نبرد دو زبان: نقش دهقانان ایرانی در جدال دیرپای پارسی با عربی
محمود فتوحی رودمعجنی <Mahmood Fotoohi Rudmajani <fotoohirud@gmail.com (دانشآموختۀ دکتری زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران، 1374) استاد گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه فردوسی مشهد و سردبیر فصلنامۀ نقد ادبی است. مدتی نیز رئیس انجمن نقد ادبی ایران بوده است. علاوه بر صد مقاله در حوزۀ ادبیات فارسی، کتابهای نقد ادبی در سبک هندی، نظریۀ تاریخ ادبیات، نظریهها و رویکردهای سبکشناسی و آیین نگارش مقالۀ پژوهشی را منتشر کرده است.
نبرد زبانی دهقان و تازی
به گواه منابع ادبی و زبانی فارسی، رویارویی ایرانیان با اعراب از سدۀ چهارم تا هشتم در میدان زبان و ادب بیش از دیگر ساحتها جریان داشته است. ایرانیان چه در مقام دفاع از هویت خویش و چه در مقام کشورگشایی به نیروی زبان و ساز و برگ سخن و ادب بیش از هر چیزی تمسک جستهاند. زبان پارسی برای نخبگان ایرانی، بهویژه طبقۀ دهقان، حامل آیین و فرهنگ و هویت ایرانی بوده و از همین رو، این گروه تا قرن ششم در تربیت و تکریم شاعران و دبیران پارسیدان همت بسیار میورزیدند. رقیب قدرتمند زبان دهقانان، زبان تازی بود که از پشتوانۀ نیرومند شعر، ادب، و معارف دین تازهای برخوردار و نمایندۀ هویت تمدن عربی بود.
شاعران پارسیگوی همزمان که به شعر دری خود مینازیدند، برای اثبات توانایی خود در ادب عربی، دیوانی هم به عربی فراهم میکردند تا قدرت شاعری خود را هم در زبان مسلط بر میهنشان نشان دهند و هم توان خود را در زبان میهنی خویش بیازمایند. نازش شاعران و دبیران پارسی به قوت طبع و مهارت سخنوری خود در شعر و نثر دری در کنار زبان عربی گواه صفآرایی دو زبان، حتی نزد یک شاعر، است. در فضاهای اجتماعی، فرهنگی و دینی این رویارویی زبانی بسیار جدیتر بود. حکیم سنایی این جدال را در ترکیببندی که در مدح شاعر سرشناس روزگار خود، خواجه مکینالدین از آل نظیری،[1] سروده به روشنی گزارش کرده است. از محتوای ترکیببند سنایی چنین بر میآید که مکینالدین، شاعر معاصر وی، در شعر فارسی و عربی چیرهدست بوده است. سنایی در دیوان دو زبانۀ مکینالدین فرونگریسته و رویارویی مقتدرانۀ دو زبان پارسی و عربی را در آن دیوان، چونان نبرد دو لشکر، به تصویر کشیده است.
گرچه سنایی رویارویی دو زبان را در دیوان یک شاعر به تصویر میکشد، اما تصویری که ارائه میکند بازنمایی یک واقعیت بزرگتر در تاریخ سیاسی زبان فارسی است؛ گزارشی از نبرد طولانی میان زبان تازی که قلمروش از حلّۀ عراق تا قیروان در تونس گسترده است، با زبان دهقانان که در شرق از دجله تا کاشغر در ایالت سینکیانگ در شمال باختری چین رواج دارد. سنایی کتاب شعر لدین نظیری را چونان میدان نبردی انگاشته که در آن، لشکر واژگان از دو اردوی تازی و دهقان (پارسی) با یگدگر در ستیزند. در سوی دهقانیان، رودکی و عنصری و شاکرِ جُلاب[2] و در سوی تازیان، شاعران بزرگی همچون ابوتمام، بُحتری، اَعشی و اخطل در کارزارند و به مصاف زبانی بزرگی از شرق تا غرب اندرند. بند پنجم از ترکیببند سنایی چنین است:
دی در آن تصنیف خواجه ساعتی کردم نظر
لفظها دیدم فصیح و نکتهها دیدم غُوَر
عالمی آمد به چشم من مزین و اندر او
لشکر تازی و دهقان در جدل با یکدگر
در یکی رو رودکی و عنصری با طعن و ضرب
وز دگر سو بوتمام و بحتری در کرّ و فر
اخطل و اعشی در آن جانب شده صاحب نفیر
شاکرِ جُلّاب ازین جانب شده صاحب نفر
از قفای بُحتری از حِلّه در تا قیرَوان
بر وفای رودکی از دجله در تا کاشغَر
مرکبانش وافِر و کامل، سریع و مُنسَرِح
ساختهاشان وافر و سالم، صحیح و معتبر
معنی اندر جوشن لفظ آمده پیش مصاف
خود بر سر همچو کیوان تیغ در کف همچو خور
از نهیب شوکت ایشان ز چرخ آبگون
زهره و مریخ مانده کام خشک و دیده تر
هر زمان گفتی خرد زین دو سپاه بیکران
مر کرا باشد ظفر یا خود که دارد زین خبر
مر خرد را خاطر من در زمان دادی جواب
من ندانم خواجه داند تا که را باشد ظفر
آنکه اندر هر دو صف دارد مجال سروری
بیش ازین هرگز که را باشد کمال سروری[3]
مرکب و ساز و برگ جنگی دو لشکر، وزنهای عروضی (وافر، کامل، سریع و منسرح، سالم) است، معانی به جنگ هم آمدهاند و جوشن لفظ بر تن کرده. سنایی پس از توصیف نبرد دو زبان میگوید: خرد میپرسد کدام یک از این دو سپاه بیکران پیروز خواهند شد؟ چه کسی از سرانجام این نبرد خبر دارد؟ گرچه پرسش سنایی به برتری شعر تازی یا پارسی در دیوان دو زبانۀ مکینالدین معطوف است، اما این پرسش به ساحتی گستردهتر از رویارویی و جدال بزرگ دو زبان و دو هویت و تمدن کشیده میشود؛ بهویژه آنجا که سنایی در حدیقه الحقیقه چند بار از بیهودگی نزاع بر سر تازی و پارسی سخن میگوید و توصیه میکند که این نزاع بیهوده را کنار باید نهاد.
پیش از حکیم سنایی (م. 525ق) تقابل دو لفظ ”تازی و دهقان“ به مثابه دو هویت زبانی متقابل و متناظر در شعر فارسی به شکل یک ترکیب دوگانۀ رایج درآمده بود. شواهد کاربرد واژۀ دهقان، به معنی ایران یا پارسی، در سخن شاعران قرن پنجم و ششم زیاد است:
نه دهقان نه ترك و نه تازی بود
سخنها به كردار بازی بود[4]
هر کس به عید خویش کند شادی
چه عبری و چه تازی و چه دهقان[5]
سواران تازنده را نیک بنگر
در این پهن میدان ز تازی و دهقان[6]
مأمون آن كز ملوك دولت اسلام
هرگز چون او ندید تازی و دهقان[7]
طواف حاج كنون گرد قبلۀ تازی است
طواف ماست كنون گرد قبلۀ دهقان[8]
همیشه تا که دارد شمس حکم سال دهقانان
جهان چون حکم سال تازیان سیر قمر دارد[9]
ای به دل همچو قبلۀ تازی
خیز و بفروز قبلۀ دهقان[10]
جز امر تو به مشرق و مغرب نمیرود
جز حکم تو به تازی و دهقان نمیرسد[11] رشید وطواط، دیوان تصحیح نفیسی ص 124
عالمی آمد به چشم من مزین و اندر او
لشکر تازی و دهقان در جدل با یکدگر[12]
در این ابیات، دهقان در برابر تازی به صراحت بر هویت ایرانی و عمدتاً زبان فارسی دلالت دارد. در منابع کهن گوناگون، زبان ایرانیان با نامهای فهلوی، دری، فُرس، فارسی، پارسی، عجم، خسروان، و دهقان معرفی شده است. اما در این میان، اطلاق ”دهقان“[13] اهمیت ویژه پیدا میکند. چرا زبان دهقان و نه زبان شاه ؟ یا چرا زبان دهقان و نه زبان ایران یا ایرانشهر؟ پاسخ این پرسش نسبت یک طبقۀ پرنفوذ ایرانی را با زبان پارسی و نقش آن طبقه را در پاسداری و ترویج هویت ایرانی نشان خواهد داد. تقابل زبانی که در این ابیات مطرح میشود از مسائل جدی تاریخ فرهنگ و زبان فارسی است و شایسته است مورخان فرهنگ و تمدن ایران پس از اسلام با دقت و جدیت بیشتر آن را بکاوند تا بنیانهای شکلگیری یا احیای هویت ایرانی پس از اسلام بهتر و دقیقتر شناخته شود. در این مجال کوتاه، دو موضوع مورد پرسش است: یکی چرایی کاربرد صفت دهقان برای زبان فارسی و دیگری گسترۀ جغرافیایی دو ”زبان دهقان“ و ”زبان تازی.“
طبقۀ دهقان، نگاهبان زبان و فرهنگ
در میان نامهایی که برای زبان مشترک ایرانیان ذکر کردیم، تعبیر ”زبان دهقان“ گویای نقش برجستۀ دهقانان به منزلۀ یکی از طبقات اجتماعی ایرانشهری در نگاهبانی و تداوم عنصر زبان و تاریخ ایرانی در برابر هویتهای دیگر است.[14] در شاهنامه فردوسی، گرشاسبنامه و دیگر آثار ادبی پارسی، واژۀ دهقان در ترکیباتی مانند ”مرز دهقان، زبان دهقان، تاریخ دهقان، آیین دهقان، دین دهقان، نوروز دهاقین، سال دهقان (تقویم)، قبلۀ دهقان“ دقیقاً مترادف ایران و ایرانی است. یکی از معانی دهقان در شاهنامه، شخص ایراندوست است که در برابر هویتهای بیگانه و دیگری مانند تازی، ترک، رومی، قرار دارد. واژۀ دهقان همچنین در کنار واژههای تازی، ترک، رومی، عبری، یونانی دلالت بر هویت و قومیت دارد و به تعبیر اهل علم سیاست، یک مفهوم سیاسی است.
ملک الشعراء بهار در معرفی دهقان مینویسد:
دهقان در اصل رئیس طبقۀ سوم مردم ایران (و آسترُیوشان) و بزرگ برزیگران بوده، ولی در اسلام به بزرگان ایران، دهقان میگفتهاند و احیاناً پادشاه و مرزبان یک شهر و ضِیعَتی را هم به نام دهقان میخواندهاند و عربان برای دهقانان از لحاظ حکمت و عقل و درایتی که در آنان سراغ داشتهاند احتراماتی قائل بودهاند. و در حقیقت، این دهقانان بعد از محو شدن طبقۀ سواران که صنف عالی ایرانیان بودهاند، سمت ریاست و کلانتری بر مردمان ایران داشتهاند و احساسات ملی و حکمت و آداب ایرانی به وسیلۀ آنان در ایران پابرجا و محفوظ بوده است.[15]
در شاهنامه، از یک سو دهقان در کنار ”آزاده، “ به معنی ”ایرانی“ دیده میشود و از سوی دیگر به همراه ”مُوبد“ (روحانی زرتشتی) در معنای ”نگاهبان و روایتکنندۀ داستانهای باستان.“
دهقانان ایرانی تا قرن ششم همچنان در گوشه و کنار سرزمینهای کشور در شمار رهبران و بزرگان جامعه و بهویژه کشاورزان و برزیگران بودند.[16] آنان از مُرفهان و دارایان ایرانی بودند. وصفی که سهمی جُرجانی در تاریخ جرجان از دهقانان اوایل قرن پنجم در جرجان و استرآباد در شمال ایران امروزی داده است گویای رفاه مالی و پایگاه ممتاز اقتصادی این طبقه است. سهمی از قول الیسع الجرجانی الواعظ این جملات را آورده است: ”ای گروه ثروتمندان جامۀ خَز میپوشید و زنانتان جامۀ ابریشمین به تن میکنند؛ گوشت غاز میخورید. این از عزیزی است که خاک را بر میکشید و دین را فرومینهید. به دارایی و فرزند فخر میفروشید. گویی که شما دهقانانید.“[17] پیش از جرجانی، حکیم ترمذی نیز به رسم پوشیدن خز در میان دهقانان قرن چهارم اشاره کرده است.[18] در زمان خلافت امام علیبن ابیطالب، دهقانان سوار بر اسب غیرتازی (برذون) میشدند و مُهرهای امضایشان را از طلا میساختند.[19] دهقانان در زمان ثعالبی یکی از پنج طبقۀ فرهنگی (فقیهان، ادیبان، شاعران، دهقانان، عُراه) [20]نیشابور بودند که از اشراف شهر به شمار میرفتند. [21] دهقانان ایرانی که در سخنی منسوب به عمر، خلیفۀ دوم، اشراف الاعاجم [22] (مهتران عجم) نامیده شدهاند، دانش ادارۀ ملک داشتند. دهقانزادگانی مانند نصر بن أَحْمد الميكالي به قول ثعالبی ”آداب ملوکیّه“ میدانستند.[23]
دهقانان اهل دانش و حکمت و فرهنگ بودند. فرزندان ایشان با آداب و رسوم ایرانی پرورش مییافتند و نگهبانان سنتها و فرهنگ ملی ایرانی بودند. دهقانزادگان که در دبیری و حسابداری ورزیده میشدند به مقام دبیری، صدارت و وزارت میرسیدند. جایگاه دهقانزادگان خراسانی مانند ابومنصور عبدالرزاق طوسی، ابوالقاسم علیبن عبدالله جوینی مشهور به سالار بوژگان ، عمیدُالملک ابونصر کُندُری[24] (مقتول در 456ق) و خواجه نظامالملک طوسی در مقام وزارت سامانیان، غزنویان و سلجوقیان گویای نقش بنیادین این طبقه در بازسازی ساختارهای فرهنگی و سیاسی ایران است. عمیدُالملک کُندری به زبان فارسی علاقهمند بود و در زمان وزارت وی، زبان دیوانی از عربی به فارسی تغییر یافت. خواجه نظامالملک نیز مفهوم ایرانشهری را احیا کرد. ممدوحان سوزنی سمرقندی در قرن ششم همه از اولاد دهقانان و از سخنشناسان و دبیران و مستوفیان شرق خراسان بودند.
در دو قرن نخست اسلام که هنوز دولتهای محلی ایرانی شکل نگرفته بود، دهقانان ایرانی نزد خلفای اسلام شأن و منزلتی داشتند. آنها به مدد دانش و میراث تمدنی خود، دولتهای نونهاد اسلامی را در پیریزی ساختار اساسی و شیوۀ ادارۀ کشور کمک میکردند، روش گردآوری مالیات را به آنان میآموختند و به فقیران زکات بسیار میدادند.
دهقانان طبقۀ میانی بودند که میان رعیت و نظام شاهی حاکم قرار داشتند. در تحولات اجتماعی همان نقشی را داشتند که طبقۀ متوسط شهری امروزی دارند. این طبقه از روزگار ساسانیان تا قرن ششم هجری در سلسلهمراتب اجتماعی و اقتصادی و همچنین در شکل دادن به قدرت سیاسی مرکزی نقش بسزایی داشتند. آنها گرچه به اسلام گرویدند، اما سخت به فرهنگ و سنتهای نیاکان خویش پایبند ماندند و در پاسداری از هویت خود بسیار کوشیدند. محتوای فرهنگ ایرانی که دهقانان دلبسته و پاسبان آن بودند، به روایت دیباچۀ شاهنامۀ ابومنصوری عبارت است از ”فرهنگ شاهان و مهتران و فرزانگان و کار و ساز پادشاهی و نهاذ و رفتار ایشان و آیینهای نیکو و داذ و داوری و رای و راندن کار و سپاه آراستن و رزم کردن و شهر گشاذن و کین خواستن و شبیخون کردن و آزرم داشتن و خواستاری کردن.“[25]
دهقانان پایگان اصلی فرهنگ و هویت ایرانشهری بودند و به سه رکن اساسی این فرهنگ توجه ویژه داشتند: 1. ساختار سیاسی پادشاهی و فرهنگ مهتری؛ 2. تاریخ گذشته و داستانهای رزمی و اساطیری؛ 3. آیینهای کهن ایرانی. همۀ اینها در یک زبان مخصوص و مشترک میان اقوام متفاوت ایرانی شکل میگرفت و تداوم مییافت. آنجا که میگویند دهقانان از خداوندان کتاب بودهاند به همین معنی است: ”پس دستور خویش ابومنصور المعمری را بفرمود تا خداوندان كتب را، از دهقانان و فرزانگان و جهاندیدگان از شهرها بیاورد. “[26]به طور خلاصه، دهقان (دهگان یا دَهیگان) عضوی از یک طبقۀ اجتماعی ایران بود که چنین اوصافی داشت:
- دهقان از گروه بزرگ زمینداران ایرانی در زمان ساسانیان تا سدههای چهارم و پنجم هجری بود.
- از نظر پایگاه اقتصادی در مرتبۀ دوم پس از خاندان سلطنت (شهرگانان) قرار داشت. گاه نیز خود حاکم و مرزبان یک ناحیه بود.
- خراجگزار اصلی و بزرگترین و مهمترین منبع درآمد حکومتهای ایرانی بود.
- شاهنژاد و ایرانی نژاده بود و تبارش به شاهان پیشین تا ایرج میرسید.[27]
- اهل کتاب و حامی فرهنگ، آداب، جشنها،[28] دین، تاریخ و روایات باستانی ایران و آگاه به فنون برزیگری و اداری بود.
طبقۀ دهقان در سراسر سرزمینهای ایران، از تیسفون در کنارۀ دجله تا مرزهای شرقی ایران در ماوراء النهر، نقش اقتصادی و فرهنگی همانندی داشت. پایگاه اقتصادی و نقش اجتماعی و سیاسی که دهقانان در روستاهای شرق ایران در بلخ، خوارزم، جوزجان، سمرقند، مرو، توس، نیشابور و بیهق و دامغان دارا بودند با دهقانان غرب ایران در بینالنهرين، فلوجه، اهواز، بابل، و دیگر مناطق یکی بود. البته دهقانان غربی (السواد العراق) اسلام آوردند و در فرهنگ و زبان عرب حل شدند، اما دهقان شرقی تا مدتها پس از اسلام اهل ذمه بودند و بر دین زرتشتی و آداب ایرانی باقی ماندند و توانستند بخشی از هویت ایرانی را ماندگار سازند.
زبان پارسی، کانون کنشگری دهقانان
یکی از کنشهای دهقان که در شاهنامه و آثار ادبی فارسی بسیار از آن سخن میرود، فعل ”سخن گفتن“ است که به صورتهای ”گفتار دهقان،“ ”گفتۀ دهقان،“ ”زبان دهقان،“ ”سخنگوی دهقان“ ”نامۀ دهقان،“ و ”گزارنده دهقان“ در آثار فردوسی، ناصرخسرو ، سنایی، نظامی و دیگران آمده است. دهقان شاهنامه سخنگوی پرمایه، آگاه از تاریخ و سنن ایرانی و آموزگار آیین و آداب ایرانی است. شاهنامه گفتار دهقان را هماره با ”گفتۀ باستان“ و یادکرد تاریخ کهن ایران همراه آورده، یعنی گفتۀ دهقان همه از تاریخ و اخبار و سنن ایران باستان و گذشتۀ تاریخی ایرانیان است. در باور دهقان، زبان بسیار ارجمند است، زیرا حامل فرهنگ، اعتقاد و هویت است. دهقان پاسدار زبان پارسی است و از این رو شاعرانی مثل ناصرخسرو، سنایی، و سوزنی زبان پارسی دری را”زبان دهقان“ نامیدهاند. راوی داستانهای نظامی ”دهقان فصیحِ پارسیزاد“ است. اطلاق ”زبان دهقان“ بر زبان پارسی دری به اعتبار نام کسانی است که شناسنده، پاسدار و مروج آن زبان بودهاند.
ناصرخسرو دهقان را برابر با ایرانی، در برابر ملل مختلف از تازیان، هندوان، چینیان، یونان، رومیان، بغدادیان آورده است. در یکی از قصایدش، از سوارکاری در میدان سخن میگوید. مردمان هر کدام از ممالک در صناعتی سوارکارند: تازی و دهقان سواران تازنده در میدان سخناند. عرب در شعر سوارکار است و یونانیان در پزشکی، هندیان در افسون، رومیان در حساب و موسیقی، چینیان در نگارگری، بغدادیان در صناعات الوان:
سوار سخن را ضمیر است میدان
سوارش چه چیز است؟ جان سخندان
خرد را عنان ساز و اندیشه را زین
بر اسپ زبان اندر این پهن میدان
به میدان خویش اندر اسپ سخن را
اگر خوب و چابک سواری بگردان
به میدان تنگ اندرون اسپ کره
نگر تا نتازی به پیش سواران
سواران تازنده را نیک بنگر
در این پهن میدان ز تازی و دهقان
عرب بر ره شعر دارد سواری
پزشکی گزیدند مردان یونان
ره هندوان سوی نیرنگ و افسون
ره رومیان زی حساب است و الحان
مسخر نگار است مر چینیان را
چو بغدادیان را صناعات الوان
. . .
در این هر طریقی که بر تو شمردم
سواران جلدند و مردان فراوان[29]
ناصرخسرو هم مانند سنایی، تقابل دهقان و تازی را در سخنوری و بر مبنای رویارویی دو زبان طرح کرده است. او در قصیدهای دیگر اوج زباندانی در تازی را در حفظ فرقان و ”ختم قرآن“ و نهایت زبانورزی در اردوی پارسی را در ”مدح دهقان“ دانسته است، اما این شاعر پارسیگوی توانا ختم قرآن تازی را بر مدح دهقان پارسی ترجیح میدهد:
چرا خوانم چو فرقان کردم از بر
به جای ختم قرآن، مدح دهقان[30]
ناصر خسرو دهقان را در معنی هویت ایرانی چند بار طرف مقابل تازی آورده است. او هر بار میپرسد: ”چه گفته است اندرین تازی؟ چه گفته است اندر آن دهقان؟“[31] و ”چون باز نجویی که اندر این باب/ تازیت چه گفت و چه گفت دهقان؟“[32]
دهقانان سمرقند، در نیمۀ نخست قرن ششم همچنان مجالس مدایحخوانی برگزار میکردند و شاعران در مدح دهقانان آن نواحی مدیحههای خود را میخواندند. در دیوان سوزنی سمرقندی (م. 550ق)، شاهدیم که ممدوحان این شاعر از دهقانان شرق خراسان هستند و سوزنی از مدایحخوانی خود در آن مجالس گزارش میدهد:
نشاط دیدن روی تو باشدم یک روی
اگر مدایح خوانم به مجلس دهقان[33]
دهقانان ممدوح سوزنی از احرار و آزادگان (ایرانیان) ماوراء النهر و از حامیان سخن و سخنوری هستند و سوزنی پیوسته آنها را به سخنشناسی و سخندانی میستاید و آنها را ”اهل قلم“ میخواند. یکی از آنها احمد مسمار، دهقان بزرگ و شاه احرار (آزادگان) و قدردانِ سخن و سخنوری، است.[34] سوزنی در شعری سعد الدین خواجه مستوفی را که اولاد دهقان و از نژاد دهقان است مدح میگوید.[35] این خواجۀ مستوفی نیز ”آزاده“ است، دبیر است و اهل سخن و خط. ممدوح دیگر سوزنی دهقانی است با نام شرفالدوله احمدبن علی که او نیز اهل قلم، سخنشناس و دبیر است.
در روایت نظامی گنجوی-که در منطقۀ شمال غربی ایران در گنجه میزیسته است-دهقان فصیح و پارسیزاد همان ایرانی است که گزارشگر رازهای نهفت و گزارندۀ تاریخ باستان است. دهقان در آثار نظامی نیز جهاندیده و سخنپرور است، دیوان دارد و کتاب و تاریخ.
پیوند میان دهقان و سخن چندان شهرت داشته که در فرهنگ عربی، سخنوران بزرگ را با استعارۀ ”دهاقین الکلام“ یاد میکردند. ابن رشیق القیروانی در قرن پنجم در کتاب العُمده، آنجا که دربارۀ ”أشعار الكُتّاب“ سخن گفته، مینویسد: ”کاتبان در شعر نازکطبعتریناند و نمکینترین صناعت را دارند و شیرینترین الفاظ و لطیفترین معانی را، آنان در تصرف تواناتریناند و از تکلف دورترین؛ و گفتهاند که کاتبان دهاقین الکلام هستند.“[36] یک قرن پس از وی، افضلالدین خاقانی شَروانی (م. 581ق) نیز استعارۀ ”دهاقین الکلام“ را در یک نامۀ عربی برای یکی از بزرگان روزگارش به نام أوحدِالدّینِ الغَزنَویّ به کار برده است: ”وَ بَل هُوَ سَیِّدُ دَهاقینِ الکَلامِ وَ عِندَهُ حَرثٌ کثیرٌ مِن خامَهِ الاَقلامِ، عَرَبِیَّتِها و دَرِیَّتِها.[37] این اوحدالدین نیز شاعری است دوزبانه که به گفتۀ خاقانی در عربی و پارسی دری سرور دهقانانِ سخن است.
خراسان، میدان نبرد دهقان با تازی
کوشش دهقانان برای پاسداشت زبان و فرهنگ و تاریخ ایران از ظهور آل طاهر در قرن سوم تا پایان قرن ششم و در روزگاری اوج گرفته بود که خراسانِ بزرگ دارالعلم زبان و فرهنگ عربی شده بود. منابع مهم حدیث، تفسیر، ادبیات، تاریخ، نحو و لغت عربی که در شهرهای خراسان آن روزگار به نگارش درآمده است گواه گسترش رواج زبان عربی و عمق دانش علمای خراسان در ادب عربی است.[38] در این مجال، فقط به روزگار فردوسی نظری میافکنیم تا با ترسیم تصویری از سلطۀ زبان عربی بر خراسان، میدان نبرد دو زبان دهقان و تازی، را بازسازی کنیم. با بازشناسی وضعیت زبان، علم و دین در شهرهای پیرامون زادگاه شاهنامه اهمیت نقش دهقانان و دهقانزادگان خراسان در پاسداشت زبان و هویت ایرانی بهتر دریافته خواهد شد.
در زمانی که فردوسی گرم سرودن شاهنامه بود، یعنی سالهای 370 تا 400ق، کتاب جغرافیایی حدود العالم (نگارش 372ق) از وضعیت عربها در شهرهای هرات و گوزگانان خراسان چنین گزارش میدهد:
در شهر هرات: اندر وی تازیاناند بسیار.[39] . . . و این همه شهرها راکی یاد کردیم از آن پادشایی ملک گوزگانان است. و اندر بیابانهای این شهر مقدار بیست هزار مرد است عرب، مردمانیاند با گوسپندان و شتران بسیار و امرشان از حضرت ملک گوزگانان رود و صدقات بدو دهند و این عرب تَوُنگرترند از همۀ عرب کی اندرند پراکنده به هرجایی.[40] . . . آنجا [در تبت ماوراء النهر] مسلماناناند که باژ ستانند و راه نگاه دارند.[41]
درست همان زمان که فردوسی توسی در تلاش برای پی افکندن نظم بلند خویش بود و کاخ نظم پارسی را میساخت، در فاصلۀ 150 کیلومتری وی، ابرشهر نیشابور دارالعلم تحصیل و تحقیق در زبان و ادب عربی بود. در همان سالها، حاکم نیشابوری در کتاب تاریخ نیشابور (نگارش 388ق) طی گزارشی از نواحی نیشابور قرن چهارم، در وصف ولایت بُشت چنین نوشته است: [42] ”آن را عربستان خراسان گفتندی از بس که ادبا و بلغا آنجا و از آنجا بودند یک دیه معمور آن خارزَنج و دیگر کُندر که با قهندز بنا کرده اند.“[43] همچنین، دو ولایت دیگر نیشابور، ولایت ارغیان و و لایت زوزن، به کثرت علما و شعرای عربیدان مشهور بوده است.[44] ناحیۀ بشت نیشابور در قرن چهارم بنا به گفتۀ مقدسی در احسن التقاسیم، ”هفت منبر داشته و بسیار آبادان بوده، قصبۀ طُرثیث (تُرشیز/ کاشمر) مسجد جامع آجری بزرگی داشته که بازار و دکانهای بسیار داشته و پس از مسجد جامع دمشق در شمار ثروتمندترین مساجد بلاد اسلام بوده است.“[45]
برای نشان دادن منزلت زبان عربی در خراسان، گزارش سمعانی از وسعت و عمق دانش عربی مرد خراسانی در قرن چهارم شنیدنی است. به گفتۀ سمعانی، امام اهل ادب در خراسان از خارزَنج (بسكون الراء وفتح الزای) که امروز خلیلآباد کاشمر نام دارد برخاسته است. ابوحامد أحمدبن محمَّد الخارزنجی البُشتی(م. 348ق) که به إمام أهل الأدب واللغه فی خراسان شهرت داشت، در سال 330ق از نیشابور به حج رفت و پس از ادای حج به بغداد، مرکز خلافت، آمد. علمای بغداد از دانش لغت عربی او در شگفت شدند و گفتند: ”این خراسانی هرگز به بادیه (وادی اعراب) درنیامده، اما از ادبشناسترین مردمان است. خارزنجی گفت: من از میان دو عرب هستم: بُشت و طوس.“[46] خارزنجی تکلمهای بر لغتنامۀ عربی ”كتاب العین،“ منسوب به الخلیلبن أحمد فراهیدی نوشته است که حاکی از قدرتش در لغت عرب است.
یکی دیگر از منابعی که تصویر روشنی از ادب عربی در قلمرو بشت نیشابور و توس به دست میدهد کتاب یتیمه الدهر فی محاسن اهل العصر، نوشتۀ ابومنصور ثعالبی نیشابوری (350-429ق) است. ثعالبی از متفردان در نحو و لغت عرب و از متضلّعان در ادب تازی است که همزمان با فردوسی در نیشابور زاد و زیست. باخرزی، ادیب دیگر خراسانی، این نیشابوری ادیب اَریب عربیدان را ”جاحظ نیشابور“ نامیده است.[47] ثعالبی بیش 15 کتاب در ادبیات عرب نوشت که همه از منابع اصیل برای شناخت ادب عربی است. او فصلی از کتاب یتیمه الدهر را به شاعران تازیگوی بشت و سجستان و خراسان اختصاص داده است. گزارش از محافل ادبی در شهرهای خراسان همراه با معرفی روستازادگان ادیب و شاعر خراسانی در این کتاب تصویر روشنی از غلبۀ زبان و ادب عربی بر خراسان عصر غزنوی ارائه می کند. تقریباً پنج طبقه از اهالی نیشابور (فقیهان، ادیبان، شاعران، دهقانان، عیاران) به روایت ثعالبی به عربی شعر میسرودند و او کوشیده در کتابش از سرآمدان هر طبقه ابیاتی برگزیند.[48] یکی از شواهد غلبۀ عربیت بر نیشابور خبری است که ثعالبی از رئیس نیشابور، أَبُومُحَمَّد عبداللهبن إِسْمَاعِیل المیكالی داده است. به گفتۀ ثعالبی، این میکالی صد هزار بیت از شعر متقدمین و مُحدَثین عرب در یاد داشت.[49] در کتاب منتخب السیاق حاکم نیشابوری، نام فرزندان دهقانان که در علم حدیث و عربیت شهرت داشتهاند نیز آمده است.
کتاب دیگری که بلافاصله پس از ثعالبی خراسان عربی قرن پنجم را معرفی میکند دُمیهُ القصر و عُصره اهل العصر، تألیف ابوالحسن باخرزی، است. او خود از شاعران و ادیبان طراز اول در ادب عرب است که در نشابور زیست. باخرزی در این کتاب بسیاری از شاعران ایرانی را معرفی کرده که در قرن چهارم و پنجم به عربی شعر میسرودند و از دربار قابوسبن وشمگیر زیاری و نیز از نظامالملک توسی، وزیر سلجوقیان، مستمری میگرفتند. باخرزی طی سی سال (از 434 تا 464ق)، که سرگرم تألیف این کتاب بود، برای دیدار شاعران تازیسُرای خراسانی به شهرهای اطراف میرفت. حدود 530 شاعر تازیسُرای ایرانی را در کتاب دمیهُ القصر معرفی کرده است. فقط در طبقه السادس (فی شعراء خراسان و قهستان و بست و سجستان و غزنه) زندگی و اشعار 225 نفر از شاعران این مناطق را آورده که شخصاً بسیاری از آنان را ملاقات کرده است. دو کتاب یتیمه الدهر و دمیه القصر دو دانشنامۀ معتبرند دربارۀ ادبیات عرب در خراسان، درست مصادف با روزگار دهقانان توس از ابومنصور عبدالرزاق توسی تا فردوسی و اسدی توسی.
نام زادگاههای شاعران، که پس از نام و القاب آنان آمده، تصویری از گسترۀ رواج زبان و ادب عربی در سرزمینهای پیرامون زادگاه فردوسی در همین منطقۀ خراسان امروزی در اختیار ما میگذارد. نام برخی از روستاها و شهرها در پسوند لقب شاعران از این قرار است: البُشتی، الكُندری (روستای کندر کاشمر)، الرُخجی (رُخ از ولایات نشابور)، البوشنجی (پوشنگ هرات، 4 نفر)، الدوغآباذی، قریه من ناحیه بُست (دوغآباد در تربت حیدریه)، الباسْفَری (باسفر تربت حیدریه)، خوافی، الزوزنی (زوزن خواف)، البیهقی، الزورابذی (زورآباد: یکی در سبزوار و یکی در صالحآباد مشهد) الخواری (خوار بیهق در سبزوار)، الشرمقانی (شرمقانِ اسفراین) السراوندی (سراوَند در خواف)، التیرشاذی (تیرشاد [50]روستایی در نیشابور)، مُشکانی (مشکان: روستایی در بخش خوشاب نیشابور) ، الجوینی، الزاوهی (زاوه بخشی از تربت حیدریه)، الخشکانی (خشکان روستایی در شهرستان قائنات)، السنجانی (سنگان خواف)، القلندوشی(ناحیة سرخس)، سابزواری (سبزواری)، رِیوَد (در بیهق)، بوزجانی (بوزجان در 17 کیلومتری تربت جام)، البوزجانی (بوزجان نزدیک تربت جام)، جامی، القائنی، الطبسی، الأسفراینی، القهستانی، السرخسی، السجزی، الأسفزاری، البردسیری (کرمان).
تصویر دیگری هم ابنفندق در قرن ششم از ناحیۀ بیهق خراسان (سبزوار) میدهد که در این موضوع شنیدنی است. ابنفندق 20 شاعر ذولسانین از بیهق را نام برده است که به فارسی و عربی شعر میسرودهاند. همچنین، حکایت شگفتی را که از دید وی نیز از”عجائب دنیا“ بوده گزارش کرده است. میگوید از پیران شنودهام که در دیه رِیْوَد از قُرای بیهق، ناطوری (دشتبانی) بوده است که کتاب العَین فراهیدی در لغت عرب را در یاد داشته و آن را تکرار میکرده است.[51]
اگر فهرستی از آثار عربی برجسته که در خراسان قرن چهارم و پنجم به نگارش درآمده است فراهم شود، تصویر روشنتری از اردوی رقیب زبان دهقان در خراسان به دست داده خواهد شد. ابوالحسین شاماتی از ربع شامات شهر نیشابور شرحهایی بر دیوان متنبی، کتاب الحماسه ابوتمام، و کتاب الامثال ابوعبیده جراح نوشته است. آثار ثعالبی، کتاب تاریخ نیشابور حاکم و دمیه القصر و دیگران هر کدام گوشهای از چیرگی زبان و ادب عرب بر شهرهای خراسان را ترسیم کرده اند.
در زمانی که ثعالبی و باخرزی کتابشان را مینوشتند- از 380 تا 464ق– خراسان دورۀ غزنوی و سلجوقی پر بود از شاعران بزرگ پارسیگوی بزرگی مانند فردوسی، منوچهری، عنصری، ناصرخسرو، اسدی طوسی، لامعی گرگانی، امیر معزی، و . . . اما آنها هیچ نامی از این بزرگان فارسیگوی خراسان نیاوردهاند. حال آنکه بسیاری از مداحان تازیگوی دو وزیر سلجوقی عمیدالملک کُندری و نظامالملک طوسی یا مُشکانی زوزنی، شاعر مداح وزیر میمندی، را یاد کرده است.[52] باخرزی حتی از مداحان پارسیگوی آن دو وزیر محبوب خود، مثل لامعی گرگانی، امیرمعزی یا از شاعران شهرهای نزدیک زادگاهش هیچ نام و نشانی نیاورده است. خاموشی ثعالبی، باخرزی، جرجانی، صاحببن عباد طالقانی و دیگر ادیبان ایرانی نسبت به شعر فارسی و شاعران بزرگ فارسیگوی زمان خود علت روشنی دارد: آنها ادیبان عرباند و صاحب نظر در ادب عربی. ادب پارسی یا زبان دهقان برای مخاطبان ادب عرب در بغداد و بلاد عرب نه فقط ارزشی نداشت، بلکه چنان که ناصرخسرو میگوید، رقیب زبان قرآن نیز محسوب میشد. این خاموشی گواه است بر تقابل آشکار میان دو ادب پارسی و تازی در خراسان. ادیبان عربینویس شأنی برای زبان فارسی قائل نبودند. از دیرباز، احادیث و روایات بسیاری در کراهت فارسی نقل کرده و زبان فارسی را زبان دوزخیان قلمداد میکردند.[53] سخنان امثال ابوریحان بیرونی در اجتناب از زبان پارسی و ناخرسندی از آن گواه نبرد دو زبان از قرون نخست حضور اسلام در ایران است.[54]
سنایی در ترکیب بند خود مرزهای زمینی دو زبان تازی و دهقان را به خوبی ترسیم کرده است: پیروان بحتری از حِلۀ کوفه تا قیروان هستند و وفاداران به رودکی از دجله تا کاشغر.
از قفای بحتری از حِلّه در تا قیرَوان
بر وفای رودکی از دجله در تا کاشغر
نظریۀ میانهروان: تساوی پارسی و تازی
چالش زبانی که در ترکیببند سنایی غزنوی در آغاز مقاله طرح کردیم گزارشی است از یک رویارویی که در یک سوی آن ایرانیان هوادار زبان عربی مثل امیران آل بویه و قابوسبن وشمگیر زیاری همراه مخالفان زبان فارسی مثل ابوریحان بیرونی ایستادهاند و در دیگر سوی کسانی مثل مرداویج زیاری و دهقانان خراسانی که از زبان عربی دل خوشی ندارند. سنایی که در غزنین میزیست و تا سرخس و توس و نیشابور در رفت و آمد بود و با فضای ادبی و زبانی خراسان آشنایی کامل داشت، شاهد بالا گرفتن چالشهای شدید میان نخبگان ایرانی بر سر زبان پارسی و عربی بود. او در کتاب حدیقه الحقیقه در باب بیهودگی نزاع بر سر زبان میگوید: کشور نیازمند کارسازی است؛ فارسی یا تازی به چه کار مملکت میآید؟ عدل و دین اگر باشد تازی و پارسی چه خواهد کرد؟ مرد بیهنر چه عرب باشد چه عجم، ارجی ندارد. ارزش اعراب به معنای اسلام است، نه به صورت آن. صورت زبان عرب از معنی دین اسلام ارزش یافته است. عالم روح با عقل و علم میزید و کاری به صورتهای مجازی تازی و پارسی ندارد. ابیات حدیقه ( ص 402-404) از این قرار است:
اندر تسویت پارسی و تازی
فضل دین در ره مسلمانیست
هنر ملک ره فرادانی ست
هست محتاج کارسازی ملک
چه کند پارسی و تازی ملک
از پی دین و شغلپردازی
هیچ در بسته نیست در تازی
تا عمر شمع تازیان بفروخت
کسری اندر عجم چو هیمه بسوخت
ملک عدلست و دین پردرد
تازی و پارسی چه خواهد کرد
پارسی بهر کارسازی تست
تازی از بهر کرهتازی تست
گر به تازی کسی ملک بودی
بوالحکم خواجۀ فلک بودی
تازی ار شرع را پناهستی
بولهب آفتاب و ماهستی
مرد را چون هنر نباشد کم
چه ز اهل عرب چه ز اهل عجم
بهر معنیست قدر تازی را
نز پی صورت مجازی را
هر که شد جان مصطفی را اهل
چکند ریش و سبلت بوجهل
بهر معنیست صورت تازی
نه بدان تا تو خواجگی سازی
روح با عقل و علم داند زیست
روح را پارسی و تازی چیست؟
این چنین جلف و بیادب زانی
که تو تازی ادب همیخوانی[55]
سنایی زبان تازی را ادب نمیداند. بیت آخر خطاب به کسی است که در باب ادب عربی چیزی گفته است. در ادامه گفته است که علم و ادب تازی و فارسی نمیشناسد، چنان که ابولهب عرب بود و ایمان نیاورد، اما سلمان عجم بود و از اهل بیت شد. به خاطر پارسی بودن یا عربی بودن کسی مقام و مرتبه ای نمیگیرد.[56] (همان ص 404). نظریۀ تسویت زبانی سنایی یک دیدگاه میانهرو است که بسیاری از عارفان ایرانی، از جمله مولوی و عطار، هم بدان قائلاند. عارفان پارسیگوی چندان به ممیزههای جداساز انسانها قائل نبودند. اگر کسانی مثل روزبهان و عینالقضات برخی آثارشان را به نثر فارسی مینوشتند، به قصد عرضۀ اندیشهها و افکارشان به همشهریان و آشنایانی بود که عربی نمیدانستند و از ایشان میخواستند تا به زبان فارسی آثار خود را بنویسند یا ترجمه کنند.
انجام سخن
جدال میان زبان فارسی و عربی یک قرن پس از سروده شدن شاهنامه در خراسان سخت بالا گرفت. معلوم میشود که شاهنامه توانسته”زبان دهقان“ را به مثابه سازنده و حامل هویت ایرانی تثبیت کند. اوج رویارویی زبان دهقان و تازی در قرن چهارم حاکی از به ثمر نشستن تلاشهای دهقانان توس است. آنچه فردوسی از سخنگوی دهقان و گفتار دهقان به نظم کشید، بلافاصله مقبولیت و رسمیت یافت و هویت جمعی مقتدری را در برابر تمدنهای همجوار شکل داد. بیگانه برای ایرانشهریان بیشتر در زبانشان نمود یافته است تا در عقیده، دین، نژاد و مانند اینها. به دیگر سخن، هویتی که ایرانیان برای خود در برابر بیگانه استوار ساختهاند بر سازۀ زبان و تاریخ بیشتر متکی است تا بر سازههایی مانند دین، نژاد، سرزمین یا قومیت. بر این مبنا، ناسیونالیسم ایرانی از قرن سوم و چهارم هجری در شکل نوعی ناسیونالیسم زبانی و ادبی نمودار شده و تا دوران معاصر همچنان تداوم یافته است. در ایران، در شش قرن نخست پس از اسلام، بیگانه یا انیرانی بیشتر رویاروی با زبان پارسی است تا در برابر یک دولت یا یک نظام اعتقادی. دیگرهایی که رویاروی زبان پارسی قرار دارند عبارتاند از هندی، چینی، رومی، تازی، ترک، یونانی. نبرد بزرگ ایرانیان برای بقای ایران و اندیشۀ ایرانشهری در میدان زبان و ادبیات بیش از دیگر عرصهها شدت داشته است.
تقابل دو مفهوم عجم و عرب، رویارویی دو هویتِ زبانی است؛ عجم (در لغت به معنی گنگ) به غیر عربزبانان و اختصاصاً ایرانیان اطلاق میشد. شاید اصرارهای بسیار اعراب بر برتری زبانشان بود که بر غیرت زبانی ایرانیان میافزود. [57] طبقۀ دهقان هوشمندانه در پی تقویت زبان مشترک اقوام ایرانی برآمد. دهقانان با تازیان فاتح کنار آمدند و با قبول جزیه امکان ماندن در جایگاه اجتماعی و اقتصادی خود را یافتند. آنها برخلاف شعوبیان دشمنی با تازیان را آشکار نکردند و حتی در مقام سازش و مواصلت با اعراب برآمدند. در این میان، گروهی از دهقانان، بهویژه دهقانزادگان توسی، با هدف پاسداشت هویت خود نبرد را به عرصۀ زبان و ادب و فرهنگ کشاندند. از نظر آنها، فقط یک زبان توانا میتوانست در برابر زبان قدرتمند رقیب حافظ فرهنگ و هویت باشد. زبان عربی البته که بسیار غنی و نیرومند بود، چرا که هم زبان مشترک اقوام مختلف بود، هم ادبیات غنی داشت و هم دین نوین و فراگیر در آن شکل گرفته بود. در طرف مقابل، زبان پارسی نیز فقط یک زبان نبود، بلکه نظامی از نشانههای یکپارچهساز اقوام بود که حامل آداب کشورداری، آیین نبرد و رزم، تاریخ، سرگذشت، رسوم فرهنگی، باورها، تجارب و ساختارهای سیاسی و اجتماعی مشترک میان اقوام ساکن سرزمینهای ایرانشهر بود. طبقۀ دهقان از نقش زبان در استمرار و تداوم فرهنگ و اندیشۀ ایرانشهری آگاهی داشت. بنا به اهمیتی که برای سخن فصیح و والا قائل میشد، شاعران توانمند را بسیار ارج مینهاد و در ازای مدایح شاهان و امیران و دهقانان صلههای شایسته میبخشید.[58] دهقانان به مدح و ستایش آداب و فرهنگ خویش تا آنجا اعتبار دادند که ناصرخسرو مدایح دهقان را رقیب ختم قرآن و حفظ فرقان دانسته است.
زبان دهقان زبان مادری یک قوم خاص نبود، بلکه زبان ادب و فرهنگ مشترک اقوام یک سرزمین بود که هر کدام زبان مادری ویژهای داشته و دارند. اما این زبان دهقان در برابر زبان بیگانه به مجموعۀ اقوام متنوع ایرانی هویت واحدی میبخشید. اینگونه بود که عرصۀ شعر و ادب آوردگاه رویارویی دو زبان تازی و دهقان شد. تصویرهایی از این رویارویی زبانی را در دیوان شاعران بزرگ پارسی میتوان یافت. خاقانی گفته است:
دید مرا گرفته لب، آتش پارسی ز تب
نطق من آب تازیان برده به نکتۀ دری[59]
سعدی هم مدعی است که شعرپارسی او چونان آب روان همیشه پیش خواهد رفت و مرکب تازی نمیتواند از آن پیشی بگیرد:
چو آب میرود این پارسی به قوت طبع
نه مرکبیاست که از وی سبق برد تازی
در دیوانهای شعر فارسی دری چندان که از ”اقلیم زبان دری و پارسی،“ ”نظم کشورگشای دری،“ ”اقلیم ادب،“ ”مُلک سخن“ و ”کشور سخن“ یاد شده از مُلک و اقلیم و کشور ایران سخن نرفته است. جدال دهقان و تازی چند قرن ادامه یافت تا آنگاه که زبان پارسی به کمال مطلوب خود نزدیک شد و شاهکارهای ادبی همچون شاهنامه، گلستان، مثنوی و دیوان حافظ در گرانیگاه فرهنگ و زبان مشترک اقوام ایرانی قرار گرفت. هنگامی که شاهنامه، مثنوی و دیوان حافظ لقب ”قرآن پارسی“ گرفتند، در واقع زمانی بود که زبان دهقانان به مرکز ثقل فرهنگ و حلقۀ نگاهدارندۀ هویت ایرانشهری بدل شد. در قرن هشتم، زبان دهقان به چنان اقتداری رسید که به سرزمینهای هند و چین وارد شد و نقش زبان دوم جهان اسلام، بهویژه در شرق اسلامی، را به عهده گرفت و بیش از سه قرن، زبان فرهنگ و ادب و سیاست در دربارهای دو امپراتوری عثمانی و گورکانی هند بود.
[1]مکین الدین شاعر و خواجه بوده و سنایی در ترکیببندی شش بندی شعر او را بسیار ستوده است. او را امام راستین، آفتاب اهل فضل، آفتاب آسمان شاعری، تاج فرق اصفهان، شاعر ساحر خوانده است. بنگرید به حکیم ابوالمجد مجدود بن آدم سنایی غزنوی، دیوان اشعار، تصحیح محمدتقی مدرس رضوی (تهران: سنایی، 1362)، 760-765.
[2]شاکر جُلّاب بخاری، از شاعران قدیم ایران، در اوایل قرن چهارم در ماوراءالنهر میزیست.
[3]سنایی غزنوی، ”ترکیببند: مدح مکینالدین نظیری،“ در دیوان اشعار، 764.
[4]ابوالقاسم فردوسی، شاهنامه (مسکو: آکادمی علوم روسیه شوروی، 1989)، جلد 9، برگ 319.
[5]فرخی سیستانی، دیوان اشعار، تصحیح علی عبدالرسولی (تهران: مطبعۀ مجلس، 1311).
[6]ناصر خسرو قبادیانی، دیوان اشعار، تصحیح مجتبی مینوی و مهدی محقق (تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1357ق)، 83.
[7]ابوحنیفه اسكافی، به نقل از ابوالفضل بیهقی، تاریخ بیهقی، تصحیح علیاکبر فیاض، به اهتمام محمدجعفر یاحقی (مشهد: انتشارات دانشگاه فردوسی مشهد، 1383)، 603.
[8]محمدبن عبدالملک نیشابوری امیرمعزی، دیوان امیرمعزی، تصحیح عباس اقبال (تهران: کتابفروشی اسلامیه، 1318)، برگ 612.
[9]امیرمعزی، دیوان امیرمعزی، 194.
[10]قطران تبریزی، دیوان حکیم قطران تبریزی، تصحیح محمد نخجوانی (تهران: ققنوس، 1362)، برگ 254.
[11]رشیدالدین وطواط، دیوان اشعار، تصحیح سعید نفیسی (تهران: چاپخانۀ بارانی، 1339)، 124.
[12]سنایی غزنوی، دیوان اشعار، 764.
[13]دهقان: مُعرَّبِ دهگان. بزرگِ کشاورزان (جمع: دهاقین و دهاقنه). در برابر شهرگان (شهریان) که در عربی به شکل شهرجان (شهارجه) به کار رفته است.
[14]برای اطلاع از تطور معنای دهقان و جایگاه اجتماعی دهقانان در تاریخ ایران، بنگرید به احمد تفضلی، DEHQAN”، “در دانشنامۀ ایرانیکا؛ احمد تفضلی، ”دهقان،“ ترجمۀ ابوالفضل خطیبی، نامۀ فرهنگستان. سال 1، شمارۀ 3 (بهار 1376)، 148-155. نیز، برای آگاهی از نقش آنان در دوران گذار از ساختار پادشاهی ساسانی به اسلامی بنگرید به محمود طاووسی و علیاصغر میرزایی، ”دهقانان در دوران انتقال،“ مجلۀ مطالعات ایرانی دانشگاه باهنر کرمان، سال 3، شمارۀ 6 (پاییز 1383)، 47-80؛ عباسعلی آذرنیوشه و کورش صالحی، ”دهقانان ایرانی در روند گذار از دورۀ ساسانی به دورۀ اسلامی،“ مجلۀ پژوهشهای تاریخی ایران و اسلام. دورۀ 6، شمارۀ 11 (بهار و تابستان 1391)، 1-16.
[15]تاریخ سیستان، به کوشش محمدتقی بهار (تهران: بینا، ١٣١٤)، پانوشت صفحۀ 81.
[16]ابنسلّام هروی در کتاب الأموال، در گزارشی از نقش دهقانان در گردآوری باژ (جزیه) برای لشکر عمر آورده است: ”وقتی عمر به سردارانش فرمان داد تا از مردم جزیه بگیرند، آنها بر هر فردی چهار درهم در ماه باژ وضع کردند. به دهقان هر روستا گفتند که روستای تو این مقدار! بروید و بخش کنید بر سر مردم. آنها جزیۀ کل اهل ده را از دهقان میستاندند.“ بنگرید به أبوعُبيد القاسمبن سلّامبن عبدالله الهروي البغدادي، كتاب الأموال، تحقیق خليل محمد هراس (بيروت: دارالفكر، 1986م)، 65.
[17]أبوالقاسم حمزه بن یوسف بن إبراهیم السهمی القرشی الجرجانی، تاریخ جرجان، تحت مراقبه محمد عبدالمعیدخان (الطبعه 4؛ بیروت: عالم الكتب، 1407ق)، 502.
[18]أبوعبدالله محمدبن عليبن الحسنبن بشر حكيم الترمذي، المنهيات، تحقیق محمد عثمان الخشت (القاهره: مكتبه القرآن للطبع والنشر والتوزيع، 1406ق)، 121.
[19]أبوالفرج قدامهبن جعفر البغدادي، الخراج و صناعه الكتابه (بغداد: دار الرشيد، 1981م)، 368.
[20]عُراه، ج. عارٍ: در منابع عربی قرن سوم و چهارم بسیار آمده است. در تاریخ طبری، در گزارش نبرد میان امیرطاهر و العُراه در بغداد به سال 197ق، عُراه در کنار راهزنان، زندانیان، اوباش، غوغایان، طراران و اهل سوق زمان آل طاهر در نشابور آمده است. بنگرید به أبوجعفر محمدبن جرير الآملي الطبري، تاريخ الرسل والملوك (الطبعه 2؛ بيروت: دار التراث، 1387ق)، جلد 8، 448؛ أبوعلی احمدبن محمدبن یعقوی مسکویه، تجارب الأمم و تعاقب الهمم، تحقیق أبوالقاسم امامی (طهران: دار سروش للطباعه و النشر، 1407ق)، جلد 4؛ 88 . اما به صورت ”العُراه و العیارین“ در صفحۀ 89 تجارب الأمم و تعاقب الهمم و نیز به صورت ”العُراة العيارين“ در المنتظم في تاريخ الأمم والملوك در گزارش از همان واقعه آمده است. بنگرید به جمالالدين أبوالفرج عبدالرحمنبن عليبن محمد ابن الجوزي، المنتظم في تاريخ الأمم والملوك، تحقیق محمد عبدالقادر عطا و مصطفى عبدالقادر عطا (بیروت: دارالكتب العلميه، 1412ق)، جلد 10، 38. عمرکحاله العُراه را نام یکی از قبایل عراق گفته است. به هر حال، عیاران و فتیان معمولاً در شمار معترضان یا مبارزان برای عدالت بودند و از این رو در مسائل سیاسی و اجتماعی نقش داشتند.
[21]عبدالملكبن محمدبن إسماعیل أبومنصور الثعالبی، یتیمه الدهر فی محاسن أهل العصر، تحقیق د. مفید محمد قمحیه (بیروت: دار الكتب العلمیه، 1403ق)، جلد 5، 187.
[22]”عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ، فَرَضَ لِأَشْرَافِ الْأَعَاجِمِ لِدِهْقَانِ نَهْرِ الْمَلِكِ فَيْرُوزَ بْنِ يَزِدْجَرْدَ، وَالنَّخِيرَجَانِ، وَجَمِيلٍ، وَخَالِدٍ ابْنَيْ بَسْبَهْرَى دهقان الْفَلُّوجَهِ، وَبَسْطَامَ بْنِ بَرْسَا دِهْقَانَ بَابِلَ، وَجُفَيْنَهَ الْعِبَادِي، وَالرُّفَيْلِ أَلْفَيْنِ أَلْفَيْنِ، فَقِيلَ ذَلِكَ لِعُمَرَ , فَقَالَ:’قَوْمٌ أَعَاجِمُ أَشْرَافٌ، أَحْبَبْتُ أَنْ أَتَأَلَّفَ بِهِمْ غَيْرَهُمْ. “‘بنگرید به أبوأحمد حميدبن مخلدبن قتيبهبن عبدالله الخرساني ابن زنجويه، کتاب الأموال، تحقيق شاكر ذيب فياض (السعوديه: مركز الملك فيصل للبحوث والدراسات الإسلاميه، 1406ق)، 524.
[23]الثعالبی، یتیمه الدهر، جلد 8، 148.
[24]در زمان این دهقانزادۀ دانشمند ترشیزی، زبان دیوانی به فارسی رواج یافت. او علاقه وافری به زبان فارسی داشت.
[25]دیباچۀ شاهنامۀ ابومنصوری (گردآوری 346ق) و مقدمۀ شاهنامۀ فردوسی، بهاهتمام رحیم رضازاده ملک (تهران: گلاب، ۱۳۸۲).
[26]دیباچۀ شاهنامۀ ابومنصوری.
[27]ابوالحسن علیبن حسین المسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، راجعه کمال حسن مرعی (بیروت، صیداء: المکتبه العصریه، 1425ق)، جلد 1، 215. فردوسی در باب نژاد دهقان گوید: ز دهقان بپرسید زان پس قُباد / که ای نیکبخت از که داری نژاد / بدو گفت کز آفریدون گرد / که از تخم ضحاک شاهی ببرد / پدرم این چنین گفت و من این چنین / که بر آفریدون کنیم آفرین. ابوالقاسم فردوسی، شاهنامه، به کوشش جلال خالقی مطلق (تهران: مرکز دائرهالمعارف بزرگ اسلامی، مرکز پژوهشهای ایرانی و اسلامی، 1393)، جلد 7، 67. مسعودی در مروج الذهب دهقانان را طبقۀ دوم بعد از شهرگانان آورده است و تبار آنها را به کیومرث رسانده است: ”ووصفنا الأبيات الثلاثه التي شرفها كسرى على سائر مَنْ بسواد العراق وهم مشهورون في أهل السواد إلى وقتنا هذا، وأشراف السواد بعد الأبيات الثلاثه من الشهارجه الذين شرفهم أيرج وجعلهم أشراف السواد ثم الطبقة الثانيه بعد الشهارجة وهم الدهاقين وهم ولد وهكرت بن فردال بن سيامك بن نرسي بن كيومرث الملك. وكان لولد وهكرت عشر بنين، فأبناء هؤلاء العشره هم الدهاقين، وكان وهكرت أول من تَدَهقن. والدهاقين تتفرع على مراتب خمس ومن ذكرنا كانت ملابسهم تختلف على قدر مراتبهم. وقتل يزدجرد الاخر من ملوكهم على حسب ما ذكرنا. “ المسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، جلد 1، 215، ذیل اجناسُ الفرس.
[28]پیشنهادهای مکرر دهقانان برای تأخیر یک ماهۀ نوروز و توجه به سال کبیسه در زمان هشام، رشید و متوکل عباسی در کتاب الاوائل ابوهلال عسکری (م. 395 ق) خواندنی است. بنگرید به الحسنبن عبداللهبن سهلبن سعیدبن یحییبن مهران أبوهلال العسکری، کتاب الاوائل (طنطا: دار البشیر، 1408ق)، 270-272.
[29]ناصرخسرو قبادیانی، دیوان اشعار، 83.
[30]ناصرخسرو قبادیانی، دیوان اشعار، 107.
[31]ناصرخسرو قبادیانی، دیوان اشعار، قصیدۀ 188.
[32]ناصرخسرو قبادیانی، دیوان اشعار، قصیدۀ 182.
[33]سوزنی سمرقندی، دیوان حکیم سوزنی سمرقندی، تصحیح ناصرالدین شاهحسینی (تهران: امیرکبیر، 1338)، 326.
[34]چون گردن احرار ز بارِ مِنَن خویش / دهقان اجل احمد سمسار شکسته / هست او شه احرار و زپیرامن تختش / تا حشر نگردد صف احرار شکسته / ممدوح سخندانی و نزد تو سخن را / نبود شرف و قیمت و مقدار شکسته / جز مدح تو گر نقش کنم بر رخ کاغذ/ باد از کفم انگشت قلمدار شکسته. سوزنی سمرقندی، دیوان حکیم سوزنی سمرقندی، 333.
[35]سوزنی سمرقندی، دیوان حکیم سوزنی سمرقندی، 329.
[36]أبوعلى الحسن ابن رشیق القیروانی الأزدی، العُمده فی محاسن الشعر وآدابه، تحقیق محمد محیالدین عبدالحمید (الطبعه 5؛ بیروت: دار الجیل، 1401ق)، جلد 2، 106.
[37]نامههای عربی خاقانی (نسخۀ دستنویس).
[38]برای اطلاع از نقش خراسانیان در گسترش و ارتقای زبان و تمدن عربی بنگرید به منیره ناجی سالم، الحركه الفكريه في خراسان في القرن السادس الهجري (بیروت: الدار العربيه للموسوعات، 2000م)؛ رفاه تقى الدين عارف الدورى، اثر علماء خراسان في الحركه الفكريه في بغداد 132-334 ق (بغداد: دار الكتب والوثائق العراقيه، 2004م).
[39]حدود العالم من المشرق الی المغرب، به کوشش منوچهر ستوده (تهران: طهوری، 1362)، 91.
[40]حدود العالم من المشرق الی المغرب، 98.
[41]حدود العالم من المشرق الی المغرب، 121.
[42]بُشت (پشت) منطقۀ پُشت رشتهکوه جنوبی نیشابور است که امروزه قلمرو شهرستانهای کاشمر، تربت حیدریه، و زاوه است. یاقوت حموی نیز در کتاب معجم البلدان (ذیل بُشت) از ابوالحسنبن زید البیهقی روایت میکند که ”بُشت، کورهای (ناحیهای) است که قصبۀ آن طُریثیث (طُرشیز، ترشیش، طُرثیث) است. وجه تسمیهاش آن است که بُشتاسپ (گشتاسپشاه) آن را ساخت. و گفتهاند که بشت گفتند چون برای نیشابور مانند بشت (پشت در فارسی) است. این ناحیه دارای 226 پارچه آبادی (قریه) بوده از جمله کُندر که ابونصر کندری وزیر طغرل بیک سلجوقی پیش از نظامالملک از آن روستا بوده است. اینجا را بُشتالعرب گویند به جهت بسیاری ادیبان و فاضلانش. “شهابالدین أبوعبدالله یاقوت الحموی، مُعجم البلدان (الطبعه 2؛ بیروت: دار صادر، 1395ق)، جلد 1، 425. آنگاه شماری از علما را با لقب بُشتی متعلق به بُشت نیشابور فهرست کرده است.
[43]محمدبن عبدالله حاکم نیشابوری، تاریخ نیشابور، ترجمۀ محمدبن حسین خلیفۀ نیشابوری، تصحیح و تعلیق محمدرضا شفیعی کدکنی (تهران: نشرآگه، 1375)، 216.
[44]حاکم نیشابوری، تاریخ نیشابور، 216.
[45]أبوعبدالله محمدبن أحمد المقدسی البشاری، أحسن التقاسیم فی معرفة الأقالیم (لیدن: بریل، 1906م)، 318.
[46]ابوسعد عبدالکریمبن محمد ابن منصور التمیمی السمعانی، الانساب، تقدیم و تعلیق عبدالله عمر البارودی (بیروت : دار الجنان، 1988م)، جلد 5، 7-8.
[47]أبوالحسن علیبن الحسنبن علیبن أبیالطیب الباخرزی، دُمیه القصر وعُصرَه أهل العصر (بیروت: دار الجیل، 1414ق)، جلد 2، 966.
[48]الثعالبی، یتیمه الدهر، جلد 5، 187.
[49]الثعالبی، یتیمه الدهر، جلد 4، 481.
[50]نام این روستا در شعری از خطیب باخرزی در یادکرد روزگار کودکی خود در یتیمه الدهر ثعالبی آمده: ”أهيم بِذكر التيرشاذ صبَابَه . . . وَمَا بِي إِلَّا حب من حل واديها. “الثعالبی، یتیمه الدهر، جلد 5، 225.
[51]ظهیرالدین ابوالحسن علیبن ابیالقاسم زید بیهقی ابنفُندُق، تاریخ بیهق، تصحیح احمد بهمنیار (تهران: انتشارات فروغی، 1361ش)، 264.
[52]الباخرزی، دُمیه القصر، 189.
[53]مثل این احادیث: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص): ”مَنْ تَكَلَّمَ بِالْفَارِسِيَّه زَادَتْ فِي خُبْثِهِ وَنَقَصَتْ مِنْ مُرُوءَتِهِ. “الحاکم نیشابوری، تاریخ نیشابور، شمارۀ 7002 ؛ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص): ”مَنْ أَحْسَنَ مِنْكُمْ أَنْ يَتَكَلَّمَ بِالْعَرَبِيَّه فَلَا يَتَكَلَّمَنَّ بِالْفَارِسِيَّه فَإِنَّهُ يُوَرِّثُ النِّفَاقَ. . “الحاکم نیشابوری، تاریخ نیشابور، شمارۀ 7001؛ قال رسول الله (ص): ”أبغض الكلام الى الله الفارسيّه وكلام الشياطين الخوزيّه وكلام أهل النار البخاريّه وكلام أهل الجنّه العربيّه. “المقدسی البشاری، أحسن التقاسیم، جلد 2، 418.
[54]ابوریحان بیرونی در کتاب الصیدنه به دشمنی امیر یمینالدوله-احتمالاً مرداویج زیاری-با زبان عربی اشاره کرده است. نوشته است: ”هجو به عربی را دوستتر دارم از مدح به پارسی. درستی سخنانم را کسی درمییابد که در یک کتاب علمی، نقل شده به فارسی تأمل کند. چگونه از رونق می افتد و معنایش در سایه قرار میگیرد؛ سیمایش تار میشود و بهرهای نمی دهد. زیرا این زبان، تنها شایستۀ نقل داستانهای شاهانه و قصههای شبانه است. “ محمدبن احمد ابوریحان البیرونی، کتاب الصیدنه، تصحیح و تحشیه عباس زریاب خوئی (تهران: مرکز نشر دانشگاهی، 1370)، 14-15.
[55]ابوالمجد مجدود بن آدم سنایى غزنوى، حدیقه الحقیقه و شریعه الطریقه، تصحیح محمدتقى مدرس رضوى (تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1359)، 402-403.
[56]سنایى غزنوى، حدیقه الحقیقه، 404.
[57]اعتقاد به فضیلت زبان عربی حتی در آثار ایرانیان نیز رایج بود. ثعالبی نیشابوری دربارۀ شرافت عرب در شعر و ادب گفته است:”وَلما كَانَ الشّعْر عُمْدَة الْأَدَب وَعلم الْعَرَب الَّذِي اخْتصّت بِهِ عَن سَائِر الْأُمَم وبلسانهم جَاءَ كتاب الله الْمنزل على النَّبِي مِنْهُم الْمُرْسل (ص). “الثعالبی، یتیمه الدهر، جلد 1، 26. نیز، بنگرید به آرای ابوحاتم رازی (195-277 ق) در کتاب الزینه. احمدبن حمدان ابوحاتن الرازی، کتاب الزینه فی الکلمات الاسلامیه العربیه، تصحیح حسینبن فیضالله الهمدانی (صنعاء یمن: مرکز الدراسات و البحوث الیمنی، 1415ق)، 130-132.
[58]سوزنی سمرقندی، دیوان حکیم سوزنی سمرقندی، ٢٠٠، ٢٢٤، ٣١١، ٣٢٦ و ٤٣٦
[59]افضلالدین ابراهیمبن علی خاقانی شروانی، دیوان اشعار، تصحیح علی عبدالرسولی (تهران: چاپخانۀ سعادت، 1316)، 429.