شامگاه اشکانیان و بامداد ساسانیان: دریچۀ آشنایی با تاریخ‌نگاری فرهمند

شامگاه اشکانیان و بامداد ساسانیان: دریچۀ آشنایی با تاریخ

محمدتقی ایمان‌پور <Mohammad-Taghi Imanpour <mimanpour@hotmail.com دانش‌آموختۀ دکتری تاریخ ایران باستان دانشگاه منچستر و استاد گروه تاریخ دانشگاه فردوسی مشهد با تمرکز بر تاریخ هخامنشیان است. نگارش بیش از 50 مقالۀ علمی-پژوهشی به زبان‌های فارسی و انگلیسی بخش تاریخ سیاسی هخامنشیان در مجموعۀ ”تاریخ جامع ایران“ از انتشارات بنیاد دائره‌المعارف بزرگ اسلامی و نیز ترجمۀ چندین کتاب از انگلیسی به فارسی از جمله آثار اوست.

تحصیل در رشتۀ ریاضی در دورۀ دبیرستان و سپس در رشتۀ مهندسی مکانیک در دانشگاه زمینه و فرصت کمی برای مطالعه در حوزۀ علوم انسانی برایم فراهم کرده بود. ورود به دنیای سیاست از نیمۀ دوم دهه پنجاه البته منجر به مطالعۀ کتبی در حوزۀ علوم انسانی شد، اما تمرکز این مطالعات در نهایت سطحی و منحصر به آثاری بود که انقلابی‌گری را ترویج می‌کردند یا در ضدیت با اقدامات حکومت پهلوی در ایران بودند. در این میان، کتاب‌های دکتر علی شریعتی که در آن مفاهیم دینی و آموزه‌های شخصیت‌های محبوب صدر اسلام را تبدیل به گلوله‌های آتشین برای مبارزه علیه نظام شاهنشاهی می‌کرد یا آثار چپ‌گراها که از هر کلمه‌ای از نوشته‌هایشان بوی خون به مشام می‌رسید و غرب‌زدگی جلال آل‌احمد که نفرت از غرب را در دل‌ها می‌کاشت، از جمله آثاری بودند که غالباً در اولویت مطالعاتی من قرار گرفتند. برای جوانی ناآرام و از طبقۀ پایین جامعه که به دنبال مبارزه با اشرافی‌گری و ظلم شاهنشاهی و به گفتۀ دکتر شریعتی، به دنبال مبارزه با استعمار و استثمار و استحمار و برپایی عدالت علوی بود و می‌خواست ابوذروار در مقابل حاکمیت زر و زور و تزویر بایستد یا چون چه‌گوارا لباس رزم بپوشد و عدالت و آزادی را نه فقط در ایران، بلکه در سراسر دنیا بر پا کند، مطالعۀ کتاب‌های تاریخی اصیل و عمیق، و البته به ادعای آن روز ما بی‌خاصیت و بی‌روح که کار روشنفکرنماهای بی‌درد بود، و همین‌طور مطالعۀ زندگی بزرگان روشنفکر و عمیق‌اندیش ایران در دورۀ معاصر جایی نداشت. در نتیجه، در آن دوران پُرشور حاکمیت احساس، یگانه دانش تاریخی ما همان کتب درسی دورۀ دبستان و بعد هم دبیرستان بود. تا آن زمان، نه نامی از زریاب و زرین‌کوب شنیده بودم و نه از پیرنیای تاریخ‌نویس چیزی می‌دانستم و نه از خاندان‌های بزرگ مانند ملک‌المتکلمین و فرمانفرماییان خبر داشتم. البته سیدحسن تقی‌زاده را به سبب همان جملۀ معروفش که شریعتی در نوشته‌هایش تکرار می‌کرد و کسروی ”ضد دین و فرهنگ را که به دنبال جشن کتاب‌سوزان بود“ از طریق همان جملات یک‌سویه و منفی‌انگارانه می‌شناختم!

به دنبال پیروزی زودهنگام انقلاب و رویدادهای یکی دو سال نخست پس از آن، رفته‌رفته عطش یا به گفتۀ یکی از همکاران ”شهوت انقلابی‌گری“ در ما فروکش کرد و از طرفی نیز آشنایی با شخصیت‌هایی علمی و فرهنگی که تا آن زمان نامی از آنها نشنیده بودیم، امثال مرا به مطالعۀ عمیق‌تر در حوزۀ علوم انسانی علاقه‌مند کرد تا جایی که پس از تعطیلی دانشگاه‌ها تصمیم به ادامۀ تحصیل در رشتۀ علوم اجتماعی یا تاریخ گرفتم و البته هنوز دکتر شریعتی را نماد موفق این رشته می‌دانستم. بازگشایی دانشگاه‌ها و برگزاری کنکور در سال ۱۳۶۲ فرصتی برایم فراهم کرد که از ادامۀ تحصیل در رشتۀ مهندسی مکانیک انصراف دهم و این بار در کنکور گروه علوم انسانی شرکت کنم.

از تصادفات روزگار هم این شد که موفق شدم در همان دانشگاه و گروه آموزشی که دکتر شریعتی استاد آنجا بود، یعنی در رشتۀ تاریخ در دانشگاه فردوسی، پذیرفته شوم. این در حالی بود که من هیچ شناختی از محیط جدید، استادان گروه تاریخ در مشهد یا بزرگان این رشته و آثار آنها در کشور نداشتم. حتی پس از یک سال تحصیل در این دانشگاه هنوز نسبت به جایگاه علمی دانشمندی بزرگ چون مرحوم دکتر عبدالهادی حایری در داخل یا خارج از کشور آگاهی نداشتم؛ هنوز مهم‌ترین عنصر برای شناخت و قضاوت میان استاد خوب و محبوب نمره‌ای بود که از آن استاد می‌گرفتیم.

در هر حال، با ادامۀ تحصیل در رشته تاریخ رفته‌رفته از آن شور انقلابی هم کاسته شد. از طرفی هم امید به قبولی در مقاطع بالاتر ما را به مطالعۀ کتاب‌های تاریخی بیشتر و آشنایی با اساتید و آثار آنها در سایر دانشگاه‌ها، به‌ویژه دانشگاه تهران که پس از انقلاب یگانه دانشگاهی بود که دانشجوی فوق‌لیسانس در رشته تاریخ می‌پذیرفت، ترغیب و تشویق می‌کرد. یکی از نخستین استادانی که خارج از دانشگاه فردوسی مشهد با نام او آشنا شدم، خانم دکتر شیرین بیانی بود. در سال اول دانشگاه با دو اثر ایشان آشنا شدم: یکی ترجمۀ کتاب تاریخ عیلام از پی‌یر آمیه و دیگر کتاب کم‌حجم ولی پُرمغز شامگاه اشکانیان و بامداد ساسانیان. مطالعۀ این کتاب از یک‌سو مرا به تاریخ ایران باستان علاقه‌مند کرد و به نوعی آینده‌‌ام را رقم زد و از طرف دیگر آغازی شد برای آشنایی و دوستی پایدار با تاریخ‌نگاری فرهیخته و بی‌مدعا که دانش عمیق و روشمندش را با بیانی شیرین و پُرنشاط در تدریس همراه کرده بود.

دغدغۀ قبولی در دورۀ کار شناسی ارشد ما را وادار می‌کرد که به شناسایی بیشتر اساتید، حوزۀ کاری، آثار و احیاناً علایق اصلی آنان، خصوصاً در دانشگاه تهران، بپردازیم. در این میان، در حوزۀ تاریخ باستان بیش از همه نام دکتر شیرین بیانی مطرح بود که گفته می‌شد از استادان شاخص دانشگاه تهران است که علاوه بر تاریخ میانه، در حوزۀ تاریخ ایران باستان نیز تبحر دارد و دروس تاریخ ایران باستان را تدریس می‌کند. در نتیجه، مطالعۀ شامگاه اشکانیان و بامداد ساسانیان یکی از اولویت‌های من برای پاسخ به پرسش‌های احتمالی امتحانی در آزمون دورۀ کارشناسی ارشد تاریخ باستان شد. مطالعۀ مکرر این کتاب در نهایت منجر به علاقه‌مندی من به مطالعۀ تاریخ ایران باستان، که در آن زمان تا حدودی مغضوب سیاست‌ورزان بود، شد و مرا در ردیف نخستین افرادی قرار داد که پس از انقلاب پایان‌نامۀ خود را در گرایش تاریخ ایران باستان تدوین کردند. این روند به ادامۀ تحصیل من در همین حوزه و در دورۀ دکتری در خارج از کشور انجامید. بدین ترتیب، شامگاه اشکانیان و بامداد ساسانیان که نگاهی علمی و بی‌طرفانه به رویدادهای تاریخ باستان داشت و شیوۀ تاریخ‌نگاری منحصر به فردش از ویژگی‌های آن بود دریچۀ ورود من به حوزۀ مطالعات تاریخ ایران باستان شد. افزون بر این، از همین‌جا بود که شاگردی، آشنایی و دوستی سی‌ساله‌ام با دکتر شیرین بیانی برقرار شد؛ از جمله نتایج این همنشینی این بود که آموختم باید در همه حال از نخوت و خودبزرگ‌بینی، خصوصاً درحوزۀ علمی دوری کنم و سادگی و مهربانی در رفتار با همنوعان را در زندگی پیشه کنم.

در هر حال، نخستین‌بار در جلسۀ امتحان کنکور کارشناسی ارشد در سال ۱۳۶۶ دکتر بیانی را از نزدیک دیدم. رفتار متواضعانه و چهرۀ خندان ایشان در جلسۀ جدی آزمون ضمن اینکه تا حد زیادی از فشار و ترس از آزمون می‌کاست، آرزوی قبولی در آزمون و یافتن بخت شاگردی ایشان را پیش می‌کشید و چنین شد. برخلاف امروز که برگزاری کلاس‌های دورۀ کارشناسی ارشد و دکتری جدی گرفته می‌شود، در آن روزگار دست‌کم در دانشگاه تهران و در گروه تاریخ چنین نبود. از یک‌سو به سبب اینکه دانشجویان غالباً شهرستانی یا کارمند بودند، کلاس‌ها به‌صورت یک هفته در میان برگزار می‌شد و از سوی دیگر، برخی استادان بر مطالعات و پژوهش خود دانشجو تأکید داشتند تا تشکیل کلاس درس. در این میان، دکتر بیانی از معدود اساتیدی بود که در برگزاری کلاس‌های دو هفته یکبار جدی بود و البته کلاسش هم آگاهی‌های تازه و ارزشمندی را در فضایی با نشاط عرضه می‌کرد. تدریس یکی از دروس تاریخ باستان بر عهدۀ ایشان بود و یکی از مباحثی که ایشان در این درس مطرح می‌کرد مرتبط با برآمدن ساسانیان و نقش روحانیون زرتشتی در این رخداد مهم تاریخ ایران باستان بود. معرفی نامۀ تنسر با تصحیح مرحوم مینوی و توضیح و تحلیل نقش تنسر در اوایل دورۀ ساسانی و در دورۀ اردشیر بابکان یکی از این مباحث بود که ایشان با شور و نشاط همیشگی و دقت بسیار دربارۀ آن به بحث و موشکافی می‌پرداختند. هر جلسه پُرشورتر از پیش بود و گاه به بیرون از کلاس نیز کشیده می‌شد. این مباحث و فضای برانگیزانندۀ کلاس دکتر بیانی در جزم شدن عزم من برای ادامۀ تحصیل و نوشتن پایان‌نامه به راهنمایی ایشان در حوزۀ تاریخ ایران باستان تأثیر اساسی داشت.

باز هم بخت با من یار بود که عنوان پیشنهادی من در موضوع ”پیوند دین و دولت در دورۀ ساسانی“ برای پایان‌نامۀ کارشناسی ارشد مورد قبول ایشان و گروه قرار گرفت. علت انتخاب این موضوع از یک‌سو پیشینۀ ایشان در مطالعه و تدریس تاریخ دورۀ ساسانی بود که از جمله در کتاب پیش‌گفته، یعنی شامگاه اشکانیان و بامداد ساسانیان، مشخص بود و از سوی دیگر هم علاقۀ شخصی من به مباحث مرتبط با پیوند دو مقولۀ سیاست و دیانت. هنوز شعارها و افکار انقلابی مانند  ”دیانت ما عین سیاست ماست و سیاست ما عین دیانت ماست“ ذهن نسل مرا به خود مشغول می‌داشت و دورۀ ساسانی یکی از بهترین نمونه‌ها در این زمینه بود. از سویی نیز یک دهه بود که شاهد پیوند دین و دولت در ایران بودیم و کنجکاو بودم بدانم ساختار دینی حکومت ساسانی و پیوند آن با شاهان و حاکمیت در آن دوره چگونه بود که منجر به بی‌سرانجامی آن شد. این همه در حالی بود که در فضای حاکم بر کشور در سال‌های بعد از انقلابی که مردم در آن به رهبری روحانیت توانسته بودند حکومت ۲۵۰۰ سالۀ شاهنشاهی را که ریشه در ایران باستان داشت به زیر کشیده و حکومتی دینی بر پا کنند، اقبال چندانی نسبت به تاریخ ایران باستان نبود، چه رسد به پرداختن به تجربۀ نه چندان موفق آمیزش دیانت و سیاست در دورۀ ساسانی. مهاجرت یا خانه‌نشینی برخی استادان مرتبط با حوزۀ تاریخ و به‌خصوص تاریخ دورۀ باستان در دهۀ نخست پس از انقلاب از یک‌سو کار را دشوار می‌کرد و از سویی نیز موجب برانگیختگی و کنجکاوی می‌شد. در چنین فضایی بود که راهنمایی و همراهی دکتر بیانی اهمیتی دو چندان می‌یافت. در این میان، کشیده شدن صحنۀ جنگ عراق و ایران به شهرهایی مانند تهران نیز اهمیت فردی چون دکتر بیانی را برای کار من بیشتر نشان داد. در حالی که تهران مورد حملات موشکی قرار گرفته بود، دانشگاه‌ها به حالت نیمه‌تعطیل درآمده بود و بسیاری از استادان تهران را ترک کرده بودند، دکتر بیانی همچنان برای راهنمایی و بحث دربارۀ پایان‌نامه‌ام به دانشگاه می‌آمد.

این تجربۀ شخصی و تداوم سه دهه ارتباط دوستانه با دکتر بیانی نشان از تعهد شغلی واقعی و بدون حد و مرز ایشان به کار علمی، توجه ویژه به دانشجویان و تلاش برای رشد و شکوفایی آنان دارد و یادآور این سخن منسوب به نیچه است که  ”آن کس که از اساس آموزگار باشد، همۀ امور را فقط در ارتباط با شاگردانش جدی می‌پندارد؛ حتی خودش را.“ همین ویژگی‌ها ایشان را برای دانشجویان، همکاران و دوستانشان به فردی دوست‌داشتنی تبدیل کرده است. حکایت خدمات علمی و آثار ایشان هم خود حکایتی دیگر است که از مجال این نوشته خارج است و از قرار معلوم در بخش‌های دیگر مجموعۀ حاضر به آنها پرداخته شده است. آنچه از مرور زندگانی دکتر بیانی و تجربۀ ارتباط شخصی نویسندۀ این سطور برمی‌آید، درک مفهوم واقعی معلمی و تلاش علمی مداوم و مؤثر است. ترکیب دانش و اخلاق و مهربانی برای هیچ‌کس به آسانی میسر نیست؛ کاری که استاد بیانی به خوبی از عهدۀ آن برآمده‌اند.

عمرشان دراز و راهشان پر رهرو باد.