همهگیریها و تاریخ: نقش پاندمیکها در سیر تمدن انسانی
همهگیریها و تاریخ: نقش پاندمیکها در سیر تمدن انسانی
حمید صاحبجمعی
استاد پزشکی کالج پزشکی دانشگاه سینسیناتی
حمید صاحبجمعی Hamid Sahebjami <hsahebjami@fuse.net> (دانشآموختۀ فوقتخصص پزشکی دانشگاه جورج واشنگتن، 1973) در 1973 به هیئت علمی کالج پزشکی دانشگاه سینسناتی پیوست، در 1987 به مقام استادی رسید، و در 2002 استاد ممتاز (Professor Emeritus) شناخته شد. بیش از 50 مقالۀ پژوهشی و بالینی در حوزههای پزشکی و فیزیولوژی از او در نشریههای علمی معتبر امریکایی و اروپایی به چاپ رسیده است. او همچنین در زمینههای فلسفه، متافیزیک و نقد ادبی به پژوهش پرداخته و آثار بسیاری از او منتشر شده است، از جمله وداع با تجدد: فراز و فروپاشی جهانبینی مدرنیته، خانۀ هستی: زبان، اندیشه و خرد و عشق در گلستان: ساختشکنی رویکرد سعدی با مفهوم عشق.
پیشگفتار
پیش از بررسی نقش عفونتهای جهانگیر در سیر تحول تاریخ، تعریف دقیق سه اصطلاح اصلی در متن گفتمانها در این نوشتار ضروری است: عفونت، اپیدمیک، و پاندمیک. ”عفونت“ به معنی هجوم ریزاندامههای بیماریزای واگیر (contagious microorganisms/germs) در بدن انسان و واکنش بافتها و نظام ایمنیبخش نسبت به سموم ناشی از آنهاست؛ ”اپیدمیک“ (epidemic) یعنی پراکنش سریع عفونتها در یک منطقۀ جغرافیایی خاص (شهر، ایالت، کشور)؛ و ”پاندمیک“ (pandemic) به معنی پراکنش یک اپیدمیک در منطقههای گسترده (کشورها، قارهها) است.
تأکید بر تعریف این اصطلاحات برای پرهیز از آشفتگی در کاربرد آنهاست. به فرض، هر بیماری عفونی، هر چند خطرناک و حتی کشنده، الزاماً واگیر نیست. و همۀ ریزاندامهها بیماریزا نیستند. برخی از آنها، از جمله میلیونها ریزاندامه در رودههای بزرگ، نه تنها زیانبخش نیستند، در نگاهداشت سلامت محیط درونی آدمی و کارکرد سالم مخاط رودهها در امر حیاتی تنظیم و ترکیب مناسب مایع و املاح خون، و از آن طریق تأمین توازن فیزیولوژیکی بدن، نقش اساسی دارند.
همچنین، باید یادآور شد که گسترش جهانی بیماریهای ناشی از نابهنجاریهای رفتاری انسانی (افراط در مصرف تنباکو، مشروبات الکلی، مواد مخدر) در تعریف اپیدمیکها و پاندمیکها نمیگنجند. در متن این نوشته، عوامل بیماریزا در اشاره به میکروبها، ویروسها، و پروتوزوئاهاست (protozoa). برای پرهیز از تکرار تعریفهای یادشده، در سراسر این نوشته اصطلاحات جهانشمول ریشهگرفته از لاتین (اپیدمیک و پاندمیک) به کار برده شدهاند.
پاندمیک ناشی از ویروس کرونا و گونههای دیگر آن (variants) نمونههای شاخص یک عفونت جهانگیرند؛ قارهای نیست که از ابتلا به این ویروس در امان مانده باشد. تأثیرات ژرف ناشی از این پاندمیک ویرانگر و دورانساز، همۀ جنبههای فردی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، بهداشتی، و جز اینها از حیات و هستی آدمی را در هر گوشهای از کرۀ زمین به نحوی ماندگار دگرگون کرده است. چه بسا این پاندمیک چندین سال دیگر نیز به همین شکل، یا با تظاهرات گوناگون، همچنان ادامه داشته باشد و حتی به شکل بومی (endemic) باقی بماند و مشابه آنفلوانزای فصلی، از خطرات جانی آن در افراد حساس از طریق تزریق واکسنهای سالانه جلوگیری شود.
تجربۀ زیستن در عصر کرونا موجبی بوده است برای اهل علم و اندیشه در بازنگری و قیاس آن با پاندمیکهای دیگر در گسترۀ تاریخ. خاستگاه این نوشته بررسی سه کتاب به قلم تاریخدانان پزشکی، زیستشناسان، و کارشناسان واگیرشناسی است که در سالهای اخیر نوشته و چاپ شدهاند: اپیدمیکها و جامعه، به قلم اسنودن؛[1] اپیدمیکها، نوشتۀ لومیس؛[2] و قوانین واگیری، از کوچارسکی.[3] با تأسف باید گفت که جز اشاره های کوتاه و گذرا و پراکنده، نوشته یا کتاب روشمندی در زمینۀ تاریخ پاندمیکها در ایران وجود ندارد که بتوان به آن بازبرد داد، در حالی که ایرانزمین نیز از دوران باستان تا زمان حال بیتردید آماج پاندمیکها بوده است. در این نوشتار صرفاً به شرح چند پاندمیک تاریخی مهم بسنده میکنم: طاعون، آبله، وبا، مالاریا، و آنفلوانزا.
اشارۀ کوتاهی به دوران آغازین علم پزشکی، در پیوند با درونمایۀ این نوشته، راهگشا خواهد بود. نخستین نشانهای از آنچه علم پزشکی میتوان خواند در سدۀ پنجم پیش از میلاد در یونان باستان و با بقراط (Hippocrates) آغاز شد. تا پایان سدۀ هجدهم میلادی، نظریههای بقراط به عنوان مدلوارۀ غالب در قلمرو علم پزشکی شناخته بود. از این رو او را ”پدر علم پزشکی“ میخوانند. قریب به 60 اثر نوشتاری از او، که ”پیکرۀ بقراطی“ (Hippocratic Corpus) نام دارند، بشارتدهندۀ اندیشهها و شیوههای نوینی در متن تاریخیّت آن دوران بود. تأکید مفاهیم بقراطی بر اساس این ادعای انقلابی بود که همۀ بیماریهای آدمی پدیدههایی طبیعیاند صرفاً ناشی از سببهای دنیوی-مادی که فقط از طریق سازوکارهای عقلانی درمانپذیرند. گسست او از باورداشتهای پیشینیان به وجود سببهای اَبرطبیعی بیماریها، چه قدسی یا اهریمنی، به منزلۀ دگرگونی مدلوارهای (paradigm shift) دورانسازی بود که بیش از دو هزاره نظریۀ چیره در قلمرو علم پزشکی به شمار میآمد. نظریۀ سببهای قدسی بر این اساس بود که به قصد مجازات گناهکاران، بیماریها را خدایان در جوامع فاسد و گمراه پخش میکنند. و نظریۀ سببهای اهریمنی بر این اساس که ارواح خبیثۀ نیرومند (ساحرهها، ارواح رهاشده از مردگان، ذوات اَبرانسانی، و حتی شخص ابلیس) از طریق اعمال شرارت موجب پراکنش بیماریهای بدخیماند. ناگفته نماند حتی در دوران معاصر گروه انبوهی انسانها به این گونه مهملات خرافاتی باور دارند. از جمله برخی دینداران توحیدی خشکاندیش و شیاد، حتی در بطن به اصطلاح پیشرفتهترین کشورهای غربی اپیدمیک مرگبار ایدز (AIDS) را ناشی از خشم الهی از گناه همجنسگرایی و به قصد مجازات گناهکاران میدانستند/میدانند. در ادامۀ سخن به نمونههای دیگری از این گونه رویکردهای پوسیده و بیاعتبار اشاره خواهد رفت. پزشک یونانی دیگری که از او باید نام برد جالینوس (Galen of Pergamum, 129-210 AD) است که او را ”پدر دوم پزشکی“ میخوانند. او خود را علامه (عالم به همۀ علوم زمانه)، تنها جانشین سزاوار بقراط، و مفسر رسمی آموزههای او می شناخت.
در این مقطع از پیشگفتار، یادآوری مفهوم بقراطی ”آبگونهها“ (humors) در لاتین، و ”مزاج/خلط“ در فرهنگ ایرانی-اسلامی سودمند خواهد بود. در درازنای دو هزاره این مفهوم باستانی نظریۀ چیره در زمینۀ فیزیولوژی انسانی پذیرفته بود. به باور ارسطو و سایر فیلسوفان طبیعتگرای یونانی، عالم هستی/عالم کبیر (macrocosmos) از چهار عنصر ترکیب یافته بود: خاک، آب، هوا، و آتش. نظریۀ همتراز دیگر در دوران کهن این بود که ساختار جسم و روح آدمی نیز ترکیبی از چهار آبگونه/مزاج است: صفرای سیاه (خاک)، خلط (آب)، خون (هوا)، و صفرای زرد (آتش)؛ هر یک مخلوطی از ویژگیهای گرم، سرد، تَر، و خشک. صفرای سیاه (سرد و خشک)، خلط (سرد و تَر)، خون (گرم و تَر)، و صفرای زرد (گرم و خشک).
حکیمان و پزشکان ایرانی-اسلامی سدههای چهارم و پنجم میلادی نظریههای بقراط و جالینوس را در قالب مفاهیم فارسی-عربی از نو معرفی و سنتگذاری کردند. در کتاب معروف خود قانون، ابنسینا بر اساس عناصر طبیعی یادشده و خلطهای چهارگانۀ ناشی از ترکیب آنها مفهوم مزاج را توصیف کرد: صفراوی (گرم و خشک)، دَمَوی/خونی (گرم و تَر)، سوداوی (سرد و خشک)، و بلغمی (سرد و تَر).
گرچه نظریۀ باستانی آبگونه/مزاج باورداشت به خاستگاه قدسی-اهریمنی را نفی میکرد، اما صرفاً از جنبۀ سیر تحول علم پزشکی باید آن را در نظر گرفت؛ ضرورتی به توجیه بطلان آن نیست. شگفت آنکه در دوران کشف رازناکیهای ساختار ژنتیکی انسان، پیشرفتهای معجزهآسا در شناخت سازوکارهای بیماریزایی و کشف درمانهای حیاتبخش، برخی پزشکان ایرانی به ترویج و تبلیغ مفاهیم کهنه و بیاعتبار مزاج/خلط پرداختهاند.[4] گویی ذهنیت برخی به ظاهر دانشآموختگان معاصر در متن معرفت پیشامدرن سنگواره شده است. یا، به احتمال بیشتر، انگیزههای دیگری چون سوء استفاده از جهل و نابسامانیهای ناشی از اوضاع زمانه موجب این گونه کردار نابخرد و سودجویانه بوده است.
مفهوم رایج دیگری در زمینۀ سببشناسی بیماریهای همهگیر نظریۀ ”جوّ مسموم“ (miasmic theory) بود. بر اساس این نظر، سبب اصلی پراکنش اینگونه بیماریها استنشاق مواد زهرآگین ناشی از هوای آلودۀ مردابها و باتلاقها بود. یکی از دگرگونگیهای مدلوارهای بسیار مهم در تاریخ علم پزشکی، جایگزینی ”نظریۀ ریزاندامههای بیماریزا“ (germ theory) به جای جوّ مسموم در زمینۀ سببشناسی اپیدمیکها و پاندمیکها بود. در نتیجۀ این کشف اساسی، شاخۀ تازهای در قلمرو علم پزشکی با عنوان ”واگیرشناسی“ (epidemiology) به وجود آمد. پس از کشف میکروب عامل وبا توسط میکروبشناس آلمانی، رابرت کُخ (Robert Koch, 1843-1910)، در ۱۸۸۴م، نظریۀ جوّ مسموم به فراموشی سپرده شد.
به نظر دانشمندان علوم پزشکی، از نیمۀ دوم سدۀ نوزدهم تا امروز مهمترین رویداد در حفظ تندرستی انسان کاربرد اصول بهداشتی بوده است؛ تأثیرات جهانگیر آن از کشف آنتیبیوتیکها و واکسنها فراتر میرود. امکان نظارت بر پاکیزگی محیط زیست و منابع آب و غذا، جلوگیری از افزایش شمار حشرهها و جانوران دیگر ناقل بیماریها، مراعات پاکیزگی شخصی، ساخت و کاربرد دستشوییها، و دور انداختن زبالهها شیوۀ زیست روزانۀ بسیاری از جوامع را دگرگون کرده است. در نتیجۀ این ملاحظات، همراه با بهبود در تغذیه و پیشرفتهای درمانی دیگر، طول عمر متوسط انسان امروز 40 سال بیش از آن در 200 سال گذشته است. با این همه، نباید از یاد برد که در سدۀ بیستویکم میلادی، بسیاری از جوامع تنگدست و عقبافتاده هنوز از آنچه نام برده شد محروماند.
طاعون
به سبب وخامت عامل بیماریزای طاعون و نتایج ناگوار آن، پاندمیک طاعون را شاید به منزلۀ فاجعهآمیزترین بیماری جهانگیر باید به شمار آورد. در گسترۀ 1500 سال، این بیماری موجب مرگ قریب به 200میلیون انسان بوده است. میکروب طاعون، یرسینیا پستیس (yersinia pestis)، از طریق نیش کَک موش از راه دستگاه گوارش یا زخم پوست وارد بدن میشود. اما سبب پراکنش سریع و گستردۀ آن عفونت ریههاست. این میکروب با شتاب بر سازوکارهای دفاعی بدن چیره میشود و نشانههای سخت دردناک و تحملناپذیری به وجود میآورد. تا پیش از کشف آنتیبیوتیکها، به نحو معمول نیمی از مبتلایان تلف میشدند. واکنش ناشی از وحشت جوامع در بسیاری موارد موجب فروپاشی نظم و آرامش و رفتار نابخردانه و خشمآلود بود. به قصد تسکین غضب الهی، چه بسا خشکاندیشان دینی در پی مجازات گناهکاران به آدمکشی متوسل میشدند.
تأثیرات ناشی از پاندمیک طاعون همۀ جنبههای زیستی جوامع را در بر میگرفت، از جمله رشد اقتصادی و فرهنگی. از اینها جالبتر، ظهور پدیدۀ دینی-قدسی جدیدی بود که از یک سو موجب ترویج آیینها و تشریفات دینی از جمله تعزیهخوانی و زیارتگاهسازی بود، و از سوی دیگر اهل اندیشه را در باب کمال خیر و داد الهی به شک و دروننگری وامیداشت: چگونه پروردگاری که نماد و تجسم توانای مطلق (omnipotent) و خیر مطلق (absolute good) است رویدادهای هولناکی چون مرگ بیگناهان، بهویژه کودکان، را اجازه میدهد و نادیده می گیرد؟ اگر او نمیتواند از وقوع فاجعههای مرگبار جلوگیری کند، پس توانای مطلق نیست؛ اگر میتواند اما نمیخواهد، پس خیر مطلق نمیتواند باشد. همینقدر باید یادآوری کنم که تا امروز تلاش اهل کلام و فیلسوفان و حکیمان متافیزیک در پاسخ به این پرسش ساده و سرراست، اما ژرف و پُرمعنی، نابسنده و بیحاصل بوده است. همچنین، باید گفت که بروز پاندمیکهای طاعون در واقع ضدنظریهای بود بر مفاهیم چیرۀ بقراطی و جالینوسی-و برخی پزشکان ایرانی معاصر-در زمینۀ اعتبار مفهوم آبگونهها/مزاجها در حفظ توازن سلامت آدمی: چگونه ممکن است انبوه عظیمی آدمیان همزمان دچار نبود توازن آبگونهها/ مزاجهای مشابهی باشند؟ سه پاندمیک مهم طاعون در تاریخ ثبت است. چه بسا پاندمیکهای دیگری که ما از چونوچرای آنها بیخبریم.
نخستین پاندمیک طاعون در سال ۵۴۰م در دوران فرمانروایی امپراتور بیزانس (Byzan-tine)، ژوستینین اول (Justinian I)، آغاز و سپس باشتاب در خاورمیانه، افریقای شمالی، آسیا، و بیشتر کشورهای اروپایی پراکنده شد. شروع این پاندمیک در دهانۀ رودخانۀ نیل در مصر بود. بر اساس بررسیهای اخیر، شمار تلفات ناشی از آن مابین ۲۰ تا ۵۰ میلیون تخمین زده شده است. میلیونها دیگر به نحوی مزمن رنجور و ناتوان به جا ماندند. شهری که بیش از همه آسیب دید پایتخت بیزانس، قسطنطنیه (Constantinapole)، استانبول امروز، بود که پس از تجزیۀ امپراتوری روم به نیمههای غربی و شرقی در سال ۳۳۰م، از شهرهای مهم اروپا به شمار میآمد. این پاندمیک با نام ”طاعون ژوستینی“ معروف است. برخی برآناند که در گسترۀ 200 سال، در مجموع ۲۵ تا ۱۰۰میلیون از این بیماری تلف شدند. این پاندمیک 18 بار بروز کرد تا سرانجام در سال ۷۵۵م بهگونهای رازناک ناگهان ناپدید شد.
طاعون ژوستینی تأثیرات ژرفی در موازنۀ قدرت در اروپا و آسیا به جا گذارد. در سال ۴۷۶م امپراتوری روم غربی به دست قبیلههای ژرمنی گاثها (Goths) و وندالها (Vandals) نابود شد و شهر رُم سقوط کرد. در نتیجه، امپراتوری روم شرقی/ بیزانس از خودمختاری بیشتری برخوردار شد. یکی از هدفهای ژوستینین اول برقراری ارتشی نیرومند و بازپسگیری سرزمینهای غربی به قصد احیای شکوه ازدسترفتۀ امپراتوری روم بود. پس از چندین سال خونریزی، قبیلههای ژرمنی سرانجام به دست نیروهای ژوستینی نابود شدند. اما در نتیجۀ هجوم مرگبار طاعون و انبوه تلفات سربازان و کشاورزان و صنعتگران، هدف او نقش بر آب شد. کار به جایی رسیده بود که کفن و دفن مردگان ممکن نبود؛ جسدها را در قلعههای نظامی بیرون شهر میانداختند. جالب اینکه توانمندان و بینوایان را طاعون یکسان مبتلا میکرد. از جمله، خود ژوستینین مبتلا شد اما جان سالم به در برد. در سال ۵۴۳م، طاعون در شهر رُم پراکنده شد و درسال ۵۴۴م انگلستان را فراگرفت.
پس از مرگ ژوستینین در سال ۵۶۵م و آسیبهای نظامی و اقتصادی ناشی از طاعون، امپراتوری بیزانس تاب ایستادگی در برابر خیزش امپراتوریهای اسلامی-ایرانی را نداشت و پس از گذشت چند سده سرانجام فروپاشید. بدین قرار، نه تنها تاریخ امپراتوری عظیم روم- بیزانس بلکه تاریخ اروپا و آسیا در نتیجۀ پاندمیک طاعون دستخوش دگرگونیهای دورانسازی شد.
دومین پاندمیک طاعون، که به خاطر نشانههای بالینی وحشتناک به”طاعون سیاه“ معروف است، در ۱۳۳۴م در چین بروز کرد و مابین سالهای ۱۳۴۷ تا ۱۳۵۱م به اوج رسید. پراکنش طاعون از آسیا به اروپا از طریق کشتیهای تجارتی بادبانی آلوده در بندر جنوا (Genoa) بود که سپس سراسر اروپا را فراگرفت. در نتیجۀ افزایش جمعیت، فقر عمومی، و سوء تغذیه، اروپای آن دوران سخت درگیر نابسامانیهای اجتماعی و اقتصادی و بهداشتی بود. از سوی دیگر، سیلهای فراوان، طوفانهای شدید، و زمستانهای طاقتفرسا نیز مزید بر علت شده بودند. این پاندمیک که نزدیک به 400 سال ادامه داشت و مابین ۷۵ تا ۱۰۰میلیون کشته داد، وخیمترین پاندمیک در تاریخ به شمار میآید. مرگ یکسوم جمعیت اروپا و یکپنجم جمعیت کل جهان آن روز پیامدهای سیاسی و فرهنگی و اقتصادی خطیری به بار آورد که دههها پس از فروکش پاندمیک ادامه داشت.
شگفت آنکه اشارههای بسیار اندکی در باب این طاعون در متنهای چینی زمانه، و حتی کمتر از آن در منابع هندی، میتوان یافت. شرح مختصر این پاندمیک از قلم یک ایتالیایی سیاح با نام گابرییل دو موُسی (Gabriel de Mussi) است که محاصرۀ شهری در کریمه (Crimea) و ابتلای کل ارتش مغول را گزارش میدهد. نابودی کامل ارتش مهاجم سبب شد که مغولها به شکست اعتراف کنند. نکتۀ بسیار جالب و مهم تاریخی اینکه مغولهای در حال مرگ جسدهای مردگان را با منجنیق به شهر محاصرهشده پرتاب می کردند، به این قصد که بوی گندیده و تحملناپذیر جسدها شهروندان را از پا درآورد؛ غافل از اینکه جسدهای زخمآلود و چرکین موجب انتقال طاعون به اهالی کریمه خواهد بود. در درازنای چند ماه، شمار عظیمی از ساکنان شهر به هلاکت رسیدند و آنهایی که از شهر گریخته بودند طاعون سیاه را در قسطنطنیه و سراسر اروپا پراکندند. ترفند اهریمنی اما زیرکانۀ مغولها را، هرچند بیخبر از پیامدهای وخیم آن، نمونۀ اولین کاربرد عامل زندۀ عفونی، به عبارتی سلاح بیولوژیکی، در تاریخ باید شناخت. شواهدی در دست است که اروپاییان بیماریهای آبله، سرخک، و بیماریهای واگیر دیگر را به قصد نابودی بومیان در قارههای امریکا و افریقا به کار برده باشند. به باور بسیاری، آلمانیها میکروب سیاهزخم را چون سلاحی بیولوژیکی در جنگ جهانی اول، و ژاپنیها میکروب حصبه را در جنگ جهانی دوم به کار بردند. در حال حاضر، ذخایر کلان سلاحهای بیولوژیکی در زرادخانههای کشورهای بسیاری-برای روز مبادا-انبار شده است.
پراکنش طاعون در اروپای سدۀ چهاردهم، به دنبال رکود اقتصادی سی سالۀ ناشی از قحطی، در امر فروپاشی نظام فرسوده و پسگرای ملوکالطوایفی/فئودالیسم (feudalism) نقش بزرگی داشت. در رأس این نظام پادشاه/امیر/ملکه/امپراتوری قرار داشت که مالک مطلق کل سرزمین فرضی به شمار میآمد. او به نوبۀ خود بخشی از زمینها را به اشرافزادگان میبخشید که آنها نیز در ازای پشتیبانی نظامی قطعههایی از زمین خود را به شهسواران (شوالیهها) میبخشیدند. کار شاق آبادانی زمینها نیز به عهدۀ روستاییان و سرفها (پایینترین طبقۀ در نظام طبقاتی فئودالیستی در قرون وسطا؛ به عبارتی، نوعی بردگان: serfs) بود که به قصد کسب پشتیبانی شهسواران و تضمین قوت لایموت و آلونکی برای زیست، مزد ناچیز خود را به آنها میپرداختند. لازم به تأکید نیست که بنیاد برقراری این نظام پوسیده و ظالمانه سوگند وفاداری به مالک کل و پرداخت مالیات به او بود. مسلم است که گرچه فرآوردۀ این نظام سلسلهمراتبی اجباری حاصل عرق جبین و کد یمین روستاییان و کارگران بود، نه تنها کوچکترین بهرهای از سختکوشیها نمیبردند، از هیچگونه حقوق انسانی و مدنی نیز برخوردار نبودند. قحطی عظیم ۱۳۱۵م و پاندمیک طاعون سیاه ۱۳۴۷م چنان ضربتی به بنیاد پوسیده و فاسد این نظام وارد آورد که از بُن ریشهکن شد. شورش روستاییان انگلیسی در ۱۳۸۱م سراسر اروپا را فراگرفت و از سوی دیگر، اقتصاد وابسته به کشاورزی در جهت تولید و تجارت دگرگون گشت. در نتیجه، اربابان و شهسوران قدرت از کف دادند. بدین قرار، پاندمیک طاعون سیاه در تحققپذیری زایش قشر متوسط متشکل از طبقۀ کارگر نقش بزرگی داشت.
میبینیم که حاصل تحول تاریخی از اقتصاد کشاورزی به اقتصاد صنعتی، همزمان با مصیبتهای ناشی از شیوع درازمدت پاندمیک طاعون، موجب فروپاشی نظام پسگرای فئودالیسم و زایش طبقۀ متوسط در کشورهای غربی صنعتی شده بود. آشکار است که این تحول تاریخی هرگز در سرزمینهای دنیای سوم که از تجربۀ انقلاب صنعتی محروم مانده بودند روی نداد. بسیاری از اینگونه جوامع تا سالهای آغازین سدۀ بیستم و در برخی دیگر حتی تا امروز، در چنگال نظامهای، شاید بتوان گفت ”شبهفئودالیسم“ (pseudo feudalism)، اسیر ماندهاند. تا سالها پس از جنبش مشروطیت، مالکان ایرانی بر همۀ جنبههای زیست کشاورزان زیردست، از جمله داوری در امور حقوق انسانی و قانونی آنان، حکم میراندند. من خود ضمن سفر به نقاط متفاوت ایران در نیمۀ اول سدۀ بیستم، شاهد رفتار ضد انسانی برخی مالکان بودهام. واقعیت این است که در بسیاری کشورهای آسیایی و افریقایی، پاندمیکهای طاعون پیامدهای دورانسازی مشابه اروپا به وجود نیاورد که ارزش ثبت در تاریخ را داشته باشد.
توجیه تأثیرات مرگبار پاندمیک طاعون سیاه در سدۀ چهاردهم میلادی بر بنیاد خرافات و هراس ناشی از جهل بود. برخی، پدیدههای طبیعی مانند زلزلهها، سقوط اجسام فلکی، و رویدادهای آسمانی دیگر را سببساز میدانستند. اما رایجترین توجیه، خشم و مجازات ایزدی به سبب گناهآلودگی انسانها بود. بر اساس اینگونه توهمات، تصور عمومی این بود که چون حملۀ مغولها به علت آزار مسیحیان بود، خداوندگار با سلاح طاعون آنها را به سزای بدخواهیها رساند. اما هنگامی که خشم طاعون دامنگیر مسیحیان نیز شد، اهل ایمان در جستجوی ارشاد و چارهجویی دست به دامان پاسداران دین شدند. موضع مراجع دینی نیز همان بود که همیشه بوده و هست و خواهد بود: ما از حکمت و ارادۀ الهی بیخبریم؛ یگانه چارۀ ما بندگان، دعا و نیایش و اجرای مناسک دینی و زیارت مکانهای مقدس است. شاهد زنده در تأیید آنچه گفته شد این نقل قول مستقیم از یکی از رهبران ایرانی در زمینۀ رویکرد او به پاندمیک کروناست: ”این بلا به نظر ما بلای چنان بزرگی نیست . . . میتوانند [خلقالله] با دعا و توسلات، و با طلب شفاعت و وساطت از ائمۀ اطهار . . . و نبی مکرم اسلام خیلی از مشکلات را بر طرف کنند.“ نباید از یاد برد که توجیه دینداران مسیحی در سدۀ چهاردهم میلادی همزمان با جهل مرکب در زمینۀ عامل بیماریزای طاعون و امکان هرگونه پیشگیری و درمان بود. امروز که دقایق ساختار ژنتیکی ویروس کرونا در ظرف مدت کوتاهی شناخته شد و امکان ساخت واکسن بر ضد آن را در طول کمتر از یک سال میسر کرد، اینگونه واکنش به یک مصیبت جهانگیر حیرتانگیز است. چنین رویکردی محدود به ایران و کشورهای اسلامی دیگر نیست؛ در بطن پیشرفتهترین جوامع غربی، به انبوه عظیمی از انسانهای جاهل، حتی برخی نخبگان و دانشآموختگان، برمیخوریم که به سبب پایبندی به سنتهای دینی و قومی، یا شستوشوی مغزی ناشی از عوامفریبی و تبلیغات شیطانی سیاستمداران و رسانههای خبری فاسد، تزریق واکسن و پیروی از ملاحظات بهداشتی را وامیزنند و نه فقط خود، بلکه عزیزان و از جمله کودکان را از موهبتهای علمی شگفتآور محروم میکنند. بسیاری از این فریبخوردگان به مصرف نوشداروهای قلابی شیادان و کلاهبرداران سیاسی پناه میبرند: داروی ضد مالاریا که کوچکترین اثری روی ویروسها ندارد، داروی ضد انگلی اسبها، و از همه ابلهانهتر تزریق داخل وریدی یا آشامیدن مادۀ سمی بلیچ/کلُراکس (bleach/chlorax، برای لکه گیری پوشاک)؛ همه به سفارش و پافشاری رئیسجمهور ابلهی در سدۀ بیستویکم میلادی. توصیۀ آخری (مصرف بلیچ) را به عنوان نمونۀ برین بلاهت و سفاهت در رویدادنامۀ تاریخ باید ثبت کرد. بروز اینگونه جهل مرکب در عصر شکوفایی علم، در واقع موجب روسفیدی جوامع قرون وسطایی است. تراژدی اینکه بسیاری از فریبخوردگان در دوران پاندمیک کرونا در لحظۀ احتضار از خطای مرگباری که مرتکب شدهاند پشیماناند؛ افسوس، بسیار دیر.
آنچه در متن شیوههای عزاداری در مذهب تشیع جالب است اینکه در اوج پاندمیک طاعون سیاه، دستههای زنجیرزن ایتالیایی در شهرها سینهزنی میکردند و به کمک زنجیرها یا شلاقهای میخدار خونآلود میشدند. قصد آنها از این خودآزاری، تن دادن به کیفر ایزدی به امید بخشش شهروندان گناهکار و رفع شر از بیگناهان بود. غافل از این که کَکهای ناقل میکروب طاعون که از زخمهای خونآلود به وفور تغذیه میکردند، بیش از پیش موجب پراکنش طاعون بودند. آشکار است که خود زنجیرزنها بیش از دیگران آماج ابتلا به طاعون بودند و شمار بیسابقهای از آنها هلاک شدند. سرانجام توسل به ترفندهای تجویزی پاسداران دینی این بود که اعتماد مردم به نظام دین سخت سستی گرفت، به نحوی که شمار انبوهی ترک دین کردند. برخی تاریخدانان بر آناند که اپیدمیک طاعون، و رواج فساد در حلقۀ روحانیون، از جمله سببهای جنبش رفورماسیون (Protestant Reformation) بود.
نکتۀ جالب دیگر اینکه برای نخستینبار در تاریخ، به قصد پیشگیری از پراکنش طاعون قرنطینۀ چهلروزه برقرار شد که به احتمال زیاد جانهای بسیاری را نجات داد. واژۀ quarantine از ریشۀ لاتین به معنی ”چهل روز“ است. ”قرنطینه،“ تلفظ معرّب این اصطلاح است.
در حاشیۀ این بررسیها میتوان نظر داد که در جریان پاندمیکها و اپیدمیکهای درازمدت و مرگبار، انبوه انسانهایی که به سبب جهشهای توارثی (genetic mutations) آسیبپذیرند از بین خواهند رفت، در حالی که بازماندگان مقاوم جان به در خواهند برد و بر شمار جمعیت مقاوم خواهند افزود. بدین قرار، و بر اساس اصول تکامل داروینی ”گزینش طبیعی و بقای اصلح،“ ترکیب توارثی جوامع در طول زمان دستخوش دگرگونی خواهد شد. در واقع، پژوهشهای ژنتیکی در قربانیان طاعون در قیاس با آنان که جان سالم به در برده بودند نشان داده است که این پاندمیک سبب ایجاد دگرگونگیهای ماندگاری در سازوکارهای ایمنیبخش در انسان بوده است.
سومین و آخرین پاندمیک طاعون در سال ۱۸۸۵م در چین پیدا شد و سپس در مراکز دادوستدهای تجارتی در آن دوران—هاوایی، استرالیا، افریقای جنوبی، ایتالیا، و غرب امریکای شمالی—پراکنده شد. کشورهای صنعتیشده در اروپا و امریکای شمالی از هجوم این پاندمیک به نسبت در امان ماندند. مابین سالهای ۱۸۹۸ و ۱۹۰۰م، شمار تلفات در هندوستان بیش از 15میلیون بود. در اروپا 7هزار، در امریکای شمالی 500 نفر، و در امریکای مرکزی و جنوبی 50هزار نفر تلف شدند. در قیاس با پاندمیکهای دیگر، آماج طاعون سوم طبقۀ محروم و تنگدست جوامع بود؛ مردمی که به زیست در شرایط بهداشتی بسیار ابتدایی محکوم بودند: کارگران دستورز، زاغهنشینان، اقلیتهای مذهبی و نژادی. تأسفآور اینکه ناهمگونیهای طبقاتی ناشی از فرایند صنعتی شدن در دوران شکوفایی استعمار، همراه با تبلیغات کاذب رسانههای خبری، سبب شدند که برخی سرآمدان جوامع صنعتی تأثیرات متفاوت طاعون در قشرهای متفاوت جوامع را، مطلقاً به خطا، موجبی برای تأکید در تبعیض و تفکیک نژادی به شمار بیاورند: طبقات پایین خودْ مسئول مصیبتهای بهداشتی و پزشکی خودند. تأسّفآورتر اینکه رویکرد طبقات پایین نسبت به شیوههای پیشگیری نیز پخش اینگونه شایعات بیاساس را دامن میزد. برای نمونه، گفتیم که کانون پاندمیک سوم طاعون هندوستان بود. تلاش پیگیر مأموران انگلیسی در کاربرد شیوههای پیشگیری را هندوها و مسلمانها به منزلۀ تجاوز به حریم آزادی خود در اجرای مراسم دینی و سنتی میدانستند. به تصور بسیاری هندیها، هدف اصلی انگلیسیها بیاعتبار کردن مذهبهای بومی و تحمیل مسیحیت و شیوههای پزشکی غربی به جای درمانهای سنتی بود. بدگمانی شومتر اینکه به گمان برخی، آن پاندمیک اصولاً حاصل شوربختی و عدم رعایت بهداشت نبود، قصد اصلی مبارزه با ازدیاد جمعیت و فقر عمومی بود که انگلیسیها به عمد بر آنها تحمیل کرده بودند. واضح است که در چنین جوّ برآشفتهای، حضور بازرسان و مأموران بهداشتی در محلهها موجب شورشهای پراکنده و اعتصابهای فراوان میشد. آمبولانسها را آتش زدند و چندین سرباز انگلیسی کشته شدند. در نتیجه، حکومت انگلستان صلاح را در این دید که هندیها را به حال خود رها کند. یکی از پیامدهای جانبی پاندمیک سوم، سستی نفوذ امپریالیستی بریتانیای کبیر در حفظ مستعمرهها، بهویژه در هندوستان، بود. گرچه استقلال هندوستان 50 سال بعد صورت گرفت، پاندمیک طاعون سدۀ نوزدهمی احساسات ناسیونالیستی را در هندیها برانگیخت.
در ۱۸۹۴م دو میکروبشناس، یکی سویسی-فرانسوی با نام یرسین (Alexander Yersin) و دیگری ژاپنی با نام کیتاساتو (Shibasaburo Kitasato)، همزمان، عامل بیماریزای طاعون، yersinia pestis، را کشف کردند. این کشف مهم الزاماً به طرح استراتژیکی برای درمان یا پیشگیری از طاعون منجر نشد. اولین سرُم ضد طاعون را یرسین و پزشک اتریشی-ایتالیایی لوستیگ (Allesandro Lustig) از طریق ایمنیبخشی (immunization) اسبها تهیه کردند و در بیماران مبتلا به طاعون به کار بردند. نتایج حاصل از این درمان محدود بود، اما باید آن را نخستین درمان علمی-آزمایشگاهی برای درمان و پیشگیری از طاعون به شمار آورد. در ۱۸۹۷م، دانشمند اوکراینی هفکاین (Waldemer Mordecai Haffkine)، که شاگرد جنر (Edward Jenner) و پاستور (Louis Pasteur) و در بمبئی سرگرم پژوهش بود، اولین واکسن ضد طاعون را تهیه کرد و به کار برد. اما ایمنی حاصل از تزریق آن جزئی و زودگذر بود. در نتیجه، مبارزه با طاعون از طریق مایهکوبی با شکست روبهرو شد. آخرین تلاش بهداشتی در مبارزه با طاعون بر اساس نقش مهم شبکۀ موش-کَک در انتقال این بیماری در اواخر سده نوزدهم میلادی آغاز شد. به سبب باورداشت جمعی هندیها به حُرمت حیات حیوانی، و از این رو خرابکاریهای گسترده در امر موشکشی، این تلاش در هندوستان به کلی بینتیجه بود. سرانجام، پس از قریب به نیم سده شیوع مکرر طاعون در هندوستان و تلفات عظیم، این اپیدمیک در سال ۱۹۴۹ میلادی از بین رفت.
آبله
بیماری آبله از جمله اپیدمیکهای هولناکی است که در درازنای هزارهها سبب مرگ و نقصهای جسمانی میلیاردها انسان بوده است. برخلاف طاعون، که سرانجام از بین رفت، پس از نابودی انبوه جوامع در هجوم اول، آبله به صورت بومی (اندمیک) به نحوی ماندگار باقی ماند. فقط در سدۀ بیستم میلادی، تلفات ناشی از آبله مابین ۳۰۰ تا ۵۰۰میلیون بود. به تخمین واگیرشناسان، تا زمانۀ ما بیش از یک میلیارد انسان از آبله تلف شدهاند. از میان مبتلایان زنده، یکسوم نابینا، و سهچهارم دیگر دچار عارضههای پوستی آزاردهنده بودهاند. این عفونت بهویژه در کودکان کوچکتر از پنج سال پیامدهای مصیبتباری همراه داشته است؛ نزدیک به ۹۵ درصد تلف میشدند، به قسمی که تا هنگام اطمینان از زنده ماندن، والدین از نامگذاری فرزندان پرهیز میکردند. این روند که از دوران باستان تا نیمۀ دوم سدۀ بیستم ادامه داشت، در نتیجۀ برنامهریزیها و همکاریهای جهانی سرانجام از طریق مایهکوبی از بین رفت. ریشهکنی کامل عفونت آبله نشاندهندۀ مهمترین دستاورد در پیشگیری از بیماریهای واگیر در تاریخ انسانی است.
عامل بیماریزای آبله در بیشتر از ۹۰ درصد موارد ویروس بسیار واگیر variola major است. در شمار اندکی از بیماران مبتلا به نوع خفیفتر آبله، عامل عفونت variola minor نام دارد. شاهد عینی آبله در جسدهای مومیاییشدۀ مصریها، از جمله رامسس پنجم که در سال ۱۱۵۷ پیش از میلاد مرده بود، دیده شده است. نشانههای مشخص کورکهای چرکین (postules) را روی صورت مومیاییشدۀ او میتوان دید. توصیف بیماری واگیری که در سدههای آغازین میلادی موجب مرگ دهها میلیون شهروند امپراتوری روم شد شباهت بسیاری به نشانههای بالینی آبله دارد. شرح مکتوب بیماریای شبیه آبله در سدههای چهارم تا دهم میلادی در چین و هندوستان و آسیای صغیر ثبت شدهاند. پراکنش آبله در اروپا به احتمال زیاد ضمن جنگهای صلیبی در سدههای یازدهم و دوازدهم میلادی، و بازگشت انبوهی از جنگجویان مسیحی رخ داد. در سدۀ هجدهم میلادی، یکدهم کل تلفات در اروپا و یکسوم تلفات کودکان ناشی از ابتلا به آبله بود. از این گذشته، نیمی از جمعیت اروپا به سبب ابتلا به آبله از زخمهای مزمن و نقصهای جسمانی رنج میبردند و سبب اصلی نابینایی آبله بود.
پس از فتح قسطنطنیه و چندین بندر مهم دیگر در اروپا و آسیا به دست امپراتور عثمانی، سلطان محمد دوم، در ۱۴۵۳م، عصر کاوش قارههای دیگر آغاز شد. اما چندی نگذشت که به سبب درگیری امپراتوری عثمانی در جنگهای زیانبار دیگر در اروپا، و در واقع پایان امپراتوری بیزانس، پادشاهان اروپایی در جستوجوی منابع خام و کالاهای تجارتی و به عبارتی به قصد استعمار و استثمار، از طریق دریانوردی در اقیانوس اطلس به یک سلسله سفرهای اکتشافی پرداختند. حاصل کار فتح و چیرگی بر سرزمینهای پهناوری بود که بیش از همۀ دوران پیشین موجب کسب ثروت و قدرت اروپاییان شد. پیامد استعمار این سرزمینها قتل عام بومیان و نابودی تمدن آنها بود؛ نه فقط با کاربرد سلاحهای پیشرفته، بلکه با پراکنش بیماریهای واگیری که چون بومیان تا آن زمان در معرض این بیماریها قرار نگرفته بودند از ایمنی بر ضد آنها نیز برخوردار نبودند. بهویژه بیماری آبله پیامدهای مصیبتباری به بار آورد. در برخی مستعمرهها حدود ۹۰ درصد جمعیت بومی از آبله تلف شدند. این فصل از تاریخ را باید وخیمترین نمونۀ نسلکشی (genocide) در گسترۀ تاریخ مکتوب شناخت. پیامد ورود جنگجویان اسپانیایی به قارۀ امریکا در ۱۴۹۲م، مسلح به سلاح باروت همراه با پراکنش آبله و سُرخک، کشتار جمعی بومیان بود به نحوی که مابین سالهای ۱۴۹۲ و ۱۵۲۰م، جمعیت بومیان از یک میلیون به 15هزار کاهش پیدا کرد.
استعمار اسپانیا در امریکا، به قصد گسترش منابع اقتصادی و اعتبار نفوذ سیاسی آنها در جهان، در نتیجۀ قتل عام بومیان و کمبود نیروی کارگر در خطر افتاد. به قصد جبران این کمبود، استعمارگران یگانه چاره را در بردهداری یافتند. در ۱۵۱۷م، نخستین گروه بردگان افریقایی در منطقۀ Hispaniola در بحرالقرایب (Caribbean) وارد شدند. چندی بیش نگذشت که پس از ورود کشورگشایان اروپایی، کُرتز (Hernan Cortez) و پیزارو (Francisco Pizarro)، تمدنهای بومیان ازتک (Aztecs) در مکزیک و اینکا (Inca) در پرو نابود شدند. به دنبال استعمار استرالیا و نیوزیلند به دست انگلیسیها، رویدادهای مشابهی بومیان آن سرزمینها را گرفتار کرد.
از جمله پیامدهای جانبی پاندمیکها و اپیدمیکهای آبله در بسیاری جوامع، واکنش روانی ناشی از وحشت بود که تصور وجود، و در واقع آفرینش، هویتهای اَبَرانسانی مسیحانفسی را سبب شده بود. مأموریت ازپیشمقرر برخی از این هویتهای متافیزیکی ساخته و پرداختۀ ذهن آدمیان، شفای عاجل بیماران و پیشگیری از ابتلای اهل ایمان به شمار میآمد. مسئولیت قدیسین دیگر نیز مجازات گناهکاران از طریق ابتلای عمدی آنان به بیماری آبله بود. شگفت آنکه اینگونه رویکرد قرون وسطایی حتی در عصر مایکروچیپ نیز به همان شدت در برخی شهروندان جاهل بازنمود دارد. شک نیست که در چنین جوّ روانی بیمارگونهای بازار بر پا کردن زیارتگاهها و پرستشگاهها، نذر و نیاز، و قربانی کردن و ذکر ادعیه سخت داغ است. نمونهها و نامهای اینگونه خدایان و الهههای خیّر و خبیث در قلمرو دینهای چندخدایی (polytheistic) در تاریخ ثبت است، بهویژه در هندوستان و چین و افریقا.
تا سدهها، درمان بیماری آبله عبارت بود از خشکاندن کورکهای چرکین با سوزنهای زراندود یا سوزاندن زخمها (دو شیوۀ بسیار دردناک)؛ محاط کردن مبتلایان در رنگ سرخ (پردهها، پتوها، وسایل خانه، چراغهای سرخرنگ)؛ درمانهای مبتنی بر آبگونه/مزاج، مانند رژیمهای گرم (غوطهوری در آب گرم، عرقریزی مفرط)؛ و به باور برخی دیگر، درمان با رژیمهای سرد (کیسههای یخ، شستوشوی مکرر با آب سرد)؛ و گهگاه نیز تجویز مسهل و حجامت. طرفه اینکه چون امکانات مالی و وسیلۀ دسترسی به اینگونه درمانهای پُرزرقوبرق صرفاً برای اشرافزادگان و ثروتمندان میسر بود، آنها زودتر از قشرهای فرودست هلاک و از شر آبله خلاص میشدند.
به سبب شیوۀ انتقال آبله، هیچکس از ابتلا به آن در امان نبود، از جمله خاندانهای سلطنتی و اشرافزادگان—لویی چهاردهم و پانزدهم در فرانسه، پتر کبیر در روسیه، امپراتور مقدس روم ژوزف یکم، و بسیاری دیگر. در واقع، بیماری آبله در سال ۱۷۰۰م موجب تغییر رژیم سلطنتی در انگلستان از دودمان استوارت (Stuart) به دودمان هانوور (Hanover) شد.
یکی از مشاهدات بسیار مهم و دورانساز در تاریخ علم پزشکی که سرانجام موجب رواج آبلهکوبی (variolation) شد، شناخت ایمنی کامل بیماران شفایافته بر ضد عفونتهای مکرر آبله بود. نخستین تلاش برای آبلهکوبی در چین گزارش داده شده است، بدین قرار که پوستۀ زخمهای خشکشدۀ بیماران مبتلا به نوع خفیف آبله را میساییدند و به صورت گَرد (powder) در مجاری بینی داوطلبها میدمیدند. در هندوستان و ترکیه نیز چرک یا سایر ترشحات زخمهای آبله را زیر پوست داوطلبها جا میدادند. در برخی نواحی افریقا، البسۀ بیماران در حال شفا را تن افراد سالم میکردند. در هر سه مورد، بیش از ۹۰ درصد از داوطلبها پس از ابتلا به آبله شفا مییافتند. با این همه، به علت عوارض چارهناپذیر ناشی از اینگونه درمانها—اپیدمیکهای تازه در انسانهای آسیبپذیر، امکان نابینایی و ضایعات پوستی ماندگار در شفایافتهها—این تلاشها موفقیتآمیز نبود. اما به هر حال، در نبود شیوههای پیشگیری دیگر، چارهای جز اینها در دسترس نبود. نکتۀ تاریخی جالب اینکه هنگام جنگهای استقلال امریکا در زمستان ۱۷۷۷ که به سبب شرایط هوا احتمال هجوم نیروهای انگلیسی کمتر بود، به فرمان ژنرال جورج واشنگتن همۀ سربازان امریکایی آبلهکوبی شدند. بسیاری از تاریخ-دانان برآناند که این حکم واشنگتن سبب پیروزی نهایی امریکا بود. در روسیه، کاترین کبیر پزشک انگلیسی حاذقی را استخدام کرد که او و اشرافزادگان را آبلهکوبی کند. مایهکوبی بر ضد آبله را باید نخستین اقدام کارایند در حوزۀ بهداشت عمومی به شمار آورد.
یکی از کشفیات بسیار مهم و سرنوشتساز در تاریخ علم پزشکی کشف واکسن ضد آبله توسط پزشک انگلیسی، ادوارد جنر، در سدۀ هجدهم میلادی بود. در ابتدا باید اشاره کرد که گرچه ویروس آبله صرفاً در انسان بیماریزاست، نوعی از این ویروس سبب بیماری آبلۀ گاوی (cowpox) است. تحت شرایط مناسب، ویروس آبلۀ گاوی ممکن است به انسان منتقل شود و پس از ابتلا به بیماری خفیفی ایمنی ماندگار نسبت به آبله در شخص مبتلا به وجود آورد. در انگلستان سدۀ هجدهم، دختران به اصطلاح شیردوش (milkmaids) در معرض ابتلا به آبلۀ گاوی بودند. جنر که در روستاها به کار پزشکی سرگرم بود به این نکتۀ به ظاهر ساده و درعین حال بسیار بااهمیت پی برد. او بر اساس این مشاهده به پژوهش و آزمایش پرداخت و از طریق آبلهکوبی با مایع چرکین آبلۀ گاوی در چند داوطلب، ایمنی در مقابل ابتلا به آبله را ثابت و دستیافتهایش را به خرج خود در نشریهای چاپ کرد؛ نشریههای معتبر علمی از چاپ مقالۀ او خودداری کرده بودند. سخن کوتاه، سرانجام جامعۀ پزشکان آکادمیک شکاک انگلیسی قانع شدند. به قصد یادسپاری از ”گاو“ که موجب کشف فوقالعادۀ جنر شده بود، فرآیند آبلهکوبی واکسیناسیون نام گرفت؛ از ریشۀ لاتینی vaca به معنی گاو. چندی نگذشت که پارلمان انگلیس واکسیناسیون را از کشفیات بزرگ در تاریخ علم پزشکی اعلام کرد.
در حدود ۱۸۱۰م، تزریق واکسن آبله در برخی کشورها اجباری شد، به طوری که در آستانۀ سدۀ بیستم میلادی، بیماری آبله در کشورهای صنعتیشده امری نادر به شمار میآمد. در ۱۹۸۰م، سازمان بهداشت جهانی (WHO) پیروزی بر آبله را اعلام کرد. پس از کشف و رواج واکسن آبله، قریب به 80 سال دیگر به درازا کشید تا به یُمن پژوهشهای دانشمندانی چون پاستور و دیگران واکسنهای کارا بر ضد سیاه زخم، هاری، دیفتری، و سیاهسرفه تهیه شوند. از سال ۱۹۶۰ تا امروز، با توسل به روشهای بیوشیمی مولکولی و ژنتیکی، واکسن فلج اطفال، سُرخک، تورم کبد (hepatitis)، زونا، ذاتالریه (pneumonia)، و جز اینها ساخته شدهاند. تا سال ۲۰۲۰، تهیۀ واکسن و مصرف عمومی آن سالها به درازا میکشید. تهیه و کاربرد واکسنهای ضد ویروس ناشناخته و وخیم کرونا که سیر تاریخ انسانی را به نحوی ماندگار دگرگون کرده است، در ظرف کمتر از یک سال عملی شد. عنوان ”معجزهآسا“ شایستۀ این پیشرفت علمی شگرف است. در حاشیۀ شرح سیر تکامل حیرتانگیز علوم پزشکی، این نقل قول از زبان یکی از روحانیون ایرانی-اسلامی شنیدنی است: ”لویی پاستور میکروب را با هدایت امام سجاد از طریق صحیفۀ سجادیه کشف کرد.“ معنی ضمنی این ادعا بیشک این است که پس در صدر اسلام میکروسکوپ میبایست وجود داشته بود؛ در غیر این صورت، کشف ریزاندامهها ممکن نمیبود.
وبا
اصطلاح ”وبا“ (cholera) که نخستینبار در آثار بقراط در سدۀ پنجم پیش از میلاد دیده میشود، از ریشۀ یونانی صفرا (chole) در توصیف بیماریهای گوناگون همراه با اسهال است، نه آنچه ما بیماری وبا میشناسیم. اشارهای به وبا در آثار جالینوس و تاریخ پزشکی باستانی اروپا نمیتوان یافت. از این رو میتوان نتیجه گرفت که این بیماری از اروپا برنخاسته بود یا سبب اپیدمیکهای قابل ذکری در آن دوران نبود. به باور واگیرشناسان، وبا چند هزار سال پیش ابتدا در نیمقارۀ هندوستان پدیدار شد. شاهد در تأیید این نظر سنگنبشتههای باستانی در برخی پرستشگاههای هندی در سدۀ چهارم پیش از میلاد است: توصیف لبهای آبیرنگ، صورتهای زرد و گودرفته، چشمان گودافتاده، شکمهای فرورفته، دست و پاهای منقبض، همه نشانههای کمبود شدید آب بدن و شوک ناشی از آن. بنا بر گفتهای از یک سنگنبشته، ” نشانههای بیماری وخیمی که نفرین راهبان فراخوانده است، به قصد کشتار دلیران.“
نخستین گزارش قطعی وبا در سالهای ۱۵۴۳ و ۱۵۵۶م در شهر کلکته است. تاریخدان پرتغالی، کُرییا (Gaspar Correia) در کتاب افسانههای هندوستان (Legends of India) بسیاری از نشانههای هولناک وبا را توصیف میکند. جهانگردان اروپایی دیگری نیز که در گسترۀ دو سده پس از او به هندوستان سفر کرده بودند ۶۲ مورد اپیدمیک وبا را شرح دادهاند. به عبارت دیگر، اپیدمیکهای وبا در هندوستان از سدۀ شانزدهم میلادی به بعد ثبتاند. اما نخستین پاندمیک وبا به دنبال فستیوال سنتی مهمی (Hindu Kumbh Mela) که هر چند سال یکبار در اطراف رودخانۀ گنگ روی میدهد، در ۱۸۱۷م آغاز شد. میلیونها زائر هندی از سراسر جهان به قصد شستوشو در آب این رودخانۀ مقدس به زیارت رفتند. آن سال از قضا مصادف با بارانهای سیلآسایی بود. در نتیجۀ ازدیاد فوقالعادۀ شمار میکروبها زائران بسیاری به بیماری وبا مبتلا شدند و پس از خاتمۀ فستیوال این بیماری را در شهرهای دیگر پراکندند. از طریق دادوستدهای دریایی با کشورهای دیگر، وبا در آسیا، خاورمیانه، سواحل افریقا، روسیه، و ژاپن نیز پراکنده شد. هفت سال به درازا کشید تا این پاندمیک سرانجام فروکش کرد.
پاندمیک دوم وبا پنج سال بعد باز هم در دهانۀ رودخانۀ گنگ آغاز شد و با شتاب سراسر آسیا را فراگرفت. در اوایل ۱۸۳۰م وبا از روسیه، در اروپای شرقی و سپس برای نخستینبار در اروپای غربی پخش شد و شهرهایی چون لندن و پاریس، به سبب تراکم جمعیت و شرایط بهداشتی ناکافی، سخت گرفتار شدند. به نیت رهایی از مصیبت وبا برخی انگلیسیها به امریکا آمدند و وبا را همراه خود در نیویورک و بوستن و فیلادلفیا و نیواورلئان و سپس در مکزیک پراکندند. به تخمین برخی واگیرشناسان، در ۱۸۳۱م 20 هزار زائر حج از وبا تلف شدند. هنگامی که پس از قریب 20 سال پاندمیک دوم فروکش کرد، 100هزار مرده به جای گذارده بود. پاندمیکهای سوم (۱۸۵۲-۱۸۶۰م) تا ششم (۱۸۹۹-۱۹۲۲م) نیز همه در دهانۀ رودخانۀ گنگ آغاز و سپس در قارههای دیگر پراکنده شد. پاندمیک ششم که از آسیا فراتر نرفت، 10میلیون هندی و 500هزار روس تلفات به بار آورد. آخرین پاندمیک وبا در سال ۱۹۶۱م، نخستینبار خارج از هندوستان و در اندونزی پیش آمد و مرگومیر به نسبت کمتری از موارد پیشین به جا گذاشت.
در جریان پاندمیک دوم وبا در سالهای ۱۸۳۰-۱۸۳۲م، قشرهای پایین جوامع تلفات سنگینی متحمل شدند در حالی که قشرهای متوسط و بالا که کمتر آسیب دیده بودند نه فقط در تسکین و تخفیف مصیبتهای آنان قدمی برنداشتند، با تحمیل قرنطینههای شدید رفتوآمد از مناطق فقیرنشین به محلههای دیگر را مانع شدند. در نتیجه، ناخشنودی و کینهتوزی و بدگمانی سخت اوج گرفت و برخوردهای خشونتباری را موجب شد که به عنوان ”شورشهای وبایی“ معروفاند.
نخستین شورش وبایی در سالهای سی سدۀ نوزدهم در روسیه پیش آمد. تزار نیکلای اول با برقراری قرنطینههای سخت و قاطع، و استفاده از نیروهای نظامی، مسافرت، اشتغال به کار، و حتی مراجعه به پزشکان و مراکز پزشکی را به امید مهار پراکنش وبا مانع شد. اما هنگامی که وبا در شهرهای بزرگ مسکو و سنتپترزبورگ (پایتخت تزارها) شیوع پیدا کرد، تزار و دولتمردان از پایتخت گریختند و در واقع ارتباط مابین حکومت و شهروندان گسیخته شد. در این میان شایع شد که پزشکان به عمد بیماران را مسموم میکنند، و مهاجران لهستانی و آلمانی با حکومت همدست شدهاند که از شر قشرهای پایین رها شوند. گرچه این شورشها دگرگونیهای چندانی در رویکرد حکومت تزاری با اپیدمیک وبا به وجود نیاورد، هشداری بود به رهبران حکومت که قشرهای پایین در بیان خواستهای خود ساکت نخواهند ماند.
بریتانیای کبیر هم از خطر شورش در امان نماند. سبب این شورشها خشم مردم از رفتار نابهجای برخی از قشرهای بالا با جسدهای تنگدستان بود. بسیاری از جسدها از گورستانها دزدیده و به دانشکدههای پزشکی فروخته شده بودند. دادوستد پُرسود فروش جسدها هنگامی به رسوایی کشید که در سال ۱۸۲۸ دو نفر به اتهام قتل 16 نفر از سیهروزان جامعه—کارگران فقیر، روسپیان، زاغهنشینان، و مانند آنها—دستگیر و محاکمه شدند. شورشهای وبایی در شهرهای دیگر اروپا، مانند پاریس، و در امریکا، مانند نیویورک، نیز روی داد.
عامل عفونتزای وبا vibreo cholerae است که پزشک و میکروبشناس معروف آلمانی، رابرت کُخ، آن را در ۱۸۸۳م کشف کرد. شیرۀ اسیدی معده میتواند این ریزاندامه را از بین ببرد. اما اگر شمار میکروبها زیاد یا شخص به بیماریهای گوارشی مبتلا باشد، میکروبهای مهاجم وارد رودهها شده به مخاط آنها میچسبند. واکنش نظام ایمنی بدن حمله به میکروبها و نابودی آنهاست که به نوبۀ خود سمّ درونی (endotoxin) بسیار پُرتوانی ترشح میکند که مانند آن را کمتر در طبیعت میتوان یافت. بدین قرار، انسانهای به ظاهر تندرست و نیرومندی که مانند همیشه نهار صرف کرده بودند در حال عذاب و احتضار، پیش از شام تلف میشدند.
درمان سنتی وبا، مانند سایر بیماریها، بر اساس اصول بقراطی—عدم توازن در آبگونهها/مزاجها— بود. نشانههای این بیماری مانند استفراغ و اسهال نیز به منزلۀ واکنش دفاعی بدن به شمار میآمد. پس به قصد تشدید این واکنشها مواد تهوعآور و مسهل تجویز میشد. البته، رایجترین درمان در آن دوران رگزنی (حجامت) نیز به منزلۀ رُکن رکین استراتژی درمانی همواره به کار برده میشد. نیازی به شرح عوارض مرگبار ناشی از این درمانها در بیماران مبتلا به وبا نیست؛ عفونتی که سبب اصلی مرگومیر آن کمبود آب بدن، بهویژه پلاسمای خون است.[5]
سرانجام در ۱۹۰۸م، پزشک انگلیسی، راجرز (Leonard Rogers)، محلول نمکی غلیظشده در آب مقطر را در بیماران وبایی به کار برد. در نتیجۀ این درمان بسیار ساده و ارزان، نسبت تلفات از وبا از 50 در صد به 25 درصد کاهش یافت. پیشرفتهای بعدی در درمان وبا، تجویز خوراکی مایعات ازدسترفتۀ بدن با مخلوطی از نمک و شکر و الکترولیتها بود.[6] این درمان از سالهای هفتاد سدۀ بیستم تا امروز به کار برده میشود.
میکروب وبا فقط در انسان بیماریزاست. انتقال آن از طریق مصرف آبهای آلودۀ راکد، خوردن ماهیهای خام، فاضلابهای آلوده، شستن لباسهای آلودۀ مبتلایان، صرف غذا در میهمانسراها و رستورانهای نزدیک بندرها صورت میگیرد. برخلاف بیماریهای واگیری مانند طاعون و سل و آنفلوانزا که همۀ قشرهای جامعه را میتوانند مبتلا کنند، وبا نمونۀ کلاسیک یک بیماری اجتماعی است که در اکثریت موارد قربانیان آن قشرهای پایین جامعهاند. در ۱۸۵۰م، پزشک انگلیسی، اسنو (John Snow)، جنبۀ واگیرشناسی وبا را برای نخستینبار در شهر لندن ثابت کرد و نشان داد چگونه کارگرانی که در محلههای پُرازدحام در شرایط غیر بهداشتی میزیستند در خطر ابتلا به وبا بودند.
در پیش یاد شد که سبب مرکزیت هندوستان به عنوان کانون پاندمیکهای وبا در سدۀ نوزدهم میلادی، سفر میلیونها زائر به سمت رودخانۀ گنگ ضمن فستیوالهای دینی بود. بهرغم گردهمایی کارشناسان اروپایی در سالهای ۱۸۵۱ و ۱۸۶۶م و همرأیی آنان در نقش رودخانۀ گنگ در بیماریزایی وبا، نتیجۀ کارایند و قابل اجرایی از این نشستها به دست نیامد. نظر کلی این بود که اعمال هرگونه محدودیت و قرنطینه نه فقط بسیار گران تمام خواهد شد که از دیدگاه هندیها نیز حمل بر سرکوبی دینی خواهد بود. تلاش انگلیسیها در مراعات بهداشت شخصی و مایهکوبی نیز به منزلۀ تجاوز به دین و سنت با خشم کاهنان هندی روبهرو خواهد شد. همانگونه که یاد شد، زائران حج به مکه و مدینه نیز در پراکنش وبا در آسیا و فراسوی آن نقش اساسی داشتند. باز هم اشاره به این نکته ضروری است که هیچگونه گزارش رسمی و آماری از شمار ایرانیان مبتلا و تلفشده، و شیوع وبا پس از بازگشت زائران به ایران وجود ندارد یا در دسترس من نبوده است. به هر حال، به دنبال اپیدمیکها و پاندمیکهای مکرر وبا در سدۀ نوزدهم، سرانجام یک سلسله کنفرانسهای بهداشتی بینالمللی تشکیل شد. حاصل این گردهماییها این بود که بر عهدۀ مقامات مسئول در کشورهای آلوده است که با تحمیل مقررات شدیدتری در زائران هندی و مسلمان از پراکنش وبا جلوگیری کنند. متأسّفانه، تلاش کارشناسان بیحاصل بود و هر سال در سدۀ نوزدهم و اوایل سدۀ بیستم پراکنش وبا در هندوستان و در مراسم حج همچنان ادامه داشت.
از پیامدهای جانبی اپیدمیکهای پیدرپی وبا در سدههای هفدهم و هجدهم میلادی در هندوستان جنبۀ کریه نژادپرستی و آزمندی استعمار اروپایی بود که به علت ملاحظات تجارتی و استفاده از منابع عظیم آن کشور، بهرهمندی اقتصادی را بر بهزیستی انسانها مقدم میکرد به این بهانه که خود شهروندان عامل اصلی اپیدمیکها بودند، زیرا ملاحظات دینی-سنتی را بر شیوههای پیشگیری اروپاییان ترجیح میدادند. زائران دینی نیز به نوبۀ خود هرگونه تلاش اروپاییان برای بهبود بهداشت شخصی و همگانی را دخالت بیجا در شیوۀ زیست و به شدت مردود میدانستند. به نظر این نویسنده، بهرغم باورداشت به حُرمت و احترام بیچونوچرا به ملاحظات اخلاقی و انسانیتگرا و نکوهش انگیزههای سودجویانۀ استعمارگران، در زمینۀ آنچه گفته شد ما در هزارتوی یک تنگنای استدلالی حل ناشدنی درگیریم. منظور چیست؟ در برخورد با تراژدی اپیدمیکهای مکرر وبا در هندوستان، جز دو گزینۀ نااستوار و پُرخطر چارۀ دیگری تصورپذیر نمیتوانست باشد. یکی همان که انگلیسیها سرانجام برگزیدند: عدم دخالت در برگزاری آیینهای دینی-سنتی زائران هندی که پیامدش تلفات سالیانۀ هزاران نفر و پراکنش وبا در سراسر هندوستان و کشورهای بسیار دیگر بود. و دیگری، تحمیل قاطع و شدید قرنطینه و سایر ملاحظات بهداشتی که بیتردید هم واکنشهای خشم آلود رهبران دینی و زائران را بر میانگیخت و هم موجب شورش و ناامنی در سراسر کشور میشد و اِعمال آن در تراز شخصی هرگز ممکن نمیبود. ادعای هرگونه داوری اخلاقی و استدلالی در زمینۀ وجوه تمایز و ارجحیت مابین این دو وجه ناصواب و زیانبخش باطل به نظر میرسد.
ناگفته نماند که تنگنای اخلاقی-استدلالی یادشده منحصر به هندیها نبود. در جریان وبا در سدۀ نوزدهم در اروپا، تلاش مأموران بهداشتی در اجرای قرنطینه، سوزاندن لباسها و ملافههای آلوده، عفونتزدایی از محل سکونت، و مانند اینها با مقاومت برخی شهروندان روبهرو بود، به بهانۀ تجاوز به حریم آزادی و شیوۀ زیست و باورداشتهای دینی-سنتی آنان. همانندی اینگونه رویکردهای ناشی از جهل در سدههای پیشین با رویکردهای مشابهی نسبت به پاندمیک کرونا در سدۀ بیستویکم میلادی، نشانۀ نگرانکنندۀ ناموختن از درس تاریخ در انبوه انسانهایی است که گویی ذهنیت آنها در زمان سنگواره شده است، و در حاشیۀ گذر شتابندۀ سیر تکامل تمدن بیاعتنا به تماشا ایستادهاند. بینوایی ذهنی خودانگیختۀ این قربانیان افسونزده از آنچه ایمانوئل کانت ”شعارهای شیطانی“ (evil maxims) مینامد، در قیاس با بینوایان ذهنی از دنیا بیخبر سدههای پیش در این است که این بار اصول قاطع پیشگیری از این ویروس مرگبار شناخته شده و در بسیاری کشورها به وفور و رایگان در دسترس شهروندان است. باید با تأکید یادآوری کرد که گناهکاران اصلی اینگونه رفتار نابهنجار و ضد انسانی در دوران امروز، دولتمردان، سیاستمداران، و دینداران فاسد و شارلاتان و تبهکارند که صرفاً به قصد پیشبرد منافع شیطانی خود از جهل تودهها سوء استفاده میکنند.
پاندمیک هفتم وبا، ناشی از گونۀ تازۀ میکروب عامل آن، در سال ۱۹۶۱م در چین، تایوان، کره، مالزی، بنگلادش، و در واقع سراسر آسیای جنوبشرقی آغاز گشت. در ۱۹۶۵م، وبا در آبگیر رود ولگا و سواحل دریای خزر و دریای سیاه پیدا شد و سپس در عراق، افغانستان، ایران، لبنان، اردن، و ترکیه پراکنده شد و سرانجام به افریقای شمالی رسید. بنا بر گزارش سازمان بهداشت جهانی در ۱۹۷۰، این عفونت در ۲۷ کشور شیوع پیدا کرد. گرچه گونۀ تازه به وخامت گونۀ آغازین نبود، به خاطر فقر، تراکم جمعیت، ملاحظات بهداشتی نابسنده، و بهویژه ذخایر ناایمن آب، دامنۀ ابتلا به آن شایعتر از پیش همهجا دیده شد. در ۱۹۹۱م، 300هزار نفر در پرو به وبا مبتلا شدند. اپیدمیک وبا در ۲۰۱۰م در هاییتی، فقیرترین کشور در نیمکرۀ غربی، یادآور خطر این بیماری در دوران معاصر است. فقر غذایی، زیرساخت بهداشتی و پزشکی ابتدایی، همراه با زلزلههای شدید، بارانهای سیلآسا، و توفانهای شدید در سال ۲۰۱۰ در هاییتی محیط مناسبی برای هجوم وبا فراهم آورده بود. در ظرف چند هفته، 150هزار نفر مبتلا و 3500 نفر در هاییتی تلف شدند.
سبب ادامۀ اپیدمیکهای وبا در دوران معاصر این واقعیت است که پس از 150سال آگاهی از موازین بهداشتی، هنوز بیش از 2میلیارد ساکنان کرۀ زمین از دسترسی به مراکز بهداشتی و منابع سالم آب آشامیدنی محروماند. شگفتآورتر اینکه شمار عظیمی از انسانها در شیارها و جویبارهای کنار خیابانها، زیر درختان، یا نزدیک به منابع روباز در حوالی رودخانهها اجابت مزاج میکنند. و بیش از 700میلیون از غذاهایی که در آبهای آلوده تهیه شده تغذیه میکنند؛ به عبارتی، در شرایط قرون وسطایی. از اینها گذشته، در مناطق ویرانزدۀ دیگری ناشی از ناامنیهای سیاسی، آشوب و تجاوزگری، و مصیبتهای طبیعی، شرایط ناسالم یادشده ممکن است وجود داشته باشد.
با این همه، نباید نادیده گرفت که از زمان تشکیل سازمان ملل و بنیادگذاری سازمان بهداشت جهانی، در نتیجۀ نظارت بر سازوکارهای پراکنش بیماریهای عفونی واگیر و تزریق واکسنها، از تلفات میلیونها انسان در سراسر جهان جلوگیری به عمل آمده است. در امریکا، واکسن خوراکی وبا برای کسانی که به مناطق آلوده سفر میکنند تجویز میشود. این واکسن تا نزدیک به سه سال بر ضد بیماری وبا ایمنیبخش است.
مالاریا
به نظر اسنودن و لومیس، در مجموع مالاریا را شایعترین بیماری واگیر در درازنای تاریخ باید شناخت. بهرغم شیوههای کارای پیشگیری و درمانی، حتی در دوران معاصر این بیماری یکی از جمله ابتلائات وخیم در انسانها بوده است. به تخمین سازمان بهداشت جهانی، هر سال قریب به 200میلیون بیمار مبتلا و 400هزار تلفات از بیماری مالاریا گزارش داده میشود. این واقعیت ناشی از دو عامل است: عود سالیانه از دوران باستان تا امروز، و پراکنش جغرافیایی گسترده. بیشترین شمار مبتلایان و تلفات در منطقۀ پهناور در جنوب صحرای افریقای شمالی (Sub Saharan area) روی میدهد و اکثریت مرگومیر در بین کودکان کمتر از پنج سال واقع میشود. در کل، مالاریا در مناطق گرمسیر و استوایی مانند جنوب آسیا، امریکای مرکزی، و منطقۀ شمال امریکای جنوبی شایع است.
ریزاندامههای عامل مالاریا پنج گونه انگلاند که با نام پلاسمودیا (Plasmodia) شناخته میشوند. عامل انتقال بیماری به انسان پشۀ آنوفل (Anopheles) است که در آبهای راکد تخمگذاری میکند. گرچه مالاریا در اصل بیماری مناطق روستانشین است، پشۀ ناقل مالاریا میتواند در نتیجۀ فرایندهای تکاملی در شهرها نیز تولید مثل کند و بیماریزا باشد. از ویژگیهای ناگوار انگل مالاریا این است که چون موجب ایجاد ایمنی کامل در بیماران نیست، عفونتهای مکرر به وجود میآورد. از این گذشته، واکنش خفیف سازوکارهای ایمنی بدن مانع تهیۀ واکسن مؤثری بر ضد آن بوده است. پشۀ مالاریا را میتوان مرگبارترین جانور در پهنۀ کرۀ زمین به شمار آورد، زیرا نه فقط ناقل مالاریاست، بلکه موجب پراکنش بیماریهای عفونی خطرناک دیگری مانند تب زرد (yellow fever)، تورم مغز (encephalitis)، و مانند آنهاست. گرچه این پشه در مناطق گرمسیر رشد میکند، برخی گونههای آن در آبهای معتدل و حتی سردسیر میبالند. بدین قرار، مالاریا در سراسر کرۀ زمین، از جمله نواحی نزدیک به مدار قطب شمال، پراکنده شده است.
پژوهشهای ژنتیکی نشان دادهاند که انگل مالاریا در حدود 100میلیارد سال پیش در افریقا پیدا شد و در مدت زمان کوتاهی به انساننماها (Humanoids) سرایت کرد. اما شرایط تولید مثل و پراکنش پشههای ناقل در حدود 10هزار سال پیش، در عصر انقلاب کشاورزی، و در نتیجۀ تراکم جمعیت و آماده کردن زمین برای کشت، فراهم آمد. شاهد بر این نظر، شرح حملههای ناگهانی تب—نشانۀ شاخص مالاریا—در کتابهای چینی در حدود ۴۷۰۰ پیش از میلاد است. بازبردهای دیگری به اینگونه تب بعدها در حدود سال ۳۵۰۰ پیش از میلاد در متنهای مصری و سومری و هندی ثبتاند.
نخستین شرح بالینی مالاریا را در نوشتههای بقراط، حدود 400 صد سال پیش از میلاد، میتوان یافت. نظریۀ چیره در آن دوران این بود که ابتلا به مالاریا—”تب مُرداب،“ به نقل از آن دوران—ناشی از استنشاق بخارهای سمی از باتلاقها بود. نظریۀ ”استنشاق (inhalation) هوای مسموم“ چندین هزار سال سبب پذیرفتهشدۀ این بیماری به شمار میآمد. در واقع، در زبان ایتالیایی سدههای میانهای، ”مالاریا“ به معنی کلمهبهکلمۀ ”هوای ناسالم“ به کار برده میشد.
در حالی که شیوع مالاریا در امپراتوریهای باستانی مانند یونان و روم و چین ثبت است، به سبب نبود سابقۀ ثبت رویدادها در برخی تمدنهای باستانی دیگر—از جمله ایران و سایر تمدنهای برخاسته از خاورمیانه—تأثیرات مالاریا در سیر تحول تاریخ آنها به تفصیل شناخته نیست. سندهای بهجامانده از امپراتوری روم نشان میدهند که به سبب سیستم قناتها و در نتیجه ورود مدام آب در حمامها و فوارهها، شبهجزیرۀ ایتالیا به صورت یک مرداب موجب شیوع مالاریا و تلفات بسیاری بود. به فرمان حکومت مرکزی که از پیامدهای زیانبخش وجود آبهای راکد آگاه شده بود، سیستم فاضلاب زیرزمینی عظیمی به قصد زهکشی آبهای ساکن به بیرون از شهر رُم ساخته شد. مدت زمان کوتاهی پس از پایان این طرح، از شمار و شدت تأثیرات شوم مالاریا به نحو قابل ملاحظهای کاسته شد، در حالی که منطقههای دیگر ایتالیا که فاضلاب زیرزمینی نداشتند همچنان گرفتار باقی ماندند. ساخت فاضلاب زیرزمینی در رُم را به منزلۀ پیشرفتهترین طرح بهداشتی همگانی زمانه باید شناخت.
آتیلا (Attila)، پادشاه قبایل چادرنشین هانز (Hans) در غرب، که رومیها او را ”بلای آسمانی“ میخواندند، در سال ۴۳۴م به فرماندهی لشکر عظیمی قدرت را به دست گرفت و پس از فتح و نابودی نیمی از اروپا، در سال ۴۵۳ قصد حمله به مهمترین کشور اروپایی، امپراتوری روم، را پیش گرفت. پاپ لئون اول (Leo I) همراه با جمعی معتمدین به دیدار آتیلا شتافت و شرایط صلح را با او در میان گذاشت. هیچ شاهد و مدرکی از آنچه مابین آنها گذشت موجود نیست. برخی تاریخدانان برآناند که شرح مصیبتبار ابتلا به مالاریا و امکان تلفات بیشمار سربازان آتیلا ضمن جنگهای درازمدت با روم موجب صلح و آشتی مابین آنان بود. احتمال وجود چنین سرانجامی منحصر به آتیلا نبود. به باور برخی تاریخدانان، اسکندر کبیر در اوج دوران امپراتوری در سال ۳۲۳م، و چنگیزخان در سدۀ سیزدهم میلادی نیز از ابتلا به مالاریا مردند.
آنچه تا به حال یاد شد نشان میدهد که از اوایل تاریخ مکتوب، مالاریا در قارههای اروپا و آسیا پراکنده شده بود. اما پراکنش آن در امریکای شمالی و مرکزی و جنوبی پس از ورود کاشفان اروپایی و خرید و فروش بردگان افریقایی، در سدۀ شانزدهم میلادی روی داد. در پیش گفته شد که ابتلا به مالاریا در ارتشهای مهاجم و مدافع تأثیرات بسیاری در شکلگیری امپراتوریهای باستانی داشت. درگیریهای نظامی جدیدتری مانند جنگهای استقلال در امریکا و جنگهای دوران امپراتوری ناپلئون نیز به سبب شیوع مالاریا به همان شدت دوران قدیم دگرگون شدند. در جنگ جهانی اول، ارتشهای انگلیسی و فرانسوی مستقر در یونان در مدت سه سال شیوع بیامان مالاریا سخت آسیب دیدند و هزاران جنگنده از دست دادند. آسیبها و تلفات مشابهی در نبردهای افریقا و خاورمیانه روی داد.
در جنگ جهانی دوم، تأثیرات ناشی از مالاریا در صحنههای نبرد در افریقا و جزایر اقیانوس آرام چنان شدید بود که استراتژی پیشگیری از این عفونت را به کل دگرگون کرد. سبب اصلی وخامت این بود که بیش از 90 درصد موجودی درخت سینچونا (Cinchona) در فیلیپین و جاوه، درختی که داروی ضد ملاریای کینین (Quinine) از پوست آن به دست میآمد، تحت مهار و اختیار ژاپن بود و کارخانههای پالایش این دارو را آلمانیها در هلند بر پا کرده بودند. واضح است که کمبود فاجعهآمیز کینین خطر بزرگی برای نیروهای متفقین در منطقۀ اقیانوس آرام به وجود میآورد. بهرغم خرید ذخایر عظیم برگ درخت سینچونا از امریکای مرکزی و جنوبی و عقد قرارداد با کشورهای منطقه برای ایجاد کشتزارهای تازۀ این درخت، مدت زمان لازم برای تهیۀ کینین گرفتاری عاجل ناشی از کمبود آن را جبران نمیکرد. از این رو، ارتش امریکا روشهای پیشگیری دیگری را به کار بست، ازجمله سمپاشی و زهکشی منابع آب، تهیۀ پشهبند برای سربازان، و آموزش اصول بیماریزایی مالاریا. با این همه، 60هزار سربازان نیروهای متفقین در افریقا و اقیانوس آرام از مالاریا تلف شدند.
در سالهای پایانی سدۀ نوزدهم، مالاریا مهمترین گرفتاری بهداشتی در ایتالیا بود که هر سال قریب به 100هزار تلفات به بار میآورد. رشتۀ تخصصی ”مالاریاشناسی“ (Malariology) نخستینبار در ایتالیا برقرار شد. از دستاوردهای مهم این رشته، اثبات نقش پشه در انتقال مالاریا بود. از سوی دیگر، دسترسی به کینین در بازارهای جهانی نیز در ریشهکنی مالاریا نقش مهمی داشت. نخستین مبازۀ روشمند بر ضد مالاریا مابین سالهای ۱۹۰۰ و ۱۹۰۷م در ایتالیا اجرا شد. سرانجام در سال ۱۹۶۲م، مالاریا در ایتالیا به کلی از بین رفت. کشف حشرهکُش د.د.ت. (DDT) در ۱۹۳۹م، همزمان با پیشرفتهای شگرف در درمان بیماریهای عفونی از ۱۹۴۵ به بعد، نتایج درخشانی در امر مبارزه با پراکنش مالاریا داشتهاند.
در اکتبر ۲۰۲۱، سازمان بهداشت جهانی تهیه و پخش اولین واکسن ضد مالاریا را به عنوان یک رویداد تاریخی اعلام کرد. پس از پژوهشهای درازمدت روی ۸۰۰ هزار کودک داوطلب در چند کشور افریقایی، این سازمان کاربرد این واکسن را در مناطق آلوده توصیه کرد. گرچه کارآیندی این واکسن بیش از حدود 20 درصد نیست، در مناطق سخت آلوده مانند افریقا که هر سال 200میلیون مبتلا و 400هزار تلفات به بار میآورد کاربرد آن، همراه با سایر شیوههای پیشگیری، بسیار سودمند خواهد بود تا به یُمن پژوهشهای پزشکی جدید، واکسن کاراتری به دست آید.
آنفلوانزا
گرچه واکسنهای کارآیند و داروهای مؤثر بر ضد ویروس آنفلوانزا سالهاست فراهم بوده است، این واقعیت که هر سال قریب به 300هزار نفر از ابتلا به این بیماری تلف میشوند موجب نگرانی است. به نظر واگیرشناسان، آنفلوانزا مهمترین خطر ناشی از ریزاندامههای عفونی در نسل آدمی بوده است.
از نظر سرعت پراکنش و شمار تلفات، پاندمیک آنفلوانزای اسپانیایی (Spanish influenza) در سال ۱۹۱۸ وخیمترین نمونه در تاریخ بود. بهرغم نام آن، این پاندمیک به احتمال زیاد در ایالات متحده شروع شد و از طریق کشتیهای حامل سربازان امریکایی در جنگ جهانی اول ابتدا در فرانسه و سپس در سراسر اروپا پراکنده شد. قریب به یکسوم کل جمعیت جهان به این بیماری مبتلا شدند و شمار تلفات مابین 50 تا 100 میلیون تخمین زده شده است. سبب چنین دامنۀ عظیمی مابین شمار تلفشدگان، نبود آمار دقیق یا تردید در صحت گزارشهای آماری از کشورهای دنیای سوم آن روزگار—و حتی در زمانۀ ما—است که به دلایل آشکار شمار تلفات در آنها به احتمال زیاد بیش از کشورهای پیشرفته میبایست بوده باشد. شتاب بیامان دورۀ این بیماری چنان بود که بسا مبتلایانی که در ظرف کمتر از 24 ساعت از عفونت خونآلود شُشها میمردند. برخلاف آنفلوانزای فصلی که وخامت آن اغلب گریبانگیر سالمندان مبتلا به بیماریهای مزمن است، قربانیان پاندمیک آنفلوانزای اسپانیایی جوانان و بزرگسالان سالم بودند. در واقع، نیمی از شمار تلفات این پاندمیک در افراد مابین 20 تا 40 سال دیده شد.
بدین قرار، این پاندمیک یگانه نمونۀ تاریخی است که در آن سلامتی و ایمنی جسمانی کوچکترین وجه امتیازی به حساب نمیآمد. از میان پاندمیکهای ویروس آنفلوانزا که پس از سال ۱۹۱۸ روی داد، در سال ۱۹۵۷ دهها میلیون به آنفلوانزای آسیایی، و در سال ۱۹۶۸ به آنفلوانزای هنگکُنگ مبتلا شدند و بهرغم پیشرفتهای بسیار در شیوههای واگیرشناسی، میلیونها تلفات به بار آمد.
از جنبۀ قیاس تأثیرات تاریخی، وخیمترین پاندمیک تاریخی ناشی از آنفلوانزای اسپانیایی هیچگونه پیامد مهم یا درازمدت سیاسی، اقتصادی، اجتماعی یا شخصی به وجود نیاورد. به نظر لومیس در کتاب پاندمیکها، به قصد پی بردن به راز این پدیده، به واکنش حکومتها، رسانههای خبری، و رویکرد شهروندان باید توجه داشت. به محض آگاهی از وخامت این پاندمیک، برقراری قرنطینهها، بازداری از گردهماییها، و مراعات ملاحظات بهداشتی شخصی و عمومی اجرا شد. در بسیاری شهرها مدرسهها، فروشگاهها، و حتی پرستشگاهها تعطیل شدند. جالب اینکه بدون ابراز هرگونه واکنش منفی یا اعتراضآمیز، شهروندان این محدودیتها را پذیرفتند. به باور برخی، آگاهی از خطرات استثنایی این پاندمیک موجب تحمل محدودیتها بود. برخی دیگر بر این باورند که به علت تجربۀ هولناک جنگ جهانی اول، مردم به افزایش نقش حکومتها در برقراری محدودیتها خو گرفته بودند؛ آنها را نوعی الزام به ازخودگذشتگی در دورانهای بحرانی به شمار میآوردند.
بسیاری از رسانههای خبری نیز با تأیید و تبلیغ برنامههای حکومت نقش مهمی در جلوگیری از اثرات زیانبخش این پاندمیک داشتند. ناگفته نماند، مانند آنچه در این چند سال هجوم پاندمیک کرونا شاهد بودهایم، برخی رسانههای خبری از طریق پخش اطلاعات کاذب و ترویج و تبلیغ معجونهای درمانی ناآزموده و خطرناک موجب گمراهی منکران علم و عقل سلیم و سادهلوحانی بودند که به امید درمان عاجل و کامل از شیادان پیروی میکردند و با تحمل هزینههای گزاف به درمانهای کاذب پناه میبردند. قیاس رویکرد انسانهای جاهل و فریبخوردۀ صد سال پیش با آنچه در چند سال گذشته، عصر شکوفایی علم در همۀ زمینهها، شاهد بودهایم به راستی شگفتیآور است. رهبران عوامفریب، فاسد، و دروغگویی در سراسر گیتی با تمایلات استبدادی و با پشتیبانی رسانههای خبری متصف به صفات مشابه، همچنان سرگرم گمراهی انبوه انسانهای بیخبر از عقل و علم بودهاند و هستند. حکمها و شعارهای این اهریمنان گاهی چنان نمایندۀ جهل و بلاهت مطلق است که جنبۀ مضحکه به خود میگیرد. به نمونههایی از این خُزعبلات در پیش اشاره شد. گویی برخی، به اصطلاح، رهبران کشورهای پیشرفته و عقبمانده هنوز در خلسۀ نوستالژی روزگاران خوش دیکتاتوریهای قرون وسطایی خیالپردازی میکنند، بیخبر از این واقعیت تاریخی که فرایند بیامان و شتابان تکامل آنها را سرانجام به حاشیه رانده، از سیر اجتنابناپذیر تکامل حذف خواهد کرد.
سرانجام در ۱۹۳۱م، پژوهشهای علمی ثابت کرد که عامل آنفلوانزا ویروس است، نه باکتری. در ۱۹۳۳م، دانشمندان انگلیسی برای نخستین بار کشت خالص ویروس آنفلوانزا را تهیه و از آن طریق واکسن ضد آن را ساختند. همزمان با ظهور عصر زیستشناسی مولکولی-ژنتیکی (Molecular-genetic biology) در دهههای 1960 و 1970، امکانات اساسی دیگری برای بررسی دقیق ساختار ژنتیکی ویروسها و ریزاندامههای دیگر فراهم آمد و واکسنهای ضد ویروسی دیگر ساخته شد. آنچه به حق معجزه باید خواند اینکه تا زمانۀ ما تهیۀ واکسنها برای مصرف عمومی سالها به درازا میکشید، در حالی که واکسن ضد ویروس تاختگر و کشندۀ کرونا در ظرف کمتر از یک سال ساخته و پخش شد. به یُمن اینگونه پیشرفتهای علمی شگرف از تلفات میلیونها انسان جلوگیری به عمل آمد—و هنوز میلیونها نفر در شرق و غرب، شمال و جنوب، به پیروی از شیادان و عوامفریبان، به درمانهای جادویی پناه میآورند.
پیگفتار
تاریخ پاندمیکها بازنمود تأثیرات ژرف در همۀ ابعاد حیات شخصی و اجتماعی آدمی در گسترۀ تاریخ بوده است. در این نوشته به نمونههای برجستۀ برخی از آنها اشاره شد. از یک سو، به نظر میرسد پاندمیکها سبب ناپنهانی خشکاندیشیها و نابخردیهای پنهانی زیانبار و شرمآوری بودهاند: جوشش گرایشهای کریه ضد نژادی و مذهبی و ملی، وازنش هشدارهای عقل سلیم، نادیدهانگاری توصیههای کارشناسان به بهانۀ تجاوز به سنتهای دینی-ملی، بیاعتنایی به بهداشت و سلامت دیگران، پیروی کورکورانه از رهبران فاسد و عوامفریب، و بسیاری دیگر. برای نمونه، در جریان طاعون سیاه در قرون وسطا، یهودیان مقیم استراسبورگ را مسئولان محلی به جرم زهرآلود کردن چاه های آب و پراکنش عفونت محکوم کردند و دو گزینه به آنها پیشنهاد شد: گرویدن به مسیحیّت یا مرگ. در ۱۳۴۹م، آنهایی که گزینۀ اول را انتخاب نکرده بودند زنده در آتش سوزانده شدند. در همان سال، جامعۀ یهودیان آلمانی در فرانکفورت و ماینتس و کُلن نابود شدند. گفتیم که از طریق انتقال اپیدمیکها در بومیان و کشتار جمعی آنان، تجاوزگران اروپایی تمدنهای آزتک و اینکا را از بین بردند. از سوی دیگر، در ۱۸۰۲م، ناپلئون در جنگی به قصد تسخیر مجدد هاییتی، به علت ابتلای سربازان به تب زرد با شکست روبهرو شد.
شرح نهایی تأثیرات پاندمیک کرونا در سیر تاریخ هنوز ثبت نشده است. چه بسا این پاندمیک سالها به صورت بومی ادامه داشته باشد. به هر حال، طول مدت این پاندمیک هر چه باشد، تأثیرات ژرف آن تا امروز بیشمار بودهاند. جنبهای از حیات و زیست شخصی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی، حرفه ای، و جنبههای دیگر را در گوشهای از کرۀ زمین نمیتوان یافت که به سبب این پاندمیک دگرگون نشده باشد. شیوۀ زیست و همۀ جنبههای حیات و هستی آدمی به نحوی اجتنابناپذیر و واگشتناپذیر زیرورو شده است. خوب یا بد، خیر یا شر، دنیای پس از پاندمیک کرونا با دنیای پیش از آن یکسان نخواهد بود. یکی از پیامدهای جانبی، و باید گفت امیدبخش، اینکه این پاندمیک موجب بر ملا شدن فساد و جهل و بیکفایتی حکومتهای بسیاری در سراسر گیتی، از ایران در خاورمیانه گرفته تا امریکای جنوبی و حکومت پیشین ایالات متحده، و بیآبرویی آنها بوده است. آنچه بیش از همه موجب حیرت این نویسنده بوده است، رویکرد بیمارگونه و پسگرای اقلیت پُرسروصدا و پرخاشگری است که به علت تبلیغات شیطانی و کاذب سیاستمداران فاسد و بیبهرگی از عقل سلیم، در سدۀ بیستویکم میلادی از روح غالب قرون وسطا پیروی میکنند.
پیشنگری به ظاهر شتابزدۀ این نویسنده دربارۀ دنیای پس از کرونا الزاماً منفی و نومیدانه نیست. چه بسا تجربۀ تلخ زیست در عصر کرونا حیات آدمی را در مسیر سازگاری و تلاش برای بهبودی با شرایط زیست تازه دگرگون کند. در واقع، چشمداشت گروندگان به فرایند پیشرو تکامل همین نیز هست. همزمان با بیآبرویی دولتمردان فاسد و فرصتطلب، آگاهی از نیاز به گسترش خدمات بهداشتی و اجتماعی، تأمین بودجۀ لازم به قصد بهبود شرایط اقلیمی، بازنگری شیوۀ کارکرد نهادهای اقتصادی با شرایط زیست امروز، لزوم تحول در شیوههای پیشگیری از شرایط بحرانی احتمالی در آینده، و بهویژه آگاهی و درگیری نسل جوان در امر سرنوشت خویش و سازگاری با محیط زیست همه نشانههای مثبت و دورانسازی میتوانند باشند که زایش روح غالب زمانۀ نوینی را بشارت میدهند. تاریخ ثابت کرده است آنان که ظرفیت سازگاری با اصول تکاملی را ندارند، ناچار ”بر جدار این همهمهها یخ میبندند.“ سنگوارگی ذهنیت میلیونها انسان معاصر در متن شیوۀ نگرش قرون وسطایی و وازنش دستاوردهای شگرف در همۀ زمینههای معرفت، به خاطر ایمان کور به توهمات دینی-سنتی، پیروی از اهریمنان و شیادان یا جهالت محض هشداری است تکاملی-تاریخی از بیاعتنایی یا ناآگاهی از درس عبرتانگیز تاریخ و محکومیت به تکرار آنها.
آخر سخن اینکه گرچه به گزارشهای آماری بسیاری کشورها، از جمله ایران، هرگز نمیتوان اعتماد داشت و اصولاً آماری از برخی کشورهای افریقایی در دست نیست، سازمان بهداشت جهانی شمار مبتلایان به عفونت کرونا را تا پایان سال 2023م بیش از 700میلیون و شمار تلفات را بیش از 7میلیون تخمین زده است.
[1]Frank M. Snowden, Epidemics and Society: From the Black Death to the Present (New Haven: Yale University Press, 2020).
[2]Joshua S. Loomis, Epidemics: The Impact of Germs and Their Power over Humanity (Nashville: Turner Publishing Company, 2018).
[3]Adam Kucharski, The Rules of Contagion: Why Things Spread—And Why Stop (New York: Basic Books, 2020).
[4]یزدیان، ”مزاجشناسی و تست تعیین مزاج،“ دسترسپذیر در dryazdian.com.
[5]اشاره به بخش مایع خون که بیش از نیمی از محتوای کل خون از آن تشکیل شده است. نقش پلاسما حمل آب، املاح، آنزیمها، پروتئینها و مانند اینها در سراسر بدن آدمی است.
[6]مواد معدنی با بار (شارژ) الکتریکی که توازن مایعات بدن را برقرار میکنند و در تنظیم عملکرد اندامها نقش حیاتی دارند.