ملاحظاتی دربارۀ تأثیر ابن سینا بر علم و فلسفۀ جهانی
شهرت علمی عمومی شیخالرئیس ابوعلی سینا در جهان و خصوصاً ایران به دانش پزشکی و فلسفی اوست.[1] کما اینکه کتاب معروفش، قانون، تا قرن هفدهم در دانشکدههای طبی جهان تدریس میشد و آرای علمی-فلسفیاش به سبب شرحیات ابنرشد اندلسی بر آثار او در سراسر اروپا رایج و مؤثر شدهاند. از این روست که برجستهترین مورخان علوم، نظیر جرج سارتن، او را مشهورترین دانشمند اسلامی دانسته و همکاران سارتن آثار ابنسینا را اوج فلسفۀ قرون وسطای جهان معرفی کردهاند. اما آنچه که ورای این دانستههای مشهور دربارۀ ابنسینا مهم است، ولی دستکم در ایران چندان شناخته نیست، تحقیقات و تأثیرات جهانساز او در روششناسی (متدولوژی) علمی، تحقیقاتش در مبانی علوم تجربی (فیزیک) و در فلسفۀ روانشناسی است که خلاصهای از آن را در این مقاله میآورم. این تحقیقات و تأثیرات شامل تجربیسازی علم، ابداع کمیت ”مِیل“ یا پتانسیل و اندازۀ حرکت در علم فیزیک و طرح تجربۀ فکری انسان معلق (suspending man) در توضیح روان از دید علم پزشکی قدیم است.
تفاوت روش علم در شرق قدیم (تمدنهای سومری، بابلی در بینالنهرین و مصر) با روال بعدی علم در یونان این بود که علوم اولیۀ شرقی نظیر حساب و هندسه بر پایۀ تجارب مستمری نظیر اندازهگیری مساحات، شمارش و مشاهدات طولانی نجومی شکل گرفته بودند، در حالی که چون یونانیان علم و فلسفه اولیه را از فرهنگهای بینالنهرین، مصر، مینوی (جزیرۀ کِرت) و آسیای صغیر (مکتب ملطی یا میله) فرا گرفته بودند، لذا عادت بر این یافتند که اندیشههای برگرفته از شرق را صرفاً با تفکر ادامه دهند و تکمیل کنند. عادتی که در ادامه به ایجاد فلسفۀ یونانی و منطقی انجامید که برای تصحیح و ترتب آن فلسفه ضروری بود. نتیجه این بود که در طی قرون بعدی، خصیصۀ تجربی علم در یونان و اروپا از میان رفت و پس از تعطیل هزار سالۀ تفکر در اروپای قرون وسطا (قرن سوم تا سیزدهم میلادی) بقایای علم در اروپا منحصر به مقولات اندیشه گشت و با تعطیل اندیشه در اروپا، علم و فلسفه نیز، مگر در شرق، تعطیل شد. از این روست که مورخان علوم تجدید حیات علم را در قرون وسطا در شرق سراغ گرفته و آن را مدیون مساعی دو تن از برجستگان تاریخ علم به واسطۀ تجربی کردن علم دانستهاند.[2] این دو دانشمند ابوعلی الحسنبن الحسین (الحسن) ابنالهیثم (345-430ق/956- 1039م) و ابوعلی الحسینبن عبداللهبن سینا (359-416ق/980- 1037م) بودند.
اما سهم ابنسینا در تجربیسازی علم به سبب استدلال عمومیاش در ضرورت روشهای تجربی علوم، نفوذ بارزش در فلسفۀ علمی جهان و اساسی بودن زمینۀ تحقیقات علمی او در علمالحرکات (مکانیک) اساسیتر از ابن هیثم بوده است. کما اینکه ابنسینا در بخش ”البرهان“ شفا پس از اعتراض به نظر ارسطو که مطابق اندیشه یونانی روش استقراء را کافی به تحقیق اصول اولیۀ علم حتی در علوم قیاسی میدانست، تجربه را به منزلۀ روش تحقیق یا متد علمی اساسی علوم تعیین میکند و تذکر میدهد که هرچند تجربه نیز قادر به یافتن اصول مطلق یا اولیۀ علم نیست، اما قادر به کشف اصول مشروط عمومی علم است.[3] مورخان علوم وارد کردن ”تجربه به منزلۀ روش ضروری تحقیق علمی“ به دست ابنسینا را مهمترین تغییر در فلسفۀ علوم میشناسند که سبب پیشرفت و تجدید حیات علم در دوران رنسانس و عصر کنونی شده است. بدون این تغییر در متدولوژی علم و فلسفۀ علوم، یعنی تأسیس مستدل روشهای تجربی در علم به دست ابنسینا و نمایش تواناییهای این روش با تجارب مطرح در مبحث مکانیک و نیز توسط ابنهیثم در علم اپتیک، تجدید حیات و پیشرفت علم در ادوار بعدی (رنسانس) و دوران معاصر میسر نمیشد.
یادآوری این نکته ضروری است که در هزار سال قرون وسطا، علم و فلسفه در اروپا تعطیل و پس از آن نیز اندیشۀ فلسفی اروپا تحت تأثیر کلیسای مسیحی منحصر به تفکر دینی مغایر با تجربه شده بود. لذا تجربیسازی علم و سپس فلسفه در اروپا تحت تأثیر رواج نظریات ابنسینا را باید از مهمترین عوامل احیای اندیشۀ فلسفی و علمی در اروپا تلقی کرد. به همان ترتیب که تأسیس نظریۀ کوانتوم بدون تجربهگرایی و مطالعۀ طیف جسم سیاه و اتکا به تجارب مستمر طیفنگاری ممکن نبود و طرح نظریۀ نسبیت نیز بدون تجربهگرایی و پذیرش ترتب قوانین حرکت مطابق موضع ناظر و اتکا به تجارب مایکلسنـمورلی میسر نمیشد.
تجربهگرایی ابنسینا و اثر متدیک روش تجربی او بر علوم دقیقه را مثلاً میتوان در استدلال تجربی او در اعتراض به ارسطو در مبحث حرکت علم فیزیک ملاحظه کرد که به نظر مورخان علوم، از جمله سامبورسکی، به واسطۀ طرح خاصیت میل یا پتانسیل در اندیشۀ علمی غرب تأثیر شگرفی داشته است.[4]
ارسطو در فیزیک نوشته بود که حرکات بر دو قسماند، حرکات طبیعی که نیازی به نیرو ندارند و حرکات اجباری (قسری) که نیازمند نیرو هستند.[5] ابنسینا در شفا در اعتراض به این نظر بعد از توضیح تجربۀ به سکون آوردن یک جسم متحرک با اعمال نیرویی در جهت مخالف حرکت آن، استدلال میکند که ”چون حتی برای توقف هر متحرکی و آوردنش به سکون نیاز به نیروی بازدارندهای است، پس هر حرکتی توأم با نیرویی است که مخالف با نیروی بازدارنده عمل میکرده است و لذا هر متحرکی میلی از محرک دریافت میکند که حرکت او را در تفاصل با محرک سبب میشده است.“[6] لذا شیخالرئیس نظریۀ ارسطو را رد میکند که حرکات طبیعی احتیاج به نیرو ندارند. مطالعۀ دقیق این متن از شفا روشن میکند که ابنسینا در تاریخ اولین عالمی است که در حدود امکانات آن عصر اولاً به درستی به نیرو و نیز به میل چونان مقولاتی کمّی نگریسته است که قابل جمع و تفریق و لذا رفع همدیگرند که سبب سکون متحرک میگردد و ثانیاً، میل را معطوف به اثر و ارتباط میان دو عامل، یعنی محرک و متحرک، ارزیابی کرده است. به این لحاظ است که این خاصیت میل ناشی از اثر محرک بر متحرک بعدها معادل کمیت پتانسیل یا اندازۀ حرکتی انگاشته میشود که میان محرک و متحرک برقرار است. در علم معاصر نیز حرکت زمین به دور خورشید ناشی از نیروی جاذبۀ خورشید یا پتانسیل جاذبهای خورشید-مؤثر بر زمین-تلقی میشود.
لذا مورد دوم از تحقیقات و ابداعات اساسی ابنسینا در علم فیزیک همین صورتبندی نظریۀ میل (به لاتین ایمپتوس [Impetus]) یا اندازۀ حرکت (Impuls)[7] و یا پتانسیل (Potential)[8] به واسطۀ تجربهگرایی مذکور در کتاب شفا است که امروزه بخش اعظم علم فیزیک مدرن، نظیر مدل استاندارد فیزیک (Standard model of physics)، متکی بر عملکرد نظری آن است. احتمالاً این ابداع علمی مهم متأثر از اندیشههای علمی ابویوسف یعقوببن اسحاق الکندی (185-264ق/801-878م)، فیلسوف عرب، در توأم دیدن جرم و حرکت اجسام متحرک و اندیشههای ابتدایی غیر ارسطویی یگانه فیلسوف غیر اسلامی قرون وسطا در اروپا، یوهانس فیلوفونس(Johannes Philophones, 485-555) ، بوده است. به نظر مورخان علوم، صورتبندی یا طرح علمی نظریۀ میل یا پتانسیل در فیزیک به دست ابنسینا معادل طرح قانون ماند (اینرسی) در فیزیک است.[9] اما ارجحیت ابنسینا در مقام عالم تجربی نسبت به همعصرانش نظیر ابوبکر رازی در این است که ابنسینا برخلاف آنان معتقد به مقولاتی نظیر مکان مطلق نبود و همواره در حد امکانات اندیشه، روش و بیان آن عصر سعی در پرهیز از استفاده از مقولات مطلق کرده است، وگرنه قادر به طرح علمی نظریۀ یادشدۀ میل نمیبود. یادآوری این نکته لازم است که حتی اصطلاح عمومی و اساسی ریاضی کمیت پتانسیل در لاتین التصاق متمایل (Affine connection) دقیقاً ترجمۀ اصطلاح میل وضعشدۀ ابنسینا به لاتین است، زیرا affinity در لاتین میل و تمایل معنی میدهد و این امر نشان میدهد که کمیت پتانسیل و صورتبندی عمومی ریاضی آن مشخصاً و تحت تأثیر نظریۀ ابنسینا ترجمه و اقتباس شده است.
برای ملاحظۀ علل و زمینۀ این ابداع علمی ابنسینا باید دانست که بحث ”قوه“ و ”فعل“ یکی از مباحث مهم فلسفۀ ابنسینا بوده است که در بحثهای بعدی در خصوص ارجحیت نیرو یا اندازۀ حرکت (Force or momentum) در فیزیک کلاسیک اروپای بعد از قرون وسطا مؤثر واقع شده است. از این رو، همچنان که از معنی اصطلاحات مذکور و مباحث مربوطه در فلسفۀ اسلامی برمیآید، ”قوه“ برخلاف ”فعل“ به منزلۀ ”قابلیت“ موجود ماده به وجهی انفعالی و یعنی به صورت غیر “فعال“ شناخته میشده است. لذا خصیصۀ قوه قابل تعبیر و تحویل به خصیصۀ میل بوده، و از این رو چنین به نظر میرسد که زمینۀ طرح نظریۀ میل در مکانیک به وسیلۀ ابنسینا مرجوع به بحث قوه و فعل در فلسفۀ اسلامی بوده است. این مبحث قوه و فعل مرتبط با مبحث مکان مطلق و نسبی شاید مهمترین مبحثی است که هنوز در علم معاصر مطرح است. اگر دقت شود، ابنسینا در اعتراض به نظر ارسطو دربارۀ حرکت طبیعی غیر نیازمند به نیرو کمیت میل را طرح کرده است، اما علت این نظر ارسطو اعتقاد وی به مکان مطلق بود. لذا ابنسینا در واقع در اعتراض به اعتقاد ارسطو به مکان مطلق است که کمیت میل را برای حل بحث حرکت طرح کرده است. ابنسینا همچنین به تصور کلی ارسطو از توأم بودن مکان و ظرف که منجر به تصور مکان مطلق در تفکر ارسطو شده معترض است. از آنجا که از یک سو تکامل کمیت میل به پتانسیل و التصاق و از سوی دیگر تبدیل نیرو به کمیت ریاضی انحنای مشتق از التصاق در نظریۀ نسبیت سبب جایگزینی مکان نسبی به جای مکان مطلق ارسطو و اصحابش، نظیر نیوتن و کانت، شد، لذا شایسته این است که اعتراض ابنسینا به مکان ارسطویی را سرآغاز تصحیح اعتقاد علم نسبت به مکان مطلق و اتکای آن به مکان نسبی بدانیم.
وجه دیگر از تأثیرات جهانی فلسفه ابنسینا که تاکنون چندان توضیح و تحلیل نشده است، اقتباس دکارت (Rene Descartes, 1596–1650) و دیوید هیوم (David Hume, 1711–1776) از تجربۀ فکری (thought experiment) مرد معلق ابنسینا برای توضیح علمی روان انسان در روانشناسی است.
در بخش روانشناسی کتاب شفا، پس از اینکه ابنسینا طی تجربهای فکری خلق شدن شخص کوری را معلق در هوا فرض کرده و در خصوص تفکر او نسبت به وجود خویش در عین عدم تماس و تجربۀ معمولش با محیط و لذا عدم امکان درک اعضایش بحث میکند،[10] با این استدلال که ”اگر میگذاشتیم شخص مذکور بیاندیشید که آیا او وجود خویشتن خویش را تأیید میکند، شکی نیست که او وجود خویش را تأیید میکرد، اما نه واقعیت اعضای داخلی و خارجی خویش را.“[11] مثال مرد معلق در اروپا تا قرون اخیر چنان مشهور بود که حتی پس از عصر دکارت هم فلاسفهای نظیر دیوید هیوم استدلال خود را در روانشناسی بر آن استوار کردهاند و نفوذ دانش پزشکی ابنسینا در اروپا و مخصوصاً در فرانسه تا به امروز تداوم داشته است.[12] لذا با توجه به معروفیت علمی و فلسفی ابنسینا، مخصوصاً در اروپای عصر دکارت، و شهرت تجربۀ فکری مرد معلق ابنسینا در اروپا روشن است که آنچه دکارت شش قرن پس از او دربارۀ دوالیسم جسم و روان با سخن معروف ”میاندیشم پس هستم “(Cogito ergo sum) بیان کرد، به اتکا و اقتباس سخن ابنسینا بوده است. اگر کسی نوشتۀ دکارت را در این زمینه به دقت بخواند، متوجه میشود که محتوای نوشتۀ دکارت که ”آنگاه با دقت مطالعه کردم که چه هستم و دیدم که میتوانم قائل شوم که مطلقاً تن ندارم . . . اما نمیتوانم تصور کنم که خود وجود ندارم . . . و بنابراین این من یعنی روح (نفس) که به واسطۀ او آنچه هستم هستم، کاملاً از تنم متمایز است . . . و اگر هم تن نمیبود روح تماماً همان بود که هست،“[13] عین نظر ابنسینا در بالا در تأیید وجود خویش در عین عدم تأیید تن یا بدن خویش است که آوردم، زیرا قائل شدن به نداشتن تن به اصطلاح دکارت در واقع تکرار همان عدم تأیید اعضای داخلی و خارجی تشکیلدهندۀ تن در نظر ابنسیناست، چون ابنسینا در مقام پزشک و جراح به تن همچون مجموعۀ اعضای تشکیلدهندهاش مینگریسته است. لذا هم نظر دکارت ”اما نمیتوانم تصور کنم که خود وجود ندارم“ همان تکرار ”تأیید وجود خویش“ در نوشتۀ ابنسیناست و هم اشارۀ دکارت به تمایز روح از تن یادآور نظر ابنسینا در خصوص ”روانش چونان چیزی غیر از جسمش“ به نظر میرسد.
از سوی دیگر، مسلم است که چون دکارت بیشتر اهل اندیشه و کمتر اهل تجربه بوده است، لذا نوع مطالعۀ یادشده در نوشتۀ او راجع به مطالعۀ نظریات دیگرانی بوده است که اهل تجربه با تن و بدن بودهاند. نیز، دکارت برای تأکید آنچه به آن قائل شد، نیازمند نظری به اصطلاح قابل تجربه همچون نظر ابنسینا بود که امکان صحت نظر او را در عصری تأیید کند که متمایل به استدلال تجربی شده بود. نظر و استدلال دکارت در این زمینه، برخلاف نظر ابنسینا، بسیار کلی و به لحاظ منطقی تعمیمی از نظریاتی به نظر میرسد که در نوشتههایش موجود نبودهاند. با این همه، جزئیاتی که تعمیم آنها منجر به نظر دکارت شده است، البته حاوی استدلال ابنسینا در تجربه فکری انسان معلق هستند. لذا محتوی نظر، نحوۀ استدلال و جو فکری اروپای بعد از رنسانس نشان میدهد که نظر دکارت متکی بر نظریات و اندیشههای تجربهگرایانۀ مشهور معاصرش بودهاند و یگانه نظری که در این حوزۀ مشخص در اروپای آن عصر از شهرت کافی برخوردار بود ، نظر ابنسینا در خصوص تجربۀ فکری انسان معلق بوده است.
لازم به یاد آوری است که تفوق استدلال تجربی ابنسینا بر تخیل ذهنی اقتباسشده به وسیلۀ دکارت از وی در این است که ابنسینا در مقام عالم تجربی به روان نگریسته و در توضیح آن بر اساس تجربۀ فکری مستعمل در علم استدلال کرده است،[14] اما دکارت چنانکه خود معترف است صرفاً اندیشیده است. با رجوع و تکیه به تجربه است که ابنسینا توانست پیشتر از او نظری ابداع کند که دکارت پس از او ملزم به اقتباس از او بوده است. به نظر من، همۀ فلسفۀ علمی پیش از آنکه به صورت مجرد بیان شود، به تجربه دریافته شده است.
لذا، سخن معروف ”میاندیشم پس هستم“ که اصل اساسی فلسفۀ دکارت است اقتباس مستقیم نظر ابنسیناست و فقط به سبب اندیشۀ اروپامرکز، خصوصاً در قرون اخیر، بوده است که اصل این اندیشه را به دکارت منتسب کردهاند.[15]
[1] برای شرح حال ابنسینا بنگرید به زندگینامهاش به تقریر او و تحریر شاگردش ابوعبیدالله عبدالواحدبن محمد جوزجانی در مقدمۀ جوزجانی بر منطق شفا، نقل شده در پیشگفتار جدید مهدی محقق بر حسینبن عبدالله ابنسینا، رسالۀ منطق دانشنامۀ علایی، مقدمه و حواشی و تصحیح محمد معین و محمد مشکوه (تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، 1383)، 1-4. اهم آثار معروف ابنسینا در علوم و فلسفه عبارتاند از کتابهای شفا، قانون در طب، دانشنامه علائی و اشارات و تنبیهات.
[2] بنگرید به
- Sarton, Introduction to the history of science (Washington: Carnegie Institution of Washington, 1921);
یا ترجمۀ فارسی آن جرج سارتن، مقدمه بر تاریخ علم، ترجمۀ غلامحسین صدری افشار (تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، 1389)؛ و
- Sambursky, Der Weg der Physik (Germany: Artemis & Winkler Verlag, 1978).
[3]غیر از مورخانی که در حاشیۀ دوم آوردم، در سالهای اخیر نیز دیگران دربارۀ تأثیر تجربهگرایی ابنسینا در علم جهانی و خصوصاً مشابهت نظر او در ضرورت روش تجربی علم با متدولوی جدید علوم نوشتهاند. مثلاً بنگرید به
Jon McGinnis, “Scientific Methodologies in Medieval Islam,” Journal of the History of Philosophy, 41:3 (July 2003), 307–327.
[4]Sambursky, Der Weg der Physik.
[5]Sambursky, Der Weg der Physik.
[6]Sambursky, Der Weg der Physik.
[7] کمیت اندازۀ حرکت در علم فیزیک معادل حاصلضرب جرم در سرعت است. این کمیت در مکانیک ریاضی یا توضیح دقیق ریاضی مکانیک (هندسۀ سیمپلکتیک) معادل پتانسیل حرکت تلقی میشود.
[8]کمیت پتانسیل فیزیک کلاسیک در فیزیک جدید ”پتانسیل مطابق اندازه “ (Gauge potential) و در تلقی ریاضیاش در هندسه التصاق یا ارتباط نامیده میشود. اصطلاح التصاق را مرحوم محسن هشترودی، که تخصصش در هندسه بود، برای اصطلاح کنکسیون (connexion) فرانسوی طرح کرده است. در نظریۀ نسبیت عمومی اینشتین، که مبنای ریاضیاش هندسۀ ریمانی است، نیروی جاذبۀ وارد بر جسم معادل کمیت انحنای فضایی محسوب میشود که حرکت جسم در آن صورت میگیرد. لذا، همچنان که نیرو را مشتق اندازۀ حرکت تعریف کردهاند، انحنای مذکور نیز مشتق پتانسیل یا التصاق مربوطه قلمداد میشود. لازم به یادآوری است که نه تنها به نظر من، بلکه بنظر زعمای فیزیک نظیر فاینمن نیز در درسهای مشهورش، Feynman Lectures، بعضی از مصطلحات و کمیات علوم جدید نظیر انرژی که از لحاظ کلی و ریاضی پتانسیل محسوب میشود، هنوز تعاریف دقیق جامع و مانعی ندارند تا بتوان آنها را بر توضیح ابنسینا از میل ترجیح داد. حتی برای کمیت متداول جرم نیز تاکنون تعریف علمی دقیقی عرضه نشده است. کما اینکه برتراند راسل نیز در کتابش، The Principles of Mathemtics، ”تعریف“ نیرو بر طبق حاصلضرب جرم و شتاب در قانون دوم نیوتن را بدون تعاریف قبلی این سه کمیت و لذا ”تعریف“ جرم بر اساس نیرو و شتاب را به منزلۀ ”تعاریف دوری“ آنها نسبت به هم از نظر منطقی نارسا ارزیابی کرده است.
[9]Sambursky, Der Weg der Physik.
[10] در خصوص طرح تجربۀ فکری انسان معلق ابنسینا، بدون اشاره به تأثیرپذیری مشخص دکارت از او، بنگرید به
Dag Nikolaus Hasse, Avicenna’s De Anima in the Latin West (London: Warburg Institute, 2000), 81; Nader El-Bizri, The Phenomenological Quest between Avicenna and Heidegger (Binghamton, N.Y.: Global Publications SUNY, 2000), 149–171; Nader El-Bizri, “Avicenna’s De Anima between Aristotle and Husserl,” in Anna-Teresa Tymieniecka (ed.), The Passions of the Soul in the Metamorphosis of Becoming (Dordrecht: Kluwer Academic Publishers, 2003), 67–89; Seyyed Hossein Nasr & Oliver Leaman, History of Islamic philosophy. (London: Routledge, 1996), 315 & 1022–1023.
[11] بنگرید به ابنسینا، ”الفن السادس من الطبیعیات (علمالنفس)،“ در شفا (لندن: آکسفورد، 1959)؛ و در منابع لاتین از جمله بنگرید به
Sarton, Introduction to the history of science, vol. 1, 694.
متن کامل نوشتۀ ابنسینا در این زمینه با ترجمۀ نویسنده از منبع آلمانی چنین است: ”فرض کنیم انسانی به یکباره خلق شده و کاملاً رشد کرده و بالکل شکل یافته است، اما نگاه او ممنوع از رؤیت همۀ اعیان خارجی است. او در هوا یا معلق در فضا خلق شده و جریانهای قابل حس هوایی که حامل اوست به او نمیرسند. اعضای بدنش از هم جدا شده و تماسی با هم ندارند تا یکدیگر را حس کنند. سپس بگذاریم که شخص مذکور بیاندیشد که آیا وجود خویشتن خویش را تأیید میکند. شکی نیست که او وجود خویش را تأیید میکند، اما نه واقعیت اعضا و جوارح داخلی بدنش را. کسی که این را تأیید کند، وسیلهای دارد که او را متوجه روانش چونان چیزی غیر از جسم[اش] کند، اما نیز [او را] متوجه این [میکند] که او آشنا به هستی خویش و واقف به آن است. “
[12] نه فقط دانشگاههای متعددی در دنیا به اسم ابنسینا هستند، بلکه در شهرت ابنسینا در اروپا کافی است بدانیم که به روایت ایرانیان ساکن پاریس، فقط در این شهر دو بیمارستان به اسم ابنسینا وجود دارد.
[13] برای نظر دکارت بنگرید به اصل فرانسه یا ترجمۀ فارسی نوشتۀ دکارت، ”در روش راه بردن عقل،“ در محمدعلی فروغی، سیر حکمت در اروپا (تهران: کتابفروشی زوار، 1344) یا در ساکس کامینز، فلسفۀ علمی (تهران: سازمان کتابهای جیبی، 1338)، جلد 1. یادآوری این نکته ضروری است که ترجمۀ فروغی کاملاً مطابق با متن اصلی نیست. در زیر ترجمۀ آلمانی متن را آوردهام که مطمئنتر است:
- Dann, mit Aufmerksamkeit untersuchend, was ich denn wäre, und beobachtend, dass ich mir einbilden könnte, dass ich keinen Körper hätte und dass es keine Welt gäbe, noch einen Ort, wo ich wäre, aber dass ich deswegen nicht vorgeben könnte, dass ich selbst nicht wäre; ganz im Gegenteil, aus dem sogar, dass ich an der Wahrheit der anderen Dinge zu zweifeln dachte, folgte sehr offensichtlich [évidemment] und sicher, dass ich sei; dagegen, sobald ich nur aufgehört hätte zu denken, selbst wenn alles übrige, was ich mir jemals vorgestellt habe, wahr gewesen wäre, hätte ich doch keinen Grund mehr zu der Überzeugung, dass ich gewesen sei: Ich erkannte daraus, dass ich eine Substanz bin, deren ganzes Wesen oder deren Natur nichts ist, außer zu denken, und die, um zu sein, keinen Ort braucht, noch von irgendeiner materiellen Sache abhängt. So dass dieses Ich, das heißt die Seele, durch die ich das bin, was ich bin, völlig verschieden ist vom Körper, ja dass sie sogar leichter zu erkennen ist als er, und dass, selbst wenn er überhaupt nicht wäre, sie nicht aufhörte alles das, was sie ist, zu sein.
[14] در علم معاصر نیز استدلال اینشتین در تأسیس نظریۀ نسبیت خاص در مقالۀ معروفش در سال 1905 متکی بر تحلیل او از تجربۀ فکری سوار شدن بر اشعۀ نور است. همچنین، استدلال ورنر هایزنبرگ در تأسیس اصل مشهور عدم قطعیت فیزیک کوانتومی در مقالۀ معرفش در 1927 نیز متکی بر تحلیل او از تجربۀ فکری برخورد ذرۀ نور (فوتون) به الکترون است. احتمالاً اولین مورد مدّون تجربۀ فکری در علم و فلسفه همان مُثل یا غار افلاطون است که به احتمال متأثر از افسانههای قدیمی شرقی بوده است که فیثاغورثیان به اروپا منتقل کرده بودند.
[15] لازم به یادآوری است که تا نیمۀ دوم قرن بیستم نیز ذکر منبع و مرجع نظریات حتی در نوشتههای علمی اروپا چندان رایج نبود، چه رسد به نوشتههای فلسفی قرن هفدهم. در خصوص روش نادرست عدم معرفی مراجع و منابع اندیشههای علمی در آن عصر و دربارۀ شخص دکارت کافی است دقت شود که قانون انکسار نور را، که کشف آن به دکارت و سنل نسبت داده میشود، قرنها پیش از او ابتدا ابن سهل در بغداد کشف کرده بود و سپس ابن هیثم تعمیم و صورتبندی مشابهی از آن عرضه کرد که در اروپا معروف بود. لذا قدر مسلم این است که دکارت از کارهای ابن هیثم در اپتیک باخبر بوده است که میان علمای اروپا مشهور بودند. متأسفانه فقط در دهههای اخیر است که کیفیت تحقیقات ابن سهل و ابن هیثم در این زمینهها از طریق ترجمههای دقیق میان مورخان علوم غربی انعکاس یافته و آنان به تأثیر اساسی این دو عالم شرقی، مخصوصاً به واسطۀ شهرت آثار ابن هیثم در تأسیس علم اپتیک، واقف شدهاند. لذا اگر مورخان غربی هنوز دربارۀ تأثیر تحقیقات ابن سهل یا ابن هیثم بر دکارت مرددند، این امر ناشی از تأخیر در ترجمههای دقیق معاصر ماست. اما شخص اهل علمی نظیر دکارت به سبب آشنایی با مبانی مباحث علمی، به صرف دقت در بعضی از نتایج متقدمین بدون احتیاج به ترجمۀ کامل و دقیق آثار آنها قادر به درک و اقتباس از نظریات آنان بودهاند.