غزّالی در پیشگاه فرهنگ ایران

تقدیم به استاد بزرگوارم جناب ذبیح الله صفا که چهل سال است به شاگردی وی مباهی و مفتخرم.

دربارهء حجة لاسلام امام ابو حامد محمد غزّالی طوسی که بی‌تردید از جهره‌های‌ بسیار معروف دنیلای اسلام است،از زمان حیاتش تا به امروز کتابها و مقاله‌های بسیار بتوسط محققان مسلمان و غیرمسلمان به زبانهای مختلف نوشته شده است.بیشتر این‌ پژوهندگان،تألیفات و آثار متعدد وی را تنها از یک نظرگاه مورد بحث‌وفحص قرار داده‌ و آنگاه به داوری در باب وی پرداخته‌اند.و بدین سبب است که یکی او را فقیهی بزرگ‌ خوانده و دیگری متکلمی توانا،و سومی وی را فیلسوف بزرگ اسلامی دانسته و چهارمی‌ صوفیی وارسته که به دنیا و مافیها چهار تکبیر زده بوده است و پنجمی به‌عنوان یک‌ مجدّد و محیی دین به وی نگریسته است،و گروهی هم او را درعین‌حال فقیه و متکلم و فیلسوف و صوفی و مجدّد دین و غیره خوانده‌اند.و به قول مولانا جلال الدین بلخی هر کسی از ظن خود یار او شده است.این موضوع نیز گفتنی است که غزّالی،علاوه‌بر مریدان و معتقدان و ستایشگران بسیار،دشمنان سخت‌کوشی نیز داشته است که‌ بخصوص در سالهای آخر عمرش به مخالفت با او پرداختند و در آن سالها در رد آثارش به‌ تألیف کتابهایی دست زدند و کار را بدانجا رسانیدند که این فقیه سنّی مذهب بسیار متعصب را که دشمن باطنیان و شیعیان و فلاسفه بود،بیدین و مجوسی و متمایل به‌ باطنیان و شیعیان و اهل فلسفه نیز خواندند و به جمع‌آوری و سوزانیدن یکی از آثار معروفش به تام احیاء علوم الدین فتوی دادند و بدان نیز عمل کردند.

با آن‌که گفتیم دربارهء غزّالی و آثارش از نظرگاههای گوناگون بحثها کرده‌اند،ولی‌ گمان من آن است که باحتمال قوی،تاکنون آثار غزّالی در ارتباط با ایران و فرهنگ‌ ایران مورد پژوهش و بررسی قرار نگرفته و این کاری است درخور توجه و اعتنا.زیرا وی‌ دانشمندی است ایرانی و پارسی‌زبان که قسمت اعظم عمر خود را در ایران و در بین‌ ایرانیان گذرانیده است و از این جهت،آراء و عقایدش دربارهء ایرانیان با نظریات فقیهان‌ و دانشمندان غیرایرانی قابل قیاس نیست.

از طرف دیگر امروز که فرهنگ ایران و تاریخ ایران و زبان و ادب پارسی بار دیگر مورد هجوم شدید قرار گرفته است و کوششی همه‌جانبه برای محو آن بعمل می‌آید،بر ماست که برای دفاع از ایران و فرهنگ غنی ایران،نخست دربارهء هریک از مسایل‌ مربوط به ایران به ارزیابی تازه‌ای دست بزنیم،و فقط به تکرار آنچه محققان فرنگی و غیر فرنگی گفته‌اند و نوشته‌اند بسنده نکنیم،و بویژه در چنین پژوهشهایی از این نظرگاه نیز به موضوع مورد تحقیق خود بنگریم که سهم هریک از پیشینیان ما در نگاهبانی از ایران و فرهنگ ایران چه بوده است.با این مقدمه،آراء و عقاید غزّالی را دربارهء ایران در زیر شش عنوان مورد بررسی قرار می‌دهیم.اساس کار ما در این پژوهش،کیمیای سعادت است که غزّالی آن را در سالهای آخر عمر به زبان پارسی برشتهء تحریر درآورده است.البته درضمن مروری بر این‌ کتاب،به یکی دو تألیف دیگر وی نیز اشاراتی کوتاه خواهیم کرد.

غزّالی در فاصله سالهای 490 تا 500 ق،کیمیای سعادت را که خلاصه و چکیدهء کتاب معروف عربی او،احیاء علوم الدین،است به زبان پارسی نوشت،و با این کار،در ردیف آن دسته از دانشمندان ایرانی قرار گرفت که علاوه بر تبعیت از سنّت علمی زمان‌ خود،یعنی نگارش کتابهای علمی و دینی به زبان عربی،برخی از آثار خود را نیز به‌ زبان پارسی نوشته و در نتیجه بر غنای زبان مادریشان افزوده‌اند.این حقیقت را نیز باید گفت که اهمیت این کتاب فقط در آن نیست که به زبان فارسی نگاشته شده است، بلکه اسلوب نگارش کتاب،شیوایی و استواری و روانی نثر آن،که نشانهء بیچون و چرای‌ تسلط غزّالی به زبان پارسی است کیمیای سعادت را در ردیف بهترین آثار منثور فارسی‌ نیمهء دوم قرن پنجم هجری قرار داده است.با آن‌که آثار پارسی غزّالی منحصر به همین‌ کتاب نیست،و او چند اثر دیگر خود را نیز به همین زبان نوشته است ولی همگان متفقند که هیچ‌یک از آنها درخور قیاس با کیمیای سعادت نیست.

پارسی‌زبانان عوام خلق‌اند

و اما غزّالی در مقدمهء این کتاب،سبب نگارش آن را به زبان مادری خود یاد کرده و در ضمن آن،در باب«پارسی‌گویان»و«زبان پارسی»نکاتی را مطرح کرده است که‌ بسیار درخور توجه و تأمل است و بدین علت آن را عینا نقل می‌کنیم:

«…و ما اندر این کتاب،جملهء این چهار عنوان و چهل اصل شرح کنیم از بهر پارسی‌گویان،و قلم نگاهداریم از عبارات بلند و منغلق و معانی باریک و دشوار تا فهم‌ توان کرد.و اگر کسی را رغبت به تحقیقی و تدقیقی باشد ورای این،باید که آن از کتب‌ تازی طلب کند،چون کتاب احیاء علوم الدین و کتاب جواهر القرآن و تصانیف دیگر که‌ در این معنی به تازی کرده آمده است،که مقصود این کتاب عوام خلق‌اند که این معنی‌ به پارسی التماس کردند و سخن از حدّ فهم ایشان در نتوان گذاشت.»[1]

از آنچه غزّالی در همین چند عبارت گفته است،بسادگی نمی‌توان و نباید گذشت. زیرا وی،پارسی‌گویانی را که از او خواسته‌اند برای ایشان کتابی در موضوعهای‌ شرعی به زبان پارسی بنویسد،بصرف«پارسی‌گوی»بودن،بصراحت«عوام خلق» خوانده است،و از خوانندگان«غیر عوام»-لا بد تازیان پارسی‌دان که ممکن است به‌ کتاب پارسی کیمیای سعادت نظری بیفگنند-پیشاپیش عذرخواهی کرده است که اگر می‌بینید در این کتاب قلم را«از عبارات بلند و منغلق و معانی باریک و دشوار» نگاهداشته‌ام،سببی جز این ندارد که کتاب را برای پارسی‌زبانان نوشته‌ام و نخواسته‌ام‌ بیش«از فهم ایشان»سخن گفته باشم و شاید نیز به تعریض خواسته است بگوید زبان پارسی تاب عبارات بلند و معانی باریک نیست.بدیهی است کسی که ورای‌ این کتاب پاسی به تحقیقی و تدقیقی نیازمند باشد،باید آن را از«کتب تازی‌[من‌] طلب کند چون کتاب…»که آنها را برای تازی‌زبانان و پارسی‌گویان تازی‌دان،که‌ خواص خلق بشمارند برشتهء تحریر درآورده‌ام،و البته در آن متون تازی دادسخن داده و «عبارات بلند و منغلق و معانی باریک و دشوار»را که منحصرا درخور فهم تازیان و تازی‌ دانان است آورده‌ام!

به‌خاطر داشته باشیم که این عبارات را یکی از تازیان ضد ایرانی که در عصر خلفای‌ نژادپرست اموی بسر می‌برده،ننوشته است.چه در دورهءفرمانروایی امویان که بین‌ شعوبیان و غیرشعوبیان بحثها و گفتگوها و مجادله‌های شدید درگرفته بود،اگر نویسنده‌ و یا شاعری تازی و ضد شعوبی و ضد ایرانی،از ایرانیان با چنین صفاتی یاد می‌کرد،بر وی نه حرجی بود و نه ایرادی.ولی این عبارات را حجة الاسلامی ایرانی که در خاک‌ پاک طوس،زادگاه فردوسی،دیده به جهای گشوده و در همان شهر نیز به خاک سپرده‌ شده،نوشته است،و به همین سبب است که گفتیم نمی‌توان و نباید از آن سرسری‌ گذشت.چه بیقین می‌دانیم که این دانشمند بزرگ،در دوران کودکیش در طابران‌ طوس،با پدر و مادر و برادر و دیگر خویشان و همبازیها و دکانداران و همسایگان و دوستان و آشنایانش به پارسی سخن می‌گفته،در دوران نوجوانی و جوانی که در طوس و جرجان و نیشابور علوم دینی می‌خوانده،به زبان مادریش گفتگو می‌کرده،هنگامی که‌ به«لشکرگاه»،به دستگاه پر جاه و جلال ملکشاه سلجوقی و خواجه نظام الملک وزیر پیوسته،و در تمام سالهای اقامت در«لشکرگاه»،و نیز در تمام سفرهایش از این شهر به‌ آن شهر،در داخل ایران،با همهء ایرانیان به زبان مادریش حرف می‌زده است،بعلاوه در این امر نیز تردید نداریم که وی با شاهان سلجوقی،ملکشاه و سنجر،و با وزیرانی چون‌ خواجه نظام الملک و فخر الملک و غیره به زبان پارسی سخن می‌گفته و آنان هم به‌ همین زبان به او پاسخ می‌داده‌اند،چنان‌که به بزرگان ملک نیز به همین زبان نامه‌ می‌نوشته است.مجموعهء این‌گونه نامه‌ها در کتابی به نام فضائل الانام گردآوری شده و از جملهء آنها،نامه‌ای به سلطان سلجوقی نوشته است بدین شرح:

«ای پادشاه اسلام،بدان که این داعی را پنجاه و سه سال از عمر گذشته است، چهل سال در دریای علم غواصی کرد…اکنون شنیدم که از مجلس عالی اشارتی رفته‌ است به حاضر آمدن.فرمان را به مشهد رضا آمدم،و نگاهداشت عهد خلیل را به لشکرگاه‌ نیامدم،و بر سر این مشهد می‌گویم که:ای فرزند رسول،شفیع باش تا ایزد ملک اسلام‌ را از درجهء پدران بگذراند و در آخرت به درجهء سلیمان علیه السلام رساند که هم ملک بود و هم پیغمبر…»[2]

اینک،با این مقدمات،لازم است داوری غزّالی را دربارهء«زبان پارسی»، «پارسی‌گویان»،و حدود فهم و شعور ایشان بدقت مورد بررسی قرار می‌دهیم.

اگر غزّالی در قرن سوم و حتی نیمهء اول قرن چهارم هجری می‌زیست،چنین اظهار نظری را از او،با مسامحهء بسیار می‌توانستیم پذیرفت،و البته می‌گفتیم بهتر بود بجای‌ کلمهء«عوام»لفظ دیگری را در این عبارت بکار می‌برد.ولی خوشبختانه دوران پنجاه و پنج سالهء عمر غزّالی(450-505 ق)مقارن است با یکی از درخشانترین ادوار تاریخ‌ ایران در دوران بعد از اسلام،هم از نظر رواج و رونق زبان و ادب فارسی و شکوفایی فرهنگ ایرانی،و هم از جهت قدرت نظامی و سیاسی ایران.در این سالها،ایرانیان‌ دوران خفت و خواری خود را که با هجوم تازیان مسلمان،و به فرمان دومین خلیفهء مسلمین،عمر بن خطّاب به ایران آغاز شده و متجاوز از قرن در دورهء خلافت عثمان و خلفای اموی و عباسی نیز ادامه یافته بود،پشت سر گذاشته بودند.دیگر تازیان مسلمان نو کیسه،ایرانیان را«موالی»نمی‌خواندند،دیگر آن دورانی سپری شده بود که«اعراب با آنان‌[ایرانیان‌]در یک ردیف راه نمی‌رفتند،در مجلس ایشان مولی می‌بایست برپای‌ ایستد و چون یکی از موالی مردی از آنان را پیاده می‌دید بر او بود که از اسب فرود آید و اعرابی را برنشاند و خود در رکاب او پیاده رود،و در جنگها جزو پیادگان باشد و از غنائم بهره‌ای نگیرد…»[3]چه تقریبا از دو قرن پیش از تولد غزّالی بود،که ایرانیان پس از دو قرن و نیم خون دل خوردن،و پس از مبارزات فرهنگی و دینی و نظامی طولانی توانسته‌ بودند تازیان غالب را قدم‌به‌قدم به عقب برانند:ابو مسلم طومار خلافت بنی امیه را در نوردید.طاهر ذو الیمینین نخستین ایرانیی بود که فرمان«حکومت تمام بلاد واقع در مشرق و بغداد تا اقصی نقاط مشرق ممالک اسلامی را از مأمون گرفت»3و حکومت نیمه‌ مستقلی تشکیل داد،و سپس نام خلیفهء عباسی را از خطبه انداخت.بعقوب لیث صفاری،آزاده مردی از دیار سام و زال و رستم که سرزمینهای پهناوری را بتصرف خود درآورد و باستقلال فرمانروایی می‌کرد،قصد برانداختن خلافت عباسی کرد که مرگ وی را مهلت نداد.از این موضوع ناگفته نگذریم که کار بزرگ و ماندگار او این بود که زبان‌ پارسی را که نزدیک به دویست و پنجاه سال،در زیر سلطهء تازیان و زبان عربی،فرصت‌ نفس کشیدن و اظهار حیات نیافته بود،از نو زنده ساخت.رویگرزادهء بزرگوار ایران‌ دوستی که چون بر دشمنانش پیروز شد و شاعران به شیوهء رایج آن روزگار،وی را با اشعاری به زبان تازی مدح گفتند،به روایت مؤلف تاریخ سیتان،در یک عبارت کوتاه‌ برنامهء فرهنگی حکومت خود را اعلام کرد و خطاب به آنان فرمود:«چیزی‌که من اندر نیابم چرا باید گفت.»وی با این چند کلمه،زبان پارسی را بعنوان زبان رسمی‌ دربار خود و نیز دربارهای آیندهء ایران و زبان رسمی تمامی ایرانیان اعلام داشت.فرمانی‌ که در یازده قرن و نیم گذشته،حتی از سوی فرمانروایان غیرایرانی نیز بیچون‌وچرا در ایران‌زمین اجرا شده است.بدین ترتیب زبان پارسی،به‌عنوان زبان رسمی در دربار صفاریان،سامانیان،آل بویه،آل زیار،غزنویان،سلجوقیان و…بکار رفت.شاعران بدین‌ زبان شعر سرودند،نویسندگان در موضوعهای مختلف به تألیف پرداختند و یا کتابهایی را از زبان تازی به پارسی برگردانیدند.پس از یعقوب لیث،سلسله‌های مستقل ایرانی،یکی پس از دیگری در گوشه و کنار ایران بزرگ به فرمانروایی پرداختند،و سرانجام پادشاهان آل بویه و سلجوقی،بر بغداد،دار السلام،نیز دست یافتند و به امر و نهی در امر خلافت پرداختند و برای خلفای عباسی چیزی جز عنوان خلافت و حرمسرایی پر زن و درباری پر تجمل باقی نگذاشتند.[4]

خلاصه این‌که تا زمان تألیف کیمیای سعادت نه‌فقط استقلال ایران تأمین شده بود و ایرانیان با زبان فارسی به‌عنوان نخستین قوم مسلمان سر از چنبر اطاعت دربار خلافت‌ بدرآورده و حتی خلفا را سالهای دراز بازیچهء دست خود قرار داده بودند،بلکه زبان و ادب پارسی نیز قوام کامل یافته بود و ما ایرانیان تا آن هنگام سابقهء دو قرن و نیم شعر و پیشینهء یک قرن و نیم نثر فارسی داشتیم.در این دورهء دویست و پنجاه ساله،در شعر فارسی شاعرانی بنام چون رودکی،دقیقی کسائی مروزی،فردوسی،عنصری، منوچهری،فرخی سیستانی،عسجدی،اسدی طوسی،فخر الدین اسعد گرگانی،خیام، قطران،ناصر خسرو،مسعود سعد،معزی و دهها شاعر دیگر آثار ارجمندی از خود بیادگار گذاشته بودند.و در زمینهء نگارش کتاب به زبان فارسی یا ترجمهء کتاب به این زبان نیز گامهای بلند و استواری برداشته شده بود،و با آن‌که زبان دینی و علمی مسلمانان در آن‌ قرون،زبان عربی بود و بطور کلی دانشمندان ایرانی از قرن سوم هجری به بعد،عموما آثار خود را در رشته‌های مختلف علوم دینی و دانشهایی چون پزشکی،ریاضی،نجوم،تاریخ، جغرافیا و امثال آن به زبان عربی می‌نوشتند،از نیمهء قرن چهارم تألیف کتاب یا ترجمهء کتاب به زبان پارسی-به موازات نگارش کتب به زبان تازی-و به تشویق پادشاهان و امرا آغاز گردید،و در نتیجه کتابهای متعددی به زبان پارسی نوشته،و یا از زبان عربی‌ به این زبان ترجمه گردید مانند:شاهنامهء ابو منصوری،رساله در احکام فقه حنفی،تاریخ‌ بلعمی،ترجمهء تفسیر طبری،تفسیر قرآن مجید(تفسیر کمبریج)،هدایة المتعلمین فی‌ الطب،حدود العالم من المشرق الی المغرب،دانشنامهء علائی و رسالهء نبض از ابو علی‌ سینا،التفهیم لاوائل الصناعة التنجیم از ابو ریحان بیرونی،رسائل خواجه عبد الله انصاری، قابوسنامه،سیاستنامه،روضة المنجمین،نزهت‌نامهء علائی،و غیره.

نکته قابل‌توجه آن است که برخی از این مؤلفان یا مترجمان نیز بمانند غزّالی،در مقدمهء کتاب خود به این موضوع اشاره کرده‌اند که چرا کتاب خود را-برخلاف سنّت‌ زمان-به پارسی نوشته‌اند،و یا چرا کتابی را از زبان عربی به پارسی برگردانیده‌اند.در اینجا نخست دلائل این‌گونه نویسندگان و مترجمان را یک‌یک از نظر می‌گذرانیم و سپس دلایل غزّالی را در سبب نگارش کیمیای سعادت به زبان پارسی مورد بررسی قرار می‌دهیم:

ترجمه تفسیر طبری

«این کتاب تفسیر بزرگ است از روایت محمد بن جریر الطبری رحمة الله علیه، ترجمه کرده و به زبان پارسی دری،راه راست،و این کتاب را بیاوردند از بغداد،چهل‌ مصحف بود نبشته به زبان تازی و به اسنادهای دراز بود،و بیاوردند سوی امیر سید مظفر ابو صالح منصور بن نوح بن نصر بن احمد بن اسمعیل رحمة الله علیهم اجمعین،پس‌ دشخوار آمد بر وی خواندن این کتاب و عبارت کردن ان به زبان تازی.و چنان خواست که مر این ترجمه کنند به زبان پارسی،پس علمای ماوراء النهر را گرد کرد،و این،از ایشان فتوی کرد که روا باشد که ما این کتاب را به زبان پارسی گردانیم؟گفتند:روا باشدخواندن و نبشتن تفسیر قرآن به پارسی،مر آن کسی را که او تازی نداند…و دیگر آن بود که این زبان‌ پارسی از قدیم باز دانستند،از روزگار ادم تا روزگار اسمعیل،و همهء پیامبران و ملوکان‌ زمین به پارسی سخن گفتندی،و اول کسی که سخن گفت به زبان پارسی اسمعیل‌ پیامبر بود و پیامبر ما صلی الله علیه،از عرب بیرون آمد و این قرآن به زبان عرب بر او فرستادند و این بدین ناحیت زبان پارسی است و ملوکان این جانب ملوک عجم‌اند.پس‌ بفرمود ملک مظفر ابو صالح تا علمای ماوراء النهر را گرد آورند….»[5]

تاریخ بلعمی

«و بدان که این تاریخ‌نامهء بزرگ است که گرد آورد ابی جعفر محمد بن جریر یزید الطبری رحمه الله که ملک خراسان ابو صالح منصور بن نوح فرمان داد دستور خویش را ابو علی محمد بن محمد محمد البلعمی،که این تاریخ‌نامه را که از آن پسر جریرست پارسی‌ گردان هرچه نیکوتر،چنان‌که اندر وی نقصانی نباشد.پس گوید،چون اندر وی نگاه‌ کردم و بدیدم اندر وی علمهای بسیار و حجتها و آیتهای قرآن و شعرهای نیکو و اندر وی‌ فایدتها دیدم بسیار،رنج بردم و جهد و ستم بر خویشتن نهادم و این را پارسی گردانیدم به‌ نیروی ایزد عزّ و جل…»[6]

هدایة المتعلمین فی الطب

«…اکنون تو که فرزند منی اندر خواستی از من کتابی به باب پچشکی(-پزشکی)سبک و آسان،تا تو را خاصه از من یادگار بود و دیگر مردمان را فایده بود.اجابت کردم تو را بدین،و یاری خواهم از خدای عز و جل به تمام کردن این غرض.انّه الجواد الکریم.»[7]

حدود العالم من المشرق الی المغرب

«…به فرخی و پیروزی و نیک‌اختری امیر السید الملک العادل ابی الحرث محمد بن احمد ملی امی المؤمنین اطال الله بقاه و سعادت روزگار وی آغاز کردیم این کتاب را اندر صفت زمین در سال سیصد و هفتاد و دو از هجرت پیغامبر صلوات الله علیه…»[8]

دانشنامهء علائی

«…فرمان بزرگ خداوند ما،ملک عادل…ابو جعفر محمد بن دشتمنزیار مولی امیر المؤمنین،که زندگانیش دراز باد و بخت پیروز و پادشاهیش بر افزون،آمد به من بنده و خادم درگاه وی…که باید مر خادمان مجلس وی را کتابی تصنیف کنم به پارسی دری که‌ اندر وی اصلها و نکته‌های پنج علم از علمهای پیشینگان گرد آورم بغایت اختصار…یکی علم‌ منطق…و دوم علم طبیعیات…و سوم علم هیأت و نهاد عالم…و چهارم علم موسیقی…و پنجم‌ علم آنچه بیرون از طبیعت است…»[9]

رسالهء نبض

«فرمان خداوند ملک عادل…ابو جعفر حسام امیر المؤمنین 0به0 من آمد که اندر باب دانش‌ رگ کتابی بکن جامع،که همهء اصلها اندر وی بود بتفصیل.پس فرمان را پیش گرفتم و به‌ اندازهء طاقت و دانش خویش این کتاب را[تصنیف کردم‌]به زبان پارسی چنان‌که فرمان‌ بود…»[10]

التفهیم لاوائل الصناعة التنجیم

«…و این یادگار همچنین کردم مر ریحانه بنت الحسین الخوارزمی را که خواهنده او بود بر طریق پرسیدن و جواب دادن بر رویی که خوبتر بود و صورت بستن آن‌ آسانتر…»[11]

شرح تعرف

«…اصحاب از من خواستند تا کتابی جمع کنم به پارسی مشتمل بر دیانت و معاملات و حقائق و مشاهدات و رموز و اشارات تا فهم ایشان آن را دریابد،اجابت کردم به حسبت…»[12]

ترجمه و شرح«رسالهء حیّ بن یقظان

«…بزرگ فرمان خداوند جهان،ملک عادل…ابو جعفر حسام امیر المؤمنین…به من‌ بنده و خادم امد به ترجمه کردن به پارسی مر رسالتی را که خواجه رئیس ابو علی کرده‌ است اندر شرح قصهء حیّ بن یقظان و پدید کردن رمزهاش و باز نمودن غرضهاش…»[13]

روضة المنجمین

ضمن انتقاد از نویسندگانی که به فضل‌فروشی می‌پردازند و در آثارشان«حشو از نکت افزون است»می‌نویسد:«و از همه طرفه‌تر آن است که چون به پارسی کتابی‌ کنند گویند از بهر آسانی عبارت نهادیم تا آن‌کس که تازی نداند بی‌بهره نماند،پس‌ سخنهایی همی‌گویند دری ویژهء مطلق که از تازی دشوارترست و اگر سخنهای متداول‌ گویند دانستن آسانتر بود…عیبی ندانم که اندر تألیف سخن آراید…»[14]

نزهت‌نامهء علائی

«…از آن جملت یکی کتاب البدایع است در خواص و منافع طبایع و چند علم دیگر، که از کتب بسیار برگزیده بودم و جمع کرده،پس از بهر آن‌که به تازی بود خواستم تا فایدت آن متداول و منتشر گردد،و میان خواص و عوام عام باشد،کتابی ساختم به پارسی دری‌ و بر آن زیادت و نقصان کردم…»[15]

ملاحظه بفرمایید تا پیش از حجة الاسلام غزّالی،نویسندگان و عالمان و مترجمان‌ ایرانی،حتی آنان‌که در موضوعهای دینی کتابی پرداخته‌اند،در سبب نگارش‌ یا ترجمهء کتابی به زبان مادری خود سخنانی از این‌گونه گفته‌اند:تألیف یا ترجمه کتاب‌ برای امیر یا افرادی است که زبان تازی نمی‌دانسته‌اند یا مطالعهء کتب عربی برای آنان‌ دشوار بوده است.غرض کتابی بوده است سبک و آسان برای نوجوانانی در رشتهء پزشکی یا نجوم.کتابی که فارسی زبانان آن را فهم کنند.برای آن‌که فایدهء کتاب متداول و منتشر گردد و میان خواص و عوام عام باشد.گردآوردن اصلها و نکته‌های پنج علم از علمهای‌ پیشینگان در کتابی در کمال ایجاز.از همین چند نمونه که آوردیم آشکار می‌گردد زبان پارسی در دورهء مورد بحث ما،یعنی تا پیش از تألیف کیمیای سعادت،به مرحله‌ای از کمال و غنا رسیده بوده است که مؤلفان و مترجمان بسادگی می‌توانسته‌اند نهفقط در رشته‌های گوناگون دانشهای دینی به این زبان کتاب بنویسند،بلکه بیان‌ «حقایق»و«رموز»و«رمزها»در کتابهایی از نوع شرح تعرف و ترجمه و شرح رسالهء حیّ‌ بن یقظان نیز به زبان پارسی میسر بوده است.

اینک دلائل این مؤلفان را در سبب تألیف یا ترجمهء کتاب به زبان‌ پارسی،با آنچه در آغاز این بخش از کیمیای سعادت نقل کردیم مقایسه نمایید.غزّالی‌ مینویسد:«…و ما اندر این کتاب،جملهء این چهار عنوان و چهل اصل شرح کنیم از بهر پارسی گویان و قلم نگاهداریم از عبارات بلند و منغلق و معانی باریک و دشوار تا فهم توان‌ کرد…که مقصود این کتاب عوام خلق‌اند که این معنی به پارسی التماس کردند و سخن ازحد فهم ایشان در نتوان گذاشت…»!

آیا پارسی زبانان عوام خلق‌اند؟آیا«عبارات بلند و منغلق و معانی باریک و دشوار» را نمی‌توان به زبان پارسی بیان کرد؟آیا ضابطهء فهم و شعور،تنها در عربی دانی و عربی خوانی و بویژه در«عرب بودن»است؟شاعران و نویسندگان و مترجمان‌ پارسی زبان که پیش از غزّالی طوسی می‌زیسته و یا معاصر وی بوده‌اند،و نیز گروه کثیر شاعران و نویسندگان و عالمان و مترجمان پارسی زبان در نه قرن اخیر،که آثار گرانقدرشان به زبان پارسی است،عملا به دعاوی غزّالی پاسخ داده‌اند پاسخ دادنی.

نوروز و سده باید که مندرس شود و کسی نام آن نبرد!

غزّالی کتاب کیمیای سعادت را به«چهار رکن»،و هر رکن را به به ده«اصل» بخش کرده است.ارکان چهارگانهء کتاب عبارت است از:عبادات،معاملات، مهلکات،و منجیات.موضوع اصل نهم از رکن دوم(معاملات)«امر به معروف و نهی‌ از منکر»ست.که مؤلف آن را با این عبارت آغاز کرده است:واین قطبی است از اقطاب‌ دین،که همهء انبیا را بدین فرستاده‌اند،و چون این مندرس شود و از میان خلق برخیزد همه‌ شعار شرع باطل شود.»[16]و آنگاه این«اصل»را به سه«باب»تقسیم کرده است:1-در واجبی وی؛2-در شروط حسبیت؛3-در منکرات که غالب است در عادت.ودر ذیل‌ باب اخیر،منکرات مسجدها،منکرات بازارها،منکرات شاهراهها،منکرات گرمابه‌ها، و منکرات مهمانی را برشمرده است.موضوع سخن ما آراءو فتاوی حجة الاسلام محمد غزّالی طوسی است دربارهء جشنها و آیینها و سنّتهای ملی ایران که در«منکرات بازارها» از ان سخن بمیان آورده است.برای آن‌که خوانندگان با آراء او در این موضوع مهم آشنا شوند،تمام مطالبی را که9 وی در زیر این عنوان نوشته است نقل می‌کنیم گرچه ما را بعضی از عبارات او در اینجا کاری نیست.این است گفتار غزّالی:

«منکرات بازارها:آن بود که بر خریده دروغ گویند و عیب کالا پنهان دارند،و ترازو و سنگ و چوب گز راست ندارند،و در کالا غش کنند،و چنگ و چغانه فروشند،و صورت حیوانات فروشند برای کودکان در عید،و شمشیر و سپر چوبین فروشند برای‌ نوروز،و بوق سفالین برای سده،و کلاه و قبای ابریشمین فروشند برای جامهء مردان،و جامهء رفو کرده و گازر شسته فروشند و فرا نمایند که نو است-و همچنین هرچه در آن‌ تلبیس بود-و مجمره و کوزه و دوات و اوانی سیم‌وزر فروشند و اثال این.

و از این چیزها بعضی حرام است و بعضی مکروه.اما صورت حیوان حرام است.اما آنچه برای سده و نوروز فروشند،چون سپر و شمشیر چوبین و بوق سفالین،این در نفس خود حرام نیست،و لیکن اظهار شعار گبران حرام است و مخالف شرع است،و هرچه برای آن کنند نشاید؛بلکه افراط کردن در آراستن بازارها به سبب نوروز و قطایف بسیار کردن و تکلّفهای نو افزودن برای نوروز نشاید؛بلکه نوروز و سده باید که مندرس شود و کسی نام آن نبرد،تا گروهی از سلف گفته‌اند که«نوروز روزه باید داشت تا از طعامها خورده نیاید،و شب‌ سده چراغ فرا نباید گرفت تا اصلا آتش نبینند.»و محققان گفته‌اند که«روزه داشتن‌ این روز هم ذکر این روز بود،و نشاید که نام این روز برند به هیچ‌وجه،بلکه با روزهای‌ دیگر برابر باید داشت،و شب سده همچنین،چنان‌که از وی نام‌ونشان نماند.»[17]

وی در احیاؤ علوم الدین نیز در زیر همین عنوان«منکرات بازارها»باجمال در این‌ موضوع سخن گفته است:«…و از آن جمله بیع ملاهی است و بیع اشکال حیوانات مصور در روزهای عید،برای کودکان که شکستن آن و منع از فروختن آن واجب است…»[18]

از گفتار غزّالی در این باب،این حقیقت نیز بطور ضمنی آشکار می‌گردد که ایرانیان‌ مسلمان پس از چهار پنج قرن که از حضور جدی اسلام در ایران می‌گذشته است،یعنی‌ در دوران زندگی غزّالی و در نیمهء دوم قرن پنجم هجری،هنوز مراسم نوروز و سده را برپا می‌داشته‌اند.در نوروز،نه‌فقط بازارها را می‌آراستند،بلکه در آراستن بازارها نیز افراط می‌کرده‌اند.در نوروز طعامهای خاص می‌خورده‌اند.در شب سده آتش می‌افروخته‌اند، و از بازار بوقهای سفالین می‌خریده‌اند و لا بد در آن می‌دمیده‌اند،همچنان‌که بمناسبت‌ نوروز برای کودکان«صورت حیوانات»می‌خریده‌اند و احتمالا بزرگترها«شمشیر و سپر چوبین»،و شاید با این شمشیرها و سپرهای چوبین به اجرای برنامه‌هایی نیز شگفتا،مردی ایرانی،از شهر طوس و از سرزمین خراسان،در اوج شهرت،و به‌ هنگام گوشه‌گیری و عزلت،و نیز در دورانی از عمر خود که به عقیدهء برخی از محققان، دیگر از آن فقیه سختگیر و متعصب سالهای پیش اثری در او بچشم نمی‌خورده و تصوف او او را دگرگون ساخته بوده است،و نیز در زمانی که از مرگ فردوسی،همشهری پر آوازه‌اش کمتر از یک قرن می‌گذشته است،آشکارا به جنگ آداب و سنتهای ویژهء ایرانیان و به جنگ هموطنان خود و به جنگ ایران و فرهنگ ایران می‌رود و می‌پندارد با فتواهای خود،کاری را که تازیان فاتح در دوران کرّوفرّ خود نتوانستند کرد،او می‌تواند جامهء عمل بپوشاند.

مطالعهء تاریخ ایران از سقوط شاهنشاهی ساسانیان به دست تازیان مسلمان تا دوران‌ حیات غزّالی طوسی این حقیقت را آشکارا نشان می‌دهد که ایرانیان حتی پیش از آن‌که‌ به استقلال سیاسی دست یابند،یعنی در دورهء طولانی متجاوز از دو قرن که بطور مستقیم در زیر نظر فرمانروایان تازی بسر می‌برند و کشورشان در اشغال نظامی تازیان بود،و با آن‌ که به هرحال مذهبشان تغییر کرده بود و دیگر اکثریتشان زرتشتی نبودند و مسلمان شده‌ بودند،از برپا کردن این جشنهای ملی،آنی غفلت نورزیده بودند همچنان‌که هرگز حاضر نشدند بجای زبان پارسی،زبان عربی را به‌عنوان زبان رسمی خود بکار ببرند،و همین‌ مقامت فرهنگی مقدمات پیروزی نهضتهای نظامی و سیاسی ایرانیان را فراهم ساخت و بخشهای مختلف ایران یکی پس از دیگری اعلام استقلال کردند و دربرابر دستگاه‌ خلافت بغداد،حکومتهای مستقل ایرانی تشکیل گردید.و آنگاه چون ایرانیان به استقلال‌ رسیدند در برگزاری آیینهایی مانند جشن نوروز،مهرگان،سده و امثال آن بجد کوشیدند، و نه‌فقط پادشاهان ایرانی‌نژاد بلکه فرمانروایان غیرایرانی نیز که مسلمان و در مسلمانی‌ سخت متعصب بودند،در دربار خود و در زیر چشم خود مراسم ایرانی را برگزار می‌کردند.این حقیقت را نباید پنهان ساخت که در همین دوران،مسلمان برخی‌ از سرزمینهای دیگر،برگزاری این مراسم را بتوسط ایرانیان در زمرهء آداب و عادات کفار می‌شمردند و می‌نوشتند که ایرانیان رسوم مجوس را برپا می‌دارند،[19]ولی البته کسی به‌ حرف آن بیگانگان مسلمان گوش نمی‌داد زیرا دیگر در دوران استقلال ایران،این تنها مردم ایران نبودند که تک‌تک و خانواده‌خانواده این مراسم را برپا می‌داشتند،بلکه‌ اینک پادشاهان سامانی و غزنوی و بویهی و زیاری و سلجوقی…نیز در اجرای این آیینها قدم در راه مردم ایران‌زمین گذاشته بودند.چنان‌که شاعران نیز در این‌گونه مراسم‌ اشعاری می‌سرودند و می‌خواندند و این جشنها را به شاهان و امیران و بزرگان تهنیت می‌گفتند.دیوان شاعران و کتابهای تاریخ پرست از شاهد و مثال برای اثبات این امر. ولی چه باید کرد که غزّالی طوسی آن‌چنان به شرع و علوم دینی و سرانجام به احیاء علوم‌ دین خود را سرگرم کرده بوده است که نه تنها فرصت خواندن کتب تاریخی و دیوانهای‌ شاعران را نداشته،بلکه به اطراف خود نیز نظری نمی‌افگنده تا ببنید هموطنان‌ مسلمانش در برگزاری این مراسم چگونه به جان می‌کوشیده‌اند و برای سخنان‌ دستاربندانی چون او،باصطلاح،تره هم خرد نمی‌کرده‌اند.

مردی که قسمت اعظم عمر خود را در ایران گذرانیده بوده است و بارهاوبارها برگزاری جشنهای نوروز و مهرگان و بهمنجه و سده و نظایر آن را در شهرهای مختلف‌ ایران به چشم خود دیده بوده است،و یقینا در دوران کودکی و نوجوانی نیز،به حیث یک‌ ایرانی،در طوس در همین آیینها در خانه و کوی و برزن خود شرکت می‌جسته است، اینک فتوا می‌دهد که نوروز و سده باید مندرس گردد.مگر او از یاد برده بوده است که در همان سالی که خواجه نظام الملک فرمان مدرّسی نظامیّهء بغداد را به دست وی داد و روانهء دار السلام بغدادش کرد،سلطان ملکشاه سلجوقی و نظام الملک نیز چند ماه بعد،باشکوه‌ و جلال بسیار به بغداد وارد شدند،و به امر ملکشاه که از ترکمان بود-ولی در ایران تربیت شده بود-و نظام الملک وزیر توانای سلجوقیان که مسلمانی متعصب بود و رسالت اساسی خود را در جنگ با بدمذهبان می‌دانست،چه مراسم مفصلی برای سده در بغداد برپا شد.غزّالی،در این مراسم،به‌عنوان یکی از مقربان درگاه سلطان و وزیر که‌ همه‌چیز خود را از آنان داشته است،اگر در کنار دست وزیر و دیگر بزرگان قرار نگرفته‌ بوده است،یقینا ناظر شکوه و جلال این مراسم بوده است و در آن نیز عیبی نمی‌دیده است‌ چه همهء این کارها به فرمان«اولی الامر»واجب الاطاعه‌ای انجام می‌شده است!غزّالی‌ بیقین در موقع تألیف کیمیای سعادت،جشن سدهء آن سال را بخوبی بیاد داشته است، مراسمی فراموش ناشدنی:«چنان‌که در همین سال با وزیر و همراه موکبی باشکوه به بغداد درآمد و تا صفر سال بعد در آنجا بود،جشن سده را باجلال و شکوه بی‌نظیر در بغداد برپا کرد…در این‌ جلوه‌ای تمام داده بود.در دو جانب رود،بازیهای گونه‌گون و نمایشهای بسیار انجام‌ می‌شد که خواجهء طوسی با مهتران دولت،باشکوه و جلالی خیره‌کننده در تمام این‌ مراسم شرکت کردند…حتی پارسیان شهر…د این ماجرا شاهد یک شب فراموش‌ نشدنی شدند.»[20] پیش از آن‌که سخن خود را در این بخش بپایان برسانیم به این‌امر باید اشاره کنیم‌ که اگر غزّالی تا پایان عمر همچنان در صف قریب باتفاق فقیهان باقی‌مانده بود و به‌ نوآوریهایی دست نمی‌زد،فتاویش در این باب قابل اغماض می‌نمود،ولی چنان‌که‌ می‌دانیم او فقیه توانایی بود بویژه پس از ترک نظامیه،به خود اجازه می‌داد رودر روی دیگر فقیهان جهان اسلام بایستد و برای اثبات آراء و عقاید تازهء خود از درودیوار دلیل و برهان بتراشد.این مرد با معروفیت علمی و قبول عام خود می‌توانست برای برگزاری‌ این جشنهای ایرانی به‌گونه‌ای که فقط از عهدهء کسی چون او برآید،دلایلی پیدا کند و همشهریان و هموطنان پارسی‌گوی مسلمان خود را که ضمن اجرای شعائر اسلامی، برخی از آیینهای قدیمی را که جنبهء جشن و شادمانی داشت نیز اجرا می‌کردند، متهم به گبرکی و«اظهار شعار گبران»نکند و عوام کالانعام را بر آنان نشوراند.ملاحظه‌ بفرمایید غزّالی مردی است که تنها برای دشمنی با شیعیان،یک‌تنه،به دفاع از مردی‌ چون یزید می‌پردازد که حتی در بین سنّی مذهبان نیز هرگز از آبرو و حیثیتی برخوردار نبوده است.می‌گوید یزید را نباید لعن کرد.چرا؟به استدلال او توجه کنید.می‌گوید ما به حداکثر می‌توانیم بگوییم«لعنت بر کشندهء حسین«رض»باد اگر پیش از توبه‌ بمرد،»نه آن‌که یزید را بدین سبب لعنت کنیم،زیرا«حال یزید خود معلوم نیست که‌ وی بکشت،و گروهی گفتند که فرمود و گروهی گفتند که نفرمود،لکن راضی بود،و نشاید به تهمت کسی را به معصیت کردن نسبت کردن که این خود جنایتی بود»و اگر هم به فرض محال دست یزید به این جنایت آلوده باشد،چون نمی‌دانیم که پیش از مرگ توبه نکرده است،«پس لعنت کردن او روا نیست».[21]

وی در جای دیگر که از سماع،با شرایط خاص،دفاع می‌کند،مستندش یکی دو سه‌ حدیث بیش نیست.یکی از آنها حدیثی است که عایشه روایت کرده است بدین شرح است:«روز عید،زنگیان در مسجد بازی‌[:لعب‌]می‌کردند.رسول(ص)مرا گفت:«خواهی که‌ ببینی؟»گفتم:«خواهم.»بر در بایستاد و دست فرا پیش داشت تا من زنخدان بر دست‌ وی نهادم و چندان نظاره کردم که چندبار بگفت که:«بس نباشد؟»و من گفتم:«نه.»[22]

حدیثی دیگ باز به روایت عایشه:«دو کنیزک نزدیک من دف می‌زدند و سرود می‌گفتند،روز عید.رسول(ص)درآمد و بر جامه‌[:رختخواب،فراش‌]بخفت،و روی‌ از دیگر جانب کرد.ابو بکر(ر ض)درآمد،و ایشان را زجر کرد[:بازداشت،منع کرد] و گفت:«در خانهء رسول(ص)و مزمار[:نی،سرود و شعری که با نی نوازند]شیطان! رسول گفت:«یا ابا بکر،دست از ایشان بدار،که روز عیدست.»[23]آنگاه غزّالی این دو حدیث را می‌شکافد و از آنها پنج رخصت برای مباح بودن سماع استخراج می‌کند از جمله«…بازی و لهو و نظارهء در وی که گاه‌گاه باشد حرام نیست،و در بازی زنگیان‌ رقص و سرود بود.»رقص و سرود که گاه‌گاه باشد حتی در مسجد رواست،زیرا پیامبر خود نیز با عایشه ایستاد و به نظارهء زنگیان رقصندهء آوازخوان پرداخت…[24]از حدیث دوم‌ نیز استنباط می‌کند که دف زدن و سرود گفتن…مباح است،و شک نیست که به‌ گوش رسول هم رسیده است،و این‌که پیامبر،ابو بکر را از زجر دو کنیزک منع نموده‌ «دلیل صریح است بر آن‌که مباح است.»از طرف دیگر«به ایام عید شادی کردن»[25] را روا می‌شمارد فقط به این دلیل که هم زنگیان در روز عید در مسجد بازی می‌کردند و هم در حدیث دوم پیامبر به مباح بودن زدن دف و خواندن آواز در روز عید تصریح کرده‌ است.

غزّالی سختگیر و متعصب در جا دیگر از لعبت و عروسک و«صورت‌کردن» (-مجسمه ساختن)باز به استناد حدیث مروی از عایشه بدفاع پرداخته است.عایشه‌ می‌گوید:«من کودک بودم لعبت بیاراستمی-چنان‌که عادت دختران باشد-و چند کودک دیگر نیز به نزدیک من بیامندی.چون رسول(ص)درآمدی،آن دختران بازپس‌ شدندی و بگریختندی.رسول(ص)ایشان را به نزدیک من فرستادی.یک روز دخترکی را گفت:«این لعبتها چیست؟»گفت:«این دختران من‌اند.»گفت:«این چیست بر میان ایشان بسته‌ای؟»گفت:«این اسب ایشان است.»گفت:«این چیست بر این اسب؟»گفت:«پروبال اسب است.»رسول(ص)گفت:«اسب را بال‌وپر از کجا بود؟»گفت:«نشنیدی که سلیمان را اسبی بود با بال‌وپر؟»رسول(ص)بخندید تا همه داندانهای وی پیدا آمد.»[26]و آنگاه نتیجه می‌گیرد که روی ترش کردن«خاصه با کودک و با کسی که کاری کند که اهل آن باشد و از وی زشت نبود»روا نیست.و چون‌ غزّالی بخوبی آگاه بوده است که مجسمه‌ساری در اسلام سخت نهی شده است، می‌افزاید که البته این خبر«دلیل آن نیست که صورت‌کردن روا بود،که لعبت کودکان‌ از چوب و خرقه بود که صورت تمام ندارد،که در خبرست که بال اسب از خرقه بود.»[27]

به نظر من اگر غزّالی می‌خواست از جشنهای ایرانی و از فروش مجسمه‌های حیوانات‌ و سپر و شمشیر چوبین و بوق سفالین در نوروز و سده در بازارهای ایران دفاع کند باحتمال‌ قوی از همین دو حدیث می‌توانست«رخصت»های گوناگون برای مباح بودن فروش این‌ کالاها بیابد.از:لهو و بازی زنگیان در مسجد خدا،پیشنهاد پیامبر به عایشه که خواهی‌ که بازی زنگیان را ببینی،و همراهی پیامبر با عایشه در نظارهء زنگیان،دف زدن و سرود گفتن دو کنیزک در خانهء پیامبر خدا و در مجلس خصوصی عایشه و با حضور پیامبر،و اشارهء صریح پیامبر در هردو مورد که در روز«عید»ساز زدن و ساز شنیدن،آواز خواندن و آواز شنیدن رواست حتی در مسجد و خانهء پیامبر و در حضور پیامبر و عایشه.غزّالی اگر می‌خواست بخوبی می‌دانست چکونه بحث را شروع کند و آن را به کجا برساند،این کار که از دفاع از یزید دشوارتر نیست.

باطلی گر حق کنم عالم مرا گردد مقر ور حقی باطل کنم منکر نگردد کس مرا

ولی دریغ و درد که دانشمندی بنام،چون غزّالی طوسی،به جنگ مردم شهر و دیارش می‌رود و به روی مردم شریف ایران-که وی دیگر از آنان بریده بود براستی از آنان نبود،و می‌پنداشت که تازی تمام عیاری شده است-پنجه می‌افگند و در کمال‌ سنگدلی فتوا می‌دهد تا بازیچه‌های کودکان ایرانی را که در بازارهای طوس و دیگر شهرهای ایران،بمناسبت نوروز می‌فروخته‌اند،بشکنند و نابود سازند،در حالی که‌ بخوبی می‌دانسته است عایشه همسر پیامبر اسلام با دختران همسن و سال خود عروسک‌ بازی می‌کرده است!غزّالی در همان شهری بدین کار دست یازیده که در حدود یک‌ قرن پیش از او،طوسی بزرگوار آزاده‌ای با سربلندی فریاد برآورده بود که من همهء عمر خود و تمامی داروندار خود را برای سرودن شاهنامه،و زنده کردن حماسه و تاریخ ملی ایران‌ به پای ایران ریختم تا ایران جاودانه گردد.[28]

تباه کردن صورتهایی که بر در گرمابه باشد یا درون گرمابه واجب است

غزّالی در کتاب امر به معروف و نهی از منکر از کتاب احیاء علوم الدین،ضمن برشمردن‌ انواع«منکرات گرمابه‌ها»نوشته است:

«…از آن جمله صورتهایی است که بر در گرمابه باشد یا درون گرمابه.ازالت آن واجب‌ است بر هرکه در آن در رود،اگر تواند.اگر چنان بلند باشد که دست بدان نرسد،در آن‌ نشاید رفت جز به ضرورت،و به گرمابهء دیگر باید رفت.چه دیدن منکر جایز نیست.و بسنده باشد که رویهای آن را تباه کند و صورت ان را بدان تباهی باطل گرداند.و از صورت درختان و دیگر نقشها-بیرون صورت حیوان-منع نیست.»[29]وی در کیمیای‌ سعادت نیز در اصل نهم از رکن دوم(معاملات)که به«امر معروف و نهی منکر» اختصاص دارد در زیر همان عنوان«منکرات گرمابه‌ها»باز همین موضوع را مطرح کرده‌ است:«صورت حیوان بر دیوار گرمابه منکرست و واجب است تباه کردن یا بیرون‌ آمدن.»[30]

پیش از آن‌که گفتگوی خود را دربارهء نوع این‌گونه تصاویر آغاز کنیم باید بگوییم که بطور کلی نقش و نگار داستانهای ملی قدیمی ایرانی بر صفحات کتابها و یا بر دیوار کاخها و ایوانها از رسوم کهن ایرانی است که در دین اسلام با آن همه تصریح در منع صورتگری نتوانسته است در آن خللی بوجود بیاورد.شادروان عباس اقبال آشتیانی در این باب می‌نویسد:«از بعضی قراین،چنین مستفاد می‌شود که ایرانیان قبل ز اسلام در نمودن قصص و داستانهای ملی و سیر شاهان و روایات راجعه به پهلوانان خود غیراز تدوین آنها در کتب با ریختن در قالب نظم،از نقاشی و تصویر در صفحات کتابها یا بر دیوارها و ایوانها نیز استمداد می‌کرده‌اند.از آن جمله غالب نسخ قدیمه که بعدها ترجمه‌های آنها به دست ما رسیده مثل خدای‌نامه،یعنی سیر الملوک،که اصل‌ شاهنامه‌های نظم و نثر عربی و فارسی باشد و کتاب کلیله‌ودمنه و بهرامنامه با نقش و نگار همراه بوده،و پس از آن‌که این کتب از پهلوی به عربی نقل شده،یک‌عده از نسّاخ‌ همین سیره را رعایت می‌کرده و نقاشان عهد خود را به تقلید از تصاویر نسخ اصل و ساختن‌ و پرداختن نقوشی از روی آنها وا می‌داشته‌اند و همین انتقال سیرهء اسلاف و اخلاف است‌ که در دنبالهء آن تا عصر ما نیز کشیده شده است…»[31]مقصود این است که نقش و نگار کتابها و کاخها کاری است ایرانی نه عربی،گرچه ممکن است ایرانیان در نقش و نگار کتابها دیوارها و ایوانها خود مبدع نبوده و کم‌وبیش آن را از دیگران اقتباس کرده‌ باشند.در شاهنامهء فردوسی نیز به نقاشیهای دیوارها اشارات مختلف شده است،از جمله‌ در بنای سیاوش:

بر ایوان نگاریده چندی نگار ز شاهان و از بزم و از کارزار نگار سر تاج کاووس شاه‌ نگاریده با یاره و گرز و گاه‌ بر تخت او رستم پیلتن‌ همان زال و گودرز و آن انجمن‌ ز دیگرسو افراسیاب و سپاه‌ چو پیران و گرسیوز کینه‌خواه[32]

این رسم،در دورهء اسلامی نیز در خانه‌ها و کاخها ادامه یافته است چنان‌که مؤلف‌ غرر اخبار ملوک الفرس می‌نویسد:«ایرانی‌ها صورت تهمورث را که بر دیو سوارست در کتب و قصور و ابنیهء خود می‌سازند.»[33]ثعالبی در ثمار القلوب نیز می‌نویسد ایرانیان از جمله قصهء بهرام و کنیزکی را که بهرام بدو عشق می‌ورزید در قصور خود می‌نگارند.[34] نویسندهء تاریخ طبرستان نیز می‌نویسد حسام الدوله اردشیر بن حسن از اسپهدان طبرستان‌ (از حدود 567 تا 602 ق)کاخی در شهر ساری ساخته بود و«بر او صفت کین‌ افراسیاب از اول تا آخر بطلی نقش کرده»بود،و نیز در همین کتاب قطعه شعری است که در آن به یکی از همین‌گونه تصاویر که بر ایوانها نقش می‌کرده‌اند اشاره شده است:

اگر بد کنی کیفرش خود بری‌ نه چشم ز ما نه به خواب اندرست‌ بر ایوانها نقش بیژن هنوز به زندان افراسیاب اندرست[35]

غزّالی هم در کیمیای سعادت به وجود چنین تصاویری بر دیوار سرای سلاطین و بزرگان معاصر خود در چند مورد اشاراتی دارد که از آن جمله است در اصل اول رکن‌ دوم(معاملات)که به«آداب طعان خوردن»مخصوص است و در زیر عنوان«آداب‌ دعوت و اجابت»،از«منکرات»خانهء میزبان یاد می‌کند:«همچنین‌[مهمان‌]اگر داند… در آن موضع‌[خانهء میزبان‌]منکری است چون فرش دیبا و مجمرهء سیمین،یا بر دیوار صورت جانوران است با بر سقف…این همه مذموم است و نشاید به‌چنین جای حاضر شدن.»[36]همو در اصل چهارم(آداب حلال و حرام)رکن مذکور در فوق،دربارهء نقشهایی که بر دیوار خانه‌هاست سخن می‌گوید:«اما معصیت خاموشی آن باشد که در سرای وی‌[سلطان یا عمال او]فرش دیبا بیند و بر دیوارها صورت بیند…و در این همه‌ حسبت واجب بود و خاموشی نشاید،و چون ترسد از حسبت معذور باشد،و لیکن در شدن‌ بی‌ضرمرتی معذور نباشد که نشاید بی‌ضرورتی در جایی شدن که معصیت بود…»[37]از آنچه گفتیم،آشکار می‌گردد که نقش حکایتها و قصه‌های ایرانی بر دیوار خنه‌ها و کاخها در ایران سابقه‌ای کهن دارد.

و اما گفتار غزّالی،چنان‌که گذشت،دربارهء تصاویر بر گرمابه‌ها و خانه‌ها، تنها این موضوع آشکار می‌گردد که در بین آن تصاویر،صورت جانداران،اعم‌از انسان و دیگر حیوانات،نیز بوده است،ولی نمی‌دانیم موضوع این‌گونه نقشها و تصاویر چه بوده، و فی المثل در عصر غزّالی،از بین آدمیان،صورت چه کسانی را بخصوص در گرمابه‌ها نقاشی می‌کرده‌اند که به فتوای وی«ازالت آن واجب است»و ارفاقا«بسنده باشد که‌ رویهای آن را تباه کنند و صورت آن را باطل گردانند.»از سوی دیگر از اشارات متعددی‌ هم که در آثار منظوم و منثور فارسی دربارهء تصاویر گرمابه‌ها شده است نیز نمی‌توان برای‌ یافتن جواب سؤالی که مطرح کردیم،سود جست.[38]زیا در شعر فارسی از ترکیب‌ «نقش گرمابه»بیشتر برای بیان بیجان بودن تصاویر استفاده شده نه دربارهء این‌ که موضوع این نقشها چه بوده است،ولی مولانا جلال الدین بلخی،حداقل به موضوع‌ یکی از این نقشها در گرمابه‌ها تصریح کرده است که می‌توانیم آن را به‌عنوان مفتاحی‌ برای گشودن این معما بکار بریم،و باتوجه به قرائن دیگر،پاسخی برای پرسش خود بیابیم.بیت موردنظر این است:

نقش رستم کان به حمامی بود قرن جملهءفکر هر خامی بود[39]

از این بیت آشکار می‌گردد که یکی از نقشهای گرمابه‌ها با تصاویر متداول در کاخها و قصرهای ایرانی بی‌ارتباط نبوده است،یعنی موضوع کلی نقاشی در گرمابه‌ها،در قرن‌ هفتم هجری-حداکثر یک قرن و نیم پس از وفات غزّالی-رستم پهلوان حماسهء ملی ایران‌ بوده است.و آنگاه با اطمینان می‌توان گفت که این کار،اختصاصی به قرن هفتم نداشته، و سابقهء آن را باید به دورهء غزّالی و پیش از وی تعمیم داد.چه می‌بینیم عبارت«رستم‌ در حمام»نیز در زبان فارسی به معنی«صورتی بی‌معنی»و کنایه از هر صورت بیجان‌ بکار رفته است.[40]آنچه وجود تصویر رستم و داستانهای پهلوانی او و دیگر قهرمانان حماسی‌ ایران را در گرمابه‌های ایران در دوران غزّالی،تأیید می‌کند،آگاهیهای بیشتری است‌ که از گرمابه‌های ایران در دورهء قاجاریه و آغاز دوران پهلوی داریم.

بنابر روایت ناصر نجمی«[در تهران‌]هر حمام سردر و کتیبهء جالبی داشت که‌ تصاویر مختلفی بر روی آن منقوش بود،مثل عکس شیر و خورشید با آن انوار آن،و یا صحنهء جنگ رستم و سهراب،نبرد رستم و اسفندیار رویین‌تن و یا مناظر دیگری از ستیز پهلوانان‌ نامی شاهنامه با اکوان دیو.»[41]یا سربینهء حمامها حوض نسبة متوسطی داشت…بر روی دیواره‌ها کاشیهای بزرگ با تصاویر برجستهء خیالی از پهلوانان شاهنامه چون‌ کیومرث،طهمورث،جمشید،گیو،گودرز،افراسیاب،کی‌کاووس،کیخسرو،فریدون‌ و اسفندیار نقش شده بود.»[42]جعفر شهری نیز دربارهء نقش و نگار گرمابه‌های تهران‌ بتفصیل بیشتر سخن گفته است:«بر سردر حمامها تصویر جنگ رستم و سهراب و رستم‌ و اشکبوس و دیگر پهلوانان باستانی را رسم می‌کردند.»[43]«سردر هلالی‌شکل گچ‌بری‌ شده‌ای جهت حمامهای مردانه بود که بر آنها تصویرهایی از رستم و سهراب و دیوسفید و اشکبوس یا شیر و خورشید و مثل آن نقش شده بود.»وی دربارهء سربینهء(-محل رخت‌ کنی)حمامها نیز نوشته است:«دیگر کاشیهای بزرگ عکس برجسته از تصاویر خیالی‌ پهلوانان و قهرمانان شاهنامه مانند کیومرث،طهمورث،جمشید،گیو،گودرز، افراسیاب،میلاد،گرگین،کی‌کاووس،کیخسرو،فریدون،اسفندیار،بیژن،منیژه، سیاوش،سودابه،پوراندخت،هما،بهمن و توران از ابتدای دیوار دست راست بترتیب‌ ورود آنها به صحنهء شاهنامه در دو ردیف باندازهء قد آدمی که نشسته باشد،چسبانیده شده‌ بود که غالبا موضوع گفتگوی مشتریانی که بعد از استحمام استراحت می‌کردند قرار می‌گرفت.»

موضوع بسیار قابل‌توجه آن است که در برخی از این حمامها چنان‌که گذشت تصویر زنان دوران پیش از اسلام:منیژه،سودابه،پوراندخت،هما و نظایر ایشان نیز بر روی‌ کاشیها بچشم می‌خورده است.جعفر شهری در جای دیگر نیز به تصویر زنان در گرمابه‌های تهران قدیم اشاره کرده می‌نویسد:«…یکی دو حمام پس از تعمیر که‌ صورتهای سردرشان نیز از میان رفته بود و لازمهء تعمیر می‌آمد شمایل بیژن و منیژه و هما و پوراندخت را کشیدند و چون منافی عفت…بود…ناچار صاحب حمامها آنها را تعویض‌ کردند.»[44]در این باب آگاهی دیگری نیز داریم که در آن،هم به سبب تزیین سردر گرمابه‌ها اشاره گردیده و هم از سردر حمامهای زنانه بطور جداگانه یاد شده است:

3یکی از مشخصات بارز حمامهای قدیم تهران،برای این‌که جلب نظر عابرین را بکند، تزیین سردر حمام بود که معمولا در حمامهای مردانه سردر آن را با کاشیهای رنگارنگ‌ تصاویر پهلوانان نامی مانند کشتی رستم و سهراب و یا سام و نریمان که در شاهنامهء فردوسی از آنان نام برده شده است تزیین می‌نمودند تا بهتر شناخته شود.»[45]

بعلاوه می‌دانیم که فی المثل بر سردر حمام معروف به ام الخاقان واقع در تهران، خیابان عین الدوله،کوچهء روحی نیز تصویر رستم نقاشی شده بوده است.حمام سردار واقع در محلهء ششکلان تبریز با کاشیهایی تزیین شده بوده است که بر روی آنها تصاویر پادشاهان ایران را نقش کرده بودند.[46]در گیلان،بر سردر یکی از حمامها صحنهء جنگ‌ رستم و سهراب را کشیده بودند در حالی که رستم سهراب را بر سر دست بلند کرده بوده‌ است.همچنین در دو طرف در ورودی این حمام نیز کاشیهایی نصب شده بوده است که‌ روی هریک از آنها تصویر یکی از پادشاهان مذکور در شاهنامه نقاشی شده بوده‌ است.[47]چنان‌که حمامهای بزرگ در اصفهان و مشهد نیز«دارای سردر مزّین به نقاشی‌ و گنبد بزرگی که در زیر آن صفه‌های بسیاری برای رخت‌کنی با سبک معمارای اصیل‌ ایرانی ساخته بودند،می‌بودند.سردر حمام و گرداگرد زیر گنبد مزین به نقشهای‌ گوناگون و بیشتر از مظاهر قهرمانان افسانه‌ای مانند رستم با پوشش کلاه‌خود سر دیو سپید و ببر بیان و ریش بلند دو شاخه و سایر پهلوانان می‌بود.از چهرهء خیالی و سنّتی خورشید در دایره‌ای بزرگ و با چشمانی درشت و اشعهء طلایی نیز در سردرها گاهی استفاده‌ می‌شد…»[48]

نقش کردن داستانهای پهلوانی و ملی،در دورهء مورد بحث ما،منحصر به سردر گرمابه‌ها و درون گرمابه‌ها نبوده،زیرا چهارسوقهای بزرگ،در برخی از شهرها،و نیز دروازه‌های تهران در قسمت اخیر دورهء قاجاریه و اوائل دوران پهلوی نیز مزّین به همین‌گونه تصویرها بوده است.[49]بدیهی است که وقتی در قرنهای پیشین،دیوار کاخها و سردر گرمابه‌های ایران‌ و نیز دروازه‌های تهران را به تصاویر پهلوانان و پادشاهان باستانی ایران مزّین می‌ساخته‌ اند،زورخانه‌های ایران نیز در دو سه قرن اخیر،بیقین،به چنین نقش و نگارهایی آراسته‌ بوده است.

باتوجه به آنچه تاکنون گفته‌ایم،تردیدی باقی نمی‌ماند که حداقل در دو سه قرن‌ اخیر،سردر حمامهای بزرگ در شهرهای مختلف ایران مزین به تصاویری بوده است‌ بیشتر از پهلوانان و شاهان ایران براساس روایت شاهنامهء فردوسی.به همان ترتیب که‌ مولانا جلال الدین بلخی هم در قرن هفتم هجری به‌وجود«نقش رستم»بر سردر گرمابه‌ها اشاره کرده،و رواج ضرب المثل«رستم در حمام»در زبان فارسی نیز مؤید این امرست.با این مقدمات،تقریبا با اطمینان می‌توان گفت که متداول‌ترین تصاویر گرمابه‌ها در دوران غزّالی نیز تصویرهایی از نوع رستم و سهراب،رستم و اسفندیار،رستم‌ و اشکبوس و نظایر آنها بوده است.

با این مقدمهء طولانی،گمان من آن است که غزّالی با فتوای خود دربارهء تصاویر «سردر گرمابه‌ها و درون گرمابه‌ها»در کمال استادی با یک تیر دو نشانه را هدف قرار داده است:هم ازنظر شرعی به«حسبت»پرداخته،و هم به تخریب یادگارهای مربوط به حماسهء ملی ایران و تاریخ ایران باستان که در هر کوی‌وبرزن،و بر سردر گرمابه‌ها بچشم می‌خورده،فرمان داده است.زیرا به عقیدهء وی،قصه‌های مربوط به پهلوانان و شاهان شاهنامه نیز بمانند مراسم نوروز و سده،چیزی جز«اظهار شعار گبران»نبوده‌ است.براستی درنظر حجة الاسلام غزّالی چه گستاخی و گناهی از این بزرگتر و غیر قابل اغماض‌تر که در دیار مسلمانان،هرروز صبح مؤمنین و مؤمنات،برای غسل برطبق‌ تعالیم دین اسلام،به گرمابه‌هایی بروند که بر سردر آنها یکی از صحنه‌های پهلوانی‌ «گبران»و«کافران»تصویر شده باشد،و پس از غسل نیز،در درون گرمابه،باز در اطراف خود نقش پادشاهان و پهلوانان«کافر»ایران را ببینند،و همچنان‌که یکی از معاصران نوشته است و ما آن را پیش از این نقل کردیم،پس از استحمام،در سربینه‌ بنشینند و دربارهء آن شاهان و پهلوانان با یکدیگر به گفتگو بپردازند.

سؤال:

آیا اگر بجای تصویر شاهان و پهلوانان ایران،تصویر پیامبر اسلام یا یکی از بزرگان‌ اسلام،حتی تصویر المستظهر بالله یا خواجه نظام الملک بر سردر گرمابه‌ها یا درون گرمابه‌ها نقش شده بود،باز غزّالی فتوی می‌داد که چون دیدن«منکر»جایز نیست، ازالت تصاویر آنان واجب است؟

پاسخ بنده به این پرسش منفی است.

«گبران»،نه ایرانیان زرتشتی

غزّالی در کیمیای سعادت بارها از پدران و نیاگان ایرانی خود که زرتشتی مذهب‌ بوده‌اند،به تبعیت از دیگر فقیهان و علمای دینی با لفظ«گبر»یاد کرده است که یک‌ مورد آن را به هنگام بحث از نوروز و سده در همین مقاله آوردیم:«…اما آنچه برای سده و نوروز فروشند،چون سپر و شمشیر چوبین و بوق سفالین،این در نفس خود حرام نیست،و لیکن اظهار شعار گبران حرام است و مخالف شرع است.»اینک این توضیح‌ را می‌افزاییم که وی لفظ«گبر»را بمانند عموم فقیهان و برخی نویسندگان و شاعران‌ دوره‌های پیشین به معنی کافر و بیدین بکار برده است نه به معنی و معادل زرتشتی.آنچه‌ این نظر را تأیید می‌کند مطلبی است که ذیلا از نظرتان می‌گذرد.

کسری دشمن خداست

«کسری»معرّب«خسرو»و عنوان هریک از شاهنشاهان ساسانی بوده است بویژه‌ انوشیروان،خسرو اول،و پرویز(خسرو پرویز)،خسرو دوم.و چنان‌که می‌دانیم‌ پادشاهان ساسانی زرتشتی بودند و خدای بزرگ،اهورمزدا،را نیایش می‌کردند،درست‌ در همان زمانی که بت‌پرستی دین رایج در عربستان بود و چنان نوشته‌اند«در روز فتح‌ مکه سیصد و شصت بت از خانهء کعبه برآوردند.»[50]و البته این تعداد بجز بتهای هر خانواده و هر قبیله بوده است.

با این مقدمه به گفتگوی عمر بن خطاب با پیامبر اسلام توجه بفرمایید که غزّالی در کیمیای سعادت،در اصل چهارم(در فقر و زهد)از رکن چهارم(در منجیات)نقل کرده‌ است:

«و رسول(ص)را بالش از ادیم بود و حشو وی لیف،فرش وی گلیمی بود دو تاه‌ کرده.و عمر،یک روز پهلوی وی دید نشان حصیر خرما در وی گرفته،بگریست. گفت:«چرا می‌گریی یا عمر؟»گفت:«قیصر و کسری دشمنان خدا در آن نعمتها،و تو رسول خدای و دوست خدای در این دشخواریها!»گفت:«یا عمر،خرسند نباشی بدان که‌ ایشان را آن نعمت در دنیا بود،و ما را در آخرت؟»گفت:«باشم.»[51]

بر عمر مطلقا حرجی نیست که کسری را دشمن خدا بداند.زیرا وی نه ایرانی بوده‌ است و نه ایران را می‌شناخته،و به هنگام این گفتگو نومسلمانی بوده است سخت‌ متعصب که جز مسلمانان معدود عرب،دیگران را یکسره کافر و دشمن خدا می‌دانسته‌ است،ولی آیا از غزّالی طوسی ایرانی‌نژاد با آن همه تألیفات نیز نباید متوقع بود که لااقل‌ دربارهء عبارت نادرست عمر توضیحی یا تذکری بدهد!گمان من آن است که خود غزّالی‌ نیز در این باب چیزی بیش از عمر خلیفهء دوم نمی‌دانسته است.یعنی به زعم او نیز ایرانیان زرتشتی،پیش از ظهور اسلام،همگی گبر و کافر و دشمن خدای بوده‌اند.

بزرجمهر رسولی فرستاد تا بنگرد که عمر چگونه مردی است

هنگامی که غزّالی به طوس بازگشته بود و آخرین سالهای زندگانیش را در آنجا به‌ عزلت می‌گذرانید،گروهی از مخالفانش از گوشه و کنار سر بر آورند و بر آراء و عقاید و تألیفاتش خرده‌ها گرفتند که تعداد اعتراضهای بر وی را تا 33 مورد بر شمرده‌اند.[52]از جملهء آنهاست اشتباه تاریخی وی.غزّالی در کتاب المستظهری«عمر بن عبد العزیز بن‌ مروان بن حکم(99-101 ق)را عموزاده و ولیعهد سلیمان بن عبد الملک بن مروان‌ (96-99 ق)بوده است،نوادهء او گفته…»[53]ابن جوزی در این موضوع،سخت بر غزّالی‌ تاخته که«این حکایت زشت‌ترین اشتباهات تاریخی است و نشان می‌دهد که غزّالی از تاریخ اطلاع نداشته است.»[54]شادروان جلال الدین همایی ضمن ذکر این موضوع، افزوده است که غزّالی این اشتباه را که نخست در کتاب المستظهری مرتکب شده بوده‌ است،سپس در سه کتاب دیگرش احیاء علوم الدین،نصیحة الملوک و التّبر المسبوک که‌ ترجمهء نصیحة الملوک به عربی است عینا تکرار کرده و آنگاه افزوده است که«من‌ نمی‌گویم غزّالی اشتباه نکرده است،اما او را از این جهت نیز مستحق آن همه ملامت و توبیخ که ابن جوزی بر وی رانده است نمی‌دانم.»[55]و این اظهار نظری عادلانه است.

و اما مطلب مهمی که از چشم ابن جوزی‌ها-به سبب ناآشنایی ایشان با زبان‌ پارسی و آثار پارسی غزّالی-و نیز محققان ایرانی دور مانده است اشتباه بزرگ غزّالی‌ است دربارهء تاریخ ایران.وی در اصل دهم(رعیت داشتن و ولایت راندن)از رکن دوم‌ (در معاملات)کیمیای سعادت نوشته است:

«…و بزرجمهر رسولی فرستاد تا بنگرد که عمر چگونه مردی است و سیرت وی‌ چیست.چون به مدینه رسید،گفت:«این ملک شما کجاست؟»گفتند:«ما را ملک‌ نیست،ما را امیری است به دروازه بیرون شده است.»وی نیز بیرون شد و عمر را دید در آفتاب خفته بر روی زمین و درّه زیر بالین نهاده و عرق بر پیشانی وی می‌رفت چنان‌که‌ زمین تر شده بود.چون آن حال بدید،بر دل وی عظیم اثر کرد که کسی که همه ملوک‌ عالم از هیبت او بیقرار باشند،وی چنین باشد!پس گفت:«عدل کردی،لاجرم خوش‌ ایمن بخفتی،و ملک ما جور کرد،لاجرم همیشه هراسان باشد.گواهی دهم که دین حق‌ دین شماست.اگر نه آنستی که به رسولی آمده‌ام،در حال،مسلمان شدمی و اکنون خود پس از این بازآیم.»[56]

این حکایت،ساختگی و سراپا نادرست است:

بزرجمهر(بزرگمهر)،برطبق روایات گوناگون،وزیر خسرو اول انوشیروان بوده‌ است،نه ملک ایران.

انوشیروان(جلوس 531،وفات 579 م)سالها پیش از بعثت پیامبر اسلام درگذشته‌ بوده است.

دوران خلافت عمر محدودست به سالهای 634 تا 644 م.

بزرجمهرکه معاصر انوشیروان بوده است،نه عصر پیامبر اسلام را درک کرده و نه‌ دوران خلافت عمر دومین خلیفهء مسلمانان را.

بدیهی است وقتی بزرجمهر وزیر انوشیروان،بتواند به‌عنوان«ملک»رسولی به نزد خلیفهء دوم مسلمانان به مدینه بفرستد!رسول او هم بایست بر حقانیت اسلام و عدالت‌ عمر،و محکومیت بزرجمهر،ملک ایران و جور و ستم وی رای بدهد تا فقیهی نامدار و حجة اسلامی یگانه بتواند با استفاده از این مواد خام به دادگری عمر،و ستمگری‌ بزرجمهر و همهء شاهان ایران که گبر و کافر بوده‌اند فتوی بدهد.

سخن،تنها بر سر این اشتباه غزّالی دربارهء تاریخ ایران نیست،که آن را در بخش‌ اول نصیحة الملوک نیز تکرار کرده است،[57]زیرا چنان‌که می‌دانیم وی‌ هرگز مدعی تاریخ‌دانی نبوده و شاید بطور کلی می‌پنداشته است که تاریخ و اسمار (:افسانه‌ها و داستانها)از یک مقوله‌اند.[58]اما از این حقیقت نیز ناگفته نباید گذشت‌ که حتی در روزگار ما،بسیاری از افرادی که اندک سواد خواندن و نوشتن بهره‌مندند، می‌دانند که بزرگمهر پادشاه نبوده است.ولی حرف ما این است که این مرد دانشمند طوسی،باتوجه به آنچه تاکنون گفته‌ایم،درزیّ یک عرب‌مآب کامل عیار،نه‌تنها از ایران بریده بوده است،بلکه با حملهء شدید به زبان پارسی‌گویان و نوروز و سده‌ و قهرمانان حماسی و تاریخ ملی ایران و همهء ایرانیان در دوران پیش از اسلام-بی هرگونه‌ شک و تردیدی-در صف دشمنان ایران و ایرانیان قرار گرفته است.اگر برای اثبات این مدعا،آنچه را که تا به حال گفته‌ایم بسنده بنظر نمی‌رسد،سندی دیگر ارائه می‌دهیم.وی در فصل دوم کتای المستظهری یا فضائح الباطنیه-که به اشارهء المستظهر بالله‌ خلیفهء عباسی،در رد اسماعیلیان نوشته است-از هشت گروه نام می‌برد،که به زعم او،در آن‌ روزگار فریب تبلیغات اسماعیلیان را خورده و به آنان می‌گرویده‌اند.به عقیدهء او نخستین گروه از این هشت طبقه عبارتند از:

«طایفه‌ای که به ذات و بطور جبّلی عقلشان ضعیف و بصیرتشان کم و رأیشان‌ در کارهای دین سخیف است،زیرا در ذات خویش نادان‌زاده شده‌اند مانند سیاهان و اعراب بیابانی و کردها و عجم‌های نادان و جوانان سفیه،و شاید صنف اخیر از نظر تعداد،بیشترین گروه را تشکیل می‌دهند…»[59]و نیز به یاد داشته باشیم که غزّالی در تألیفات خود،همه‌جا لفظ«عجم»را بمانند بسیاری از نویسندگان و شاعران پیشین‌ معادل کلمهء«ایرانی»بکار برده است.

ما فارسی‌زبانان ضرب المثلی داریم که می‌گوید:«دوستی بی‌سبب می‌شود، دشمنی بی‌سبب نمی‌شود.»همشهریان و هم‌زبانان غزّالی طوسی چه هیزم تری به او فروخته بودند که وی همهء آنان را بشدت مورد اهانت و تحقیر قرار داده و حتی بر زبان‌ پارسی نیز تاخته است.تا آنجاکه می‌دانیم غزّالی همه‌چیز خود را از ایران و دستگاه‌ پادشاهی سلجوقی داشته است چنان‌که هفت سال پی‌درپی ریزه‌خوار خوان سلجوقیان‌ در«لشکرگاه»بوده و اگر خواجه نظام الملک او را به مدرّسی نظامیهء بغداد منصوب‌ نساخته و راهی بغدادش نکرده بود،وی هرگز این فرصت را نیز بدست نمی‌آورد که درشمار مقربان درگاه خلافت قرار گیرد.شگفتا،غزالی قومی را مورد تحقیر و نکوهش قرار داده است که به قول‌ خود او،حتی راهزنانش عاری از معرفت نبوده‌اند و عبارات حکمت‌آمیز بر زبان‌ می‌آورده‌اند.ماجرا از این قرار است:

«امام اسعد میهنی از وی‌[غزالی‌]روایت کند که چون از جرجان به طوس بر می‌گشتم در راه مرا قطعی افتاد و هرچه داشتم دزدان ببردند.به التماس و سوگندان‌ درپی دزدان افتادم که هرچه بردید بحلّ کردم،توبره‌ای دارم مشتی کاغذ در آن است‌ بکار شما نیاید،آن را به من بازدهید.چون بسیار لابه کردم بزرگ دزدان را دل بر حال‌ من بسوخت،گفت:در توبره چیست که این مایه بدو دل بسته‌ای؟گفتم:تعلیقه‌هاست‌ که یک‌چند از خانمان دور شده و به نوشتن و آموختن آنها رنج فراوان دیده‌ام.گفت:چه‌ گویی که درس آموخته و دانش اندوخته‌ام،و حال آن‌که چون ما کاغذپارها از تو بگرفتیم بی‌دانش مانده‌ای.این چه دانش بود که دزدان از تو توانستند گرفتن!پس بفرمود تا توبره بدو باز دادند.غزالی گوید:این سخن از پیشوای دزدان گویی هدایت خداوندی‌ بود که از زبان وی بر من کارگر شد.از آن پس جهد کردم تا هرچیز را چنان آموزم که از من نتوانند ربود.به طوس برگشتم،سه سال رنج بردم تا آنچه تعلیقه نوشته بودم از بر کردم.»[60]

آیا چنین قومی درخور نکوهش و سرزنش است،آن هم از سوی یکی از افراد آن قوم!

[1]. محمد غزّالی طوسی،کیمیای سعادت،بکوشش حسین خدیو جم،تهران 1361،ج 1/9.

[2]. فضائل الانام من رسائل حجة الاسلام،بتصحیح عباس اقبال،تهران،1333.

[3]. ذبیح الله صفا،تاریخ ادبیات در ایران چاپ پنجم،تهران 2536 شاهنشاهی،بترتیب،ج 1/19 و 32.

[4]. تاریخ سیستان،تصحیح ملک الشعراء بهار،تهران 1314.

[5]. ترجمهء تفسیر طبری،به نقل از تاریخ ادبیات در ایران،ج 1/619-620.

[6]. ابو علی محمد بلعمی،تصحیح ملک الشعراء بهار،بکوشش محمد پروین گنابادی،تهران 1353، ص 1-2.

[7]. ابو بکر ربیع بن احمد اخوینی بخاری،هدایة المتعلمین فی الطب،تصحیح جلال متینی،مشهد،1344،ص‌ 14.

[8]. حدود العالم من المشرق الی المغرب،به نقل از تاریخ ادبیات در ایران،ج 1/631.

[9]. ابن سینا،دانشنامهء علائی،به نقل از همان کتاب،ج 1/626.

[10]. ابن سینا،رسالهءنبض،به نقل از همان کتاب،ج 1/626-627.

[11]. ابو ریحان بیرونی،التفهیم لاوائل الصناعة التنجیم،تصحیح جلال الدین همایی،چاپ دوم تهران 1362،ص‌ 2.

[12]. ابراهیم مستملی بخاری،شرح تعرف،به نقل از تاریخ ادبیات در ایران،ج 1/622.

[13]. ابو عبید جوزجانی(؟)،ترجمه و شرح«رسالهء حیّ بن یقظان»،به نقل از همان کتاب،ج 1/631.

[14]. شهمردان بن ابی الخیر،روضة المنجمین،به نقل از فرهنگ جهانپور،«نزهت‌نامهء علائی…»،ایران‌نامه، سال سوم،شمارهء 1،ص 98-99.

[15]. شهمردان بن ابی الخیر،نزهت‌نامهء علائی،به نقل از تاریخ ادبیات در ایران،ج 2/909-910.

[16]. کیمیای سعادت،ج 1/499.

[17]. همان کتاب،ج 1/522.

[18]. محمد غزّالی،احیاء العلوم الدین،نیمهء دوم از ربع عادات،ترجمهء مؤید الدین محمد خوارزمی،بکوشش حسین‌ خدیو جم،تهران،1359،ص 984-985.

[19]. احسن التقاسیم،به نقل از تاریخ ادبیات در ایران،ج 1/221.

[20]. المنتظم،به نقل از عبد الحسین زرین کوب،فرار از مدرسه،دربارهء زندگی و اندیشهء ابو حامد غزّالی،چاپ دوم،تهران،2536 شاهنشاهی،ص 54-55.

[21]. کیمیای سعادت،ج 2/74.

[22]. همان کتاب،ج 1/475.

[23]. همان کتاب،ج 1/477.

[24]. همان کتاب،ج 1/476.

[25]. همان کتاب،ج 1/477.

[26]. همان کتاب،ج 1/476-477.

[27]. همان کتاب،ج 1/477.

[28]. بناهای‌آباد گردد خراب‌ ز باران و از گردش آفتاب‌ پی افگندم از نظم کاخی بلند که از باد و باران نیابد گزند بر این نامه بر سالها بگذرد همی خواند آن‌کس که دارد خرد

شاهنامه،5/1275/68-70

نمیرم از این پس که من زنده‌ام‌ که تخم سخن را پراگنده‌ام

همان کتاب،6/3018/857-858.

[29]. احیاء العلوم الدین،نیمهء دوم از ربع عادات،ص 987.

[30]. کیمیای سعادت،ج 1/523.

[31]. عباس اقبال آشتیانی،«نقش و نگار داستانهای ملی قدیم ایران»،در:مقالات اقبال آشتیانی،تهران،ص‌ 551-559.

[32]. شاهنامه،به نقل از همان مقاله.

[33]. غرر اخبار ملوک الفرس،به نقل از همان مقاله.

[34]. ثمار القلوب،به نقل از همان مقاله.

[35]. تاریخ طبرستان،به نقل از همان مقاله.

[36]. کیمیای سعادت،ج 1/296.

[37].

[38]. از دوستان گرامی آقایان علی اکبر شهابی و محمد جعفر محجوب و نیز دوستان عزیزم خانم فرزانهء میلانی و آقای محمود امید سالار سپاسگزارم که از راه لطف مثالهای زیرین را برایم فرستاده‌اند:

و قوله فی حمام مصور:

اعجب ببیت یریک باطنه‌ جوارحا ارسلت علی الوحش‌ تغدو الصید الظّباء مسرعة کانّها فی غیاضها تمشی‌ طیوره قد تقابلت نسقا کانّها وقّع علی العش‌ فضاءه طاب فسحةو هوی‌ نصقّل الارض مؤنق الفرش‌ و انت فی خلوه مساعدة تولع بالدّلک ثم بالرش

از ابو الحسن محمد بن عیسی الکرجی،تتمة الیتیمة، الجزء الثانی،تصحیح عباس اقبال،تهران 1353،ص 67-68

صورت خوب بس باشد بیحاصل‌ بر در و درگه گرمابه و دیوارش

ناصر خسرو

دل شه چون ز عجز خونابه است‌ او نه شاه است،نقش گرمابه است

سنائی

همچو پیل و شیر شادروان و گرمابه شدند پیش تیغ و نیزهء تو پیل مست و شیر نر

عبد الواسع جبلی

عقل با نقش‌نگاران پریروی چگل‌ قسمت از صورت گرمابه چرا برگیری

سیف اسفرنگ

«هرکه خدمت…کسی را کند که قدر آن نداند،همچنان آن‌کس است که…به صورت گرمابه به هوس تناسل‌ عشق آرد…» کلیله و دمنه

خود بدانی چون بر من آمدی‌ که تو بی من نقش گرمابه شدی

*

در عجوزهء جان آمیزش کنی است‌ صورت گرمابه‌ها را روح نیست‌ صورت گرمابه گر جنبش کند در زمان او از عجوزت برکند

*

کس نسازد نقش گرمابه و خضاب‌ جز پی قصد صواب و ناصواب

*

نقشهایی کاندر این گرمابه‌هاست‌ از برون جامه کن چون جامه‌هاست

مولانا جلال الدین بلخی

اگر ناطقی طبل پریاوه‌ای‌ وگر خامشی،نقش گرماوه‌ای

*

ترا سهمگین روی پنداشتند به گرمابه در،زشت بنگاشتند

سعدی

از دوست دانشمند گرامی آقای احسان یارشاطر و همچنین از دوست بزرگواری که مجاز به ذکر نام‌ شریفش در اینجا نیستم نیز ممنونم که مآخذ مربوط به نقاشی کاخها و گرمابه‌های ایران را در اختیارم قرار دادند و یا فتوکپی برخی از این‌گونه مآخذ را از راه لطف برایم فرستادند.

[39]. مولانا جلال الدین بلخی،مثنوی،تصحیح نیکلسون،ج 5/249،بیت،3918.

[40]. علی اکبر دهخدا،امثال و حکم،ج 2،ذیل:رستم،چاپ ششم تهران 1357،ص 172/1ح،.

[41]. ناصر نجمی،ایران قدیم و تهران قدیم،تهران 1362،ص 435.

[42]. همان کتاب،ص 435-436.

[43]. جعفر شهری،گوشه‌ای از تاریخ اجتماعی تهران قدیم،تهران 1357،ص 172/1،ح.

[44]. همان کتاب،بترتیب ص 237،238،172/1،ح.

[45]. آقای ابراهیم مهدوی،ساکن سالت لیک سیتی،یوتا به روایت یکی از دوستانشان.

[46]. به نقل از آقای ع.هادی،ساکن مریلند،آمریکا.

[47]. به نقل از آقای منوچهر پارسا دوست،ساکن مریلند،آمریکا.

[48]. به نقل از آقای علی اکبر شهابی،ساکن تهران.

[49]. «این دروازه‌ها که جز دروازهء ماشین دودی معماری بقیشه‌شان با تفاوتهایی شبیه معماری زمان صفویه بود… نمای آن با کاشیهای زیبایی تزیین شده بود و هشت منارهء کوتاه و ظریف با  رستم و گیو و گودرز و صحنه‌های نبرد رستم و سهراب و رستم و افراسیاب و رستم و اشکبوس و رستم و دیوسفید و امثال اینها زینت شده بود.»گوشه‌ای از تاریخ اجتماعی تهران قدیم،ص 6؛آقای علی اکبر شهابی دربارهء نقش و نگار چهارسوقها نوشته‌اند:زیر گنبد چهارسوقها نیز مانند گنبد حمامها دارای نقش و نگار پهلوانان و از جمله حسین‌ کرد می‌بود.نمونهء کامل این گنبدها در راسته بازار بزرگ اصفهان که از حدود مسجد شاه آغاز و به میدان کهنه و مسجد جامع ختم می‌شد وجود داشت.تصاویری از پهلوانان باستانی ایران مانند

[50]. عبد الحسین زرین کوب،تاریخ ایران بعد از اسلام،تهران 1343،ص 252.

[51]. کیمیای سعادت،ج 2/448.

[52]. جلال الدین همایی،غزّالی‌نامه،چاپ دوم تهران 1342،ص 419-436.

[53]. همان کتاب،ص 440.

[54]. همان کتاب،ص 440.

[55]. همان کتاب،ص 441.

[56]. کیمیای سعادت،ج 1/533-534.

[57]. محمد غزّالی،نصیحة الملوک،تصحیح جلال الدین همایی،چاپ سوم تهران 1361،ص 25-26،354. در اقدم نسخ،نسخهء کتابخانهء فاتح ترکیه،مورخ 709 ق لفظ«بزرجمهر»آمده است،و در نسخه‌های جدیدتر«قیصر روم»؛در«تعریف نصیحة الملوک»نیز لفظ«بزرجمهر»مذکورست،ص 368 همان چاپ.

در اینجا لازم می‌داند به این موضوع تصریح کند که بخش دوم نصیحة الملوک را که مشتمل بر هفت باب است از حجة الاسلام محمد غزّالی نمی‌دانم.شادروان همایی با آن‌که با ذکر یازده دلیل قوی،آشکارا نشان داده است که‌ مندرجات این ابواب با افکار و عقاید غزّالی سازگار نیست(ص‌71-80 مقدمه،نصیحة الملوک)،تنها به استناد این‌ که از یک قرن پس از وفات غزّالی،محققان این بخش را نیز از غزّالی می‌دانسته‌اند،آن را درشمار آثار غزّالی ذکر کرده است.

[58]. فرار از مدرسه:«چنان‌که یک‌جا وقتی دربارهء عقاید باطنیان به بحث می‌پرداخت،نوشته بود که در این‌باره‌ آنچه مربوط به تاریخ قوم است باید حواله به اهل تاریخ کرد و اهل اسمار.تاریخ را گویی در ردیف«اسمار»می‌شمرد و به آن چندان توجه نداشت.»ص 182.

[59]. محمد غزّالی،فضائح الباطنیه،به نقل از:محمد جعفر محجوب،«غزّالی و اسماعیلیان…»،ایران‌نامه،سال‌ چهارم،شمارهء 4،ص 642.

[60]. به نقل از: غزّالی‌نامه،ص 119.