نگرشي بر شخصيت و شرايط رشد و تربیت صديقه دولتآبادي (1261-1340ش/1882-1961م)

مقدمه

جنسيت زنانه و قضاوت دربارة منزلت زنان همواره براساس معيارهاي مردانه در نظرگرفته شده است. بر‌همین اساس است که لوس ايریگاری، نظريه‌‌پرداز پسا‌مدرن، نظرية تقابل کُنش‌گری مردانه و کُنش‌پذيری زنانه را مطرح می‌کند؛ همان که پیش­تر زيگموند فرويد از آن به‌ منزلۀ تبديل زن به ”زنی‌‌بهنجار“ سخن گفته بود: همواره مرد دستور می‌دهد و زن می‌پذيرد تا ”بهنجار“ لقب بگيرد.

بی‌شک زن در طول زمان وظايف مهم و بي‌شماري را بر عهده داشته است که پرورش نسل‌هاي آينده‌ساز فقط يکي از اين وظايف خطير و سرنوشت­ساز به شمار مي‌آيد. زنان جامعة ايران سال‌هاست که براساس آرمان‌هاي سنتي غالب در حاشيه زندگي کرده و اصل و اساس زندگي خود را فقط بر پاية زا‌دو‌‌ولد براي مردان استوار کرده‌اند. به­‌رغم نقش مهمي که زنان در جنبه‌هاي گوناگون تاريخ برعهده داشته‌اند، به­خصوص در برخي از حوزه‌هاي تاريخ اجتماعي، متأسفانه در منابع دست اول کمتر به آنان توجه شده و در اين زمينه منابع به مراتب محدودتر از دیگر منابع تاريخی است. چنین به نظر می‌رسد که در گسترة تاریخ چندهزارسالة این سرزمین، زنان در عرصه‌های گوناگون حضور نداشته‌اند. با اين‌حال نبايد فراموش كرد كه زنان شاخصي چون صديقه دولت­آبادي، افضل وزيري، ملک‌تاج‌خانم نجم‌السلطنه و صدها چهرة برجسته و متعهد ديگر هم در گذشته وجود داشتند که با همۀ وجود در راه اعتلاي فرهنگ و تعالي ارزش‌هاي انساني سرزمين‌ ما گام برداشته و زندگي خود را بي‌مزد و منت وقف اين منظور کردند. در طول تاريخ معاصر ايران فراوان­اند زنان ممتازي که به سبب فعاليت‌هاي مسالمت­آميز اجتماعي، فرهنگي و سياسي‌ رنج‌ها و مشقت‌هاي بسياري را به جان خريده‌اند. از آن جمله می­باید به محترم اسکندري اشاره کرد که به جرم انتشار مجلة نسوان وطن­خواه در خيابان دشنام شنيد و سنگسار شد یا شهناز آزاد (رشديه) سردبير نامة بانوان که زندانی و تبعيد شد و همچنین فخر آفاق پارسا که به جرم چاپ مقاله‌اي به حمايت از حقوق حقة زنان در مجلة جهان ‌زنان به قم تبعيد شد و صدها نمونه از این دست اشاره کرد. اما زنان با همة این ناروايي‌ها و سختی­کشیدن­ها دست از فعاليت‌هاي سياسي و فرهنگي خود برنداشتند و در زمينه‌هاي گوناگونی چون عرفان، نجوم، خوشنويسي، نقاشي، موسيقي و ادبيات سرآمد عصر خود شدند.

با انقلاب مشروطة ايران، زن ايرانی تا حدودی از زير ساية خرافات، جهل و اسارت بيرون آمد، به ارزش‌های انسانی و اجتماعی خود تا حدودی آگاهي يافت و تا حد قابل قبولي هويت خويش را با نوشته‌هايش روشن و مشخص کرد. زير تأثير پرتوهاي آگاهي­بخش اين انقلاب، تحول عظيمی در حيات اجتماعی زنان ايرانی پديد آمد و آنان را متحول ساخت، در نتيجه، حركت‌هاي دسته‌جمعي زنان آرام­‌آرام به منصة ظهور رسيد. صديقه دولت­آبادي نمونه‌اي مثال­زدني از اين زنان است. او فعاليت براي احقاق حقوق بانوان را از سال‌هاي پاياني سلطنت قاجار آغاز کرد و در دورة پهلوي نيز در اين زمينه فعال ماند. با این همه، نقش و تأثير او در جنبش زن ايراني بر يک منوال نبود و با فراز و نشيب‌هايي همراه شد.

 

خاندان صديقه دولت­آبادي

صديقه دولت­آبادی هفتمين فرزند خاتمه­بيگم و حاج­ميرزاهادی و از نوادگان آخوند ملاعلی مجتهد حکيم نوری بود.[1] او پس از شش برادر در20 صفر1300ق/10 دي­ماه 1261ش/31 دسامبر1882م در اصفهان به دنيا آمد.[2] مادر‌‌ خاتمه‌بيگم دختر ‌محمدعلی نوری، حکيم معروف در حکمت و اشراق، بود و زنی فاضل به شمار می‌رفت. خاتمه‌بيگم هم پس از شش دختر ديگر به دنيا آمده بود و با گذاشتن اين نام می‌خواسته‌اند به کائنات بگويند که دست از اين شوخی بشويد و ديگر زادن دختر ختم شود.[3]

حاج­ميرزاهادی دولت­آبادی، پدر صديقه، از روحانيان روشنفکر و متجدد زمان خود بود. او فرزند عبدالكريم فرزند ميرمحمدهادي فرزند ميرعبدالكريم از علماي معروف بود كه در زمان ملامحمد‌باقر مجلسي از شوشتر به اصفهان آمده و در دولت آباد ساكن شده بود و كتاب غنیه‌­العابدين را در اخبار و آثار ديانت اسلامي اماميه، مشتمل بر 12 جلد، در همان­جا تأليف کرد.[4] او از نوادگان قاضي نورالله شوشتري، مؤلف كتاب مجالس‌المومنين و جد سادات دولت‌آبادي‌هاي اصفهان، است. حاج­ميرزاهادی در 1257ق/1841م در روستاي دولت‌آباد زاده شد. تحصيلات مقدماتي خود را در دولت‌آباد صورت داد و ادامة تحصيلاتش را در اصفهان پی گرفت. در 1289ق/1872م و در 32 سالگي، براي تكميل معلومات خود طبق معمول آن زمان به عراق رفت و پس از 5 سال اقامت در آنجا و تكميل تحصيلات خويش در 1294ق/1877م به ايران بازگشت و در اصفهان دورة دروس فقهي ترتيب داد و داراي محراب و منبر نيز شد.[5] در 1307ق/1889م از اصفهان كوچ کرد و به قصد اقامت دایم به سمت تهران رهسپار ‌شد و پس از رفتن به مشهد و بازگشت از آنجا براي هميشه در تهران ماند. هرچند كه حاج­ميرزاهادي دولت­آبادي به منظور اجراي برنامه‌هاي فرهنگي خود اصفهان را ترك گفت و در تهران ساكن شد، اما فرزند ارشد او، حاج­ميرزااحمد، كماكان در اصفهان بر مسند شرع نشست و به ارشاد و هدايت اصفهاني‌ها مشغول شد.[6] حاج­ميرزا­هادي در 1326ق/1908م در 69 سالگي در تهران درگذشت و در شهر ري، در ابن­بابويه، به خاك سپرده شد.[7] او شش پسر و یک دختر داشت: ميرزااحمد، ميرزايحيی، ميرزاعلی‌محمد، ميرزا‌‌‌مهدی، ميرزا‌‌محمدعلی، ميرزارضا و صدیقه.[8] پسران حاج‌ميرزاهادي همه در علم و هنر و دانش صاحب­نام بودند و در آن میان، يحيي دولت­آبادي از رجال مشهور عصر مشروطيت محسوب است. حاج­ميرزاهادی در اواخر عمر، هنگامی که همسر اولش مريض و زمين‌گير شد، دختری با نام مرضيه را برای انجام کارهای شخصی انتخاب کرد. از آنجا که طبق رسم آن زمان اين دختر بايد با آقا محرم می­بود، صيغة محرميت خوانده ‌شد.[9] پس از اجرای صيغة محرميت، اين دختر مونس­آغا نام گرفت و پس از چندی، فخرتاج و قمرتاج به دنيا آمدند.

 

كودكي و جواني صديقه دولت­آبادي

صديقه در فارسي به معناي زن راست‌گو و مهربان است. صديقه‌ دولت­آبادي در شرح احوال خانوادگي خود نوشته است:

من تنها دختر خانواده بودم كه بعد از شش[10] پسر به دنيا آمدم و از هر جهت عزيز و گرامي بودم و لـله‌اي داشتم كه او را حاجي­صفرعلي مي‌گفتند و خيلي به او علاقه داشتم. پدرم در سن شش سالگي گفته بود . . . حالا که پس از هفت برادر در محيطي پر از جهل و تبعيض به دنيا آمده‌اي، به تو مي‌گويم: اگر مانند برادرانت درس بخواني، مانند آنها از من ارث خواهي برد. وگرنه تو را از ارث محروم خواهم کرد . . .[11] همين كه به سن شش سالگي رسيدم معلم سرخانه‌اي به نام شيخ­محمد رفيع[12] داشتم كه تحصيلات عربي خود را در بيروت تمام كرده بود و شايد تا آن روز هيچ مرد معممي غير از او به بيروت نرفته بود.[13]

زنان باسواد آن زمان نزد پدر يا شوهر خود باسواد مي‌شدند. بعضي خانواده‌هاي اشرافي دختران خود را نزد معلمان خصوصي قابل اعتماد در خانه به تحصيل وا‌مي‌داشتند و اهتمام فراوانی به خواندن كتاب‌هاي مشكل مانند مثنوي مولوی و گلستان سعدي مي‌شد. داشتن خط خوب نیز هنر دختران در خانواده‌هاي بزرگ به شمار مي‌آمد.

بدين ترتيب، صديقه تحصيلات عربي و فارسي را نزد شيخ­محمد رفيع طاري و دروس دورة متوسطه را نزد معلمان خصوصي فرا گرفت. او به اتفاق حاجي­صفرعلي لِـله در كلاس درس حاضر مي‌شد. روزي پدر صديقه از اين واقعه خبردار شد و وي را احضار كرد و با كمال وقار و ادب گفت شما نبايد با لـلة خود نزد معلم برويد، از اين به بعد لـله بايد به كار خود برسند و شما هم مشغول درس خواندن باشيد. اين امر مراقبت پدر را در امر تحصيل دخترش نشان مي‌دهد. هفت ساله بود كه جزوه‌هاي مهم قرآن را تمام كرد و نزد پدرش امتحان داد و پدرش يك قرآن خطي كه مي‌گفتند ارزش آن صد تومان بود به آقاشيخ­محمد رفيع داد. مادر صديقه هم يك النگوي طلا به توسط همسرش به صديقه جايزه داد.[14] صدیقه گاهي اوقات تحصيلات فارسي و عربي خود را نزد برادرش حاج­ميرزايحيي‌ دولت­آبادي تكميل مي‌كرد.

هنگامی که پدرش از مظالم حكومت‌هاي وقت و نامساعدي شرايط به ستوه آمد و به قصد زيارت مشهد از اصفهان حركت كرد، صديقه و مادرش همراه او بودند، اما همين كه به قم رسيدند از مقامات بالا دستور آمد كه اگر حاج­ميرزاهادي عازم مشهد است بايد خانوادة خود را به اصفهان برگرداند. اين حکم براي آن بود كه مبادا حاج­ميرزاهادي دولت­آبادي بر ضد مظالم حكام اصفهان اقداماتي كند. در هر صورت او دختر خردسالش را به جای خانواده در تخت رواني نشاند و به اصفهان برگرداند.

 

ازدواج صديقه دولت­آبادي

يكي از دوستان ميرزاهادي دولت­آبادي از قزوين به تهران آمده بود. پدرش او را به ميرزا‌هادي مجتهد سپرد تا با مساعدت او درس طب بخواند.[15] اين شخص تحصيلات خود را در طب تكميل كرد. او از نوادگان آقاشيخ­هادي مجتهد قزويني و يگانه فرزند خانواده بود. پس از مدتی حکیم دربار ناصرالدین شاه شد و از طرف شاه لقب اعتضادالحکمای حکیم‌باشی گرفت. ميرزاهادي آن قدر نسبت به اعتضادالحکماء محبت داشت كه با وجود تفاوت سن دخترش را به عقد او در‌آورد.[16]

در روايتی ديگر آمده است: ”صديقه در سن هجده سالگی در تهران با طبيب خانوادگی خود دکتر اعتضادالحکماء كه با وی اختلاف سنی زيادي داشت، ازدواج کرد.“[17] در منابع گوناگون سن ازدواج او متفاوت است.[18] در آن زمان ازدواج اجباری دختران و كودكان بسيار رايج بود. طلاق نيز برای مردان بسيار آسان بود. هر مرد اجازه داشت، چهار زن داشته باشد و نيز هر قدر بخواهد زن صيغه‌اي اختيار كند تا جايي كه بتواند اداره كند. زنان نمی‌توانستند به هيچ منصب سياسی دست يابند. در چنين فضايي پدر فرهيختة صديقه پيش از ازدواجش جزوه‌دان چرمي كوچكي به او داد و گفت: ”اين امانتي نزد تو باشد، پس از مرگ من آن را باز كن. “ صديقه امانتي را گرفت و در كيسه‌اي گذاشت و سر آن را دوخت. وقتی پس از مرگ پدر آن را باز كرد، معلوم شد كه پدرش اختيار طلاق را از داماد گرفته و به وکالت به دخترش داده بود.[19] معلوم مي‌شود ميرزاهادي  نگران آيندة یگانه دخترش بود و از آنجا كه چندان اميدي به ادامة اين ازدواج نداشت، اختيار طلاق را ضمن عقد از داماد گرفت تا دخترش پس از وفات او در صورت لزوم از آن استفاده كند.[20] او نسبت به طلاق نگاه سخت‌گيرانه و منفي روزگار خود را نداشت و اين مسئله حاكي از تفاوت‌هاي روحي و قابليت‌هاي فرهنگي خانواده است. صديقه از اين وصلت صاحب فرزند نشد. دربارۀ ازدواج و جدايي او اطلاعات چندانی در دست نيست. علت جدايي در جايي ازدواج دوم شوهر و در جايي ديگر اختلاف سني و عدم وفق خلق‌‌وخو گزارش شده ‌است. آخرين نوشته از او كه به اين مبحث مربوط مي‌شود ”يادي از مرحوم دكتر اعتضاد قزويني“ است: ”براي به دست آوردن اولاد، عشق آميخته به جنون نشان مي‌داد. “[21] صديقه ضمن شرح احوال خود، علت ناكامي زندگي زناشويي­اش را اختلاف سن بيان مي‌كند. پس از مرگ ميرزاهادی، صديقه به همراه شوهرش به اصفهان آمد، از اعتضادالحكماء جدا شد و به فعاليت‌هاي اجتماعي پرداخت. بعدها از اصفهان به تهران آمد و عازم اروپا شد. اعتضاد‌ الحكماء هم به سبب ازدواج با خواهر مونس­آغا، همسر دوم ميرزاهادي، پيوند تازه‌اي با صديقه پيدا كرد و شوهرخالة خواهران او شد. چاپ مقالات صديقه دولت‌آبادي در نشریات شكوفه و بهارستان و نیز آغاز فعاليت‌هاي اجتماعي او در اصفهان، يعني گشايش مكتبخانة شرعيات و شركت خواتين اصفهان و انتشار دورة نخست زبان زنان در دوران ازدواج او صورت گرفت.[22]

مسافرت‌هاي صديقه دولت­آبادي به اروپا

در منابع گوناگون علت سفر او متفاوت بیان شده است. سال‌ها بعد از وفات پدر و به سبب دلتنگي از وضع محيط تصميم گرفت براي ادامة تحصيل در رشتة تعليم و تربيت به اروپا برود تا بعد از بازگشت به ايران براي تعليمات عمومي بانوان كه در آن زمان بسيار مشكل بود قدم مؤثرتري بردارد. هر چند مسافرت‌هاي دولت­آبادي به خارج از ايران به منظور معالجه نیز بود، مسافرت‌هایش با شركت در كنگره‌هاي بين­المللي زنان همراه بود و صديقه از پيوستن به اين گردهمايي‌ها و شناختن زنان ملل ديگر و معرفي ايران و زنان ايراني احساس افتخار مي‌كرد.[23] فکر مسافرت به فرنگ از زمان حيات پدر در ذهنش بود و‌ حتي اصرار داشت كه او را براي معالجه به اروپا ببرند،[24] اما پدرش مي‌گفت”از من گذشته است ولي تو برو و دنبال تحصيل را بگير.“[25]

در آن زمان رفتن به اروپا براي زنان كار آساني نبود، زیرا قانون ايران فقط به زناني اجازه مي‌داد تنها به اروپا بروند كه يا سنشان از سي سال كمتر نباشد يا مريض باشند. در آن زمان صديقه دولت­آبادي 26 ساله بود و دو برادرش، ميرزاعلي­محمد و ميرزايحيي، موضوع سفر فرنگ او را در هيئت دولت مطرح كردند.[26] مستوفي­الممالك رئيس­الوزرا، فروغي وزير امور خارجه و رضاخان وزير جنگ بودند. همين كه صحبت سن به ميان آمد، رضاخان گفت: ”خانمي كه مي‌خواهد براي تحصيل به اروپا برود البته حاضر به چنين فداكاري خواهد شد كه سن خود را چهار سال زيادتر بنويسد. “ به اين ترتيب موافقت شد. صدیقه از راه قصر شيرين به فرانسه رفت و همسفران او يك زن روس، يك مرد فرانسوي، يك مرد سويسي با ‌نام مسيو ويتلي و يك نوكر با ‌نام حسن بودند.[27]

هر چند اين مسافرت با فراز و نشيب‌ و مشكلات بسیار همراه بود. در كرند و قصر شيرين توقیف شد و با تلفن‌هاي متعدد به مقامات عالي وسيلة آزادي او را فراهم ساختند، سرانجام موفق شد خود را به پاريس برساند. پس از اقامت در پاريس، در كلژ فمينن فرانسه در رشتة تعليم و تربيت مشغول تحصيل شد و هزینۀ زندگی خود را از ارث پدر تأمين می­كرد. به استثناي مبلغ مختصري كه در دو سال آخر تحصيلاتش از وزارت معارف به او كمك شد، هيچ مساعدتی به او نشد.

نکتة جالب اين است که اين سفر نه فقط از نظر ايرانيان کاری عجيب و غيرمعمول بود، بلکه سفر يک زن ايراني به تنهايي تعجب مدير گمرک فرانسه را هم برانگيخت و گفت­وگويي را بين آنها موجب شد. اين گفتگو به خوبی نشان از جسارت و عزم راسخ اين زن ايرانی دارد. صديقه دولت‌آبادي خود اين واقعه را چنين ذکر کرده است:

صديقه: اين گذرنامه من است.

مديرگمرک مارسی در فرانسه: شما ايرانی هستيد؟ البته ارمنی ايرانی، اينطور نيست؟

صديقه: ايرانی‌ام، اما ارمنی نيستم.

مدير گمرک: مسلمان که نمی‌شود باشيد، شايد کليمی باشيد؟

صديقه: نه آقا، کليمی نيستم. نه فقط پشت­درپشت من مسلمان و ايرانی­الاصل بوده‌اند، بلکه پدر من يکی از مجتهدين مسلم وقت خود بود.

مدير گمرک: من نمی‌توانم باور کنم که با يک خانم مسلمان و ايرانی روبرو هستم. حالا بگوييد به من با چه کسی تا اينجا آمده‌ايد؟ يعنی کی شما را آورده است؟

صديقه: من تنها سفر کردم، ولی خدا در همه جا با من بود.

مدير گمرک: خدا، خدای من. زن ايرانی مسلمان از طهران تا فرانس تنها سفر کرده است. دولت شما چطور به شما اجازه داد به خارج برويد. اين گذرنامه را از کجا آورديد؟

صديقه: وزير امور خارجه ما آقای فروغی است. با معرفی شخص وزير خارجه گذرنامه گرفتم.

مدير گمرک: خط سيری که به اينجا رسيده‌ايد، بيان کنيد.

صديقه: تهران، قزوين، همدان، کرمانشاه، خانقين، بغداد، حلب، بيروت، مارسی.

مدير گمرک: شما زبان فرانسه را کجا ياد گرفتيد؟

صديقه: در وطنم. ببخشيد آقا، نزديک است بر من مشتبه بشود که آيا در خاک فرانسه و يک ملت دوست وارد شده‌ام، يا در مقابل يک مستنطق ايام جنگ و در خاک دشمن می‌باشم.

مدير گمرک: آه ببخشيد خانم، من هم مثل شما سرم گيج شده است.

در نهايت مدير گمرک به صديقه دولت­آبادی می‌گويد: ”خانم، سی سال است در اداره گمرک هستم، ولی زنی که مسلمان ايرانی باشد و تنها اينجا آمده باشد فقط امروز می‌بينم و همين تنها چيزی است که علت کنجکاوی من است.“[28] اين گفت­وگوي دولت­آبادي با مدير گمرك سند ارزشمندي است ‌كه او بر ايراني و مسلمان بودن خود تأكيد مي‌كند.[29]

شش سال را در پاريس به مطالعه و تحقيق گذراند. دورة كلاس ‌حفظ­الصحة اطفال و خانواده را در كالج پاريس به پايان رسانيد و شش­ماه هم در مريضخانه‌هاي مخصوص اطفال كار ‌كرد. علاوه بر اين كلاس‌ها، دورة كلاس مخصوص برش و خياطي را نيز به انجام رسانيد. پس از اتمام دورة چهارسالة كالج فمینن پاريس به دانشكدة ادبيات و علوم تربيتي وارد و مشغول به تحصيل در رشتة علوم‌تربيتي شد. پس از اخذ مدرك ليسانس از دانشگاه سوربن فرانسه، دوره‌هاي كلاس تمدن قديم و جديد را هم به صورت آزاد به پايان رسانيد.[30]

او حتي در روزنامه‌هاي فرانسه هم مقالاتي دربارة لزوم آزادي، استقلال زن ايراني در مايملك خود و برتري حقوق زنان مسلمان بر حقوق زنان اروپايي نوشت كه بسيار جالب توجه واقع شدند و جرايد دربارة آنها بحث كردند.[31] در 1305ش/1926م، در دهمين كنفرانس بين‌المللي زنان در پاريس، اتحادية بين­المللي براي حق رأي زنان، شركت و به نمايندگي از زنان ايران سخنراني كرد. بدين ترتيب، براي نخستين­بار اذهان زنان ديگر كشورهاي دنيا را متوجه زن ايراني ساخت.[32]

 

افکار و عقاید صديقه دولت­آبادی

مهم­ترين مسئله‌ای که در بادی امر در باب عقايد صديقه دولت­آبادی جلوه می‌کند، شک در خصوص عقاید مذهبی اوست که البته به هيچ­وجه نمی‌توان با توجه به منابع موجود آن را تأييد کرد. برخی از منابع به ازلی بودن صديقه دولت‌آبادی اشاره کرده­اند،[33] اما نبايد فراموشی کنيم که مخالفان مشروطه و قشريون متعصب با نهضت اصلاح تعليم و تربيت مخالف بودند و اکثر زنان فعال نهضت را به داشتن گرايش‌های بابی متهم می‌کردند. آنان انجمن‌های زنان را هم خلاف اسلام دانسته و از آنجا كه با جنبش اصلاحات تربيتي مخالف بودند، مؤسسات فرهنگي را محکوم و اين بنيادهاي نو را مغاير سنت‌هاي پيشين مي‌دانستند، در خيابان به محصلان و معلمان زن حمله می‌کردند و به صورتشان تف می‌انداختند و آنها را بی‌عفت، هرزه و فاسدالاخلاق می‌خواندند.[34] ساناساريان می‌نويسد: ”دولت­آبادی به­واسطة فشارهای خانواده به خاطر فعاليت‌های مستقلش، ناچار شد رابطة خود را با برادر روحانی‌اش‌، ميرزااحمد، که در اصفهان زندگی می‌کرد، قطع کند. در اين ميان او از طريق زبان ‌زنان به صراحت حجاب را نيز مورد نقد قرار می‌داد، از اين رو جانش تهديد شد و با تلاش فراوان دفتر نشريه‌اش از حمله‌ی اراذل و اوباش به دور ماند.“[35]

انتشار مقالات اين نشريه باعث بروز واکنش‌های تندی در ميان مخالفان می‌شد و برای او توليد اشکال می‌کرد. پس از پنج هفته كه از عمر روزنامة زبان زنان گذشت، صديقه دولت‌آبادي در مقاله‌اي پرسيد: ”چرا زنان روستايي مجاز هستند بدون حجاب باشند و از آزادي بيشتري برخوردارند؟“ ميرزااحمد، برادر بزرگ او كه مجتهد قدرتمند شهر بود، از او خواست كه بدون چون­وچرا به كار انتشار نشريه خاتمه دهد، ولي صديقه دولت آبادي اين پيشنهاد را نپذيرفت و چاره را قطع رابطه با برادر ديد.[36] غير از برادر بزرگ كه مخالف او بود، در بين بقية خاندان دولت­آبادی هم كساني بودند كه با نظر صديقه‌ دولت­آبادي مخالف بودند، اما به سبب احترامی که برای ايشان قائل بودند کسی جرأت ابراز مخالفت خود را نداشت گرچه در غیاب او نظرات خود را ابراز می‌کردند. از ميان پنج برادر فقط ميرزايحيی از لحاظ ديدگاه فکری به او نزديک‌تر بود.[37]

غير از نشرية خودش، در روزنامه‌ها و مجله‌هاي گوناگون هم مقالاتي مي‌نوشت که از آن جمله مي‌توان به ايرانشهر اشاره کرد. ايرانشهر نويسندگان و روشنفکران را به بحث و گفت­وگو دربارة زناشويی و آثار آن بر مليت و نژاد ايرانی دعوت ‌کرد. صديقه دولت­آبادی، که ازدواج زنان اروپايی با مردان ايرانی را متضمن آثار زيانبار اخلاقی می‌دانست، در این زمینه نوشت: ”دختران اروپايی از سنين کودکی به عيش و نوش مشغول‌اند و هر شب را بر بالين يک مرد سپری می‌کنند و ازدواج با چنين زنانی نمی‌تواند خانواده‌ای مستحکم و باثبات بسازد. از طرف ديگر ازدواج با دختران ايرانی به اين دليل که فاقد آموزش، سواد و تربيت می‌باشند جذابيتی ندارد، اما ‌با وجود همة اين معايب؛ اولاد آنها ايراني است، اعياد آن‌ها يکی است. از يک آب و خاک­اند و اگر مابين خانة آنها جنگ يا سروری باشد هر دو در غم و شادی شريک­اند.“[38]

نكتة جالب توجه اينكه در نشریاتی چون ايرانشهر، علاوه‌ بر مطالب صريحي كه دربارۀ كشف حجاب بيان مي‌شد، سلسله مباحثي نيز دربارة اختلاط نژاد و ازدواج ايرانيان با زنان اروپايي به ميان مي‌آمد كه ايرانيان مقيم خارج و روشنفكران شناخته­شده‌، اعم از زن و مرد، دربارة معايب و محاسن آن به اظهار نظر مي‌پرداختند. از جمله صديقه دولت­آبادي در ايرانشهر يكي از دلايل تمايل مردان تحصيلكردۀ ايراني را به ازدواج با زنان خارجي عدم وجود علم و تربيت و شناخت در زنان و حجاب مي‌داند و مي‌نويسد: ”بله! زن اروپايي حق دارد . . . به عنوان تفرج به شهرهاي ديگر برود و به عياشي با ديگران مشغول بشود اما زن ايراني حق ندارد، به خانه پدرش بي‌اجازه برود. آري! همين بي‌عدالتي‌هاست كه دسته­دسته زنان ايراني را به گور جا مي‌دهند . . . علت اينكه مردان ما ايران را خالي از زن يا احساسات مي‌دانند، اين است كه حشر با زنان ندارند. “ و از همة اينها نتيجه مي‌گيرد: ”آري! آن بدبختان در پشت پردة ضخيم حجاب مرده‌اند والا قطع دارم، اگر آنها را مي‌ديدند، يك مرد ايراني، پست‌ترين دختر ايراني را به بهترين دختر اروپايي ترجيح مي‌داد. خيلي از بخت خودم راضيم كه توانستم بيايم به اروپا تا از اشتباه به درآيم و اگر موافق به بازگشت شدم، اميدوارم كه روسوم بزرگي در اين خصوص بكنم و ديگران را هم از اشتباه به درآورم.“[39]

جواب دولت­آبادي به ساسان كي­آرش گيلاني در ايرانشهر اين بود: ”من مرز مشخصي بين شهامت، راستگويي و وجدان داشتن نمي‌شناسم. تصورم بر اين است كه داشتن اين صفات نوعي ارتباط تنگاتنگ با يكديگر دارند. “ او پيوسته معتقد بود و اعلام كرده بود كه رفع حجاب باعث آزادي زن نمي‌شود و معتقد بود كه آزادي زنان در رهايي از قيد جهل و بند اوهام و خرافات است. نوشت: ”اول علم و تربيت بايد بعد آزادي و بي‌وجود آن دو نتيجة آزادي بر بادي است.“[40]

ناسيوناليسم هم عقیده­ای بود که در بطن افكار و تلاش‌هاي او جاي داشت، چنان كه از آلمان به تاريخ 20 ذي‌الحجه 1341ق/29 ژوئيه 1923م نوشت: ”امروز از بس دلم هواي ايران را كرده بود، نقشة ايران را به پردة اتاقم نصب كردم. دكتر آمد ديد و گفت به­به، چقدر شما وطن­پرست هستيد. من خيلي ميل دارم ايران را ببينم. گفتم بفرماييد برويد. گفت با شما مي‌آيم. گفتم اما من مي‌خواهم تنها سفر كنم. گفت نترسيد خانة شما نمي‌آيم. گفتم پس ايران نمي‌رويد. گفت چرا ايران مي‌روم. گفتم پس ايران خانة من است. گفت اوه! ببخشيد. بله، مي‌دانم ايران خانة هر ايراني است و بيگانگان در آن‌جا مهمان هستند.“[41] اين شيوة نگرش در اغلب مكاتبه‌هایش ادامه دارد. در نامة ديگري مي‌نويسد: ”تمام شهرهاي اروپا كه تا حالا ديده‌ام همه آباد و قشنگ‌اند ولي اول نظر از شدت سياهي در و ديوار خواهر بزرگ آشپزخانه‌هاي ايران هستند و علتش زياد بودن كارخانه است و به همين جهت در عوض مبالشان آينة قدي كار گذاشته‌اند. با وجود اين من آرزو مي‌كنم مملكت ما همين‌طور آباد و سياه بشود و داراي اين اندازه صنعت و كارخانه باشد.“[42]

صديقه دولت آبادي زبان زنان را مدرسة سيار مي‌خواند و نقش خود را با طبيب يکي مي‌دانست: ”. . . اين همه ناگواري‌ها و بي­عدالتي‌ها روح معارف­پروري مرا تقويت کرده، بر آن واداشت بدون انديشه و هراس مدرسة سیاري به وجود آورم و چون نسخة طبيب به بالين بيماران خانه‌نشين بيکار بفرستم، تا در حدود امکان به بيداري و هوشياري زنان مدد شده باشد.“[43] او حتي پا را از اين تشبيهات و استعارات فراتر نهاده و در نشریة زبان زنان آموزش علم طب و پرستاري را از نيازهاي اساسي زنان مي‌داند.

يکي از دغدغه‌هاي اصلي صديقه دولت­آبادي آموزش و تربيت دختران ايراني بود و تا آخر عمر براي تحقق اين هدف کوشيد. او که از بنيادگذاران فرهنگ جديد زنان به شمار مي‌رود، علاوه بر 22 نمايشنامة اخلاقي و اجتماعي کتاب‌هاي آداب معاشرت، تاريخ زندگاني شخصي و خدمات فرهنگي و زندگي من را نگاشت.[44] او از همچنین از پيشروان جنبش زنان و از هوادران سرسخت حذف يكي از بندهاي قانون اساسي آن زمان بود كه زنان را در زمرة ديوانگان و كودكان طبقه‌بندی و آنان را از حقوق اجتماعي خود محروم كرده بود. دولت­آبادي بارها در اين باره در نشرية خود مقاله‌هايي نوشت و در گردهمايي‌هاي اجتماعي دربارۀ آن سخنراني كرد.

در سال 1298ش/1919م، به منظور آشنا کردن زنان با حقوقي همچون استقلال اقتصادي، آموزش و حقوق خانوادگي اقدام به انتشار اولين نشريۀ حقوق زنان در خارج از تهران و سومين آن در ايران با نام زبان ‌زنان کرد. در دي­ماه 1299ش/1920م به علت مخالفت با قرارداد 1919 و كودتاي اسفند 1299ش/1921م روزنامه در اصفهان توقيف شد. بعد از 13 ماه توقيف، در تهران به صورت مجله منتشر شد که بيشتر از يازده شماره دوام نیاورد. جز يك شماره آن كه دربارۀ دعوت از متفقين براي ترك خاك ايران بود، هيچ­كدام از شماره‌هايش جنبة سياسي نداشتند، ولي به علت محدوديت‌هاي ايجادشده از وزارت معارف و همچنين مسافرت صديقه دولت­آبادي به اروپا چاپ آن متوقف شد و پس از بازگشت او از سفر اروپا در 1321ش/1942م در تهران به طور پراكنده منتشر و بدل به مجلة ماهانة زنان شد.[45]

دولت­آبادي در 1296ق/1878م در اصفهان نخستين مدرسۀ دخترانه‌ به سبک جدید را با نام مکتبخانة شرعيات تأسيس کرد كه با اعتراض‌ها و مخالفت‌های بسيار مواجه و سرانجام تعطيل شد. هم­زمان، دبستانی نیز برای دختران بی‌بضاعت با نام اُم­ّالمدارس دایر کرد و مديريت آن‌ را به مهر‌تاج ‌رخشان[46] سپرد.[47] آن مدرسه نيز به علت مخالفت عده‌اي متعصب و ايراد و انتقادي كه به فرم روپوش آن گرفتند تعطيل شد. در زمانه‌اي كه اكثر مردم، خاصه گروهي از زنان، عقيده داشتند كه اگر دختر باسواد شود شب و روز مي‌نشيند و به مردها نامة عاشقانه مي‌نويسد و در دنيايي كه زن در چارديواري حرمسرا زنده به گور بود، صديقه دولت­آبادي در راه مبارزه با جهل، خرافات و ارتقاي فكري و فرهنگي زنان كشور بسيار كوشيد. در چنين شرايطي بود كه مدرسة دخترانه تأسیس و روزنامه منتشر كرد. در اين راه با سختي‌ها، اهانت‌ها، ناسزاها و تهديدهاي بسياري مواجه شد، چرا كه در آغاز راه دشواري‌هاي فراوان و راه بسيار مخاطره­آميز بود. باز كردن مدرسه براي زنان در آن زمان جرم شناخته مي‌شد، از این‌ رو، دولت­آبادي را نه فقط مورد ضرب و جرح قرار دادند، بلكه به مدت سه ماه در وزارت فرهنگ زنداني کردند و پیش از آزاد کردنش از خانواده‌اش تعهد گرفتند كه دیگر در اين زمينه به فعاليت نپردازد.[48] اما وي با عزم راسخ‌تر به فعاليت‌هاي خود ادامه ‌داد.

يك سال بعد از مشروطة دوم، گروهي از زنان تجددطلب انجمني با نام انجمن مخدرات وطن تشكيل دادند. اعضاي اين انجمن به زنان و دختران فعالان سياسي، زنان دربار، اعيان و اشراف محدود مي‌شد. يكي ديگر از انجمن‌هاي مخفي كه دولت‌آبادي در آن عضو بود انجمن حريت زنان بود. ساير زنان عضو اين انجمن عبارت‌ بودند از محترم اسکندري،‌ هما محمودي و شمس­الملوك جواهركلام. اين انجمن مختلط بود و مردان نيز در جلساتشان شرکت مي‌كردند. از زنان خاندان سلطنتي،‌ افتخارالسلطنه و تاج‌السلطنه از اولين اعضاي اين انجمن بودند.

صديقه دولت­آبادی از نخستين زناني بود که در ايران به فعاليت‌های سياسی پرداختند. او به هنگام فعاليت در کار روزنامه‌نگاری از نوشتن حقايق تلخ اجتماعی و سياسی کوچک‌ترين ترس و واهمه‌ای نداشت و به وسیلۀ نوشتارهای تند سياسی با سياست‌های خارجی به مبارزه ‌پرداخت.[49] فعاليت‌هاي سياسي صديقه دولت­آبادي عبارت بود از مخالفت با قرداد 1907 که ايران را تحت نفوذ انگلستان و روسيه قرار داده بود. او همراه با ساير زنان همفکر خود مخالفتش با اين قرارداد را با تحريم کالاهاي وارداتی و رفتن به قهوه‌خانه‌ها و تشويق آنها به عدم استفاده از قند خارجی نشان ‌داد و نیز، مخالفت با قرارداد 1919 كه بين دول انگليس و ايران در زمان نخست­وزيری وثوق الدوله منعقد شد.

دولت­آبادي چهل سال مداوم برای معارف نسوان تلاش كرد. او را شايد بتوان اولين کسی دانست که آموزش و تدريس را به فايل‌هایی صوتی تبديل کرد، هر چند صفحات گرامافون درآتش خشم نسبت به كانون بانوان سوخت. او در خاطراتش می‌گويد: ”نيمه­شب شخص ناشناسی از پشت بام خود را به عمارت کانون بانوان انداخت و حريقی ايجاد کرد و از همان راهی که آمده بود برگشت. فوری به اداره آتش­نشانی تلفون کردم. با سرعت قابل تقديری آمدند و حريق را که در کتابخانة کانون روی داده بود خاموش کردند. ولی افسوس که قسمتی از بهترين کتاب‌ها و يادداشت‌های من طعمه آتش شده بود و از همه مهم‌تر دورة تمام تعليم و تربيت و پداگوژی[50] از زمان رویسيون[51] تاکنون كه صفحة گرامافون تهيه کرده بودم، از دست رفت.“[52]

 

فعاليت‌هاي دولت­آبادي به مسایل زنان محدود نبود و ديگر حوزه‌هاي اجتماعي را نيز در برمي‌گرفت. او که رياست کانون بانوان ايران را برعهده داشت، در دوران نخست­وزيري محمد مصدق و جنبش ملي شدن صنعت نفت با تمام همکاران خود با اين جنبش همراه شد.

 

فرجام زندگي صديقه دولت آبادي

در 1326ش‌/1947م برای درمان عوارض ناشي تصادف و شكستگي پا به سويس رفت، ولي چون معالجه يك سال تمام وقت لازم داشت و هزينة لازم را نيز نداشت، ناچار به ايران بازگشت و تا پايان عمر از درد خود رنج ‌برد و با وجود بيماري‌هايي که دایماً از آنها شکايت داشت، تا پايان عمر مشغول فعاليت در زمینۀ آموزش دختران بود و 40 سال برای معارف نسوان تلاش كرد. در نامه‌ای به تاريخ 1338ش/1959م می­نویسد: ”سال آينده کلاس دوازدهم براي دبيرستان كانون را هم داير مي‌کنم. عمارتي كه نقشة آن را طرح كرده‌ام در زمين كانون كه شهرداري واگذار كرده خواهم ساخت، سپس اين مؤسسه را به دست بانوان لايق تربيت شدة مدارس كانون مي‌سپارم و بعد از آن از کار، دوری می‌کنم و خود در گوشه‌اي مي‌نشينم و از روي يادداشت‌هاي چندين سالة خود كتابي براي روشن كردن اذهان نسل معاصر و آينده تأليف مي‌كنم.“[53] در 1339ش/1960م، يک سال قبل از مرگش، نوشت: ”من دوماه است که دچار گريپ و تب خفيف دائم هستم. از خانه بيرون نرفته و غير از امور مدارس و فکر بهبود آنها کاری ندارم.“[54] دولت­آبادی عمري طولانی داشت و در 1340ش/1961م بر اثر بيماری سرطان درگذشت.

مرگ او در نشريات گوناگون آن زمان بازتاب فراوان داشت. مهرانگيز منوچهريان پس از درگذشت صديقه دولت آبادی در مجلة خواندني‌ها در وصف شخصيت او می‌نويسد: ”مرحوم صديقه دولت­آبادی از بانيان نهضت زنان است. زنان ايران بايد رفتار او را سرمشق خود قرار دهند و برای اجرای مقاصد عالی وی که سعادت بانوان را در بردارد، از جان و دل بکوشند. يگانه پاداشی که پس از مرگ می توان به روح وی داد آن است که ما زنان ايران آرزوهای اجتماعی و فردی او را از صفحة تصور و خيال، به عرصة عمل و واقع درآوريم.“[55]

شمس­الملوک جواهر کلام، از ديگر فعالان حقوق زنان آن دوره، دربارة صديقه دولت آبادی نوشت: ”آن روزها نه کانون بانوان بود، نه دانشگاهی که دختران را بپذيرند، نه محفل و مجلسی که زنان را در آن راه بدهند، اما بدون اغراق، کوشش و فداکاری خانم دولت آبادی در ايجاد بسياری از مؤسسات فرهنگی و برداشتن موانع، عامل مؤثری بوده و اين قولی است که جملگی برآنند.“[56]

ناصر دولت­آبادی، نوة برادر صديقه دولت­آبادی، شعري در سوگ صديقه سرود كه بخشي از آن بدين شرح است:

پيشوای بانوان از دست رفت

بانويی با عز و شأن از دست رفت

نهضت نسوان ما افسانه شد

قهرمان داستان از دست رفت

شمع جمع بانوان خاموش شد

اختر اين آسمان از دست رفت

 

 

فرجام سخن

در تاريخ ايران تعصب‌ها و حساسيت‌هايي وجود داشته است كه دامنة آنها تا به امروز نيز كشيده شده و موجب محدود کردن زنان در عرصة فعاليت‌هاي اجتماعي و فرهنگي شده است. انتشار نشرية زبان زنان و راه‌اندازي مدرسه و انجمن‌هاي زنانه در آن روزها كه متعصبين پرنفوذ درس خواندن را زمينه‌ساز فساد مي‌دانستند، کار ‌کم دردسري نبود. فعاليت‌هاي اجتماعي و مقاله‌هايي که در نشرية زبان زنان منتشر مي‌شد، گاهي مشکلاتي را برای دولت آبادی فراهم می­آورد و گرچه در تعارض با حكومت وقت نبود، ولي با اين حال موجب بازداشت چندبارة او شد.

فعاليت‌هاي دولت­آبادي باعث شكل گرفتن اين نظر شد كه بالا بردن فرهنگ عمومي جامعه، اصل اول مبارزه عليه ظلم بر زنان است که با گذشت سال‌ها هنوز از اهميتش کاسته نشده است. روزنامه‌ها و مجلات و مقالاتي که منتشر ‌كرد در ارتقای رشد فرهنگي و سياسي زنان تأثير بسزايي گذاشتند. اين فعاليت‌ها باعث شد اين باور عمومي در بين روشنفكران شكل بگيرد كه شخصيت ازدست­رفتة زن ايراني را بايد خود زنان بازگردانند. زنان ايراني بايد بدانند که در چه جايگاه و موقعيتي قرار دارند تا بتوانند شخصيت اجتماعي‌شان را، که سال‌هاست ناديده گرفته شده است، دوباره بيابند و در آينده‌اي نزديک حضوری فعال در عرصه‌هاي گوناگون فرهنگي، اجتماعي، سياسي و ادبي داشته باشند.


 سال­شمار زندگی صديقه دولت­آبادی[57]

1261ش/1882م  تولد

1281ش/1902م  ازدواج با حسین اعتضاد

1287ش/1908م  فوت پدر

1296ش/1917م  بازگشت به اصفهان

1296ش/1917م  بازکردن مدرسۀ شرعیات

1297ش/1918م  گشودن اُمّ­المدارس

1297ش/1918م  ایجاد شرکت خواتین اصفهان

1298ش/1919م  گرفتن امتیار روزنامۀ زبان زنان

1299ش/1920م  توقیف روزنامه به مناسبت مخالفت کردن با قرضه از خارجیان

1300ش/1921م  جداشدن از دکتر اعتضاد

1300ش/1921م  بازگشت به تهران

1301ش/1922م  تأسیس انجمن آزمایش بانوان

1301ش/1922م  نشر مجدد زبان زنان به صورت مجله

1302ش/1923م  مسافرت به اروپا

1305ش/1926م  شرکت در دهمین کنگرۀ بین­المللی حق رأی زنان در پاریس

1306ش/1927م  فارغ­التحصیلی از سوربن

1306ش/1927م  مراجعت به ایران

1307ش/1928م  استخدام در وزات معارف و اوقاف

1315ش/1936م  پذیرفتن مسئولیت کانون بانوان

1321ش/1942م  انتشار دورۀ سوم زبان زنان

1326ش/1947م  شرکت در کنگرۀ بین­المللی زنان برای صلح و آزادی در ژنو

1330-1331ش/1951-1952م  برگزاری برنامه­های متعدد برای پشتیبانی از حکومت دکتر مصدق

1340ش/1961م  مرگ


 نسب خاندان دولت آبادی به خاندان مرعشی می‌رسد.

برگرفته از مرعشی، شجرة خاندان مرعشی، جلد 1، 283.

 شجره­نامة صديقه دولت­آبادی

برگرفته از دولت­آبادی، نامه‌ها ، نوشته‌ها و يادها، جلد 3، 650.

خانوادة دولت­آبادي (اصفهان، 1313ش/1934م)

بالا: فخرتاج، مرضيه ملقب به مونس­آغا، جلال زماني، قمرتاج، مهدي سرلتي و حسين حقيقي

وسط: محبوبه سماعي، محترم زماني، زهرا زماني، عمادالشريعه، شريفه حقيقي و خورشيدخانم ملقب به عمه (زن مهاجري كه از قفقاز آمده و با خانوادۀ زماني الفت داشت)

پايين: اختر حقيقي، مهدخت صنعتي، فريدون صنعتي، تاجي و نزهت حقيقي

برگرفته از دولت آبادی، نامه‌ها، نوشته‌ها و يادها، جلد 1، 2.

 همسر صديقه دولت­آبادي

برگرفته از دولت آبادی، نامه‌ها، نوشته‌ها و يادها، جلد 3، 651.

 درخواست صديقه دولت‌آبادي براي تأئيد ديپلم خود از مدرسة اُناث پاريس از ادارة كل معارف

مرجع: سازمان اسناد و كتابخانة ملي ايران

تأئيد ديپلم صديقه دولت­آبادي از مدرسة اناث پاريس به توسط شوراي عالي معارف

مرجع: سازمان اسناد و كتابخانة ملي ايران

صفحة اول روزنامۀ زبان ‌زنان
صفحة اول ماهنامة زبان زنان

 

سندي در تقاضاي تدريس آداب معاشرت بانوان، تأليف دولت­آبادي در مقام مدير كانون بانوان،

به دختران پيشاهنگ

مرجع: سازمان اسناد و كتابخانة ملي ايران

 

سند موافقت با تقاضاي خانم دولت­آبادي براي تدريس آداب معاشرت

مرجع: سازمان اسناد و كتابخانة ملي ايران

نمونة خط و نامة صديقه دولت­آبادي به خواهرش قمرتاج دولت‌آبادي

برگرفته از دولت­آبادی، نامه‌ها، نوشته‌ها و يادها، جلد 1، 147.

 

صديقه دولت­آبادي در جواني

برگرفته از پری شیخ­الاسلامی، زنان روزنامه نگار و انديشمند ايران، 211.
صديقه دولت­آبادي در كهنسالي

مرجع: كتابخانة صديقه دولت­آبادي

 

[1]عذرا دژم و همکاران، اولين زنان (تهران: نشرعلم، 1384)، 158.

[2]صديقه دولت­آبادی، نامه‌ها، نوشته‌ها و يادها، به کوشش افسانه نجم­آبادی و مهدخت صنعتی، (شیکاگو: انتشارات نگرش و نگارش زن، 1377)، جلد 1، 5. همچنین، برای كسب اطلاع بيشتر بنگرید به كمال جوادی، اثرآفرينان: زندگینامة نام‌آوران فرهنگی ایران (از آغاز تا سال 1300 هجری شمسی)، (تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، 1378)، جلد3 ، 50؛ محمد‌ معين، فرهنگ فارسي (چاپ 3؛ تهران: اميركبير، 1356)، جلد 5، 543؛ داريوش صبور، فرهنگ شاعران و نويسندگان معاصر سخن (تهران: انتشارات سخن، 1387)، 228.

[3]دولت­آبادی، نامه‌ها، 5، پاورقی.

[4] دولت­آباد در20 كيلومتري شمال اصفهان واقع است.

[5]يحيی دولت­آبادی، حيات يحيي (چاپ 6؛ تهران: انتشارات عطار و فردوسی، 1371)، جلد4، 213.

[6]حسين سعادت نوري، ”حاج­ميرزايحيي دولت­آبادی،“ ارمغان، دورة 36، شمارة 7 (1346)، 336-345، نقل از 339.

[7]سعادت نوري، ”حاج­ميرزايحيي دولت­آبادي،“ 214 و 215.

[8]علی‌اکبر (هوشنگ) مرعشی، شجرة خاندان مرعشی (اهواز: شرکت تعاونی فامیل مرعشی، 1365)، جلد 1، 278.

[9]مصاحبۀ نگارنده با مهدخت صنعتي، خواهرزادة صديقه دولت­آبادي، 17 شهریور 1389.

[10]هرچند منصوره پیرنیا در سالار زنان ایران آورده است که صدیقه دولت­آبادی بعد از هفت پسر به دنیا آمده، اما براساس شجرة خانوادگی و اسناد موجود پس از شش پسر به دنیا آمده است.

[11]منصوره پیرنیا، سالار‌ زنان ایران (پوتومک، مریلند: انتشارات مهر ایران، 1374)، 68.

[12]شيخ­محمد رفيع اهل طرق و طار نطنز بود. صديقه دولت­آبادي در يكي از نامه‌هاي خصوصي خود به شيخ­محمد می‌نویسد: ”عمليات برخي از هموطنان در خارج از كشور موجبات بدنامي ايران و ايراني را فراهم ساخته‌ است. ما با سوابق درخشان تاريخي و نيكنامي قديمي كه داشته‌ايم امروز در ميان اين مردم خيلي گمنام و بلكه بدنام هستيم، به‌واسطة عمليات هموطن‌ها كه هركدام يادگارهاي ننگ‌آوری از خود باقي گذاشته‌اند. “بنگرید به ‏محمدباقر رفیعی طارمي، ذكر بديع شيخ محمد رفيع (بي‌جا: بي‌جا،1350)، 34-35.

[13]شمس­الملوك جواهر كلام، زنان نامي اسلام و ايران (تهران: بي‌جا، 1338)، جلد 1، 37 .

[14]جواهر كلام، زنان نامي، جلد 1، 39.

[15]دولت­آبادی، نامه‌ها، جلد 3، 586.

[16]دولت­آبادی، نامه‌ها، جلد 3‏، 586.

[17]پیرنیا، سالار زنان، 68.

[18]مهدخت صنعتي، خواهرزادة صديقه دولت­آبادي، ازدواج او در 20 سالگي را به حقيقت نزديك‌تر مي‌داند. صديقه ببران سن ازدواج او را 16سالگی آورده است. بنگرید به صديقه ببران، نشريات ويژة زنان، سير تاريخي نشريات زنان در ايران معاصر (تهران: انتشارات روشنگران و مطالعات زنان، 1381)، 54. ولی در نامه‌ها سن ازدواج او را 20 سالگی ذکر کرده‌اند. خود او در خاطراتش بيان مي‌كند كه در 16 سالگی ازدواج كرد و داماد 46 ساله بود.

[19]پوران فرخزاد، دانشنامة زنان فرهنگ‌ساز ايران و جهان (تهران: انتشارات زرياب، 1378)، جلد 1، 875؛ جواهركلام، زنان نامي، جلد 1، 39.

[20]جواهركلام، زنان نامي، جلد 1 ، 39 و 40 .

[21]دولت­آبادی، نامه­ها، جلد 3 ، 587.

[22]دولت­آبادی، نامه­ها، جلد3، 678 .

[23]دولت­آبادی، نامه‌ها، جلد 1، 110-111.

[24]مهدخت صنعتي علت بيماري او را ناراحتي كبدي ذكر مي‌كند.

[25]جواهركلام، زنان نامي، جلد 1، 40.

[26]در خصوص سن صديقه دولت­آبادي در زمان سفر فرنگ در كتاب‌هاي متفاوت اختلاف است.

[27]جواهركلام، زنان نامي، جلد 1، 41.

[28]گل‌مهر كازري، زنان نمايشنامه‌ نويس ايران از انقلاب مشروطه تا سال 1357 (تهران: روشنگران و مطالعات زنان، 1384)، 86-89.

[29]صديقه دولت آبادي، ”يادداشت‌هاي مسافرت اروپا،“ زبان زنان ، شمارة 1 (فروردين 1324)، 15-13.

[30]منوچهر خدايار محبي، شريك مرد (تهران: تابان، 1325)، 125-126.

[31]بدرالملوك بامداد، زن ايراني از انقلاب مشروطيت تا انقلاب سفيد (تهران: ابن‌سینا، 1348)، جلد 1، 52؛ فرخزاد، دانشنامة زنان، جلد 1، 876.

[32]فرخزاد، دانشنامة زنان، جلد 1، 876 ؛ دولت­آبادي، نامه‌ها، جلد 1، 6؛ بامداد، زن ايراني، جلد 1، 52.

[33]مرادعلی توانا، زن در تاريخ معاصر ايران (تهران: برگ زیتون، 1380)، جلد 1، 56 .

[34]ژانت آفاری، انقلاب مشروطه ايران، ترجمۀ جواد یوسفیان (تهران: نشر بانو، 1377)، 250؛ ژانت آفاري، انجمن‌هاي نيمه‌ سري زنان، ترجمۀ رضا رضایی (تهران: بیستون، 1379)، 31.

[35]اليز ساناساريان، جنبش حقوق زنان در ايران، ترجمۀ نوشین احمدی خراسانی (تهران: اختران، 1384)، 59.

[36]دولت­آبادي، نامه‌ها، جلد 1، 45.

[37]مصاحبه نگارنده با سيروس دولت­آبادي، برادرزادة صديقه دولت آبادي، ‏15 بهمن 1387‏ .

[38]صديقه دولت­آبادی، ”عقيدة خانم دولت­آبادی،“ ايرانشهر، سال 2، ‏شمارة 11-12 (1 شهريور 1293)، 708-702 ، نقل از 703.

[39] دولت آبادی، «عقيده خانم دولت آبادی»،708-702.

[40] صدیقه دولت‌آبادی، «جواب خانم صدیقه دولت‌آبادی»، ايرانشهر، سال سوم، شمارة 1 و 2،( ‏25جدي1303 (15 دسامبر 1924م.)،96-92 .

[41]دولت­آبادي، نامه‌ها، جلد 1، 52.

[42]دولت­آبادي، نامه‌ها، جلد 1، 57.

[43] دولت­آبادي، نامه‌ها، جلد 2، 320.

[44]مصلح­الدين مهدوی، تذکرة القبور يا دانشمندان و بزرگان اصفهان (چاپ 2؛ اصفهان: کتابفروشی ثقفی، 1348)، 34.

[45]محمد محيط طباطبايي، تاريخ تحليلي مطبوعات ايران (تهران: انتشارات بعثت، 1366)، 174؛ پري شيخ­الاسلامي، زنان روزنامه نگار و انديشمند ايران (تهران: انتشارات زرین، 1351)، 91.

[46]مهرتاج رخشان با نام اصلي‌ بدرالدجي رخشان در 1307ق/1890م در تهران به دنيا آمد. پدرش در زمان ناصرالدين‌شاه پزشك ارتش بود و بعد به رياست دادگاه اراك منصوب شد. مادرش بي‌سواد، اما با‌فرهنگ بود. از اولين فارغ التحصيلان مدرسۀ دخترانۀ امريكايي تهران، مؤسس مدرسه در انزلي، مدير و معلم در شهرهاي گلپايگان، مشهد، شاهرود و ملاير بود. با زبان‌هاي انگليسي، عربي و فرانسه آشنايي داشت و شعر نيز مي‌سرود. بنگرید به نهضت نسوان شرق، به کوشش غلامرضا سلامی و افسانه نجم‌آبادی (تهران: نشر و پژوهش شیرازه، 1384)، 91 و 316.

[47]روح­انگيز كراچي، انديشه‌نگاران زن در شعر مشروطه (تهران: دانشگاه‌ الزهرا، 1374)، 111؛ فخري قويمي (خشایار ‌‌وزیری)، كارنامة زنان مشهور ايران (تهران: انتشارات آموزش و پرورش، 1352)، 109؛ عذرا، اولین، 159؛ بامداد، زن ايراني، جلد 1، 51؛ دولت‌آبادي، نامه‌ها، جلد 1، 24.

[48]فرخزاد، دانشنامة زنان، جلد 1، 875 .

[49] فرخزاد، دانشنامۀ زنان، جلد 1، 876.

[50]پداگوژي علم تعليم و تربيت اطفال و آموزش و پرورش نوجوانان و شامل تعليم و تربيت اخلاقي، علمي و بدني آنان بود. يكي از مهم‌ترين دروسی كه به آن توجه بسیار مي‌شد، پداگوژي بود كه در دو قسمت اخلاق براي سال‌هاي اول تا سوم و تعليم و تربيت براي سال‌هاي چهارم و پنجم در نظر گرفته شده بود.

[51]بازنگري و تجديد نظر (Revision).

[52]دژم، اولين زنان، 158.

[53]جواهر كلام، زنان نامی، جلد 1، 43؛ دولت‌آبادي، نامه‌ها، جلد1، 151-152‏.

[54]دولت­آبادي، نامه‌ها، جلد 1، 154.

[55]دولت­آبادي، نامه‌ها، جلد 3، 631.

[56]دولت­آبادي، نامه‌ها، جلد 3، 630.

[57]دولت­آبادی، نامه‌ها، نوشته‌ها و يادها، جلد 1، 24.