از ریشۀ rād- (آماده کردن، مهیا کردن).[24] از این روی، معنی این نام ”آرایندۀ دل، زیبندۀ دل“ است.

رودابه / rūdāba/e(h) در شاهنامه نام دختر مهراب، شاه کابلی و سیندخت و همسر زال است. یوستی آن را به صورت Rōdābah به معنی ”آنکه دارای رشد و بالندگی باشکوه است“ آورده است.[25] برپایۀ دیدگاه یوستی، این نام برگرفته است از روی (صورت) از فارسی میانه: rōd/ rōy (روی، صورت)،[26] در اوستایی: raoδa- (رویش، نمو) از ریشۀ 2raod- (روییدن، رشد کردن) و بخش دوم از آبه برگرفته از آب (درخشش، جلاء)، در ایرانی باستان: *ā-bā- بسنجید با اوستایی: ریشۀ bā- (درخشیدن) با پیشوند ā-.[27] در این صورت، معنی این نام می‌تواند ”آن که روی تابان دارد“‌ باشد. برخی بخش دوم این واژه را برگرفته از رود (فرزند)، بسنجید با فارسی: رود (کودک گرامی)، دانسته‌اند. در این صورت، برگرفته از ایرانی باستان *rauta- به معنی ”فرزند“ خواهد بود.[28] در نتیجه، معنی نام به صورت ”فرزند تابان، کودک درخشان“ است. چنان‌چه بخش نخست به معنی ”رود“ باشد و بخش دوم برگرفته از پیشوند ā- و ریشه pā- (پاییدن).[29] روی هم ”پایندۀ رود“ معنی می‌دهد.

روشنک / rowšanak در شاهنامه نام دختر دارا (داریوش سوم) است که به همسری اسکندر مقدونی درآمده است. برگرفته است از فارسی میانه: rōšnak/g (روشن، آشکار، واضح)،[30] در ایرانی باستان: *rauxšnaka-، بسنجید با اوستایی: raoxšna- (روشن، درخشان)، از ریشۀ raok- (درخشیدن).[31]

سپینود / sipinōd در شاهنامه نام دختر شنگل هندی است که بهرام گور، پادشاه ساسانی، او را به زنی گرفت. یوستی آن را به ریختِ Spēnwad آورده است.[32] برپایۀ دیدگاه یوستی، برگرفته است از اوستایی: spānavaiti- به معنی ”دارایِ دو سگ.‌“[33] بارتُلمه، اوستاشناس نامی، دیدگاه یوستی را کنار گذاشته و معنی و ریشۀ روشنی برای آن یادآوری نکرده است و آن واژه را با واژۀ اوستایی spānah- به معنی ”مقدّس“ ‌سنجیده است.[34] پس بدین روی معنی نام ”دارای تقدّس“ است.

ستاره / sitāra در شاهنامه نام یکی از دختران افرسیاب است. برگرفته است از فارسی میانه: stārak/g (ستاره)،[35] در اوستایی: 3star- (ستاره)،[36] در هندواروپایی: *2stēr- (ستاره)؛ بسنجید با انگلیسی: star و دیگر زبان‌های اروپایی.[37] بسنجید با فارسی میانۀ مانوی: star (ستاره، کوکب)،[38] سغدی: (ǝ)stārē/ ’st’r’k (ستاره)، سکایی: stāraa- (ستاره، کوکب).[39]

سودابه / sūdāba در شاهنامه نام دختر شاهِ هاماوران-گویا یمن امروزی-و زنِ کی‌کاووس، شاه کیانی ایران، است. یوستی این نام را به ریختِ Sūdhābah ثبت کرده و اصل واژه را از Su‛dḁ̄ (سوداء) عربی می‌داند. بنا به گفتۀ یوستی، طبری سودابه را دختر افراسیاب یا ملک یمن می‌داند.[40] گویا این نام همکردی است از سود، برگرفته از فارسی میانه: sūd (سود)، در ایرانی باستان: sūta- صفت فاعلی از ریشۀ saw- (باد کردن، افزایش یافتن)،[41] بسنجید با اوستایی: sav- (متورم شدن، بادکردن).[42] بخش دوم شاید برگرفته باشد از پیشوند ā- و ریشۀ pā- (پاییدن).[43] احتمال اینکه آبه از آب، برگرفته از فارسی میانه: āb (آب) و در فارسی باستان و اوستایی: āp(i)- (آب، رود) باشد دور به نظر می‌رسد. معنی این نام‌واژه گویا با نظر نخست ”پایندۀ سود،“ با احتمال دوم ”آب افزونی‌بخش“ است، اگر بخش دوم از *āba- برگرفته از پیشوند ā- و ریشۀ bā- (درخشیدن) باشد، به معنی ”آب روشنی‌بخش“ خواهد بود.

سیندخت / sīnduxt در شاهنامه نام همسر مهراب کابلی و مادر رودابه، زن زال، است. همکردی است از سین و دخت. سین برگرفته است از فارسی میانه: sēn (نام کس، فرزند اهوم‌ستود / Ahūmstūd).[44] در اوستایی: 2, 3saēna- (نام کس، نام یک خاندان ایرانی)، نیز 1saēna- (پرندۀ افسانه‌ای، سیمرغ).[45] بخش دوم، دخت، برگرفته از فارسی میانه: duxt (دخت، دختر). همچنین بنگرید به آزرم‌دخت. از این روی، معنی این نام ”دخترِ سین (پرندۀ افسانه‌ای) “ گویا ”سیمرغ“ است.

 

شهربانو/ šahrbānū در شاهنامه نام خواهر گیو، پهلوان ایرانی، است. در برخی دستنویس‌های شاهنامه از آن به همسر رستم، پهلوان نامور ایرانی، یاد کرده‌اند. همکردی است از شهر، برگرفته از فارسی میانه : šahr (شهر، کشور) در فارسی باستان: xšaθra- (شهریاری، قلمرو کشور) و بخش دوم، بانو، برگرفته از فارسی میانه: bānūg (بانو، زن).[46] ساخت ایرانی باستان آن چندان روشن نیست. شاید بتوان آن را با همکرد اوستایی: dǝmąnō.paθnī- / nmānō.paθnī- (زنِ خانه، کدبانو) سنجید.[47] نیز بسنجید با فارسی میانه: bāmbišn (شه‌بانو، ملکه)،[48] سغدی: b’mn/ bāmn (بانو، همسر).[49] روی هم‌ رفته، این نام‌واژه به معنی ”بانویِ شهر (کشور)، همسرِ شهریار“ است.

شهرناز / šahrnāz در شاهنامه نام دختر جمشید، پادشاه پیشدادی ایران، است که به همراه خواهرش، ارنواز، دربندِ خانۀ ضحاک شدند. یوستی این نام‌واژه را به صورت šahrināz آورده و بر این باور است که فردوسی این نام را به سبب گونۀ نوشتاری wāč/z با nāč/z در دبیرۀ پهلوی نادرست نوشته است.[50] شهرناز برگرفته است از فارسی میانه: šahrnāz (شهرناز)،[51] در اوستایی: saŋhavak-/ saŋhūk- (نام یکی از دختران جمشید). گویا واژۀ اوستایی خود از دو بخش ساخته شده است که بخش نخستِ آن برگرفته از ریشۀ sanh- (سخن گفتن، اعلام کردن) و بخش دوم آن برگرفته است از ریشۀ vak- باز هم (گفتن، سخن گفتن).[52] گویا در برگردان نام اوستایی به فارسی میانه این دگرگونی ناهمسان پیدا شده است. روی هم ‌رفته، این نام‌واژه ممکن است به معنی ”سخن‌گو، بیان‌کنندۀ سخن، خوش‌زبان“ باشد.

شیرین / šīrīn در شاهنامه، نام همسر خسرو پرویز، پادشاه ساسانی، است. شیرین برگرفته است از فارسی میانه: šīrēn (شیرین، خوش‌مزه) که از īrš (شیر) و -ēn پسوند صفت نسبی‌ساز، در ایرانی باستان: aina-، ساخته شده است.[53] واژۀ šīr در ایرانی باستان: *xšīra- را بسنجید با سانسکریت: kṣīrá- (شیر [نوشیدنی])،[54] بسنجید با فارسی میانۀ مانوی: šīr (شیر [نوشیدنی]).[55]

فرانک / farānak در شاهنامه نام مادر فریدون و همسر آبتین است. فرانک برگرفته است از فارسی میانه: frānak (فرانک، مادر فریدون).[56] گویا در ایرانی باستان: *franayaka- و بسنجید با اوستایی: FrǞnay- / FrǞnī- از ریشۀ par- (پُر کردن، پروردن، غذا دادن، مراقبت کردن).[57]

فرنگیس / farangīs در شاهنامه نام دختر افرسیاب تورانی و همسر سیاووش فرزند کی‌کاووس، پادشاه ایرانی، است. یوستی این نام‌واژه را از فارسی میانه wīspān-friyā می‌داند.[58] طبری آن را به صورت ”وسفافرید“ آورده است.[59] برخی از دانشمندان بر این باورند که فردوسی بنا به ضرورت شعری این واژه را به صورت فرنگیس آورده است.[60] چنان‌چه دیدگاه یوستی پایۀ این ریشه‌شناسی باشد، می‌توان آن را برگرفته از فارسی میانه: wispān-friyā (نام دختر افراسیاب)،[61] در ایرانی باستان: wispān-friyā- برگرفته از wispa- (همه، تمام، کُلّ)، اوستایی: vispa- (همه) و friyā- از ریشۀ frī-/ fray- (دوست داشتن) دانست.[62] در این صورت، معنی این نام‌واژه ”دوست‌داشتنی برای همگان، محبوب همه“ است. به نظر من، فرنگیس برگرفته است از فارسی میانه: frīgēz (نام دختر افراسیاب)[63] و در این صورت می‌تواند از صورت ایرانی باستان: *friya-gaisaw- باشد؛ بسنجید با ریشۀ اوستایی: frī-/ fray- (دوست داشتن) و واژۀ اوستایی: gaēsav- (گیسو). روی ‌هم رفته: ”آنکه دارای گیسوی دوست‌داشتنی یا دارای گیسویِ دلخواه است.“[64]

گردآفرید / gorāfarīd در شاهنامه نام دختر گُژدهم، از مرزداران ایرانی، است که در دژ سپید سکونت دارد.

همکردی است از گُرد و آفرید. بخش نخست، گُرد برگرفته است از فارسی میانه: gurd (قهرمان)، در ایرانی باستان: *wṛta- (دلیر، شجاع)؛ بسنجید با اوستایی: ham-vərəti- (دلیری، قهرمانی)، از ریشۀ vart- [ریشۀ var- با افزایۀ -t] (پشتیبانی کردن، پوشاندن).[65] بخش دوم، آفرید، برگرفته است از فارسی میانه: āfrīd (آفریده‌شده)، در ایرانی باستان: *āfrīta- صفت مفعولی؛ بسنجید با اوستایی: frita- با پیشوند ā- (آفرین شده، دوست داشته شده) از ریشۀ frī-/ fray- (گرامی داشتن، دوست داشتن).[66] در این صورت، معنی این نام‌واژه می‌تواند به صورت ”یل گرامی، پهلوان ستودنی“ و امروزه به صورت ”آفریدۀ پهلوان“ می‌باشد. 

گل‌آرا / golārā برپایۀ برخی دست‌نویس‌های شاهنامه، نام مادر روشنک است. همکردی است از گُل، برگرفته از فارسی میانه: gul (گل)، در اوستایی: varǝδa- (نام گل رُز، نام گیاه)، از ریشۀ varǝd- (بالیدن، رشد کردن).[67] برای گونۀ دیگر بسنجید با سغدی: wrδ/ warδ (گُل، گُلِ سرخ)،[68] پهلوی اشکانی: wār (گُل)،[69] فارسی: وَرد (گُل سرخ، رُز)؛ بخش دوم آن آرا(ی)- (از مادۀ مضارع آراستن) برگرفته از فارسی میانه: ārāy- مادۀ مضارع ārāstan (آراستن، تزیین کردن)، در ایرانی باستان: *ārāda- مادۀ مضارع از ریشۀ rād- (آماده کردن، مهیا کردن) با پیشوند ā-.[70] همچنین بنگرید به دل‌آرا(ی). وجه نام‌گذاری این نام‌واژه به معنی ”آرایندۀ گل، زینت‌بخش گُل“ است.

گلشهر / golšahr در شاهنامه همسر پیران ویسه است. همکردی است از گُل- بنگرید به گُل‌آرا-و شهر برگرفته است از فارسی میانه: šahr (شهر)، در ایرانی باستان: xšaθra- (شهریاری، سرزمین، کشور)؛ بنگرید به شهربانو. روی‌ هم، این نام‌واژه به معنی ” [دارندۀ] سرزمین گل‌ها“ است. چنان‌چه بتوان واژة شهر را دگردیسی از چهر پنداشت، در آن صورت گلشهر ممکن است به معنی ”گُلچهر، دارای چهرة گُل“‌باشد[؟].

گلنار / golnār در شاهنامه کنیز دلخواه اردوان است که به اردشیر دل می‌بندد و همراه با وی به پارس می‌گریزد. همکردی است از گُل- بنگرید به گُل‌آرا-و نار برگرفته است از فارسی میانه: anār گونۀ دیگر انار؛[71] با فرایند جابه‌جایی یا قلب، در ایرانی باستان: *(h)arāna- > *hadāna- و با دگرگونی -d- به -r-. دربارۀ دگرگونی *harān به anār بسنجید با فارسی کنار در فرایند قلب از واژۀ کران. برگرفته از ham- (هم) پیشوند و *dāna- (دانه)؛ بسنجید با اوستایی: haδānaē-pātā- (نام گیاه، درختِ انار)؛[72] بسنجید با سغدی: n’r’k/ nārāk‌ (انار)،[73] کردی: hanār و anār (انار).[74]

ماه‌آفرید / māhāfarīd در شاهنامه نام کنیز دلخواهِ ایرج است که از او دختری زاده می‌شود، فریدون او را به همسری پشنگ درمی‌آورد و منوچهر از این پیوند زناشویی زاده می‌شود. همچنین نام دختر تور نیز بود. همکردی است از ماه، برگرفته از فارسی میانه: māh (ماه)،[75] در فارسی باستان: māha- (ماه)، اوستایی: māh- (ماه [نام ایزد])؛[76] بخش دوم، آفرید، بنگرید به گُردآفرید. روی هم، معنی این نام‌واژه ”ماه‌ستودنی؛ آفریدۀ ایزد ماه“ است.

منیژه / manīža در شاهنامه نام دختر افراسیاب است و دلدادۀ بیژن، پهلوان ایرانی. یوستی این نام را گونۀ مؤنث از نام‌واژۀ پهلوی اشکانی Manēč می‌داند.[77] چنان‌چه دیدگاه یوستی را بپذیریم، شاید صورت ایرانی باستان این نام به ریختِ *manaizaka- برگرفته از ریشۀ man- (اندیشیدن) و -izaka- بسنجید با فارسی: یزه، پسوند تصغیر یا تحبیب، باشد[؟] ریشه و ریخت ایرانی میانه و باستان این نام‌واژه روشن نیست. برخی داستان بیژن و منیژه را از بسیاری ویژگی‌ها به سرزمین ارمنستان پیوند می‌دهند. تاسیست یادآوری می‌کند که مردی با نام Monaises از سوی پادشاه پارت (اشکانی) بر سرزمین ارمنستان فرمانروایی می‌کرده است.[78]

نار / nār در شاهنامه نام یکی از چهار دختر آسیابان پیر است که در جشن روستایی به دیدن بهرامِ گور آمدند و بهرام آن چهار دختر را به زنی گرفت. بنگرید به گلنار.

ناهید / nāhīd در شاهنامه نام دیگر هوتوس، همسرِ گشتاسپ و مادر اسفندیار و پشوتن، است. نام‌واژۀ ناهید برگرفته است از فارسی میانه: anāhīd (اناهید، نام ایزد بانوی ایرانی)،[79] در اوستایی: an-āhita- در اصل صفت است به معنی ”نیالوده، بی‌آلایش، پاک،“ و نام ”ایزدبانوی عشق و باروری و همۀ آب‌های روی زمین“ است؛[80] خود آن برگرفته است از an- پیشوند نفی‌ساز و *āhita- صفت فاعلی از ریشۀ āh- (آلوده بودن).[81] نیز فارسی باستان: Anāhita- (نام ایزدبانوی ایرانی)؛[82] بسنجید با سغدی: n’xyδ/ nāxīδ (ناهید، ستارۀ زهره، نام ایزد بانو).[83] این نام‌واژه به گونه‌های دیگر، مانند اناهید، اناهیت، اناهیتا نیز به زبان فارسی دری رسیده است. پس ناهید به معنیِ ”نیالوده، پاک، بی‌آلایش“ و نام ایزدبانوی ایرانیان باستان است و یشت پنجم اوستا به نام آبان یشت در ستایش آن ایزدبانوی دلربا سروده شده است. 

همای / homāy در شاهنامه نام دختر گشتاسپ و خواهر اسفندیار، پهلوان ایرانی، است. همای برگرفته است از فارسی میانه: humāy (نام دختر گشتاسپ)،[84] در اوستایی: 2humayā-، humāyā- (نام دختر گشتاسپ) برگرفته از hu-‌ صفت (خوب) و māyā-/ mayā- (فرخنده، سعادت، میمون).[85] از دیدگاه مایرهوفر، این نام‌واژه را با واژۀ سانسکریت: su-māyá- (جادوگر، فریبکار) می‌توان سنجید و معنی کرد.[86] بسنجید با سکایی: ggumai- (دلخواه، موافقِ میل، > vi-māya-).[87] پس معنی این نام‌واژه می‌تواند ”خوب‌فرخنده، نیک سعادتمند“ باشد. نام مرغی نیز هست که در ادبیات ایران به ”همای سعادت“ نامور است.

همایون / homāyūn در شاهنامه گونۀ دیگر نام‌واژۀ همای، نام دختر گشتاسپ، است. همایون برگرفته است از هما(ی) و یون صورت دیگرِ گون، برگرفته از فارسی میانه: gōn (گون، گونه، رنگ)، در اوستایی: gaona- صفت (رنگ، رنگ موی).[88] نیز بنگرید به همای.

دستاورد این پژوهش می‌تواند بررسی و کاوش در روش واژه‌سازی یا ساخت‌واژه و نام‌گذاری و رویکردهای جامعه‌شناختی زبان باشد. به سخن دیگر، تا زمانی که هر یک از این نام‌واژه‌ها از دیدگاه زبان‌شناسی تاریخی و گذرگاه دانش نام‌شناسی بررسی نشوند، فقط از روی ساخت ظاهری واژه چندان چیز درخوری به دست نمی‌آید و از دیدگاه زبان‌شناسی هم‌زمانی هم می‌توان با روش و اصول جامعه‌شناسی زبان یا زبان‌شناسی اجتماعی بدان نگریست، ولی به ژرف‌ساخت و ساخت‌واژی آنها نمی‌توان به آسانی دست یافت.

[1]یدالله منصوری، فرهنگ زبان پهلوی (تهران: انتشارات دانشگاه شهید بهشتی، 1394)، جلد 1، 92.

[2]See also Henrik Samuel Nyberg, A Manual of Pahlavi (Wiesbaden: Harrassowitz, 1974), vol. 2, 31.

[3]See also Desmond Durkin-Meisterernst, Dictionary of Manichaean Middle Persian and Parthian (Turnhout: Brepols, 2004), 70.

برای دیدگاه دیگر از ریشۀ varz- بنگرید به

Harold Walter Bailey, A Dictionary of Khotan Saka (Cambridge: Cambridge University Press, 1979), 74f.

[4]منصوری، فرهنگ زبان پهلوی، جلد 1، 166.

[5]Christian Bartholomae, Altiranisches Wörterbuch (Berlin: Walter de Gruyter, 1961), 748.

[6]منصوری، فرهنگ زبان پهلوی، جلد 1، 167.

[7]See Nyberg, A Manual of Pahlavi, vol. 2, 41.

[8]بنگرید به محمد جریر طبری، تاریخ طبری، ترجمۀ ابوالقاسم پاینده (تهران: اساطیر، 1352)، جلد 1، 205.

[9]Ferdinand Justi, Iranisches Namenbuch (Hildesheim: Georg Olms Verlagsbuchhandlung, 1963), 89.

[10]منصوری، فرهنگ زبان پهلوی، جلد 1، 428.

[11]منصوری، فرهنگ زبان پهلوی، جلد 1، 450.

[12]See Bartholomae, Altiranisches Wörterbuch, 184 and 197; Julius Pokorny, Indogermanisches Etymologisches Wörterbuch (Bern: Francke,1959), 62 and 1133.

[13]See Manfred Mayerhofer, Die Avestanischen Namen (Wien, 1987), 24; Ilya Gershevitch, The Avestan Hymn to Mitra (Cambridge: Cambridge University Press, 1959), 186; Bailey, A Dictionary of Khotan Saka, 23.

[14]See also Bartholomae, Altiranisches Wörterbuch, 1412; Justi, Iranisches Namenbuch, 348.

[15]منصوری، فرهنگ زبان پهلوی، جلد 1، 92.

[16]Bartholomae, Altiranisches Wörterbuch, 863.

[17]Mary Boyce, A Word-List of Manichaean Middle Persian and Parthian (Leiden: Diffusion E. J. Brill, 1977), 73.

[18]Badri Gharib, Sogdian-Persian-English Dictionary (Tehran: Farhangan Publication, 1995), 7013.

[19]Bailey, A Dictionary of Khotan Saka, 234.

[20]بهمن سرکاراتی، سایههای شکارشده (تهران: قطره، 1378)، 4؛

Pokorny, Indogermanisches Etymologisches Wörterbuch, 818.

[21]See Justi, Iranisches Namenbuch, 316.

[22]Philippe Gignoux, Iranisches Personennamenbuch (Vienna: Austrian Academy of Sciences Press, 2009), 410.

[23]Bartholomae, Altiranisches Wörterbuch, 1692.

[24]بنگرید به یدالله منصوری، بررسی ریشه‌شناختی فعلهای زبان پهلوی (تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسی، 1384)، 44.

[25]Justi, Iranisches Namenbuch,261.

[26]Nyberg, A Manual of Pahlavi, vol. 2, 170.

[27]See also Bartholomae, Altiranisches Wörterbuch, 952 and 1495.

[28]See A. Shapur Shahbazi, “Rudāba,” at iranicaonline.org/articles/rudaba/.

[29]Roland G. Kent, Old Persian: Grammar, Texts, Lexicon (New Haven: American Oriental Society, 1953), 194; Bartholomae, Altiranisches Wörterbuch, 885.

[30]D.N. MacKenzie, A Concise Pahlavi Dictionary (Oxford: Oxford University Press, 1971), 72.

[31]See also Bartholomae, Altiranisches Wörterbuch, 1487.

[32]See Justi, Iranisches Namenbuch, 309.

[33]See Justi, Iranisches Namenbuch, 309.

[34]See also Bartholomae, Altiranisches Wörterbuch, 1617f.

[35]Nyberg, A Manual of Pahlavi, vol. 2, 180; MacKenzie, A Concise Pahlavi Dictionary, 77.

[36]Bartholomae, Altiranisches Wörterbuch, 1598.

[37]See also Pokorny, Indogermanisches Etymologisches Wörterbuch, 1027f.

[38]Durkin-Meisterernst, Dictionary of Manichaean Middle Persian and Parthian, 91.

[39]Bailey, A Dictionary of Khotan Saka, 433.

[40]Justi, Iranisches Namenbuch, 312.

[41]Johnny Cheung, Etymological Dictionary of the Iranian Verb (Leiden and Boston: Brill, 2007), 341.

[42]Bartholomae, Altiranisches Wörterbuch, 1561.

[43]See Kent, Old Persian, 194; Bartholomae, Altiranisches Wörterbuch, 885.

[44]بنگرید به منصوری، فرهنگ زبان پهلوی، جلد 4 (در دست انتشار).

[45]Bartholomae, Altiranisches Wörterbuch,1548; Manfred Mayerhofer, Iranisches Personennamenbuch (Wien: Verlag der Osterreichischen Akademie der Wissenschaften, 1979), 175.

[46]منصوری، فرهنگ زبان پهلوی، جلد 2، ۲۹ به بعد.

[47]See Bartholomae, Altiranisches Wörterbuch, 1093.

[48]منصوری، فرهنگ زبان پهلوی، جلد 2، ۲۳.

[49]Gharib, Sogdian-Persian-English Dictionary, 2564.

[50]See also Justi, Iranisches Namenbuch, 293.

[51]بنگرید به منصوری، فرهنگ زبان پهلوی، جلد ۴.

[52]Bartholomae, Altiranisches Wörterbuch, 1558, 1575 and 1330.

[53]Nyberg, A Manual of Pahlavi, vol. 2, 156.

[54]Manfred Mayerhofer, Kurzgefasstes Etymologisches Wörterbuch des Altindischen (Heidelberg: Carl Winter, 1956), vol. 1, 290.

[55]Durkin-Meisterernst, Dictionary of Manichaean Middle Persian and Parthian, 321.

[56]منصوری، فرهنگ زبان پهلوی، جلد 2، ۶۷۷.

[57]Bartholomae, Altiranisches Wörterbuch, 1022f; Justi, Iranisches Namenbuch, 105f; Cheung, Etymological Dictionary of the Iranian Verb, 295.

[58]Justi, Iranisches Namenbuch, 371.

[59]بنگرید به طبری، تاریخ طبری، جلد 2، 600.

[60]Djalal Khaleghi-Motlagh, “Farangīs”, in Encyclopaedia Iranica, at http://www.iranicaonline.org/articles/farangis/.

[61]بنگرید به منصوری، فرهنگ زبان پهلوی، جلد 5 (در دست انتشار).

[62]See also Bartholomae, Altiranisches Wörterbuch, 1026 and 1460; Nyberg, A Manual of Pahlavi, vol. 2, 214.

[63]بنگرید به منصوری، فرهنگ زبان پهلوی، جلد 2، ۷۶۵.

[64]Bartholomae, Altiranisches Wörterbuch, 1026 and 480.

[65]Bartholomae, Altiranisches Wörterbuch, 1810f and 1360.

[66]Cheung, Etymological Dictionary of the Iranian Verb, 87; Bartholomae, Altiranisches Wörterbuch,1016f.

[67]Bartholomae, Altiranisches Wörterbuch, 1368 and 1369.

[68]Gharib, Sogdian-Persian-English Dictionary, 10149.

[69]Boyce, A Word-List of Manichaean Middle Persian and Parthian, 89.

[70]منصوری، بررسی ریشه‌شناختی فعلهای زبان پهلوی، 44.

[71]منصوری، فرهنگ زبان پهلوی، جلد 1، 442.

[72]Bartholomae, Altiranisches Wörterbuch,1758f.

[73]Gharib, Sogdian-Persian-English Dictionary, 5808.

[74]همچنین بنگرید به منصوری، فرهنگ زبان پهلوی، جلد 1، 443.

[75]MacKenzie, A Concise Pahlavi Dictionary, 53.

[76]Kent, Old Persian, 203; Bartholomae, Altiranisches Wörterbuch,1170.

[77]Justi, Iranisches Namenbuch, 190.

[78]به نقل از جهانگیر کوورجی کویاجی، بنیادهای اسطوره و حماسۀ ایران، ترجمۀ جلیل دوستخواه (تهران: آگه، 1380)، 197.

[79]منصوری، فرهنگ زبان پهلوی، جلد 1، 435.

[80]Bartholomae, Altiranisches Wörterbuch,125.

[81]بنگرید به منصوری، بررسی ریشه‌شناختی فعلهای زبان پهلوی، 31؛ منصوری، فرهنگ زبان پهلوی، جلد 1، 435.

[82]Kent, Old Persian, 167.

[83]Gharib, Sogdian-Persian-English Dictionary, 5836.

[84]Nyberg, A Manual of Pahlavi, vol. 2, 102.

[85]Bartholomae, Altiranisches Wörterbuch, 1833 and 1141.

[86]Mayrhofer, Die Avestanischen Namen, 177.

[87]See Bailey, A Dictionary of Khotan Saka, 87.

[88]منصوری، فرهنگ زبان پهلوی، جلد 2، ۸۷۳؛

Bartholomae, Altiranisches Wörterbuch, 483.