ضرورت کاربرد جامعهشناسی تاریخی شهر در شهرسازی معاصر: نمونههایی از دستاوردهای احمد اشرف در زمینۀ جامعهشناسی تاریخی شهر در ایران
پرویز پیران <Parviz Piran <parvizpiran29@yahoo.com دانشآموختۀ دکتری جامعهشناسی دانشگاه کانزاس و استادیار بازنشستۀ جامعهشناسی دانشگاه علامه طباطبایی، استاد مدعو دانشگاه شهید بهشتی، مشاور ارشد سازمان ملل متحد، عضو قطب کشوری طراحی شهری دانشکدۀ معماری و شهرسازی دانشگاه شهید بهشتی و عضو هیئت علمی آکادمی سویس برای توسعه است. ایشان علاوه بر تألیف بیش از 100 مقالۀ فارسی و انگلیسی، از جمله کتابهای فقر در ایران و جنبشهای اجتماعی را منتشر کردهاند.
محمدرضا حائری مازندرانی <Mohamad Reza Haeri <mohamadrezahaeri@gmail.com دانشآموختۀ دانشگاه ملی ایران (شهید بهشتی)، معمار و شهرساز و سردبیر مجلۀ اندیشۀ ایرانشهر است. در سال 2014 موفق به ثبت قناتهای کاشان در فهرست میراث جهانی سازمان خواروبار جهانی شد و در سال 2017 به دریافت جایزۀ مسابقۀ بینالمللی What Design Can Do برای معاصرسازی بادگیرهای قشم نائل شده است. طولانیترین پروژۀ در حال اجرای ایشان ”شناخت معماری ایران“ است که با تمرکز بر خانههای تاریخی کاشان در سال 1352 شروع شده است. علاوه بر مقالات متعدد، برخی از آثار ایشان عبارتاند از نقش فضا در معماری ایران، فرهنگ صلح و معماری ایران و خانه، فرهنگ، طبیعت.
به هنگام مواجهه با تحولات شهرنشینی در یک قرن اخیر کشور، از منظر شهرسازی با پدیدههای نوظهوری روبهرو میشویم که در ساختار تاریخی، طبیعی و مدنی شکلگیری شهر در ایران ریشه و حضور نداشتهاند. این پدیدههای نوظهور با توجه به مسلط شدن نوعی جهانبینی تکنوبوروکراتیک بر حاکمیت تمرکزگرای زمانه پدیدار شدهاند. با ارزیابی کارایی و ثمربخشی این پدیدههای نوظهور در شکلگیری و توسعۀ شهرهای کشور، پس از گذشت چندین دهه، میتوان نتیجه گرفت که اگرچه جهانبینی مسلط بر حاکمیت تمرکزگرا موفق شد قوانین، نهادها و طرحهای بوروکراتیک و تکنوکراتیک مرتبط با شهرسازی را در کشور پیاده کند، ماحصل اقدامات صورتگرفته در خصوص پاسخگویی به نیازمندیهای شهر و شهرنشینی در دهههای گذشته ناموفق و حتی شکستخورده بودهاند.
از دهۀ ۱۳۴۰ به بعد که شهرنشینی در ایران شتاب گرفت، قوانین و نهادها و طرحهای شهرسازیِ مبتنی بر جهانبینی مذکور برای ساماندهی رشد شهری پدیدار شدند. با اندکی تأخیر، ”معضلات“ نیز آشکار شدند که بهرغم ابلاغ برنامهها و طرحهای توسعۀ شهری، شهرها نه فقط سامان نیافتند، بلکه روزبهروز با ناهنجاریهای تازهتری روبهرو شدند. به همراه این ناهنجاریهای انباشتشده، شهرها روزبهروز پهنپیکرتر و ناهنجارتر شدند و قوانین و نهادها و طرحهای نوظهور پیدرپی تدوین و تصویب و ابلاغ شده و پس از آشکار شدن ناکارآمدی آنها، اندکی بعد، قانون و مصوبه و دستورالعمل دیگری جایگزین آنها شده است. اکنون در آخر قرن چهاردهم شمسی، ناتوانی این پدیدههای نوظهور در ساماندهی و رشد شهرهای کشور آشکار شده است؛ قوانین و نهادها و طرحهای شهری موجود هم از هدایت شهرنشینی و ساماندهی شهرها عاجزند و هم خواص تکنوبوروکراتیک خود را از دست داده و جنبۀ تشریفاتی یافتهاند. فرضیۀ این مقاله آن است که یکی از دلایل مهم شکست در این زمینه به کار نبستن و نادیده گرفتن دستاوردهای جامعهشناسی تاریخی شهر برای پاسخگویی به نیازمندیهای شهرنشینی و توسعۀ شهری در ایران بوده است.
پدیدههای نوظهوری که از سال ۱۳۴۰ تا امروز برای ساماندهی شهرسازی کشور بروز کردند عبارتاند از ظهور انواع قوانین، نهادها و طرحهای توسعۀ شهری، مانند طرحهای جامع شهری برای هدایت و ساماندهی شهرها یا طرحهای هادی که به شهرسازی در روستاها مربوطاند؛ پیدایی انواع نهادهای ملی و محلی برای تصویب طرحهای شهرسازی مذکور، مانند شورای عالی شهرسازی و معماری، چندین وزارتخانه و انواع کمیسیونهای صدور مجوز و اخذ جریمه، مانند کمیسیونهای مادۀ ۵ و مادۀ ۹۹ و مادۀ ۱۰۰ و انواع شخصیتهای حقوقی مانند مهندسین مشاور شهرسازی برای تهیۀ اینگونه طرحهای شهرسازی. ضرورت تأسیس انواع کمیسیونهای صدور مجوز و اخذ جریمۀ مرتبط با ضوابط شهرسازی، مانند کمیسیونهای مادۀ 5 (مرتبط با قانون تأسیس شورای عالی شهرسازی و معماری) و مادۀ 99 و مادۀ 100 (مرتبط با قانون شهرداریها) تابع معضلات و موانع ناشی از اجرای طرحهای شهری بوده است. ولی برخی از کمیسیونهای یادشده در عمل رسالت قانونی خود را کنار گذاشته و با تعیین جریمههای مالی برای انواع خلافهای ساختمانی، خلافسازی را در توسعۀ شهرهای معاصر کشور نهادینه کردهاند. کمسیون مادۀ 100 نهاد نوظهوری است در عرصۀ توسعۀ شهرها و بیرونآمده از مادۀ 100 قانون شهرداریها که رسالتش قلع و قمع خلافهای صورتگرفته در ساختوسازهاست. این کمسیون با اخذ جریمه در مقابل خلاف به جامعه پیام داد که قانون، قواعد و دستورالعملها قابل خریدند و فقط برای متخلفانی که توان مالی نداشته باشند به قلع و قمع منجر میشود.
در مقابل، پیش از سال ۱۳۴۰ جهانبینی و رویکرد دیگری بر شکلگیری و گسترش و ساماندهی شهرهای ایران حاکم بوده و فضای شهرها مبتنی بر ارتباط متقابل شیوۀ زندگی اجتماعی، رعایت توانهای سرزمینی و در نظر گرفتن ارزشها و معانی فرهنگی شکل میگرفته است.
زمینههای تاریخی بیتوجهی به جامعهشناسی تاریخی
از میانۀ حکومت ناصرالدین شاه قاجار ضرورت دگرگون شدن شرایط جامعۀ ایران برای بخشی از نخبگان جامعۀ آن روزگار به مسئلهای اجتماعی بدل شد. چنانکه احمد اشرف نیز بیان کرده است، این سه گروه شهرنشین نخبه عبارت بودند از نخست، صاحبان اندیشه که در آن زمان منورالفکر خوانده میشدند و نگران آیندۀ ایران بوده و نسبت به تحولات سایر کشورها کموبیش آگاهی داشتند؛ دوم، تجار و صاحبان صنایع (صنایع کارگاهی)؛ و سوم، برخی از وابستگان دربار قاجار و بهویژه گروهی که مدتی در خارج از ایران زیسته بودند. این سه گروه بر ”ضرورت هرچه سریعتر دگرگون شدن شرایط ایران“ پای فشرده، آثار ارزشمندی منتشر ساختند و به نقد شرایط آن زمان ایران نیز پرداختند.
آنچه در اکثر قریب به اتفاق آثار یادشده مشترک بود، تعجیل در تحقق دگرگونی و فقدان هرگونه برنامۀ معطوف به هدف و فقدان تصویری مشخص از آیندهای بود که باید جایگزین شرایط آن زمان میشد. برخی از اندیشمندان و افراد وابسته به سه گروه یادشده رستگاری، پیشرفت و مدرن شدن ایران را در تحقق مفاهیمی چون برقراری قانون، دنیوی شدن، محدود کردن نفوذ مذهب و روحانیت، خرافهزدایی و مانند اینها جستجو میکردند، اما مشخص نمیکردند که چگونه و با چه شرایط و امکانات، با کدام دانش و تجربه و پیشینهای باید برای رسیدن به مقصود پای در راه نهاد.
هیئت حاکمه در آغاز به شیوۀ متداول تاریخ ملل و از جمله ایران، به نفی و نادیده گرفتن دگرگونی درخواستشده پرداخت و آن را غیرضروری و نامطلوب ارزیابی کرد. توسل به زور نیز مؤثر نیفتاد. با گسترش اندیشههای معتقد به دگرگونی، برخی از روحانیون بانفوذ نیز به صف معتقدین به دگرگونی پیوستند. سرکوب و توسل به زورِ هیئت حاکمه نتیجۀ عکس داد. انقلاب مشروطیت به راه افتاد و اگرچه در آن مقطع به پیروزی دست یافت، اما نتایجش ماندگار نبود. احمد کسروی در تاریخ مشروطه چنین آورده است:
جنبش مشروطهخواهی با پاکدلیها آغازید، ولی با ناپاکدلیها به پایان رسید و دستهایی از درون و بیرون به میان آمد، آن را بر هم زد و ناانجام گذاشت و کار به آشفتگی کشور و ناتوانی دولت و از هم گسیختن رشتهها انجامید و مردم ندانستند آن چگونه آمد و چگونه رفت و انگیزۀ ناانجام ماندنش چه بود؟
نداشتن برنامه برای دوران پس از پیروزی مشروطیت، اغتشاش شدید صفبندیها، عدم درک زیان ناشی از دخالتهای انگلیس و روسیه در امور گوناگون و جهتدهی به سیر امور کشور، وابستگی تعداد قابل ملاحظهای از حکومتگران به این دو کشور، فساد گسترده و عمیق دربار و اکثر حکومتیان همۀ کوششهای آن سه گروه (اندیشمندان، تجار و صاحبان صنایع) را به شکست کشاند.
تشخیص ضرورت تاریخی دگرگونی و شتاببخشی به تحقق آن در کنار حضور استبداد و استعمار که ضرورت تاریخی دگرگونی را منکر و مانع آن بودند باعث شد تا روند دگرگونی در ایران مسیری غیرطبیعی و تحمیلی و وارداتی را در پیش گیرد. در عمل، تقاضای توسعۀ کشور با تقلید از تعدادی از دستاوردهای تمدنی غرب پاسخ داده شد؛ دستاوردهایی که همچون پدیدهها و بستههای نوظهور هر هنگام که مسئله و معضلی در کشور رخ مینمود بیتوجه به ساختار تاریخی، طبیعی و مدنی ایران از طریق مدیریت کلان کشور به منزلۀ راه حل و نسخۀ درمانکننده از غرب وارد میشدند.
پیشینۀ طرحهای جامع شهری و متون جامعهشناسی تاریخی شهر در ایران
با سرعت گرفتن شهرنشینی در ایران از دهۀ ۱۳۴۰ به اینسو و افزایش سریع تقاضای مسکن و ملزومات وابسته به سکونت برای جامعۀ شهری در حال رشد، ذهنیت مدیران کلان کشور و متصدیان دستگاههای بوروکراسی و تکنوکراسی نسبت به معنا و انسجام شهر در ایران دچار فراموشی شد. پیش از آن، مفهوم شهر یگانه بود و در ذهنیت عام و خاص شهر به صورت کلیتی یکپارچه معنا داشت و پدیدار میشد. درک کلیت یکپارچۀ شهر از دستاوردهای جامعهشناسی تاریخی شهر در ایران بود. اما از دهۀ ۱۳۴۰ به بعد، کالبد شهر جدا از ساکنان شهر در نظر گرفته شد. بعدها نیز قوانین و نهادها و طرحها کالبد شهر را به عناصر متعدد و جامعۀ شهری را نیز به عوامل متنوع تجزیه کردند و به معیار یکپارچگی تاریخی شهر در ایران توجه نکردند. کاربرد اصطلاح ”کالبد“ برای ساختمانها و معابر و بدنۀ شهر نیز در همان ایام در متون معماری و شهرسازی رواج یافت. در تاریخ ادبیات فارسی، کالبد که معرّب قالب است، عموماً برای جسد و بیجانان به کار گرفته شده است. این درحالی است که شهر و معماری در زمرۀ پدیدههای زنده به شمار میآیند.
در همین ایام، یعنی در دهۀ ۱۳۴۰، احمد اشرف پژوهشهای جامعهشناسی تاریخی شهر در ایران را با تکیه بر بررسیهای میدانی، اسناد و کتابهای منتشرشده در زمینۀ تاریخ و جغرافیا و حیات شهری شهرهای ایران در دو دورۀ باستان و اسلامی آغاز و در نیمۀ دوم دهۀ 1340 و در ابتدای دهۀ ۱۳۵۰ مجموعهای از دستاوردهایش را مدون و منتشر کرد.
با تکیه بر دستاوردهای اشرف و سایر پژوهندگان قلمرو جامعهشناسی تاریخی شهر در ایران امکان داشت و همچنان امکان دارد که قوانین و طرحهای شهرسازی در ایران را بر اساس نسخه و راهکارهای مناسب سازماندهی و توسعۀ شهری متناسب با ساختار تاریخی-طبیعی-مدنی به دست آورد.
ویژگیهای یک قرن توسعۀ شهری در ایران: 1300 تا 1399
در یک قرن اخیر، مناسبات سرمایهداری با ساختار پیشاسرمایهداری مختص ایران در هم آمیخت و در این میان، شهرها و توسعۀ شهری برای رشد مناسبات سرمایهداری فضاهای مناسبی فراهم کرد. در چهار دهۀ اول قرن چهاردهم شمسی که هنوز رشد سریع شهرنشینی آغاز نشده بود، برای اتصال شبکۀ سراسری جادههای کشور و تسهیل عبور و مرور اتومبیل در شهرها، دو خیابان عمود بر هم بافت شهرهای کشور را که طی قرنها بر اساس دسترسی پیاده شکل گرفته بودند برش زدند. الگوی رایج این خیابانکشیها احداث دو خیابان به شکل (+) بود، به نحوی که اتومبیلها بتوانند به شمال و جنوب، شرق و غرب و بیرون شهر دسترسی داشته باشند. این صلیبهای سوارهرو بهرغم استقرار تحمیلی در محلههای قدیمی، به موازات شهرنشینی آرام قبل از دهۀ 1340 با بافت همجوارشان ترکیب شدند و جوش خوردند و از درون محلههای قدیمی شهر نیز رفتهرفته دسترسیهای سوارۀ دیگری به این خیابانهای اصلی متصل شدند. این خیابانهای تازهساز را که اولین نمونه از مداخلات ”شهرسازانۀ معاصر“ بودند، تغییرات ساختاری عمیقی در سازمان فضایی شهرهای کشور ایجاد نکردند. اما در مداخلات شهرسازانهای که از دهۀ ۱۳۴۰ به بعد به موازات شهرنشینی سریع صورت گرفت، با توجه به وجود قوانین، نهادها و طرحهای توسعه شهریِ مصوب و برخوردار شدن شهرها از طرحهای جامع، تغییرات ساختاری و جراحیهای دگرگونکننده در سازمان فضایی شهرها به وقوع پیوست و رشد غیرطبیعی شهرها در اراضی کشاورزی و جنگلی و محافظتشده آغاز شد.
با به قدرت رسیدن رضاشاه، پایههای استبداد داخلی در ترکیبی از ارادهگرایی و تمرکزگرایی مستحکم شده و نسخهبرداری وارداتی از غرب بیش از پیش در شهرهای ایران رخ نموده بود. این شیوه از ارادهگرایی به میزانی تعیینکننده بر شکلگیری شهرها و فرایند شهرنشینی در ایران اثرگذار بود. در اینجا تأکید بر ”کالبد شهر“ آشکارتر و ژرفتر شد. در عین حال، تحولات شهری بیتوجه به رابطۀ انداموار (ارگانیک) دو بخش دیگر ساختار اجتماعی، یعنی دهنشینی و ایلنشینی، و به زیان آن دو پیش رفت. ارادهگرایی یادشده و ضرورت تداوم دگرگونی در دهۀ 1340 با گسترش و پیچیدهتر شدن مشکلات انباشتهشده، یافتن راهحلهایی برای برونرفت از این مشکلات را ناگریز ساخت. راه حل حاکمیت ارادهگرا وارد کردن بستههای توسعۀ شهری از دستاوردهای تمدنی مغربزمین و بهویژه ایالات متحد امریکا بود. برای جامۀ عمل پوشاندن به این بستۀ وارداتی، طرح جامع شهری مناسبترین طرح ساماندهی فضای آشفتۀ شهرهای کشور دانسته شد.
در دهۀ ۱۳۴۰، اقدامات شهرسازانه به تفکیک زمین و خیابانکشیهای پیرامون اراضی چسبیده به شهرهای در حال رشد خلاصه می شد. مسئولان نهادهای اداری و فنی کشور نیز به دنبال یافتن راه حلی بودند تا رشد سریع شهرها و تقاضاهای بیشمار مسکن را سریعاً درمان کنند. همراه طرح جامع شهری، در سالهای ۱۳۴۲ و ۱۳۵۱ به ترتیب وزارتخانۀ آبادانی و مسکن و شورای عالی شهرسازی و معماری ایران تأسیس شدند و در سال ۱۳۵۳، قانون تغییر نام وزارت آبادانی و مسکن به وزارت مسکن و شهرسازی تصویب شد. همچنین، طرح جامع شهری نسخۀ مشکلگشای برنامهریزی و طراحی شهری دانسته شد و شیوههای مداخله در ”کالبد“ شهرهای کشور در صدر اقدامات شهرسازانه قرار گرفت.
بیتوجهی به سابقه و تاریخ شهر، زندگی شهری و ویژگیهای قانونمند حاکم بر سازمانیابی فضا در ایران بر همۀ این اقدامات سایه افکنده بود. این بیتوجهی به چرایی و چگونگی شکلگیری، تدوین و اجرای طرح جامع شهری در سرزمینهای مادری این طرح مانع درس گرفتن از اشتباهاتی شد که در غرب صورت گرفته بود. در نتیجه، از ارزیابی انتقادی این طرحها در کشورهای مادر بیخبر ماندیم. یکی از کاستیهای مهم فقدان حضور و دخالت دخیلان (stakeholder)[1] در همۀ فرایند برنامهریزی، از تصمیم اولیه تا بازبینی و جرح و تعدیل نهایی، بود. این درسی بود که غربیان از ارزیابی انتقادی اجرای طرحهای جامع شهری برای تصحیح پروژههای توسعۀ شهری خود آموخته بودند.
تهیه و تصویب طرحهای شهری-که هماکنون نیز ساری و جاریاند- در کشور ما بسیار زمانبر است. میانگین زمان تهیه و تصویب یک طرح جامع برای یک شهر متوسط یا بزرگ حدود چهار سال به طول میانجامد. پس از تصویب طرح جامع، میبایست طرح اجرایی آن با نام ”طرح تفصیلی“ تهیه و به شهرداری آن شهر ابلاغ شود. میانگین زمانی تهیه و تصویب طرح تفصیلی نیز برای یک شهر متوسط یا بزرگ حدود چهار سال است. این وضعیت در حالی است که کل دوران تحقق هر طرح جامع توسعۀ شهری ده سال است، یعنی عملاً وقتی طرح جامع و تفصیلی به شهرداری ابلاغ میشود، که طبق قانون مجری طرح شهرسازی است، فقط دو سال از عمر طرح باقیمانده است و در هشت سال قبل، شهر بدون طرح و برنامه گسترشیافته و شهرداریها نیز با بیبرنامگی کار خود را پیش برده و بدان عادت کردهاند.
از جمله ویژگیهای توسعۀ شهری در ایران تبدیل بخش ساختوساز به مهمترین بخش اقتصاد ملی کشور است. در دهۀ 1350 و با افزایش غیرمتعارف درآمد حاصل از فروش نفت خام، ساختار جامعۀ ایران با دگرگونیهای جدی روبهرو شد. این دگرگونیها بدون توجه به امکان جذب سرمایه در نظام اقتصادی ایران و میزان جذب آن، با اتکا به درآمد سرشار نفت به شیوهای ارادهگرایانه توزیع شد. ترکیب شیوۀ توزیع این درآمد سرشار و شیوۀ شهرنشینی در کشور در نیمۀ دوم قرن چهاردهم شمسی سبب شد که بخش ساخت و ساز به علت سودآوری بیشتر و مطمئنتر در مقام مقایسه با سرمایهگذاری در سایر بخشهای توسعه که در درازمدت ثمر میدهند، به بخش پیشاهنگ اقتصاد ملی بدل شود. نزدیک به نیم قرن است که بازار زمین و ساختمان به پُرقدرتترین بازار جذب سرمایه ارتقا یافته است. بازار زمین و ساختمان در ایران قادر است هر کجای شهرها و روستاها و جنگلها و اراضی کشاورزی و باغات کشور را به هر میزان و به هر شکل که اراده کند در بر بگیرد. گرچه بادکردگی بخش ساختوساز به رشد زمینههای دیگر منجر میشود، ولی بخش اعظم آنها در توسعۀ زیرساختی کشور و زمینههای خدمات عمومی تأثیر چندانی ندارند. در نتیجه، سرمایه در نیم قرن گذشته کمتر به سمت بخشهای اقتصادی تولیدمحور، صادراتمحور و غیرمتکی به فروش مواد خام هدایتشده و بسیار بیشتر به بخش ساختوساز سرازیر و اصطلاحاً سرمایه زمینگیر شده است.
ویژگیهای تحقق سرمایهداری مرتبط با شهرنشینی در قرن چهاردهم شمسی چنان است که اجرای قوانین و طرحهای شهرسازی در کشور به شرایط و مداخلات فراقانونی و بازار پُرقدرت زمین و ساختمان مشروط شده است. در درون ساختار طبیعی، تاریخی و مدنی کشور ما سه جریان غالب، یعنی شهرنشینی شتابان تمرکزگرا، پیروزی فراقانون بر قانون، و بازار زمین و ساختمان (بازار مستغلات) در گرهگاه توسعۀ شهری معاصر به همآمیختهاند.
سازوکار و محتوای طرحهای شهرسازی
پرسش این است: مبانی، راهکارها و معیارهای شهرسازی ایران که تا دهۀ ۱۳۴۰ تدوین نشده بودند، چگونه میبایست تهیه میشدند؟ این مبانی و راهکارها در کجا نهفته بودند؟ در درون ایران یا در بیرون ایران؟ کدام دانش میتوانست به صورتی مؤثر به تدوین برنامۀ توسعۀ شهری در ایران یاری رساند؟ بدون پاسخ این پرسشها بود که از از دهۀ 1340 به بعد، بستۀ آمادۀ شهرسازی با عنوان مسترپلان/طرح جامع شهری، که نظامبخش شهرهای اروپای غربی و امریکا بود، بدون عبور از صافی تفکر و آزمایش، مبنای ساماندهی و نظمبخشی توسعۀ شهری ایران شد. طرحهای جامع شهری بیآنکه به ساختار کشوری کهنسال مانند ایران توجه داشته باشند و بدون توجه به قوت و ضعف تکنوکراسی و بوروکراسی دستگاه دولت، وارد مجموعه قوانین و اقدامات شهرسازی کشور شدند. بر این مبنا، قرار شد که با همکاری سه بخش دولتی، به نمایندگی وزارت راه و شهرسازی؛ بخش عمومی، به نمایندگی شهرداری؛ و بخش خصوصی، به نمایندگی مهندسین مشاور و بدون حضور جامعۀ بهرهبردار جامعیت طرحهای شهری را تضمین و معقولیت سازمان فضایی شهرها را ممکن کنند.
حاصل طرحهای جامع شهری و هادی روستایی در کشور ما بر اساس محتوای آنها از طریق اجرای چهار نوع محاسبه کمّی-فیزیکی فراهم میشوند: الف. تعیین مصرف زمین/کاربری اراضی (Land Use)، ب. تعیین تراکمهای جمعیتی و ساختمانی (Density)، پ. تعیین شبکۀ معابر و دسترسیهای سواره، و ت. تعیین محدوده و جهات توسعۀ شهر و روستا. همراه این محاسبات در طرحهای جامع و هادی، مطالعات و پیشبینیهای چندرشتهای در تخصصهای جمعیتی، اقتصادی، اجتماعی، اشتغال، آموزش و پرورش، بهداشت و آنچه به زندگی شهروندان مربوط است صورت میگیرد، اما تأثیر این مطالعات و پیشبینیها بر شکلگیری شهرها بسیار اندک و ناچیز بوده و جدی گرفته نمیشوند و با توجه به مقیاس شهر یا روستا، وزن این مطالعات کم و زیاد میشود.
نتایج تجربههای حرفهای حاکی از آن است که چندرشتهای بودن بررسیها با میانرشتهای بودن شناخت یکسان در نظر گرفته میشود. تصور رایج در قلمرو بررسیهای شهرسازانه اینگونه است که از کنار هم گذاردن موزائیکوار رشتههای گوناگون شناختی کُلنگر و همهجانبه فراهم میشود. با تکیه بر این شیوه از شناخت شهر، مداخله در سازمان فضایی شهر و روستا و مجادله بین متخصصین و سازمانهای دستاندرکار عموماً به صورت نیمهکاره و بینتیجه پایان میگیرد.
در نیم قرن گذشته، طرح جامع شهرهای کشور در همۀ مراحل تهیه، بررسی، تصویب و اجرا با مشکلات لاینحل روبهرو بودهاند. هیچیک از نهادهای خصوصی (مهندسین مشاور تهیهکنندۀ طرح جامع)، دولتی (وزارتخانۀ ابلاغکننده، بررسیکننده و تصویبکنندۀ طرح جامع)، و اجرایی طرح جامع و تفصیلی (شهرداریها) از آشنایی و آموزش لازم نسبت به طرح جامع برخوردار نبوده و به شیوۀ آزمون و خطا با آن انس گرفتهاند. بدین ترتیب، در فرایند تهیه و تصویب طرح منافع و قدرت سازمانی بر منافع جامعۀ شهری غلبه پیدا کرده است. فقدان اشراف نسبت به این بستۀ وارداتی و عدم هماهنگی در خصوص بارآوری آن، زمان تهیه و بررسی و تصویب طرح را بسیار طولانی کرده است. به این ترتیب، در طرح جامع شهرها به شکل روزافزون و پیاپی و به صورتی غیرقانونی دخل و تصرف صورت میگیرد. عاملان بازار زمین و ساختمان (developers) به تجربه دریافتهاند که تخلف در طرح و نقشههای ساختوساز با قلع و قمع همراه نبوده و در نهایت به جریمه ختم میشود. پدیدۀ خرید قانون (تغییر کاربریها و تراکمهای مصوب در طرح جامع) که با ابتکار کارشناسان دوران شهرداری کرباسچی متداول شد، در سراسر کشور رواج یافت و به جمع پدیدههای نوظهور پیشگفته افزوده شد. در نتیجه، تخلف در اکثر قریب به اتفاق ساختوسازهای معاصر در شهرهای کشور طرح جامع شهرها را به شیر بییال و دم و اشکم تمامعیاری بدل کرده است. علاوه بر به رسمیت نشناختن مصوبات شورای عالی شهرسازی و معماری، نهادها و سازمانهای قدرتمندی نیز در ساختار حاکمیت و مدیریت شهری حضور دارند که گاه بدون مجوز به انواع ساختوسازها اقدام میکنند یا در مرحلۀ صدور مجوز با اعمال قدرت و نفوذ از ضوابط و دستورالعملهای طرح جامع عدول میکنند و خارج از چارچوب ضوابط و مقررات طرح جامع و تفضیلی به ساختوساز مبادرت میورزند.
گفتهها و ناگفتههای احمد اشرف در قلمرو جامعهشناسی تاریخی شهر در ایران
کهنسالی یک تمدن و قدمت چند هزارسالۀ یک کشور چگونه با شهرنشینی و شهرسازی معاصر آن تمدن و آن کشور مرتبط است؟ تفکر دربارۀ این پرسش و کوشش برای یافتن پاسخ به این سؤال با تکیه بر دستاوردهای احمد اشرف روشن میکند که شهرنشینی و شهرسازی در ارتباطی تنگاتنگ و متعامل در ساختارهایی شکلگرفتهاند که طی فرایندهایی اجتماعی، سرزمینی، تاریخی طی چندین هزاره جاافتاده و مستحکم شدهاند. شهرها اعم از اینکه قدیم یا جدید باشند، طبق تقسیمبندیهای معاصر، هم در دورۀ باستان و هم در دورۀ اسلامی از نوعی سازمانیابی فضایی تبعیت میکردند که سرزمین، جامعه و تاریخ آن را ساختار بخشیده بود. این ساختارها طی قرون متمادی تصحیح شده، بسط یافته و متحول شدهاند. شهرسازی در این ساختارها برای پاسخگویی به نیازهای جوامع ساکن شکل گرفته است.
شهرنشینی و شهرسازی در دورۀ اسلامی تا قرنها دنبالهرو ساختارهای شهری دورۀ ساسانیان بود و سپس در ترکیب با ساختارهای پیشین، ساختارهای منطبق با نیازهای خود را مستقر کرد. در عصر حاضر، آیا ساختارهای شکلگرفته در این تمدن کهنسال دگرگونی و تغییر را مشروط نکردهاند؟ احمد اشرف در مقالۀ ”ویژگیهای تاریخی شهرنشینی در ایران دورۀ اسلامی“ مشخصات این ساختارها را در دورۀ اسلامی در قالب عباراتی چون ” شهر،“ ”بنیانگذاری،“ ”گسترش و زوال شهرها،“ ”سیمای شهرها،“ ”بنیانهای زندگی شهری،“ ”دستگاههای حکومتی و مذهبی،“ ”انجمنهای صنفی و محلات شهر،“ ”رابطۀ شهر و ده“ و ”مناطق شهری“ طی ۱۴ قرن بیان میکند.[2] او نشان میدهد که این ساختارهای مستحکم و بسطیافته که موجودیتشان با شهر و شهرنشینی عجین شده چگونه با ساختار حکومت و قدرت متمرکز سلطنت و شاهنشاهی-که دستبهدست، اما بنیادهایش حفظ و متحول میشد-گره خوردهاند و نیز با با مذهب و اعتقادات مذهبی جامعه که علما و روحانیون مدیریت میکردند؛ و با توانمندیها و ناتوانیهای سرزمینی و همچنین، با شکلگیری رو به تزاید گروههای اجتماعی بر حسب نژاد و قوم و مذهب و حرفه.
در مقالۀ مذکور، اشرف اشاره میکند که پیش از حمله اعراب در ایران نظام شهری از عناصر اصلی نظام سیاسی بود. اعراب نیز شهرسازی را بر همین منوال دنبال کردند: ”در نتیجه، دو گونه شهر در امپراتوری اسلامی پا گرفت، یکی شهرهای قدیمی که در دورۀ جدید رنگ و بوی اسلامی به خود گرفت و دیگری شهرهایی که در همین دوره بنیانگذاری شد. “
احمد اشرف در این مقال مشخصاً از نقش تعیینکنندۀ مازاد تولید و ارزش اضافی در پیدایی و شکلگیری توسعۀ شهر در ایران سخن نمیگوید و بیشتر بر حیات شهری در زمان تاریخی مشخص متمرکز است. او تلویحاً پیدایش شهر در ایران را با نحوۀ سلوک پادشاهان و اندیشههای حاکم بر سلسلههای تاریخی مرتبط میداند: پادشاهان هر سلسلۀ تاریخی آنچه را از پادشاهان سلسلههای پیش از خود آموخته بودند در تأسیس و گسترش شهرها به کار میبردند. با این همه، اشرف نقش مازاد تولید و تولید اقتصادی را در رونق شهرنشینی نادیده نمیگیرد. از یک طرف گسترش سریع بازار داخلی و دادوستد خارجی در قرون چهارم و پنجم و ششم هجری را موجب رشد شهرنشینی در ایران میداند و از طرف دیگر، عامل اصلی رشد شهرنشینی در دورۀ صفویه را رونق اقتصادی کشور و افزایش تولیدات کشاورزی و صنعتی برمیشمرد. اگرچه این رونق را به سیاست شهری و ارادۀ شاه عباس نیز نسبت میدهد. توجه اشرف با گونهشناسی شکلگیری شهر پس از حمله اعراب و افتوخیزهای شهرنشینی در ایران تا اوایل قرن چهاردهم شمسی، به شیوهای متعادل بر سه وجه سیاسی، اقتصادی و اجتماعی استوار است.
سیمای شهر
هنگام پرداختن به سیمای شهر در دوران اسلامی، اشرف بدون ارائه حتی یک تصویر از چهرۀ شهر، امکان تصور فضای شهری را در ذهن مخاطب فراهم میکند. در پژوهشهای او دربارۀ سیمای شهر متوجه میشویم که شهر ساسانی با ساختاری سهقسمتی (شامل کهندژ، شارستان، و ربض)، چگونه طی قرنها در دوران اسلامی چهره عوض میکند:
شهرهای ایرانی در دورۀ اسلامی از آمیزش سیمای شهرهای ساسانی با شهرهای نوبنیاد اسلامی شکل گرفت. گذشته از آن، رشد و توسعۀ شهرها در قرنهای سوم و چهارم نیز در دگرگونی سیمای شهرها سهم زیادی داشت. چنانکه پیش از این گفتیم، شهرهای ایرانی در دورۀ ساسانی شامل سه بخش بود، کهندژ که دیوار و گاهی خندق داشت؛ شهر که آن را شهرستان یا جایگاه قدرت مینامیدند و دیواری گرداگرد آن میکشیدند؛ و بازار که خارج از دیوارهای شهرستان بود و آن را بیرون میگفتند. عربها این بخش بیرونی شهر را ربض میخواندند. بدین ترتیب، شارستان که مترادف واژۀ عربی مدینه است، قدیمترین بخش شهر بود و در دوران برتری اشراف زمیندار بر پا شده و در اوایل دورۀ اسلامی نیز مرکز سکونت دهقانان و اعیان عرب بوده است. بیرون یا ربض مرکز بازارها و سکونتگاههای بازرگانان و کسب و پیشهوران بوده است. مهمترین عامل تحول و دگرگونی شهرهای ایرانی در اوایل دورۀ اسلامی مربوط است به رشد و توسعۀ سریع بازرگانی و تولیدات صنعتی در شهرها. در نتیجه، رفتهرفته از اهمیت شهرستان کاسته شد و اهمیت ربض، که جمعیت و کارکرد اقتصادی آن بهسرعت بالا میرفت، افزون گردید. در برخی از شهرها، شهرستان به کلی ویران شد و ربض آبادان گردید.
بعد، با ذکر اسنادی مربوط به شهرهای بخارا، نیشابور، ری و چند شهر دیگر نتیجه میگیرد که
در قرنهای سوم و چهارم شهر رفتهرفته از شهرستان بهسوی حومه و حوالی شهر که سکونتگاه و محل کار بازرگانان و کسب و پیشهوران بود منتقل شد و در منطقه بیرون شهرها (ربض ها) یک الگوی کلی شهرسازی پدید آمد. بازارها همراه خیابانهای اصلی از شرق تا غرب و از شمال تا جنوب شهرها را قطع میکردند و در چهارراههای بزرگ این خیابانها مسجد جامع شهر بنا میشد.
با این دگرگونیها در ساختار، سیمای شهرها در دوران اسلامی از ویژگیهایی برخوردار شدند که تا پیش از ورود اتومبیل به شهرهای ایران و حاکمیت تردد سواره در آنها قابل مشاهده بودند و هنوز نیز بقایایی بسیار اندک از آنها باقی است. ویژگیهای قابل رؤیت سیمای شهر در ایران که اشرف برشمرده عبارتاند از مسجد جامع، بازار و محلههای مسکونی که گرداگرد بازارها جای دارند.
بنای جامع به عنوان مرکز روحانی شهر و منطقۀ زیر نفوذ آن در محل مناسبی در کنار شاهراه اصلی شهر و یا در محل برخورد شاهراههای اصلی در محوطۀ بزرگ مستطیلشکلی بنا میشد. در کنار مسجد جامع، ساختمانهای اصلی دولتی جایی داشت که قرارگاه فرمانروایان بود. مسجد جامع مرکز اجتماعات سیاسی و ابلاغهای فرمانها و خواندن خطبه به نام فرمانروا بود و گذشته از آن، کارکرد فکری و علمی نیز داشت و مرکز آموزش عالی بود. در سوی دیگر مسجد جامع و گاهی گرداگرد آن بازارها قرار داشتند.
اشرف شرح مبسوطی از انواع بازارها و توالی و مراتب حرفهها و دکانها به دست میدهد و این شرح را به حاشیۀ بازارها، دروازۀ شهر، خارج دروازه، حومه و بیرون شهر ادامه میدهد: ”بیرون شهر همچنین محل گورستانها، بازارهای هفتگی و ماهانه و سالانه مثل سهشنبهبازارها و یکشنبهبازار و بساط تعزیهخوانی و نقالی بود. “
اشرف به رابطۀ تنگاتنگ مسجد و بازار اشاره کرده است. در این اشاره، سخن از الگویی به میان آمده است که گویا بین کارکرد هر راسته و مکان استقرار آن نسبت به مسجد جامع قانونمندی عامی وجود دارد. به بیان دیگر، هرچه فاصلۀ راستهها به مسجد جامع نزدیکتر باشد، کارکرد راستههای یادشده نیز به امور مذهبی نزدیکتر است. برای مثال، راستۀ همسایۀ بلافصل مسجد جامع به فروش مصحف ( قرآن) اختصاص دارد و راستۀ بعدی به مُهر و تسبیحفروشان و کفنفروشان و به همین ترتیب. در نتیجه، کاهش ارتباط اقلام مشخص هر راسته به مذهب به معنای دوری فیزیکی آنها از مسجد جامع است. گرچه چنین الگویی در برخی از شهرهای کشورهای مسلمان، از جمله شهر مراکش و شهر فض در کشور مغرب، وجود داشته و محققی با نام ایکلمن به بررسی آنها پرداخته و دکتر اشرف نیز به اثر او اشاره کرده است، اما به نظر میرسد که چنین الگوبی قابل تعمیم به همۀ شهرهای مسلماننشین نیست و میتوان به نمونههایی اشاره کرد که از الگوهابی دیگر تبعیت میکنند. این تنوع حاکی از آن است که نمیتوان الگوی واحدی را به همۀ شهرهای کشورهای مسلمان تعمیم داد.
میتوان با اغماض ”بافت تاریخی“-عبارتی عاریتی و قابل تأمل- کنونی شهرهای یزد و کاشان و کرمان را در نظر آورد که عابر پس از دیدار مسجد جامع و عبور از بازار و بازارچههای گوناگون وارد محلههای مسکونی میشود.
محلههای مسکونی گرداگرد بازارها جای داشت و در هر یک از محلههای شهرهای نوبنیاد مردمی میزیستند که از گروه قومی خاصی بودند. بدین معنی که عشیرههای عرب و مردمان ایرانی و ترک و اقلیتهای دینی، چون یهودیان و نصارا، محلههای خاص خود را داشتند. هر محله برای خود بازارچه گرمابه و عبادتگاه (مسجد، کلیسا و غیره) جداگانه داشت.
رویکرد چندوجهی احمد اشرف در معرفی مسجد جامع، بازار و محلههای مسکونی ضرورت ارتباط یکپارچۀ سیما و مفهوم شهر را گوشزد میکند. شهر پدیدهای یکپارچه است و جلوههای فیزیکی، سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و سرزمینی آن جملگی در سیمای شهر مشهودند. اشرف در مقالۀ ”ویژگیهای تاریخی شهرنشینی در ایران دورۀ اسلامی“ به فرم و مسائل فنی مسجد و بازار و محلههای مسکونی نمیپردازد، اما روشن میکند که میتوان به هر یک از این پدیدهها از مناظر متفاوتی که خود برمیشمرد نگاه کرد، بیآنکه یکپارچگی شهر فراموش شود. اینگونه رویکرد جامعهشناسی تاریخی او به شهر شیوه و روش شناخت کلنگر را تداعی میکند.
در نگاه کلنگر اشرف به شهر ایرانی که در سایر آثار او نیز به مشهود است، نگاه اشرف در مقابل نگاه پوزیتیویستی و نگاه ساختاری-کارکردی قرار دارد که به کمّیگرایی شدیدی باور دارند. در نگاه پوزیتیویستی، نقش تاریخ در آثار جامعهشناسان بسیار کمرنگ و با حاکمیت جامعهشناسی امریکایی به حاشیه رانده شد. اشرف با تشخیص نادیدهانگاری متن (Context) در جامعهشناسی رسمی امریکایی بر تاریخ به منزلۀ پیشنیاز مطالعه و درک جوامع تأکید کرد. اهمیت چنین نگاهی چند دهه بعد آشکار شد.
بنیادهای زندگی شهری
پژوهشهای احمد اشرف در کسوت جامعهشناس در تاریخ شهرنشینی ایران نشان میدهد که شهر و زندگی شهری دو پدیده جدا از هم نیستند و در پیوندی عمیق و ناگسستنی شکل میگیرند و رشد میکنند. از ابتدا تا انتهای مقالۀ ”ویژگیهای تاریخی شهرنشینی در ایران دورۀ اسلامی،“ رابطۀ قدرت، جامعه، تولید، اشتغال و شکلگیری سازمان فضایی شهر به شیوهای یکپارچه و متعامل بررسی شده است. ویژگی این پژوهش نیز توجه عمیق به زندگی شهری است: ”بدین ترتیب، مشاهده میشود که اجزای اصلی نظام اجتماعی شهرها با اجزای سیمای شهر رابطۀ نزدیک دارند. کهندژ و دارالحکومه مرکز اداری و حکومت شهر، مساجد و مدارس مرکز مذهبی، بازار مرکز اصناف و محلات شهر مرکز زندگی گروههای اجتماعی قومی، نژادی و مذهبی بوده است. “
پژوهشهای اشرف خواننده را برای فهم چگونگی ارتباط و تعامل قدرت سیاسی با شهر به سمت ضرورت آگاهی یافتن از تقسیمات اداری سیاسی سوق میدهد:
بدین ترتیب، سکونتگاهی را شهر به شمار میآوردند که مرکز سیاسی و اداری یکی از واحدهای تقسیمات کشوری بوده باشد. گذشته از سازمانهای اداری منطقهای که در شهرها مستقر بودند، از نقطهنظر داخلی نیز شهرها سازمان اداری خاصی داشتند. بدیهی است که سران حکومت در تقسیمات کشوری بر سازمان اداری و حکومت محلی شهر نیز ریاست و نظارت داشتند. چنانکه این رسم تا امروز نیز کموبیش بر پا بر جا مانده است.
اشرف ضمن معرفی بنیانهای زندگی شهری در قالب دستگاه حکومت شهری، دستگاه مذهبی شهر، انجمنهای صنفی و محلات شهر، میکوشد حال و هوای فضای شهر را شرح دهد. در مراکز اداری، حکومتی، مذهبی و بازرگانی شهر هیجان مبارزۀ قدرتهای سیاسی، مذهبی، تجاری آشکار است و در درون محلهها همبستگی و آرامش حکمفرماست و البته این آرامش فقط در هر محله یافت میشود و بین محلهها اینگونه آرامشی وجود ندارد. اشرف خاطر نشان میکند که سنت محله محله ساختن شهر و جدا کردن ساکنان به سبب دین و مذهب و مسلک و صنف و جماعت از ابتدای بنیانگذاری شهرهای اسلامی رواج داشت و ادامه میدهد که ”در چنین اوضاع و احوالی، هر محله برای اعضا خود یک گروه بسته و گروه خودی بود و محلات دیگر برای آنان گروه بیگانه بشمار میآمدند. “ ضمن تأکید بر این موضوع که مدیریت شهری در محلههای مسکونی سازمان مشخصی داشتند و ”در مواردی که محلات شهر میان فرقههای مذهبی که با هم دشمنی داشتند تقسیم شده بود، محلات بزرگ هر یک برای خود شهری بود با بازارها، مدارس و مساجد و گرمابهها. “
در سیر شهرنشینی و شهرسازی دورۀ اسلامی، بنا بر پژوهش احمد اشرف، تداوم ساختاری گذشته و تحول ساختاری حال نسبت به گذشته را طی ۱۴۰۰ سال درمییابیم. نامها تغییر میکنند، اما مفاهیم تداوم مییابند. این تغییر نام و تداوم مفهوم هم از پیش از اسلام به دورۀ اسلامی و هم در هر یک از سلسلههای اسلامی به سلسلۀ بعدی انتقال مییابد و متحول میشود: ”چنانکه مفهوم قصبه و مدینه در دورۀ اسلامی با مفهوم شهرستان در دورۀ ساسانی بسیار نزدیک و بلکه یکسان بوده است. “اشرف نشان میدهد که چگونه مفاهیم قصبه و مدینه نیز در گذر زمان با استقرار مراتبی از قدرت در این شهرها به شکلهای گوناگون تغییر میکنند. نمونۀ دیگر آنکه در دوران اسلامی، نام ”رئیس شهر“ زمان سلجوقیان به ”کلانتر“ دورۀ صفویه تغییر میکند. اشرف تأکید میکند که این تغییر نام رئیس به کلانتر با زوال قدرت مقامات محلی در شهرها همراه بوده است: ”در دورۀ قاجاریه مقام کلانتر باقی میماند، ولی رفتهرفته از اهمیت آن کاسته شد تا آنکه با اصطلاحات اداری در اوایل قرن حاضر از میان رفت. امروزه این اصطلاح تنها برای رؤسای شهربانی در بخشها و نواحی شهرها به کار میرود. “
زندگی شهری در دورۀ اسلامی به صورت متوالی و متمادی همراه است با بر هم خوردن تعادل شرع و عرف از یک طرف و بر هم خوردن تعادل بین نیروهای محلی و نیروهای حکومتی-سلطنتی. زندگی شهری ازنظر اشرف امور زیر شامل اینهاست: 1. کارکرد سازمانهای اجتماعی، 2. امور انجمنها، 3. امور اقتصادی شهری، 4. امور قضایی، 5. امور انتظامی. برای انجام این امور در شهرها در دورۀ اسلامی شرح وظایف و مراتبی از قدرت در نظر گرفته شده بود. اشرف با بررسی این دورۀ ۱۴۰۰ ساله نشان میدهد که نیروهای محلی با سیری نزولی تضعیف شدند و حکومت کوشش کرد روحانیون و علما را در خود ادغام کند:
در دورۀ صفوی، برای ادغام روحانیت در دستگاه دولت میکوشیدند به مقامات بلندپایۀ روحانی مقامات رسمی کشوری بدهند. از آن جمله، در سازمان مرکزی حکومت دستگاه خاصی برای دادگستری در نظر گرفتند که زیر نظر دیوانبیگی عمل میکرد . . . در دورۀ قاجاریه نیز همین روش کموبیش ادامه یافت، ولی رفتهرفته از اهمیت محاکم شرع در برابر محاکم عرف کاسته شد تا آنکه با اصلاحات جدید قضایی و تشکیل وزارت دادگستری بساط محاکم شرع به کلی برچیده شد.
مشاهده میکنیم که بعد از انقلاب نیز این اتفاق دوباره با تأسیس محاکم شرع و دادگاه انقلاب ادامه یافت.
سرشت زندگی شهری در دورۀ اسلامی با تقابل مستمر شرع و عرف به استقرار ”رسم دوهوایی“ منجر شد؛ رسمی که در اکثر قریب به اتفاق شهرهای ایران محلات را به دو گروه موسوم به حیدری و نعمتی تقسیم کرد. منظور اشرف از دستگاه مذهبی شهر به مساجد، حسینیهها و تکایا خلاصه نمیشود، بلکه مدارس و مجموعه اشخاص روحانی را نیز در بر میگیرد:
با آنکه دستگاه مذهبی در شهرهای ایرانی، برخلاف دستگاه مذهبی در غرب، سازمان و تشکیلات اداری رسمی و منظمی نداشت و بیشتر پراکنده و سازمانهای آن غیررسمی بود، تا دورۀ کنونی از ارکان نظام اجتماعی شهر بوده و هماکنون [در نیمۀ دوم قرن چهاردهم شمسی] نیز در میان قشرهای کسبه و پیشهوران و بازاریان نفوذ و اعتبار و اهمیت زیادی دارد.
اشرف در مقالۀ خود سیر تحول اجتماعی و تاریخی روحانیت در دورۀ اسلامی را معرفی میکند، اما مشخص نمیکند که این سیر تحول چگونه در سازمانیابی فضایی و مکانی شهر تأثیر گذاشته است. میتوان این بحث را در تکمیل این مبحث دنبال کرد. احمد اشرف روحانیان را به دو گروه تقسیم میکند:
یکی گروهی که بیشتر به دنبال امور دنیوی و قدرت سیاسی بود و دیگری گروهی که بیشتر به امور مذهبی و علوم الهی و معارف اسلامی میپرداخت. بدیهی است که گروه نخست با دستگاه حکومت ارتباط نزدیک داشتند و مبانی قدرت اقتصادی آنان حقوق دولتی و همچنین نظارت بر موقوفات دولتی بود و بدین ترتیب، در ردۀ سرآمدان سیاسی جا داشتند. حال آنکه گروه دوم با مردم محلات و بازاریان نزدیک بودند و مبانی قدرت اقتصادی آنان بیشتر هدایای مردم و موقوفات آنان بود. بسیاری از علما که از گروه دوم بودند به منصب قضا که مقامی اداری و وابسته به حکومت بود رغبتی نشان نمیدادند و هنگامیکه به این مقام گمارده میشدند آن را نمیپذیرفتند.
پس بر این اساس میتوان پذیرفت که گروه اول از علما که بیشتر به دنبال امور دنیوی و مقامات سیاسی بودند تأثیرات بیشتری بر توسعۀ شهرها و ساختمانسازی داشتند و خود کمتر در درون محلات یا با مردم زندگی میکردند. اشرف متذکر میشود که: ”در سدۀ پنجم قدرت روحانیون در این شهرها [شهرهای شرقی ایران] بسیار زیاد شده بود و در مواردی روحانیون نیروی سیاسی یافته و حتی ادارۀ امور شهر و پیرامون آن را در دست گرفتند. “ملاحظه میشود که شخصیتهای روحانی در مقام مدیریت امور شهر نیز نقش ایفا کردهاند و حتی ادارۀ امور شهر را به صورت موروثی در خانوادۀ خود ادامه دادهاند. اشرف در این باره مینویسد:
این خانوادهها رهبری شهرها را برای نسلهای پیاپی به خود اختصاص دادند و برخی از آنان امور قضایی و آموزشی را در شهرها سرپرستی میکردند و برخی دیگر همچون آلبرهان در بخارا و آلمیکال در نیشابور سلسلۀ رؤسای این شهر را تشکیل میدادند و امور قضایی و اداری و مالی شهر نظارت کامل داشتند، پایۀ قدرت سیاسی و اقتصادی رؤسا نظارتی بود که بر امور اداری و قضایی و همچنین درآمد موقوفات داشتند.
یکی از نکات حائز اهمیت که احمد اشرف بدان اشاره میکند ویژگی مذهب در شهرهاست. مذهب مهمترین عامل همبستگی و اصلیترین عنصر ستیزهجویی و کشاکش در شهرهای ایران بوده است و در این باره نمونههای متعددی را در شهرهای ایران برمیشمرد و اشاره میکند که ”در شهرهای ایرانی پیروان مذاهب اصلی تسنن (شافعی، حنبلی، حنفی و مالکی) و فرقههای کرامتیه، معتزله، اسماعیلیه و دیگر مذاهب شیعی فعالیتهای سیاسی و اجتماعی داشتند.“[3]
در بسط تبیین اشرف میتوان افزود که نهاد مذهب از سویی عامل مشروعیتبخشی به حکومت بوده و در عین حال به کاستن از شدت استبداد حکومتی نیز کمک میکرده و نوعی تعادل اجتماعی را شکل میداده است. بر این اساس، حکومت و مذهب به موازات هم از تعادل اجتماعی برخوردار بودهاند. با قدرت گرفتن حکومتهای شیعه یا سنیمذهب الگوی یادشده به بقای خود ادامه داده است. نیاز بازار به حمایت نهاد مذهبی امکان زندگی مستقل نهاد یادشده را تضمین میکرده است.
سومین بنیاد شهرهای دورۀ اسلامی از نظر اشرف انجمنهای صنفی یا مردمان شهرنشینی است که در انجمنهای صنفی متشکل میشدند. این انجمنها دارای ”وظایف اجتماعی وسیعی بودند.“ به بیان اشرف، شهر مکان نضج گرفتن اصناف است و به علاوه، شهر باعث آشنایی اصناف با فرقههای درویشان و صوفیان و شکلگیری انجمنهای فتوت میشود. اگرچه گفتوگو دربارۀ اینکه فرقههای درویشان و صوفیان ریشۀ شکلگیری انجمنهای صنفی و فتوت هستند همچنان ادامه دارد، اما نقش اصناف در زندگی شهری از منظر پژوهشهای احمد اشرف نقشی پُررنگ و تعیینکننده است و جلوۀ فیزیکی آنها شکلگیری محلههایی است که به صنفهای گوناگون تعلق دارد که گاه تعداد آنها به بیش از ۱۰۰ صنف میرسد. اشرف از قول میرزاحسینخان تحویلدار، نویسندۀ جغرافیای اصفهان، نقل میکند که در اصفهان حدود ۱۷۰ پیشه وجود داشته و از آنها با نام جماعت یاد میشده است: ”مسئلۀ اساسی در شناخت پایگاه اجتماعی و سیاسی و اقتصادی انجمنهای صنفی موقعیت آنها در برابر حکومت و مسئلۀ خودفرمانی آنهاست. “
اشرف برای اینکه بتواند ویژگیهای شهرنشینی در ایران در دوران اسلامی را با دقت و با تکیه بر مستندات داخلی و خارجی بیان کند، در چند مورد مانند رابطۀ شهر و ده و موقعیت اصناف و وضعیت سازمانهای مذهبی، به مقایسه این ویژگیها با موارد مشابه در غرب و عمدتاً اروپای غربی میپردازد.
بدین ترتیب، فرقهای اساسی گیلدهای غربی با اصناف شرقی عبارت بوده است از یکم، وظایف و کارکردهای اجتماعی اصناف از گیلد ها وسیعتر بود؛ دوم، قدرت اقتصادی گیلدها و قدرت نظارت آنها بر امور حرفهای بهمراتب بیش از اصناف بود؛ سوم، گیلدها معمولاً شامل افزارمندان و بازرگانان بودند، درحالیکه اصناف شرقی حرف متعددی را در برمیگرفت و حتی شامل صنف رقاصان و صنف گدایان نیز میشد؛ چهارم، رؤسای اصناف به نمایندگی از طرف حکومت شهری وظایف اداری و مالی داشتند و مباشر مالیه شهر بودند، حال آنکه رؤسای گیلدها دارای چنین وظایفی نبودند؛ پنجم، رؤسای گیلدها را اعضای انجمن انتخاب میکردند، درحالیکه رؤسای اصناف را، با توافق اعضا، حاکم شهر رسماً منصوب میکرد. بدین ترتیب، رؤسا یا کدخدایان اصناف در برابر حاکم شهر مسئول وصول مالیات و ادارۀ امور صنفی خود بودند؛ ششم، جنبشهای آزادیخواهانۀ سیاسی و مذهبی در سدههای پنجم و ششم هجری در اجتماعات شهری سبب شد که اصناف اسلامی دارای بنیانهای عمیق اجتماعی و سیاسی بشود، درحالیکه گیلدهای غربی در سراسر تاریخشان دارای چنین زمینههایی نبودند؛ هفتم، اصناف شرقی هم از نظر شکل شهر و قرار داشتن بازارها در جوار مسجد جامع و مسائل دیگر، و هم به خاطر اوضاع و احوال اجتماعی با جامعۀ روحانیت ارتباط نزدیک داشتند، درحالیکه گیلدها چنین نبودند؛ هشتم، گیلدهای غربی در شهرهای خودمختار فعالیت میکردند و در آن میان صنعت و بازرگانی از یکسو، و کشاورزی از سوی دیگر جدایی اساسی وجود داشت. بدین ترتیب که فئودالها در دژها میزیستند و پیشهوران و بازرگانان در شهرها. از این رو، شهر و روستا کاملاً از یکدیگر جدا بود. حال آنکه در شهرهای شرق میانه عاملان حکومت و زمینداران بزرگ جملگی در شهر میزیستند. در نتیجه، محلههای شهر و اصناف شهری همراه با اجتماعات روستایی زیر سلطۀ آنان قرار داشت. این امر از یکسو از آزادی و خودمختاری اصناف جلو میگرفت و از سوی دیگر مانع ایجاد تضاد میان شالودههای تولید شهری و روستایی میشد، یعنی تضادی که در مغربزمین از عوامل مؤثر پیدایش نظام سرمایهداری بود.
بنیانهای زندگی شهری با معرفی و شرح محلات شهر در مقالۀ احمد اشرف پایان میپذیرد. طبق پژوهشهای اشرف، محله انعکاس فضایی تحولات اجتماعی است. تحولاتی که به شکلگیری، دگرگونی و تعارضات اقوام، نژادها، و صاحبان حرف، سکونت و فعالیت آنها در شهر مربوط میشود. در معرفی و شرح بنیانهای زندگی شهری در شهرهای دورۀ اسلامی، اشرف ضمن بیان رابطۀ حکومت و مردم از یک طرف و تعامل و تقابل شرع و عرف از طرف دیگر و کنش متقابل این چهار با یکدیگر، چگونگی کمیت و کیفیت این روابط و سازوکارها را با مصادیق غربی (اروپایی) مقایسه میکنند و از قِبَل این مقایسه میکوشد تفاوتها و تمایزهای ساختاری این دو تمدن (ایران و غرب) را نشان دهد. به همین علت، بنیادهای زندگی شهری بهزعم اشرف، دستگاه حکومتی، دستگاه مذهبی، انجمنهای صنفی و محلات شهر را شامل میشوند و در مبحث جداگانهای به رابطۀ شهر و ده در دورۀ اسلامی پرداخته است. در اینجا یادآور شویم که به علت بیتوجهی به این رابطه (رابطۀ شهر و ده) در مداخلات شهرسازی معاصر، آسیبهای فراوانی به روستاها و سرمایههای اجتماعی، اقتصادی، سرزمینی و فرهنگی کشور وارد شده است.
در معرفی محلات شهر در مقالۀ اشرف به ظاهر نوعی تناقض به چشم میخورد. اشرف از یک طرف در ابتدای بحث دربارۀ محلات شهر مینویسد که ”برخلاف مراکز اداری و بازرگانی و مذهبی شهر، که تا حدود زیادی نمودار همبستگی نظام شهری بود، محلات شهر جلوهگاه تضادها و پراکندگیها بود. “ از طرف دیگر، در انتهای مبحث محلات شهری نتیجه میگیرد که ”آشکار است که محلات واحدهای اصلی روابط اجتماعی در شهرها بودند و بیش از هر واحد دیگر شهری همبستگی و یگانگی و همسانی مذهبی، قومی، خانوادگی، طبقاتی، اداری و حرفهای داشتند. “در هر دو صورت، طبق پژوهشهای احمد اشرف، محله به منزلۀ واحدی از سازمان فضایی شهر که از خودکفایی خدماتی و تأسیساتی برخوردار بود و گاه تا حد یک شهر کوچک توسعه مییافت و پیوند ساکنان درون آن با نوعی سرمایۀ اجتماعی حاوی ایمنی و امنیت و همیاری همراه بود، در سیر تحول شهرنشینی و شهرسازی دورۀ اسلامی نقشی انکارناپذیر داشته است: ”در واقع، شهرهای اسلامی مجموعهای بودند از اجتماعات کوچک محلهای با تمام خصوصیات جامعهشناختی یک community که واحدی اجتماعی و جغرافیایی است. “
نسبت شهر و ده و مفهوم منطقۀ شهری
از عمر مقالۀ مطرحشده از اشرف در این نوشته حدود نیم قرن میگذرد و وضعیت شهر و ده در ایران، بهویژه از نظر کمّی، بسیار تغییر کرده است. در این فاصله، نزدیک به هزار شهر بر تعداد شهرها افزوده و حدوداً ۳۰هزار روستا خالی از سکنه شده است. تعداد شهرهایی با جمعیت ۱۰میلیون از ده شهر متجاوز شده و بیش از ۷۵ درصد جمعیت کشور شهرنشین محسوب میشوند، بسیاری از روستاها در شهرها حل شدهاند یا به علت افزایش جمعیت و استقرار شهرداری در آنها به شهر تبدیل شدهاند. پدیدۀ جابهجایی جمعیت و مهاجرت نیز همچنان فعال است. با همۀ این تغییرات، رویکرد جامعهشناسی تاریخی مقاله و توجه آن به ویژگیهای ساختاری کشور کهنسال ما همچنان میتواند پایههای نظری مناسبی برای برنامهریزی و توسعۀ شهری در ایران فراهم آورد. اشرف از همان ابتدا وضعیت شهر و ده در ایران را با اروپا مقایسه کرده است:
یکی از وجوه تمایز عمدۀ شهرنشینی در دورۀ اسلامی با شهرنشینی در اروپا رابطۀ شهر و ده است. در اروپا، شهرها واحدهای مستقل و خودفرمان بودند و بیشتر جایگاه کسب و پیشهوران. در حالی که مرکز اساسی قدرت در دورۀ فئودالی در روستاها بود که قلعههای سران فئودال در آنجا قرار داشت. بدین ترتیب، شهر و ده از هم متمایز بود و جدا بودن آنها از مراکز قدرت سیاسی رشد و نمود خودفرمانی شهرنشینان و کشمکش آنان با فئودالها را امکانپذیر میکرد. در دوران جدید نیز که شهرهای غربی در مسیر صنعتی شدن قرار گرفتند، تمایز میان شهر و ده رفتهرفته بیشتر شده و در نتیجه روستاها، روی سنن قدیمی، واحدهای اقتصادی و اجتماعی خودبسندهای به شمار میآمدند.
طرح این گفتوگو ضروری است که مفهوم دوگانۀ شهر و خارج از شهر (City and Country side)، که در غرب رایج است، با مفهوم شهر و روستا در ایران مخلوط و مخدوش شده است. دوگانۀ یادشده در غرب در دوران بردهداری شکل گرفته و ادامه یافته و الگوی اصلی آن در امپراتوری روم توسعه یافته است. دوگانۀ یادشده بر تضاد و استثمار استوار بوده است: شهر محل زندگی بردهداران بود و برکنار از درصد ناچیزی برده که در کارهای خانگی به شکل خدمتکار فعالیت میکردند، اکثریت قریب به اتفاق بردهها در محدودههای عظیم کشاورزی- صنایع کارگاهی با نام لاتیفوندیا به کارِ شبانهروزی خانواری اشتغال داشتند. لاتیفوندیا ستون فقرات اقتصاد امپراتوری روم بود. تولیدات لاتیفوندیاها مانند گندم، روغن زیتون، شراب و دهها محصول دیگر نشان میدهد که لاتیفوندیا کشت و صنعت گستردهای بوده است. توجه کنید که ده یا روستا نامیدن چنان مجموعه عظیم تولید فشردۀ کشاورزی و صنایع تبدیلی محل تأمل است. در قرون وسطا نیز سلسلهمراتب فضایی متشکل از شهرهای کلیسایی، قلعههای شاهزاده و شوالیهنشین و محدودههای عظیم فئودالی بود و این محدودهها Estate خوانده میشدند که شبیه لاتیفوندیاهای رومی به تولید برای صدور، آن هم تولید خانواری، مشغول بودند و محل زندگی سِروها یا سِرفها به شمار میرفتند و نمیتوان آنها را ده یا روستا به حساب آورد. با توجه به استواری حیات ”استیتها“ بر استثمار، این شیوۀ تولید بر پایۀ بهرهکشی را نظام سرواژ میخواندند. در ایران، نه فقط تضادی بین شهر و روستا نبوده، روستاییان هشت ماه از سال خویشکارفرما بودند و رابطۀ بین ارباب و رعیت رابطۀ سهمبری بوده است. در بسیاری از متون تاریخی تأکید شده است که در مواقع ناامنی، دهات محل پناه و پذیرش مردمان شهری بوده است. در نتیجه، تقلید از دوگانۀ شهر و خارج از شهر و شکل دادن به دوگانۀ شهر و روستا که در پس ذهن تضاد یادشده را نیز تداعی میکرده است، آغاز نگرش دوگانه بر فضا بی توجهی به رابطۀ درهمتنیده و انداموار سلسلهمراتب فضایی در ایران است که به جای تناقض و تضاد کلیتی واحد را تشکیل میدادند.
اشرف برای مشخص کردن تفاوتهای رابطۀ شهر و ده به سه ویژگی اشاره میکند:
یکم، رابطۀ شهر و ده چندجانبه بوده و کنشهای متعدد و دوسویه میان آنها وجود داشته است. دوم، از نظر فرهنگی نیز شهر و ده فرهنگ مشترکی داشتند، در عین حال که تفاوتهایی نیز میان فرهنگ شهری و فرهنگ روستایی وجود داشته است. البته باید توجه داشت که گسترش شهرنشینی در دورۀ حاضر تفاوت شهر و ده را بسیار زیاد کرده است، حال آنکه در گذشته زندگی شهری و روستایی تفاوت چندانی با هم نداشتند. سوم اینکه از نظر اقتصادی، جدایی میان کار و دادوستد و کشاورزی کاملاً از یکسو و کار و دادوستد صنعتی از سوی دیگر در اجتماعات شهری و روستایی بهطور کامل پدید نیامده است.
پژوهشهای احمد اشرف روشن میکند که در شهر و روستا کارکردهای مشابهی وجود داشته و این موضوع را به امروز نیز تسری میدهد. یکی از این کارکردهای مشابه کشاورزی است که هم در شهر و هم در روستا رواج داشته است. از آنجا که بسیاری از شهرهای ایران از پیوستن چند روستا پدید آمدهاند، از جمله قم و قزوین، اشرف معتقد است که ”در چنین شهرهایی تمایز و تفاوت مطلق میان روستایی و شهری نبود، یعنی میان محلات روستا با شهر و حومۀ شهر تمایز آشکاری دیده نمیشد. حومههای محصور غالباً برای زراعت به کار میرفت و روستاهای چسبیده و نزدیک به شهر ممکن بود محلهها یا حومههای شهر به شمار آیند.“
در طی نیم قرن گذشته، وضعیتی که اشرف توصیف میکند در بسیاری از شهرهای ایران قابل مشاهده است. برای اثبات این مدعا، اشرف به کتابهای تاریخی و جغرافیابی متعدد و متنوع داخلی و خارجی استناد میکند و مثالهای گوناگونی را از رابطۀ شهرها و روستاهای گوناگون ایران بزرگ مثال میآورد. او بر اساس این منابع و این مثالها نتیجه میگیرد که صنعتکاران شهری در پیرامون شهرهایشان در باغداری و صیفیکاری و کشاورزی نیز فعالیت میکردند. شهرنشینان در خانههایشان اسب و الاغ نگاه میداشتند، هم در شهرها و هم در روستاها از الاغ برای سواری و بارکشی استفاده میشده، کشتکاران در شهر سکونت داشته و از اجزای اصلی نظام اجتماعی و طبقاتی شهر محسوب میشدند، و بسیاری از ناموران و فعالان مذهبی و اقتصادی متولد و ساکن روستاها بودند. همچنین، خاطرنشان میکند که ”جنبۀ دیگر نبودن تقسیم کار میان شهر و روستا آن است که بسیاری از روستاها نیز در تولیدات صنعتی خاصی تخصص داشتند و مرکز دادوستد و بازرگانی بودند. “
اشرف به مطالعات کتابخانهای اکتفا نمیکند و دربارۀ شهر و ده به بررسیهایی میدانی نیز استناد میکند که خود در آنها نقش داشته است. یکی از این بررسیهای میدانی مربوط به منطقۀ شهرستان و شهر فردوس در استان خراسان است:
اساس زندگی اقتصادی اجتماعی در منطقۀ فردوس مبتنی است بر وحدت صنایع دستی و کشاورزی در قالب اجتماعات روستایی و شهری. به بیان دیگر، تقسیم کار اساسی میان صنعت و کشاورزی، که موجب تمایز شهر و ده میباشد، و همچنین تقسیم کار میان تولیدات صنعتی و دادوستد بازرگانی، که جنبه دیگر این تمایز است، در منطقۀ فردوس همچون بسیاری از مناطق دیگر کشور تحول و تکامل پیدا نکرده است. تمام آبادیهای شهرستان فردوس در قالب چند نظم اقتصادی اجتماعی فرعی متشکل شدند، ولی به جای آنکه این نظامهای فردی در منطقه تشکیل نظام واحدی بدهند، هر کدام جداگانه با مرکز بزرگتر، یعنی شهر مشهد، ارتباط دارند.
در شرایطی که شهر و ده به شیوههای مختلف به هم پیوستهاند، پیشنهاد اشرف برای معرفی چنین وضعیتی استفاده از عبارت ”منطقههای شهری“ است: ”مفهوم منطقههای شهری نه تفاوت میان زندگی شهری و روستایی را از نظر دور میدارد و نه گوناگونیهای روابط منطقهای و بومشناختی سکونتگاه شهری و روستایی را.“ اگرچه اشرف کاربرد این عبارت را برای قسمتهای شمالی و غربی ایران و حوزههای پرجمعیت رودخانههایی مانند حوضۀ کشفرود در خراسان مناسب میداند و نه برای مناطق عشایری، روستاهای پراکندۀ فاقد سکونتگاههای شهری یا شهرهایی که جدا از هم و جدا از روستاها رشد کردهاند.
خاتمه و نتیجه
در نیم قرن شهرنشینی و شهرسازی اخیر، حیات ایلی را که از طریق ییلاق-قشلاق ضامن محافظت از بخش مهمی از طبیعت سرزمین کشور بود تقریباً از دست دادیم. بخش قابل توجهی از طبیعت و تولیدات و دانش بومی متعلق به روستاها را از دست دادیم. کمتر شهرنشینی را میتوان سراغ گرفت که از زیستن در شهرهای معاصر راضی باشد. اگر ماکس وبر معتقد بود که شهر آگاه میکند، در ایران معاصر باید گفت شهر آزار میدهد. بهرغم سه برابر شدن جمعیت شهرنشین در نیم قرن اخیر، شیوۀ مواجهۀ مدیریت کلان کشور با شهر و شهرنشینی امکان تبدیل شهرنشین به شهروند را با مشکلات بسیار روبهرو کرده است.
شاید به عقیده برخی از صاحبنظران، خوشبینانه به نظر برسد که هنوز بر پایۀ این دستاوردها بتوان اوضاع شهری را بسامان کرد. نویسندگان این جستار بر این باورند که یکی از این علل مهم و اساسی شکست شهرسازی در نیم قرن اخیر در مواجهه با ساماندهی شهرها به کار نبستن و نادیده گرفتن دستاوردهای جامعهشناسی تاریخی شهر برای پاسخگویی به نیازمندیهای شهرنشینی و توسعۀ شهری در ایران است و به کار بستن آن فرهنگسازی میخواهد. مراد از فرهنگ سازی در این زمینه عبارت است از گنجانیدن درس تاریخ اجتماعی شهر و معماری در برنامۀ درسی دانشکدههای مرتبط؛ برگزاری کارگاههای آموزشی تاریخ اجتماعی شهر و معماری برای قانونگذاران، مدیران شهری و متخصصان شهرسازی؛ تخصیص بودجههای پژوهشی به موضوع تاریخ اجتماعی شهر و معماری که نیم قرن است به دست احمد اشرف و شاگردان او فتح باب شده است و اندیشیدن به راهکارهایی که تاکنون در شهرسازی متداول نادیده گرفته شده است.
[1]این کلمه را ذینفعان ترجمه کردهاند. به نظر میرسد واژۀ دخیلان-که همۀ افراد و نهادهایی را شامل میشود که مستقیم و غیرمستقیم، کمرنگ و پررنگ، سودبرنده یا زیانبنیان با موضوع مرتبطاند-ترجمۀ مناسبتری برای این واژه باشد.
[2]برای ارجاعات این نوشته، بنگرید به احمد اشرف، ”ویژگیهای تاریخی شهرنشینی در ایران دورۀ اسلامی،“ نامۀ علوم اجتماعی، دورۀ 1، شمارۀ 4 (تیرماه 1353)، 7-49.
[3]با جستجوی گوگل برای یافتن ویژگیها و مشخصات فرقۀ کرامتیه مشخص شد که بسیاری از وبگاهها دقیقاً این قسمت از مقالۀ احمد اشرف را برای معرفی کرامتیه نسخهبرداری کرده بودند. یعنی از ۱۳۵۰ تا سال ۱۳۹۹ پژوهش دیگری منبع رسانههای عمومی دربارۀ فرقۀ کرامتیه نبوده است.