زبان فارسی سند استقلال و قبالهء بقای ملت ایران است*
اگر عرض و ناموس و شرف و حیثیت و نام نیک شخصی مورد تجاوز این و آن قرار بگیرد،و او دم برنیاورد و سکوت کند،سکوت وی را بر چه میتوان حمل کرد؟آیا سکوت چنین فردی نشانهای از بزرگواری و عقل و تدبیر اوست؟خیر.اهل اصطلاح چنین فردی را«بیغیرت»و«بیحمیّت»میخوانند.و به نظر من این خود داوری عادلانهای است.
برای ما ایرانیان که در این جهان پرآشوب،بیش از دو هزار و پانصد سال تاریخ مکتوب داریم و در این دوران دراز حتی توفانها و تندبادهای بنیان بر باد دهی چون حملات و ایلغارهای اسکندر مقدونی،رومیان،تازیان مسلمان،مغولان،تیمور لنگ و ترکان عثمانی و نظایر آنها نیز هرگز نتوانسته است به«هویت ملی»ما خدشهای وارد سازد،و در نتیجه ما تا به امروز همچنان«ایرانی»باقی ماندهایم،ممکن است این سؤال پیش آید که چه چیز دوام و بقای ما را تاکنون تضمین کرده است.شاید برخی نیز بپندارند که روزگار«برگ امانی»به دست ما داده است!براستی راز بقای ایران و
ایرانی در چیست؟چرا از اقوام نیرومندی مانند بابلیان،آشوریان،فنیقیان،عیلامیان و آرامیان و امثال آنان که روزگاری هریک قدرتی بزرگ در جهان بشمار میآمدند،امروز در پهنهء گیتی اثری به چشم نمیخورد و سراغشان را فقط باید در کتابهای«تاریخ قدیم» گرفت.آیا قدرت نظامی و سیاسی ما در طول قرون و اعصار گذشته پشتوانهء بقا و ثبات ما بوده است؟خیر.هرکس که با تاریخ ایران مختصر آشنایی داشته باشد خوب میداند که در کنار پیروزیهای درخشان و چشمگیر،بیگانگان بارها بر ما تاختهاند و ما را شکست دادهاند و بر ما سالیان دراز فرمانروایی کردهاند و از خون ایرانیان بیعنوانهای مختلف جویها روان ساخته و آثار تمدن و فرهنگ ما را به آتش بیفرهنگی خود سوختهاند،و گاه دوران تسلط آنان به بیش از دو قرن نیز رسیده است.ولی تاریخ ثابت میکند که پدران و نیاگان ارجمند ما،پس از هر شکست،مردانه قد علم کردهاند و درفش ایران را به اهتراز درآوردهاند و متجاوزان را به جای خود نشانیدهاند.چگونه این امر خطیر در دفعات مکرر در ایران جامهء عمل پوشیده است؟جواب این پرسش را از زبان آلفونس دوده Alphonse Daudet نویسندهء فرانسوی بشنویم که گفته است: «وقتی ملتی مقهور میشود،تا هنگامی که زبان خویش را خوب حفظ کند،گویی کلید زندانش را در دست دارد».این سخنی پرمغزست و دربارهء ما ایرانیان نیز صدق میکند.نیاگان ما در همهء دورههای کوتاه و بلندی که در چنگال متجاوزان خونآشام بیفرهنگ اسیر گردیده بودند،کلید زندان و وسیلهء رهایی خود را که«زبان مادری» است در دست داشتهاند و بدین جهت با تکیه بر زبان قومی و ملی خود و ادبیات غنی آن و فرهنگ ایرانی،هربار ققنسوار،از میان آتشی که متجاوزان افروخته بودند و ایران و ایرانی را در آن میسوختند،سر برآورده و زندگی جدیدی را آغاز کردهاند و جهانیان را از آثار ذوقی و فکری خود برخوردار ساختهاند.
در این مختصر نمیخواهم به گذشتههای بسیار دور زبانهای ایرانی در دوران پیش از اسلام بپردازیم و از زبانهای ایرانی باستان(اوستایی،مادی و فارسی باستان)و زبانهای ایرانی میانه(نظیر پهلوی،پارتی،خوارزمی،سغدی و ختنی)سخنی بمیان بیاورم،بلکه میخواهم فقط دربارهء زبان فارسی که پس از سقوط شاهنشاهی ساسانی،و از یازده قرن و نیم پیش تا به حال زبان رسمی و ادبی و علمی ما ایرانیان است اشارهای کوتاه بکنم و نشان بدهم که راز بقا و دوام ما در این دنیای پرتلاطم همین«زبان فارسی»بوده است.
حقیقت آن است که زبان فارسی برای ما ایرانیان،تنها وسیلهای ساده برای بیان افکارمان نیست آنچنان که فی المثل زبان سواحلی برای ساکنان کشورهای تانگانیاست.و
یا اگر گفته میشود زبان فارسی«زبان رسمی»ما ایرانیان است،بطوری که میدانیم رسمیت آن برطبق فرمان یا قانونی اعلام نگردیده است آنچنان که فی المثل پس از اعلام استقلال هند و پاکستان بترتیب زبانهای هندی و اردو زبانهای رسمی آن دو کشور اعلام گردید.خیر،زبان فارسی با اینگونه زبانها تفاوت بنیادی و اساسی دارد.چون زبان فارسی سند استقلال و قبالهء بقای ملت است در طول تاریخ و در محکمهء روزگار. این سخن را گزافه نپندارید،زیرا کشور از نظر زبان در بین کشورهای جهان،وضعی بسیار استثنائی دارد و کمتر قومی در جهان،تمدن و شخصیتش تا این حد با زبانش پیوستگی داشته است.چنانکه ایران بعد از اسلام،بیزبان فارسی،گسیخته و پراگنده میماند.باید پذیرفت که استمرار ایران و تاریخ ایران تا به امروز،بیش از هر چیز،در گرو استمرار زبان فارسی و فکر قوم ایرانی بوده است.تاریخ ایران را از نظر بگذرانیم.از عهد یعقوب لیث صفاری که وی نخستین سلسلهء مستقل را پس از سقوط ساسانیان تشکیل داد،تا به دوران صفویه،با آنکه در هر گوشهء ایران،حکومتی مستقل وجود داشته است،و در اکثر موارد حکمرانان نیز غیر ایرانی بودهاند،فقط اشتراک در زبان و فرهنگ،توانسته است نوعی وحدت ملی در ایران بوجود بیاورد و سبب گردد که مردم در زیر لوای حکومتهای مختلف باهم احساس بیگانگی نکنند.این موضوع غیر قابل انکارست که ایران و ایرانی از زبان و ادبیات فارسی و رجال و دانشمندان ایران و شعرای ایران و نویسندگان ایران و ذوقیات فلسفه و عرفان و مظاهر علمی و ادبی ایران جداشدنی نیست،و در دورههای پیش تنها اینگونه مسائل مایهء اشتراک افراد ملت ما با یکدیگر بوده است و تاریخ ما چیزی جز این نیست و ملیت ما در همین معنویات محصورست.و بیشک«زبان فارسی»خمیرمایهء بقای ملت ما و محور اصلی همهء تحریکات هنری و زمینهء تمام تلاشهای علمی و تحقیقی ما بوده است.
از طرف دیگر تذکر این موضوع نیز بیفایده نیست که زبان فارسی تنها زبان رسمی و ادبی و علمی ما ایرانیان نیست،چه علاوه بر آنکه این زبان،زبان رسمی افغانستان و تاجیکستان نیز میباشد،امروز زبان فارسی برای میلیونها فارسیزبان در ازبکستان، ترکمنستان،قزاقستان،داغستان،آذربایجان شوروی،پاکستان،کشمیر، ترکیه،عراق،امارات متحدهء عربی،کویت،بحرین و سلطاننشین عمان نیز مفهوم و متدوال است.پس ملاحظه میفرمایید که زبان فارسی برای خود دنیایی دارد به مراتب پهناورتر از محدودهء جغرافیایی و سیاسی ایران امروز.
در اینجا بیان مطلبی دیگر نیز لازم مینماید که زبان فارسی در طی قرون گذشته
بسادگی از چنگال دشمنان ایران جان سالم بدر نبرده است و بقای آن تنها در گور دلیری و استقامت و پایداری و هوشیاری مردم ایران زمین بوده است.اجازه بدهید در این باره نخست به بزرگترین آزمایشی که بر سر راه«زبان فارسی»قرار گرفت اشاره بکنم. میدانیم که تازیان مسلمان از آخری سالهای حیات پیامبر اسلام به بعد به سرزمینهای اطراف جزیرة العرب یورش بردند و به مرور زمان علاوه بر سلطهء نظامی و سیاسی در این سرزمینها،از جمله در ایران و روم شرقی،دین اسلام نیز به همراه مهاجمان در این کشورها راه یافت و اکثریت ساکنان این مناطق به علل گوناگون به این آیین گرویدند. از طرف دیگر میدانیم«اسلام»دینی است با زبانی خاص.زیرا قرآن به زبان عربی است و نمازها و دعاهای مختلف مذهبی نیز در این آیین به زبان عربی است.و مسلمانان،از هر قوم و قبیلهای و با هر زبان و فرهنگی باید قرآن را به زبان عربی بخوانند و دیگر آداب مذهبی را به همین زبان بجای آورند.سلطهء سیاسی و نظامی تازیان در سرزمینهای مفتوحه،گرویدن ساکنان این نواحی به اسلام،و نیز وجود حکمرانان تازی در این مناطق،سبب شد که در طی دورانی نه طولانی،اکثر ملتهای نو مسلمان،با زبان و فرهنگ قومی خود قطع رابطه کنند،و علاوه بر مسلمان شدن،یک باره«عرب»هم بشوند!حاصل این فعل و انفعالات در قرون گذشته چیزی جز این نبوده است که امروز وقتی از کشورهای عرب و در جهان نام میبریم بیست و چند کشور در زیر این عنوان قرار میگیرند،درحالیکه خوب میدانیم در صدر اسلام«عرب»فقط به ساکنان جزیرة العرب که امروز شامل کشور عربستان سعودی و یکی دو کشور کوچک جدید التأسیس است اطلاق میگردید نه به دیگر کشورهای عربی امروزفی المثل کشور مصر با آن تمدن کهنسال و درخشانش که اعجاب جهانیان را برانگیخته است امروز به عنوان کشوری عربی شناخته میشود.چرا؟نه برای آنکه مصریان مسلمانند،زیرا مردم ایران هم مسلمانند،ولی اگر تاکنون هیچ کس ما ایرانیان را«عرب»نخوانده است دلیلی جر این ندارد که ما با آنکه مسلمانیم زبانمان«فارسی»است نه«عربی».اما مصریان پس از گرویدن به آیین اسلام،با زبان و فرهنگ و تمدن قومی خود نیز قطع رابطه کردند.و چنین است سرگذشت اکثر کشورهای عربی امروز.آنان در زیر سلطهء تازیان،استقلال سیاسی خود را از دست دادند،با پذیرفتن اسلام،دین آباء و اجدای خود را رها کردند و سپس زبان مادری و قومی خود را به دست فراموشی سپردند و زبان عربی را به جای آن پذیرفتند.ولی در ایران،در برابر حملهء تازیان،شاهنشاهی ساسانی سقوط کرد،اکثر مردم ایران،دین جدید را به علل مختلف،قبول کردند،حتی
گروهی از دانشمندان ما زبان عربی را آنچنان آموختند که برای قواعد آن کتابها نوشتند،برای تفسیر قرآن مجید،به تألیفات مهم دست زدند،در همهء رشتههای علوم اسلامی نظیر حدیث و فقه و کلام مردانی نامآور از بین ایرانیان ظهور کردند و برخی از ایشان همهء تألیفات خود را به زبان عربی(که زبان علمی مسلمانان آن روزگار بود) نوشتند.ولی ملت ایران با هشیاری کامل زبان فارسی را به عنوان عامل اساسی بقای قومیت و ملیت خود حفظ و برای حراست آن فداکاریها کرد.این حقیقت تلخ را به یاد داشته باشیم که سلطهء تازیان مسلمان بر ایران بیش از دو قرن بطول انجامید.در این «دو قرن سکوت»که پیوسته آتشی در زیر خاکستر پنهان بود،در ایران نه حکومت مستقلی وجود دا شت و نه مرکزی برای رهبری این مبارهء مهم فرهنگی و این تصمیمگیری بزرگ تاریخی،یعنی حفظ زبان فارسی.ولی در آن روزگار همان با سوادان وطنپرست معدود انگشتشمار که در گوشه و کنار ایران میزیستند و اکثر با نام«شعوبی»به مبارزات فرهنگی علیه قوم مهاجم میپرداختند،با تکیه بر خواست و ارادهء قوم ایرانی،زبان فارسی را از گزند دشمنان حفظ کردند.این قهرمانان شریف گمنام فقط بدین مهم بسنده نکردند،بلکه به محض آنکه اندک قدرتی کسب کردند و مقامهای مهم اداری را در حکومت تازیان بدست آوردند،به رواج آداب و مراسم ایرانی در کانون حکومت تازیان پرداختند.ایشان تا بدانجا پیش رفتند که خلفای عباسی را وا داشتند به تقلید شاهنشاهان ساسانی نوروز و مهرگان را جشن بگیرند.اعیان و بزرگان دولت عباسی کلاه ایرانی بر سر نهادند و لباسهای پارسی پوشیدند.از طرف دیگر موسیقی و شعر و ادب ایرانی در دربار عباسیان مایهء تربیت روح تازیان شد.
خوشبختانه بخت و اقبال هم با«زبان فارسی»یار بود.چه این زبان به سبب آنکه از روانی و سادگی و استواری خاصی برخوردار است،توانس با وجود زبان تازی،که زبان قوم غالب و زبان دین اسلام بود،استوار بماند و همچون آن زبان گویای مفاهیم ادبی و فلسفی و علمی باشد.از آنچه در صفحات پراگندهء تاریخ مسطورست چنین برمیآید که ایرانیان نومسلمان در برابر زبان عربی به صورتهای گوناگونی از خود واکنش نشان دادهاند.نوشتهاند:سلمان پارسی،سورهء فاتحه را برای ایرانیان به زبان فارسی فرستاد تا آنان در نماز بخوانند.یقینا به علت مقاومت ایرانیان بوده است که برخی از فقیهان رسالههایی در جواز خواندن نماز به فارسی نوشتند و بعضی از فقها نیز اجازه دادند که برای ادای صیغهء طلاق،بجای لفظ عربی«طلّقت»،فارسیزبانان کلمهء«بهشتم» را بکار ببرند.ابو بکر محمد بن جعفر نرشخی(384-286)نیز در تاریخ بخارا نوشته
است مردم بخارا چون مسلمان شدند به هنگام رکوع و سجود،در نماز،عباراتی به فارسی بر زبان میآوردند.این است عبارت مؤلف تاریخ بخارا:
«قتیبهء بن مسلم مسجد جامع را بنا کرد،اندر حصار بخارا به سال نود و چهار،و آن موضع بتخانه بود مر اهل بخارا را.فرمود تا هر آدینه در آنجا جمع شدندی،چنانکه هر آدینه منادی فرمودی،هرکه به نماز آدینه(-نماز جمعه)حاضر شود،دو درم بدهم.و مردمان بخارا به اول اسلام در نماز قرآن به پارسی خواندندی،و عربی نتوانستندی آموختن.و چون وقت رکوع شدی،مردی بودی که در پس ایشان بانگ زدی«بکنیتا نکینت».و چون سجده خواستندی کردن بانگ کردی«نکونیا نکونی».
و سپس،از آن روز که جوانههای استقلال در گوشه و کنار ایران بالیدن گرفت، فرمانروایان شریف ایران نیز در همان راهی گام نهادند که شعوبیان و مردم کوی و برزن ایران بیش از دو قرن آن راه را با گامهای استوا خود کوبیده بودند.یعقوب لیث صفاری نخستین امیر مستقل سلسلهء صفاری که رویگرزادهای بیش نبود و تنها در سایهء دلاوری و مردانگی به قدرت و پادشاهی رسید،هنگامی که در جنگ با دشمنانش به پیروزی بزرگی دست یافت،شاعران به شیوهء مرسوم در دستگاه حکمرانان عرب او را به زبان تازی مدح گفتند.ولی وی صریح و پوست باز کرده به آنان گفت:«چیزی که من اندر نیابم چرا باید گفت؟»این اولین باری بود که شاعران دریافتند که امیران ایرانی مسلمان از حکمرانان مسلمان تازی جداست.پس به قول مؤلف تاریخ سیستان از آن پس «شعر پارسی گفتن»گرفتند.وی این امر سنّتی شد که شاعر ایرانی برای امیر و سلطان و شاه ایرانی مسلمان باید به زبان فاری شعر بسراید نه به زبان تازی.
برای آنکه به نحوهء عکس العمل ایرانیان در برابر«زبان عربی»بهتر پی ببریم به این حکایت طنزآمیز توجه نمایید.در تواریخ قدیم نوشتهاند که همین یعقوب لیث،پسر عمّی داشت به نام ازهر.این مرد،خردمند و دانا بود ولی خود را نادان جلوه میداد و کارهایی میکرد که مردم را از آن خنده میگرفت.یک روز رسولی از بغداد به دربار یعقوب لیث آمده بود.هنگام غروب وارد بارگاه یعقوب شد.ازهر پیش رفت و تواضع کرد و گفت:صبّحکم الله(-صبحکم الله بالخیر،به معنی:روز بر تو،یا شما،خوش باد). یعقوب گرچه عربی نمیدانست،دریافت که ازهر خطا گفته است.پس بر او خرده گرفت که در اول شب صبحکم الله نباید گفت.ازهر پاسخ داد که بیهوده بر من خرده مگیر.من خواستم این رسول بداند که در دربار تو لا اقل یک نفر هست که به زبان تازی سخن بتواند گفت!
چند سالی بر حکومت یعقوب لیث نگذشته بود که ابو صالح منصور بن نوح امیر سامانی به منظور ترجمهء قرآن مجید(جامع البیان فی تفسیر القران از محمد بن جریر طبری)به زبان فارسی از فقیهان خراسان و ماوراء النهر فتوی خواست و آن فقیهان که اهل تسنن بودند براساس آنچه در مقدمهء تفسیر طبری آمده است چنین فتوی دادند: «روا باشد خواندن و نبشتن تفسیر قرآن به پارسی،مر آن کسی را که او تازی نداند،از قول خدای عزّ و جلّ که گفت:
ما ارسلنا من رسول الاّ بلسان قومه،
گفت من هیچ پیامبری را نفرستادم مگر به زبان قوم او و آن زبان که ایشان دانستند…پس بفرمود که ملک مظفر ابو صالح تا علمای ماوراء النهر را گرد آوردند…همه خطها بدادند بر ترجمهء این کتاب که این راه راست است…»
در آغاز سطنت غزنویان هم،ابو العباس فضل بن احمد اسفراینی وزیر سلطان محمود فرمود تا دیوانها(دفاتر ادارات دولتی)را از زبان تازی به زبان فارسی برگردانند،که در آن عصر،این خود کاری خطیر بود.در این باب به همین چند شاهد اکتفا میکنم چون
گر بگویم شرح این بیحد شود مثنوی هفتاد من کاغذ شود
و بدینسان زبان فارسی که به توسط مردم عادی،مردم کوچه و بازار،روستایی و شهری-ولی هوشیار و وطنپرست-بیش از دو قرن،در دوران اشغال ایران،از آسیب مهاجمان در امان مانده بود،چون قیامهای نظامی و سیاسی ایرانیان علیه سلطهگران به نتیجه رسید،به یاری امیر درآمد،چنانکه حتی حکمرانان غیر ایرانی چون غزنویان و سلجوقیان و خوارزمشاهیان و غیره در پیشگاه زبان فارسی و فرهنگ ایرانی زانو زدند و به فرا گرفتن و نیز تشویق و رواج آن پرداختند.
گفتیم که راز بقای ایران و ایرانی و استمرار زبان فارسی فقط در پیروزیهای نظامی و سیاسی ما در قرنهای پیشین نبوده است.درست است که زبان فارسی از سال 392 به بعد با سربازان محمود غزنوی و جانشینانش به هندوستان(هند و پاکستان و کشمیر امروز)،و از سال 473 با پیروزی الب ارسلان بر قیصر روم شرقی در آسیای صغیر(ترکیهء امروز)راه یافت و به ترتیب دو پایگاه بزرگ در شرق و غرب ایران بدست آورد،ولی زبان و ادب فارسی و فرهنگ ایرانی در هنگام ضعف دولتهای ایرانی و یا در دورههای اشغال ایران از سوی بیگانگان نیز همچنان در سرزمینهای دوردست به پیشرفت خود ادامه میداده است.بطوری که میدانیم ایران قریب به سه قرن،از سال 616 حملهء چنگیز به ایران تا سال 907 تاسیس سلسلهء صفویه،از داشتن یک حکومت مستقل ایرانی
بینصیب بوده است این دوره خلاصه میشود در حملات پی در پی مغولان به ایران، تشکیل حکومت ایلخانان،حملههای مکرر و کشتارهای تیمور،حکومت جانشینن تیمور، و حکومت چند سلسلهء کوچک نظیر آل مظفر،سربداران،قره قوینلوو،آق قوینلو،و…
ذکر چند حادثهای که بتصادف در کتب مختلف ثبت شده و مربوط به همین دوران تیره و تاریک ایران است نشان میدهد در دورهای که قدرت نظامی و سیاسی ایران در هم شکسته شده بوده است،چگونه فرهنگ ایرانی به یاری زبان فارسی در اقصی نقاط آسیا به فتح سرزمینهای تازه توفیق یافته بوده است.ابن بطوطه(779-703)جهانگرد مراکشی در شرحی که در سفرنامهاش آورده است کمی پیش از سال 748 هنگامی که در چین در شهر خنسا مهمان امیرزادهای بوده است،خنیاگران چینی برای وی این غزل سعدی را میخوانداند:
تا دل به مهرت دادهام،در بحر غم افتادهام چون در نماز استادهام،گویی به محراب اندری
توجه به این مطلب حائز اهمیت است که خوانندگان چینی به هنگامی غزل سعدی را،که یقینا در آن زمان در چین رایج بوده است،برای مهمان مراکشی خود میخواندهاند که از مرگ سعدی(691 یا 694)حدود شصت سال بیش نگذشته بوده است. اگر وسایل ارتباطی آن روزگار را در نظر خود مجسم کنیم بهتر درمییابیم که زبان و ادب فارسی در دوران ضعف سیاسی ایران،با چه سرعتی به سوی«چین و ماچین»به پیش تاخته بوده است.تصور نفرمایید که این امر یک امر استثنائی بوده است،چند سا ل پیش از این تاریخ نیز بر کتیبهء سنگ قبر«حسام الدین»نامی که در سال 823 در مالایا (نزدیک ده سامورا)درگذشته است این غزل سعدی را حک کردهاند:
بسیار سالها به سر خاک ما رود کاین آب چشمه آید و باد صبا رود
در نیمهء قرن نهم هجری،خبری از همسایهء غربی خود داریم بدین شرح:بنابر آنچه در تواریخ معتبر عثمانی مذکورسیت محمد دوم معروف به فاتح که با فتح استانبول، امپراطوری عثمانی را آغاز کرد،در روز فتح این شهر در سال 856،چون قدم بر کاخ امپراطوران بیزانس(روم شرقی)نهاد،این بیت فارسی را خواند:
بوم نوبت میزند بر طالم افراسیاب پردهداری میکند در قصر قیصر عنکبوت
و نیز همین سلطان محمد فاتح بود که میخواست جامی شاعر بزرگ ایران را به استانبول ببرد،و چون شاعر دعوت وی را نپذیرفت سلطان عثمانی برای وی مستمری سالیانه مقرر داشت.
در این زمینه از اقدام راجه تودارمال صدر اعظم و وزیر هند در قرن دهم(شانزدهم
میلادی)باید یاد کرد که برای منظم ساختن امور اداری و دیوانی،صلاح در آن دید که دفاتر مالی و حسابداری هند به زبان فارسی تنظیم شود.در اینجا فرصت نیست که از سلسلهء گورگانی مغولی(بابریان)که از سال 932 تا 1275 در هند سلطنت کردند و زبان فارسی زبان رسمی دربار ایشان،و دربارشان کانون اجتماع شاعران و نویسندگان و هنرمندان ایرانی بود سخنی بگویم.
اکنون اشاره به مطلبی دیگر نیز لازم مینماید.درست است که زبان فارسی به علت مقاومت مردم ایران و تشویق پادشاهان ایران چنانکه گذشت به عنوان زبان ملی و قومی ما در برابر تازی باقی ماند و به سبب روانی و رسایی و شیرینی و استواری،و توانایی بیان مفاهیم ادبی و اخلاقی و فلسفی و علمی و برخورداری از ادبیاتی انسانی و غنی، حتی در دورههای ناتوانی نظامی و سیاسی ایران به پیشرفت در سرزمینهای بیگانه ادامه داد،ولی اوضاع و احوال چنان نبوده است که زبان فارسی پس از رهایی از دست تازیان بسادگی تا به امروز به حیات خود ادامه داده باشد.خیر.زبان فارسی-و پیش از آن زبان پهلوی-در دورهء اسلامی،دشمنانی سرسخت در داخل و خارج ایران داشته است که برای ریشهکن کردن آنها آنچه در توان داشتهاند انجام دادهاند.به اینگونه دشمنیها در دو قسمت:یکی در تاریخ قرون پیشین کشورمان،و دیگری در تاریخ یک قرن و نیم اخیر که سیاستهای استعماری در ایران دست اندر کار بوده است اشاره میشود.
در این باب نخست باید از ایرانیی نام ببریم به اسم صالح بن عبد الرحمن که اصلش از سیستان بود و در زیردست زادان فرخ،صاحب دیوان حجاج بن یوسف ثقفی (95-41)کار میکرد.تا آن تاریخ چون تازیان از امور کشورداری و تشکیلاتی آگاهی نداشتند،ناگزیر دواوین محلی را با متصدیان آنها و زبان و دفاتری که متداول بود بر جا نهاده بودند.از جمله در عراق و ایران دفاتر همچنان به زبان پهلوی نوشته میشد.پس از درگذشت زادان فرخ،این صالح،علیرغم میل زادان فرخ و فرزند وی مردانشاه،دواوین محلی را در سال 78 از پهلوی به تازی برگردانید،و با آنکه برخی از ایرانیان و به روایتی خود مردانشاه پذیرفته بودند صد هزار درهم به وی بدهند تا بدین کار دست نزند،او نپذیرفت و زبان تازی را جانشین زبان پهلوی کرد و گفت:«خداوند ریشهء ترا از دنیا ببرّاد همچنان که ریشهء فارسی«مقصود پهلوی است)را بریدی».پس از این مرد نوبت به عبد الله پسر طاهر ذو الیمینین میرسد که به امر خلیفهء عباسی با بابک خرّمی و مازیار پسر قارن جنگید و مایهء شکست کار و هلاک آنان شد.این مرد چنان در
بیگانهپرستی و خدمت به تازیان پیش رفته بود که زبان فارسی را مردود شمرد و فرمان داد در قلمرو حکومتش هر جا کتابی فارسی بیابند بسوزانند.پیش از این گفته بودیم که فضل بن احمد اسفراینی وزیر سلطان محمود غزنوی دیوانها را از تازی به فارسی برگردانید،اما چون پس از وی نوبت وزارت به خواجه احمد حسن میمندی رسید،وزیر جدید بار دیگر زبان عربی را زبان رسمی دیوان کرد.
از کار این چند تن ایرانی بیگانه از ایران و زبان و ادب فارسی و نظایر انگشتشمار ایشان در آن روزگاران چه نتیجهای عاید زبان تازی و قوم مهاجم تازی شد؟هیچ.زبان فارسی چنانکه گذشت در سراسر ایران به عنوان زبان رسمی و ادبی و علمی،و در سرزمینهای غیر ایرانی به صورت زبان رسمی یا زبان درجهء اول و زبان مردم با فرهنگ و با فهم و شعور شناخته شد.
از تلاش مذبوحانهء دشمنان خانگی بگذریم و ببینیم در یکی دو قرن اخیر برخورد قدرتهای درجهء اول استعماری اروپا با زبان فارسی و فرهنگ ایرانی چگونه بوده است. دیدیم که در هندوستان با وجود زبانهای گوناگون،زبان فارسی به عنوان زبان رسمی اداری در سراسر شبه قارهء هند شناخته شده است.اما پس از آنکه کمپانی هند شر قی در قرن هیجدهم میلادی قدم به هند نهاد و پس از مدتی جای پای خود را در آنجا استوار ساختا، و به دنبال آن امپراطوری انگلستان نیز با توسل به نیروی نظامی در هند وارد عمل شد و سرانجام تمامی شبه قارهء هند را به مستعمرهء انگلستان بدل ساخت،دولت انگلستان برای تحکیم قدرت سیاسی خود به کارهای گوناگونی دست زد.از جمله لرد ویلیام بن تینگ Lord William Bentinck که از سال 1828 به مدت هفت سال فرمانروای کلّ هندوستان گردید،در ضمن«اصلاحات اداری»،زبان انگلیسی را نیز به جای زبان فارسی،زبان رسمی و ادبی هند اعلام کرد،و بدین ترتیب بود که زبان فارسی به فرمان بزرگترین قدرت استعماری جهان در نیمهء اول قرن نوزدهم میلادی مقام و منزلت خود را به عنوان زبان رسمی در تشکیلات اداری هند از دست داد.
این اقدام حادّ سیاسی نیز از نفوذ معنوی و حیثیت زبان فارسی در هندوستان نکاست چه زبان فارسی نسبت به زبانهای محلی رایج در آن سرزمین همچنان از احترام خاصی برخوردار بود،چنانکه در حدود یک قرن پس از آنکه زبان انگلیسی در هند جانشین زبان فارسی گردیده بود،هنگامی که در دهلی نو،در قصر نایب السلطنهء هندوستان، تالاری بزرگ و مجلل Ball Room برای پذیراییهای رسمی میساختند،در زیر نظر
همسر نایب السلطنه خانم ویلینگدن Lady Willingdon (36-1931)،برای تزیین این تالار که دارای دیوارهای مرتفع،طاقها،زاویهها،غرفهها و شاهنشینها بود، خطاطان و نقاشان و مینیاتوریستها بکار پرداختند و از جمله در حدود دویست بیت از اشعار شاعران فارسیزبان نظیر خیام،نظامی،سعدی،امیر خسرو و جامی را با خط خوش در قسمتهای مختلف تالار نگاشتند.
از سوی دیگر پس از تشکیل دولت اتحاد جماهیر شوروی،با آنکه زبان و ادب فارسی و فرهنگ ایرانی در آسیای مرکزی دارای مقام و منزلتی والاست و شهرهایی چون سمرقند و بخارا و خوارزم و خیوه و فرغانه از کانونهای کهن زبان فارسی و فرهنگ ایرانی است،دستاندرکاران حکومت جدید سوسیالیستی نخست بجدّ در صدد برآمدند از به رسمیت شناختن چند میلیون فارسیزبان آن منطقه خودداری کنند و در کنار جمهوریهای ترکمنستان،قرقیزستان،قزاقستان،آذربایجان و امثال آنها سرزمینی را به ایشان اختصاص ندهند.ولی چون فارسیزبانان آسیای مرکزی از کوشش خود دست برنداشتند،دولت شوروی ناگزیر تاجیکستان را به فارسیزبانان تخصیص داد،ولی در تعیین حدود همین تاجیکستان به کاری عجیب دست زد.یعنی سمرقند و بخارا و چند شهر دیگر را که از مراکز مهم زبان فارسی بود،در محدودهء جمهوری ازبکستان قرار داد، و شهر دوشنبه را بیهرگونه پشتوانهای از زبان و ادب فارسی و فرهنگ ایرانی به عنوان پایتخت تاجیکستان اعلام کرد.و بدین ترتیب آنان از تمرکز فارسیزبانان آسیای مرکزی در یک واحد سیاسی عملا جلوگیری کردند.کار به همین جا پایان نیافت. فارسیزبانان این منطقه«تاجیک»نامیده شدند و زبانشان«تاجیکی»،تا بههرحال این اختلاف در وجه تسمیهء یک زبان،برادران همدل و همزبان نیشابوری و طوسی و شیرازی و اصفهانی و تبریزی و سمرقندی و بخارایی و خیوقی را از هم دور بسازد.
پر دور نرویم.همین برادران عزیز افغانی ما،در این سی چهل سال اخیر بر سر «نام»زبان فارسی چه خونی که به دل ما ایرانیان نکردند.مردمی که زبان فارسی آنان فارسی است و با ما برادر و همسایه و همکیش نیز هستند،در هر مجلس علمی و ادبی و سیاسی که حضور مییافتند برای آنکه از قدرت«برد»زبان فارسی و«ایران»بکاهند، دانسته یا ندانسته اصرار داشتند بگویند زبان ما«دری»است نه«فارسی»!تا از این طریق نیز برادران همزبان و همکیش بلخی و قندهاری و غزنینی و کابلی را از ما دور بسازند.
ملاحظه میکنید در هندوستان زبان فارسی را از رسمیت میاندازند و در بین فارسی
زبانان منطقه اختلاف میافگنند تا یک زبان را به سه نام مختلف:فارسی،دری، تاجیکی بخوانند.آیا هرگز شنیدهاید که متکلمان به زبان انگلیسی در ایالات متحدهء آمریکا،کانادا،استرالیا،هندوستان،پاکستان،حتی پس از استقلال و جدا شدن از انگلستان،هریک برای زبان انگلیسی که به کار میبرند،با وجود تفاوت لهجه،نامی جداگانه بکار ببرند؟
موضوع مهم دیگر در هفتاد هشتاد سال اخیر آن است که برخی از رجال سیاسی و اهل قلم در کشورهای همسایه و برادر و همکیش ما،یقینا به اشارهء سیاستهای استعماری،گستاخانه به«غارت معنویات»ملت ایران دست زدهاند و هرچند گاهی از یکی از این کشورها نغمهای در این باب شنیده میشود.برادران افغانی ما سنائی شاعر را افغانی مینامند و نیز همهء شاعران و نویسندگان و عالمانی را که در دربار غزنین گرد آمده بودند،درحالیکه در آن زمان کشوری به نام افغانستان وجود نداشته است.ایشان مولانا جلال الدین صاحب مثنوی معنوی و غزلیات شمس را هم به سبب آنکه زادگاهش بلخ بوده است شاعر بزرگ افغانستان میخوانند،درحالیکه همسایهء عزیز دیگر ما، ترکیه،به علت آنکه مزار مولانا جلال الدین در قونیه است او را«مولانا»و شاعر و عارف ترکیه معرفی میکنند،گرچه اهالی ترکیه قادر نیستند یک بیت از اشعار او را قراءت کنند.تاریخسازان افغانستان به این حد بسنده نکردهاند و چنانکه قبلا اشاره شد نه فقط از بکار بردن عبارت«زبان فارسی»جدا پرهیز میکنند،بلکه در ترجمهء«تاریخ ایران»تألیف سر جان ملکم،در فصل فتنهء افغان،همه جابهجای کلمات«ایران»و «ایرانی»دو کلمهء«فارس»و«فارسی»را بکار بردهاند تا به گمان باطل خود کشور ایران را به«ایالت فارس»محدود سازند و بتوانند بلوچستان و سیستان و کرمان و خراسان را در سر فرصت!بسهولت،جزو کشور باستانی افغانستان بشمار آورند.در سرزمینی دیگر جماعتی به نام خاقانی قصیده به زبان ترکی میسازند تا ثابت کنند خاقانی ترک بوده است،و برای نظامی گنجوی،اشعاری به زبان آذری(و باصطلاح خودشان ترکی آذربایجانی)انتشار میدهند تا ثابت کنند نظامی ترک یا قفقازی بوده است.در تعقیب همین سیاست است که ابو علی سینا را افغانی،تاجیک،عرب و ترک،و ابوریحان بیرونی را افغانی،پاکستانی،عرب،تاجیک و ازبک میدانند نه ایرانی.در شهر دوشنبه پایتخت تاجیکستان نیز مجسمهء باشکوهی از درودکی برپا میکنند،اما او را که بحق پدر شعر«فارسی»است،بزرگترین شاعر«تاجیک»لقب میدهند.و اگر کار به همین منوال پیش برود،بخصوص در این روزها و در آشفته بازار جنگ ایران و عراق بعید
نیست،همسایگان عراقی هم که تاریخ استقلالشان مقدم بر پایان جنگ اول جهانی (1918 م.)نیست،شاپور و انوشیروان و بهرام گور و خسرو پرویز،پادشاهان ساسانی،را بعنوان آنکه در کنار دجله نزدیک بغداد(که در آن روزگار بخشی از کشور ایران بشمار میآمده است)متولد شده و در آن حدود سلطنت میکردهاند عرب و عراقی معرفی کنند. ما این حقیقت را قبول داریم که بزرگان علم و ادب متعلق به سرزمینی خاص نیستند و به جهان بشریت متعلقند،ولی چنانکه اشاره شد در کشورهای همسایهء ما کسی گوشش به اینگونه سخنان معقول بدهکار نبوده است.
اگر بیگانگان در دو قرن اخیر از قدرت معنوی زبان فارسی احساس خطر نمیکردند، و اگر معتقد بودند که زبان فارسی،تنها وسیلهء سخن گفتن و رفع نیازمندیهای ماست،و مانند بسیاری از زبانهای رایج در جهان،پشتوانهای از فرهنگی غنی و قوی با خود ندارد یقینا زبان فارسی را به حال خود رها میکردند.ولی در نظر قدرتهای بزرگ آشنابه فرهنگ اقوام و ملتهای مختلف در آسیا،با آنکه بر عمر زبان فارسی بیش از یک هزار سال گذشته است،زبان فارسی بمانند پهلوانی سالخورده و نیرومند هنوز باشکوه و هراس انگیزست و این زبان حتی در عصر پیشرفت تکنولوژی و تسخیر فضا،میتواند با تکیه بر فرهنگ توانای ایرانی،مشکلاتی در منطقه بوجود بیاورد،و به همین سبب است که هر چند گاه به عنوانی آن را در داخل و خارج ایران مورد حمله قرار میدهند.
در آغاز این مقاله از این مطلب سخن بمیان آوردیم که اگر هست و نیست شخص با شرف آزادهء سربلندی و یا نیک نام تبارش مورد تجاوز و اهانت قرار بگیرد،چه باید بکند. و نیز گفتیم که راز بقای ایران و ایرانی لا اقل در یازده قرن و نیم اخیر در حفظ زبان فارسی و استمرار آن بوده است و افزودیم که مسألهء زبان فارسی برای ما ایرانیان موضوعی مهم و خطیرست زیرا با موجودیت فکری و فرهنگی ما بستگی دارد.اینک بشنوید که بار دیگر،چگونه و از چه سنگری،زبان فارسی که استقلال ایران و بقای قوم ایرانی بدان وابسته میباشد مورد تجاوز قرار گرفته است:
در چهار سال اخیر زبان فارسی از طرف هیأت حاکمهء ایران و از داخل سرزمین ایران،از جهات مختلف و با تبلیغات وسیع مورد هجوم قرار گرفته،و در حمله، ادبیات آسمانی و انسانی فارسی و فرهنگ ایرانی نیز از تعرّض مصون نمانده است.در درجهء اول میکوشند برای«زبان فارسی»جای پای استواری در ایران دست و پا کنند.و در این مدت برای حصول این مقصود به اقدامهای گوناگونی دست زدهاند:در اصل شانزدهم قانون اساسی جمهوری اسلامی،تمام دانشآموزان دبیرستانهای کشور ملزم
گردیدهاند در همهء رشتههای تحصیلی،شش سال،به تحصیل زبان عربی بپردازند.از طرف دیگر اقدام رژیم پیشین در تأسیس فرهنگستان و کوشش برای رواج کلمات فارسی به جای لغات عربی مورد نکوهش قرار میگیرد.در مادهء یازدهم قطعنامهء«کنگرهء جهانی ائمهء جمعه و جماعات»مورّخ سیزدهم دی 1361 نیز پیشنهاد میشود که زبان بین المللی ایران باید زبان عربی گردد.همچنان که مدتی پیش نیز یکی از مقامهای مسؤول بصراحت از تغیر زبان رسمی ایران از فارسی به عربی سخن بمیان آورده است.
از سوی دیگر آثار ادبی فارسی بطور اعم،و شاهنامه اثر جاودان فردوسی بطور اخص نیز مورد اهانت قرار گرفته است.اینکه میگویند شاهنامه منحصرست به سرگذشت شاهان و مدح آنان،سخنی باطل است.زیرا شاهنامه مشتمل است بر تاریخ ملی ما در روزگاران کهن.شاهنام سند اصالت و نجابت قوم ایرانی است در بین اقوام و ملتهای بیشناسنامه و بیهویت امروز.و شخص فردوسی نیز نمونهء کامل«ایرانی»و جامع کلیهء خصائل ایرانیت است.هشت قرن و نیم پیش نظامی عروضی سمرقندی دربارهء فردوسی و شاهنامه بدینسان اظهارنظر کرده است:«و الحق هیچ باقی نگذاشت و سخن را به آسمان علیین برد و در عذوبت به ماء معین رسانید،و کدام طبع را قدرت آن باشد که سخن را بدین درجه رساند که او رسانیده است…من در عجم سخنی بدین فصاحت نمیبینم و در بسیاری از سخن عرب هم».اما این روزها در روزنامههای ایران میخوانیم که یکی از مسؤولان کشور،برگزاری کنگرهء هزارهء فردوسی را در سال 1313 در تهران از جمله گناهان نابخشودنی دوران سلطنت رضا شاه برمیشمارد،و دیگری بصراحت فردوسی را مردی«دور از انسان و انسانیت»و شاهنامه را«کتاب نیرنگ و دروغ»میخواند.و بدین سبب است که دیگر در کتابهای درسی ایران نامی از فردوسی برده نمیشود و فرزندان ما از خواندن شاهنامه در کلاس درس محروم گردیدهاند.کار به همین جا خاتمه نمیپذیرد.در تقویمهایی که از طرف حکومت بچاپ رسیده،دیگر از «ساعت تحویل سال»در آغاز فروردین ذکری بمیان نیامده است.یقینا این کار سببی جز این ندارد که ایشان عید نوروز را یادگار دوران جاهلیت و گبرکان و مجوسان و کافران میدانند!در ضمن با آنکه در اصل اول قانون اساسی بر«ملت ایران»تکیهء بسیار شده است،عملا در این چند سال«ملت»و«ملتگرایی»و تکیه بر تاریخ گذشته ایران مورد تحقیر قرار گرفته است چنانکه در مادهء ششم«کنگرهء جهانی ائمهء جمعه و جماعات»،از«ملیگرایی»به عنوان«توطئههای خائنانهء تفرقهانگیز میان مسلمین»یاد گردیده است.
با تمام این تفاصیل،اعتقاد ما بر این است که زبان فارسی را هیچ سیلاب و توفانی از پای نمیتواند افگند و تاریخ پرفراز و نشیب چهارده قرن گذشتهء ما شاهد صادقی است بر این دعوی.بعلاوه اگر تغییر زبان فارسی به زبان عربی عملی بود،رجال طراز اول اسلام و حکمرانان مقتدر تازی چون خلفای راشدین،خلفای اموی،و خلفای عباسی،در اوج اقتدار اسلام،از عهدهء این کار برمیآمدند و زبان قوم مغلوب،یعنی ایرانیان،را تغییر میدادند.
ما اطمینان داریم که مردم شریف و میهنپرست ایان،این بار نیز«زبان فارسی» را که سند استقلال و قبالهء بقای ملت ایران است،از هر گزندی محفوظ خواهند داشت.
(*)کتابها و مقالههای مذکور در ذیل در نگارش این مقاله مورد استفادهء نویسنده قرار گرفته و مطالبی از آنها «بینشانهء نقل»نیز اقتباس گردیده است:
(1)-ترجمهء تفسیر طبری،تصحیح حبیب یغمائی،ج 1،تهران،1339
(2)-ابو بکر محمد بن جعفر نرشخی،تاریخ بخارا،ترجمهء ابو نصر محمد بن نصر القباوی،تلخیص محمد بن زفرعمر،تصحیح مدرس رضوی،تهران،1351
(3)-تاریخ سیستان،تصحیح محمد تقی بهار،ملک الشعرا،تهران،1314
(4)-دکتر ذبیح الله صفا،تاریخ ادبیات در ایران،ج 1،تهران،1351
(5)-علی اصغر حکمت،سرزمین هند،تهران،1337
(6)-علی اصغر حکمت،نقش پارسی بر احجار هند،تهران،1337
(7)-ابن بطوطه،سفرنامه،ترجمهء محمد علی موحد،تهران،1337
(8)-سر ریچارد وینس ید،تأثیر زبان فارسی در ادبیات مالایا،روزگار نو،ج 3،ش 3
(9)-محیط طباطبائی،زبان فارسی در راه سرنوشت،راهنمای کتاب،سال 13(1349)
(10)-محیط طباطبائی،نگهبانی از زبان فارسی،مجلهء یغما،سال 23
(11)-هوشنگ ابرامی،چرا زبان فارسی مگر نمیپذیرد؟،راهنمای کتاب،سال 14(1350)
(12)-دکتر پرویز ناتل خانلری،دفاع از زبان فارسی،مجلهء سخن،سال 2(1323)
(13)-دکتر پرویز ناتل خانلری،از شهر حافظ تا دیار رودکی،مجلهء سخن،سال 13
(14)-دکتر پرویز ناتل خانلری،تدریس زبان و ادبیات فارسی،مجلهء سخن،سال 13
(15)-مجتبی مینوی،زبان فارسی،مجلهء سخن،سال 14
(16)-عباس اقبال،غارت معنویات،مجلهء یادگار،سال 3(1326)
(17)-عبد الرحمن فرامرزی،دست درازی به زبان فارسی،مجلهء یغما،سال 23
(18)-دکتر محمد امین ریاحی،نفوذ زبان و ادبیات فارسی در قلمرو عثمانی،مجلهء دانشکدهء ادبیات تهران،سال 18(1350)
(19)-سید محمد علی امام شوشتری،تیشههایی که بر زبان فارسی فرود میآید،مجلهء وحید،سال 4
(20)-دکتر محمد علی اسلامی ندوشن،زبان،فکر و پیشرفت،برگزیدهء نثر فصیح فارسی معاصر،جلال متینی، ج 2،تهران،1357
(21)-وحیدنیا،به یاری زبان پارسی برخیزیم،مجلهء وحید،سال 4
(22)-حسن حاج سید جوادی،تأثیر زبان و ادبیات فارسی بر روی زبان و ادبیات سایر ملل،هنر و مردم(دورهء جدید)،ش 98
(23)-دکتر بدیع الله دبیرینژاد،نفوذ و تأثیر زبان و فرهنگ فارسی در جهان،هنر و مردم(دورهء جدید)،ش 111
(24)-دکتر غلامحسین یوسفی،زبان فارسی،بنیان فکر و فرهنگ ما،برگزیدهء نثر فصیح فارسی معاصر،جلال متینی،ج 2،تهران،1357
(25)-نصر الله فلسفی،یعقوب لیث صفار،برگزیدهء نثر فارسی معاصر،برگزیدهء جلال متینی،ج 2،تهران، 1357
(26)-دکتر مهدی محقق،پیشگفتار،در:بوستان سعدی،تصحیح دکتر غلامحسین یوسفی،تهران،1359
(27)-نظامی عروضی سمرقندی،چهار مقاله،تصحیح محمد قزوینی،لیدن،1909 م.
(28)-قانون اساسی جمهوری اسلامی.
(29)-روزنامهء اطلاعات،شمارهء 11763،مورخ 13 دی 1361