پاسخ به ارجمند
بینش نویسندۀ محترم ردیه بر مقالۀ نگارنده با عنوان ”تقیه، ستر و کتمان در دیانتهای بابی و بهائی“[1] این است که غرض از نوشتن مقاله ”متهم“ ساختن دیانت بهایی به پیروی از سنت تقیه بوده است. مینویسد ”نویسندۀ این مقاله ابتدا در نقش دادستان اتهامی را نسبت به بابیان و بهاییان مطرح میسازد که عبارت است از تقیه و تشویق به تقیه در دیانت بهائی“ و بر این امر تأکید می کند که ”اتهامات مطروحه در این مقاله اتهاماتی سنگین است که مستقیم یا غیر مستقیم بر زندگی بسیاری تأثیر خواهد گذاشت“ و لذا وظیفۀ خود را در مقام حقوقدان و عضوی از جامعۀ بهائی در این میبیند که اقدام به ”دفاع“ کرده، جوابگوی اینگونه ”اتهامات“ شود. او از یک سو تصدیق میکند که ”هرچند فهرست بلند منابع ومآخذ این مقاله نشاندهندۀ وسعت دامنۀ تحقیقات مؤلف است،“ ولی در همان حال نیز میگوید که ”در این مقاله، مؤلف از مرز تخصص خود بسیار فراتر رفته است“ و ”خروج از حیطۀ تخصص“ او را ”آگاهانه یا ناآگاهانه وادار به خطا“ کرده است. شاید در آینده تحصیل مکانیک و برق و حقوق باید معیار صحیح چنین ”تخصصی“ باشد؟ ای کاش نویسنده که اهمیت فوقالعادهای برای لزوم ”دقت وتوجه وسواسگونه به معانی و تعاریف لغات و واژهها“ در روند کار محققان قائل است، خود نیز از این رویه گهگاهی اتباع کرده و تعریف ”مرز تخصص“ را روشن میساخت و میگفت که این مرز را کی تعیین میکند و چطور و کجا تا مقصودشان واضحتر میشد.
احساس اینکه قصد از نوشتن مقالاتی انتقادی که بعضی مفاهیم آیین بهائی را به پرسش میگیرند اذیت و تهاجم به بنیادهای آن آیین است، دایماً باعث بروز اشکالاتی فراوان در مطالعات بهائی شده و می شود؛ مسئلهای که البته منحصر به آیین بهائی نیست و در دیانتها وجنبشهای دیگر هم همیشه رواج داشته و دارد. متهم ساختن صاحب اینگونه مقالات به ”تحریف،“ چنانکه در اینجا آمده است، سلاحی است دیرینه در دست ردیهنویسان که برای بهائیان نباید ناآشنا باشد.
ارجمند به سادگی ادعا میکند که ”شک نیست که از بدو ظهور ادیان بابی وبهائی تا به امروز اشخاصی تقیه کرده و میکنند. “ حقیقتاً ”شک نیست؟“ گویی در مطالعات بهائی همیشه به این مطلب اشاره رفته و این مفهوم میان بهائیان به قدری رایج است که اصلاً لزومی برای نوشتن این مقاله در میان نبوده است. آیا ایشان مدرکی در دست دارند که مراجع بهائی بر این مفهوم تأکید میکنند تا ارائه دهند؟ ایشان از این گله میکنند که ”در مقالۀ مورد بحث، از شواهد و مدارک غیر مستقیم، مانند خاطرات و نظریات افراد، با همان اطمینانی استفاده شده است که از شواهد مستقیمی مانند الواح بهاءالله ونوشتههای عبدالبهاء. “ علاوه بر اینکه برای نگارنده واضح نیست که کدام مراجع را ”نظریات افراد“ میدانند که ”از اعتبار و حتی دانش و سواد“ آنها اطلاعی به دست داده نشده است، همچنین مشخص نیست ایشان کدام مدارک را قبول ندارند. شاید برای ایشان که آنقدر بر لزوم ”دقت و احتیاط“ محققان در تعریف اصطلاحات اصرار میورزند، بد نبود چند مثالی از اینگونه مراجع و ”نظریات افراد“ میآوردند تا مطلب برای خواننده واضح میشد.
ارجمند علت تشویق بهائیان از سوی بهاءالله و عبدالبهاء را به صیام در رمضان و شرکت در مراسم عاشورا و روضهخوانی اینگونه تعبیر میکنند که ”شاید شرکت کردن بهائیان در آداب ورسوم دیگران بخشی از عقاید دینی آنهاست که همۀ ادیان را دین واحد میدانند و اینکه مأمور به آمیختن با دیگراناند؛ “ گویی صیام رمضان و شرکت در مراسم عاشورا سنتی رایج نزد بهائیان است. ایشان از یاد میبرند که مسلمانان حیفا و همۀ فلسطین از اهل سنتاند و نه شیعه تا مراسم روضهخوانی عبدالبهاء را بتوان ذیل وحدت ادیان و ”آمیختن با دیگران“ گنجاند. ”وکیل مدافع“ حقوقدان نباید دفاع خود را چنین سطحی و بدون تفکر وتعمق و تحقیق کافی تهیه کند؛ ضرر آن بیش از منفعتش است. مثالهای متعدد برای این روش تحقیقی سطحی خارج از حوصلۀ این جوابنامه است. به یک مثال اکتفا میشود. ارجمند فقط در بخش کوچکی اقتباساتی از مقالۀ نگارنده را آورده و به همدیگر چسبانده است تا به قول خودش ”اغراق“ نگارنده را ثابت کند:’”این که عبدالبهاء نیز مثل پدر خود تقیه میکردهاند کاملاً آشکار و واضح است‘ ’اگر دعوی مظهریت و تأسیس دیانتی جدید بر ایشان معلوم بود، بلاشک امکان نداشت که در آن مراسم شرکت کنند.‘“ خواننده البته اقتباس دوم را به عبدالبهاء نسبت داده که در اقتباس اول فاعل جمله است و تعبیر به این خواهد کرد که نگارنده عبدالبهاء را متهم میکند که ”دعوی مظهریت و تأسیس دیانتی جدید برایشان معلوم“ نبوده است. زمینۀ اقتباس، یعنی مراسم باشکوه تشییع عبدالبهاء با حضور انبوهی از علمای اسلام، حاخامان یهود و اسقفان وکشیشان مسیحی که ”اگر دعوی مظهریت و تأسیس دیانتی جدید بر ایشان معلوم بود، بلاشک امکان نداشت که در آن مراسم شرکت کنند“ به این ترتیب کاملاً برعکس شده است.
نویسنده بخش وسیعتر ردیۀ خود را دُنکیشوتمآبانه به اصطلاح ”حکمت به معنی طرز بیانی . . . که سبب کدورت ودشمنی نشود،“ تعریفی که اختلافی در آن نیست، اختصاص داده و مثالهای متعددی از حکمت در این معنی آورده است تا ثابت کند که نگارنده ”به طور اغراقآمیزی ادعا و تأکید میکند که نیت بهاءالله از به کار بردن کلمۀ حکمت فقط تقیه بوده. “ فقط؟ واقعاً؟ چه مدرکی؟ چنین ”فقط“های پوشالی در این ردیه بسیار است. ایشان نگارنده را به ”اغراق“ متهم میسازد که در حقیقت به روش کار خودشان بر میگردد. البته کلمۀ حکمت ممکن است دارای معانی متعددی باشد، ولی همراه با الفاظ تقیه، ستر و حجاب، چنانکه در لوح بدیع و دیگر الواح مشابه آمده است، به معنی تقیه آمده است. نگارنده در بحث خود در بارۀ لوح بدیع نوشت: ”اهمیت دیگر این لوح در این است که برخلاف مقولۀ بعضی از بهائیان که حکمت در آئین بهائی را غیر از تقیه میدانند، اصطلاحات تقیه و حکمت آشکارا به صورت متشابه و مترادف و دارای یک معنی و یک مضمون استفاده شده. [2]“واضح است که صحبت از لوحی مخصوص همراه با الواح مشابه دیگر است و نه به صورت عام، چنانکه نویسندۀ محترم میخواهد به خوانندگان تلقین کند. آیا جایز است این روش را در اینجا ”تحریف“ اقوال نگارنده نامید؟
مینویسند ”از مسئولیتهای محقق بررسی موضوع از زوایا و دیدگاههای متفاوت است، ولو آنچه میبیند با نظریۀ او موافق نباشد“ و ”در این کشمکش، بسیاری از موازین تحقیق و قضاوت را نادیده میگیرد و اگر در این مسیر حقیقتی با او همراهی نکند، آن را رها کرده و با ’اختراع‘ حقیقت دیگری به راه خود ادامه میدهد.“ همۀ اینگونه اندرزها را در تطابق با روش کار خودشان باید دید و فهمید. برای این منظور به سه مثال اکتفا میشود.
- در حینی که بهاءالله در لوح بدیع بر این امر تأکید میکنند که ”مقصود [از تقیه] حفظ نفوس مقدسه بوده،“[3] مینویسد که ”هدف این نوع حکمت و این نوع تقیه . . . جلو گیری از فتنه و آشوب بوده است، نه حفظ جان ومال. “ایشان با خیال راحت چشم بر چنین اسنادی که ”با او همراهی نکند“ میپوشد و آنها را ”نادیده می گیرد.“
- ایشان نیز کمترین اشارهای به نهی از تقیه در ولایت شوقی افندی نمیکنند، که سندی بس آشکار از رواج و شیوع تقیه میان بهائیان است،[4] و این را هم رها کرده، ”نادیده میگیرد.“
- الواح بهاءالله و عبدالبهاء شامل امر به تقیه، ستر، کتمان و حجاب را کلاً ”نادیده می گیرد،“ دربارۀ آنها بحث نمیکند وفقط به یک جملۀ بسیار عجیب اکتفا میکند که نویسنده ”’احتمال‘ این را نمیدهد که نامۀ بهاءالله به شخصی خاص کاملاً جنبۀ خصوصی داشته، خطابش به عموم نیست. “ این بینش انقلابی باید مطالعات بهائی را در آینده زیرورو کند و بخش اعظم الواح بهاءالله را که ”خطاب به شخصی خاص“ هستند، به پرسش گیرد که تا چه حدی متن ”کاملاً جنبۀ خصوصی داشته وخطابش به عموم نیست.“
خلاصة کلام را شاید بهتر باشد با اندکی تغییر از خودشان اقتباس کنیم:
به صورتی خلاصه، ردیهنامۀ بررسیشده نمونهای است از ردیههای نیمهعلمی و نیمهتحقیقی که بهائیان در طول تاریخ ١٦٠ سالۀ خود با آن سروکار داشتهاند. ردیهنامۀ مذکور تلاش میکند که رواج تقیه را در دیانت بابی و خصوصاً در دیانت بهائی، بهرغم انبوه اسناد ومدارک ارائهشده، نفی کند. این ردیه برای اثبات فرضیۀ خود قواعد و اصول لازم را مراعات نمیکند. با تأویل لغات آنچه را که برای اثبات ادعا احتیاج دارد فراهم میآورد، در اظهار نظرها اغراق میکند، بر فرضیهها اصرار میورزد، احتمال و امکان وجود معنا و خوانشی دیگر را، غیر از آنچه که به اثبات نظریهاش کمک میکند، در نظر نمیگیرد، بیتوجه از بسیاری جزییات مهم میگذرد، بر زمینهها و سوابق مدارک و مقاصد ونیات شهود کاملاً چشم میپوشد و از بسیاری از شواهد و مدارک بدون دلیل و برهان نتیجه میگیرد. در مجموع، ردیهای است یکبعدی، با دیدی کوتاه که بسیاری از اصول تحقیق را زیر پا مینهد و از محدودۀ تخصصش کاملاً خارج میشود و خوانندهٴ آگاه را وادار میسازد که اعتباری برای این ردیه به عنوان یک نوشتۀ علمی و بیطرف قائل نشود.
[1] کامران اقبال، ”تقیه، ستر و کتمان در دیانتهای بابی و بهائی،“ ایراننامه، سال ٢٨، شمارۀ ٣ (پاییز ١٣٩٢)، ١٧٠-١٩3.
[2] اقبال، ”تقیه، ستر و کتمان،“ 181.
[3] اقبال، ”تقیه، ستر و کتمان،“ 181.
[4] اقبال، ”تقیه، ستر و کتمان،“ 186-187.