علم، دانشگاه‌ها و دانش‌های سرکوب شده

علم،دانشگاهها و دانشهای سرکوب شده: نگاهی از درون‌”جهان سوم‌”

علم نوین‌،[1]هـمانند‌”تـوسعه‌‌”دیـگر چندان کششی در ذهن‌ها ندارد.از یکسو دانشمندان برجسته‌ای،که خود در دامن این‌ علم آموزش یافته‌اند،بـرخی‌ از محبوب‌ترین دست آوردهای آن را مورد پرسش قرار‌ داده‌اند،و از سوی دیگر‌ میلیون‌ها‌ انسانی که مـدت‌ها آن را وسیله و محمل آزادی خود مـی‌دانستند دیـگر توهمی در باره‌اش ندارند.لری لادن،که محققی نامدار در رشتهء فلسفهء علوم‌ است در این باره چنین می‌نویسد:

دیرگاهی‌ است که بسیاری کسان فرض یقین را براین گذاشته‌اند که علم با عقل‌گرایی و پیشرفت قرین است…بـا توجه به گرایشی که در فرهنگ نوین به سوی علم وجود دارد چنین اطمینانی‌ تقریبا‌ احتراز ناپذیر بوده است.کوشش‌های بسیاری نیز به کار رفته تا شاید نشان دهند شیوه‌های علیم تضمین کـنندهء آنـند که علم درست،محتمل،آینده‌گرا و یا دانش قطعی و ثابت شده است‌…با‌ این همه،نه تنها این کوشش‌ها در مجموع با شکست‌ روبرو شده بلکه به این فرض مشخص انجامیده اسـت کـه نظریه‌های علمی نه درست‌اند.نه‌ محتمل،نه ینده‌گرا،نه‌ کاملا‌ ثابت شده…[2]از سوی دیگر]برخی از فلاسفه و مورخان‌ علوم(مانند کون و فیرابند)…معتقدند که تصمیم‌گیری دربارهء مقولات علمی،در بنیاد،امری سـیاسی و تـبلیقاتی است که در آن شهرت،قدرت‌،سن‌ و رقابت‌ در تعیین نتیجهء برخورد میان‌ نظریه‌ها‌ و نظرپردازان‌ علمی نقشی قاطع ایغاء می‌کند.[3]

(*استاد مدعو در دانشگاه کالیفرنیا. LrNord Pedrdu:Reperes pour I”apres-developpement.آخرین‌ کتاب مجید رهنما‌ است‌ که‌ سال گـذشته در لوزان مـنتشر شـد. این سخنان‌ دربارهء‌ علمی کـه هـنوز مـی‌تواند به برخی از دستاوردهای درخشانش‌ افتخار کند،سخنانی تند و سخت است.واقعیت این است که‌،پس‌ از‌ تحقق‌ رؤیای مکتب بیکن دربارهء تـجزیه و تـصّرف در طـبیعت سرانجام‌ شکنجهء ان برای‌ پی بردن به اسرارش،[4]علم بـدون تـردید به اکتشاف‌ها و اختراع‌هایی رسیده که‌ در پاره‌ای از‌ جنبه‌های‌ زندگی‌ بشر شایان اهمیت بوده و بی‌شک در بسیاری‌ از عرصه‌های مشخص فعالیت‌ بشری‌،دامـنهء دانـش و تـوانایی انسان‌ها را به‌ مرزهایی تازه کشانده است.به همین‌سان،علم نـوین برای بخشی‌ نسبة‌ کوچک‌‌ از ساکنان جهان رفاه مادی بیشتری به ارمغان آورده،دامنهء نیازها و حوزهء‌ منابع‌‌ آن‌ها‌ را گسترش داده،بـرتوانایی‌های آنـان افـزوده،و خدمات و کالاهای گوناگون‌ و تازه‌ای را به آن‌ها عرضه‌ کرده‌ است‌.با ایـن هـمه،این دستاوردها در بهکرد زندگی و سرنوشت یخشی بزرگ از مردم جهان‌ تأثیر‌ چندانی نداشته‌اند.

برعکس،در عمل،عقل‌گرایی(rationality)عـلمی غـالبا مـحرومیت‌ها وخواری‌های‌ بی‌سابقه‌ای را‌ برآن‌ها‌ تحمیل‌ کرده است‌به ویژه در آنچه که جهان سوم‌ نـامیده مـی‌شود،ضـروریات مرتبط با اقتصاد‌،کشاورزی‌،پزشکی،علوم سیاسی و اجتماعی و علوم توسعه و مدیریت فضای زندگی سـاکنان ایـن جـهان را‌ به‌‌ آزمایشگاهی‌ بزرگ تبدیل کرده است.هیولای علم و توسعه بخش‌های بزرگی از جمعیت کرهء زمـین را بـرای‌ آزمایش‌ الگوهای گوناگون‌”برنامه‌ریزی‌”مورد بهره‌ برداری قرار داه و در این فراگرد آن‌ا‌ را‌ عملا‌ انـسان‌هایی زایـد و دور انـداختنی شمرده است.همه‌جا مردمان متوجه این واقعیت شده‌اند«که علم‌ ناتوانان‌ را‌ جز‌ به عـنوان ابـزار آزمایش نمی‌شناسد.»[5]

در سطحی دیگر،جوامع بومی به این‌ نتیجه‌ رسیده‌اند که علم و فـرزن پرتـوانش، تـکنولوژی،بعدی دیگر و حیاتی‌تر از زندگی آن‌ها را در معرض تهدید‌ قرار‌ داده است:حافظهء فرهنگی آنها و توانایی دیرینهء آنـ‌ها را بـرای باز آفرینی‌‌ شیوه‌های‌ کار و نمایاندن نفس(self-expression).برای سرکوب‌ کردن‌ و خوار‌ دانستن ایـن‌گونه دانـش‌ها و شـیوه‌های ریشه‌دار بومی-که‌ در‌ طول قرون مردم‌ جوامع سنتی را در پاسداری از هویت و فرهنگ آن‌ها یاری‌ رسانده‌اند‌- مـجموعه‌ای از ابـزار حـقیقی و نمادین‌ مورد‌ بهره برداری‌ قرار‌ گرفته‌اند‌.

اخیرا،نسلی از دانشمندان،که از‌ این‌ تـهدیدها بـه نیکی آگاهند،به کاری‌ شبیه‌”ریشه‌شناسی‌”[6](geneology)پرداخته‌اند تا شاید‌ از‌ ادامهء این فراگرد جلوگیری کنند.اینان‌ از سـویی دیـگران را‌ با‌ این دانش‌های سرکوب شده آشنا‌ می‌کنند‌ و،از سوی دیگر جامعه‌های مورد تـهدید را یـاری می‌دهند تا شیوه‌های نوین مقابله‌ و مبارزه‌ بـا ایـن تـهدید را بیابند‌ و تکمیل‌ کنند‌.در پی‌گوشش این‌‌ گروه‌ از دانـشمندان،نـه تنها‌ چنین‌ دانش‌هایی بازشناسی و معرفی شده‌اند بلکه‌ همگان به این نکته پی‌برده‌اند کـهعلم مـسلّط چگونه واز‌ چه‌ راهها و با چـه‌ شـیوه‌هایی دانش‌های بـومی‌ را‌ سـرکوب کـرده‌ و به‌ تعبیری‌ بلعیده‌اند.این گروه‌ جـدید‌ از دانـشمندان از راه‌های بسیار آوای جوامع مورد تهدید را منعکس‌ می‌کنند.این‌که بسیاری از‌ این‌ دانشمندان در دانـشگاههای پرآوازهـء مدرن و در‌ مراکز‌ معتبر‌ علمی‌ آموزش‌ دیـده‌اند مانع از‌ آن‌ نشده اسـت کـه معرف آنچه‌ فوکو«طغیان دانـش‌های سـرکوب شده»(subjugated sciences)می‌نامد شوند و به‌ «بازگشت‌ این‌ دانش‌ها‌»یاری دهند.[7]

فوکو این دانش‌ها را بـه‌ دو‌ گـروه‌ تقسیم‌ کرده‌ است‌:گروه اول عـبارت اسـت از دانـش‌های تاریخی که پنـهانی و در جـامهء عاریه زندگی خود را در بـطن مـجموعهء تئوری‌های علمی سیستم ساز ادامه می‌داده‌اند.این گروه از‌ دانش‌ها را نقد علمی-یعنی نقدی کـه بـراساس پژوهش علمی قرار دارد-عیان ساخته اسـت.[8]

گـروه دیگر هـبارت از دانـش‌هائی اسـت که برای مقاصد مـشخص خود نارسا دانسته شده و با‌ آن‌گونه‌ که باید تعریف و مشخص نشده‌اند؛به عبارت دیگر دانـش‌هایی کـه ساده و ابتدائی شناخته شده‌اند،در پایین‌ترین ردهـء عـلوم قـرار گـرفته‌اند و بـرایشان اعتبار علمی یـا ارزش شـناسائی قائل نبوده‌اند.[9]این‌‌ دانش‌های‌ رد شده(دانش انسان بیمار با یسمار روانی،یا مجرم با پرستار یـا پزشـک-کـه در حاشیه و موازی با دانش پزشکی است)،کـه‌ دانـش‌هائی‌‌ کـم اعـتبار یـا حـتی بی‌اعتبار‌ به‌ شمار می‌آیند،به گفتهء فوکو به دانش عامه‌ (Ie savoir des gens)تعلق دارند که خود غیر از دانش حسی(common sense)است.دانش‌ عامه‌ دانشی است«خاص،محلی‌ و بومی‌؛دانشی مـتنوع و متفاوت‌ که توان محو شدن در اتفاق آرا را ندارد و نیروی خاصش فقط از عناد سرسختانهء مخالفینی سرچشمه می‌گیرد که آن را محاصره کرده است.»[10]

این دو گونه‌ دانش‌ سرکوب شده-یعنی دانش ژهای متعلق به‌”تـبحّر بـه گور سپرده شده‌”و دانش‌هایی که از ردهء دانش‌ها و علوم معتبر بیرون رانده‌ شده‌اند-با یکدیگر از جهات گوناگون نفاوت‌هایی دارند.امّا‌،به‌ اعتقاد فوکو‌ اگر به ریشه و تبار آن ها بازگردیم،یـا بـه پژوهش‌های مختلف دربارهء ریشه‌های آن‌ها رجوع کنیم،ممکن‌ است به یک«دانش تاریخی دربارهء این‌ مبارزات»برسیم.آنچه از‌ این‌ ریشه‌شناسی‌ به دست خـواهد آمـد:«یگانگی دانش‌ علمی و خاطره‌های مـحلی اسـت که به ما امکان می‌دهد که این ‌‌دانش‌ها‌ را هم در عمل در زمینه‌های تاکتیکی به کار گیریم.»[11]با این‌ همه‌،فوکر‌ می‌افزاید که‌ چنین ریشه‌شناسی تـنها هـنگامی ممکن است که«اسـتبداد گـفتمان‌های جهانشمول‌ با همه سلسله‌ مراتب‌شان و امتیازهائی که به عنوان نظریه‌های‌ پیشرفته برای خود قایل‌اند»از میان باشد‌.

علم نوین بردانش‌ای سرکوب‌ شده‌ با دیدی تحقیرامیز می‌نگرد.آیا چنین‌ نگرشی خود”غـیر عـلمی‌”نیست؟و آیا در را برافق‌های تازهء اکتشاف و دانش‌ نمی‌بندد؟مهمتر از همه آیا پیکر علم را در بسیاری از زمینه‌هایی که برای رشد دانش‌های‌ نوین ضروری‌اند،چون پزشکی،کشاورزی،پژوهش‌های محیط زیستی، و همینطور اقتصاد،سیاست و دیگر علوم اجتماعی فـلج نمی‌کند؟[12]غـرض از این‌ پرسـش ها این میست که به انتخابی بی‌مورد میان«مزایای شناخت مستقیم‌ و تجربه‌»و«یگانگی انتزاعی نطریهء علمی»وادار شـویم.این هم نیست که،برای‌ خوار شمردن محتوا،شیوه ها یـا مـفاهیم دانـشی خاص ما را در موقعیتی قرار دهد که حمل بردفاعی احساساتی‌ از‌«حق به جهل و دانش ستیزی»شود.نکته در نـپذیرفتن ‌ ‌نـیروی تمرکز دهنده و سلطه‌جوی علم است؛نپذیرفتن نیرویی که از نهاد و کارایی گفتمان علمی بـرمی‌آید؛نـیرویی کـه تنها خود را‌ معرف‌ معتبر حقیقت‌ و عقل‌گرایی می‌شمرد و برسینهء هر دعوی دیگری به حقیقت دست رد مـی‌زند.

با این همه،استبداد الگوهای حاکم علمی(paradigm)[13]مانع از آن نشده‌ است که ذهن‌های‌ خـلاق‌ در‌ جامعهء علمی به دانـش‌های بـومی‌ از‌ یاد‌ رفته و بی‌ اعتبار توجه کنند،و یا مانع از آن نشده که این گروه از دانشمندان چالشگر تئوری یگانگی علم را-که‌ می‌خواهد‌ به‌ نام و بهانهء علم دانش‌های بومی را بپالاید،رده‌بندی‌ و طبقه‌بندی‌ کند-مردود شـمارند.برعکس،این دانشمندان‌ و ریشه شناسان نسل جدید در یک امر متحدد و آن تصمیم به بی‌اعتنایی‌ نسبت‌ به‌ نظام‌ یکسان ساز الگوهای علمی است.اینان،با اعتقاد راسخ به‌ اهمیت‌ انواع تجربه‌ها و بینش‌ها،وظـیفهء خـود می‌دانند که به رشد و شکوفائی چنین‌ تجارت و بینش‌هایی کمک کنند.آن‌ها عمیقا‌ معتقدند‌ که‌ حتّی از وحشی‌ ترین و عجیب‌ترین گیاهان و گلها هم باید حمایت کرد‌،به‌ ویژه اگر به نواحی‌ نـاشناخته و یـا کشف نشده تعلق داشته باشند.ممکن است به این اعتقاد‌ داشت‌‌ که‌«حقیقت علمی آن است که درستی یا نادرستی آن زا اندیشه یا‌ گفتهء‌ دانشمندان‌ تعیین کرده باشد.»[14]ولی حقیقتی در همه گـل‌ها وجـود دارد که هیچ‌ “نظام‌ حقیقت‌‌”ساز‌ جهانی نباید،بی‌کیفر،اجازهء از میان بردن آن را داشته‌ باشد. به دلایل گوناگون‌-و برخی‌ امکانا مشکوک-دهه‌های اخیر شاهد بیشتر شدن علاقهء عموم به بازیابی دانـش‌های سـرکوب‌ شـده‌ بوده‌ است.[15]این علاقه را مـی‌توان بـه ایـن گرایش صنعت داروسازی تشبیه کرد که‌ ارزش‌ گیاهان و مواد معدنی را تنها در”عناصر فعّال ترکیبی‌”آن‌ها بداند.از همین‌ رو‌، بسیاری‌ از این دانش‌ها را بـیتشتر بـرای اسـتفاده از عناصر مفید آن‌ها برای‌ مقاصد علمی خود‌ مـورد‌ بـررسی قرار داده‌اند،بی‌آن‌که احترام واعتقادی به‌ خود آن دانش‌ها داشته باشند‌.

در‌ آنچه‌ می‌آید من با ارائه نمونه‌هایی نشان خواهم داد که‌”عـنصر فـعال‌”عـلم‌ جدید در عمل‌ برسر‌ دانش‌های‌ دیگرچه آورده است و چگونه آن‌ها را از اعتبار انـداخته،بی‌ارزش کرده و سرانجام‌ از‌ حرکت باز داشته و ازمیان برده، همان‌گونه که با بسیاری از فرهنگ‌ها و دانش‌های زنده چنین کرده اسـت‌.

نـخستین‌ مـثال من از آثار دانشمند هندی س.و.سشادری گرفته شده که‌ نشان می‌دهد‌ چـگونه‌ اصـل دوم ترمودینامیک یک رشته از دانش‌های‌ محلی‌ را‌ بی‌ارزش کرده است.به اعتقاد سشادری این‌ اصل‌-که آفرینندهء تـکنولوژس ویـژه‌ ای بـوده است-خودکفایی دیر پا و سازگار با فرهنگ‌ بومی‌ را از میان برده و با‌ چیزی‌ جـانشین کـرده‌ کـه‌ در‌ آینده مصرف‌کنندگان را به منابع انرژی‌ و به‌‌ سرمایه‌ای که نه در دسترس آنان است و نه بـرآن کـنترلی دارنـد،وابسته‌‌ خواهد‌ کرد.این ادعای سشادری مبتنی برقانون‌ دوم ترمودینامیک است که‌ بر‌ اساس آن حـرارت زیـاد و در‌ نتیجه‌ منابع زایندهء چنین حرارتی،مانند نفت و زغال سنگ،از ارزش فراوان برخوردارند.به‌ اتـکای‌ ایـن اصـل قانون انتروپی‌ نوعی‌ دستور‌ العمل‌ برای استخراج و بهره‌برداری‌ از‌ این منابع تدوین می‌کند‌.[16]

به عـبارت دیـگر،پذیرش تئوریک آن قانون ایجاب می‌کند که از این پس‌ بهره‌برداری‌ از‌ منابع طبیعی باید بـراساس مـشخص تـازه‌ای‌ استوار‌ گردد.ولی‌‌ همین‌ اساس‌ درعین‌حال موجب گسستگی کامل‌ جوامع سنتی با شیوه‌های‌ زندگی و دانـش‌های خـودشان می‌شود که تا آن تاریخ برپایهء فرهنگ و محیط‌ بوم‌ زیستی این جوامع اسـتوار یـوده اسـت‌.

اس‌.ن.نگاراجان‌،دانشمند‌ هندی‌ دیگری،نیز این‌ استدلال‌ را تائید می‌کند و می‌افزاید که شیوه‌های کشاورزی حـارّه‌ای هـمه بـرپایهء اصل قناعت و صرفه‌جویی‌ قرار داشتند که‌ سازگار‌ با‌”راه طبیعت‌”بود،راهی کـه:

آهـسته،آرام‌،بی‌زیان‌،غیر‌ انفجاری‌ و ویرائی‌ گریز‌ است،هم برای خود و هم برای دیگران برای نمونه شـیوهء تـولید حیوانی و گیاهی الیاف را با شیوهء تولید ماشینی آن مقایسه کنید.

ماشین مقدار زیـادی الیـاف را‌ در زمانی کوتاه تولید می‌کند.امّا به چـه هزینه؟هزینه‌ها بـر دوش بـخش‌های ناتوان‌تر جامعه و بردوش طبیعت سنگینی می‌کند.مـاشین حـتی انسان‌هایی‌ را که به آن زنجیر شده‌اند(کارگران)نیز می‌بلعد.[17]

کلود‌ آلوارز،که آثارش دربارهء تـأثیر عـلم و تکنولوژی جدید برفرهنگ‌های‌ “جنوب‌”آوازهـ‌ای گـسترده دارند،بـه ایـن نـتیجه رسیده است که«علم نوین هـمهء فـراگردها و شیوه‌هایی که از حرارت طبیعی پیرامون‌ خود‌ بهره می‌گیرند بی‌اعتبار می‌شمرد.»از آن جمله،شـیوهء کـار عشایر،کارگران نیزارها،زنبوران‌ عسل و کـرم‌های ابریشم،یعنی همهء آن عـواملی کـه از منابع‌ جنگل‌،به یاری حـرارت‌ مـحیط خود‌،بهره‌گیری‌ می‌کنند بی‌آنکه چون صنعت از راه اتلاف حرارت و فضولات مایهء آلودگی محیط شـوند.

آلوارز در ایـن مورد نمونهء دیگری نیز از پزشـکی ارائه مـی‌کند‌.چـاراکا‌،از پزشکان هند بـاستان‌،بـر‌ این اعتقاد بود کـه بـیماری چیزی جز از میان رفتن‌ توازن در بدن نیست.این عقیده در دانش پزشکی بومی نیز رواج دارد.بـرپایهء ایـن نظر،برای مثال،استافیلوکوک‌ها از‌ ساکنان‌ هـمیشگی بـدن انسان‌اند و روابـط آنـ‌ها بـا دیدن انسان معمولا روابـطی هم زیستانه است.تنها گاهی این‌ توازن برهم ریخته می‌شود.در طب ایورودائی(Ayurvedie)،مسئله نه از مـیان‌ بـردن میکرب‌ که‌ بازگرداندن توازن‌ میان مـیکرب و بـدن اسـت.

کـشف داروهـای انتی بیوتیک،از دسـتاوردهای بـزرگ علم نوین است.امّا هریک از‌ انواع داروها طیفی گسترده از میکرب‌ها را از میان می‌برد که‌‌ خود‌ دو‌ پی‌آمد مـنفی دارد.نـخستین پیـ‌آمد پیدایی شماری روز افزون از میکرب‌هایی است که مـقاومتشان در بـرابر داروهـای ‌‌آنـتی‌ بـیوتیک بـیشتر و، در نتیجه،زندگی انکلی آنان هم در بدن انسان پایدارتر از‌ گذشته‌ شده‌ است‌ پی‌آمد دوم دارای اهمیت فرهنگی و معرفتی بیشتری است زیرا به کاهش و تحقیر ارزش دانش‌های‌ بومی مربوط می‌شود.بنابراین:

آیـورودا،که زمانی علم تغذیه و بهداشت بود،امروزه زیر‌ فشار پزشکی نوین بیشتر‌ به‌ درمان‌ بیماری روی آورده است.در نتیجه،بیمار هندی ناچار است که یا روش زندگی ستیز درمانی(allopathie)را برگزیند یا روش به هـم ریـختهء بومی را.[18] در مورد علوم‌ اجتماعی،باید به این نکته اشاره کنم که تا هنگامی که این‌ علوم در پی‌تقلید از گرته‌های علوم طبیعی،یا به تعریف کون و لاکاتوس علوم‌ “بالغه‌”(mature sciences)،باشند،وبـه ویـژه‌ اگر‌ مغازلهء خود خود را با زیست‌ شناسی ادامه دهند،هرگز به آن مرحلهء والای پژوهش و دانش که هدف نخستین‌ آن‌ها بوده است نخواهند رسید.بـه اعـتقاد من اگر دانشمندان علوم‌ اجـتماعی‌‌ خـود را از احساس نیاز به آفریدن تئوری‌های فراگیر و یکسان ساز متکی بر داده‌های کتی رها کنند،و خود را به عنوان ریشه‌شناس و باستان‌شناس(به تعربف‌ فوکر)ببینند،بـه عـلوم‌ اجتماعی‌،حتی اگر”عـلوم مـشکوک‌”نامیده شوند،خواهند بالید.[19]

آنچه امروز به آن نیازم داریم این است که گروهی تازه از پژوهشگران خلاّق و حساس بینش و برداشت خود را از‌”حقیقت‌‌”با‌ درک و بازشناسی مبارزاتی که‌ انسان‌های‌ دیگر‌ در‌ سرزمین‌های خود در زاهـ‌”حـقیقت‌”های خودشان می‌کنند در هم‌آمیزند.امروز به ذهن‌های شنوایی نیاز داریم که بتوانند پیوندی درونی‌ و عاطفی‌ میان‌ خود‌ و دانش‌های سرکوب شده برقرار سازند.روا نیست که‌‌ ما‌ با مردمانی که آماج نـگرانی و دلمـشغولی ما هـستند چون بیگانگانی محتاج‌ رفتار کنیم که به گمانمان نیازی حیاتی به‌ یاری‌ و دانش‌ ما دارند.آن‌ها را هـمسفران تازه یافته و راه آشنایی بدانیم‌ که می‌توانند به سهم خود ما را از بـی‌راهه رفـتن نـجات دهند.

در چنین همگامی و گفتگویی،علوم اجتماعی‌ می‌توانند‌ نفش‌ ویژه‌ای ایفا کنند به شرط آن‌که،در این رساخیز دانـش‌های ‌ ‌سـرکوب‌ شده‌،به بخت تازه و بی‌نظیری که برای دگرگون شدن خود آن‌ها به وجـود آمـده پیـ‌برند.

جوامعی که‌ امروز‌ در‌ تلاش بازسازی فضاهای زندگی خود برآمده اند اشتیاقی‌ به این ندارند کـه‌ شاهراه‌هایی‌ که‌ به دست دیگران طراحی شده‌اند جایگزین‌ راه‌های آشنای آنان شوند،حـتی اگر براین شاهراه‌ها‌ چـراغ‌های‌ پر‌ نـور عصر نوین‌”روشنفکری‌”(Aufk Iarung)نیز نصب شده باشند.از این چراغ‌ها تاکنون‌‌ تنها‌ به تولید کنندگانشان بهره رسیده است.برای میلیون‌ها انسانی که آموخته‌ اند چگونه‌ راه‌ خویش‌ را به یاری چراغ‌هایی که خـود ساخته‌اند در تاریکی‌ شب‌های ستاره‌نشین پیدا کنند،چراغ‌هاب‌ وارداتی‌ کاری جز بستن دیدهء آنان‌ در آنچه که پیشتر از این می‌توانستند بیابند‌ و ببینند‌ نکرده‌اند‌.

علوم اجتماعی،آنگونه که تاکنون رشد کرده‌اند و امروزه-بویژه در دانـشگاه‌های جـهان سوم-آموخته و تجربه‌ می‌شوند‌،به چنین چراغ‌های محلی اعتنایی که ندارند هیچ،اغلب به آن‌ها با‌ دیدی‌ شک‌ آلوده می‌نگرد.پی‌آمد دلمشغولی این علوم به کار دربارهء”جمعیت‌”-و نه دربارهء انـسان‌هایی کـه نمی‌‌ خواهند‌ بر‌ چسبی را بر خود ببینند-و حاصل سرگرمی آنان به گردآوری و محاسبهء آمار‌ و اقام‌ مرده و کلی دربارهء این جمعیت اغلب جز زیان برای‌ انسان‌ها و اغوای آنان نیست.

آیـا دانـشگاه‌ها می‌توانند‌ نقشی‌ در بهکرد این وضع ایفا کنند؟ تا آن هنگام و آن میزانی که دانشگاه‌ها‌ می‌کوشند‌ تنها پرورشگاهی‌ برای علم نوین باشند مشکلات‌ بیشتر‌ خواهند‌ شد.از این جمله:ایفای گذشته،این‌ دانشگاه‌‌ هـا بـه ایـفای نقشهای دیگری نیز مشغولند.از آن جـمبه:ایـفای نـقشی بنیادی‌ در‌ باز تولید جامعه:یاری به‌ برجسته‌ترین‌ فارغ التحصیلات‌ دانشگاهی‌ برای‌ نسل‌های‌ موفقیت حرفه‌ای؛کمک به تثبیت‌ و بهبودنظام‌ درجه‌بندی شدهء مـوفقیت در جـامعه؛اسـتمرار در ابفای نقش تعریف کنندهء”نظام‌ حقیقت‌‌”باری نـسل‌هلی‌ آیـندهء آموزش و اشاعهء دانش‌ها‌ و توانایی‌هایی که پرورندهء”عناصر‌ سازنده‌ و در عین حال مطیع‌”باشند‌؛و سرانجام‌ یاری به آفرینش ابزار و نیروهای نـظم‌ دهـنده‌ای کـه لازمهء فراگردهای گوناگون “عادی سازی‌‌”جامعه‌اند‌.افزون بر همهء ایـن‌ها،وابستگی‌های‌ مالی‌،انتظارات‌ اجتماعی و اقتصادی و بالاخره‌ ضرورت‌‌ تلاش برای بقا فضای‌ عمل‌ دانشگاه‌ها را سخت محدود کرده‌اند.

یا ایـن هـمه،دانـشگاه‌ها را هنوز می‌توان حریمی دانست‌ که‌ جای جدل و مخالفت و بنیان سیتزس،بـه‌ مـعنی‌ والای این‌ مفاهیم‌،است‌.بی‌تردید،دانشگاه‌ها بسیاری از‌ ویژگی‌های دانشگاههای سده‌های میانه را،که در.واقع حالتی از یک‌ مجمع،یـک اتـحادیه و یـک‌ جامعه‌ را داشتند،از دست‌داده‌اند.در آن‌ دوران‌، دانشگاهها‌ انجمن‌هایی‌ بودند‌ که در آغاز‌ صنعتگران‌ و دیـگر پیـشه‌وران و کـارگران‌ یدی(ouvriers de Ieurs mains)،و اندکی بعد،در شهرهای بزرگی چون بولونیا و پاریس‌،استادان‌ و دانش‌ آموزانی را که اندیشهء آمـوختن یـا آمـوزاندن‌ تجربه‌های‌‌ خود‌ را‌ داشتند‌،به‌ گرد هم می‌آوردند.با انجام چنین رسالتی بود که ایـن دانـشگاه‌ ها،برای دورانی طولانی،به سنگرهای واقعی در برابر گسترش قدرت سلاطین‌ تبدیل شـدند.

گـرچه وجـوه‌ مشترک دانشگاه‌های امروزی با اسلافشان اندک است،شگفت‌ آور نیست اگر بسیاری از آن‌ها در محیط خـود از فـضایی آزاد و جان بخش‌ بهره‌مندند که در آن،همانند گذشته،امکان ایستادگی‌ در‌ برابر دانش و قدرت‌ سازمان یـافته انـدک نـیست.در سراسر جهان،بسیاری از دانش جویان و مربیان در این فراگرد ایستادگی نقشی اساسی ایفا می‌کنند.

در بیشتر کـشورهای جـهان سوم،این‌گونه‌ ایستادگی‌های‌ آشکار و پرماجرا در فضای دانشگاه‌ها به چشم می‌خورد.اما در هـمان حـال،شـماری از عوامل‌ ساختاری مانع از آن شده‌اند که این ایستادگی‌ها‌ پی‌گیر‌ و نهادی شوند.

دانشگاه‌های امروزی چون‌ تاجی‌ بـرتارک نـظام آمـوزشی کشورها نشسته‌اند و در چشم دانشجویان،و سرپرستانشان،نقش اساسی آنان در این است که‌ کـارخانه‌وار گـواهی‌نامه‌هایی را که برای پیمودن نردبان موفقیت‌ اجتماعی‌ و اقتصادی ضروری است صادر‌ کنند‌.از سوی دیگر،آنچه دولت به نـوبهء خـود می‌خواهد این است که دانشگاه‌ها تولید کنندهء منابع انسانی باشند که سـخت بـه‌ آن‌ها نیازمند است.در همان حال،از آنجا کـه‌ دولتـ‌ها‌ بـه خطری که عصیان‌ احتمالی دانشجویان می‌تواند نـسبت بـه ادامهء قدرت آن‌ها ایجاد کند عمیقا آگاه‌ اند،می‌کوشند تا دانشگاه‌ها را از لحاظ سـیاسی در کـنترل کامل خود نگاه دارند‌.

بـه‌ هـمهء این‌ دلایـل،دانـشگاه‌های جـهان سوم به نسخه‌های ناقص و بی‌مقدار دانـشگاه‌های غـربی تبدیل شده‌اند.در هیچ یک از این‌ کشورها تلاشی‌ بنیادی برای جایگزین ساختن ایـن دانـشگاه‌ها با کانون‌هایی که‌ بتوانند‌ نیازهای‌ پژوهـشگران جدی را برآورند،یا سـنت‌های ریـشه‌دار آموزشی و فرهنگی محلی را باز آفـرینی کـنند،به چشم نمی‌خورد‌.‌‌حتی‌ در کشورهایی که‌ این سنت‌ها پیشینه‌ای کهن‌تر از سنت‌های اروپایی دارنـد(هـمانند دانشگاه‌‌ جندی‌ شاپور‌،در سدهء هـفتم،و مـدارس ربـع رشیدی در تبریز،در پایـان سـدهء سیزدهم میلادی)سیما و رسـالت‌های‌ مـنزلت بخش دانشگاه‌های غربی چنان‌ یک پارچه از سوی نخبگجان این جوامع پذیرفته‌ و”دورنی‌”شده‌اند کـه اگـر‌ تغییر‌ و اصلاحی هم صورت گیرد بـنیادی نـیست.افزایش انـفجار گـونهء شـمار دانش‌ آموزان دبیرستان در ایـن کشورها همراه با اولویت‌های همیشگی حکومت‌ها در زمینهء امنیت و توسعه،عوامل بازدارندهء دیگر هرگونه تغییر اسـاسی‌ اسـت.

آیا در این شرایط دیگر جایی بـرای امـیدواری نیست؟اگر بـتوان امـیدی داشـت‌ همانا به ایـن واقـعیت است که نظام‌های جهانگیر قدرت در حال فرو پاشیدن‌ اند.به گفتهء مارکس بزرگ-که‌ چه‌ بـسا هـم‌اکنون در گـور کفن بر تن می‌درد- «هرآنچه جامد اسـت در حـال بـخار شـدن اسـت.»بـی‌تردید،ما امروز در جهانی‌ به هم برآمده وغیر قابل پیش‌بینی زندگس می‌کنیم.اما‌ شاید‌ دقیقا در چنین روزگاری است که تلاش برای افرینش شکل‌های تازه‌ای از دانش و قدرت‌ رها از بـند استبداد ایدئولوژی‌های کلان و یکسان ساز-فضای مساعد و مطلوب خود را می‌یابد.کیست‌ که‌ بداند چنین تلاشی ما را به کجا رهنمون خواهد شد؟ (*این نوشته برگردان فارسی مقاله‌ای است که در O,ntario Institute For Studies on Fdueation در اکتبر 1992 ارائه شده اسـت‌.

پانـویس‌ها‌:

(1.مقصود‌ از علم نوین(modem science‌)علم‌ همزاد‌ جوامع سرمایه‌داری و صنعتی است،علمی‌ که حقیقت را منحصر به خود می‌داند و هر دانشی را که سازگار با اصول آن نباشد‌ باطل‌ می‌شمارد‌.

(2.از آنجا که«فلاسفهء عـلوم بـرای مدل‌های‌”عقلانی‌‌”خود‌ به‌ندرت نمونه‌ای در فراگرد عملی‌ پژوهش علمی یافته‌اند».به اعتقاد لادن:«عقلانی بودن را باید عبارت از گزینش میان‌ پیشرفته‌‌ ترین‌ نظریه‌های علمی دانـست.»ک.ک.بـه:

Isrry Iaudam,Progress and Its Problems‌:Towards a Theory of Scientifle Growth,Berkeley, Univerdity of Califomia Press,1977,p.6.

(3.همان،صص 2-4.

(4.ن.ک.به:

Francis Bacon,”Advancement of‌ Leaning‌,”in‌ Joseph Devey,ed.,The Physical and Metaphysieal Works ofLord Bacon,London‌,BeIl‌ and Sons,1911,BkII,Chap.II,p.82. «هم‌چنان‌که خـوی هـرکس را آن‌گاه می‌توان شناخت که به‌ خشم‌ آمده‌ است،به کنه احوال‌ طبیعت هم نه زمانی که آسوده‌اش گذاشته‌اند،بلکه‌ هنگامی‌ که‌ به دست صـنعت بـه شکنجه‌اش‌ پرداخته‌اند می‌توان پیـ‌برد.»

(5.بـرای آگاهی از تفسیرهای هوشمندانه‌ای در‌ این‌ باب‌ ن.ک.به:

Shiv Visvanathan,”On the Annals of the Laboratory State”,in Ashis Nandy,ed‌.,Science‌, Hegemony and Violence:A Requiem for Modemity,Delhi,Oxford University Press,1988. در این‌ کتاب‌ مقاله‌های‌ ارزندهء دیگری را نیز دربارهء تأثیر عملی گفتمان و رفتار علمی بر زندگس‌ انسان‌ها می‌توان‌ یافت‌.خواندن همهء نوشته‌های این کتاب را من بـه هـمهء کسانی که دلمشغول این‌‌ مسئله‌ هستند‌ توصیه می‌کنم.

(6.به عنوان نمونهء چنین گروه‌هایی،تنها در هند،می‌توانم از اندیشمندان و پژوهندگان‌ فعالی‌ چون‌ آشیش ناندی،دارامپال،شیو ویشواناتان،و اندانا شیوا،سشاردر،باجاج،مـنو کـوتاری،لوپا‌ مهتا‌ نـام‌ برم که،در مؤسساتی نظیر Tge Indian Center for the Study of Devevloping Societies با‌ دستیاران‌ خود‌ به کار مشغول‌اند و کمتر در سمینارها گرد هم آیی‌های بین المـللی شرکت‌ می‌کنند‌.

(7.ن.ک.به: Michel Foucault,Power/Knowledge,New York,Pantheon Books,1981,p.81 فوکو می‌نویسد:«…واقعیت این است‌ که‌ اخیرا،دسـتکم بـه گـونه‌ای گذرا،اغلب به نگرشی برخورده‌ایم که براساس آن‌ مهم‌ زندگی است نه تئوری،واقعیت است نه‌ دانـش‌،‌ ‌مـال‌ است و نه‌ علم.و نیز به نظر می‌رسد‌ که‌ فرسوی اسن نگرش ما شـاهد پدیـده‌ای هـستیم که می‌توان آن را طغیان دانش‌های‌ سرکوب‌ شده نام نهاد.

(8. Michel Foucault‌,Opcit‌.,p.82.

(9. Ibid‌.

(10‌. Ibid‌.

(11. Ibid.p83.

(12.بی‌مناسبت نیست‌ که‌ در ااین‌جا از کارل راجز گـفته‌ای را نقل کنم.وی ضمن بحث‌‌ دربارهء‌ تفکر شهودی می‌نویسد:

این‌گونه تفکر ممکن‌ است هـم آشکارا نادرست‌ باشد‌ هـم کـاملا درست.برای مثال‌،بومیان‌‌ جزایر کارائیب هرگز به کار کشت دست نمی‌زنند مگر هنگام برآمدن ماه نو‌ در‌ آسمان، هنگامی که‌”ماه نیک‌ است‌‌”.همه‌‌”می‌دانیم‌”که ماه‌ نمی‌تواند‌ کم‌ترین اثر بـربذری داشته‌‌ باشد‌ که در زمین می‌کارند؛بنابراین،باید فرض کرد که باور این بومیان بر نظریه‌ای‌‌ سخره‌ بنا شده است.اما،امروز،سده‌ها‌ پس‌ از آن‌که‌ بومیان‌ به‌ این باورها رسیده‌اند، دانشمندان‌ شـگفت‌زده،بـه این واقعیت پی‌برده‌اند که یه راستی میزان بارندگی،در سراسر جهان،این هفتهء‌ هلال‌ ماه به مراتب بیشتر از بارندگی‌ در‌ روزهای‌ دیگر‌ ماه‌ است.به سخن‌‌ دیگر‌،این نظر که ماه مـی‌تواند در رشـد بذر تأثیر گذارد،همانطور که ما دانش برتر خود‌ می‌دانستیم‌،بکلی‌ نادرست است.اما،آنچه هم که بومیان‌ با‌ احساس‌ دورنی‌ خود‌-که‌‌ حاصل عمری تجربه در کشت‌زارها بود-مـی‌دانستند درسـت است!این داستان مؤید اعتقاد عمیق من است به این‌که انسان به خودی خود،هنگامی که در آزادی و بی‌واهمه‌ عمل می‌ کند،شاید خود کارآترین ابزار علمی باشد؛ابزاری که مـی‌تواند رونـدی در طـبیعت را شناسایی کند بسیار پیشتر از آنـ‌که بـتواند آگـاهانه آنرا در قالب یک فرمول علمی‌ بریزد‌.

Carl Rogers,”Some Thpughts Regarding the Current Presuppositioms of the Behavioral Sciences,” in Coulson g Rogers, Man aed the Sciemce of Man,Columbus,Ohio,Cjarles E.Merrill,1968,p. 63.

(13.در‌ دید‌ توماس کون،آنچه او”علم عادی‌”می‌نامد علمی است مبتنی برداشتی غیر انتقادی نسبت بـه نـظربه‌ها و مـفاهیم بنیادی پذیرفته شده از سوی جامعهء‌ علمی‌ در هر رشـته و زمـینهء خاص‌،این‌ نظریه‌ها و مفاهیم در یک الگوی علمی(پارادیگم)متبلور می‌شود که از یک‌ سلسله نظریه‌های تئوریک تشکیل یافته و جمع آن مـعرف یـک جـهان بینی خاص‌ است‌.بدین شکل‌ الگوی علمی‌ پاره‌ای‌ ارز باورها را اسـاسی می‌داند و آن ها را مورد تأیید قرار می‌دهد و پاره‌ای‌ دیگر را رد می‌کند.اگر دانشمندی نتواند نتیجه‌ای را که بدان رسیده با تـئوری حـاکم سـازگار سازد‌ او‌ است که مردود می‌شود نه تئوری حاکم.به دیگر سـخن،الگـو یا پارادیگم علمی در بر گیرندهء مجموعه‌ای از نظریه‌های تئوریک خدشه ناپذیری است که از سوی اعضای جامعهء عـلمی‌‌ پذیـرفته‌ شـده‌اند.آنان‌ که عناصر و پاره‌های اساسی چنین مدلی را نپذیرند دیگر در این‌جامعه جایی نـدارند،آثـارشان را کـسی دیگر‌ جدی نمی‌گیرد و به انتقادهایشان اگر کسی گوش کند تنها از سرادب‌ است‌.برای‌ خـلاصه‌ای از آرا-کـون در ایـن باره ن.ک.به:

Joseph Rouse,Knowledge and Power,Ithaca,N.Y.,Comell University Press‌,‌‌1987‌,pp.26-40- (14. Michael Polanyi,”Ihe Growth of Science ih Society,”in‌ Coulson‌ g Rogers‌,Man and the Science of Man,Columbus,Ogio:Charles and Merrill,1968,p.122,

(15.برای‌ آگاهی از آراء و تعاریف گوناگون از این دانش‌ها و هچنین کتابشناسی جامعی‌ دربارهء آن‌ها‌ ن.ک.بـه:

David Brkensha,ct‌,al‌.,Indigenous Knowledge Systems and Devlopment,Ianham,MD., Umiversity Press of America,1980.

(16. C.V.Sreshadti and V.Ba;aji,Twoards a New Science of Agriculture,Madras,MCRC, undated,p.4(Quoted by Claude Alvares in Wolfgang‌ Sachs,ed.The Development Dictionary, London,Zed Books,1992,222.

(17.نـامهء مورخ 7 مه 1990 ناگارجان به کلود آلوارز در:

Wolfgang Sachs,Ibid.,p.223.

(18. Claude Alvares,”Sci3nce,Colonialism and Vioence‌:A Luddite‌ View,”in Ashis Nandy, ed.Science,Hegemony and Violence,Delhi:Oxfotd University Press,1988,p.1012.

(19.به سخن فوکو،اگر«ریشه‌شناسی به عنوان کـوششی بـرای رهـا کردن دانش‌های سنتی‌ از‌ انقیاد‌ باشد تا بتوانند علیه تسلط گفتمان علمی تئوریک،یکسان سـاز و رسـمی به مخالفت و مبارزه برخیزند…»”باستان‌شناسی‌”روش مناسب برای بررسی استقراء محلی است،و “ریشه‌ شـناسی‌”نـیز ابـزاری که خواهد‌ توانست‌،برپایهء این استقرائات محلی،دانش‌های رها شده را به‌ عرصهء عمل آورد: Michel Foucault,op.cit,1980.p.85.

(20.برای نـمونه،بـسیاری از مورخان در شگفت‌اند که چگونه،در‌ سدهء‌ سیزدهم‌ میلادی،در دانشگاه‌های پاریس،و سپس‌ در‌ دانشگاه‌های‌ ارلئان،آکـسفورد،و تـولوز،اسـتادان و دانشجویان،با بهره‌جویی از حربه‌های اعتصاب با پراکنده شدن،در برابر رفتار خشونت‌آمیز حکومت‌ ایستادگی می‌کردند.در‌ حـقیقت‌ ایـن‌گونه‌ بـود که گروهی از روشنفکران آن زمان،که‌ نه‌ منزلتی‌ در جامعه داشتند و نه سازمانی و نـه بـهره‌مند از پشتیبانی مالی کسی بودند،توانستند استقلال‌ خود را هم برابر‌ کلیسا‌ حفظ‌ کنند هم در مقابل دربار.در ایـن بـاره ن.ک.به:

Paul‌ Benoit,”Ia Tbeologie au XIII siecle:une science pas comme Ies autres”,in Michel Serres, Elaments d”histoire‌ des‌ sciences‌,Paris,Bordas,1989,pp.179-180.

[1]. مقصود‌ از علم نوین(modem science‌)علم‌ همزاد‌ جوامع سرمایه‌داری و صنعتی است،علمی‌ که حقیقت را منحصر به خود می‌داند و هر دانشی را که سازگار با اصول آن نباشد‌ باطل‌ می‌شمارد‌.

[2]. از آنجا که«فلاسفهء عـلوم بـرای مدل‌های‌”عقلانی‌‌”خود‌ به‌ندرت نمونه‌ای در فراگرد عملی‌ پژوهش علمی یافته‌اند».به اعتقاد لادن:«عقلانی بودن را باید عبارت از گزینش میان‌ پیشرفته‌‌ ترین‌ نظریه‌های علمی دانـست.»ک.ک.بـه:

Isrry Iaudam,Progress and Its Problems‌:Towards a Theory of Scientifle Growth,Berkeley, Univerdity of Califomia Press,1977,p.6.

[3]. همان،صص 2-4.

[4]. ن.ک.به:

Francis Bacon,”Advancement of‌ Leaning‌,”in‌ Joseph Devey,ed.,The Physical and Metaphysieal Works ofLord Bacon,London‌,BeIl‌ and Sons,1911,BkII,Chap.II,p.82. «هم‌چنان‌که خـوی هـرکس را آن‌گاه می‌توان شناخت که به‌ خشم‌ آمده‌ است،به کنه احوال‌ طبیعت هم نه زمانی که آسوده‌اش گذاشته‌اند،بلکه‌ هنگامی‌ که‌ به دست صـنعت بـه شکنجه‌اش‌ پرداخته‌اند می‌توان پیـ‌برد.»

[5]. بـرای آگاهی از تفسیرهای هوشمندانه‌ای در‌ این‌ باب‌ ن.ک.به:

Shiv Visvanathan,”On the Annals of the Laboratory State”,in Ashis Nandy,ed‌.,Science‌, Hegemony and Violence:A Requiem for Modemity,Delhi,Oxford University Press,1988. در این‌ کتاب‌ مقاله‌های‌ ارزندهء دیگری را نیز دربارهء تأثیر عملی گفتمان و رفتار علمی بر زندگس‌ انسان‌ها می‌توان‌ یافت‌.خواندن همهء نوشته‌های این کتاب را من بـه هـمهء کسانی که دلمشغول این‌‌ مسئله‌ هستند‌ توصیه می‌کنم.

[6]. به عنوان نمونهء چنین گروه‌هایی،تنها در هند،می‌توانم از اندیشمندان و پژوهندگان‌ فعالی‌ چون‌ آشیش ناندی،دارامپال،شیو ویشواناتان،و اندانا شیوا،سشاردر،باجاج،مـنو کـوتاری،لوپا‌ مهتا‌ نـام‌ برم که،در مؤسساتی نظیر Tge Indian Center for the Study of Devevloping Societies با‌ دستیاران‌ خود‌ به کار مشغول‌اند و کمتر در سمینارها گرد هم آیی‌های بین المـللی شرکت‌ می‌کنند‌.

[7]. ن.ک.به: Michel Foucault,Power/Knowledge,New York,Pantheon Books,1981,p.81 فوکو می‌نویسد:«…واقعیت این است‌ که‌ اخیرا،دسـتکم بـه گـونه‌ای گذرا،اغلب به نگرشی برخورده‌ایم که براساس آن‌ مهم‌ زندگی است نه تئوری،واقعیت است نه‌ دانـش‌،‌ ‌مـال‌ است و نه‌ علم.و نیز به نظر می‌رسد‌ که‌ فرسوی اسن نگرش ما شـاهد پدیـده‌ای هـستیم که می‌توان آن را طغیان دانش‌های‌ سرکوب‌ شده نام نهاد.

[8]. Michel Foucault‌,Opcit‌.,p.82.

[9]. Ibid‌.

[10]. Ibid‌.

[11].  Ibid.p83.

[12]. بی‌مناسبت نیست‌ که‌ در ااین‌جا از کارل راجز گـفته‌ای را نقل کنم.وی ضمن بحث‌‌ دربارهء‌ تفکر شهودی می‌نویسد:

این‌گونه تفکر ممکن‌ است هـم آشکارا نادرست‌ باشد‌ هـم کـاملا درست.برای مثال‌،بومیان‌‌ جزایر کارائیب هرگز به کار کشت دست نمی‌زنند مگر هنگام برآمدن ماه نو‌ در‌ آسمان، هنگامی که‌”ماه نیک‌ است‌‌”.همه‌‌”می‌دانیم‌”که ماه‌ نمی‌تواند‌ کم‌ترین اثر بـربذری داشته‌‌ باشد‌ که در زمین می‌کارند؛بنابراین،باید فرض کرد که باور این بومیان بر نظریه‌ای‌‌ سخره‌ بنا شده است.اما،امروز،سده‌ها‌ پس‌ از آن‌که‌ بومیان‌ به‌ این باورها رسیده‌اند، دانشمندان‌ شـگفت‌زده،بـه این واقعیت پی‌برده‌اند که یه راستی میزان بارندگی،در سراسر جهان،این هفتهء‌ هلال‌ ماه به مراتب بیشتر از بارندگی‌ در‌ روزهای‌ دیگر‌ ماه‌ است.به سخن‌‌ دیگر‌،این نظر که ماه مـی‌تواند در رشـد بذر تأثیر گذارد،همانطور که ما دانش برتر خود‌ می‌دانستیم‌،بکلی‌ نادرست است.اما،آنچه هم که بومیان‌ با‌ احساس‌ دورنی‌ خود‌-که‌‌ حاصل عمری تجربه در کشت‌زارها بود-مـی‌دانستند درسـت است!این داستان مؤید اعتقاد عمیق من است به این‌که انسان به خودی خود،هنگامی که در آزادی و بی‌واهمه‌ عمل می‌ کند،شاید خود کارآترین ابزار علمی باشد؛ابزاری که مـی‌تواند رونـدی در طـبیعت را شناسایی کند بسیار پیشتر از آنـ‌که بـتواند آگـاهانه آنرا در قالب یک فرمول علمی‌ بریزد‌.

Carl Rogers,”Some Thpughts Regarding the Current Presuppositioms of the Behavioral Sciences,” in Coulson g Rogers, Man aed the Sciemce of Man,Columbus,Ohio,Cjarles E.Merrill,1968,p. 63.

[13]. (13.در‌ دید‌ توماس کون،آنچه او”علم عادی‌”می‌نامد علمی است مبتنی برداشتی غیر انتقادی نسبت بـه نـظربه‌ها و مـفاهیم بنیادی پذیرفته شده از سوی جامعهء‌ علمی‌ در هر رشـته و زمـینهء خاص‌،این‌ نظریه‌ها و مفاهیم در یک الگوی علمی(پارادیگم)متبلور می‌شود که از یک‌ سلسله نظریه‌های تئوریک تشکیل یافته و جمع آن مـعرف یـک جـهان بینی خاص‌ است‌.بدین شکل‌ الگوی علمی‌ پاره‌ای‌ ارز باورها را اسـاسی می‌داند و آن ها را مورد تأیید قرار می‌دهد و پاره‌ای‌ دیگر را رد می‌کند.اگر دانشمندی نتواند نتیجه‌ای را که بدان رسیده با تـئوری حـاکم سـازگار سازد‌ او‌ است که مردود می‌شود نه تئوری حاکم.به دیگر سـخن،الگـو یا پارادیگم علمی در بر گیرندهء مجموعه‌ای از نظریه‌های تئوریک خدشه ناپذیری است که از سوی اعضای جامعهء عـلمی‌‌ پذیـرفته‌ شـده‌اند.آنان‌ که عناصر و پاره‌های اساسی چنین مدلی را نپذیرند دیگر در این‌جامعه جایی نـدارند،آثـارشان را کـسی دیگر‌ جدی نمی‌گیرد و به انتقادهایشان اگر کسی گوش کند تنها از سرادب‌ است‌.برای‌ خـلاصه‌ای از آرا-کـون در ایـن باره ن.ک.به:

Joseph Rouse,Knowledge and Power,Ithaca,N.Y.,Comell University Press‌,‌‌1987‌,pp.26-40-

[14]. 1987‌,Michael Polanyi,”Ihe Growth of Science ih Society,”in‌ Coulson‌ g Rogers‌,Man and the Science of Man,Columbus,Ogio:Charles and Merrill,1968,p.122

[15]. .برای‌ آگاهی از آراء و تعاریف گوناگون از این دانش‌ها و هچنین کتابشناسی جامعی‌ دربارهء آن‌ها‌ ن.ک.بـه:

David Brkensha,ct‌,al‌.,Indigenous Knowledge Systems and Devlopment,Ianham,MD., Umiversity Press of America,1980.

[16]. C.V.Sreshadti and V.Ba;aji,Twoards a New Science of Agriculture,Madras,MCRC, undated,p.4(Quoted by Claude Alvares in Wolfgang‌ Sachs,ed.The Development Dictionary, London,Zed Books,1992,222.

[17]. نـامهء مورخ 7 مه 1990 ناگارجان به کلود آلوارز در:

Wolfgang Sachs,Ibid.,p.223.

[18]. Claude Alvares,”Sci3nce,Colonialism and Vioence‌:A Luddite‌ View,”in Ashis Nandy, ed.Science,Hegemony and Violence,Delhi:Oxfotd University Press,1988,p.1012.

[19]. به سخن فوکو،اگر«ریشه‌شناسی به عنوان کـوششی بـرای رهـا کردن دانش‌های سنتی‌ از‌ انقیاد‌ باشد تا بتوانند علیه تسلط گفتمان علمی تئوریک،یکسان سـاز و رسـمی به مخالفت و مبارزه برخیزند…»”باستان‌شناسی‌”روش مناسب برای بررسی استقراء محلی است،و “ریشه‌ شـناسی‌”نـیز ابـزاری که خواهد‌ توانست‌،برپایهء این استقرائات محلی،دانش‌های رها شده را به‌ عرصهء عمل آورد: Michel Foucault,op.cit,1980.p.85.