مروری بر دیدگاه احمد اشرف دربارۀ نابرابری اجتماعی در ایران
عماد افروغ <Emad Afrough <emad_afrough@yahoo.com (دانشآموختۀ دکتری جامعهشناسی دانشگاه تربیت مدرس، 1376) استاد بازنشستۀ پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، عضو سابق هیئت علمی دانشگاه تربیت مدرس و مدرس سابق دانشگاههاي تربيت مدرس، صنعتي شريف، باقرالعلوم(ع)، تهران، شهيد بهشتي، علامۀ طباطبايي و دانشگاه تبریز است. علاوه بر تألیف بیش از 50 مقالۀ علمی-پژوهشی، 29 کتاب تألیف و سه کتاب ترجمه کرده است. برخی از آثار ایشان عبارتاند از فضای شهری و نابرابری اجتماعی، چشماندازی نظری به تحلیل طبقاتی و توسعه، حقوق شهروندی و عدالت، عامگرایی توحیدی و حق انسان، ارزیابی انتقادی نهاد علم در ایران. رابطۀ نظریه و عمل از حکمای باستان تا رئالیسم انتقادی را نیز در دست انتشار دارد.
یکی از دغدغهها و حوزههای مورد علاقه و پژوهش مستمر دکتر احمد اشرف، همانگونه که در ضمیمۀ این یادداشت ملاحظه خواهید کرد، قشربندی اجتماعی و نابرابریهای اجتماعی در دو عرصۀ نظری و مطالعات میدانی است. به علت وجه پُررنگ جامعهشناسی تاریخی در آثار ایشان، پرداختن به جامعۀ ایران و گذشتۀ آن جایگاه درخوری دارد. لذا سعی شده است فقط به منتخبی از آثار ایشان مرتبط با دورههای تاریخی اکتفا شود.
با مرور فهرست کتاب در دست انتشار نابرابریهای طبقاتی در سیر اندیشههای اجتماعی، اینگونه استنباط میشود که نویسنده عمدتاً دلمشغول دیدگاه تاریخی به نابرابریهای طبقاتی است تا دیدگاهی ”ورای تاریخی.“ این کتاب حاوی یک مقدمه و سه بخش است. نویسنده در مقدمۀ کتاب، با عنوان ”علل پیدایش نابرابریهای طبقاتی از دو دیدگاه،“ به زمینههای آرمانی، تاریخی و فلسفی، تصور انسان و جامعه، شیوههای تحلیل علمی و در نهایت تعریف و تبیین مسائل اجتماعی میپردازد.
او در بخش اول، با عنوان ”دیدگاه ورای تاریخی نابرابریهای طبقاتی،“ در قالب دو فصل 1. تبیین زیستی و موروثی علل ورای تاریخی نابرابریهای طبقاتی، و 2. تبیین اجتماعی نابرابریهای طبقاتی به طرح مباحث خود میپردازد. در فصل اول، به تبیین زیستی در ایران باستان، دوران اسلامی، دوران جدید و در آستانۀ سال 2000 میلادی و در فصل دوم به تبیین اجتماعی نظام طبقاتی در آرمانهای هندوایرانی، یونان باستان، دوران اسلامی و جامعهشناسی جدید میپردازد. در بخش جامعهشناسی جدید، عمدتاً سابقۀ تبیین فونکسیونی(کارکردی) در جامعهشناسی جدید و آرای تالکوت پارسونز، دیویس و مور و نقدهای تحلیلی مِلوین تُومین و وِسُووُفسکی بر آن بررسی میشود.
نویسنده در بخش دوم، با عنوان ”دیدگاه تاریخی نابرابری های طبقاتی،“ در قالب سه فصل 1. تبیین دینی و اخلاقی در لزوم برابری، 2. کشاکش میانگروهی و نابرابریهای طبقاتی، و 3. کشاکش درونگروهی و نابرابریهای طبقاتی به عرضۀ مباحث خود میپردازد. در فصل اول این بخش، اندیشههای برابری طبقاتی پیش از اسلام و مشخصاً کیش مزدکی، و اندیشههای برابریخواهانه در دوران اسلامی (برابری در قرآن و سنت پیامبر و خلفای راشدین، اندیشۀ برابری در اندرزنامهها، اندیشۀ اسلامی در سرشت انسان و تربیت اجتماعی، آرای فلاسفه و دانشمندان دربارۀ برابری، جنبشهای برابریجویانۀ قومی و طبقاتی اعم از خوارج و اندیشههای برابری اجتماعی، جنبش شعوبیه و جنبشهای برابریجویانۀ نومزدکیان)؛ در فصل دوم پیشینۀ نظریۀ کشاکش میانگروهی، ابنخلدون و کشاکش میانگروهی، نظریۀ نزاع از ماکیاولی تا فرگوسن و جنبش داروینی اجتماعی و کشاکش میانگروهی؛ و در فصل سوم آرای ابنخلدون، کارل مارکس و ماکس وبر مورد بحث قرار میگیرند.
در بخش سوم و نهایی کتاب، با عنوان ”نابرابریهای طبقاتی در سیر اندیشههای اجتماعی در امریکا،“ در قالب سه فصل به ترتیب 1. مراحل رشد اندیشههای اجتماعی در امریکا، 2. تمایلات اساسی در مورد نابرابریهای طبقاتی، و 3. دیدگاههای تازه در سیر اندیشۀ اجتماعی بررسی میشوند.
با آشنایی ضمنی با رویکرد نظری ایشان، به بررسی آثار تاریخی ایشان دربارۀ ایران و به ترتیب دورههای تاریخی میپردازیم. اولین اثری که مورد بررسی قرار میگیرد، مقالهای است با عنوان ”نگرشی در تحول شالودههای نظام طبقاتی از دورۀ ساسانی به دورۀ اسلامی.“[2] این مقاله را به سبب اهمیت، محتوا و جامعیت خاصش با تفصیل بیشتری بررسی میکنیم.
نویسنده در ابتدای مقاله به رابطۀ دوسویۀ آرمانهای نظام اجتماعی اقوام هند و ایرانی با دین و آیین آنان اشاره میکند، بدین معنا که آرمانها هم پدیدآورندۀ دین و آیین بود و هم پیامد آن. وی به نقل از کتاب شهر زیبای افلاطون و شاهی آرمانی در ایران باستان،[3] این آرمانهای اجتماعی را عبارت میداند از
یکم. نظام اجتماعی از لایههای سهگانۀ دینیاران، رزمیاران و دستورزان تشکیل شده است.
دوم. لایههای سهگانه جلوهای از اجزای بدن انساناند.
سوم. لایههای سهگانه جلوهای از عالم خدایاناند.
چهارم. لایههای سهگانه در نظام همبستۀ پایگان خویشکاری اجتماعی و پایگان خویشکاری زیستی جای دارند.
پنجم. عدالت اجتماعی، که همان عدل الهی است، تحقق خویشکاری لایههای سهگانه در پایگان همبستۀ زیستی-اجتماعی به شمار میروند.[4]
او با استفاده از این مبنا به لایهبندی اعضای جامعه در جامعۀ هندی از دوران ودایی اشاره میکند و اینکه در این جامعه، اعضا را به سه لایه (ورنه = رنگ) تقسیم میکردند: یکم. براهنه یا دینیاران، دوم. کشتریه یا رزمیاران، و سوم. وایشیه یا کارورزان که دامداران، کشاورزان و پیشهوران را در بر میگرفته است.[5] اشرف مدعی است که در دورۀ ساسانیان که تقسیم کار در جامعه گسترش پیدا میکند، به سبب رشد دستگاه اداری، نظام شهپدری لایۀ دبیران از طبقه دینیاران جدا میشود و به صورت لایۀ مشخصی درمیآید و به علت رشد شهرنشینی و اصناف شهری، لایۀ دستورزان یا هوتخشان نیز لایهای مشخص میشود؛ چنانکه جاحظ میگوید اردشیر مردمان را به چهار لایه بخش کرد: ”طبقۀ یکم. اسواران، آنان که از آزادگاناند و شاهزادگان (ابناءالملوک)، طبقۀ دوم. خدمتگزاران آتشکدهها، طبقۀ سوم. پزشکان و نویسندگان و اخترشناسان، طبقۀ چهارم. برزگران و مهنگان (پیشهوران) و آنها که در ردیف ایشاناند. “[6]
به تعبیر اشرف، شالودۀ نظام طبقات در این دوران از سه بخش اساسی تشکیل میشود: یکم. طبقات دوگانۀ اجتماعی، دوم. لایههای چهارگانۀ اجتماعی، و سوم. مراتب چندگانۀ اجتماعی. طبقات دوگانۀ اجتماعی عبارتاند از طبقۀ آزادان و عامۀ مردم. آزادان سه لایۀ نخست، یعنی دینیاران و رزمیاران و دبیران، را در بر میگیرد که هر کدام نیز دارای مراتب و درجات چندگانهای است.[7] اردشیر بابکان یا به تعبیری خسرو انوشیروان برای جلوگیری از آمیختگی طبقات دوگانه میان طبقۀ نخست و طبقۀ دوم یا عامۀ مردم مرزهای سختی وامیگزیند که رفتوآمد از آن بسیار دشوار است و میان لایههای سه گانۀ طبقۀ حاکم نیز مرزهایی مشخص میکند و در هر لایه نیز مراتب و درجاتی تعیین میکند.[8] اشرف به نقل از نامۀ تنسر تمییز میان اهل درجات و عامه را ”به مرکب و لباس و سرای و بستان و خدمتکار“ و میان ارباب درجات را به ”شرب و مجلس و موقف و جامه و حلیه و ابنیه“ میداند.[9] شاید بتوان گفت که در دورۀ ساسانیان لایههای سهگانۀ طبقۀ گزیده و همچنین مقامات کشوری و لشکری و کارگزاران اداری دولت مرکزی و استانهای کشور را از قشرهای سهگانۀ زیر برمیگزیدند:
یکم. دینیاران که خود سلسلهمراتب ویژهای داشتند، همچون موبدانموبد که ریاست آنان را داشت، قضات، علمای بزرگ دین، مغان، موبدان، هیربدان و مغان اندرزبد (آموزگاران).
دوم. شاهزادگان، اعیان و اشراف و بزرگان که همراه با قشر بالای دینیاران لایۀ نخستین طبقۀ بالا را تشکیل میدادند و مراتب و درجات خاصی داشتند.
سوم. آزادان که بسیار بودند و اعضای معمولی طبقۀ حاکم را تشکیل میدادند. اسواران که رزمندگان سوارهنظام کشور بودند و کدخدایان و دهقانان که خردهمالکان روستاها بودند و ادارۀ امور روستا و گردآوری خراج را بر عهده داشتند و دبیران و کارگزاران اداری از میان آزادگان برگزیده میشدند. احتمال زیاد دارد که جابهجایی طبقاتی میان این قشرها با ارادۀ شاهنشاه امکانپذیر بوده باشد.[10]
اشرف بر این باور است که اقوام هندوایرانی به نوعی همبستگی میان خون و اصل و نسب با خویشکاری اجتماعی باور داشتهاند، چنانکه امور دینی و جنگاوری را خویشکاری نژادگان و کارهای دستی و تولیدی و مبادلهای را خویشکاری فرودستان میدانستهاند.[11] آنان به خون و نژاد و اصل و نسب در واگزینی طبقات اجتماعی اهمیت بسیار میدادند و آمیختگی طبقات نژاده و بافرهنگ را با تودۀ مردم ناروا میدانستند.[12] اردشیر دربارۀ بخشبندی لایههای چهارگانه گفته است: ”هیچ بلایی به آن اندازه ویرانی نیارد و حکومتی را منقرض نسازد، چنانکه این طبقات با هم مختلط بشوند و در نتیجه، فرومایگان به گاه پُرمایگان برآیند و بهنژادان جاهمند از ایشان فروتر نشینند.“[13] در آیین مردمان هندوایرانی، خویشکاری هر یک از طبقات، لایهها و مراتب اجتماعی جزئی از نظامهای یکپارچۀ اخلاقی، اجتماعی، طبیعی و کیهانی در نظر میآمده و از این رو پایبندی به آن بیهیچ گذشتی بر عهدۀ اعضای جامعه بوده است.[14]
بهرغم وجوه مشترک نظری و عملی و برخی همانندیها بین نظام طبقاتی ساسانی و نظام طبقاتی در هند، نمیتوان از ناهمسانیها و تفاوتهای نظری و عملی چشمپوشی کرد. بر پایۀ این تفاوتهاست که اشرف ترجیح میدهد از نظام طبقاتی شبهکاستی برای دورۀ ساسانی یاد کند. نمیتوان ویژگیهای طبقاتی اقوام هندوایرانی را به دو علت، یکی تغییر و تحولات تاریخی و اجتماعی اقوام هندوایرانی پس از جدایی و دیگری عدم تبعیت واقعیت از الگوهای دینی و آیینی، به دورۀ ساسانیان تسری داد. بر همین اساس، نمیتوان ”آرمانهای آزادی و برابری اسلامی را دلیلی بر وجود نظامهای طبقاتی باز در جامعۀ اسلامی و دگرگونی اساسی و بنیانی نظام طبقاتی از دوران ساسانی به دوران اسلامی دانست. “[15] لذا اتکا به داستانی در نامۀ تنسر و تاریخ طبرستان و شبیه آن در شاهنامه فردوسی نیز برای استنتاج همانندی نظام طبقاتی دورۀ ساسانی با نظام متحجر کاستی در هند کافی نیست و در بهترین حالت و همانگونه که اشاره شد، اشرف نظام شبهکاستی را برای دورۀ ساسانی بیشتر میپسندد.[16]
او دربارۀ نقش آرمانهای آزادی و برابری اسلامی در واقعیت نظام طبقاتی در جامعۀ اسلامی به نکتۀ ظریف دیگری نیز اشاره میکند، اینکه در لابهلای این آرمانها، آرمانهای مذهبی پیش از اسلام دربارۀ روابط طبقاتی و تعادل میان لایههای اجتماعی بر اساس عدل الهی، خواه به شکل مستقیم یا از راه فلسفۀ یونانی متأثر از آرمانهای ایرانی، به حکمت عملی و حکمت مدنی فلسفۀ ایرانی و برای مثال آرای فارابی، محقق طوسی، جلالالدین دوانی و غزالی راه یافته است که نشانهای است از تداوم نظریههای طبقاتی از دوران باستان به دوران اسلامی.
به هرحال، او وجوه شباهت نظری میان آرمانهای طبقاتی در هند و آرمانهای طبقاتی در ایران را-که حتی پس از جدایی آنان همچنان پابرجا مانده است-مربوط به خویشکاری لایههای سهگانه یا چهارگانۀ اجتماعی، همانند کردن کارکرد این لایهها با سازمان اندام انسانی، نظام کیهانی و جهان خدایان و به دنبال آن ضرورت و لزوم نگهداری و نگاهبانی از نظام طبقاتی به منزلۀ وظیفه و رسالتی مذهبی میداند. این آرمانها پدیدآورندۀ اعتقاد به تأثیر عوامل زیستی و الهی در پذیرش نابرابریهای طبقاتیاند.[17]
اشرف وجوه تمایز نظری میان آرمانهای طبقاتی در جامعۀ هند و جامعۀ ایرانی را در پیدایش باورهای مذهبی در زمینۀ سرنوشت نوزایش و رهایش در جامعۀ هندی-که همگام با آرمانهای یادشده در زمینۀ روابط طبقاتی و در شرایط خاص اقتصادی و اجتماعی و سیاسی سبب پیدایش نظام متحجر کاستی در هند و پاسداری مذهبی از آن شده است-و فقدان آن در اصول نظری آرمانهای ایرانی میداند.[18]
او وجوه شباهت عملی در دو نظام طبقاتی را در این میداند که در هر دو جامعه، به صورت کلی ریختشناسی عمومی قشربندی اجتماعی تا حدودی همانند بوده و از قشرهای چهارگانه تشکیل میشده است. با این همه، از قشر ویژۀ دبیران، که در دورۀ ساسانی در قالب یکی از قشرهای مشخص اجتماعی شکل گرفته است، در جامعۀ هندی خبری نداریم.[19]
در خصوص پیوستگی و گسستگی میان آرمانهای طبقاتی در دوران ساسانی و دوران اسلامی، اشرف با بررسی فرضهای مختلف، پیوستگی نظری را مربوط به تداوم نظریۀ خویشکاری طبقات اجتماعی و مفهوم عدالت اجتماعی در معنای تعادل و حفظ نظم موجود اجتماعی از دوران باستان به دوران اسلامی میداند، چنانکه در حکمت عملی یا حکمت مدنی اینگونه اندیشهها بسیار دیده میشود. البته او اضافه میکند که با توجه به اینکه اسلام دین و آیینی فراگیرندۀ همۀ جنبهها و ابعاد زندگی انسان است و قواعد رفتار اجتماعی و ارزشهای فرهنگی آن در فقه اسلامی مدون شده و مورد عمل قرار گرفته است، در تأثیر عملی حکمت مدنی فلاسفۀ اسلامی در نظام اجتماعی و رفتارهای مردم تا حدودی تردید وجود دارد.[20] اشرف در خصوص گسستگی آرمانهای اسلامی با نظام نظری طبقات اجتماعی در آرمانهای اقوام هندوایرانی بر این باور است که اسلام از یک سو اسباب و علل بردهداری را محدود ساخته و از سوی دیگر، چهار سبب برای برطرف کردن ”بندگی“ در فقه اسلامی آورده و آن را ترغیب کرده است: یکم. مباشرت، یعنی آزادی برده به قصد که شامل عتق، کتابت و تدبیر است؛ دوم. سرایت، یعنی آزادی بدون قصد و استیلا، یعنی ام ولد نمودن کنیز؛ سوم. ملک، یعنی مالک شدن یکی از ارقاب؛ و چهارم. عوارض، یعنی حوادثی که در ”بنده“ حاصل شود مثل زمینگیر شدن وی.[21]
اشرف به فرض تأثیرپذیری جامعۀ ایرانی دورۀ اسلامی از نظامهای طبقاتی صحرانشینان عرب، ترک و مغول و کاهش تداوم آرمانهای طبقاتی از دوران ساسانی به دوران اسلامی اشاره میکند، بهخصوص آنکه نظامهای طبقاتی در اجتماعات ایلی بسیار سادهتر از نظام پیچیدۀ طبقاتی در امپراتوری ساسانی بوده است.[22]
فرض دیگر مرتبط با تداوم نظام سیاسی شهپدری از دورۀ ساسانی به دورۀ اسلامی و همسانیها و ناهمسانیهای بین این دو دوره است. اشرف مدعی است که در دورۀ ساسانی لایهها و مراتب طبقۀ حاکم یا طبقۀ آزادان دارای تشکل و انسجام طبقاتی بودند و برخی از خاندانهای کهن و پُرنفوذ در میان آنان دیده شده و این امر باعث میشد تا نظام شهپدری در تضعیف طبقۀ اشراف به هدف خود نایل نیاید و نوعی تعادل میان قدرت شاهنشاهی و قدرت خاندانهای نجبا و اشراف پدید آید، حال آنکه در دورۀ اسلامی به سبب هجوم پیدرپی ایلات و عشایر، طبقۀ اشرافی پا نگرفت.[23]
فرض دیگر آن است که نقش شهر در نظام شهپدری در این دو دوره تداوم یافته و نظر به اینکه شهر جایگاه قدرت دستگاه سیاسی شهپدری بوده است، اصناف و بازرگانان شهری همواره زیر سلطۀ عمال دیوانی قرار داشته و در نتیجه، انجمنهای صنفی نتوانستهاند قدرت سیاسی قابل ملاحظهای به دست آورند. مجموعۀ این عوامل سبب شده است که مفهوم شهروند، به منزلۀ عضو آزاد و فعال ”کشور-شهر مستقل“ که در ادارۀ امور شهر شرکت میجوید، پا نگیرد.[24]
فرض آخری که در میان فرضهای دهگانه مطرح میکند-که ما فقط به چند فرض با اهمیت آن اشاره کردیم-مربوط به نظام طبقاتی شبهباز دورۀ اسلامی است که در آن رفتوآمد و جابهجایی طبقاتی منع قانونی یا منع دینی نداشته است و عواملی که این وضع را پدید آوردهاند از این قرارند: آرمانهای مذهبی اسلام، قانون ارث در اسلام، امکان خرید املاک مزروعی برای همۀ طبقات، نظام طبقاتی صحرانشینان، تحولات پیدرپی و دست به دست شدن قدرت حاکم، دلبخواهی بودن امور که از پیامدهای نظام شهپدری است و سرانجام، ضعف طبقۀ نجبا و اشراف که مانع شکل گرفتن آداب و رسوم خاص طبقاتی بوده است. بدینگونه، در قرون نخستین اسلامی، جامعۀ ایرانی شاهد تحول از نظام طبقاتی شبهکاستی به نظام طبقاتی شبهباز بوده است. این نظام طبقاتی هم با نظام کاستی در هند و هم با نظام شبهکاستی عهد ساسانی و هم با شئون و مراتب فئودالی در دورۀ قرون وسطایی اروپا تفاوتهای قابل ملاحظهای دارد.[25]
اثر دیگری را که از ایشان واکاوی میکنیم، مقالهای است با عنوان ”مراتب اجتماعی در دوران قاجاریه.“[26] نویسنده در ابتدا به سازمانیافتگی جامعۀ ایرانی از روزگاران دور گرداگرد امور دینی، امور حکومتی و امور تولیدی-که در واکاوی اثر قبلی نیز بررسی شد-اشاره میکند. اهل علم به امر دین و آیین، اهل شمشیر و اهل قلم به امر حکومت و اهل کسب و کار و کشت و زرع به امر تولید و مبادلۀ کالا میپرداختند. او اضافه میکند از آنجا که دین و حکومت، چه در دوران پیش از اسلام و چه در دوران اسلامی، از یکدیگر جدا نبودند، اهل علم همراه با اهل شمشیر و اهل قلم در رأس هرم قدرت سیاسی، منزلت اجتماعی و مواهب اقتصادی جای داشتند و لاجرم از اهل کسب و کار متمایز بودند. او، همانند اثر قبلی، بر این باور است که در دوران اسلامی نظام کهن شبهکاستی از هم گسیخته میشود و حرمت گذر از مرزهای میان قشرهای اجتماعی از میان میرود. اما این تحول پُراهمیت به معنای فروپاشی نظام مراتب اجتماعی نیست. سلسلهمراتب اجتماعی که در دوران اسلامی متناسب با زمان بود تا قرن گذشته همچنان تداوم یافت تا آنکه بر اثر تحولات یک قرن اخیر جای خود را به نوعی نظام طبقهای داد که خاص جوامع واقعشده در حاشیۀ کشورهای صنعتی پیشرفته بود.[27]
اشرف در مقالۀ ”منشأ پبدایش ساختار طبقاتی دوگانه در ایران قرن نوزدهم“[28] که در نشریۀ مطالعات ایرانی به چاپ رسیده است، ریشۀ تحولات قرن اخیر را موقعیت نیمهاستعماری تحمیلشده به واسطۀ قدرتهای استعماری رقیب در نیمۀ دوم قرن نوزدهم میداند و بر این پایه، مراحل آغازین نوسازیْ همپای سرمایهداری وابسته را تحلیل میکند؛ اتفاقی که نتیجهاش توسعۀ ناموزون و ظهور و رشد نوعی جامعۀ دوگانه، همزیستی اشکال ماقبل سرمایهداری و سرمایهداری شیوههای تولید در ایران است.[29] تقویت گرایشات دوگانه باعث میشود تا فرماسیون اجتماعی به صورتی فزاینده به سوی نوعی مرزبندی طبقاتی حرکت کند که بر اساس آن، اقشار سنتی شامل خردهبورژوازی سنتی و تودههای روستانشین و مهاجران روستایی و پرولتاریای نوظهور را از قشر کوچک در حال نوسازی شامل بورژوازی مدرن و خردهبورژوازی، عمدتاً طبقات متوسط جدید، متمایز میکند. او اضافه میکند که ظهور جامعۀ دوگانه به لحاظ فرهنگی باعث میشود که بستر برای تضادهای حاد اجتماعیـاقتصادی و اجتماعیـفرهنگی درون ساختار طبقاتی دوگانه فراهم شود که همپای نقش علما در جامعۀ ایرانی در نهایت منجر به قیام اسلامی مردمگرا در پایان دهۀ 1970 میلادی شد.[30]
به هر حال، اشرف مراتب اجتماعی در شهرها در دورۀ قاجار را متشکل از روحانیت، عمال دیوانی و بازاریان میداند که بزرگان آنان، یعنی علما، عمال و تجار، از اعیان شهر به شمار میرفتند. ارگ، مسجد جامع و بازار، ارکان اصلی کالبد شهر اسلامی و جایگاه مراتب اجتماعی عمده بودند.[31] او با استناد به مادۀ اول نظامنامۀ انتخابات اولین مجلس دارالشورای ملی در آغاز مشروطیت، پنج طبقۀ صلاحیتدار برای انتخاب وکیل را به این شرح میداند: شاهزادگان قاجاریه، علما و طلاب، اعیان و اشراف، تجار و ملاکین، فلاحین و اصناف.[32] در کل میتوان گفت که از صاحبان مراتب اجتماعی، علما، عمال و بزرگان تجار از اعیان شمرده میشدند و اصناف و زرّاع از متوسطین، و عامۀ رعیت برحسب مورد با اوصافی چون مردمان وضیع، ضعفا و فقرا، مردم بازاری و طبقه دنیّه و مانند آن خوانده میشدند. در مراتب سهگانۀ علما، عمال و تجار نیز قشرهای پایین آنان از متوسطحالان بودند.[33]
تشابهات فراوانی میان علما و عمال و تجار در سبک زندگی در ظاهر وجود دارد، لکن تظاهر جوانان عمال که به تقلید از ناصرالدینشاه لباس نظام فرنگی بر تن میکنند مقدمات جدایی و تمایز آنان را از علما و تجار فراهم میسازد که بعدها به همۀ جنبههای زندگی نیز سرایت میکند و به دوگانگی اجتماعی و فرهنگی امروز میانجامد. دیگر آنکه با همۀ تفاوتهایی که میان قشرهای سهگانۀ عالیه، متوسط و دانیه وجود دارد، در مقایسه با تفاوتهای امروزی، تشابهات میان آنان نیز قابل ملاحظه است که دلالت بر نوعی تجانس اجتماعی دارد.[34]
در دوران قاجاریه، در عین حال که میان قشرها و مراتب اجتماعی از نظر بهرهمندی از مواهب مادی و قدرت سیاسی و منزلت اجتماعی تفاوت و تمایز قابل ملاحظهای وجود داشت، لکن سادگی زندگی و نوع معیشت و پایین بودن ثروت عمومی و هماهنگی در مبانی ارزشهای فرهنگی و اعتقادات دینی و شرکت دستهجمعی قشرها و مراتب مختلف اجتماعی در مراسم و مناسک اجتماعی و مذهبی و تماس و برخورد روزانه میان آنان و نزدیکی آنان در محلات شهر، سبب پیدایش و تداوم نوعی همگونگی و تجانس نسبی اجتماعی میان قشرها و مراتب اجتماعی بود. یکی از عوامل تجانس آن بود که جدایی مکانی یا جدایی میان محلات اعیاننشین و فقیرنشین بسیار کم بود و تقریباً در همۀ محلات شهر از غنی و متوسط و فقیر و عالم و عامل و تاجر و کاسب پراکنده بود.[35]
نویسنده در ادامه، ضمن اشاره به عدم شکلگیری اشرافیت به علت تهاجم مداوم ایلات و عشایر و نظام اجتماعی سادۀ آنها، اضافه میکند که در دوران اسلامی به سبب رونق بازارها و گسترش مبادلات بینالمللی و نیز به خاطر منقبت کسب و کار حلال-پیامبر اکرم در جوانی تجارت میکردند-تجار و اصناف در جامعه از قدرت و منزلت برخوردار شدند. گذشته از اینها، دلبخواهی بودن ادارۀ امور نیز مزید بر علت میشد و در موارد متعدد مصادیق شگفتانگیزی از ارتقای مردمان عادی، ”عوامالناس، بازاری، دانیه“ را به بالاترین موقعیتها و مقامات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی پدید میآورد.[36]
اشرف به روند فزایندۀ مشاغل مکتسبه نسبت به مشاغل موروثه اشاره میکند و اظهار میدارد: اطلاعاتی که دربارۀ چگونگی احراز اولین شغل در اوایل، اواسط و اواخر دورۀ قاجاریه در دست است نشان میدهد که رفتهرفته از نسبت مشاغل موروثه کاسته شده و به نسبت مشاغل مکتسبه افزوده شده است؛ چنانکه نسبت مشاغل موروثه در این سه دوره از 67 درصد به 42 درصد و 38 درصد کاهش یافته و در مقابل، نسبت مشاغل مکتسبه از 33 درصد به 58 درصد و 62 درصد افزایش یافته است.[37]
او مدعی است که در دورۀ قاجاریه نیز همچون دورههای پیش از آن، اسباب کار از هر جهت فراهم بود، یعنی اعیان و اشراف، اسباب ”سلطۀ اقتصادی و سیاسی و اعتقادی“ را در دست داشتند. بدینگونه، نظام مراتب اجتماعی از روزگاران دور به استعانت مجموعۀ درهمتنیدهای از سلطۀ سیاسی و اقتصادی و عقیدتی و با سازوکارهایی به شیوۀ سنتی و کدخدامنشانه از وضع موجود پاسداری میکرد و روابط و مناسبات فرادستان و فرودستان را همچنان نظم و نسق میداد و تداوم می بخشید.[38]
اثر دیگری که از نویسنده واکاوی میکنیم، مقالۀ مشترک ایشان با احمد بنوعزیزی با عنوان ”طبقات اجتماعی در دورۀ پهلوی“[39] است. نویسنده در ابتدا اظهار میدارد که در زمان حکومت پهلوی در نتیجۀ مبارزۀ شدید و ایدئولوژیک که از بالا آغاز و هدایت میشد، نهادهای اجتماعی، آموزشی و فرهنگی کشور غربی شدند. این عوامل همراه با تغییرات دیگر منجر به جابهجایی عظیمی در نظام طبقاتی ایران شد.[40] طبقات اجتماعی اصلی در اوان شکلگیری انقلاب 1357 عبارت بودند از اقشار مسلط شامل متخصصان، دیوانسالاران و بورژوازی جدید و رو به رشد؛ اقشار طبقۀ متوسط و متوسط پایین شهری که مشاغل یقهسفید را در بخشهای دولتی و خصوصی اشغال کردند؛ طبقات متوسط و متوسط پایین سنتی شامل اکثریت علما، تجار خردهپا، کسبه و پیشهوران و شاگردان آنها؛ طبقات کارگر به شدت ناهمگون شامل کارگران صنعتی ماهر و نیمهماهر و غیرماهر، کارگران فصلی و دیگران در مشاغل حاشیهای؛ و بالاخره طبقات زراعی شامل زمینداران جزء، دهقانان و کارگران زراعی بیزمین.[41]
از نظر ایشان، اقشار مسلط در اوایل دورۀ پهلوی، همانند اواخر دورۀ قاجار، متشکل بود از اعضای خانوادۀ سلطنتی، دیوانسالاران عالیرتبه، زمینداران بزرگ، خانهای ایلات، علمای بانفوذ و تجار موفق. در اواخر دورۀ پهلوی، تغییرات عمدهای در اندازه و ترکیب این اقشار به وقوع پیوست. این تغییرات شامل جایگزینی برگزیدگان دیوانسالار و متخصص جدید به جای سیاستمداران محافظهکار سنتی که اکثراً از زمینداران سنتی و رؤسای ایلات بودند، جابهجایی تدریجی بازرگانان و پیشگامان صنعتی جدید، پیمانکاران، مهندسان مشاور، صاحبان سرمایههای مالی و بانکداران به جای تجار موفق، و تضعیف قدرت و پایگاه علما و زمینداران سنتی میشد.[42]
اشرف مدعی است که رضاشاه و محمدرضاشاه هر دو قادر به کنترل اقشار مسلط بودند، اگر چه فرصتهایی را برای پیشرفت و منفعت مادی افراد فراهم کردند، اما از سازماندهی و مشارکت آنها در فعالیتهای سیاسی مستقل جلوگیری میکردند. سیاستمداران آزاداندیش و منتقد را با یاران مطیع و سازگار با خود جابهجا کردند؛ رهیافتی که در شرایط بحرانی داخلی و خارجی برایشان گران تمام شد.[43]
او در خصوص طبقۀ متوسط جدید اظهار میکند که در حالی که نسلهای قبلی طبقۀ متوسط جدید پیوند خود را با فرهنگ سنتی ایرانی حفظ کرده بودند، نسل بعد از سلطنت رضاشاه به کل روزافزونی غربی شد و از فرهنگ عامۀ بومی، بهویژه از ارزشها و شیوههای رفتاری اسلامی فاصله گرفت.[44] در مورد اقشار متوسط سنتی نیز مدعی است که اقشار مذهبی سنتی (معممین) و بازاریان (تجار، پیشهوران و کسبه) در دورۀ پهلوی از حیث اقتصادی و فرهنگی بسیار پسرفت کردند. بازار کماکان پایۀ قدرت سیاسی و مالیِ نهاد روحانیت شیعه و سنگر جنبشهای مردمی شامل جنبش ضدجمهوریخواهی رضاشاهی در 1301، ملی شدن صنعت نفت در 1329-1332، شورشهای شهری 1342 و انقلاب بهمن 1357 باقی ماند.[45]
اشرف در ادامه به رابطۀ تیره و خصمانۀ نهاد روحانیت شیعه و دولت، بلافاصله پس از جلوس رضاشاه به سلطنت در سال 1305، به سبب سیاستهای انقباضی او نسبت به این نهاد اشاره میکند. مبارزه برای تغییر لباس علما، پایان بخشیدن به معافیت طلاب از خدمت نظام وظیفه، اخذ وظایف اقتصادی و قضایی از علما از جملۀ این سیاستهاست. [46] او دربارۀ خط مشی سیاسی علما در این دوره اظهار میدارد که نهاد دین طی سالهای دهههای 1300 و 1310 یا با رژیم همکاری و تشریک مساعی میکردند یا بهگونهای خود را با شرایط وفق میدادند. در مورد اخیر عمدتاً از آیتالله عبدالکریم حائری یزدی پیروی میکردند. جانشینان او نیز تا سال 1340 به همین منوال عمل میکردند. در سالهای پس از وفات آیتالله العظمی سیدحسین بروجردی، رهبر قدرتمند و میانهرو و انطباقگرای جامعۀ شیعی ایران، نهاد روحانیت در معرض افکار و رهبری جدید قرار گرفت و به سه جناح تقسیم شد. بزرگترین جناح که شامل علمای عالیرتبه بود همان مسیر انطباقگرای آقایان حائری و بروجردی را ادامه دادند؛ جناح دوم به صورتی فعال با رژیم پهلوی همکاری کردند. این روحانیان اغلب از سوی آیتالله خمینی و شاگردانش به عنوان آخوند درباری شناخته میشدند. در آغاز دهۀ 1340، گروه کوچکی از روحانیان مبارز جناح سوم را درون نهاد دین شکل دادند و با انگشت نهادن بر نارضایتی ناشی از اصلاحات ارضی، حق رأی زنان، گسترش مصونیت دیپلماتیک مشاوران نظامی در ایران و مسائلی از این قبیل اطراف آیتالله خمینی فرّهمند حلقه زدند که به عنوان مرجع تقلید و با عنوان آیتالله العظمی شناخته میشد.[47]
اشرف بارزترین وجه نهاد دین در زمان پهلوی را احیای آن بهرغم برنامههای نوسازی و سکولار و مداخلههای دولت میداند. رهبران مذهبی قم با استفاده از ابزار نوین ارتباطی، همراه با شبکههای غیررسمی، ظرفیت جمعآوری و توزیع مالیات مذهبی خود را گسترش دادند و از منابع مالی خود برای اهداف سیاسی، آموزشی و خیریه استفاده کردند. آنان صدها نفر از طلاب جدید را از اقصا نقاط کشور چه به صورت تماموقت و چه به صورت پارهوقت جذب کردند و بدین وسیله، گسترۀ نفوذ خود در سراسر کشور را تثبیت و تضمین کردند. در نهایت، با کوششی گستردهتر به منظور مقابله با تهاجم فرهنگ غرب و سکولاریسم، بخش کوچکی از علما در دهۀ 1350 از گرایشات سیاسی و اجتماعی طبقات متوسط شهری و بهویژه روشنفکران را با لحن و بیانی اسلامی حمایت کردند.[48] او در بحث بعدی خود به طبقات کارگر و گسترش طبقۀ صنعتی و کنش جمعی این طبقه اشاره میکند که در بررسی اثر دیگری به آن خواهیم پرداخت.
نویسنده در خصوص طبقات زراعی اشاره میکند که در دورۀ پهلوی، سهم جمعیتی دهقانان و عشایر از حدود 80 درصد در اوایل دهۀ 1300 به چیزی حدود 50 درصد در اواخر دهۀ 1350 تنزل یافت. بهویژه، کوچروان عشایر اهمیت جمعیتشناختی خود را در این دوره از دست دادند و از 25 درصد کل جمعیت به کمتر از 5 درصد تقلیل یافتند.[49] در آغاز دهۀ 1340، جمعیت روستایی ایران که حدود دوسوم کل جمعیت را تشکیل میداد به سه طبقۀ اصلی تقسیم میشد: دهقانان مالک و خردهمالکان، سهمبران و خانوادههای مستأجر (رعیت) و روستاییان فاقد زمین، معروف به خوشنشین، که در پایین ساخت طبقاتی روستا قرار داشتند. این اقشار به ترتیب 25 درصد، 40 درصد و 35 درصد جمعیت روستا را تشکیل میدادند.[50]
نویسنده با نگاهی مثبت به برنامۀ اصلاحات ارضی بر این باور است که این برنامه در دهۀ 1340 روابط سنتی ارباب-رعیتی را تعدیل کرد. ظاهراً نویسنده فقط رابطۀ ارباب-رعیتی را در لایهای از عرصۀ اقتصادی دیده است و در اینجا متعرض رابطۀ به تعبیر روی بسکار، ”ارباب-رعیتی تعمیمیافته“[51] و ورود به سایر لایههای عمیقتر اقتصادی و سایر عرصههای سیاسی و فرهنگی و اجتماعی نشده است. به هرحال، ”برنامۀ اصلاحات اساسی مالکان را وادار نمود تا تمام یا قسمتی از مالکیت خود را به سهمبران بفروشند. “[52] ”پس از اصلاحات ارضی، مالکان کوچک و دهقانان مالک تقریباً دوسوم جمعیت را تشکیل میدادند، یکسوم باقیمانده نیز شامل روستاییان فاقد زمین بودند که از برنامۀ اصلاحات ارضی هیچ بهرۀ مستقیمی نبردند. “[53] اشرف مدعی است که همۀ روستاییان، قطع نظر از موقعیتشان در ساختار اجتماعی، از توسعۀ شتابان و سریع اقتصادیای که در اواسط دهۀ 1340 آغاز شده بود بهره مند شدند. بهبود شرایط حاصل از اصلاحات ارضی و رشد اقتصادی میتواند عامل سطح نسبتاً بالای رضایت دهقانان از شرایط زندگیشان-به تعبیر برخی از پژوهشگران و گزارشی که در اواخر دهۀ 1350 انتشار یافت-و همچنین توجیهی برای عدم مشارکتشان در انقلاب باشد.[54]
اشرف دربارۀ نابرابری اجتماعی و فقر مدعی است که در طول دورۀ پهلوی، سطح زندگی همۀ طبقات به سبب رشد اقتصادی، سرمایهگذاری سنگین در زمینۀ رفاه عمومی و شبکههای ارتباطات، گسترش بهداشت عمومی، آموزش، امنیت اجتماعی و خدمات درمانی و حذف بسیاری از موانع سنتی مانع مشارکت زنان در زندگی اجتماعی، آموزش و اشتغال بهبود یافت. اما بسیاری از شکافهای پایدار توزیع منابع به قوت خود باقی ماند و رشد شتابان اقتصادی 15 سال آخر حکومت پهلوی منجر به عمیقتر شدن نابرابریهای اقتصادی در میان طبقات و مناطق شد.[55] او اضافه میکند که در اواخر دهۀ 1340، دستمزدهای بالاتر شهری صدهاهزار نفر از روستاییان فاقد زمین را به دام شهرهای بزرگ انداخت، جایی که اغلب در حلبیآبادها و زاغهها ساکن شدند. تباین آشکار بین فقر مطلق مهاجران جدید روستایی و سبک زندگی تجملاتی خانوادههای مرفه شهری یکی از گرفتاریهای دولت بود و بهویژه در تهران، تلاش مقامات شهرداری برای فیصله بخشیدن به مسئلۀ زاغهها منجر به درگیریهایی بین مهاجران فقیر و نیروهای امنیتی شد.[56] او اضافه میکند که نابرابری در مسکن، آموزش، تغذیه و دستیابی به خدمات بهداشتی و دیگر خدمات عمومی کماکان تداوم یافت و تفاوت بین مناطق و نواحی شهری و روستایی و بهخصوص بین پایتخت و بقیۀ کشور زیاد بود.[57]
وی در گزارش پژوهشی خود دربارۀ قشرهای درآمد در ایران،[58] ضمن اشاره به جایگاه درآمد همراه با دو ملاک دیگر شغل و تحصیلات و درهمتنیدگی آنها در تعیین اقشار و طبقات اجتماعی و طبقهبندی مشاغل با ذکر درآمد هر کدام از مشاغل آنها، از شکاف درآمدی قابل توجه در ایران پرده برمیدارد. وی برحسب طبقهبندی رایج و قابل فهمِ بالا، متوسط و پایین و استفاده از همین طبقهبندی ذیل هرکدام از طبقات سهگانه و بر اساس دادههای مستند و ذیل نمودار 6 این گزارش نتیجهگیری میکند که طبقۀ اول یا بالای قشربندی (درآمد 4000 تا 20000 تومان به بالا) 3/0 درصد، طبقۀ دوم یا متوسط (درآمد 750 تا 3999 تومان) 9/3 درصد و طبقۀ سوم یا پایین جامعه (صفر تا 749 تومان) 95 درصد را به خود اختصاص دادهاند.[59] به تصورم با انجام کار مشابه بتوان تفاوت وضعیت کنونی را با آن دوره ارزیابی کرد.
بحث دیگر ایشان تحرک اجتماعی است. بین اوایل دهۀ 1300 و اواخر دهۀ 1350، ایران تغییرات مهمی را در بُعد و مرز اقشار اجتماعی، همراه با تحرک اجتماعی و فردی قابل توجه در سراسر هرم طبقاتی از سر گذراند: 1. جابهجایی بزرگ از کشاورزی به صنعت، 2. مهاجرت از روستا به شهر، 3. گسترش سریع دیوانسالاری کشوری و لشکری، 4. توسعۀ بیشتر بورژوازی تجاری و صنعتی، به سبب تعدیل کنترلهای اقتصادی دولت پس از 1320 و فرصتهای اقتصادی ناشی از جنگ جهانی دوم.[60]
آخرین بحث ایشان در این مقاله دربارۀ طبقات اجتماعی و انقلاب 1357 است. سه گروه رهبری، چارچوب ایدئولوژیک و حمایت مالی را تأمین کرد: روشنفکران جوان، علمای مبارز و نسل جوانتر اجتماع بازار. کارگران یقهسفید و کارگران صنعتی فقط در مراحل بعدی انقلاب به آن پیوستند، اما به هر حال بنیاد اجتماعی آن را وسعت بخشیده و اعتصابهایی بر پا کردند که اقتصاد را به لبۀ ورشکستگی کشاند و در نهایت، دستگاه دولتی را از صلاحیت انداخت. اگرچه افراد فقیر شهری و مهاجران روستایی درگیر تظاهرات مردمی و رویاروییهای خشونتآمیز با پلیس و ارتش شدند، اما عمدتاً یاریرسان گروههای دیگر بودند تا تابع انگیزهها و ابتکارات خود. سرانجام آنکه دهقانان هیچ نقش بارزی در هیچ مرحلهای از انقلاب نداشتند.[61]
مراحل نهایی انقلاب، آبان تا بهمنماه 1357، که با مجموعهای از مخالفتهای پراکنده تبدیل به تظاهرات مردمی گسترده شده بود، تقریباً همۀ طبقات و گروههای شهری را در بر گرفته بود. علمای برجسته، قطع نظر از تعداد محدودشان، نقشی فزاینده و تعیینکننده در حرکت داشتند. مسیر را با تصویر اتوپیایی حکومت اسلامی عادلانه مهیا کرده و از آن مهمتر، از خمینی رهبری فرّهمند و سازشناپذیر ساختند. انزجار از رژیم پهلوی و ارائه دورنمای جامعهای انقلابی کمک کرد تا نیروهای گوناگون در حرکت انقلابی تا فروپاشی نهایی دولت در 22 بهمن متحد شوند. این پیروزی که بسیار سریعتر از آنچه انتظار میرفت تحقق پذیرفت، نه فقط بازتابدهندۀ توان رهبری انقلاب در جلب حمایت تقریباً همۀ اقشار اجتماعی عمده بود، بلکه همچنین نشاندهندۀ شکست کامل رژیم پهلوی برای جلب وفاداری طبقاتی بود که به شکلگیریشان کمک کرده بود؛ طبقاتی که مستقیماً از سیاستهای اجتماعی و اقتصادی رژیم پهلوی بیش از نیم قرن متنعم شده بودند.
اثر دیگری که از احمد اشرف واکاوی میکنیم مقالهای است که با عنوان ”کالبدشکافی انقلاب: نقش کارگران صنعتی در انقلاب ایران.“[62] نویسنده با مرحلهبندی انقلاب بر این باور است که طبقۀ کارگر صنعتی تا آخر مرحلۀ سوم نقشی در انقلاب نداشت و دیگر اینکه در مرحلۀ چهارم نیز فقط بخشی از این طبقه وارد مبارزه شد و بخش بزرگ آن یا بیتفاوت ماند و به کار خود ادامه داد، یا آنها که حرکتی کردند فقط ”در چارچوب مبارزات صنفی-اقتصادی در جا زده و به عرصۀ مبارزۀ سیاسی قدم نگذاردند.“[63] گسترش بیمههای اجتماعی، سود ویژه و سهیم کردن کارگران در سهام کارخانهها، با همه کوتاهیها و کاستیها، به پیدایش قشرهای کارگر بالنسبه مرفه انجامید که در اصطلاح چپ آن را ”اریستوکراسی کارگری“ مینامند. بر اثر این عوامل، حتی اعتصابهای صنفی در سالهای پس از 15 خرداد به ندرت واقع شد.[64]
اشرف مدعی است که فعالیتها و مبارزات صنفی-رفاهی کارگران در کارخانههای بزرگ از سال 1352 افزایش مییابد. بهگونهای که شمار متوسط اعتصابها تا سال 1355 به متوسط سالانه 22 اعتصاب میرسد. اما با آغاز مرحلۀ اول انقلاب در 1356، به شکل اعجابانگیزی اعتصابها به 15 مورد فرو افتاد و با اوجگیری انقلاب در مراحل دوم و سوم در هشتماهۀ نخست 1357 به 10 مورد کاهش مییابد. نه فقط مبارزات صنفی-رفاهی کارگران همزمان با اوجگیری انقلاب افول میکند، بلکه رژیم از وجود کارگران کارخانههای بزرگ برای برپایی تظاهرات ضد انقلابی سود میبرد.[65]
اشرف شیوۀ غالب مبارزۀ کارگری در این دوره را اعتصاب میداند، چنانکه 87 درصد موارد را در بر میگیرد و فقط در 8 درصد موارد از اعتراض و شکایت و در 5 درصد موارد از انواع تظاهرات، مانند راهپیمایی و اجتماع، استفاده شده است. اعتصابها غالباً مسالمتآمیز بود و در بیش از دوسوم موارد، از خشونت و اخراج و درگیری گزارشی در دست نیست. فقط در کمتر از یکسوم موارد درگیری و خشونت به کار رفته است.[66] دامنۀ رفتار خشونتآمیز رژیم از اخراج، ارعاب کارگران به دست پلیس، دستگیری، زخمی شدن و شهادت در نوسان بوده است.[67] در غالب موارد، کارگران در غیر سیاسی نگهداشتن مبارزه میکوشیدند. حتی در جریان انقلاب، پیشتازان نفت تا آخرین روزهای مهرماه اصرار میورزیدند که اعتصاب آنها کاملاً صنفی است و ابداً سیاسی نیست و با دولت و نظام سیاسی کاری ندارند. فقط در مرحلۀ چهارم انقلاب است که طبقۀ کارگر صنعتی همراه کارمندان وارد گود میشوند و اعتصابهای کارگری-کارمندی واحدهای عظیم خدمات عمومی و منابع ملی است که کارساز میشود و رژیم را فلج میکند. در کل، اشرف نتیجه میگیرد که کارگران صنعتی نقش بسیار ناچیزی در انقلاب ایفا کردند. چنانکه 88 درصد خواستهاشان رفاهی، 19 درصد برای حفظ کار و 13 درصد برای مشارکت در امور مربوط به کار بود.[68]
حتی در نخستین سالهای پیروزی انقلاب، بهخصوص در ششماه نخست آن که ماه عسل انقلاب بود، طبقۀ کارگر به هیچ روی به انتظار پیشتازان طبقه لبیک نگفت و به میدان مبارزۀ طبقاتی پا ننهاد و خواستهای آنان در این دوره، همچون دو دورۀ پیش از آن، غالباً خواستهای رفاهی بودند با 56 درصد موارد، خواستهای مشارکت با 24 درصد و حفظ کار با 20 درصد. در این زمان، در شیوههای مبارزه و نسبتهای آن تحول عمدهای صورت گرفت و از اعتصاب کاسته شد و در مقابل، نسبت تظاهرات افزایش یافت. انواع تظاهرات مانند راهپیمایی، اجتماع، تحصن و اعتصاب غذا نزدیک به دوپنجم موارد بود.[69] اشرف به مقوله سرکوب هم اشاره میکند و مدعی است که سرکوب پس از انقلاب در پاسخ به اقدامهای تند برخی واحدها بود، در حالی که پیش از انقلاب کمتر چنین وضعی پیش میآمد و با کمترین تظاهرات و مقاومتی از شیوۀ سرکوب استفاده میشد.[70]
او در خصوص اعتصاب اصلی در صنعت نفت در جریان انقلاب اظهار میدارد که این اعتصاب در هفتۀ آخر مهرماه (24 مهر 1357) در آبادان آغاز شد، یعنی هنگامی که اعتصاب سراسر کشور را فرا گرفته بود. این روز که مصادف با چهلم جمعۀ سیاه (17 شهریور) بود، از سوی امام خمینی و آیات ثلاثه (شریعتمداری، گلپایگانی و نجفی مرعشی) عزای عمومی اعلام شده بود. همگام با اوجگیری تظاهرات ماه محرم و به خصوص پس از برگزاری مراسم تاسوعا و عاشورا، که ورشکستگی دولت نظامی آشکار شد، نفتْگَران دوباره مبارزه را آغاز کردند و در 23 آذرماه اعتصابهای سراسری بر پا شد و تولید نفت به یک میلیون بشکه کاهش یافت و در 5 دی ماه، با گسترش اعتصابها، صدور نفت به کلی قطع شد. بدین ترتیب، امام خمینی عملاً بر بزرگترین منابع ملی تسلط پیدا کرد و حاکمیت دوگانه زمینۀ مادی نیرومندی یافت.[71]
پس از آنکه مردم از فراز پشت بامها ندای اللهاکبر سر دادند و با آغاز محرم و نادیده گرفتن مقررات منع عبور و مرور شبانۀ حکومت نظامی و با برپایی تظاهرات عظیم تاسوعا و عاشورا، کار دولت نظامی ساخته شد. آن وقت بود که دوباره سر و کلۀ کارمندان انقلابی در ادارات ظاهر شد و با ضربههای آخر بر پیکر رژیم سهمی عمده به دست آوردند.[72]
اشرف دربارۀ سیاست رژیم در برابر کارگر و کارفرما پیش از انقلاب بر این باور است که سیاست عمدۀ رژیم در قبال طبقۀ بورژوای صنعتی و کارگر صنعتی، که مآلاً هر دو را معارض خود میدانست، آن بود که از رشد و تکامل آنها از حالت طبقۀ در خود به حالت طبقۀ برای خود جلوگیری کند: یعنی توسعۀ صنعتی و رشد سرمایهداری و در نتیجه رشد بورژوازی صنعتی و کارگر صنعتی فاقد شعور سیاسی و تشکل طبقاتی، آری! لکن، بورژوازی صنعتی و کارگر صنعتی مستقل و آگاه و متشکل، نه!
او در پایان این مقاله با اشاره به سابقۀ بسیار بد سازمانهای چپ و بهخصوص حزب توده و بیاعتنایی طبقۀ کارگر به سازمانهای سیاسی از ویژگیهای عمدۀ انقلاب ایران به آرایش طبقاتی و ایدئولوژیک آن اشاره میکند که بر همۀ تحولات 30 سالۀ ایران و رویدادهای کنونی تأثیرگذار بوده است. همین تنوع آرمانی بود که اسلام را در ایران از نهضتهای اسلامی در کشورهای دیگر متمایز ساخت و امکان ظهور و بروز گرایشهای گوناگون را فراهم کرد.[73]
چون قصد دارم زنجیرۀ بحث طبقاتی دکتر احمد اشرف را با توجه به آثار در دسترس کامل کنم، برای پوشش دادن نسبی طبقات اجتماعی در دورۀ پس از انقلاب به یکی دیگر از آثار ایشان که در سال 1372 با عنوان ”کاریزما، حکومت دینی و مردان جدید قدرت در ایران“[74] ترجمه کردهام، رجوع و قطع نظر از مباحث دیگر این مقاله و مضمون نسبتاً سیاسی آن که ممکن است در جاهایی با ایشان نیز همنظر نباشم، فقط به اشارات طبقاتی ایشان در این مقاله بسنده میکنم. سیر بحثهای ما عطف به آثار ایشان از قبل از اسلام تا پس از اسلام و بررسی دوران قاجار و پهلوی بوده است و بدون اشاره به وضعیت طبقاتی پس از انقلاب اسلامی، در هر حد ممکن، زنجیرۀ بحث ناقص خواهد بود.
اشرف در این مقاله بر این باور است که انقلاب بهمن بسیاری از تضادهای طبقاتی پنهان را که در رژیم گذشته کنترل شده بود از بند رها ساخت. این تضادها اشکال متفاوت نزاع بینگروهی، نبرد قومی و طبقاتی، رقابتهای جناحی درون رژیم، مناقشات ایدئولوژیک و فشارهای وارد بر دین را شامل میشد. طبقات متوسط و بالای بورژوازی از انواع و سطوح متفاوت قدرت اقتصادی، از میان تمام این گروهها و اقشار، حداقل توانست تا حدودی از منافع جمعی طبقاتی خود-چیزی که هرگز در رژیم سابق نتوانسته بود به انجامش نایل آید-محافظت به عمل آورد.[75]
در اوایل انقلاب، سه گروه اصلی شامل کارخانهداران سطح متوسط، زمینداران تجاری و بازاریان، وارد ”نبرد مرگ و زندگی“ برای بقای اقتصادی خود از طریق تشکیل شورای اسلامی و اتاق صنایع و معادن، انجمنهای کشاورزی و شورای اسلامی اصناف شدند و علیه افراطگریهای دولت محکم ایستادند. همۀ این گروهها نیز از حمایت جناح سنتگرای قم، شامل شماری از مدرسین حوزۀ علمیۀ قم، روحانیت مبارز تهران و نمایندگانی در مجلس و شورای نگهبان قانون اساسی برخوردار بودند. منافع دستمزدبگیران و حقوقبگیران، شامل شاغلان دولت و کارگرانی که از سازمانهای مستقل و ساختهای اساسی برخوردار نبودند و بدون یاری و کمک رها شدند، فقط در عمل خیرخواهانۀ برخی عناصر رادیکال رژیم بازتاب مییافت.[76] اشرف مدعی است که این دوران ماه عسل خیلی زود به پایان رسید و موقعیت اقتصادی بازار در مقابل دولت، فرسوده و حتی ضعیفتر از زمان پهلوی شد. اما به هر حال ساخت جاافتادۀ مسجد–بازار به بقای خود ادامه داد و به صورت شبکهای سازماندهیشده برای حمایت از منافع بازاریان به منزلۀ یک جمع انجام وظیفه میکند.[77]
طبقات متوسط غربی، شامل روشنفکران، متخصصان، شاغلان تحصیلکردۀ دولت، کارگران یقهسفید (کارمندان) و اکثر روشنفکران جوان، در بین گروههایی که هستۀ ائتلاف انقلابی را شکل داده بودند جزء بازندگان اصلی به شمار میرفتند. طبقۀ متوسط جدید از داشتن هرگونه سازمان مستقل محروم شد و انجمنهای اسلامی جای کمیتههای انقلابی اعتصاب کارمندی را گرفت و البته فقط از سوی اقلیت ناچیزی از شاغلان دولتی مورد حمایت قرار گرفت.[78]
طبقۀ کارگر صنعتی در ابتدای انقلاب انجمنهای کارگری را در بسیاری از کارگاهها و کارخانجات سازماندهی کردند و صدها اعتصاب را برای افزایش دستمزد، شرایط کاری بهتر، خودگردانی و سهم بیشتر از سود سامان بخشیدند. اما رفتهرفته انجمنهای اسلامی جایگزین انجمنهای کارگری شدند.[79]
دو اتفاق عمده که باعث تحکیم و گسترش دستگاه حکومت مرکزی تحت کنترل مردان جدید قدرت–که عمدتاً از طبقات متوسط سطح پایین بودند–میشود افزایش بارز درصد شاغلان بخش عمومی و جهش در میزان تأسیسات صنعتی خصوصی و عمومی است. بعد از انقلاب، میراث اقتصاد نفتی همگام با نهادهای انقلابی جدید تسلط، حکومت و کارگزاران برجستهاش را بر جامعۀ مدنی افزایش داد.[80]
اشرف در خصوص ترکیب اجتماعی مردان جدید قدرت در ایران بعد از انقلاب مدعی است که انقلاب اسلامی به فروپاشی طبقۀ مسلط و طبقات متوسط جدید رژیم گذشته و جایگزینی گروه جدیدی از مردان دارای قدرت و منزلت انجامید. رهبری و نخبگان قشر متوسط را مردان جوان تحصیلکردهای از طبقات متوسط پایین، عمدتاً از بازار، مسجد و زمینههای روستایی رقم زدهاند. چند صد نفر از اعضای جوانتر قشر روشنفکر، که در ایدئولوژی سیاسی اسلامی تعلیم دیده بودند، آرامآرام موقعیتهای دست اول و دست دوم را در دستگاه حکومت در این ده سال انقلابی اشغال کردند. آنان در مقام وزرای کابینه، استاندار، فرماندار، شهردار شهرهای بزرگ و کوچک، دادستان و قاضی در دادگاههای انقلاب و عادی، نمایندگان مجلس، فرماندهان سپاه و کمیتههای انقلاب، مسئولان سازمانهای انقلابی مانند جهاد سازندگی، کمیتۀ امداد و بنیاد شهید مشغول خدمت بودهاند. به علاوه، در نیروهای مسلح، در جایگاه رؤسای ادارات دولتی و مدیران صدها واحد ملیشده به انجام وظیفه مشغول بودهاند.[81]
مردان جدید قدرت که جای طبقۀ متوسط رژیم گذشته را گرفتهاند عمدتاً از اعضای رتبۀ میانی و پایینتر از میانی علما، معلمان و استادان، دانشجویان و روشنفکران جدیدند. به لحاظ ریشههای اجتماعی از خانوادۀ خردهبوژوازی سنتیاند. اشرف با استناد به ریشۀ اجتماعی نمایندگان مجلس به منزلۀ شاخص تغییرات در ساخت طبقۀ سیاسی غالب کشور، به ترکیب اجتماعی نمایندگان اشاره میکند. نمایندگان اولین دورۀ مجلس اکثراً از عالمان و طلاب مدارس با گرایش روشنفکری سنتی و روشنفکران جدیدی از استادان و متخصصان بودند. اما بعدها ترکیب نمایندگان مجلس به زیان استادان و روحانیان روشنفکر جدید و قدیم و به نفع مدیران دولتی تغییر یافت. سهم نسبی گروههای متفاوت در اولین مجلس عبارت بود از علما 50 درصد، معلمان و استادان 30 درصد، متخصصان و شاغلان دولتی 17 درصد. آنان از سه لایۀ قدیمی جامعۀ ایرانی برخاسته بودند: کشاورزان 30 درصد، بازاری، صنعتگر و کاسب 31 درصد و خانوادههای روحانی 29 درصد. در مجلس دوم سهم نمایندگی روحانیان به 54 درصد افزایش مییابد، اما در مجلس سوم به 27 درصد کاهش مییابد. نمایندگی استادان نیز در دورۀ دوم کمی افزایش یافت و به 32 درصد رسید، اما به 21 درصد در مجلس سوم کاهش یافت. سهم مدیران دولتی و متخصصان ابتدا به 10 درصد در دورۀ دوم کاهش یافت، اما بعدها به 47 درصد در دورۀ سوم جهش پیدا کرد. در نتیجۀ این تغییرات، قدرت مدیران دولتی بروکراتها و نیروهای متخصص به شدت در مجلس افزایش یافته است.[82]
جمعبندی
بیتردید دغدغهمند بودن در برابر مقولۀ فقر و نابرابریهای اجتماعی و در کل مسائل مبتلابه جامعۀ ایرانی امری بسیار ستودنی است. به علاوه، نحوۀ پرداختن احمد اشرف به موضوعات مورد بررسی و واکاوی دقیق و روشمند همراه با اسناد و مدارک قابل دسترس و ردیابی تاریخی آنها مرور آثار او را برای هر پژوهشگر حوزۀ نابرابری اجتماعی ناگزیر میسازد. اگر شناختشناسیام اجازه میداد، مدعی میشدم که در برخی مقولات اثری منحصربهفرد و تکرارنشدنی خلق شده است. اما نمیتوانم این نتیجه را بگیرم، چون هم زوایای دید متفاوتاند، هم دادهها منبسطاند، هم واقعیات مورد بررسی پیچیده و لایهمندند. حداقل میتوانم مدعی شوم هر آموزش و پژوهشی بدون رجوع به این آثار ابتر خواهد بود. نباید حسب معمول رسالههای تحصیلات تکمیلی و به صورت وظیفۀ صوری تعریفشده و ذیل عنوان مروری بر متون ذیربط، فقط رجوعی تفننی و از سر رفع تکلیف به آنها داشت. البته به نظر نگارنده این جمعبندی نسبت به کارهای تاریخیتر ایشان سازگارتر است. از ویژگیهای برجسته و مشهود آثار ایشان یکی رجوع به اسناد و دادههای قابل دسترس و استفاده از آنها با وسواسی خاص و پرهیز از نظریهپردازی صرف است. دیگر آنکه، تا آنجا که فلسفه و روششناسی پژوهش اقتضا میکند، کوشیده است منصفانه و بدون دخالت دادن مستقیم و ارادی هنجارها و گرایشات مختلف به شکار دادهها و مستندات و تحلیل و ارزیابی موضوع در دورۀ مورد بررسی بپردازد. دیگر آنکه با پرهیز از تبیینات زیستی و موروثی و به اصطلاح دیدگاههای ”ورای تاریخی نابرابریهای طبقاتی“ و با اجتماعی دانستن این نابرابریها سعی کرده است با رویکرد تاریخی خود منشأ و علل و تحولات آنها را در بستر تاریخی مورد کنکاش قرار دهد.
ضمیمه: فهرست آثار احمد اشرف در موضوع طبقات اجتماعی
- نظریههای اساسی در نظام طبقاتی
- جامعهشناسی طبقات اجتماعی در امریکا (۱۳۴۶ش/۱۹۶۷م)
- نابرابریهای طبقاتی در سیر اندیشههای اجتماعی (2020)
- مفهوم طبقات اجتماعی در علوم اجتماعی، مصاحبه با روزنامۀ اعتماد (۱۳۸۷ش/۲۰۰۸م)
۲. مقالات دربارۀ قشربندی اجتماعی
- قشرهای درآمد در ایران: مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی (۱۳۴۰ش/۱۹۶۱م)
- قشرها و گروههای اجتماعی در شهر فردوس (۱۳۴۷ش/۱۹۶۸م)
- تحول نظام طبقاتی از دورۀ ساسانی به دورۀ اسلامی (۱۳۶۰ش/۱۹۸۱م)
- مراتب اجتماعی در دوران قاجاریه (۱۳۶۰ش/۱۹۸۱م)
- منشأ پیدایش ساختار طبقاتی دوگانه در ایران قرن نوزدهم (مقاله به انگلیسی، ۱۳۶۰ش/۱۹۸۱م)
- دولت، طبقات اجتماعی و شیوۀ بسیج مردم در انقلاب (مشترک با علی بنوعزیزی، ۱۳۶۴ش/۱۹۸۵م)
- القاب و عناوین (در ایرانیکا، ۱۳۶۸ش/۱۹۸۹م)
- طبقات اجتماعی در دورۀ اسلامی (مشترک با علی بنوعزیزی در ایرانیکا، ۱۳۷۱ش/۱۹۹۲م)
- طبقات اجتماعی در دورۀ قاجاریه (مشترک با علی بنوعزیزی در ایرانیکا، ۱۳۷۱ش/۱۹۹۲م)
- طبقات اجتماعی در دورۀ پهلوی (مشترک با علی بنوعزیزی در ایرانیکا، ۱۳۷۱ش/۱۹۹۲م)
۳. مقالات در باب یک یا دو طبقه
- موانع تاریخی رشد سرمایهداری در ایران ( مقاله به انگلیسی، ۱۳۴۹ش/۱۹۷۰م)
- کتاب موانع تاریخی رشد سرمایهداری در ایران: دورۀ قاجاریه (۱۳۵۹ش/۱۹۸۰م)
- فرهنگ فقر یا همسازی با فقر در نقد و نظری در علوم انسانی و اجتماعی (۱۳۹۳ش/۲۰۱۴م)
- اعیان شیراز در قرن نوزدهم بر اساس فارسنامه ناصری (مقاله به انگلیسی، با همکاری علی بنوعزیزی، ۱۳۷۸ش/۱۹۹۹م)
- تجار و اصناف و جریان توسعه در قرن نوزدهم (مقاله به انگلیسی، با همکاری هرمز حکمت، ۱۹۸۱م)
- تجار شیراز در اواخر قرن نوزدهم ( مقاله به انگلیسی، ۱۳۶۰ش/۱۹۸۱م، منتشرنشده)
- دهقانان، زمین و انقلاب (۱۳۶۱ش/۱۹۸۲م)
- اتحاد بازار و مسجد در شورشها و انقلابها (۱۳۶۷ش/۱۹۸۸م)
- کاریزما، حکومت دینی و مردان جدید قدرت در ایران (مقاله به انگلیسی، ۱۳۷۲ش/۱۹۹۳م)
- نظام صنفی و جامعۀ مدنی (۱۳۷۴ش/۱۹۹۵م)
- نقش کارگران صنعتی در انقلاب ایران (۱۳۹۰ش/۲۰۱۱م)
[1]زمانی که از طریق تماس دوست محقق و دانشمند گرامی، جناب آقای دکتر احمد اشرف، متوجه شدم که قرار است ویژهنامهای به افکار و آثار ایشان اختصاص یابد بینهایت خوشحال شدم، به ویژه آنکه قرار است مرور بر آثار ایشان در حوزۀ قشربندی اجتماعی و نابرابریهای اجتماعی بر عهده بنده باشد. فرصتی است تا گزیدهای از آثار ایشان را مرور کنم. با دریافت آثار ایشان به مطالعۀ دقیق آنها پرداختم و به عمق و واکاوی دقیق و روشمند این آثار بیشتر پی بردم. در انتقال آن به خوانندۀ محترم حیفم آمد فقط به چند صفحه کفایت و به یک جمعبندی بسنده کنم. لذا ترجیح دادم در حد مجال، معرفی نسبتاً جامعی، عمدتاً از زبان خود ایشان، به دست دهم. کوشیدهام تا صبغۀ آموزشی کار حفظ شود و برای دانشپژوهان، متن مناسبی برای آشنایی با این حوزه و سرنخی برای ورود تفصیلیتر به آثار ایشان و دیگران باشد. مسلم است که عطف به مقولۀ نسبیت معرفتی ممکن است در جاهایی با ایشان هم نظر نباشم که امیدوارم با گفتوگوهای محتمل آتی و ذیل عقلانیت داوری، برخی از این تفاوت دیدگاهها و احتمالاً سوء برداشتها برطرف شود. اما قطع نظر از تفاوتهای نظری و بعضاً سلیقهای، به جد کوشیدهام انتقالدهندۀ منصفی برای این آثار و یک عمر تلاش بیوقفۀ ایشان در این حوزه باشم. حُسن آثار بررسیشده این است که تقریباً دورههای تاریخی ایران از قبل از اسلام تاکنون را در بر میگیرد؛ آثاری که به تناوب و در مجلات گوناگون انتشار یافته و بهگونهای حاصل عمر ایشان محسوب میشود.
[2]احمد اشرف، ”نگرشی در تحول شالودههای نظام طبقاتی: از دوره ساسانی به دورۀ اسلامی،“ آرش، شمارۀ 4، دورۀ 5 (تیر 1360)، 69-86.
[3]فتحالله مجتبایی، شهر زیبای افلاطون و شاهی آرمانی در ایران باستان (تهران: انتشارات انجمن فرهنگ ایران باستان، 1352).
[4]اشرف، ”نگرشی در تحول شالودههای نظام طبقاتی،“ 69.
[5]اشرف، ”نگرشی در تحول شالودههای نظام طبقاتی،“ 70.
[6]اشرف، ”نگرشی در تحول شالودههای نظام طبقاتی،“ 70-71.
[7] اشرف، ”نگرشی در تحول شالودههای نظام طبقاتی،“ 72.
[8]اشرف، ”نگرشی در تحول شالودههای نظام طبقاتی،“ 72.
[9]اشرف، ”نگرشی در تحول شالودههای نظام طبقاتی،“ 72.
[10]اشرف، ”نگرشی در تحول شالودههای نظام طبقاتی،“ 73-74.
[11]اشرف، ”نگرشی در تحول شالودههای نظام طبقاتی،“ 75.
[12]اشرف، ”نگرشی در تحول شالودههای نظام طبقاتی،“ 75.
[13]اشرف، ”نگرشی در تحول شالودههای نظام طبقاتی،“ 76.
[14]اشرف، ”نگرشی در تحول شالودههای نظام طبقاتی،“ 77.
[15]اشرف، ”نگرشی در تحول شالودههای نظام طبقاتی،“ 79.
[16]اشرف، ”نگرشی در تحول شالودههای نظام طبقاتی،“ 79.
[17]اشرف، ”نگرشی در تحول شالودههای نظام طبقاتی،“ 82.
[18]اشرف، ”نگرشی در تحول شالودههای نظام طبقاتی،“ 82.
[19]اشرف، ”نگرشی در تحول شالودههای نظام طبقاتی،“ 82.
[20]اشرف، ”نگرشی در تحول شالودههای نظام طبقاتی،“ 83.
[21]اشرف، ”نگرشی در تحول شالودههای نظام طبقاتی،“ 84.
[22]اشرف، ”نگرشی در تحول شالودههای نظام طبقاتی،“ 84.
[23]اشرف، ”نگرشی در تحول شالودههای نظام طبقاتی،“ 85.
[24]اشرف، ”نگرشی در تحول شالودههای نظام طبقاتی،“ 86.
[25]اشرف، ”نگرشی در تحول شالودههای نظام طبقاتی،“ 86.
[26]احمد اشرف، ”مراتب اجتماعی در دوران قاجاریه،“ در کتاب آگاه: مسائل ایران و خاورمیانه (تهران: انتشارات آگاه، 1360)، 71-98.
[27]اشرف، ”مراتب اجتماعی در دوران قاجاریه،“ 71.
[28]Ahmad Ashraf, “The Roots of Emerging Dual Class Structure in Nineteenth Century Iran,” Iranian Studies, 14:1-2 (Winter and Spring 1981), 5-27.
[29]Ashraf, “The Roots of Emerging Dual Class Structure in Nineteenth Century Iran,” 5.
[30]Ashraf, “The Roots of Emerging Dual Class Structure in Nineteenth Century Iran,” 5-7.
[31]اشرف، ”مراتب اجتماعی در دوران قاجاریه،“ 72.
[32]اشرف، ”مراتب اجتماعی در دوران قاجاریه،“ 72.
[33]اشرف، ”مراتب اجتماعی در دوران قاجاریه،“ 79.
[34]اشرف، ”مراتب اجتماعی در دوران قاجاریه،“ 83.
[35]اشرف، ”مراتب اجتماعی در دوران قاجاریه،“ 83-84.
[36]اشرف، ”مراتب اجتماعی در دوران قاجاریه،“ 87.
[37]اشرف، ”مراتب اجتماعی در دوران قاجاریه،“ 89.
[38]اشرف، ”مراتب اجتماعی در دوران قاجاریه،“ 97.
[39]احمد اشرف و علی بنوعزیزی، ”طبقات اجتماعی در دورۀ پهلوی،“ ترجمۀ عماد افروغ، راهبرد، سال 2، شمارۀ 2 (زمستان 1372)، 102-126.
[40]اشرف و بنوعزیزی، ”طبقات اجتماعی در دورۀ پهلوی،“ 102.
[41]اشرف و بنوعزیزی، ”طبقات اجتماعی در دورۀ پهلوی،“ 102.
[42]اشرف و بنوعزیزی، ”طبقات اجتماعی در دورۀ پهلوی،“ 103.
[43]اشرف و بنوعزیزی، ”طبقات اجتماعی در دورۀ پهلوی،“ 106.
[44]اشرف و بنوعزیزی، ”طبقات اجتماعی در دورۀ پهلوی،“ 109.
[45]اشرف و بنوعزیزی، ”طبقات اجتماعی در دورۀ پهلوی،“ 110.
[46]اشرف و بنوعزیزی، ”طبقات اجتماعی در دورۀ پهلوی،“ 110-111.
[47]اشرف و بنوعزیزی، ”طبقات اجتماعی در دورۀ پهلوی،“ 112-113.
[48]اشرف و بنوعزیزی، ”طبقات اجتماعی در دورۀ پهلوی،“ 113.
[49]اشرف و بنوعزیزی، ”طبقات اجتماعی در دورۀ پهلوی،“ 116.
[50]اشرف و بنوعزیزی، ”طبقات اجتماعی در دورۀ پهلوی،“ 117.
[51]آلن نری، دیالکتیک و تفاوت، ترجمۀ عماد افروغ (تهران: نشر علم، 1394)، 380.
[52]اشرف و بنوعزیزی، ”طبقات اجتماعی در دورۀ پهلوی،“ 117.
[53]اشرف و بنوعزیزی، ”طبقات اجتماعی در دورۀ پهلوی،“ 117.
[54]اشرف و بنوعزیزی، ”طبقات اجتماعی در دورۀ پهلوی،“ 118.
[55]اشرف و بنوعزیزی، ”طبقات اجتماعی در دورۀ پهلوی،“ 118.
[56]اشرف و بنوعزیزی، ”طبقات اجتماعی در دورۀ پهلوی،“ 119.
[57]اشرف و بنوعزیزی، ”طبقات اجتماعی در دورۀ پهلوی،“ 119.
[58]احمد اشرف، دربارۀ قشرهای درآمد در ایران و ملاک درآمد در تبیین طبقات اجتماعی (تهران: دانشگاه تهران، انتشارات مؤسسۀ مطالعات و تحقیقات اجتماعی، 1340)، نشریۀ شمارۀ 10.
[59]اشرف، دربارۀ قشرهای درآمد در ایران، 34.
[60]اشرف، دربارۀ قشرهای درآمد در ایران 120.
[61]اشرف، دربارۀ قشرهای درآمد در ایران 121.
[62]احمد اشرف، ”کالبدشکافی انقلاب: نقش کارگران صنعتی در انقلاب ایران،“ ایراننامه، سال 26، شمارۀ 3-4 (1390)، 4-53.
[63]اشرف، ”کالبدشکافی انقلاب: نقش کارگران صنعتی در انقلاب ایران،“ 5.
[64]اشرف، ”کالبدشکافی انقلاب: نقش کارگران صنعتی در انقلاب ایران،“ 7.
[65]اشرف، ”کالبدشکافی انقلاب: نقش کارگران صنعتی در انقلاب ایران،“ 8.
[66]اشرف، ”کالبدشکافی انقلاب: نقش کارگران صنعتی در انقلاب ایران،“ 9.
[67]اشرف، ”کالبدشکافی انقلاب: نقش کارگران صنعتی در انقلاب ایران،“ 9.
[68]اشرف، ”کالبدشکافی انقلاب: نقش کارگران صنعتی در انقلاب ایران،“ 14.
[69]اشرف، ”کالبدشکافی انقلاب: نقش کارگران صنعتی در انقلاب ایران،“ 15.
[70]اشرف، ”کالبدشکافی انقلاب: نقش کارگران صنعتی در انقلاب ایران،“ 16.
[71]اشرف، ”کالبدشکافی انقلاب: نقش کارگران صنعتی در انقلاب ایران،“ 22.
[72]اشرف، ”کالبدشکافی انقلاب: نقش کارگران صنعتی در انقلاب ایران،“ 36.
[73]اشرف، ”کالبدشکافی انقلاب: نقش کارگران صنعتی در انقلاب ایران،“ 51.
[74]این مقاله را در سال 1372 ترجمه و در اختیار مرکز تحقیقات استراتژیک ریاست جمهوری گذاشتم. توضیح آنکه بین سالهای 1372 تا 1374 با این مرکز همکاری پژوهشی داشتم. چون این مقاله چاپ نشده است، فقط به صفحات جلد صحافیشده آن که در بایگانی مرکز موجود است ارجاع میدهم.
[75]اشرف، ”کاریزما، حکومت دینی و مردان جدید قدرت در ایران،“ 8.
[76]اشرف، ”کاریزما، حکومت دینی و مردان جدید قدرت در ایران،“ 9.
[77]اشرف، ”کاریزما، حکومت دینی و مردان جدید قدرت در ایران،“ 9-10.
[78]اشرف، ”کاریزما، حکومت دینی و مردان جدید قدرت در ایران،“ 9-10.
[79]اشرف، ”کاریزما، حکومت دینی و مردان جدید قدرت در ایران،“ 11.
[80]اشرف، ”کاریزما، حکومت دینی و مردان جدید قدرت در ایران،“ 12.
[81]اشرف، ”کاریزما، حکومت دینی و مردان جدید قدرت در ایران،“ 12-13.
[82]اشرف، ”کاریزما، حکومت دینی و مردان جدید قدرت در ایران،“ 12-13.