فرامرزنامه

1-شهرت داستان-چنانکه از گزار ش تاریخ بلعمی‌[i]و نزهت نامهء علائی‌[ii]و مجمل‌ التّواریخ‌[iii]و تاریخ سیستان‌[iv]و اشارات فرخی شاعر برمی‌آید،داستان فرامرز در سده‌های‌ چهارم و پنجم هجری شهرتی فراوان داشت.برطبق تاریخ سیستان«اخبار فرامرز جداگانه‌ دوازده مجلد»بوده است.شهمردان مؤلف نزهت‌نامهء علائی در کتاب خود دو روایت کوتاه از ماجراهای فرامرز را در هند نقل می‌کند.فرخی سیستانی نیز در قصاید خود به فرامرز،از جمله‌ به افسانهء نبرد او با اژدها اشاره می‌کند که خود دلیلی بر شهرت داستان فرامرز در آغاز سدهء پنجم‌ است:

شنیده‌ام که فرامرز رستم اندر سند بکشت مار و بدان فخر کرد پیش تبار… آن نمایی که فرامرز ندانست نمود به دلیری و به تدبیر،نه از خیره‌سری‌[v]

داستانی که مآخذ بالا از آن نام برده‌اند،همه روایات منثور فرامرز بوده است که پس از آنکه بدست سرایندگانی جامهء نظم پوشیده است،صور منثور آنها مانند صورت منثور بسیاری از حماسه‌های دیگر فارسی چون شاهنامه و گرشاسپنامه و جز آن از دست رفته است.

آنچه امروزه از افسانه‌های فرامرز پسر رستم در دست است-تا آنجا که من می‌شناسم‌ -نخست دو فرامرزنامهء منظوم،بیژن نامه،جهانگیرنامه،بهمن‌نامه و بانو گشسپ‌نامه.گذشته از این‌ کتاب‌ها،فرامرز در روایات ملت‌هایی که از دیرباز با ایران دارای آمیزش فرهنگی بوده‌اند نیز مانند بسیاری دیگر از پهلوانان حماسه‌های ایرانی نفوذ کرده است که از آن میان باید از روایات ارمنی نام برد.

ما در این گفتار پس از اشاره‌ای کوتاه به ماجراهای فرامرز در شاهنامه و نزهت‌نامه و روایات ارمنی،سپس به موضوع اصلی گفتار خود،یعنی بررسی فرامرزنامه‌های منظوم و مآخذ منشور آنها می‌پردازیم و دوری از درازی سخن را چشم می‌پوشیم از شرح ماجراهای دیگر فرامرز در حماسه‌های دیگر فارسی.

2-فرامرز در شاهنامه-در شاهنامه نیز از فرامرز چند جایی سخن رفته است.نخستین‌ ورود او به صحنهء حوادث در لشکرکشی رستم به توران است به کشیدن کین سیاوش.در این‌ لشکرکشی فرامرز پسر پیشرو سپاه است‌[vi]و در توران در نبردی تن به تن ورازاد شاه سپیجاب را می‌کشد و سرخه پسر افراسیاب را به بند می‌کشد،ولی در نبرد بعدی حتی به اتفاق گیو حریف پیلسم نمی‌گردند[vii]که نمایشی است برای نشان دادن نیروی رستم که سپس یکتنه‌ پیلسم را از پای درمی‌آورد.در داستان دوازده رخ کیخسرو رستم را به همراهی فرامرز به هند می‌فرستد و سفارش می‌کند که پس از گشودن هند فرامرز در آنجا بماند[viii].فرامرز در لشکرکشی توس به توران هم شرکت دارد و پیشرو سپاه رستم است.در اینجا پی می‌بریم که‌ فرامرز بخاطر نام و شهرت رستم برخلاف پهلوانان دیگر دارای درفش جداگانه‌ای نیست، بلکه همان درفش هفت شاخ اژدهاپیکرو سیاه‌رنگ رستم را حمل می‌کند[ix].

(این مطلب که فرامرز بخاطر مقام رستم درفشی جداگانه نداشته از توجیهات بعدی است و علت اصلی این بوده که درفش سیاه رنگ اژدهاپیکر،درفش تمام این خاندان است و اصل‌ آن هم به گرشاسب برمی‌گردد و نه به رستم.)

در داستان رستم و اسفندیار،مهرنوش پسر اسفندیار بدست فرامرز کشته می‌شود[x]و پس از آن در داستان شغاد فرامرز را بر سر نعش پدر می‌بینیم.پس از مرگ رستم فرامرز کابل لشکر می‌کشد و آنجا را به کین پدر ویران می‌سازد[xi].آخرین باری که در شاهنامه با فرامرز روبرو می‌گردیم در داستان بهمن است.پس از آنکه بهمن سیستان را به کین پدر ویران و زال‌ را به بند می‌کشد،فرامرز به شنیدن این خبر از بست لشکر می‌کشد،ولی سرانجام در نبردی به‌ دست یاز اردشیر اسیر و به فرمان بهمن او را زنده بر دار می‌کنند[xii].تفصیل لشکرکشی بهمن به‌ سیستان و کشته شدن فرامرز و نبرد بهمن با دختران رستم و آذر برزین پسر فرامرز و دیگر افراد خاندان رستم موضوع کتاب بهمن‌نامه است.

3-فرامرز در نزهت‌نامهء علائی-همانگونه که پیش از این اشاره شد،در نزهت نامهء علائی‌ نیز که شهمردان بن ابی الخیر رازی در پایان سدهء پنجم یا آغازی سدهء ششم هجری نوشته است، دو روایت کوتاه از ماجراهای فرامرز در هند آمده است که هر دو به نثر است.از این دو روایت‌ یکی نبرد فرامرز با هندوی است به نام جیجاو.به فرمان جیجاو فیلی را بر او(بر جیجاو) می‌آغالند«و او خرطومش بگرفت و سرانجام در نبرد با فرامرز کشته می‌شود.روایت دوم‌ جنگ فرامرز با رای هند است.در اینجا فرامرز را در درّه‌ای کشانده او را خلع سلاح می‌کنند تا آنکه رستم می‌رسد و فرامرز را رهایی می‌دهد و آنگاه بهم لشکر رای هند را می‌شکنند و از پس

آن رستم رای را با خود به ایران می‌برد و در ایران کیخسرو از گناه او درمی‌گذرد و تاج و تخت او را بدو برمی‌گرداند.

شهمردان این دو روایت را از کجا گرفته بوده است؟شهمر دان در کتاب خود گرفتگاه‌ تک تک روایات خود را بدست نداده است،بلکه بطور کلی از دو چشمه نام میبرد.یکی‌ کتابی که پیروزان معلم شمس الملوک فرامرز بن علاء الدوله امیر طبرستان،در میانهء سدهء پنجم‌ از پهلوی به پارسی دری ترجمه کرده بود و بخشی از آن در اصفهان بدست شهمردان می‌افتد.و دیگر دفتری چند از کتابی که رستم لارجانی در آغاز سدهء پنجم در زمان شمس الدّوله دیلمی‌ در همدان تالیف کرده بود[xiii].این چشمهء دوم که به سخن مولف آن شرح فرمانروایی شاهان‌ بوده«از اول عهد گیومرث تا پادشاهی شمس الدّوله ابو طاهر بن بویه»،به معیار شاهنامه‌ها قاعدهء بایست فاقد داستان فرامرز در هند بوده باشد و شهمردان از این کتاب بیشتر مطالب‌ مربوط به شاهان و شهرها و بناها را گر فته است.پس او دو روایت فرامرز را باید از ترجمهء پیروزان گرفته باشد.اینکه امیر طبرستان که پیروزان معلم او بوده و کتاب را برای او ترجمه‌ کرده،خود فرامرز نام داشته است،نیز این گمان را نیرو می‌دهد.

4-فرامرز در روایات ارمنی پهلوان اصلی روایات ایرانی که زیر نام«رستم زال»شهرت دارند،برزو است و فرامرز و حتی رستم در این روایات نقش چندان‌ مهمی ندارند.برطبق یکی از این روایات،رستم پانزده ساله پس از کشته دیو سرخ از دختری‌ زیبا به نام گلپری که رستم او را از کاخ دیوارهایی داده دارای چند فرزند می‌گردد،از آن‌ میان یکی هم فرامرز است که نام او را در روایات ارمنی گوناگون آمده است‌[xiv].از مهمترین‌ ماجراهای فرامرز در روایات ارمنی،نبرد او به اتفاق زال با شاه در بند است که با سپاه خود شهر ساسون را محاصره کرده ا ست.در هنگامهء نبرد آواز گرز فرامرز از دور به گوش برزو می‌رسد و او به اتفاق رستم به کمک زال و فرامرز می‌شتابند و لشکر دشمن را درهم‌ می‌شکنند.زال به پاداش دلیری برزو به شانهء راست او نشان می‌بندد.فرامرز از این کار زال‌ می‌رنجد و شهر خود را ترک می‌کند.ولی سرانجام میان آنها صلح می‌افتد.دیگر از کارهای‌ فرامرز در روایات ارمنی گرفتن اسبی آتشی‌رنگ است که هر روز می‌آمده و گلهء اسبان‌ پادشاه را به دریا می‌رانده و به کشتن می‌داده است.

(همانگونه که بسیاری از ماجراهایی که به پهلوانان حماسی نسبت می‌دهند در اصل‌ همان‌هایی است که به پدر و نیای او نیز نسبت می‌داده‌اند،و یا مثلا رزم افزار پهلوان بیشتر همان سلیح پدر یا نیای اوست،بهمانگونه اسب پهلوان نیز یا همان اسب پدر است،چنانکه در مورد بهزاد اسب سیاه سیاوش می‌بینیم که به پسر او کیخسرو(و پس از او به گشتاسپ)

می‌رسد[xv]،و یا از نژاد اسب پدر است،چنانکه برطبق یک روایت اسب سهراب،و برطبق‌ فرامرز نامه اسب فرامرز هر دو از نژاد رخش‌اند[xvi].از اینرو می‌توان گفت که آتشی رنگ بودن‌ اسب فرامرز اشاره‌ای است به اینکه برطبق روایات ارمنی نیز اسب فرامرز از نژاد رخش بوده‌ است.چون رنگ رخش بنابر روایات کهن ارمنی سرخ روباهی است که برابر همان بور شاهنامه است‌[xvii].همچنین در شاه‌نامه نیز رنگ رخش به«چو داغ گل سرخ بر زعفران»و «آتش»مانند شده است‌[xviii].

اینکه برطبق روایت ارمنی این اسب آتشی‌رنگ گلهء اسبان پادشاه را به دریا می‌رانده، اشاره‌ای است به اینکه اصل این اسب از دریا است که باز ارتباط آنرا با رخش می‌رساند:در یک روایت ماندایی آمده که رخش پیش از آنکه به چنگ رستم بیفتد تازه از دریا آمده بود.و در یک روایت ارمنی و کردی چنین آمده که رستم در وقتی که به مهلکه‌ای افتاده بود، خداوند را در خواب دید که به او می‌گوید لگامی درست کند و به دریا اندازد.رستم به‌ فرمان خداوند رفتار می‌کند و از پس آن بی‌درنگ رخش از امواج دریا نمایان می‌گردد و رستم را به خانه می‌رساند.موضوع دریای بودن نژاد رخش در شاهنامه و دیگر حماسه‌های‌ منظوم فارسی نیامده است،ولی مانند آنرا در قصه‌های ایرانی و روایات حماسی شفاهی‌ می‌شناسیم.ا زجمله برطبق یک روایت شفاهی رستم در جستجوی اسبی در خور خود،به‌ دستور سیمرغ به کنار دریا می‌رود:«عده‌ای می‌گویند وقتی رستم به کنار دریا رسید آنجا مادیانی دید که می‌چرد و کره‌ای همراه اوست که آن کره همان اسب رستم بود.عده‌ای‌ می‌گویند کره‌ای که اسب رستم شد همراه مادیانی از دریا بیرون آ مد و عده‌ای می‌گویند مادیانی از دریا بیرون آمد که شکم داشت و همانجا کره‌ای زایید که آن کره اسب رستم‌ شد[xix].»همچنین در حماسهء آذربایجانی کور واغلو نیز پهلوان داستان دارای دو اسب است به‌ نامهای قیرات و دورات که از گشن دادن مادیانی با اسبان دریایی زاده‌اند.موضوع دریایی‌ بودن نژادهای رخش بی‌گمان از باورهای کهن ایرانی سرچشمه گرفته است و با آنچه در اوستا در تیشتریشت آمده بی‌رابطه نیست.در آنجا نیز ستارهء تیشتر به صورت اسب سفیدی به دریا می‌رود و به موجی نیرومند و زیبا مانند شده است.

5-فرامرز نامه-از میان افسانه‌های فرامرز به زبان فارسی که در آنها فرامرز پهلوان‌ اصلی داستان است،اکنون دو منظومه به وزن متقارب(وزن شاهنامهء فردوسی)در دست است‌ که در زیر به بررسی دستنویس‌ها،محتوی،مآخذ و نام سرایندگان آنها خواهیم پرداخت.

فرامرز نامهء نخستین-از این منظومه که تنها شرح ماجراهای فرامرز در هند است دو نسخهء ناقص از سدهء دوازدهم هجری یکی در کتابخانهء ملی پاریس‌[xx]و دیگری در موزهء

بریتانیا[xxi]در دست است.همچنین در موزهء بریتانیا دستنویسی از شاهنامه هست‌[xxii]که در میانهء سدهء سیزدهم هجری نوشته شده است و در آن جز از متن شاهنامه برخی از قطعات و داستان‌های حماسی سدهء پنجم و آغاز سدهء ششم هجری نیز آمده است،از آن میان یکی نیز همین منظومهء ناقص فرامرزنامه است.گذشته از این سه دستنویس این داستان در فرامرز نامهء چاپ هند نیز هست که ما هنگام شرح فرامرزنامهء دوم بدان اشاره خواهیم کرد.دستنویس‌ موزهء بریتانیا پیرامون 1630 بیت و دستنویس موزهء ملی پاریس پیرامون 1560 بیت و این‌ داستان در دستنویس شاهنامه‌ای که سخن آن رفت پیرامون 1540 بیت دارد.شمار بیت‌های‌ این داستان را در جاپ هند ندارم،ولی گمان می‌کنم میان 1600 تا 1700 بیت باشد.

چکیدهء داستان-داستان‌های فرامرز نامه و بیژن و منیژه و یکی دو داستان کوچک‌ دیگر همگی با صحنه‌ای همسان آغاز می‌گردند:روزی شاه ایران با پهلوانان به میگساری‌ نشسته است که ناگهان دادخواهی از راه می‌رسد و از بیدادی که بر او رفته شکایت می‌کند.

(از راه یک روایت مانمدایی که ما در فرصت دیگر آنرا نقل خواهیم کرد،می‌توان پی برد که‌ در ریخت کهن این روایات جای اصلی این صحنه‌های میخواری و دادخواهی در بارگاه‌ فرمانروایان خاندان گریشاسپ در سیستان بوده است.ولی سپس تر هنگام دخول روایات‌ سیستان در دیگر روایات ایرانی جای این صحنه‌ها را به دربار شاهان ایرانی منتقل کرده‌اند.)

بارگاهی که در آن شاه و پهلوانان به میگساری نشسته‌اند بارگاه کیکاووس است و دادخواه نوشاد شاه هند:

به نام خداوند روزی دهان‌ یکی قصه آرم برون از نهان‌ به توفیق آن قادر کردگار کنم نظم‌ها چون در شاهوار ز مردی و جنگ فرامرز گو بگویم کنون داستان‌ها،شنَو: یکی روز با رامش و میگسار نشسته دلیران بر شهریار شه و پهلوان سر بسر انجمن‌ فریبرز و طوس و گو پیلتن‌ فرامرز و گودرز و بهرام و گیو چو گستهم و گرگین و رهام نیو که ناگه درآمد یکی نامدار که او بار خواهد بر شهریار

این نامدار فرستادهء نوشاد شاه هند است و آمده است تا از کیکاووس برای دفع‌ دشمنان شاه هند یاری جوید.دشمنان نوشاد عبارتند از:یکی کناس دیو مردار خوار که هر ساله آمده و دختری از شاه هند را می‌رباید و تاکنون سه دختر او را ربوده است.دیگر کید شاه‌ که از نوشاد باژ گران می‌ستاند.سه دیگر کرگی در بیشهء مرزقون که به زبان آدمیان سخن‌ می‌گوید و به نام«کرگ گویا»شهرت دارد.چهارم اژدهایی دژم و پنجم سی هزار کرگدن

در بیشهء خوم سار.از میان پهلوانان ایران نخست تنها فرامرز است که برای رفتن به هند و دفع‌ دشمنان نوشاد خود را داوطلب می‌کند.ولی سپس بیژن گیو نیز به او می‌پیوندد و هر دو به‌ همراهی گروهی از پهلوانان از جمله گر گین و زرسپ توس به سوی هند رهسپار می‌گردند.در هند فرامرز نخست کناس دیو را می‌کشد و سه دختر نوشاد را از بند دیو رها می‌سازد(دو تن از آنها دل افروز و گل افروز نام دارند)و پس از کشته شدن دیو به گنج او نیز دست می‌یابد.بر روی این گنج کتیبه‌ای است نوشتهء ضحاک خطاب به فرامرز.پس از آن به چنگ کرگ‌ گویا می‌روند.پهلوان اصلی این نبرد بیژن است.بیژن در نبرد با کرگ به پشت او می‌نشیند و عفریت او را با خود به غاری می‌برد که در آنجا گنج نوشزاد جمشید است.در اینجا نیز نامه‌ای از نوشزاد خطاب به فرامرز می‌یابند.

(مانند این صحنه‌ها را که پهلوان عصر به گنج و پندنامهء یکی از شاهان گذشته دست‌ می‌یابد و یا حتی خود مرده با پهلوان گفتگو می‌کند و با او سخنان پندمند می‌گوید،در داستانهای دیگر از جمله در گرشاسپنامه هنگام زیارت گرشاسپ از دخمهء سیامک نیز می‌بینیم.خواست از این نمایش،اثبات حقانیت و صلاحیت و سزاواری پهلوان در احراز مقام‌ جهان پهلوانی عصر است‌[xxiii].مضمون نامه‌ها و گفتارها که غالبا دربارهء بی‌اعتباری و ناپایداری جهان و اندیشه‌های فاتالیسم و خواندن به داد و دهش و ترک آز و رشک و خشم‌ است،از نفوذهای زروانیسم زمان ساسانی در داستانهای حماسی است که شاهنامه نیز از آن‌ بی‌بهره نیست).

نبرد فرامرز با اژدها نه تنها بزرگترین رویداد داستان،بلکه در شمار یکی از افسانه‌های کهن حماسی ایران است،و چنانکه از اشارهء فرخی به این افسانه برمی‌آید، مشهورترین ماجرای فرامرز بوده است.فرامرز در نبرد با اژدها دست به نیرنگ می‌زند.بدین‌ ترتیب که دستور می‌دهد دو صندوق ساخته آنها را بر دو گردونه استوار کنند.سپس خود با بیژن‌ به درون صندوق‌ها می‌روند و گرگین گردونه‌ها را تا نزدیکی خانهء اژدها رانده،خود با شتاب برمی‌گردد.اژدها به نیروی دم خود گردونه‌ها را با اسب و صندوق می‌بلعد.آنگاه‌ فرامرز و بیژن در شکم اژدها از صندوق بیرون می‌آیند و اژدها را از درون شکم او از پای در می‌آورند و سپس پهلوی او را شکافته بیرون می‌جهند.

(دلیل آویزش بدین نیرنگ،با آنکه در داستان سخنی از آن نیست،در اصل زخم‌ ناپذیری پوست اژدها بوده است.نگار نده در گفتاری که در پژوهش ریشهء اسطورهء ببر بیان‌ (جامهء زخم ناپذیر رستم)نوشته است،این موضوع را مورد بررسی قرار داده است.)

بالاخره پس از آنکه فرامرز کرگدن‌ها را نیز می‌کشد،رهسپار جنگ کید می‌گردد. در این جنگ نخست سمنرخ دختر کید(دختر دیگر او سمنبر نام دارد)در نبرد با زرسپ اسیر

می‌گردد و زرسپ او را نزد فرامرز می‌آورد:

فرامرز گفتش سمنرخ توی‌ که داری به میدان رگ پهلوی‌ کله خودش از سر فگندند خوار پدید آمد آن گوهر آبدار رخی چون بهار و لبی همچو نوش‌ به گرد لبان شکّرستان به جوش‌ بفرمود کاین را بسازید بند ولیکن چو جانش نهید ارجمند

سرانجام گروهی از پهلوانان کید به دست فرامرز او کشته یا بندی می‌گردند و خود کید نیز می‌گریزد.اکنون نوشاد راه را تا جایگاه کید برای فرامرز شرح می‌دهد:تا کشور کید صید فرسنگ بیابان بی‌راه است(1).پس از آن سرزمین کید است.نخست شهری پیش‌ می‌آید به نام نیکنور از آن پهلوانی به نام نوشدار(2).در شصت فرسنگی آن مرز سرنج‌ است(3).شش روز دور از آنجا مرز ددی است به نام ستور یا سنور(4).از آنجا پس از دو روز راه مرز اروند شاه قرار گرفته است(5).در این سرزمین برهمنی است که هزار سال از عمر او می‌گذرد.مردی با فرهنگ و سرگذشت‌دان.مرز سپسین گلیو نام دارد(6).پس از آن شهر دهلی پدیدار می‌گردد که در آن جیپال فرمانروایی می‌کند(7).

(گرچه در داستان جایی سخن از هفتخان فرامرز نیامده است،ولی چنانکه‌ شماره‌گذاری ما نشان می‌دهد،در فرامرز نامه نیز راه پر خطری که پهلوانان داستان باید طی‌ کند دارای هفت منزل است و احتمالا در صورت اصلی داستان آنرا هفتخان فرامرز می‌نامیده‌اند.)

فرامرز نیکنور را می‌گشاید و شاه آنجا نوشدار را به بند می‌کشد.نوشدار راهنمایی‌ فرامرز را به جایگاه کید بعهده می‌گیرد.

(نقش نوشدار در اینجا مانند همان نقش اولاد در هفتخان رستم و یا نقش گرگسار در هفتخان اسفندیار است.این موضوع گمان پیشین ما را در مورد هفتخان فرامرز نیرو می‌دهد).

فرامرز پس از کشتن دد با برهمن ملاقات می‌کند و از او پرسش‌هایی به شیوهء تمثیل‌ دربارهء جهان و نفس آدمی و موضوعاتی از اینسان می‌نماید.در این میان کید هندی نیز کس‌ می‌فرستد و باب آشنایی می‌گشاید،بیژن و زرسپ دختران کید را به زنی می‌گیرند و فرامرز کید و هندوان را از دین چند خدایی به دین یک خدایی خود می‌خواند.البته کید نخست‌ نمی‌پذیرد و بر این می‌نهند که فرامرز و برهمن به گفتگو بنشینند.برهمن چندین پرسش در کالبد تمثیل از فرامرز می‌کند و فرامرز همه را به درستی پاسخ می‌دهد.اکنون نوبت پرسش به‌ فرامرز می‌رسد.برهمن نیز پاسخ درست را می‌داند.ولی به زبان آوردن آن خستو شدن به یگانگی خداوند است.سرانجام برهمن و کید زنار می‌درند و بت‌ها را می‌شکنند و

ترک چلیپا و سکوبا می‌کنند و یزدان‌پرست می‌گردند.سپس فرامرز برای جنگ با جیپال‌ روانهء دهلی،یعنی خان هفتم می‌گردد.ولی داستان در همین جا قطع می‌شود:

سوی شهر جیپال بنهاد روی‌ ابا نامداران پرخاشجوی‌ هزاران درود و هزاران ثنا ز ما تن به تن بر سر انبیا

آیا فرامرز نامهء نخستین از اصل ناتمام مانده است؟این داستان در هر سه دستنویس‌ موجود آن و نیز در فرامرز نامهء چاپ هند فاقد جنگ فرامرز با جیپال است.از سوی دیگر از جریان داستان و پیشگویی‌های رویدادهای آینده در داستان،چنین برمی‌آید که جنگ‌ فرامرز با جیپال،یعنی خان هفتم فرامرز باید آخرین ماجرای فرامرز در هند بوده باشد که‌ اندازهء آن نسبت به بقیهء داستان دست بالا از سیصد بیت بیشتر نبوده و از اینرو دور است که‌ کاتبی پایان داستان را به قصد خلاصه کردن آن زده باشد.بنابراین اگر نظم این داستان از آغاز ناتمام نمانده باشد،باید پایان دستنویس اصلی یا پایان دستنویسی که دستنویس‌های‌ کنونی از آن جدا شده‌اند،افتاده بود باشد.

در اصالت روایات این داستان به هیچروی جای گمانی نیست.نفوذ زبان تازی در این داستان بسیار کم و نفوذ اسلامی در آن دیده نمی‌شود.در گفتگوهای فرامرز با برهمن که‌ جای در خوری برای نفوذ عقاید اسلامی است،نشانه‌ای از چنین نفوذی نیست.برعکس چه‌ موضوعاتی که در این گفتگوها مطرح می‌شود و چه کالبد تمثیلی آنها به خوبی شیوهء اندیشهء زردشتی را نشان می‌دهند و حتی یکجا در سرلوحه آمده است:«خواندن فرامرز مر کید و هندیان را به دین خود که دین زرتشت باشد.»

چنانکه دیدیم در این داستان هندوان پیروان چلیپا و سکوبا،یعنی مسیحا معرفی‌ شده‌اند،درحالی‌که آگاهی نویسندگان اسلامی حتی پیش از لشکرکشی‌های محمود به هند دربارهء این دیار تا این اندازه بوده است که بدانند دین برهمانان هند مسیحی نیست.نسبت‌ مسیحیت به هندوان باید مربوط به پایان دورهء ساسانیان از زمان خسرو دوم ببعد باشد که‌ کلیسای مسیحی حتی در درون ایران مهمترین و خطرناکترین رقیب آیین زردشتی شده بود.

دربارهء کاربرد واژهء جیپال(سانسکریت: Jayapala )باید گفت که هرچند علت‌ شهرت این نام در آثار نظم و نثر سدهء پنجم و ششم هجری بیشتر مربوط به جنگ سلطان محمود با جیپال در سال 392 هجری است،ولی پیش از آن نیز این نام به معنی مطلق فرمانروای هند شناخته شده بود،چنانکه مثلا در کتاب حدود العالم تألیف 372 هجری نیز آمده است. همچنین منجیک ترمذی شاعر میانه و نیمهء دوم سدهء چهارم هجری این نام را در بیتی آورده است:

به تیغ طرّه ببرد ز پنجهء خاتون‌ به گرز پست کند تاج بر سر چیپال

اگر این بیت چنانکه در لغت‌نامهء دهخدا به نام منجیک آمده واقعا از او باشد(از منجیک قصیده‌ای به همین وزن و پساوند هست)،در اینصورت لت دوم این بیت اشاره به نبرد فرامرز با جیپال و دیلیل دیگری بر شهرت داستان منثور فرامرز در سدهء چهارم هجری و همچنین‌ دلیلی بر ناتمام ماندن یا افتادگی پایان فرامرز نامهء نخستین است.

شاعر منظومه-شاعر در آغاز رزم کید گزارش کوتاهی دربارهء خود می‌دهد:

ازین پس کنون رزم کید آوریم‌ عقابی پر از بیم صید آوریم‌ ز جور زمانه دلم گشت سیر نرسته ازو پیل و شیر دلیر چنان دان که در بوم پیروز باد که بر دوستان جمله فیروز باد چه کهتر چه مهتر هر آنکس که هست‌ همه شاد خوارند و از باده مست‌ جهان را به شادی همی بسپرند همه با می و رود و رامشگرند منم بی‌می و رود و بانگ سرود نه یار و نه همدم نه آوای رود یکی روستا بچهء فرسی‌ام‌ غلامیّ دل پاک فردوسی‌ام

آیا خواست از فرسی ایرانی است؟یعنی شاعر خود را یک روستا بچهء ایرانی نامیده‌ است؟ولی گمان من این است که خواست شاعر از فرس همان فرس‌آباد است که گویا یکی از ده‌های مرو و در دو فرسنگی آن بوده است و برطبق لباب الانساب عبد الحمید بن‌ حمید فرس‌آبادی نیز از آن محل بوده است.اگر این گمان درست باشد شاعر اهل فرس‌آباد مرو بوده و شاید نام او نیز فرسی است،یعنی منسوب به فرس‌آباد مرو.و ده پیروزآباد محل‌ زندگی شاعر هنگام سرودن داستان فرامرز نامه بوده است.در خراسان و دیگر بخش‌های ایران‌ این نام ده بسیار است،ولی در اینجا پیروزآبادی که به مرو و فرس‌آباد آن نزدیکتر باشد اعتبار بیشتری دارد.شاعر در جایی دیگر نیز چند بیتی در وصف حال خود سروده ا ست:

ز سالم چو شد سی و شش نزدمان‌[xxiv] ز پیری رسیده بسر مر زبان‌ ز باد خزانی رخم زرد شد گل ارغوا در خم گرد شد بنفشه سمن گشت،گل شد تهی‌ شدم چنبری شاخ سرو سهی‌ تن خم گرفت و دلم غم گرفت‌ دو دیده بشورید و رخ نم گرفت‌ ز خورشید بر من نیامد تفی‌ وزین خرمنم جو نیامد کفی‌ تگرگی ز میغم نشد در کنار گلی هم نیامد نصیب از بهار جهان پر ز گنج است و ما پر ز رنج‌ شکوفه بهر سوی،ما در شکنج‌ جهان را همه باده هست و نوا مرا باد در دست و خود بینوا

از تمام مطالب بالا می‌توان چنین نتیجه گرفت که شاعر فرامرزنامه که احتمالا از

فرس‌آباد مرو بوده،در دهی به نام فیروزآباد زندگی می‌کرده و داستان فرامرز نامه را در سن‌ سی وشش سالگی،در همین محل سروده است.دیگر اینکه شاعر که خود را غلام فردوسی‌ می‌نامد،یعنی او را استاد و پیشرو خود می‌داند،مانند فردوسی از همان طبقهء دهقانان ایرانی‌ بوده که هرچند این طبقه در سدهء پنجم و ششم مقام گذشته خود را بکلی از دست داده و بصورت خرده مالکان کم‌بضاعتی درآمده بودند،ولی هنوز در حفظ و نظم روایات ملی قدیم‌ ادامه دهندهء سنت پیشین‌اند.

اصالت روایات،کمی واژه‌های تازی،نبودن تاثیرات اسلامی،سادگی لفظ و بری‌ بودن از نفوذ شعر پس از فردوسی،بویژه شعر غنایی،می‌رسانند که تاریخ نظم این فرامرزنامه‌ از نیمهء دوم سدهء پنجم هجری فروتر نیست.البته باید در نظر داشت که شاعری که به گفتهء خود روستازاده و کتب اصلی مورد مطالعه‌اش کمابیش محدود به شاهنامه و دیگر روایات کهن‌ است،خود بخود از تاثیر تغییراتی که در زمان او در دیگر جاها در زبان و شعر به وقوع پیوسته‌ است تا اندازه‌ای برکنار می‌ماند.

دربارهء شیوهء سخن این منظومه باید گفت که اصولا داستانهای حماسی ملی و اصیل‌ پس از شاهنامه گذشته از گرشاسپنامهء اسدی هیچکدام به سبک مستقلی نمی‌رسند،بلکه‌ همگی با نوسان‌هایی کوچک و بزرگ در همان خط سبک حماسی شاهنامه باقی مانده‌اند، هرچند در ارزش هنری کارشان از شاهنامه بهمان اندازه دوراند که مقلدان نظامی از نظامی.

مأخذ منظومه-شاعر در منظومهء خود دو بار از مأخذ خود نام می‌برد.بار نخستین در آغاز داستان جنگ فرامرز با کید:

کنون باز گردم به گفتار سرو چراغ مهان سرو ماهان به مرو چنین گفت آن مرد پر هوش و ویر ز گفتار او گوش کن یاد گیر

و بار دوم در آغاز جنگ دیگر با کید:

کنون گفتهء زاد سروست پیش‌ که باد آفرینش ز اندازه بیش

این آزاد سرو همان کسی است که فردوسی در آغاز داستان رستم و شغاد از او یاد می‌کند:

یکی پیر بُد نامش آزاد سرو که با احمد سهل بودی به مرو دلی پر ز دانش سری پر سخن‌ زبان پر ز گفتارهای کهن‌ کجا نامهء خسروان داشتی‌ تن و پیکر پهلوان داشتی‌ به سام نریمان کشیدی نژاد بسی داشتی رزم رستم به یاد…

کنون باز گردم به گفتار سرو فروزندهء سهل ماهان به مرو[xxv]

از آنجایی که ثعالبی نیز داستان رستم و شغاد را نقل کرده است،باید گفت که‌ فردوسی این داستان را مستقیم از روایت آزاد سرو نگرفته،بلکه نویسندگان شاهنامهء ابو منصوری آنرا با ذکر نام سرو و شمّه‌ای در ستایش او از او گرفته‌اند و از آنجا عینا با همان‌ کیفیات و جزییات وارد شاهنامهء فردوسی شده است.ولی شاعر فرامرز نام داستان خود را مستقیم از کتاب آزاد سرو نقل کرده است و این حقیقت این احتمال را که شاعر فرامرز نامه‌ اهل فرس‌آباد مرو بوده نیرو می‌دهد.

گذشته از داستان‌های رستم و شغاد و فرامرز نامه،داستان شبرنگ نیز از روایت‌ همین آزاد سرو گرفته شده است.و بی‌گمان داستانهای دیگری نیز که دربارهء ماجراهای‌ رستم و دیگر افراد خاندان او در دست است در اصل از روایات همین آزاد سرو بوده که به‌ گفتهء فردوسی«بسی داشتی رزم رستم به یاد».بویژه بسیاری از روایات سیستان در شاهنامه‌ چون داستانهای زال و رودابه،گرفتن رخش،رفتن رستم به سپند دژ،آوردن رستم کیقباد را از البرز،هفتخان رستم،رستم و سهراب و اکوان دیو،که در تاریخ طبری اشاره‌ای به آنها نشده‌ است،کتاب روایات سیستان یا اخبار رستم به فارسی آزاد سرو بوده و ن ه خداینامه که به‌ دلایل دیگر نیز فاقد روایات رستم بوده است.و نیز محتمل است که از میان این روایات‌ نامبرده بجز دو افسانهء نخستین،بقیه که ثعالبی ذکری از آنها نکرده است،یادست کم برخی‌ از آنها در شاهنامهء ابو منصوری هم نبوده و فردوسی خود آنها را از کتاب آزاد سرو گرفته باشد.

با آشنایی بیشتر با این آزاد سرو که سهم بزرگی در تدوین روایات حماسی ایران دارد، ولی اهمیت او چنانکه باید و شاید شناخته نشده است،به اهمیت محیط مرو در عهد احمد بن‌ سهل نیز پی می‌بریم.مرو در زمان سهل و کشمکش‌های سیاسی سهل با دربار سامانی و کوشش‌های ادبی آزاد سرو و مسعودی مروزی در دستگاه سهل،ما را به یاد توس در زمان‌ ابو منصور عبد الرزّاق می‌اندازد که او نیز با دربار سامانی در کشمکش بود و در دستگاه او نیز مردانی چون ابو منصور در زمینهء ادبیات حماسی فعالیت داشتند و زمینه را برای کار دقیقی و فردوسی آماده ساختند.شهرهای مرو و توس و نیز بلخ سه زادگاه بزرگ ادبیات حماسی ایران‌ در دورهء اسلامی‌اند.و اما نام«سهل ماهان»که در شاهنامه آمده با آنکه در بیشتر دستنویس‌های شاهنامه و نیز ترجمهء بنداری به همین صورت دیده می‌شود،چنانکه شادروان‌ تقی‌زاده یادآور شده است‌[xxvi]،درست بنظر نمی‌رسد.به گمان من چنانکه از بیتی که از فرامرزنامه نقل شد برمی‌آید ماهان مربوط به سرو است و نه سهل.در داستان شبرنگ نیز

ماهان مربوط به سرو است و آن بیت چنین است:

کنون بشنو از گفتهء زاد سرو چراغ صف صدر ماهان به مرو

بنابراین می‌توان احتمال داد که در آن لت از شاهنامه نیز«سهل ماهان»گشتهء«سرو ماهان»است.یعنی نام این آزاد سرو گویا آزاد سرو ماهان بوده،یعنی اهل ماهان مرو،و دور نیست که آن آزاد سرو زمان خسرو انوشروان نیز که برطبق روایت شاهنامه در یکی از دبستان‌های مرو کودکی هوشیار به نام بزرگمهر را کشف کرد و با خود بنرد خسرو آورد[xxvii] نیای همین خانواده بوده باشد و آزاد سروان از خانواده‌های کهن و سرشناس و نژادهء مرو بوده‌اند.ولی چون آزاد سرو گرد آوردندهء روایات حماسی خاندان رستم بوده از اینرو چنانکه‌ در بیت‌هایی که پیش از این از شاهنامه نقل شد دیدیم،نژاد او را به سام نریمان رسانیده‌اند و لزومی ندارد که او حتما از مردم سیستان بوده باشد[xxviii].

6-فرامرز نامهء دوم-در سال 1324 هجری قمری در شهر بمبئی کتابی به نام فرامرز نامه به چاپ رسیده است در 464 رویه و پیرامون 9 تا 10 هزار بیت‌[xxix].چنانکه از گزارش ناشر در پایان کتاب(رویهء 451)برمی‌آید،در زمان مظفر الدّین شاه یک زردشتی به نام رستم پسر بهرام سروش ملقب به تفتی بر آن می‌گردد که اخبار فرامرز را گردآوری و منتشر کند و برای‌ این کار سفری هم به بمبئی می‌کند و سرانجام پس از جستجوی‌های فراوان در ایران و هند موفق‌ می‌گردد که چهار منظومه شامل اخبار فرامرز را از زاد تا مرگ پهلوان بدست آورد و آنها را در یک کتاب تنظیم می‌کند و مقدمه‌ای هم که از چند قطعه از اشعار دیباچهء شاهنامه سر هم‌ کرده است برای کتاب ترتیب می‌دهد و به چاپ می‌رساند.

با مطالعهء کتاب می‌توان چهار منظومه‌ای را که تفتی به یکدیگر وصله کرده است بخوبی‌ از هم باز شناخت:

منظومهء نخستین(رویهء 5-13)اصلا مربوط به فرامرز نیست،بلکه شرح یکی از ماجراهای رستم است در هند که روایت آن در دستنویس شاهنامهء موزهء بریتانیا که ما پیش از این از آن نام بردیم(نک به پی نویس 22)نیز آمده است(از برگ 112 ب تا 115 آ).علّت‌ گزینش این روایت در جزو ماجراهای فرامرز تنها بخاطر چند بیت پایان آن،یعنی شرح زادن‌ فرامرز از دختر شاه هند بوده است.

منظومهء دوم(رویهء 32-78)سرگذشت بانو گشسپ است که پهلوان اصلی آن نیز بانو گشسپ دختر رستم است و فرامرز جوان در کنار خواهر نقش کوچکی بیش ندارد.از این‌ حماسهء کوچک دستنویسی در کتابخانهء ملی پاریس و چند دستنویس منظوم و منثور در کتابخانهء بادلیان در دست است.

با منظومهء سوم(رویهء 78-157)در واقع کرده‌های ا صلی فرامرز آغاز می‌گردد و این‌ منظومهء سوم همان فرامرز نامهء منظوم و ناقصی است که پیش از این زیر نام فرامرز نامهء نخستین‌ دربارهء آن گفتگو شد.در دستنویس تفتی نیز آخرین بخش ماجرای فرامرز در هند،یعنی نبرد فرامرز با جیپال افتاده است و داستان با همان بیت کاتب:هزاران درود و هزاران ثنا…به‌ پایان رسیده است و این موضوع گمان ما را که نظم این داستان گویا از آغاز ناتمام مانمده است‌ و یا پایان آن پیشس از انشعاب و شاخه‌بندی دستنویس‌ها افتاده بوده است،نیرو می‌دهد.

بخش بزرگ کتاب را منظومهء چهارم(رویهء 157-450)تشکیل می‌دهد که پیرامون شش‌ هزار بیت دارد دربارهء سرگذشت فرامرز در هند و سرزمین‌های دیگر.روایات این بخش که ما از آن به نام فرامرز نامهء دوم یاد خواهیم کرد از روایات فرامرز نامهء نخستین که ما پیش از این‌ از آن یاد کردیم بکلی جداست و دستنویسی نیز که در دست تفتی بوده،دستنوسی کاملا مستقل و جز از فرامرز نامهء نخستین بوده است،به چند دلیل:یکی به دلیل گفتهء خود تفتی که‌ می‌گوید برای تنظیم کتاب خود از چهار دستنویس گوناگون استفاده کرده است.دیگر به‌ این دلیل که بیت:هزاران درود و هزاران ثنا…که کاتب دستنویس فرامرزنامهء نخستین بر پایان کتاب افزوده،در فرامرزنامهء چاپ بمبئی نیز در همان جای خود آمده است و تفتی توجه‌ نداشته و یا نخواسته است این بیت را به منظور پیوند دادن دو فرامرزنامه با یکدیگر بزند.دیگر اینکه فرامرز نامهء دوم با قطعه‌ای از شاهنامه(صحنهء سان دیدن کیخسرو از سپاه در آغاز داستان‌ فرود)آغاز می‌گرد که نشان می‌دهد از این ر اه خواسته‌اند میان آغاز این داستان و متن‌ شاهنامه ارتباط ایجاد کنند و چنین کاری را-چنانکه مثال‌های دیگری نیز در دست‌ است-در آغاز یک داستان انجام می‌دهند و نه در میانهء آن.

چکیدهء داستان-همانگونه که اشاره شد داستان با قطعه‌ای از شاهنامه،یعنی سان دیدن‌ کیخسرو از سپاه در آغاز داستان فرود آغاز می‌گردد و سپس رستم به دادخواهی نزد کیخسرو می‌رود و شکایت می‌کند که شهری را که در زمان کیکاووس به او داده بودند تورانیان از او گرفته‌اند.کیخسرو فرامرز را با سپاهی برای باز ستادن آن شهر می‌فرستد و پس از آن فرامرز رهسپار هند می‌گردد.ما در اینجا برای پرهیز از درازی سخن تنها به شرح رئوس مطالب بسنده‌ می‌کنیم:

نبرد فرامرز با طورک و کمک خواستن طورک از افراسیاب و سرانجام کشته شدن طورک‌ بدست فرامرز،رفتن فرامرز به هند و جنگ او با رای،نبرد فرامرز با دیوی به نام تجانو،خواب‌ دیدن زال از گرفتاری فرامرز و فرستادن رستم را به کمک او و بازگشتن هر دو به ایران به‌ اتفاق رای هند،بخشودن کیخسرو گناه رای هند را و سپردن تاج و تخت هند بدو.در غیاب‌ رای هند مهارک نامی تاج و تخت هند را از دست او بدر می‌برد و فرامرز برای سرکوبی

مهارک دوباره رهسپار هند می‌گردد.پس از آن داستان رفتن فرامرز به جزیرهء کهیلا و کشتن دیو سیاه و رهایی دختر شاه کهیلا از چنگ دیو،دلباختن دختر بر فرامرز و پیوند بستن‌ آندو،رفتن فرامرز به خاور زمین و رزم با مردم جزیره،جنگ او با مردم جزیرهء فیلگوشان، گفتگوی فرامرز با برهمن،رفتن فرامرز به خاور زمین و کشتن مرغ و اژدها و رزم با شاه خاور، رفتن فرامرز به قیروان و کشتن اژدها و گرگ و شیر در قیروان و برداشتن گنج گرشاسپ، رفتن فرامرز به سوی باختر،ورود سیمرغ به صحنه،زیارت دخمهء هوشنگ،رزم فرامرز با شاه‌ فرغان،رفتن فرامرز به کلان کوه و جنگ با دیوان،خواب دیدن فرامرز رستم را،دلباختن‌ فرامرز بر دختر فرطور توس شاه پریان و ناپدید شدن دختر در چشمه،رفتن فرامرز به کشور فرطور توش به جستجوی دختر.در آغاز این ماجرا فرامرز دیوی را به بند می‌کشد و او مانند اولاد در هفتخان رستم و گرمسار در هفتخان اسفندیار راهنمایی فرامرز را بعهده می‌گیرد و اکنون‌ فرامرز باید تا رسیدن به کشور شاه پریان مانند رستم و اسفندیار از هفتخان بگذرد.فرامرز در سه خان نخستین دو شیر و دو گرگ و یک غول را می‌کشد و در خان چهارم و پنجم گرفتار سرما و گرما می‌گردد و در خان ششم و هفتم کرگدن و اژدهایی را می‌کشد تا بدین ترتیب به‌ کشور شاه پریان فرطور توش می‌رسد و در آنجا سرانجام پس از هنرنمایی‌هایی چند با دختر شاه‌ پریان پیوند می‌بندد و به ایران باز می‌گردد و سپس دوباره به هند می‌رود.یکسال پس از آن‌ فرامرز دارای دو فرزند می‌گردد.یکی به نام سام از دختر شاه پریان و دیگری به نام آذر برزین‌ از دختر شاه کهیلا.

شاعر منظومه-دربارهء سرایندهء فرامرزنامهء دوم چیزی نمی‌دانیم و متاسفانه چون اکنون‌ کتاب را هم در دست ندارم نمی‌دانم که آیا در آن مطلبی دربارهء نام و اویی سرایندهء آن یافت‌ می‌شود یا نه.به گمان من سرایندهء آن ناشناس است.همچنین دربارهء مذهب سراینده چیزی‌ نمی‌توان گفت.جز اینکه یکجا در پایان قطعهء نبرد فرامرز با مرغ که ما آنرا در بخش نهم‌ این گفتار نقل کرده‌ایم،خلیقهء دوم عمر را ناسزا یا بهتر بگوییم سزا گفته است.اگر این‌ بیت‌ها واقعا از سراینده باشد و ناشر زردشتی کتاب تفتی به کتاب نیفزوده باشد،شاعر زردشتی و یا شیعی مذهب بوده و در هر حال اهل تسنن نبود است.

فرامرزنامهء چاپ بمبئی پر است از گشتگی‌ها و بیت‌های سست و الحاقی و نیز نادرستی‌های فراوان چاپی و در آن بیت‌های فراوانی از شاهنامه و دیگر حماسه‌های فارسی نیز هست.از اینرو بخاطر یکدست نبودن روایات و نداشتن دستنویس از آن،دربارهء تاریخ نظم‌ آن نیز نمی‌توان سخنی گفت.ولی قطعات اصلی و کهن آن باید از آغاز سدهء ششم باشد. شاید با مطالعهء دقیق‌تر آن بتوان از برخی رازها پرده گشود.در هر حال این کتاب بخاطر حفظ روایت فرامرز نامه دوم که گویا دستنویس آن دیگر در دست نیست،دارای ارزش بسیار

است.

مأخذ منظومه-مأخذ فرامرزنامهء دوم-دست کم در سفر نخستین فرامرز به هند- همان ترجمهء پیروزان،یعنی مأخذ نزهت‌نامهء علائی بوده است.چون هر دو روایتی که‌ شهمردان در نزهت نامهء علائی از ترجمهء پیروزان نقل کرده است و ما در بخش سوم این گفتار از آن یاد کردیم،در فرامرزنامهء دوم نیز هست.یکی از این دو روایت افسانهء هندوی به نام‌ جیجاو(تنجاو،تیجاو)است که در فرامرز نامهء دوم تجانو نام دارد و عین همان روایت آمده‌ است(رویهء 172 بجلو).و دیگر نیرنگ کردن رای هند و بند کردن فرامرز و فرستادن زال‌ رستم را به کمک فرامرز است که آن نیز در فرامرزنامهء دوم هست(رویهء 192 بجلو).

7-چیکیدهء سخن-بجز روایاتی که در آنها فرامرز در کنار پهلوانان دیگر نقشی داشته‌ است و از آنها در بخش نخستین این گفتار نام برده شد،به زبان پهلوی دست کم دو روایت‌ هم بوده که پهلوان اصلی هر دو فرامرز بوده است.یکی از این دو روایت را آزاد سرو ماهان‌ مروی مترجم بسیاری از روایات سیستان در پایان سدهء سوم یا آغاز سدهء چهارم هجری در مرو در دستگاه احمد بن سهل،و دیگری را در میانهء سدهء پنجم هجری پیروزان معلم‌ شمس الملوک فرامرز بن علاء الدوله امیر طبرستان از پهلوی به نثر فارسی برگردانیده بوده‌اند. ترجمهء آزاد سرو را در نیمهء دوم سدهء پنجم هجری شاعری از دهقانان کم‌بضاعت از مردم‌ فرس‌آباد مرو در سن سی و شش سالگی در دهی به نام پیروزآباد که محتملا در همان‌ نزدیکی‌های مرو قرار داشته به نظم کشیده است که یا ناتمام مانده و یا پایان آن افتاده است. این شاعر که از پیروان فردوسی بوده گویا یکی دو روایت دیگر از آزاد سرو را نیز به نظم‌ کشیده بوده است(نک به پی‌نویس [xxx]).روایت دوم را پس از آنکه شهمردان بن ابی الخیر رازی در پایان سدهء پنجم یا آغاز سدهء ششم هجری دو روایت کوتاه از آن را در کتاب نزهت‌ نامهء علائی نقل کرده است،شاعری گمنام آنرا به نظم کشیده که اکنون گویا از نظم او دستنویسی در دست نیست،ولی دستنویسی از آن را ناشری زردشتی به نام رستم پسر بهرام‌ سروش ملقب به تفتی در دست داشته و آنرا همراه با سه روایت دیگر در کتابی به نام‌ فرامرزنامه در سال 1324 هجری قمری در بمبئی منتشر کرده ا ست.

و اما دربارهء آن کتاب ا خبار فرامرز که تاریخ سیستان از آن برده و نوشته است‌ که«جداگانه دوازه مجلد»بوده است،فعلا آگهی بیشتری نداریم.ولی گمان می‌رود که‌ آن کتاب روایتی جداگانه از فرامرز نبوده است،بلکه در آن صورت منثور همین دو روایت‌ فرامرز را که در بالا سخن آن رفت به یکدیگر پیوند داده بودند،شاید در نگارشی دیگر و با آب‌ و تابی بیشتر.توجه شود که چنانکه دیدیم روایت نخستین در زمان کودکی کیکاووس و روایت دومین‌ در زمان کیخسرو روی می‌دهد،یعنی در واقع روایت دومین را میتوان دنبالهء نخستین

گرفت و آندو را به یکدیگر پیوند داد،چنانکه مثلا تفتی نیز همین کار را در فرامرز نامهء چاپ‌ هند با صورت منظوم این دو روایت انجام داده است.

ما امیدواریم در این گفتار گوشه‌ای از مآخذ حماسه‌های فارسی را روشن کرده باشیم.در آینده در گفتاری دیگر دربارهء مآخذ حماسه‌های فارسی و محتوای خداینامه گفتگو خواهیم‌ کرد تا از این راه کم‌کم مآخذ پهلوی ادبیات حماسی ایران و چگونگی تنظیم و تلفیق آنها در ادبیات پهلوی و فارسی روشن گردد.

8-نمونه‌هایی از شعر فرامرزنامهء نخستین

…ازو چو گذشتی به دو روز راه‌ پدید آیدت مرز اروند شاه‌ یکی مرز بینی همه چو بهشت‌ تو گویی گلش دارد از گل سرشت‌ همه کشت ورز و همه بید و سرو به باغ اندرون طوطیان با تذرو درختی سطخری و هندی درو ز قمری و بلبل چمن گفتگو گل خیری و نسترن صد هزار برون آمد از پهلوی جویبار هوا مشکبار و زمین مشکبوی‌ بتان گِرد بام و چمن گِرد کوی‌ همه کشت بینی جهان نی شکر درختان یکایک همه بارور مرآن مرز را نام باشد گلیو چنین آفریدش جهانبان خدیو وزانسو همی بر کمین زمین‌ یکی مرز بینی چو دریای چین‌ همه ملک آباد و لشکر فراخ‌ پر از کشت ورز و همه باغ و کاخ‌ به دهلی درو شهر یار دگر چو کیدش هم کار و بار دگر چو کیدش هزاران کمر بند پیش‌ یکایک همه خویش و پیوند پیش‌ شماره که یارد سپاره ورا که داند همی دستگاه ورا ستوه آید از گنج آن شه زمین‌ نیندیشد از دشمن او روز کین‌ به هند اندرش هست جیپال نام‌ زمین زیر نام و زمان زیر کام‌ نخستین چو پیمود خواهی زمین‌ به هند اندرون لشکر کید بین‌ ندانم که با او به آوردگاه‌ چه سازی بدین خوارمایه سپاه‌ وزان پس بفرمود کید بزرگ‌ پذیره شدندش به کردار گرگ‌ به فرمان او نامور صد هزار خروشان برفتند مردان کار[xxxi] چنان پیل جنگی و آشفته مرد بیامد خروشان به دشت نبرد ز پیلان همانا که شسصد فزون‌ همه تن چو دیوار و دندان ستون‌ بیابان یکایک سپر بر سپر همه نیزها در هوا کرده سر

جهان پر شد از نای شیپور دم‌ بیابان گلستان ز زرین علم‌ زمین شد یکایک چو دریای موج‌ بهر سو دلیران همه فوج فوج‌ چپ و راست لشکر بیاراستند عقابان ز هر گوشه برخاستند رده برکشیدند یکیک گروه‌ بلرزید دشت و بنجبید کوه‌ فرامرز زانسو صفی برکشید که کیوان زمین را بدیده ندید گرانمایه بیژن سوی میمّنه‌ ابا شاه نوشاد چندی تَنِه‌ سوی میسره هوش ور گستهم‌ ابا نوشدار و دلیران بهم‌ زرسپ گرانمایه دلبند طوس‌ به قلب اندرون با علم بود و کوس‌ فرامرز هر سو صف‌آرای بود بهر گوشه چو شیر بر پای بود وزان پس صف‌آرای شد کید هند جهان نیلگون شد دریای سِند سوی راست طهمور و اروند شاه‌ زمین شد چو دریای جوشان سیاه‌ چو فیروز و بهروز در مَیسَرِه‌ کلنگوی و چندین دلیران سَرِه‌ فلارنگ و شهمرد در قلبگاه‌ سیه مرد و چندی دلیران شاه‌ سمنرخ ابا ساز پیش پدر جهان سرخ و زرد و سیه سر بسر… نخستین سمنرخ به میدان جنگ‌ بیامد بکردار غرّان پلنگ‌ چو دیدش ز قلب اندر آمد زرسپ‌ چو آتش سوی او جهانید اسپ‌ بدو گفت کای هندی بد سگال‌ چه نامی‌[xxxii]بدین تیغ و گوپال و یال؟ چه تازی به میدان ایران همی؟ ندیدی تو رزم دلیران همی؟ بپوشم ترا جامهء پرنیان‌ کزین پس بندی به مردی میان‌ سمنرخ بدو گفت کای پارسی‌ چو تو کشته‌ام نیزه‌ور بارسی‌ سمنرخ منم دختر شاه کید که افکنده‌ام چون تو بسیار صید به مردی کسی پشت من بر زمین‌ نیارد به هنگام میدان کین‌ زرسپ از سخنهای او بردمید ز کوهه عمود گران برکشید سمنرخ برآورد با او عمود زمین شد پر آتش هوا پر ز دود چکاچاک بر شد از آن مرد و ماه‌ ز دو روی کردند گران نگاه… چو طهمور جنگی بدو بنگرید ز گردان دل خسرو آزرده دید سمند جهنده به میدان فکند خروشی به گردون گردان فکند فرامرز را گفت کای دیو زوش‌32 کجا مرد هند از تو گیرد خروش‌ سزد گر کنون پی به میدان نهی‌ که چون پی نهی پی به زندان نهی‌ فرامرز یل سوی آویز[xxxiii]شد سمند جهانگیر زو تیز شد

بدو گفت کای هندی بد نژاد به مادر که زادی چه نامت نهاد؟ نبینی که دریا به موج اندرست‌ بهر موج کاید نهنگی سرست‌ زمان بر زمین تیغ بارد همی‌ پلنگ از شدن سر نخارد همی… سپه را بفرمود کاندر نهید همه ارمغان تیغ هندی دهید چو دریا به موج اندر آمد سپاه‌ شد از میمنه بیژین نیکخواه‌ چو دریا به قلب اندر آمد زرسپ‌ ز چپ گستهم شد چو آذر گشسپ‌ فرامرز پیش و دلیران ز پس‌ به مردار بُد کرکسان را هوس… فرامرز یل همچو درنده گرگ‌ درآمد به قلب سپاه بزرگ‌ به الماس ضحاک بنهاد دست‌ بسا بیکران مرد زو گشت پست‌ از آن تیغ آتش وش آبدار بسی پست شد گر خنجر گذار به فیروز و بهروز ناگه رسید دل هر دو زان شیر نر بردمید چو آتش دویدند زی پهلوان‌ برآمد ده و گیر زان هر دوان‌ به شمشیر هندی و گوپال و خشت‌[xxxiv] زد و خون برآمد بر آن پهن دشت‌ به یاری بیامد سمنبر چو شیر سیه مرد و شهمرد و چندی دلیر به زخم عمودش گرفتند خیر برآمد ز هر سو ده و دار و گیر ز کوهه چو برشد به گردون عمود برآمد ز هر تارک مغز دود سیه مرد را دست و پهلو شکست‌ سمنبر بیفتاد بر خاک پست‌ دگر آنچه بد تیز بگریختند بدان اژدها کس نیاویختند وزانپس بشد بیژن دیو بند فتاد اندران لشکر آن زورمند چو پیلی که از بند گردد یله‌ خروشد به کین و فتد در گله‌ ابا او دلیران ایران هزار همه گرد و مرد و دلیرو سوار سر هند لشکر ز خنجر گذار فکندند بر کید و گشتند خوار بزد گستهم نیزه بر مَیمَنِه‌ شکست و پراگند کرد آن بُنِه‌ همه دشتِ کین بد سر و یال و گوش‌ بر آمد به گردون به یکره خروش‌ گریزان بشد لشکر کید شاه‌ بسا سر کزان رزمگه شد تباه‌ بشد کید و بگرفت راه گریز برآورد با سرکشان رستخیز که دیدم شما را همه زن،نه مرد نزیبد شما را سلاح نبرد

9-نمونه‌ای از شعر فرامرز نامهء دوم-قطعهء زیر که وصف نبرد فرامرز با مرغ است،به‌ گمان من تقلیدی از افسانهء نبرد گرشاسپ با مرغ کمک است که در اینجا مانند بسیاری از

کرده‌های گرشاسپ و رستم و فرامرز نسبت داده شده است و گویا نبرد اسفندیار با سیمرغ نیز تقلیدی از همان افسانه است.از اصل افسانهء نبرد گرشاسپ با مرغ کمک چیزی در روایات‌ حماسی ملی باقی نمانده است،ولی در روایات زردشتی اشاراتی به این افسانه هست‌[xxxv]. فرامرز پس از کشتن مرغ از استخوان او تختی ساخته به کیخسرو پیشکش می‌کند.این افسانه‌ نیز همان افسانهء تخت طاقدیس خسرو پرویز است‌[xxxvi]و بی‌گمان این افسانه را همانگونه که‌ در شاهنامه نیز در داستان این تخت آمده است،بر بسیاری از شاهان ایرانی پیش از خسرو پرویز نسبت می‌داده‌اند.

رفتن فرامرز به خاور زمین و کشتن مرغ را

به کشتی روان شد یل نامور ابا نیکمردان زرّین کمر همیرفت چون باد بر روی آب‌ چو آتش سوی خاک دل پر شتاب‌ شبانگه یکی کوه پیش آمدش‌ که بالا زده میل بیش آمدش‌ چو از تیره شب روز تاریک شد شپهبد بدان کوه نزدیک شد برافروخت سر از میان گروه‌ نگه کرد ناگاه بر روی کوه‌ یکی همچو خورشید چیزی پدید که مانند آن چیز هرگز ندید فروزنده مانندهء آفتاب‌ بفرمود تا کشتی اندر شتاب‌ بدان جایگه راند ملاّح پیر بپرسید ازو مهتر شیر گیر چه چیز است گفت اندرین تیره شب؟ به گفتار ملاح بگشاد لب‌ بدو داد پاسخ که مرغیست این‌ نباشد به گیتی شگفتی چنین‌ درازای و پهناش باشد دو میل‌ گریزان ز چنگال او شیر و پیل‌ چو پرواز گیرد سوی آسمان‌ شود آسمان از دو پرّش نهان‌ بلرزد از آسیب پرّش سپهر همان چشم او هست تابان چو مهر ز بیمش بدین کشور و بوم و دشت‌ کس از مرغ و آهو نیارد گذشت‌ نه مردم نه ببر و نه پیل دلیر نه نر اژدها و نه غرّنده شیر نه پرّنده مرغ و نه دیو و پری‌ سزد گر بزودی از او بگذری‌ ازین هرچه آید برش بیگمان‌ ز[xxxvii]بالا درآید چو کوهی دمان‌ ز روی زمین تیز بر بایدش‌ به چنگال کوهی چو کاه آیدش‌ ز پستی سوی تیره ابرش برد هم اندر هوایش ز هم بردرد

***

سپهبد ببود آن شب آنجایگاه‌ چو بنمود خورشید زخشان کلاه

بپرواز بر رفت مرغ گران‌ ز پهنای پرّش سیه شد جهان‌ ز بالا سوی کشتی آهنگ کرد که بر باید از روی دریا چو گرد فرامرز چون مرغ زانگونه دید برآشفت و یک نعره‌ای برکشید کمان را بزه کرد گرد دلیر چو مرغ از هوا اندر آمد بزیر خدنگ سیه پرّ جوشن گذار کجا کوه ازو خواستی زینهار نهاد از بر چرخ و برزد گره‌ دهان خدنگش برآمد بزه‌ چو چپ راست شد،راست آورد خم‌[xxxviii] شد ابروی چرخ از نهیبش دژم‌ چو با دوش تنگ اندر آورد شست‌[xxxix] چو ماهی خدنگش ز شستش‌[xl]بجست‌ بزد بر پر مرغ تیر خدنگ‌ جهان کرد بر مرغ پرّنده تنگ‌ ازو نیز بگذشت و پرواز کرد تن مرغ بی‌توش و بد ساز کرد ز بالا نگون گشت و آمد بزیر بلرزید دریا و کوه از نفیر بیفتاد مانند کوه سیاه‌ ز دیدار او خیره گشته سپاه‌ ز کشتی بیامد یل چیردست‌ بدست اندرش تیغ چون پیل مست‌ زدش تیغ بر بال تا پاره شد چنان سهمگین مرغ بیچاره شد ز منقار و پرواز و چنگال او هم از استخوان و بر و بال او فراوان گزین کرد و با خو ببرد به گنجور بسپرد چون برشمرد از آن استخوان‌ها یکی تخت ساخت‌ ز گردون گردان سرش برفراخت‌ مران تخت را پای‌ها از بلور برو بر نگاریده شیر و ستور همان پیکر مرغ و ماهی بران‌ ز بیرون نگاریده اندر میان‌ ز بالا نگارید شکل سپهر همان پیکر ماه و ناهید و مهر چو بهرام مریخ و کیوان پیر[xli] پدید آورید اندرو ناگزیر نگارید سر تاج شاه زمین‌ جهاندار کیخسرو پاک دین‌ همان بزم و رزم و همان تاج و تخت‌ نشسته برو خسرو نیک بخت‌ بر تخت او رستم‌[و]زال و سام‌ ابا پهلوانان ایران تمام‌ بدانسان نگارید آن پیش بین‌ کزو خیره گشتی بت‌آرای چین‌ همه میخ و چوبش بد از سیم ناب‌ نشانده درو درّ و لعل خوشاب‌ ز یاقوت و فیروزه و سیم و زر صد و بیست خروار بُد بارور ز اسبان و پیلان و بر گستوان‌ همانا نیزه و تیغ از هندوان‌ ابا باج هندوستان سر بسر فرستاد نزد شه نامور چو بردند نزدیکی شهریار چنان گنج با تخت گوهر نگار

ز هرگونه زربفت شاهنشهی‌ بیفزود با داد و با فرّهی‌ درو چار منظر پدیدار کرد به تدبیر و از رای هشیار کرد که در وی دی و تیر و مهر و بهار چو بنشستی آن خسرو نامدار به دی مه بُدی همچو فصل ربیع‌ پر از شکل خوب و ز رنگ بدیع‌ بُدی مهر و ماه از خوشی چون بهشت‌ که فصل ربیع اندر و لاله کشت‌ بهاران خود از خرّمی بُد چنان‌ که بردی ازو رشک خرّم جنان‌ همان گردش اختران اندرو پدید آورید آن شه نیکخو بهر کار شه را که رای آمدی‌ به نیک و بد از وی بجای آمدی‌ شه پر منش خسرو نیکنام‌ مران تخت را طاقدس‌[xlii]کرد نام‌ شهان دلاور که بر تخت زر به ایران زمین از پی یکدگر نشستند با فرّ شاهنشهی‌ بران تخت زیبای با فرّهی‌ به اندازهء خویشتن هرکسی‌ فزودی بران نیکویی‌ها بسی‌ بدینگونه بُد تا به گاه عمر نحوس اختر بدرگ بی‌پدر که بر خواهش چرخ بیدادگر شد ایران از آن دیو زیر و زبر

[i]. ابو علی بلعمی:تاریخ بلعمی،به کوشش محمد تقی بهار و محمد گنابادی،تهران 1353،دفتر 2،رویه‌ 686 بجلو.

[ii]. شهمردان بن ابی الخیر رازی:نزهت‌نامهء عهلائی.دربارهء این کتاب نک به گفتار شادروان مینوی با نقل‌ بخش‌هایی از آن با عنوان:داستانهای حماسی ایران در مآخذی غیر از شاهنامه،در:سیمرغ 2،رویه 18-20.

[iii]. مجمل التوّاریخ،چاپ محمد تقی بهار،تهران 1318،رویه 2.

[iv]. تاریخ سیستان،چاپ محمد تقی بهار،تهران 1314،رویه 7.

[v]. فرخی سیستانی:دیوان،به کوشش محمد دبیر سیاقی،چاپ دوم،تهران 1349،بیت 1027 و 7654.

[vi]. شاهنامه(چاپ مسکو)3/174/2657 بجلو.

[vii]. شاهنامه 3/185/2822 بجلو.

[viii]. شاهنامه 5/92/108 بجلو.

[ix]. شاهنامه 4/29/342 بجلو.

[x]. شاهنامه 6/284/1084 بجلو.

[xi]. شاهنامه 6/335/234 بجلو.

[xii]. شاهنامه 6/349/79 بجلو.

[xiii]. نک به:سیمرغ 2،رویه 24.

[xiv]. Faramaz و Frazam ،طبری نام او را فرامرز نوشته است.برطبق یک روایت ماندایی مادر فلامرز( Filamers فرامرز)دختر شاه چین است.

[xv]. داستان این اسب جز در شاهنامه در زرتشت نامه نیز آمده است.

[xvi]. -شاهنامه 2/254/قطعهء دوم.در فرامرزنامه اسب فرامرز از نژاد رخش است:که آن کرهء رخش رستم بود.و در بانو گشسپ‌نامه اسب فرامرز و اسپ بانو گشسپ هر دو از نژاد رخش‌اند:

بران کرهء رخش هر دو سوار شتابان به صحرا چو ابر بهار

[xvii]. نک به:قطعاتی از اسطوره‌های ایرانی،در:نشریهء دانشکدهء ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تبریز،1/1353، رویهء 73.

[xviii]. در توصیف رنگ رخش در شاهنامه چنین آمده است(2/46/78،84):

تنش پر نگار از کران تا کران‌ چو داغ گل سرخ بر زعفران‌ همی رخش خوانیم بور ابرش است‌ به خو آتشی و به رنگ آتش است

[xix]. ابو القاسم انجوی شیرازی:مردم و شاهنامه،تهران 1354،رویه 92.

[xx]. ورخ ربیع الاخر 1173 هجری،نک به:

E.Blochet:Catalogue des Manuscrits Persavs,Paris III/1928,P.18,No.1194.

[xxi]. به نشان. Or.2946,II.Fol.50-109.

[xxii]. Or.2926,VI.Fol.167b-179b.

[xxiii]. دربارهء موضوع حقانیت یا سزاواری شاه که یکی از مسائل بسیار مهم در نظام شاهنشاهی و فئودالیسم ایران باستان بوده‌ است،پیش از این نگارنده در جایی دیگر اشاره کرده است(نک به گفتار نگارنده با عنوان:حماسه سرای باستان،در: سیمرغ 5/2537،رویهء 27).در اینجا در تکمیل آن مطالب می‌افزاید:برطبق جهانبینی ایرانی سزاواری شاه و پهلوان ممکن‌ است از راه برخی نشانه‌ها و شگفتی‌ها و یا کارهای قهرمانی اثبات گردد.در مورد شاهان مهمتر از همه برخورداری از فرّ( Farr )یا خورنه( Xvarnah )است.فرّ در واقع فروغ حمایت ایزدی است که شاهان سزاوار از آن برخوردارند.ولی‌ بمحض آنکه ایزد این فروغ را از آنان باز گیرد سقوط می‌کنند،چنانکه دربارهء جمشید آمده است.خورنه از راه برخی‌ نشانه‌های خارجی مجسم می‌گردد:یکی هاله یعنی حلقه‌ای از نور بر دور سر،چنانکه در برخی سکه‌ها و تصویرهای قدیم‌ ایران خاوری دیده می‌شود.دیگر بصورت پرنده‌ای به نام وارغن(یشت 19،بند 35-38).و در دورهء ساسانی بصورت غرم یا قوچ(کارنامک،در چهارم؛شاهنامه 7/127/274 بجلو)که به عقیدهء اشپیگل(فرهنگ ایران باستان،رویه 238)همان‌ ورثرغّن در بهرام یشت(بند 25)است.نشان صوری فرّ در کیانیان خالی سیاه بر بازو بوده که کیان از کیقباد به ارث برده‌ بوده‌اند.گیو در توران اویی کیخسرو را از راه همین خال می‌شناسد(شاهنامه 3/207/3151 بجلو).شاه گاه سزاواری خود را از راه دلیری‌هایی چون کشتن اژدها و دیگر جانوران درنده نشان می‌دهد.مثلا کشتن اردشیر کرم هفتواد را(کارنامک،در نهم؛شاهنامه 7/150/694 بجلو)و کشتن اسکندر اژدها را(شاهنامه 7/71/1177 بجلو)که در رمان اسکندر نیامده و از روی افسانهء اژدها کشی گرشاسپ و روایات مشابهء آن ساخته‌اند.همچنین اژدها ساختن فریدون از خویشتن برای آزمایش‌ سزاواری پسران گواه دیگری از آن است.فریدون پسر کوچک خود ایرج را که در برابر اژدها هم دلیری نشان داده بود و هم‌ خود سزاوارتر از دو پسر دیگر می‌داند و از اینرو ایران را به او می‌دهد(شاهنامه 1/256/1 بجلو).و یا افسانهء برداشتن تاج از میان دو شیر توسط بهرام گور(7/297/585 بجلو).و دیگر کارهایی آمیخته از تهور و معجزه چون گذشتن با اسب از رودهای‌ پر آب مانند گذشتن فریدون از اروند رود(شاهنامه 1/67/278 بجلو)و گذشتن کیخسرو از جیحون(شاهنامه 3/226/3447

قبجلو،بویژه بیت 3664 بجلو)و گذشتن کورش کوچک با اسب از رود فرات(گزنفون:آنابازیس،بخش 4)که سپس‌تر در رمان اسکندر به اسکندر هم نسبت داده‌اند.و یا گشودن کیخسرو دژ بهمن را برای اثبات سزاواری خود بر عموی خود فریبرز(شاهنامه 3/241/3648 بجلو).و یا معجزاتی چون افسانهء شیههء اسب داریوش(هرودت،کتاب سوم،بخش‌ 84-87)،و یا ظاهر شدن سروش در جلوی خسرو پرویز در غار،در آن زمان که از برابر بهرام چوبینه می‌گریزد(شاهنامه‌ 9/120/1869 بجلو)و ظاهر شدن فرهء کیان در جلوی اردشیر و راهنمایی او از بیراهه‌ای ناهموار و ناشناس به آبادی،در آنگاه‌ که از سپاه هفتواد شکست خورده و گریخته است(کارنامک،در هشتم،بند 7).و دیگر دست یافتن به گنج یکی از شاهان‌ گذشته(که گاه با وصیت نامهء او همراه است)و در پیش از آن یاد شد،مانند یافتن بهرام گور گنج جمشید را(شاهنامه‌ 7/335/514 بجلو)و گواه‌های فراوان دیگر.و دیگر رفتن شاه به کشور دشمن به ناشناس و شناخته شدن او پس از آنکه از او هنرها و دلیری‌ها سر می‌زند،مانند به ناشناس رفتن گشتاسپ به روم و شاپور به روم(شاهنامه 7/226/121 بجلو).گاه شاه‌ این تهور را تا بدانجا می‌رساند که خود پیام‌بر خود می‌گردد،مانند رفتن بهرام گور بنزد شنگل شاه هند به پیامبری‌ خود(شاهنامه 7/414/1919 بجلو)که آنرا باز بر سر گذشت اسکندر هم منتقل کرده‌اند(شاهنامه 7/49/763 بجلو،و چند بار در رمان اسکندر).و دیگر ظهور معجزات و شگفتی‌ها هنگام زاده شدن شاه،مانند زادن گاو بر مایون در روزی که فریدون از مادر بزاد(شاهنامه 1/57/106 بجلو)و زادن کره اسب سفید در اصطبل شاهی،در روزی که اسکندر از مادر زاد(شاهنامه‌ 6/378/94 بجلو)که در رمان اسکندر چون معنی این افسانه را نفهمیده‌اند در آن دست برده‌اند و از کره اسب سفید زیبا، جانوری درنده و خون‌آشام ساخته‌اند.و دیگر خواب و یا به گفتهء توده خواب‌نما شدن،مانند خواب دیدن کیقباد(شاهنامه‌ 2/60/175 بجلو)و یا خواب دیدن پاپک ساسان را(کارنامک،دریکم؛شاهنامه 7/117/81 بجلو)و دیگر و دیگر.اینکه‌ بهرام چوبینه در ترکستان ددی را به نام شیر کپی که چیزی جز همان اژدها نیست می‌کشد(شاهنامه 9/145/3385 بجلو)نه‌ از این روست که ایرانیان در پایان سدهء ششم میلادی با ساده‌لوحی تاریخ و افسانه را درهم آمیخته باشند،بلکه به دلیل همان‌ اعتقاد به اصل سزاواری در مقام پادشاهی ایران است که پیروان بهرام چوبینه نیز تراواش خامهء آنها بوده‌ برای رهبر خود ادعا نموده بوده‌اند.رمان اسکندر تالیف کالیستنس دروغین(از پایان سدهء سوم میلادی)را هم که می‌خوانیم‌ می‌بنیم در کنار نفوذهای فراوان روایات ایرانی،یکی نیز همین نشانه‌های اثبات سزاواری اوست که ایرانیان خود بر اسکندر که او را از پدر ایرانی نموده‌اند منتقل کرده بوده‌اند تا بتوانند او را در حلقهء شاهان ایرانی بپذیرند.این روایات ایرانی سپس به‌ گوش کالیستنس رسیده(و یا بدستش افتاده و آنها را با روایات هندی و مصری و حبشی درآمیخته و از مجموعهء آنها رمان‌ اسکندر را به زبان یونانی تالیف کرده است.همسانی‌هایی که میان رمان اسکندر از یکسو و گرشاسپنامه و فرامرزنامه از سوی دیگر دیده می‌شود،همه از تاثیر روایات ایرانی در رمان اسکندر است و نه خلاف آن،چنانکه کسانی چون موله و ماسه‌ بدون نگرش کافی در مسئله ادعا نموده‌اند.نگارنده امیدوار است که روزی بتواند پژوهش خود را دربارهء نفوذ روایات ایرانی‌ در رمان اسکندر و چگونگی راه یافتن این داستان در شاهنامه منتشر سازد.

[xxiv]. در فرامرزنامهء چاپ بمبئی،رویهء 84:اینزمان.

[xxv]. شاهنامه 6/322/1 بجلو.

[xxvi]. نک به:فردوسی و شاهنامهء او،به کوشش حبیب یغمائی،تهران 1349،رویه 169.

[xxvii]. شاهنامه 8/111/990 بجلو.

[xxviii]. تقی‌زاده(همان کتاب،رویه 168،پی‌نویس 2)گمان برده است که آزاد سرو را احمد سهل با خود ا ز سیستان به مرو آورده بوده است.

[xxix]. بسی سپاسگزارم از استاد دانشمند آقای دکتر محمد امین ریاحی که نه تنها مرا به وجود فرامرز نامهء چاپ هند آشنا کردند،بلکه کتاب را نیز با بزرگواری ویژهء خویش برای مدتی در دسترس من نهادند.

[xxx]. کار به معنی جنگ است،چنانکه کارزار به معنی جای جنگ.در داستان شبرنگ«مرد کاره»را به معنی‌ مرد جنگ بکار برده است:

به لشکر یکی مرد کاره ندید به غیر از شدن هیچ چاره ندید

[xxxi]. نامیدن در اینجا به معنی منم زدن و لاف زدن بکار رفته است و در همین معنی در داستان شبرنگ نیز آمده است:

بدو پیل گفتا که ای خیره سر چه نامی به گودرز داری گهر؟

[xxxii]. زوش برطبق لغت فرس تند و سخت طبع باشد.رودکی گفت:

بانگ کردمت ای فغ سیمین‌ زوش خوانیدمت که هستی زوش

این واژه در داستان شبرنگ چند بار بکار رفته است:

فتاده در آن لشکر دیو زوش‌ ز هر سو برآورد چندین خروش

گذشته از این در داستان شبرنگ زوش نام دیوی است به تن سیاه و موی چون کافور سفید.این دیو آهن سه گور را در یکبار می‌بلعد،جنگ او پیاده است و تنها رزم افزار او استخوانی گران است.به برخی دلایل لغوی که چند نمونهء آن در بالا یاد شد و نیز اینکه مأخذ فرامرز نامه و داستان شبرنگ هر دو کتاب آزاد سرو بوده و سرایندهء هر دو داستان از آزاد سرو با صفت‌ چراغ یاد می‌کنند،محتمل می‌نماید که این دو داستان و شاید یکی دو منظومهء دیگر همه اثر یک نفر باشند.

[xxxiii]. آویز اسم مصدر از آویختن و به معنی آویزش و آویختن در یکدیگر هنگام نبرد است.در شاهنامه(4/288/ 1215)آمده است:

برانگیخت از جای شبدیز را تن و جان بیاراست آویز را

[xxxiv]. خشت در اینجا به زیر یکم آمده است.ولی خوانش آن برطبق برهان قاطع به زیر یکم است.در شاهنامه نیز به‌ زیر یکم آمده است(2/44/268):

برآمد درخشیدن تیر و خشت‌ تو گفتی هیوا بر زمین لاله کشت

برهان قاطع شکل این سلاح را چنین توصیف کرده است:«و آن نیزهء کوچکی است که در میان آن حلقه‌ای از ریسمان یا ابریشم بسته باشند و انگشت سبابه را در آن حلقه کرده به جانب خصم اندازند.»چنانکه از بیتی از ویس و رامین(چاپ م. تودوا-ا.گواخاریا،تهران 1349،68/32)برمی‌آید،در بن ابن نیزه سه دانه پر کار می‌گذاشتند:

پیمبر شد میان هر دو لشکر خدنگ چار پرّ و خشت سه پر

و نیز نک به ویس و رامین 518/32 و 33.سلاحی که برهان قاطع شکل آن را شرح داده است،سومریان،اسکت‌ها، یونانیان و رومیان نیز می‌شناخته‌اند و رومیان آنرا Amentum می‌نامیده‌اند.هنگام پرتاب خشت ریسمانی که در میان‌ یا در بن ابن نیزه می‌پیچیده‌اند باز می‌شده و خشت پیچان به سوی هدف می‌رفته و این پیچش نیروی تأثیر سلاح‌ را بالا می‌برده است.

[xxxv]. نک به:مینوی خرد،ترجمهء احمد تفضلی،تهران 1354،رویه 45 و 134؛صد در بند هشن،به کوشش دابار، بمبئی 1909،رویه 98-90.

[xxxvi]. شاهنامه 9/220/3518 بجلو.

[xxxvii]. در اصل:به.

[xxxviii]. تقلید از این بیت شاهنامه است(4/196/1300):

برو راست خم کرد و چپ کرد راست‌ خروش از خم چرخ چاچی بخاست

[xxxix]. در اصل:شصت.

[xl]. در اصل:شصتش.

[xli]. در این بیت گویا گشتگی روی داده است.چون بهرام و مریخ هر دو یک ستاره‌اند و پیر نیز باید گشتهء تیر باشد.شاید:چو بهرام و ناهید و کیوان و تیر.

[xlii]. طاقدس همان طاقدیس است به معنی«بشکل گنبد آسمان».