سیروس میر
سیروس میر* یکی از کتب ارزشمندی که در سالهای اخیر به قصد بررسی ریـشهها و مـفهوم هـویّت ملّی ایران نگارش یافته،کتاب،”ایدهء ایران”،تألیف محقّق ایرانشناس و دانشمند معاصر ایتالیائی،جراردو نـولی است که در سال 1989 در رم به زبان انگلیسی با عنوان The Idea of Iran:An Essay on Its Origin انتشار یافته است.
جراردو نـولی یکی از برجستهترین صاحبنظران مـعاصر در زمـینهء تحقیقات مربوط به ایران باستان به شمار میرود.وی از مؤسسّین انجمن اروپائی ایرانشناسی است و در حال حاضر علاوه بر ویراستاری مجلهء انگلیسی زبان East and West ریاست مؤسسهء ایتالیائی تحقیقات خاورمیانه و خاور دور رم را،که از مؤسسات پر سابقه و مـعتبر خاورشناسی است،برعهده دارد.نولی صاحب دهها تألیف و رساله در زمینهء تاریخ و فرهنگ ایران است.وی همچنین عضو کمیتهء شش نفری رایزنان دانشنامهء ایرانیکا است که به انتشار پارهای از مقالات پراهمیت وی اقدام کرده اسـت.
(*)اسـتاد علوم سیاسی و روابط بینالملی در دانشگاه تمپل.
کتاب”ایدهء ایران”نولی،یکی از مآخذ با ارزش و قابل استناد در ایرانشناسی و پژوهش در باب فرهنگ و هویّت ملّی ایران به شمار میرود و در حقیقت بیان منظّم و فشردهء نـتایجی اسـت که این مؤلّف بدانها در خلال تحقیقات خود-که پارهای از آنها نیز در چندسال اخیر به چاپ رسیده-دستیافته.گزیدهء زیر ترجمهء قسمت اعظم پیشگفتار کوتاه کتاب است،که نویسنده در آن طـرح مـطلب نموده،و همینطور بخش پایانی کتاب که در آن مؤلّف،در دو بخش،به بازگوئی خلاصهء مطالب و ارائهء نتایج حاصل از تحقیقات خود پرداخته است.
در این گزیده مآخذ و منابع گوناگونی که در متن یا پانوشت آن آمـدهاند،بـه قـصد اختصار،حذف شدهاند.امید اسـت روزیـ ایـن کتاب ارزشمند توسط مترجمی توانا و”اهل فن”به صورتی دقیق و منقّح،و تهی از کاستیها و نارساییهایی که در ترجمهء حاضر به چشم میخورد،بـه فـارسی بـرگردانده شود. چنین کاری مسلما برای محقّقین و خوانندگان فـارسی زبـان،بسیار سودمند خواهد بود.
***
(پیشگفتار)
«حدود نیمقرن از وقوع دو رویداد مجزّا در ایران و افغانستان که حیات فرهنگی و سیاسی این دو کشور را بـهگونهای نـمادین بـه هم پیوست،میگذرد.در مدّتی کمتر از ده سال،بین سالهای 1935 تا 1942 مـیلادی،اشتیاقی عمیق برای کاوش در گذشتهء دور به منظور ردگیری و بازیابی ریشههای عمیق اتّحاد ملّی در ایران دوران رضا شاه و در افغانستان تـحت حـکومت مـحمد ظاهر شاه به منصّهء ظهور رسید.
در ایران،نام”پرس” Perse که در اسـناد رسـمی،دیپلماتیک،و اداری نگاشته شده به زبانهای خارجی مورد استفاده بود،به دنبال صدور فرمان سلطنتی مـتروک و نـام”ایـران”رسما جایگزین آن گردید.در افغانستان انجمنی از دانشوران به نام انجمن تاریخی افـغانستان تـشکیل شـد.این انجمن مجلهای را به دو زبان پشتو و فارسی دری پایه گزارد که نام آن،آریانا( Aryana )،خود مـبیّن یـک طـرح ایدئولوژیک بود.نیّتی که در پس این هردو رویداد نهفته بود ردیابی ریشههای تاریخی بود.ایـن ردیـابی در یک مورد هدفی بیشتر سیاسی،و در مورد دیگر،ماهیتی بیشتر فرهنگی داشت.چنین انـگاشته مـیشد کـه نام ایران تجلّیگر یک میراث شگرف سه هزار ساله است و نیز گمان میرفت کـه بـه ریشههای این میراث در خلال سدههای قبل از اسلام تا دوران ما قبل اسکندر و حتی پیـش از کـورش بـزرگ،میتوان از طریق صفویه رسید.هدف از به کار بردن نام”آریانا”،احیای نام باستانی دولت جدید افـغانستان بـود،بدان گونه که در منابع یونانی از اراتوستنس تا استرابو به ثبت رسیده و بـه آیـندگان سـپرده شده بود.به واقع،نیز این نام بهطور تقریبی بر دولتی منطبق میگردید که در سـال 1747 مـیلادی بـه کوشش احمد خان[ابدالی]بنیان گذاری شد.به نظر میرسد که«پادشاهی جدید افـغانستان»،وجـه تسمیهء نوینی برای آریانای باستان Ariana Anti?ua باشد.ماهیت ذهنی گرایانه و فرضی این کشف به روشنی مشهود اسـت.تـصادفی نیست که این فکر بیشتر مدیون تحقیقات شرق شناسان غربی بود و در انـجمنی از دانـشوران ارائه گردید.
چنین بود که یک تاریخ بـسیار پیـچیدهء چـند هزار ساله،که احتمالا بیش از هر تـاریخ دیـگری در معرض آمیزش و تغییرات مختلف و تأثیرات ژرف و بنیادین، و اغلب و هم انگیز قومی،زبانی،فرهنگی و مـذهبی قـرار گرفته و شاهد آمد و رفت و تـفوّق مـتوالی یونانیها،اعـراب،مـغولها،تـرکها و غیره شده بود،در جهت تداوم مـسلّط”آریـائی”بازسازی شد.بسیاری از مردم که همگی عمیقا به اسلام معتقد بودند،و حـتّی افـغانانی که از بازماندگان فرضی بنی اسرائیل مـحسوب میشوند،ناگهان به کـشف هـویّتی نائل آمدند که ردّ آن را میتوانستند در دورتـرین ریـشههایش بیابند؛هویّتی که میپنداشتند اساس یگانگی و همبستگی ملّی خواهد بود.مشکل بتوان گـفت کـه مطالعات و علایق سیاسی شرق شـناسان غـربی تـا چه اندازه در پیـدایش ایـن انگیزه برای باز یـافتن ارزشـهای کمابیش موثّق سنتّی مؤثر بوده است.فقط میتوانیم بگوئیم که نقش آنها،خوب یـا بـد،نقش کوچکی نبوده است…»
***
(نتیجهگیری)
«مـفهوم ایـران»با ایـن مـحتوای سـیاسی،مذهبی و قومی،از ساختههای بـارز نیمهء اوّل سدهء سوم میلادی است.چنین به نظر میرسد که این مفهوم با محتوایی جـدید،بـهطور نسبتا غیر مترقبهای،و احتمالا در سوّمین دهـهء آن سـده،بـه صـورت رکـن اساسی تبلیغات سـاسانیان پدیـدار شده باشد.با این حال نباید از نظر دور داشت که تکامل این مفهوم خود حاصل یک رونـد دراز مـدت تـاریخی به شمار میرود.تا آنجا که بـا دانـستنیهای امـروز خـود مـیتوانیم حـدس بزنیم،قدمت انگارهء ایران بعنوان یک ایده با کاربرد و بار سیاسی به پیش از دوران اردشیر اوّل ساسانی نمیرسد؛ولی بهمعنای کموبیش قومی،و بهعنوان یک انگارهء مذهبی،این ایده ریشه در زمـانی بس کهنتر دارد.
توجّه به سنگنوشتههای داریوش اوّل و توالی و ترتیب تنظیم نام سرزمینهائی که قلمرو گستردهء هخامنشی را تشکیل میدادند،ما را قادر به کشف آن گونه خودآگاهی که آریائیاش مینامیم میسازد.لفظ آریا arya تـوسّط داریـوش،یا خشایارشا،برای روشن ساختن اصلی که خود را مفتخر به انتساب بدان میدانستند به کار میرفت.این را نیز میدانیم که آریائیها خدائی برتر به نام اهورا مزدا داشتند کـه در بـین تمام اقوام آریائی مشترک بود؛میدانیم که گویش ایرانی سنگنوشتههای شاهی آریا خوانده میشد؛و نیز از طریق هردوت آگاهیم که نام آریا از این پیـشتر بـر مادها اطلاق میگردید.این اطـلاعات تـماما بر آنچه که از نقل قولهای استرابو از اراتوستنس دربارهء آریانا به ما رسیده،قابل انطباق است.
جغرافیای تاریخی اوستا؛مفهوم آریانا که نخستین با تـوسط شـارحان و نویسندگان احوال اسکندر وارد مـتون یـونانی گردید و آنچه که میتوانیم از تاریخ اولیهء مادها و پارسها و همچنین مهاجرتهای شرقی-غربی،و نه شمالی-جنوبی، آنها به جاهائی که در دورانهای تاریخی در آن سکنی گزیدهاند،بازسازی کنیم، همه و همه مباحثی هستند کـه اجـزاء یک تصویر روشن و منطقا به هم پیوسته را به ما عرضه میکنند.این تصویر ما را قادر میسازد که در وهلهء نخست حدود شرقی سرزمینهای”اقوام اوستائی”را،با مرکزیت بخشیدن به افغانستان امـروزی، بـازسازی کنیم و سـپس به دنبال آن دامنهء توسعهء سرزمینهای آریائی را به سوی غرب بسنجیم.آریائیها در خلال گسترش به سوی ماد و پارس کـه تدریجا در نخستین نیمهء هزارهء اوّل قبل از میلاد به آن رسیدند،حامل یک سـنّت مـشترک مـذهبی بودند که بعدها همراه با تجدیدنظرات و تشریحاتی چند به دست مؤبدان،در اوستای متأخّر یا زرتشتیگری بازتاب یـافت.
هـرچند که آریائیهای غربی به احتمال نزدیک به یقین نسبت به اصل خویش آگـاهیهایی داشـتند،ولی احـساس ملّی آنها در دوران هخامنشی بیشتر از خودآگاهی آنان نسبت به”پارسی”بودن برمیخاست تا از تعلّق آنها بـه نسب “آریائی”.ما امروزه شواهد بسیاری دردست داریم که بر واقعیّت وجود احـساس ملّی پارسی دلالت مینمایند.بـخشهای بـسیاری از تألیفات هردوت و مخصوصا داستان غصب پادشاهی توسط سمردیس دروغین[گئومات مغ،بردیای دروغین]، نوشتههای گزنفون،و همچنین سنگنبشتههای شاهی که در آنها سخن در وصف شجاعت و برتری اخلاقی مردپارسی میرود،همه دلایلی برای وجود چـنین احساس ملّی در پارسهاست.
پیشتر ذکر شد که به نظر میرسد ایدهء ایران با محتوایی سیاسی،بهگونهای غیر منتظره در آغاز عصر ساسانی ظهور کرده باشد.در اینجا بایستی اضافه کنیم که احیای ایـرانیگری در بـخش متأخر دوران اشکانیان که به صورت ترک تدریجی آداب و سنن یونانی جلوه نمود،راه را بر این پدیده هموار ساخت. در حقیقت چنین به نظر میرسد که روند ایران گرائی( Iranization )فرمانروایان جدید از وجوه مـشخّصهء دوران پارتـها به شمار میرود.مقصود از ایران گرائی در اینجا جذب و تحلیل سنجیده و یا طبیعی و خود بخودی وجوه ویژهء تمدّن و ارزشهای خاص ایران هخامنشی است و میتواند در سنتّی که هم آریائی و هم ارزشـهای خـاص ایران هخامنشی است و میتواند در سنّتی که هم آریائی و هم زرتشتی است خلاصه گردد.پارتها،یا به دیگر سخن اقوام پرنی( Parni )که بر پارتیا( Parthia )هجوم بردند-و از آن پس تسلّط خود را بر سـرزمینهائی کـه از سـلوکیها میستاندند گسترانیدند-از اقوام”ایرانی-آریـائی”[ Irano-Aryans ] بـه شـمار میآیند؛ولی نمیتوان آنها را”آریائی”،به آن معنی خاص که در اینجا برای باز ساختن آن کوشیدیم،محسوب داشت.منظور ما از واژهء آریائی،مردم اوسـتائی و بـازماندگان آنـها در شمال و غرب آریانای کهن است.به تعبیر تـاریخی، هـمهء اقوام ایرانی-آریائی،به این معنی خاص”آریائی”به شمار نمیآیند.بهعنوان مثال میتوان از سکاها،پارتها(پرنی)،و احتمالا آلانـها و غـیره نـام برد که از این زمرهاند.در اینجا،محدودهء تعاریف و مفاهیم تاریخی بـهطور کامل منطبق بر قلمرو شاخص زبانی نیست.در واقع”ایرانی-آریائی”مفهومی است عمدتا ناظر بر حیطهء زبان و جـز ایـن نـیز نمیتواند باشد.برعکس،بر مبنای شواهد نسبتا کمی که در دست داریـم،چـنین به نظر میرسد که airya در اوستا و یا arya در پارسی کهن،در اساس مفاهیمی قومیاند.در این حال بایسته است کـه تـوجه خـود را قدری نیز معطوف بهمعنای مختلف اخیر بنمائیم.
کاملا محتمل است که در بـعضی از دورانـهای تـاریخی مردمی متشکل از گروهها و اقوام مختلف خود را”آریائی”خوانده باشند.حداقل تا آنجا که مـیتوانیم تـبیین کـنیم چنین امکانی در دوران هخامنشی در میان مادها و پارسها وجود داشته است.این احتمال نیز وجود دارد کـه گـسترش آریائیها،در مواردی، گسترش نفوذی اساسا فرهنگی،مذهبی و شاید هم زبانی،بوده باشد.ایـن نـکته را نـیز بایست به خاطر داشت که ما معمولا بر این عادتیم که یافتههای زبانی و قـومی را بـا تسامح و روشی سهل انگارانه بر یکدیگر انطباق دهیم.این گرایش مخصوصا آنجا کـه مـنابع بـه شدت پراکنده و نایابند،و یا زمانی که اشاره به گذشتههای دور میرود،تحقّق میپذیرد و در راه درک صحیح مفاهیم تـولید مـانع و اشکال میکند.
ما تا پایان دوران پارتها،تنها میتوانیم دست به یـک بـازسازی نـه چندان آسان از”ما قبل تاریخ”ایدهء ایران زنیم.تاریخ این ایده که دستاوردی مهم و بـنیادین بـرای تـاریخ تمّدن و فرهنگ ایران و برای سراسر جهان ایران گرا ( Iranized )تا دوران ما محسوب مـیشود،بـا ساسانیان آغاز میگردد.
سعی ما بر این بوده است که مراحل مختلف روندی را که منجر بـه شـکلگیری مفاهیمی از قبیل Eran xWarnah و Eran-Sahr (ایران شهر،نام رسمی امپراطوری ایران در دوران ساسانیان)گردید تشریح کـنیم.مـا همچنین نشان دادیم که این مفاهیم از اجـزاء مـهم و لایـنفک تبلیغات مذهبی-سیاسی دوران ساسانی بودند.به ویـژه در Eran Xsayra طـنینی اوستائی مییابیم که بدونشک بیانگر نفوذ مؤبدان است و نشان از اقتدار این امانت داران سـنّت زرتـشتی میدهد.در Eran-Sahr ، برعکس،مفهومی جدید مـییابیم کـه در لفافهء یـک سـنّت ارجـدار ارائه گردیده است.پیش از آن Aryanam Xsayra [آریائی شـهر-آریـاشهر]وجود خارجی نداشت.در اینجا با مفهومی نو روبرو هستیم که دارای ماهیّتی فرضی اسـت و زادهـء آن چنان سیاست فرهنگی است که مـبتکر سنتّی تازه بوده اسـت.در مـجموع، عناصر بسیاری را در تبلیغات ساسانیان مـیتوان یـافت که لازمهء”اختراع یک سنّت”است؛پدیدهای پیچیده و از جهاتی پرشکوه.هدف دربار و روحـانیت بـالندهء زرتشتی تقویت و پشتیبانی از روند سـیاسی جـدیدی بـود که خواهان مـشروعیت و اسـتحکامش بودند.در پس این پدیده،گـرایش بـارز قرن سوّم را به شکل بخشیدن به یک فرهنگ ملّی،در کنار نشانههائی از یک دگرگونی و تـعارض اجـتماعی مییابیم.ما تنها به درک خطوط اسـاسی ایـن گرایش تـواناایم.مـا هـمچنین شاهد تحول سیاسی نـوینی هستیم که اشرافیت سلحشور پارس را به مثابهء قهرمانانی جدید بر روی صحنه میآورد.
تأکید بر منشاء هـخامنشی و تـکیه بر هویّت مشترک با کیانیان؛بـرپائی یـک مـیراث سـنّتی کـه نه تنها جـوابگوی نـیازهای دوران جدید بلکه متناسب با نیازهای نیروهای اجتماعی باشد که تکیهگاه اساسی آن بود؛و نیز تدوین متون مـذهبی از طـریق گـزینشی منطبق بر قوانین اساسی یک دیانت راسـتین-کـه خـود از ابـداعات مـؤبدان و هـیر بدان بود-همه و همه جوانب مختلف یک روند واحد سیاسی و فرهنگی و محور اساسی تبلیغات ساسانیان را تشکیل میداد.تغییرات ژرف سیاسی،مذهبی و اجتماعی در آنچه که باتوجّه به شـرایط زمان میتواند گونهای احساس ملّی نامیده شود،منجر به ابداع یک سنّت مشخّص در دوران ساسانیان گردید.”ایران شهر”بهعنوان یک امپراطوری”آریائی”و”مزدائی”که ریشه در گذشتههای دور دارد،زائیدهء این تحوّل بود،گـرچه در آن زمـان به جز پارهای آگاهیهای مبهم و اندک و ردّپاهائی قلیل و پراکنده،چیزی از گذشتهء باستانی باز نمانده بود.تداوم ایران شهر،که حتی اعمال اهریمنانهء اسکندر گجسته نیز قادر به گسست کـامل آن نـگشته بود،خود ضمانتی برای اصالت بخشیدن به قالب ایدئولوژیکی به شمار میآمد که برای حمایت از نظم جدید آفریده شده بود. اهریمن سازی( demonization )از اسـکندر،کـه تا آنجا که ما اطـلاع داریـم از وجوه تمایز ساسانیان از پارتها و همچنین ایران اسلامی است،قسمتی کوچک ولی اساسی از این تصویر را تشکیل میدهد.»
*** «تلاشهای متوالی برای مشروعیت بخشیدن به زمان حـال از طـریق باز سازی تصنّعی روابـط دور و ابـداع یک گذشتهء اساسا داستانی و خیالی،بارها پایهء مشروعیت سلسلههای حاکم قرار گرفته و از پدیدههای متداول تاریخ ایران محسوب میشود.تصّور تداوم امپراطوری دو هزار و پانصد سالهء ایران که در اندیشهء دودمان پهلوی ارجـی والا یـافت و در سال 1971،در تخت جمشید،به قصد شکوه بخشی به”شاهنشاه آریا مهر”(لقبی نو با لعابی کهن)جشن گرفته شد، تنها یکی از نمونههای این پدیدهء بسیار آشنا برای محقّقین تاریخ ایـران مـیباشد؛ پدیدهای کـه از دوران هخامنشی تا زمان ما مرسوم بوده است.
ا.بوزانی( A.Bausani )در رسالهء مختصری که به سنّت هزارهء ایرانی تخصیص داده شـده،توجّه خود را به”پیشینه سازی”( re-archaization )مستمر در تاریخ ایران معطوف ساخته اسـت.ایـن تـلاش در جهت پیشینهسازی و باستانگرائی که هخامنشیان،ساسانیان،صفویه و دودمان پهلوی فقط چند مورد برجستهء آن به شمار میروند،اگـر هـم در پارهای اوقات ساختگی به نظر آید،خود موجب نجات فرهنگی بوده است کـه بـیش از هـر فرهنگ دیگری در معرض تهاجم و عرصهء تاختوتاز از جوانب مختلف قرار داشته است.با مراجعه به مـاقبل تاریخ و همچنین الگوی تاریخی ایدهء ایران،بدان صورت که برای بازسازی آن در این نـوشتار کوشیدهایم،شواهد بسیاری در تـأیید ایـن تعبیر مییابیم.عواملی چون خودآگاهی”آریائی”در دوران هخامنشیان و شکلگیری ایدهء ایران با محتوا و باری سیاسی در زمان ساسانیان را باید نشانهای بارز چنین تلاش برای پیشینهسازی تاریخی و اثبات نوعی تداوم،دانست.در رجوع به تـاریخ متأخّر ایرانگرائی[ایرانیسم]،به وضوح در مییابیم که ایدهء ایران.در زبان رسمی تبلیغات سیاسی،خود را نخست در دوران صفوی و سپس پهلوی باز مینمایاند.
در ایران عهد قاجار،احساس ایرانی بودن یا ایرانیت،احساسی ماهیتا فرهنگی و ادبـی بـود.خاطرهء دوران قهرمانی باستان که ریشه در اشعار فردوسی داشت،با نوعی تفکّر”اسلام وطنی”درهم آمیخته بود و مفهوم کشور را به صورت یک رکن سیاسی در قالب”ممالک اسلام”متصّور میساخت.چنین بـرداشتی در مـیان سخنوران و نویسندگان قرن نوزده عمومیت داشت.شاه،شاهنشاه اسلام یا پادشاه اسلام خطاب میشد.این تصّور را میتوان بهرحال به صورت بیان نوعی احساس مذهبی و ملّی بر مبنای شیعیگری،بـهعنوان خـاستگاه اساسی کشور، در نظر گرفت.ا.ک.اس.لمبتون،در مورد جامعهء ایرانی قرن نوزدهم مینویسد: «ناسیونالیسم بر پایهء احساسی مرتبط با کشور-سرزمین territorial state تقریبا ناشناخته بود و وطنخواهی،خارج از لفافهء یک احساس مـذهبی،بـه نـدرت وجود داشت.»وی همچنین مـیافزاید کـه«تـظاهرات کوشندگان نهضت اصلاح طلبی که منجر به انقلاب مشروطیت گردید،معطوف به اعتراض نسبت به دست اندازی بیگانگان بر”ممالک اسـلام”و”مـسلمانان”بـود نه تجاوز به”ایران”و”ایرانیان”.» شایان توجه اسـت کـه نام ایران در دههء 1930 میلادی توسط رضا شاه جایگزین نام”ایران”که در دوران قاجار هم بهعنوان معادل فارسی برای واژهـء فـرانسوی پرس( Perse )مـورد استفاده بود،به تلاشی نوین در راه پیشینهسازی باز میگردد که از پدیـدههای متداول تاریخ ایران-همانند دورانهای ساسانیان، صفویه و غیره-است.
تحقیقات جدیدی که ب.جی.فراگنر در مورد مفهوم سیاسی واژهـء”ایـران” از طـریق درگیری تاریخ این مفهوم در اواخر سدههای میانه و دوران جدید انجام داده است،نـقش اسـاسی را که مغولها در ساختن هویّت ملّی ایران،از قرن چهارده تا نوزدهم بازی کردهاند،کاملا مشخّص و بر جـسته مـیکند. هـمانطور که فراگنر خاطرنشان میسازد،د.کرالسکی نیز بر این اعتقاد بود که سـقوط خـلافت و فـتح بغداد توسط هلاکو در 1258 م/656 ه فرصتی فراهم کرد تا احساس ملّی ایرانیان-که طی سدهها پنـهان مـانده بـود،آزادانه تجلّی پیدا کند. «مقایسه بین منابع دوران ایلخانیان و مآخذ دورهء اسلامی ما قبل آنـان و تـوجّه به عناوین ذکر شده در این منابع،مبیّن تجلّی و بالندگی احساس ملّی ایرانی در دوران ایـلخانیان اسـت.امـپراطوری ایخانیان ایران،ایران زمین،خوانده میشود و کشور دشمن شرقی توران.از ایلخانیان حاکم به القـاب رسـمی(شاه ایران، شاهنشاه ایران زمین،خسرو ایران،و وارث ملک کیان)یاد میگردد که هـمه ریـشه در سـنّت قدیمی ایرانی دارد و از مفاهیمی که فردوسی در حماسهء ملّی ایرانیان آورده است،به ودیعه گرفته شدهاند»فـراگنر از ایـن هم فراتر میرود و به تحلیل جوانب مختلف”میراث مغول”میپردازد.در ارزیابی از جـوانب مـختلف ایـن میراث، از قبیل موقعیت ممتاز تبریز در دوران ایلخانیان و صفویه،تعیین سر حدات شمال شرقی کشور و حدود نـفوذ اداری و رسـمی دولت مـرکزی همراه با تأکید عمده بر نظام قانونی و مالیاتی،فراگنر دلایلی دال بر تـداوم پارهـای پدیدهها در تاریخ ایران،از مغولها تا دوران صفوی تا سدهء نوزده و قرن حاضر،مییابد.این همه در چهار چـوب یـک رابطهء دیالکتیکی بین گروههای قومی-بومی از سوئی و اقوام آسیای میانه که خـصوصیت بـارزشان سنّت ایلی و کوچندگی بود،از دیگرسو، تجلّی مـیکند کـه در یـک نگرش انسان شناسانه anthroplogical از تاریخ حائز اهمیتی خـاص اسـت.این چشماندازی جدید بر تحقیقات ما میگشاید و نیز بر پژوهشهای آنانی که مـایلاند رد تـاریخی تکامل ایدهء ایران با کـار کـردی سیاسی را تـا دوران مـا پیـگیری کنند.در این راه البته انسان با مـشکلات فـراوانی روبروست که بحث دربارهء آنها برای ما در اینجا مقدور نیست؛چه قـصد اسـاسی این تحقیق صرفا بررسی ریشههای ایـن مفهوم است نه تـاریخ تـطوّر آن.
نقش میراث مغول در تکامل تـاریخی هـویّت ملّی ایران،ما را قانع میکند که در صدد یافتن نوعی ارتباط بیواسطه بین سـاسانیان و پیـشینهسازی دوران صفوی بر نیاییم.بـرعکس،تـا آنـجا که به اسـتمرار مـفهوم ایران مربوط میشود، اگـر بـه وجود حلقهء متصّلهء ایلخانیان اذعان نکنیم،مرتکب اشتباهی نظری و یک سادهگرائی گمراه کننده شـدهایم.تـکامل تاریخی ایدهء ایران،در حقیقت پدیدهای پیـچیده و نـه چندان سـاده اسـت.در ایـنجا فقط کافی است بـه نقشی که توسط مغولها،و بهرحال اقوام غیر ایرانی،بازی شده اشاره شود.همچنین نظری را کـه مـبنی بر وجود یک تعارض فرضی بـین اعـراب و ایـرانیان اسـت نـیز باید نادرست دانـست.ایـن خطا است که به هر قیمت،در خیزشهائی که گهگاه علیه قدرت خلیفه،و اغلب به دلایل مـذهبی روی مـیداد،در صـدد یافتن یک نهضت ملّی گسترده باشیم.هـمانگونه کـه کـاهن بـه درسـتی نـگاشته،«این حقیقت ساده که دولتهای کمابیش ملّی دوباره در قالب اسلامی ظاهر شدند،خود دلیلی کافی بر محدود بودن این تعارض[بین اعراب و ایرانیان]است….»
واقعیت آن است که ایدهء ایـران که در قرن سوم میلادی بهعنوان یک مفهوم سیاسی و دینی تجلّی یافت،به دست ساسانیان تکوین پذیرفت و پس از آن امپراطوری پائید تا تبدیل به رکن اساسی یک میراث سنّتی گردد و در طی سـدهها فـکر متفکّرین و شعرا و نیز نجبا و درباریان پرنخوتی را که طالب نسبی والا برای شهزادگان و امرای خویش بودند،به خود مشغول دارد.این ایده در مفهوم مذهبی خویش،به جز در محافل کوچک اجتماعات زرتشتی،نـپائید.ولی آنـچه که ماند و بالید احساس نوعی یگانگی در گسترهء فرهنگی و عمدتا زبانی بود که امپراطوری ساسانی برقرار ساخت و به زمان سپرد.ابداع ایدهء ایران،یـا تـصوّری را که بیانگر خصوصیات عمدهء زایـش ایـن مفهوم است،باید به عرصهء ایدئولوژی سپرد نه به آن واقعیات تاریخی که خطوط اساسی آن را در بالا رقم زدیم.این تصّور از مفهوم ایران پایهء یک فـرهنگ مـلّی ایرانی یا،به سـخن دیـگر،اساس شکلگیری ایران بهعنوان یک ملّت،شد.ملّتی که،همراه با خصوصیات خلاّق خویش،میبایست چهار قرن بعد از اجزاء پدید آورندهء افق جهانشمول امّت اسلامی گردد.»