زمین، قوانین ملکی و دعاوی حقوقی در کابل
مناقشات مربوط به مالکیت و بهرهبرداری از زمین در افغانستان بسیار متداول است. در این زمینه چند عامل دخالت دارند: علاوه بر نبود سیستم ثبت و نیز نابودی اسناد رسمی، مهاجرت گستردۀ ناشی از جنگ هم مؤثر بوده است. میلیونها افغان زمینهای کشاورزی و خانههایشان را بدون مراقبت ترک نموده و در بازگشت، خانهها و زمینهای آنها توسط دیگران و حتی به وسیلۀ نهادهای ولایتی یا حکومتی تصرف شده است. در چنین شرایطی افرادی که زمینها و خانههایشان غصب شده بود دست به اعتراض قضایی زده و خواهان اعادۀ حقوقشان شدند. در همین زمان، منازعات بر سرزمینهای دولتی میان افرادی که این زمینها را غصب نموده بودند و افراد یا مقامات حکومتی که خواهان غصب مجدد آن بودند، ادامه دارد. علاوه بر این، در برخی موارد، مهاجرین بعد از بازگشت از مهاجرت مدعی مالکیت زمینهایی میشوند که در گذشته هرگز متعلق به آنها نبوده است.
هدف این مقاله تجزیه، تحلیل و بحث بر سر چگونگی عرضۀ راههای حل و فصل منازعات مربوط به مالکیت زمین بر اساس مطالعات قومنگاری میباشد. در اینجا تمرکز من بیشتر بر اساس مقولۀ ”اتصال هنجارها،“ ”تعامل هنجارها“ یا باز ”تلاقی هنجارها“ (interconnections normatives) میباشد؛ یعنی شیوهای که در آن نظامهای متفاوت هنجاری[1] در ارتباط و در اصطکاک با هم قرار میگیرند . در حقیقت، در افغانستان چهار سیستم متفاوت در رابطه با حقوق مالکیت زمین موجود است: قوانین حکومتی (State Law)، قوانین اسلامی، عرف و عنعنات حاکم و بالاخره استانداردهای عدلی– قضایی بینالمللی. در ادامه نشان خواهیم داد که چهار سستیم هنجاری فوقالذکر آبشخور رویههای قضایی حاکم در افغانستان میباشند و به این ترتیب، ”هنر مذاکره و سازش“ (art of compromise) مورد استفادۀ قضات در روند خود به تحکیم سلسلهمراتب اجتماعی میانجامد.
سیستمهای هنجاری و حقوق ملکیت
در میان سیستمهای هنجاری موجود در افغانستان، استانداردهای عدلی و قضایی بین المللی (rule of Law) اهمیت و نقش درجه اولی را در بازسازی سیستم عدلی و قضایی این کشور به دست آورده است. این امر باعث جذب قالبها و اصول عدلی غیربومی میشود و به ایجاد تلفیق قضایی-حقوقی میانجامد. به دلیل موضعگیریهای سلطهجویانۀ دولتها –در قدم اول ایالات متحد امریکا– و مؤسسات بینالمللی که پروژههای بازسازی را در این کشور رهبری میکنند، میتوان از یک سیاست بسط و نفوذ نظام حقوقی سخن گفت که ساختار هنجاری افغانستان را متحول کرده، دوباره شکل میدهد.[2]
در افغانستان، مانند مناطق دیگر، مقولۀ سیستمهای هنجاری متفاوت در کنار هم از زاویۀ نگاه پلورالیزم یا کثرتگرایی حقوقی بررسی گردیده است. نویسندگان مختلفی و از جمله میری،[3] موور،[4] پوسپیسیل،[5] رابرتس،[6] و واندرلیندن[7] این مقوله یا مفهوم را تئوریزه نموده و به آن ابعاد جامعهشناسانه دادهاند که برای مطالعۀ اشکال مختلف همزیستی سیستمهای هنجاری و تفصیلات هنجاری که نتیجه آن است، بسیار سودمند است. به بارو من، این مفهوم در شرایط افغانستان حداقل به دو دلیل قابل انطباق نیست. نخست، مفهوم کثرتگرایی حقوقی به نظر میرسد برای تعریف و تشخیص مراجع مختلف و متفاوت هنجاری به کار میرود. کثرتگرایی حقوقی تمایل کمتری به مطالعه ”ارتباطات هنجاری“ بین سیستمها یا تلاقی آنها با هم و نتایج آنها بر زندگی روزمره دارد. در حالی که به نظر من، این بعد از مسئله در رویههای هنجاری افغانستان اساسی میباشد.[8] علاوه براین، مفهوم ”کثرتگرایی حقوقی“ به دسترسی یا عدم دسترسی افراد به نهادهای قضایی و اجتماعی مربوط به حل مشکلات هنجاری که خود نیز به آن ارجاع می دهد و یکی از مهمترین ابعاد رویههای قضایی است کاری ندارد و آن را نادیده میگیرد. به این ترتیب، در شرایط افغانستان که هر چه افراد آسیبپذیرتر باشند دسترسی کمتری به این نهادها دارند، به نظر من مفهوم کثرتگرایی حقوقی بیش از حد بیرنگوروست و من ترجیح میدهم به جای آن از مقولۀ کثرتگرایی هنجاری غیر قابل دسترس صحبت کنم.
در مورد منازعه بر سر زمین در رابطه با مسایلی چون مالکیت، میراث، مرز، حق استفاده یا حق عبور، جای دارد یادآور شویم که مراجع هنجاری متعددی در آن دخیل میباشند. مراجعه به قانون مدنی در تعارض با اقدامات قاضات (قضات) و سارنوالان قرار میگیرد که رویههای عرفی خاصی را در رسیدگی به قضایا ترجیح میدهند و به اسنادی مراجعه میکنند که به اسناد عرفی معروف است. در عمل، قاضات در میان تأثیرات شیوههای عدالت غیربومی، خواه تلفیقی باشد یا تحمیلی، و حوزۀ عدالت عرفی که به آن ارزش حقوقی میدهند در رفت و آمد میباشند.
در افغانستان، زمین یکی از منابع اصلی امرار معاش و ثروتمند شدن است و حتی دستیابی به مالکیت زمین در انسجام اجتماعی از طریق ساختار شبکۀ خانوادگی، سلسلهمراتب خویشاوندی و روابط همسایگی سهیم میباشد. بالاخره، چنان شرایط و منطقی به مالکیت زمینها نسبت داده میشود تا آنجا که میتوان زمین را به مثابه جایگاه و وسیلۀ به روز شدن روابط اجتماعی متصور شد.
بهطور عموم قاعدۀ انتقال داراییها به قرار ذیل میباشد: زمانی که یک فرد فوت میکند، پسران وی زمین و جایداد وی را بین خود را تقسیم میکنند و اینها نیز بعداً زمینهایشان را به پسران خود میدهند. از آنجایی که هیچ قانون ثابت برای رسیدگی به مسایل میراث وجود ندارد، اکثراً منازعات شدیدی میان وارثین بهخصوص میان نسل دوم بر سر تقسیم میراث به وقوع میپیوندد. در اکثر موارد اختلاف میان پسرعموهاست که بر سر تقسیم زمین میراثمانده از پدرانشان در مقابل هم قرار میگیرند.[9] نبود زمین کافی و نبود کار زمین را به یک عنصر اساسی برای ثبات اقتصادی و اجتماعی مبدل نموده است. بُروز منازعات بر سر زمین میان فامیلها در حقیقت بر سر تقسیم زمین و خطاندازی زمین به وجود میآید. زمانی که مدعیان دعوی زمین (طرفین منازعه) بهطور دوستانه به راه حلی نمیرسند، شاهد شکلگیری گروهبندیها در داخل شبکۀ فامیلها می باشیم. ویژگی گروهبندیهای مذکور در این است که ما شاهد درگیری میان اشخاص، فامیلها و گروپهایی هستیم که در دل یک خانواده و بسیار به هم نزدیک میباشند. شمار این مناقشات به حدی زیاد است که زمانی که دو فرد با هم بحث و مشاجره میکنند بهطور طنزآمیز از آنان پرسیده میشود ”چرا شما با هم مشاجره میکنید؟ آیا شما بهطور تصادفی پسران کاکای هم میباشید؟“
”تمام اینها مال من است و بعد از من مال پسرانم خواهد شد. این زمین دیگر پاهایی را که بر روی آن قدم میگذارند میشناسد.“ اینها گفتههای فهیم میباشد که در ماه اکتبر سال 2006 چند روز قبل از دعویی که با پسر کاکایش بر سر زمین داشت بر زبان آورد. بعداً ما شاهد تقسیم و خطاندازی زمین میان وی و پسرکاکایش بودیم. او فعلاً در ولسوالی قرعه باغ ولایت کابل مالک زمین میباشد. حق مالکیتی که فهیم به آن استناد میکند فقط به چارچوب اصول نظام قضایی محدود نمیشود؛ چارچوبی که بنا بر تعریف آن، توانی است برای بهرهمند شدن و در اختیار گرفتن چیزهایی به طریق کامل و انحصاری در محدوده و با حفظ تکالیفی که نظام حقوقی در نظر گرفته است.[10] در این مورد، فهیم اما به مفهوم وسیعی مراجعه میکند که ابعاد سمبولیک مذهبی و فامیلی مالکیت را برجسته میسازد. در واقع، فهیم هیچگونه سند رسمی ندارد تا تصدیق کند که وی مالک این قطعه زمین میباشد و بنا بر گفتۀ خودش میگوید: ”من هرگز کوشش نکردهام تا به کسی ثابت کنم که این نمبر (قطعه) زمین مربوط به من میباشد.“ او در ادامه میگوید: ”پدرم و کاکایم ( برادر پدرم) در این زمین تولد شدهاند؛ برادرانم، پسران کاکایم و من تصمیم به شیوۀ تقسیم زمین میان خود گرفتیم. فامیلهای متعددی به خاطر تقسیم ملکیت با هم درگیر میشوند. اما ما جنگ را نمیخواستیم ، امیر (پسر کاکایش، کسی که برای تقسیم زمین دعویی را باز نمود) مسئولیت تمام این منازعه را به گردن میگیرد.“
منازعه میان فهیم و پسر کاکایش، امیر، زمانی که امیر در سال 2003 از پاکستان برگشت آغاز گردید. قبل از آن، امیر مدت 9 سال را در پاکستان سپری نموده بود. پس از بازگشت و بعد از سپری نمودن مدتی در شهر کابل، امیر تصمیم گرفت که دوباره به پاکستان برگردد و برای به دست آوردن پول، وی تصمیم گرفت تا سهم زمین خویش را بفروشد. در حقیقت اختلاف زمانی به وجود میآید که امیر زمینی را خطاندازی کرده و تصمیم به فروش میگیرد؛ زمینی که فهیم بالای آن ادعای مالکیت دارد.
در اینجا باید خاطر نشان ساخت که از نقطه نظر حقوقی، تعریف مالکیت یک دارایی به دو طریق مشخص میشود، اول توسط روایت و نقل قول و دوم بهطور مادی.[11] از سوی دیگر، زمین عنصر اساسی و عمدۀ پیکرۀ ایدئولوژیک و حقوقی دستگاه دولت میباشد. در حقیقت، بنا بر نظر برخی از نویسندگان،[12] یکی از عناصر اساسی شهروندی در دولت نوین دسترسی به ملکیت زمین میباشد. در شرایطی مانند شرایط افغانستان، جایی که پروسۀ (روند) مدرنیزاسیون قضایی و سیاسی دارای تاریخی پیچیده و پرمناقشه بوده است، تکوین قضایی اصلی چون اصل مالکیت پر از ابهام و پیچیدگی است. تناوب درگیریهای مسلحانه باعث تناوب در رسمیت یافتن یا از رسمیت افتادن، بهویژه اصول قضایی مالکیت، شده است.[13] در چنین اوضاع و احوالی قضات به منظور حل منازعات مدنی بر سر مالکیت زمین اکثراً در محاکم به منابع و اسناد عرفی رجوع میکنند. در قضیۀ فهیم و امیر، مسئلۀ نمبر زمین (قطعه زمین) زمانی جنبۀ دعوی حقوقی پیدا کرد که این مسئله در سطح فامیلی امکان فیصله نیافت و آنان برای حل منازعه به مراجع قضایی مراجعه نمودند. قاضی اجمل، رئیس محکمه و موظف به رسیدگی به قضیۀ مذکور، توانسته بود چنین اعلام بدارد: ”مشکل در اینجاست که باید دانست که چه کسی مالک قانونی نمبر زمین مذکور است که این یک سوال حقوقی میباشد.“
تعادل ظریفی که میان مسئلۀ امرار معاش و روابط متقابل اجتماعی حول مقولۀ مالکیت و بهرهبرداری از زمین وجود دارد در ایجاد ساختار روابط اجتماعی بر مبنای اصول اخلاقی خاص دخیل است.[14] به نظر یک پناهندۀ افغان که در سال 2011 در شهر میلان با وی ملاقات شد، چندین دهه جنگ در افغانستان باعث تضعیف و از هم پاشی اصول و قواعد اخلاقی گردید که در تحکیم روابط اجتماعی و مدنی مؤثر میباشند. بر اساس گفتههای بشیراحمد منیب،[15] جنگ حقوق فردی را تحت تأثیر قرار داد و در این راه بهخصوص حقوق مالکیت پایمال شده، مورد تعرض قرار گرفت.
در چارچوب حقوق اسلامی، تنظیم اصول بنیادین حقوق مالکیت فردی یک مسئلۀ پیچیده و کاملاً بحثبرانگیز است.[16] در افغانستان قضات، سارنوالان یا وکلای مدافع تائید میکنند که شریعت متضمن حقوق مالکیت است، در شرایطی که ملکیت بهطور قانونی به دست آمده باشد.[17] با این حال، ارایۀ اسناد لازمه توسط یک شهروند (افغان) که بتواند نشان دهد که زمینی که وی برسر آن زندگی میکند متعلق به اوست، غیرممکن است. به همین دلیل، عدهای کثیر از آنان دارای اسناد عرفی میباشند که حتی این اسناد در دفتر ثبت املاک دولت نیز ثبت نمیباشد. با این همه، تعداد بسیاری از افغانها همین اسناد عرفی را هم ندارند. قضیۀ فهیم و امیر نیز از همین گونه قضایا میباشد. فهیم در اولین اظهارات خویش در مقابل محکمه چنین اظهار داشته بود: ”سند کتبی در این مورد وجود ندارد، ولی تعدادی از افراد میتوانند تأیید کنند که این زمین از آن من میباشد.“
طی سه جلسۀ حضوری در محکمه که تا ماه آوریل سال 2008 ادامه داشت، شهادت شاهدان متعددی شنیده شد و بالاخره محکمه به نفع فهیم فیصلهاش را صادر نمود. باید یادآور شد که قاضی این حکم را نه یکباره که بهطور تدریجی صادر نموده است. در پایان پروسۀ دعوی عدلی، امیر نیز خودش حق را به فهیم داد و جانب او را گرفت. کار قاضی در واقع در اینگونه قضایا آرام نمودن منازعه میباشد که این مسئله بسیار اساسی است، بهخصوص در مواردی که به نظر نه با دادن پول و نه با واگذاری دارایی منقول یا غیرمنقول بتوان امکان کنترل اوضاع و اجرای حکم نهایی را به دست آورد. بنابراین، برقراری آشتی میان طرفین دعوی به اندازۀ تصمیم نهایی قاضی و حتی گاهی بیشتر از آن اهمیت دارد. بهطور تدریجی و به کمک کار تحقیقی، قاضی توانست که فهیم را مالک قانونی زمین مورد دعوا شناسایی و یک رابطۀ عاری از تنش را میان پسران کاکا برقرار نماید. مشروعیت فرد مدعی بر مالکیت و نیز سازگاری (توافق) ادعای وی با خطوط بسترجمعی/اجتماعی مبیّن اصول ملکیت دو معیار مهم و اساسی در دعاوی میباشد. در حقیقت، گروه اجتماعی کنترل قابل ملاحظهای را بر مدیریت و استفاده از ملکیت و دارایی اعمال میکند.[18] اگر یک فرد نظم جامعه را نپذیرد و تعادل آن را با اقامۀ دعوا بر هم ریزد، یک توافق جدید در روندی موافق با نظر جمعی باید ایجاد گردد. در شرایط افغانستان، پروسۀ تأیید دوبارۀ بستر جمعی/اجتماعی میتواند در سطوح مختلف انجام گیرد: در چارچوب عرفی و نیز در یک محکمه. اهمیت ضمنی بستر فرهنگی و هنجاری در جریان جلسات محکمه شیوههای حل منازعه را تعیین میکند، بهخصوص در مواردی که از رویۀ عرفی در مسایل قضایی استفاده میشود.
انکار حق و حقوق میراث
در قضیۀ فهیم و امیر، هدف اول محکمه حمایت از حق یا صدور حکم نبوده است و بنابراین قاضی اجمل در آخرین جلسۀ محکمه اظهار میکند:
در چنین مواردی، بهترین کاری که یک قاضی میتواند انجام بدهد، پیدا کردن راه حلی است که طرفین دعوی بر سر آن توافق مشترک نمایند، در غیر آن، خطر بُروز منازعات جدید و به مراتب شدیدتر وجود دارد. [. . .] شورای[19] لنگرهار این قضیه را قبلاً مورد بحث قرار داده بود؛ شاهدت (شهادت) چندین شاهد را تا به حال ما [اعضای محمکه] مورد استماع قرار دادهایم. قضاوت در مورد قضیۀ مذکور حاصل پروسۀ طولانی بوده که در جریان آن ارادۀ طرفین دعویی مورد توجه قرار گرفته شده است. [. . .] استماع نظریات تعدادی از افراد مُسن و ریشسفید قریه محکمه را در کارش کمک نموده است.
اظهارات قاضی مذکور، بیانکنندۀ نوعی اشتراک مساعی و همگرایی است میان چارچوب مفهوم پروسۀ قانونی –قضایی و مستندات عرفی که اساس منازعه را تشکیل میدهد. در نبود هرگونه فشار و تنش دیگری (فساد اداری، فشار سیاسی و تهدیدات)، مشروعیت توافقات و فیصلههای قضایی به همان اندازه بر اقتدار محکمه تکیه دارد که بر اقوال ارزشهای عرفی و اشکال مختلف مشروع حاکمیت و نفوذ در سطوح قومی.
اتصال و تداخل میان هنجارها (interconnection) که در سطوح مختلف ایجاد میشود باعث ابهام و منازعات میگردد، حتی اگر مردم افغان عمدتاً میان اصول مذهبی و رویۀ عرفی تفکیک قایل نمیشوند یا حداقل آنچه را باعث تفکیک میان این دو مقوله است درک نمیکنند.[20] برخی از محققین نیز خاطر نشان میسازند که اکثراً این ارزشهای عرفی موجود در تضاد با اصول و قواعد اسلامی قرار دارند.[21] مورد پشتونوالی، نظامنامۀ ارزشها و هنجارهای سنتی رفتاری پشتونها و شریعت در جامعه نمونۀ خوبی در همین مورد میباشد، بهخصوص زمانی که موضوع در رابطه با زنان باشد که بر اساس عرف پشتونوالی بخشی از ناموس به حساب میآیند.[22]
حل و فصل منازعات روزمره نشان میدهد که ضوابط قضایی و اصول دینی بر سیستم ارزشها و رویههای مرتبط با عرف استوار میباشد.[23] مفهوم عرف علاوه بر حوزۀ اجتماعی بیانکنندۀ حوزۀ هنجاری نیز میباشد و نباید آن را با رویکردی دوگانه مورد بررسی قرار داده و آن را حکایتی از ”عدالت غیررسمی“ در مقابل و در تضاد با ”عدالت رسمی“ قلمداد کرد. بنا بر نظر آسییه – آندریو، عرف ظرفیت آن را دارد که همزمان جایگاه طرح وحدت باشد و تنوع، هنجارباشد و عمل، گرایشات جهانی باشد و گرایشات بومی یا محلی . بنابراین، باید کلیتی متشکل از سیستمهای هنجاری رایج را در نظر گرفت تا اتصالات آنها و تنشهایی را که میانشان وجود دارد فهمید.[24]
جامعیت این دیدگاه، امکان بررسی بُعد عملی سیستمهای هنجاری را میدهد. به این ترتیب، این دیدگاه در شرایط افغانستان پذیرفتهتر به نظر میرسد، چرا که هنجارهای عرفی در این کشور مجموعهای از رفتارها، ارزشها و گفتارهایی است که افراد به منظور حل مشکلات و منازعات مختلف به آنها مراجعه میکنند. هنجارهای عرفی را شاید بتوان در نهادهای اجتماعی مشخصی وارد کرد، ولی تعیین حد و مرز آن بهطور منسجم و مشخص دشوار میباشد. به این ترتیب و در شرایط کنونی مناسبتر خواهد بود که به جای ”حقوق عرفی“ از ”عمل عرفی“ یا ”رویههای عرفی“ صحبت کنیم. به عبارت دیگر، عدم یکپارچگی این رویهها که بهطور نامنسجم به هم متصل شدهاند امکان ایجاد روش و مدل مطمئنی را برای استفاده در شرایطی خاص نمیدهد. مراجعه به یک تصمیم اتخاذشده در یک مورد ضرورتاً به منظور حل قضایای مشابه در موارد دیگر امکانپذیر نمیشود.[25] در حقیقت، شرایط و عوامل متغیر متعددی در حل و فصل یک منازعه نقش دارند. علاوه بر این، مراجعه به رویههای عرفی که هنجارهای شناختهشدهای دارند همچنان تحت تأثیر وضعیت اجتماعی و اقتصادی طرفین دعوی میباشد و به این ترتیب، بخشهای آسیبپذیر جامعه برای دسترسی به نهادهای عرفی و قضایی با مشکلات عظیمی مواجه میگردند.
بهطور کلی میتوان گفت که معیارهایی که اجرای رویههای عرفی را مدیریت میکنند در حوزۀ شرافت و ناموس، مذاکره، اجماع، غرامت، آشتی و شهرت قرار دارند. نیز قابل یادآوری است که تنوع قومی و زبانی در افغانستان خود باعث عرضۀ مجموعهای از مکانیسمهای عرفی است که در جهت حل و فصل منازعات، پروسۀ تصمیمگیری و شیوههای اعمال جبران خسارت به کار میروند و نمیتوان آنها را در یک مجموعۀ واحدی تحت عنوان نظام عرفی قرار داد. حتی نمیتوان از معادلۀ }یک گروه قومی = یک رویۀ عرفی} سخن گفت، زیرا معادلهای نامناسب است. اقوام پشتون که در مسافۀ (فاصله) چندین کیلومتری از یکدیگر زندگی میکنند، در حل و فصل منازعات خویش به یک سیستم ارزشی (پشتونوالی) رجوع میکنند، اما ممکن است در رابطه با اعمال جبران خسارت دارای شیوههای متفاوتی باشند.
در اینجا ضروری است به یک نکته اشاره شود که یک عمل عرفی یک قاعدۀ ثابت و لایتغیر نیست که از گذشتههای دور باقی مانده باشد. برعکس، رویههای عرفی یا بهطور عموم عرف، خلق شده و متحول میگردد و به زیر سوال میرود. همچنین، در مقایسه با قوانین باید گفت که تحولات بسیار سریعتر بر رویههای عرفی اثر میگذارد تا بر اعمال قانونی.[26] در واقع، رویههای عرفی (اعمال و رفتارهای عرفی) تحت تأثیر تحولات و دگرگونیهایی هستند که در جامعه پیش میآید. به این ترتیب، جریانات تاریخ کلان (macro-historic)، مانند جنگهای طولانی و سعی و تلاشها برای فتح و تسخیر، منجر به تحول و دگرگونی گردیده است. در افغانستان، سیاست دولتسازی و بهخصوص روند تمرکزگرایی بیتأثیر بر سیستم بومی عدالت نبودهاند.[27] با وجود این، پویایی رویههای عرفی نه مانعی بر سر راه اجرای آن و نه مشروعیت آن بوده است.
بررسی موضوعات مربوط به میراث این امکان را میدهد تا مسئله به بهترین شکل مورد تحلیل قرار گیرد. سیستم میراث اساساً از عرف (ارزشها و هنجارهای حاکم) و قوانین موضوعه (گرفتهشده از احکام اسلامی) تشکیل گردیده است که میراث زنان یک مسئلۀ حساس در آن میباشد. برای مثال، حق تملک ملک یا قسمتی از آن که حق یک زن است، بعد از فوت شوهر، پدر یا برادر او امکانپذیر نیست. در مواردی که منازعات بر سر تقسیم میراث در سطح فامیلی یا بهطور عرفی فیصله شده است و طرفین منازعه به توافق رسیده باشند، میراث اکثراً به شیوۀ غیرمساوی تقسیم گردیده است. بهطور مثال، یک زن بیوه میتواند حق استفاده از خانۀ شوهر متوفای خود را بنا بر شرایطی که توسط مردان خانوادۀ شوهرش مشخص میشود به دست آورد . در مواردی هم این شرط میتواند ازدواج زن بیوه با یکی از برادران شوهر او باشد.
قانون میراث در حقوق اسلامی یک موضوع بحثبرانگیز میباشد.[28] نویسندگان در مورد تنش و عدم انطباق میان قواعد قرآنی و معیار جانشینی در نظام خانوادۀ مردمحور توافق نظر دارند. بنا بر نظر جوزف سچاست،[29] در اصل بعضی قوانین اصول مشخص قرآنی با هدف اصلاح سیستم کهن توزیع میراث که فقط شامل مردان میشده و برای حمایت از افراد خانواده از طبقۀ اناث که نزدیکتر به شوهر و به پدر باشند صورت گرفته است.
بنا بر گزارش دفتر پناهندگی ناروی (نروژ)، قضات افغان به منظور حل و فصل مسایل مربوط به میراث به مواد 1993-2012 و 2001-2023 قانون مدنی مراجعه میکنند.[30] قانون میراث بر اساس تعدادی محدود از اصول استوار میباشد: زنان، والدین و فرزندان در میراث دارای حق لاینفک میباشند که میران آن بر اساس تناسب قرابت در نظر گرفته میشود. زنان حقی را دریافت میکنند که برای آنان در نظر گرفته شده است، با توجه به اینکه مردان دو برابر حق زنان حق میراث دارند؛ نصف برای پسران بالغ و یکچهارم برای دختران. اصل اخیر مبین این واقعیت است که مردان برخلاف زنان مسئول تأمین معاش فامیل (خانواده) میباشند.[31]
از لحاظ تئوریک، میراث بعد از پرداخت مخارج مراسم تدفین و پرداخت دیون متوفا تقسیم میگردد. اگر فرد متوفا در مدت حیاتش مهریۀ همسرش را نپرداخته باشد، قبل از تقسیم میراث مهریۀ همسرش باید پرداخت شود. از دارایی و ملکیت باقیمانده به نام ”متروکه“ یاد میشود که میان وارثین متوفا تقسیم میگردد. قانون مدنی بهطور مفصل در مورد این تفکیک بحث نموده است. اگر فرد متوفا در جریان حیاتش وصیتی نموده باشد، ابتدا و قبل از تقسیم میراث به وصیت او رسیدگی میشود، اما میزان وصیت خاص وی نباید و نمیتواند بیشتر از یکسوم تمام میراث وی باشد. علاوه بر این، قانون میراث پیشبینی میکند که فرد غیرمسلمان (کافر) نمیتواند وارث میراث فرد مسلمان باشد. در افغانستان، اتباع خارجی نمیتوانند مالک داراییهای غیرمنقول باشند. به علاوه، از آنجا که یک تبعۀ خارجی نمیتواند مالک یک ملک غیرمنقول باشد، چنانچه ارثی به او برسد، باید قیمت زمین محاسبه گردیده و پول آن به وارث (تبعۀ خارجی) پرداخت شود.[32]
در گزارش و اسناد متعدد و مختلف که توسط مؤسسات بینالمللی تهیه شده است، میتوان مشاهده نمود که رویۀ عرفی در مورد میراث زنان مخالف با شریعت، قانون مدنی، قانون اساسی و تمامی معاهدات بینالمللی میباشد که توسط این کشور به تصویب رسیده است. نیز در گزارش دفتر پناهندگی ناروی میخوانیم که قضات و سایر مقامات دولتی نقش مهمی در مبارزه علیه این اعمال غیرقانونی دارند. در عمل، مواد قانون مدنی به ندرت در محاکم اعمال میگردد و برعکس قوانینی اجرا میشود که به ضرر زنان میباشد. سرگذشت کریمه که در سال 2011 در شهر میلان با وی مصاحبه کردم مثال خوبی برای درک این گونه قضایا میباشد.
در سال 2008، کریمه همراه با سه پسر خویش نزد همسرش به ایتالیا آمد. همسرش مدت 8 سال بود که در ایتالیا زندگی داشت. ولی سفر وی (کریمه) به ایتالیا با رنجش و تلخی همراه بود، زیرا قبل از سفر وی، کریمه منازعهای را بر سر تقسیم زمین با سه برادر خویش داشت. باید یادآور شد که کریمه تنها دختر مادر و پدرش میباشد. در سال 2002، پدر کریمه که تاجرپیشه بود وفات نمود و وی از همان زمان وارد منازعه بر سر تقسیم زمین با برادرانش گردید. به باور برادران کریمه، وی هیچ حقی در میراث پدرش که شامل یک خانه و یک نمبر زمین است ندارد، زیرا کریمه با مردی ازدواج کرده است که در حل مشکلات فامیلی سهم نگرفته و به خارج مهاجرت نموده است. بعد از یک سلسله بحثها و مشاجرات بینالفامیلی، کریمه با پولی که شوهرش از ایتالیا فرستاده بود، وکیلی جهت پیگیری قضیه در محکمه استخدام نمود. در جریان جلسۀ اول و اخذ اظهارات طرفین در محکمه در سال 2004، برادران کریمه وی را متهم نمودند که وی هرگز در مصارف و امور فامیل اشتراک نکرده، بنأً (بنابراین) هیچ حقی در میراث ندارد. جلسۀ دوم و سوم محکمه در سال 2005 تدویر(برگزار) گردید. در جلسۀ نهایی محکمه در جنوری (ژانویه) سال 2007، قاضی برادران کریمه را حقبهجانب دانسته و کریمه را از حق میراث پدر محروم مینماید. در جریان محکمه هرگز به مادر کریمه اجازۀ سخن گفتن داده نشده است. کریمه با خشمی آشکار در این باره میگوید:
مادرم از این وضعیت رنج میبرد، ولی وی جرئت مخالفت با برادرانم را نداشت. زمانی که وی با من به تنهایی صحبت مینمود، با گریه به من میگفت: ”دخترم نزد شوهرت برو.“ مادرم با برادر بزرگم، مسعود، زندگی میکند و حال من خالیگاه (جای خالی) وی را احساس میکنم. اگر شوهرم در کابل میبود، شاید فیصله در مورد قضیه طور دیگر میشد. [. . .] وکیل مدافع که استخدامش نموده بودم کارش را به درستی انجام نداد. وی نتوانست که احترام قاضی را به خود جلب نماید. [. . .] چیزی که آنان مرا به خاطرش سرزنش میکردند هرگز واقعیت نداشت. من همیشه به پدر و مادرم احترام داشتم. آنان در حق من بیانصافی نمودند و محکمه هم به این بیعدالتی اجازه داد.
در جریان مصاحبه با کریمه، وی برایم تمام اسناد را نشان داد؛ در حالی که اسناد مذکور اندکترین کوتاهی یا ”قصور“ از طرف کریمه نسبت به والدینش را نشان نمیداد و نه حتی یک عمل غیرقانونی را. انگیزۀ صدور حکم نهایی مبهم و متضاد بود. اما اینکه چرا کریمه در مورد حکم محکمه (ابتدایی) استیناف طلب نکرد، به این دلیل بود که وی کمی بعد از آن جلسه اسناد لازمه را برای مهاجرت نزد شوهرش به ایتالیا دریافت کرده بود و به آن کشور عزیمت کرد.
اظهارات رئیس محکمه در محکمه حکایت از روحیل حاکم دارد. در حقیقت، وی در روز آخر جلسۀ محکمه اظهار داشت که کریمه ”با شکایت کریمه بر علیه برادرانش و بدون ارایۀ دلایل موجه، البته از نظر قاضی، وی به فامیل خویش بیاحترامی (هتک حرمت) نموده است.“ برای اینکه حکم (فیصله) محکمه مشروعیت پیدا کند، قاضی مسئلۀ اخلاقی ناموس و شرافت را به قضیه اضافه نمود. به این ترتیب، حتی در یک محکمۀ قضایی، موارد رجوع به عرف نیز متعدد میباشد. شیوهای که قضات برای بیان حکم به منابع عرفی رجوع میکنند، کاملاً به ضرر حقوق زنان میباشد. رویههای عرفی در این محکمهها نه به منزلۀ اساس ارزشهایی قابل مذاکره و دائما در حال اصلاح که به منزلۀ وسیلهای در جهت بازتولید سلسلهمراتب اجتماعی عمل میکنند. موارد مربوط به میراث، که کمترین حقوق را برای زنان شامل میشود، یکی از بخشهای حساس سیستم قضایی فعلی را تشکیل میدهد و نتایج روند برنامههای کنونی حول بازسازی سیستم قضایی نامعلوم و مبهم میباشد.
عمل قضایی ”هنر توافق و سازگاری“
بعد از نیمۀ اول قرن 19 میلادی، عدۀ کثیری از کشورهایی که به کشورهای ”جنوب جهان“ معروف هستند، بهطور وسیعی غربیسازی سیستم ارزشها و هنجاریشان را پذیرفتند.[33] مدرنیزاسیون سیستم قضایی افغانستان در مراحل مختلف تاریخی رخ داده است. حداقل میتوان از اقدامات و اصلاحات شاه امانالله تا بازسازیای که بعد از سال 2001 تحت تأثیر حضور جامعۀ بینالمللی و بهخصوص ایالات متحد امریکا آغاز گردیده است، به مثابه یک روند خطی یادآور شد. در سالهای 1970 میلادی، پروسۀ مهم قانونگذاری آغاز و قوانین متعددی تدوین گردید، بهخصوص در سال 1977 که ”قانون مدنی“ تدوین گردید و امروز هنوز این قانون نافذ میباشد. این قانون دارای 2416 ماده بوده و شامل عرصههایی همچون تابعیت، ازدواج، حقوق اطفال، حق میراث، حق ملکیت و حق مالکیت میباشد. این قانون برگرفتهشده از مُدل حقوقی مصر در سال 1949 و نیز بهطور دقیقتر نسخۀ عراقی آن میباشد. این قانون علیرغم اینکه تا اندازهای به تجربۀ سوسیالیستی ارجاع دارد و در عین حال به راه حلهای فقه حنفی و مقالات الاحکامالعدلیه عثمانی نظر داشته است، وفادار به سنت حقوق قضایی اسلامی میباشد. هر چند این مسئله مورد اختلاف میباشد، چرا که نفس قانونگذاری و تدوین قوانین به نظر عدۀ کثیری از علما بنای انحراف از معرفت و هنجارهای اسلامی را مینهد.
مادۀ اول این قانون اظهار میدارد در مواردی که حکم قانون وجود داشته باشد، اجتهاد جواز ندارد. در مواردی که حکم قانون موجود نباشد، محکمه مطابق با اساسات (اساس) کلی فقه حنفی شریعت اسلام حکم صادر مینماید ”تا عدالت را به بهترین وجه ممکن آن تأمین نماید.“ مادۀ دوم میافزاید در مواردی که حکمی در قانون یا اساسات کلی شریعت موجود نباشد، محکمه مطابق عرف عمومی حکم صادر مینماید، مشروط بر اینکه عرف مناقض احکام قانون و اساسات عدالت نباشد که این خود بدین معناست که روند ”تحولات هنجاری“ جزء لاینفک مجموعه و مادۀ قانون است.
این مسئله در رویههای قضایی به پیچیدگیهای هنجاری منتهی میشود که حاصل اتصال، آمیختگی و یا اصطکاک هنجارهای متفاوت موجود در قانون مدنی است: رویههای عرفی در کنار مراجع حقوق اسلامی. تصامیم قضات در محاکم بهطور نمایشی و سمبولیک بر مبنای مواد قانون مدنی میباشد که در اولویت قرار داشته و منبع اصلی اخذ تصامیم قضات میباشد. با وجود این، بیثباتی بالقوۀ حاکم در چارچوب قضایی بیتأثیر بر رویۀ کاری یومیۀ قضات نمیباشد. علاوه بر این، همچنان که در مقالاتم به آن اشاره کردهام، رویههای کاری قضات در ارتباط با میکانیسمهای عرفی بوده که بر شیوۀ صدور رأی (فیصله) تأثیرگذار است. از سوی دیگر، در شرایط کنونی، فیصله یا حکم قاضی تجسم ”همسویی اجتماعی–هنجاری“ (socionormative convergence) میباشد که حاصل تأثیرات مشترک قوا و نیروهای متعدی است متشکل از مدلهای فرهنگی و سیستمهای هنجاری. در این چنین شرایط بیثباتی، ضروری میباشد که قاضی مشروعیت خویش را در افکار شهروندان به وجود آورد.
در واقعیت، یکی از ویژگیهای کار قضات در کابل رجوع متداوم آنها به رویۀ قضایی و عرف عمومی میباشد. در نتیجه میتوان محاکم را مکانی در جهت اجرای شبکۀ هنجاری قلمداد کرد که فراتر از نظام و تجهیزات رسمی است. از سوی دیگر، تضاد و تنش حلناشدنی میان سیستمهای متفاوت هنجاری قاضی را وامیدارد تا تصامیمی اتخاذ نماید که مخالف اساسات و اصول قضایی است. علاوه بر این، وزنۀ سیاسی نهادهای مختلف که هر کدام به یکی از این سیستمهای هنجاری ارتباط مییابند (جامعۀ بینالملل، حکومت، مقامات محلی، رجال برجستۀ مذهبی) و رقابت میان آنها در تضعیف هیئت و مجموعۀ قضات که از مشکلات دیگری چون فقدان امکانات مالی، عدم زیربنا و تجهیزات قضایی (محاکم)، نبود دورههای آموزشی و غیره رنج میبرند، تأثیرگذار است.
در چنین وضعیتی، وظیفۀ قضات در شکل ”هنر توافق و سازش“ ظاهر میشود. بنأً اولین هدف یا نگرانی یک قاضی اعمال قانون نیست، بلکه این است که چگونه میتوان با رعایت سیستمهای هنجاری موجود یک همخوانی و سازگاری را میان طرفین منازعه به وجود آورد. اهمیت به اسناد عرفی در محاکم، اولویت به ایجاد توافق میان طرفین داخل منازعه، تمایل به برقرارسازی سلسلهمراتب اجتماعی حاکم، تمامی اینها عناصری هستند که قضات کابل به نام احکام عالیۀ دولت و با تکیه بر میکانیسمهای عرفی و اقتدار سنتی قضایا را حل و فصل میکنند. در این موارد، قضات نه تنها به عنوان میانجیگر میان طرفین دعوا ظاهر میشوند، بلکه همچنین میانجیگری میباشند میان اشکال مختلف قدرت، اراده و تمایلات یک نهاد قضایی که حکومت و جامعۀ بینالمللی بر اساس معیارهای مورد نظرشان امید به بر پا نگهداشتن آن دارند. حکومت افغانستان و نهادهای بینالمللی، که بازسازی کنونی سیستم عدلی و قضایی را رهبری میکنند، آرزو دارند که قضات تجسم مُدلی از عدالت باشند که همان عدالت حکومت است؛ الهام گرفته از ”حکومت قانون“ (Rule of law) که بسیاری از افغانها با آن آشنایی ندارند. در عمل، قضات از این مفکوره و نظر دور شدهاند و در محاکم به اعمال شیوههای سنتی و اجتماعی (عرف عمومی و مراجعه به اسناد عرفی) مصروفاند. این عمل باعث برقراری اشکال مختلف وابستگی میگردد: بهطور مثال، یک زن که مورد خشونت شوهرش قرار گرفته است، به دلیل فرار از کانون خانواده برای مدتی به حبس محکوم میگردد و حتی خشونتی که وی (زن) متحمل آن گردیده است نادیده گرفته میشود.
وجود شبکۀ هنجاری متشکل از سیستمهای مختلف متصل به هم به قاضی موقف (جایگاه) مهم و مرکزی میدهد. اما درمجموعهای از نهادهای فاسد و تحت تأثیر فشارهای بیرونی،[34] ”هنر توافق و سازش“ در اکثر موارد به منطقی لایزال تبدیل میشود؛ در حالی که پیششرط اساسی ”هنر توافق و سازش“ میبایست تحلیل سلسلهمراتب اجتماعی توسط محکمه در کادر فعالیتهای قضایی میبود و فقط با کم کردن فاصلههای اجتماعی–طبقاتی میان طرفین دعوا خواهد بود که راه حل پیشنهادشده توسط قاضی میتواند وسیلۀ مؤثری برای آشتی باشد.
بررسی مورد فرشته در سال 2007 نشان میدهد که این پیشزمینۀ کاری برای تسویه حساب میان طرفین دعوی صورت نگرفته است و در همین رابطه، این وکیلۀ انجمن قانون غشتونک، که یک انجمن فراهمکنندۀ خدمات رایگان حقوقی در محاکم در کابل میباشد، میگوید:
وقتی سخن از کلمۀ فرهنگ به میان میآید، ما باید معنی آن را بدانیم. در اکثر قضایا، ما کلمۀ فرهنگ را مختص به مردان میکنیم. اگر یک زن در مقابل قاضی حضور یابد، امکان اینکه در موقع خروج عدالت در موردش تأمین شده باشد بسیار کم است. به همین ترتیب، اگر یک فقیر بر علیه یک فرد ثروتمند اقامۀ دعوا نماید، بسیار مشکل خواهد بود تا حقوق خود را به دست آورد.
برای کسانی که میخواهند مشکلاتشان را از طریق قضا و محاکم حل و فصل نمایند، ”هنر توافق و سازش“ به شکل ضربالمثلی درآمده که عموماً مورد قبول قرار گرفته است: در محاکم، فیصله و تصمیم به محکمه بستگی دارد و نه به قانون و نیز نه به شرایط پیشبینیشده در مواد قانون. در جریان یک مصاحبه در آوریل سال 2008 با قاضی عبدل، قاضی ناحیۀ دوم شهر کابل، و به لطف او به درک مهمی دربارۀ با این موضوع رسیدم:
اگر بخواهم به صورت تئوریک یک دعوی حقوقی (قضیه دعویی) را توصیف کنم، بدون شک اظهاراتم بسیار متفاوت خواهد بود از تصمیماتی که هر روز میگیرم. گاهی فقط مهمترین مسئله این است که بتوانی از گرفتن بدترین تصمیم خودداری کنی، زیرا شرایط آنطوری که تصور میشود نیست و اعمال قانون به تنهایی کافی نمیباشد. [. . .] شکی نیست که قانون به روی کاغذ یک چیز است، ولی یک محاکمه در محکمه چیزی دیگراست. باید بدانی که کار کردن در شرایط کابل امروزی مرا مجبور میسازد تا طوری عمل نمایم که متفاوت از چیزی باشد که میخواهم به آن عمل کنم. من میدانم که بر اساس قوانین افغانستان چه عملی قانونی و چه کاری غیرقانونی میباشد و نیز معنای نقض حقوق بشر را میدانم و معنای خیانت به توقعات و امیدهای مردم را به خوبی درک میکنم. من همیشه کوشش میکنم که کارها را به بهترین وجه آن انجام دهم، اما این کار بدین معناست که باید برخی اوقات از ابزارهای قضایی در اختیارم بهطور پیچیده استفاده کنم. تلاش در ایجاد توافق میان دو نفر به معنی تلاش در آشتی دادن میان دو قانون (سازگار ساختن دو قانون) میباشد. اگر به مورد قضیۀ دیروز فکر کنی (قضیۀ دعوای میان دو نفر برسر یک نمبر زمین) باید بدانی که اسناد عرفی زیادی جهت ارزیابی داشت. بدون نظر اعضای شورا امکان نداشت بتوان قضیه را بهطور سریع حل کرد. با احترام به اقتدار شورا در واقع من اقتدار خود را به کرسی نشاندم. من کاملاً آگاه هستم که با اجتناب از بدترین تصمیمگیری به حقوق افراد آسیبپذیر تجاوز میکنیم.
ملاحظات قاضی عبدل بیانکنندۀ پیامدهای اجتماعی و هنجاری بنیادینی است که در پس (پشت) رویههای قضایی نهفته است و به این ترتیب به نوعی از مشکلاتی میگوید که بر سر راه اصلاح سیستم قضایی قرار دارد.
نتیجهگیری
قسمت عمدهای از مطالعات در مورد نظام هنجاری افغانستان بر همزیستی یا اختلافات میان نظامهای متفاوت هنجاری متمرکز شده است و در نتیجه، چشمانداز دوگانهای بر ادبیات تاریخی – قضایی افغانستان حاکم است که بنا بر آن، عدالت رسمی و عدالت غیررسمی در مقابل هم یا در تضاد با هم دیده میشوند. در این مطالعات، روابط بینالهنجاری (اتصال و اصطکاک هنجاری) موجود در حین عمل نادیده گرفته شده است. به عبارتی، به مقولۀ همزیستی نظامهای متفاوت هنجاری در عمل و نیز به شیوهای که اشکال مختلف عدالت مورد مذاکره و سازش قرار میگیرند بسیار کمتوجهی شده است. همین موضوع مانع از تجزیه و تحلیل نقش نظام عرفی در ساختار نظام قضایی شده است. در حالی که شیوههای حل منازعات قضایی در کابل امروزی در ارتباط با تأثیرات متقابل سیستمهای هنجاری در بین خود است، انعطافناپذیری دستهبندیهای نظری جایی برای مذاکرات دایم و بیوقفه میگذارد.
بنای یک حکم قضایی در محاکم فقط رابطۀ میان قاضی و قانون را به حساب نمیآورد، بلکه در یک پروسۀ بسیار گسترده جای میگیرد که در آن عوامل متعددی تأثیرگذار میباشد. من در این مقاله کوشیدم مدل میانجیگری و فرهنگ سازش و توافق در رویههای قضایی در کابل را روشن سازم و این هر دو در مشروعیت اجتماعی محکمه دخیل و مبین تداومی است که میان کار کرد قضایی حرفۀ قضات و نقش سیاسی اجتماعی آنها غالب است. معمولاً عمل قاضی به همان اندازه موجز است که دخالت قدرت در زندگی افراد قوی. در غیر این صورت، قاضی خود را محدود به تأیید اعتبار و مشروعیت یک آئین دادرسی میکند که توسط دیگران انجام گرفته است.[35] اشارهای به کارهای سیمون رابرت از نگاه تطبیقی در اینجا جالب به نظر میرسد.[36] بنا برنظر وی، مدتهاست که محکمات به جایگاهی ”روبنایی“ (façade) سمبولیک یا ظاهری تبدیل شدهاند، با پویاییهای غامضی در پس خود که از تصیمیمگیری یکجانبۀ قاضی فراتر میرود. با تبدیل رسمی محاکم عدلیه به میدان توافق و سازش دو جانبه، رابطه میان شکل و ماهیت قانون بسیار پیچیدهتر گشته است. قضات اکثراً در محاکم به شکل تشریفاتی و سمبولیک ظاهر شده و بر نهادهای هنجاری که در آن بازیگران بسیاری دستاندرکار هستند ریاست میکنند یا آنها را توجیه میکنند و به آنها مشروعیت میبخشند که این تحول شاید همزمان در زوال اقتدار و نیز نقش عملی محاکم قضایی سهیم بوده باشد.
با در نظر گرفتن وزنۀ مدلهای غیربومی عدالت در افغانستان، بهخصوص نمونۀ امریکایی، به نظر جایگاه تشریفاتی قضات محاکم کابل جایی در نقطۀ اتصال و تعامل (interconnction) سیستمهای هنجاری متفاوت قرار داشته باشد. در واقع، در چارچوب پروژۀ دولتسازی و قالبسازی نهاد قضا است که تعاملات هنجاری (interconnectio normative) شکل میگیرند و در ارتباط با این چارچوب سیاسی– قضایی است که پویایی و حرکتی که از آن به نام ”هنر توافق و سازگاری“ نام بردم، قابل فهم و درک میباشد. میکانیسم قضایی و رویۀ عرفی در جریان پروسۀ دعاوی با هم در تعامل میباشند. با این حال، ماهیت این تعامل حاصل سیاست قضایی که توسط نهادهای بینالمللی که مدیریت بازسازی نظام عدلیۀ افغانستان را به دست دارند نمیباشد، بلکه بیشتر نتیجۀ اقدامات قضاتی است که با هدف مشروعیتسازی، که بعضاً ناخودآگاهانه است، برای شناور یا مبهم ماندن در شرایط بیثباتی شدید انجام میگیرد. نمونهای از اشکال مخصوص میانجیگری قضایی را که در محاکم کابل مشاهده میشود میتوان به نوعی بندبازی جهت برقراری تعادل به حساب آورد که اغلب از حمایت افراد آسیبپذیر غافل میماند.
با قرارگرفتن در پشت قوانین دولتی، مقولۀ سازش میان سیستمهای هنجاری از ادبیات حاکم در رابطه با بازسازی قضایی حذف میشود. با این حال، این فضای مذاکره و گفتوگو ارزش بازبینی دارد. در واقع، در عمل قضات به راه حلهایی میرسند و سازشهایی را باعث میشوند که منتهی به نهادینهسازی مدلهای هنجارهای پیوندی (hybrid normative models) میشود، حتی اگر گاهی مانند قاضی عبدل از خود بپرسند که آیا برای حل یک مورد در محکمه سیستمهای هنجاری موجود کافی است یا بیش از حد زیادند.
بر اثر جنگهای چندین ساله، امروزه قضایای منازعه بر سر زمین بسیار زیاد میباشد که خود نشاندهندۀ موجودیت بحران در عرصۀ حقوق فردی در سیستم قضایی کشور است؛ سیستمی که توان برقراری تعادل و بازسازی بیعدالتی و نابرابریهای ساختاری را، که داری ریشههای عمیق تاریخی– اجتماعی هستند، ندارد . در چنین اوضاع و احوالی، ”مُدلهای هنجاری پیوندی“ که قضات آن را در محاکم به کار میبرند، همراه و همپای ”عدالت خانگی“ (do it yourself justice) در جریان است که عدالتی است که به دست خود فرد اجرا میشود و اکثریت افغانها به آن رجوع میکنند.
[1] منظور از نظام هنجاری مجموعهای از ضوابط و روشهای حقوقی و عرفی است که زندگی فرد و گروههای اجتماعی را تنظیم میکند.
[2]J. Gardner, Legal Imperialism (Wisconsin: University of Wisconsin Press, 1980); J. R. Schmidhauser, “Legal Imperialism: Its Enduring Impact on Colonial and Postcolonial Judicial System,” International Political Science Review, 13:3 (1992), 321-334.
[3]S. E. Merry, “Legal Pluralism,” Law and society Review,” 22:5 (1988), 869-896.
[4]S. F.Moore, “Law and Social Change: The Semi-Autonomous Social Field as an Appropriate Study,” Law and Society Review, 7:4 (1973), 719-746.
5L. Pospisil, Anthropology of Law: a Comparative Theory (New York: Harper and Row, 1971).
[6]S. Roberts, “Against Legal Pluralism. Some Reflections on the Contemporary Enlargment of the Legal Domain,” Journal of Legal Studies, 29:3 (1998), 457-479.
[7]J. Vanderlinden, “L’utopie pluraliste, solution de demain au problem de certines minorities?” in AA.VV., Minorites et organization de l’Etat (Bruylant: Bruxelles, 1998).
[8] برای مقایسه بنگرید به
Dupret B., Burgat F. (dir.), Le cheikh et le procureur: Systemes coutumiers, centralism etatique et pratiques juridiques au Yemen et en Egypte (Le Caire, CEDEJ, 2005); T. Kelley, “Unintended Consequences of Legal Westernization in Niger: Harming Contemporary Slaves by Reconceptualizing property,” The American Journal of Comparative Law, 56: 4 (2008), 999-1038; L. Nader, “Disputing without the Force of Law,” The Yale Law Journal, 88:5 (1979), 998-1021; B. de Sousa Santos, “The Heterogeneous State and Legal Pluralism in Mozambique,” Law and Society Review, 40:1 (2006), 39-75.
[9]Fredrik Barth, Features of person and society in Swat: selected essays of Frederik Barth (London: Routledge & Kegan Paul, 1981).
[10]J. Gordley, Foundation of Private Law. Property, Tort, Contract, Unjust Enrichment (Oxford: Oxford University Press, 2006).
[11]Daniel W. Bromley, Environment and Economy, Property Rights and Public Policy (London: Blackwell, 1991).
[12]D.Fay and D. James, “The Anthropology of Land Restitution: An Introdution,” in D. Fay and D. James (eds.), The Rights and Wrongs of Land Restitution (London: Routledge, 2008).
[13]A. De Lauri , “Afghanistan: Corruption and Injustice in the Judicial System,” Journal of Law and Social Research, 2 (2011), 45-60.
[14] برای مقایسه بنگرید به
J.Scott , The Moral Economy of the Peasant )New Heaven: Yale University Press, 1976).
[15]B. A. Munib, “Law of Land Tenure and Transfer of Property in Times of War,” in N. Yassari (ed.), The Shari’a in the Constitutions of Afghanistan, Iran and Egypt – Implications for Private Law (Tübingen: Mohr Siebeck, 2005).
[16]M. Mundy and R. S. Smith, Governing Property, Making the Modern State: Law, Administration and Production in Ottoman Syria (London: I.B. Tauris, 2007); S. Habachy, “Property, Right, and Contract in Muslim Law,” Colombia Law Review, 62:3 (1962), 450-473.
[17]Munib, “Law of Land Tenure.”
[18]R. Sacco, Antropologia giuridica (Bologna: Il Mulino, 2007).
19شورای عرفی بهرغم برخی تفاوتها در شیوۀ انجام کار در همهجای کشور وجود دارد. معمولاً افراد غیرپشتون از عبارت شورا، که از کلمۀ عربی مشورت آمده، استفاده میکنند. اصطلاح جرگه در ادبیات پشتو به همان معنی شورا میباشد.
[20]A. S. Ahmed, Millennium and Charisma among Pathans (London: Routledge & Kegan Paul, 1976).
[21]M. H.Kamali, Islam, Pernicious Custom, and Wome’s Rights in Afghanistan (Malausia: International Islamic University, 2003); N. Yassari, “Legal Pluralism and Family Law: An Assessment of the Current Situation in Afghanistan,” in N. Yassari (ed.), The Shari’a in the Constitutions of Afghanistan, Iran and Egypt – Implications for Private Law (Tübingen: Mohr Siebeck, 2005).
[22]Yassari, “Legal Pluralism and Family Law,” 50.
[23]در افغانستان، مفهوم سنت معمولاً با اصطلاحات ”عرف و نَرخ“ نامیده میشود و نیز همیشه از اصطلاح ”عادات“ برای مشخص کردن ”قوانین عرفی“ استفاده میشود.در طی تحقیق، فرصت یافتم که با مرضیه باسل، از انجمن زنان قاضی افغانستان، و پروفسور زدران، استاد مردمشناسی دانشگاه کابل، دربارۀ مفاهیم مورد استفاده در قوانین عرفی بحث و گفتوگو کنم.
[24]L. Assier-Andrieu, “Il tempo e il diritto dell’identita collettiva. Il destino antropologico del concetto di consuetudine,” in A.Facchi and M. P. Mittica (eds.), Concetti e norme. Teorie e ricerche di antropologia giuridica (Milano, Franco Angeli, 2000).
[25]این جنبه میتوانست لئوپولد پوسپیسیل را وادار کند تا چنین رویههایی را در سیستم حقوقی وارد نکند. به نظر وی، حقوق در ارتباط است با ”اصول نهادینهشدۀ کنترل اجتماعی که توسط یک مقام حقوقی مانند قاضی، رئیس، پدر، محکمه یا شورای ریشسفیدان تعیین، تعریف و خلاصه شده است. اصولی که میخواهیم به صورت جهانشمول برای همۀ موارد مشابه در آینده اعمال کنیم و دو طرفی را در بر میگیرد که به صورت ’اجباری‘ در گیر هستند. اصولی که در تعاقب خود به مجازاتهای فیزیکی و غیرفیزیکی منتهی میشود.“ بنگرید به
Pospisil, Anthropology of Law, 95.
در زمینۀ مردمشناسی قضایی، از مفهوم مورد نظر پوسپیسیل استقبال خوبی شده است، زیرا میتواند در بسیاری از شرایط جغرافیایی و اجتماعی-فرهنگی مورد استفاده قرار گیرد. از منظری دیگر، ارائۀ تعریف کلی و عمومی از مقولۀ حقوق مشکلساز به نظر میرسد، چرا که این امر باعث میشود تنوع ضابطههای هنجاری، سیستمهای کنترل و نظام اجتماعی را به حوزۀ حقوقی محدود کنیم .
[26]Sacco, Antropologia giuridica, 78.
[27]T. Barfield, Afghan Customary Law and Its Relationship to Formal Judicial Institutions (Washington DC: The United States Institute of Peace, 2003).
[28]R. Kimber, “The Quranic Law of Inheritance,” Islamic Law and Society, 5:3 (1998), 291-325.
[29]J. Schacht, An Introduction to Islamic Law (Oxford: Oxford University Press, 1982), 179-180.
[30]A guide to Property Law in Afghanistan (Kabul: Norwegian Refugee Council, 2005).
[31]در واقع تعداد زنان بیوۀ افغان، مطلقه یا مزدوج، که سرپرستی پسران خود را به عهده دارند کم نیست.
[32]A guide to Property Law in Afghanistan.
[33]Kelley, “Unintended Consequences of Legal Westernization in Niger.”
[34]De Lauri , “Afghanistan: Corruption and Injustice in the Judicial System.”
[35]Sacco, Antropologia giuridica.
[36]S. Roberts, “‘Listing Concentrate the Mind’: the English Civil Court as an Arena for Structured Negotiation,” Oxford Journal of Legal Studies, 29:3 (2009), 457-479.

