مروری بر سعدی، شاعر عشق و زندگی
مروری بر سعدی، شاعر عشق و زندگی[1]
محمد دهقانی[2]
با نام و آثار محمدعلی همایون کاتوزیان سالهاست که آشنایم. کتابی که در نقد و تحلیل بوف کور نوشتهاند به نظرم بهترین و معتدلترین مطلبی است که تاکنون دربارۀ این شاهکار هدایت منتشر شده است. با دیدگاههای تاریخی و اجتماعی ایشان نیز کموبیش آشنایم و میدانم که او ادبیات کلاسیک ایران را هم مانند ادبیات مدرن آن از منظر تحولات اجتماعی و فرهنگی مینگرد و از همین روست که تحلیلهای او از آثار کهن ادبیات فارسی هم واجد نکاتی تازه و ارزشمند است.
سعدی، شاعر عشق و زندگی، چنان که خود نویسنده در یادداشت آغازین کتاب تذکر داده است، در واقع ”شامل مجموعه مقالاتی“ است که همگی در شمارههای مختلف مجلۀ ایرانشناسی منتشر شدهاند. در پنج مقالۀ اول، دکتر کاتوزیان کوشیدهاند که بیشتر به زندگی و احوال شخصی سعدی بپردازند. مشکل اساسی این بخش این است که مبتنی بر اقوال خود سعدی است که میزان صحت و سقم آنها را اصلاً نمیشود معلوم کرد.
دربارۀ زندگی سعدی تقریباً چیزی نمیدانیم. آنچه بعدها دربارۀ او گفتهاند یا مستند است به گفتههای خود سعدی در آثار گوناگونش که راستی و درستی آنها اینک به دلایل فراوان محل تردید است یا برساختۀ مردمانی است که دلبستۀ زبان و بیان سعدی بوده و سالها و بلکه قرنها پس از او با الهام گرفتن از همان قصههایی که در آثار و اشعار خود سعدی میبینیم داستانهایی را ساخته و به او نسبت دادهاند. به نظر میرسد کاتوزیان گاهی دعویهای سعدی یا روایات مشهور بیمبنا دربارۀ او را مسلّم فرض کرده و مبنای بحث خود قرار داده است. در نخستین مقالۀ کتاب، ”جدلهای سعدی،“ چنین میخوانیم: ”باور کردنی نیست که سعدی را ــ که استثنائاً در شرق و غرب عالم آن روز شهرت داشت ــ در مجلس قاضی شیراز یا هر شهر بزرگ دیگری نمیشناختند.“[3]
اشارۀ نویسنده به داستانی است از بوستان که در آن، شاعر خود را در لباس ”فقیهی کهنجامه و تنگدست“ تصویر میکند که معلوم نیست به چه دلیلی به مجلس قاضی شهر -باز معلوم نیست کدام شهر- میرود و نخست با او بدرفتاری میشود و سپس که به فضل و دانش او پی میبرند سخت محترمش میدارند و قاضی، به نشانۀ احترام و بزرگداشت، دستار خود را به او تقدیم میکند. لیکن فقیه تنگدست و تنگدل که بعداً معلوم میشود همان سعدی است نمیپذیرد و مشتی دشنام ادیبانه نثار قاضی و ملازمانش میکند و خلاصه ”به آب سخن کینه از دل“ میشوید و مجلس آنان را با قهر و غضب ترک میکند.[4]
اینکه سعدی را ”استثنائاً [این استثنا از کجا آمده است؟] در شرق و غرب عالم آن روز“ میشناختهاند، هیچ مسلم نیست. البته روشن است که شاعران معاصر سعدی در شیراز و دیگر شهرهای بزرگ مجاور آن، نظیر یزد و اصفهان و کرمان، سعدی و شعر او را ارج مینهادهاند، اما هیچ دلیلی جز دعویهای شاعرانۀ خود سعدی در دست نداریم که نشان دهد او در همان زمان حیاتش در شرق و غرب عالم شهرت داشته است. تازه معلوم نیست که محل وقوع داستان مذکور شیراز بوده باشد که مسکن و مأوای اصلی سعدی بوده و او قاعدتاً نمیبایست در آنجا چنان ”کهنجامه و تنگدست“ بوده باشد که قاضی شیراز هم نشناسدش. این همه نشان میدهد که داستان به احتمال قوی برساختۀ ذهن سعدی است و نظر کاتوزیان هم همین است، چون بلافاصله تذکر میدهد که ”داستان جدل در درگاه قاضی و دخالت پیروزمندانۀ فقیه تنگدستی که بعداً معلوم میشود سعدی بوده واقعیت ندارد.“[5] منشأ بسیاری از افسانههایی هم که بعدها دربارۀ سعدی گفتهاند، بیش از هر چیز، همین داستانهایی است که خود او ساخته است. نکته این است که، برخلاف نظر کاتوزیان، سعدی در زمان حیات خودش و حتی مدتها پس از آن هم در شرق و غرب عالم شناخته نبوده است و شهرتش فقط بعدها ــ شاید چند دهه پس از مرگ او ــ عالمگیر میشود.
در مقالهای با عنوان ”مرا در نظامیه ادرار بود،“ کاتوزیان، بی آنکه دلیل موجهی بیاورد، مدعی میشود که ”تقریباً شک نمیتوان داشت که سعدی در نظامیۀ بغداد درس خوانده.“[6] اما جز دعوی خود سعدی، که سخت محل تردید است، هیچ شاهد و قرینۀ تاریخیای در دست نداریم که ثابت کند او شاگرد نظامیۀ بغداد بوده است. کاتوزیان برای اثبات مدعای خود به حکایتی از گلستان استناد میکند که در آن ”شیّادی“ خود را ”علوی“ وامینماید و با قافلۀ حجاج به شهر درمیآید تا حاجی محسوب شود و قصیدۀ انوری را پیش ملک میبرد و میگوید که خود آن را سروده است. دروغهای او البته یکی پس از دیگری کشف میشود و مرد شیاد سرانجام با بذلهگویی و لطیفهپردازی و توسل به این بهانه که ”جهاندیده بسیار گوید دروغ“ خود را از چنگال عقوبت ملک میرهاند. کاتوزیان همین حکایت طنزآمیز را دلیلی دانسته است بر اینکه ادعای سعدی در باب تحصیلش در نظامیۀ بغداد ”بیشک“ درست است. به نظر ایشان، وقتی دروغهای در هم شیادی گمنام به آن آسانی کشف میشود، امکان ندارد که ”آدمی مثل سعدی، آن هم در شهر و دیار خودش“ بتواند به دروغ مدعی درس خواندن در نظامیه شود و کسی هم به او اعتراض نکند. ”اگر به همین یک دلیل هم باشد، در این که سعدی درسخواندۀ نظامیه بوده شک نمیتوان داشت.“[7] ولی واقعیت این است که میان حکایت آن شیاد گمنام و دروغپرداز و دعوی درس خواندن سعدی در نظامیه هیچ پیوندی نمیتوان یافت. سعدی در جاهای دیگر گلستان و نیز در بعضی حکایتهای بوستان هم مدعی است که به سرزمینهای دوردست سفر کرده و ماجراهای عجیبی را از سر گذرانده است. ولی ما هم به حکم عقل و هم بر حسب شواهد و قرائن تاریخی میدانیم که آن دعویها دور از واقعیت و صرفاً تمهیدی است برای جلب توجه مخاطب، چنان که خود کاتوزیان هم ”واقعی نبودن“ بسیاری از آنها را قبول دارد و تصریح میکند که ”اینگونه حکایات سعدی دلیل بر دروغزنی نویسنده نیست، بلکه [دلیل] بر داستانپردازی اوست.“[8] پس سعدی، برحسب قاعدۀ ”یجوز للشاعر ما لایجوز لغیره“ از حیث اخلاقی هم آزاد بوده است که هر جا لازم میبیند دروغ بگوید و اقوال و افعالی را به خود نسبت دهد که به احتمال قوی یا به یقین گوینده و کنندۀ آنها نبوده است. حال که چنین است، میتوان در این دعوی او هم که روزگاری شاگرد و مقیم نظامیه بوده است شک کرد. اما کاتوزیان باز هم با ضرس قاطع و واقعاً بیهیچ دلیل قانعکنندهای تأکید کرده است که ”شکی نیست که سعدی را ’در نظامیه ادرار بود.“‘[9] نام مدرسان بزرگ و مشهور نظامیه تا نیمۀ قرن هفتم هجری را حسینعلی محفوظ در کتاب خود، متنبی و سعدی، فهرست کرده است.[10] دستکم دوازده تن از آنها معاصر سعدی بودهاند و کاملاً امکان داشته است که استاد یا همدرس او در نظامیه بوده باشند، اما در آثار سعدی هیچ ذکری از آنها نیست. این پرسش را باید به جد گرفت که چطور امکان دارد آدمی مثل سعدی سالهای سال در نظامیۀ بغداد درس خوانده باشد و آنگاه همۀ تجربۀ طولانی خود را از آن مدرسۀ پرآوازه در همین یک بیت خلاصه کند که ”مرا در نظامیه ادرار بود / شب و روز تلقین و تکرار بود“ و از هیچ یک از استادان و همشاگردیهای مشهور خود نیز حتی نامی نبرد؟
در خوانش متون کهن باید بسیار مراقب باشیم که گرفتار بدخوانی و بدفهمی نشویم، زیرا گاهی بر اساس خوانش نادرست به استنباطها و استنتاجهای نادرست روی میآوریم و بنیاد تحقیق خود را سست میکنیم. در مقالات کاتوزیان گاهی مواردی میبینیم که مصداق خوانش نادرست است. مثلاً در حکایت سعدی و بازرگان که در باب سوم گلستان آمده است این جمله را میبینیم: ”انصاف از این ماخولیا چندان فرو گفت که بیش طاقت گفتنش نماند.“[11] کاتوزیان نوشته است که سعدی در جواب دنیادوستی بازرگان میگوید: ”انصاف از این مالیخولیا.“[12] روشن است که انصاف در اینجا قید است به معنی انصافاً. لیکن نویسنده متأسفانه گرفتار بدخوانی شده و پنداشته است که ”انصاف از این ماخولیا [و نه البته مالیخولیا]“ عبارتی تعجبی و جدا از بقیۀ جمله است.
در ضبط این بیت بوستان هم سهوی میبینیم:
به صنعا درم طفلی از سر گذشت
چه گویم کز آنم چه بر سر گذشت[13]
در مصراع اول ”اندر گذشت“ درست است نه ”از سر گذشت.“
اما جداً مایۀ تعجب است که در حکایت ”جدال سعدی با مدعی،“ کاتوزیان ”خرقۀ اَبرار“ را ”خرقۀ اِبرار“ خوانده و در زیرنویس هم شرح عجیبی آوردهاند: ’”اِبر‘ در بابلی و آرامی به معنای ’دوست‘ است و ’اِبرار‘ جمع آن. ’اِبرار‘ را امروز در فارسی ’اَبرار‘ میخوانند.“[14] اگر فقط به فرهنگ فارسی معین، نه فرهنگ عربی المنجد، مراجعه میفرمودند میدیدند که فارسیزبانان هم مثل عربها ابرار را همیشه اَبرار میخوانده و معنی نیکان را از آن میفهمیدهاند و سعدی هم مسلماً آن را همینطور میخوانده و میفهمیده است. ریشهشناسی واژهها و کمک گرفتن از زبانهای دیگر برای فهم آنها وقتی ضرورت دارد که معنی روشن نباشد. وقتی معنی واژه کاملاً روشن است، چه دلیلی دارد که به باستانشناسی زبان و اجتهادهای عجیب و غریب روی آوریم؟
در دو صفحۀ بعد،[15] عباراتی را از همین حکایت گویا باز هم از حافظه نقل کرده و در نتیجه دچار خطا شدهاند: ”چون به دلیل فرو مانند سلسلۀ خصومت بجنبانند.“ متأسفانه نگفتهاند که از کدام نسخه یا تصحیح گلستان استفاده کردهاند، اما هم در چاپ فروغی و هم در متن مصحَّح غلامحسین یوسفی، این جمله را چنین میخوانیم: ”چون به دلیل از خصم فرو مانند.“ در ادامه آوردهاند: ”گریبانم گرفت زنخدانش فشردم.“ درستش این است: ”گریبانم درید زنخدانش گرفتم.“
در صفحۀ 16 آمده است که ”در فارسی مثلی داریم که ’ظلم بالسویه عدل است.‘“ این مثل در اصل عربی است و صورت عربیاش هم این است: ”الظلم بالسویه هو العدل.“ دهخدا هم در امثال و حکم آن را به این شکل ضبط کرده: ”ظلم به تساوی، یا به سویت، عدل است،“ اما هیچ شاهدی از فارسی برایش نیاورده و نظایر آن را باز از عربی نقل کرده است.[16]
در صفحۀ 151، در نقل این بیت از بوستان اشتباهی دیده میشود که معنا را مختل کرده است:
یکی آهنینپنجه در اردبیل
همی بگذرانید بیلک به بیل
ضبط درست مصراع دوم این است: ”همی بگذرانید پیلک ز پیل.“[17] پیلک یا بیلک، بنا بر توضیح یوسفی، ”نوعی تیر با پیکان دوشاخه“ بوده است،[18] اما کلمۀ آخر مسلماً پیل یا همان فیل است، نه بیل.
هشتمین مقالۀ کتاب، ”حماسهسرایی سعدی،“ با جملهای آغاز میشود که به گمانم متأثر از نحو زبان انگلیسی است: ”سعدی یکی از دو سه تن بزرگترین غزلسرایان فارسی است.“[19] در فارسی به جای ”دو سه تن بزرگترین غزلسرایان“ میگوییم: ”دو سه تن غزلسرای بزرگ فارسی.“ چند صفحۀ بعد، تعبیر ”به هم بافته“ در معنایی به کار رفته که مناسب نیست و به جای آن باید گفت در هم تنیده: ”در واقع این دو نوع ماجرا در این داستانها به هم بافتهاند.“[20] در همین مقاله نویسنده ابیاتی از بوستان را نقل میکند[21] و ”لحن و صلابت»“ آنها را ”در حد بهترین ابیات حماسی“ زبان فارسی میداند،[22] اما نمیگوید که معیار و ملاک او در این ارزیابی چیست. شگفت اینکه یک صفحۀ بعد داوری او دربارۀ ادامۀ همان شعر و ابیاتی از همان جنس کاملاً خلاف این است: ”اگر این ابیات در بوستان سعدی نبود، خواننده گمان میکرد که گویندهاش یک شاعر گمنام ردیف سوم و چهارم است.“ این داوری تند و دور از انصاف کاتوزیان هم معلوم نیست بر چه ضابطهای استوار است.
گاهی لحن نویسنده به وعظ و خطابه نزدیک میشود، چنان که انگار میخواهد مطلبی را برای دانشجویانی که چندان هم با سعدی آشنا نیستند به سرعت بیان کند. در این احوال، شیوۀ بیان او بیشتر پیرو منطق گفتار است و نه منطق نوشتار. مثلاً پس از بحثی کوتاه و کلی دربارۀ ارتباط روانشناسی و عرفان با جملهای روبهرو میشویم که لحنی آمرانه و خطابی دارد و احساس میشود که نویسنده خود را در کلاس درس و مخاطبش را هم دانشجویی کماطلاع فرض کرده و لازم ندیده است که توضیح بیشتری برای او بدهد: ”این از چند کلمهای دربارۀ وجه عرفانی موضوع.“[23] در همان صفحه، جملهای میبینیم که باز لحن گفتاری دارد و کلمۀ ”همین“ بیهیچ ضرورتی در آن تکرار شده است: ”و در همین زمینه همین سعدی در همین گلستان حکایتی دارد.“ نظیر این جملهها را در کتاب فراوان میبینیم، مثلاً ”این از بخش اول شاعران حرفهای و نیمهحرفهای“[24] و ”این مختصری در ردهبندی شاعرهای حرفهای و نیمهحرفهای.“[25]
گاه مطالب یا توضیحاتی در کتاب میبینیم که نشان میدهند کاتوزیان مخاطبان خود را بسیار کماطلاع یا بهکلی بیاطلاع فرض کرده است، چنان که در توضیح حکایت مشهور بوستان، به مطلع ”شبی یاد دارم که چشمم نخفت / شنیدم که پروانه با شمع گفت،“ دربارۀ شمع توضیحی غیرضروری آوردهاند: ”در آن زمانها شمع را از موم میساختند و موم را هم از عسل (= انگبین) جدا میکردند.“[26] چند سطر بعد هم آورده است: ”اشاره به داستان شیرین و فرهاد هم ’استعاره‘ نام دارد.“ کاتوزیان استعاره را ظاهراً در معنای metaphor به کار برده است که در زبانهای فرنگی معنایی وسیعتر از استعاره در ادبیات عرب و فارسی دارد. معنای مورد نظر ایشان را در کتب بلاغی ما تلمیح مینامند. در صفحۀ 161 گفتهاند که ”سعدی به عرفان و تصوف شهرت ندارد و راستش هم این است که نمیتوان او را عارف و صوفی خواند. صوفیان و دوستدارانشان عقیده دارند که عقاید سعدی سطحی است.“ نمیدانم مستند این سخن چیست، ولی جامی، شاعر مشهور قرن نهم هجری که خود رسماً در سلک صوفیه و شارح ابنعربی بوده، در نفحات الانس سعدی را از جملۀ شیوخ تصوف به شمار آورده و کراماتی هم به او نسبت داده است.[27]
این را دیگر همه میدانند که علی دشتی یکی از شیرینقلمان نثر معاصر فارسی است و کتاب قلمرو سعدی او هم در معرفی سعدی و آثارش، با وجود ایرادهایی که در آن دیده میشود،[28] به گمانم یکی از بهترین کارها در این حوزه است. نمیدانم چرا کاتوزیان در حق این نویسندۀ بزرگ کملطفی به خرج داده و از او فقط با عنوان ”یکی از خوانندگان سعدی“ یاد کردهاند.[29] علی دشتی نه یکی از خوانندگان آثار سعدی که یکی از بهترین سعدیشناسان معاصر و تحلیلکنندۀ نامآور آثار اوست. روا نیست که او را یکی از ”خوانندگان آثار سعدی“ بدانیم.
گاه اشتباهات سادهای در کتاب میبینیم که ویراستاری دقیق و دلسوز میتوانست به آسانی آنها را رفع کند. مثلاً در جایی فرمودهاند که سعدی اگر دعوی نادرستی میکرد ”خیل بخیل و بدخواه و حسود و ناخوش در پوستش میافتادند.“[30] در پوست افتادن معنی ندارد و در پوستین افتادن، به معنی غیبت کردن، درست است. در صفحۀ 80، سیرات را به معنی سیرهها به کار بردهاند که غلط فاحش است. جمع سیره در عربی سِیَر است. در صفحۀ 90، جامع را حوزه یا دانشگاه معنی کردهاند. مقصود از جامع در گلستان سعدی مسجد است. اصولاً جامع چه در عربی و چه در فارسی هرگز به معنی حوزه یا دانشگاه به کار نرفته است. مساجد بزرگی را که نماز جمعه در آن برگزار میشده معمولاً جامع مینامیدهاند. مساجد جامع البته گاهی مدرسه هم داشتهاند، اما به هر حال نمیشود آنها را حوزه یا دانشگاه به حساب آورد. امروز هم در عربی دانشگاه را جامعه میگویند نه جامع. در صفحۀ 176، وزن غزلی را به مطلع ”چون عیش گدایان به جهان سلطنتی نیست“ به شکل مغلوطی به دست دادهاند: ”مفعول مفاعلن مفاعلن مفاعیل.“ تقطیع درست این است: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن. نام این وزن هم در اصطلاح قدما هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف است.[31] در صفحۀ 178 هم نمیدانم چرا در توصیف وزن عروضی غزل معروف سعدی به مطلع ”درخت غنچه برآورد و بلبلان مستاند“ چنین تقطیع عجیبی به دست دادهاند: ”فعول مفتعلن فاعلات و مفتعلن.“ تقطیع سرراست وزن آن غزل، طبق قواعد عروضی، این است: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن. این وزن از اوزان رایج و پرکاربرد شعر فارسی است و قدما آن را مجتث مثمّن مخبون محذوف مینامیدهاند.[32] اصولاً ضرورتی نداشته است که نویسنده خود را ملزم کند که وزن غزلها را تذکر دهد و در نتیجه به ورطۀ چنین اشتباهات توجیهناپذیری درافتد. در صفحۀ 200، عبارتی میبینیم که انگار ترجمۀ یک جملۀ انگلیسی است: ”برای ایدئالهای تصوف و صوفیان بزرگی که به حفظ آن ایدئالها شهرت داشتند احترامی عمیق داشت.“ همین مفهوم را به تعبیر درست فارسی میشد این جور نوشت: به آرمانهای تصوف و صوفیان بزرگی که به حفظ آن آرمانها شهرت داشتند عمیقاً احترام میگذاشت.
کاتوزیان در ”یادداشتها“ی خود خواننده را بارها به سایر مقالاتشان در مجلۀ ایرانشناسی ارجاع دادهاند و توجه نکردهاند که عین آن مقالهها را در همین کتاب سعدی آوردهاند و کافی بوده است که خواننده را فقط از شمارۀ صفحاتی که حاوی آن مقالات است آگاه کنند. برای نمونه بنگرید به صفحۀ 35، یادداشت 1؛ صفحات 96-98، یادداشتهای 1، 2، 16و 18؛ صفحۀ 139، یادداشت 16؛ صفحۀ 179، یادداشت 3؛ و صفحات 201 و 202، یادداشتهای 1 و 16.
مقالههای کتاب گاهی از حیث روششناسی هم دچار اشکالاند. در مقالهای که موضوع آن عشق از نگاه سعدی است، نویسنده ناگهان به موعظههای معمول و ملالآور اخلاقی روی میآورد و گویی از یاد میبرد که موضوع مقالهاش چه بوده است: ”تنپروری کار خردمندان و هوشمندان نیست، چون در همان حال که کسی تنپروری میکند سبب ویرانی خود میشود. اهل خرد هنرپرورند نه تنپرور. انسان وقتی به انسانیت میرسد که سگ نفسش را مهار کند و بر غرایز و شهواتش غالب آید.“[33] این موعظههای اخلاقی، با همین شیوۀ مستقیم و آمرانۀ قدمایی، تا پنج شش صفحۀ بعد ادامه مییابد و خواننده را به راستی خسته میکند و ضمناً به موضوع اصلی مقاله که همان عشق باشد هیچ ربطی ندارد. در همین مقاله، کاتوزیان غزلهای سعدی را با غزلیات مولوی مقایسه کرده و نوشتهاند:
غزلهای عرفانی سعدی معنا و مضمون و مقالاتشان عرفانی هست، ولی فرمشان شوق و شور غزلیات مولوی را ندارد. و شاید به این دلیل که حرفشان در حد ”تئوری“ است، یعنی گوینده از موضوع جداست و ــ مثلاًــ خودش اهل رقص و پاکوبی و ”چرخیدن دولابوار“ نیست. و غالباً مضامین اخلاقی هم در شعر صوفیانهاش راه مییابد.[34]
نویسنده اولاً مشخص نفرمودهاند که آخر به چه دلیل و بر حسب کدام ملاک و معیار غزلهای عرفانی سعدی ”شوق و شور غزلیات مولوی را ندارد.“ ثانیاً مگر شاعر باید خودش هم اهل رقص و پاکوبی باشد تا بتواند غزل عرفانی بگوید؟ ثالثاً غزل فارسی از قدیمترین ایام آمیخته به مضامین اخلاقی بوده است و مولوی هم کم ندارد غزلهایی که پر از نکات و موعظههای اخلاقیاند. خلاصه داوری در باب میزان شوق و شور غزلیات مولوی و سعدی یا هر شاعر دیگری منوط است به این که بتوانیم شوق و شور را تا حدود معینی تعریف کنیم و ملاکهای ملموسی برایش در نظر بگیریم از قبیل وزن و موسیقی و واژگانی که واجد مفاهیم شورانگیز است. این هم کاری است که از یک سو به سبکشناسی و بلاغت و از دیگرسو به روانشناسی زبان مربوط میشود. و تا چنین کارها و پژوهشهایی صورت نگیرد، نمیتوان بنا بر شم و شهود شخصی نمیتوان غزل سعدی را از این لحاظ با غزل مولوی یا هر شاعر دیگری مقایسه کرد.
تا اینجا فقط از اشکالات کتاب کاتوزیان سخن گفتهام، اما برای رعایت انصاف این را هم باید بگویم که کتاب ایشان یک امتیاز مهم هم دارد و آن اینکه سعدی و نوشتههای او را با بیانی تازه و امروزی به خواننده معرفی میکند و با ربط دادن حکایات و اندیشههای سعدی به انسان و ایران امروز مخاطبان خود را به اندیشه و تأمل بیشتر دربارۀ سخنان سعدی و نسبت آنها با مسایل و مشکلات امروزین جامعۀ ایرانی برمیانگیزد. قطعۀ ذیل را از باب نمونه نقل میکنم:
جامعۀ ایرانی از هنرمند و نویسنده و شاعر و معلم و امثال اینها انتظار خدایی دارد. اینها باید کار کنند و گرسنگی بخورند و با حاکمان و بزرگان زد و خورد کنند تا از نظر جامعه محترم باشند. بیجهت نیست که مثلاً نظر سیاسی فلان شاعر محبوب ــ که اصلاً از سیاست خبر نداردــ بیگفتگو وحی مُنزَل تلقی میشود. دیگر این که معمولاً کسانی که از هنرمندان و دانشوران انتظار خدایی دارند خودشان گهگاه برای هر پشیزی به هر حشیشی دست میزنند. این واقعیات فرهنگی و اجتماعی همه با هم مرتبط و اساساً ناشی از ویژگیهای استبدادی-هرج و مرجی تاریخ و جامعۀ ایران است.[35]
سعدی کاتوزیان درمجموع کتابی شیرین و خواندنی است، زیرا ضمن پرداختن به احوال و آثار سعدی ما را به گلگشت در دنیای آرا و اندیشههایی میبرد که پنجرههای آن رو به افقهای دیگری باز میشود. کاتوزیان از آثار و سخنان سعدی الهام میگیرد تا حرفها و افکار خودش را دربارۀ انسان و اجتماع مطرح کند. خواننده البته از این گشت و گذار در عالم اندیشههای نویسنده لذت میبرد و میشود گفت که مجموعهای از حکایات و اشعار شیرین سعدی را هم ضمن آنها مرور میکند و با احوال و سعدی و اوضاع روزگار او نیز تا حدی آشنا میشود.
[1]محمدعلی همایون کاتوزیان، سعدی، شاعر عشق و زندگی (تهران: نشر مرکز، 1385).
[2] در جلسهای که بلافاصله پس از انتشار کتاب سعدی، شاعر عشق و زندگی در تالار شهر کتاب مرکزی در تهران برگزار شد، نظر خود را دربارۀ آن بیان کردم و بخشهایی از آن، بدون نظارت و ویرایش من، در روزنامهها منتشر شد. اکنون به پیشنهاد دوست ارجمندم، فاطمه شمس، و به پاس بهرهای که از مطالعۀ آثار دکتر کاتوزیان بردهام، کتاب ایشان را به تفصیل بیشتری بررسی میکنم.
[3] کاتوزیان، سعدی، 5.
[4] مصلحالدین سعدی شیرازی، در آرزوی خوبی و زیبایی: گزیدۀ بوستان سعدی، انتخاب و توضیح غلامحسین یوسفی (تهران: سخن، 1370)، 203-207.
[5] کاتوزیان، سعدی، 6.
[6] کاتوزیان، سعدی، 76.
[7] کاتوزیان، سعدی، 80.
[8] کاتوزیان، سعدی، 84.
[9] کاتوزیان، سعدی، 88.
[10] حسینعلی محفوظ، متنبی و سعدی (تهران: روزنه، 1377)، 52-54.
[11] مصلحالدین سعدی شیرازی، گلستان، تصحیح غلامحسین یوسفی (چاپ 6؛ تهران: خوارزمی، 1381)، 117.
[12] کاتوزیان، سعدی، 8.
[13] کاتوزیان، سعدی، 8.
[14] کاتوزیان، سعدی، 12.
[15] کاتوزیان، سعدی، 14.
[16] بنگرید به علیاکبر دهخدا، امثال و حکم (چاپ 6؛ تهران: امیرکبیر، 1363)، جلد 2، 1080.
[17] سعدی، در آرزوی خوبی و زیبایی، 247.
[18] سعدی، در آرزوی خوبی و زیبایی، 507.
[19] کاتوزیان، سعدی، 140.
[20] کاتوزیان، سعدی، 143.
[21] . آن ابیات اینهاست: نداند که ما را سر جنگ نیست / وگرنه مجال سخن تنگ نیست / توانم که تیغ زبان برکشم / جهانی سخن را قلم درکشم / بیا تا در این شیوه چالش کنیم / سر خصم را سنگ بالش کنیم.
[22] کاتوزیان، سعدی، 147.
[23] کاتوزیان، سعدی، 49.
[24] کاتوزیان، سعدی، 106.
[25] کاتوزیان، سعدی، 107.
[26] کاتوزیان، سعدی، 157.
[27] عبدالرحمنبن احمد جامی، نفحات الانس من حضرات القدس، تصحیح مهدی توحیدیپور (تهران: کتابفروشی محمودی، 1336)، 600-601.
[28] دربارۀ شیوۀ نقد دشتی و ایرادهای روششناختی آن در جای دیگری به تفصیل سخن گفتهام. بنگرید به محمد دهقانی، پیشگامان نقد ادبی ایران (تهران: سخن، 1380)، 216-244.
[29] کاتوزیان، سعدی، 164-166.
[30] کاتوزیان، سعدی، 76.
[31] بنگرید به سیروس شمیسا، آشنایی با عروض و قافیه (چاپ 16؛ تهران: فردوس، 1379)، 34.
[32] بنگرید به شمیسا، آشنایی با عروض و قافیه، 36.
[33] کاتوزیان، سعدی، 169.
[34] کاتوزیان، سعدی، 174.
[35] کاتوزیان، سعدی، 113.