فانوس خیال،سرگذشت سینمای ایران
نوارهای”فانوس خیال”را گرفتم،نشستم و یک نـفس و بیوقفه گوش کردم،که حتما گواراترست تا تکهتکه شنیدنش.یعنی اوّل فکر میکردم کـه این همه نوار را نـمیشود یـکجا شنید و باید در چند جلسه گوش کرد،ولی تکهء اول را که شنیدم آنچنان گرفتارش شدم که دیگر نشستم و تا ته گوش کردم.الآن هم که آنها را مینویسم هنوز آکنده از اشتیاقی هستم که شاید مناسبترین حـال برای مقابله با کاری است که انگیزهء انجامش به نظرم چیزی جز اشتیاق نبوده است،تعهّدی بسیار بزرگ که دشواری راه پیمودنش حتی پیش از برداشتن اولین قدم آشکار بوده.همینجا بگویم کـه ایـن حرفها نقد و تحلیل معقول و منطقی،چنانکه شایستهء انسانهای معقول و منطقی است،نخواهد بود،و یا در حد حوصله و حتی خواست من در برابر این کار نیست.چطور میتوان خشک و بیطرف ماند در برابر کـاری در ایـن قالب آن قدر بیسابقه که حتی دورادور میشود حدس زد که گرداندن و سرانجام رساندنش با چه مایهای از تلاش و جستجو همراه بوده است،به خصوص برای کسی که دور از آن سرزمین (*)این نامهء نقد مـانند را پرویـز دوایی،پژوهشگر و منتقد قدیمی سینما،که مقیم پراگ است،به لطف در اختیار ایران نامه گذاشت.
و منابع اصلی کار خودش بوده است؟گیر آوردن این همه آدم پراکنده در چهار گوشهء دنیا لا بد خودش داستان دیـگری اسـت.
بـه تاریخچهء سینمای ایران در قالب مـکتوب و حـتی در فـیلم قبلا پرداخته شده و باز هم خواهد شد.آدم در گوشه و کنار میبیند که علاقمندان،بعضیها با روشهای تحقیقی درست و تحسینانگیزی،دارند هنوز و هـمچنان گـوشههای تـاریک ماندهء سینمای ایران را میکاوند و به کشفهای باارزشی مـیرسند(از هـمه پویاتر شاید جمال امید).این تلاشها که هر کدام میتواند پلّه و پایهای برای تلاشهای بعدی باشد به مرور شـاید تـاریخچهء قـابل اتکا و جامعی از آغازها و آغازگران و سیر تحوّلهای این سینما ارائه بدهد،بـه خصوص در دوردستهائی که به این سینما،به تفاوت،به دیدهء تفنّنی نوظهور و یا یکی از محرمات نگاه میکردهاند و کـار گـزارش تـحریم و گاهی نفی بلد میشده است.
امّا تا آنجائی که به مـحدودهء بـرداشت و ادّعای فانوس خیال مربوط میشود که باید(و یا میخواسته)که در این چند تا نوار،تا آنـجائی کـه مـمکن است، گذشتهی دور و نزدیک این سینما و احوالات آن را،در زمینه آن چند موضوع برگزیدهء اصلی بـررسی کـند(و نـه اینکه به پیچد و کنار بگذارد)،آدم که نگاه میکند در همین حدّ و یک بررسی کلی گـمان نـمیکنم کـه مبحثی اصلی از قلم افتاده باشد،مگر آنکه آن آدمهای معقول و منطقی که عرض کـردم ایـراد بگیرند:که در طرحریزی کلی،به بعضی از عوامل و مباحث(مثلا سانسور) بیشتر مجال داده شـده تـا مـباحثی دیگر(مثلا کار پیشگامان سینمای غیر تجاری)؛ که یک برنامهء تمام به نویسندهء”تـنگسیر”داده شـده تا وقف ایراد گرفتن از اقتباس سینمائی اثرش کند،ولی به فیلمساز هم همین مـیزان مـجال داده نـشده؛که خیلی از آدمهای شاخص حضور ندارند،و آنهائی که هستند بعضیهایشان شاید راحت میتوانستند نباشند؛کـه تـا آنجا که به بحث انگیزهها و عوامل مربوط میشود بعضی از حرفها جای ایـراد دارد.امـّا تـمام این مقولات به نحوی قابل جواب است.بعضی از آدمها نیستند چون در دسترس نبودهاند یا نـمیخواستهاند کـه بـاشند.این افراد صرفنظر از ارزش کارهایشان،هیچ کدام در بنای فیلم ایرانی بینقش نبودهاند(گـیرم کـه ارزش نقشها فرق میکرده). بنائی(هرچند نه اصولی و خوشقواره)که بسیار منطبق با روحیات و نیازهای عـامهء مـا و مقتضیات آن سرزمین بالا رفته است و سازندگان اثرگذارترین آثارش از بطن این جامعه بـرآمدهاند و سـخنگوی دل آنها بودهاند.در نهایت اگر این حرف را قـبول داشـته بـاشیم که سینمای هر سرزمینی آیینهء خلقیات مـردم آن سـرزمین است،میشود گفت که فیلمهای ایرانی یا فارسی،از یک نظر بسیار “مردمی”و”درسـت”هـستند،که هر ملّتی دقیقا شـایستهء سـینمائی هست کـه دارد (در تـمامی ایـن مبحث دیدم که فقط دو نفر،کـه کـارشان تصادفا درست در نقطهء مقابل همدیگر بوده است،به این نکته توجه کـردهاند:فـریدون معزّی مقدم و منوچهر کیمرام).
حرفها،در خـدمت وجود گویندگانشان و به تـناسب شـخصیت آنها گاهی بسیار باارزش و شـنیدنی و گـاهی،خب،نه چندان قابل توجه است(آدمها درجه دارند.همه که نباید درجـه یـک باشند.آدمهای درجه دو و سه و هـشتم و هـیجدهم هـم آدمند!).میخواهم بـگویم کـه این تاریخچهء مصوّت بـسیار جـذاب گلستان،در کمترین خاصیتاش میتواند پایهء کار دیگران باشد،استراحتگاه سر راه رسیدن به قلّه بـاشد،قـلّهای که هنوز فتح نشده،و راه رفتن هـنوز بـسیار است، و قـلّههای دیـگری هـم هستند.میخواهم بگویم کـه،به قول شاعر،و دیگران سخنی اگر هست بگویند،که برگردان عامیانه ترش هست،اگر کـسی بـهتر میزند بستاند و بزند.گرچه یک پویـندهء مـعمولی در مـرور عـمر و ایـام مقداری از همین حـرفها را دربـارهء فیلمهای ایرانی و تاریخچه و اوضاع و احوالش از همین گویندگان و یا دیگران قبلا خوانده،و یا در موارد نادری شنیده اسـت،بـاز در ایـن تاریخچه حرفهای تازه کم نیستند،که ایـن بـه نـظرم یـک وجـه تـمایز این برنامه است.بعد هم البته صدای خود این افراد هست،صداهائی زندگی کرده، صداهائی که پشتوانهء احوال یک عمر است،صداهای وارسته،صداهای خسته، صداهای تـلخکام،صداهای سرهنگهای بازنشستهای که هنوز در توهّم اونیفورم غایب زندگی میکنند،صداهائی که از بلندای قلّهء بینیازی به گوش میرسد، صداهای آدمهای چشم و دل سیر،آدمهای گرسنه،آدمهای خوب و تیزهوش و صاحب نظر و از خـویشتن بـزرگوار خویش رسته،صداهای همچنان گرفتار من بزرگوار خویش مانده،صداهائی که خواهند ماند،و نخواهند ماند،مثل گوینده هایش…
و جمالزاده،جواهرست،نفس حضورش در بین ما،حضور کسی که شاهد زنـدهء یـکی از اولین نمایشهای فیلم در ایران بوده معجزه است،و چه کلام شیرینی،و چه حافظهء عجیب و غریب و زندهای در این قالب صد ساله؛صدای گرم و متین فـخر الزمـان جبّاری که مرا با یـک”کـات”برگرداند به نیم قرن پیش، یا پیشتر که در سینمای کهنه خورشید خیابان لالهزاد در کنار برادرم،در اکران نمیدانم چندم نمایش فیلم”خسرو و شیرین”(مشهورتر بـه”شـیرین و فرهاد”)به تماشای آن نـشسته بـودیم،و آن صحنه را چه خوب یادم هست که “فرهاد”دلباخته را به حضور خسرو پرویز میآوردند و خسرو میپرسید نام معشوق تو چیست،و فرهاد جواب میداد”نام شیرینی دارد”،که این بازی با کلام را گـرفتم و حـظّ کردم؛صدای فرّخ غفاری،که مثل همیشه شیرین،گیرا و سنجیده حرف میزند،و آدم را به یاد شخصیت فهیم و باهوش و باطنز او میاندازد؛صدا و حرفهای آن آقای هنردوست ناشناس،حرفهای خانباخان معتضدی؛حرفهای احمد فـاروقی قـاجار،حرفهای دوسـتانی که آدم سالها ندیده ولی شنیدن کلامشان ناگهان یاد تمام آن مجاورتها را زنده میکند؛ حرفهای آقای ابو القاسم رضائی،کـه نمیدانستم پسر آن فرزانهء بزرگوار،میرزا ابراهیم صحافباشی است،مردی که بـرای مـردمان آتـش به ارمغان آورد،و به سرنوشت بسیاری دیگر از روشنگران در آن سرزمین گرفتار آمد.
آوردن تکههائی از صوت و سخن بعضی از فیلمهای شـاخص هـم کار خیلی خوبی بوده است،که یاد فیلمها را و احساس آن دوره از عمر ما را که بـا ایـن فـیلمها مجاور بود باز برمیگرداند،و آدم میبیند که علیرغم دستور و حتی خواست خودش با شنیدن آواز خانم گـوگوش(و شاید تنها نه به دلیل این صدا، بلکه آنچه بر این صدا گـذشته است)منقلب میشود؛و آن آواز عـلی بـیغم در “گنج قارون”که در ستایش فقر میخواند و به پول تف میکند؛و آن تکّه گفتگو از فیلم قدیمی”افسونگر”که در آن به شکل بسیار فشرده و نمادینی یکی از ریشهدارترین عقدههای حل ناشده در رابطهء بین زن و مرد در سرزمین ما مـنعکس است،عقدهای که در بسیاری از آثار ادبی ما،از دورترین زمان تا همین امروزه روز،و در تقریبا سراسر تاریخ سینمای ایران بازتاب داشته است.ناز مرد در قبال نیاز زن،دست ردی که مرد”نجیب”و”شرافتمند”و”پاکیزه”و بـا اخـلاق بر سینه زن زیبای هوسران بیاعتنا به مبانی شرافت و اخلاق میگذارد. بیچاره زن!
بگذریم،آنقدر میدانم این نوارها،به خاطر لذّت مکرر شنیدن صدای بعضی از این افراد هم که شده باشد-مـثل کـتاب صحافباشی-مرجع من در آینده خواهد بود.