نگاهی تازه به مزدک و قباد

 

ترجمهء خلاصهء مقاله‌ها به زبان انگلیسی معروفترین فصل‌های تاریخ ساسانیان است و چهارچوب اصلی آن را تمامی پژوهشگران‌ جدید پذیرفته‌اند،تا جایی که هیچ پژوهش جدی دربارهء تاریخ سیاسی آن دوره نیست که‌ از ماجرای مزدک یادی نکند و بسیارند کسانی که در توضیح علتها و عاملهای سقوط ساسانیان از این داستان کمک می‌گیرند و آن را از مقدمات تعیین‌کنندهء دگرگونی‌ بنیادینی می‌شمارند که در قرن هفتم میلادی در ایران روی داد.یعنی می‌توان گفت که‌ خطوط کلی داستان مزدک و قباد موضوعی«اجماعی»است و اختلاف‌های پژوهشگران‌ در این زمینه تنها بر سر جزئیات است.1

با این همه،جوینده‌ای که با نگاهی سنجشگرانه در این داستان بنگرد،هم از نخستین گام با دو مشکل بزرگ روبرو می‌شود و هرچه بیشتر رود بر شمار مسائل‌ برخاسته از این دو مشکل افزوده می‌شود.

مشکل نخست،که از نظر روش‌شناسی کلاسیک در تاریخ‌نگاری طرح می‌شود، مشکل منابع است.همچنان‌که جلوتر به تفصیل خواهیم دید،قدیم‌ترین منابع صریح‌ داستان مزدک،که به ما رسیده،دست‌کم سه قرن با زمان فرضی رویدادها فاصله دارد و همگی از میانه‌های قرن نهم میلادی(قرن سوم هجری)به بعد نوشته شده است.در عوض در آثار نویسندگان همروزگار قباد و خسرو اول انوشیروان(531-579 م) کمترین نشانی از نام مزدک یا حتی از شخصیتی که اندک شباهتی به او داشته باشد یافت نمی‌شود،و یگانه مطلبی که در این آثار به چشم می‌خورد و به داستان مزدک، آنچنان‌که در منابع بعدی آمده،شبهاهتی دارد،اشاره‌هایی‌ست به وضع قانون‌هایی در زمنیهء زناشویی از سوی قباد.اما نام مزدک و شخصیت او و روابطش با قباد و تمامی‌ جزئیات این داستان تنها بر نوشته‌های پسین،بویژه آثار مؤلفان عرب و ایرانی،استوار است.

مشکل دوم از نوع نظری‌ست.اگر فرض را بر آن نهیم که هر چیزی در هر جا.زمانی‌ شدنی نیست و هر جامعهء ویژه منطقی دارد که امکانات آن را معین می‌کند و تنها رویدادهایی در آن ممکن است رخ دهد که با آن منطبق بخواند،آنگاه ناگزیریم بپذیریم‌ که ساختار نظام ایران ساسانی،آنچنان‌که از منابع بازمانده از خود آن دوران برمی‌آید، منطقی داشت که سخت دشوار می‌توانست روی دادن ماجرایی مانند ماجرای مزدک و قباد را تاب بیاورد.

این مشکل‌ها و پیامدهای منقی آن‌ها ما را بر آن داشت که تا با نگاهی تازه به بررسی‌ این داستان بپردازیم و منابع موجود را از دیدگاه تازه‌ای بسنجیم و اگر توان پاسخگویی به دشواریها را نداریم،دست‌کم برای طرح آنها بکوشیم.

منابع تاریخ حکومت قباد و خسرو اول بر دو دسته است:منابع مستقیم،یعنی آثار باقی‌مانده از نویسندگان همروزگار ایشان؛و منابع غیر مستقیم،یعنی آثاری که در دورهء اسلامی نوشته شده اما نویسندگان آن‌ها به منابع مستقیم دسترسی داشته‌اند،و از آنجا که برخی از منابع مستقیمی که در اختیار ایشان بوده به دست ما نرسیده،ناگزیر امروز خود این آثار«دست‌دوم»را نیز جزء منابع اصلی تاریخ ساسانیان به شمار می‌آورند. اما،همچنان‌که گفتیم،از ماجرای مزدک در منابع مستقیم هیچ نشانی یافت نمی‌شود. ناچار،بدون رعایت ترتیب زمانی،نخست قدیمی‌ترین روایت‌هایی را که نویسندگان‌ عرب و ایرانی از حکومت قباد و ماجرای مزدک به دست داده‌اند و به ما رسیده، دسته‌بندی و به اختصار بازگو می‌کنیم.سپس خلاصه‌ای از تاریخ حکومت قباد را بر اساس نوشته‌های معاصران قباد و خسرو اول به دست می‌دهیم.و در بخش سوم‌ می‌کوشیم تا در پرتو منابع اخیر ارزش روایتهای دورهء اسلامی را بسنجیم.اما از آنجا که‌ اینهمه به دراز می‌کشد،تز بنیادی خود را در همین‌جا باز می‌گوییم تا خواننده به‌ روشنی بداند در پی چه هدفی به این کار پرداخته‌ایم و سرانجام می‌خواهیم به کجا برسیم:به گمان ما،داستان روابط مزدک و قباد،آنچنان‌که در روایت‌های عرب و ایرانی‌ آمده،افسانه‌ای بیش نیست.«مواد خام»این افسانه از رویدادهای سال‌های 488 تا 532 (دوران حکومت قباد و یکی دو سال اول حکومت خسرو)گرفته شده،اما ترکیب آنها اندک-اندک در چند دههء آخر عهد ساسانی به بعد و به گونه‌ای ناهمگون صورت گرفته و روایت‌های گوناگونی از آن پدید آمده و با گذشت زمان بر شاخ و برگ آن نیز افزوده شده‌ است.هدف این پژوهش اثبات این فرضیه است.

در ضمن این را نیز باید یادآور شویم که ما منبع تازه‌ای نیافته‌ایم و منابع ما همان‌هاست که نولد و کریستنسن و کلیما و دیگران در اختیار داشته‌اند.

1.حکومت قباد بر پایهء روایت‌های عرب و ایرانی

کمابیش تمامی تاریخ‌نویسان عرب و ایرانی داستان مزدک را آورده‌اند،هرچند روایت‌های ایشان بسیار متفاوت و در بسیاری زمینه‌ها ناهمخوان و ناهمساز است. مهمترین این تاریخ‌نویسان عبارتند از:یعقوبی(نیمهء دوم قرن سوم هجری/نیمهء دوم قرن‌ نهم میلادی)،ابن قتیبه(درگذشت 276 هـ/889 م)،دینوری(درگذشت حدود 281 هـ/895 م)،طبری(درگذشت 310 هـ/923 م)،سعید بن بطریق(اوتیکیوس) (درگذشت 328 هـ/940 م)،مسعودی(درگذشت حدود 346 هـ/956 م)،مقدسی(نیمهء دوم قرن چهارم هجری/نیمهء دوم قرن دهم میلادی)،فردوسی(درگذشت حدود 411 هـ/1020 م)،ثعالبی(درگذشت 429 هـ/1038 م).در نهایة الأرب،که گویا در نیمهء اول قرن پنجم هجری(قرن یازدهم میلادی)به عربی نوشته شده و نویسندهء آن شناخته‌ نیست،و نیز در فارس‌نامه که در آغاز قرن ششم هجری(قرن دوازدهم میلادی)نوشته شده‌ و به ابن بلخی نسبت داده می‌شود نیز نکاتی دربارهء داستان مزدک آمده.شهرستانی‌ (درگذشت 548 هـ/1153 م)در ملل و نحل شرحی از آیین مزدکی به دست داده.خواجه‌ نظام الملک نیز در سیاست‌نامه قصهء بلندی دربارهء خروج مزدک آورده که به گمان اهل‌ فن از مزدک‌نامک مایه می‌گیرد که گویا قصه‌ای بوده است به زبان پهلوی،در ردیف‌ ماتکدانی چترنگ و بهرام‌نامک-که در اواخر عهد ساسانی نوشته شده بوده و به دست ما نرسیده،اما مؤلفان دیگری چون فردوسی و ثعالبی و نویسندهء فارس‌نامه نیز از آن سود جسته‌اند.

این روایت‌ها سخت گوناگون و اغلب ناهمسازند.اما،با چشم‌پوشی از کاستی‌های‌ برخی روایت‌ها و از اختلاف‌های جزئی دیگری که به هر روایتی استقلال می‌بخشد، می‌توان بر بنیاد دو مسئلهء کلی یعنی زمان ظهور مزدک و نوع روابط او با دربار ساسانی‌ چهار دسته روایت یا چهار«خانواده»باز شناخت که چه بسا از منبع یا منابع مشترکی‌ مایه می‌گیرند.نزد طبری چند روایت ناهمخون یافت می‌شود که ما آنها را به کمک‌ حروف الفبا(طبری-الف،طبری-ب،طبری-ج)مشخص می‌کنیم.2

خانوادهء اول

قدیمی‌ترین منبعی که به دست ما رسیده و نام مزدک در آن آمده تاریخ یعقوبی است‌ که در آن،پس از بیان کوتاه و رویدادهای عهد قباد و در آغاز شرح حکومت انوشیروان، اشاره‌ای نیز به مزدک و اندیشهء او شده است.خلاصهء روایت یعقوبی چنین است:

«پس از فیروز،بلاش و پسرش چهار سال پادشاه بود.سپس برادرش قباد پسر فیروز پادشاه شد و چون کودک بود تدبیر کشور را به سئخرا واگذاشت،اما پس از رسیدن به حد بلوغ کار سوخرا را در ادارهء کشور نپسندید.او را کشت.آنگاه مهران را پیش داشت. سپس پارسیان قباد را از پادشاهی خلع و حبس کردند و برادرش جامسب‌[جاماسب‌]پسر فیروز را به پادشاهی برداشتند.»3قباد به یاری خواهرش از زندان گریخت و به کشور هیاطله(سرزمین هفتالیان،در نواحی شرق و شمال شرقی ایران)روی نهاد و یک سال نزد شاه هیاطله ماند تا لشکری با او همراه کرد.«سپس به کشور خود رهسپار شد و پادشاهی را به دست گرفت و نیرومند و   با شوکت شد.قباد با رومیان جنگید،شهرها ساخت و ناحیه‌ها آباد کرد.آن‌گاه فرزند خود انوشیروان را ولیعهد خویش کرد.. پادشاهی قباد چهل و سه سال بود.سپس انوشیروان پسر قباد پادشاهی یافت…[او] مخالفان خود را بخشید و مزذق‌[مزدک‌]را که می‌گفت باید زنان و اموال مردم مشترک‌ باشند و نیز زردشت بن خرّکان را که در کیش مجوسی بدعت نهاده بود و یاران این دو را مشت.مردمان بزرگ و با شخصیت را مقدم داشت…»4

این روایت سخت نزدیک است به طبری-ج،که در آغاز تاریخ حکومت انوشیروان‌ آمده است.اما نزد طبری«مزذق»تنها مبلّغ آیینی است که«زرادشت ابن خرّکان» نهاده است،و دعوت او به«برابری در مال و زن»پیامدهای عملی نیز دارد:«[مزذق‌] فرومایگان را بر ضد بزرگان برانگیخت و…راه غصب برای غاصب و راه ستم برای ستمگر باز شد و بدکاران فرصت هوسبازی یافتند و به زنانی دست یافتند که هرگز در آنان طمع‌ نمی‌توانستند بست و مردم به بلیّه‌ای عظیم افتادند که کسی مانند آن نشنیده بود و کسری‌ مردم را از پیروی بدعت زرادشت پسر خرکان و مزذق پسر بامداد بازداشت و بدعت آنان‌ را از میان برداشت و از آن جماعت که بر این روش ثبات ورزیدند…بسیار کس بکشت و گروهی از مانویان را نیز بکشت و آیین مجوسان را استوار کرد..»5

در روایت یعقوبی چند نکته هست که،گذشته از روایت‌های بسیار کوتاه و ناچار ناقص،در همهء روایت‌های دیگر دیده می‌شود.این‌ها عبارت است از شخصیت سوخرا، کشته شدن او به فرمان قباد،خلع قباد و بازگشت او به سلطنت،و سرانجام معروف‌ترین‌ اصول آیین مزدک یعنی اشتراک زنان و اموال.اما قباد از ماجرای مزدک یکسره به دور است و برکناریش از سلطنت از مبارزهء قدرت در بالاترین سطوح حکومت مایه می‌گیرد. هم نزد یعقوبی و هم در طبری-ج ماجرای مزدک در حاشیهء رویدادهای آغاز حکومت‌ انوشیروان عنوان می‌شود:مزدک مبلّغ یا دست بالا بدعت‌گذاری دینی است که،بنا به‌ این روایات،کمترین رابطه‌ای با دربار ساسانی ندارد.اندیشه‌هایش با نظم موجود ناهمخوان است.(طبق طبری-ج،اندیشه‌های او آشوب‌هایی نیز برانگیخته که نه زمان‌ آن معین شده و نه مدت آن،اما منطقا باید اندکی پیش از به تخت نشستن انوشیروان رخ‌ داده باشد).شاه تازه،که هم از آغاز می‌خواهد بزرگان و روحانیون را با خود همراه کند و اقتدار خود را نشان دهد،کار پیامبر انقلابی و پیروان او را یکسره می‌کند.

اما این روایت خردپذیر و باور کردنی با روایت‌های دیگر ناهمساز است.در روایت‌های دیگر پای جنبش انقلابی و رهبر آن به دربار ساسانی کشیده می‌شود.

خانوادهء دوم:

روایت‌های ابن قتیبه،سعید بن بطریق،مقدسی و نیز طبری-ب در این دسته جا می‌گیرد.مسعودی نیز روایت ناقصی دارد که می‌توان جزء این خانواده شمرد.

ابن قتیبه ده خطی بیش به حکومت قباد اختصاص ندادع و ناچار روایت او از رویدادها ناقص است.آنچه سعید بن بطریق آورده صورت کامل روایتی است که ابن‌ قتیبه نیز از آن سود جسته.خلاصهء روایت ابن بطریق چنین است:

مردم(«النّاس»)از حکومت قباد ناخشنودند و قصد جانش را دارند،اما از وزیر او «سواخر»[سوخرا]می‌ترسند،پس می‌کوشند تا شاه را به او بدگمان کنند.سرانجام‌ قباد سواخر را می‌کشد و پس از آن مردی«مرزیق»[مزدک‌]نام با پیروانش بر او می‌ شورد(«وثبّ علیه رجل یقال له مرزیق و اصحابه»)و به او می‌گوید:«خداوند روزی بر زمین نهاد تا به برابری میان بندگان قسمت شود چنان‌که هیچ‌کس را بر دیگری برتری‌ نباشد؛اما بندگان بر هم ستم می‌کنند و هرکس از پی سود خویش زیان برادرمی‌ جوید.اما ما بر این کار نظارت می‌کنیم و ار دارایان برای ناداران می‌گیریم و از آنان‌ که بسیار دارند می‌ستانیم و ه اندک‌داران می‌دهیم و اگر کسی از خواسته و زن و خدمتکار و کالا زیادتی داشته باشد آن را می‌ستانیم و او را با دیگران برابرمی‌کینم،تا سرانجام هیچ‌کس بر هیچ چیز حقی بیش از دیگری نداشته باشد.»مزدکیان بنا مب‌ کنند به چنک انداختن بر خانه‌ها و زنان و اموال مردم؛کارشان بالا می‌گیرد و نیرومند می‌شوند و قباد را در جایی که کس را بدان راه نیست زندانی می‌کنند و یکی از دایی‌های او به نام راماسف(جاماسپ)را بر جایش می‌نشانند.اما«بزرمهر»[زرمهر پسر سوخرا]به یاری گروهی از بزرگات پارسی در برابر ایشان قد علم می‌کند و بسیاری از پیروان مرزیق را می‌کشد و قباد را به تخت باز می‌آورد.اما مرزیقیانی که جان سالم بدر برده‌اند آنقدر در گوش قباد می‌خوانند تا سرانجام بزرمهر را می‌کشد.(«و لم یزل من‌ بقی من المرزوقیة یغوون قباد حتی قتل بزرمهر»).با این کار او هنگامه‌ای در کشور برپا می‌شود و بسیاری بر او می‌شورند و قباد چون این را می‌بیند از کشتن سواخر و پسرش‌ پشیمان می‌شود.سپس می‌میرد و پسرش انوشیروان بر تخت می‌نشیند.او رهبران‌ مرزیقیان را از کشور می‌راند و اموالی را که هواداران مرزیق از مردم گرفته بودند به‌ صاحبان اصلی برمی‌گرداند و با چند فرمان وضع زنان ربوده شده و فرزندان نامشروع آنان را بقاعده می‌کند.6

در این خانواده،وجه سیاسی-اجتماعی آیین مزدکی بر وجه مذهبی آن سایه‌ می‌اندازد.با اینهمه،نه ابن قتیبه از گرویدن قباد به مزدک سخنی می‌گوید و نه ابن‌ بطریق.مقدسی با بدگمانی به این نکته اشاره می‌کند.در طبری-ب نیز اشارهء مبهمی‌ به این نکته آمده است.

از طبری-ب چنین برمی‌آید که قباد با مزدکیان موافقتی نشان داده بود،چه روایت‌ چنین به پایان می‌رسد:«قباد پیوسته از بهترین شاهان پارسیان بود تا وقتی که مزدک او را به آن کارها واداشت و ولایت آشفته شد و کار مرزها تباهی گرفت.»7اما در سطور پیش‌تر به روشنی گفته می‌شود که همکاری قباد با مزدکیان از سر ناچاری بود،چه او را به خلع تهدید کرده بودند.وانگهی،بی‌گمان از او خشنود نبوده‌اند،چه نه تنها او را به‌ زندان می‌افکنند و بردادرش را بر تخت می‌نشانند،و نه تنها او را گناهکار می‌شمارند و از او می‌خواهند تا زنانش را همگانی کند،بل قصد جانش را نیز دارند و در پی آنند که‌ او را«سر ببرند و قربان آتش کنند.»در اینجاست که زرمهر پا به میدان می‌نهد، بسیاری از مزدکیان را می‌کشد و قباد را از نو بر تخت می‌نشاند،اما سرانجام خود نیز به‌ فرمان قباد و به تحریک بقیهء مزدکیان کشته می‌شود8!

اشارهء مقدسی به مزدکی شدن قباد روشن‌تر از طبری-ب است،اما او نیز احتیاط به‌ خرج می‌دهد و این نکته را به صورت یک نقل و قول در پایان«قصّة قباذ و مزدک»می‌ آورد:

گفته‌اند که قباد مردی روادار بود و از خونریزی و کیفر دادن پرهیز داشت.و در روزگار او…مزدک قیام کرد…و غوغا بر او گرد آمد…و کار ایشان بالا گرفت…و شاه از مقاومت با ایشان درماند و ایشان منکران خویش را می‌کشتند.سپس بر قباد شوریدند و او را از پادشاهی خلع کردند و به زندان افکندند و برادرش جاماسپ را به شاهی برگزیدند… آنگاه زرمهر پسر سوخرا با گروه یارانش…قیام کردند و گروه بسیاری از مزدکیان را کشتند و پادشاهی را به قباد بازگرداندند و قباد از مزدکیان کناره جست و می‌گویند که وی با ایشان بیعت کرده بود.9

خلاصه،در این دسته روایات ظهور مزدک مدت زمانی پیش از سال 496 م(سال‌ برکناری قباد)روی می‌دهد.جنبش او در سراسر کشور بلوای غریبی برپا می‌کند و به‌ برکناری شاه می‌انجامد که گرچه به کمک زرمهر دوباره بر تخت می‌نشیند،اما بازگشتش دشواریی برای مزدکیان نمی‌آفریند و به رغم همهء ستم‌هایی که بر شاه روا داشته‌اند،فتنهء ایشان همچنان ادامه می‌یابد و تنها با به قدرت رسیدن انوشیروان(سال‌ 531 م)پایان می‌گیرد.10با اینهمه،گذشته از روایت مقدسی،در این دسته از روایات‌ آیین مزدک در دربار هوادار نیافته است.

خانوادهء سوم:

روایت‌های دینوری،نهایة الأرب،فارس‌نامه،ابن اثیر و طبری-الف از این خانواده‌ است.در اینجا قباد به مزدک می‌گرود و هم ازاین‌روست که به دست بزرگان و رهبران‌ دینی از پادشاهی برکنار می‌شود.

طبری-الف چنین آغاز می‌شود:«و چون ده سال از پادشاهی قباد گذشت،موبدان‌ موبد و بزرگان قوم همسخن شدند و او را از پادشاهی برداشتند و به زندان کردند که پیرو مردی به نام مزدک و یاران شده بود.»11اما از اینجا به بعد روایت با طبری-ب می‌ آمیزد و هفده سطر بعد از نو به صورت روایتی جداگانه درمی‌آید.پس از نقل روایتی که ما طبری-ب خواندیم و اط این پیش‌آمد،می‌گوید:«اما،به گفتهء برخی از آگاهان به‌ تاریخ پارس،بزرگان پارسی قباد را دربند کردند و از آن‌رو که به مزدک گرویده بود…و برادرش جاماساپ را بر جای اء نشاندند»12ادامهء روایت بی‌کم و کاست با روایت‌ یعقوبی که در بالا(خانواد(اول)آمد،همخوان است.یگانه تفاوت در این است که در طبری-الف مدت شهریاری جاماساپ شش سال آمده است.

روایت نهایة الأرب،با چند تفاوت جزئی،با روایت دینوری،که در زیر خلاصهء آن را می‌آوریم،یکی است:

«شوخر»[سوخرا]لشکری یزرگ گرد می‌آورد تا انتقام شکست پیروز را بگیرد. خاقان ترک‌[شاه هیاطله‌]به او پیشنهاد صلح می‌کند و او می‌پذیرد و با همهء اسیران‌ جنگی و اموالی که فیروز از دست داده بود به ایران بازمی‌گردد.چون بلاش از پس چهار سال شهریاری درمی‌گذرد،شوخر برادر او قباد را بر تخت می‌نشاند که گرچه بیش از پانزده سال ندارد،اما سخت دانا و هوشمند و گشاده‌دست و آینده‌نگر است.اما مردم‌ چندان اعتنائی به او ندارند،چه در حقیقت شوخر است که کشور را می‌گرداند.قباد پنج‌ سال خودداری می‌کند.سپس شاپور از خاندان مهران را به نزد خود می‌خواند و به دست‌ او شوخر را به بند می‌کشد و می‌کشد.

در دهمین سال حکومت قباد،مزدک نامی اهل استخر نزد او می‌آید و او را به دین‌ مزدکی می‌خواند.قباد می‌پذیرد.اما پارسیان سخت بر او خشمگین می‌شوند و در پی کشتن او برمی‌آیند.قباد از آنان پوزش می‌طلبد اما پوزش او را نمی‌پذیرند و او را برکنار و دربند می‌کنند و برادرش جاماسپ را به پادشاهی برمی‌گزینند.قباد به یاری‌ خواهرش از زندان می‌گریزد و با پنج تن از نزدیکان خود،از جمله زرمهر پسر شوخر،روی‌ به کشور هیاطله می‌نهد.چندی بعد،شاه هیاطله،در برابر وعدهء واگذاری یکی از ایالات‌ ایران،لشکری سی هزار نفره به او می‌دهد و او رو به ایران می‌نهد و چون به تیسفون‌ نزدیک می‌شود،بزرگان که از نپذیرفتن پوزش او پشیمان شده‌اند،همگی با جاماسپ به‌ پیشواز او می‌روند و بخشش می‌طلبند.قباد ایشان را می‌بخشد و وارد کاخ شاهی می‌ شود.سپس به جنگ رومیان می‌رود و چند شهر از جمله آمد و میافارقین را می‌گیرد و شهرهای بسیار می‌سازد و انوشیروان را جانشین خود می‌ئ‌کند و پس از چهل و سه سال‌ فرمانروایی درمی‌گذرد.انوشیروان چون به پادشاهی می‌رسد فرمان می‌دهد تا«مزدک‌ بن مازیار»را بیاورند و او و پیروانش را می‌کشد.13

در فارس‌نامه و در روایت ابن اثیر دو ویژگی اصلی خانوادهء سوم،یهنی گرویدن‌ قباد به آیین مزدک و خلع او به دست بزرگان به علت این گرایش،دیده می‌شود،اما دادمه این روایت‌ها به خانوادهء چهارم نزدیک‌تر است.

در روایت ابن اثیر،مزدک پس از کشته شدن سوخرا خروج می‌کند و از آنجا که‌ زنای با محارم را مجاز می‌شمارد و اشتراک زنان و اموال را می‌طلبد کارش بالا می‌ گیرد و حتی قباد از او پیروی می‌کند.سپس روزی به قباد می‌گوید،امروز نوبت من‌ است که از مادر انوشیروان کام گیرم.قباد می‌پذیرد.اما انوشیروان نزد مزدک می‌رود و دست به دامن او می‌شود و حتی پایش را می‌بوسد تا سرانجام او را منصرف می‌کند. اوضاع زندگی مردم سخت به هم می‌ریزد و اغلب پدر و پسر و پسر پدرش را نمی‌شناسد. چنین است که در دهمین سلطنت سال سلطنت قباد موبدان موبد و بزرگان جمع می‌شوند و قباد را برکنار می‌کنند و جاماسپ را بر تخت می‌نشانند و به قباد پیشنهاد می‌کنند که خود را بسوزاند تا گناهانش پاک شود و چون نمی‌پذیرد او را به زندان می‌افکنند.دنبالهء روایت مانند روایت دینوری است.14

روایتی که در فارس‌نامه آمده بسیار داستان‌وارتر است.در اینجا نیز روند رویدادها تا بازگشت قباد به سلطنت،رویهمرفته با بقیهء روایت‌های خانوادهء سوم یکی است.اما از آنجا به بعد حتی سبک نوشته عوض می‌شود و صورت یک قصهء مردمی به خود می‌گیرد و از اینجا می‌توان احتمال داد که نویسندهء آن از مزدک نامک بهره گرفته که به ظاهر از منابع اصلی روایت‌های خانوادهء چهارم نیز بوده که در جای خود خواهد آمد.از همین‌رو از آوردن خلاصهء روایت کمابیش دراز فارس‌نامه چشم می‌پوشیم و به آوردن یک نکتهء مهم که تنها در این روایت دیده می‌شود بس می‌کنیم.می‌نویسد:«…از شومی این‌ طریقت بد جهان بر قباد بشورید و از اطراف دست برآوردند و بزرگان فرس جمع شدند و قباد را بگرفتند و محبوس کردند و پادشاهی به برادرش جاماسپ دادند و مزدک‌ بگریخت،به آذربایجان رفت و ابتاع او،لعنهم الله،بر وی جمع شدند و شوکتی عظیم‌ داشت چنانک قصد او نتوانستند کرد…»15گویا نویسندهء فارس‌نامه تنها کسی است‌ که دریافته که یک جای کار خراب است و نمی‌شود بی‌هیچ توضیحی مزدک را کمابیش سی سالی به حال خود رها کرد تا دور به انوشیروان برسد و کار او را بسازد.

باری،خانواده‌های دوم و سوم در زمینهء گرویدن قباد به مزدک ناهمسازنند،ولی هر دو زمان خروج مزدک را پیش از برکناری قباد می‌دانند و میان این دو رویداد پیوندی‌ برقرار می‌کنند.حال آن‌که در خانوادهء چهارم چننی پیوندی در میان نیست و مزدک در طول حکومت دوم قباد ظاهر می‌شود.

خانوادهء چهارم:

در اینجا قباد بع دست بزرگان و به علت کشتن سوخرا برکنار می‌شود و به کمک‌ زرمهر باز بر تخت می‌نشیند.مزدک آیین خود را بر او عرضه می‌کند و او می‌پذیرد. مزدک در یک مناظرهء دینی که به کوشش انوشیروان برپا می‌شود محکوم می‌شود و به‌ فرمان انوشیروان همراه با پیروانش به قتل می‌رسد.کشته شدن او در برخی روایت‌ها پیش و در برخی دیگر پس از مرگ قباد روی می‌دهد.

از نظر صوری،ویژگی عمدهء این دسته روایات برجسته‌تر شدن جنبهء داستانی است. برخی از روایت‌ها بسیار دراز است و در آن‌ها تکه‌های خیالپردازانه،از جمله‌ گفتگوهایی میان چهره‌های اصلی داستان به شچم می‌خورد و روشن است که دست‌کم‌ یکی از منابع اصلی آن‌ها چیزی در ردیف کتاب قصه بوده.روایات ابو الفرج اصفهانی‌ (درگذشت 356 هـ/967 م)،ثعالبی،فردوسی،بیرونی(درگذشت 440 هـ/1048 م)و نویسندهء گمنام مجمل التواریخ از این خانواده است.از سوی دیگر،این روایت‌ها نکات‌ مشترک بسیاری دارند با فصلی که خواجه نظام الملک در سیاست‌نامه به مزدک و روابط او با قباد اختصاص داده و از آنجا که سراپا قصه‌وار است،چه بسا که از مزدک نامک یا به روی از یک قصه گرفته شده باشد.اینک چکیده‌ای از روایت فردوسی: پس از آگاهی از شکست پیروز و کشته شدن او،موبدان موبد و بزرگان ولاش را بر تخت می‌نشانند.قباد که به دست هیتالیان اسیر شده است به همت«سوفرای»آزاد می‌شود و ولاش او را به گرمی می‌پذیرد.سوفرای،که فرمانروای حقیقی کشور است، پس از چهار سال ولاش را برکنار می‌کند و قباد را،که شانزده ساله است،بر جای او می‌نشاند.اما-

همی راند کار جهان سوفرای‌ قباد اندر ایران نبد کدخدای‌16

تا سرانجام پس از پنح سال قباد،به تحریک اطرافیان،سوفرای را به کمک شاپور رازی‌ دربند می‌کند و می‌کشد.اما کشتن سوفرای شورشی بزرگ برمی‌انگیزد:

چو آگاهی آمد به ایرانیان‌ که آن پیلتن را سرآمد زمان‌ خروشی برآمد ز ایران به درد زن و مرد و کودک همه مویه کرد برآشفت ایران و برخاست گرد همی هرکسی کرد ساز نبرد سپاهی و شهری همه شد یکی‌ نبردند نام قباد اندکی‌17

همگی به کاخ شاهی می‌روند و دشمنان سوفرای را می‌کشند و جاماسپ را شاه‌ می‌کنند و زنجیر بر پای قباد می‌نهند و او را به زرمهر پسر سوفرای می‌سپارند.اما زرمهر قباد را می‌بخشد و در فرار با او همراه می‌شود.قباد نزد خوشنواز شاه هیتالیان می‌رود و داستان را می‌گوید و خوشنواز لشکری سی هزار نفره با او همراه می‌کند به شرط آن‌که‌ اگر قباد«گنج و کلاه»بازیاید،ولایت چغانی را به او بدهد.قباد می‌پذیرد و باز می‌گردد و در ایران فرزانگان قوم برای پرهیز از خونریزی و باز شدن پای سپاه بیگانه به‌ کشور،پیاده به پیشواز قباد می‌روند و شاه گناه همگان و از جمله جاماسپ را می‌بخشد و بزرگان بر او آفرین می‌خوانند،و

ورا گشت آن شاهی آراسته‌ جهان گشت پر داد و پر خواسته‌18

پس از چند سال قباد که همهء کار کشور را راست کرده است و به دیار روم لشکر می‌ کشد و آن مرزوبوم را با خاک یکسان می‌کند،جز دو شهر را که اهالی آن‌ها از او امان‌ می‌خواهند:

یکی هندیا و یکی فارقین‌ بیاموختشان زند و بنهاد دین‌ نهاد اندر آن مرز آتشکده‌ بزرگی و نوروز و جشن سده‌19

مدت نامعینی پس از آن،

بیامد یکی مرد مزدک به نام‌ سخن‌گوی و با دانش و رای و کام‌ گرانمایه مردی و دانش‌فروش‌ قباد دلاور بدو داد گوش‌ به نزد شهنشاه دستور گشت‌ نگهدار آن گنج و گنجور گشت‌20 تا آن‌که خشکسالی سختی می‌شود.مزدک تنگدستان را به تاراج انبارهای گندم‌ برمی‌انگیزد و در برابر پرخاش قباد آیین خود را پیش می‌آرد که چکیده‌اش این است که‌

زن و خانه و چیز بخشیدنی است‌ تهیدست-کس با توانگر یکی‌ست

……

چو بشنید در دین او شد قباد ز گیتی به گفتار او بود شاد21

تا روزی مزدک از قباد می‌خواهد تا کسری را به پذیرش آیین مزدکی وادارد.کسری به‌ تندی سرباز می‌زند و پنج ماه فرصت می‌خواهد تا نادرستی اندیشه‌های مزدک را نشان‌ دهد.سپس از هر سو موبدان و دانایان را فرا می‌خواند و در برابر قباد مناظره‌ای میان‌ ایشان و مزدک برپا می‌دارد.موبدان به دو اصل بنیادین آیین مزدک حمله می‌کنند و پیامدهای آن را برمی‌شمردند:

چه داند پسرکش که باشد پدر؟ پدر همچنین چون شناسد پسر؟ چو مردم برابر بود در جهان‌ نباشند پیدا کهان و مهان

……

جهان زین سخن پاک ویران شود نباید که این بد به ایران شود ز دین آوران این سخن کس نگفت‌ تو دیوانگی داشتی در نهفت‌22

گفتار موبدان در قباد کارگر می‌افتد و او مزدک و یارانش،از جمله سه هزار «نامور»را به کسری می‌سپارد که جز مزدک همگی را در باغ خویش سرازیر در خاک می‌کارد و مزدک را بر فراز ایشان بردار می‌کشد.23

روایت شاه‌نامه با آنچه ثعالبی در غرر آورده تفاوت چندانی ندارد.اما در اینجا طبیعت رابطهء قباد با مزدک تا حدودی دگرگون است و آیین تازه پیامدهای عملی‌ وخیم‌تری دارد:پس از آن‌که خشکسالی پیش می‌آید و مزدک آیین خود را عرضه می‌ کند،«سفله و غوغا»بر او گرد می‌آیند و دست بر اهل و مال کسان می‌گشایند؛قباد بر زشت‌کاری‌های ایشان چشم می‌پوشد،«نخست از آن‌رو که مزدک را یاس می‌دارد و دیگر از آن‌رو که توان درهم شکستن ایشان را ندارد.»24فتنه بالا می‌گیرد و کشور آشفته و سیاست پریشان و ملک پایمال می‌شود و کار به جایی می‌رسد که دیگر هیچ‌ کس مالک خانه و زن و دارایی خویش نیست و مزدکیان چنان قدرتی می‌یابند که به‌ قباد می‌گویند،اگر دین ما را نپذیری و هرآنچه ما می‌خواهیم نکنی«سرت را مثل سر گوسفند می‌بریم»(«ذبحناک ذبح الغنم»25)و مزدک خود به مادر قباد(!)چشم دارد اما پیرزن سرانجام او را منصرف می‌کند.انوشیروان مناظره را برپا می‌کند و مزدک محکوک می‌شود.پیروانش قصد جان قباد و انوشیروان را دارند.قباد از این که از آنان‌ پشتیبانی کرده سخت پشیمان است،اما دیگر پشیمانی سودنی ندارد.قدرت مزدکیان هر روز می‌افزاید و قدرت قباد هر روز می‌کاهد تا سرانجام از اندوه بیمار می‌شود، انوشیروان را جانشین خود می‌کند،و به خواری می‌میرد.26

ابو الفرج داستان مزدک را در حاشیهء تاریخ شاهان حیره حکایت می‌کند.او از برکناری قباد و مناظرهء مزدک و موبدان سخنی نمی‌گوید.اما گذشته از این دو نکته، روایتش به روایت ثعالبی نزدیک است.27

روایت مجمل التواریخ نیز بر سر نکات اساسی با شاهنامه همخوان است،هرچند از آن کوتاهتر است.اما در مجمل نقش دینی مزدک روشن‌تر است:هنگامی که«قحط افتاد مزدک بن بامدادان موبد موبدان بود.»28بیرونی نیز مزدک را«موبذان موبذ» روزگار قباد معرفی می‌کندو29

پاره‌ای از همگی این روایت‌ها از منبعی گرفته شده است که به ظاهر منبع اصلی و ای بسا بیگانه منبع نظام الملک بوده.نکات اصلی قصهء دراز سیاست‌نامه چنین است:

مزدک بامدادان که به روزگار قباد موبد موبدان است،نجوم نیکو می‌داند و از روش اختران درمی‌یابد که در عهد او باید پیامبری ظهور کند و او را تمنا می‌افتد که‌ این کس خود او باشد.پس بندگان خود را می‌گوید تا از جایی نقبی بزنند که سر از میان‌ آتشگاه برآورد.پس دعوی پیامبری می‌کند و می‌گوید که می‌تواند آتش را به سخن آرد تا به پیامبری او گواهی دهد.سپس یکی از کسان خود را در سوراخ زیر آتشگاه می‌نشاند و قباد و موبدان و بزرگان به آتشکده می‌روند و مزدک آتش را به زبان می‌آورد و قباد به او ایمان می‌آورد و از آن پس هر روز او را به خود نزدیکتر می‌کند و«مردمان‌ بهری به رغبت و هوا و بهری از جهت موافقت پادشاه»30از ولایت‌ها و ناحیت‌ها روی‌ به دربار می‌نهند و پنهان و آشکار در مذهب مزدک می‌شوند و لیکن لشکریان بیشتری‌ رغبت نمی‌کنند و تنها از ترس پادشاه دم فرو می‌بندد و از موبدان هیچ‌کس در مذهب‌ مزدک نمی‌شود.31مزدک چون می‌بیند که پادشاه در مذهب او آمده و مردمان از دور و نزدیک بدو می‌گروند،مال‌ها را در میان می‌نهد و می‌گوید،«مال بخشیدنی‌ست میان‌ خلق…و باید که از مال یکدیگر خرج کنند.»و چون قباد و همکیشان او را به اباحت‌ مال راضی می‌کند،اباحت زن را در میان می‌آورد و ازاین‌رو مردمان به مذهب او بیشتر رغبت می‌کنند«خاصه مردم عام»33و آیین چنان می‌نهد که«اگر مردی بیست مرد را به خانهء خویش مهمان بردی…این همه مهمانان یک‌به‌یک برخاستندی و زن او را به کار داشتندی و به عیب نداشتندی.»34انوشیروان در نهان به موبدان کس می‌فرستد که‌ «چرا در معنی مزدک سخن نمی‌گویید؟…اگر شما خاموش باشید مال و زنان شما رفت‌ و ملک و دولت از خاندان ما رفت.»35و به بزرگان پیغام‌ها می‌فرستد که«سودایی‌ فاسد بر پدرم غالب شده است و عقل او خلل کرده است چنان‌که مصلحت از مفسدت باز نمی‌شناسند.در تدبیر معالجت او باشید…»36برخی از بزرگان که قصد کرده بودند به‌ مزدک بگروند،از جهت انوشیروان،که در آن هنگام هجده ساله بود،پای پس می‌کشند و مخالفت موبدان با مزدک نیز در برابر آتش سخنگو کاری از پیش نمی‌برد.تا روزی‌ مزدک بیعت انوشیروان را می‌طلبد.اما او سرباز می‌زند و چهل روز مهلت می‌خواهد تا مزدک را رسوا کند.پس پی موبد سالخورده‌ای می‌فرستد،و چون می‌آید نهانی او را نزد قباد می‌برد و روز بعد موبد در مجلس مناظره کار را بر مزدک سخت می‌کند و پس از برشمردن پیامدهای آیین او،بدو می‌گوید:«تو آمده‌ای که نسل‌ها و مال‌های مردمان به‌ یکباره تباه کنی.این ملک که بر این تخت نشسته است و پادشاه است پسر ملک فیروز است و پادشاهی از پدر میراث دارد…چون با زن ملک ده تن گرد آیند فرزندی که از او در وجود آید چه گویند آن فرزند کی باشد؟نه نسل بریده گشت؟و چون نسل بریده شد نه‌ پادشاهی از این خانه برفت؟و مهتری و کهتری در توانگری و درویشی بسته است… چون مال مباح گردد مهتری و کهتری از جهان برخیزد،کمتر-کسی با پادشاه برابر باشد، بلکه پادشاهی باطل گردد.تو آمده‌ای که مال و پادشاهی از خاندان ملوک عجم به فنا بری.»37زدک که از پاسخ درمی‌ماند،از قباد می‌خواهد تا موبد را بکشد و چون قباد نمی‌پذیرد کینهء او را در دل می‌گیرد و می‌گوید که باید با آتش مشورت کند.روز بعد آتش تکه‌ای از دل و جگر قباد را می‌طلبد تا زور بگیرد و دو تن از پیروان مزدک بر قباد شمشیر می‌کشند،اما مردان انوشیروان او را نجات می‌دهند.سپس انوشیروان یکی از نزدیکان مزدک را می‌گیرد و راز سخن گفتن آتش را از زبان او بیرون می‌کشد و با قباد باز می‌گوید و شاه از مزدک برمی‌گردد.اما از آنجا که مزدک پیروان بسیار دارد،با او از حیله درمی‌آیند.در مناظرهء دیگر موبد چنان وامی‌نماید که محکوم شده است و رو به شهر خود می‌نهد.انوشیروان نیز به میانجی قباد به مزدک پیغام می‌دهد که می‌خواهد به آیین او درآید و به حیله‌ای مزدک را وامی‌دارد تا«جریده‌ای»کند و نام جملهء مزدکیان بر آن بنویسد و بدو دهد.مزدک چنین می‌کند و جریده پیش قباد می‌آورد و می‌شمارند.«دوازده هزار مرد برآمد از شهری و روستایی و لشکری.»38پس به بهانهء مسلح کردن ایشان مزدک را وامی‌دارد تا همگی را در روز معینی به دربار فرا خواند و او چنین می‌کند و می‌آیند و انوشیروان همگی را در میدانی سر به زیر در خاک می‌کارد و مزدک را بر بلندی‌ای تا سینه در خاک می‌کند و قباد را نیر نخست در خانه می‌نشاند و سپس بند برمی‌نهد و خود بر تخت می‌نشیند.39

*** برای پرهیز از به درازا کشیدن بیش از اندازهء مطلب،در اینجا بازگویی کهنترین و مهمترین روایت‌های موجود از ماجرای مزدک را به پایان می‌بریم و از آوردن روایت‌های‌ جدیدتر یا ناقص‌تر و کم‌اهمیت‌تر که هیچ نکتهء تازه‌ای بر این روایات نمی‌افزایند،چشم‌ می‌پوشیم و در بخش بعدی بهش رح رویدادهای برجستهء حکومت قباد براساس منابع‌ باقیمانده از روزگار خود او و جانشینش می‌پردازیم.اما پیش از آن باید نکته‌ای را دربارهء«منابع»پهلوی داستان مزدک توضیح دهیم.احسان یار شاطر ضمن برشماری‌ منابع آیین مزدکی می‌نویسد:«[منابع پارسی میانه‌]که در قرون نهم و دهم‌[میلادی‌] نوشته شده،برخلاف انتظار اطلاعات بسیار ناچیزی در اختیار ما می‌گذارند…»40اما،به‌ نظر می‌رسد که همان«اطلاعات بسیار ناچیز»را هم در اختیار ما نمی‌گذارند.داستان‌ مزدک و آیین او،در واقع،روایت مجود به زبان پهلوی ندارد.41

حکومت قباد برپایهء آثار هرموزگاران او

در این دسته تنها دو روایت از دو نویسندهء خارجی به دست ما رسیده است:یکی‌ سالنامهء(کرونیک)یشوعا(یاژزوئه)معروف به استیلیت دروغین،که در آغاز قرن ششم‌ میلادی نوشته شده؛و دیگری تاریخ جنگ ایران و روم،نوشتهء پروکوپیوس که،در مقام‌ مشاور بلیزاریوس (Blisarius) سردار بیزانسی،خود در جنگ با قباد شرکت داشته است. مالالاس،نویسندهء بیزانسی نیمهء اول قرن ششم،نیز تنها اشاره‌ای به فعالیتهای مانویان‌ در ایران کرده است.آگائیاس(حدود 532-582)همروزگار قباد نبود،اما از آنجا که به‌ اسناد بایگانی شاهی دسترسی یافته بوده،روایت کوتاه او از حکومت قباد اهمیت اساسی‌ دارد.

یشوعا کشیشی بود که در اواخر قرن پنجم و اوایل قرن ششم در شهر ادسا در بین النهرین می‌زیست و از نزدیک شاهد نخستین دورههء جنگ‌های قباد با امپراطوری روم‌ شرقی(502-506)بود.سالنامهء او پس از پایان این جنگ،حدود سال 507 میلادی به‌ زبان سریانی نوشته شده‌42و بیشتر به شرح رویدادهای این جنگ اختصاص دارد اما برای راه بردن به علتها و انگیزه‌های لشکرکشی قباد به بین النهرین،نویسنده مطالبی نیز دربارهء تاریخ اخیر ایران،از زمان پیروز به بعد،می‌آورد.اینک چکیده‌ای از این مطالب:

پیروز کمابیش مرتب پولی از یونانی‌ها(امپراتوری روم شرقی)می‌گرفت و در عوض‌ مانع هجوم کوشانیان یا هون‌ها به خاک ایشان می‌شد.وی سه بار به جنگ هون‌ها رفت.بار اول به چنگ‌ها آن‌ها افتاد اما زنون،امپراتور روم شرقی،با پول خود جان اورا خرید و پیروز به ایران بازگشت؛اما به رغم پیمانی که با هون‌ها بسته بود باز به جنگ‌ آن‌ها رفت و گرفتار شد و غرامت گرانی به گردن گرفت،اما چون همهء وجه فراهم نیامد، قباد را نزد ایشان گروگان گذاشت و بازگشت و با بستن مالیاتهای سنگین،ماندهء غرامت‌ را فرستاد و قباد را آزاد کرد و خود برای بار سوم به سرزمین هون‌ها لشکر کشید اما باز شکست خورد و خود نیز سر به نیست شد.43پس از او چهار سال برادرش بلاش شاهی‌ کرد که مردی افتاده و صلح‌دوست بود.او خزانه را خالی و کشور را خراب یافت و یونانی‌ها نیز،که خود درگیر جنگ بودند،کمکی به او نکردند.«پس بلاش،از آنجا که پولی برای نگهداری لشکریانش نداشت،در چشم ایشان خوار شد.مغان نیز از او بیزار بودند چه بر آن بود تا قانون‌های ایشان را براندازد و سر آن داشت که در شهرهاشان گرمابه‌ بسازد؛و چون دیدند که در چشم سپاهش ارجی ندارد،او را گرفتند و کور کردند و پسر برادرش پیروز،یعنی قباد را بر جای او نشاندند.»44قباد به امید دریافت کمک از زنون‌ فرستادگانی راهی انتاکیّه کرد،اما در این میان زنون مرد و آناستاز بر جای او نشست. پس قباد به آناستاز پیغام فرستاد که یا پول بپردازد یا آمادهء جنگ شو.«اما چون‌[آناستاز] سخن گستاخانهء او را شنید و از کردار زشت او خبردار شد و دانست که فرقهء پلید مغان را از نو برقرار کرده است که فرقهء زرادشتکان خوانده می‌شود(و می‌گویند که زنان باید همگانی باشند و باید هرکه با هرکه می‌خواهد بیامیزد)و ارمنیان زیر فرمانش را آزار داده‌ است چون‌که نخواسته‌اند آتش را بپرستند،پس درخواست او را نپذیرفت و پولی برای او نفرستاد…»45چون ارمنیان از پاسخ آناستاز به قباد آگاهی یافتند دلیر شدند و سر به‌ شورش برداشتند و آتشکده‌هایی را که پارسیان در ارمنستان برپا داشته بودند ویران کردند و مغانی را که در میان ایشان بودند کشتند.قباد مرزبانی را با لشکری راهی ارمنستان‌ کرد«تا آنان را کیفر دهد و به پرستش آتش بازآورد.»46اما ارمنیان او و لشکرش را شکستند.سپس تمامی کادشیان (Kadishaye) بر قباد شوریدند و تا دیرزمانی با وی می‌ جنگیدند.تیموریان (Tamuraye) نیز از در شورش درآمدند و راهزنی و غارتگری در پیش‌ گرفتند.بزرگان نیز از قباد بیزار بودند«چرا که به زن‌هاشان اجازه داده بود زنا کنند».47 عربان،که زیر فرمان قباد بودند نیز چون آشفتگی کار کشور را دیدند سر به شورش برداشتند و تا جایی که می‌تواستند در خاک ایران می‌تاختند و هرچه می‌یافتند به تاراج‌ می‌بردند.در این میان در یونان نیز کار پریشان شد و گروهی بر امپراتور تازه شوریدند و سر آن داشتند که دیگری را بر جای او بنشانند.قباد به گمان آن‌که زمان مناسبی یافته‌ است باز فرستاده‌ای رد پی پول راهی دربار امپراتور کرد.اما آناستاز از پرداخت سرباز زد و شورشیان را نیز درهم شکست.بزرگان پارسی در نهان هم پیمان شدند که قباد را«به‌ جهت اخلاق ناپاک و قانون‌های ناپسندش»برافکنند.چون قباد از این داستان آگاه شد، تاج و تخت خود را رها کرد و به دربار شاه هون‌ها گریخت.78برادرش جاماسپ بر تخت‌ نشست.دختر پیروز در جنگ به چنگ هون‌ها افتاده و شاه هون‌ها او را به زنی گرفته بود و از او دختری داشت.قباد این دختر را،که خواهرزاده‌اش بود،گرفت و داماد شاه‌ هون‌ها شد و هر روز خواهش پیش پدرزنش می‌برد که لشکری به او بدهد تا بتواند بزرگان را بکشد و بر تخت نشیند.تا سرانجام خواهش او پذیرفته شد با سپاه بزرگی به‌ ایران بازگشت.جاماسپ از پیش او گریخت و او آرزویش را برآورد و بزرگان را کشت. سپس به تموریان و کادشیان پیغام داد که اگر در جنگ با یونانیان با او همراهی کنند از سر گناهانشان درمی‌گذرد.عربان نیز خود به یاری او شتافتند.ارمنیان بین آن داشتند که قباد بخواهد انتقام آتشکده‌هایی را که ویران کرده بودند بازستاند و ازاین‌رو نمی‌خواستند زیر فرمان او درآیند.پس قباد با سپاهی انبوه روی به ارمنستان نهاد اما نه‌ تنها آنجا را ویران نکرد،با ارمنیان عهد کرد که ایشان را به پرستش آتش نیز واندارد، به شرط آن‌که در جنگ با یونانیان یار او باشند.49

به این ترتیب،قباد زمینهء نخستین لشکرکشی خود به خاک روم شرقی را فراهم‌ می‌آورد و روز بیست و دوم اوت سال 502 با تمامی لشکر پارسی و به همراهی‌ هون‌هایی که با او بودند از راه شمال از مرز می‌گذرد و در اکتبر همان سال شهر«آمد» (Amida) در بین النهرین را محاصره می‌کند.50ادامهء کتاب یشوعا شرح رویدادهای‌ این جنگ است.

روایت پروکوپیوس(درگذشت در حدود 560 م)،تاریخ‌نویس نامدار بیزانسی، تمامی حکومت قباد را دربرمی‌گیرد و جزئیات بسیار و حتی چند قصه در آن آمده‌ است.پروکوپیوس مورخ رویدادهای عهد یوستینیانونس(527-565)بود و از سال 527 به بعد،مشاور فرمانده بیزانسی بلیزاریوس شد و در رکاب او در جنگ با قباد شرکت‌ جست.مهمترین اثر او تاریخ جنگ‌هاست شامل هفت کتاب.چگونگی بر تخت نشستن‌ قباد و شرح شاهی او در کتاب اول این اثر آمده است.اینک چکیده‌ای از روایت او: پیروز دوباره به سرزمین هون‌های هفتالی هجوم برد.بار نخست در دام افتاد و پس از آن‌که در برابر ایشان سوگند یاد کرد که دیگر به کشورشان لشکر نکشد،او را گذاشتند تا به سلامت باز گردد.51اما به سوگند خود پایبند نماند و چندی بعد پارسیان و هم پیمانان‌ ایشان را گرد آورد و با همهء پسرانش رو به کشور هفتالیان نهاد و تنها پسر کوچکش قباد را،که نوجوانی بیش نبود،در پایتخت گذاشت.اما این بار نیز در دام افتاد و با همهء پسرانش کشته شد.پارسیانی که در سرزمین خود مانده بودند قباد را به شاهی برگزیدند. در آن هنگام ایران باجگزار هون‌ها شد تا آن‌که قباد قدرت خود را استوار کرد و دیگر باجی به ایشان نپرداخت.هون‌ها به مدت دو سال بر پارسیان فرمان راندند.52«چون‌ چندی بگذشت قباد در ادارهء حکومت نیرومندتر شد و بدعتهایی در امر سیاست نهاد و از جمله قانونی گذاشت که می‌کفت پارسیان باید با زنانشان به اشتراک بیامیزند.و این‌ قانون به هیچ روی خوشایند عامهء مردم نیفتاد و همداستان شدند و بر او شوریدند و او را برکنار کردند و در زندان به زنجیر کشیدند.سپس بلاش برادر پیروز را به جای او نشاندند…»53بلاش انجمنی را فراخواند تا سرنوشت قباد را روشن کند.در انجمن تنها یکی از بزرگان که گشنسب نام داشت،خواهان کشتن قباد شد،اما دیگران رأی او را نپسندیدند و قباد را در«زندان فراموشی»بهب ند کشیدند.54قباد به یاری زنش و یکی از بزرگان پارسی به نام سیاوش از زندان گریخت و به سرزمین هون‌ها رفت و دختر شاه‌ ایشان را به زنی گرفت و چندی پس از آن با لشکر بزرگی به ایران بازگشت و بدون‌ درگیری به کاخ شاهی آمد و بلاش گرفت و کور کرد و سیاوش بلندپایه‌ترین فرد کشور شد و«ارتشتاران سالار»لقب گرفت.«و کشور به یمن قباد نیرومند و امن شد،چرا که‌ در کاردانی و کوشش هیچ کس بر او برتری نداشت.»55

اندکی پس از آن،قباد برای پرداخت پولی که به شاه هفتالیان بدهکار بود از آناستاز وامی خواست.اما او نداد.قباد به ارمنستان هجوم برد(502 م)و در ژانویه 503 شهر آمد را گرفت که دو سال پس از آن،در برابر مقداری طلا به رومیان بازپس داد.جنگ تا سال 506 به درازا کشید.اما از سال 504 به بعد قباد در دو جبهه می‌جنگید،چرا که در حوالی سال 504 هون‌ها نیز به شمال شرذقی ایران حمله کرده بودند.در سال 506 امضای‌ پیمان صلح هفت ساله‌ای با بیزانس بهق باد اجازه داد تا همهء نیروی خود را در شمال‌ شرقی و شمال گرد آورد و کار هون‌ها را بسازد و«گذرگاه خزر»(در شمال ایران،در نواحی گرجستان)را بگیرد.56

اندکی پس از روی کار آمدن یوستینوس(اول اوت 518)،قباد دچار نگرانی شد،چه یقین داشت که نمی‌تواند هیچ‌یک از پسرانش را بدون دردسر بر جای خود بنشاند.قانون پسر بزرگ او کاووس را مقدم می‌داشت،اما قباد او را دوست نداشت.پسر دوم او جم جنگاور برجسته‌ای بود و پارسیان نیز او را سخت می‌ستودند،اما از آنجا که‌ یک چشمش کور شده بود،به حکم قانون نمی‌توانست شاه شود.قباد خود خواستار شهریاری پسر کوچکش خسرو بود و چون می‌ترسید که پس از او پارسیان بر خسرو بشورند به یوستینوس پیشنهاد کرد که ایران و روم از جنگ دست بردارند و یوستینوس‌ خسرو را به فرزندی بپذیرد و در پناه گیرد،«چه تنها از این راه می‌توانست ثبات حکومت‌ را تضمین کند.»57دو طرف نمایندگانی برمی‌گزینند که در مرز گرد می‌آیند تا کار صلح و پذیرش خسرو به فرزندخواندگی یوستینوس را به انجام برند.نمایندگان پارسی‌ سیاوش و ماهبوذ(مبدس)اند.58اما مذاکرات به جایی نمی‌رسد.سیاوش واگذاری‌ سرزمینی به ایران را می‌خواهد و رومیان نمی‌پذیرند و شیوه‌ای که رومیان برای‌ فرزندخواندگی پیشنهاد می‌کنند برای ایرانیان پذیرفتنی نیست.خسرو که خود تا دجله‌ آمده تا راهی بیزانس شود با خشم بازمی‌گردد.پس از آن ماهبوذ نزد قباد از سیاوش بد می‌گوید و او را متهم می‌کند که آگاهانه مذاکرات را به بن‌بست کشانده است.دیگر دشمنان سیاوش هم نیز اتهام‌های دیگری بر او می‌زنند و از جمله او را متهم می‌کنند به این‌ که نمی‌خواهد به شیوه ایران بزید و به سنتهای پارسی پابند نیست و خدایان بیگانه را می‌ پرستد و زن خود را،که تازه درگذشته بود،به خاک سپرده است.داوران سیاوش را به‌ مرگ محکوم می‌کنند و قباد،گرچه سیاوش را سخت دوست می‌داشت و جان و شهریاری خود را نیز وامدار او بود،پا در میانی نمی‌کند چه«آنچنان‌که خود می‌گفت، نمی‌خواست قانون‌های پارسیان را زیر پا نهد.»59

بی‌درنگ پس از کشته شدن سیاوش،قباد بر آن می‌شود تا گرجیان را که مسیحی و زیر فرمان او بودند،به پذیرش دین خود وادارد.60شاه گرجیان،گرگین،نزد یوستینوس‌ می‌شتابد و از او کمک می‌خواهد اما کمک رومیان بسنده نیست و گرگین با نزدیکانش از برابر لشکری که قباد به گرجستان می‌فرستد،می‌گریزد.

چندی بعد یوستینوس می‌میرد و یوستینیانوس بر جای او می‌نشیند(اوت 527)و جنگ ایران و بیزانس از سر گرفته می‌شود.61در میان این جنگ قباد سخت بیمار می‌ شود(531)و ماهبوذ را می‌خواند و از ترس خود در مورد جانشینی‌اش با او سخن می‌ گوید.ماهبوذ به او سفارش می‌کند که وصیت‌نامه‌ای بگذارد و در آن خسرو را جانشین‌ خود کند.نگارش وصیت‌نامه را ماهبوذ بر عهده می‌گیرد و پس از مرگ قباد،کاووس در طلب حق خود به تخت و تاج برمی‌آید،اما ماهبوذ می‌گوید که شاه تازه باید با رأی‌ بزرگان گزیده شود.«پس کار را در کف انجمنی از بزرگان نهاد،چه گمان‌ داشت که از سوی ایشان مخالفتی با او نخواهد شد.»62اما در انجمن ماهبوذ وصیت‌نامهء قباد را می‌خواند و بزرگان نیز«با به یاد آوردن فضیلتع قباد»،یک زبان خسرو را به‌ شاهی برمی‌دارند.63

آگائیاس،شاعر و حقوق‌دان بیزانسی(حدود 536-582)،بر آن شد تا کار پروکوپیوس را به پایان برد و رویدادهای حکومت یوستینیانوس بین سالهای 552 تا 558 را در تواریخ خود بازنوشت.اما این اثر او برای تاریخ ساسانیان نیز اهمیت ویژه‌ای دارد، چه سالنامه‌ای از حکومت شاهان این سلسله همراه با خلاصه‌ای از رویدادهای برجستهء روزگار هریک از ایشان در آن آمده و این سالنامه،آنچنان‌که خود آگائیاس می‌گوید، بر بنیاد اسناد بایگانی شاهی نوشته شده.به این ترتیب که سرگیوس (Sergius) نامی‌ «که بهترین مترجم روزگار خود بود»64و به دربار خسرو آمد و شد داشت،به اصرار آگائیاس در سفری به تیسفون از گنجوران خزانهء شاهی خواهش می‌کند تا آثار مهم در این زمینه را در اختیار او بگذارند و آنان نیز برای آن‌که نام و کارهای شاهانشان در تاریخ‌های رومیان بیاید چنین می‌کنند و سرگیوس به امانت تمام این اطلاعات را از روی آن اسناد به یونانی در برمی‌گرداند و به آگائیاس می‌دهد.بنابراین،می‌توان گفت‌ که آنچه آگائیاس دربارهء رویدادهای عهد قباد آورده روایت رسمی حکومت قباد در عهد خسرو اول بوده است.نکات عمدهء روایت آگائیاس چنین است:

پس از کشته شدن پیروز در جنگ با هفتالیان،بلاش،که نرم‌خوی و از خشونت بیزار بود،چهار سال فرمان راند و پس از او برادرزاده‌اش قباد بر تخت نشست.او«بارها به‌ جنگ با رومیان برخاست و بارها بر همسایگان بربرش پیروز شد.دوران او سراسر دورهء آشوب و جنگ بود.در رفتار با راعایایش سخت و سنگدل بود،نظم اجتماعی را پاس‌ نمی‌داشت و در دستگاه سیاسی بدعت‌های انقلابی گذاشت و سنت‌های دیر سال آن را زیرورو کرد.و حتی می‌گویند قانونی آورده بود که زنان باید مشترک باشند.»65و از آنجا که این قانون موجب شده بود تا در این زمینه گناه راوج یابد،بزرگان خشم خود را آشکار کردند و در یازدهمین سال شهریاری او یکپارچه بر او شوریدند و او را برداشتند و در«زندان فراموشی»افکندند و تاج را بر سر جاماسپ نهادند که«سخت نیک‌خوی و دادگر بود.بدین‌سان‌[بزرگان‌]پنداشتند که کارها را به میل خود راست کرده‌اند و از آن‌ پس می‌توانند در صلح و آرامش بزیند.اما دیری نپایید که قباد به یاری زنش از زندان گریخت…و به سرزمین هفتالیان رفت و به شاه ایشان پناه برد.»66شاه هفتالیان او را به‌ گرمی پذیرفت و دختر خود را به او داد و پس از چندی لشکری بزرگ به او سپرد تا به ایران‌ بازگردد و تاج و تخت خود را بازستاند.قباد رو به ایران نهاد و با رسیدن او جاماسپ‌ خردمندانه کناره‌گیری کرد و قباد بی‌دردسر بر تخت نشست و سی سال دیگر نیز فرمان‌ راند.67

پژوهشگران مدرن در میان منابع داستان مزدک از دو نویسندهء بیزانسی دیگر نیز یاد کرده‌اند:یوهان مالالاس (Malalas) و تئوفانس (Theophanes) .68

مالالاس(حدود 491-578)وقایع‌نگار بیزانسی سوری‌زاده،اثری دارد به نام‌ گاهنامه (Chronographia) در هجده کتاب که رویدادهای جهان را از آفرینش تا سال‌ 565 یا شاید 574 دربرمی‌گیرد،اما یگانه نسخهء باقی‌مانده از آن تا سال 563 بیشتر می‌رسد.نکته‌ای که شایان توجه است این است که دانشنامهء بریتانیکا Micropaedia) (VI,p.523 در شرح احوال مالالاس می‌نویسد که او این اثر را خود به پایان نبرد و آخرین بخش کتاب هجدهم مدت‌ها بعد به وسیلهء یک نویسندهء ارتدکس نوشته شده‌ است.اگر آنچه امروز مربوط به تاریخ مزدک شمرده می‌شود نیز در همین بخش آمده‌ باشد،ارزش آن همچون یک سند از همان روزگار از میان می‌رود.باری،آنچه مالالاس‌ نوشته و پژوهشگران مدرن آن را اشاره‌ای به داستان مزدک می‌شمارند،چنین است:

در همان هنگام‌[یعنی در روزگار امپراتوری یوستینیانوس،و در نتیجه در زمانی پس‌ از سال 527]،آیین مانویان از نو در سرزمین پارسیان پا گرفته بود.چون شاه پارسیان‌[قباد] این خبر را شنید در خشم شد و موبدان پارسی نیز به خشم آمدند چرا که مانویان اسقفی‌ برای خود برگزیده بودند که نامش اندرز (Indarzar) بود.پس شاه بارعام داد و حکم‌ کرد تا تمامی مانویان را با اسقفشان بگیرند و چون ایشان را آوردند،به لشکر که آماده بود فرمانی داد و سربازان شمشیر در مانویان نهادند و تمامی ایشان با اسقف و دیگر روحانیانشان پیش چشم شاه کشته شدند.از این گذشته،شاه تمامی دارایی ایشان را گرفت و کلیساهاشان را به مسیحیان بخشید و نیز فرمانی به سراسر کشورش فرستاد که هر مانوی‌ای که بگیرند باید در آتش بسوزانند.و تمامی کتاب‌های ایشان را نیز سوزانید.این‌ است آنچه بستگر (Bastager) پارسیان،که پس از تعمید تیموته (Timothee) نام گرفت، حکایت می‌کند.69

روایت تئوفانس(درگذشت 818)کمابیش یک قرن و نیم پس از روایت مالالاس و گویا در فاصلهء سال‌های 810-814 نوشته شده‌70و گرچه اصل آن را از مالالاس گرفته اما بر شاخ و برگ آن افزوده است.در ضمن،آنچنان‌که نولد که و دیگران آورده‌اند،سال‌ رویداد نزد مالالاس حدود 528/529 و نزد تئوفانس حدود 523/524 است.71باری‌ ترجمهء آنچه کریستنسن از قول تئوفانس آورده،با چند تفاوت ناچیز در جمله‌بندی چنین‌ است:

«…اما قباد،پسر پیروز،در یک روزشمار بسیاری از مانویان را استفشان‌ اندرزرس (Indarzares) و مشاوران پارسی‌ای که به دین ایشان درآمده بودند،کشت.چرا که پسر اوپذشخوارگر (Phthasuarsan) را-که قباد از دختر خود درآمده بودند،از دختر خود زامبیک داشت‌ -مانویان پرورش داده و او را به دین خود درآورده بودند؛و به پذشخوارگر پیغام دادند که: «پدرت پیر شده است و اگر بمیرد موبدان یکی از برادران تو را به شاهی برمی‌دارند تا آیین‌ خودشان پیروز شود.ما می‌توانیم با دعاهای خود در دل پدرت بیندازیم که کناره بگیرد و ترا شاه کند تا تو بتوانی آیین مانوی را در همه جا استوار کنی.»و او نیز عهد کرد اگر به شاهی رسد چنان کند.چون این سخن به گوش قباد رسید،فرمان داد تا برای روز معینی‌ بارعام بانگ زنند و وانمود کرد که می‌خواهد پذشخوارگر را شاه کند.و همه مانویان را فرمود تا با اسقف و زنان و کودکانشان در روز بارعام به دربار آیند؛و از سوی دیگر موبدان‌ موبد گلناز و دیگر موبدان و نیز بازانس (Bazanes) اسقف مسیحیان را،که پزشک‌ ورزیده‌ای بود و قباد دوستش می‌داشت،همگی را فرخواند.و چون همگان گرد آمدند، رو به مانویان کرد و گفت:«دین شما دلنشین من است،از همین رو می‌خواهم در زندگی خود شاهی را به پسرم پذشخوارگر وانهم.پس در یک سو گرد آیید تا او را به‌ شهریاری برگزینید.»مانویان که از این سخن سخت دلیر شده بودند،دل‌آسوده از دیگران‌ جدا شدند.سپس قباد که سربازان را به درون خوانده بود فرمود تا تمامی مانویان را با اسقفشان پیش چشم موبدان موبد و اسقف مسیحیان از دم شمشیر گذراندند.سپس فرمانی‌ به هر سو فرستاد که از مانویان هرکه را بیابند بسوزانند و دارایی ایشان را برای خزانهء شاهی بگیرند و کتاب‌هاشان را در آتش افکنند.72

تا اینجا منابع اصلی حکومت قباد و داستان مزدک را دیدیم.حال هنگام آن است‌ که ارزش روایت‌های ملؤلفان عرب و ایرانی را،در پرتو آنچه از همروزگاران قباد و انوشیروان بر جا مانده،بسنجیم.این کار البته ما را از سنجش روایت‌های پژوهشگران‌ مدرن بی‌نیاز نمی‌کند.چرا که برای سنجشگری بنیادین باید به بررسی کوششهایی که‌ در«آرایش و پیرایش»این منابع شده نیز پرادخت.اما حال مجالی برای این کار نیست و ناچاریم آن را برای آینده بگذاریم و در اینجا به چند اشارهء گذرا،به مناسبت کار کنونی خود،بس کنیم.

3-بازسنجی ارزش روایت‌های عرب و ایرانی

می‌خواهیم ببینیم روایت‌های عرب و ایرانی تا کجا با روایت‌های همروزگاران قباد و انوشیروان همخوان است.یعنی چه بخشی از نوشته‌های موجود پیرامون حکومت قباد را می‌توان بیش و کم،و با توجه به مجموع منابع،نزدیک به واقعیت شمرد.اما پیش از آن‌ ناگزیریم در درستی این روش بحثی کنیم.

احسان یار شاطر در مقالهء«آیین مزدکی»در تاریخ ایران کمبریج هم در آغاز بخش‌ مربوط به منابع،دربارهء تاریخ‌نگاران همروزگار قباد و انوشیروان می‌نویسد:«[اینان‌] به دلیل بی‌علاقگی به مسائل دینی ایران خیلی کم به آموزه‌های مزدک پرداخته‌اند و آثارشان در این زمینه‌ها عموما دیدگاه دستگاه ساسانی را باز می‌تاباند.»73اما ایشان‌ برای توجیه این سخن کمترین دلیل یا قرینه‌ای به دست نداده‌اند و با یک جمله،از سویی،به مسئلهء سکوت منابع یونانی و سریانی در مورد مزدک نپرداخته‌اند،و از سوی‌ دیگر،دربارهء سندیّت منابع پسین جای هیچ گفتگو باقی نگذارده‌اند.اما این حکم جای‌ چون و چرا دارد.آگائیاس را می‌توان بازگویندهء«دیدگاه دستگاه ساسانی»شمرد.اما بر چه پایه‌ای می‌توان دربارهء یشوعا و پروکوپیوس نیز چنین سخنی گفت؟کشیش‌ مسیحی‌ای که در ادسا زیست و قباد را آلت قهر خدا و از جمله بلایای آسمانی به‌ شمار می‌آورد74و چون ویرانگری ستمکار تصویر می‌کرد،75چرا باید بازگویندهء دیدگاه‌ دستگاه ساسانی شمرده شود؟وانگهی گیریم چنین بوده باشد.یشوعا سال‌ها پیش از تاریخی که پژوهشگران برای مغضوب شدن مزدک به دست می‌دهند در گذشته بود. یارشاطر،همچون بسیاری دیگر،بر آن است که قتل‌عام مزدکیان حدود سال 528 روی‌ داده‌76و می‌گوید که تا چندی پیش از آن مزدکیان چنان نفوذی در دربار و بر قباد داشتند که می‌توانستند در امر مهمی همچون تعیین جانشین شاه دخالت کنند.77با این‌ حساب،به چه دلیل«دیدگاه دستگاه»در سال‌های آغازین قرن باید دربارهء چهرهء برجسته‌ای چون مزدک سکوت کند؟

و اما در مورد پروکوپیوس.او نه تنها در مقام تاریخگزار می‌کوشید تا خود برای‌ نگارش تاریخش اسنادی فراهم آورد،با در مقام مشاور بلیزاریوس نیز ناگزیر از اطلاعاتی که بی‌گمان رومیان می‌کوشیدند دربارهء اوضاع داخلی و وضعیت سیاسی‌ ایران به دست آورند با خبرمی‌شد.وانگهی خود بروشنی می‌گوید که دربارهء ماجرای خلع قباد و زندانی شدن و گریز او چند روایت در اختیار داشته است.وی پس از شرح‌ ماجرای زندانی شدن قباد در«زندان فراموشی»،می‌نویسد زن او با دلربایی از زندانبان‌ به دیدارش رفت و آندو جامه‌هاشان را عوض کردند و زن بر جای قباد نشست و قباد در جامهء زنان گریخت و گریختنش تا دو سه روز پنهان ماند.و سپس می‌افزاید،«اما دربارهء این که پس از آشکار شدن نیرنگ ایشان زن به چه سرنوشتی دچار آمد و چگونه او را کیفر دادند نمی‌توانم با اطمینان سخنی بگویم،چرا که روایت‌های پارسیان باهم‌ نمی‌خواند.از اینرو از آوردن آن‌ها چشم پوشیدم.»78

و اما دربارهء مالالاس.او روایتش را از قول ایرانی نقل می‌کند که گویا سمتی‌ رسمی داشته اما از دین رسمی برگشته و به مسیحیت گرویده بود.چه چیزی می‌توانسته‌ چنین کسی را از گفتن همهء دانسته‌هایش باز بدارد؟

اما،فراتر از همهء اینها،مسئلهء«دیدگاه دستگاه»است.این اصطلاح حکایت از حکومت یکپارچه‌ای دارد که از رویدادها روایت یکدستی همخوان با منافع خود به‌ دست می‌دهد و همهء ارکان آن همان روایت را یکسان باز می‌گویند و چه بسا بخشهایی‌ از حقیقت را از دیگران نهان می‌دارند یا منکر می‌شوند.اما در کشوری که سلطنت و اشرافیت و روحانیت در مقام سه نیرو با منافعی جداگانه هریک بخشی از قدرت او را در کف دارند و درگیری‌های میان ایشان در فاصله‌ای کمتر از نیم قرن(از شکست پیروز در 484 تا بر تخت نشستن خسرو در 531)به چند بحران سیاسی بزرگ می‌انجامد، «دیدگاه دستگاه»و روایت رسمی آیا یکی و یکسان تواند بود؟در چنین فضای سیاسی‌ آشفته و پرکشاکشی دستگاه ناگزیر به شمار مراکز قدرت دیدگاه دارد.یعنی اگر این‌ منطق را تا به آخر دنبال کنیم و آنچه را که پژوهشگران مدرن دربارهء نفوذ مزدکیان بر شاه‌ و درباریان می‌گویند بپذیریم،ناگزیر به این نتیجه می‌رسیم که یکی ازاین‌روایتهای‌ رسمی باید روایت خود مزدکیان می‌بود.یارشاطر می‌گوید که قباد پس از بازگشت نیز مزدکی ماند و کاووس پسر بزرگ او(و در نتیجه نخستین مدعی تاج و تخت)و سیاوش‌ -که از بازگشت قباد به بعد فرماندهی کل سپاه را داشت-نیز مزدکی بودند.79چگونه‌ می‌شد گروهی که دست‌کم یک چهارم قرنی شاه و ولیعهد و سپهسالار کشور را با خود داشتند بر«دیدگاه دستگاه»کمترین اثری ننهند؟

باری،از چهار دسته روایتی که دیدیم،دربارهء خانوادهء اول جای بحث چندانی‌ نیست.همچنان‌که دیدیم،در اینجا داستان مزدک همچون رویدادی فرعی در حاشیهء تاریخ حکومت انوشیراون آورده می‌شود.مزدک پیامبری است که در آخرین سالهای حکومت قباد یا در آغاز عهد انوشیروان اندیشه‌هایی تاسازگار با نظام موجود را تبلیغ می‌ کند و هوادارانی می‌یابد و به روایتی آشوب‌هایی هم برمی‌انگیزد و انوشیراون نیز فرمان‌ می‌دهد تا او و پیروانش را بکشند.کشتار ایشان را ایرانی‌ای که به مسیحیت گرویده- و در نتیجه به مسائل دبنی دلبسته است-برای مالالاس بازمی‌گوید و او نیز آن را در تاریخ خود می‌آورد.این داستان گویا در منابع رسمی نمی‌آید و آگائیاس از آن بی‌خبر می‌ماند.سکوت پروکوپیوس چه بسا به دلیل بی‌علاقگی او به مسائل دینی و فرعی بودن‌ این رویداد و بی‌ارتباط بودن آن با زندگی سیاسی باشد.ناهمگونی روایت مالالاس‌ با روایت بعدی یکی در ضبط نام پیامبر است و دیگری تفاوت یکی-دو ساله‌ای در زمینهء رمان رویداد،و این‌ها حل شدنی و در مجموع ناچیز است.در این دسته روایات نکتهء خردناپذیری به چشم نمی‌خورد و اگر پژوهشگران مدرن از میان مجموع روایت‌های این‌ ماجرا تنها این دسته را به جدّ می‌گرفتند و پای مزدک را به حوزهء تاریخ سیاسی نمی‌ کشیدند،دیگر جای اعتراض بنیادینی نمی‌ماند.چه روشن است که آنچه نمی‌توان‌ پذیرفت رابطهء مزدک با دربار ساسانی و نقش تعیین‌کنندهء او در روند رویدادهای‌ سیاسی روزگار قباد است،وگرنه پیدایش پیامبر با یک مصلح اجتماعی در هیئت پیامبر در دورهء ساسانی به خودی‌خود هیچ امر شگفت‌انگیز و خردناپذیری نیست.

باری،وضع روایت‌های دستهء دوم فرق می‌کند:در اینجا نیز سخنی از مزدکی شدن‌ قباد در میان نیست،اما برکناری قباد کار مزدکیان شمرده شده و این نکته با آنچه در منابع قدیمی آمده ناهمخوان است.یشوعا و آگائیاس به روشنی می‌نویسد که برکناری‌ قباد کار بزرگان بود.پروکوپیوس از«عامهء مردم»80 ūūū) پلثوس)سخن‌ می‌گوید.اما او نیز چون یشوعا و آگائیاس علت اصلی شوریدن«عامهء مردم»بر قباد را قانونی می‌داند«که می‌گفت پارسیان باید با زنانشان به شاتراک بیامیزند»،و این اصل‌ را منابع عرب و ایرانی به مزدک نسبت می‌دهند.ناگزیر باید نتیجه گرفت که قباد را مخالفان این قانون برکنار کرده بودند و نه مزدکیان که روایت‌های عرب و ایرانی‌ نهندگان حقیقی و خواستاران این قانون معرفی می‌شوند.

ایت دسته از ورایتها ناهنجارترین صورتی است که از ماجرای مزدک و قباد پرداخته‌اند:هواداران یک فرقهء مذهبی پادشاهی را خوار و سرانجام خلع و زندانی‌ می‌کنند.یکی از یاران وفادار او،که پدرش را پیش‌ترها همین شاه کشته،در برابر این‌ فرقه قد علم می‌کند و بسیاری از ایشان را می‌کشد و شاه را باز بر سرکار می‌آورد.اما او،چنان‌که گویی هیچ چیزی رخ نداده،فرقهء کذا و رهبر آن را به حال خود می‌گذارد و اینان که خواهان اشتراک اموال و زنانند،هچون گذشته اندیشه‌هاشان را به کار می‌بندند و از کشور آشفته-بازاری می‌سازند که در آن مال و ناموس هیچ‌کس در امان‌ نیست.و به رغم همهء آشوب‌هایی که برپا کرده‌اند و می‌کنند و به رغم همهء بلاهایی که‌ بر سر شاه آورده‌اند باز با او چنان روابطی دارند که می‌توانند او را وادارند تا یار وفادارش‌ را بکشد.و وضع به همین صورت می‌ماند تا سرانجام شاه می‌میرد و پسرش بر تخت‌ می‌نشیند ء کارها را به شامان می‌آورد.براستی چگونه می‌توان این روایت‌ها را چیزی‌ بیش از افسانه شمرد آنگاه که می‌دانیم این کشور بی‌حساب و کتابی که از آن سخن‌ می‌رود ایران ساسانی است که از ابرقدرت‌های زمان خود بود و شاه درماندهء کم‌خردی‌ که در اینجا تصویر می‌شود همان قباد ساسانی است که بیش از چهل سال بر این‌ امپراتوری بزرگ فرمان راند و آن را بسی نیرومندتر از آنکه یافته بود برای جانشینش‌ گذاشت؟

روایت‌های دستهء چهارم نیز آزمون سنجش در پرتو منابع دیرین را تاب نمی‌آورد. همچنان‌که دیدیم،در این خانواده ماجرای مزدک در اواخر دورهء دوم حکومت قباد و در زمانی نزدیک به بر تخت نشستن انوشیروان روی می‌دهد.اما در متون باقی مانده از قرن‌ ششم کمترین نکته‌ای نمی‌توان یافت که روایت‌های فردوسی یا ثعالبی دربارهء آشوب و هرج‌ومرج بزرگ در طول حکومت دوم قباد را تأیید کند.81برعکس،پروکوپیوس‌ می‌نویسد که پس از بازگشت قباد،و به یمن قدرت او،کشور نیرومند و امن شد. آگائیاس نیز نیرومندتر شدن قباد را تأیید می‌کند.82وانگهی،به شهادت پروکوپیوس، قباد از سال 527 به بعد درگیر رشته جنگ‌های دیگری با رومیان شد که تا پایان عمر او به درازا کشید و از چندی پیش از آن نیز درگیر لشکرکشی به گرجستان بود.بنابراین، تصور این که در چنین وضعیتی درگیر آشوب‌های داخلی نیز بوده باشد خردپذیر نیست.و بویژه،نزد پروکوپیوس نکتهء دیگری هست که این روایت‌ها را بی‌اعتبارتر می‌کند. می‌گوید،رومیان و پارسیان از دیرباز عادت داشتند جاسوسانی به خرج خزانه نگاه دارند و اینان نهانی نزد دشمن می‌شدند تا ببینند در آنجا چه می‌گذرد و در بازگشت به‌ فرمانروایان خود گزارش می‌دادند.چندی پیش از بیماری قباد،یکی از جاسوسانی که‌ پارسیان به بیزانس فرستاده بودند خیانت کرد و«نزد امپراتور یوستینیانوس رفت و بسیاری‌ چیزها را که در میان بربرها[پارسیان‌]می‌گذشت فاش کرد و بویژه این را که اقوام‌ ماساژت برای آسیب رساندن به رومیان آماده می‌شوند تا بزودی وارد خاک ایران شوند و به سپاه ایران بپیوندند و از آنجا به سرزمین رومیان بیایند.»83یعنی مهمترین خبری که این‌جاسوس ایرانی می‌دهد مربوط به قرارهای نظامی قباد است؛اما از آشوب در ایران و آشفتگی در دربار ساسانی کلامی نمی‌گوید-یا اگر هم گفته چیزی درخور بازگفتن‌ نبوده،چه پروکوپیوس کوچکترین اشاره‌ای بدان نکرده است.بنابراین،روایت‌های‌ خانوادهء چهارم نیز،در زمینهء نکات اصلی داستان قباد و مزدک با اسناد قدیمی ناهمخوان‌ است.

و با اینهمه،از دیدگاهی یکسره منطقی،هماهنگ‌ترین و پذیرفتنی‌ترین روایت از این داستان همین خانوادهء چهارم است:در درگیری‌های طبیعی میان نهادهای‌ حاکمیت،شاهی یکی از بزرگان بانفوذ را می‌کشد،دیگر بزرگان بر او می‌شورند و برادرش را بر جایش می‌نشانند.او به کمک لشکر بیگانه بازمی‌گردد و تاج و تخت خود را بازمی‌یابد.اندیشه‌های یک رهبر دینی(در چند روایت موبدان موبد)فرصتی به او می‌دهد تا داد خود را از بزرگان بستاند.مردم نیز به پشتگرمی شاه پا به میدان می‌نهد و سررشته از کف به درمی‌رود،چرا که این اندیشه‌ها با نبیان نظام سازگار است.چنین‌ است که بزرگان و روحانیان و پسر شاه دست در دست هم می‌نهند و رهبر دینی و پیروان‌ او را می‌کشند و شورش را می‌نشانند و شاه را نیز به روایتی به ابراز پشیمانی می‌کشانند و به روایتی برکنار می‌کنند.(حال آن‌که در خانوادهء سوم،برخلاف عقل سلیم،مرید تاجور را می‌گیرند و مراد آشوبگر و پیروان فرودست‌ترش را تا سی سالی دیگر به حال‌ خود می‌گذارند.)اما این روایت منطقی،همچنان‌که دیدیم،تاریخی نیست.

می‌ماند خانوادهء سوم:قباد به دست بزرگان،به جهت گرویدنش به مزدک،برکنار و زندانی می‌شود.اما،باز به قدرت می‌رسد و سی سال دیگر حکومت می‌کند و تنها پس‌ از مرگ اوست که انوشیروان مزدک و هوادارانش را می‌کشد.ببینیم این روایت تا کجا با منابع قدیمی همخوان است.

نخستین نکته‌ای که بدگمانی خواننده را برمی‌انگیزد،مسئلهء نام مزدک است.در میان آثاری که به دست ما رسیده،این نام در هیچ‌یک از نوشته‌های پیش از قرن نهم‌ میلادی(قرن سوم هجری)دیده نمی‌شود.پژوهشگران مدرن در برابر این مشکل معمولا سکوت می‌کنند.تنها کلیما کوشیده است تا توضیحی دست و پا کند.به گمان او، انوشیروان چندان از مزدک بیزار بود که بر آن شد حتی خاطرهء او را نیز بزداید و فرمان داد تا در خدای نامک نیز نامی از او نبرند.سرانجام ابن مقنع(درگذشت در حدود 140 هـ/760 م)بود که نام مزدک را زنده کرد و در ترجمهء خود از خدای نامک داستان او را آورد.84این توضیح البته بی‌پایه است:چگونه پادشاهی ساسانی می‌توانست تاریخ‌نویسی چون پروکوپیوس را،که با او می‌جنگید،از آوردن داستان مزدک باز دارد؟ و حتی اگر بپذیریم که آگائیاس تنها منبع رسمی را دیده بود و دوست مترجم او سرگیوس نیز چنان مرد رازدار و فرمان‌برداری بود که از مزدک با تاریخنویس بیزانسی‌ سخنی نگفته بود،و یا حتی اگر بپذیریم که خود سرگیوس نیز،به رغم آمد و شد در دربار ساسانی،نظر به سانسور خسرو چیزی از این داستان نشنیده بود،دربارهء یشوعا چه می‌ توانیم گفت که سال‌ها پیش بر تخت نشتن خسرو اول(531)در گذشته بود؟این‌ دعوی که مزدک چنان شخصیتی نبود که نامش به گوش مورخان بیگانه برسد یا آنان‌ آوردن نام او را سودمند بشمارند پذیرفتنی نیست.گفتار و کرداری که به وا نسبت داده‌ می‌شود چندان شگفت‌انگیز است و داستان او چنان با سرنوشت شخصی قباد و با زندگی سیاسی کشور آمیخته است که،اگر حقیقت می‌داشت،بی‌گمان آوازهء او در میان ایرانیان و همهء کسانی که به وضعیت سیاسی ایران اندک دلبستگی داشتند می‌پراکند و جاسوسان بیزانسی داستان او را به گوش فرمانراویان خود می‌رساندند و نویسنده‌ای چون پروکوپیوس،که در تاریخ بارها از شخصیت‌های پارسی بسیار کم‌ اهمیت‌تر نام می‌برد و دز زمینهء مسائل سیاسی و دربارهء شخصیت‌های سیاسی قصه‌های‌ بسیار نقل می‌کند و حتی افسانه‌ای را که دربارهء ماهیگیر و پیروز و مروارید تاج پیروز شنیده نیز بازمی‌گوید،85بی‌گمان از آوردان نام چنین شخصیت تعیین‌کننده‌ای‌ نمی‌گذشت و این داستان شگفت‌آور را ناگفته نمی‌گذاشت.اما مسئله تنها نام مزدک‌ نیست.چه گذشته از نام او،هیچ شخصیتی نیز در آثار همرزوگاران قباد و خسرو یافت‌ نمی‌شود که از دور یا نزدیک اندک شباهتی به او داشته باشد.در قرن ششم،نه تاریخ- نویسان علاقمند به رویدادهای دربار ساسانی دربارهء مزدک یا چهره‌ای شبیه به او کمترین چیزی شنیده‌اند،نه سفیران و فرستادگانی که یشوعا جزء منابع خود یاد می‌کند،86نه جاسوسانی که به گفتهء پروکوپیوس از دیربازایرانیان به روم و رومیان به‌ ایران می‌فرستاده‌اند،نه در اسناد خرانهء شاهی کمترین نشانی از او دیده می‌شود،نه‌ سرگیوس مترجم از وجود او خبری دارد.با این حساب،ناچار باید فرض را بر آن گذاشت‌ که در قرن ششم خرد و کلان توطئه چیده بودند که آیندگان از داستان مزدک و قباد بویی‌ نبرند!یا باید باور کرد که تمامی ماجرای مزدک و آن آشوب‌ها و آشفتگی‌ها که‌ می‌گویند همه بسیار محرمانه رخ می‌داد و به چشم نامحرم نمی‌آمد و به گوش نامحرم‌ نمی‌رسید.البته مالالاس از قول ایرانی مسیحی شده‌ای می‌گوید که مانویان از نو در ایران پا گرفته بودند و اندر زر نامی را نیز به اسقفی برگزیده بودند و همگی به فرمان شاه کشته شدند.اما این همهء چیزی است که مالالاس می‌گوید.یعنی یگانه رابطهء اسقف‌ مانوی،به روایت مالالاس،با دربار ساسانی این است که به فرمان شاه خود و پیروانش‌ را می‌کشند.یکی کردن این اسقف با مزدکی که می‌گویند یار گرمابه و گلستان قباد شد و او را از دین به در برد و هنگامه‌ها برپا کرد و آشوب‌ها برانگیخت و آتش‌ها سوخت‌ تنها از نیروی تخیل پرباری ساخته است که بیشتر زیبندهء شاعران است تا درخور پژوهشگران.برای آن‌که کار این اندرزر تا آنجا بالا گیرد که پایش به دربار ساسانی باز شود باید نتظر اوایل قرن نهم میلادی،یعنی منتظر تئوفانس بمانیم؛و تازه نزد او هم هنوز پای خود شاه به بازی کشیده نشده و تنها یکی از پسرانش است که به مانویّت گرویده. پس آن‌گاه که کلیما می‌نویسد که در روایت مالالاس از نام اندرزر«بی‌گمان» (ohne Zweifel) به مزدک نظر دارد،87حکمی می‌دهد که بر هیچ پایه‌ای استوار نیست و اگر بنا بود تحلیل‌های روانکاوانه را هم در این تحقیق راه دهیم می‌گفتیم که‌ این«بی‌گمان»را فقط برای آن نوشته که بر گمان‌های خودش چیره شود.88بنابراین، اگر در منابع دست نبریم و حرف طبری و فردوسی را در هان مالالاس نگذاریم و حدس‌ و گمان خود را«منبع»نشماریم و به اجماع اهل فن دل نسپاریم و فقط منابعی را که‌ داریم در نظر بگیریم،ناگزیر بپذیریم که در منابع باقی مانده از قرن ششم کمترین‌ نشانی از مزدک یا چهره‌ای همانند او یافت نمی‌شود.

این از خود«پیامبر پرولتاریایی».89حال ببینیم از پیام انقلابی او در آثار پیشینیان‌ چه می‌یابیم.

آیین اجتماعی مزدک،چنانکه روایت کرده‌اند،دو اصل برجسته دارد:اشتراک‌ اموال و اشتراک زنان.اما از اصل نخست در نوشته‌های همروزگاران قباد و خسرو هیچ‌ اثری دیده نمی‌شود.از یشوعا گرفته تا آگائیاس،هیچ نویسنده‌ای کوچکترین اشاره‌ای‌ به این امر نکرده و از قانونی که از دور یا نزدیک کمترین ربطی به چنین اصلی داشته‌ باشد سخنی نرانده و کلامی دربارهء شورش‌های توده‌ای برای برقراری اشتراک اموال‌ ننوشته.یعنی اگر تنها بر بنیاد منابعی که داریم داوری کنیم،باید بپذیریم که خواست‌ اشتراک اموال همچون«تهمتی مضاعف»،روزگاری پس از مرگ انوشیروان(نظر به‌ سکوت آگائیاس در این مورد)بر پروندهء قباد افزوده شده و مؤلفان عرب و ایرانی آن را بازگو کرده‌اند و از آنجا که در روزگار ما دیگر چنین خواستی نشانهء جنون به شمار نمی‌آید،پژوهشگران مدرن همگی آن را پذیرفته و هریک وجهی برای آن تراشیده و حدودی نهاده‌اند.جالب اینجاست که آنچه موجب شده تا برخی از پژوهشگران مدرن قباد را پادشاهی دادگر به شمار آورند گرویدن فرضی او به اصلی است که‌ همروزگارانش کمترین خبری از آن نداشته‌اند(مگر آن‌که فرض کنیم خبر داشته‌اند و بروز نداده‌اند).از جمله،احسان یارشاطر می‌نویسد:«…قباد مردی بود با گرایش‌های‌ آزادمنشانه (liberal tendencies) و سودای عدالت در سر داشت…»90تنها منبعی که‌ می‌توان برای چنین حکمی سراغ کرد یکی عبارتی است از طبری که به نقل از هشام ابن‌ محمد کلبی می‌نویسد:«قباد زندیقی نکوکار بود و از خونریزی بیزار بود و با دشمنان به‌ مدارا رفتار نی‌کرد.»91دیگر سخنی از حمزهء اصفهانی که«می‌گوید سلطنت قباد به‌ آخر رسید چرا که او در بند زندگی اخروی بود.»92سپس ارجاعی به مقدسی،که عین‌ مطلب طبری را با کمی پس و پیش بازگفته است،93و سرانجام ارجاعی به بخش یازدهم‌ کتاب اول پروکوپیوس (“I.xi”) (که ظاهرا غلط چاپی است،چه در بخش یازدهم‌ مطلبی نیست که در این زمینه به کاری بیاید و مقصود باید بخش نهم باشد).در اینجا (کتاب اول،بخش نهم،بند 19،ص 75)پروکوپیوس می‌گوید،قباد در شهر آمد و اطراف آن هیچ بنایی را ویران نکرد.اما همین پروکوپیوس بیش از آن(کتاب اول، بخش هفتم،بندهای 30-32،ص 59)گفته است که قباد چون سرانجام آمد را گرفت‌ قتل‌عام بزرگی به راه انداخت تا آن‌که کشیش پیری سخن دلپذیری به وی گفت.پس‌ فرمان داد تا کشتار مردمان شهر را بس کنند.اما دارایشان را به غارت ببرند و خودشان را به بردگی بگیرند و بزرگانشان را برای خود برگزینند.ما از آنچه یشوعا دربارهء خشونت‌ قباد نوشته می‌گذریم و عبارت آگائیاس را که می‌گوید او با رعایایش سخت و سنگدل‌ بود نیز نادیده می‌گیریم.چه همین یک خبر پروکوپیوس بس است برای آن‌که روشن‌ شود که قباد چگونه«از خونریزی بیزار بود»و«با دشمنان به مدارا رفتار می‌کرد».94

این از اصل اول«کمونیسم مزدکی».حال به اصل دوم بپردازیم:

همچنان‌که دیدیم،مسئلهء برقراری اشتراک زنان به دست قباد در منابع قدیمی آمده‌ است.اما جالب اینجاست که همان پژوهشگرانی که به هر شگردی می‌کوشند تا به‌ دستاویز جمله‌ای از حمزه و عبارتی از مقدسی و بیتی از فردوسی برای اصل نایافتنی‌ اشتراک اموال وجهی بتراشند،در اصل اشتراک زنان به بدگمانی می‌نگرند و می‌کوشند تا از برد آن بکاهند و حتی معنای دیگری بدان بدهند.(و البته اقرار باید کرد در این یک‌ رمینه روش ایشان درست است.)کریستنسن پوشیده می‌کوشد تا به این اصل معنایی‌ کمابیش افلاطونی بدهد.95یارشاطر می‌نویسد:«با اندکی روشن‌بینی می‌توان‌ دریافت که به کار بستن چنین اصولی ناممکن می‌بود.»96اما به جای آن‌که این اندیشه را تا به آخر دنبال کند و مسئلهء امکان‌پذیرش چنین اصولی از سوی یک شاه ساسانی را پیش بکشد،می‌کوشد تا به کمک چند فرضیه به اصل اشتراک زنان صورتی خردپذیر بخشد.ریچارد فرای مسئله را از بنیاد منکر می‌شود و می‌نویسد:«ما نمی‌دانیم مزدک تا کجا پیش رفت،چه مخالفانش او را حتی به هواداری از ایدهء اشتراک زنان نیز متهم‌ کرده‌اند.و این پذیرفتنی نمی‌نماید.»97

این که چه قانون یا اقدامی از سوی قباد موجب شده بود تا برقراری اشتراک زنان به او نسبت داده شود،دانسته نیست.اما نگاهی به اخلاق جنسی و«حقوق خانواده»در آن‌ دوران نشان می‌دهد که این حوزه بستر بسیار مناسبی برای دامن زدن به چنین اتهام‌هایی‌ بوده است.در این نوشته جای ورود در جزئیات حقوقی نیست.اما اشاره‌وار یادآور شویم که‌ حقوق ساسانی گذشته از چند زنی،دو شوهری را نیز به رسمیت می‌شناخت.و این در ماتکدانی هزار دانستان،که مجموعه‌ای از احکام حقوقی و به زبان امروز«رویهء قضایی» آن دوران است،به روشنی آمده:اگر مردی به زن خود می‌گفت:«ترا سردار خودت‌ کردم»،زن مطلقه نمی‌شد،اما اجازه می‌یافت که همزمان به ازدواج«چکری»با مرد دیگری نیز تن درهد.98و در جای دیگر گفته می‌شود که مرد می‌تواند«پادشاه-زن»خود را به همسری موقت به مردی بدهد که برای نکاهداری کودکانش نیازمند زن است،به‌ شرط آن‌که نیاز او زاییدهء کوتاهی خودش نباشد و خواهش خود را به گونه‌ای شایسته‌ عنوان کند.99این نمونه‌ها هم نرمش اخلاق جنسی در ایران ساسانی را نشان می‌دهد و هم این نکته را که هر مداخله‌ای در این حوزه می‌توانست به سادگی دستاویزی برای‌ تهمت‌های گوناگون شود.چون در بررسی تاریخ حکومت قباد یک نکته را باید پیوسته در نظر داشت و آن کاربرد سیاسی نسبت دادن برقراری اشتراک زنان به قباد است:قشر حاکم در نیمهء دوم آخر قرن پنجم زیر این پوشش دینی-اخلاقی برکنار کردن قباد را توجیه‌ می‌کرد و از آن‌چه بسا برای پوشیدن انگیزه‌های حقیقی مبارزه‌ای که به چنین سرانجامی‌ انجامیده بود سود می‌جست.می‌توان تصور کرد که تهمت«اباحه»به قباد همزاد با یک‌ کودتا بوده است و از همین‌رو نمی‌توان در آن با بدگمانی ننگریست.و اگر بتوان به‌ مترجم انگلیسی آگائیاس اطمینان کرد،می‌توان نشانه‌های این بدگمانی را هم در قرن‌ ششم نزد تاریخنویس بیزانسی یافت.100

با توجه به این نکات،و با در نظر داشتن بستر سیاسی پیدایش این تهمت،می‌توان‌ حدس زد که قباد به گونه‌ای مداخله‌ای در حوزهء حقوق خانواده کرده بود که،گرچه به‌ خودی‌خود اهمیتی نداشته،اما چه بسا بهانه‌ای به دست داده بود برای توجیه کودتایی بر ضد او،که اگر این مداخله هم نمی‌بود لا بد به بهانهء دیگری صورت می‌گرفت و آن بهانهء دیگر هم چه بسا دینی می‌بود.باید توجه داشت که مورد قباد استثنایی نیست.در طول‌ چند دهه پس از شکست پیروز،حکومت ساسانی با چهار بحران سیاسی بزرگ روبرو می‌شود:برکناری ولاش،برکناری قباد،بازگشت قباد و سرانجام مسئلهء تعیین جانشین‌ او که به کشته شدن سیاوش می‌انجامد.از این چهار مورد تنها بازگشت قباد است که با انگیزه‌های دینی توجیه نمی‌شود؛چه،نیازی بدین کار نیست.قباد پادشاهی است که‌ بازمی‌گردد تا تاج و تخت خود را بازستاند و همین‌که هیچ‌کس در برابر او ایستادگی‌ نمی‌کند نشانهء آن است که کار او به خودی‌خود روا شمرده می‌شود.حال آنکه،در هر سه مورد دیگر نیروهای پیروز در مبارزهء قدرت مبارزهء خود را زاییدهء انگیزه‌های دینی و پیروزی خود را پیروزی دین جلوه می‌دهند.ولاش پادشاهی است که توان راست کردن‌ کار کشور پس از شکست‌های پیروز را ندارد.او را برکنار و کور می‌کنند به این بهانه که‌ قانون‌های دینی را پاس نمی‌دانست و می‌خواست در شهرها گرمابه بسازد.101قباد بر آن‌ است تا قدرت نهاد شهریاری را،که پس از شکست‌های پیروز و برکناری ولاش در برابر روحانیّت و اشرافیّت سخت ناتوان شده،بدان بازگرداند(به یاد داشته باشیم که‌ پروکوییوس و آگائیاس هر دو از نوآوری قباد در امر سیاست و در دستگاه سیاسی سخن‌ می‌گویند)،اما کامیاب نمی‌شود.پس او را برکنار و دربند می‌کنند و می‌گویند سر آن داشت که در دین بدعت نهد و زنان را به زنا وادارد.در کشاکش بر سر گزینش‌ جانشین قباد،سیاوش که خواستار شاه شدن خسرو نیست شکست می‌خورد.خسرو و هوادارانش او را به محاکمه می‌کشانند و به مرگ محکوم می‌کنند به این بهانه که‌ خدایان بیگانه را می‌پرستد و جسد زنش را به خاک سپرده است.

دین در روزگار ساسانی یکی از دو پایهء مشروعیّت قدرت سیاسی است و نقشی‌ نزدیک به نقش حقوق در جوامع کنونی دارد.ویژگی بنیادی نظام سیاسی ساسانی- که از آن،دست‌کم در ایران پیش از اسلام،یک نظام یگانه می‌سازد-در این است‌ که دو پایهء مشروعیت دارد:شهریاری و دین.ازینرو طبیعی است که در آن اتهام‌های‌ دینی-اخلاقی رایج‌ترین پوشش انگیزه‌های سیاسی در روند مبارزهء قدرت باشد(بویژه‌ هنگامی که مسئلهء برکنار کردن شاه در میان باشد که،به حکم مقامش،خود نمایندهء نهاد شهریاری است.برای پژوهشگری که به تاریخ آن دوران می‌پردازد،این‌گونه‌ اتهام‌ها تنها می‌تواند نشانهء یک درگیری سیاسی به شمار آید نه بیش.اما تا جایی که به‌ محتوای هر اتهامی از این دست مربوط می‌شود،تنها در صورتی می‌توان آن را به جدّ گرفت که از سویی با خرد راست درآید و از سوی دیگر نشانه‌های روشنی از درستی آن‌ در دست باشد.و باز هم از این نیز می‌باید فراتر رفت و اگر نشانهء روشنی نیز در دست باشد باز باید تا جایی که می‌شود کوشید تا از ساختگی و فرمایشی نبودن آن مطمئن شد. مختصر،باید در چنین اتهام‌هایی همان‌گونه بنگریم که امروزه در بیانیّه‌های پس از کودتا یا در کیفر خواست‌های فرمایشی می‌نگریم.اما آن‌گاه که سنجش بر بنیاد خرد را به‌ یک سود نهیم و به نبود نشانهء روشن نیز اعتنایی نکنیم و برعکس بکوشیم تا برای آن‌ توجیهی بیابیم و جای خالی سند و نشانه را با روایت‌های پر از تناقض چند قرن بعد پر کنیم تا به جایی که حتی کار را وارونه کنیم و روایت‌های کهن را در پرتو راویت‌های نو «تأویل»کنیم،به زبان امروز در دام تبلیغات رسمی افتاده‌ایم.تا چه رسد به آن‌که در آثار مردم همروزگار رویدادها آنچه را که نشانهء نادرستی اتهام است نادیده بگیریم یا،بر پایهء فرض درستی اتّهام،آنها را خطا بشماریم.102

آری،در آثار قرن ششم نشانه‌هایی هست که روایت عرب و ایرانی قباد و مزدک را از این هم ناپذیرفتنی‌تر می‌کند.یشوعا،در همان جا که از برقراری«فرقهء پلید زرادشتگان»به دست قباد سخن می‌گوید،می‌افزاید که قباد ارمنیان زیر فرمایش را آزار می‌داد،چون نمی‌خواستند آتش‌پرست شوند.اما اگر قباد خود از آتش‌پرستی برگشته‌ بود و،آنچنان‌که کمابیش تمامی منابع عرب و ایرانی می‌گویند،به فرقه‌ای مانوی‌ گرویده بود،دیگر به چه دلیلی می‌توانست چنین کرده باشد؟چرا باید می‌کوشید تا دیگران را به دینی درآورد که خود ازآن‌روی گردانده بود؟و حتی اکر با یارشاطر همزبان شویم و بگوییم که مزدکیّت آیینی مانوی نبود و یکی از گرایشهای زرتشتی بود، باز هم مشکل حل نمی‌شود:چرا قباد از ارمنیان نخواسته بود تا به همان«فرقهء پلید»ی‌ بگروند که خود برگزیده بود؟کریستنسن،که تناقض را دیده،می‌نویسد:«این که قباد، شاه مرتدّ،آنچنان‌که یشوعا می‌گوید،ارمنیان را به دلیل سرباز زدن از پرستش آتش آزار داده باشد،چندان واقعی نمی‌نماید.»103شگفتا،این واقعی نمی‌نماید که پادشاهی‌ ساسانی کوشیده باشد تا با گسترش آیین دولتی خود از سویی پشتیبانی رهبران کلیسای‌ زرتشتی را دست آورد و از سوی دیگر پیوند معنوی داسته‌ای از رعایای خود را با نیرومندترین دشمنش،یعنی امپراتوری روم شرقی،ببرد،اما این واقعی می‌نماید که‌ همین پادشاه به دین رسمی کشور،که یکی از دو پایهء مشروعیت فرمانرواییش بود،پشت‌ کرده باشد؟

چندی بعد،این پروکوپیوس است که تعصب دینی قباد را تأیید می‌کند.و به گفتهء او بی‌درنگ پس از کشته شدن سیاوش،قباد می‌کوشد تا گرجیان(«ایبریا»)را به‌ گرویدن به زرتشتیّت وادارد و این ماجرا در نیمهء اول دههء سوم قرن ششم،یعنی پیش از تاریخی که برای قتل‌عام«مزدکیان»ذکر می‌کنند،و در دوره‌ای روی می‌دهد که،بنا بر بیشتر وایت‌های عرب و ایرانی و مدرن،جنبش مزدکی هنوز برپا و کوشا بود.اما، اگر براستی چنین جنبشی وجود می‌داشت و قباد نیز به آن گرویده بود،چگونه می‌توانیم‌ کوشش او را برای زرتشتی کردن گرجیان توضیح دهیم؟یارشاطر که در یک پانویس به‌ این نکته اشاره کرده،زرتشتیّت را در گیومه می‌گذارد و می‌نویسد:«[به گفتهء پروکوپیوس‌]قباد گرجیان را واداشت تا از آداب(زرتشتی)پیروی کنند.»104البته معنای‌ گیومه در اینجا روشن نیست.آیا منظور این است که قباد گرجیان را واداشته بود تا از آداب«مزدکی»پیروی کنند؟گیریم که چنین بوده باشد.این فرصتی است که با چند و چون این آداب آشنا شویم.چرا که لا بد قباد به گرجیان گفته بود که این آدابی که باید رعایت کنند چیست و چگونه است.پروکوپیوس می‌نویسد:«و هم در آن هنگام‌[یعنی‌ پس از قتل سیاوش‌]قباد می‌خواست آنان‌[یعنی گرجیان‌]را به پذیرش آداب دین خود وادارد.و به شاه آنان،گرگین،فرمان داد تا در همه کار آنچنان رفتار کنند که عادت‌ پارسیان است و بویژه به هیچ روی مردگان خود را در خاک نکنند بل پیش پرندگان و سگان بیفکنند.»105یعنی شگفت‌انگیزترین و زننده‌ترین ویژگی این«زرتشتیّت» چیزی بیش از این نبوده؟می‌بینیم که فرض کوشش قباد برای مزدکی کردن گرجیان به‌ جایی نمی‌رسد و ناگزریم بپذیریم که در پی زرتشتی کردن ایشان برآمده بود-و بویژه‌ آن‌که،به گفتهء پروکوپیوس،گرگین رو به بیزانس می‌نهد و به یوستینوس شکایت می‌ برد.و از آنجا که به طلب کمک رفته بود،اگر چیزی بر زشتی خواسته‌های قباد نمی‌افزود،بی‌گمان چیزی را از آن نز ناگفته نمی‌نهاد.اما چگونه می‌توانیم این واقعیت‌ را با فرض مزدکی بودن قباد آشتی دهیم؟می‌توانیم بگوییم که دار آن هنگام قباد دیگر به‌ آیین مزدکی پشت کرده بود؟این فرضی است که کریستنسن پیش می‌نهد و می‌گوید که در زمان محاکمهء سیاوش،قباد کم‌کم از پیامدهای شوم تبلیغات مزدکی به هراس‌ افتاده بود و هر روز بیش از پیش از رفتار همدینان گذشته‌اش(یعنی مزدکیان)بیزار می‌شد و دیگر یکسره در کنار روحانیت زرتشتی جا گرفته بود و فشار او بر گرجیان نیز بر آن بود که خدمتی به آیین رسمی کرده باشد.106اما این فرض نیز گره‌گشاتر از فرض پیشین نیست.چون این پرسش پیش می‌آید که این چگونه شاه به دین بازگشته‌ای‌ است که فرقهء مرتدی را که زیر چشم و دم دستش است به حال خود می‌گذارد تا با خیال آسوده به کارهای نفرت‌آور و تبلیغات شومشام ادامه دهند و خود برای خدمت به دین‌ رسمی کار را بر دسته‌ای از رعایای مسیحی‌اش سخت می‌گیرد که در سرزمینی دوردست‌ زندگی می‌کنند؟حال،شاه،به کنار.بزرگان و جنگاورانی که باید گرجیان را به راه‌ راست بیاورند چگونه راضی می‌شوند زن و بچه و خانه و زندگی‌شان را در چنگ مزدکیان‌ «از خدا بی‌خبر»رها کنند و در پی مأموریت دینی راهی گرجستان شوند؟

البته این ایراد تنها در این یک مورد وارد نیست.در روایات دستهء سوم داستان مزدک‌ کمابیش سی‌سالی به درازا می‌کشد،اما آنهمه آشوبها و آشفتگی‌ها که می‌گویند کوچکترین اثری بر سیاست خارجی امپراتوری ساسانی نمی‌نهد و،به شهادت‌ پروکوپیوس و آگائیاس،بخش بزرگی از پادشاهی قباد در تدارک جنگ و نیز در جنگ‌هایی می‌گذرد که بیشترشان را خود آغاز کرده است.همچنان‌که در حوالی‌ سال‌های 503-504 پیش آمده که قباد همزمان در دو جبهه در دو سوی امپراتوری‌ بزرگش در جنگ باشد:در شرق و شمال شرقی با هون‌ها و در غرب و جنوب غربی با بیزانش.ایران در روزگار پادشاهی قباد کشوری است تاختگر و جنگ‌طلب.اما چگونه‌ می‌توان باور کرد که کشوری از دورن درگیر آشوب و انقلاب باشد و با اینهمه آشوبگران‌ و انقلابیان درون خود را رها کند و با همسایگان از در جنگ درآید و چنین نیرو و توان‌ جنگی نیز از خود نشان دهد؟گیریم که قباد خود مزدکی بود؛گیریم که چندان به‌ مزدک و مزدکیان ایمان داشت و پشتگرم بود که،به رغم آنچه می‌گفتند و می‌کردند، می‌توانست پایتختش را به ایشان بسپارد و راهی جنگ شود.تازه در این صورت هم‌ می‌باید بپذیریم که مزدکی بسیار بدی بود،چون به رغم آن‌که اصل استراک اموال را پذیرفته بود و اجازه داده بود تا در کشور خودش داراییهای دارایان را بگیرند،خود با سوار و پیاده به راه می‌افتاد تا سرزمینهای دیگران را بستاند و دارایی‌های دیگران را صاحب‌ شود.گیریم که قباد نه از کشورداری چیزی می‌دانست،نه از دین،و نه رفتار منطقی‌ داشت.اما بزرگان کشور و سران لشکر که همگی دیوانه نشده بودند.آنان چگونه‌ می‌توانستند با او همراه شوند و دل به جنگ دهند و خانمان و کسان خود را در چنگ‌ کسی چون مزدک رها کنند که به گفتهء ابن بلخی«از مال و ملک می‌ستد و به ناداشتان‌ می‌داد و زنان را رسوا می‌کرد و به دست رنود بازمی‌دارد.»107اما گیریم که سران و بزرگان هم عقل درستی نداشتند و کس وکار دار و ندار خود را بی‌سرپرست با مزدکیان می‌گذاشتند؛مزدک و یارانش جرا از این قرصت‌های بی‌مانند سود نمی‌جستند تا کار را یکسره کنند و از جهان ره و رسم ستم براندازند!یعنی در کشور هیچ‌کس در هیچ نقش و مقامی عقلش به کارش نمی‌رسید؟

کریستنسن که می‌کوشد به هر بهایی شده برای«کمونیسم مزدکی»یک وجه‌ واقعی بتراشد،می‌نویسد:«ضعفی که در پی آشوبهای کمونیستی گریبانگیر امپراتوری‌ ایران شد،ضمن آن‌که مانع نشد تا قباد با قدرت به جنگ با رومیان برخیزد،به حارث بن‌ عمرو از قبیلهء کندی اجازه داد تا المنذر سوم را از سلطنت حیره براندازد و خود پادشاهی‌ آنجا را غضب کند.»108شگفت آشوبی که خودش در تیسفون روی می‌دهد و یگانه‌ اثرش در حیره پدیدار می‌شود!

افزون بر آنچه گفته شد،نکتهء دیگری نیز هست که عمده‌ترین ضعف روایتهای‌ خانوادهء سوم است:چگونه بود که در طول این سالها کسی مزاحم مزدک و پیروانش‌ نشد؟چنان‌که دیدیم،در این خانواده از روایتها بزرگان قباد را به جهت گرویدن به‌ مزدک برکنار و دربند می‌کنند،اما هیچ کاری به کار خود مزدک ندارند و او و پیروان‌ فرودست‌ترش را به حال خود می‌گذارند.اما اگر براستی چنین پیامبری پیدا شده بود و آن‌ کارها و سخن‌ها را که می‌گویند کرده و گفته بود،چگونه می‌توانست از چنین تاخت‌ و تازی جان سالم به در ببرد؟چگونه می‌شد دین‌آور آشوبگری چون مزدک را بگذارند تا کار خود را پی بگیرد و آیینی را بپراکند که تنها پذیرش آن بس بود برای آن‌که پادشاهی‌ را به خواری از شهریاری بیفکند؟در میان مؤلفان عرب و ایرانی تنها نویسندهء فارس‌نامه‌ کوشیده تا برای این پرسش پاسخی به دست دهد.به گفتهء او،پس از برکناری قباد مزدک به آذربایجان گریخت و پیروانش بر او گرد آمدند و«شوکتی عظیم داشت‌ چنانک قصد او نتوانستند کرد…»109اما این سخن پذیرفتنهی نیست.نخست از آن‌رو که‌ اگر مزدکیان قدرت ایستادگی در برابر حکومت ساسانی را می‌داشتند نمی‌گذاشتند قباد را بدان سادگی برکنار کنند و حتی پس از آن نیز با چنان قدرتی نمی‌توانستند آرام‌ بنشینند و زنده بودن قباد نیز انگیزهء دیگری بود برای آن‌که سر به شورش بردارند و بکوشند تا او را برهانند.قباد نیز،اگر همدینان چنان نیرومندی می‌داشت،به جای گریختن به‌ سرزمینی بیگانه،رو به آذربایجان می‌گذاشت.وانگهی،از یکی-دو قصه که بگذریم، همهء منابع عرب و ایرانی در این نکته هم سخن‌اند که مزدک و پیروانش بسادگی-و به‌ گفتهء برخی در یک روز-کشته شدند و هیچ ایستادگی هم نکردند.تئوفانس و مالالاس‌ هم-که می‌گویند به«مزدکیان»اشاره می‌کنند-روایت می‌کنند که شاه دستور می‌دهد مانویان و اسقفشان را بیاورند و بکشند.اما اگر مزدک در همان چند سال‌ نخست چنان«شوکت عظیمی»به هم رسانده بود که حکومت ساسانی در برابرش در- می‌ماند،بیگمان از پس بیست و چند سال دعوت آزادانه(و،به قولی،یافتن هوادارانی در میان اشراف‌110)دیگر از چرخ‌فلک هم زبونی نمی‌کشید.چگونه می‌شد کار او و یارانش را چنان آسان ساخت؟این نکته به تنهایی بس است که برای آن‌که خانوادهء سوم‌ روایت‌های عرب و ایرانی را بی‌اعتبار کند.

تا اینجا تنها به بررسی منابع داستان مزدک و قباد پرداختیم و کوشیدیم تا نارسایی‌ها و ناهماهنگی‌های این منابع را نشان دهیم و پرسش‌هایی را پیش کشیدیم که از خود این‌ منابع مایه می‌گیرد.هرچند در اینجا نیز از بسیاری از نکته‌ها گذشتیم و بسیاری چیزها را ناگفته گذاشتیم.حال هنگام آن است که بر آنچه گفته شد نکتهء دیگری نیز بیفزاییم که‌ نه از بررسی منابع،بل تنها از تحلیل عقلی مایه می‌گیرد.و این نکته گرچه در پایان‌ می‌آید،اما در حقیقت آغازگاه کار ما بوده است و همهء آنچه پیش از این آمد،به یک‌ اعتبار کوشش‌های«فنی»برای اثبات حکمی است که به حکم خرد پیشاپیش درست‌ شمرده شده بود.ما در داستان مزدک نخست از دیدگاه امکان نگریستیم و هم پیش از بررسی همهء منابع،به این نتیجه رسیدیم که این داستان در دایرهء امکان نمی‌گنجد و ناچار نمی‌تواند راست بوده باشد.از این دیدگاه،پرسش این است:آیا ایران ساسانی‌ امکان آن را داشت،توانایی آن را داشت که کمابیش چهل سال به دست پادشاهی‌ برابری خواه بگردد؟آیا جامعه‌ای که بر نژادگی استوار بود می‌توانست اندیشهء اشتراک‌ زنان را در گفتمان‌111رسمی خود راه دهد و از هم نپاشد؟آیا جامعه‌ای که در آن نظام‌ طبقاتی مقدس شمرده می‌شد توان آن را داشت که از زبان کسی که ضامن بقای این‌ نظام بود اندیشهء اشتراک اموال را بشنود و برپا نماند؟در برابر چنین داستانی دو نکته را باید پیوسته در نظر داشت:ویژگی‌های بنیادی ایران ساسانی از سویی،و جایگاه قباد در آن نظام از سوی دیگر.ایران ساسانی جامعه‌ای است استوار بر خون و مالکیت.و این هر دو باهم در آن گره می‌خورد و می‌آمیزد و کارکرد ویژه«شاه»را می‌آفریند که،هم‌ ازاین‌رو،یگانه نماینده و سخنگوی نظام است و بیانگر ارادهء آن،چرا که نتیجهء آمیزش نهادهای بنیادین آن است:شاه است چون خون شاهانه دارد و مالک(اسمی) همه چیز است:ملک از آن اوست.می‌تواند فرمان بدهد،می‌تواند قانون بگذارد چرا که‌ از خون همگان نیست.می‌توند هرچه را که می‌خواهد بگیرد یا ببخشد چون مال اوست. اما درست از همین‌رو،از آنجا که می‌تواند هرچه می‌خواهد بکند و بگوید است که‌ نمی‌تواند هر چیزی را بخواهد.نظامی که در طول قرن‌ها بیان خواستش را به یک کس‌ نامعین وا می‌گذارد،در عین حال چنان می‌کند که آن کس به راستی بیانگر خواست آن باشد و پیشاپیش روشن می‌کند که آن‌که بازیگر نقش این کس همه-توان می‌شود در حقیقت چه چیزهایی را می‌تواند.خلاصه،نظامی که چنین جایی به یک فرد می‌دهد چنان می‌کند که او با نظام بیامیزد.یعنی کسی که به چنین جایگاهی دست می‌یابد، دیگر فرد نیست،کارکرد (fonction) است؛شخص نیست؛شاه است؛و یا تنها تا جایی شخص می‌ماند که شخصیت شاه را از آن خود کند-یعنی تا جایی آزاد می‌ ماند که ناگزیر را باز شناسد و بدان گردن نهد.اما اگر دچار این پندار شود که می‌تواند خواست خود را بر«شاه»تحمیل کند،اگر بجای آن‌که دهان شاه باشد بخواهد سخن خود را در دهان شاه بگذارد،مختصر،اگر بپندارد که خود مرد ره است،افسرش را می‌گیرند و افسارش می‌کنند.یعنی نه تنها پایه‌های تختش چندان زیر پایش می‌لرزد تا او را از شاهی بیندازد،بل ای‌بسا سرش را هم بر سر این سودای خام نهد.البته این ناممکن‌ نیست که فردی دچار چنین پندارهایی شود.اما چنین فرد پندارزده‌ای را بیدار می‌کنند یا بیدارتری را به جای او می‌گذارند.و نظامی که نتواند چنین کند،نظامی که چندان توش‌ و توان نداشته باشد که در برابر چنین گزندی واکنشی نشان دهد و آن را دور دارد،نظام‌ فروپاشیدهء درهم شکسته‌ای است که هرگونه توان دفاعی را از دست داده است.در عوض،این نامممکن است که نظامی از ابرقدرتهای روزگار خویش باشد و چهل سال‌ چنین کشاکشی را تاب بیاورد و نه تنها فرونپاشد،بل شکوفاتر و نیرومندتر نیز بشود.

آیین مزدکی،چنان‌که روایت کرده‌اند،ضدّ شاه است.و شاه مزدکی تناقض است‌ در مفهوم.شاه مزدکی یعنی سه گوشهء گرد!یعنی پدیده‌ای که به حکم خود نمی‌توان‌ پذیرفت.و این را برخی از راویان داستان مزدک و قباد آشکارا گفته‌اند.در سیاست‌نامه‌ انوشیروان به بزرگان پیغام می‌دهد که«سودایی فاسد بر پدرم غالب شده است و عقل او خلل کرده است چنان‌که مصلحت از مفسدت باز نمی‌شناسد.در تدبیر معالجت او باشید.»112و موبد سالخورده به مزدک می‌گوید:«تو آمده‌ای که مال و پادشاهی از خاندان ملوک عجم به فنا بری.»113و در روایت شاه‌نامه موبد فارس آشکارا دین مزدک‌ را دیوانگی می‌خواند و به او می‌گوید:

ز دین آوران این سخن کس نگفت‌ تو دیوانگی داشتی در نهفت‌114

و پروکوپیوس دربارهء قباد می‌گوید:«کشور به یمن او نیرومند و امن شد،چرا که در کاردانی و کوشش هیچ‌کس بر او برتری نداشت.»115براستی می‌توان کسی را که‌ دشمنش ازو چنین یاد می‌کند از کمترین عقل سلیم بی‌بهره شمرد؟

***

از هر دیدگاهی که بنگریم،داستان مزدکی شدن قباد برپا نمی‌ماند.این داستان نه‌ منابع استواری دارد و نه با خرد راست می‌آید و ناچار باید افسانه انگاشته شود.دربارهء چگونگی پیدایش این افسانه می‌توان چند فرضیه پیش نهاد.از آن میان،آن‌که به گمان‌ ما به واقعیت نزدیک‌تر می‌نماید این است که این داستان را خیال‌پردازی مردمی‌ اندک-اندک از آمیزش دو رویداد تاریخی ساخته و پرداخته است که یکی برکنار شدن‌ قباد است در اواخر قرن پنجم،و دیگری سرکوب یک فرقهء دینی در دههء آخر حکومت او (در فاصلهء سال‌های 523 تا 529)یا چه بسا در یکی دو سال اول حکومت انوشیروان. دربارهء این فرقه و آیین و پیشوای آن چندان چیزی نمی‌دانیم.اما اگر بخواهیم به هر قیمت‌ مزدک را چهره‌ای تاریخی بشماریم نه افسانه‌ای،می‌توانیم گفت که او پیشوای این فرقهء دینی بوده است.کشش مقام شاهی و زندگی شاه،که در ایران همیشه از عمده‌ترین‌ موضوع‌های قصه‌پردازی مردمی بوده،و دینی-اخلاقی جلوه دادن انگیزه‌های اصلی‌ برکناری قباد به آمیزش این دو رویداد در ذهنیّت اجتماعی یاری بسیار رسانده و بالا گرفتن کشاکش میان نهاد شهریاری و کلیسای زرتشتی در چند دههء آخر عصر ساسانی نیز،به نوبهء خود زمینه را برای شاخ و برگ یافتن این افسانه آماده‌تر کرده و دور نیست که برخی از عناصری که بدان راه یافته از اتهام‌هایی باشد که هواداران این دو نها به یکدیگر می‌زده‌اند.ناهمسازی‌های منابع عرب و ایرانی و وجود چندین روایت ناهمخوان‌ نیز نشانهء آن است که این داستان در سنّت شفاهی ریشه دارد و چه بسا صورت‌های‌ دیگری نیز از آن پرداخته بوده‌اند که به دست ما نرسیده.و این را بویژه می‌توان از روایتی‌ از حمزه دریافت که«فتنهء مزدک»را از رویدادهای حکومت جاماسپ می‌شمارد.116 اما ارزیابی این فرضیه و فرضیه‌های دیگری که می‌توان در این زمینه پیش نهاد موضوع‌ جداگانه‌ای است و از حدود موضوع این نوشته فراتر می‌شود.

(*)این مقاله نخست به زبان فرانسه،و همچون بخشی از یک تحقیق دانشگاهی مشترک نوشته شد.اما پس از چندی یکی از دو نویسنده به علت مشغولیتهای دیگر،آن تحقیق را رها کرد و هایدهء ربیعی به تنهایی آن را پی گرفت و هستهء اصلی نوشتهء حاضر را نیز با توافق دو طرف در تحقیق خود آورد.صورت کنونی نوشته کار همایون فولادپور است. اما این صورت نیز،از آن‌جا که به نیت درج یک گاهنامه نوشته شده،گرچه افزوده‌هایی دارد،باز ناقص است و به‌ بسیاری از مسائل در آن حتی اشاره نیز نشده و بسیاری نکته‌های کمابیش فرعی در آن نیامده و بویژه از وضعیت‌ اجتماعی ایران در روزگار ساسانی در آن کمترین سخنی نرفته.رفع این کاستیها و نشاندن این نوشته در یک بستر تاریخی می‌ماند برای زمانی که بنا شود به صورت کتابی درآید.تا کی دوباره فرصت و همت و خاصه رغبتی دست‌ دهد.

هـ.ف.

پانویس‌ها:

(1).در نوشته ئ‌های پژوهشگران مدرن،ما تنها به یک مقالهء کوتاه برخوردیم که در واقعی بودن داستان مزدک تردید می‌کند.ن.ک.به:

H.Gaube:”Mazdak:Historical Reality or Invention?”in:Studio Iranica,XI,1982,pp.111-122. برخی از استدلال‌های ما به آنچه در این مقاله آمده نزدیک است،با این حال ما چیزی وامدار نیستیم؛این استدلالها چندان بدیهی است که،از لحظه‌ای که نگاه سنجشگرانه شود،به خودی‌خود و بدون کوشش فکری چندانی به ذهن‌ می‌آید.

(2).اشاره‌وار یادآور می‌شویم که روش ما در تقسیم‌بندی منابع همان روش کریستنسن است(ن.ک.به: حکومت شاه قباد…)،اما از آنجا که منطق اوجداست،نتیجهء تقسیم‌بندی ما نیز با نتیجهء کار او در چند مورد تفاوت دارد.در مورد بازشناختن و روایتهای گوناگون طبری از یکدیگر نیز ما با آنچه کریستنسن پیشنهاد کرده موافق‌ نیستیم،اما توضیح منطقی تقسیم‌بندی ما و نمایش ایرادهای نظر کریستنسن،نظر به آشفتگی روایت‌های طبری،چنان‌ به درازا می‌کشد که ناگزریم از آن چشم بپوشیم.

(3).یعقوبی:متن،ص 163-164؛ترجمهء فارسی،ص 201.

یادآور می‌شویم که هر جا ترجمهء فارسی متنی را در اختیار داشته‌ایم مطلب را از روی ترجمه نقل کرده‌ایم اما به خود اجازه داده‌ایم که برای روانتر شدن عبارت یا نزدیکتر ماندن به متن،گهگاه در ترجمه‌ها دست ببریم و ازین بابت‌ از مترجمان ارجمند این آثار پوزش می‌طلبیم.

(4)-همان،متن،ص 164؛ترجمه،ص 202-203.

(5).طبری،متن،ص 99؛فارسی،ص 646؛آلمانی،ص 153-155.

در ضمن باید یادآور شد که طبری-ج روایت مستقلی است که از داستان مزدک،چرا که طبری نام او را در این‌ روایت«مزدق»ضبط کرده و در روایت‌های دیگر«مزدک».

(6).سعید بن بطریق،ص 206-207.باید یادآور شویم که ابن بطریق از حکومت قباد دو روایت جدا به دست می‌ دهد.روایت اول او(ص 190-192)به آنچه طبری در آغاز شرح حکومت قباد آورده بسیار نزدیک است،اما چون در این دو روایت هیچ اشاره‌ای به داستان مزدک نشده،از آوردن آنها چشم پوشیدیم.

(7).طبری،متن،ص 192؛فارسی،ص 640؛آلمانی،ص 142.

(8).همان منابع،همان صفحات.

(9).مقدسی،متن،ص 167-168؛فارسی،ص 144-145.به رغم احتیاطی که مقدسی در اینجا نشان می‌دهد، نزد او نکته‌های دیگری هست که مزدکی شدن قباد را تأیید می‌کند و ازاین‌رو شاید بتوان روایت او را روایت کاملا جداگانه‌ای شمرد که در آن قباد هم به مردک می‌گرود و هم به دست مزدکیان خلع می‌شود.در ضمن،مسعودی نیز در مروج(ص 195)در سه خط می‌نویسد که قباد پس از بلاش شاه شد و در رزوگار او مزدک زندیق ظهور کرد که‌ نام مزدکیان از اوست«و اخباری هست دربارهء او و قباد»(«و له اخبار مع قباد»)؛و بسته به این که عبارت آخر را چگونه تفسیر کنیم،می‌توان روایت او را از خانوادهء دوم یا از خانواده‌های سوم یا چهارم شمرد.دو خطی که او در کتاب دیگرش تنبیه پیرامون ظهور مزدک نوشته نیز کمکی به روشن‌تر شدن مسئله نمی‌کند،جز آن‌که در تنبیه مزدک‌ موبد و«متأوّل»اوستا معرفی می‌شود و این نکته در روایت‌های خانوادهء چهارم نیز آمده(تنبیه،متن،ص 101؛ ترجمهء فارسی،ص 95).

(10).یگانه استثنا در این مورد ابن قتیبه است که می‌گوید پسر سوخرا با گروهی از بزرگان قد علم کرد و مزدک و شمار بسیاری از پیروان او را کشت و قباد را باز بر تخت نشاند(ص 663).یعنی ابن قتیبه داستان مزدک را پیش از آغاز حکومت دوم قباد به پایان می‌برد.اما کشته شدن مزدک به دست زرمهر در هیچ روایت دیگری نیامده است.

(11).طبری،متن،ص 92،فارسی،ص 639؛آلمانی،ص 140-141.

(12).همان،متن،93؛فارسی،ص 640؛آلمانی:ص 143-144.

(13).دینوری،متن،ص 60-61 و 64-67؛فارسی،ص 64 و 68-72.

(14).ابن اثیر،متن،ص 241 به بعد؛فارسی،ص 81 به بعد.در ضمن یادآور شویم که ابن اثیر روایتی همانند خانوادهء دوم نیز حکایت می‌کند و می‌گوید به قولی نیز زرمهر بود که خروج کرد و مزدکیان بسیاری را بکشت و قباد را دوباره بر تخت نشاند.

(15).فارس‌نامه،ص 84-85.

(16).فردوسی،ص 126.

(17).همان،ص 132-134.

(18).همان،ص 140.

(19).همانجا.

(20).همان،ص 142.

(21).همان،ص 146.

(22).همان،ص 150-152.

(23).همان،ص 152.

(24).ثعالبی،ص 600-601.

(25).همان،ص 601.

(26).همان،ص 602-603.

(27).ابو الفرج،ص 63-64.

(28).مجمل التواریخ،متن،ص 137؛ترجمهء فرانسه،ص 117.

(29).بیرونی،متن،ص 209؛ترجمهء انگلیسی،ص 192.

(30).نظام الملک،ص 241.

(31).همانجا

(32).همان،ص 241-242.

(33).همان،ص 242.

(34).همانجا.

(35).همانجا.

(36).همان،ص 242-243.

(37).همان،ص 247-248.

(38).همان،ص 255.

(39).همان،ص 255-259.

(40). Yarshater.p.993.

(41).آنچه کریستنسن تحت عنوان منابع پهلوی در حکومت شاه قباد…(ص 20-22)آورده بروشنی درستی مدعای‌ ما را نشان می‌دهد.

(42).سال نگارش آن را 55 نسز گفته‌اند.ن.ک.به: “Chornique de Josue je Stylite,ecrite vers l”an 515″texte et trad.parl”bbe P.Martin,in: Abhondhungen fur die kunde des Morgenland.herausgegben von der Deutschen Morgenlandischen Gesellschaft,VI/I,1876.

(43). Joshua:IX-XI,p.7-9.

(44). Ibid,XIX,p.12-13.

(45). Ibid,XX,p.13.

(46). Ibid,XXI,p.14.

(47). Ibid,XXII,p.14.

(48). Ibid,XXII-XXIII,P.14-15.

(49). Ibid,XXIV,p.15-16.

(50). Ibid,XLVllff,p.36ff.

(51). Procopius:I,iii:pp.13-21.

(52). Ibid,I,iv;pp.21-31.

در اینجا در روایت پروکوپیوس یک اشتباه بزرگ به چشم می‌خورد.او حکومت بلاش را نه پس از پیروز،بل در فاصلهء دو حکومت قباد می‌گذارد و حکومت جاماسپ را از قلم می‌اندازد.با این همه،باید توجه داشت که خطای او را هم‌ به یاری منابع قرن ششم می‌توان اصلاح کرد و آگائیاس نیز به این اشتباه پروکوپیوس اشاره کرده است.ن.ک.به:

Agathias:IV,xxx,5;p.134.

(53). Procopius:I,v,1-2;p.31-33.

(54). Ibid,I,v.3-7;p.33-35.

در اینجا پروکوپیوس داستان درازی دربارهء زندان فراموشی می‌آورد و سپس به ماجرای قباد بازمی‌گردد.

(55). Ibid,I,vi,19;p.49.

(56). Ibid,I,vii-x;pp.49-83.

(57). Ibid,I,XI,6;P.85.

(58). Ibid,I,xi,25;p.91.

(59). Ibid,I,xi,31-37;p.93-95.

(60). Ibid,I,xii,1-4;p.95-97.

(61). Ibid,I,xiii,lff;pp.103ff.

(62). Ibid,I,xxi,21;p.201.

(63). Ibid,I,xxi,22;p.202.

این شیوهء گزینش شاه به آنچه در نامهء تنسر(چاپ مینوی،تهران،خوارزمی،چاپ دوم،1354،ص 73 و 87-89) آمده بسیار همانند است و فرض موبد بودن ماهبوذ و اشتابه نام و لقب از سوی پروکوپیوس را قویتر می‌کند.نشانه‌های‌ دیگری نیز هست که درستی این فرض را تأیید می‌کند اما برای کوتاهی سخن از آوردن آنها در اینجا چشم می‌پوشیم.

(64). Agathias:IV,xxx,4;p.134.

(65). Ibid,IV,xxvii,6-7-;p.130.

باید توجه داشت که آنچه آگائیاس دربارهء«آشوب و جنگ»می‌گوید مربوط به ر.ابط خارجی است و این از خود متن به روشنی برمی‌آید.

(66). Ibid,IV,xxviii,2-3;p.131.

(67). Ibid,IV,xxviii,4-8;p.131-132.

(68).دریغ است که ما به نوشته‌های هیچ‌یک از این دو نویسنده دسترسی نیافتیم و آنچه در اینجا می‌آوریم از روی ترجمه‌ای است که کریستنسن در کتاب خود از روایت‌های این دو به دست داده است.اما مقایسهء ترجمهء کریستنسن با آنچه پژوهشگران دیگر(به ویژه نولدکه و کلیما)از قول مالالاس و تئوفانس آورده‌اند نشان می‌دهد که، نخست،ترجمه درخور اعتماد است و،از سوی دیگر،نزد این دو نویسنده مطلب مهم دیگری در این زمینه یافت نمی‌شود.

(69).به نقل از کریستنسن،ص 18.

(70). Cf.Klima:”Uber das Datum…”,p.136,n.6.

(71).نولدکه،ص 465-466.و نیز ن.ک.به توضیحات کلیما در مقالهء بالا.

(72).به نقل از کریستنسن،ص 18-19.

(73). Yarshater:p.993.

(74). Joshua:V,p.5;XLVff,pp.34ff.

(75). Ibid,XLVIII,p.37.

یشوعا منابع خود را چنین برمی‌شمرد:کتاب‌های قدیمی،کسانی که در مقام سفیر در هر دو دربار خدمت کرده‌ بودند،و شاهدان عینی رویدادها(بخش بیست و پنجم،ص 17).

(76). Yarshater:p.1021.

(77). Ibidem.

(78). Procopius:I,vi,9;p.45-47.

(79). Yarshater:p.1021.

(80). Procopius:I,v,1;p.30.

(81).همچنان‌که پیش از این اشاره شد،جملهء آگائیاس که می‌گوید:«دوران قباد سراسر دورهء آشوب و جنگ‌ بود»به روابط خارجی حکومت ساسانی مربوط می‌شود که در روزگار قباد کمابیش یکسره درگیر جنگ بود و این از بستر عبارت آگائیاس نیز برمی‌آید:از سویی روابط قباد است با رومیان و همسایگان دیگرش(عبارت شمارهء 6)و سپس در عبارتی دیگر نوبت به روابط او با رعایایش می‌رسد.

(82). Prcopius:I,vi,19;p.49.

و اما در مورد آگائیاس،به متن یونانی دسترسی نیافتیم تا بتوانیم از کسی برای مقابلهء ترجمه کمک بگیریم.عبارت‌ موردنظر ما(کتاب چهارم،بخش بیست و هشتم،بند 8 ص 131)در ترجمه چنین است:«قباد که اینک‌ خویشتندارتر (more restrained) از گذشته شده بود سی سال دیگر نیز فرمان راند…»سپس مترجم در پانویس‌ دربارهء واژه‌ای که به«خویشتندارتر»برگردانده می‌گوید:«واژهء یونانی مبهم است و می‌تواند«نیرومندتر»نیز معنی‌ بدهد و مترجمان پیشین نیز آن را به نیرومندتر برگردانده‌اند.اما به هر روی این واقعیتی است که قباد پس از بازگشت‌ به سلطنت سرانجام از جنبش مزدکی برید.»یعنی پیش فرض مزدکی بودن قباد است که مترجم را وامی‌دارد تا نیرومندتر را به«خویشتندارتر»برگرداند.که البته باز هم به کار ما می‌آید.قبادی که فردوسی و ثعالبی تصویر می‌ کنند همه چیز هست بجز خویشتندارتر.در ضمن کریستنسن نیز واژهء موردبحث را به«نیرومند» (puissant:) برگردانده است(ص 17).

(83). Procopius:I,xxi,13;p.197-199.

(84). Klima:Beitrage…,pp.43-45,53ff.

(85). Procopius:I.iv,17ff;pp.27ff.

(86). Joshua:XXV,p.17.

(87). Klima:”Uber das Datum…”p.137.

(88).یارشاطر(ص 1013)همراه با نولدکه(ص 462،پانویس 3)و کریستنسن(ص 123)اندرزر را صورت‌ تحریف شدهء«انذرزگر»می‌داند،اما آن را نه لقب مزدک،بل لقب شروین نامی می‌شمارد که به روایت بغدادی از مقدسان خرّمیه بوده،و می‌نویسد:«[شروین‌]احتمالا همان اندرزگری است که بنابر مالالاس و تئوفانس کلیسای‌ مزدکی را در زمان کشتار رهبری می‌کرد و در جریان کشتار کشته شد.»البته مالالاس و تئوفانس از«کلیسای‌ مزدکی»نامی نبرده‌اند.

(89). Proletarischer Prediger اصطلاح از کلیسا است .Beitrage…,p.44)

دربارهء زبان و روش و شیوهء استدلال کلیما می‌توان یک کتاب نوشت.

(90). Yarshater,p.1020,1021 n.4.

(91).طبری،متن،ص 95؛فارسی،ص 642؛آلمانی،ص 148-149.

(92). Yarshater:p.1021 n.4.

کل روایتی که یارشاطر بدان استناد می‌کند چنین است:«پس از منذر،حارث بن عمرو…به امارت رسید.سبب‌ انتقال حکومت از لخمیان به ملوک کنده دو چیز بود:یکی چشم‌پوشی قباد…از ادارهء مملکت و[و دیگر]سستی در امور رعیت.شرح قضیه آن پدر وی فیروز با هیاطله…جنگ کرد و قباد نیز با وی بود.فیروز کشته شد و قباد اسیر افتاد.سپاهیان ایران به جنگ هیاطله رفتند و سرانجام قباد را آزاد ساختند.وی پس از آنکه آزاد شد و به پادشاهی رسید جنگ و کشتار را فرو گذاشت و به کار آخرت پرداخت،و بدین‌سان حکومتش ضعیف شد و ایرانیان به ارتکاب‌ گناهان خو گرفتند و بدان شادمان شدند؛و از سوی دیگر،ژندقه،که مزدک بن بامدادان موبد مردم را بدان دعوت می‌ کرد،در میان ایشان رواج یافت.وی ضعیفان را گرد می‌آورد و به آنان وعدهء حکومت می‌داد.»(متن،ص‌ 106-107؛فارسی،ص 108-109).براستی،چگونه می‌توان به استناد چنین روایت دست و پا شسکته‌ای قباد را صلح‌دوست یا اهل آخرت شمرد،آنگاه که می‌دانیم که بخش بزرگی از حکومت او به جنگ گذشت؟برای آن‌که‌ روشن شود که تا چه حد باید در استناد به گفته‌های حمزه وسواس به خرج داد ما روایتی را که او در بخش ویژهء شاهان‌ ساسانی از حکومت قباد به دست داده است در اینجا می‌آوریم.می‌گوید:«قباد پسر فیروز:او را کواذ پریرا این‌دش‌ می‌خواندند.در روزگار او برادرش جاماسپ،پسر فیروز،پادشاهی کرد،اما او را به سبب این که در ایام فتنهء مزدک‌ فرمان رانده بود پادشاه نشمردند.سپس قباد به سلطنت بازگشت و سالهای حکومت جاماسپ داخل در سالهای قباد است.پیراهن قباد آسمان‌گون…بود…»(متن،ص 56؛فارسی،ص 54).چگونه می‌شود به استناد سخن نویسنده‌ای‌ چنین کم‌اطلاع و نادقیق حرف آگائیاس و پروکوپیوس را نقض کرد؟

(93).عبارت مقدسی چنین است:«گویند قباد بن فیروز مردی اهل مدارا و خویشتندار بود و از خونریزی و عقوبت‌ کردن پرهیز داشت.»(متن،ص 166؛فارسی،ص 144).

(94).کریستنسن نیز بر آن است که قباد«در اندیشهء مردم رنجبر»(ص 108)بود،اما او نیز سند محکمتر و یا قرینهء قانع‌کننده‌تری به دست نمی‌دهد.

(95). Christensen:p.104-105.

(96). Yarshater:p.999.

(97). Frye:p.150.

در این میان تنها کلیما است که اصل اشتراک زنان را مقدم بر اشتراک اموال می‌شمرد و توضیحات شگفتی نیز می‌ دهد که برای پرهیز از دراز شدن مطلب از آوردن آن می‌گذریم.ن.ک.به: Klima:Beitrage…,p.149

(98).ماتکدان،قسمت اول،قصل سوم،عبارت 10-12؛در: Bartholomae:”Uber ein s.R.”p.5.

در مورد ازدواج چکری ن.ک.،از جمله به همین مقالهء بارتولومه و نیز به:

Macuch:P.100ff(Kommentar,II,2)

در مورد ازدواج پاتخشایی(پادشاهی)ن.ک.به ویژه به: Macuch:P.73ff(Kommetar,I,4).

(99).ماتکدان،قسمت اول،فصل صد و یکم،عبارت 84؛در:

Bartholomae:”Zum s.R.”I.p.29-30.

(100).ترجمهء انگلیسی چنین است:

“He even reputed to have made a law that wives should be held in common,”

که چندان روشن نیست و به نظر می‌آید که بار تاباندهء ابهامی در اصل یونانی باشد،وگرنه احتمالا بجای‌ he reputed to بهتر می‌بود he is(was)reputed to بیاید.

(101). Joshua,XIX,p.12.

(102).و وای به وقتی که به جای تردید در درستی این‌گونه اتهامها خود نیز چیزی بدان بیفزاییم.

پروکوپیوس می‌نویسد،ماهبوذ سیاوش را متهم کرد که به عمد طرح صلح با بیزانس و پذیرش خسرو به فرزندی‌ یوستینوس را به شکست کشانده است.«دشمنان سیاوش نیز اتهام‌های بسیار دیگری بر این افزودند و او را به محاکمه‌ کشاندند.اما تمامی پارسیانی که در انجمن داوری گرد آمدند بیش از آن‌که در بند رعایت قانون باشند فرمانبردار حد بودند،چرا که از ته دل مقام او[ارتشتاران سالار]را ناخوش می‌داشتند…و از خلق و خوی او نیز تلخ‌کام بودند…» (کتاب اول،بخش یازدهم،عبارت 31-42،ص 93)یعنی پروکوپیوس نه تنها بستر سیاسی،بل انگیزه‌های روانی‌ دست‌اندرکار در محاکمهء سیاوش را نیز به دست می‌دهد.اما کریستنسن بی‌اعتنا به این‌ها می‌نویسد:«می‌دانیم‌ که سیاوش قباد را که به جهت رابطه با مزدکیان خلع و زندانی شده بودند و رهاند،و نیز می‌دانیم که او آیینی دشمن با آیین و نهادهای زرتشتی داشت و خدایان تازه‌ای را می‌پرستید.پس این ایده که خود او نیز از مزدکیان بود به خودی‌ خود به ذهن می‌آید.»(ص 121)یعنی مزدکی بودن را نیز بر اتهام‌هایی که دشمنان سیاوش از روی حسد و کینه به‌ او زده بودند،می‌افزاید.

(103). Christensen:p.103.

(104). Yarshater:p.996,n.7.

(105). Procopius:I,xii,4;p.97.

(106). Christensen:p.121.

(107).فارس‌نامه،ص 84.

(108). Christensen:p.124.

(109).فارس‌نامه،ص 85.

(110).کریستنسن بر آن است که کاووس،پسر بزرگ قباد،«آشکارا مزدکی بود.»(ص 119)یارشاطر نیز به همین‌ نظر را دارد(ص 1021،پانویس شمارهء 3).منبع اصلی این دعوی بی‌گمان روایت تئوفانس است.اما پروکوپیوس‌ می‌گوید،پس از مرگ قباد،کاووس مدعی شاهی شد و چون ماهبوذ بهانه پیش آورد که شاه تازه باید با رأی بزرگان‌ برگزیده شود،«کاووس کار را در کف انجمنی از بزرگان نهاد،چه گمان داشت که از سوی ایشان مخالفتی با او نخواهد شد.»(کتاب اول،بخش بیست و یکم،بند 21،ص 201)اگر«کاووس آشکارا مزدکی بود»دیگر چگونه‌ می‌توانست چنین گمانی داشته باشد؟

(111).گفتمان را[از گفت+مان پسوند اسم ساز از ریشهء فعل،چنانکه در«ساختمان»و«زایمان»و«چایمان»، که تمامیت یک عمل را بیان می‌کند]به پیشنهاد داریوش آشوری برابر واژهء فرانسوی discours آورده‌ایم.

(112).سیاست‌نامه،ص 242-243.

(113).همان،ص 248.

(114).شاه‌نامه،ص 151

(115). Procopius:I,vi,19;p.49.

(116).ر.ک.به یادداشت شمارهء 92.عین عبارت حمزه،که ترجمه‌اش را در آن یادداشت آورده‌ایم،چنین است: «قباد بن فیروز،قیل له کواذ پریرا این‌دش،و فی ایامه ملک اخوه جاماسپ بن فیروز و لم یعدوه ملکا و ذلک لانه‌ ملک فی ایام فتنة مزدک ثم رد قباد مکانه و…»(متن،ص 56).

کتابنامه

در اینجا تنها عنوان‌هایی آمده که در متن به آنها رجوع داده شده.عنوان‌ها به ترتیب حروف الفبای فارسی است. -Agathias:The Hidtories,trans.by J.D.Frendo,Berlin-New York,1975(Corpus Fontium Historiae Byzantinae,Vol.IIA).

-ابن الاثیر،الکامل،قاهره،جلد اول،1929(به فارسی:الکامل ابن اثیر،ترجمهء مربوط به بخش اخبار ایران از محمد ابراهیم باستانی پاریزی،انتشارات دانشگاه تهران،1349).

-ابن بلخی،فارس‌نامه،به کوشش لسترینج و نیکلسون،کمبریج،1921.

Forsnsmeh,ed.G.Le Strange and R.A.Nicholson,Cambridge University Press,1929.

-ابن قتیبه،کتاب المعارف،به کوشش ثروت عکاشفه،قاهره،1960.

-ابو الفرج اصفهانی،کتاب الاغانی،بولاق،جلد هشتم،1868.

Eutychius(Sa”id-ibn-e-Batrig):Arnoles, ed.de L.Cheikho,Beyrouth,1906(Corpus – Scriptorum Christianorum Orientalium,Scriptores Arabici,Serie III,T.VI).

Bartholomae(ch):”Uber ein sasanidisches Rechtsbuch” in:Sitzungsberichte der – Heidelberger Akademie der Wissenschaften.1910.

:”Zum sasanidischen Recht”I,in:Ibid,1918. –

-بیرونی،آثار الباقیه،به کوشش زاخاو،چاپ دوم،لاپزیگ،1923.(به انگلیسی:

Biruni:The Chronology of Ancient Nations,trans.by C.E.Sachau,London,1879).

Procopius:History of the Wars,ed.and trans.by H.B.Dewing Harvard University Press, – Vol.I,1961.

-ثعالبی،غرر اخبار ملوک الفرس و سیرهم،متن و ترجمهء فرانسه از زوتنبرگ،پاریس،1900.

Al-Tha”alibi:Histoire des rois des Perses,ed.et trad.par H.Zotenberg,Paris,Imprimerie National,1900.

-حمزهء اصفهانی،تاریخ سنی ملوک الارض و الانبیا،به کوشش کوتوالد،لاپیزیگ،1844.

Hamzae Ispahanesis:Annalium,ed.I.M.E.Gottwaldt,Leipzig,1848.

(به فارسی:حمزة بن حسن اصفهانی،تاریخ پیامبران و شاهان،ترجمهء دکتر جعفر شعار،تهران،انتشارات بنیاد فرهنگ‌ ایران،1346).

-دینوری:اخبار الطوال،به کوشش عبد المنعم عامر،قاهره،1960(به فارسی:اخبار الطوال،ترجمهء صادق نشأت، تهران،انتشارات بنیاد فرهنگ ایران،1346).

Joshua:The Chronicle of Joshua the Stylite,ed.and trans.by W.Wright,Cambridge – University Press,1882.

-سعید بن بطریق(ن.ک.به: (Eutychius .

-شهرستانی،الملل و النحل،به کوشش م.بدران،انتشارات دانشگاه الازهر،جلد اول،1910(به فارسی:الملل و النحل،ترجمه سید محمد رضا جلالی نائینی،تهران،چاپخانهء علمی،بدون تاریخ)(شرح آیین مزدکی در متن ص‌ 637 به بعد و در ترجمه ص 264 به بعد.)

-طبری،تاریخ الرسل و الملوک،به کوشش محمد ابو الفضل ابراهیم،قاهره،جلد دوم،1961(ذخائر العرب،30)(به‌ فارسی:تاریخ طبری،ترجمهء ابو القاسم پاینده،تهران،جلد دوم،چاپ دوم،1362)(به آلمانی،بخش مربوط به دوران‌ ساسانی به ترجمه و تحشیهء نولدکه با عنوان

Geschichte der Perset und Araber zur Zeit der Sasaniden,Leyden,Brill,1879.

این ترجمهء نولدکه،نظر به حواشی بسیار مفصل آن،مأخذ مستقلی به شمار می‌آید و گویا به تازگی به فارسی نیز برگردانده شده است.)

-فردوسی:شاه‌نامه،متن و ترجمهء فرانسه از مول و باربیه دمنار،جلد ششم،پاریس،(چاپ تازه)1976.

Le livre des Rois,ed.et trad.de J.Mphl et C.Barbier de Meynard,Paris,nouv.ed,Jean Maisonneuve,Y.VI,1976).

Frue(R.N.):”The Political History of Iran under the Sasanians”in:The Cambridge History -of Iran,Vol.3(I),1983.

Christensen(A):Le Regne du roikawadh I et le communisme mazdakite,Copenhagu,1925 – (Det Kongrlige Danske Videnskabernes Selskabs historisk-filologiske Meddeleser,IX,6,1925. Klima(O):Beirtage zur Geschichte des Mazdakismus,Prague,1997(Dissertationes – Orientales,37).

:”Ubert das Datum von Mazdaks Tod”in Charisteria Orientalia,Prague,1956. –

Gaube(H):”Mazdak:Historical Reality or Invention?”in:Studia Iranica,XI,1982. –

Macuch(M):Das sasanidische Reschtsbuch:Matak dan i hazar Datistan(Teil II) – Wiesbaden,1981(Abhandlungen fur die K unde des Morgenlandes.XLV,I).

-مجمل التواریخ،گزیدهء متن و ترجمهء فرانسه از مول،در روزنامهء آسیایی (Journal Asiatique) ،دورهء سوم،جلد چهاردهم،1842.

-مسعودی،کتاب التنبیه و الاشراف،به کوشش دگوئر،لیدن،چاپ دوم،1967.

Al-Masudi:Kitab-at-tanbih wal-Ischraf,ed de M.J.De Goeje,Leiden,Brill,2e ed.,1967 . (Bibliptheca Geographorum Arabicorum VIII)

(به فارسی:التنبیه و الاشراف،ترجمهء ابو القاسم پاینده،تهران،بنگاه ترجمه و نشر کتاب،1349)

-:مروج الذهب،متن و ترجمه فرانسه از باربیه دمنار و پاوه د کورتی پاریس،جلد دوم،1983.

(Mas”udi:Les prairies d or,ed.et trad.de C.Barbier de Meynard et Pavet de Courteille,Paris, Imprimerie Nationale,Vol.II,1863.

-مقدسی،کتاب البدء و التاریخ،به کوشش هوارت،پاریس،جلد اول،1903.

Maqdissi:Le Livre de la Creation et de lhistoire,ed.de Ch.Huart,Paris,E.Leroux,Vol.I,1903 (Publications de l Ecole des langues orientales vivantes,IVe Serie,Vol.XVI).

(به فارسی:مطهر بن طاهر مقدسی،آفرینش و تاریخ،ترجمهء محمد رضا شفیعی کدکنی،تهران،انتشارات بنیاد فرهنگ ایران،1349)

-نظام الملک:سیاست‌نامه(سیر الملوک)،تهران،بنگاه ترجمه و نشر کتاب،1341.

-نولدکه(ن.ک.طبری)

-«نهایت الأرب فی اخبار الفرس و العرب»به کوشش ادوارد براون،در روزنامهء انجمن سلطنتی آسیایی‌ (Journal of the Poyal Asiatic Society) ،1900

Yarshater:”Mazdakism”in:The Cambridge History of Iran, Vol.3(2),1983. –

-یشوعا(ن.ک.به: (Joshua

-یعقوبی،تاریخ،بیروت،جلد اول،1960(به فارسی:تاریخ یعقوبی:ترجمهء دکتر محمد ابراهیم آیتی،تهران،بنگاه‌ ترجمه و نشر کتاب.چاپ دوم،1347).