پیدایش ”تصور ایرانوطنی“ در عصر صفوی
در این گفتار میخواهیم ببینیم که واژه ”ایران“ به معنای ”وطن“ یا ”ایرانوطنی“ چه تحولی در ادوار ششگانۀ هویت ایرانی در تاریخ ایران پیدا کرده و بهویژه اینکه چرا و چگونه واژۀ ایران در معنای وطن برای نخستینبار در عصر صفوی پیدا شده و به کار رفته است. هویت ایرانی ، که در ”معنای سیاسی“ آن، برای نخستینبار در دورۀ ساسانی تدوین شده و رسمیت یافته بود،[1] با پنج دورۀ دیگر پس از ساسانیان ادامه یافت. این ادوار بدینگونه بودند: عصر دلتنگی و غرور در دوران سلسلههای محلی ایرانی در قرنهای دوم و سوم هجری، عصر خسوف هویت ایرانی در دوران سلسلههای غزنوی و سلجوقی، عصر بازسازی هویت ایرانی در دوران ایلخانان و تیموری، عصر بازگشت هویت ایرانی در دوران صفوی و سرانجام، ”عصر نوین ملیت ایرانی“ در دوران معاصر.[2]
تصور وطن از دورۀ ساسانی تا عصر صفوی
در دورۀ ساسانی، که عصر تدوین رسمی هویت ایرانی بود، برای نخستینبار تاریخ سنتی ایران که شامل عهد اساطیری و عهد تاریخی بود، در خداینامهها یا شاهنامهها به نوشته درآمد و رسمیت یافت. در این میان، واژۀ ”ایران“ در معنای ”کشور ایران“ یا ”مملکت ایران“ برای نخستینبار در تاریخ ایران در القاب اردشیر اول، پایهگذار سلسلۀ ساسانی، دیده میشود؛ ابتدا در اعطای رسمی لقب ”اردشیر، شاهنشاه ایران“ و سپس، در سکههای او. جانشین او، شاپور اول، نیز خود را ”شاهنشاه ایران و انیران“ میخواند. همین لقب را جانشینان پادشاهی ایران، از نرسه تا شاپور سوم، به کار بردهاند. واژۀ ”ایرانشهر“ یا سرزمین پادشاهی ایران نیز در این دوران برای کشور ایران به کار میرفت. در این دوره، به مقامات دولتی نیز القاب شغلی همراه با واژۀ ایران اعطا میشد که از آن جمله بودند فرماندۀ ارتش ایران که لقب ”ایرانسپهبد“ داشت و ریاست مالیه که لقب ”ایرانآمارگر“ داشت و حساب و کتاب دستگاه مالی را نگاه میداشت و ”ایراندبیربد“ که ریاست دستگاه اداری را بر عهده داشت.[3]
حال باید دید که ایرانیان در این دوره هویت خود را چگونه شناسایی میکردند: از راه خاک و یا از راه خون. به گمان ما در این دوران، تودههای مردم یا مهنگان (عوام) هویت خود را با زادگاه خویش و طبقات اشراف و آزادان (خواص) هویت خود را با خون خویش، یعنی با خاندان و تبار خویش که با نژاد ”آریایی“ یا ”ایرانی“ وابسته بود مشخص میکردند، چنان که شاهنامه در پیامد فروپاشی ساسانیان میگوید:[4]
شود بندۀ بیهنر شهریار
نژاد و بزرگی نیاید به کار
از ایران و از ترک و از تازیان
نژادی پدید آید اندر میان
نه دهقان، نه ترک و نه تازی بود
سخنها به کردار بازی بود
در این بیتها فقط طبقۀ دهقانان، که اشراف زمیندار محلی بودند و اکثریت طبقۀ اشراف را تشکیل میدادند، به نژاد ایرانی یا آریایی منسوب میشوند و نه طبقۀ عوام که از آنان به عنوان ”بندۀ بیهنر“ یاد میشود.[5]
دومین دورۀ تحول هویت ایرانی، که آن را ”عصر دلتنگی و غرور“ میخوانیم، با نخستین واکنش گستردۀ ایرانیان در برابر حملۀ عرب آغاز شد. این واکنش که پس از بازیابی اعتماد به نفس ایرانیان با تأسیس سلسلههای مستقل محلی از اواخر قرن دوم پدید آمده بود، احساس دلتنگی برای دوران خوش گذشته و شکوه عصر ساسانی و یادآوری مفاخر قومی و فرهنگی ایران و ثبت آنها به نظم و نثر در ادبیات نوین مکتوب فارسی بود. اما آنچه با نام ایران میآمد، جز یادآوری گذشتههای اساطیری و تاریخی نبود و غالباً ربطی به زمان حال نداشت. چرا که سلسلههای محلی ایرانی، صفاریان و سامانیان، فقط بر بخشی از ایران که در شرق کشور قرار داشت و ازخراسان تا آسیای میانه را در برمیگرفت، فرمانروایی میکردند. بنابراین، تمامیت ایران فقط در دوران پیش از اسلام قابل تصور بود. چنان که در شاهنامه فردوسی، که حماسۀ باشکوه دلتنگی و غرور بود، 700 بار واژۀ ایران و ترکیبهای گوناگون آن در ادوار اساطیری و تاریخیِ پیش از اسلام آمده بود، به خوبی نمایان است.[6]
عصر خسوف هویت ایرانی با برآمدن قبایل ترک در جهان اسلام آغاز شد و هویت دوگانۀ ترک و تاجیک بر عرب و عجم افزون گردید و تعصب اسلامی دودمانهای ترک احساسات قومی را به حاشیه راند. حکومت ترکان در دو مرحله بر هویت ایرانی اثر گذاشت، یکی دورۀ گذار غزنوی و دیگری دورۀ سلطۀ سلاجقه. در دوران سلجوقیان، هویت ایرانی وارد مرحلۀ دوگانهای شد. بدین معنا که از یک سو حماسۀ ایرانی و کاربرد واژۀ ایران در شعر و تاریخنگاری از رونق افتاد و از سوی دیگر، زبان و ادبیات فارسی شکوفا شد و در جوامع اسلامی گسترش یافت و زبان دربار و دیوان گردید. سبب عمدۀ کمرونق شدن کاربرد واژۀ ایران آن بود که سلجوقیان، که خود را شمشیر امپراتوری اسلامی میدانستند، بنیاد نظام سیاسی و دینی گستردهای را گذارده بودند که در آن جایی برای خودنمایی قومی و منطقهای نبود. سلاطین سلجوقی، که از خلیفه فرمان پادشاهی شرق و غرب را داشتند و دین و دولت را قرین کرده بودند، تمایلی به تکیه بر هویت ایرانی نداشتند و از این رو، قلمرو پادشاهی خود را بیشتر ”ممالک و ایالات و بلاد اسلام“ میخواندند.
بالا گرفتن تعصب دینی در این دوران، شاید برای نخستینبار، سبب شد که برخی از شاعران سرچشمههای تعصب قومی ایرانی را که ریشه در دوران پیش از اسلام و آیین زرتشتی داشت، آماج حملات سخت کنند و اساطیر ایرانی را به چالش بگیرند و حتی بر آن تَسخر زنند. در این میان، سنیان متعصب اعتقاد شیعه را به لزوم جانشینی امامان در خاندان پیامبر سخت نکوهش کرده و آن را از بازماندههای باورهای زرتشتیان خوانده و میگفتند که ”ملک نسبت به گبرکان دارند.“ حتی از این هم فراتر رفته، دیار نیاکان خود را پیش از برآمدن اسلام ”دیار گبرکان و کافران“ خواندند و آن را ناپاک دانستند.[7] رواج این دیدگاه که چرخشی بزرگ از تعصب قومی و شبهملی به تعصب ضد قومی بود، کار را بدانجا کشاند که عدهای از شعرا به تمسخر پهلوانان افسانهای ایران پرداختند و اسطورههای ایرانی را که همچون قبالۀ تاریخی اقوام ایرانی بود، افسانههای دروغ نامیدند. این تنش فرهنگی بر سر افسانۀ رستم از همان آغاز حکومت ترکان در زمان سلطان محمود غزنوی با برخورد تندی که میان وی و فردوسی در تاریخ سیستان روایت شده آغاز شد.
و حدیث رستم بر آن جمله است که بوالقسم فردوسی شاهنامه بشعر کرد، و بر نام سلطان محمود کرد و چندین روز همی برخواند، محمود گفت همه شاهنامه خود هیچ نیست مگر حدیث رستم، و اندر سپاه من هزار مرد چون رستم هست. بوالقسم گفت زندگانی خداوند دراز باد، ندانم اندر سپاه او چند مرد چون رستم باشد اما این دانم که خدای تعالی خویشتن را هیچ بنده چون رستم دیگر نیافرید، این بگفت و زمین بوسه کرد و برفت.[8]
این کشاکش فرهنگی در عهد سلاجقه نیز ادامه یافت. از جمله شاعری گمنام که در ابتدا اشعار حماسی ایرانی میسرود، پس از گرویدن به تعصب دینی و از باب تملق در منظومۀ یوسف و زلیخا میگوید:[9]
دلم گشت سیر و گرفتم ملال
هم از گیو و توس و هم از پور زال
که آن داستانها دروغ است پاک
دوصد زان نیرزد به یک مشت خاک
در همین دوران، دو تن از شاعران مشهور، امیرمعزی و انوری، نیز که گویا از نوع ادبی اسطوره و حماسه بیخبر بودند، بر اسطورۀ رستم و سرایندۀ آن میتازند. امیرمعزی، که مدیحهسرایی در بارگاه ملکشاه سلجوقی را در تمام 20 سال سلطنت او و 10 سال در دوران جانشینان او به حد کمال تملق و اغراقهای شاعرانه رسانده است، در مقایسۀ افسانۀ رستم که آن را ”دروغ“ میخواند و افسانۀ ملکشاه سلجوقی که آن را ”راست“ مینامد، میگوید:
من عجب دارم ز فردوسی که تا چندان دروغ
از کجا آورد و بیهوده چرا گفت آن سمر
در قیامت روستم گوید که من خصم توام
تا چرا بر من دروغ محض بستی سربهسر
گرچه او از روستم گفته است بسیاری دروغ
گفتۀ ما راست است از پادشاه نامور[10]
انوری، از شعرای برجسته و اهل حکمت و علوم طبیعی، نیز در نقد فردوسی به خطا میرود و او را با ابنسینا و شاهنامه را با کتاب شِفا در حکمت مقایسه میکند و میگوید:
انوری، بهر قبولِ عامه، چند از ننگِ شعر
راه حکمت رو، قبولِ عامه، گو هرگز مباش
در کمال بوعلی، نقصان فردوسی نگر
هرکجا آمد شِفا، شهنامه گو هرگز مباش[11]
گذشته از آنکه مقایسۀ سرایندۀ اشعار حماسی با نویسندۀ مباحث فلسفی از باب قیاس مع الفارق است، اما انوری در این دو بیت نکتۀ پراهمیتی را بیان میکند و آن محبوبیت شاهنامه فردوسی و داستان رستم در میان عامۀ مردم است. حال اگر نکتهسنجی فلسفی انوری را با مدیحهسرایی اغراقآمیز و سطحی امیرمعزی در کنار هم بگذاریم، شاید نشانی از یک تنش فرهنگی میان دستگاه حاکم و عامۀ مردم در آن دوران به گمان آوریم. نکتهای که شاید بیمناسبت نباشد در اینجا بدان اشاره شود این است که سعدی، که به اهمیت فرهنگی اسطورهها آگاه بود، دربارۀ افسانۀ رستم چنین میگوید:
اینکه در شهنامهها آوردهاند
رستم و رویینهتن اسفندیار
تا بدانند این خداوندان ملک
کز بسی خلق است دنیا یادگار[12]
چهارمین دورۀ هویت ایرانی، که آن را ”عصر بازسازی“ میخوانیم، با برآمدن ایلخانان آغاز شد. برچیدن دستگاه خلافت بغداد، که محور و استوانۀ ”دارالسلام“ جهان اسلام به شمار میآمد و محل احترام سلاجقه بود، با نمدمال کردن آخرین خلیفه عباسی به فرمان هلاکوخان پایان دوران تعصب اسلامی سلجوقیان و آغاز دوران تساهل نسبی ایلخانان را اعلام میکرد. گسترش قلمرو پادشاهی ایلخانان به مرزهای قدیم ایران و علاقه به تاریخ مناطق دیگر جهان به پیدایش تاریخ و جغرافیای جهانی و در نتیجه، مشخص شدن موقعیت تاریخی و جغرافیایی ایران در میان دیگر کشورها و بهخصوص کشورهای اسلامی انجامید. این تحولات فرصت تازهای به تاریخنگاران و جغرافیادانان و اهل قلم داد که هویت تاریخی و جغرافیایی ایران معاصر را برای نخستینبار پس از سقوط ساسانیان در میان دیگر کشورها مشخص کنند و به دورهبندی تازهای از تاریخ سنتی ایران از آغاز آفرینش تا عهد مغول دست یازند. اگر در دورۀ سامانی، که فقط بر خراسان حکم میراندند، همۀ اشارههایی که به ایران میشد به دوران پیش از اسلام بازمیگشت و در اوایل دورۀ غزنوی، که قلمرو آنان تا نواحی مرکزی ایران گسترده بود، اشاره به ایران در شعرهای آن دوران به گونهای مجازی به قلمرو پادشاهی سلطان محمود اشاره داشت، در عهد ایلخانان بود که مفهوم ”ایرانزمین“ به عنوان قلمرو پادشاهی ایران که پهنۀ جغرافیاییاش به دوران پیش از اسلام میرسید، به آثار تاریخی و جغرافیایی راه یافت. این دگرگونیها سبب شد بیاعتنایی به مفاهیم تاریخی و جغرافیایی ایران، که در عهد سلطۀ ترکان سلجوقی پدید آمده بود، کنار نهاده شود و اشاره به ممالک و ایالات و ولایات کشور، که در عهد سلاجقه غالباً ”ممالک یا ایالات اسلام“ دانسته میشدند، در عهد مغول ”ممالک یا ایالات ایران“ شناخته شوند.
اما اهمیت تاریخنگاری و جغرافیای تاریخی این دوران محدود به استفادۀ مکرر از ”ایران“ و واژههای مرتبط با آن و حتی تأکید دوباره بر واژۀ ایرانزمین و بازیابی آن نبود. اهمیت این دوره را باید در بازسازی دورهبندی چهارمرحلهای تاریخ قومی و شبهملی پیشامدرن ایران برحسب تداوم تاریخ دودمانی از آفرینش تا دوران مغول دانست.
پیشگام این روایت تازه قاضی ناصرالدین بیضاوی، مؤلف کتاب کوچک (حدود 95 صفحهای) اما بسیار پراهمیت و تأثیرگذار نظامالتواریخ و پس از او حمدالله مستوفی، مؤلف تاریخ گزیده، بودند.[13] بیضاوی از چهرههای شاخص علمای دین شناخته میشد که با عنوان قاضیالقضات فارس در اوایل دورۀ ایلخانی خدمت میکرد و از استادان بزرگ زبان عربی و فقه اسلامی به شمار میآمد. از بیضاوی آثار مشهوری به زبان عربی در زمینۀ حکمت الهی، فقه اسلامی و دستور زبان عربی برجای مانده است. تفسیر مشهور بیضاوی نیز از نوشتههای اوست. یگانه اثر بیضاوی به فارسی همین کتاب تاریخ است. هدف او ـ که هم از نام کتاب و هم از مطالب مقدمۀ آن و هم از شیوۀ دورهبندی تاریخی و حجم هر یک از دورهها و هم از نحوۀ بیان مطالب و تعریف دوره برمیآید ـ آن است که تاریخ دودمانهای پادشاهی ایران را در عرصههای تاریخ و جغرافیا به اختصار تدوین و تنظیم کند تا تداوم و تحول آن را از آفرینش حضرت آدم تا ظهور ایلخانان بهگونهای بیوقفه نشان دهد. از همین روست که بیضاوی چهارپنجم مطالب کتاب را به پادشاهان ایران اختصاص داده است؛ از کیومرث، نخستین پادشاه اساطیری که در جهان پادشاهی آورد، تا نخستین ایلخانان یعنی هلاکوخان و آباقاخان. با این همه، برای پیوند دادن عهد اساطیری تاریخ سنتی ایران به عهد اساطیری در ادیان ابراهیمی، در فصل اول، پس از یک مقدمه فقط در 5 درصد کتاب به شرح انبیا و اوصیا و حکما میپردازد. در فصل دوم است که به تفصیل و در 38 درصد کتاب به ”ذکر ملوک فرس و مشاهیر انبیاء و اکابر و علماء که در ایام ایشان بودهاند“ میپردازد. آنگاه برای تسجیل تداوم تاریخ ایران بهرغم دو قرن فترت، فصل سوم کتاب را، که 18 درصد کتاب است، به شرح خلفای راشدین و بنیامیه و بنیعباس اختصاص میدهد. در فصل چهارم، که 35 درصد کتاب را شامل میشود، به ”اخبار سلاطین عظام و ملوک کرام که در ممالک ایران به استقلال پادشاهی کردند“ میپردازد و میگوید که ”در خلافت بنیعباس نُه طایفهاند: صفاریه، سامانیه، غزنویه، غوریه، دیالمه، سلجوقیه، ملاحده، سلغریه، خوارزمیه و مغول.“
شیوۀ تازۀ بیضاوی در تدوین تاریخ ایران را حمدالله مستوفی در کتاب پرتأثیر تاریخ گزیده[14] به تفصیل به کار برده است. مستوفی برای آنکه حکومت سلسلههای پادشاهی را که هر یک فقط بر بخشی از ایران فرمانروایی داشتند به تاریخ ایران پیوند دهد، از مفهوم تازهای استفاده میکند و میگوید در ”بعضی از ایران“ یا ”در اکثر ایران“ و یا ”در تمامت ایران“ حکومت کردند. تأثیر نظامالتواریخ و تاریخ گزیده را میتوان از شمار نسخ خطی بهجامانده از این دو کتاب در مقایسه با سه اثر بااهمیت آن دوران دریافت: تاریخ گزیده 95 نسخه، نظامالتواریخ 58 نسخه، تاریخ بناکتی 31 نسخه، طبقات ناصری 23 نسخه و مجمعالانساب 13 نسخه. این دو کتاب شیوۀ تازۀ تدوین تاریخ سنتی ایران را بین اهل قلم رواج دادند و بر تاریخنگاری ایران تا اواخر قاجاریه تأثیری بسزا گذاشتند.
دورهبندی چهار مرحلهای تاریخ ایران از نخستین شاه ایران تا عصر مغول
نسبت به درصد مطالب هر دوره در نظامالتواریخ و تاریخ گزیده
دورهبندی تاریخ ایران | نظامالتواریخ | تاریخ گزیده |
1. پیامبران | 5 | 9 |
2. پادشاهان ایران پیش از اسلام | 38 | 9 |
3. پیامبر اسلام و خلفا | 18 | 40 |
4. پادشاهان ایران پس از اسلام | 39 | 42 |
درصد کل | 100 | 100 |
کل برگها | 95 | 606 |
پنجمین دورۀ تحول هویت ایرانی با برآمدن صفویه آغاز شد. شاه اسماعیل در مقام ”مرشد کامل“ صوفیان قزلباش و شاهنشاه ایران، تشیع را به مذهب رسمی امپراتوری خود برگزید و آن را به یاری شمشیر آختۀ قبایل ترکمان در سراسر ایران رواج داد. بدینگونه، اگر در دوران ایلخانان برای نخستینبار پس از دورۀ ساسانی مفهوم ”ایرانزمین“ احیا شد، در عصر صفوی بود که برای نخستینبار پس از افول ساسانیان پایههای پنجگانۀ تاریخی، جغرافیایی، سیاسی، فرهنگی و دینی این مفهوم نیز که در عصر ساسانیان تدوین و ثبت شده بود، برای آن فراهم آمد. انتخاب تشیع به عنوان مذهب رسمی ایران، که همزمان با رشد امپراتوریهای اسلامی سنی در غرب و شرق و جنوب شرقی ایران بود، سبب شد که مذهب شیعه از عوامل مشخصۀ هویت ایرانی در جهان اسلام شناخته شود. مشخص شدن مرزهای امپراتوریهای صفوی، عثمانی (روم) در غرب و اوزبک در شرق و و گورکانیان هند در جنوب شرقی ـ با همۀ دست به دست گشتن مناطق مرزی ـ سبب شد تا رفتوآمد میان آنها حرکت از یک امپراتوری به امپراتوریهای دیگر تصور شود. آنچه این رفتوآمدها و ارتباطها را تسهیل میکرد، اشاعۀ زبان فارسی به مثابه زبان رسمی دستگاههای دیوانی در این امپراتوریها بود.
تصور ”ایران“ در تاریخنگاری صفوی
چنان که در بررسی تاریخنگاری ایلخانی و تیموری دیدیم، پدیدۀ تازۀ آن دوران کاربرد ”ایران“ برای قلمرو پادشاهان معاصر بود و نه برای اطلاق به پدیدهای تاریخی در دوران پیش از اسلام. بنابراین، کاربرد مفهوم ”ایران“ که در دوران سلاجقه از رونق افتاده بود و ایالات آن به صورت ”ممالک اسلام“ یا ”ایالات و ولایات اسلام“ نام برده میشدند، در دورۀ ایلخانان در قالب ”ایالات و ولایات ایران“ بازسازی شد. این مفهوم تازه از ایران نه فقط به فراوانی در تاریخنگاری ایلخانی و تیموری دیده میشود، بلکه کاربرد آن در دوران صفوی نیز ادامه پیدا میکند. حال باید ببینیم که اشارههای فراوان به چه مضامینی دربارۀ ایران معاصر نویسنده اشاره دارند و در دورۀ صفوی چه تحولی در این مضامین پدید آمد. مضامین تاریخی مذکور را در کل میتوان به سه مضمون عمده بخش کرد: یکی اشاره به جغرافیای سیاسی ایران همچون کشور ایران، مملکت ایران، ایرانزمین، پادشاهی ایران یا ملک ایران، ممالک ایران و مانند اینها. دو دیگر اشاره به مقامات ایران همچون فرمانروایان و پادشاهان و سلاطین و امرا و وزرای ایران. سه دیگر اشاره به مردم ایران همچون ایرانیان، اهالی ایران، مردمان ایران و ساکنین ایران یا عجم و تازیک.
آثار عمدۀ تاریخ نگاری این دوران نیز همچون عهد ایلخانان اشارههای فراوان به ”ایران“ دارند، از جمله عالمآرای شاهاسماعیل، که نویسندهای گمنام آن را در آغاز حکومت سلسلۀ صفوی تألیف کرده است، 36 بار از ”ایران“ و مُلک ایران سخن میگوید.[15] در عالمآرای شاهطهماسب نیز،[16] که آن را هم نویسندهای گمنام نوشته است، بیش از 60 بار به ایران و یکبار به ایرانیان اشاره شده است. احیاءالملوک، تألیف ملکشاه حسین سیستانی،[17] شامل تاریخ سیستان از ادوار باستانی تا 1027ق، نزدیک به 70 بار به واژههای مرتبط با ایران میپردازد که 55 بار آن به دوران پیش از اسلام و 15 مورد آن به ایران پس از اسلام اشاره میکند. گاه نیز احساسات ایرانپرستانۀ نویسندۀ کتاب غلیان میکند. از جمله اینکه در ذکر یکی از وقایع تاریخی میگوید:
چون سلاطین جوجینژاد توران از سر عهد و پیمان مصالحه و توطن در قهستان گذشته و به سیستان آمدند، از در و دیوار این مضمون به گوش هوش مستمعان میرسید که،
دلیران ایران مگر مردهاند
که تورانیان سر برآوردهاند
در آثار تاریخی دیگر این دوران نیز اشاره به ایران به فراوانی دیده میشود، از آن جمله است در تاریخ عالمآرای عباسی،[18] تألیف اسکندربیگ ترکمان، که بیش از 100 بار به ایران و ترکیبهای گوناگون آن اشاره شده است که جملگی به مفهوم سیاسی ایران معاصر نویسنده اشاره دارند. در این میان، بیش از 65 بار به سرزمین ایران و ترکیبهای گوناگون آن پرداخته شده است و 15 بار به مقامات ایران و بقیه اشارات هم به رفتوآمد به کشورهای همسایه و مردم ایران برمیگردد. خُلد برین،[19] تألیف محمدیوسف واله اصفهانی در تاریخ دوران صفوی، نیز بیش از 46 بار به ایران اشاره میکند که 26 بار آن به مفاهیم جغرافیایی و 11 بار آن به مقامات ایران و 3 بار هم به مردم ایران اشاره میکند و بقیه به رفتوآمد میان ایران و کشورهای همسایه که در بخش بعد بدان خواهیم پرداخت.
جامع مفیدی، تألیف محمدمفید مستوفی بافقی، نیز بیش از 30 بار به ایران و حدود 50 بار به عجم اشاره میکند که 12 بار به مفاهیم سرزمینی و 10 بار به مقامات عالیه و از جمله به شاهنشاه ایران اشاره دارد و بقیه نمونهها ناظر به رفتوآمد میان ایران و کشورهای همسایه است که بعداً بدان خواهیم پرداخت.[20] محمدمفید در مختصر مفید،[21] که ”در احوالِ بلادِ ولایتِ ایران“ تألیف کرده بود، بیش از 30 بار به ایران و عجم اشاره کرده است. او در فهرست ”ولایات ایران“ میگوید که ”اصحاب تحریر در زمین ایران پانصدوشصتوپنج شهر و ولایت و بیستوپنج قلعه و سیصدوسه جزیره و چهار بندر به شمار آورده.“ در توضیح جزایر نیز میگوید: ”آنچه از حساب ملک ایران گرفتهاند و مردمنشین و آباد است بیستوسه است.“ محمدمفید در شرح حدود ایران از نزهتالقلوب حمدالله مستوفی پیروی میکند. علاوه بر این، به دفعات از شخصیتهای اسطورهای و افسانهای ایرانی به عنوان بنیانگذاران تعداد فراوانی از شهرها در یزد، عراق، فارس، آذربایجان و دیگر بخشهای ایران نام میبرد و سرانجام فهرست سودمندی از جزایر ایرانی در خلیج فارس و دریای عمان در اختیار خوانندگان قرار میدهد. در این آثار اشاره به مردم ایران کمتر دیده میشود. با این همه، تاریخ عالمآرای عباسی به ”ایران و ایرانیان،“ ”اهل ایران“ و ”احوال ایرانیان“ و گاه به ”عجم“ و ”تازیک“ اشارههایی دارد.
یکی از مشخصات هویت ایرانی در عهد صفوی آن است که بعد از دوران رکود اشاره به ”ایران“ در شعر دوران سلجوقی و ایلخانی و تیموری، در دوران صفوی این اشارهها در اشعار شاعران فراوان میشود. چنانکه در تذکرهها و اشعار شعرایی که در تذکرۀ میخانه آمده است،[22] بیش از 77 بار از ”ایران“ و ترکیبهای گوناگون آن یاد شده و در کاروان هند، که تذکرۀ شعرای ایرانی در هند است، بیش از 200 بار ”ایران“ و سفر شعرای ایرانی به هند آمده است. میانگین اشارۀ کتابهای تاریخی دورۀ صفوی به واژۀ ایران و مفاهیم مرتبط با آن به 62 بار میرسد.
با این همه، اهمیت تاریخنگاری این دوران فقط محدود به فراوانی کاربرد مفهوم ایران و ترکیبهای گوناگون آن، که تازگی هم نداشت، نیست، بلکه اشارههایی است که برای نخستینبار در تاریخ ایران به نمونههای فراوانی از رفتوآمد ایرانیان به کشورهای اسلامی همسایه دارد، همچون ماوراءالنهر در شرق و روم (امپراتوری عثمانی) در غرب و بهخصوص به هند. این رفتوآمدها هم ”تصور ایران“ را در ذهن مسافران متبلور میکرد و هم سبب شده بود تا گروهی از مسافران هند درد غربت را احساس کنند و حدیث ”حب الوطن من الایمان“ را که تا آن دوران غالباً برای شهر زادگاهشان به کار میبردند، برای نخستینبار به ایران تعمیم دهند و مفهوم تازهای بر ”تلقی قدما از وطن“ بیفزایند. رفتوآمد میان ایران و سه کشور همسایه 22 بار در تاریخ عالمآرای عباسی آمده است، از جمله اینکه ”در ایران توقف نتوانست به جانب هند رفت“ یا ”از کشمیر به ایران آمده“ یا ”روی به جانب ایران آورده“ یا ”توقف در ایران را محال دانسته به عتبات عالیات رفت“ یا اینکه ”در کسوت قلندران از ملک ایران بیرون رفته“ یا ”چون خان عالم . . . به ایران آمد“ یا ”آمدن میرمحمدامین از هند به ایران و رفتن او به هند ثانیاً.“[23]
در خُلد برین نیز 6 بار به رفتوآمد میان ایران و کشورهای همسایه اشاره شده است، از جمله اینکه ”در ماوراءالنهر تحصیل کمال نموده به ایران آمد“ یا ”توقف در ایران محال نموده و طریق سفر به جانب ماوراءالنهر آورد“ یا ”از ایران به روم رفتم و پس از دو سال اقامت به ایران کشیدم“ یا ”قدم به مملکت ایران گذاشته و قلعۀ ایروان را به حیطۀ ضبط و تسخیر درآورد.“[24]
کتاب دیگری که از بابت رفتوآمد میان ایران و کشورهای همسایه اهمیت دارد جامع مفیدی است که 12 نمونه را گزارش کرده است. از جمله ”تورانیان از آب عبور نموده به طرف ایران آمدند“ یا ”از حیدرآباد عنان عزیمت به جانب ایران انعطاف فرمود“ یا ”از آنجناب خبری به ایران نرسید“یا اینکه ”عزم مراجعت به بلاد ایران جزم نمود“ یا ”در بدایت حال سفر هند اختیار نموده چندگاه در آن ملک سیر نموده . . . به وطن مألوف مراجعت کرده.“[25]
تعمیم ”حبالوطن“ به ایران
نگاهی به این آثار نشان میدهد که فراوانی رفتوآمد میان ایران و هند و اقامت طولانی گروه بزرگی از شعرای ایرانی در آن کشور سبب شد تا حالت دلتنگی برای کشورشان پیدا کنند و حدیث ”حب الوطن من الایمان“ را که تا آن زمان عمدتاً مختص زادگاهشان و گاه متوجه عالم اسلام یا عالم ملکوت بود، برای نخستینبار به کشورشان ایران اطلاق کنند.
با آنکه حدیث ”حب الوطن من الایمان“ را ایرانیان از دیرباز برای زادگاه خود به کار میبردند، چنان که سعدی آن را ”حدیثی صحیح“ مینامد،[26] اما تا دورۀ صفوی در مجموعههای احادیث رواج نداشت. شفیعی کدکنی دربارۀ این حدیث میگوید: ”در متون روایی اهل سنت به دشواری دیده میشود و از شیعه، محمدتقی مجلسی در بحارالانوار و شیخ عباس قمی در سفینهالبحار آن را نقل کردهاند . . . هیچ بعید نیست که این روایت از برساختههای ایرانیان باشد. جاحظ هم [در الحنین الی الاوطان] از آن یاد نکرده است.“[27]
جاحظ، که عشق به وطن را در معنی زادبوم فرد در اقوام گوناگون بررسی کرده است، میگوید: ”ایرانیان معتقدند که از علائم رشد انسان این است که نفس به زادگاه خویش مشتاق باشد.“[28] اما سبب اینکه این حدیث به احتمال از برساختههای ایرانیان باشد آن است که ایرانیان غالباً هویت خود را بر مبنای خاک معین میکردند و نه بر مبنای خون که وجه عمدۀ تعیین هویت قبایل عرب بود. غالب مفسران بزرگ اوایل دورۀ اسلامی آیۀ شعوب را شامل دو گروه عمده میدانند. یکی ”قبایل“ که شامل کسانی است که ”رابطۀ خونی“ با هم دارند و عمدتاً شامل قبایل عرب است و دیگر ”شعوب“ که ”رابطۀ خاکی” با هم دارند و شامل عجم است که غالباً بر ایرانیان (اهل فُرس) اطلاق میشد.
از جمله مشاهیری که دربارۀ آنان حدیث حُبالوطن در معنی ”ایرانوطنی“ به کار رفته، میرمحمدامین است که ”ملازمت قطبشاه . . . اختیار نموده و بنا بر ظهور کاردانی به مرتبۀ وزارت که به عرف آنجا میرجمله مینامند رسیده و صاحب ثروت و مکنت شده بود . . . حب وطن و آرزوی آمدن به ایران و خوشیهای اصفهان و ادراک پایبوس شاهنشاه زمان در دل رسوخ تمام داشت،“ به ایران میآید، اما دوباره ”جلاء وطن اختیار نموده“ روانۀ دیار هند میشود.[29]
جامع مفیدی نیز چند نمونه از تعمیم مفهوم ”وطن“ و حدیث ”حبالوطن“ را به کشور ایران گزارش میکند. از جمله آنکه میرزااسحقبیگ که ”پای در وادی غربت نهاده به بلاد هند توجه نمود . . . فرمانفرمای آنجا او را طلب داشته . . . و به منصبی لایق مقرر نمود،“ اما بعد از چند سال ”حب وطن از خاطر خطیرش سر زده و با الحاح و مبالغۀ بیشمار رخصت معاودت به بلاد ایران یافت.“[30] یکی از نمونهها که در جامع مفیدی آمده شرح سفر نویسندۀ کتاب، محمدمفید، به هند است که میگوید: ”خیال سفر هند در ضمیر منیرش پیدا شد“ و در دربار ”سلطانعبدالله قطبشاه به غایت انعام و اکرام نوازش یافته به اصناف اشفاق و اعطاف ظاهر گردانیدند و پس از روزی چند به مقتضای حدیث ’حب الوطن من الایمان‘ عنان انصراف به جانب بلاد ایران انعطاف داد.“[31]
به آهنگ ایران نوایی بزن / نوای وطنآشنایی بزن
چنان که اشاره کردیم، هیچیک از این نمونهها به پای داستانهای پرسوز و گداز شمار فراوانی از شاعران ایرانی نمیرسد که از عهد شاهطهماسب از بد حادثه به هند پناه برده بودند. سبب عمدۀ آغاز مهاجرت شعرا در این دوران آن بود که شاهطهماسب نسبت به شعرا بیالتفات شده بود و آنان را از خود میراند؛ چنان که در تاریخ عالمآرای عباسی آمده است: ”در اوایل حال حضرت خاقان جنتمکان را توجه تمام به حال این طبقه بود . . . و در اواخر ایام حیات که در امر معروف و نهی منکر مبالغه میفرمودند، چون این طبقه علّیه را وسیعالمشرب شمرده از صلحاء زمرۀ اتقیا نمیدانستند، زیاد توجهی به حال ایشان نمیفرمودند و راه گذرانیدن قطعه و قصیده نمیدادند.“[32]
گذشته از سیاست گریز از وطن که در زمان شاهطهماسب سبب عمدۀ مهاجرت گروه بزرگی از شعرا به دربار پادشاهان و امرای هند بود، عامل دیگر رفاه مادی در هند و جاذبۀ فرمانروایان گورکانی هند، که دستگاهی گسترده برای شعرای فارسی زبان فراهم کرده بودند، سبب شد که حدود 750 تن از شعرای ایرانی که تذکرههای آنان را احمد گلچین معانی با دقت و امعان نظر در دو مجلد در 1650 صفحه گرد آورده است، به هند مهاجرت کنند. بسیاری عطای وطن مألوف را به لقایش بخشیدند و گروهی دگر به مصداق ”حب الوطن من الایمان“ با سوزوگداز عاشقانه به بدگویی هند و ستایش ایران به منزلۀ وطنشان پرداختند. نگاهی به احساسات و عواطف این گروه از شاعران را با نقل ابیاتی از قصیدهای که میرسنجر کاشانی در عشق به وطن سروده است آغاز میکنیم:
بده ساقی آن جام خورشید را
ز رحمت بیامرز جمشید را
مغنی دمی زین ملالم برآر
به حالم رسان و ز قالم برآر
تویی بلبل مست این بوستان
علیرغم زاغان هندوستان
به آهنگ ایران نوایی بزن
نوای وطنآشنایی بزن[33]
از دیگر شاعرانی که با سوزوگداز آرزوی بازگشت به ایران میکنند، عبدالبنی فخرالزمانی قزوینی است که چنین میسراید:
جنونم مگر سوی جانان برد
ز هندوستانم به ایران برد
الهی به اعزاز و اکرام تو
به لطف و به قهر و به انعام تو
که عبدالبنی را به ایران رسان
بدرگاه شاه خراسان رسان
و آنگاه که رشتۀ نظم را به اینجا میرساند، سروشی در دلش پدید میآید:
که ای آرزومند ایرانزمین
ز هجر وطن چند باشی حزین
ترا هست اگر میل گشت وطن
برو بر در خان لشکرشکن
ز امداد آن خان والامقام
به ایران روی خوشدل و دوستکام[34]
صلایی اسفراینی نیز از شعرایی است که عطای هند را به لقایش میبخشد و آرزوی بازگشت به ایران میکند:
عطای هند و لقایش به یکدیگر هشتم
خدا نصیب کند سیر کشور ایران
گذشته از آرزوی دیدار ایران، آنچه در این بیت اهمیت دارد استفاده از واژۀ ”کشور ایران“ است که گاهگاه در آثار این عصر دیده میشود.
مولانا صوفی مازندرانی که از شعرای بنام نیمۀ اول قرن یازدهم هجری بود، به دربار اکبرشاه راه یافت، از جمله اقطاب صوفیان بود که اشتیاق ایران در دل داشت:
جانی دارم به روی یاران مشتاق
چونان که بود کِشته به باران مشتاق
زانگونه که دوزخیست مشتاق بهشت
در هند نشستهام به ایران مشتاق[35]
مخفی خراسانی در ستایش طالب آملی از ایران نیز یاد میکند:
تا طلبکار سخن شد نکتهسنج معرفت
همچو طالب طالبی از خاک ایران برنخاست
مسیح کاشانی، متخلص به مسیح و معروف به حکیم رکنا، ”از استادان سخن در زمان خود بوده و پیش از مهاجرت به هند نزد شاهعباس اول کمال تقرب داشته است.“[36] او احساساتش را بدینگونه بیان میکند:
به ملک هند همان طوطی شکستهپرم
که نیست قوت پرواز کشور دگرم
چو من به خاک سیه در نشسته باد کسی
که شد ز گلشن ایران به هند راهبرم
اوجی نطنزی در منقبت حکیم رکنا، هنگامی که از هند به زیارت حرمین شریفین رفت و به ”ایراندیار“ بازگشت، میگوید:
میان همنفسان خواستم مسیحا را
هزار شکر که دیدم حکیم رکنا را
سفینۀ سخن از ورطه بر کنار آمد
گذر به ساحل ایران فتاد دریا را[37]
صائب تبریزی از بزرگترین شاعران عصر صفوی بود که به هند سفر کرد و از مال دنیا بهره برد، اما به مصداق ”حب الوطن من الایمان“ به ایران بازگشت. وی احساس خود را بدینگونه بیان کرده است:[38]
داشتم شکوه ز ایران، به تلافی گردون
در فرامُشکدۀ هند رها کرد مرا
آنگاه میگوید:
صائب از سوختگی گر به سرت دودی هست
مشت خاک سیه هند به ایران ندهی
هند چون دنیای غدّارست و ایران آخرت
هر که نفرستد به عقبی مال دنیا غافل است
در این میان، برخی از شعرا زندگی در هند را به ایران ترجیح میدهند. از آن جمله است کلیم همدانی، ملکالشعرای دربار شاهجهان و از مشاهیر شعرای قرن یازدهم هجری. او دوبار به هند سفر کرد، اما پس از چندی ”او را یاد وطن دامنگیر شد“ و در 1028ق به ایران بازگشت و این ابیات را با پشیمانی سرود:[39]
به ایران میرود نالان کلیم از شوق همراهان
به پای دیگران همچون جرس طی کرده منزل را
نقاب غنچه بگشاده، می و معشوق آماده
عجب گر زندهرود اکنون تواند ز اصفهان رفتن
نه تاراج خزانی بود و نه آسیب خار اینجا
به جز آوراگی باعث چه بود از آشیان رفتن
سرانجام سفرۀ دلش را میگشاید و میگوید:
اسیر هندم و زین رفتن بیجا پشیمانم
با همین احساس است که طالب آملی در مقایسۀ ایران و هند میگوید:[40]
هندو نبرد به تحفه کس جانب هند
بخت سیه خویش به ایران بگذار
طالب از گلشن ایران چو هوایی گردید
به دو بر هم زدن بال به توران افتاد
طالب این نشئۀ فیضی که به هندستان یافت
شرم بادش که اگر یاد ز ایران آرد
باید توجه داشت که همین اشارهها، خواه در فراق از ایران و عشق به آن و خواه برای سرزنش از آن، حکایت از پیدایش نوعی تلقی تازه از ایران دارند که تا حدی به تصور وطن در عصر جدید شباهت داشت؛ بدین معنی که ”عشق به ایران“ را بر عشق به زادگاه (شیراز یا اصفهان) افزود.
خلاصه و نتیجه
خداینامهها یا شاهنامههایی که در 50 سال آخر دورۀ ساسانی برای نخستینبار از تاریخ شفاهی به نوشته درآمدند و چگونگی پیدایش ایران و ایرانیان را از نخستین انسان (یا نخستین پادشاه) تا سلسلههای اسطورهای پیشدادیان و کیانیان و سلسلههای تاریخی اشکانیان و ساسانیان تدوین کردند و آن را تا به امروز به خاطرۀ تاریخی ایرانیان سپردند، از ایران و ایرانزمین و ایرانشهر فقط به منزلۀ یک واحد سیاسی یکپارچه در دوران پیش از اسلام سخن میگفتند. حال آنکه سلسلههایی که پس از فروپاشی ساسانیان در دوران اسلامی تا عصر مغول در ایران فرمانروایی داشتند در بیشتر موارد فقط بر بخشی از ایران حکمرانی میکردند. از این رو، ”کشور ایران“ به منزلۀ یک واحد یکپارچۀ سیاسی در دوران آنان قابل تصور نبود. یگانه استثنایی که در این دوران وجود داشت عصر سلجوقی بود که به قول حمدالله مستوفی ”بر تمامت ایران“ حکمرانی کردند. اما در دورۀ سلاجقه، که سنگ اسلام را به سینه میزدند، جایی برای تبلور هویتهای قومی نبود. بنابراین، در دوران مغول بود که ”تمامیت ارضی ایران“ با پایان امپراتوری اسلامی قرین شد و تصور ایرانزمین از نو شکوفا گردید.
از آنجا که اساس هویت جمعی تمایز و مرزبندی میان ”خودی“ و ”بیگانه“ است، تا هنگامی که جهان اسلام (دارالسلام)، هر چند به ظاهر، در لوای خلفای عباسی برقرار بود، مفهوم وطن، افزون بر زادگاه، تصور فراگیر ”وطن اسلامی“ را نیز در بر میگرفت. از این رو، هنگامی که ناصرخسرو یا سعدی به سیر و سیاحت میپرداختند، این احساس را داشتند که از یک شهر اسلامی به شهر اسلامی دیگری سفر میکنند. در چنین تصویری، جایی برای تصور ”کشور ایران،“ که غالباً هر بخشی از آن زیر سلطۀ سلطان یا امیری بود، وجود نداشت.
با پایان یافتن امپراتوری خلفای عباسی و پیدایش امپراتوریهای ایلخانان و صفویه در ایران و امپراتوری عثمانی در آسیای صغیر و امپراتوری گورکانیان در هند و ازبکان در آسیای میانه، مرزبندی مشخص تازهای در جهان اسلام پدید آمد و با یکپارچه شدن سرزمینهای ایران در این دوران، رفتوآمد از ایران به امپراتوریهای همسایه به جای سیروسفر در بلاد اسلام بهصورت سیروسیاحت در میان این امپراتوریها در نظر میآمد. البته اعتلای زبان و ادب فارسی به مثابه زبان مشترک دربار و دیوان و شعر و ادب در جهان اسلام این رفتوآمدها را آسان میکرد و مشوق اهل قلم به سیروسیاحت در کشورهای همسایه بود.
بنابراین، پدید آمدن تمامیت ارضیِ ایران همزمان با فروپاشی خلافت عباسی همراه با انتخاب تشیع به عنوان مذهب رسمی ایران و پیدایش امپراتوریهای چهارگانه و گسترش زبان فارسی در آنها از عوامل اساسی در پیدایش تصور ”ایران“ به منزلۀ ”وطن“ در این دوران شد و مفهوم تازهای به مفاهیم سهگانۀ ”تلقی قدما از وطن،“ یعنی زادگاه و وطن اسلامی و وطن ملکوتی افزود و راه را برای تحول مفهوم جدید وطن در عصر جدید هموار کرد که آن را مفهوم وطن در عصر ”هویت ملی“ مینامیم.[41]
[1] با آنکه ابعاد فرهنگی و دینی و قومی هویت ایرانی در دوران هخامنشی پدید آمده بود، اما در عهد ساسانیان بود که ”بعد سیاسی ایران“ نیز بر آن افزوده شد. بنگرید به
Gherardo Gnoli, The Idea of Iran: An Essay on Its Origin (Roma: Istituto Italiano per Medio ed Estremo Oriente, 1989).
[2] برای آگاهی از ادوار ششگانۀ هویت ایرانی بنگرید به احمد اشرف، ”هویت ایرانی به سه روایت،“ ایراننامه، سال 24، شمارۀ 2-3 (تابستان و پاییز 1387)، 251-271.
[3]برای آگاهی از هویت ایرانی و مفهوم ایران و ایرانشهر در عصر ساسانی بنگرید به
Gnoli, “Iranian Identity ii. In Pre-Islamic Period.” See also “Aryans,” “Eran,” “Eran-Wez” and “Dehqan” at iranicaonline.org
[4] ابوالقاسم فردوسی، شاهنامه، به کوشش جلال خالقی مطلق (نیویورک: بنیاد میراث ایران، 1386)، دفتر 8، 418-419.
[5] برای درک بهتر این نکته بنگرید به نامۀ تنسر به گُشنَسپ، تصحیح مجتبی مینوی (تهران: خوارزمی، 1354) 57 و 64-65.
[6]برای آگاهی بیشتر از ادوار هویت ایرانی پس از اسلام و منابع و مآخذ آن بنگرید به
Ahmad Ashraf, “Iranian Identity iii. Medieval Islamic Period,” in Encyclopædia Iranica, vol. 13, 507-522.
[7] به نقل از ذبیحالله صفا، تاریخ ادبیات در ایران (چاپ 3؛ تهران: فردوسی، 1339)، جلد 2، 98.
[8] تاریخ سیستان، تصحیح ملکالشعرا (تهران: بینا، 1314)، 7.
[9] به نقل از صفا، تاریخ ادبیات در ایران، جلد 2، 99.
[10] محمدبن عبدالملک امیرمعزی، کلیات دیوان امیرمعزی نیشابوری، تصحیح محمدرضا قنبری (تهران: انتشارات زوار، 1385)، 247.
[11] علیبن محمد انوری ابیوردی، دیوان انوری، تصحیح محمدتقی مدرس رضوی (تهران: 1337)، جلد 2، 659.
[12] مصلحالدین عبدالله سعدی شیرازی، کلیات سعدی، به اهتمام محمدعلی فروغی (تهران: امیرکبیر، 1362)، 724.
[13]قاضی ناصرالدین ابوسعید عبداللهبن عمر بیضاوی، نظامالتواریخ، به تصحیح و اهتمام بهمن میرزاکریمی (تهران: مطبعۀ فرهومند برادران علمی، 1313). همچنین، دربارۀ اهمیت این کتاب بنگرید به
Charles Melville, “From Adam to Abaqa: Qāḍī Baiḍāwī’s Rearrangement of History,” in Studia Iranica, 30:1 (2001), 67-86.
[14]حمدالله مستوفی قزوینی، تاریخ گزیده، به اهتمام عبدالحسین نوایی (تهران: امیرکبیر، 1339).
[15] عالمآرای شاهاسماعیل، تصحیح اصغر منتظرصاحب (تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1349).
[16] عالمآرای شاهطهماسب، به کوشش ایرج افشار (تهران: دنیای کتاب، 1370).
[17] ملکشاه حسینبن ملک غیاثالدین محمدبن شاه محمود سیستانی، احیاءالملوک، به اهتمام منوچهر ستوده (تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1344)، 363.
[18] اسکندربیگ ترکمان، تاریخ عالمآرای عباسی، به کوشش ایرج افشار (تهران: امیرکبیر، 1355-1356).
[19] محمد یوسفبن حسین واله اصفهانی، خلد برین: ایران در روزگار صفویان، به کوشش میرهاشم محدث (تهران: بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، 1372).
[20] محمدمفید مستوفی بافقی، جامع مفیدی، به کوشش ایرج افشار (تهران: کتابفروشی اسدی، 1340)، جلد 3، 155، 409، 453 و 454.
[21] محمدمفید مستوفی بافقی، مختصر مفید در احوال بلاد ولایت ایران، به کوشش سیفالدین نجمآبادی (Wiesbaden: Ludwig Reichert, 1989).
[22]عبدالنبیبن خلف فخرالزمانی، تذکرۀ میخانه، تصحیح احمد گلچین معانی (تهران: شرکت نسبی اقبال و شرکا، 1340). بیش از دو سوم شعرایی که تذکرۀ آنها در این کتاب آمده است از معاصران مؤلف کتاب بودهاند.
[23] اسکندربیگ ترکمان، عالمآرای عباسی، 155، 187، 220، 272، 883 و 993.
[24] واله اصفهانی، خلد برین، 425، 432، 640 و 709.
[25] مستوفی بافقی، جامع مفیدی، جلد 3، 155، 409، 453 و 454.
[26] ”سعدیا حب وطن گرچه حدیثی است صحیح / نتوان مرد به سختی که من اینجا زادم“ بنگرید به مصلحالدینبن عبدالله سعدی شیرازی، کلیات سعدی، به اهتمام محمدعلی فروغی (چاپ 3؛ تهران: امیرکبیر، 1362)، 548.
[27] محمدرضا شفیعی کدکنی، ”تلقی قدما از وطن،“ الفبا، دورۀ 1، شمارۀ 2 (1352)، 12.
[28] به نقل از شفیعی کدکنی، ”تلقی قدما از وطن،“ 24.
[29] اسکندربیگ ترکمان، عالمآرای عباسی، 883.
[30] مستوفی بافقی، جامع مفیدی، 475.
[31] مستوفی بافقی، جامع مفیدی، 804.
[32] اسکندربیگ ترکمان، عالمآرای عباسی، 178.
[33] فخرالزمانی قزوینی، تذکرۀ میخانه، 337 و 341.
[34] فخرالزمانی قزوینی، تذکرۀ میخانه، 778 و 781.
[35] احمد گلچین معانی، کاروان هند: در احوال و آثار شاعران عصر صفوی که به هند رفتند (مشهد: آستان قدس رضوی، 1369)، 1242.
[36] گلچین معانی، کاروان هند، 1301.
[37] فخرالزمانی قزوینی، تذکرۀ میخانه، 509.
[38] گلچین معانی، کاروان هند، 710 و 712.
[39] گلچین معانی، کاروان هند، 1178 و 1180.
[40] گلچین معانی، کاروان هند، 760 و 780.
[41]برای بررسی مفهوم وطن در عصر ”هویت ملی“ بنگرید به
Ahmad Ashraf, “Iranian Identity iv. In the 19th and 20th Centuries,” in Encyclopædia Iranica, vol. 13, 522-530.