«علم و علماء»*

(*)دانشمند گرامی آقای علی اکبر شهابی نظرات و آراء خود را دربارهء مقالهء«علم و علماء در زبان قرآن و احادیث»نوشتهء آقای جلال متینی(«ایران‌نامه»،شمارهء 3،سال 2)بصورت این مقاله برای چاپ در ایران‌نامه‌ فرستاده‌اند.چون نوشتهء ایشان مفصل است،بجای چاپ آن در بخش«نامه‌ها و اظهارنظرها»ی مجله،آن‌را بصورت‌ مقاله‌ای مستقل در این شماره بچاپ می‌رسانیم.ولی از دیگر صاحب‌نظران تقاضا می‌کنیم درصورتی‌که دربارهء این‌ موضوع نظری دارند آن‌را حد اکثر در دو صفحه بنویسند تا در بخش«نامه‌ها و اظهارنظرها»چاپ شود.

ایران‌نامه

چون در این‌باره و بدین جامعیّت و با نظریّهء خاص و نتیجه‌گیری که بیان شده است، تاکنون بحث و تحقیق شایسته‌ای بعمل نیامده و موضوع ارزش پژوهشی بیشتر و نقد و تحلیلی گسترده‌تر از آراء مختلف دارد،ازاین‌رو نویسندهء این گفتار که عمری در درس و بحث و تعلّم و تعلیم و مطالعه و تألیف همین‌گونه مسائل سپری کرده است اجازه‌ می‌خواهد نظر خود را در پیرامون مقاله باختصار و مستند به ادلّه و اسناد-بی‌هیچ‌گونه‌ تعسّف و تعصّب که آفت بزرگی است برای حق و دانش-بنویسد و از اهل دانش و تحقیق خواستار شود که عقیدهء خود را در این موضوع ابراز فرمایند:

پیش از ورود به اصل مطلب چند نکتهء اساسی را که نزد صاحب نظران حکم اصول‌ مسلم دارد و در راه پژوهش و استدلال کمک بسیاری به کشف حقیقت و داوری درست‌ می‌کند،یادآوری می‌نمایم:

1-«اجتهاد در برابر نصوص»را اهل دانش و انصاف مردود و نادرست می‌دانند.

2-در نزد محدثان و دانشمندان اسلامی،چه شیعی و چه سنّی،این سنّت منقول و معقول جزء اصول مسلّم و متواترست که اگر حدیث و خبری موافق قرآن نباشد مورد اعتبار نیست و به تعبیر روایت نبوی:باید آن‌را به دیوار زد(…فاضربوه علی الجدار)زیرا آن‌ یک روایت و این یکی درایت است.

3-آنچه در قرآن کریم از«محکمات»است نه از«متشابهات»نیازی به تأویل و تفسیر ندارد و همان معنی را که اهل زبان از آن می‌فهمند،می‌رساند،خاصّه در کلمات‌ مفرد و رایج مانند:انسان،حیوان،رجل امرأه،علم،عالم،فهم،تعقّل،تفکّر،سمع و بصر و امثال و نظایر اینها،مگر آن‌که در احکام دینی از معنی لغوی دور و بتناسب آن‌ معنی،اصطلاح ویژهء دینی(اصطلاح شرعی)شده باشند مانند کلمات:صلات، زکات،حجّ،وضوء،غسل،تیممّ،اقامه،رکوع،سجود،قنوت و امثال اینها که هرکدام‌ در لغت معنی عامی دارد و در اصطلاح شرعی معنی خاصی متناسب با معنی لغوی.یا چنان‌که در همهء زبانها،خاصه در فرهنگ و ادب تازی معمول است لفظی به قرینه در معنی مجازی و استعاری استعمال شده باشد.مانند الفاظ:ید،استواء و وجه برای خداوند در این آیات:

تبارک الّذی بیده الملک

(ملک-1)و:

ثمّ استوی علی العرش

(حدید- 5)و:

یبقی وجه ربک

(رحمن-28)که مقصود از آن قدرت و احاطهء بر امور و ذات و مظهر الوهیّت می‌باشد.

4-توسعه و تغییرات در چندی و چونی معانی لغات و گسترش و افزونی مفاهیم آنها نسبت به معنی نخستین در هنگام وضع(اولین معنی موضوع له لفظ)بر اثر پیشرفت تمدن و فرهنگ مانند گسترش همهء شوؤن و لوازم زندگی،امری است قهری و طبیعی و لغاتی که‌ در میان مردمی،زنده بماند و تغییر و تبدیلی اساسی در معنی آنها پیدا نشود،همان معنی‌ نخستین،همواره متناسب با پیشرفت سایر امور،گسترش می‌یابد و برای بیان مقصود در صور و مفاهیم تازه و پیشرفتهء آن نیازی به وضع لغات جدید برای تفهیم و تفهم نیست‌ وگرنه دائرهء لغات از حدّ شمارش خارج و منتهی به تسلسل می‌شود.این دگرگونی و گسترش مفاهیم لغات نسبت به وضع نخستین ویژهء لغتی خاص نیست بلکه همهء زبانهای‌ زندهء جهان،کم‌وبیش در معرض همین تطّور و دگرگونی هستند،چنان‌که لفظ«علم» و«عالم»در زبان تازی هزار سال پیش دائرهء مفهوم و مصداقش بمراتبی محدودتر از معنی‌ امروزی آن است،همین حکم را دارد لفظ«دانش»و«دانا»در زبان پارسی و لفظ Science و Savant و Scholar در زبان فرانسه و انگلیسی.

بیقین هنگامی‌که رودکی در هزار سال پیش،«دانش»را در این شعر خود آورده

دانش اندر دل چراغ روشن است‌ وز همه بد بر تن تو جوشن است

یا فردوسی در این شعر معروف خود از دانش و دانا سخن رانده

توانا بود هرکه دانا بود به دانش دل پیر برنا بود

یا اسدی طوسی از گنج دانش بدین‌گونه وصف کرده است

به از گنج دانش به گیتی کجاست؟ کرا گنج دانش بود پادشاست یا حکیم ناصر خسرو در این بیت:

درخت تو گر بار دانش برآرد بزیر آوری چرخ نیلوفری را

مفاهیم«دانش»و«دانا»در زبان گویندگان آن زمان از نظر وضع نخستین بر هیچ‌یک‌ از شاخه‌های علوم و فنون جدید دلالت نداشته است ولی در عین‌حال هم گویندگان آن‌ زمان هنگام ادای این کلمات معنی مطلق آن‌را در نظر می‌داشتند بی‌آن‌که قصد خود را به علم یا علومی خاص محدود کنند و هم ما امروز با همان کلمات و نظایر آنها معانی‌ بسیار پیشرفته و نو را در قالب همان الفاظ بیان می‌کنیم زیرا درواقع لفظ علم و عالم و نظایر آنها در هنگام وضع برای مفهوم و مدلولی عام و مطلق یعنی برای هرچیزی‌که‌ متصّف به صفت علم و هرکسی‌که دارای صفت عالمیّت باشد وضع شده است،چه‌ علومی که در زمان واضع لغت وجود داشته،چه آنهایی که هنوز در آن زمان جزء دانستنیهای بشر نبوده است.

این امر به لغاتی که دارای مفاهیم مجرد و معقول هستند اختصاص ندارد بلکه در الفاظی که دارای معانی محسوس هستند نیز همین اطلاق و شمول وجود دارد چنان‌که‌ پیش از پیدایش علوم و صنایع جدید کشتی بر وسیلهء نقلیهء ساده و ابتدائی که از چوب ساخته‌ می‌شد و اختیار و هدایتش به دست باد آن هم بادی مخصوص و موسمی(باد شرطه) می‌بود و مسافرانی اندک در آن جای می‌گرفتند و همگی در مدت سفر دریا از طوفان و انقلاب دریا و غرق شدن و برخورد به کوه و حملهء نهنگ به کشتی و حرکت نکردن آن‌ ایمنی نمی‌داشتند،گفته می‌شد،اکنون که آن دستگاه کوچک به ساختمان عظیم و غول‌پیکری که انواع فلّزات در آن بکار رفته و با نیروی محرّک برق و بخار حرکت‌ می‌کند و از میان امواج هولناک اقیانوسها بآسانی می‌گذرد و یخهای کوه‌پیکر دریاهای‌ منجمد را می‌شکافد و باندازهء شهرکی زیبا وسایل زندگی و آسایش از سینما و رستوران و استخر شنا و میدان بازی و جای اسب‌سواری در آن فراهم است و مسافران فراوان آن از باد و طوفان و تمساح و نهنگی بیمی ندارند،تبدیل شده است،باز همان کلمهء کهنهء «کشتی»بخوبی معنی گستردهء نو را می‌رساند.همچنین است کلمات:آشپزخانه و اجاق و حمّام و جاده و راه و ساختمان و عمارت و خانه و جامه و هزاران لغات دیگر که‌ معانی اولیّهء آنها از نظر کیفیّت و کمیّت و صورت و شکل با مفاهیم گستردهء امروزین‌ اختلاف بسیار دارد ولی ما با همان کلمات بخوبی هم معنای پیشین را درک می‌کنیم و هم مفاهیم تازهء امروز را می‌فهمیم،این خصیصهء هر لفظ موضوعی است و اگر غیر از این‌ باشد یعنی معانی الفاظ دارای عمومیت و شمول نباشد بیقین چنان لغاتی را جزو زبانهای زنده و با فرهنگ نمی‌توان شمرد و درواقع چنان الفاظی دارای«وضع»صحیح و «موضوع له»اصطلاحی نیستند.

*** پس از ذکر این مقدمهء مختصر اینک مورد بحث«علم و علماء»را با یکی‌یکی از اصول مسلم مذکور تطبیق و آنچه بنظر معقول و درست می‌نماید بیان می‌کنیم:

یک-در قرآن کریم آیاتی است که علم و عالم در آنها مقید آورده شده است‌ مانند:

عالم الغیب و الشهاده العزیز الرحیم

(6-سجده-مکّی)

و من عنده علم الکتاب

(44-رعد-مدنی)

و آیاتی است که آن دو مطلق بیان شده مانند:

و قال الّذین اوتوا العلم و الایمان

(57-روم-مکّی)

انّ فی ذلک لآیات للعالمین

(22-روم)

حال اگر ما ادعا کنیم که مقصود از علم و علماء در آنجا که مطلق بیان شده است محدود به علمی خاص(فی المثل علم دین)یا در آنجا که مقید آورده شده است آن‌را تعمیم‌ دهیم،یا بگوییم در همه جا مقصود از آن علم خاصّی است این‌گونه تأویل و تفسیر از مقولهء«اجتهاد در مقابل نص»محسوب و نزد خردمندان مردودست.

اگر گمان رود که مقصود از علم و عالم در قرآن کریم محدود به علوم دینی و آیین‌ است،بسیار آسان بود که چنان‌که در مواردی این دو مقید به قیودی از قبیل:کتاب، ساعت و غیب شده(عالم الغیب،و علم الکتاب،علم الساعة)در آنجا که مراد علم دین‌ و عالم احکام دین باشد این قید دنبال آنها آورده می‌شد مثلا(علم الدین،عالم‌ الاحکام).

از نظر زمان،میان تاریخ نزول آیات قرآن و تاریخ تدوین و تألیف علوم دینی از قبیل:علم حدیث و خبر و فقه و احکام دین نیز فاصلهء زیادی است.هنگامی‌که قرآن بر پیغمبر اسلام نازل شد و از علم و عالم در آن بارها سخن بمیان آمد هنوز نه از علوم حدیث و خبر اثری بود و نه از علم فقه و احکام دین،تدوین و تألیف هریک از این علوم بصورت‌ علمی مستقل در میان مسلمانان نزدیک به صد سال پس از رحلت نبی اکرم صورت گرفته‌ است بنابراین چگونه می‌توان ادّعا کرد که مراد از علم و علماء در قرآن معانی محدودی‌ است که در زمان نزول قرآن بر شنوندگان آن زمان هنوز آن مفاهیم شناخته شده نبوده است‌ خاصّه که بیشتر این آیات در مکّه و آغاز رسالت نازل شده است؟بعلاوه در برخی از موارد که علوم دینی و فقه اراده شده در آنجا کلمهء تفقّه آمده است نه کلمهء علم و تعلّم:

فلولا نفر من کلّ فرقة منهم،طائفة لیتفقّهوا فی الدین و لینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم‌ لعلّهم یحذرون

(توبه-126-مدنی)(پس چرا از هر گروهی از ایشان،دسته‌ای برای‌ گرفتن احکام دینی بیرون نمی‌روند تاهنگامی‌که برمی‌گردند قوم خود را بیم دهند، شاید آنان بترسند)

از خود آیاتی که علم و مشتقات آن آورده شده،بخوبی روشن است در آنجا که علم‌ بطور مطلق ذکر شده معنی آن عمومیّت و شمول کلّی دارد.

به روایتی شاید نخستین آیات نازل شده بر پیغمبر اسلام آیاتی از سورهء«علق» می‌باشد.آیهء پنجم این است:

…الّذی علّم بالقلم علّم الانسان مالم یعلم.

توجّه شود: اوّلا با چه لطافت و فصاحتی از ابزار علم که قلم است و مایهء حفظ و بقاء علوم در کتابها و دفترها و سینه‌ها می‌شود سخن رانده شده است.ثانیا تصریح شده که خداوند تمام علوم را به بشر تعلیم داد نه علم خاص و محدودی را.چنان‌که روشن است در این بخش از آیه‌ مقصود از انسان،نوع انسان و از علم مطلق علم است هیچ‌کدام از این دو مقیّد به‌ اشخاصی معین و علمی مشخّص و زمانی محدود نیست.

به این آیات دیگر می‌نگریم:

تلک الامثال نضربها للناس و ما یعقلها الاّ العالمون

(42-عنکبوت-مکّی)(این‌ مثالها و داستانها را برای عموم مردم بیان می‌کنیم و جز عموم دانایان کسی‌را یارای فهم‌ آنها نیست)بسیار روشن است که مقصود از عالمان در اینجا مطلق دانشمندان و خردمندان است که دارای تعقّل و تدبّری بسزا هستند نه طبقهء خاصی از دانایان.

انّ فی ذلک لآیات للعالمین

(22-روم-مکّی)(در این،نشانه‌هایی است برای‌ دانایان)فهم این آیات ویژهء عالمان مخصوصی نیست بلکه این علماء هستند که چنین‌ آیاتی را درک می‌کنند.مفسّران شیعه از امامان و پیشوایان دین روایت کرده‌اند که‌ پاره‌ای از آیات قرآن،تفسیر پاره‌ای دیگر را می‌کند،چنان‌که مدلول آیهء مذکور در همان‌ سوره در دو آیهء دیگر بدین‌گونه آمده است:

انّ فی ذلک لایآت لقوم یتفکّرون

(روم-21)

انّ فی ذلک لآیات لقوم یعقلون

(روم-24)

تردیدی نیست که از عالمان و متفکران و خردمندان،عالمان و متفکران دینی یا طبقهء خاصّی از آنان اراده نشده است بلکه هرکسی است که به صفت و زیور علم و تعقّل و تفکّر آراسته باشد.قید زمان و مکان و شخص معین و دین خاصی مطرح نیست،زیرا دلیل و قرینه‌ای وجود ندارد که عالمان دین فقط آیات را می‌فهمند بلکه معمولا حکیمان‌ و عالمان معقول بهتر این‌گونه نکات را درمی‌یابند.

دو-با این صراحت و عمومیتی که معنی علمو مشتقات آن در قرآن کریم دارد، اگر به حدیث و خبری برخوردیم که مفاد آن مخالف با نصّ قرآن باشد بیقین بر وفق دستور خود پیغمبر و پیشوایان دین باید سند آن خبر را ضعیف و مدلول آن را نامعتبر بدانیم یا آن‌ که به بحث و کاوش بیشتری در مورد صدور خبر بپردازیم تا از قرائن زمانی و تحقیق‌ دربارهء کسانی‌که شنوندهء خبر بوده‌اند و درواقع حدیث و خبر ناظر به پرسش و هدایت‌ آنان بوده است.بر ما روشن گردد که بیان علم و عالم در آن خبر،محدود و مربوط به‌ سؤال سائل یا متناسب با موضوع سخن گوینده بوده است چنان‌که در کلام علی علیه‌ السلام که در مقالهء علم و علماء آورده شده است:«ایّها الناس اعلموا ان کمال الدین‌ طلب العلم و العمل به،الا و انّ طلب العلم اوجب علیکم من طلب المال…»بخوبی‌ دانسته می‌شود که سخن در پیرامون دین و تمامیّت آن است،از این جهت می‌توان گفت‌ مراد اصلی از علم در این حدیث،بیشتر متوجّه علم دین است،قرینهء«عمل کردن بدان» و«واجبتر بودن طلب آن از طلب مال»که بعد از علم آورده شده است،مؤید این معنی‌ است،زیرا عمل کردن به علم و واجب بودن تحصیل آن دربارهء علم دین بیشتر صادق‌ است تا دربارهء سایر علوم.

این امر را دربارهء مفهوم هر مطلق و عامّی می‌توان انجام داد که گاهی معنی مقیّد و جزئی از آن اراده شود.بنابراین بطورکلی نمی‌توان گفت که:«…ولی هرگاه سخن از علم»در زبان قرآن و حدیث بمیان آمده است…همه‌جا فقط علم دینی،بطور عام،یا یکی از شاخه‌های آن مقصود بوده…با یک استثناء و آن حدیث:«العلم علمان علم‌ الادیان و علم الابدان»است…»[1]بلکه با قرائن و شواهد بسیاری که در قرآن و حدیث‌ وجود دارد،و در اینجا به نمونه‌ای از آنها اشاره می‌شود،فقط هرجا سخن از دین و مسائل‌ دینی است عموما مقصود از علم،علم دینی و از عالم،دانای به احکام دینی و فقه می‌باشد و از مؤیدات این معنی آوردن کلماتی از قبیل:عمل کردن بدان،واجب بودن تحصیل‌ آن،حرام بودن نان خوردن از راه آن(المستأ کل بعلمه)و نظایر اینها در قبل یا بعد از کلمهء علم است چه آن‌که عمل کردن به علم و وجوب فراگرفتن آن و حرمت ارتزاق از طریق آن دربارهء علوم دینی صادق است وگرنه علم ریاضی و فیزیک و شیمی و ستاره‌ شناسی و هندسه نه برای داننده آن علوم عمل کردن بدانها ضروری و نه ارتزاق از راه آنها محظورست ولی در شریعت اسلام یادگرفتن مسائل و احکام دین بر هر مکلّفی واجب و دریافت اجرت برای قضاء و داوری نارواست.

اینک نمونه‌ای از آیات قرآن کریم و از اخبار و حدیث که کلمات«علم»و مشتقّات آن در آنجا بیقین به علم دین اختصاص ندارد و هر آشنا به فرهنگ و ادب عربی‌ و دارای ذوق سلیم بی‌درنگ تشخیص می‌دهد که از«علم»در این موارد مطلق علم بلکه‌ گاهی علم غیر دین اراده شده است،آورده می‌شود:

از قرآن کریم:

1-

ما کان لی من علم بالملأ الأعلی

(ص-70-مکّی)(مرا دانشی به ملأ اعلی نیست)یا(نبوده است)بسیار روشن است که مقصود از علم به«ملأ اعلی»(گروه‌ بالاتر)علم دین و احکام آن نیست.

2-

قل انّما علمها عند ربّی

(186-انعام-مکّی)(بگو:همانا دانش آن نزد پروردگار من است)در اینجا نیز معلوم است که مراد از علم،علم دین نیست.

3-

انّ اللّه عنده علم الساعه…و یعلم ما فی الأرحام

(35-لقمان-مکّی) (همانا نزد اوست علم ساعت…و او می‌داند آنچه در درون رحمهاست)در اینجا نیز،نه‌ این‌که مراد از علم،علم دین است بلکه مقصود علم غیردین می‌باشد.

از حدیث نبوی:

1-اطلبوا العلم و لو بالصین.معلوم است که برای تحصیل علم دین و احکام اسلام‌ دستور رفتن به چین داده نشده است بلکه مقصود مطلق علوم سودمند برای بشرست.

2-طلب العلم فریضة.[2]بسیار روشن است که از اداء سخن به این‌گونهء عام، مقصود مطلق علم است.

از نظر ادبی«الف و لام»علم در این دو حدیث و نظایر آنها برای«استغراق»یعنی‌ شمول کلی که می‌توان بجای آن لفظ کل(هر،همه)گذارد یا برای جنس یعنی ذات و ماهیت می‌باشد،بنابراین مفهوم این دو عبارت چنین است:به دنبال هر دانش یا ذات و ماهیّت دانش بروید اگرچه مستلزم سفر به چین باشد و تحصیل هر نوع دانشی بایسته‌ است،بنابراین اختصاص این‌گونه موارد با«الف و لامی»که برای عمومیّت و شمول‌ همهء افراد و انواع است به بخشی خاص برخلاف قواعد ادبی زبان نیز می‌باشد.

3-در حدیثی که از پیغمبر اکرم ص در مقالهء علم و علماء(ص 468)نقل شده‌ است،دستوری که پیغمبر دربارهء علم و چگونگی فراگرفتن آن به پرسش‌کننده داده است‌ بخوبی می‌رساند که مقصود پاسخ‌دهنده نفس فراگرفتن علم است بی‌آن‌که نظر به‌ علمی خاص باشد و حقیقت و انصاف را،باید اذعان کنیم که هیچ معلم آزموده و متخصص در فن تعلیم کیفیت آموختن را در عباراتی بدین‌گونه موجز و آسان و معنی در کمال رسایی‌ و استواری بیان نکرده است.حدیث این است:

«جاء رجل الی رسول اللّه ص فقال:یا رسول اللّه ما العلم؟قال:الانصاف.قال: ثمّ معه؟قال:الاستماع.قال:ثمّ مه؟قال:الحفظ.قال:ثمّ مه؟قال:العمل به.قال: ثمّ مه،یا رسول اللّه؟قال:نشره.»(مردی نزد رسول خدا آمد و گفت:یا رسول اللّه علم‌ چیست؟فرمود:نیوشیدن.گفت:سپس چه؟فرمود:گوش فرادادن.گفت:پس از آن‌ چه؟فرمود:حفظ کردن.گفت.سپس چه؟فرمود:بدان عمل کردن.گفت:پس از آن‌ چه؟یا رسول اللّه؟فرمود:انتشار دادن آن).

منافات ندارد که در حدیث مأثور یا عبارت حکیم و دانشمندی که در آن از علم سخن‌ رانده شده است در پاره‌ای از موارد،هم به جنبهء کلّی و عمومی موضوع،نظر باشد و هم‌ یکی از افراد آن بیشتر طرف توجّه گوینده باشد.

سه و چهار-دربارهء این‌که کلمات صریح و«محکم»قرآن کریم نیازی به تأویل‌ و تفسیر ندارد و نیز پیرامون این‌که معنی لغات عام بتناسب پیشرفت و توسعهء شوؤن زندگی‌ نسبت به مفاهیم اولیّهء خود توسعه و تکامل پیدا می‌کند،بحث لازم،در آغاز این گفتار، بعمل آمد،توضیح بیشتری ضرور نیست.

نتیجه‌گیری:با توجه و بررسی دقیق در آیات قرآن کریم و احادیث نبوی و امامان‌ که دربارهء علم و علماء گفته شده است،برای کسانی‌که اهل دانش و مطالعه و دارای‌ انصاف و ذوق سلیم باشند،جای هیچ تردید باقی نمی‌ماند که:اسلام دربارهء تحریض و تشویق عموم مردم و مسلمانان به فراگرفتن علم(بمعنی عام)و این‌که علم بسیار شریف‌ و ارجمند و مقام علماء بسیار والا و پرارج است،بسیار سخن گفته و به تعبیرات گوناگون‌ دراین‌باره سفارش کرده است چنان‌که در هیچ‌یک از ادیان پیش از اسلام و در آیینهای‌ جاری در میان اقوال و ملل بدین‌گونه از علم و علماء تکریم و تجلیل و فراگرفتن علم‌ واجب شمرده نشده است.

نیز از تفاسیر و بسیاری از اخبار چنان استفاده می‌شود که مقصود از علم پسندیدهء خدا و رسول و ائمهء دین علمی است که سودمند به حال مردم و مایهء پاکیزگی و تهذیب اخلاق‌ خود طالب علم و یاد دادن به دیگران و راهنمایی و سود رسانیدن به آنان و عمل کردن‌ بدان باشد.ازاین‌جهت مردمان خوب در نظر علی علیه السلام کسانی هستند که:یا خود بر اثر فراگرفتن علم دانا شده باشند و یا در راه فراگرفتن دانش از دانایان بسر برند و این دو دسته در پاداش شریکند و کسانی‌که نه از این دسته باشند و نه از آن دسته از خوبی و خیر برکنارند.این است گفتار علی:«العالم و المتعلّم شریکان فی الأجر و لا خیر بینهما» و بهمین مناسبت این‌گونه علم سودمند در زبان حدیث به نور تشبیه شده است که از سوی‌ خدا در دل بندگان شایسته انداخته می‌شود(العلم نور یقذفه اللّه فی قلب من یشآء)نیز از خواستاران دانش به محبوبان خداوند نام برده شده است،(الا انّ اللّه یحبّ بغاة العلم) همچنین مسلم است که از دانشهای زیان‌انگیز و چیزهایی که بدروغ نام گرامی دانش بر آنها نهاده شده است،نکوهش و از فضل و آگاهی که بر آن سود و زیانی بار نباشد بمانند کار لغو و بیفایده‌ای تعبیر گشته است.آنچه بیشتر در پیرامون علم بدان تکیه شده و خواستاران علم را شدیدا برحذر داشته است این است که علم در سینهء نااهل قرار گیرد و صاحب علم از آن سوء استفاده کند و از آن راه نان بخورد یا دیگران را به کارهای‌ پسندیده،موافق علمی که دارد،راهنمایی کند و خود بدانچه می‌داند عمل نکند.در قرآن‌ کریم و احادیث نبوی به عبارات گوناگون از این‌گونه علماء نکوهش شده است:

«اتأمرون الناس بالبرّ و تنسون انفسکم و انتم تتلون الکتاب،افلا تعقلون-

بقره-42 (آیا مردم را به کار نیک فرمان می‌دهید و از خویشتن فراموش می‌کنید با این‌که شما کتاب‌را می‌خوانید،آیا خرد خود را بکار نمی‌اندازید)

و اذ اخذ الله میثاق الّذین اوتوا الکتاب لتبیّننّه للنّاس و لا تکتمونه فنبذوه وراء ظهورهم‌ و اشتروا به ثمنا قلیلا فبئس ما یشترون.

آل عمران،185(و هنگامی‌که‌[خدا]از کسانی‌ که کتاب به آنها داده شده است،پیمان گرفت که البته آن‌را برای مردم روشن کنند و به‌ کتمان آن نپردازند،پس آن‌را پشت‌[سر]خود انداختند و با آن بهای(متاع)اندکی‌ خریدند،پس چه بدست آنچه خریداری می‌کنند).در آیهء دیگر از دانایان نکوهیده‌ کردار که علوم را از کتب آسمانی(تورات)فرامی‌گیرند و بدانها عمل نمی‌کنند (یهودیان)به درازگوشانی تعبیر شده است که بر پشت آنها کتابهای آسمانی بار شده باشد:

مثل الّذین حملوا التوریة ثم لم یحملوها کمثل الحمار یحمل اسفارا-

جمعه-[3].

در حدیث از«عالم سوئی»که علم خود را وسیلهء روزی خود قرار دهد و به آن فخر بفروشد تعبیر به:

«المستأ کل بدینه و المباهی به»

(روزی خورندهء از دین خود و مباهات‌ کنندهء بدان)شده است.فردوسی از این‌گونه دانایان به«دانش فروش»تعبیر کرده است‌ و چه تعبیر خوبی!:

بیامد یکی مرد مزدک بنام‌ سخنگوی و با دانش و رای و کام‌ گرانمایه مردی و دانش‌فروش‌ قباد دلاور بدو داد گوش

در جای دیگر اثر فساد عالم در اجتماع به اندازه‌ای بزرگ نشان داده شده است که برابر با فساد جهان بیان شده است:اذا فسد العالم فسد العالم،به همین جهت برای‌ علمای نااهل و دنیاطلب و دین‌فروش که در هر عصر و هر جایی شاید اکثریت با آنان‌ بوده است،بوسیلهء خود علماء،از باب«اهل البیت ادری بما فی البیت»،اصطلاح‌ خاصی وضع شده و نام«علماء سوء»به آنان داده شده است.

در حدیث نبوی است که هنگام بروز بدعتها و نارواها میان امت،علمایی که در مقام اظهار علم خود برنیایند مورد لعن خدا قرار خواهند گرفت و روز رستاخیز لگامی‌ آهنین بر دهان آنان زده خواهد شد.

در شعر و ادب پارسی نیز از دانش زیان‌آور و از دانشمندان آزمند و زیانکار بسیار نکوهش شده است:

چو علم آموختی از حرص،آنگه ترس،کاندر شب‌ چو دزدی با چراغ آید گزیده‌تر برد کالا

یا:

تیغ دادن در کف زنگیّ مست‌ به که افتد علم را نادان بدست

و اما از نظر تاریخ و به گواهی اسناد گویای تمدّن و فرهنگ دوران اسلامی،گذشته‌ از این‌که علم در قرآن و حدیث بیشتر بطور اطلاق ذکر شده است،در عمل میان مسلمانان‌ و در مجامع و مدارس و حوزه‌های تعلیم و تعلّم،از اوایل قرن سیّم هجری که تدوین و تألیف و ترجمه و نقل علوم از زبانهای دیگر در مراکزی بنام«بیت الحکمه»و مجالس‌ درس و بحث آغاز گردید،همهء علوم و فنون آن زمان،چه از راه تصنیف و تألیف و چه از طریق نقل و ترجمه مورد بحث و درس و تحقیق در مجامع علمی گردید و دانشمندان‌ بزرگی در علوم گوناگون از جهان بزرگ اسلامی آن روز برخاستند و کتبی در انواع علوم و فنون نوشتند که برخی از آنها تا به امروز باقی مانده و در تمام ادوار مورد استفادهء مسلمانان‌ و برخی در دسترس مجامع علمی همهء جهان و مورد درس و بحث و بهره‌برداری همهء دانشپژوهان و محققان بوده است.[4]

از دانشهای اوّلی و بسیار گسترده در میان مسلمانان فلسفهء اعلای الهی و حکمت‌ طبیعی و علم پزشکی و حیوان‌شناسی و ریاضی و هیأت و نجوم و علم کیمیا و علم حیل‌ (مکانیک)و تاریخ عمومی جهان و تاریخهای ویژه و طبقاتی و سیر و احوال بزرگان‌ دین و رجال علم و ادب و علم مسالک و ممالک(جغرافیا)و دیگر علوم شناخته شدهء زمان‌ بوده است.در علوم ویژهء دین نیز همزمان با سایر علوم دانشمندان و مؤلفان بنامی در همهء کشورهای اسلامی پیدا شدند. در همان قرون اولیهء اسلام بر اثر تحوّل و تطّوری که در وضع فرهنگی و تربیتی و اجتماعی کشورهای تازه مسلمان شده پیدا شده بود،چنان‌که امتیازات طبقاتی و شرافتهای ناشی از مال و قبیله و نژاد و حسب و نسب و مقام و زور بازو و نظایر اینها بر وفق صریح قرآن و دستورات و عمل پیغمبر اسلام از میان رفته و ملاک کرامت و فضیلت‌ فقط پرهیزگاری و دانش نام برده شده بود(انّ اکرمکم عند اللّه اتقیکم.و:هل یستوی‌ الّذین یعلمون و الّذین لا یعملون)در مدت کوتاهی سفارشهای دین تازهء اسلام دربارهء فراگیری و اندوختن علم حتی اگر در دورترین نقاط نسبت به زادگاه اسلام(چین) باشد،چنان تحولی در جوامع کشورهای اسلامی که در غرب و شرق جهان گسترش یافته‌ بود پدید آورد که هنوز چهار پنج قرن از آغاز اسلام سپری نشده بود،در همین مدت‌ فیلسوفان و دانشمندان و مؤلفان بزرگی از همهء جهان اسلام برخاستند.برای نمونه از شرق‌ ستارگان فروزانی در آسمان دانش و بینش همچون:فارابی،بو علی سینا،ابو ریحان‌ بیرونی،ابو الفضل و ابو علی بلعمی،حکیم فردوسی طوسی،حکیم عمر خیام نیشابوری، حکم ناصر خسرو قبادیانی،عبد الملک ثعالبی نیشابوری و صدها حکیم و دانشمند و ریاضی‌دان پیدا شدند.

از غرب عالم اسلام بزرگانی مانند:ابن جبیر،ابن بطوطه،ابن الرشد،ابن عبدر به‌ محیی الدین عربی،جلال الدین سیوطی،نویری،یاقوت حموی و هزاران دانشمند و حکیم دیگر.

و از کشورهای مرکزی:محمد زکریای رازی،محمد بن جریر طبری،محمد بن‌ اسحق کندی(پزشک و فیلسوف نامی یهودی)،ابو حیّان توحیدی،جاحظ(مؤلف‌ الحیوان)،ابو العباس مجوسی(پزشک معروف و مؤلف کتاب نفیس کامل الصناعه)، ابو البرکات بغدادی(فیلسوف و پزشک یهودی-مؤلف المعتبر)،ابو الفرج اصفهانی، مسعودی،ابن اثیر جزری و هزاران حکیم و دانشمند و پزشک و ریاضیدان و مورخ دیگر.

مدارس و دار العلومهای بزرگی برای تعلیم و تعلّم انواع علوم و فن شناخته شده در همهء کشورها و شهرهای اسلامی از فاراب و بخارا و سمرقند و خوارزم و جوزجان و بلخ و مرو و هرات و طوس(در مشرق)گرفته تا اندلس و فاس و طنجه و شام و قاهره و اسکندریّه و حلب(در مغرب)و بغداد(دار العلم بزرگ)و ری و اصفهان و شیراز و فیروزآباد،و بیضا و ارّه جان و کاشان و ساوه و قم و قزوین و تبریز و صدها شهرهای دیگر(در مرکز جهان‌ اسلام)دایر و حوزه‌های درس و بحث و تحقیق و تألیف در همهء این شهرها وجود می‌داشت و وسایل و مقدمات تحصیل و تدریس و تصنیف از مسکن و مدرس و کتابخانه و طبیب و دارو و گرمابه و مسجد و مقرری ماهیانه برای طالبان علم و مدرّسان از محل‌ موقوفات مدارس و خیرات و مبرّات مردمان ثروتمند و نیکوکار فراهم بود.[5]

برخی از این مدارس و کانونهای علم همچون«نظامیهء بغداد»و«نظامیّهء نیشابور»و «ربع رشیدی»در تبریز شهرت جهانی داشت و از همهء اطراف و اکناف جهان طالبان‌ علم و پژوهندگان فضل و هنر بدان مراکز روی می‌آوردند و بزرگترین دانشمندان زمان‌ برای تدریس در آن مدارس برگزیده می‌شدند.

چنان‌که از آثار و مؤلفات علمایی که نام آنان برده شد و همعصران آنان،خاصّه تا قرن هشتم و نهم هجری و از شرح‌حال آنان دانسته می‌شود،بیشتر آنان در دانشهایی‌ امثال فلسفه و طب و ریاضیات و هندسه و سایر علوم طبیعی و انسانی شهرت و تخصص‌ داشتند و آثار آنان شاهد بر این مدّعاست مانند رسالات و کتابهای فارابی و ابن الرشد در فلسفهء اعلا و کتابهای بو علی و محمد زکریای رازی در طب و فلسفه و منطق و کتابهای‌ ابو ریحهان در ریاضی و تاریخ و کتابهای عمر خیام در فلسفه و ریاضی و کتب طبری و مسعودی و بلادزی و یاقوت حموی در تاریخ و جغرافی(مسالک و ممالک)و کتاب‌ نزهت‌نامهء علائی دربارهء علوم طبیعی تألیف شهرمردان بن ابی الخیر رازی. در همین ادوار،در نتیجهء نهضت بزرگ فرهنگی در کشورهای اسلامی،بسیاری از علمای یهودی و مسیحی و زردشتی،بر اثر مقام شامخی که در حوزه‌های علمی اسلامی‌ یافته بودند امثال یعقوب بن اسحث کندی و ابو البرکات بغدادی که هر دو از فیلسوفان و طبیبان یهودی بنام بودند،در حوزه‌های علمی مجلس درس و بحث می‌داشتند و از عموم‌ شیفتگان علم،از مسلمان و غیرمسلمان در مجلس درس آنان حاضر می‌شدند و استفاده می‌کردند و این دانشمندان با دانشمندان اسلامی،بدون تعصّب دینی و نژادی‌ دارای روابط علمی و ادبی استوار می‌بودند.مجالس مباحثه و مناظره برای اثبات عقاید و نظریات موافق و مخالف دانشمندان و حکیمان،در این ادوار در بسیاری از شهرها برگزار می‌شد.

روشنفکری و بیطرفی در راه بزرگداشت و دوستی علوم به درجهء اعجاب‌انگیزی در جامعهء اسلامی رسیده بود چنان‌که یک تن دانشمندی که عرب خالص و باصطلاح‌ «عرب عرباء»بود بنام جاحظ که کتابهای ادبی او از قبیل:«البیان و التبیین»و کتاب جانورشناسی او بنام«الحیوان»شهرت بسزایی دارند و هنوز مورد استفادهء پژوهشگران و محققان می‌باشند کتابی دربارهء آداب و رسوم و جشنها و مراسم آنها در دورهء ساسانیان بنام«التاج»فراهم آورد که از منابع خوب دربارهء فرهنگ آن دوره می‌باشد و هنوز مورد استفادهء پژوهندگانی است که دربارهء تمدّن و آیینهای اجتماعی دورهء ساسانی پژوهش می‌کنند.

جای تردید نیست که از همان آغاز پیدایش دورهء تدوین و تألیف در میان مسلمانان، سیره‌نویسان و فقیهان و قاضیان و محدّثان و مفسران و دانشمندانی که در علوم دین تبحّر داشتند نیز در همهء مجامع علمی پیدا شدند امثال ابن حلبی و ابن هشام در سیره‌نویسی و بخاری و مسلم و ترمذی در جمع‌آوری احادیث از طریق اهل سنّت و کلینی و ابن بابویه‌ و شیخ طوسی و شیخ مفید و سید مرتضی و سید رضی و طبرسی در تألیف و تصنیف کتب‌ حدیث و فقه و تفسیر و جمع‌آوری اخبار صحاح و کلمات علی علیه السلام از طریق تشیّع‌ پیدا شدند که توجّه و اهتمام آنان بیشتر به علوم خاص دینی می‌بود و کتب بسیاری در این‌ رشته از خود بیادگار گذاشتند ولی باید در اینجا یادآوری شود که همین دانشمندان علوم‌ دینی نیز چنان‌که شرح‌حال و آثار آنان گواه است کم‌وبیش از علوم زمان آگاه و گاهی‌ در برخی از آنها از قبیل فلسفه و ریاضی و علوم ادبی متبحّر بودند،زیرا پس از پیدایش‌ دوران شکوفایی و گسترش علوم در جهان اسلام،دانشمندان اسلامی بیشتر علوم سودمند زمان‌را به گونه‌ای پیوستگی به علم دین می‌دادند چنان‌که بر هر فقیه بایسته است که‌ برای احکام ارث و جهت‌یابی قبله و بسیاری از معاملات بازرگانی و امور کشاورزی از علوم ریاضی و هیأت و نجوم آگاه باشد و برای توحید و اثبات معاد و بقاء روح بهترین‌ وسیله فلسفهء الهی و منطق است و برای بهداشت و تندرستی تن،تحصیل علم پزشکی‌ گاهی واجب‌عینی است و برای فهم قرآن و حدیث که هر دو از ارکان اولّیهء دین اسلام‌ هستند کلید فراگرفتن آن دو علوم و فنون ادبی:صرف و نحو و لغت و اشتقاق و معانی و بیان و علم اعراب و تجوید و دیگر علوم ادبی می‌باشد،همچنین است نسبت سایر علوم‌ سودمند به علوم دینی.

*** کوتاه و فشردهء سخن:

1-از باب«پی بردن از اثر به مؤثر»و از«معلول به علّت»از آن‌همه آثار علمی در شاخه‌های گوناگون که پس از ظهور اسلام(بر اثر سفارشهای اکیدی که دربارهء وجوب‌ فراگیری دانش و شرافت و کرامت«علم و علماء»شده بود)در جهان اسلام پدیدار شد. بیقین می‌توان استنبطا و استدلال کرد که مقصود از علم در زبان قرآن کریم و رسول‌ اکرم به معنی عام بوده است،زیرا پویندگان راه دانش در آغاز پیدایش تحول علمی در میان مسلمانان چون به زمان پیغمبر نزدیک و دانا به زبان قرآن و حدیث می‌بودند و قصدشان در پژوهش علم تقرب به خدا از راه پیروی از دستور پیغمبر خدا می‌بود،معنی‌ علم را چنان‌که منظور و مقصود بوده و لغت تازی همان معنی را می‌رسانده است،درک‌ کرده بودند که بدان‌گونه در طلب آن کوشا و پویا بودند و در زمان کوتاهی در همهء علوم‌ متداول زمان بدان مقام والا رسیدند.

2-این تحوّل و جنبش علمی در کشورهای اسلامی پس از پیدایش اسلام و آن‌همه‌ سفارش دربارهء علم،پدیدار شد.بسیاری از شهرها و کشورهایی که بتدریج در جرگهء حکومت اسلامی درآمدند،به شهادت تاریخ،پیش از مسلمان شدن مردم آنجا،نه شهرتی‌ بصدور و ورود علم داشتند و نه دانشمندان و حکیمان بنامی از آنجا برخاسته بودند،ولی‌ همین کشورها پس از پذیرفتن اسلام خود یکی از مراکز علمی اسلامی شدند و دانشمندان‌ و فیلسوفان و مورخان و نویسندگان بزرگی پرورش دادند که نام برخی از آنان جهانگیر شد.شاید فی المثل نام:فاس و طنجه و اندلس و مراکش و فاریاب و بخارا و خرمیثن و خوارزم و باخرز و زوزن و فیروزآباد و بیضا و هزاران شهر و قریه که در دوران اسلام‌ بزرگترین دانشمندان و فیلسوفان و پزشکان و مورخان و ریاضی‌دانان از آنها برخاسته‌اند، پیش از آن نه در تاریخها از آنها به نام مراکزی علمی نام برده شده و نه نام دانشمندان‌ بنامی از آنجا زینت‌بخش صفحات تاریخ گردیده است.

3-بزرگترین سهم این جنبش علمی،بی‌هیچ‌گونه شائبهء مبالغه و گزافگویی،به‌ گواهی دانشمندان و مورخانی غیرایرانی همچون ابن خلدون و جرجی زیدان و بسیاری از شرق‌شناسان غرب،نصیب ایرانیان بوده است،چه از راه تربیت دانشمندان و حکیمان و مورخان و محدثان و مفسران و نویسندگان و شاعران پرمایه که نام برخی از آنان در ضمن‌ همین گفتار آورده شد و چه از طریق بنیان و تأسیس مراکز علمی و تنظیم و تشکیل امور کشوری و تشویق دانشمندان و طالبان علم به دست خاندانهای دانشمند و دانش‌پرور ایرانی‌ امثال:برمکیان و نوبختیان و بلعمیان و وزیران فضل‌پروری چون صاحب بن عبّاد و خواجه نظام الملک رادکانی طوسی که به تأسیس دار العلمهایی امثال:«نظامیهء بغداد»و «نظامیهء نیشابور»پرداخت و وزیر و طبیب و مورخ دانشمند خواجه رشید الدین فضل الله‌ که کوی دانشگاهی مجهّز در پیرامون تبریز بنام«ربع رشیدی»بنیاد نهاد که همچون‌ شهرکی بود آراسته به تمام وسایل تعلیم و تعلّم،مخصوص طالبان علم و مدرسان و محققان‌ و مؤلفان.در آنجا همگی لوازم تحصیل و تدریس و مطالعه و تحقیق و تألیف برایگان‌ فراهم شده بود و همهء مخارج طلاب و مدرّسان و خود شهرک از موقوفات بانی آنجا پرداخته می‌شد.

این جمله که با عبارات مختلف و مفاد واحد بر زبانها جاری و استنادش به رسول‌ اکرم ص دربارهء ایرانیان می‌باشد خود بهترین گواه این مدعاست:

«لو کان العلم بالثر یا لتناوله رجال من فارس»(اگر دانش از ستارهء پروین آویخته‌ باشد،براستی مردمانی از ایران آن‌را فرامی‌گیرند).

در آغاز اسلام و زمان پیغمبر اکرم،سلمان پارسی آن نیکمرد کهنسال و خردمند و حقیقت‌جو،که نمونهء کاملی از مردان راستین و واقع‌بین بود،گم‌گشتهء خود را که سالها در پی آن جویان و پویان بود در وجود پیامبر اسلام یافت و از راه تحقیق و راستی به وی‌ پیوست و تا پایان زندگی رسول اکرم مشیر و مشاور آن بزرگوار بود و پیامبر او را چون فردی‌ از خاندان رسالت معرفی فرمود:«سلمان منّا اهل البیت».

پس از زمان پیغمبر اکرم و خلفا و ائمهء مسلمین،در تمام ادوار اسلامی،علماء و حکمای مسلمان ایرانی همچون اختران فروزانی از فروغ دانش خود مردم آن‌زمان را برخوردار می‌ساختند و از نظر چندی و چونی بر سایر کشورهای اسلامی برتری داشتند.

در قرون اولیه پهلوانان و نامداران علمی چون فارابی و بو علی و ابو ریحان از این‌ سرزمین دانش‌خیز برخاستند و آثار علمی آنان جهانگیر شد و در قرون اخیر دانشمندان و حکیمان بزرگی چون میرداماد و ملاصدرا که نظریّهء«حرکت جوهری»فیلسوف اخیر مورد بحث و تحقیق و استفادهء دانشمندان و فلاسفهء امروز در جهان غرب و شرق شده‌ است.

علی اکبر شهابی

کالیفرنیا-آلبانی

25 مهرماه 1363-17 اکتبر 1984

(4)-برای آگاهی بیشتری از گسترش تعلیم و تعلّم و مدارس و خانقاهها در این قرون در کشورهای اسلامی به‌ سفرنامه‌هایی امثال:سفرنامهء ابن جبیر،ابن بطوطه و ناصر خسرو که خود شاهد و همعصر بوده‌اند رجوع شود.

توضیحی دربارهء«علم و علماء در زبان قرآن و حدیث»

از استاد ارجمند و دوست محترم آقای علی اکبر شهابی که به نوشتهء ناچیز بنده دربارهء «علم و علما در زبان قرآن و حدیث»(ایران‌نامه،سال 2،شمارهء 3)به دیدهء عنایت و محبت نگریسته‌اند سپاسگزارم.پس از مطالعهء مقالهء ممتّع ایشان و در اجرای پیشنهادی‌ که مطرح کرده‌اند توضیحات زیر را برای آگاهی خوانندگان بعرض می‌رساند.

1-مقالهء بنده صرفا در زمینهء لغت‌شناسی نوشته شده است نه از دیدگاه دینی و مسائل ایمانی و عقیدتی.

2-بنده نیز خوانده است که اگر حدیث و خبری موافق قرآن نباشد مورد اعتبار نیست.ولی کیست که نداند در 14 قرن گذشته حتی هریک از فرقه‌های اسلامی برای‌ به کرسی نشاندن حرف خود،چه بسیار به احادیثی استناد جسته‌اند که به نظر مخالفان‌ ایشان دارای این شرط مهم نبوده است.گرفتاری اساسی در این باب کثرت احادیث و اخبارست،چنان‌که احادیث منسوب به پیامبر اسلام در کتب مختلف سر به یک میلیون‌ می‌زند.و در نتیجه اختلاف‌نظر اهل علم نیز دربارهء این احادیث زیادست،«مثلا امام‌ ابو حنیفه بنابر نقل ابن خلدون از میان جمیع احادیث در حدود هفده حدیث را پذیرفت و مالک در کتاب الموطأ در حدود سیصد حدیث را،و احمد بن حنبل در کتاب مسند خود پنجاه هزار حدیث را روایت کرده و صحیح دانسته است…مسلم نیشابوری کتاب‌ صحیح خود را از روی سیصد هزار حدیث مسموع ترتیب داد و امام بخاری از روی ششصد هزار حدیث و حال آن‌که از این میان در حدود 9200 حدیث را پذیرفت.»(ذبیح الله‌ صفا،تاریخ ادبیات در ایران،ج 1/75)و اگر احادیث فراوان منقول از امامان شیعه را نیز به احادیث نبوی بیفزاییم دشواری کار آشکارتر خواهد شد.بدین‌جهت بنده در مقاله‌ام‌ برای رعایت کمال احتیاط به احادیثی استناد کرده‌ام که ثقة الاسلام کلینی شیخ مشایخ‌ «شیعه»و قدیمی‌ترین محدّث شیعی و حجة الاسلام محمد غزالی یکی از بزرگان طراز اول«عامه»در کتابهای خود آورده‌اند.

3-حتی دربارهء این‌که کدام یک از الفاظ مذکور در قرآن در معنی حقیقی بکار رفته است و کدام‌یک در معنی مجازی نیز بین مسلمانان اتفاق‌نظر وجود ندارد.فی المثل‌ دربارهء استعمال همین سه کلمهء«ید»،«استواء»و«وجه»در آیات قرآن برای خداوند، که اکثریت مسلمانان معتقدند در معنی مجازی و استعاری بکار رفته است و«مقصود از آن قدرت و احاطهء بر امور و ذات و مظهر الوهیت می‌باشد»،فرقهء کرّامیه که از مفرطترین معتقدین به تجسیم خالق بودند و به پندار ایشان خداوند جسم محدودست،یا جسم اجسم‌ یعنی جسمی که از همهء جسمها بزرگتر و کاملترست…نظری کاملا متفاوت داشتند (تاریخ ادبیات در ایران،ج 1/60-61).

4-این موضوع نیز مورد قبول بنده است که هر لغتی در هر زبانی نخست برای معنی‌ معیّنی(اولین معنی موضوع له لفظ)بکار رفته است و سپس«بر اثر پیشرفت تمدن و فرهنگ…»به معانی دیگری نیز استعمال شده است.و یکی از دلایل این‌که در کتابهای لغت برای یک لفظ معنیهای گوناگونی نوشته شده،همین امرست.ولی موضوع‌ اساسی آن است که پژوهنده،تشخیص بدهد نویسنده یا شاعر،هر لفظی را در اثر خود به‌ چه معنایی بکار برده است زیرا در معنی بسیاری از کلمات در طی قرون و اعصار تغییرات قابل ملاحظه‌ای روی داده،و به همین سبب است که امروز در برخی از زبانهای زندهء دنیا،علاوه‌بر فرهنگهای عمومی لغات،فرهنگهایی خاص نیز برای هر دوره یا شاعر و نویسندهء بزرگ تدوین گردیده است تا مراجعان بتوانند با زحمت کمتر به معنی هر کلمه در دورهء موردنظر خود دسترسی پیدا کنند.دربارهء لفظ«علم»و مشتقات آن نوشته‌ام که این کلمات بارها در قرآن آمده است و تردیدی نیست که به‌ معانی خاصی هم بکار رفته است،ولی سخن در این است که پیامبر اسلام و کاتبان‌ وحی و صحابه و دیگر نومسلمانان مکه و مدینه چه معنی یا معانیی برای«علم»در روزگار خود قائل بوده‌اند.در کتاب«وجوه قرآن»که بسال 558 ق.نوشته شده و مؤلف‌ آن معانی مختلف کلمات مذکور در قرآن را با ذکر شاهد آورده است برای لفظ«علم»در قرآن چهار وجه یا معنی:دانستن،دیدن،فرمان،و شناختن را ذکر کرده است،و اگر به‌ کتابهای مشابه«وجه قرآن»نیز مراجعه نماییم،کم‌وبیش اطلاعاتی در همین محدود بدست خواهیم آورد.

تکیهء بنده در این بحث لغت‌شناسی بیشتر بر آن است که برای یافتن معنی دقیق و صحیح کلمات در هر دوره،در مواردی که کم نیست،حتی نخست باید به اوضاع و احوال مردمی که آن لفظ را بکار می‌برده‌اند معرف حاصل کنیم و برای حصول این‌ مقصود لازم است از شرایط اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و دینی و علمی عصر آنان‌ آگاه شویم،چه اگر راهی جز این برگزینیم،دچار لغزشهای بزرگ خواهیم شد.

دو مثال دیگر(علاوه‌بر شواهدی که در مقالهء خود آورده‌ام:ایران‌نامه،سال 2، شمارهء 3،ص 462-464)بمنظور بیان اهمیت آنچه در این باب بعرض رسانیده‌ام:

الف-ارسطو در چهار قرن پیش از میلاد در کتاب پوئتیکا(فن شعر)،از«تراژدی» که در یونان رواج کامل داشته،و نیز از قواعد و اصول آن سخن گفته است.ترجمهء این‌ کتاب در دورهء اسلامی مانند ترجمهء دیگر آثار ارسطو و افلاطون به دست دانشمندان‌ نامداری چون ابو علی سینا و خواجه نصیر الدین طوسی افتاده است.ولی ایشان با همهء دانشی که داشته‌اند،و در آن تردیدی نیست،هرچه توضیحات ارسطو را دربارهء تراژدی‌ خوانده‌اند،بسبب آن‌که در جامعهء اسلامی ایشان«تراژدی»مسبوق به سابقه نبوده است، از سخنان ارسطو چیزی دستگیرشان نشده و در نتیجه تعریف آنان از تراژدی با بیان ارسطو از زمین تا آسمان اختلاف پیدا کرده است.از جمله خواجه نصیر در معرفی تراژدی و کومدی نوشته است:«و یونانیان را اغراضی محدود بوده است در شعر و هر یکی را وزنی‌ خاص مناسب.مثلا نوعی بوده است مشتمل بر ذکر خیر و اخبار و تخلّص به مدح یکی‌ از آن طائفه که آن‌را طراغودیا[معرّب تراژدی‌]خوانده‌اند و آن بهترین انواع بوده است و آن‌را وزنی بغایت لذیذ بوده و نوعی دیگر مشتمل بر ذکر شرور و رذایل و هجو کسی…» (اساس الاقتباس،تصحیح مدرس رضوی،تهران 1326،ص 590-591)و در نتیجه بر اثر ناآشنایی با آنچه در یونان عهد سقراط و افلاطون و ارسطو می‌گذشته است،بیشتر دانشمندان مسلمان که در موضوع مورد بحث سخن گفته‌اند طراغودیا را معادل«مدیح»،و «قومودیا»(معرّب کومدی)را معادل«هجا»دانسته‌اند که نادرست است.مع هذا به نظر بنده بر این بزرگواران ایرادی نیست چه در روزگار آنان،در ایران و بطور کلی در ممالک‌ اسلامی نه نمایشنامه‌نویسی،تراژدی،کومدی و طرز اجرای آنها در صحنه شناخته شده‌ بوده است و نه آنان در آن روزگاران می‌توانسته‌اند اطلاعات دست اول دربارهء یونان عصر ارسطو بدست بیاورند،درحالی‌که در عصر ما،راه این‌گونه پژوهشها به روی محققان‌ گشوده است.

ب-در چند دههء اخیر ما فارسی‌زبانان ایران لفظ«هنر»را معادل art بکار می‌بریم و از هنرهای زیبا،هنرهای تزیینی،هنرهای نقاشی،و هنرهای تجسّمی‌ سخن بمیان می‌آوریم،و کار خوانندگان آواز و نوازندگان سازهای مختلف و بازیگران‌ در تآتر و فیلمهای سینمایی و تلویزیونی و نقاشان و پیکرتراشان و…را«هنر» می‌خوانیم،و بازیگران (actor) تآتر و سینما را«هنرپیشه»و«هنرمند»،و خوانندگان‌ آواز و نوازندگان سازهای گوناگون را«هنرمند»می‌نامیم،و براساس استعمال این سه‌ کلمه در معانی مورد بحث است که در عصر پهلوی‌ها مدرسهء هنرپیشگی و دانشکدهء هنرهای‌ دراماتیک داشتیم،اتحادیه یا انجمن هنرپیشگان تشکیل می‌شد و سخن از حقوق صنفی‌ هنرمندان یا تجلیل از هنرمندان بمیان می‌آمد.از طرف دیگر چنان‌که می‌دانیم این سه کلمه بارها و بارها از قرن سوم هجری ببعد در نظم و نثر فارسی نیز بکار رفته است مانند: هنر

نکوهش رسیده به هر آهویی‌ ستایش بد از هر هنر هر سویی

ابو شکور

می‌آزاده پدید آرد از بد اصل‌ فراوان هنرست اندر این نبید

رودکی

سلطان معظّم ملک عادل مسعود کمتر ادبش حلم و فروتر هنرش جود

منوچهری

زنان را بود شوی کردن هنر بر شوی زن،به که نزد پدر

اسدی طوسی

«آب از فراز رودخانه آهنگ بالا دارد…و بزرگتر هنر آن است که پل را با دکانها از جا بکند.»تاریخ بیهقی

«توانگری به هنرست نه به مال،و بزرگی به خردست نه به سال.»

گلستان سعدی

عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگو نفی حکمت مکن از بهر دل عامی چند

حافظ

این لفظ تا بدان حد متداول بوده است که پنجاه و نه بیت از اشعار شاهنامهء فردوسی با آن‌ آغاز شده است مانند:هنر برتر از گوهر نامدار،هنر مردمی باشد…،و هنر نزد ایرانیان‌ است و بس…(محمد دبیر سیاقی،کشف الابیات شاهنامهء فردوسی،ج 1).

هنرپیشه

هنرپیشه آن است کز فعل نیک‌ سر خویش را تاج،خود بر نهد

ناصر خسرو

ای خردمند هنرپیشه و بیدار و بصیر کیست از خلق به نزدیک تو هشیار و خطیر

ناصر خسرو

که بود از ندیمان خسرو خرام‌ هنرپیشه‌ای ارشمیدس بنام

نظامی

هنرمند

همیشه هنرمند بادا تنت‌ رسیده به کام آن دل روشنت

فردوسی

چون دید سلیم کان هنرمند از نان به گیاه گشته خردمند

نظامی

حقایق‌شناسی،جهاندیده‌ای‌ هنرمندی،آفاق گردیده‌ای

* سعدی

با آن‌که می‌دانیم در ایران پیش از اسلام نقاشی و پیکرتراشی و موسیقی و خواندن‌ سرودها و چامه‌ها رایج بوده است،و در دورهء اسلامی نیز با وجود منع اسلام،نواختن‌ سازهای مختلف و خواندن آواز و نقاشی تعطیل نگردیده بوده است چنان‌که منوچهری در دیوانش از 65 پرده و آهنگ موسیقی یاد کرده است،و تألیف کتاب نیز دربارهء موسیقی‌ علمی متداول بوده است،و با آن‌که الفاظ«هنر»،«هنرپیشه»و«هنرمند»در ابیات و عبارات فوق الذکر«بطور مطلق ذکر شده است و معنی آن عمومیت و شمول کلی دارد»و بکاربردن آنها در معانی تازه نیز به هیچ‌وجه منعی و اشکالی ندارد،باید اعتراف کرد که‌ شاعران و نویسندگان ما در قرون پیشین این سه کلمه را به معانی متداول در چند دههء اخیر بکار نبرده‌اند.از تآتر و سینما که در آن روزگار خبری نبوده است،ولی خوانندگان‌ آواز و نوازندگان سازها را هم رامشگر،خنیاگر،مغنّی،مطرب و زننده می‌خوانده‌اند.

اما هنگامی‌که فی المثل در دههء بیست(1320-1330)و در زمانی که در ایران، هنر و هنرپیشه و هنرمند به معانی جدید بکار می‌رفت،تآتر فردوسی در تهران(که به‌ همت شادروان عبد الحسین نوشین و رفقای او که«هنرمندان»طراز اول تآتر ایران بودند بنیان نهاده شد و«هنر»تآتر بکوشش آنان در مدتی کوتاه در ایران به پیشرفت بسیار نائل‌ آمد)این مصراع فردوسی یا منسوب به او:«هنر برتر از گوهر آمد پدید»را شعار کار خود قرار داد،افرادی نظیر نویسندهء این سطور که در آن سالها با کار«هنر»ی نوشین و یارانش‌ آشنایی داشتند و آنان را«هنرپیشگان»و«هنرمندانی»بنام می‌شناختند با دیدن این‌ شعار بر سر در تآتر فردوسی این تصور بر ایشان پیش می‌آمد که سرایندهء آن مصراع در چندین قرن پیش،نیز«هنر»را به معنی امروزی آن بکار برده است،درحالی‌که‌ می‌دانیم چنین پنداری نادرست است.زیرا کاربرد این سه کلمه در سده‌های پیشین‌ (*)بیتها و عبارتهایی که بعنوان شاهد برای بکار بردن هنر،هنرپیشه،و هنرمند ذکر گردیده مأخوذ از لغتنامهء دهخداست.

برای بیان معانی دیگر بوده است.* 5-حدیث تثلیث را به روایت ثقة الاسلام کلینی و به نقل از کتاب اصول کافی‌ ذکر کرده‌ام که پیامبر اسلام علم«علاّمه»ای را«بانساب العرب و وقایعها و ایام‌ الجاهلیة و الاشعار العربیة»بی‌ارزش خوانده و«علم»را به«آیة محکمة او فریضة عادلة او سنة قایمة»محدود و منحصر کرده است.این حدیث را ظاهرا بسبب این‌که مضمونش‌ با قرآن موافق نیست کسی مردود ندانسته است چه بقول شادروان سید محمد کاظم‌ عصار،از قدما فقط نظر مرحوم فیض و استاد متأخرین علامه داماد«در تطبیق‌ علوم سه‌گانه با فقرات حدیث تثلیث مختلف است…»(علم الحدیث، تهران 1354،ص 41؛ایران‌نامه،سال 2،شمارهء 3،ص 475-476.)حدیث‌ دیگری داریم که محمد بن جریر طبری نقل کرده و در آن به تلقی پیامبر اسلام از«علم» تصریح گردیده است:«پیغمبر علیه السلام چنین گفت که از نحور بیاموزید بدان‌قدر که‌ سخن درست گویید و هرچه برخوانید راست برخوانید،و از نسب پدران و مادران بدانید بدان‌قدر که خویشاوندان را بدانید،و شمار روزها بدانید.این‌قدر بسنده باشد.بیشتر، نه.»و آنگاه محمد بن جریر طبری خود می‌افزاید«پس اگر بدین علمها بیشتر از این‌ آموختن فایده بودی اندر اسلام پیغمبر علیه السلام نهی نکردی»(ترجمهء تفسیر طبری، تصحیح حبیب یغمائی،ج 1/ص 18).

اوضاع اجتماعی و اقتصادی و علمی مکه و مدینه در صدر اسلام و حتی در قرن اول‌ هجری مؤید مطالبی است که در این دو حدیث آمده است،بنده قول ابن خلدون را نقل‌ کردم که نوشته است«در میان امت اسلام در آغاز امر،علم و صنعتی بنا به مقتضای‌ سادگی و بداوت آن وجود نداشت…و احکام شریعت و اوامر و نواهی خداوند را سینه‌ بسینه نقل می‌کردند و مأخذ آن‌را از کتاب و سنّت بنحوی که از صاحب شرع و اصحاب‌ (*)هنر:«شناسایی همهء قوانین علمی مربوط به شغل و فن،معرفت امری توام با ظرافت و ریزه‌کاری.طریقهء اجرای طبق قوانین و قواعد،صنعت.مجموعهء اطلاعات و تجارب»(فرهنگ فارسی محمد معین)،«علم و معرفت و دانش و فضل و فضیلت و کمال،کیاست و فراست،زیرکی،این کلمه درواقع بمعنی آن درجه از کمال آدمی است‌ که هشیاری و فراست و فضل و دانش را دربردارد و نمود آن صاحب هنر را برتر از دیگران می‌نماید.خاصیت،خطر، اهمیت،قابلیت،لیاقت،کفایت،توانایی فوق العادهء جسمی یا روحی.»(لغتنامهء دهخدا).

هنرپیشه:«هنرمند،صنعتگر»(فرهنگ فارسی معین»،«آن‌که کاری بزرگ کند،دلیر،مبارز،دانشمند،دارای‌ ارزش بسیار»(لغتنامهء دهخدا).

هنرمند:«کسی‌که دارای اطلاعات و تجارب در رشته‌های مختلف فنون و علوم است»(فرهنگ فارسی معین)، «باهنر،دلیر و مبارز،قوی و نیرومند»(لغتنامهء دهخدا).

او گرفته بودند می‌شناختند.در این هنگام تنها قوم مسلمان عرب بود که از امر تعلیم و تألیف و تدوین اطلاعی نداشت و حاجتی آنان را بدین‌کار برنمی‌انگیخت و در تمام‌ مدت صحابه و تابعین وضع بهمین منوال بود…و ما قبلا گفته‌ایم که فنون نتیجهء حضارت‌ [شهرنشینی،تمدن‌]است و عرب دورترین مردم از آنند.پس علوم خاص نواحی‌ متمدن گشت و عرب از آن دور ماند.و متمدنین این عهد همه عجم و یا از کسانی بودند که در معنی از آن دسته شمرده می‌شدند،یعنی موالی و اهل شهرهایی که در تمدن و صنایع و حرف پیر و عجمان بودند.زیرا ایشان بر اثر رسوخ تمدن در میان خود از هنگام‌ دولت پارسیان برای این کار بهتر و صالحتر بوده‌اند…»(تاریخ ادبیات در ایران،ج 1/ 88-89).

ذبیح الله صفا در زیر عنوان«تازیان و علوم عقلی»پس از نقل قول مفصل حاجی‌ خلیفه در کشف الظنون می‌نویسد«در مدتی بیش از یک قرن که حکومت و سیاست و سیادت در دست عرب بود نه تنها توجه و اقبالی اساسی به علم صورت نگرفت بلکه عرب‌ اشتغال به علم را مهنهء موالی و شغل بندگان می‌دانست و از آن کار ننگ داشت و به‌ همین‌سبب تا آن روز که جز نژاد عرب حکومت نداشت اثری از روشنی علم در عالم‌ اسلام مشهود نبود»(تاریخ ادبیات در ایران،ج 1/88)و عبد الحسین زرین کوب آنجا که‌ از فرهنگ عرب دورهء پیش از اسلام سخن می‌گوید می‌نویسد:«اما شعر خود همیشه‌ مهمترین سرگرمی و درواقع موجب غرور و سرافرازی او[:عرب‌]محسوب می‌شده‌ است.زندگی در بادیه و عادت به آزادی و اشتغال دائم به زدوخورد و غارت،شعر جاهلی را رنگی خاص داده است و طبع حساس و مزاج عصبی او را زیاد شیفتهء شاعری و سخن‌پروری می‌داده است…چنان‌که خطابه نیز در نفوس آنها تأثیر مهم می‌بخشیده‌ است و خطباء عرب از نظر آنها منزلتی مانند مقام سرداران روم و فلاسفهء یونان داشته‌اند و بدین‌ترتیب فرهنگ عرب در عهد جاهلیت شعر و خطابه بوده است،و خط و کتابت‌ خاصه در بین بدویان رواجی نداشته است.»(تاریخ ایران بعد از اسلام، ص 254).بعلاوه در بین مراکزی که پیش از شهرت مرکز علمی بغداد و سایر مراکز علمی اسلامی در خاورمیانه و نزدیک وجود داشته است همه‌جا سخن از اسکندریه و بعضی از شهرهای آسیای صغیر و عراق و ایران و هندست،و نامی از زادگاه‌ و کانون اسلام یعنی مکه و مدینه در میان نیست.(تاریخ ادبیات در ایران،ج 1/92).

6-بنده در مقاله‌ام در عبارت زیرین مرتکب سهوی شده‌ام:«ولی هرگاه سخن از «علم»در زبان قرآن و حدیث بمیان آمده است…همه‌جا فقط علم دینی…مقصود بوده.»(ایران‌نامه،سال 2،شمارهء 3،ص 484)از تذکر آقای شهابی در این مورد ممنونم.با تذکر ایشان عبارت را بصورت ذیل باید تغییر داد:«ولی هرگاه سخن از «علم»در زبان حدیث بمیان آمده است…همه‌جا فقط علم دینی…مقصود بوده.» زیرا قبلا در همان مقاله تصریح کرده‌ام که مؤلف کتاب«وجوه قرآن»برای لفظ«علم» در قرآن چهار معنی ذکر کرده است:دانستن،دیدن،فرمان،و شناختن.(ایران‌نامه، ص 466 و 482).

7-حدیث«طلب العلم فریضة علی کلّ مسلم و مسلمة»در کتاب اصول کافی‌ (ترجمه و شرح از حاج سید جواد مصطفوی،چاپ تهران،1349؛چاپ المؤسسة العامیة للخدمات الاسلامیة،تهران 1398 ق.)و المعجم المفهرس لالفاظ الحدیث النبوی‌ (باهتمام A.J.Wensinck ،چاپ،بریل،1936-1969)نیامده است.این حدیث با دو ضبط«طلب العلم فریضة»و«طلب العلم فریضة علی کل مسلم»در اصول کافی در «کتاب فضل العلم،باب فرض العلم و وجوب طلبه و الحثّ علیه»(چاپ حاج سید جواد مصطفوی،ذیل شماره‌های 1،2،و 5)مذکورست.ولی ضبط آن بصورت«طلب العلم‌ فریضة علی کل مسلم و مسلمة»نیز مشهورست و بدین‌سبب بود که«سپاه دانش»در دورهء سلطنت محمد رضا شاه پهلوی آن‌را بعنوان شعار خود بکار می‌برد.در کتاب‌ کنز العمال فی سنن الاقوال و الافعال تألیف علاء الدین علی المتقی بن حسام الدین‌ الهندی البرهان فوری در گذشته بسال 985 ق،این حدیث علاوه بر ضبط«طلب العلم‌ فریضة علی کل مسلم»(چاپ منشورات مکتبة التراث الاسلامی،حلب،الجزء العاشر، ذیل شماره‌های 28651 تا 28654 و 28824)بصورت«طلب العلم واجب علی کل‌ مسلم»و«طلب الفقه حتم واجب علی کل مسلم»(ذیل شماره‌های 28822 و 28825) نیز آمده است.

8-حدیث«العلم علمان علم الادیان و علم الابدان»در قابوسنامه(تألیف‌ عنصر المعالی کی‌کاووس،تصحیح غلامحسین یوسفی،تهران،ص 174)و عجایب‌ المخلوقات و غرائب الموجودات(تألیف محمد بن محمود بن احمد طوسی،تصحیح‌ منوچهر ستوده،تهران،ص 451)آمده است،ولی آن‌را در کتاب المعجم المفهرس‌ لالفاظ الحدیث النبوی نیافتم و به کتاب حدیث دیگری نیز دسترسی ندارم.ولی حدیث‌ معروفی است نظیر حدیث:«اطلبوا العلم من المهد الی اللحد»که شاعری هم آن‌را حدیث نبوی دانسته است(ایران‌نامه،سال 2،شمارهء 3،ص 456)ولی بنده برای آن‌ سندی نیافته‌ام.

جلال متینی

[1].ایران‌نامه،سال دوم،شمارهء سمّم،صفحهء 184-نویسندهء کم‌بضاعت این گفتار مآخذ و سند:«العلم‌ علمان…»را بعنوان حدیث در جایی ندیده است و چون اکنون به مراجع دسترسی ندارد،اگر نویسندهء محقق و متتبع‌ مقالهء«علم و علماء»مأخذ و سند آن‌را بنویسند موجب استفاده و امتنان است.

برخی از کلمات حکمای یونان و غیر آنان در این‌گونه مواضیع،متداخل با پاره‌ای احادیث شده است که شاید از آن جمله است:ادبؤا اولادکم بغیر اخلاقکم فانهم خلقوا لزمان غیر زمانکم که هم بنابر مشهور از کلمات قصار علی‌ علیه السلام است و هم بر نقل برخی از محققان چنین مفادی در کلمات ارسطو نیز می‌باشد و این امر هیچ غرابتی ندارد

قزیرا مسائل عقلی و اخلاقی و اجتماعی در نزد پیامبران و حکما همچون مسائل ریاضی در نزد ریاضیدانان روشن‌ است،بنابراین احتمال توارد افکار و اظهار مفاهیم در عبارات مانند،بسیار بمورد و طبیعی است.

[2]. (2)-این حدیث چنان‌که از پیش در حافظه‌ام هست(اکنون دسترسی به مرجع ندارم)گویا در همان کتاب اصول‌ کافی که در مقالهء«علم و علماء»از آن نقل شده است،به سه گونه از راویان مختلف نقل شده است که مفاد هر سه‌ یکی است:

1-طلب العلم فریضة.

2-طلب العلم فریضة علی کل مسلم.

3-طلب العلم فریضة علی کل مسلم و مسلمة.

تعمیم و شمول معنی در عبارت اول به اندازه‌ای است که علاوه بر افادهء کلیّت علم از جهت«الف و لام»استغراق یا جنس شمولش هر انسانی را فرا می‌گیرد،چه مسلمان و چه غیرمسلمان،زیرا معلوم است که وجوب و تکلیف طلب‌ علم،از میان همهء موجودات فقط شامل انسانهاست و چون در عبارت حدیث نه در نوع انسان قیدی آورده شده و نه در انواع علم برحسب قواعد زبان،عبارت ناظر به همهء علوم و عموم انسانهاست.

در زبان قرآن و حدیث نظایر بسیاری هست که خطاب یا مطلبی اجتماعی و اخلاقی شامل همهء انسانها می‌شود چنان‌که در این آیهء متداول در میان عموم مسلمانها:هل یستوی الّذین یعلمون و الّذین لا یعلمون و در حدیث منقول از نبی‌ اکرم ص دربارهء چگونگی فراگرفتن علم که در متن آورده شد.و در این مصراع از شعر دیوان منسوب به حضرت‌ علی ع:

الناس مؤتی و اهل العلم احیاء.مقصود از اهل علم و پویندگان راه دانش،مطلق علوم و عموم دانشمندان و طالبان‌ علم است.

در تعبیر دوم با آن‌که فقط به کلمهء مسلم اکتفا شده است مفاد آن،از باب«تغلیب»شامل زن مسلم(مسلمه)هم‌ می‌شود چنان‌که در قرآن کریم در اغلب موارد که مقصود از حکم،مرد و زن هردو می‌باشد،در لفظ بصورت مذکر آمده است:اقیموا الصلوة و آتوا الزکوة-یا ایها الّذین آمنوا کتب علیکم الصیام…

در تعبیر سیم که تصریخ به مسلم و مسلمه شده است منطوق و مدلول یکسان و معنی روشن است.

[3]. (3)-کتاب قانون بو علی سینا تا پیش از تکامل علم پزشکی و تحوّل آن بصورت امروز،در دانشگاههای بزرگ‌ اروپا تدریس می‌شد.نسخه‌ای از این کتاب نزد نویسندهء این سطور در ایران موجودست که باضافه دو کتاب دیگر از بو علی:منطق و الهیات،در قرن پانزدهم میلادی(1460 و اندی یا 1480 و اندی،تردید از نویسنده است که اکنون‌ دسترسی به کتاب ندارد)یعنی نزدیک به زمان گوتنبرگ مخترع چاپ در اروپا در شهر رم چاپ شده است.این خود دلیل است که دانشمندان جوامع اروپا در آن عصر که سیطرهء مذهب و کلیسا بر اروپا حکومت می‌کرد و تعصب دینی‌ به منتها درجه بود چه اندازه به این کتاب اهمیت می‌دادند که در مرکز حوزهء مذهب مسیح و نفوذ کلیسا به چاپ کتابی‌ تألیف دانشمندی ایرانی و مسلمان اقدام کردند با همه مشکلاتی که آن زمان،از جهت عدم ارتباط میان کشورها و دسترسی نداشتن به حروفچین و مصحح خطّ و زبان عربی،کتابی به این بزرگی را با تنظیم فهرست جامع به چاپ‌ برسانند و منتشر سازند.

درواقع این کتاب در نزد دانشمندان کلیسا و غیرکلیسا در آن زمان به همان اندازه اهمیّت داشته است که کتب‌ تورات و انجیل(که در آغاز پیدایش چاپ مقدم بر همهء کتابهای دیگر بوده است).

[4].

(4)-برای آگاهی بیشتری از گسترش تعلیم و تعلّم و مدارس و خانقاهها در این قرون در کشورهای اسلامی به‌ سفرنامه‌هایی امثال:سفرنامهء ابن جبیر،ابن بطوطه و ناصر خسرو که خود شاهد و همعصر بوده‌اند رجوع شود.

توضیحی دربارهء«علم و علماء در زبان قرآن و حدیث»

از استاد ارجمند و دوست محترم آقای علی اکبر شهابی که به نوشتهء ناچیز بنده دربارهء «علم و علما در زبان قرآن و حدیث»(ایران‌نامه،سال 2،شمارهء 3)به دیدهء عنایت و محبت نگریسته‌اند سپاسگزارم.پس از مطالعهء مقالهء ممتّع ایشان و در اجرای پیشنهادی‌ که مطرح کرده‌اند توضیحات زیر را برای آگاهی خوانندگان بعرض می‌رساند.

1-مقالهء بنده صرفا در زمینهء لغت‌شناسی نوشته شده است نه از دیدگاه دینی و مسائل ایمانی و عقیدتی.

2-بنده نیز خوانده است که اگر حدیث و خبری موافق قرآن نباشد مورد اعتبار نیست.ولی کیست که نداند در 14 قرن گذشته حتی هریک از فرقه‌های اسلامی برای‌ به کرسی نشاندن حرف خود،چه بسیار به احادیثی استناد جسته‌اند که به نظر مخالفان‌ ایشان دارای این شرط مهم نبوده است.گرفتاری اساسی در این باب کثرت احادیث و اخبارست،چنان‌که احادیث منسوب به پیامبر اسلام در کتب مختلف سر به یک میلیون‌ می‌زند.و در نتیجه اختلاف‌نظر اهل علم نیز دربارهء این احادیث زیادست،«مثلا امام‌ ابو حنیفه بنابر نقل ابن خلدون از میان جمیع احادیث در حدود هفده حدیث را پذیرفت و مالک در کتاب الموطأ در حدود سیصد حدیث را،و احمد بن حنبل در کتاب مسند خود پنجاه هزار حدیث را روایت کرده و صحیح دانسته است…مسلم نیشابوری کتاب‌ صحیح خود را از روی سیصد هزار حدیث مسموع ترتیب داد و امام بخاری از روی ششصد هزار حدیث و حال آن‌که از این میان در حدود 9200 حدیث را پذیرفت.»(ذبیح الله‌ صفا،تاریخ ادبیات در ایران،ج 1/75)و اگر احادیث فراوان منقول از امامان شیعه را نیز به احادیث نبوی بیفزاییم دشواری کار آشکارتر خواهد شد.بدین‌جهت بنده در مقاله‌ام‌ برای رعایت کمال احتیاط به احادیثی استناد کرده‌ام که ثقة الاسلام کلینی شیخ مشایخ‌ «شیعه»و قدیمی‌ترین محدّث شیعی و حجة الاسلام محمد غزالی یکی از بزرگان طراز اول«عامه»در کتابهای خود آورده‌اند.

3-حتی دربارهء این‌که کدام یک از الفاظ مذکور در قرآن در معنی حقیقی بکار رفته است و کدام‌یک در معنی مجازی نیز بین مسلمانان اتفاق‌نظر وجود ندارد.فی المثل‌ دربارهء استعمال همین سه کلمهء«ید»،«استواء»و«وجه»در آیات قرآن برای خداوند، که اکثریت مسلمانان معتقدند در معنی مجازی و استعاری بکار رفته است و«مقصود از آن قدرت و احاطهء بر امور و ذات و مظهر الوهیت می‌باشد»،فرقهء کرّامیه که از مفرطترین معتقدین به تجسیم خالق بودند و به پندار ایشان خداوند جسم محدودست،یا جسم اجسم‌ یعنی جسمی که از همهء جسمها بزرگتر و کاملترست…نظری کاملا متفاوت داشتند (تاریخ ادبیات در ایران،ج 1/60-61).

4-این موضوع نیز مورد قبول بنده است که هر لغتی در هر زبانی نخست برای معنی‌ معیّنی(اولین معنی موضوع له لفظ)بکار رفته است و سپس«بر اثر پیشرفت تمدن و فرهنگ…»به معانی دیگری نیز استعمال شده است.و یکی از دلایل این‌که در کتابهای لغت برای یک لفظ معنیهای گوناگونی نوشته شده،همین امرست.ولی موضوع‌ اساسی آن است که پژوهنده،تشخیص بدهد نویسنده یا شاعر،هر لفظی را در اثر خود به‌ چه معنایی بکار برده است زیرا در معنی بسیاری از کلمات در طی قرون و اعصار تغییرات قابل ملاحظه‌ای روی داده،و به همین سبب است که امروز در برخی از زبانهای زندهء دنیا،علاوه‌بر فرهنگهای عمومی لغات،فرهنگهایی خاص نیز برای هر دوره یا شاعر و نویسندهء بزرگ تدوین گردیده است تا مراجعان بتوانند با زحمت کمتر به معنی هر کلمه در دورهء موردنظر خود دسترسی پیدا کنند.دربارهء لفظ«علم»و مشتقات آن نوشته‌ام که این کلمات بارها در قرآن آمده است و تردیدی نیست که به‌ معانی خاصی هم بکار رفته است،ولی سخن در این است که پیامبر اسلام و کاتبان‌ وحی و صحابه و دیگر نومسلمانان مکه و مدینه چه معنی یا معانیی برای«علم»در روزگار خود قائل بوده‌اند.در کتاب«وجوه قرآن»که بسال 558 ق.نوشته شده و مؤلف‌ آن معانی مختلف کلمات مذکور در قرآن را با ذکر شاهد آورده است برای لفظ«علم»در قرآن چهار وجه یا معنی:دانستن،دیدن،فرمان،و شناختن را ذکر کرده است،و اگر به‌ کتابهای مشابه«وجه قرآن»نیز مراجعه نماییم،کم‌وبیش اطلاعاتی در همین محدود بدست خواهیم آورد.

تکیهء بنده در این بحث لغت‌شناسی بیشتر بر آن است که برای یافتن معنی دقیق و صحیح کلمات در هر دوره،در مواردی که کم نیست،حتی نخست باید به اوضاع و احوال مردمی که آن لفظ را بکار می‌برده‌اند معرف حاصل کنیم و برای حصول این‌ مقصود لازم است از شرایط اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و دینی و علمی عصر آنان‌ آگاه شویم،چه اگر راهی جز این برگزینیم،دچار لغزشهای بزرگ خواهیم شد.

دو مثال دیگر(علاوه‌بر شواهدی که در مقالهء خود آورده‌ام:ایران‌نامه،سال 2، شمارهء 3،ص 462-464)بمنظور بیان اهمیت آنچه در این باب بعرض رسانیده‌ام:

الف-ارسطو در چهار قرن پیش از میلاد در کتاب پوئتیکا(فن شعر)،از«تراژدی» که در یونان رواج کامل داشته،و نیز از قواعد و اصول آن سخن گفته است.ترجمهء این‌ کتاب در دورهء اسلامی مانند ترجمهء دیگر آثار ارسطو و افلاطون به دست دانشمندان‌ نامداری چون ابو علی سینا و خواجه نصیر الدین طوسی افتاده است.ولی ایشان با همهء دانشی که داشته‌اند،و در آن تردیدی نیست،هرچه توضیحات ارسطو را دربارهء تراژدی‌ خوانده‌اند،بسبب آن‌که در جامعهء اسلامی ایشان«تراژدی»مسبوق به سابقه نبوده است، از سخنان ارسطو چیزی دستگیرشان نشده و در نتیجه تعریف آنان از تراژدی با بیان ارسطو از زمین تا آسمان اختلاف پیدا کرده است.از جمله خواجه نصیر در معرفی تراژدی و کومدی نوشته است:«و یونانیان را اغراضی محدود بوده است در شعر و هر یکی را وزنی‌ خاص مناسب.مثلا نوعی بوده است مشتمل بر ذکر خیر و اخبار و تخلّص به مدح یکی‌ از آن طائفه که آن‌را طراغودیا[معرّب تراژدی‌]خوانده‌اند و آن بهترین انواع بوده است و آن‌را وزنی بغایت لذیذ بوده و نوعی دیگر مشتمل بر ذکر شرور و رذایل و هجو کسی…» (اساس الاقتباس،تصحیح مدرس رضوی،تهران 1326،ص 590-591)و در نتیجه بر اثر ناآشنایی با آنچه در یونان عهد سقراط و افلاطون و ارسطو می‌گذشته است،بیشتر دانشمندان مسلمان که در موضوع مورد بحث سخن گفته‌اند طراغودیا را معادل«مدیح»،و «قومودیا»(معرّب کومدی)را معادل«هجا»دانسته‌اند که نادرست است.مع هذا به نظر بنده بر این بزرگواران ایرادی نیست چه در روزگار آنان،در ایران و بطور کلی در ممالک‌ اسلامی نه نمایشنامه‌نویسی،تراژدی،کومدی و طرز اجرای آنها در صحنه شناخته شده‌ بوده است و نه آنان در آن روزگاران می‌توانسته‌اند اطلاعات دست اول دربارهء یونان عصر ارسطو بدست بیاورند،درحالی‌که در عصر ما،راه این‌گونه پژوهشها به روی محققان‌ گشوده است.

ب-در چند دههء اخیر ما فارسی‌زبانان ایران لفظ«هنر»را معادل art بکار می‌بریم و از هنرهای زیبا،هنرهای تزیینی،هنرهای نقاشی،و هنرهای تجسّمی‌ سخن بمیان می‌آوریم،و کار خوانندگان آواز و نوازندگان سازهای مختلف و بازیگران‌ در تآتر و فیلمهای سینمایی و تلویزیونی و نقاشان و پیکرتراشان و…را«هنر» می‌خوانیم،و بازیگران (actor) تآتر و سینما را«هنرپیشه»و«هنرمند»،و خوانندگان‌ آواز و نوازندگان سازهای گوناگون را«هنرمند»می‌نامیم،و براساس استعمال این سه‌ کلمه در معانی مورد بحث است که در عصر پهلوی‌ها مدرسهء هنرپیشگی و دانشکدهء هنرهای‌ دراماتیک داشتیم،اتحادیه یا انجمن هنرپیشگان تشکیل می‌شد و سخن از حقوق صنفی‌ هنرمندان یا تجلیل از هنرمندان بمیان می‌آمد.از طرف دیگر چنان‌که می‌دانیم این سه کلمه بارها و بارها از قرن سوم هجری ببعد در نظم و نثر فارسی نیز بکار رفته است مانند: هنر

نکوهش رسیده به هر آهویی‌ ستایش بد از هر هنر هر سویی

ابو شکور

می‌آزاده پدید آرد از بد اصل‌ فراوان هنرست اندر این نبید

رودکی

سلطان معظّم ملک عادل مسعود کمتر ادبش حلم و فروتر هنرش جود

منوچهری

زنان را بود شوی کردن هنر بر شوی زن،به که نزد پدر

اسدی طوسی

«آب از فراز رودخانه آهنگ بالا دارد…و بزرگتر هنر آن است که پل را با دکانها از جا بکند.»تاریخ بیهقی

«توانگری به هنرست نه به مال،و بزرگی به خردست نه به سال.»

گلستان سعدی

عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگو نفی حکمت مکن از بهر دل عامی چند

حافظ

این لفظ تا بدان حد متداول بوده است که پنجاه و نه بیت از اشعار شاهنامهء فردوسی با آن‌ آغاز شده است مانند:هنر برتر از گوهر نامدار،هنر مردمی باشد…،و هنر نزد ایرانیان‌ است و بس…(محمد دبیر سیاقی،کشف الابیات شاهنامهء فردوسی،ج 1).

هنرپیشه

هنرپیشه آن است کز فعل نیک‌ سر خویش را تاج،خود بر نهد

ناصر خسرو

ای خردمند هنرپیشه و بیدار و بصیر کیست از خلق به نزدیک تو هشیار و خطیر

ناصر خسرو

که بود از ندیمان خسرو خرام‌ هنرپیشه‌ای ارشمیدس بنام

نظامی

هنرمند

همیشه هنرمند بادا تنت‌ رسیده به کام آن دل روشنت

فردوسی

چون دید سلیم کان هنرمند از نان به گیاه گشته خردمند

نظامی

حقایق‌شناسی،جهاندیده‌ای‌ هنرمندی،آفاق گردیده‌ای

* سعدی

با آن‌که می‌دانیم در ایران پیش از اسلام نقاشی و پیکرتراشی و موسیقی و خواندن‌ سرودها و چامه‌ها رایج بوده است،و در دورهء اسلامی نیز با وجود منع اسلام،نواختن‌ سازهای مختلف و خواندن آواز و نقاشی تعطیل نگردیده بوده است چنان‌که منوچهری در دیوانش از 65 پرده و آهنگ موسیقی یاد کرده است،و تألیف کتاب نیز دربارهء موسیقی‌ علمی متداول بوده است،و با آن‌که الفاظ«هنر»،«هنرپیشه»و«هنرمند»در ابیات و عبارات فوق الذکر«بطور مطلق ذکر شده است و معنی آن عمومیت و شمول کلی دارد»و بکاربردن آنها در معانی تازه نیز به هیچ‌وجه منعی و اشکالی ندارد،باید اعتراف کرد که‌ شاعران و نویسندگان ما در قرون پیشین این سه کلمه را به معانی متداول در چند دههء اخیر بکار نبرده‌اند.از تآتر و سینما که در آن روزگار خبری نبوده است،ولی خوانندگان‌ آواز و نوازندگان سازها را هم رامشگر،خنیاگر،مغنّی،مطرب و زننده می‌خوانده‌اند.

اما هنگامی‌که فی المثل در دههء بیست(1320-1330)و در زمانی که در ایران، هنر و هنرپیشه و هنرمند به معانی جدید بکار می‌رفت،تآتر فردوسی در تهران(که به‌ همت شادروان عبد الحسین نوشین و رفقای او که«هنرمندان»طراز اول تآتر ایران بودند بنیان نهاده شد و«هنر»تآتر بکوشش آنان در مدتی کوتاه در ایران به پیشرفت بسیار نائل‌ آمد)این مصراع فردوسی یا منسوب به او:«هنر برتر از گوهر آمد پدید»را شعار کار خود قرار داد،افرادی نظیر نویسندهء این سطور که در آن سالها با کار«هنر»ی نوشین و یارانش‌ آشنایی داشتند و آنان را«هنرپیشگان»و«هنرمندانی»بنام می‌شناختند با دیدن این‌ شعار بر سر در تآتر فردوسی این تصور بر ایشان پیش می‌آمد که سرایندهء آن مصراع در چندین قرن پیش،نیز«هنر»را به معنی امروزی آن بکار برده است،درحالی‌که‌ می‌دانیم چنین پنداری نادرست است.زیرا کاربرد این سه کلمه در سده‌های پیشین‌ (*)بیتها و عبارتهایی که بعنوان شاهد برای بکار بردن هنر،هنرپیشه،و هنرمند ذکر گردیده مأخوذ از لغتنامهء دهخداست.

برای بیان معانی دیگر بوده است.* 5-حدیث تثلیث را به روایت ثقة الاسلام کلینی و به نقل از کتاب اصول کافی‌ ذکر کرده‌ام که پیامبر اسلام علم«علاّمه»ای را«بانساب العرب و وقایعها و ایام‌ الجاهلیة و الاشعار العربیة»بی‌ارزش خوانده و«علم»را به«آیة محکمة او فریضة عادلة او سنة قایمة»محدود و منحصر کرده است.این حدیث را ظاهرا بسبب این‌که مضمونش‌ با قرآن موافق نیست کسی مردود ندانسته است چه بقول شادروان سید محمد کاظم‌ عصار،از قدما فقط نظر مرحوم فیض و استاد متأخرین علامه داماد«در تطبیق‌ علوم سه‌گانه با فقرات حدیث تثلیث مختلف است…»(علم الحدیث، تهران 1354،ص 41؛ایران‌نامه،سال 2،شمارهء 3،ص 475-476.)حدیث‌ دیگری داریم که محمد بن جریر طبری نقل کرده و در آن به تلقی پیامبر اسلام از«علم» تصریح گردیده است:«پیغمبر علیه السلام چنین گفت که از نحور بیاموزید بدان‌قدر که‌ سخن درست گویید و هرچه برخوانید راست برخوانید،و از نسب پدران و مادران بدانید بدان‌قدر که خویشاوندان را بدانید،و شمار روزها بدانید.این‌قدر بسنده باشد.بیشتر، نه.»و آنگاه محمد بن جریر طبری خود می‌افزاید«پس اگر بدین علمها بیشتر از این‌ آموختن فایده بودی اندر اسلام پیغمبر علیه السلام نهی نکردی»(ترجمهء تفسیر طبری، تصحیح حبیب یغمائی،ج 1/ص 18).

اوضاع اجتماعی و اقتصادی و علمی مکه و مدینه در صدر اسلام و حتی در قرن اول‌ هجری مؤید مطالبی است که در این دو حدیث آمده است،بنده قول ابن خلدون را نقل‌ کردم که نوشته است«در میان امت اسلام در آغاز امر،علم و صنعتی بنا به مقتضای‌ سادگی و بداوت آن وجود نداشت…و احکام شریعت و اوامر و نواهی خداوند را سینه‌ بسینه نقل می‌کردند و مأخذ آن‌را از کتاب و سنّت بنحوی که از صاحب شرع و اصحاب‌ (*)هنر:«شناسایی همهء قوانین علمی مربوط به شغل و فن،معرفت امری توام با ظرافت و ریزه‌کاری.طریقهء اجرای طبق قوانین و قواعد،صنعت.مجموعهء اطلاعات و تجارب»(فرهنگ فارسی محمد معین)،«علم و معرفت و دانش و فضل و فضیلت و کمال،کیاست و فراست،زیرکی،این کلمه درواقع بمعنی آن درجه از کمال آدمی است‌ که هشیاری و فراست و فضل و دانش را دربردارد و نمود آن صاحب هنر را برتر از دیگران می‌نماید.خاصیت،خطر، اهمیت،قابلیت،لیاقت،کفایت،توانایی فوق العادهء جسمی یا روحی.»(لغتنامهء دهخدا).

هنرپیشه:«هنرمند،صنعتگر»(فرهنگ فارسی معین»،«آن‌که کاری بزرگ کند،دلیر،مبارز،دانشمند،دارای‌ ارزش بسیار»(لغتنامهء دهخدا).

هنرمند:«کسی‌که دارای اطلاعات و تجارب در رشته‌های مختلف فنون و علوم است»(فرهنگ فارسی معین)، «باهنر،دلیر و مبارز،قوی و نیرومند»(لغتنامهء دهخدا).

او گرفته بودند می‌شناختند.در این هنگام تنها قوم مسلمان عرب بود که از امر تعلیم و تألیف و تدوین اطلاعی نداشت و حاجتی آنان را بدین‌کار برنمی‌انگیخت و در تمام‌ مدت صحابه و تابعین وضع بهمین منوال بود…و ما قبلا گفته‌ایم که فنون نتیجهء حضارت‌ [شهرنشینی،تمدن‌]است و عرب دورترین مردم از آنند.پس علوم خاص نواحی‌ متمدن گشت و عرب از آن دور ماند.و متمدنین این عهد همه عجم و یا از کسانی بودند که در معنی از آن دسته شمرده می‌شدند،یعنی موالی و اهل شهرهایی که در تمدن و صنایع و حرف پیر و عجمان بودند.زیرا ایشان بر اثر رسوخ تمدن در میان خود از هنگام‌ دولت پارسیان برای این کار بهتر و صالحتر بوده‌اند…»(تاریخ ادبیات در ایران،ج 1/ 88-89).

ذبیح الله صفا در زیر عنوان«تازیان و علوم عقلی»پس از نقل قول مفصل حاجی‌ خلیفه در کشف الظنون می‌نویسد«در مدتی بیش از یک قرن که حکومت و سیاست و سیادت در دست عرب بود نه تنها توجه و اقبالی اساسی به علم صورت نگرفت بلکه عرب‌ اشتغال به علم را مهنهء موالی و شغل بندگان می‌دانست و از آن کار ننگ داشت و به‌ همین‌سبب تا آن روز که جز نژاد عرب حکومت نداشت اثری از روشنی علم در عالم‌ اسلام مشهود نبود»(تاریخ ادبیات در ایران،ج 1/88)و عبد الحسین زرین کوب آنجا که‌ از فرهنگ عرب دورهء پیش از اسلام سخن می‌گوید می‌نویسد:«اما شعر خود همیشه‌ مهمترین سرگرمی و درواقع موجب غرور و سرافرازی او[:عرب‌]محسوب می‌شده‌ است.زندگی در بادیه و عادت به آزادی و اشتغال دائم به زدوخورد و غارت،شعر جاهلی را رنگی خاص داده است و طبع حساس و مزاج عصبی او را زیاد شیفتهء شاعری و سخن‌پروری می‌داده است…چنان‌که خطابه نیز در نفوس آنها تأثیر مهم می‌بخشیده‌ است و خطباء عرب از نظر آنها منزلتی مانند مقام سرداران روم و فلاسفهء یونان داشته‌اند و بدین‌ترتیب فرهنگ عرب در عهد جاهلیت شعر و خطابه بوده است،و خط و کتابت‌ خاصه در بین بدویان رواجی نداشته است.»(تاریخ ایران بعد از اسلام، ص 254).بعلاوه در بین مراکزی که پیش از شهرت مرکز علمی بغداد و سایر مراکز علمی اسلامی در خاورمیانه و نزدیک وجود داشته است همه‌جا سخن از اسکندریه و بعضی از شهرهای آسیای صغیر و عراق و ایران و هندست،و نامی از زادگاه‌ و کانون اسلام یعنی مکه و مدینه در میان نیست.(تاریخ ادبیات در ایران،ج 1/92).

6-بنده در مقاله‌ام در عبارت زیرین مرتکب سهوی شده‌ام:«ولی هرگاه سخن از «علم»در زبان قرآن و حدیث بمیان آمده است…همه‌جا فقط علم دینی…مقصود بوده.»(ایران‌نامه،سال 2،شمارهء 3،ص 484)از تذکر آقای شهابی در این مورد ممنونم.با تذکر ایشان عبارت را بصورت ذیل باید تغییر داد:«ولی هرگاه سخن از «علم»در زبان حدیث بمیان آمده است…همه‌جا فقط علم دینی…مقصود بوده.» زیرا قبلا در همان مقاله تصریح کرده‌ام که مؤلف کتاب«وجوه قرآن»برای لفظ«علم» در قرآن چهار معنی ذکر کرده است:دانستن،دیدن،فرمان،و شناختن.(ایران‌نامه، ص 466 و 482).

7-حدیث«طلب العلم فریضة علی کلّ مسلم و مسلمة»در کتاب اصول کافی‌ (ترجمه و شرح از حاج سید جواد مصطفوی،چاپ تهران،1349؛چاپ المؤسسة العامیة للخدمات الاسلامیة،تهران 1398 ق.)و المعجم المفهرس لالفاظ الحدیث النبوی‌ (باهتمام A.J.Wensinck ،چاپ،بریل،1936-1969)نیامده است.این حدیث با دو ضبط«طلب العلم فریضة»و«طلب العلم فریضة علی کل مسلم»در اصول کافی در «کتاب فضل العلم،باب فرض العلم و وجوب طلبه و الحثّ علیه»(چاپ حاج سید جواد مصطفوی،ذیل شماره‌های 1،2،و 5)مذکورست.ولی ضبط آن بصورت«طلب العلم‌ فریضة علی کل مسلم و مسلمة»نیز مشهورست و بدین‌سبب بود که«سپاه دانش»در دورهء سلطنت محمد رضا شاه پهلوی آن‌را بعنوان شعار خود بکار می‌برد.در کتاب‌ کنز العمال فی سنن الاقوال و الافعال تألیف علاء الدین علی المتقی بن حسام الدین‌ الهندی البرهان فوری در گذشته بسال 985 ق،این حدیث علاوه بر ضبط«طلب العلم‌ فریضة علی کل مسلم»(چاپ منشورات مکتبة التراث الاسلامی،حلب،الجزء العاشر، ذیل شماره‌های 28651 تا 28654 و 28824)بصورت«طلب العلم واجب علی کل‌ مسلم»و«طلب الفقه حتم واجب علی کل مسلم»(ذیل شماره‌های 28822 و 28825) نیز آمده است.

8-حدیث«العلم علمان علم الادیان و علم الابدان»در قابوسنامه(تألیف‌ عنصر المعالی کی‌کاووس،تصحیح غلامحسین یوسفی،تهران،ص 174)و عجایب‌ المخلوقات و غرائب الموجودات(تألیف محمد بن محمود بن احمد طوسی،تصحیح‌ منوچهر ستوده،تهران،ص 451)آمده است،ولی آن‌را در کتاب المعجم المفهرس‌ لالفاظ الحدیث النبوی نیافتم و به کتاب حدیث دیگری نیز دسترسی ندارم.ولی حدیث‌ معروفی است نظیر حدیث:«اطلبوا العلم من المهد الی اللحد»که شاعری هم آن‌را حدیث نبوی دانسته است(ایران‌نامه،سال 2،شمارهء 3،ص 456)ولی بنده برای آن‌ سندی نیافته‌ام.

جلال متینی

[5].