نقد و بررسی کتاب المفصّل فی الا لفاظ الفارسیة المعربة
فی الشعر الجاهلی و القرآن الکریم و الحدیث النبوی و الشعر الاموی
از دکور صلاح الدّین المنجّد
انتشارات بنیاد فرهنگ ایران،شماره 206،62؟286 صفحه،چاپ نخست،تهران 1978.
موضوع این کتاب نفوذ زبان فارسی در زبان عربی است که از دیرباز ذهن علمای لغتشناس را از ایرانی و غیرایرانی مشغول میداشته است و جمعی از مؤلّفان بزرگ قدیم در باب آن فحص و بحث کرده مقالهها و رسالههایی پرداختهاند.
جوالیقی گویا نخست کس باشد که در قرن ششم هجری کتابی مستقل به نام المعرّب من الکلام الاعجمی در این فن نوشته است.پس از او خفاجی کوفی دانشمند قرن یازدهم کتاب شفاء الغیل را در اینباره پرداخته است.علمای بزرگ دیگری که نامشان در فهرست مصادر کتاب حاضر و دیگر تألیفات مشابه مذکورست در طیّ مقالات خویش در مباحث قرآن و ادب و تاریخ و حدیث و تفسیر و علوم دیگر هرجا که مورد مناسبی پیش آمده است واژههای فارسی دخیل در عربی را نشان دادهاند.این جستجو و کاوش در روزگار جدید نیز ادامه یافته و دانشمندان ایرانی و عرب و اروپایی مقالهها و کتبی دربارهء آن نوشتهاند.در میان متأخرین از دانشمندان عرب زبان مشهورتر از همه،به حقّ یا ناحقّ اسقف کلدانی ادی شیر مؤلّف الالفاظ الفارسیة المعرّبة است(194 صفحه، بیروت 1908)که راه گزافه پیموده و بسیاری از واژههای غیرایرانی را نیز ایرانی گردد.پزشکان از عهدهء درمان ضحاک برنمیآیند.ابلیس بار دیگر بصورت پزشکی به درگاه او روی مینهد و خورانیدن مغز جوانان را به ماران،بعنوان درمانی منحصر بفرد، توصیه میکند.این درمان،ماران و ضحاک را آرام میسازد.از طرف دیگر این حوادث،مقارن است با روزگار نابسامانی ایران و ایرانیان،فرّهء ایزدی از جمشید دور شده است،ایران روی به ویرانی نهاده،در هر سو کسی علّم فرمانروایی و نافرمانی برافراشته است.در این هنگام«سپاه ایران»که از وجود ضحاک تازی،«شاه اژدها پیکر»و«پر از هول»آگاهی یافته بودند،به سوی ضحاک روی مینهند و به شاهی بر او آفرین میگویند و وی را شاه ایران زمین میخوانند.پس ضحاک به دعوت این بیخردان به ایران میآید و تاج پادشاهی ایران را بر سر مینهد،جمشید را با ارّه به دو نیم میسازد، هزار سال در ایران با ستمگری و خونریزی سلطنت میکند،دو خواهر(یا دو دختر) جمشید را به زنی میگیرد.در این دوران طولانی،برای آرام ساختن ماران دوش ضحاک،در هر شب،دو مرد جوان را به آشپز وی میسپردند.آشپز آنان را میکشد و از مغز سر آنان خوراک ماران را آماده میسازد.پس از سپری شدن سالها،دو تن که ازنژاد شاهان بودند،برای نجات هموطنان خود بهعنوان آشپز به درگاه ضحاک میروند و ادارهء آشپزخانه شاهی را برعهده میگیرند.آنان بجای کشتن دو تن در هرروز،فقط یک تن را میکشند و دیگری را پنهانی رها میسازند و به جای مغز سر او،مغز گوسفندی را با مغز آن مرد دیگر میآمیزند و به ماران میخورانند.ستمگری ضحاک چندین قرن ادامه مییابد.زمانی که چهل سال از عمرش بیش باقی نمانده بوده است در خواب میبیند که جوانی گرزهء گاوسار بر سرش میکوبد و بند بسته تا کوه دماوند میبرندش.خوابگزاران، خوابش را چنین تعبیر میکنند که فریدون،که هنوززاده نشده است قیام خواهد کرد و تو را چنانکه در خواب دیدهای از تخت شاهی به زیر خواهد آورد.فریدون از مادرزاده میشود و بسلامت میماند،تمام کوششهای ضحاک برای یافتن فریدون و نابود ساختن وی نقش بر آب میگردد.کاوهء آهنگر که از هیجده پسرش،شانزده تن را کشته بودند و مغز سرشان را به ماران ضحاک خورانیده بودند قیام میکند،وی سپس به سراغ فریدون میرود،فریدون به یاری کاوه و ایرانیان به جنگ با ضحاک میشتابد،و چون با او دست مییابد،گرزهء گاوسر را بر سر ضحاک میکوبد و به فرمان سروش دو دست و میان او را با بندی استوار میبندد وسپس در کوه دماوند،و در غاری که بنش ناپدید بود،دستهای او را با مسمارهای گران به کوه فرو میبندد.
ش و ص-ژ به ج و ز-گ به ج و ک و ی است و نیز تبدیل ت به ط،س به ش،ک به ق،ش به س،؟؟؟به ص،د به ط،ه صامت به ج یا ق،و د پیش از ه صامت به ذ.وی همچنین پارهای از نشانههای معرّب بودن لغات را برشمرده است،از جمله اینکه در عربی ص و ج باهم نمیآیند لهذا صنج و صولجان عربی نیست،معرّب است.همچنین در عربی«ز»پس از«د»دیده نمیشود،بنابراین هنداز و مهندز عربی نیست.دیگر از اختصاصات مهم فن تعریب ساختن فعل است از واژههای بیگانه در قالبهای معمول عربی،مانند فعل نورز یعنی سال نو را جشن گرفتن(نورزنا یعنی نوروز گرفتیم).زبان درشت در آن بریزند در زیر چرخهای خود میساید و آرد میکند،توانسته است بسیاری از کلمات دیگر زبانها را از سامی و غیرسامی چه در زمانهای کهن چه در همین روزگار ما در قالبهای تبدیل ناپذیر صرف بریزد و با سیمای کامل عیار عربی بکار بگیرد،بر خلاف زبان فارسی که در الفاظ بیگانه،دست کم در صورت مکتوب آنها،بندرت تغییر و تصرّفی را روا داشته و هرچه را گرفته است به همان شکل اصلی و با همان حروف بیگانه در نوشتههای خود بکار برده است.
بخش اخیر پیش گفتار دکتر منجّد مربوط است به موقف عرب در برابر الفاظ معرّبه در قرآن(ص 41-45)که بویژه در سدهء سوم برای مقابله بانهضت شعوبیان حاضر به پذیرفتن این واقعیت نبودند و با استناد به آیهء«بلسان عربیّ مبین»(سورهء شعراء،195) جمیع کلمات قرآن را از اصل صحیح فصیح تازی میدانستند و قول مخالفان را اشتباه شمرده میگفتند تشابه موجود میان پارهای از مفردات کتاب الّله با لغات بیگانه ناشی از توافق است یعنی گاهی واژهای چند در دو زبان متفاوت تصادفا صورتی موافق دارند در حالی که هیچگونه بستگی تاریخی و ریشهای در میان آنها نیست.گروهی دیگر ایرانی بودن ریشهء این واژهها را اذعان داشتند ولی صورت معرّب را عربی خواندهاند مانعی برای استعمال آنها در کلام الّله نمیدیدند.کسانی که در تازی سره بودن همهء واژههای عربی اصرار بیهوده میورزیدند گاهی تعبیرات خندهآوری جعل میکردند.دکتر منجّد سخن ابو الفتح همدانی را نقل کرده است که اصبهان(اصفهان)ترکیبی از دو لفظ عربی است یکی اص،یعنی سخت شده گوشت ماده شتر،و بهان که اسم است.[1]
این عصبیّت نابجا در میان دانشمندان عرب امروزی نیز پابرجاست همانگونه که دامنگیر گروهی از زبانشناسان ایرانی در معامله با زبان تازی بوده و هست.دکتر منجّد بر دکتور شوقی ضیف استاد سابق ادب عربی در دانشگاه قاهره و مراد او دکتر طه حسین شهیر خرده گرفته است که چون وجود الفاظ فارسی را در قصیدهء خمریّهء الاعشی نمیپسندیدند پیشنهاد کردهاند که آن قصیده از وی نیست و روایان آن را به طریق انتحال بر زبان او جاری کردهاند.این سخن درست نیست زیرا الفاظ فارسی در شعر دیگر شاعران جاهلی هم هست و نمیتوان آنها را منحول خواند.الاعشی زیاد مسافرت میکرده و در ارتباط خویش با ایرانیان مقداری واژههای فارسی آموخته بوده و گاهی از آنها در شعر خود استفاده کرده است اگر بگوییم که آن دسته از شعرهای الاعشی که در وصف می و مجالس بادهخواری است اثر طبع او نیست بیشتر مزایای ادبی سبک شعر الاعشی را از او سلب کردهایم(ص 44-45).
بعد از این مقدمهء سودمند و دراز که با 15 صفحه فهرست مصادر پایان مییابد،اصل کتاب شروع میشود که در چهار بخش،همانگونه که گذشت،تنظیم شده و طی آن جمعا 330 واژه مورد بحث قرار گرفته است(105)واژه در شعر جاهلی،8 کلمه در قرآن کریم،108 کلمه در حدیث نبوی و اقوال صحابه،و 206 لفظ در شعر عصر اموی).
با آنکه کتاب دکتور منجّد را باید سودمند شمرد نمیتوان آن را مبرّی از عیب و کمبود و اثری قاطع و نهائی دانست و این جای دریغ است.نقص بزرگ کار منجّد عدم توجّه اوست به تحقیقات دانشمندان مغرب زمین و اعتماد کامل او به نتایجی که علمای اسلام در قرون اولّیه بدان رسیده ایند و این طرز تحقیق از یک دانشمند نامدار امروزی سخت شگفتآورست.علمای قرون خالیه،چنانکه بدیهی است،زبانهای قدیم ایران را نمیشناختهاند و در تشخیص ریشهء بسیاری از الفاظ به راه خطا رفتهاند.از یک پژوهشگر امروزی انتظار میرود که دیگر راه آباء هزار سال پیش را نپوید و کوششهای عظیم لغتشناسان اروپایی را،که کشف و تحقیق در همهء زبانهای کهنه را مدیون آنان هستیم،نادیده نگیرد.در میان مصادر غیر عربی دکتر منجّد فقط به چهار عنوان بر میخوریم:یکی فرهنگ فارسی-انگلیسی شتاین گاس که خود آش دهنسوزی نیست، دوّم لاروس فرانسخه که آن هم کتاب زبانشناسی نیست و به درد فارسی و عربی نمیخورد،سوّم کتاب لغت عربی-فرانسوی بلاشه،و چهارم ذیل دزی.وی از چند منبع فارسی هم مانند برهان قاطع،منتهی الا رب،و لغت نامهء دهخدا و نیز قلب در زبان عربی اثر دکتر کیا بهره جسته است.ولی جمیع آثار گرانبهای غریبان را دانسته یا ندانسته مهمل گذاشته و متأسفانه از این راه کتاب خود را سخت ناقص و کم سود ساخته است.
بنده برای آنکه نمونه و مقیاسی به دست خوانندگان داده باشم یک از تألیفات غریبان را که اختصاص به واژههای بیگانه در قرآن دارد یاد میکنم و آن تألیفات مشهور دانشمند انگلیسی آرثور جفری است موسوم به لغات بیگانهء قرآن.(: arthyur jeffery .8391, baroda , oriental lnstitute . the foreign vocabulary of the qur?a?n در این کتاب سیصد صفحهای نفیس جفری منابع ممکن یا محتمل را در زبانهای سومری،عیلامی؛اکدی،فنیقی،عبری،آرامی،آشوری،سریانی،عربی،حبشی، یونانی،لاتین و تعدادی از لهجهها و آثار باز یافته در گوشههای خاور زمین بررسی کرده و روی هم رفته 317 کلمه از مفردات قرآن را مورد بحث دقیق قرار داده،دربارهء بعضی حکم قاطع صادر کرده است که از فلان زبان است و دربارهء بسیاری دیگر امکانهای گوناگون ر سنجیده و رأی متخصّصان را در اختیار خواننده نهاده است بیآنکه به نتیجهای نهائی رسیده باشد.خرده گیران نباید گمان بیهوده برند که جفری مدّعی دانستن همهء این زبانها بوده است.تسلّط براین همه زبان مرده و زنده از خانوادههای گوناگون هرگز در حدّ احدی نبوده و نیست.نکته اینجاست که جفری،برخلاف منجّد راه تحقیق علمی را میشناخته و از ثمرهء کار گروهی عظیم از پیشقدمان خویش که هر کدام بر چند زبان معدود احاط داشته،بهره برده است.جفری هم مانند منجّد مقدّمهای بسیار دقیق و بلیغ دربارهء راههای نفوذ زبانهای بیگانه در عربی نوشته است و فهرستی از منابع خود نقل نموده که شامل 175 کتاب و مقالهء مهم است و در آنمیان آثار بزرگان قدما از قبیل بیضاوی و بغوی و ابن هشام و ابن قتیبه و طبری و ابن سعد و ابن اثیر و المبرّد و جوالیقی و خفاجی و فیروزآبادی و ثعالبی و راغب اصفهانی و یاقوت و زمخشری و سجستانی و کتابهای برهان قاطع و اغانی و محیط المحیط و تاج العروس…در کنار آثار نولد که و بارتولومه و گلدزیهر و فیشر و فلایشر و گیدی و رایشلت و فرنکل و زاخاو و مارگولیوث و لین و لاگارد و هوبشمن و کراوس ولیتمن و هومل و هورن و نوبرگ و زالمن و شپیگل و هرتسفلند و وولرس و ونسینک و بسیاری از استادان دیگر دیده میشود،و مروری بر بحث مؤلّف دربارهء تنها سه چهار کلمه هر خواننده را قانع میکند که جفری همهء این کتابها و مقالات را دیده،دقیقا بررسی کرده و دلایل موافقان و مخالفان را در هر مورد با یکدیگر سنجیده است و هرجا که تردیدی وجود داشته و اظهار رأی صریح میّسر نبوده است وی آن را گفته است.
*** دکتر منجّد هشت واژهء زیر را که در قرآن بکار رفته ایرانی دانسته است:ابریق، استبرق،تنور،زنجیل،سجیل،سرادق،مسک،مقالید.
جعفری نیز این هشت کلمه را نقل نموده و با استفاده از پژوهشهای قدیم و جدید نتیجه گرفته که ابریق و استبرق و سجیل و سرادق و مسک از اصل ایرانی برخاسته،ولی زنجیل و مقالید و تنور بترتیب از ریشههای سانسکریت و یونانی و زبانی که مردم این نواحی در عصر پیش از تاریخ بدان سخن میگفتهاند پدید آمده است.منجّد نیز از روی مآخذ قدیم عربی و چند کتاب جدید سابق الذکر به همین نتائج رسیده است.
امّا علاوه بر هشت کلمهء بالا جفری 30 لغت دیگر قرآنی را قطعا یا احتمالا از ریشههای ایرانی شمرده و آراء دانشمندان را در باب هرکدام نقل نموده است.خلاصهء مباحث کتاب جفری را برای اطلاع خوانندگان با افزودن پارهای معلومات دیگر در اینجا میآوریم.
1-ارائک(کهف 31 و چهار بار در سه سورهء دیگر)،جمع اریگه-تخت.اکثر قدما آن را عربی دانستهاند.سیوطی به اعتبار ابن جوزی آن را حبشی پنداشته است.ادی شیر (ص9)آن را معرّب اورنگ گرفته و محمد علی امام این نظر را طبعا بیچون و چرا پذیرفته است.عنیسی آن را از ari-kote? (-تخت نرم)یونانی دانسته و همین نظر را استاد فقید محمّد معین در حاشیهء برهان قاطع(1/112)ضبط نموده است.جفری پیشنهاد ادی شیر را بیپایه شناخته و میگوید که در حبشی هم واژهاینکه آن را بتوان مأخذ اریکه شمرد،نیست و احتمال میرود که ریشهای ایرانی داشته باشد خاصّه که شاعران قدیم آشنا با فرهنگ ایرانی مانند الاعشی آن را در قصائد خود بکار بردهاند.
2-برزخ(مؤمنون 100،رحمن 20).علمای قدیم ریشهای کهن برای واژه نمیشناختهاند.مفسرّان قرآن هم تعبیر روشنی از آنچه در قرآن برزخ خوانده شده است عرضه ننمودهاند.مؤلفان قاموسهای عربی هم در دیوانهای شاعران شاهدی برای آن نیافته مفهومش را با استنباط از قرائن مطلب در خود کتاب توضیح کردهاند.ادیشیر کلمهء پرژک-گریستن(رک.برهان قاطع)را ریشهء آن پنداشته است که بیاساس بنظر میرسد.عنیسی و امام از قید آن در فهرستهای خویش خودداری ورزیدهاند.فلّرس4لفظ «فرسخ»را منشأ آن دانسته است زیرا«فرسخ»فاصلهء میان دو محلّ را میرساند و «برزخ»نیز حائل یا فاصلهای است میان بهشت و دوزخ یا هنگام مرگ و روز قیامت. جفری و نیز کارادوو( carra de vaux )مؤلف مقالهء«برزخ»در دائرة المعارف اسلام این پیشنهاد را محتمل و مقبول دانستهاند.
3-جزیه(توبه 29).معرّب واژهای است آرامی که در فارسی گزیت گفته میشود و بدین صورت در شعر فارسی و فرهنگها هم ضبط شده است(رک.برهان قاطع،
3/1813).
4-جناح.25 بار در قرآن کریم آمده است.هوبشمن در کتاب پژوهشهای فارسی در 1895 ریشهء پهلوی-فارسی آن را که«گناه»است نشان داده و محققان دیگر موارد کاربرد و ترکیبات آن را شناساندهاند.شاعران جاهلی این لفظ را از ایرانیان گرفته و در قصائد خویش استعمال کردهاند.در ایرانی بودن ریشهء«جناح»تردیدی نیست و ادیشیر هم آن را ذکر نموده است.جای شگفتی است که منجّد از آن بیخبر مانده است.
5-جند(مکرّر بصورتهای جمع و مفرد).معرّب گند بمعنی سرباز و سپاه است. گند احتمالا با کند که معنی دلیر و پهلوان دارد یکی یا دست کم از یک ریشه است. به هرحال گندآور و کندآور را که شاهنامه فراوان آمده است مؤلّف برهان قاطع مردم دلاور،پهلوان،و نیز سپه سالار معنی کرده است(رک.3/1704،زیرنویسهای 1و6 و 10،و نیز ص 1841،زیرنویس 9؛نیز ص 1423 ذیل واژهء«غند»).جند در شعر جاهلی بکار رفته و جفری به پیروی از زبانشناسان دیگر معتقدست که احتمالا نخست وارد آرامی شده و بعد از آرایم در عربی نفوذ کرده است.
6-خزانه(بصورت جمع خزائن در 8 سورهء متفاوت).در صیغهء جمع خزائن و اسم فاعل خازن در قرآن مجید استعمال شده است.قدما آن را از مصدر خزن گرفتهاند،ولی بیشتر محققان اروپایی مانند فرنکل و فلرس برآنند که از لغات بیگانه و معرّب«گنج»فارسی است(جفری،ص 122-123).
7-دین(روی هم رفته حدود 90 بار).دانشمندان سه معنی متفاوت ولی نزدیک به یکدیگر برای این کلمه شناختهاند:1-داوری و جزا،2-عادت و آیین،3-کیش.در مفهوم نخست از ریشهء سامی عبری-آرامی،در مفهوم دوّم از اصل عربی،و در مفهوم سیّم از ریشهء پهلوی den? گرفته شده که خود مشتق است از اوستایی dae?na? و در چند ترکیب گوناگون در آثار پهلوی بجای مانده است(رک.مقالهء مکدانالد در چاپ یکم دائرة لامعارف اسلام،و محمّد معین،برهان قاطع،2/916).این نتیجهء پژوهشهای گروهی از دانشمندان مغرب زمین است که جفری و نیز مکدانالد بدان استناد جستهاند. علمای عربی زبان قدیم نیز همگی در تازی بودن لغت«دین»متّفق نبودهاند.ابن منظور در لسان العرب اظهار تردید کرده و خفاجی و ثعالبی آن را واژهای دخیل بحساب آوردهاند.اسلامشناس فرانسوی گارده( l.gardet در چاپ جدید دائرة المعارف اسلام(تحریر انگلیسی 2/293)هر سه مفهوم را مرتبط به یکدیگر شمرده میگوید که دین بهمعنای کیش و مذهب در آیین مزدیسنا با اسلام تفاوتی فاحش دارد و ازاینرو استعمال آن را در قرآن باید مشتق از ریشهء سایم عبری-عربی دانست.
8-رزق(نزدیک به 60 بار).یعنی روزی و صریحا مأخوذ از روژیک roz?i?k پهلوی است و همهء لغتشناسان و فرهنگ نویسان جدید صریحا ریشهء ایراین آن را یاد کردهاند(رک.منابعی که جفری آورده سات در ص 142-143؛نیز لیتمن در رسالهء واژههای شرقی در زبان آلمانی( morgenla?ndische wo?rter im deutschen ،چاپ دوم،ص 100؛نیز معین،برهان قاطع،2/973).
9-روضه(روم 15،بصورت جمع روضات،شوری 22).جفری به پیروی از فلّرس آن را مشتق از ریشهء ایرانی رستن گرفته است.ر-د road در اوستایی روان بودن یا جریان معنی میدهد و raosah یعنی رودآب و raosa یعنی رویش هردو از آن مشتق شده و به همین معنی نخست به پهلوی و فارسی رسیده است.به عقیدهء جفری عربها ظاهرا واژهء«رود»را از پهلوی گرفته و بر زمین آبیاری شده که در آن گیاه و سبزه بروید اطلاق کردهاند.ادیشیر باشتباه«روضه»را معرّب«ریز»فارسی پنداشته است. باید به یاد داشت که«رود»فارسی به صورت«روط»نیز در عربی نفوذ کرده است.
10-زرابی.جمع زربی(-«بالشچه و هرچیز گسترده که تکیه بر آن کنند»- فرهنگ نفیسی)در قرآن سورهء88 آیه 16 در وصف بهشت آمده است.فرنکل ریشهء آن را در سریانی جسته،و ولرس به نقل از هوفمن واژهء فارسی«زیر پا»را بعنوان اصل آن پیشنهاد نموده است که درست بنظر نمیرسد.نولد که واژهای حبشی را که معنی فرش دارد اساس آن دانسته ولی در عین حال بعید نمیداند که هردو کلمهء عربی و حبشی از اصلی ایرانی پدید آمده باشد.محمّد علی امام به نقل از قاموس المحیط برای«زربی»سه معنی قائل شده است:پارچهء ابریشمین،فرش و متّکای ابریشمین،و گل زرد،و میگوید که ریشهء آن در دو معنی اوّل و دویم لغت«زرباف»است و در معنی سیّم«زریاب»با حدوث قلب در این سوّمی.بیتی هم از ابولحسن موسی بن جعفر(ع)به نقل ملا محسن فیض در تأیید این پیشنهاد آورده است.ادی شیر آن را حبشی شمرده و عنیسی مرکب از زیر+پا فارسی پنداشته میگوید کلمهء carpet انگلیسی هم از آن ناشی شده است!
11-زنجیل(سورهء 76 آیهء 17).ثعالبی و جوالیقی و به اتکای بدان دو تن سیوطی و خفاجی این واژه را معرّب«شنگلیل»فارسی(ظاهرا مصحّف«شنگبیل»،رک.معین، برهان قاطع3/1303)خواندهاند که از پهلوی وارد سریانی و عربی شده و در عهد اسلامی بصورت زنجیل به زبان فارسی برگشته است.ریشهء آن در حقیقت سانسکریت است.
12-زور.بمعنی دروغ چهار بار در قرآن کریم دیده میشود(از جمله فرقان4 و 72). علمای عرب آن را مرتبط به فعل زوّر کردهاند.ولی روشن است که مصادر باب تفعیل از مصدر ثلاثی مجرّد پدید آمدهاند،یعنی تزویر از زور مشتق شده است نه برعکس. «زور»به همین معنی دروغ و ناراست در پهلوی هم هست و«زور-گوکاسیه» zur-guka?sih یعنی گواهی دروغ در نوشتههای پهلوی و ترکیبهای دیگر آن در زمانی قدیمتر در کتیبهء بغستان به زبان پارسی باستان و همچنین در اوستا بکا رفته است.سزاوار دقت است که زور درست به معنی ناروا در زبان فارسی با فعل گفتن استعمال میشود.در فرهنگ معین هردو کلمهء مرکب زور گفتن و زورگویی از قلم افتاده است.
13-سراج(چهار بار از جمله فرقان 61).جفری پیشنهاد فرنکل و زاخاو را که «سراج»از«چراغ»ایرانی گرفته شده است بر رأی اعراب که آن را تازی سره میدانند مرجّع شمرده و کلمات مشابه آن را در ارمنی و استی نیز نشان داده است ولی با فلّرس موافق است که واژهء اصیل ایرانی نخست وارد آرامی و سریانی شده و سپس از زبان اخیر داخل در عربی گردیده است(رک.معین،برهان قاطع،2/626،ذیل چراغ).
14-سربال(بصورت جمع سرابیل دو بار در نحل 81 و یک بار ابراهیم 50).با آن که در قرآن مجید معنی پیراهن میدهد زبانشناسان آن را معرّب«شلوار»فارسی میدانند.در قصاید عهد جاهلی مکرّر دیده میشود و حتّی فعل تسربل هم از آن ساختهاند(رک.معین،برهان قاطع،3/91289).ادیشیر صورتهای گوناگون آن را در چندین زبان نشان داده است.
15-سرد(سبا 11)یعنی«زره»در اوستایی zra?sa و در پهلوی zrih است و پیش از اسلام وارد عربی شده است.ادیشیر و عنیسی و حتّی امام از ضبط آن غفلت کردهاند.
16-سندس(3 بار از جمله کهف 31).پارچهء ابریشمی زربفت،در قرآن سه بار در ضمن وصف بهشت یاد شده است و تنها بدین دلیل گمان میرود که شاید از کلمهای ایرانی بوجود آمده باشد.کندی و ثعالبی و جوالیقی و خفاجی و سیوطی آن را معرّب و گروهی دیگر واژهء اصیل تازی پنداشتهاند.پیشنهاد فرنکل که ریشهء آن را یونانی شمرده بیش از پیشنهاد ایرانی بودن آن طرفدار دارد زیرا در زبانهای ایرانی لفظی که بتوان آن را ریشهء سندس خواند وجود ندارد(جعفری 179).
17-صلب(برادر آویختن)(بصورت فعل صلبوه،نساء 157).واژهء صلیب در شعر جاهلی چندبار دیده میشود.فرنکل آن را مأخوذ از آرامی-سریانی شمرده است،ولی در آرامی نیز لطفی دخیل است که میتواند از فارسی چلیپا برآمده باشد.مرحوم محمّد معین برعکس چلیپا را مشتق از آرامی میداند(برهان قاطع،2/656).
18-عبقری(نوعی از گستردگی از دیبای منقّش،فرهنگ معین).این کلمه یک بار در سورهء 55 آیهء 76 در بیان نعمتهای بهشت استعمال شده است.علمای قدیم در کشف ربشهء آن سرگردان ماندهاند.زمخشری آن را نسبت به عبقر که از شهرهای جنیّان است میداند و طبری آن را معادل زرابی یا دیباج شمرده میگوید که اعراب هرچیز شگفت انگیز را عبقری میخواندند.ریشهء این لفظ را ظاهرا باید در زبانهای ایرانی جست. ادیشیر واژهء«آب کار»یعنی چیز پر جلا و شکوه را پیشنهاد کرده است.ولی همان گونه که جفری میگوید این وجه اشتقاق سست و ساختگی است و در فرهنگهای فارسی واژهء مرکّب«آبکار»به چندین معنی دیگر،از جمله«آنکه فلزات را آب دهد» (فرهنگ معین)ضبط شده است.آقای امام با شتابزدگی پیشنهاد ادیشیر را پذیرفته و بی چون و چرا نقل کرده است(ص 472).
19-عفریت(نمل 39).علمای عرب آن را مشتق از عفر-دشمن را به خاک مالیدن گرفتهاند.برخی از محققان اروپا ریشههای دیگری را پیشنهاد کردهاند و چنانکه جفری میگوید هس و فلّرس آن را معرّب«آفریده»،اسم مفعول مصدر آفریدن پنداشتهاند(در پهلوی:آفریتن).
20-فردوس(کهف 107 و مؤمنون 11).با آنکه برخی از فرهنگنویسان عرب این لغت را مشتق از فردسه(-پهناور)خواندهاند دخیل بودن آن در عربی مسلّم است. دانشمندان دیگر ریشههای حبشی و سریانی و بخصوص یونانی برای آن یافتهاند.امروز گویا تردیدی در ایرانی بودن آن نمانده و ثابت شده است که واژهء مشابه آن در یونانی مأخوذست از فارسی باستان که در تماس یونانیان با ایران هخامنشی صورت گرفته است (رک.معین،برهان قاطع،3/1455).
21-فیل(سورهء 105،آیهء1).در شعر جاهلی نیز آمده و بیگانه بودن آن در زبان تازی محرزست.ریشهء«فیل»را برخی در سانسکریت و برخی دیگر در فارسی باستان جستهاند.به عقیدهء دستهء اخیر این واژه از ایران به هند رفته و در عین حال از جهت دیگر وارد اکدی و آرامی و سریانی شده است.ولی از آنجا که فیل بومی هندوستان است باید پذیرفت که نام آن از کشور مزبور به ایران آمده و سپس از این راه مستقیما از فارسی میانه یا غیرمستقیم از راه زبان آرامی داخل در عربی شده است.
کافور(دهر 5).سیوطی و جوالیقی و خفاجی و ثعالبی و چند تن دیگر این لفظ را فارسی دانستهاند.ولی بدیهی است که ریشهء آن سانسکریت است و از راه ایران وارد ذخیرههای کافور را کشف کردند نخست آن را نمک پنداشتند.این روایت تاریخی نیز میرساندکه اعراب کافور را نمیشناختهاند(جفری 247).
23-کنز(مفرد و جمع 6 بار،از آن جمله کهف 82).از قدما جوالیقی و ثعالبی و خفاجی آن را مأخوذ از لفظ«گنج»فارسی شمردهاند.گنج علاوه بر عربی در چندین زبان دیگر هم نفوذ کرده است.تبدیل«ج»فارسی به«ز»در عربی شاید دلیلی براین امر باشد که اعراب آن را نه از فارسی میانه بلکه از آرامی اقتباس نمودهاند.
24-
مجوس
(سورهء 22 آیهء 17).مشتقّ است از مغ فارسی در صورت کهنهء آنکه در فارسی باستان مگوش یا مگو و در اوستایی moghu یا maghav بوده است (رک.دکتر محمّد جواد مشکور،«مجوس در کتب مقدس سامی»،در مجموعهء انجمن ایرانشناسی،شمارهء 1،1325 خورشیدی،ص 92-106).
25-
مرجان
به معنی مروارید ریز در وصف بهشت یاد شده است(سورهء 55،آیهء 22 و 58).جوالیقی و سیوطی و چند دانشمند دیگر آن را مشتق از«مروارید»(پهلوی morvarit )دانستهاند.بنابر پیشنهاد جفری این واژه از اصل ایرانی داخل یونانی( margarite?s )و آرامی و سریانی و از زبانهای اخیر داخل در عربی شده است(جفری 261).محمّد معین مروارید را اقتباس از واژهء یونانی میداند نه بر عکس.رک.برهان قاطع،4/1997.
26-
نمارق
(جمع نمرق-بالش،نهالی).از جمله نعمتهای بهشت است(سورهء 88، آیهء 15).
از قدما فقط الکندی
آن را مشتقّ از اصلی فارسی دانسته است(جفری 281). لاگارد و سپس فرنکل ایرانی الاصل بودن را تأیید کرده و گفتهاند که مأخوذست از پهلوی نرم،اوستایی نمر namra و فارسی باستان namra? .
27-
وردة
-گل(سورهء 55،آیهء 37).ایرانی بودن این واژه امروز بدیهی شناخته شده است.قدما هم در تازی بودن آن شک داشته و گفتهاند که در آن زبان بیگانه است ولی ریشهء آن را در فارسی نتوانستهاند تشخیص بدهند(رک.بهرام فرهوشی،«سرگذشت واژهء گل»؛مجلّهء دانشکدهء ادبیات و علوم انسانی،دانشگاه تهران،شمارهء مسلسل 62،فروردین 1347،ص 327-331).
28-وزیر(طه 29 و فرقان 35).سابقا گمان میرفت که وزیر صیغهء فعیل است از مصدر وزز به معنی بردن یا کشیدن بار.امروز روشن شده است که این لفظ معرّب vici?r یا viji?r پهلوی است که خود دنبالهء vi?cira اوستایی است. از میان زبانشناسان لاگارد و بارتولومه را باید نام برد که این نظر را تأیید کردهاند(جفری 287-288؛معین،برهان قاطع،4/2279).
29 و 30-هاروت و ماروت(سورهء 2،آیهء 96).نام دو فرشته است که در زمین مرتکب گناه شدند.علمای قدیم بیگناه بودن این دو نام را تشخیص دادهاند.لاگارد و پس از او زبانشناسان دیگر ریشهء ایرانی این دو کله را که haurvata?t و پس از او زبانشناسان دیگر ریشهء ایرانی این دو کلمه را که haurvata?t و amereta?t است و در زبان فارسی مبدّل به خرداد و مرداد شده است معرفی نمودهاند(رک.فرهنگ معین،جلد ششم،اعلام).
این بود فشردهای از حاصل مباحث الفاظ فارسی در قرآن کریم بر طبق تحقیق جفری که اکثر واژههاهی مذکور را قطعا از ریشههای ایرانی و چندتایی را مأخوذ از زبانهای دیگر بویژه سانسکریت شمرده است که آنها نیز از راه زبان فارسی یا مستقیما داخل در عربی شدهاند یا از فارسی نخست در زبان کهنهء دیگری همچون آرامی یا سریانی رخنه کرده و سپس در عربی راه یافتهاند.از مجموع 30 واژهء بالا ریشههای 7 یا 8 تای آن نیز درست روشن نیست هرچند که زبانشناسان،ایران را منشاء و مولد آن دانسته اند و علی ایّ حال جستجو و پژوهش در این فن هنوز ادامه دارد.بدین قرار وجود دست کم 25 واژهء ایرانی در قرآن مجید محققّ است و 13 واژهء دیگر نیز با قید تردید ارتباطی با زبانهای ایرانی دارد.دریغ است که دکتر منجّد از این مباحث گرم و گیرای زبانشناسان شرق و غرب بیخبر مانده و از مراجعه به کتاب جفری و منابع سرشار آن غفلت ورزیده است.اگر دیگر فصول کتاب را که از واژههای فارسی در شعر دورههای جاهلی و اموی و حدیث نبوی و اقوال صحابه سخن میگوید به قیاس همین یک فصل بسنجیم باید بگوییم که روی همرفته کتاب دکتر منجّد کاری ناقص است که با شتابزدگی و بیدقّتی فراهم گشته است و متأسفانه شایستهء اعتماد کامل نیست.
در پایان این گفتار باید یاد خیری کرد از استاد آزادمنش بزرگوار دوراندیش دکتر پرویز ناتل خانلری که پیوسته میکوشید تا جدایی میان ایران و ملتهای همسایه را از راه همکاریهای ادبی و فرهنگی از میان بردارد و بدین نیّت جمعی از دانشمندان ترک و عرب و پاکستانی و افغانی و هندی و شوروی را در کار پژوهش و چاپ آثار فارسی شریک میساخت و در نتیجهء بینش تاریخی و سعهء صدر او هرروز دلهای دوستان بیشتر و معتبرتری معطوف و مجذوب کشور و تاریخ فرهنگ ما میگشت.جانش خوش و زندگانیش دراز باد.
یاداشتها:
(1)-نمونهء تحقیق این دو تن را در واژهء منجینیق میتوان دید که بنابر اشتقاق عامیانهای کهنه معرّب«من چه نیک» فارسی است.عنیسی همین وجه اشتقاق کودکانه را بدون ذکر مأخذ نقل کرده است ولی ادی شیر نزدیک به نیم صفحه را به بحث دربارهء آن اختصاص داده و با استفاده از قول زیگموند فرنکل: ( fraenkel:die arama?ischen frmdworter im arabischen).leide 1886 )واژههای بیگانهء آرامی در عربی،ریشهء یونانی منجنیق و صورت سریانی آن را ارائه کرده و امکانهای گوناگون تفسیر آن را نقل نموده است.عنیسی«دیوان»را جمع دیو یعنی«شیاطین»پنداشته میگوید دیوانه یعنی مجنون و بر سبیل مجاز بر کتاب قوانین و حسابات و مجلس عمّال اطلاق میشود.وی«زریاب»را هم مرکب از«زر»و«آب»معرفی کرده است.
(2)-دکتر حسین لسان استاد دانشگاه طهران در مقالهء«بحثی دربارهء زبان دری»مجلهء دانشکدهء ادبیات و علوم انسانی دانشگاه طهران،شماره 88،زمستان 1353،ص 135-146،تعدادی از قدیمترین عبارات فارسی را از مآخذ معتبر نقل نموده است.از جمله به نقل از حافظ ابو نعیم مینویسد که«حضرت رسول(ص)در جمعی از صحابه که سلمان نیز حضور داشت با فشار دادن ران سلمان فرمودند لو کان العلم معلّقا بالثّریّا لناله رجال من فارس(من الفرس). ابو هریره از میان صحابه گفت یا بنی فروخ سخت بگیر،یا بنی فروخ سخت بگیر…مقصود ابو هویره این است که این حدیث در شأن شما ایرانیهاست آن را محکم بگیرید که به کار شمار میخورد»(ص 139).همو مینویسد به نقل از همان اخبار اصفهان که ایرانیها از سلمان معنی جزیه را میپرسند.او به اختصار جواب میدهد:درهم و خاکوت (خاکت)به سر،یعنی درهم دادن است و تحقیر شدن…»(ص 140).
(3)-مرحوم ناظم الاطباء نفیسی همین اشتقاق ابلهانه را زیر مادهء«اص»نقل کرده سپس مینویسد«عجب در این است که ائمهء لغت عرب هرجا لفظ و کلمهء بیگانهای دیدهاند که معنیش را نفهمیده آن را از زبان عربی دانسته و اشتقاقی از این زبان برای آن فرض کرده و زبان عرب را امّ الالسنه تصوّر کردهاند مثل آنکه صاحب قاموس(اشتباها قابوس)میگوید اصبهان که نام شهر مشهوری است اصل آن اصت بهان یعنی فربه شدن زن صاحب ملاحت،و این شهر را برای حسن هوا و شیرینی آب و بسیاری فواکه بدین نام نامیدهاند و غافل بودهاند از اینکه بنای شهر اصفهان در وقتی شده که تازیان جز معدودی مردمان وحشی چادرنشین بیش نبودهاند و از تمدن و مدینه بکلی بیخبر،و از این قبیل تصورات بسیار دارند(فرهنگ نفیسی1/272).
4- vollers ،اشتباه نشود با فرلرس vullers صاحب فرهنگ دو جلدی فارسی-لاتین که در 1855 در شهر بن چاپ شده است.
[1].

