زبان فارسی‌ زبان رسمی تمام مردم ایران است

«مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید می‌ترسد»

ضرب المثل فارسی

اگر بشنویم زلزله یا سیل مهیبی عده‌ای از اهالی بلخ و هرات یا گنجه و نخجوان را کشته و گروهی را نیز مجروح و بی‌خانمان ساخته است،آیا به همان اندازه نگران و دلواپس می‌شویم که بشنویم زلزله یا سیل عده‌ای از اهالی تبریز،اهواز،زاهدان،مشهد، شیراز و اصفهان را گرفتار چنان سرنوشتی کرده است؟پاسخ راست به این سؤال آن است‌ که یقینا از شنیدن خبر اول متأثر می‌شویم ولی فقط در همان حدی که بشنویم سیل یا زلزله در توکیو،مادرید،کیف و سانفرانسیسکو خسارات جانی و مالی وارد ساخته است، نه بیشتر از آن.اما عکس العمل هریک از ما ایرانیان پس از شنیدن خبر وقوع زلزله و سیل‌ در تبریز و اهواز و…بصور دیگری است؛دلواپس و مضطرب می‌شویم،بی‌درنگ‌ خویشان،دوستان،اشنایان،همکاران و عموم هموطنانمان را در این شهرها بیاد می‌آوریم،و آنگاه هموطنان داغدار و آسیب‌دیده،بناهای ویران و چیزهایی از این نوع‌ در برابر دیدگان ما مجسم می‌گردد.

چرا فقط در مورد شهرهای تبریز و اهواز و…چنین عکس العمل و همدردی شدیدی‌ نشان می‌دهیم؟

ممکن است کسی از ما بپرسد مگر ساکنان بلخ و هرات و گنجه و نخجوان عموما مانند ما ایرانیان مسلمان نیستند؟مگر ایشان عموما به زبان فارسی یا به زبان ترکی‌ آذربایجانیان خودمان تکلم نمی‌کنند؟مگر برخی از بزرگان علم و ادب و هنر ما از این‌ سرزمینها برنخاسته‌اند؟مگر ما با اهالی آن شهرها تاریخ و میراث فرهنگی مشترک‌ نداریم؟و مگر تا حدود یک قرن و نیم پیش این شهرها در قلمرو حکومت ایران نبوده‌ است؟

با آن‌که جواب همهء این پرسشها مثبت است،عکس العمل من و شمای ایرانی در برابر خبر زلزله و سیل بلخ و هرات و تبریز و اهواز یکسان نیست.

چرا؟

جواب این«چرا»را،خود سؤال‌کننده،بطور ضمنی،در آخرین پرسش خود داده‌ است.دلیل این عکس العمل کاملا متفاوت ما چیزی جر این نیست که از حدود یک‌ قرن و نیم پیش شهرهای بلخ و هرات و گنجه و نخجوان و…بسبب ضعف حکومتهای‌ وقت در ایران،و دخالت بیگانگان،از ایران جدا شده است.و در نتیجه ساکنان این‌ شهرها دیگر ایرانی بشمار نمی‌آیند.آنان امروز پرچمی دیگر دارند و ما ایرانیان را از نظر سیاسی،بیگانه می‌شمارند و ما نیز بناچار نمی‌توانیم ایشان را ایرانی بخوانیم.بی‌شک‌ پس از جدایی این شهرها از ایران،حد اقل یک نسل از مردم ایران به این سرزمینها و خویشان و دوستانی که در آن نواحی داشته‌اند،اندیشیده‌اند و از جداییها شکایتها کرده‌ و در دوری عزیزان خود اشک نیز ریخته‌اند.ولی نسلهای بعد واقعیت تلخ جدایی این‌ سرزمینها را از ایران پذیرفته‌اند.مگرنه این است که ما امروز در ایران خانواده‌هایی‌ داریم با نامهای قندهاری،هراتی،نخجوانی،گنجه‌ای،گرجی و بخارایی و نظار آن؟ این نامها به ما چه می‌گویند؟به ما می‌گویند پدر یا پدربزرگ و حد اکثر جد هریک از این خانواده‌ها،اهل یکی از این شهرها بوده‌اند که پس از«جدایی»آن سرزمینها از ایران،آنان دیگر به شهر و دیار خود بازنگشته و محل اقامت خود را در ایران قرار داده‌اند، درحالی‌که بی‌شک عده‌ای از خویشان و دوستانشان در آن شهرها باقی مانده بودند. ولی بمرور زمان بعلت ایجاد مرزهای جدید،غبار بیگانگی،خویشیها و دوستیها را پوشانیده است و با گذشت زمان پیوندها نیز سستی گرفته است بطوری که دیگر کسی از افراد این خانواده‌ها در ایران نمی‌داند کدام یک از افراد خاندان و تبارش در افغانستان یا

اتحاد جماهیر شوروی بسر می‌برند و در آنجا چه می‌کنند.اگر این سخن را قبول نداریم‌ می‌توانیم فی المثل از افراد خانوادهء نخجوانی در تبریز بپرسیم که از بقیهء نخجوانیان چه‌ خبر؟یقینا امروز اطلاع ایشان دربارهء مردم این شهر در همان حدی است که از ایشان‌ بپرسیم از ساکنان ولادی وستک چه خبر؟!

اگر در یکی دو قرن پیش با جنگ و اعمال نفوذ و دخالت بیگانگان و سستی و خیانت بعضی از رجال خودی این سرزمینها از ایران جدا شده است،پس از جنگ جهانی‌ دوم به بعد اصولا شیوه‌های تازه‌ای برای تجزیهء قطعه‌ای از خاک یک کشور،یا قطعه‌ قطعه کردن یک سرزمین وسیع بکار برده می‌شود و در تمام موارد نیز به قول معروف مار را هم به دست خود اهالی این سرزمینها می‌گیرند و عموما بر احساسات دینی یا قومی ایاشن‌ تکیه می‌کنند تا ماجرای تجزیه بسیار طبیعی بنظر برسد و قابل توجیه.به شبه قارّ هند بنگرید.این سرزمین پهناور،با وجود داشتن زبانها و مذاهب متعدد،در طول تاریخ‌ همیشه به نام«هند»خوانده می‌شده است.اما پس از جنگ جهانی دوم،چون کار به‌ استقلال«هند»رسید،اول اختلاف دینی مسلمانان با هندوها در این سرزمین مطرح شد و بدین ترتیب شبه قارهء هند به دو کشور مستقل«هندوستان»و«پاکستان»تقسیم گردید. بعد بر سر الحاق«کشمیر»به یکی از این دو کشور،نزاع مسلمانان و هندوها بالا گرفت، و در نتیجه«کشمیر»هم شد سرزمینی تقریبا جدا از هندوستان و پاکستان.دو سه‌ دهه‌ای از استقلال هندوستان و پاکتسان بیش نگذشته بود که مسلمانان پاکستان شرقی‌ (بنگال)برای احقاق حقوق خود و رهایی از سلطهء جابرانهء مسلمانان پاکستان غربی علم‌ طغیان برافراشتند و به کمک دوستان!کشور مستقل بنگلادش را تشکیل دادند.و شاید هنوز کار پاره پاره شدن شبه قارهء هند بپایان نرسیده و این داستان سر درازی داشته باشد. در تجزیهء این سرزمینها چنان‌که گفته شد بظاهر احترام به آراء مردم و علائق دینی و قومی و سوابق تاریخی ایشان عنوان شد،ولی کیست که نداند،این فقط یک روی سکه‌ است.

پر دور نرویم.آذربایجان عزیز خودمان را بیاد بیاوریم،مهد ستار خان و دلاورانی‌ که با خون خود درخت مشروطیت ایران را آبیاری کردند و مشروطیت به توپ بستهء ایران را از چنگال محمد علی میرزا و یاران شرورش نجات بخشیدند.به یاد بیاوریم که در حدود چهل سال پیش بود که همین آذربایجان را از ایران جدا ساختند،ولی خوشبختانه دوران‌ این جدایی،بطور کاملا استثنائی،بسیار کوتاه بود.داستان این جدایی و تجزیه را برای‌ نسل جوان ایران باید بارها و بارها گفت.ایشان باید بدانند که یک بار در کمال

تردستی،و به نام دفاع از خلق آذربایجان،این استان بزرگ را از پیکر ایران جدا کردند، و اگر این جدایی ادامه نیافت،بنا به روایات مختلف،ما ایرانیان باید از شورای امنیت، توافق شرق و غرب،یا فشار غرب بر بلوک شرق،شاه ایران،ارتش ایران،یا احمد قوام‌ السلطنه سپاسگزار باشیم که آذربایجان را به ایران بازگردانیدند.و به نظر من باید نخست‌ خدای ایران را سپاس بگوییم که همواره ایران را از مهالک نجات بخشیده است.

برای جدا ساختن آذربایجان از ایران با نیرنگ و خدعه کار را آغاز کردند.عاملان و ماموران این طرح به هیچ‌وجه به مردم نگفتند قصدشان قطع پیوندهای آذربایجان از ایران‌ است.آنان حرفهای«خوب»و«روشنفکرپسندانه»و«باب روز»زدند؛برای ایرانیان‌ مقیم استان آذربایاجن که چند قرنی است زبانشان از لهجهء آذری(یکی از لهجه‌های‌ زبان فارسی مثل گیلکی،طبری،کردی،لری و…)به ترکی تغییر داده شده است دل‌ سوزانیدند و اشکها ریختند که این«فارس‌ها»،«ملت آذربایجان»را زیر فشار قرار می‌دهند و بچه‌های معصوم آذربایجانی را وادار می‌کنند که در مدرسه بجای ترکی زبان فارسی‌ بیاموزند.اهالی آذربایجان را که ترک هستند(مقصود نفی مطلق ایرانی بودن از اهالی‌ آذربایجان است)مجبور می‌کنند که در مراجعهء به اداره‌های دولتی به زبان فارس‌ها نامه‌ بنویسند و مطالبی از این نوع.برای جدا ساختن استان آذربایجان از ایران،حربهء دین‌ مؤثر نبود،زیرا مردم آذربایجان مانند اکثریت مردم ایران شیعهء دوازده امامی هستند،ولی‌ طرح مسألهء«زبان»حد اقل برای اهالی آذربایجان که به ترکی سخن می‌گویند و همهء کسانی که به امر آموزش کودکان و نوجوانان در آن خطه سروکار داشتند،موضوع بسیار جالب توجهی بود.دشمنان ایرانی،برای وصول به هدف خود،با استفاده از این امر، اول اختلاف ترک و فارس را در سراسر ایران دامن زدند،و چون زمینه را مساعد ساختند، باصطلاح خودشان،برای رفع«ستم فرهنگی»فارس‌ها از ترکان(نه ایرانیان ترک‌ زبان)به کاری جسورانه دست زدند؛حزب دموکرات آذربایجان(آذربایجان‌ دموکرات فرقه سی)ناگهان از کمینگاه بیرون جست و با انجام مقدماتی که ذکرش در این مختصر نمی‌گنجد،یک‌باره خودمختاری و استقلال آذربایجان و تجزیهء این استان‌ را از ایران اعلام کرد و برای رفع ستم فرهنگی فارس‌ها،نیز نخست طومار زبان فارسی را در سراسر آذربایجان درنوردید و سپس زبان ترکی را زبان رسمی«ملت آذربایجان» اعلام کرد.توجه می‌فرمایید که حزب دموکرات آذربایجان برای باصطلاح این رفع«ستم‌ فرهنگی»فارس‌ها درصدد برنیامد که با اعلام قبول زبان فارسی،بعنوان زبان رسمی‌ مردم سراسر ایران و از حمله آذربایجان،به تدریس زبان ترکی در مدارس ابتدائی-به

موازات تدریس زبان فارسی-و آموزش آثار ادبی ترکی در دبیرستانها بپردازد.خیر، ایشان«زبان»را بهانه قرار دادند تا آذربایجان را از ایران جدا سازند.و چون در کار خود توفیق یافتند،برخی از کشورها و تمام احزاب خاوهر و برادر چپ-که در آن زمان همه‌ در یک«خطه»حرکت می‌کردند-در داخل و خارج ایران بر این تجزیهء نامبارک‌ صحه نهادند و شادیها کردند.پس بهانهء رواج زبان محلی و رفع ستم فرهنگی فارس‌ها از اقلیت ترک زبان آذربایجان،حربه به دست کسانی داد که عملا ماموریت تجزیهء آذربایجان را از ایران بعهده داشتند.این امر ثابت می‌کند که از نظر سیاسی موضوع‌ زبانها و لهجه‌های محلی در ایران،از حساسیت خاصی برخوردار است،و بدین سبب باید درابری آن همیشه با کمال احتیاط و خردمندی عمل کرد.

از آن گروه سیاسی که در آن زمان در سراسر ایران شعار می‌داد زبان ترکی باید در آذربایجان جایگزین زبان فارسی گردد،و از این راه عالما عامدا مقدمات تجزیهء آذربایجان را از ایران فراهم ساخت،و نیز امروز پس از گذشت مدتی در حدود چهل‌ سال،هم مسلکان ایشان باز،در همان خط،و بر تعقیب همان سیاست،منتها در ابعادی‌ وسیعتر،پافشاری می‌کنند باید پرسید که اگر ریگی به کفش خود ندارید،چرا در مورد «زبان»سیاست همسایهء بزرگ خودمان،اتحاد جماهیر شوروی،را راهنما و مقتدای‌ خود قرار نمی‌دهید.چه با آن‌که اساس سیاست آن دولت بر انتزناسیونالیسم استوارست‌ نه بر ناسیونالیسم،و با آن‌که این کشور بزرگ،بحقیقت از ملتها و اقوام مختلفی تشکیل‌ شده است که بیشتر آنها به هیچ‌وجه با ملت روس از نظر تاریخ و زبان و فرهنگ در گذشته ارتباطی نداشته‌اند،دولت شوروی برای آن‌که این ملتها و اقوام مختلف در زیر یک پرچم قرار بگیرند،و با وجود همهء تفاوتهای قومی و ملی و تاریخی و فرهنگی،وجه‌ مشترکی اساسی داشته باشند،زبان روسی را زبان رسمی تمام ساکنان این کشور،اعم‌ از ترکمن،تاجیک و ترک و…اعلام کرده است و این زبان در سراسر این کشور بطور اجباری تدریس می‌شود.البته زبانهای محلی نیز در حد معینی در مدارس تدریس‌ می‌گردد و به هریک از این زبانها روزنامه منتشر می‌شود و رادیوها و تلویزیونهای هر جمهوری،زبان محلی خود را هم بکار می‌برند.از طرف دیگر گردانندگان دولت اتحاد جماهیر شوروی برای ایجاد اتفاق و همبستگی بیشتر در بین ملتها و اقوام تابع خود،تنها به‌ رسمی کردن زبان روسی در سراسر آن مملکت بسنده نکرده‌اند،بلکه به کار اساسی‌ دیگری نیز دست زده‌اند که لابد برای دوام و بقای چنان حکومتی ضروری تشخیث داده‌ شده است؛ایشان با هوشیاری تمام از سال 1917 تا 1940 میلادی از جمله به تغییر خط

همهء اقوام و ملتهایی پرداخته‌اند که برای نگارش زبان محلی خود،رسم الخط عربی‌ (مانند رسم الخط فارسی امروز)را بکار می‌برده‌اند.تغییر خط این اقوام و ملتها در دو تا پنج مرحله انجام پذیرفته است.و در نتیجه متجاوز از چهل سال است که این اقوام و ملتها،زبان محلی خود را هم به الفبای روسی می‌نویسند.شاید بعضی از خوانندگان‌ گرامی ندانند که هم اکنون در این کشور بزرگ،زبان فارسی(تاجیکی)،آذری(ترکی‌ رایج در آذربایجان)،کردی،ترکمنی و…همه به خط روسی نوشته می‌شود.توجه‌ بفرمایید ابرقدرتی چون اتحاد جماهیر شوروی،با تکیه بر انترناسیونالیسم،برای ایجاد وجه مشترک و وحدت بین اقوام و ملتهای تابع خود،هم زبان روسی را بی‌استثناء زبان‌ رسمی سراسر آن کشور اعلام می‌کند و هم رسم الخط زبانهای محلی رایج در آن کشور بزرگ و نیرومند را رسم الخط روسی قرار می‌دهد تا اسباب بیگانگی از میان برخیزد و یکپارچگی این ملتها و اقوام،موجبات تقویت حکومت اتحاد جماهیر شوروی را در جهان فراهم سازد.

علت طرح مسألهء تجزیهء آذربایجان از ایران در این مقاله آن است که بار دیگر در چهار سال و نیم اخیر،برخی از گروههای سیاسی ایران با دلائل و هدفهایی متفاوت اصرار می‌ورزند که زبانها یا لهجه‌های ترکی،کردی،لری،بلوچی،ترکمنی و عربی و…در استانهایی که مردم به هریک از آنها تکلم می‌کنند جایگزین زبان فارسی گردد درحالی‌که اعتقاد ما آن است که با توجه به وضع خاص جغرافیایی ایران و کشورهای‌ همسایه و بخصوص حادثهء تجزیهء آذربایجان در حدود چهل سال پیش،حفظ تمامیت‌ ارضی ایران و یکپارچگی کشور ما بستگی کامل به این دارد که«زبان فارسی»مانند قرون گذشته و حال،زبان رسمی تمام مردم ایران باشد،چه به نظر ما هرگاه زبان یا لهجه‌ای در بخشی از ایران جایگزین زبان فارسی گردد،باحتمال قوی،آن منطقه با توجه به سیاستهای خارجی ذی نفع ممکن است گرفتار خطر تجزیه شود.ما همانند همهء ایرانیان وطن‌پرست که به حفظ تمامیت ارضی ایران اعتقاد راسخ دارند،معتقدیم که در این مسألهء حیاتی واقعیات را نباید از نظر دور داشت.اگر گفتیم کشور ما در آن منطقهء پرآشوب از نظر«زبان»وضعی استثنائی دارد به دلایلی است.ملاحظه بفرمایید اگر ما در کشورمان ترک زبان داریم و کرد و بلوچ و ترکمن و عرب داریم،در کشورهای‌ همسایهء ما،یعنی پاکستان و عراق و اتحاد جماهیر شوروی و ترکیه نیز میلیونها تن به‌ همین زبانها و لهجه‌ها سخن می‌گویند.مگرنه این است که هم ما بلوچستان داریم و

هم پاکستان(یعنی همان قسمتی را که در دوران قاجاریه با نیرنگ از ایران جدا و ضمیمهء هندوستان،مستعمرهء انگلستان،کردند)،و مگر جز این است که کشور عراق‌ برای دست یافتن به استان خوزستان،و اثبات حقانیت خود،خوزستان را«عربستان» می‌خواند،و نیز در سی سال اخیر همهء کشورهای عربی در تغییر نام خلیج فارس به خلیج‌ العربی بر یکدیگر پیشی می‌جویند،و نیز مگر جز این است که در اتحاد جماهیر شوروی، هم جمهوری آذربایجان وجود دارد و هم جمهوری ترکمنستان،و مگر جز این است که‌ بخصوص پس از تغییر رژیم در ایران گاه گاه زمزمه‌هایی دربارهء تشکیل دولتهایی مستقل‌ از بلوچها،ترکان یا کردان منطقه بگوش می‌رسد؟به نظر ما توجه کردن به واقعیات،نه‌ نشانهء ضعف است و نه نشانهء بدبینی.

گفتیم که در چند سال اخیر برخی از گروههای مختلف سیاسی ایران برای تغییر زبان رسمی بعضی از استانهای ایران پافشاری می‌کنند.هریک از این دسته‌ها و احزاب‌ برای اثبات نظریهء خود دلائلی اظهار می‌دارند که خلاصهء آن بدین قرارست:

بعضی باستناد مطالعات مردم‌شناسی می‌گویند ایران مرکب از اقوام‌ مختلفی است؛ایشان از اقوام چهارگانهء آریاییها،بلوچها،سامیها،و ترکها نام می برند و اظهارنظر می‌کنند که نه فقط زبان بلوچها و سامیها و ترکها باید زبان رسمی هریک از این اقوام اعلام گردد،بلکه در داخل گروه اقوام آریایی(نظیر کردان و لران و گیلانیان و خراسانیان و…)نیز باید این اصل مراعات شود و فی المثل زبانهای کردی و لری و… نیز باید جانشین زبان فارسی گردد.اگر در چهل سال پیش گروه سیاسی خاصی از «ستم فرهنگی فارس‌ها»سخن بمیان می‌آورد،ایشان امروز به سیاست«پان فارسیسم» دوران پهلوی می‌تازند،درحالی‌که ظاهرا«پان فارسیسم»اصطلاح برساخته و«من‌ درآوردی»خود ایشان است.نظر ما در این باب آن است که در دنیای امروز کمتر کشوری را می‌توان یافت که تمام ساکنانش از افراد یک«قوم»تشکیل شده باشند. مع هذا در کشورهایی نظیر اتحاد جماهیر شوروی،ایالات متحدّ آمریکا،آلمان،ترکیه، هندوستان و پاکستان،بی‌توجه به اقوام تشکیل دهندهء هریک از آنها،بیش از یک زبان‌ رسمی وجود ندارد.

برخی برای اثبات نظر خود به کشور سویس تمثل می‌جویند و می‌گویند چون کشور سویس با وجود 21 ایالت کاملا خودمختار و سه زبان رسمی فرانسوی،آلمانی و ایتالیایی،وحدت و استقلال خود را در بین کشورهای فرانسه و آلمان و ایتالیا حفظ کرده‌ است،پس ما ایرانیان نیز می‌توانیم کشوری به نام ایران با مرزهای موجود و با چندین

زبان رسمی داشته باشیم.به نظر ما قیاس ایران با سویس،در موضوع مورد بحث،قیاس‌ مع الفارق است.کدام یک از کارهای ما با سویس قابل مقایسه است که در این زمینهء حساس که با استقلال و تمامیت ارضی ایران و بطور خلاصه با بود و نبود ما بستگی دارد، ما باید به چنین قمار خطرناکی دست بزنیم؟!

بعضی از این دسته‌های سیاسی برای اثبات نظر خود حتی از تحریف واقعیات نیز ابائی ندارند؛از جمله بسیاری از ما بیاد داریم که در ماههای اول تغییر رژیم در ایران، برخی از هواخواهان استقلال اقلیتها و«اقوام»ساکن ایران،از این‌که چهار میلیوم عرب‌ ساکن خوزستان از آزادی و استقلال بی‌بهره‌اند و هنوز به دست فارس‌ها و عمال حکومت‌ مرکزی ایران بهره‌کشی می‌شوند شکوه و شکایت می‌کردند و برای خودمختاری کامل‌ آنان گریبان چاک می‌زدند!راستی ما با داشتن چنین دوستان و هموطنان عزیزی، دیگرچه باکی از دشمن داریم!کاری که این هموطنان می‌کنند،هزار دشمن نیرومند نمی‌تواند کرد.وقتی ایشان بدروغ از چهار میلیون عرب در خوزستان سخن می‌گویند(در حالی که برطبق سرشماری سال 1355 تمام جمعیت خوزستان 2187189 تن بیشتر نبوده است)،چرا عراق«خوزستان»را«عربستان»نخواند و برای تصرف آن به ایران‌ لشکرکشی نکند و چرا کشورهای عرب،خلیج فارس را خلیج العربی ننامند؟

اگر ما به استقلال و حفظ تمامیت ارضی ایران معتقدیم از واقعهء آذربایجان و حوادثی‌ که به تجزیهء این استان از ایران منجر گردید باید عبرت بگیریم چه به قول شادروان‌ مجتبی مینوی«میدان تجربهء راجع به بنی آدم صفحات تاریخ است.»اینک با توجه به‌ این مقدمات وقت آن فرا رسیده است که ما موضع خود را دربارهء زبانها و لهجه‌های رایج‌ در ایران روشن سازیم.

ما بر این اصل معتقدیم که زبان فارسی بی‌قید و شرط زبان رسمی و مشترک مردم‌ سراسر ایران است و در تمام مدارس ایران باید بطور اجباری تدریس شود.از طرف دیگر هموطنان ما که به زبان یا لهجه‌ای دیگر سخن می‌گویند حق دارند که بآزادی در دورهء دبستان-بموازات تدریس زبان فارسی-به آموزش زبان یا لهجهء محلی خود بپردازند، و در دورهء دبیرستان نیز دروسی دربارهء ادبیات و فولکلور خود تدریس کنند و حتی در دانشگاه نیز دانشجویان علاقه‌مند بتوانند در هریک از زمینه‌های مربوط به زبان یا لهجهء خود تحصیل کنند و به تحقیق دربارهء آنها بپردازند.همچنان که چاب نشریه و اجرای‌ برنامه در رسانه‌های گروهی هر استان به زبان یا لهجهء محلی نیز باید آزاد باشد،مشروط بر

دو شرط اساسی:یکی آن‌که هیچ یک از این زبانها و لهجه‌ها نباید جایگزین زبان‌ رسمی فارسی گردد.دیگر آن‌که احترام به زبانها و لهجه‌های محلی که امری معقول و قابل قبول می‌نماید نباید بعنوان وسیله‌ای برای تجزیهء بخشی از خاک ایران مورد سوء استفاده دشمنان تمامیت ارضی ایران قرار گیرد.

اگر می‌گوییم زبان فارسی باید زبان رسمی مردم سراسر ایران باشد،این سخن را از سر عناد بیان نمی‌کنیم.دلیل ما آن است که زبان فارسی را کسی یا دولتی بر مردم‌ ایران تحمیل نکرده است.این،نه کار دولت انگلستان است و نه کار روسیهء تزاری و نه‌ کار سلسلهء پهلوی.زبان فارسی یا فارسی دری که حد اقل در یازده قرن و نیم پیش زبان‌ رایج نواحی شرقی ایران(نه استان فارس)بود بسبب تأسیس نخستین سلسله‌های مستقل‌ ایرانی در آن نواحی،بطور طبیعی زبان رسمی آن دربارهای مستقل شد و سپس بمرور زمان بصورت زبان رسمی و زبان علم و ادب در سراسر ایران درآمد.بدیهی است مردم‌ نواحی مختلف ایران در طی این دوران طولانی،مانند امروز،هریک به زبان یا لهجهء محلی خود سخن گفته‌اند و شعر و ترانه سروده‌اند و گاه نیز به برخی از زبانها و لهجه‌ها کتاب نوشته‌اند.ولی در تمام این مدت طولانی،بی‌صدور فرمان یا امریه‌ای،زبان‌ فارسی زبان رسمی تمام ساکنان خراسان،مازندران،گیلان،آذربایجان،کردستان، لرستان،خوزستان،فارس،کرمان،بلوچستان،سیستان،اصفهان و…بوده است.این‌ حقیقت را بپذیریم که نه«ستم فرهنگی»فارس‌ها موجب رسمیت زبان فارسی گردیده‌ است و نه سیاست باصطلاح«پان فارسیسم»!پنجاه سال گذشته،و نه این‌که زبان‌ فارسی فقط زبان مردم ایالت فارس بوده است.

روی سخن ما در این موضوع حیاتی با سه گروه است که می‌توان آنان را در دو دستهء کاملا متمایز از یکدیگر تقسیم کرد:

نخست گروهی از ایرانیان وطن‌پرست که به بقای ایران و حفظ تمامیت ارضی و استقلال ایران اعتقاد راسخ دارند.ایشان فقط از سر انسان‌دوستی و بخصوص بمنظور ایجاد تسهیلاتی در آموزش کودکان و نوجوانانو نیز احترام به صاحبان زبانها و لهجه‌های دیگر معتقدند که زبانها و لهجه‌های محلی باید در ایران جانشین زبان فارسی گردد.ایشان، هم به وجود اقوام گوناگون در ایران معتقدند و هم در جهان امروز کشوری به نام سویس‌ می‌شناسند که با وجود چند زبان رسمی کشروی است مستقل.به ایشان که در حسن‌ نیتشان حرفی نیست و بطور کلی شاید عمر خود را در همهء مسائل صرف رسیدن به‌ «آرمانها»می‌کنند و در پی وصول به«مدینهء فاضله»روزشماری می‌کنند،باید گفت

آنچه تا به امروز وحدت و استقلال ایران را تأمین کرده است در درجهء اول چیزی جر زبان‌ فارسی نبوده است،«اقوام»مختلف با وجود زبانها و لهجه‌های مختلف به دور محور زبان فارسی گردیده‌اند و یکپارچگی مملکت ما را حفظ کرده‌اند.اگر هریک از زبانها و لهجه‌های محلی را جایگزین زبان فارسی در بخشی از ایران بکنیم،با توجه به آنچه‌ گفته شد باحتمال قوی آن ناحیه در معرض خطر تجزیه از ایران قرار می‌گیرد.

دوم کسانی هستند که آشکارا با استقلال و تمامیت ارضی ایران در محدودهء جغرافیایی فعلی مخالفند و می‌گویند حد اقل مردم هریک از استانها و مناطق ایران که‌ به زبان یا لهجه‌ای جز فارسی سخن می‌گویند باید کشروی مستقل تشکیل دهند و بدین‌ جهت ایشان نیز مدافع جدی رسمیت یافتن زبانها و لهجه‌های محلی ایران هستند.

سوم کسانی که مانند دستهء دوم با وجود یک ایران مستقل و یکپارچه مخالفند،ولی‌ برای وصول به هدف خود تاکتیک دیگری بکار می‌برند بدین ترتیب که نیّت خود را آشکارا اظهار نمی‌کنند ولی با پراکندن بذر نفاق و دشمنی در بین مردم استانهای مختلف‌ ایران و«فارس»ها(باصطلاح خودشان)برای ترک،بلوچ،کرد و لر و عرب نقش دایهء مهربانتر از مادر را بازی می‌کنند،گاهی از ستم فرهنگی فارس‌ها سخن می‌گویند و زمانی بر«پان فارسیسم»1می‌تازند و هرگاه فرصت بیابند بکلی منکر تاریخ و مدنیت و فرهنگ قوم ایرانی می‌شوند.یکی از اسبابهای کار افراد این گروه نیز تکیه بر رسمیت‌ یافتن زبانها و لهجه‌های محلی است.

طبیعی است که ما نمی‌توانیم با گروه دوم و سوم موافق باشیم.گرچه ممکن است‌ در بین آنان نیز افرادی انسان دوست و آرمانخواه و دور از زد و بندهای سیاسی وجود داشته‌ باشند.چون راه ما از ایشان بکلی جداست،ایشان در پی انجام مأموریتی دیگرند و خود نیز بخوبی می‌دانند که برای وصول به چه هدفی گام برمی‌دارند.البته خطر گروه سوم از نظر جلب نظر جوانان بیشتر از گروه دوم است،چه آنان پوست باز کرده به مردم‌ نمی‌گویند برنامهء ما تجزیهء ایران است.و به همین جهت می‌توانند عده‌ای از جوانان پر شور و وطن‌پرست ولی بی‌تجربه و کم‌اطلاع یا بی‌اطلاع از تاریخ یک صد و پنجاه سالهء اخیر ایران را گمراه سازند.از طرف دیگر افراد گروه دوم و سوم برای افراد گروه اول- که در مشی سیاسی با یکدیگر در دو قطب مخالف قرار دارند-اهمیت بسزایی قائلند، چه معتقدند آنان زمینهء مساعد را برای ایشان فراهم می‌سازند و در نتیجه به آنان فرصت‌ خواهند داد تا در موقع مناسب به اجرای برنامهء خود بپردازند.

اگر ما بر این امر تاکید بسیار می‌کنیم بی‌سبب نیست.ما مارگزیدگانی را مانیم

که بحق از هر ریسمان سیاه و سفیدی می‌هراسند.ما واقعهء شوم تجزیهء آذربایجان را از ایران در پیش چشم خود داریم،و در ضمن نمی‌خواهیم با سیر در عالم رؤیا خود را فریب بدهیم و از ایران فردا مدینهء فاضله‌ای بسازیم.ما معتقدیم که با حلوا حلاو گفتن‌ دهان کسی شیرین نمی‌شود و بدین جهت با صرف ادعا یا قیاس نمی‌توان ایران را بصورت سویس ثانی درآورد.ما بجای سویس به کشورهای همسایهء خود می‌نگریم و می‌بینیم که برخی از آنها در الحاق بخشی از ایران زمین به کشور خود بی‌نظیر نیستند، و نیز می‌دانیم که در خارج از ایران هم قدرتهایی گاهگاه این فکر را تقویت می‌کنند.

ما امروز در شرایط خاص حاکم بر وطنمان بر این موضوع تاکید می‌کنیم تا اگر فردا، خدای ناکرده،کار از کار گذشت و بخشی از ایران به دست گروهی از خود ما ایرانیان‌ گرفتار تجزیه شد،در آن هنگام گروههای سیاسی مختلف وطن‌پرست نگویند مقصود ما از رسمیت یافتن زبان یا لهجهء ترکی و کردی و بلوچی و عربی چیزی دیگر بود.هرگز به‌ مخیّلهء ما خطور نمی‌کرد که با این کار،آذربایجان،کردستان و خوزستان و….را از دست خواهیم داد.ما را گول زدند.ما برای تحکیم استقلال و یکپارچگی ایران،این‌ فکر را تقویت می‌کردیم،ولی رندان از پشت به ما خنجر زدند.ما از بازیهای پشت پرده‌ بیخبر بودیم،ما که فرصت نکرده بودیم تاریخ یک صد و پنجاه سالهء اخیر ایران را ورق‌ بزنیم تا از توطئه‌ها آگاه گردیم و….،یعنی به همان عذرهای بدتر از گناهی متوسیل بشوند که نظیر آنها را در چهار سال و نیم اخیر،و در موردی دیگر،بارها و بارها از افراد وابسته‌ به گروههای مختلف دست‌اندر کار تغییر رژیم ایران شنیده‌ایم.ایشان باید به این‌ واقعیت پی ببرند که زبان فارسی بعنوان زبان رسمی مردم ایران نقشی بسیار اساسی و غیر قابل انکار در حفظ تمامیت ارضی و استقلال ایران داشته است،و به همین سبب امروز وظیفهء ماست که بر این موضوع بنیادی تأکید کنیم و آن را با ذکر دلیل و برهان به آگاهی‌ فرزندان خود و همهء نسل جوان ایران برسانیم.زیرا با این اقدام هشیارانه،نیرنگهای‌ دشمنان ایران خنثی خواهد شد،و در نتیجه استانهای آذربایجان،کردستان،خوزستان، بلوچستان و…به سرنوشت شهرهای بلخ و هرات و گنجه و نخجوان دچار نخواهند گردید.

ج.م.