نوروز در تاشکند

با فرا رسیدن بهار بار دیگر دفتر ایام ورق می‌خورد و نسیم جانبخش بهاری نوروز را در خاطرم زنده می‌کند.نوروز«پیروز»را که یادگار سنّتهای شکوهمند باستانی ایران‌ است سالها در کودکی و جوانی در ایران دیده بودم.چند صباحی هم که دور از ایران‌ روزگار گذرانده‌ام هر سال شاهد برگزاری جشنهای پرشور و هیجان نوروزی و رقص و پایکوبی شادمانهء ایرانیان در غرب بوده‌ام.این حقیقتی است که ایرانی هر جای عالم‌ باشد،در سالهای خوب و بد زندگیش،همیشه به پیشواز نوروز می‌رود.برای او نوروز جشنی است بس کهن که برای آن تاریخی نمی‌توان تعیین کرد،دست کم دو سه هزار سال است که در بزرگداشت این میراث فرهنگی کوشیده است و بی‌گمان در آینده نیز خواهد کوشید.اگر بسیاری چیزها برای ایرانی کهنه شود،نوروز جلوه و جلایش را حفظ خواهد کرد.

و اما سفر به تاشکند….تقدیر مرا چنین بود که سال پیش نوروز را به چشم خود در «توران زمین»ببینم و تجلّی باشکوه آن را در سرزمین ازبکان در میان مردمی که به‌ (1)تا شکند پایتخت ازبکستان شهری است با تاریخی کهن ولی سیمایی نو ساخته و امروزی چنان‌که در سرتاسر این شهر با همهء سوابق کهن جمع بناهای باستانیش از شمارهء انگشتان دست تجاوز نمی‌کند.این شهر اکنون‌ دو میلیون نفر جمعیت دارد و به آهنگی تندتر از دیگر شهرهای اتحاد جماهیر شوروی روبه گسترش می‌رود.جمعیت‌ شناسان پیش‌بینی می‌کنند که در سال دو هزار،سکنهء تاشکند به سه میلیون یا بیشتر خواهد رسید.تاشکند فعلا چهارمین شهر بزرگ شوروی است(بعد از مسکو،لنین‌گراد وکیف).وسعت آن پس از نوسازی زلزلهء 1966 به‌ دویست و بیست کیلومتر مربع رسیده است.

سنّتهای دیرین شرق دلبستگی شایانی دارند مشاهده کنم.به دعوت دانشکدهء شرق‌شناسی دانشگاه دولتی تاشکند(به نام و-ا-لنین)و با برنامهء مبادلهء فرهنگی‌ فولبرایت که بین دانشگاههای اتحاد جماهیر شوروی و کشورهای متحدهء امریکا نیز جاری است نیمسالی در شهر زیبا و مهمان‌نواز تاشکند آشیان کردم تا با دانشوران و مشتاقان زبان فارسی آن سر دنیا با دختران و پسران جوان سرزمینهای دور و نزدیک‌ ازبکستان،روسیه،ترکمنستان،تاتارستان،قرقیزستان،لهستان،آلمان شرقی،کوبا،و کره که در تاشکند به جدّ فارسی می‌خوانند،آشنا شوم.این را بگویم که سالها پیش‌ وقتی در ایران بودم هرگاه به آذربایجان و یا شهرهای کرانهء دریای مازندران یا خراسان‌ سفر می‌کردم،با کنجکاوی و حسرت گوشهء چشمی به آن سوی مرز می‌انداختم. آرزویی در دلم پیدا شده بود که روزی بتوانم به آن سوی مرزهای شمالی ایران سفر کنم‌ تا یکی از پایگاههای علم و ادب و فرهنگ و تمدن شرق را از نزدیک ببینم،و زادگاه‌ نام‌آورانی چون رودکی،محمد خوارزمی،ابوریحان بیرونی ابو نصر فارابی،ابو علی سینا،و علیشیر نوایی را که از آن دیار برخاسته‌اند زیارت کنم.اشتیاقی داشتم که بناها، مساجد و دیگر آثار تاریخی و هنری شهرهای چون بخارا سمرقند را که در تاریخ‌ ادبیات ایران به کرّات از آنها یاد شده است ببینم.بخارای شریف،پایتخت سامانیان را ببینم،شهری که مردمش در آغاز اسلام نماز را به پارسی می‌خواندند،زیرا«زبان تازی‌ نتوانستند آموخت»و نوروز را دور از چشم خلفا،پنهانی در آتشکده‌ها جشن می‌گرفتند. در سمرقند پرشکوه و افسانه‌ای،مرکز سغدیان و شهری که قرنها بعد در دورهء تیموری‌ پایتخت آسیا نامیده می‌شد سیاحت کنم.دهکدهء آرام و نابغه‌پرور افشنه،زادگاه ابو علی‌ سینا را ببینم.از این‌رو همین‌که پس ازسالها،اسباب سفر به آن دیار برایم مهیا شد رضا به داده دادم و با خود گفتم:

فتاده چون پر کاهیم در گذرگه باد بگو به باد بیاید،هرآنچه باداباد

درنگ نکردم و آن مأموریت فرهنگی را با جان و دل پذیرفتم و هرگز از آن تصمیم شتابزدهء خود پشیمان نگشتم.بازدید از وطن«ایرانیان شمالی»در واقع،هم فال بود و هم تماشا. به کشوری سفر می‌کردم که دیدنش آسان نمی‌نماید چه رفت و آمد و ورود و خروجش به‌ اراده و پذیرش میزبان است تا به رأی و ارادهء میهمان.

سحرگاه چهارم فوریه 1985،روزی سخت سرد و بی‌فریاد از کرانه‌های دریاچهء نمک(سالت لیک)،یوتا،از راه هوا به سوی مجسمهء آزادی،نیویورک حرکت کردم از آنجا بهمراه هفت تن از استادان برگزیدهء دانشگاههای مختلف آمریکا به جانب‌ سرزمین شوراها پرواز کنیم.شامگاهان روز بعد به مقصد سرد و یخبندان و پر برف‌تر از مبداء رسیدیم.سفری دراز و توانفرسا بود،ولی باید سخنی سفر را برخود هموار می‌کردم‌ که گفته‌اند هرکه را طاووس باید رنج هندوستان کشد.هواپیما در تاریکی شب در فرودگاه مسکو به زمین نشست.بی‌صبر بودم که شهری را که ستاد یکی از دو ابرقدرت‌ جهان امروزی است و افسانه‌ها گرد خود پراکنده است،هرچه زودتر ببینم.امّا اگر بگویم که گذشتن از صراط گمرک و گذرنامه چهار ساعت کشید،سخنی به گزاف‌ نگفته‌ام.فرودگاه در آن ساعت شب خلوت و خالی بود.گویا آخرین تازه واردان آن روز هیأت هشت نفری ما بود و چند دانشجوی ژاپنی و هندی.از در گمرک که بیرون شدیم‌ نمایندهء وزرات آموزش عالی که میزبان و مسؤول برنامهء کار ما بود و چند ساعتی در فرودگاه در انتظار ما گذرانده بود سر رسید.به ما خوش آمد گفت و به سوی مهمانخانهء دانشگاه مسکو هدایتمان کرد.خستگی راه از تن بدر نکرده،خواب‌آلود و گرسنه،یک‌ ساعت تمام از درون شهری که سر به زیر برف فرو کرده بود،گذشتیم تا به مهمانخانه‌ رسیدیم.اتومبیل در راه به کندی حرکت می‌کرد.یخبندان عجیبی بود باد سرد سوزناکی زوزه‌ می‌کشید و خود را به پیکر اتومبیل می‌زد و کمترین نفوذ آن به درون اتومبیل،تن خستهء ما را آزار می‌داد.توقف ما در مسکو کوتاه بود.سه روز در آنجا ماندیم تا مسؤولان وزرات‌ آموزش عالی ترتیب سفر ما را به جمهوریهای دیگر بدهند.محل مأموریت بیشتر اعضای‌ این هیأت در مسکو و یا شهرهای نزدیک به آن بود.ولی من به راهی دور سفر می‌کردم. مسافت مسکو تا تاشکند طولانی‌تر از لندن به مسکو است.این مسافرت به جهاتی که‌ گفتنش از حوصلهء این مقال بیرون است،با قطار صورت گرفت.در این سفر که سه شب‌ و سه روز کشید دل عبرت بیم چیزها دید.در اینجا از آن می‌گذرم و برمی‌گردم به اصل‌ مطلب که تاشکند باشد و مراسم نوروزش.

بعد از ظهر پنجشنبه بیست و یکم ماه مارس برابر یکم فروردین هزار و سیصد و شصت‌ و چهار خورشیدی باتفاق جمعی از همکاران و دانشجویان دانشکدهء شرق‌شناسی برای‌ بزرگداشت خجسته نوروز به‌سوی تالار فرهنگ دانشگاه دولتی تاشکند روان شدیم.این‌ تالار بزرک محل برگزاری سخنرانی،جشن،کنسرت و نمایش است و گنجایش بیش از هزار و پانصد تماشاچی دارد.صحنهء نمایش آن‌جادار،آراسته و مجهز،و صندلی‌ تماشاچیان راحت و فضای آن پرنور و دلگشاست.پیش از آن‌که قدم به درون تالار فرهنگ بگذارم به تنی چند از دانشجویان گروه فارسی برخوردم که به میهمانان خوشامد می‌گفتند و آنها را به محل جشن راهنمایی می‌کردند.چند دقیقه‌ای به شروع برنامه مانده‌ بود.فرصت را مغتنم دانستم و از میزبانان جوان که هرگاه مرا در دانشگاه،کوچه و خیابان،ایستگاه اتوبوس و تراموا می‌دیدند،می‌خواستند به فارسی با من«گپ بزنند»، دربارهء برنامهء جشن و تعداد شرکت کنندگان پرسیدم.چون برنامهء جشن را به دستم دادند، دیدم برای سرگرمی حاضران و جشن نوروز نیکوترین بزمی آراسته‌اند.سرود خوانی، رقص،موسیقی و یک نمایش«روحوضی»در برنامه بچشم می‌خورد:از آن جالبتر یکی‌ از دانشجویان با غرور به من مژده داد که برنامهء هنری و سخنرانیها از آغاز تا پایان به زبان‌ فارسی اجراء می‌شود.او گفت تنها بازیکنان نمایش روحوضی از دوستان ایرانی ما هستند مابقی یا دانشجویان دانشکدهء شرق‌شناسی هستند یا دانش‌آموزانی که در دبیرستان فارسی می‌خوانند.شمارهء کسانی که به بزم نوروزی آمده بودند بیش از آن بود که می‌پنداشتم.می‌دانستم که در«گروه فارسی»دانشکدهء شرق‌شناسی جمعا یک صد و چهار نفر تحصیل می‌کردند.پس این عدهء پانصد نفری از کجا آمده بودند؟گفته شد اینها استادان و دانشجویان«گروهی فارسی»،«دری»،اردو،عربی و هندی ونیز دانشجویان ایرانی،تاجیک و افغانی ساکن شهر تاشکند بودند.شرکت عدهء زیادی از فارغ التحصیلان پیشین دانشکدهء شرق‌شناسی که گویا هر سال از شهرهای اطراف خود را به تاشکند می‌رسانند تا در مراسم جشن نوروزی دانشگاه شرکت کنند،رونق و شور خاصی به آن گردهمایی فرهنگی داده بود.برای ادب دوستان ازبک،زبان فارسی زبان‌ ذوق و هنرست که گوش آنان را نوازش می‌دهد.الفاظ موزون پارسی گویان سمرقند و بخارا و مرو و بلخ و رودک را مشتاقانه فرا می‌گیرند و در محافلی چون جشن نوروزی به‌ سماعش می‌شتابند.

انتظار بسر آمد.قازار سخنگوی دانشجویان گروه فارسی به روی صحنه ظاهر شد.و پس از خیر مقدم و تبریک جشن نوروز،برنامهء جشن را به آگاهی حاضران رسانید.جشن‌ به این صورت آغاز شد.ابتدا پروفسور ستّاراف استاد تاریخ و رئیس کاردان و مهمان‌نواز دانشکدهء شرق‌شناسی،نوروز را به حاضران به‌ویژه ایرانی‌ها،افغانی‌ها و تاجیک‌ها تبریک گفت و برای آنان شادکامی و موفقیت آرزو کرد.آنگاه محمد دانشجوی ایرانی‌ دانشگاه تاشکند که براستی مثل همهء ایرانیان از شنیدن خبرهای موحش جنگ ایران و عراق و بمبارانهای پی در پی ایران در روزهای آخر اسفند دلی پرخون داشت به پشت‌ بلندگو رفت و بادادن شعارهای مهیج،سیاست نکبت‌بار دولتهای کنونی ایران و عراق‌ را که به کشت و کشتار و جنگ خانماسوز دامن می‌زنند،محکوم کرد.او گفت بدبختانه چند سالی است که نوروز شادمانه را برما ایرانیان عزا کرده‌اند.در این سالهای‌ شوم خانواده‌های بسیاری در سوگ جوانان از دست رفتهء خود نشسته‌اند.این جوان پرشور به سخنان خود چنین پایان داد که راز بقای ملت کهنسال ایران در طوفانهای هولناک‌ تاریخی پایداری وحفظ سنن ملی بوده است.از این‌رو نوروز مبارز را که در طول قرون و اعصار در جنگ با اهریمن صفتان همیشه پیروز بوده است به کوری چشم دشمنان و بدخواهان ایران امسال هم جشن می‌گیریم.این بهترین نشانهء ایستادگی ما در برابر خصم بی‌فرهنگ و خونخوارست.سکوت،دمی در فضای تالار سنگینی کرد.حالا دیگر نوبت به من رسیده بود.قازار دوباره به پشت میکروفون رفت و دربارهء برنامهء مبادلهء فرهنگی بین دانشگاههای دو کشور شوروی و آمریکا توضیحاتی داد و مرا به حاضران‌ معرفی کرد.قبلا از طرف مدیران گروههای آموزش«فارسی»و«دری»به من پیشنهاد شده بود کلیاتی دربارهء پیدایش نوروز و آداب و رسوم آن در آن مجلس را دیدم،از ترس آن‌ که مبادا شنوندگان از خطابهء نوروزی خسته و ملول شوند،بهتر آن دیدم که بجای قراءت‌ متن سخنرانی،با حاضران خودمانی و شمرده،به نحوی که فارسی من برای آنها بهتر مفهوم باشد سخن بگویم.در ضمن کوشیدم که در آن صحبت غیررسمی،فقط از پیشینهء باستانی و ارزش و اهمیت فرهنگی نوروز تا آنجا که وقت اجازه می‌داد،یاد کنم.این‌ کار واکنشی مطلوب داشت.اشتیاقی که در شنودگان دیدم جای شک باقی نگذاشت‌ که در طول سخن چشم و گوششان به من بود.روز بعد که با برخی از همکاران صحبت از جشن نوروزی بمیان آمد،رضایت خود را از سخنانم بر زبان آوردند و از من خواستند تا متن آن را برای استفادهء دانشجویان«فارسی»در اختیارشان بگذارم.برنامهء نوروزی‌ دانشگاه به وسیلهء تلویزیون تاشکند نیز ضبط و قسمتهای از آن از تلویزیون پخش شد.

البته صاحبنظران دربارهء نوروز بسیار گفته‌اند و نوشته‌اند،لذا آنچه من در آن انجمن‌ بر زبان آوردم کلیاتی بود که دربارهء نوروز شنیده و یا خوانده بودم.گفتارم را با این‌ رباعی که به حکیم عمر خیام نیشابوری منسوب است آغاز کردم:

بر چهرهء گل نسیم نوروز خوش است‌ در صحن چمن روی دل‌افروز خوش است‌ از دی چو گذشت هرچه گویی خوش نیست خوش باش و ز دی مگو که امروز خوش است

آنگاه به افسانه‌های مردم پسند و روایات گوناگونی که دربارهء نوروز سینه به سینه به‌ ما رسیده است اشاره کرده،گفتم تاریخ پیدایش نوروز را باید در افسانه‌های کهن پیش‌ از اسلام جستجو کرد.بر طبق یکی از افسانه‌ها گردش زمین بر روی شاخ گاوست.در اعتدال ربیعی هنگامی که شب و روز برابر می‌شود گاو زمین را از یک شاخ به شاخ‌ دیگر جابجا می‌کند و این کار را با چنان چابکی انجام می‌دهد که آب از آب تکان‌ نخورد.اما تخم‌مرغی که روی آینهء سفرهء نوروزی می‌گذارند،در آن دم می‌جنبد و آغاز سال نو را نوید می‌دهد.ابوریحان بیرونی دانشمند و فیلسوف برجستهء قرن یازدهم میلادی‌ روایاتی دیگر دربارهء نوروز نقل می‌کند.برطبق این روایت اهریمن،نعمات را از بندگان‌ خدا گرفت تا آنها چیزی برای خوردن و آشامیدن نداشته باشند،جلو باد را گرفت تا آدمیان خفه شوند.درختان و گیاهان را از ریشه برکند.دنیا دیگر داشت به آخر می‌رسید.در این هنگام اهورمزدا،آفریدگار جهان به جمشید پادشاه زمین فرمان داد تا چاره اندیشد.پس جمشید اهریمن را در خانه‌اش زندانی کرد و در اندک زمانی به‌ نابسمانیها پایان داد.آن روز جویبارهای خشک دوباره پرآب شد.دشت و دمن به‌ سبزی و خرمی گرابید.مردم شادی کنان به سوی جویبارها روان شدند و با شادی و هلهله‌ گفتند این روزی نو است.این نوروز است.در نوروزنامه منسوب به خیام آمده است:این‌ است حقیقت نوروز و آنچه از کتابها یافتم و از گفتار دانایان شنیدم.چون کیومرث‌ پیشدادی،نخستین پادشاه آریایی بر تخت شاهی بنشست بر آن شد که روز شماری پدید آورد و تاریخ سازد و ایام را نام نهد.پس موبدان عجم را گردآورد.همگی بنگریستند و روز اول را شناختند که آن روز بامداد به اول دقیقه حمل آید،پس آن روز را نشان‌ کردندی و«نوروز»نام نهادی.پس از او طهمورث و پس از طهمورث جمشید پیشدادی‌ این روز را گرامی داشتند،و گویند جمشید شاه در این روز تاج پادشاهی را بر سر گذاشت و نوروز جمشیدی از آن‌رو می‌باشد.پس از جمشید بر پادشاهان عجم واجب‌ آمد که آیین و رسم ملوک بجای آورند و از بهر مبارکی و از بهر تاریخ را و خرّمی کردن به‌ اول سال،زیرا هرکه نوروز را جشن کند و به خرّمی بپیوندد تا نوروز دیگر عمر در شادی و خرّمی گذراند.

فردوسی سخنسرای توانا و عالیقدر،در شاهنامه،یادگار جاویدان خود نیز جمشید را بنیانگذار این جشن می‌داند و می‌گوید:

به فرّ کیانی یکی تخت ساخت‌ چه مایه بدو گوهر اندر نشاخت‌ جهان انجمن شد برِ تخت او فرو مانده از فرّهء بخت او به جمشید بر گوهر افشاندند مرآن روز را روز نو خواندند سر سالِ نو هرمزِ فرودین‌ برآسوده از رنج تن،دل ز کین‌ بزرگان به شادی بیاراستند می و جام و رامشگران خواستند

نوروز در تاشکند

چنین روزِ فرّخ از آن روزگار بمانده از آن خسروان یادگار

از این مقدمه در می‌یابیم که پایداری این جشن بزرگ را علل و اسبابی چند بوده است.

سیمای مقدس نوروز و رابطه آن با اعتقادات دینی ایرانیان قدیم را در خلال افسانه‌ها و آداب و رسومی که تا به امروز رواج دارد آشکارا می‌توان دید.برای نمونه می‌توان گفت‌ آتش افروزی چهار شنبهء آخر سال و پریدن از روی شعله‌های آتش از آن‌روست که‌ ایرانیان قدیم آتش را پاک کننده و مقدس می‌دانستند.و نیز عقیده داشتند که اهورمزدا در شش زمان به ترتیب آسمان،آب،زمین،گیاه،جانوران و آدمیان را آفرید.بنابراین‌ پندار،نوروز را روز آفرینش انسان می‌دانستند،روزی که«اورمزد»آدمی را خلق کرد.از طرف دیگر نوروز جشنی است که هرگز کهنه نمی‌شود و همیشه زیبا و تازه خواهد ماند. زیرا که در اوان سرسبزی دشت و کوهسار به هنگام شادی و جنبش طبیعت فرا می‌رسد. سبزی و خرمی بهار که همزمان با آغاز سال نو آریاییان بود ایرانیان را واداشت که در بزرگداشت و شکوه نوروز بهاری بکوشند.

گاه شماری انگیزهء دیگری برای برگزاری نوروز بوده است.اقوام ایرانی‌نژاد از دیرباز از گردش زمان آگاه بودند بر ایام و ماهها نامهایی گذاشته و سال را به دو فصل تقسیم‌ کرده بودند.در آغاز هریک از این دو فصل جشنی برپا می‌کردند.نوروز،نخستین جشن‌ سال،در آغاز تابستان بزرگ و مهرگان در آغاز زمستان بزرگ برگزار می‌شد.

پیداست که راز بقای هر ملتی در برابر طوفانهای تاریخی حفظ آداب و رسوم و سنن‌ ملی است.نوروز با ویژگیها و آداب و رسوم رنگارنگش از ذوق سلیم و احساس و اندیشهء ملتی کهنسال حکایت می‌کند و او را با نسلهای گذشته‌اش پیوند می‌دهد.اگر نوروز را از ایرانی بگیرند دیگر ایرانی نخواهد بود.

نوروز یک جشن خانوادگی و تجدید دیدارها و دوستیهاست.افراد خانواده در آستانهء سال نو برخوان نوروزی می‌نشینند و پس از تحویل سال به دیدن کسان و دوستان خود می‌روند.هدیه می‌دهند و هدیه می‌گیرند.نو پوشیدن و نو اندیشیدن در آستانهء سال نو و مراسمی دلنشین از این‌گونه ارمغانهایی است که نوروز با خود می‌آورد.

سخن کوتاه نوروز برای همگان پیک شادی است،زدایندهء اختلافها و کدورتهاست. با فرارسیدن نوروز صفا و یکرنگی قلبها را فرامی‌گیرد.ایرانیان نوروز را نمودار شادی و پیک خوشبختی می‌دانند. و آنگاه در پایان سخنرانی به دانشجویان ایرانی رو کردم و نوروز را به آنان شادباش‌ گفتم و برای آنان موفقیت و سربلندی در راه دانش‌اندوزی آرزو کردم.ناگفته نماند که‌ تا پیش از برگزاری مراسم نوروز از وجود عده‌ای دانشجوی ایرانی و تاجیک و افغانی که‌ در دانشگاه دولتی تاشکند و مدرسهء زبان روسی آن دانشگاه سرگرم تحصیل بودند آگاهی‌ داشتم و می‌دانستم در آن انجمن شرکت دارند و با تنی چند از آن حضرات پیش از نوروز نیز ملاقات کرده بودم اما بزودی دریافته بودم که تمایل آنها به دوری و دوستی‌ است،چون اعتمادی در میان نبود.اما پس از مراسم نوروز و آشنایی بیشتر،زبان و احساس مشترک کار خود را کرد.از آن پس خود را بارها در جمع آنان یافتم و در مدت‌ اقامتم در آن شهر دیگر تنها نبودم.پیام نوروزیم به دانشجویان ایرانی با پندی پرمعنی از حافظ شیرین سخن پایان یافت:

نو بهارست،در آن کوش که خوشدل باشی‌ که بسی گِل بدمد باز و تو در گل باشی‌ من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش‌ که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی‌ چنگ در پرده،همین می‌دهدت پند،ولی‌ و عظمت آنگاه کند سود که قابل باشی‌ در چمن هر ورقی دفتر حالی دگرست‌ حیف باشد که زکار همه غافل باشی‌ نقد عمرت ببرد غصهء دنیا بگزاف‌ گر شب و روز در این قصهء مشکل باشی‌ گرچه راهی است پر از بیم زما تا برِ دوست‌ رفتن آسان بودار واقف منزل باشی‌ حافظا گر مدد از بخت بلندت باشد صید آن شاهد مطبوع شمایل باشی

و سپس برنامهء هنری آغاز شد.نخست دانش‌آموزان دبیرستانی اشعاری دربارهء نوروز از روی نوشته‌هایی که درست داشتند خواندند.تلفظ فارسی این نوجوانان آمیخته با لهجهء ازبکی،نوایی شیرین و دلکش در گوشم می‌نواخت.سپس موسیقی رقص که از پیش روی نوار ضبط شده بود بنوا درآمد.ده دوازده تن دختر همسن و سال و هم قد و بالا با دامنهای پرچین و رنگارنگ خود پاورچین پاورچین از دو سو به روی صحنه ظاهر شدند،گاهی تک تک و زمانی دسته جمعی با حرکات موزون دست و پا و سرو گردن و چشم و ابرو و همهء وجود خود هنرنمایی کردند و تحسین تماشاچیان را برانگیختند.رقص‌ محبت که سبک می‌چرخید و پروانه‌وار می‌نشست و برمی‌خاست و با نرمی و چالاکی‌ به این‌سو و آن‌سو جستن ناچیزی می‌کرد تماشایی بود.فردای آن روز در کلاس فارسی هنر او را ستودم و به یاد آن جشن خاطره‌انگیز هدیهء ناچیزی به او دادم.براستی درخت دوستی که‌ محبت و یارانش با دلبریها در دلها نشاندند دلم را ربود و کام دل ببار آورد.حالت‌ تماشاچیان و کف‌زدنهای بجای آنان از انس و آشنایی حاضران با شعر و هنر ایرانی حکایت می‌کرد،و ابراز احساساتشان بر سبیل تظاهر و تشریفات نبود.نمایش روحوضی‌ آخرین قسمت برنامهء هنری بود.شنیدم که نویسنده و کارگردان این نمایش همان محمد دانشجوی ایرانی بود.کار او و چند دانشجوی ایرانی که در اجرای نمایشنامه هنرنمایی‌ کردند ساده،زیبا،و تحسین‌انگیز بود.همه را خنداندند و شگفتی و آفرین حاضران را بر انگیختند براستی برنامهء جشن نوروزی پارسال در دانشگاه دولتی تاشکند از شکوه معنوی‌ برخورداری تمام داشت.

آن شب پس از جشن دانشگاه،به خانهء یکی از همکاران در کلخوزی در حوالی‌ تاشکند به شام دعوت شدم.خانه‌ای بود بزرگ با آب روان،و به نظر من بسیار استثنائی.از مهمان‌نوازی و دست و دل‌بازی و خوشدلی دوستان همکارم هرچه بگویم‌ کم گفته‌ام.دوستان همزبان و صاحبدل و مهربانم نخواستند شب عید احساس غریبی و تنهایی به من دست دهد،پس در بزمی که آراستند تا پارسی از شب به سرود رودکی باده‌ انداختیم و از بوی جوی مولیان مدد جان بگرفتیم.نوروزی بود خاطره‌انگیز و شبی‌ فراموشی نشدنی.

و چنین است که امروز مردم ازبکستان،تاجیکستان و ترکمنستان در آغاز بهار، نوروز،روز آفرینش جهان و آدمی را جشن می‌گیرند.برکت را که از جلگه‌های زرخیز جیهون و سیحون و زرافشان می‌روید جشن می‌گیرند.جوشش چشمه‌ها و کاریزها را در مزارع پنبه کاری و باغهای میوه‌های بهشتی جشن می‌گیرند.تاشکند پایتخت جمهوری‌ ازبکستان که زمستان سفید و بهارش را دیدم،در بهار بس زیبا و رنگارنگ است.بنفشه‌ و سنبل خرمن خرمن و لاله و ریحان دامن دامن است.برپایی نوروز در آسیای میانه تنها جشن بهار و میلاد طبیعت نیست،این سنّت فرهنگی را اقوام ایرانی‌نژاد خوارزمی، سعدی و باختری قرنها پیش در آن خطه و نقاط دیگر جهان پراکنده‌اند.به گفتهء ابوریحان‌ بیرونی از قدیم الایام نوروز را نه‌تنها ایرانیان برگزار می‌کردند بلکه آرام‌آرام از ایران‌ به سرزمین مغولان،هند،مصر،و زنگبار رفته است.فرمانروایان نبودند به جشنهای ایرانی‌ ارج می‌گداشتند.مغولها هم که بر ایران چیره شدند چنین رویه‌ای پیش گرفتند مغولها و ایلخانها،نوروز و مهرگان را جشن می‌گرفتند.شاهزادگان تیموری و باربری که در هندوستان حکومت می‌کردند نوروز را با آداب و رسوم ایرانیش در آنجا رواج دادند.

***

باید دانست در حوادث ایام و طوفانهای تاریخی،نوروز بدخواهانی هم داشته است. دشمنان ایران بارها برای از میان برداشتن نوروز،بیهوده تلاش کرده‌اند.در آغاز تسلط تازیان بر ایران،در روزگار خلفای اموی،از بسیاری از آداب و رسوم ایرانی به این بهانه‌ که برخلاف اسلام است جلوگیری می‌شد.در آن روزگاران ایرانیان حق نداشتند نوروز و مهرگان و سده را آزادانه جشن بگیرند.اما مردمی پنهانی با با دادن پیشکشهای گرانبها به کارگزاران آزمند اموی نوروز جشن می‌گرفتند.دیری نپایید که مردم ایران به رهبری‌ سردارانی چون ابو مسلم خراسانی رستاخیزی بپا کردند و با روی کارآمدن عباسیان و به‌ کوشش برمکیان آیینهای باستانی ایران جان تازه‌ای گرفت و عباسیان برخلاف امویان‌ که می‌خواستند نوروز را از میان بردارند خود از مشتاقان برگزاری آن جشن شدند. واژه‌های«مهرجان»به معنی جشن و آذین‌بندی و«نیروز»به معنی عید که در زبان‌ عربی بکار رفته از نفوذ و فرهنگ ایرانی در آن دوره حکایت می‌کند.

ش‌ ایان توجه است که پیوندهای دیرین فرهنگی میان مردم آسیای میانه و ساکنان‌ فلات ایران آن‌چنان ریشه‌دارست که باوجود جدایی جغرافیایی،آثار آن هنوز در مراسمی چون برگزاری نوروز و نیز در زبان و موسیقی و هنرهای دستی و ادبیات آن‌ سامان تا به امروز جلوه‌گرست.

بسیاری از واژه‌های فارسی که به زبان ازبکی راه یافته است،به همان صورت‌ فارسی آنها یا با اندک تغییری در تلفظ و معنی امروز در ازبکی بکار می‌رود. آهنگسازان ازبک در آثار هنری خود از مایه‌های ایرانی الهام می‌گیرند.مردم آسیای‌ میانه به شنیدن ترانه‌های ایرانی،از قدیم و جدید،شوق و رغبتی خاص نشان می‌دهند.در سالهای اخیر بسیاری از آثار ادبی فارسی،سفرنامه‌ها و متون فارسی قدیم از روی‌ نسخه‌های خطی موجود به زبان ازبکی ترجمه و چاپ شده است.ترجمهء آثار ادبی‌ فارسی خوانندگان زیادی دارد و برای نویسندگان و شعرای ازبک منبع الهام بوده است. این اشتراک تمدن و فرهنگ و حتی همانندی مناظر طبیعی و اقلیمی بدان گونه است که‌ هر گوشهء آن ایران را در خاطرم زنده می‌کرد.

منابع و مآخذ

از کتابها و مقالات ذیل در نگارش این گزارش استفاده شده و مطالبی از آنها«بی‌نشانه نقل»اقتباس شده است: ابوریحان بیرونی،آثار الباقیه،ترجمه اکبر دانا سرشت،1321.

مجلهء ایران نامه،سال دوم،شماره 2،1362.

مجلهء سخن،دورهء هفتم،شمارهء 12،1336.

عباس اقبال آشتیانی،تاریخ مغول،جلد 1 چاپ سوم،1347.

دکتر بهرام فره‌وشی،فرهنگ پهلوی،بنیاد فرهنگ ایران،1346.

ابو بکر محمد بن جعفر نرشخی،تاریخ بخارا،تصحیح مدرس رضوی،1318.

مجله یغما،شماره 12 سال بیست و چهارم.

مجله تلاش،شماره 33(سال 1350):شماره 67(سال 1356).

فرهنگ دهخدا

فرهنگ معین