عنوان پادشاهان بیگانه و زبان فارسی

پیشکش به دوست دانشمندم جناب پرفسور لی هی سو

پیش­گفتار

داده­های باستان­شناختی، یادگارنوشته­ها (متن) و آیین گفتاری بر پیوند کهنسال ایران­زمین با بسیاری از کشورهای دور و نزدیک در روزگار باستان مهر گواهی زده است. از سویی، ایران روزگار پارت-­ساسانی از گذرگاه پیوندهای دینی، بازرگانی، تاریخی و هنری با شرق دور، یعنی چین و بدان کران چون ژاپن و سیلا (کره)، آشنا گردید و از سویی دیگر، با جهان غرب یا دنیای هلنیستی، یعنی یونان، و سپسین­تر با میراث آن، یعنی روم و بیزانس، در پیوند بود. این پیوندهای دوسویه به یاری یادگارنوشته­های هخامنشی، اشکانی، ساسانی، سغدی و نیز نوشته­های نخستین سده­های اسلامی درک­شدنی­اند. بی­گمان گزارش­های ارزشمند دانشمندان و نویسندگان ایرانی در نخستین سده­های اسلامی برای شناخت آن دسته از داده­های از دست رفتۀ ساسانی (پیش از اسلام) نقشی بی­مانند دارد. یادگارنوشته­های سده­های هشتم و نهم میلادی بسی ویژه­ترند. آشکار است که نویسندگان و راویان در این دوره داده­های روزگار خود را با داده­های کهنه در هم آمیختند. از این روی، این دسته از یادگارنوشته­ها هم دربردارندۀ داده­های کهنسال و هم نوند. آمیزۀ داده­های کهنه و نو برای فهم تاریخ زبان فارسی، تاریخ ایران­زمین و شرق زمینۀ پژوهش­های نوی فراهم می­آورد.

عنوان­ها و نام­های خاص پادشاهان بیگانه و یادگارنوشته­های زبان فارسی

آشکار است که یادگارنوشته­های ساسانی تا به نخستین سده­های اسلامی به فراوانی از عنوان خاص و بیشتر نافارسی برای نامیدن پادشاهی خاص بهره برده و گاه نیز نامی خاص را با گسترۀ معنایی به شکل عنوانی عام برای پادشاهان بیگانه به کار برده­اند. به گمانی این رخداد در زبان فارسی ریشه در مشکل نویسندگان و راویان در ثبت و بیان دقیق نام خاص  پادشاهان بیگانه داشته است. افزون­تر، انتقال از آیین گفتاری به آیین نوشتاری نیز خود ممکن است بهانۀ دیگری باشد. روشن است که میراث آیین گفتاری بسی دیرتر به نوشتار رسید و به این فاصلۀ زمانیکه موجب فراموشی یا از دست رفتن ساختار درست یک نام در پژوهش­های هم­پیوند شد نیز باید توجه کرد. برای چنین دگرگونی­هایی باید بهانه­های گوناگونی را در نگاه داشت، اما به باور من گرفتاری در ثبت دقیق تلفظ نام­ها و عنوان­های پادشاهان بیگانه را باید مهم­ترین بهانۀ کار برشمرد، تا آنجا که گاه در یادگارنوشته­های زبان فارسی یک عنوان یا نام برای نامیدن یک دودمان به کار رفته است. این شیوۀ نگارش خبر از فرار نویسندگان از نگارش دقیق این نام­ها می­دهد و آنان خود را از بوذرجمهرها و شاهان رهانیده­اند. روشن است که این رخداد، یعنی ثبت و ضبط نام و عنوان پادشاهان بیگانه، با شرایط سیاسی و اجتماعی روزگار ایران باستان در هم می­آمیزد و پیوندهای فرهنگی و تاریخی، بازرگانی، دین و جنگ­ها، همه و همه، در این زمینه نقش­آفرین می­شوند. کوتاه سخن اینکه زبان فارسی گنجینۀ سترگ شناخت واژگان، نام­های خاص افراد و مکان­ها ودیگر فرهنگ­ها و مردمان بیگانه با دایرۀ واژگانی بی­مانند است. در بخش­های رنگارنگ یادگارنوشته­های ساسانی-سغدی از پیش از اسلام و در گزارش­های جیهانی، مسعودی، بیرونی و گردیزی این رخداد آشکارمی­شود. با این همه، یادداشت زیرفقط به عنوان­های مهم و شناخته­شدۀ بیگانه در زبان فارسی خواهد پرداخت.

در زیر به شماری از این عنوان­ها و نام­ها اشاره می­شود تا نشان داده شود که چرا و از چه زمانی این عنوان یا نام خاص از زبانی بیگانه  به زبان فارسی وارد شده است. هر چند این داستان دربارۀ شاهان ایرانی نیز-فقط در یک نمونه-دیده می­شود.

قیصر، عنوانی برای نامیدن پادشاهان روم و بیزانس

به باور من، این عنوان پس از پیروزی بزرگ شاپور نخست بر رقیبان رومی خود، به ویژه بر والریانوس، به زبان فارسی وارد و سپسین­تر به عنوانی عام برای همۀ شاهان میراث­دار هلنیستی بدل شد. واژۀ قیصر، در سنجش با بند قیصر خوزستان، باید بر اثر پیروزی بر والریانوس در زبان فارسی فراگیر شده باشد، زیرا که نگاره­های این پیروزی در جای­جای استان فارس نیز دیده می­شود. دست­کم در نوشته­های پیش از شاپور نخست این واژه بدین­گونه دیده نمی­شود و سندی برای حضور آن در دست نیست. این پیروزی اثری چشمگیر بر ایرانیان داشت و نوشته­های شاپور نیز گواه این ادعاست.

هر چند شاپور بزرگ برای نخستین­بار در سنگ­نبشتۀ کعبۀ زرتشت هماورد خود را با صفت قیصر نامیده است، اما یادگارنوشته­های سپسین­تر از آن بسان عنوان/نامی فراگیر برای نامیدن شاهان روم و بیزانس بهره برده­اند. عنوان فراگیر قیصر و قیاصره در بسیاری از یادگارهای زبان فارسی به جای مانده است: شاپور در سنگ­نوشتۀ کعبۀ زرتشت آورده است:

والريانوس قيصر را با دست­هاي خويش دستگير كردم و ساير حاكمان، سناتوران و فرماند[هانی] كه در سر (=راس) آن سپاه بود، همه را دستگير كردم و به پارس هدايت كردم(=آوردم).[i]

مسعودی درمروج­الذهبمی­نویسد:

آنگاه انوشیروان به عراق رفت و فرستادگان و هیئت­های ممالک دیگر با هدایا به دربار وی آمدند. از جمله کسانی که به دربار آمده بودند، فرستادۀ قیصر پادشاه روم بود . . . انوشیروان پادگان­ها نهاد و پیمان قیصر بشکست.[ii]

در تاریخ ثعالبی آمده است:

در میان پادشاهان روم که قیصر نامیده می شدند . . . زریر و فرماندهان چندی در کشور روم به مهمانی قیصر گذراندند.[iii]

و در فارس­نامه می­خوانیم: ”برادر قیصر روم نزدیک پدرش آمده بود.[iv]

 

خسرو، عنوانی برای پادشاهان ساسانی

خسرو انوشیروان یا بهتر خسرو نخست (531-579م) یکی از نیرومندترین پادشاهان شناخته­شدۀ ساسانی است. دورۀ شکوهمند پادشاهی وی از راه یادگارنوشته­ها و نیز آثاری باستان­شناختی چون سکه­هایش گواهی می­شود. خسرو بسان شاهی آرمانی در یادگارنوشته­های ساسانی و بی­فصل از ساسانی در نخستین سده­های اسلامی به پیدایی می­آید. نویسندگانی ایرانی و عرب او را چونان شاهی دادگر نگاریده­اند.[v] با این همه، به گمان من این شاه نامدار برخی از ویژگی­های خسرو دوم را نیز در روزگار اسلامی به وام گرفته است؛[vi] همان­گونه که شخصیت شاپور نخست و دوم-­به بهانۀ یکسانی این دو نام-­در برخی یادگارنوشته­ها چون شاهنامه فردوسی به پیروی از سرچشمه­های داستان در هم می­آمیزد. با وجود این، واژۀ خسرو در زبان پهلوی در معنای عام نیک  نامیرا بیان می­دارد.[vii] در نخستین سده­های اسلامی، گونۀ دیگر این نام به عربی کسرا و کسرایان همسان با خسرو و خسروان در زبان فارسی به کار رفته است. باور دارم که به کارگیری خسرو در معنای عام شاه برای شاهان ساسانی با عام­واژۀ خسرو (نیک­نامی) هم­پیوند نیست.

این عنوان خاص تحت بزرگی نام خسرو انوشیروان و سپسین­تر چون عنوانی عام در زبان فارسی بسیار کاربرد داشته است. استاد توس، فردوسی،  می­فرماید:

شو این نامۀ خسروان بازگوی

بدین جوی نزد مهان آبروی

کزیشان جز از نام نشنیده­ام

نه در نامۀ خسروان دیده­ام

همت خسرو نخست در راه­اندازی نهضت ترجمه و برپایی کتابخانه یا آرشیوی از گنجینۀ نوشته­های ایرانی و انیرانی می­تواند به صورتی معنادار با نامۀ خسروی گزارش شود. دست­کم مدارک برجای به سود این شاه انوشگ­روان رأی می­دهند. هرچند برخی یادگارنوشته­های ساسانی چون دینکرد تلاش دارند تا برای تاریخ­سازی ترجمۀ برخی نوشته­های دانشی دیگر سرزمین­ها را به اردشیر بابکان و پسرش شاپور نسبت دهند، اما به گمانی نیرومند این رخداد در زمان خسرو انوشیروان رخ داده است.[viii]

مقدسی در آفرینش و تاریخ می­نویسد:”به روزگار کسرایان، رقه از مرزهای روم به شمار می­رفت.[ix]

مهاراجا

مهاراجا در معنی شاه شاهان، در زبان سانسکریت و هندی مرکب از مه یعنی بزرگ و راجا یعنی شاه است. به باور من نقش و جایگاه سترگ راجاراجای بزرگ-که گاه شخصیت او با برخی ویژگی­های راجندرا چولا نخست(1012-1044م) در هم می­آمیزد-­­باید مهم­ترین بهانه در انتقال و وام­گیری این واژه در زبان فارسی دانسته شود.معنی نام این پادشاه نامدار و قدرتمند هندی، یعنی راجاراجا(985-1014م)، نیز برابر واژۀ مهاراجاست. راجاراجا و مهاراجا هر دو به معنی پادشاه بزرگ یا بهتر، شاه شاهان است. آشکار است که رای هندی در شاهنامه و دیگر یادگارنوشته­های فارسی به معنی شاه شاهان هند است. رای خود گونه­ای از راجا است.[x]

مسعودی در اخبارالزمان می­نویسد:”سرزمین مهراج بسیار بزرگ است و در هیچ نقطه از نواحی خاوری جایی بدان اندازه جزیره ندارد.[xi]“در مجمل التواریخ و القصص آمده است: ”و بسیاری مهراج هندوان با وی (جمشید) حرب کرد به فرمان ضحاک.[xii]

 

عنوان پادشاهان چین، تبت و ترک

خاقان در ترکی و بغپور یا فغفور در فارسی عنوان پادشاهان چین، تبت و ترک در یادگارنوشته­های فارسی است. عنوان خاقان ممکن است یادآور عنوان یبغو یا بهتر، ایستمی یبغو باشد.[xiii]

متن پهلوی شهرستان­های ایران می­نویسد: ”اسفندیار ورجاوند آتش بهرام را آنجا (شهر نوازک) نشانید و نیزۀ خویش را آنجا بزد. به یبغو خاقان و سنجیگ خاقان و چول خاقان و بزرگ خان و گهرم و توزاب و ارجاسپ خیونان شاه پیغام فرستاد . . .[xiv]

به گمانی نیرومند این عنوان از روزگار ساسانی به زبان فارسی وارد شده است. این ادعا بر پایۀ یادگارهای در دسترس بیان می­شود. در مجمل التواریخ و القصصآمده است: ”پادشاهان چین را فغفور گویند؛ پادشاه تبت را خاقان تبت گویند.[xv]

در مروج­الذهب نیز آمده است: ”خاقان پادشاه ترک دختر و دخترزادۀ خویش را به زنی انوشیروان داد . . . شاه چین بدو نوشت: از فغفور پادشاه چین به برادرش خسرو انوشیروان . . .[xvi]

کوش­نامه و به کارگیری یک عنوان خاص

کوش­نامه یکی از یادگارنوشته­های سترگ حماسی ایران زمین است که به گمانم داستان بر پیوند ایران و سیلا (کره)[xvii] متمرکز است. این سترگ­نامه یادگاری از دانشمند نامی ایران، فرزانه ایرانشان­بن ابی­الخیر، به سال 501-504ق است.در دیگر یادگارنوشته­های دوران اسلامی نیز نام این متن حماسی به فراوانی دیده می­شود.[xviii] کوش نام پهلوان داستان و عنوان کوش­نامه نیز از نام او گرفته شده است.

در پیش­گفتار این کتاب دانش و فرزانگی، ایرانشان چگونگی بهره­گیری خود از یک یادگارنوشتار در آفرینش این اثر را به توضیح آورده است؛ آنجا که دوستی فرزانه یادگارنوشته­ای منثور و هم­پیوند با شاه چین به او می­دهد تا به رشتۀ آهنگ (نظم) در آورد:[xix]

127 زمانه چو کارم دلارای کرد

دلم داستانی دگررای کرد

128 یکی مهتری داشتم من به شهر

که از دانش و مردمی داشت بهر

132 مرا گفت اگر رای داری برین

      یکی داستان دارم از شاه چین

133 که هرکس که آنرا بخواند به هوش

       بسی بهره بردارد از کار کوش

134 بدیدم من این نامۀ سودمند

سراسر همه دانش و رای و پند

زبان و واژگان و درون­مایۀ این حماسه­نامه از کهنه بودن سرچشمۀ آن فریاد دارد. سال­ها پیش و به تکرار یادآور شده­ام که این سرچشمۀ ارجمند باید به پایان روزگار ساسانی و رفتن شاهزادگان سرگشتۀساسانی به کران چین هم­پیوند باشد. آشکار است که پیروز، فرزند یزدگرد، با بسی سپاه و دیگر همراهان گونه­گون به سوی چین گریخت و لشکرکشی نافرجامین وی و بهرام، برادر کوچکش، در برابر تازیان ره به جایی نبرد. پرسش اینجاست که آیا آبتین می­تواند بازتابی از یکی از شاهزادگان سرگشتۀ ساسانی در آن سامان باشد؟ در مقاله­ای بس تازه  به تفصیل آورده­ام که چرا در این گنج­نامه شخصیتی چون جمشید نقش بازی می­کند.[xx]

همچنین، روشن است که ایرانشان از شیوۀ استاد توس پیروی می­کند و بیان یک سرچشمۀ نوشتاری که از سوی دوستی به او پیشکش می­شود، بسیار با سرآغاز بسیاری از داستان­های شاهنامه سنجش­پذیر است. فردوسی به تکرار در سرآغاز داستان­های خود به دفتر پهلوی و گویندۀ پهلوی اشاره دارد. اما راستی این شاه چین کیست که داستانش به زیبایی در بخش حماسی زبان فارسی گنجانده شده است؟ ابن ندیم نیز از یادگارنوشته­ای با نام ادب چین و هند نام می­برد.[xxi] آیا ممکن است پهلوان این داستان با رفتن بهرام به هند و شاپور به روم در پیوند باشد؟ یعنی رفتن شاهی/شاهزاده­ای ایرانی به سرزمینی دیگر؟ در غیر این صورت، چرا باید رخدادهای پادشاهی بیگانه این چنین در زبان فارسی ارجمند افتد؟

این زرنامه، یعنی کوش­نامه، با 10129 بیت دارای دو بخش متفاوت بایکدیگر است. بخش نخست تا به بیت 918 به پادشاهان هلنیستی می­پردازد؛ تا به اسکندر و سفرش به آسیای میانه و هندوستان. بخش دوم یا بخش مهم­تر به گروهی ایرانی سرگردان می­پردازد که در چین با گرفتاری­هایی روبه­رو و به ناچار از شاه سیلا درخواست یاری می­دارند. پادشاه سیلا، طیهور، آنان را به گرمی می­پذیرد و هر دو با دشمن مشترک، یعنی چین، می­جنگند. نام­هایی چون فریدون، فرانک و قارن در این ارزش­نامه برای ما بسیار شناخته شده است، اما نام طیهور نامی عجیب به پیدایی می­آید؛ نامی که بی­گمان نه ایرانی و نه عربی است. این نام بیش از دویست­بار در کوش­نامه آمده است.[xxii] نام طیهور افزون بر کوش­نامه در دیگر یادگارنوشته­های فارسی نیز دیده می شود و از جمله در مجمل­التواریخآمده است: ”فریدون­بن اتفیال (اثفیان)بن همایون­بن جمشید الملک و مادرش فری­رنک بود، دختر طهور ملک جزیرۀ بسلا ماچین.[xxiii]

اما آیا طیهور نامی خاص یا عنوانی خاص است؟ یکی از مهم­ترین عنوان­ها برای نامیدن پادشاهان در سیلا (کره) عنوان Taehu (شاید نوشتار طیهو) در زبان کره­ای به معنی آریستوکرات والامقام[xxiv] و شاید بهتر، شاه شاهان بوده است. اما تیهو یا طیهو در زبان کره­ای هم برای شاه و هم برای شهبانو به کار می­رفته است. به گمانی نیرومند، بتوان سنت به کار رفته برای قیصر، خسرو، خاقان، راجا و مهاراجا را در زبان فارسی برای این وام­واژۀ غریب نیز به کار برد. بر ما روشن نیست که طیهور، در مقام خاقان تبت و چین، چه کسی بوده است، اما طیهور پادشاهی بسیار قدرتمند در سیلا است. به کارگیری این عنوان نیز خود گویای جایگاه سترگ اوست. با این همه، کوش­نامهاین عنوان را طیهور، و نه طیهو، ضبط کرده است.

برای وجود ’ر‘ پایانی در نام طیهور و گمان پیوند میان طیهو کره­ای و طیهور کوش­نامه پیشنهادهای زیر عرضه می­شود:

– ممکن است این ’ر‘ گونه­ای از کاستی­های نوشتاری (اشتباهات نوشتاری) در هنگام نسخه­نویسی از نسخۀ اصلی به نسخه سپسین­تر باشد. در این صورت، رونویس­کننده طیهو در نسخۀ اصلی را به گونۀ طیهورآورده است. آشکار است که ’ر‘و ’و‘ به بهانۀ همانندی شکلی در یادگارنوشته­های زبان فارسی به اشتباه به جای همدیگر به کار رفته­اند. همچنین، خط زبان فارسیتوانا به نشان دادن مصوت های کوتاه نیست و مصوت ضمه در این نام نیز می­تواند پیرو همین ساختار باشد؛ مانند بد و بودا، خشنواز و خوشنواز یا بد و بود (بودن). بنابراین، طیهو می­تواند با کشش مصوت و کاستی­نویسی ’ر‘ به جای ’و‘ به گونۀ طیهورنوشته شود.

برای نمونه، در زین­الاخبار آمده است: ”سقلاب رئیس مهتر را سویت ملک خوانند و سونبج خلیفه او را خوانند.[xxv]“اما در مجمل­التواریخ می­خوانیم: ”پادشاه سقلاب را سویت و سرنج گویند.[xxvi]“ در این دو گزارش، سونبج با ’و‘ و در گزارشی دیگر با ’ر‘ آمده است. با این همه، گونۀ طیهو در زبان فارسی دیده نشده است.

– ’ر‘ در این نام ممکن است با ’ر‘ در فغفور، عنوانی برای پادشاه چین، سنجیده شود. جایگاه جغرافیایی سیلا در همسایگی چین-و گاه بخشی از آن-نیز به گمانی بتواند بر این پیشنهاد تأثیرگذار باشد.[xxvii] چین یکی از کشورهای بسیار مهم در پیوند با ایران در زمینه­های گوناگون دینی، بازرگانی، ادبی و فرهنگی بوده است. پیوندهای تاریخی-فرهنگی میان ایران و چین از دو مسیر راه ابریشم و دریای پارس فهم­پذیر است. این پیوند به روزگار شکوهمند اشکانی و به دورۀ مهرداد دوم (123-87ق­م) برمی­گردد. چین در ادب فارسی هم یک کشور و هم یک اقلیم دانسته شده است. در کتاب بندهش به زبان پهلوی، چینستان و کوست چین به صورتی بسیار معنادار به پیدایی می­آیند. سیلا و واق واق نیز دو بخش از ممالک چین­اند که در نوشته­های دانشمندان مسلمان یافت می­شوند.[xxviii]

– به گمانی بتوان گفت این ’ر‘ نشان­دهندۀ یک ویژگی زبانی از زبان­های شرق دور برای مرزبندی میان نر (شاه) و ماده (شهبانو) می­باشد و همان­گونه نیز به زبان فارسی راه یافته است.

– به گمانی یادآور ویژگی گویشی ناشناخته است.

– گمان دارم که ’ر‘ برای متفاوت­سازی این واژه با واژۀ تیهو/طیهو پرنده باشد.

– ممکن است این کاستی از راه آیین گفتاری به نوشتاری راه یافته باشد.

نتیجه

پیوندهای تاریخی و فرهنگی با دیگر کشورها از دوران باستان خود بهانه­ای است که یادگارنوشته­های زبان فارسی میراث­دار نام­ها و عنوان­های خاص پادشاهان بیگانه­اند. این عنوان و نام­ها بخشی جدایی­ناپذیر از زبان فارسی­اند که باید دربارۀ چگونگی ورود و زمان هر یک پژوهشی راستین صورت گیرد. با این حال و به گمانی نیرومند، نویسندگان ایرانی در دوران اسلامی در ضبط و ثبت این نام­های خاص و نشان دادن ادای درست هر یک با گرفتاری روبه­رو بوده­اند و کاستی­های خط زبان فارسی نیز خود چالشی تاریخی بوده است. عنوان­هایی چون قیصر برای نامیدن پادشاهان روم و بیزانس، خسرو برای شاهان ساسانی، خاقان برای پادشاهان ترک، تبت و چین با توجه به محدودۀ نزدیکبه هم و مرزمندی جغرافیایی، فغفور برای شاهان چین و مهاراجا برای پادشاهان هند بخشی از این عنوان­هاست.

با این همه، برخی یادگارنوشته­های زبان فارسی، چون کوش­نامه، از پادشاه نیرومند سیلا (کره) با عنوان طیهور نام می­برند. این شاه سیلایی به ایرانیان بی­پناه و متواری از چین پناه می­بخشد و به آنان دست دوستی می­دهد.

در زبان کره­ای، طیهو در معنی شاه بزرگ (شاه شاهان) است. به باور من، طیهور گونه­ای از طیهو و وام­واژه­ای کره­ای در زبان فارسی است. این تفاوت ممکن استبه بهانه­های گوناگونی چون نسخه­برداری اشتباه رخ داده باشد. در زبان فارسی، نمونه­های فراوانی در دست است که به بهانۀ همانندی شکلی’و‘ به جای ’ر‘ و برعکس به کار رفته است. به باور من، شکل نخستین این عنوان بایستی طیهو بوده باشد و به هر بهانۀ ممکن به گونۀ طیهور ضبط شده است. در عین حال،’ر‘ پایانی در طیهور می­تواند ویژگی وام­گرفته­ای از زبان­های شرق دور، نوعی ویژگی گویشی یا تحت تأثیر یکی از زبان و گویش­های آسیای میانه بوده باشد. این بهانه­ها هر یک برای ’ر‘ پایانی در طیهور قابل تصورند.

سوای گزارش ایرانشان دربارۀ پیوند ایران وسیلا، یافته­های باستان­شناختی نیز بر این پیوند مهر گواهی زده­اند. یافته­های ارزشمند ساسانی به دست آمده از پایتخت سیلا-گیونگجو، اکنون در موزۀ ملی گیونگجو-بخشی از این باور است. ظروف لانه­زنبوری معروف ساسانی، یک گل مهر ساسانی و پیکرک یک فرستادۀ سغدی همه و همه گواهی گزارش کوش­نامهاند.

y28-n4-4-2

پیام­رسان (سغدی) ایرانی در گیونگجو

y28-n4-4-3

گل مهر به دست آمده از سیلا با نقش معروف زنجیرۀ مروارید در گرداگرد. این زنجیرۀ مروارید به فراوانی بر روی گل مهرهای ساسانی از سدۀ ششم میلادی دیده می­شود.

پرفسور واسیر، دانشمند نامدار فرانسوی، سال­ها پیش نشان داد که چگونه دو کره­ای در مراسم نوروز خاقان به سال 660م در آسیای میانه حضور داشته­اند.[xxix]تنی چند از سغدیان نیز در کنار این کره­ای­ها دیده می­شوند. این نقش در غارهای افراسیاب و میراثی همیشه پرافتخار برای دو فرهنگ ایران و کره باقی خواهند ماند.

شماره­های 24 و 25 کره­ای­ها، 2 تا 4 سغدیان، 8 تا 11  چینی­ها، 21 تا 23 تبتی­ها و شماره­های 1، 5، 6، 15 تا 19 و 26 تا 42 نگهبانان ترک و شماره­های 7 و 20 مترجم­اند.

[i]داریوش اکبرزاده، کتیبه­های پارتی (تهران: پازینه، 1382)، 42، رونوشت پارتی، سطر 11.

[ii]علی­بن حسین مسعودی، مروج­الذهب و معادن­الجوهر، ترجمۀ ابوالقاسم پاینده (چاپ 8؛ تهران: علمی و فرهنگی، 1387)، 259-260.

[iii]عبدالملک­بن محمدبن اسماعیل ثعالبی نیشابوری، تاریخ ثعالبی، ترجمۀ محمد فضائلی و مقدمۀ مجتبی مینوی (تهران: نقره، 1368)، 161-165.

[iv]ابن بلخی، فارس­نامه، به تصحیح و تحشیۀ گای لسترنج و رینولد آلن نیکلسون (تهران: اساطیر، 1385)، 75.

[v]اینجانب در سخنرانی اخیر خود در 5 اوت 2013 در مرکز جهانی هند خسرو انوشیروان را-سوای اصلاحاتش-­شاهی دیکتاتور و یک­سویه­نگر توصیف کرده­ام. قتل عام مزدکیان داستانی تکراری است، اما آنچه در سیاست­نامه از زنجیر عدالت  (داستان خر) یاد می­شود، به گمان من داستانی با بن­مایۀ مزدکی برای تحقیر دادگری نداشتۀ خسرو است. باور دارم که بخشی از این دادگری ساخته و پرداختۀ روحانیون افراط­گرای زرتشتی است و پس از قتل عام مزدکیان آن را برای شاه به کار گرفتند. می­خواهم روشنانه بگویم که این دسته از روحانیون یک­سویه­نگر در تاریخ دستکاری و سیاه­نمایی کرده­اند.

[vi]در فرجامین روزهای نوشتن یادداشتی با عنوان ”زبان پهلوی و خسرو دوم: نمادهای ملی در نخستین سده­های اسلامی“ هستم. اینکه خسرو با گسترۀ معنایی برای پادشاهان ساسانی به کار رفته است فقط به بهانه­های زبان­شناختی برنمی­گردد. باور دارم که شرایط سیاسی و اجتماعی نخستین سده­ها و حافظۀ تاریخی ایرانیان در یادآوری دوران شکوه ایران، یعنی روزگار خسرو انوشیروان و خسرو پرویز، در این رخداد مؤثر بوده است. من  سکه­های عرب-ساسانی با چهرۀ خسرو دوم و روایی آن  در نخستین سده­های اسلامی را فقط به بهانۀ فراوانی ضرب آن نمی­دانم، بلکه باید برای این موضوع شرایط سیاسی و اجتماعی ایران آن روزگار را بیشتر واکاویم. شرایطی که از خسرو پرویز، که ویژگی­هایش با خسرو اول در هم می­آمیزد، شاهی آرمانی در ادب دوران اسلامی می­سازد و سده­های پیاپی را تحت تأثیر قرار داده است. راستی چرا هر شورشی از هر کران ایران در نخستین سده­های اسلامی برمی­خیزد، با آفرینش یک زنجیره­نامۀ خانوادگی ساختگی خود را به خسرو پیوند می­زند، نه به شاهی چون یزدگرد؟ توصیف استاد توس از زادروز خسرو دوم و نیز مرگ این شاه هنرپرور به ویژه بسیار به چشم می­آید.

[vii]D. N. MacKenzie, A Concise Pahlavi Dictionary (Oxford: Oxford University Press, 1971), 45.

[viii]احمد تفضلی،  تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام، به کوشش ژاله آموزگار (تهران: سخن، 1376)، 66 و 160.

[ix]مطهربن طاهر مقدسی، آفرینش و تاریخ، مقدمه، ترجمه و تعلیقات از محمدرضا شفیعی کدکنی (چاپ 3؛ تهران: آگاه، 1386)، 598.

[x]با رگا و ری بسنجید.

[xi]ابوالحسن علی­بن حسین مسعودی، اخبارالزمان، ترجمۀ کریم زمانی (تهران: اطلاعات، 1370)، 54.

[xii]مجمل التواریخ و القصص، از نویسنده­ای ناشناس، به تصحیح ملک­الشعرای بهار، به اهتمام محمد رمضانی (تهران: اساطیر، 1389)، 40. برای اطلاعات بیشتر بنگرید به

Daryoosh Akbarzadeh, “Who is Maha-Raja of Persian Texts?” Journal of Indian Ocean Studies, 21:1 (January 2013), 59-71.

[xiii]تفضلی، تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام، 226.

[xiv]سعید عریان، متن­های پهلوی، گردآوریدۀ جاماسب جی دستور منوچهر جی جاماسب آسانا (تهران: سازمان میراث فرهنگی کشور، 1382)، 49.

[xv]مجمل التواریخ و القصص، 420-421.

[xvi]مسعودی، مروج­الذهب، 260. همچنین بنگرید به ابن بلخی، فارس­نامه، 23 و 78-79؛ عبدالملک­بن محمدبن اسماعیل ثعالبی نیشابوری، تاریخ ثعالبی، 358-360؛ محمدبن اسحاق­بن ندیم، الفهرست، ترجمۀ محمدرضا تجدد (تهران: اساطیر، 1381)، 626.

[xvii]بایستۀ یادآوری است که کوش­نامه فقط از عنوان بسیلا، و نه سیلا، بهره می­برد. در سخنرانی­های مکرر چند سال اخیر در کره جنوبی و نوشتار تازه­ام (داریوش اکبرزاده، ”یادداشتی دربارۀ بخش مختلف کوش­نامه،“ در مجموعه مقالات هشتمین همایش جهانی به مناسبت 1500 سال روابط ایرن و کره (سئول: دانشگاه هان یانگ، 2013)، 101-107 نشان داده­ام که بسیلا در کوش­نامه ترکیبی از به (بهی) و سیلا (کره) است. وجود این به با زایش یکی از مینوی­ترین پهلوانان ایرانی، یعنی فریدون که کشندۀ اژی­دهاک در پایان جهان خواهد بود، در آنجا در هم تنیده است. افزون­تر اینکه فرار ایرانیان به سیلا، یعنی بهانۀ سیاسی، را نیز یاددآور شده­ام. به باور من، هم باور سنتی دینی زرتشتی و هم رخدادی سیاسی در زایش این به کارگذار افتاده است. بهانۀ سیاسی یعنی آنجا که فقط سیلا ایرانیان سرگردان را می­پذیرد و به گمانی در سنجش با دیگر کشورها، باید با پیشوند بهین و بهترین بیاید؛ بسنجید با اردشیر و بهشهر. همچنین یادآور شده­ام که در نمونه­هایی کم­شمار، بسیلا گونه­ای از به (حرف اضافه) و سیلا است. به عبارتی روشن، در کوش­نامه با خود واژه سیلا نیز روبه­رو هستیم. دو دیدگاهی کهپیش­تر هرگز بدان توجهی نشده بود.

[xviii]ایرانشان­بن ابی­الخیر، کوش­نامه،  به کوشش جلال متینی (تهران: علمی، 1377)، 38-39؛ ابوسعید عبدالحی­بن ضحاک­بن محمود گردیزی، زین­الاخبار، به اهتمام رحیم رضازاده ملک (تهران: انجمن آثار و مفاخر، 1384)، 19.

[xix]ایرانشان­بن ابی­الخیر، کوش­نامه، 108-110.

[xx]داریوش اکبرزاده، ”چین و اسطوره جمشید،“مجلۀ جهانی مطالعات هند و اروپایی (پذیرفته­شده برای انتشار در 2014).

[xxi]محمدبن اسحاق­بن ندیم، الفهرست، 542.

[xxii]ایرانشان­بن ابی­الخیر، کوش­نامه، 859، توضیحات جلال متینی.

[xxiii]مجمل التواریخ و القصص، 27.

[xxiv]این معنی را مدیون دوست دانشمندم، پرفسور لی استاد دانشگاه هان یانگ سئول، هستم

[xxv]گردیزی، زین­الاخبار،397.

[xxvi]مجمل التواریخ و القصص، 421.

[xxvii]بسنجید با بیامد پس شاه جهان و پسر.

[xxviii]Daryoosh Akbarzadeh, “Silla Paradise of Ancient Iranians,” Hankuk University of Foreign Studies (2010), 140-148, quote on 140.

[xxix]اتین دو لا واسیر و کمپارتی، ”نوروز سلطنتی در سمرقند،“ مجموعه مقالات نقاشی­های پیش­اسلامی غارهای افراسیاب در پیوست مجلۀ مطالعات شرق، شمارۀ 68 (2006)، 227.