هویت‌باختگی در نفرین زمین اثر جلال‌ آل‌احمد و گتسبی بزرگ اثر اسکات فیتزجرالد

جعفر میرزایی پرکلی <Ja’far Mirzaee Porkoli <jmirzaeep@gmail.com (دانش‌آموختۀ دکتری زبان و ادبیات انگلیسی، دانشگاه ویکتوریای ولینگتون، نیوزیلند) استادیار گروه زبان و ادبیات انگلیسی دانشگاه رازی کرمانشاه است. در کنار تدریس در مقاطع کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکتری به پژوهش در حوزه‌های ادبیات دورۀ رنسانس انگلستان (جان میلتون)، تفکر انتقادی (ژاک دریدا)، روایت‌شناسی، ادبیات فارسی کلاسیک و معاصر، خوانش تصاویر، ادبیات کودک، و ترجمۀ ادبی علاقه‌مند است. نقدی بر بهشت گمشده، نمایشنامۀ تاوان اثر آرتور میلر و از ریورساید تا دیوانگی نوشتۀ استیون آدلی گرگس از ترجمه‌های اوست.

ایمان بیرانوند <Iman Beiranvand <beiranvand.iman@yahoo.com دانش‌آموخته کارشناسی ارشد زبان و ادبیات انگلیسی دانشگاه رازی کرمانشاه است که به حوزۀ مطالعات مارکسیستی ادبیات داستانی علاقه‌مند بوده و پایان‌نامۀ خود را در این حوزه نوشته ‌است.

 

مقدمه

بدون شک ”هویت“ یکی از مهم‌ترین مفاهیمی است که متفکران همواره در مقوله‌های انسان‌شناسی و جامعه‌شناسی به آن پرداخته‌ و درصدد تبیین آن برآمده‌اند. در این میان، کارل مارکس (Karl Marx, 1818-1883) با جایگاه منحصربه‌فرد خود در تاریخ معاصر جهان به چگونگی شکل‌گیری خودآگاه انسان در جو‌امع فئودالی و سرمایه‌داری پرداخت و موقعیت انسان در این جوامع و عوامل تأثیرگذار بر فرایند هویت‌سازی آنها را مطالعه کرد. آرای مارکس و فردریش انگلس (Friedrich Engels, 1820-1895) در نقد نظام سرمایه‌داری در قرن بیستم به تغییرات و انقلاب‌های عظیمی در سراسر جهان منجر شد که پیامدهای ناگواری به همراه داشت. پس از ظهور مارکسیسم و شکست و افول آن در جهان، راه برای تاخت‌وتاز بیشتر نظام سرمایه‌داری فراهم شد. با این ‌همه، نباید فراموش کرد که نظام سرمایه‌داری دارای کاستی‌های بسیار است و نقد مفاهیم عدالت، تساوی، آزادی و هویت انسان‌ها در جوامعی که بر پایۀ این نظام بنا شده‌اند همچنان ضروری می‌نماید و آرای مارکس کماکان می‌تواند در نقد و شناسایی این کاستی‌ها بسیار کارآمد باشد.

مارکس در دستنوشته‌های اقتصادی و فلسفی 1844 هویت افراد طبقۀ پایین جامعه را کاملاً متأثر از نگرش سرمایه‌داری حاکم بر جامعه دانسته و حیات این طبقه را درگرو ”فروختن هویت‌ انسانی‌شان“ می‌داند.[1] در هر نظام سرمایه‌داری، طبقة بورژوا زیرساخت‌های اقتصادی تولید را در دست دارد و در نتیجه، روساخت‌های آن نظام نظیر سیاست، آموزش، دین، هنر، اجتماع و غیره نیز در دست اوست. مارکس ”خودآگاه انسان را نتیجة روابط اجتماعی وی می‌داند نه به وجود آورندۀ آنها“ و ایدئولوژی طبقۀ بورژوازی را تعیین‌کنندۀ درستی یا نادرستی اعمال و رفتارها عنوان می‌کند.[2] بدین ترتیب، طبقات وابسته‌ای همانند کشاورزان روستایی از طبقۀ اجتماعی برتر، مانند شهرنشینان، تبعیت می‌کنند و نتیجۀ این تبعیت هویت‌باختگی آنهاست.

جلال آل‌احمد (1302-1348)، از نویسندگان معاصر ایران، همواره به سبب نگاه اصلاح‌گرایانه‌اش مورد توجه پژوهشگران بوده است. او در نوشته‌های انتقادی خود مسیر مبارزه با حکومت وقت را در پیش می‌گیرد و با سبک واقع‌گرایانۀ آثار خود برای روشنگری و اصلاح اوضاع نابسامان اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی جامعۀ ایرانی پس از مشروطه تلاش می‌کند. رمان نفرین زمین (1346) آل‌احمد را می‌توان یکی از برجسته‌ترین نوشته‌های واقع‌گرایانة او از منظر پرداختن به وضعیت روستاهای کشور و تقابل آن با دنیای رو‌به‌رشد شهرها در دهۀ 1340ش قلمداد کرد. این رمان توصیف موشکافانة جدال فکری روستاییان و شهرنشینان چند روستا در مقطع زمانی نُه ماه حضور یک معلم شهری در آنجاست. در این رمان، ایدئولوژی مردمان روستا متأثر از نحوة ارتباطشان با ابزار اقتصادی تولید است و نهایتاً این رابطه باعث رنگ باختن هویتشان تحت تأثیر نظام کاپیتالیستی می‌شود. ایدئولوژی شهری و هجوم تکنولوژی تفکر و هویت مردمان روستا را تحت تأثیر قرار می‌دهد و موجب پریشانی و واپس‌زدگی می‌شود.

 

اسکات فیتزجرالد 1940)-(F. Scott Fitzgerald, 1896 نویسندة امریکایی‌تبار سدة بیستم میلادی است که به واسطة داستان‌ها و رمان‌هایش در زمرة برجسته‌ترین نویسندگان تاریخ ادبیات امریکا قرار دارد. وی در اغلب آثار خود با به تصویر کشیدن جدال همیشگی طبقة بورژوا و پرولتاریا، بی‌عدالتی جوامع سرمایه‌داری و هویت‌باختگی و اسارت ایدئولوژیک انسان در چنگال صاحبان سرمایه را به تصویر می‌کشد. فیتزجرالد بخش عمدة شهرتش را مدیون موفقیت رمان گتسبی بزرگ (1925م) است. او این کتاب را با نگاهی به شرایط اقتصادی و اجتماعی امریکا پس از جنگ جهانی اول نوشته است که رشد اقتصادی در آن برهه ثروت هنگفتی را برای یک عده به بار آورده بود و نابودی و ازخودبیگانگی عدة کثیری را سبب شده بود. جامعۀ توصیف‌شده در فضای رمان مشخصاً جامعه‌ای طبقاتی است که می‌توان آن را نمودی کوچک از جامعۀ طبقاتی امریکا در اواسط قرن بیستم دانست؛ جامعه‌ای که در آن ارزش‌ها را طبقة بورژوا پایه‌گذاری می‌کند و خودآگاه طبقة فقیر به یغما می‌رود.

تاکنون مطالعات بسیاری دربارۀ رمان نفرین زمین در ایران صورت گرفته است. برای مثال، می‌توان به مقالة ”تأثیر وقایع تاریخی در سه اثر داستانی جلال آل‌احمد“نوشتة رمضان یاحقی و مجید عزیزی اشاره کرد که نگارندگان در آن با تأکید بر ‌تاریخی و مستند بودن آثار آل‌احمد، نفرین زمین را نمایش‌ زندگی مردم در سال 1341 و اتفاقات تاریخی آن دوره قلمداد می‌کنند.[3] ابراهیم رنجبر در مقالة ”بررسي و تحليل رمان نفرين زمين بر اساس الگوهاي تبيين در علوم اجتماعيِ ليتل“ با معرفی این اثر چونان سندی اجتماعی می‌کوشد نظریۀ عرضه‌شده در رمان را با مدل‌هاي معروف تبيين در علوم اجتماعي تطبيق دهد تا هم ارزش اجتماعي و تاريخي رمان را مشخص سازد و هم جايگاه بينش اجتماعي آل‌احمد را در عرصة نظريه‌پردازي اجتماعي روشن کند.[4] در مقاله‌ای دیگر تحت عنوان ”نقد و تحليل رئاليسم در ادبیات داستاني ايران،“ محمدصادق بصیری و دیگر نگارندگان به چگونگي و ميزان اقبال نويسندگان مطرح ادبیات داستاني ايران به واقع‌گرایی از زمان حضورش در ادبیات داستاني ايران می‌پردازند و رمان نفرین زمین را از آن دست آثار ادبیات داستانی قلمداد می‌کنند که در سال‌های 1340 تا 1357 به اوج شکوفایی می‌رسد و عمدتاً به ‌نقد قدرت سياسي حاکم، خواسته‌ها، رنج‌ها و آمال تودة مردم و همچنين ضرورت بازگشت به خويشتن و سنت می‌پردازد.[5] علی‌رغم پژوهش‌های حاضر، تاکنون پژوهشی صورت نگرفته است که از منظر نظریۀ مارکس به تفسیر این رمان پرداخته باشد.

رمان گتسبی بزرگ به سبب محبوبیت جهانی‌اش توجه منتقدان بسیاری را به خود جلب کرده و مقالات و پایان‌نامه‌های متعددی در خارج و داخل ایران پیرامون این کتاب به چاپ رسیده است که در این پژوهش به چند نمونه از آنها اشاره می‌شود. لویس تایسن (Lois Tyson) در مقاله‌ای تحت عنوان ”شما همان چیزی هستید که مالک آن هستید: یک خوانش مارکسیستی از گتسبی بزرگ،“ از کالاشدگی (commodification) شخصیت‌های رمان سخن می‌گوید.[6] سباستین فالث (Sebastian Fälth) در پژوهش خود با عنوان ”طبقۀ اجتماعی و منزلت اجتماعی در گتسبی بزرگ اثر فیتزجرالد“ با بهره‌گیری از نظرات ماکس وبر (Max Weber, 1864-1920) مطالعه‌ای در باب تفاوت‌های طبقۀ اجتماعی و منزلت اجتماعی شخصیت‌های داستانی گتسبی بزرگ فراهم آورده است.[7] در ایران نیز رمان گتسبی بزرگ از زوایای متعدد به نقد گذاشته شده است که از این میان می‌توان به ”مقوله‌ها و عناصر فرهنگی و چگونگی ترجمۀ آنها در گتسبی بزرگ ترجمۀ کریم امامی“ نوشتة علی علیزاده،[8] و ”بررسی لاکانی نظام تخیل، نمادین و واقعی در گتسبی بزرگ اثر فیتزجرالد“ نوشتة مهدیه انصافی اشاره کرد.[9] فاطمه جلال کمالی در پایان‌نامة خود با عنوان ”بررسی نقادانه برداشت‌های آلتوسری و مارکسیستی رمان گتسبی بزرگ فیتزجرالد“ با استفاده از نظریات این دو متفکر وابستگی شخصیت‌ها را به ثروت و تملک بررسی می‌کند.[10]

 با این‌ حال، تاکنون پژوهشی که به ‌صورت تطبیقی به بررسی هویت‌باختگی شخصیت‌های این دو رمان از دیدگاه مارکس بپردازد صورت نگرفته است. نقد شخصیت‌های رمان نفرین زمین و گتسبی بزرگ بر اساس مفاهیم مارکس مطالعۀ سیر فکری آنها را در دنیای داستان ممکن می‌سازد. در این مطالعه، تلاش بر آن است که به کمک آرای این متفکر در خصوص نحوۀ شکل‌گیری خودآگاه افراد در جوامع، چگونگی و سیر شکل‌گیری هویت شخصیت‌های داستانی به دست داده شود و با برداشتی جامعه‌شناختی از این دو اثر، تصویری واضح از تأثیر اجتماع بر خودآگاه و هویت افراد آن جوامع فراهم آید. لازم به ذکر است که تأکید این مقاله به ‌هیچ‌وجه پذیرش بی‌چون‌وچرای آرای مارکس نیست و نویسندگان می‌کوشند از لابه‌لای مفاهیم و نظرات او فقط بخش‌هایی را به ‌کار گیرند که به ‌نقد نظام سرمایه‌داری کمک می‌کند و ظرافت‌هایی از کارکرد این نظام را در مقابل چشمان ما قرار می‌دهد.

چارچوب نظری تحقیق

در این قسمت به تبیین آن دسته از مفاهیم نظریۀ مارکس می‌پردازیم که در خوانش آثار منتخب استفاده شده‌اند.

تضاد دیالکتیکی و تضاد طبقاتی

مارکس در دستنوشتهها و در بخش نقد دیالکتیک هگل (Hegel’s Dialectical) مفاهیم و آرای هگل (1770-1831 Georg Wilhelm Friedrich Hegel,) را نقد و بررسی می‌کند و درک او از تاریخ را ”صرفاً نمودی انتزاعی، منطقی و نظرورانه از تاریخ بشر می‌داند“ و معتقد است برای پی بردن به درک درستی از آن ”باید این نمود انتزاعی هگل از تاریخ را در مقابل نقد جدید قرار داد؛ یعنی در مقابل دیالکتیک فوئرباخ.“[11] مارکس با استقبال از آرای لودویگ فوئرباخ (1804-Ludwig Feuerbach,1872) ”وی را تنها کسی می‌داند که به ‌نقد جدی دیالکتیک هگل پرداخته است و یکی از دستاوردهای ناب وی را پایه‌ریزی ”ماتریالیسم حقیقی“ (True Materialism) و ”علم واقعی“ (Real Science) می‌داند.“[12] مارکس با گرفتن مفهوم دیالکتیک از هگل و درآوردن آن از حالت انتزاعی محض، اساس تفکر خود را ”ماتریالیسم دیالکتیکی“ (Dialectical Materialism) معرفی می‌کند. او تاریخ را سیر تکاملی ماتریالیسم دیالکتیکی و نبرد طبقاتی بین قشر استثمارگر و استثمارشونده را نیروی محرک آن می‌داند.

مارکس در مقدمهای بر نقد اقتصاد سیاسی تضاد دیالکتیکی و دو عنصر بنیادین جامعه را مورد بررسی قرار می‌دهد و سیر تاریخ را نتیجۀ این تضاد می‌داند. در نگاه او، جامعه از دو قسمت عمده تشکیل می‌شود: ”زیربنای“ جامعه که همان ”نیروها و روابط تولید“ است و ”روبنای“ جامعه که دربرگیرندۀ نهادهای فرهنگی، آموزشی، حقوقی و سیاسی موجود است.[13] به عقیدۀ او، ”روبنا از زیربنا نشئت می‌گیرد“ و به‌تبع این، هر تغییری در زیربنا به تغییر در جامعه و روبناهای آن منجر می‌شود.[14] بر همین اساس، وی جایگاه و موقعیت افراد در جامعه را به نحوۀ ارتباط آن‌ها با ”ساختار و نیروهای تولیدی جامعه“ مرتبط می‌داند.[15] مارکس همچنین معتقد است که هر ساختار تولیدی در جامعه به ‌مرور به نقطه‌ای از تکامل می‌رسد که زمینه‌های فروپاشی خود را در درون خود می‌پروراند. یعنی در ساختار جامعه ”شکل کهنه به‌تدریج از بین می‌رود و در اثر رخدادی انقلابی شکل نوین و روابط جدید به وجود می‌آید“ و این امر باعث می‌شود ”تاریخ قبلیِ بشر به‌واسطۀ این تحول اجتماعی محو شود“ و در نتیجه، برگی جدید به تاریخ جامعه افزوده می‌شود. به همین سبب، وی تضاد دیالکتیکیِ زیرساخت تولیدی قدیمی و زیرساخت تولیدی نوظهور را محرک اصلی تاریخ بشر قلمداد می‌کند.[16]

مارکس جامعۀ مدرن را متشکل از طبقۀ ”بورژوا“ (قشر دارا) و ”پرولتاریا“ (قشر ندار) می‌داند و معتقد است که در جوامع سرمایه‌داری، طبقة بورژوا ”با در دست داشتن ابزار تولید و مبادله“ نبض جامعه را در دست دارد و به نفع منافع خود طبقة کارگر را تحت سیطره قرار می‌دهد.[17] مارکس در دستنوشتههای اقتصادی و فلسفی سه وضعیت‌‌ ممکن در هر جامعة سرمایه‌داری را مورد مطالعة دقیق قرار می‌دهد و به دلیل سرکوب طبقة پرولتاریا در همة حالات مخالفت خود را با هرگونه جامعه‌ای که بر پایة مالکیت خصوصی استوار باشد اعلام می‌کند. در وضعیت اول که سرمایۀ کلی جامعه رو به تنزل است، منابع طبقة بورژوا محدود خواهد بود و طبقة کارگر نیز روزگار خوشی نخواهند داشت. در وضعیتی که سرمایة کلی جامعه رو به افزایش باشد، رقابت در بین سرمایه‌دارها برای افزایش منافع خود بالا می‌رود و تقاضا برای کار کارگران افزایش می‌یابد. در این حالت، ”تقاضای کارگر از عرضة آن بیشتر می‌شود که این امر به‌واسطۀ افزایش دستمزد، سودای سرمایه‌دار شدن را در بین کارگران زنده می‌کند.“[18] افزایش سرمایة کلی جامعه موجب بالا رفتن اضافه‌کار، رقابت در بین کارگران؛ حتی رقابت با ماشین‌آلات صنعتی، و تقسیم ‌کار می‌شود؛ تقسیم‌کاری که شخص را نه‌ فقط از دیگران، بلکه از حاصل کار خود نیز بیگانه می‌کند. پس جامعۀ سرمایه‌داری حتی در حالت رو به رشد خود، برای طبقة پرولتاریا نتیجه‌ای جز از‌خودبیگانگی و بحران هویتی افراد نخواهد داشت و افراد این طبقه درنهایت ”جسم و ذهن انسانی‌شان“ را قربانی می‌کنند و به ”ماشین“ درآمدزا تبدیل می‌شوند.[19] در حالت سوم، با رسیدن سرمایة جامعه به بالاترین حد ممکن، رقابت افراد طبقۀ کارگر نیز برای ”فروش بخشی از خود“ در ازای به دست آوردن درآمد بیشتر به بالاترین حد خود می‌رسد که نتیجه‌اش’فلاکت ایستا‘ خواهد بود.“[20] در نظریۀ مارکس، خودآگاه انسان، یعنی همان ”ایده‌ها، نگرش و مفاهیم ذهنی‌اش“ که رابطة مستقیمی با وجود مادی و روابط اجتماعی‌ او دارد و پرولترها با کار کردن درواقع ”خودشان و هویت انسانی‌شان“ را می‌فروشند.[21]

تقابل شهر و روستا در جامعۀ سرمایهداری

مارکس به ‌وضوح از پیدایش نظام سرمایه‌داری و به‌تبع آن از بین رفتن نظام فئودالی ابراز خرسندی می‌کند، زیرا معتقد است ”تضاد ميان شهر و روستا با گذار از بربريت به تمدن، از قبيله به دولت، از محليت به ملت آغاز می‌شود و در کل تاريخ تمدن تا به امروز ادامه دارد.“[22] این برتری شهر نسبت به روستا از نگاه مارکس در مانیفست حزب کمونیست نیز نمود پیدا می‌کند: ”بورژوازی روستا را تابع سلطة شهر کرده است. شهرهای عظيمی آفريده، بر جمعيت شهری نسبت به جمعيت روستايی به نحو چشمگيری افزوده و بدین‌سان بخش قابل‌توجهی از جمعيت را از بلاهت زندگی روستايی رهانيده است.“[23] حال با توجه به دیدگاه دیالکتیکی وی می‌توان نتیجه گرفت که اگر در این کنش، شهر و روستا در مقام ”تز“ (thesis) و ”آنتی‌تز“ (antithesis) عمل کنند، تضاد و تقابل آنها می‌بایست به نوعی سنتز (synthesis) منجر شود. مارکس از ”تلفيق کشاورزی با صنايع توليدی و محو تدريجی تمايز شهر و روستا با توزيع يکنواخت‌تر جمعيت در سراسر کشور“ به‌ منزلۀ سنتز این دیالکتیک یاد می‌کند.[24]

همان‌گونه که در ایدئولوژی آلمانی هم آمده، مارکس معتقد است که ”نظام سرمایه‌داری با انباشت امکانات و زیرساخت‌های تولید در شهرها عملاً باعث ایجاد تضاد طبقاتی مابین شهر و روستا و در واقع وابستگی جسمی و فکری روستاییان به شهرنشینان می‌شود.“[25] مارکس زیربنای اقتصادی را محرک تمام ارکان روساخت جامعه و خودآگاه افراد جامعه را در ارتباط مستقیم با ابزار تولید می‌داند. طبقۀ بورژوا که زیربنا را در اختیار دارند روبنا را هم سمت‌وسو می‌دهند و بدین ترتیب، مردمان روستا که از زیرساخت اقتصادی دورند خودآگاهی ساختة شهر را می‌پذیرند.[26] به ‌بیان ‌دیگر، خودآگاه‌ جامعۀ برترِ شهری است که خودآگاه جامعۀ بدوی روستایی را شکل می‌دهد و این همان ”خودآگاه‌ساختگی یا کاذبی“ است که در جوامع سرمایه‌داری ثمره‌ای جز ”ازخودبیگانگی و هویت‌باختگی“ برای طبقة پرولتاریا به همراه نخواهد داشت.

هویتباختگی/خودآگاه ساختگی در نفرین زمین

تضاد دیالکتیکی و طبقاتی در نفرین زمین

این رمان شرح‌ حال جامعۀ فئودالی وقت ایران است که با پیشرفت صنعت و تکنولوژی و البته تحولاتی نظیر اصلاحات ارضی، تقسیم اراضی، ورود ماشین‌آلات کشاورزی و صنعتی و متعاقباً تغییر سازوکارهای اجتماعی روستا و دگرگونی سیستم فرماندهی و فرمان‌برداری به ‌سوی نظام سرمایه‌داری حرکت می‌کند. مردمان روستا در نفرین زمین نمادهایی از مردمان آن برهه از تاریخ ایران‌اند که از لحاظ ایدئولوژیک به ‌شدت تحت تأثیر تفکر طبقۀ بورژوای شهرنشین یا شهررفته قرار دارند و کورکورانه در پی تبعیت از آن خودآگاهی‌اند که زندگی شهری برای آنها تجویز می‌کند. در این داستان شخصیت‌هایی مانند میرزاعمو، بی‌بی، مدیر مدرسه، و هبت‌الله بنا به دلایل مختلف با ورود سرمایه‌داری مخالفت می‌کنند و نمایندگان تفکر و نظام فئودالیسم‌اند. از میان مخالفان ورود نظام سرمایه‌داری به فضای روستا، میرزاعمو سرسخت‌ترین آنهاست و ورود امکانات مدرن به روستا را علت نفرین‌شدگی مردمان روستا از جانب زمین می‌داند.[27] از طرف دیگر، مباشر و پسر بی‌بی را که عوامل ظهور و ورود ابزارآلات و ملزومات زندگی مدرن سرمایه‌داری به روستا هستند باید نمایندگان تفکر و نظام سرمایه‌داری دانست. در این میان نمی‌توان از نقش محوری آقامعلم در فضای داستان به ‌سادگی گذشت؛ شخصیتی که هم با ورود مدرنیته به فضای فئودالی داستان موافق است و هم با سرسپردگی به ‌نظام سرمایه‌داری مخالفت می‌ورزد.

بی‌بی مالک ده و مخالف ارتباط روستاییان با شهر و مهاجرت آنها به شهر است، چرا که زمین‌هایش بدون روستاییان بی‌مصرف خواهند شد و سلطنتش رنگ خواهد باخت. او در گفت‌وگو با آقامعلم‌‌ از آگاه شدن روستاییان و مهاجرتشان به شهر که به‌منظور نزدیک شدن به زیرساخت‌های تولید است، ابراز نگرانی می‌کند: ”تا دو سال پیش صدتا یکی‌شان شهر را ندیده بودند. اما حالا هر که از ننه‌اش قهر می‌کند می‌رود شهر و دیگر برنمی‌گردد. یا اگر هم برگشت هرچه توی شهر دیده توی ده دلش می‌خواهد.“[28] بی‌بی بار دیگر در گفت‌وگو با سربنه‌های روستا ناراحتی‌اش را از مهاجرت اهالی چنین ابراز می‌کند: ”از شخم پارسال تا حالا پنج نفر از اهل محل زمین‌هاشان را نکاشته ول کرده‌اند و رفته‌اند شهر . . . — تقصیر ما چیه قربان! غیرت از جوان‌ها رفته . . . خودتان عرضه ندارید. جوان‌هاتان می‌روند شهر عمله می‌شوند. گدا می‌شوند، ماشین‌پا می‌شوند به خیال اینکه شده‌اند پسر اوتورخان اعظم.“[29] بی‌بی به ‌منظور حفظ مالکیتش با هدف جلوگیری از مهاجرت روستاییان و درآمدزایی بیشتر برای آنها با ورود آسیاب موتوری و مرغداری به روستا—که نماد نظام سرمایه‌داری هستند—موافقت می‌کند و می‌خواهد با این کار اولاً تکۀ زمین سنگه‌بن را که همة سربنه‌ها از کاشت آن فراری هستند درآمدزا کند و ثانیاً برای کارگران روستا موقعیت کار ایجاد کند.

رحمت‌الله، یعنی همان مدیر مدرسه و هبت‌الله، برادرش، که آسیاب آبی ده را می‌گردانند و از قِبل آن امرار معاش می‌کنند، ورود آسیاب آتشی مباشر را به معنای از دست دادن شغلشان قلمداد می‌کنند و معتقدند ”آسیاب موتوری به همۀ اهل ده ضرر می‌زند،“ چرا که آنها به روش سنتی روزی دو خروار هم آرد نمی‌کنند، اما با آسیاب جدید ”روزی ده خروار هم می‌شود آرد کرد.“[30] به همین سبب است که مدیر از خراب شدن آسیاب موتوری در آغاز کار شادمان می‌شود و آن را قلابی و ناکارآمد می‌داند.

در مقابل، مباشر و پسر بی‌بی، که به‌اصطلاح افراد شهردیده‌ای هستند، ورود امکانات را محرک پیشرفت روستا و نشانة تمدن می‌دانند. مباشر قصد دارد با عملی کردن اقدامات پسر بی‌بی مقدمات ورود زیرساخت‌های جدید را به روستا فراهم کند؛ از فروختن زمین به شخصی که مرغداری در آن بنا می‌کند تا آوردن آسیاب آتشی که به معنای آوردن برق به روستا است. پسر بی‌بی بانیِ اصلی ورود امکانات و زیرساخت‌های مدرن و شهری به فضای روستا و ارتباط با دنیای پُرزرق‌وبرق جامعۀ سرمایه‌داری است. گفت‌وگوی پسر بی‌بی با آقامعلم در روز سوار کردن موتور آسیاب مثالی گویا در این زمینه است: ”پسر بی‌بی گفت: باید جنس کمپانی را بخریم تا متمدن شویم. نفت را هم که می‌برند موتور و ماشین می‌دهند . . . تمدن یعنی همین دیگر.“[31]

در این ‌بین، می‌توان آقامعلم را که خود از شهر آمده و با روستا خو گرفته حلقۀ ارتباط تضاد دیالکتیکی بین فئودالیسم و سرمایه‌داری دانست. آقامعلم از طرفی ورود امکانات مدرن به روستا را مبارک می‌پندارد و از تخریب آنها به دست اهالی ممانعت می‌کند و از طرف دیگر، مهاجرت جوانان روستا را به شهر که ناشی از تمرکز زیرساخت‌های مدرن تولیدی در آنجاست نکوهش می‌کند. از یک‌سو با حکومت اربابانة بی‌بی مخالف است: ”گفتم: غرضم این است که مالکیت به این صورتش غلط است. دهاتی بکارد و تازه به این درماندگی؛ تا بچه‌های شما . . .“[32] ”در خجالت خودم دست و پا می‌زدم و نمی‌دانستم به این ارباب چه بگویم که از آداب اربابی تنها همین را می‌دانست که ارزش حیات و مرگ آحاد آدمی را به پول بسنجد “ و از سوی دیگر، تجدد و نظام سرمایه‌داری را به مزبله تشبیه می‌کند.[33] در قهوه‌خانۀ ده که اهالی از ورود برق و دیگر امکانات به روستا می‌گویند، آقامعلم با خود زمزمه می‌کند که ”کندذهن‌ترین آدم‌ها می‌فهمند که تراکتور سگ زرد است و برادر آسیاب موتوری.“[34] و درجایی دیگر از رمان چنان از اوضاع شاکی است که حتی رادیواش را که زمانی ابزار مورد علاقۀ ارتباطی‌اش بوده از دم تیغ می‌گذراند و آن را ”عین اتاقی با یک پنجره“ می‌داند ”که تازه بازش هم بکنی مدام رو به مزبلۀ دنیای غرب است.“[35] آقامعلم حالتی از جامعه را مد نظر دارد که تلفیقی است از دو حالت؛ یعنی جامعه‌ای که به گفتۀ کارل مارکس در آن تضاد بین شهر و روستا از بین رفته و ابزار اقتصادی تولید به‌ صورت عادلانه در شهر و روستا توزیع شده باشد. او در گفت‌وگو با پسر بی‌بی که موافق سرکوب قشر رعیت، جلوگیری از رشد آنها و حفظ مالکیت خصوصی است می‌گوید: ”تا کی باید دهاتی مدام نان و کشک بخورد و سالی دو بار قرمه؟ . . . شما از این وحشت دارید که ده با دنیا ربط پیدا کند و زندگی کُندش بدل بشود به یک زندگی متحرک و از دستتان دربرود.“[36] بنابراین، آقامعلم به دنبال سنتز این تضاد دیالکتیکی است که همانند پیشنهاد نُهم مارکس است: ”تلفيق کشاورزی با صنايع توليدی، محو تدريجی تمايز شهر و روستا با توزيع يکنواخت‌تر جمعيت در سراسر کشور.“[37]

آقامعلم تعالی مردمان روستا را می‌خواهد و در وهلۀ اول تلاش او از بین بردن شکاف طبقاتی در روستاست. اهالی روستا هم در زمان نظام ارباب-رعیتی و هم در زمان ورود نظام سرمایه‌داری به دو طبقۀ ”دارا“ و ”ندار“ تقسیم می‌شوند. برای مثال، بی‌بی، مباشر، سه سربنة ده و حتی مدیر به ‌وضوح از مزیت‌ها و امتیازات خاصی نسبت به دیگر افراد در روستا برخوردارند. تضاد طبقاتی در روستا افرادی مانند نصرالله را به فروختن کود و دختر چوپان را به فروختن خود وادار می‌کند. این وضعیت با ورود سرمایه‌داری همچنان ادامه می‌یابد و آنان که برای عملگی به شهر مهاجرت می‌کنند هم جزء طبقة ندار می‌شوند. یگانه راه آزادی افراد روستا از خودآگاه ساختگی که طبقۀ بورژوا بر آنها تحمیل می‌کند از بین رفتن تضاد طبقاتی منتج از ابزار تولیدی است. از این ‌رو می‌توان گفت خط‌مشی آقامعلم حرکت به ‌سوی آزادی است که در نظام کمونیستی نوید داده می‌شود.

تقابل شهر و روستا در نفرین زمین

رمان نفرین زمین را به‌ واقع می‌توان صحنۀ جدال ایدئولوژی روستایی و ایدئولوژی شهری دانست. هجوم فرهنگ، سبک زندگی و ابزارآلات شهری صفای روستا و زندگی بی‌پیرایة مردمانش را دستخوش تحول کرده و پریشانی و تشویش را برایشان به همراه آورده است. تقابل ایدئولوژی شهری و روستایی را می‌توان به خوبی از برخورد آقامعلم شهری با روستاییان و سبک زندگی‌شان درک کرد. آقا معلم در توصیف اولیه‌اش از مردم روستا و شاگردانش به‌وضوح این برتری ایدئولوژیک شهر بر روستا را به تصویر می‌کشد: ”اهل ده باید مطمئن می‌شدند که معلم تازه هر چیزی بیش از یک سر و دو گوش ندارد. اما پچ‌پچ بچه‌ها یک دم نخوابید . . . از بس نگاهم کردند، به مدرسه که رسیدیم احساس می‌کردم لاغرتر شده‌ام. آخر با هر نگاهی تصویری ازم برمی‌داشتند. و نقشی؛ از معلم تازه‌وارد ده. از این نماینده شهر. تا شب در تاریکخانه ذهن‌شان ظاهرش کنند و بکوبند به دیوار خاطرات.“[38] توصیف آقامعلم از اکبر و دیگر بچه‌های مدرسه نیز برتری زندگی و تفکر شهری را نشان می‌دهد. اکبر در مقام نماینده انتخاب می‌شود تا با آقامعلم صحبت کند، چون در بین بچه‌های مدرسه فقط اوست که شایستگی مصاحبت کوتاه‌مدت با این نمایندة شهر را دارد: ”هنوز چندتایی از بچه‌ها دوروبر مدرسه می‌پلکیدند که با دیدن ما ندانستند بگریزند یا خودشان را هم‌طراز اکبر بدانند. یک کلمه کافی بود؛ حتی یک لبخند. تا از تردید درآیند. اما محلی بهشان نگذاشتم.“[39]

 

آقا معلم در توصیف روستا با لحنی کنایه‌آمیز حتی وجود یا عدم وجود یک روستا را در گروِ تأیید یا عدم‌ تأیید شهر و شهرنشینان می‌داند و غیرمستقیم وجود این دیالکتیک ناعادلانۀ شهری-روستایی را مذمت می‌کند: ”بالای سردر. در که نه. دروازه. از الوارهای یک تخته و بی‌هیچ زینتی. نه حتی یک گل‌میخ. اما به اُخرای رنگ‌باخته‌ای رویش نوشته بودند’باز نکردند، دستۀ سی‌و‌ششم د.‌د.‌ت. ‘ به قلمی سرسری، و با فلان تاریخ . . . پت و پهن زیرش. به عنوان امضای تمدن زیر تصدیق وجود یک ده.“[40]

این تأثیر ایدئولوژی طبقۀ بورژوا بر مهاجرت مردمان روستا به شهر در بگومگوی میرزاعمو و مدیر مدرسه نیز نمایان است. میرزاعمو با کنایه به این استثمارِ خودآگاه جامعۀ شهری اشاره می‌کند و دلایل آن را به امثال آقای مدیر نسبت می‌دهد: ”ما که مکتبخانه‌داری می‌کردیم این را هم بلد بودیم که بچه‌های مردم را روی همین زمین نگه داریم. اما تو بگو کدام یکی از بچه‌های مدرسه‌ات تو ده بند می‌شود؟“[41]

در کنار عوامل و شخصیت‌های گوناگونی که به هویت‌باختگی روستاییان انجامیده است، نقش ابزارآلات و امکانات مدرن شهری را نمی‌شود انکار کرد. هرچه صنعت پیشرفت کند، سرکوب طبقۀ پرولتاریا و ماشین‌شدگی آنها روزبه‌روز افزایش می‌یابد. بنابراین، ورود امکانات جدید و پیشرفته به بازار مصرف به معنای باز شدن پنجره‌ای جدید از توانایی طبقة بورژوا در تحمیل ایدئولوژی خود به طبقات پایین‌تر جامعه است. در رمان نفرین زمین نیز ابزارآلات شهری عاملی برای دست‌کاری هویت و تفکر روستاییان شده است. در واقع، ابزاری مانند رادیو به ابزارِ شکل ‌دادن خودآگاه روستاییان تبدیل‌شده‌اند. عباراتی مانند: ”رادیو می‌گفت که کارخانه ساعتی- نه قربان – دقیقه‌ای یک تراکتور بیرون می‌ده،“ ”شهر که رادیو می‌گوید بهشت شده“ و ”رادیو می‌گوید شهر شده عین شهر پریان“ مؤید تأثیر این امکانات بر خودآگاه مردمان روستا و تغییر گفتمان آنهاست.[42]

این استثمار فکری و شخصیتی در جامعۀ سرمایه‌داری امری است که حتی بعدها موردتوجه آقامعلم هم قرار می‌گیرد. او در موقعیت‌هایی با سرزنش خود برای انجام اقدامات به‌ اصطلاح شهری در روستا به مبارزة مستقیم با ایدئولوژی کاپیتالیستی و تزریق خودآگاه شهری به روستاییان برمی‌خیزد و سعی می‌کند به خواننده بفهماند که برتری نسبت داده‌شده به شهر ذاتی نیست و حاصل ”قدرت سرمایه“ و جهان مادی اطراف طبقۀ بورژوا است:

نصف قوطی کرم بعد از ریش تراشی خالی بود! . . . اولین چیزی از بساط تو آدم شهری که به درد دهاتی جماعت می‌خورد! مثلاً آمده‌ای بچه‌هاشان را درس بدی. و این اولین درس! که چگونه خودتان را بزک کنید!  . . . اصلاً چرا ریش بتراشی؟ واسۀ کی چسان فسان بکنی؟ اونم توی این ده؟ . . . و اصلاً ببینم وقتی اطوی شلوار مباشر یک ده، مال زیر یک دشک باشد تو چه می‌گویی؟ و اصلاً همه این کارها یعنی چه؟ یعنی تمدن؟ یا ادای فرنگی؟ یا وسیلۀ تشخیص از دهاتی؟. . . همۀ این قرتی‌بازیها باشد برای شهر.[43]

آقامعلم حتی در روزی که از طرف کمپانی شهر برای سوار کردن موتور آسیاب می‌آیند مستقیماً از آرای مارکس حرف می‌زند؛ نگرشی که رابطة مستقیم خودآگاه شخص با کارش را نشان می‌دهد، چرا که ”خودآگاه ما حاصل برهم‌کنش ما و جهان مادی اطرافمان است.“[44] آقامعلم خود متوجه تأثیر ”کار“ بر هویت روستاییان است و با این نوع هویت‌باختگی مخالفت می‌کند:

و من کناری کشیدم به فکر کردن. در معنی کار و بیکاری و تمدن و هویت و تولید و مصرف. و می‌دیدم که اگر کار یعنی تولید، و یعنی مصرف، و اینهمه یعنی تمدن، پس بیکاری یعنی عدم تولید و پس یعنی قناعت و سپس . . . یعنی بدویت؟ یا نوع دیگری از تمدن؟ آن‌وقت فرق این دو در چه؟ آیا تنها در اینکه ابزار کار آدم با چه ضربانی حرکت می‌کند؟ پس یعنی ابزار کار آدمی معرف شخص او و شناسنامه‌اش؟ . . . و اینها همه حرف‌های آن پیرمرد ریشوی آلمانی (مارکس) که صد سال پیش ادای موسی را درآورده بود . . . مگر نه این است که این ابزار کار را خود آدم ساخته؟ و اگر اینجور بنگریم اینکه دیگر ابزار کار نیست. یک بت تازه است.[45]

علاوه ‌بر این، خود روستاییان به جایگاه پست ایدئولوژی‌شان نسبت به فرد تازه از شهر آمده اقرار می‌کنند. این امر در واقع مبین همان خودآگاه ساختگی‌ است که مارکس معتقد است طبقة بورژوا، در اینجا همان شهر، برای طبقۀ پرولتاریا، در اینجا مردمان روستا، به وجود می‌آورد. این خودآگاه ساختگی شخص را وادار می‌کند فقط آن چیزی را ارزش بداند که طبقة بالا آن را ارزش می‌داند و برعکس ضدارزش را آن چیزی می‌داند که برای طبقة بورژوا ضدارزش است. این وابستگی ایدئولوژیک خود را در قالب عباراتی مانند ”می‌دانید. راست است که زندگی ده چنگی به دل نمی‌زند،“ ”ما دهاتی‌ها آداب که بلد نیستیم،“ ”چه کارها بلدید شما شهری‌ها،“ ”اما تو با اینها فرق داری،“ ”تو خودت اینها را بهتر از من می‌دانی“ و ”شما که سرتان تو کتاب است“ خود را نشان می‌دهد.[46]

برای تزریق این خودآگاه به روستاییان لازم نیست به ‌زور یا اجبار متوسل شد، همان‌گونه که مروج کشاورزی که از گردآوری آمار صحیح روستاییان ناامید شده بود ولی باور داشت ”همه‌اش که نباید با توپ و تفنگ رفت سراغ مردم.“[47] در واقع، این خودآگاه ساختگی برای روستاییان به‌ مرور شکل می‌گیرد و به‌ قول آقامعلم به این منوال است که ”یک عمر توی کلۀ ما کرده‌اند که فرنگ بهشت روی زمین است. کتاب می‌گوید. معلم می‌گوید. رادیو می‌گوید. حکومت می‌گوید. روزنامه‌ها می‌گویند.“[48] بنابراین، هویت‌باختگی روستاییان را امکانات و افراد شهری پدید می‌آورند و به ‌قول درویش، ”راه و رسم تازه را همیشه آدم‌هایی می‌آورند که محلی نیستند.“[49] راهکار فرار از هویت‌باختگی روستاییان از نظر آقامعلم ”تعاون روستایی“ است. آقامعلم در مواجهه با سؤالات روستاییان در باب تعاون روستایی آن را همکاری دهاتی‌ها می‌داند و ماهیت آن را رهایی‌بخش، ”آبادکننده ده“ و ”نجات‌دهنده“ و ”مشکل‌گشا“ قلمداد می‌کند.[50]

از گفت‌وگوی آقامعلم با مباشر حول محور اسکان کولی‌ها در ده می‌توان استنباط کرد که آقامعلم از سرگردانی و تزلزل ایدئولوژیک افرادی بیم دارد که از طرفی به ایدئولوژی شهری وابسته شده‌اند و از طرفی دیگر امرار و معاش آنها در گرو زندگی روستایی است: ”گفت: – می‌دانی؟ آخر همین دو ماهه بیست تا از جوان‌های محل از شهر برگشته‌اند. گفتم: – برگشته‌اند. آمده‌اند سهمشان را به پول نزدیک کنند. برمی‌گردند. آدمی که بوی شهر گرفت دیگر به درد ده نمی‌خورد.“[51]

هویتباختگی/خودآگاه ساختگی در گتسبی بزرگ

تضاد دیالکتیکی و طبقاتی در گتسبی بزرگ

تری ایگلتون در چرا مارکس درست میگفت از ”ماهیت اجتماعی هویت افراد“ سخن می‌گوید و معتقد است: “ما از طریق دیگران است که ما می‌شویم.‌“[52]  در جوامع سرمایه‌داری، خودآگاه طبقۀ بالای جامعه است که خودآگاه افراد طبقۀ پایین را سمت‌وسو می‌دهد. در رمان گتسبی بزرگ نیز شخصیت‌هایی وجود دارند که به ‌واسطۀ طبقۀ اجتماعی بالا یا موقعیت مالی برتر نسبت به اطرافیانشان این فرصت را دارند که افراد طبقۀ فرودست را ازلحاظ ذهنی تسخیر کنند یا با بهره بردن از قدرت واژگون‌کنندگی پولشان برای خود شخصیتی تصویر کنند که با شخصیت واقعی و منفی‌شان متضاد است. دن کودی(Dan Cody)، تام و دیزی بیوکنن، و حتی جی گتسبی ثروتمند شخصیت‌هایی‌اند که مستقیم یا غیرمستقیم خودآگاهِ جهانِ به‌اصطلاح برترشان را به افراد طبقۀ پایین تزریق می‌کنند و آنها را به‌نوعی استثمار می‌کند.

در این رمان، بارزترین نمود تأثیر ایدئولوژیک طبقة بالا بر طبقة فرودست را می‌توان در شخصیت جیمز گتس (James Gatz) دنبال کرد. جیمز که در ابتدا روستایی مفلوک و تهیدستی است که برای امرارمعاش ماهیگیری می‌کند اتفاقی با دَن کودی، نماد طبقة بورژوا، آشنا و مسحور جایگاه اجتماعی و ثروت او می‌شود. استخدام شدن جیمز در کشتی تجاری دَن فصل جدیدی را در زندگی او به ارمغان ‌می‌آورد و از آنجا که مورد اعتماد دَن قرار گرفته، هر روز به دامنة اختیاراتش افزوده می‌شود. جیمز در این زمان آروزی رسیدن به جایگاه اقتصادی و اجتماعی کارفرمایش را در سر می‌پروراند. جیمز خودآگاه کارفرما را به‌صورت پیش‌فرض برتر می‌پندارد و در ازای آن کار، خودآگاهش را به کارفرمایش می‌فروشد و درنهایت پس از مرگ دَن چیزی که نصیبش می‌شود: ”تربیتی بود که به نحو خاصی مناسب حال او بود، چون طرح ساده و نامشخصِ جی گتسبی در این پنج سال با جسمیّت یک مرد پر شده بود.“[53] در اصل کالبد جیمز گتس با جسمیّت دن کوی پر می‌شود؛ یعنی شخصی که در آینده جی گتسبی می‌شود جسم جیمز گتس و ذهنیت دَن کودی را دارد. زمانی که گتسبی برای تغییر طبقۀ اجتماعی‌اش دست به انجام کارهای غیراخلاقی و غیرقانونی می‌زند، هویت‌باختگی ناشی از وابستگی ایدئولوژیک به طبقۀ بورژوا بیش از هر زمان بر زندگی وی سایۀ می‌افکند و ثروت به‌دست‌آمده از این راه اگرچه موقتاً او را به عضوی از طبقۀ بورژوا تبدیل می‌کند، برای او شأن و منزلت اجتماعی به بار نمی‌آورد. این هویت‌باختگی جیمز را از خودش از طبقة قبلی او و جایگاه و منزلت تهی فعلی‌اش بیگانه می‌کند. جیمز که پدر و مادر فقیر خود را از ابتدا به رسمیت نمی‌شناخت، این بار با تغییر اسمش به جِی گتسبی سعی می‌کند گذشته و هویتی را که آن اسم بر او تحمیل کرده بود محو کند، غافل از اینکه این کار نتیجه‌ای جز وابستگی ایدئولوژیک، واپس‌زدگی و درنهایت پایانی تراژیک برای او به همراه ندارد. این همان تسلیم شدن شخص به ”ساختۀ بورژوازی“ یعنی خودآگاه ساختگی بورژوازی است که ران آیرمن (Ron Eyerman) نیز در مقالۀ خود تحت عنوان ”خودآگاه ساختگی و ایدئولوژی در تئوری مارکسیستی“ از آن یاد می‌کند. به بیان وی، رابطۀ ایدئولوژی و خودآگاه ساختگی از دیدگاه مارکس و انگلس، ”رابطۀ بین وجود اجتماعی و خودآگاه اجتماعی است“ که از آن به رابطۀ بین ”ما کی هستیم“ و ”چه فکر می‌کنیم“ یاد می‌کند و طبقة بورژا را در این رابطه تعیین‌کننده می‌داند.[54] به ‌بیان‌ دیگر، وجود اجتماعی افراد می‌تواند در مواقعی با خودآگاه اجتماعی آنها دچار تناقض شود، درست مانند جیمز که این تناقض نهایتاً او را به سمت ”فروختن هویت انسانی‌اش“ روانه می‌سازد.[55]

دیگر نمایندة طبقۀ بورژوا که جیمز خودآگاه خود را مستقیم و غیرمستقیم به وی تسلیم می‌کند معشوقة او، دیزی (Daisy)، است. جیمز کاملاً آگاه هست که دیزی به واسطة طبقة اجتماعی‌اش برای او دست‌نیافتنی است و فقط یک ”تصادف غول‌آسا“ می‌تواند ”مجوز ورود به خانه‌ی باشکوه دیزی را“ به او بدهد.[56] او یگانه راه دست‌یابی به معشوقه‌اش را تغییر طبقۀ اجتماعی خود به واسطة ثروتمند شدن می‌داند. گتسبی موفق می‌شود خود را به طبقۀ اجتماعی‌ای که دیزی به آن تعلق دارد برساند و در ظاهر جزئی از آنها شود، ولی آیا شأن اجتماعی او هم با معشوقه‌اش یکی شده است؟ اکنون به‌ واسطۀ ثروتی که با قماربازی و قاچاق مشروبات الکلی به دست ‌آورده به گفتۀ مارکس صاحب ”قدرت خرید“ شده است و توان خریدن همه‌چیز را دارد، جز گذشته و پیشینۀ خانوادگی طبقة بورژوازی.[57]

آلبرتو لنا (Alberto lena) در ”بررسی‌ای از زوال تام بیوکنن در گتسبی بزرگ“ می‌گوید این ”طبقۀ آسوده“ (leisure class) است که خودآگاه جامعه را تعیین می‌کند و راه فرار از ”تأثیر تباه‌کننده“ (corrosive influence) آن را بر طبقات پایین می‌بندد.[58] گتسبی طبقۀ اجتماعی حاکم جامعه را طبقۀ برتر می‌داند و غیرمستقیم خودآگاه خود را در اختیار افراد آن طبقه قرار می‌دهد و نمی‌تواند از تأثیر تباه‌کنندة آنها بگریزد. از نظر او خوب و بد آن است که طبقۀ بورژوا دیکته می‌کند و چنان بردۀ خودآگاه ساختگیِ بورژوازی شده و در دام خودفریفتگی افتاده که حتی هویت و گذشتة خود را کتمان می‌کند و برای اینکه در طبقة بورژوا به‌عنوان هم‌رده پذیرفته شود، در مقابل دیگران گذشته‌ای باب میل خود و این طبقة برتر به تصویر می‌کشد. وی حتی از حضور کوتاه‌مدت خود در جنگ و همچنین ورود اتفاقی‌اش به دانشگاه آکسفورد به‌عنوان سند‌های تعلق و عضویت در طبقۀ بورژوای جامعه استفاده می‌کند:

 من یگانه پسر اشخاص پولداری هستم از اهالی غرب میانه—که حالا هیچ‌کدام زنده نیستن. تربیت من در امریکا انجام شد و تحصیلاتم در آکسفورد، چون همۀ اجداد من آنجا درس خونده‌اند. این یه سنت خانوادگیه . . . بعد مثل یک مهاراجه در پایتخت‌های اروپا زندگی کردم- پاریس، ونیز، رم- کارم جمع کردن جواهر بود، بیشتر یاقوت، شکار حیوانات وحشی، کمی نقاشی- فقط برای دل خودم- و کوشش برای فراموش کردن اتفاق خیلی غم‌انگیزی که مدت‌ها پیش برام افتاده بود.[59]

جالب آنکه خود جیمز گتس پس از رسیدن به ثروت و تبدیل‌شدن به جِی گتسبی مانند دیگر اعضای طبقۀ بورژوا از توانایی‌ای که پول به صاحب پول می‌دهد در جهت پیشبرد مهم‌ترین هدف زندگی‌اش، یعنی به دست آوردن معشوقۀ سابقش، نهایت استفاده را می‌برد. گتسبی با کمک قدرت واژگون‌کنندگیِ پولش هویت خود و گذشته‌اش را واژگون می‌کند و حتی موفق می‌شود دیزی را موقتاً تصاحب کند. دیزی که خود از افراد طبقۀ بالای جامعه است در مقابل ”قدرت مطلق“ پول که به صاحب آن داده می‌شود تسلیم می‌شود و به شوهر خود خیانت می‌کند و با گتسبی وارد رابطه می‌شود. صدای دیزی پر از پول است و همین ویژگی اوست که باعث می‌شود خریدارن متمولی مانند تام و گتسبی داشته باشد.[60] در نتیجه، حتی اعضا و نمایندگان طبقۀ بورژوا، مانند دیزی، نیز اسیر خودآگاه ساختگی‌ای می‌شوند که از قدرت پول سرچشمه می‌گیرد.

تام بیوکنن عضو دیگری از طبقۀ بالای جامعه است که به‌واسطۀ داشتن پول و قدرت خریدِ ناشی از آن خودآگاه افراد طبقۀ فرودست را به یغما می‌برد. تام ثروتمند می‌تواند زنِ جورج ویلسن، مرتیل، را که از طبقات فرودست است به صورت معشوقه‌ بخرد. قدرت واژگون‌کنندگی پول هم وفاداری مرتیل به شوهرش را به خیانت مبدل می‌کند و هم خیانت تام به دیزی را موجه. مرتیل همانند جیمز گتس آن‌چنان از طبقۀ اجتماعی خود و شوهرش بیزار است که به قیمت خیانت به شوهرش و سرسپردگی به خواسته‌های شوم تام قصد دارد طبقة اجتماعی‌اش را تغییر دهد. این تلاش کورکورانه برای رستگاری برای مرتیل نتیجه‌ای جز هویت‌باختگی و در نهایت هلاکت به همراه ندارد.

تقابل شهر و روستا در گتسبی بزرگ

یکی از دلایلی که جیمز گتس را به سمت تغییر طبقۀ اجتماعی‌اش سوق می‌دهد وضعیت فلاکت‌بار او و خانواده‌اش در روستای داکتای شمالی است. جیمز مانند خیلی از روستاییان جوامع سرمایه‌داری پیشرفت و تغییر وضعیت زندگی خود و خانواده‌اش را در مهاجرت به شهر می‌بیند. فیتزجرالد داستان کوتاهی به نام ”آمرزش گناه“ (Absolution) (1926) را چونان مقدمه‌ای بر گتسبی بزرگ در مجموعه داستان همة مردان جوان غمگین (All The Sad Young Men) می‌نویسد که در آن جزئیاتی دربارۀ گذشتۀ جی گتسبی آورده شده است. اگرچه او این مقدمه را به علت ایجاد حس کنجکاوی در خواننده و لو ندادن قصه به گتسبی بزرگ اضافه نمی‌کند، مطالب آن نشان‌دهندۀ وضعیت زندگی و سیر فکری اوست. این مقدمه نشان می‌دهد که فقر خانوادگی یکی از عواملی است که آن جیمز یازده‌ساله را به فکر تغییر طبقۀ اجتماعی و ثروتمند شدن می‌اندازد. ولی تغییر طبقۀ اجتماعی به چه قیمت؟ به قیمت قربانی کردن خود، دیگران، قاچاق، یا قماربازی؟ گتسبی قربانی خودآگاه ساختگی شهری می‌شود و آن را به‌ صورت پیش‌فرض مطلق و برتر می‌پندارد. در گزیدۀ زیر رودالف همان جیمز گتس است که خود را از روستای داکوتای شمالی به وست‌اگ در لانگ‌آیلند نیویورک بالا کشیده است:

معمولاً در مناسک آمرزش عبور کردن از صندوق جمع‌آوری خیرات برای رودالف لحظه‌ی حیاتی‌ای بود. هرگاه پولی نداشت—که اغلب اینگونه بود—که داخل صندوق بریزد احساس شرمساری توأم با عصبانیت به سراغش می‌آمد و به‌ناچار سرش را پایین می‌انداخت و تظاهر می‌کرد که صندوق را ندیده که مبادا جین برندی از ردیف پشت سرش متوجه شود و به فقر شدید خانوادگی‌شان پی ببرد.[61]

آیا رودالف، یعنی جیمز گتس، با رسیدن به زندگی اشرافی می‌تواند گذشتۀ خود را پاک کند؟ آیا با رستگاری مالی به رستگاری معنوی هم می‌رسد؟ جی گتسبی در انتهای داستان در فقر می‌میرد، اما نه فقر مالی بلکه فقر معنوی و ایدئولوژیک. او چنان اسیر خودآگاه ساختگی جامعۀ شهری شده که مال و ثروت بسیارش هم قادر به نجاتش نیست.

نتیجهگیری

در نظر مارکس، زیرساخت‌های تولیدی هر جامعه دیر یا زود زمینه‌های فروپاشی خود را ایجاد کرده و در درون خود شکلی نو از روابط تولیدی را فراهم می‌سازند و این زیرساخت نو به ایجاد روساختی نو منجر می‌شود که درواقع صفحه‌ای نو از کتاب تاریخ یک جامعه است. نفرین زمین برشی است از تاریخ معاصر ایران که سیر تکاملی تضاد دیالکتیکی فئودالیسم و کاپیتالیسم را نشان می‌دهد. بدون شک، نفرین زمین و گتسبی بزرگ به‌وضوح صحنۀ جدال تضاد دیالکتیک ماتریالیستی هستند. در نفرین زمین، نظام فئودالی حاکم در حال اضمحلال و نظام کاپیتالیستی با ورود ابزارآلات و امکانات مدرن به روستا در حال گسترش است. نتیجة تضاد این تز و آنتی‌تز کدام سنتز خواهد بود و این دیالکتیک چه تأثیری بر هویت افراد آن جامعه خواهد داشت؟ جلال آل‌احمد نویسنده‌ای است که همواره با سبک واقع‌گرایانه و انتقادی‌اش به ‌نظام فئودالی و کاپیتالیستی می‌تازد. در این رمان نیز با ایدئولوژی وارداتیِ کاپیتالیستی‌ای که مردمان روستا را بردة فکری خود می‌کند و آنها را وادار به مهاجرت می‌کند با رویکردی انتقادی برخورد می‌کند. بسیاری از شخصیت‌های داستان چه برای گذران معیشت و چه در تلاش برای ارتقای جایگاهشان به طبقات بالا تسلیم خودآگاه ساختگی بورژوازی شده و هویت انسانی‌شان را از دست می‌دهند. از طرف دیگر، رمان گتسبی بزرگ روایت جامعه‌ای طبقاتی است که دیالکتیک بین طبقات و شخصیت‌های آن باعث بروز وابستگی فکری افراد طبقۀ فرودست به نمایندگان طبقۀ بورژوا می‌شود. در این مقابلۀ دیالکتیکی، افراد طبقۀ پرولتاریا در تلاش برای تغییر شرایط زندگی خود ناکام می‌مانند چراکه در این راه خودآگاه خود را در اختیار افراد طبقۀ بورژوا قرار می‌دهند. برای آنها ارزش آن چیزی خواهد بود که استثمارگران به آنها دیکته می‌کنند. در این رمان، طبقۀ بورژوا برندۀ تضاد دیالکتیک است و آنچه برای افراد طبقۀ فرودست باقی می‌ماند دل‌زدگی و طردشدگی و هویت‌باختگی است.

دو رمان نفرین زمین و گتسبی بزرگ با طبقاتی بودن جامعۀ درونشان و همچنین تلاش یک گروه برای ارتقای شرایط خود و رسیدن به گروه بالاتر شباهت‌های انکارناپذیری دارند. برندۀ این جدال در هر دو رمان طبقه بورژوازی است و هویت‌باختگی را چون یکی از دستاوردهای نامبارک پرولتاریا بر آنها تحمیل می‌کند. تفاوت عمدۀ این دو اثر را می‌توان به وجود یا عدم وجود امید رستگاری در آنها دانست. در نفرین زمین، آقا معلم شهری از آثار ویرانگر سرسپردگی‌های کورکورانه آگاه است، از الغای فئودالیسم حمایت می‌کند و مخالف مهاجرت روستاییان به شهر و وابستگی آنها به زیرساخت‌های مرتبط با کاپیتالیسم است. بنابراین، امید به وجود جامعه‌ای متفاوت، ولو آرمان‌گرایانه، در نفرین زمین وجود دارد؛ شاید جامعه‌ای که مارکس در خصوص نظام جایگزین کاپیتالیسم-کمونیسم تصور می‌کرد. در طرف دیگر، هیچ شخصیتی در گتسبی بزرگ وجود ندارد که بخواهد نقش آقامعلم را بر عهده داشته باشد. در این رمان، شخصیت‌های وابسته ‌چنان در سرسپردگی خود به طبقۀ بورژوا غرق می‌شوند که در نهایت با زوال و مرگ تراژیکشان روبه‌رو شوند. در نفرین زمین، شخصیت آقامعلم کارکرد رستگاری‌بخش یا نجات‌دهنده را دارد که در گتسبی بزرگ و جامعۀ داستانی آن نماینده‌ای ندارد. نتیجه آنکه، در جامعۀ ایران تصویرکشیده‌شده در نفرین زمین هم‌زمان با تضاد دیالکتیکی بین فئودالیسم و کاپیتالیسم رویکرد انتقادی نیز شکل می‌گیرد، اما در جامعه داستانی گتسبی بزرگ شخصیت‌ها همگی به سرسپردگی و هویت‌باختگی عاری از هرگونه نگاه انتقادی تن داده‌اند.

[1]Karl, Marx and Frederick Engels, The Economic and Philosophic Manuscripts of 1844, trans. Martin Milligan (New York: Prometheus Books, 1988), 25.

[2]Marx and Engels, The Manuscripts, 4.

[3]رمضان یاحقی و مجید عزیزی، ”تأثیر وقایع تاریخی در سه اثر داستانی جلال آل‌احمد،“ فصلنامة علمی-پژوهشی پژوهش زبان و ادبیات فارسی، شمارۀ 21 (تابستان 1390)، 163-179.

[4]ابراهیم رنجبر، ”بررسي و تحليل رمان نفرين زمين بر اساس الگوهاي تبيين در علوم اجتماعيِ ليتل،“ جستارهاي ادبي (ادبيات و علوم انساني سابق)، سال 46، شمارۀ 180 (بهار 1392)، 85-104.

[5]محمد‌صادق بصیری، محمدرضا صرفی و علی تقوی، ”نقد و تحليل رئاليسم در ادبيات داستاني ايران،“ پژوهشنامة نقد ادبي و بلاغت، سال 3، شمارۀ 1 (بهار و تابستان 1393 )، 143-162.

[6]Lois Tyson, “You are what you own: a Marxist reading of The Great Gatsby,” in Lois Tyson (ed.), Critical Theory Today: A User-Friendly Guide (New York: Routledge, 2006), 69-78.

[7]Sebastian Fälth, Social Class and Status in Fitzgerald’s The Great Gatsby (LUT: Halmstad University, 2013), 61-90.

[8]علی علیزاده، ”مقوله‌ها و عناصر فرهنگی و چگونگی ترجمۀ آنها در گتسبی بزرگ ترجمۀ کریم امامی،“ پژوهش ادبیات معاصر جهان، شمارۀ 53 (1389)، 59-74.

[9]Mahdieh Ensafi, “A Lacanian Study of The Great Gatsby (1925) by F. Scott Fitzgerald: The Imaginary Order, The Symbolic Order and The Real” (M.A. thesis; Tehran: Tehran Markaz Azad University, 2016).

[10]Fateme Jalalkamali, “A critical Analysis of the Althusserian and Marxist Approaches to Fitzgerald’s The Great Gatsb,” (M.A. thesis; Shiraz: Shiraz University, 2014).

[11]Karl Marx and Frederick Engels, The Communist Manifesto, trans. Martin Milligan (New York: Prometheus Books, 1988), 145.

[12]Marx and Engels, Manifesto, 144.

[13]Karl Marx, A Contribution to the Critique of Political Economy, trans. S.W. Ryazanskaya (Moscow: Progress Publishers, 1859), 4.

[14]Marx, A Contribution, 4.

[15]Marx, A Contribution, 4.

[16]Marx, A Contribution, 4.

[17]Marx and Engels, Manifesto, 212.

[18]Marx and Engels, Manifesto, 22 and 23.

[19]Marx and Engels, Manifesto, 23.

[20]Marx and Engels, Manifesto, 24.

[21]Marx and Engels, Manifesto, 25.

[22]Marx and Engels, Manifesto, 72.

[23]Marx and Engels, Manifesto, 213.

[24]Marx and Engels, Manifesto, 231.

[25]Marx and Engels, Manifesto, 73.

[26]Marx and Engels, Manifesto, 74.

[27]جلال آل‌احمد، نفرین زمین (قم: نشر خُرّم، 1383)، 30.

[28]آل‌احمد، نفرین زمین، 86.

[29]آل‌احمد، نفرین زمین،98.

[30]آل‌احمد، نفرین زمین،97 و 107.

[31]آل‌احمد، نفرین زمین،76.

[32]آل‌احمد، نفرین زمین، 89.

[33]آل‌احمد، نفرین زمین، 136.

[34]آل‌احمد، نفرین زمین، 66.

[35]آل‌احمد، نفرین زمین، 173.

[36]آل‌احمد، نفرین زمین، 78.

[37]Marx and Engels, Manifesto, 231.

[38]آل‌احمد، نفرین زمین، 12 و 13.

[39]آل‌احمد، نفرین زمین، 17.

[40]آل‌احمد، نفرین زمین، 17.

[41]آل‌احمد، نفرین زمین، 27.

[42]آل‌احمد، نفرین زمین، 33، 49 و 21.

[43]آل‌احمد، نفرین زمین، 42.

[44]Terry Eagleton, Why Marx Was Right (New Haven: Yale University Press, 2011), 135.

[45]آل‌احمد، نفرین زمین، 80.

[46]آل‌احمد، نفرین زمین، 14، 15، 39، 84، 84 و 187.

[47]آل‌احمد، نفرین زمین، 253.

[48]آل‌احمد، نفرین زمین، 253 و 54.

[49]آل‌احمد، نفرین زمین، 191.

[50]آل‌احمد، نفرین زمین، 248.

[51]آل‌احمد، نفرین زمین، 260.

[52]Eagleton, Why Marx Was Right, 135.

[53]اسکات فیتزجرالد، گتسبی بزرگ، ترجمة کریم امامی(چاپ 4؛ تهران: نیلوفر، 1379)، 134.

[54]Ron Eyerman, “False Consciousness and Ideology in Marxist Theory,” Work and Ideology, 1:2 (1981), 43–56, quote on 44.

[55]Marx and Engels, Manuscripts, 25.

[56]فیتزجرالد، گتسبی بزرگ، 189.

[57]Marx and Engels, Manuscripts, 58.

[58]Alberto Lena, “Deceitful Traces of Power: An Analysis of the Decadence of Tom Buchanan in The Great Gatsby,” in Bloom’s Modern Critical Interpretations: F. Scott Fitzgerald’s The Great Gatsby, ed. Harold Bloom (New York: Infobase Publishing, 2010), 39-58, quote on 53.

[59]فیتزجرالد، گتسبی بزرگ، 92 و 93.

[60]فیتزجرالد، گتسبی بزرگ، 128.

[61]Francis Scott Fitzgerald, All The Sad Young Men (New York: Charles Scribner’s Sons, 1926), 69.