ماهنامه بنیاد و سیاست‌زدایی از غرب‌زدگی

مقدمه

هدف این مقاله عرضۀ تحلیلی دقیق از بخشی از تاریخ پرآشوب مدرنیتۀ ایرانی در سال‌های پایانی حکومت پهلوی است. ما در این مقاله بر خاستگاه‌های ”غیرسیاسی“ ایدئولوژی ضدمدرنیستی حکومت تمرکز خواهیم کرد که در گفتمان غرب‌زدگی تجسم پیدا می‌کند. مشخصاً به وضعیت غریبی توجه خواهیم کرد که در آن، حکومت از یکسو دست به نوسازی ”مادی“ فراگیر ایران می‌زند و از سوی دیگر، فضای فرهنگی مناسبی را برای نوعی ایدئولوژی ضدمدرن رادیکال فراهم می‌کند. این وضعیت غامض چه بسا خبر از سرنگونی حکومت، به منزلۀ عروسک خیمه‌شب‌بازی غرب، به‌ دست انقلابیون رادیکال ‌داده و به تقویت این جریان کمک بزرگی کرده باشد.

حکومت پهلوی در مقام نیرویی سکولار و در حال نوسازی از جانب طبقۀ متوسطِ در حال ‌رشد با بحران مشروعیت و مشارکت سیاسی مواجه بود. با نگاهی به گذشته متوجه می‌شویم که حکومت به‌ جای باز کردن فضای دموکراتیک در کشور دست به قمار بسیار خطرناک و مهلکی زد. حکومت ایدئولوژی ضدغربی و ضدسکولار گفتمان غرب‌زدگی را، که مخالفان چپ و مذهبی آن را تقویت کرده بودند، تصاحب کرد تا از جنبش در حال ‌رشدی سیاست‌زدایی کند که برگرفته از ایدئولوژی غرب‌زدگی بود و کوشید آن را به‌ مثابه پدیده‌ای فرهنگی تقویت کند.

شخصیت‌های فکری و فرهنگی نزدیک به دربار به شدت به پروژۀ غرب‌زدگی پر و بال دادند. این افراد -کسانی مثل سیدحسین نصر، احسان نراقی، داریوش شایگان، احمد فردید و دیگران- که به نخبگان طبقۀ حاکم تعلق داشتند، عمدتاً در غرب تحصیل کرده بودند یا آنکه مثل هانری کربن غربی بودند. در این مطالعه، صرفاً بر مطالب منتشرشده در ماهنامۀ بنیاد تمرکز خواهیم کرد که بنیاد اشرف پهلوی آن را تأسیس کرده بود و از آن حمایت مالی می‌کرد.

در اسفند 1355، فقط دو سال قبل از انقلاب، بنیاد اشرف پهلوی ماهنامه‌ای با ‌نام بنیاد به سردبیری علیرضا میبدی منتشر کرد. مجله هدف عمدۀ خود را توجه به مهم‌ترین موضوعات اخلاقی و فرهنگی ایران در برهۀ بسیار مهمی از تاریخ کشور اعلام کرد. شمارۀ آغازین ماهنامه با یادداشتی از اشرف پهلوی شروع می‌شود. اشرف پهلوی در این یادداشت با تشریح مأموریت مجله، تحلیل خود را از مصائب تمدن‌ها در جهان معاصر عرضه می‌کند. او می‌نویسد: ”ما در مرحلۀ گذار به سوی مدنیت نویی هستیم که بی‌ساز و برگ فرهنگ و اندیشه نمی‌توان به آن دست یافت.“[1] بدون اینکه هیچ اشاره‌ای به فرهنگ مدرن بشود، این ”مدنیت نو“ درون سنت‌های گذشتۀ ایران قرار داده می‌شود: ”برای ملت‌هایی که دارای یک تمدن و فرهنگ دیرینه هستند، آینده همچون تابلوی سفید و دست‌نخورده‌ای است که می‌توان آن را به شکل دلخواه و مطلوب آفرید.“[2] اشرف پهلوی در ادامه برای مشکلات بشر نسخه‌ای ”معنوی“ می‌پیچد. او برای ”احیاء“ خاستگاه‌های معنادار فرهنگی هویت ملی ایرانیان فراخوان می‌دهد:

هر اندازه نهادهای فرهنگی، پژوهشی و آموزشی غنی‌تر و گسترده‌تر گردد و هر چقدر بر میزان دانش و بینش معنوی افراد جامعه افزوده شود، آماده‌سازی مجموعه‌های انسانی برای مواجهه با آینده و مسائل آن ساده‌تر خواهد بود. به این اعتبار می‌توان گفت ضروری‌ترین مسئله برای جهان امروز راهیابی بیشتر به ”معنی“ و ”فضیلت“ و گستردن آن در رابطه‌ها و نسبت‌های بشری است.[3]

بسیار جالب است که در همین زمان گروه‌های مخالف حکومت، به‌خصوص گروه‌های مذهبی، با ادبیات مشابهی در حال بسیج توده‌ها علیه حکومت بودند. هدف این گفتمان مخالف سلطنت پهلوی و مشخصاً سیاست‌های فرهنگی ”غرب‌زده“اش بود. فساد سیاسی و اخلاقی‌‌ای هم که رژیم بابت آن سرزنش و نکوهش می‌شد، موضع گفتمانی‌اش را متناقض‌تر می‌کرد.

اشرف پهلوی ماموریت ماهنامۀ بنیاد را چنین توضیح می‌دهد:

این آرزوی همیشگی من بود که با اختصاص همۀ ثروت و هستی خویش یک منزلگاه علمی و فرهنگی و هنری ایجاد کنم تا مکانی، ولو کوچک برای رفت و آیندها، گفت‌وشنودها و خلاقیت‌های فکری و ذهنی همۀ کسانی باشد که در قلمرو فرهنگ و دانش بشری تلاش می‌کنند. اکنون که این بنیاد تأسیس شده است، امیدوارم بتوانیم در راه توسعۀ علم و دانش و شناساندن بیشتر تمدن و فرهنگ ایران به جهانیان و تشویق و پشتیبانی پژوهشگران و علاقه‌مندان به شناسایی نقش فرهنگ ایران در تمدن جهان و بالاخره نیل به آرمان‌های صلح و بهره‌مندی جامعۀ انسانی از حقوق بشر، گام‌های مؤثری برداریم، و این بنیاد را ”مکتبی“ برای پژوهش‌ها، نواندیشی‌ها، و ارتباط‌های جهانی متفکران بسازیم.[4]

اولین صفحۀ ویژه‌نامۀ بنیاد به سخنرانی اشرف پهلوی در سی‌وچهارمین نشست بین‌المللی حقوق بشر در سازمان ملل اختصاص دارد. او در میانۀ سخنرانی از اعلامیۀ حقوق بشر انتقاد می‌کند: ”در حقیقت، اعلامیۀ جهانی که میراث اندیشه‌ها و طرز تفکر غربی می‌باشد، خالی از نقص نیست. نقائصی که بیش از آنکه به اصول مندرج در آن بستگی داشته باشد، ناشی از بی‌اعتنایی به پاره‌ای از واقعیات می‌باشد.“[5] اشرف پهلوی استدلال یک حکومت استبدادی سکولار را منعکس می‌کند. ایدۀ محوری این استدلال این است که اگرچه ما به‌طور کلی طرفدار مدرنیته و دموکراسی هستیم و از ”اصول“ سیاست‌های دموکراتیک استقبال می‌کنیم، با این‌ حال از دنیا می‌خواهیم که شرایط خاص ما را درک کند. این طرز استدلال تا آنجا پیش می‌رود که از دنیا می‌خواهد صرفاً به آنها اعتماد کرده و درک کند که ”واقعیت‌ها“ی جوامع آنها مستلزم شیوه‌های کاملاً متفاوت به ‌کار بستن و مفهوم‌سازی حقوق بشر و دموکراسی است. اشرف پهلوی معتقد است که خودمختاری و حاکمیت دولت باید مقدم بر حقوق انسانی شهروندان باشد:

در اینجا لازم به ‌تذکر است که به هنگام تصویب اعلامیۀ جهانی حقوق بشر، حتی پرحرارت‌ترین مدافعان آن نیز لحظه‌ای به ‌حق خودمختاری و تعیین سرنوشت ملت‌ها نیاندیشیدند و بدین‌گونه، در حقیقت تمامی حقوق مدنی و سیاسی را که مورد تأکید اعلامیۀ جهانی است از آنان سلب کردند.[6]

او تا آنجا پیش می‌رود که با مطرح کردن موضوع عدالت اقتصادی و برابری، گفتمان حقوق بشر را نقد می‌کند: ”در مورد استثمار اقتصادی جهان سوم بایستی متذکر گردید که مبارزه در راه شناخت این استثمار به عنوان سدی مرتفع در راه تحقق بخشیدن به حقوق بشر هنوز به پایان نرسیده است.“[7] اشرف پهلوی در بخش دیگری از سخنرانی‌اش می‌گوید:

نباید از مد نظر دور داشت که این نظم در اجتماع‌های مختلف چهره‌های متفاوت داشته و به مسائل ویژه، سنن، فرهنگ و درجۀ تکامل مدنی و سیاسی آن اجتماع وابسته خواهد بود . . . بدین دلیل است که استفادۀ کورکورانه و یکنواخت از معیارهای مشترک در همه‌جا امکان‌پذیر نیست و همکاری بین‌المللی جز با محترم شمردن این واقعیات میسر و مثمر ثمر نخواهد بود . . . منظور آن است که دیگر کسی نباید طریقۀ زندگی و عقاید خود را به دیگران تحمیل کند. عصر استثمار، جنگ و زورگویی سپری شده و دوران همکاری و تفاهم فرا رسیده است.[8]

دیدگاه اشرف پهلوی واقعاً گیج‌کننده است. او در ابتدا می‌خواهد نشان دهد که حکومت پهلوی متعهد به دموکراسی و حقوق بشر است، اما در عین حال از گفتمان استعماری مراحل تمدنی استفاده می‌کند تا تلویحاً بگوید که ایرانیان در حال حاضر به‌ لحاظ فرهنگی عقب‌مانده‌تر از آن‌اند که برای دموکراسی و حقوق بشر کامل آماده باشند. اعتقاد آتاتورک دربارۀ ترکیه هم همین بود. اشرف پهلوی حتی یک گام پیش‌تر می‌رود و اعلامیۀ جهانی حقوق بشر را به این علت که به خاص‌بودگی‌ها و تفاوت‌های محلی توجه نکرده است، به لحاظ فرهنگی امپریالیستی می‌داند. از نظر او، اعلامیۀ حقوق بشر به‌ منزلۀ ایده‌ای اصالتاً غربی، بدون در نظر گرفتن تاریخ بومی و خاص‌بودگی‌های فرهنگی تمدن‌های جهان، به‌دنبال تحمیل نوعی همسان‌سازی حقوقی کورکورانه‌ بر همۀ تمدن‌هاست. او به ‌وضوح بیان می‌کند که اجرای حقوق بشر و سیاست‌های دموکراتیک برای ایران در مرحلۀ تمدنی کنونی‌اش مناسب نیست. عملاً، چنان که خواهیم دید، دیدگاه متناقض اشرف پهلوی در اغلب مطالب منتشرشده در مجلۀ بنیاد هم تکرار شده است.

غرب‌زدگی حکومتی

ماهنامۀ بنیاد حاوی مطالبی است که بسیار شبیه گفتمان‌های غرب‌زدگی احمد فردید و جلال آل‌احمد است. محبوبیت این گفتمان‌های روشنفکری در یک مجلۀ پرمخاطب، آن هم در مجله‌ای که بنیاد اشرف پهلوی حامی آن است، نشان‌دهندۀ سیاست‌زدایی شدن از ایدئولوژی غرب‌زدگی است. ماهنامۀ بنیاد این ایدئولوژی سیاست‌زدایی‌شده را به‌ کار گرفت تا نوعی روایت ”اصیل فرهنگی“ برای حاکمیت سلطنت پهلوی بسازد، در حالی‌ که هم‌زمان و ناخواسته در حال ضربه زدن به رژیمی بود که از بالا مشغول نوسازی شده بود. نکتۀ جالب توجه این است که حکومت پهلوی که در مواجهه‌ای تمام عیار با نیروی بسیج‌شدۀ اسلام سیاسی قرار گرفته بود، در خصوص استفاده از گفتمان غرب‌زدگی با آن اشتراک نظر داشت.

برای آل‌احمد، غرب‌زدگی اساساً مفهومی سیاسی بود. منظور آل‌احمد از غرب‌زدگی توصیفی سیاسی-اجتماعی دربارۀ موجودیت تاریخی ایران مدرن بود. به ‌لحاظ سیاسی، او غرب‌زدگی را در قالب نوسازیِ استبدادیِ از بالا به پایین شرح می‌داد: طرحی مخرب، استعماری و خودکامه برای تغییر اجتماعی. آل‌احمد عموماً به حکومت خودکامۀ پهلوی اشاره می‌کرد. با این‌ حال، همچون برخی دیگر از دیدگاه‌های پسامدرن معاصر، آل‌احمد هیچ شیوۀ بدیلی برای ایران متصور نبود که از مدرنیته استقبال کند. دیدگاه او مدل توسعۀ پهلوی را یگانه مدرنیتۀ ممکن تصور می‌کرد: دیدگاهی متأثر از اگزیستانسیالیست‌های رمانتیک آلمانی و فرانسوی. به‌ پیروی از این دیدگاه‌های ضدمدرن، آل‌احمد به سنت گذشتۀ ایرانی، یعنی سنت‌های اسلامی و عاملیت علما، به ‌عنوان جایگزین‌ سیاسی ممکن در برابر مدل نوسازی معاصر معتقد بود. این بازسازی سیاسی غرب‌زدگی از خاستگاه فلسفی اصلی آن، که نقد رادیکال هایدگری فردید از مدرنیته است، فاصله گرفته بود. فردید قویاً برداشت سیاسی آل‌احمد از غرب‌زدگی را رد می‌کرد. در مقام منتقد متافیزیک غربی و منتقد تقدس‌زدایی اومانیستی از تصور انسان، فردید بارها از ناتوانی آل‌احمد در درک معنای فلسفی درست این عبارت ”معنوی“ انتقاد کرده بود.

مطالب مجلۀ بنیاد و ایدئولوژی حکومت پهلوی به ‌طرز تناقض‌آمیزی به توضیحات فردید از غرب‌زدگی نزدیک است.[9] می‌توان چنین گفت که آل‌احمد از غرب‌زدگی استفاده کرد تا سیاست‌های دیکتاتوری محمدرضاشاه را نکوهش کند، اما روشنفکران متمایل به پهلوی و برخی افراد نزدیک به رژیم از فهم فردیدی از مفهوم غرب‌زدگی استفاده کردند تا به حاکمیت سیاسی استبدادی مشروعیت بخشند.

ایران در دوراهی اخلاقی و فرهنگی

ماهنامۀ بنیاد از اسفند 1355 تا آبان 1357، ماهانه و در مجموع در قالب 20 شماره منتشر شد. بنیاد مرکز فکری مهمی برای بسیاری از روشنفکران شناخته‌شدۀ ایرانی بود و به ‌نظر می‌رسد برای انتشار مطلب در بنیاد علاقۀ‌ گسترده‌ای میانشان وجود داشت. به تیراژ واقعی مجله دسترسی نداریم، اما شواهدی وجود دارد که نویسندگان و روشنفکران آن زمان مجله را جدی می‌گرفتند. چند ماه بعد از انتشار مجله، ”به‌ خاطر تراکم مطالب و مقالات رسیده،“ مسئولان مجله تصمیم می‌گیرند ”صفحات مجله را افزایش دهند.“[10] در مدت زمانی کوتاه، مجله مجبور می‌شود مجدداً صفحاتش را افزایش دهد، به‌طوری که مجله به 100 صفحه می‌رسد.[11] محبوبیت بنیاد تا جایی پیش می‌رود که در شمارۀ 11، مجله نام بیش از 100 نفر از نویسندگان و شاعرانی را فهرست می‌کند که مطالبشان در انتظار چاپ است.[12] همچنین، روزنامۀ لبنانی الشرق با سردبیر مجله مصاحبه‌ای صورت می‌دهد و در گزارشی بنیاد را ”یکی از معتبرترین نشریات ادبی و فرهنگی ایران“ معرفی می‌کند که ”در معرفی آثار ادبی و فرهنگی جهان عرب و جهان سوم تلاش می‌کند.“[13]

هدف ما در اینجا نشان دادن ایدئولوژی ضدمدرن سیاست‌زدایی‌شدۀ ماهنامۀ بنیاد است. بدین منظور، با مطالعۀ تمامی شماره‌های مجله همۀ مطالب مرتبط با بحث را تحلیل کرده‌ایم، چنان که همۀ مطالب چاپ‌شده در 20 شمارۀ بنیاد، اعم از سرمقاله‌ها، مقالات، یادداشت‌های کوتاه، مقالات پژوهشی، شعر، نقد کتاب، مصاحبه‌ها، تبلیغات، نامه‌ها، گزارش‌ها و مقالات ترجمه‌شده بررسی شدند. سپس، همۀ ارجاعات و نقل قول‌هایی را که به‌ نوعی با موضوعات غرب/شرق، مدرنیته، نوسازی، پیشرفت، تکنولوژی، مصرف‌گرایی، سرمایه‌داری، اسلام، معنویت و تمدن مدرن/تمدن ایران باستان مرتبط بودند مقوله‌بندی کردیم. در جدول زیر فراوانی بیشترین مطالبی آمده است که طی دو سال در 20 شمارۀ بنیاد منتشر شده است.

جدول 1. عمده‌ترین مقولات ماهنامۀ بنیاد، شماره‌های 1 تا 20 (اسفند 1355 تا آبان 1357)

موضوعتعداد مطالب
نقد تمدن غرب (اندیشه/سبک زندگی/تکنولوژی/خشونت/بی‌عدالتی)29
عظمت تمدن ایرانی24
اسلام، عرفان و معنویت19
دوگانۀ شرق/غرب16

مرور 20 شمارۀ مجله به ‌وضوح نشان می‌دهد که سردبیر و گردانندگان مجله سیاست‌گذاری و هدف مشخصی برای مجله داشتند و بر آن بودند که به آنچه ”بحران“ اخلاقی و فرهنگی در ایران و احتمالاً جهان می‌دانستند واکنش نشان دهند. از نظر آنها، ایران فردا باید بین فضای تمدنی غربی و شرقی یکی را انتخاب کند.[14] علیرضا میبدی، سردبیر بنیاد، در مصاحبه‌ای که اخیراً با او صورت گرفت، دیدگاه خود در آن دوران را چنین توضیح داد:

فکر کردم که ما بر سر دوراهی ایستاده‌ایم. [ما باید تصمیم می‌گرفتیم:] شرق یا غرب؟ خب، آل‌احمد آمده بود و مفهوم غرب‌زدگی را مطرح کرده بود و کتاب‌ احسان نراقی، آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد، منتشر شده بود و مبحث شرق و غرب خیلی مبحث مطرح و محوری‌ای بود در دانشگاه و در محیط‌های دانشجویی و محیط‌های روشنفکری و رسانه‌ها.[15]

به ‌نظر می‌رسد سردبیر و مؤسسان بنیاد غرب و شرق را در نوعی تقابل دوتایی صریح قرار داده بودند. این جهان‌بینی را در مطالب اکثر نویسندگان مجله می‌توان دید. از نظر آنها، مؤلفه‌های فرهنگی، اخلاقی، تاریخی، تمدنی و حتی روان‌شناختی هویت ایرانی/شرقی از مختصات خاصی برخوردار بود که در تقابلی آشکار با اشکال وجودی و فکری غرب قرار می‌گرفت. این موج از متفکران ایرانی تلاش می‌کردند نشان دهند شرق، به‌ صورت کلی، و ایران، به‌ شکل خاص، ویژگی‌های ذاتی و منحصربه‌فردی دارد و می‌کوشیدند که هویت و سیاست به ‌هم متصل شوند. در کل، چند جهت‌گیری کلان در میان این متفکران دیده می‌شود: اول، معتقد بودند تمدن آریایی سنگ بنای همۀ تمدن‌های جهان است. دوم، معتقد بودند روح یا معنویت و اخلاق شرقی/ایرانی در تمدن ایران باستان و اسلامی در جهان منحصربه‌فرد است. سوم، به عصر طلایی ایران در دوران باستان و دوران اسلامی معتقد بودند. چهارم، این متفکران به قابلیت نهفته در تمدن ایرانی اعتقاد داشتند و معتقد بودند ایران می‌تواند همچون ققنوس سر از خاکستر بردارد. پنجم، با مشخص کردن این ویژگی‌های منحصربه‌فرد، پیش‌بینی می‌کردند که ملت ایران می‌تواند تکنولوژی مدرن را در عین حفظ هویت خود اقتباس کند. این ایده‌های ایدئولوژیک را، که در منازعه با غرب شکل گرفته بود، می‌شود در سه مقولۀ کلی قرار داد: قابلیت فرهنگی ایرانیان، معنویت یا عرفان شرقی/ایرانی و منحصربه‌فرد بودن تمدن آریایی.

1. برتری فرهنگ ایران باستان

بسیاری از مقالات بنیاد تقابل شدید بین ”فرهنگ“ ایرانی و غربی را برجسته می‌کنند. در این زمینه، ایران به دو شکل تصویر می‌شد: یا به منزلۀ امپراتوری ایران باستان در دوران پیش از اسلام یا چونان بخشی از تاریخ گسترده‌تر اسلامی در دوران پس از اسلام؛ که هر دو همچنان پیشامدرن‌اند. غرب یا فرهنگ غربی برحسب سلطۀ علم و تکنولوژی تعریف می‌شود، به‌گونه‌ای که گویی در زندگی و فرهنگ غرب چیزی جز تکنولوژی وجود ندارد. آنچه‌ به‌ طرز قابل ‌توجهی از این تصاویر غایب است اولاً ایرانِ واقعاً موجود و معاصر سلطنت پهلوی است و ثانیاً، جهان هنری و ادبی غرب. عزت‌الله همایون‌فر در مطلبی به‌وضوح این طرز فکر را بیان می‌کند:

ما در کار علم و تکنیک از جهان غرب عقب هستیم . . . اما در کار فرهنگ . . . نه‌ تنها از جهان غرب عقب نیستیم، بلکه در بسیاری جهات می‌توانیم سرمشق جهان بشری باشیم. آن‌چنان که در گذشتۀ دور و نزدیک این ما بودیم که الفبای صلح و آشتی بین فرزندان آدمی و رسم‌الخط آسایش و آرامش خیال را برای انسان‌ها آفریدیم. و این ما بودیم که در کار هنرها سازنده و هنرهای ارشادی -و نه هنرهای دیوانه و شهوانی این عصر- یادگارهای خوبی به تاریخ تقدیم کرده‌ایم . . . دنیای تکنیک‌زده و مسموم‌شده از علم امروز به فرهنگ درخشانی نیاز دارد که چراغدار چنین فرهنگی نه برتراند راسل و ژان پل سارتر و آلبر کامو می‌تواند باشد و نه آندره موروا و امیل لودویک.[16]

در شمارۀ 3 بنیاد، نامه‌ای از فردی با ‌نام جزایری از سوئد منتشر شد که از مسئولان بنیاد می‌خواهد با مردم سوئد ارتباط برقرار کنند تا فرهنگ و تمدن ایرانی را به آنها بشناسانند.[17] نویسنده از اینکه مردم سوئد شناخت کمی از عظمت فرهنگ و تمدن ایران دارند اظهار تأسف می‌کند و معتقد است که ”ایران زادگاه فرهنگ و کلام فارسی است و تمدن بشری از این چشمۀ جوشان و گوارا بهره‌های ارزنده و بیکران برده است و این حق مسلم هر انسانی است که از چنین منبع الهام‌بخش اندیشه و خلاقیت‌های فکری آگاهی باید.“[18]

سعید فاطمی، روزنامه‌نگار و سیاستمداری که زمانی هم دستیار شخصی مرحوم مصدق بود، در مطلبی دربارۀ نقش نمادها در ایران باستان بحث می‌کند و به هشدار می‌دهد که

غرب‌زدگی تمدن ایرانی را به فراموشی می‌سپارد. فراموش کردن اینکه ما کیستیم و چه فرهنگ درخشانی را پشت سر گذاشته‌ایم خیانتی است نابخشودنی. ما وطنمان را باید بشناسیم، فرهنگ آن را بررسی کنیم و به جوانان خودمان بفهمانیم که وارث چه نیروی معنوی جاویدانی هستیم. این وظیفۀ همۀ ما است و اگر کوتاهی کنیم فردا پشیمان‌تر از امروز خواهیم بود.[19]

در اینجا به ‌نظر می‌رسد از گفتمان غرب‌زدگی استفاده می‌شود تا واقعیت‌های ایران معاصر و همچنین جهان مدرن نادیده گرفته شود. فاطمی در عین حال که با استفاده از گفتمان تمدنی از بحث دربارۀ چالش‌های واقعی در ایران معاصر پرهیز می‌کند، ظاهراً خواستار بازگشت به ایران پیشامدرن و پیشااسلامی است. واقعاً ”نیروی معنوی جاویدان“ به چه معناست؟ کی زندگی واقعی ایرانی‌ها اساساً دارای چنین قدرتی در زندگی واقعی‌شان بوده؟ فقدان تحلیل‌های جامعه‌شناختی و تاریخی در این مباحث به ‌شدت حس می‌شود.

در ویژه‌نامۀ بنیاد دربارۀ ”جهان سوم: چالشی برای هویت،“ شاعر و مترجم ادبی مدرن، فرخ تمیمی، یادداشتی می‌نویسد با عنوان ”شرق یا غرب؟“ تمیمی می‌نویسد:

امروز، من شرقی، من ایرانی، در چارچوب مرزهای وطنم می‌خواهم خودم را از هجوم آثار منفی غرب در امان نگاه دارم. اینجا حربۀ من تنها ”هویت ملی“ است. می‌خواهم آثار خوب تمدن غربی را اخذ کنم و هویت ملی‌ام را نیز پاک و ناآلوده حفظ کنم. مسئله این است و مسئلۀ غامضی است.[20]

خواست و آرزوی تمیمی برای اینکه انسانی ”مدرن“ باشد و همچنان به هویت ایرانی اصیل هم ”تعلق“ داشته باشد، احتمالاً روایت گفتمانی رایج در میان اغلب روشنفکران ایرانی در دهۀ 1350 بود. این دیدگاه به ‌وفور در شماره‌های متعدد بنیاد بیان شده است. شاهدیم که این دیدگاه در بحث‌های روشنفکری و حتی مؤسسات فرهنگی حکومتی هم طرح می‌شود. با این‌ حال، هر چند جنبه‌های ”مطلوب“ تمدن و هویت ایرانی و اسلامی بیان می‌شود، اگرچه به ‌صورت کلی و شعاری، اما به ‌ندرت تلاشی جدی دیده می‌شود که بیان کند چه چیزی در فرهنگ مدرن یا غربی ”پسندیده“ است. با در نظر گرفتن این واقعیت که شرق، ایران و اسلام به صورت گسترده نقطۀ مقابل غرب تعریف می‌شود، چنین تبیین‌هایی تقریباً غیرممکن است. این دوگانه‌سازی‌ها با قرار دادن معنویت شرقی در مقابل مادی‌گرایی غربی، تفکر عقلانی و سلطۀ دانش تکنیکی برانگیخته می‌شود.

نمونۀ چنین گرایشی را در مقالۀ‌ ناصر رنجبین با عنوان ”غرب . . . و شرق . . . از دیدگاه انسان شرقی“ می‌توان دید. رنجبین معتقد است که ”شرق“ برای اینکه از فرهنگ مدرن غربی در امان باشد، می‌بایست تکنولوژی مدرن غربی را به ‌همراه سنت‌های خود استفاده کند و در این مسیر می‌تواند جهان ”متشکل انسانی“ و شکوهمندی را نیز در عالم خلق کند:

انسان مشرق‌زمین، فارغ از پیدایی ”تردید“ در مغرب‌زمین، تمدن پاینده و ریشه‌دار خود را به یاری تفکر خویش می‌سازد. این انسان به تکنولوژی غرب ”آری“ می‌گوید و در برابر فرهنگ غرب و تفکر غربی که زود می‌پوسد با یک ”نه بزرگ“ پاسخ می‌گوید . . . انسان شرقی باید که با دست یافتن به برابری تکنولوژی به تعمیم و گسترش ارزش‌های فرهنگی و سنتی دیار خود بپردازد و جهان انسانی را با برخورداری از تمدن کهن خویش و با بهره‌گیری از توازن ارزش‌های صنعتی به سوی یک جهان ”متشکل انسانی“ رهنمون شود. نه جبهۀ نوینی که در دو سوی آن ”انسان شرقی“ و ”انسان غربی“ موضع گرفته باشند.[21]

شبیه بحث فوق را، منتهی با بیانی شاعرانه، محمدرضا تاجدینی در شعرش با عنوان ”شرق و غرب“ تکرار می‌کند:

آن زمان که خورشید شرق

به طاعون غرب آلوده گشت

شب قلمرو خود را وسعتی تازه بخشید

. . .

اینک ای شرق عزیز!

ای قافله‌سالار روزهای پرشکوه

آیا دوباره

تاج خورشید را بر تارک قبیله‌ام می‌نشانی؟

و شوکت دیرینه باز خواهد گشت؟

کسی چه می‌داند؟

شاید

هنوز

آتشی زیر خاکستر مانده باشد

که شفا دهد طاعون قبیله مشرقی‌ام را

شاید

کسی چه می‌داند؟[22]

مطالب بالا به‌ خوبی نشان می‌دهد که کمترین تلاشی صورت نمی‌گرفت تا تحلیل و بحثی جدی در این زمینه طرح شود یا حتی اندکی شواهد و مستندات برای این ادعاهای پرطمطراق عرضه شود.

فقط چند ماه مانده به سقوط حکومت پهلوی، سردبیر بنیاد، علیرضا میبدی، در یکی از آخرین شماره‌های مجله در سرمقاله‌ای ضمن انتقاد از غرب صنعتی جهان سوم را به قیام و کسب استقلال تشویق می‌کند:

اگر کشورهای صنعتی غرب سازنده، کنترل‌کننده و گاه بازدارندۀ قرن بیستم بودند، بی‌تردید قرن آینده قرن جهان سوم است. تجربۀ یک قرن قدرت فنی و صنعتی که عارضه‌هایش انسان را از لحاظ مادی زورمند و مقتدر و از دید روحانی و معنوی مسکین و نیازمند کرد، جهان سوم را به‌سوی بیداری و هوشمندی سیاسی و معنوی سوق می‌دهد. یعنی جهان سوم می‌رود تا جای اسارت را به آزادی دهد . . . آری، اگر قرن بیستم قرن قدرت صنعتی و تکنولوژیک یک انسان بود، قرن آینده قرن عظمت آزادی و انسان‌های آزاداندیش است.[23]

کوچک‌ترین نشانه‌ای دال بر عرضۀ دلیل و برهان در این شیوۀ بحث دیده نمی‌شود. بر چه اساسی می‌توانیم استدلال کنیم کشورهای غربی صرفاً به ‌لحاظ مادی قوی‌اند؟ وقتی می‌گوییم جهان سوم مرکز معنویت است، مبنای استدلال ما چیست؟

در شمارۀ 7 بنیاد، ایرج وحیدی یادداشتی دربارۀ ”احیاء سهم جهانی ایران“ می‌نویسد.[24] او به احیاء علم به دست ایرانیان به‌ مثابه جایگزینی برای سلطۀ علمی غرب اعتقاد دارد:

سهم تاریخی ایران در اشاعه و توسعۀ علوم و فرهنگ بشری انکارناپذیر است. هنگامی که با رجوع به تاریخ پی می‌بریم که دارالعلم‌ها و مدارس و مکاتب علمی ما همواره در طول تاریخ اهمیتی بس فراتر از دیگر مراکز علمی و مراکز فرهنگی و هنری جهان داشته است . . . آنچه در روزگار ما اهمیت و ضرورت دارد احیاء مجدد سهم جهانی ایران در قلمرو علوم و فرهنگ است. تنها از این راه اساسی و اصولی است که می‌توان اقتدار علمی و اقتدار تکنولوژیک و استقلال پژوهش‌ها و تحقیقات را تضمین کرد تا جهانیان ایران را نه به عنوان یک وارده‌کننده، بلکه به عنوان یک سازمان‌دار و مبادله‌کنندۀ اطلاعات و پیام‌های پژوهشی بشناسد.[25]

خصومت شدید نسبت به بُعد فرهنگی غرب در شمارۀ 14 بنیاد نیز مشهود است. در این شماره، مصاحبه‌ای با مدیر سازمان خبرگزاری دولتی پارس (پانا) صورت گرفته است. تصویر روی جلد و عنوان مصاحبه تیتر ”امپریالیسم خبری“ را برجسته می‌کند و این خبرگزاری را به ‌عنوان راه مقاومت در برابر ”امپریالیسم خبری“ معرفی می‌کند. بعد از گزارشی از ساختمان جدید و آخرین تجهیزات و وسائل ارتباطی مدرن دفتر خبرگزاری، مدیر خبرگزاری می‌گوید:

متأسفانه هنوز هستند خبرگزاری‌هایی که در انعکاس و نشر خبرهای مربوط به جهان سوم، اغلب و گاهی مطلقاً، به رویدادهای ناخوشایند و منفی این کشورها . . . علاقه نشان می‌دهند و دستاوردهای اقتصادی-صنعتی و اجتماعی و نیز تحولات مثبت سیاسی کشورهای جهان سوم در فعالیت‌های خبری این‌گونه خبرگزاری‌های بزرگ جهان جایی ندارد . . . تنها راه مقابله با این موقعیت نامطلوب، پیدایش خبرگزاری‌های نیرومند و آگاه در جهان سوم است.[26]

نمونه دیگری از این ادبیات هویت‌طلبانۀ غیرواقعی را در تبلیغات مجله برای ”پروژۀ خانه‌سازی مهستان“ می‌توان دید. در صفحۀ این آگهی تبلیغاتی درشت نوشته شده است: ”شهری با هویت: آمیزه‌ای از سنت و تکنولوژی.“[27] اما جالب است که تصاویر این آگهی مجمتع‌های مسکونی مدرنی را نشان می‌دهد که هیچ فرقی با دیگر ساختمان‌ها و برج‌های مدرن تهران ندارند.

2. معنویت ایرانی در مواجهه با غرب بی‌روح

اولین مقالۀ شمارۀ اول بنیاد اختصاص دارد به مصاحبه‌ای با شرق‌شناس و شیعه‌شناس فرانسوی، هانری کربن، با عنوان ”مصاحبه با هنری کربن: شرق درون.“ مصاحبه با نثری عارفانه و بسیار شاعرانه نوشته شده است، به‌طوری که در طول مصاحبه به‌ سختی می‌توان تشخیص داد که آیا ایده‌هایی که مطرح شده است از هانری کربن است یا برداشت آزاد مصاحبه‌‌کننده. مصاحبه‌کننده در ابتدای مصاحبه می‌گوید:

آری، او شکاکیت عظیمی نسبت به حرکت سفینه‌های غرب دارد. این فرانسوی متفکر، که زائر آستان ”ابن‌سینا،“ ”سهروردی“ و ”ملاصدرا“ است در ایران ”کلید“ مدنیت روحانی انسان را یافته است. او اسیر وسوسه‌های یک تاریخ بعید نیست. او به روحانیت حقیقی انسان نظر دارد. از این روست که وقتی با او سخن می‌گویی همواره ”کلید اشراق“ را در برابر ”ضدکلید“ فلسفۀ غرب قرار می‌دهد و تحقق حقیقت تاریخ را در اتحاد مشرقیون جهان می‌داند.[28]

سراسر مصاحبه سرشار از تصاویر رمانتیک و شرق‌شناسانه از ”شرق“ و تصاویر تاریک از غرب است و روایتی ذات‌گرایانه از شرق و غرب به دست می‌دهد. در پاسخ به پرسشی دربارۀ معنویت، کربن اشاره می‌کند که غربی‌ها

معروق [اشتباه از متن است: مغروق] یک عالم حسی و علمی شده‌اند، در حالی که فلسفۀ اشراق نگاه به معنویت آدمی دارد . . . شما در سرزمینی می‌زیید که اندیشه‌های ملاصدرا و ابن‌سینا را کنار گوش دارد. شما در عالمی سیر می‌کنید که ”شیخ اشراق“ مقیم آن است و بالاخره شما در جهانی به سر می‌برید که همۀ عناصر برای متحول ساختن روحانی انسان در دسترس است . . . در جهان بیچاره و مستمند غرب آنچه نیست، روحانیت است . . . غرب شناخت چندانی از ”انسان اشراقی“ ندارد، یعنی انسانی که می‌تواند جهانی را از این ”ناآزادی“ برهاند.[29]

این ایده‌های به ظاهر جذاب دربارۀ ایران که در سال 1355 مطرح می‌شود، کمترین ارتباطی با واقعیاتی‌ نداشت که مردم در آن زمان در ایران تجربه می‌کردند. با این‌ حال، این نویسندگان بخش مهمی از نخبگان فکری معاصر ایران را شکل می‌دادند که کربن و همکاران ایرانی‌اش را نیز شامل می‌شد. خیلی عجیب است که آیا واقعاً این افراد، که در این مجلۀ حکومتی و نهادهای مشابه مشغول به‌ کار بودند، واقعیت‌های زندگی و فرهنگ ایران آن زمان را نمی‌دیدند؟ شاید برای فرار از اتفاقاتی که در حال وقوع بود و مطبوعشان نبود، معنویت را انتخاب کرده باشند.

در پاسخ به این سوال که ”راستی چگونه شد که با فلسفۀ شرق آشنا شدید و این چنین دل در گرو آن گذاشتید؟“ کربن پاسخ می‌دهد:

من تحصیلات فلسفی خود را در سال‌های بیست، یعنی درست موقعی که اروپا رفته بود تا غبار جنگ جهانی را از تن خود بتکاند، در نزد معلمی به نام اتین گیلسون آغاز کردم . . . ما در جستجوی معنای جدیدی در فلسفه بودیم . . . ما توانستیم از رهگذر مطالعات سده‌های میانه با فلاسفۀ ایرانی، به‌ویژه ابن‌سینا، که شواهد موجودیت فکری او جابه‌جا در قرون وسطا به چشم می‌آمد، آشنا شویم.[30]

مصاحبه‌کننده می‌پرسد: ”وقتی می‌گویید مشرقیون جهان متحد شود آیا یک عمل سیاسی را مراد می‌کنید؟“ کربن جواب می‌دهد: ”فکر می‌کنم اگر بگوییم یک عمل روحانی بهتر باشد.“ مصاحبه‌کننده در ادامه می‌پرسد: ”یک عمل روحانی در برابر غرب غیرروحانی؟“ کربن توضیح می‌دهد که ”شما می‌توانید در غرب باشید، اما مشرقی بیاندیشید و زندگی کنید. یا در شرق باشید و غربی عمل نمایید. پس اگر من شرق را می‌گویم، منظورم شرق درون است.“[31]

در سومین شمارۀ بنیاد، سردبیر مجله، علیرضا میبدی، در یادداشتی با عنوان ”بحران ’من‘“ بحثی شبیه بحث غرب‌زدگی جلال آل‌احمد مطرح می‌کند:

در غرب ”من“ هر لحظه از این جهان جداست . . . سهم انسانِ باانسان به کمترین میزان رسیده . . . آری، غرب تاریخ معکوس را گزیده است: من خود را به حالت اشیاء یا به کلام بهتر به ماهیت وسائل و ابزار نزدیک و نزدیک‌تر ساخته و از حقیقت و ماهیت انسان دور و دورتر شده است. . . . پس شگفت نیست اگر می‌بینیم در قوالب زندگی تاریخی غرب همه‌چیز در حالت عکس خویش مصداق پیدا کرده است: اخلاق معکوس، مفاهیم معکوس، هدف‌های معکوس، عدالت معکوس، حریت معکوس و دموکراسی معکوس.[32]

به ‌نظر می‌رسد منطق بحث میبدی تحت تأثیر کلکسیونی از ایدئولوژی‌های مختلف است. تحلیلی شبه‌مارکسیستی از ازخودبیگانگی انسان مدرن با بازنمایی عرفانی و تقریباً اگزوتیک از ”شرق.“ این ساختار بحث بسیار شبیه به ایده‌هایی است که فردید و کربن دربارۀ معنویت شرقی طرح کرده‌اند:

وقتی شرق را در برابر غرب قرار می‌دهیم یک نکتۀ امیدانگیز حاصل می‌شود و آن اینکه شرق حیای خود را . . . هنوز محفوظ داشته و بحران من تا به آن حد گستاخ نشده است که انسانِ باانسان را مبدل به انسانِ بی‌انسان کند. عاملی که از حفظ این حیا حمایت می‌کند فرهنگ من شرق است که . . . هنوز در برابر وسوسه‌های انسان غرب، آگاه و ناخودآگاه مقاومت می‌کند. . . . در غرب، این انسان نیست که پیش می‌تازد و پیش می‌رود. این اشیاء و انسان مقرون به اشیاء است که روزبه‌روز فربه‌تر و پیشرفته می‌شود. آری، این انسان نیست که غول می‌شود، این ماشین است که نسناسی غریب شده است.[33]

یادداشت دیگری دربارۀ سلطۀ غرب بر شرق با عنوان ”استیلای دهشتناک“ در بنیاد آمده که فردی با ‌نام دکتر پژوهش آن را نوشته است. بحث نویسنده بر مبنای دوگانۀ شرق معنوی و غرب تکنولوژیک و غیراخلاقی است. نویسنده معتقد است که

غرب سعی می‌کند به شرق بفهماند که بر او برتری دارد، زیرا تمدن ماشینی و تکنولوژی را به او آموخته است. اما همین غرب فراموش کرده است که دین او شرقی است . . . غرب بی‌رحم و سنگدل و خودخواه و مغرور است . . . غرب جز بدبختی و فساد و تباهی و نکبت چیزی به شرق نداده است و شرق بیدار زنجیرهای اسارت فکری و سیاسی و اقتصادی مخرب را پاره خواهد کرد . . . و با توجه به سنت‌های کهن خود رسم غرب‌گرایی و غرب‌زدگی را درهم خواهد کوبید . . . هر آنچه انسانی است از شرق است و آنچه مادی و تجاری است از غرب که غرب تاجر است و کالای او خون انسان‌ها و سرمایه‌اش غارت کشورهاست.[34]

در همین شماره، مرور کتاب تصوف اثر نصرالله سیف‌‌پور فاطمی نیز منتشر شده است. در ابتدای این مطلب آمده است:

تصوف ایرانی پهنای اندیشه‌های شرق و غرب را در هم نوردیده و گنجینۀ پربار نبوغ شرقی داستان عشق و ایمان را از دیار عاشقان و سالکان به سرزمین ابرقدرت‌ها کشانیده است؛ جهانی که هر روز صدها جنایت در آن رخ می‌دهد، جهانی مرده از تغزل، جهان مرده از معنی، جهانی مرده از حضور عشق. و در این جهان است که انسان غربی به سوی شرق مشتاقانه پر می‌گشاید . . . نضج تصوف معلول حوادث سیاسی و اجتماعی دوران پرآشوبی بود که بر ایران گذشت و تحولات عظیم فکری به بار آورد که پرتو درخشان آن امروز در غرب همچون شرق جهانگیر شده است.[35]

این سبک انشاءنویسی که به ‌طرز عجیبی احساسی و پرسوز و گداز است و فقط بخش‌هایی از آن را در این مقاله آورده‌ایم و ظاهراً در آن زمان متداول بوده، حاوی کمترین استدلال منطقی و معناداری است. هیچ نشانه‌ای دال بر اینکه بحث‌ها بر مستندات تاریخی یا شواهد استوار باشد وجود ندارد. بحث‌ها صرفاً ایدۀ تقابل شرق/غرب را به شیوه‌ای رمانتیک و احساسی تکرار می‌کنند، منتهی به قلم نویسنده‌های گوناگون.

سعید فاطمی مقالۀ دیگری در شمارۀ 14 بنیاد با عنوان ”خام بدم، پخته شدم، سوختم“ نوشته است که به تحقق نفس معنوی مولوی اشاره دارد.[36] فاطمی می‌نویسد:

مولوی و اندیشه‌هایش نمودار یکی از درخشان‌ترین تجلیات روح ایرانی است که معنویت مشرق‌زمین را به مفهوم واقعی نمودار می‌سازد. او و ناله‌های جانسوزش نمونه‌ای از روح عمیق و عرفانی و ادب کم‌نظیر شرق و به‌خصوص ایران، سرزمین اندیشه‌های عالی انسانی و گاهوارۀ تمدن مشرق‌زمین، است.[37]

ضیاء نور هم در نوشته‌ دیگری اندیشۀ معنوی مولوی و ایدۀ وحدت وجود در مثنوی را در چندین مقاله شرح می‌دهد.[38]

در شمارۀ 20 بنیاد، مقاله‌ای به قلم ابراهیم صفائی با عنوان ”خیام و مترلینگ“ آمده است.[39] صفائی معتقد است که ایده‌های مشترکی بین موریس مترلینگ و خیام وجود دارد: ”گاهی نظریه و برداشت مترلینگ دربارۀ فلسفۀ حیات و رازهای آفرینش با اندیشه‌های خیام چندان شباهت دارد که گویی مترلینگ در مکتب خیام، فیلسوف عالی‌قدر ما، نیز درس خوانده و برخی از دریافت‌های فکری خود را از این منبع الهام گرفته است.“[40] این مقاله هم مثل مقالات فوق و بخش قابل توجهی از مقالات بنیاد تلاش می‌کند که نشان دهد تقریباً هیچ ایدۀ جدید و اصیلی در غرب وجود ندارد و همۀ آنچه را که ارزشمند و قابل ‌توجه است قبلاً شخصیت‌های ادبی و فرهنگی ایرانی گفته‌اند.

3. منحصربه‌فرد بودن تمدن آریایی

در مصاحبه‌ای دربارۀ اسطوره‌شناسی، سعید فاطمی تلاش می‌کند نشان دهد یونان باستان هیچ‌گاه چیزی برای عرضه نداشته و این تمدن آریایی -در اینجا آریایی به‌ عنوان شرقی تعریف می‌شود- بوده که زیربنای سایر تمدن‌ها بوده است. او ادعا می‌کند که

برخلاف تصور بسیاری از مردم، یونان ضعیف‌ترین فرهنگ تمدن و اساطیر را داشته است و تمام مظاهر به ظاهر قاطع و پایدار آن وام گرفته شده از مشرق‌زمین و به‌ویژه تمدن آریایی است . . . تمدن به ظاهر بزرگ و شکوهمند یونان چیزی جز تمدن وام گرفته شده از کشورهای شرقی و ایران نیست، یونانی‌ها بیشترین تأثیر را از مصر گرفتند . . . [و] تمدن مصری‌ها در بیشتر موارد از تمدن آریایی گرفته شده است . . . برتری فرهنگ و تمدن آریایی بر دیگر تمدن‌های کهن . . . به گواهی تاریخ و اکتشافات به ثبوت رسیده است.[41]

فاطمی از جمله افرادی بود که به صورت منظم برای مجله مطلب می‌نوشت و در سال اول انتشار مجله تقریباً در هر شماره یک نوشته یا مصاحبه دربارۀ ایران باستان دارد. در همۀ این مطالب رویکرد کلی او نشان دادن عظمت تمدن آریایی است. پیام اصلی فاطمی این است که تمدن آریایی سنگ بنای سایر تمدن‌های دنیاست. جالب است که این اظهارات بیش از آنکه متکی بر تحلیل و شواهد تاریخی باشد، بازتاب جو تبلیغاتی غالب آن دوره است. برای مثال، در مقالۀ ”سی قرن سرود انسانی،“ فاطمی دربارۀ ”بربریسم غرب در برابر روحانیت شرق“ می‌نویسد. او شرق را ”نماد وجدان بزرگ بشری“ می‌داند و معتقد است آشنایی یونانیان با تمدن ایران و اندیشه‌های زرتشت باعث شد که یونانیان ”بسیاری مزایای انسانیت و راستی“ را فراگیرند.[42] فاطمی معتقد است که ”چه از جهات معنوی و فکری و چه از نظر اساطیری سنت‌های هندوایرانی در زمینه‌های مختلف بر اندیشه‌های یونانی برتری دارد و نژاد آریایی هماره طلایه‌دار تمدن بزرگ انسانی در زمینه‌های مختلف بوده است.“[43] ظاهراً، آریایی واژه‌ای اساسی است که فاطمی برای ستایش فرهنگ ایران باستان به کار می‌برد. فاطمی در جایی دیگر می‌گوید:

نزدیک ده قرن تمدن یونانی با تمدن ایرانی تضاد و تماس داشت، ولی قدرت معنوی ایران همیشه این تمدن را به صورتی تحت سلطۀ خود نگاه داشت و حتی از مرزهای ترکستان تا چین آن را گسترش داد . . . اشاعۀ مهرپرستی در سرزمین یونان و به‌خصوص روم قدیم نخستین گامی است که رابطه و نفوذ معنوی ایران قدیم را روشن می‌کند.[44]

او به ‌تفصیل توضیح می‌دهد که مناسک، ادیان و اسطوره‌ها در یونان و روم قدیم ریشه در ایدۀ ایرانی میترائیسم دارد. در مقاله‌ای دیگر این بحث را ادامه می‌دهد و معتقد است ”ستایش مهر از سرزمین‌های ایرانی“ به دیگر سرزمین‌ها نفوذ پیدا کرد و در اشکال خدایانی محلی همچون آپولون نمود پیدا کرد.[45] در مقالۀ دیگرش با عنوان ”حضور اسطورۀ پیشین در متن تفکر امروز“ از ضرورت اسطوره‌ها در زندگی باستان و میراث آنها در زندگی مدرن بحث می‌کند.[46]

همچنین، مقاله تحقیقی دیگری با عنوان ”مقدمه‌ای بر تاریخ تمدن و فرهنگ ایران باستان“ از اردشیر خدادایان، استاد دانشگاه ملی وقت، در بنیاد منتشر شده است که از دورۀ باستان تا قرون میانه را بررسی می‌کند. نویسندۀ مقاله تلاش می‌کند نشان دهد چطور علی‌رغم حملات متعدد به ایران در طول تاریخ، میراث آریایی دوام آورده است.[47] مقاله بخش دومی هم دارد که به زبان‌ها و ادبیات پیشااسلامی می‌پردازد و اوستا را در طول تاریخ بررسی می‌کند.[48] همچنین، خدادیان گاتاهای زرتشت را به منزلۀ گنجینۀ تمدن ایرانی مرور کرده است.[49] هرچند این مقالات به ‌منظور نشان دادن ”شکوه و عظمت“ گذشتۀ ایران نوشته شده، اما به‌ندرت تلاش جدی‌ تاریخ‌نگارانه یا تحلیل انتقادی در آنها دیده می‌شود.

هویت ایرانی و دلهره‌های مدرن

شمارۀ 10 بنیاد ویژه‌نامه‌ای است دربارۀ ”جهان سوم: مبارزه برای هویت.“ تقریباً همۀ مطالب این شماره به میزگردهایی مربوط می‌شود که برنامۀ هفتگی تلویزیون کانال 2 در آن ایام پخش می‌کرد و بسیاری از روشنفکران در آن شرکت داشتند. علیرضا میبدی، سردبیر بنیاد، هم‌زمان مجری این میزگردهای تلویزیونی هم بود.

غربِ ”خوب،“ ”بد،“ ”دهشتناک“

حکومت پهلوی به دستاوردهای اقتصادی-اجتماعی و برنامه‌های نوسازی خود افتخار می‌کرد. رسانه‌های دولتی و بسیاری از نهادهای حکومتی مشغول نوعی پیکار تبلیغاتی گسترده بودند تا فراگیری برنامۀ نوسازی حکومت پهلوی در ایران را نشان دهند. حداقل حکومت خود را به شکل سطحی به‌ منزلۀ سلطنتی مدرن و در حال نوسازی معرفی می‌کرد. جالب است که مخالفان حکومت هم معتقد بودند حکومت پهلوی حکومت مدرن مغروری و در حال تغییر دادن ایران بر اساس مدل‌های غربی است. با این‌ حال، بررسی دقیق‌تر ایدئولوژی پهلوی حقیقت دیگری را نشان می‌دهد. حکومت پهلوی، به‌ویژه در اواخر دورۀ محمدرضاشاه (اواخر دهۀ 1340 و دهۀ 1350)، رویکردی ضد مدرن/غربی اتخاذ کرد. این رویکرد در صفحات مجلۀ بنیاد به‌ وضوح مشاهده می‌شود. تقریباً همۀ نویسندگان بنیاد مرزبندی آشکار و اگزیستانسیالی بین آنچه بُعد مثبت غرب می‌دانستند، یعنی تکنولوژی و علم، و سیاست و فرهنگ فاسد غرب ترسیم می‌کردند. حتی برخی همچون رضا داوری اردکانی مواضع رادیکال‌تری داشتند و سلطۀ تکنولوژی و سکولاریسم در غرب را به سبب به‌اصطلاح بحران معنویت و اخلاق سرزنش می‌کردند. با این ‌حال، برخی دیگر به امکان اقتباس تکنولوژی غرب معتقد بودند.

در ویژه‌نامۀ نوروز 1357 بنیاد، علیرضا میبدی یادداشت بلندبالایی با عنوان ”نوروزها دیروزها“ نوشت و در آن با حسی بسیار نوستالژیک از روزهای خوب از دست ‌رفته یاد کرد. میبدی هر چیز قدیمی‌ای را که در گذشته وجود داشته با حسرت تمام با مشابه جدیدش مقایسه می‌کند. جالب است که ظاهراً این روزهای از دست ‌رفته متعلق به فقط چند سال پیش بوده‌اند که نویسنده به ‌وضوح آن روزها را به ‌یاد می‌آورد. برای مثال، میبدی انواع محصولات و پدیده‌های فرهنگی و مادی قدیمی از دست رفته را با حسرت تمام با انواع جدید آن مقایسه می‌کند: برنامه‌های رادیویی قدیمی را با برنامه‌های بی‌بی‌سی‌، ”دوپیازه آلو“ را با کالباس و سوسیس، شربت خاکشیر را با پپسی‌کولا، حمام عمومی را با حمام‌های جدید، دستمال یزدی را با کیف سامسونت، ”سقا که کوچه‌ها را آب‌پاشی می‌کرد“ را با ماشین آب‌پاش، عرفا را با ”صوفی فرنگی‌ها“ی ”از پاریس“ برگشته، ”آنان که حرمت‌ها را نگه می‌داشتند“ را با ”منورالفکر“انی که ”به قنسول سلام“ می‌کنند، زورخانه را با فوتبال، سرکه‌شیرۀ ”قوت قلب را“ با قرص ”نوالژین،“ عشق‌های با ”صلوات“ دیروز را با ”جوانان دیوسیرت و دخترهای فریب‌خورده“ امروز، دیدوبازدید نوروزی را با سفرهای نوروزی، درشکه را با تاکسی‌ تلفنی، اخبار کوچه و خیابان را با ژورنالیسم و غیره.[50]

در یادداشتی دیگر در همین شماره با عنوان ”یک قبیله غربی در میان قومیت ایرانی“ طرز فکر مشابهی را در خصوص از دست رفتن هویت ”واقعی“ ایرانی می‌بینیم:

پاره‌ای از . . . نوکیسه‌ها به فرزندان خود عملاً چنین تفهیم کرده‌اند که برای ارتزاق بهتر، تظاهر بهتر، نخوت و تکبر طبقاتی بهتر، نان بهتر، آب بهتر، میز بهتر، باید ایرانی بدتری بود. ماساچوست و لندن و نیس را بر یزد و شیراز ما ترجیح میدهند . . . آنها یک قبیلۀ غربی در میان قومیت ایرانی‌اند. قبیله‌ای که طرز سلوک، رفتار، کردار و معاشرت و مباشرتش کمترین تشابهی با آدمیت ایرانی ندارد.

نویسنده حتی والدینی را که ترجیح می‌دهند فرزندانشان از سنین پایین انگلیسی یاد بگیرند یا کسانی‌ که فرزندانشان را برای تحصیل به مدارس اروپایی و امریکایی می‌فرستند شدیداً سرزنش می‌کند.[51]

در همین شماره، محمدحسین عادلی مطلبی با عنوان ”شیفتگی مصرف“ دارد. نویسنده معتقد است که صنعتی شدن و نوسازی در کشورهای در حال توسعه منجر به گسترش مصرف‌گرایی می‌شود و پیامد این مصرف‌گرایی ”تنهایی“ است.[52] او با ترسیم معادلۀ ”انسان گرسنه= انسان مصرفی= انسان وابسته“، که از نظر او ”معادلۀ فاجعه‌آمیز عصر ماست،“ برداشت خود را از ”انسان امروز“ بیان می‌کند و می‌پرسد: ”به راستی می‌توان آیا زندگی را زیست به ‌هنگامی که آن را گم کرده‌ایم؟“[53]

مصاحبه‌ای با مهرداد اوستا، شاعر و منتقد ادبی، دربارۀ رابطۀ ادبیات و عرفان نیز در بنیاد آمده است. اوستا بعد از شرح بی‌همتا بودن ادبیات عرفانی در ایران، می‌گوید:

در زمانی که ما قرار داریم، نه تنها در ایران، شاید در همۀ دنیا، بشر امروز به خاطر همین پیشرفت‌های تکنیکی و صنعتی و تمدن به آن‌چنان وضعی رسیده است که فراغت فکری ندارد. و هر چه زمان پیش‌تر برود و صنعت و علم و تمدن مظاهر تازه‌ای بیابد، این فراغت فکری اندک‌تر و فرصت رو کردن به مسائل معنوی و قدرت اندیشیدن را از بشر امروز بیشتر خواهد گرفت.[54]

در شماره 4 بنیاد بحثی دربارۀ زبان فارسی وجود دارد. یک قطعۀ دو پاراگرافی کوتاه از فردید با عنوان ”اکنون‌زدگی فرهنگستان“ ​آمده است. در کنار آن، یادداشت‌ها و مطالب دیگری نیز هست که صرفاً ایدۀ فردید را تکرار می‌کنند. فردید می‌گوید:

با هم‌سخنی مارتین هیدگر می‌گویم ”زبان که خانه وجود است در جهان ویران است.“ بله، زبان امروز زبان نوسازی است. زبان صنعت است. زبان اوضاع و احوال جدید است، اما زبان تفکر نیست. و حتی زبان هنر هم از زبان تفکر جدا شده است. زبان امروز در خدمت اوضاع و احوال جهان است و زبان بشر امروز افساری است برای استیلا، سیطره و تفوق بر موجود و بر هرچه که هست. زبانی که فرهنگستان [زبان فارسی] برای ما می‌سازد ”اکنون‌زده“ است و این زبان در آینده نمی‌تواند خالق فرهنگ و ادب و هنر ما شود. در حالی که باید در اندیشۀ زبان فردا بود، زبانی متناسب با نوسازی، متناسب با تفکر و از همه مهم‌تر متناسب با معنی. زبانی ورای انانیت و اکنون‌زدگی. برای یافته چنین زبانی، باید ابتدا مردم و خاصه جوان‌ها را با تفکر آشنا کرد و گذاشت که آنها خود زبان تفکر خویش را به تدریج بسازند. آنچه ما امروز داریم زبان مزاعم همگانی (رسانه‌های همگانی) است: زبان رادیوست. زبان تلویزیون است. زبان روزنامه است که مردم نیز به ناچار از آن تبعیت می‌کنند.[55]

در همین شماره، میبدی در سرمقاله از زاویه‌ای دیگر در خصوص پاکسازی زبان بعد از مأموریت‌های سیاسی و استعماری بحث می‌کند. او می‌نویسد:

ورود و حضور زبان و فرهنگ بیگانه در یک مجموعۀ انسانی زمانی خطرناک و هشداردهنده است که به حضور سیاسی و اقتصادی بیانجامد و شرایط لازم را برای موجودیت و دوام استعمار بیگانه فراهم کند . . . خطر تازی‌زدگی پیشاروی ما نیست. درست پشت سر ماست. نفوذ و رسوخ زبان و فرهنگ غرب را هشدار دهیم که پیش روی ماست.[56]

سقوط فرهنگی و اخلاقی غرب

در شمارۀ 5 بنیاد مصاحبه‌ای با رضا داوری اردکانی صورت گرفته است. در این مصاحبه، از داوری دربارۀ تاثیر تکنولوژی بر آیندۀ جهان سوم پرسیده‌اند. در پاسخ، داوری دیدگاه بسیار تاریک و هایدگری‌ از فرهنگ غرب عرضه می‌کند: ”از فلسفه دیگر نباید توقع داشت که تمدن غربی را نجات دهد. تاریخ غرب اگر آینده‌ای دارد، این آینده در تفکر آینده که فلسفه نیست تعیین می‌شود. ما هم چون شریک در تاریخ غرب شده‌ایم به این نکته باید توجه کنیم یا لااقل فعلاً دعوی نجات غرب را نداشته باشیم.“[57] البته جای تعجب ندارد که در ادامه اشاره می‌کند که شاید آخرین امید غرب آمدن به آغوش شرق باشد:

اکنون [بشر . . .] می‌داند که زمام تکنولوژی به دست او نیست و حتی خود را اسیر و مقهور تکنولوژی می‌داند و در آرزوی آن است که حاکم بر تکنولوژی باشد . . . اگر می‌بینید که بعضی مستشرقان قبول عادت و آداب کهن شرق را به مردم عالم توصیه می‌کنند از آن است که وسیله برای تحقق آرزوی بهشت زمینی می‌جویند و می‌خواهند تمدن غرب را به نحوی نجات دهند. اما اینکه افراد باتدبیر خود می‌توانند سیر تاریخ را تغییر دهند وهمی است که از غرب آمده است.[58]

در بحثی مشابه، علیرضا میبدی متافیزیک غرب را سرزنش می‌کند و با یک بحث سطحی هایدگری استدلال می‌کند که ”سیاست دستگاه‌های قاهر غرب“ بر این است که به ”انسان مقهور جهانی یک خدای فرضی“ بدهد. او ”حضور الگوهای غربی“ در غرب را ”بسیار بدیهی“ می‌داند، اما حضور این الگوها و ایده‌ها در شرق را از ”ضد بدیهیات“ می‌داند.[59] میبدی سپس استدلال می‌کند که این خاص‌بودگی هویت ایرانی است که آن را زنده نگه داشته است. از نظر او، انسان وجودی فیزیکی و فناپذیر است و فقط ”تاریخ“ است که او را ”انقراض‌ناپذیر“ می‌کند: ”ایرانی اگر تا به حال مانده، به این خاطر است که با غنی ساختن فرهنگ و شعر و ادب و اخلاق خود و با حرمتی که برای حقیقت و فضیلت قائل شده، قصد تاریخ و نیل به هویت دائم را داشته است.“[60]

میبدی سپس با رویکردی معنویت‌گرایانه مفهوم ”پیشرفت“ را نقد می‌کند. به ‌نظر او، ”انسان در غرب فکر می‌کرد“ که در حال پیشرفت است، اما ”اکنون در این تشویش است که زندگی آلوده آلوده‌تر نگردد.“ ملت‌های دیگر نباید خود را ”ملزم به تحمل سرنوشت و خدای محتوم دیگران“ کنند و باید به تاریخ و ”سرنوشت“ خود ”ایمان“ داشته باشند، چرا که ”اجتماعات بشری صاحب سرنوشت‌های واحد نیستند.“[61] جالب است این پیشنهاد که یک ملت باید ”سرنوشت خود“ را به‌ دست گیرد، درست چند ماه قبل از انقلاب، از جانب روشنفکر حامی حکومت و در مجلۀ مورد حمایت حکومت، مطرح شده است.

شمارۀ 9 بنیاد به غرب‌زدگی اختصاص دارد. تصاویر جلال آل‌احمد، سیدحسین نصر، احمد فردید و برخی دیگر از روشنفکران ایرانی پشت جلد این شماره قرار دارد و ”غرب یا شرق: میزگرد روشنفکری“ عنوان آن است. اما در این شماره صرفاً یک مقاله دربارۀ غرب‌زدگی وجود دارد و ظاهراً این تیتر به‌ مناسبت میزگردهایی آمده است که در کانال 2 تلویزیون با اجرای میبدی در جریان بود. شاهرخ شمس در مقاله‌اش با عنوان ”غرب‌زدگی در نظام تولید“ معتقد است:

در شرق، انسان هنوز شباهت به‌ خود را از دست نداده است. حال آنکه در غرب انسان می‌رود تا شباهت به‌ خود را از دست بدهد. و این برخلاف تصور نه ‌به خاطر نفس صنعت و تکنولوژی، بل صرفاً به علت حضور نوعی نظام تولیدی است که ریشه‌های آن را باید در انقلاب صنعتی اروپا و وجدان تاریخی‌اش جستجو کرد: وجدان سیاسی-اجتماعی بورژوازی. در این نظام، انسان در استخدام تولید است و تولید در استخدام سود و سود، که الزاماً اقتصادی و سیاسی است، در خدمت یک قشر مشخص.[62]

نویسنده در ادامه به نقد هر دو دیدگاه سرمایه‌داری و سوسیالیسم می‌پردازد و معتقد است که هر دو سیستم اقتصادی مشکل دارند چون هر دو جزیی از جهان غربی سکولار مدرن هستند. اگر این بخش از استدلال نویسنده به‌ سختی قابل فهم است و تناقض و سردرگمی نویسنده را نشان می‌دهد، نقل قول زیر خنده‌دار و به ‌طرز عجیبی ساده‌لوحانه به‌ نظر می‌رسد:

وقتی از غرب حرف می‌زنیم، نظام تولید کاپیتالیستی و سوسیالیستی را یک‌جا مراد می‌کنیم. چرا که پرولتاریای اروپایی و امریکایی به همان اندازه با ضدخود روبه‌روست که پرولتاریای سوسیالیسم. با این تفاوت که در نظام سوسیالیستی امروز جای ضدخود را دولت گرفته است که مالکیت بر ابزار و اسباب تولید، و بالمآل چیرگی بر ابزار و اسباب سیاست در دست اوست. در این میان، رسالت انسان شرقی مبارزه با غرب و علی‌الخصوص صنعت و تکنولوژی نیست. بلکه مبارزه با شکل و درونمایه و به یک کلام با وجدان بورژوازی است که انسان را به‌گونۀ یک ابزار صنعتی و یک شبه‌انسان مصرف‌کننده درآورده است. پس اجازه بدهید همین‌جا بگویم که وظیفه و رسالت انسان شرقی در حال حاضر جستجو برای یافتن یک نظام تولید شرقی است. نظامی که ریشه در شرافت اقتصادی داشته باشد.[63]

رضا مظلومان، استاد دانشگاه تهران، در شمارۀ 17 بنیاد مطلبی با عنوان ”تقلید و سرسام‌های اجتماعی“ نوشته است. نویسنده، که شخصیت سیاسی معروفی به طرفداری از حکومت است، اتفاقاً تلاش می‌کند تا تحلیلی جامعه‌شناسانه از خشونت و عوامل آن به دست دهد. او در قالب مقاله‌ای پژوهشی نظریه‌های متفاوت ”تقلید“ را مرور می‌کند و سپس با طرح مثال‌هایی از بسیاری از کشورهای جهان و از جمله ایران و امریکا، رابطۀ بین نمایش خشونت در رسانه‌ها و بازتاب آن در جامعه را شرح می‌دهد. اما دست‌اندرکاران مجله مثال خشونت در امریکا را به ‌صورت گزینشی برای سوتیتر مقاله انتخاب می‌کنند، چنان که در نگاه اول به‌ نظر می‌رسد مقاله در نقد خشونت در امریکاست.[64]

در شمارۀ 8، مقاله‌ای از محیط‌‌شناس امریکایی-فرانسوی، رُنه دوبو (René Dubos, 1901-1982)، چاپ شده است با عنوان ”بر علیه تکنولوژی.“[65] جالب آنکه عنوان انگلیسی مقاله ”در دفاع از محیط“ است. نویسنده میکروبیولوژیست معروفی است و نوعی رویکرد تکامل‌گرایانۀ اجتماعی‌ را پیشنهاد می‌کند که معتقد است می‌تواند بر مشکلات محیطی غلبه و در طبیعت تعادل اکولوژیکی ایجاد کند. او با ابراز خوش‌بینی نسبت به آینده معتقد است انسان این ظرفیت را دارد که معضلات زیست‌محیطی معاصر را رفع کند. اما عنوان مقالۀ منتشرشده در بنیاد گمراه‌کننده است. به ‌نظر می‌رسد تعمدی در کار بوده تا مقاله، برخلاف نظر نویسنده، ضد تکنولوژی جلوه کند.

مقالۀ دیگری در همین شماره از س. سهند با عنوان ”عصر فلزسالاری“ آمده است.[66] نویسنده معتقد است در حالی‌ که در عصری زندگی می‌کنیم که اسیر تکنولوژی و ماشین شده‌ایم، تصور می‌کنیم ”فردی آزاد“ هستیم. به ‌نظر او، در این عصر هیچ راه گریزی از امواج ”رسانه‌های گروهی“ مثل رادیو و تلویزیون نیست و این پیام‌های پی‌درپی سیستم عصبی انسان را ”بی‌حس“ و ”فلج“ کرده است.[67]

در همین شماره، مقاله‌ای از آرتور میلر ترجمه شده است. عنوان این مطلب که دربارۀ ادبیات و مصرف‌گرایی بحث می‌کند ”ادبیات و جامعۀ مصرفی“ است.[68] نویسندۀ مقاله رابطۀ نویسنده و خوانندگان در عصر مدرن را تحلیل می‌کند و معتقد است رسانه‌های همگانی و تولید انبوه به شناخته شدن نویسندگان و آثار ادبی کمک می‌کند. با این ‌حال، مجله گزینشی عمل می‌کند و برخی جمله‌های خاص را برای سوتیتر انتخاب می‌کند تا نشان دهد میلر مخالف تکنولوژی و جهان مدرن است. چنان که پیش از این نیز نشان داده شد، مسئولان مجله مدام چنین گزینش‌هایی را صورت می‌دادند تا مطالب را با ایدئولوژی ضدمدرنیستی بنیاد سازگار کنند.

در شمارۀ 15 مقاله‌ای دربارۀ ”نژادپرستی و آپارتاید“ برجسته شده است که گروه تحقیقی بنیاد فراهم کرده و به تبعیض علیه سیاهان در افریقای جنوبی می‌پردازد.[69] در شمارۀ 16 مطلبی از فرخ تمیمی منتشر شده است باعنوان ”نامۀ سرگشاده به یک عالیجناب.“[70] تمیمی در قالب یک نامه به مسئولان افریقای جنوبی، از نژادپرستی و آپارتاید انتقاد می‌کند. در نامه نقل قول‌هایی از قرآن، انجیل و محققان معروف آمده است تا وضعیت نژادپرستی در افریقای جنوبی را نکوهش کند. در همین شماره، مقاله‌ای با عنوان ”رویاهای مریکای سیاه“ منتشر شده که مصاحبه با 10 نفر متخصص دربارۀ نژادپرستی در امریکاست.[71] همچنین، بر اساس سفرنامۀ دان جاکوبسن، مقاله‌ای دربارۀ آپارتاید در افریقای جنوبی آمده است.[72]

شمارۀ 19 بنیاد بر نژاد و سیاست‌های نژادی تمرکز دارد و مقاله‌ای از رمان‌نویس امریکایی-کارائیبی، فرانک هرکوس، با عنوان ”زندگی در هارلم“ در آن چاپ شده است.[73] بخش دوم مقالۀ دان جاکوبسن دربارۀ آپارتاید در افریقای جنوبی هم در این شماره آمده است.[74] مطلبی دربارۀ ظهور نازیسم در اروپا[75] و مقاله‌ای با عنوان ”بازتاب چهرۀ زشت استعمار“ از فیلم‌ساز سیاه‌پوست سنگالی دربارۀ مشکلاتش برای فیلم‌سازی در این شماره منتشر شده است.[76] توجه داشته باشیم که این شمارۀ بنیاد در مهرماه 1357 منتشر شده است، اما دریغ از یک مقاله، تحلیل یا یادداشت دربارۀ حوادثی که در ایران در حال رخ دادن بود.

شیزوفرنی فکری: ترس از مواجهه با واقعیت

در این مطالعه، تقریباً همۀ مطالب منتشرشده در بنیاد را که با بحثمان مرتبط بود بررسی کردیم تا نشان دهیم به چه میزان ایدئولوژی ضدمدرنیستی در یک مجلۀ مورد حمایت حکومت رواج داشت. به‌ نظر می‌رسد ماهنامۀ بنیاد نسبت به موضوعات حساس آن زمان ایران غیرسیاسی عمل می‌کرد، اما به ‌وضوح و به شکلی سیستماتیک درگیر فعالیت فکری پرمخاطره‌ای بود. مجله کاملاً تحت تأثیر جریان‌های فکری دهۀ 1350 ایران بود. در واقع، بنیاد فقط یک نمونه در میان بسیاری از نهادهای فرهنگی تحت حمایت حکومت است که به تبلیغات بومی‌گرایانه ضدمدرنیستی می‌پرداختند.

یک مثال حضور منظم احمد فردید در تلویزیون ملی در دهۀ 1350 است. فردید بر اساس مطالعاتش از هایدگر روایتی ضدغربی از سنت‌گرایی دینی عرضه می‌کرد. آل‌احمد با نکوهش برنامۀ نوسازی اقتدارگرایانۀ رژیم پهلوی و استقبال از سنت‌های ایرانی به مثابه جایگزینی اصیل، ایدۀ ”بازگشت به خویشتن“ را سیاسی کرده بود. به ‌طرز متناقضی، حکومت پهلوی دقیقاً همان زمانی که برنامۀ نوسازی دولتی پرشتاب و خشنش را اجرا می‌کرد، این گفتمان اصالت تمدنی را به‌ همراه ادبیات ضدمدرن و ضدغربی‌اش از آنِ خود کرد. در این مدار سردرگم، بنیاد با کمک مالی خواهر دوقلوی شاه فضایی فرهنگی برای اندیشیدن به مسئلۀ غرب‌زدگی فراهم ساخت. مجله به تضعیف مشروعیت رژیمی کمک می‌کرد که اتفاقاً از طریق مواضع فکری‌اش به‌ دنبال حمایتش بود. مجله در عین حال که غرب را بردۀ عقلانیت اومانیستی، تکنولوژی و دستاوردهای مادی نشان می‌داد، از ایدۀ‌ به ‌شدت رمانتیک هویت ایرانی-اسلامی استقبال می‌کرد و چهره‌های گفتمانی این جریان ناتوان از هر تحلیلی، حتی سطحی، از واقعیت‌های سیاسی و اجتماعی موجود ایران بودند. در نهایت، واقعیتی که مجلۀ بنیاد همیشه منکرش شده بود چنان در برابر چشمانش منفجر شد که نابودش کرد.

سردبیر و نویسندگان بنیاد با مشغول کردن خود به مأموریت احیای حقیقت ”معنوی“ و ”عرفانی“ ایران چنان اغوا شده بودند که نسبت به حوادثی که در کشور در حال وقوع بود کاملاً کور شده بودند. فقط در شمارۀ آخر مجله سردبیر به خوانندگان توضیح می‌دهد که برای ادامۀ انتشار مجله با مشکل مواجه شده است:

بنیاد را می‌توان دوست داشت و می‌توان نداشت. نشریه‌ای است که سلامت نفس خود را تا به حال حفظ کرده است . . . بنیاد به شهادت همۀ شماره‌ها و همۀ صفحات دوسالۀ خود تیول احدی نبوده است. فضایی بوده است برای اندیشیدن . . . ما مانند هر ارگان و هر تجمع فکری دیگری گدای استقلال و آزادی اندیشه هستیم و این گدامنشی را با هیچ سرمایه‌ای معاوضه نمی‌کنیم. چرا که پیمان ما ابتدا با ”وطن“ و بعد با قلممان است و نه با هیچ‌چیز و هیچ‌کس دیگری. می‌دانیم که اگر وطنی نباشد، بهتر آن است که قلم بمیرد و زندگی بی‌وطن را نبیند. بنابراین، به عشق وطن و عشق شما شیفتگان اندیشه و قلم است که می‌نویسیم. اگر این حق را کسی از ما ضایع کند، بی‌درنگ به خانه خواهیم رفت و عطایش را به لقایش خواهیم بخشید. از این روست که به‌ یاری معنوی شما مستمندیم تا آزادگی این نشریه کماکان حفظ شود.[77]

اما در واقعیت مسئله بسیار بزرگ‌تر از آن بود که بنیاد بتواند حلش کند و این شماره آخرین شمارۀ مجله بود که منتشر می‌شد. جالب اینکه نیروهایی که منجر به از بین رفتن بنیاد شدند، درست مثل بنیاد به‌ دنبال احیای ”معنویت“ ایران بودند.

با این‌‌ حال، شیزوفرنی فکری‌ای که بنیاد دچارش شده بود، به‌ هیچ وجه منحصر به این مجله نبود. گفتمان ضدمدرنیستی‌ای که در اکثر مطالب بنیاد بیان می‌شد، تجسم یک چرخش گفتمانی بسیار فراگیرتر در ایدئولوژی حکومت پهلوی در اواخر دهۀ 1340 و دهۀ 1350 بود. مستندات بسیاری وجود دارد که نشان می‌دهد نهادهای فرهنگی و دانشگاهی بسیاری در آن دوره از جانب خاندان سلطنتی حمایت می‌شدند و همچون بنیاد به ”جنگ فرهنگی“ عجیب و خودتخربیگری در برابر ایده‌های مدرن مشغول بودند. بنیاد بخشی از این چرخش گفتمانی بزرگ‌تر در صورت‌بندی ایدئولوژیک حکومت بود. برای حکومتی که آشکارا ”طرفدار غرب“ و ظاهراً سکولار بود، پذیرش گفتمان غرب‌زدگی مخالفانش هم به ‌لحاظ وجودی غیرممکن بود و هم به ‌لحاظ سیاسی غیرعاقلانه.

[1] اشرف پهلوی، ”فضایی برای اندیشیدن،“ بنیاد، سال 1، شمارۀ 1 (اسفند 1355)، 3.

[2] پهلوی، ”فضایی برای اندیشیدن،“ 3.

[3] پهلوی، ”فضایی برای اندیشیدن،“ 3.

[4] پهلوی، ”فضایی برای اندیشیدن،“ 3.

[5] اشرف پهلوی، ”انسان، جهان سوم، حقوق و عدالت،“ بنیاد، شمارۀ ویژه (فروردین 1357)، 3.

[6] پهلوی، ”انسان، جهان سوم، حقوق و عدالت،“ 3.

[7] پهلوی، ”انسان، جهان سوم، حقوق و عدالت،“ 3.

[8] پهلوی، ”انسان، جهان سوم، حقوق و عدالت،“ 163.

[9] البته استفادۀ فردید از غرب‌زدگی بعد از انقلاب بسیار سیاسی و نزدیک به معنای مورد نظر آل‌احمد بود.

[10] بنیاد، سال 1، شمارۀ 7 (مهر 1356)، 1.

[11] بنیاد، سال 1، شمارۀ 8 (آبان 1356)، 1.

[12] بنیاد، سال 1، شمارۀ 11 (بهمن 1356)، 1.

[13] نقل‌شده در بنیاد، سال 1، شمارۀ 8 (آبان 1356)، 99.

[14] طی دهۀ 1350، بسیاری از روشنفکران و فلاسفۀ مرتبط با حکومت پهلوی به‌ فراوانی دربارۀ مأموریت تمدنی و اخلاقی ایران، آسیا و شرق نوشتند که شاید اوج آن در کنفرانس بین‌المللی گفتگوی تمدن‌ها در سال 1356 بود. مشخصاً شایگان و نراقی در برانگیختن این ایدئولوژی تمدنی مشارکت داشتند. با این ‌حال، این ایدئولوژی در برخی سخنرانی‌های شاه هم مشاهده می‌شود.

[15] مصاحبه با علیرضا میبدی، لوس‌آنجلس، کالیفرنیا، 16 فروردین 1394.

[16] عزت‌الله همایون‌فر، ”سفیر صلح،“ بنیاد، سال 1، شمارۀ 1 (اسفند 1355)، 4.

[17] جزایری، ”بگذارید یل‌های نوبل بدانند که ما نیز یلی از یلانیم،“ بنیاد، سال 1، شمارۀ 3 (خرداد 1356)، 21.

[18] جزایری، ”بگذارید یل‌های نوبل بدانند،“ 21

[19] سعید فاطمی، ”نمادهای اجتماعی خدایان کهن،“ بنیاد، سال 1، شمارۀ 7 (مهر 1356)، 14.

[20] فرخ تمیمی، ”شرق یا غرب؟“ بنیاد، سال 1، شمارۀ 10 (دی 1356)، 30.

[21] ناصر رنجبین، ”غرب . . . و شرق . . . از دیدگاه انسان شرقی،“ بنیاد، سال 1، شمارۀ 10 (دی 1356) 32 و 36.

[22] محمدرضا تاجدینی، ”شرق و غرب،“ بنیاد، سال 1، شمارۀ 10 (دی 1356)، 37.

[23] سردبیر، ”آزادی در بی‌آرزوئی است،“ بنیاد، سال 2، شمارۀ 18 (شهریور 1357)، 3-4.

[24] ایرج وحیدی، ”احیاء سهم جهانی ایران،“ بنیاد، سال 1، شمارۀ 7 (مهر 1356)، 3.

[25] وحیدی، ”احیاء سهم جهانی ایران،“ 3.

[26] گزارش مربوط می‌شود به سازمان خبرگزاری پارس و با محمود جعفریان، رئیس آن، مصاحبه شده است. بنگرید به ”خبرگزاری پارس: راهی برای نجات از امپریالیسم خبری،“ بنیاد، سال 2، شمارۀ 14 (اردیبهشت 1357)، 47 و 74.

[27] بنیاد، سال 1، شمارۀ 2 (اردیبهشت 1356)، 56.

[28] ‌”ملاقات با هنری کربن، فیلسوف فرانسوی: شرق درون،“ بنیاد، سال 1، شمارۀ 1 (اسفند 1355)، 6.

[29] ‌”ملاقات با هنری کربن،“ 7. سبک نوشتار مصاحبه دربارۀ به‌اصطلاح شرق معنوی و دیدگاه‌های کربن دربارۀ معنویت‌گرایی در شرق، خصوصاً ایران، بسیار رمانتیک و شاعرانه است. به ‌نظر می‌رسد مصاحبه‌کننده بیش از آنکه دقیقاً جملات کربن را به فارسی ترجمه کرده باشد، بیشتر بر اساس احساسات و علاقه‌اش نسبت به کربن و ایده‌هایش مصاحبه را گزارش کرده باشد.

[30] ‌”ملاقات با هنری کربن،“ 8.

[31] ‌”ملاقات با هنری کربن،“ 8.

[32] علیرضا میبدی، ”بحران ’من،“‘ بنیاد، سال 1، شمارۀ 3 (خرداد 1356)، 4. تأکیدات در متن اصلی آمده‌اند.

[33] میبدی، ”بحران ’من،“‘ 4. تأکیدات در متن اصلی آمده‌اند.

[34] پژوهش، ”استیلای دهشتناک: غرب ’مغزها‘ی شرق را بی‌وطن کرد،“ بنیاد، ویژه‌نامه (فروردین 1357)، 47 و 74.

[35] ‌”مرور کتاب تصوف نوشتۀ نصرالله سیف‌پور فاطمی،“ بنیاد، سال 1، شمارۀ 6 (شهریور 1356)، 74.

[36] سعید فاطمی، ”خام بدم، پخته شدم، سوختم،“ بنیاد، سال 2، شمارۀ 14 (اردیبهشت 1357)، 8.

[37] فاطمی، ”خام بدم، پخته شدم، سوختم،“ 10.

[38] ضیاء نور، ”وحدت وجود و جلوۀ آن در مثنوی معنوی،“ بنیاد، سال 1، شمارۀ 2 (اردیبهشت 1356)، 20-25.

[39] ابراهیم صفائی، ”خیام و مترلینگ،“ بنیاد، سال 2، شمارۀ 20 (آبان 1357)، 37.

[40] صفائی، ”خیام و مترلینگ،“ 38.

[41] سعید فاطمی، ”گفت‌وشنود: اساطیر . . . رؤیای قهرمانی انسان،“ بنیاد، سال 1، شمارۀ 2 (اردیبهشت 1356)، 63-64.

[42] سعید فاطمی، ”سی قرن سرود انسانی،“ بنیاد، سال 1، شمارۀ 4 (خرداد 1356)، 17 و 66.

[43] فاطمی، ”سی قرن سرود انسانی،“ 67.

[44] سعید فاطمی، ”رمزشناسی تاریخی یک مذهب،“ بنیاد، سال 1، شمارۀ 8 (آبان 1356)، 43.

[45] سعید فاطمی، ”جهانشمولی یک مذهب،“ بنیاد، سال 1، شمارۀ 9 (آذر 1356)، 24-25.

[46] سعید فاطمی، ”حضور اسطوره‌های پیشین در متن تفکر امروز،“ بنیاد، سال 1، شمارۀ 5 (مرداد 1356)، 18-23.

[47] اردشیر خدادایان، ”مقدمه‌ای بر تاریخ تمدن و فرهنگ ایران باستان،“ بنیاد، سال 1، شمارۀ 14 (اردیبهشت 1357)، 19-32.

[48] اردشیر خدادایان، ”ادبیات اوستائی،“ بنیاد، سال 1، شمارۀ 18 (شهریور 1357)، 32-33.

[49] اردشیر خدادایان، ”سیری در ادبیات و زبان‌های پیش از اسلام،“ بنیاد، سال 1، شمارۀ 17 (مرداد 1357)، 18-19.

[50] علیرضا میبدی، ”نوروزها دیروزها،“ بنیاد، شمارۀ ویژه (فروردین 1357)، 8-11.

[51] ‌”یک قبیلۀ غربی در میان قومیت ایرانی!“ بنیاد، شمارۀ ویژه (فروردین 1357)، 34-35.

[52] محمدحسین عادلی، ”شیفتگی مصرف،“ بنیاد، شمارۀ ویژه (فروردین 1357)، 42.

[53] عادلی، ”شیفتگی مصرف،“ 46.

[54] مهرداد اوستا ”گفتگو با مهرداد اوستا در رابطه با ادبیات و عرفان،“ بنیاد، سال 2، شمارۀ 17 (مرداد 1357)، 82-87.

[55] احمد فردید، ”اکنون‌زدگی فرهنگستان،“ بنیاد، سال 1، شمارۀ 4 (تیر 1356)، 5.

[56] علیرضا میبدی، ”دکترین زبان برای زبان،“ بنیاد، سال 1، شمارۀ 4 (تیر 1356)، 5.

[57] رضا داوری، ”دادوستدی فکری با دکتر رضا داوری،“ بنیاد، سال 1، شمارۀ 5 (مرداد 1356)، 32.

[58] داوری، ”دادوستدی فکری،“ 32.

[59] علیرضا میبدی، ”وصال تاریخ،“ بنیاد، سال 1، شمارۀ 1 (اسفند 1355)، 32.

[60] میبدی، ”وصال تاریخ،“ 33.

[61] میبدی، ”وصال تاریخ،“ 34.

[62] شاهرخ شمس، ”غرب‌زدگی در نظام تولیدی،“ بنیاد، سال 1، شمارۀ 9 (آذر 1356)، 3.

[63] شمس، ”غرب‌زدگی در نظام تولیدی،“ 3.

[64] رضا مظلومان، ”تقلید وسرسام‌های اجتماعی،“ بنیاد، سال 2، شمارۀ 17 (مرداد 1357)، 4-7 و 86-97.

[65] رُنه دوبو، ”بر علیه تکنولوژی،“ ترجمۀ عبدالحسین آذرنگ، بنیاد، سال 1، شمارۀ 10 (دی 1356)، 14-17.

[66] س. سهند، ”عصر فلزسالاری،“ بنیاد، سال 1، شمارۀ 18 (شهریور 1357)، 57.

[67] سهند، ”عصر فلزسالاری،“ 86.

[68] آرتور میلر، ”ادبیات و جامعۀ مصرفی،“ ترجمۀ مهدی خاموش، بنیاد، سال 1، شمارۀ 16 (تیر 1357)، 14-17.

[69] گروه تحقیقات بنیاد، زیر نظر سعید فاطمی، ”نژادپرستی و آپارتاید،“ بنیاد، سال 2، شمارۀ 15 (خرداد 1357)، 3-13.

[70] فرخ تمیمی، ”نامۀ سرگشاده به یک عالیجناب،“ بنیاد، سال 2، شمارۀ 16 (تیر 1357)، 12-13.

[71] پول شیتا پیرس، ”رویاهای امریکای سیاه . . .،“ ترجمۀ هادی دستباز، بنیاد، سال 2، شمارۀ 18 (شهریور 1357)، 20-22.

[72] دن جکوبسون، ”خاطرات و خطرات سفر به افریقای جنوبی: در دیار انسان‌های خاک ‌شده،“ ترجمۀ فرح برابری، بنیاد، سال 2، شمارۀ 18 (شهریور 1357)، 23-28.

[73] فرانک هرکوس، ”هارلم: آمیزۀ پیروزی و فاجعه،“ ترجمۀ هادی دستباز، بنیاد، سال 2، شمارۀ 19 (مهر 1357)، 14-15 و 27.

[74] دن جکوبسون، ”خاطرات و خطرات سفر به افریقای جنوبی 2: بازوان بریدۀ استقلال،“ ترجمۀ فرح برابری، بنیاد، سال 2، شمارۀ 19 (مهر 1357)، 16-19.

[75] میلتون الرین، ”میراث‌خواران هیتلر: گزارشی از احیاء نازیسم در غرب،“ ترجمۀ فرح برابری، بنیاد، سال 2، شمارۀ 19 (مهر 1357)، 20-22.

[76] ماهاما جانسون ترااوره، ”بازتاب چهرۀ زشت استعمار،“ ترجمۀ پرویز شفا، بنیاد، سال 2، شمارۀ 19 (مهر 1357)، 23-37.

[77] ‌”گدای آزادی،“ بنیاد، سال 2، شمارۀ 20 (آبان 1357)، 4.