پیشاتاریخ جامعهشناسی در ایران
پیشاتاریخ جامعهشناسی در ایران
وحید طلوعی[1]
پژوهشگر پسادکتری بنیاد محسنی در دانشگاه تورنتو
vahid.tolooei@utoronto.ca
وحید طلوعی (دانشآموختۀ دکتری جامعهشناسی دانشگاه تهران، 1390) پژوهشگر پسادکتری بنیاد محسنی در دانشگاه تورنتو و ویراستیار ایراننامه است. علایق پژوهشیاش شامل تاریخ علوم اجتماعی، نظریههای جامعهشناسی و فرهنگی و فلسفۀ علوم اجتماعی است. علاوه بر ترجمۀ نظریههای کلاسیک جامعهشناسی تیم دیلینی و تألیف مقالاتی در زمینۀ مطالعات فرهنگی، جامعهشناسی ادبیات و نهضت مشروطیت، روایتشناسی و تحلیل روایت، اسنادپژوهی و یک عمر روی یک صندلی از او منتشر شده است.
به نظر میآید از همه سو برای جامعهشناسی مسایل و مشکلات متعدد شناسایی شده و این مشکلات در میان خود جامعهشناسان نیز به فراوانی طرح میشود.[2] اندکی توجه به انبوه مطالبی که در خصوص بررسی اوضاع جامعهشناسی در ایران مطرح شده است نشان میدهد این امر فقط به جامعهشناسان محدود نمانده و جامعهشناسی از سوی نهادهای سیاستگذار علمی، رهبری سیاسی و نیز از سوی علمای مذهبی و مراجع تقلید نیز به پرسش کشیده شده است.[3] به این اعتبار، پذیرفته است که جامعهشناسی در جامعۀ ایران امروز، و گویا از آغاز شکلگرفتناش، از حیث کارکرد و زمینۀ ورودش به کشور با معضله روبهرو بوده است. حملات رهبر ایران به علوم اجتماعی و بهویژه جامعهشناسی ایران منحصر به بعد از انتخابات 1388ش نبود، ولی سخنرانیهای او بعد از این انتخابات بود که به همراه موج اسلامیسازی علوم انسانی -که بار دیگر اوج گرفته بود- موجب تعطیلی برخی رشتهها و اخراج استادانی شد که ادعا میشد اندیشۀ غربی مبتنی بر دیدگاههای وارداتی و منحط را تبلیغ میکردند و با نوشتن و ترجمۀ کتابها و مقالات بر بیش از دو میلیون دانشجوی علوم انسانی اثر میگذاشتند.
در این زمینه، تاریخهای رسمی جامعهشناسی هم به این روند دامن زدهاند و در چند منبع اندکشمار که دربارۀ تاریخ جامعهشناسی ایران نوشته شده، از جمله آوردهاند که ”جامعهشناسی در ایران در زمینۀ برنامۀ نوسازی غربگرایانه به دست دولتی پاتریمونیال شکل گرفت. این رشته با استقرار نهادهای دانشگاهی توسعه یافت تا نیاز اداری دولت بروکراتیک را برآورده سازد.“[4]
اما آیا چنین بوده است و فهم امر اجتماعی امری وارداتی است؟ بحث را می توان با این پرسش آغاز کرد که در تاریخ، گذشته از آنانی که با نام بنیادگذاران جامعهشناسی ایران میشناسیمشان، چه کسان دیگری از جامعه سخن گفتهاند. به این ترتیب، شاید بتوان منظری دیگرگونه برای نگریستن به ورود علوم اجتماعی به ایران یافت. به این منظور، باید به دنبال کنشگرانی در عرصۀ عمل گشت که در ابتدا به پرسشسازی و پاسخگویی دربارۀ مسایل اجتماعی برای مردم واقعی پرداختند:[5] بنیادگذارانی که حالت معینی از اجتماع را به شکل مجموعهای از پرسمانها متجسد ساختند. مثلاً باید توجه کرد که چه کسی و چگونه به وجود مفهوم معضلهداری ایران پی برد و تلاش کرد نحوۀ پرسمانی شدن و لحظۀ زایش آن را نشان دهد و راههایی برای غلبه بر مشکلات حاصل از چنین صورتبندی بیابد و در اصل راهی را در قالب گونهای سنتز سیاسی و اجتماعی پیش نهد. در جامعهشناسی جهانی، اینان کسانی بودند که در زمینۀ توسعه و تجهیز اصلاحات اجتماعی کار کردند و در خصوص بهترین شکل حکمرانی سخن گفتند؛ کسانی که از پدیدهها و پدیدارهای اجتماعی و برساختهای موجود بهره بردند و راههایی برای اتصال به منظر اجتماعی فراهم آوردند و ابزارهایی برای دسترسی به آن پدیدارها آفریدند و از تغییرات در بازار کار تا بیمههای اجتماعی و نیز فقر و فحشا و قحطی و عقبماندگی را در قالب امر اجتماعی درک کردند.[6] در اصل، اینان بودند که با برکشیدن گونهای منظر اجتماعی در کار تولید جامعه برآمدند. اینان نه جامعهشناس و نه جامعهشناسان قبل از جامعهشناسی، بلکه در اصل به اشتغالات دیگری مشغول بودند. اصلاحگران اجتماعی را در این میان به فراوانی میشناسیم. داستاننویسان، سیاحان، آمارگیران، مهندسان، پزشکان، معلمان و انقلابیون از این جملهاند. همۀ آنان امر اجتماعی را در اندیشه و عمل خویش بدل به سلاحی کردند که با آن به جنگ قدرت بروند، دربارۀ عدالت سخن بگویند، با فقر و عقبماندگی مبارزه کنند و دربارۀ بیماری و مرگ، خطر و پیشرفت سخن بگویند. ”اینان چهرههای خلاقی بودند که برای سخن گفتن ’به نام جامعه‘ مجبور به تقلا برای ساختن مفهوم جامعه شدند،“[7] مجبور به خلق اخلاق اجتماعی و سیاسی شدند، درگیر در اجتماع، حقیقت و قدرت شدند و در برابر انواع قدرت ایستادند؛ در برابر قدرت بیماری، قدرت بیمار، قدرتهای مسلط بر کشور، قدرت شاه و قدرتهایی از هر نوع دیگر. اینان شاید خلاقترین جامعهشناسان بودهاند که از پیشاتاریخ جامعهشناسی سر بر آوردند.[8]
با این همه، بر سر پیشاتاریخ جامعهشناسی حرف و حدیث بسیار و مناقشه فراوان است. قبل از همه باید گفت که جامعهشناسی، اگر مبنای آن را استقرار رشتهای دانشگاهی بدانیم، اصولاً عمر کوتاهی دارد. امیل دورکم در 1895م برای تدریس کرسی علوم اجتماعی به دانشگاه بوردو فرانسه دعوت شد و با این حساب عمر جامعهشناسی دانشگاهی حدوداً 120 سال است.[9] در عین حال، در همۀ تاریخهای جامعهشناسی زمانهای پیش از این تاریخ را نیز به حساب میآورند؛ با احتساب کارهای کنت و بهویژه نظام سیاست اثباتی او این تاریخ به 1851م برمیگردد. طرفه آن که هرچند کنت بر سر ثبت واژه و علم نوزاد جامعهشناسی به نام خود با آدولف کِتِله اتریشی از در مخالفت برآمد که زودتر از او نام فیزیک اجتماعی را برای علم جدید برگزیده بود و البته بر سر حرف و حدیثهایی از همین دست با استادش سنسیمون هم اختلاف پیدا کرده بود، ولی برخی دیگر از آبای جامعهشناسی خود را جامعهشناس به حساب نمیآوردند، بدانگونه که دورکم تا پایان بر کرسی استادی تعلیم و تربیت تکیه زد و وبر به طعنه به دوستی نوشت که حالا بر اساس مدارک دانشگاهی جامعهشناس است، ولی خود را اقتصاددان سیاسی میداند.[10] نکته اما این است که این زمینه و زمانه را نیز بسیار عقبتر بردهاند و حتی ایرانیانی چون احسان طبری هم ریشههای جامعهشناسی را در کارهای مونتسکیو و ویکو جستهاند[11] و دیگران پیدایش بینش جامعهشناختی را حتی به هابز و لاک رساندهاند.[12] علت این امر هم بسیار واضح است. نمیتوان تصور کرد جامعهشناسی علمی باشد که به ناگهان از هیچ زاده شده باشد و بنابراین، باید ارتباط آن را در جایی با معارف بشری جست. اینکه علم بیریشه ممکن نمیشود خود نشان از این دارد که لاجرم باید به خاکی که ریشهاش در آن بالیده هم وصل باشد. از همین روی است که در تاریخ جامعهشناسی و پیشاتاریخ آن، علاوه بر جستن زمینههای زایش و برآمدن جامعهشناسی، به کارایی آن هم توجه میشود و شاید برخی از وجوه ناکارآمدی آن نیز پاسخ بگیرند.
از سوی دیگر، باید جایی بین تولد جامعهشناسی و اندیشۀ اجتماعی -که به طول عمر بشر برمیگردد و البته به صورت مکتوب در آثار افلاطون و ارسطو میتوان آن را پی گرفت- تفاوت گذاشت. از این دومی است که اندیشۀ اجتماعی مسلمانان و نیز طرح جامعهشناسی اسلامی متولد میشود.[13] با این همه، نباید از یاد برد که همین اندیشۀ دیرپای بود که ریشۀ جامعهشناسی را تغذیه کرده و در عین حال، ارتباطی بین تاریخ ایده و تاریخ جامعهشناسی هم برقرار ساخته است. البته فقط تاریخ ایدههای اجتماعی نیست که زمینۀ برآمدن جامعهشناسی را فراهم آورده است و در این میان، جستن ریشههای جامعهشناسی در اندیشۀ سیاسی و اقتصادی و حقوقی هم بسیار صورت گرفته است.[14] بهطور کلی، مبنای اینگونه نگاه به پیشاتاریخ جامعهشناسی گونهای تغییر دیدگاه نسبت به موضوع مورد مطالعه است. برای مثال، اگر امر سیاسی را در نظر بگیریم، تغییر زاویۀ دید میتواند آن را بدل به امر اجتماعی کند. آلبیون اسمال از همین منظر و با این استدلال که علم جدید از دل علمی پیشینی بیرون میآید، به جستجوی جامعهشناسی در آرای آدام اسمیت و نیز مونتسکیو و ویکو پرداخته است و نشان میدهد که در نظر مونتسکیو هم جامعهشناسی در قالب علمی عینی تعریف میشود که در آن امر اجتماعی محل توجه است.[15] او همچنین به بررسی خاستگاههای جامعهشناسی در حقوق میپردازد و نشان میدهد که پرسش از حاکمیت قانون و امکان تغییر قوانین زمینۀ پیدایی جامعه بودهاند. کسان دیگری این ساخت و بافت را در جاهایی دیگر مثل فلسفه یا تاریخنگاری نیز بررسی کردهاند.[16] اما نکته این است که برای تغییر منظر از تاریخ یا فلسفۀ سیاسی به جامعهشناسی نیاز بینش جامعهشناختی است که موضوع علم جامعهشناسی یا همان امر اجتماعی را پدیدار میسازد.[17] پس لازم است که برای دیدن امر اجتماعی مسلح به بینش جامعهشناختی بود، آنگاه میتوان ریشۀ آن را در بین علوم دیگر هم پی گرفت. از سوی دیگر، نباید فراموش کرد که نوشتههای ابتدایی در اندیشۀ اجتماعی جهان عمدتاً رویکردی عملگرایانه داشتهاند و علیالقاعده با سیاستگذاری مرتبط بودهاند. این نوشتهها سختسرانه در پی تغییر بودند و از همین رو، چنین مشارکتهایی را نباید واکنشهایی ساده به مسایل اجتماعی خاص در نظر گرفت و باید آنها را به منزلۀ درکی از خلق مفهومی تازه و مفاهیمی نو دانست که در اصل این مسایل را صورتبندی تازهای کردهاند. کوشندگان در این راه به دقت به همۀ کردارهایی که اندیشۀ حکومتی در آنها تبدیل به امر اجتماعی میشود اشاره و گاه بدان اعتراض میکنند: قواعد غذا و نوشیدنیها و اصرار بر واکسنزنی در مقام دفاع از سلامت، پایش کسبوکار به نام امن کردن کار کارگران و نیز نظارت بر فعالیتهای تحصیلی و کمک به فقرا و استفاده از مالیاتهایی که کمک به این امور را ممکن میساخت و نیز مباحث اخلاقی و مانند اینها.[18] به این ترتیب، احتمالاً مفهوم جامعه و معقولیت و عقلانیت جامعه در وابستگی با کار کسانی که این مفاهیم را از داخل ”آزمایشگاه اجتماعی“[19] بیرون میکشیدند، در حال زاده شدن بود و در همان حال، فیلسوفان اجتماعی نیز در کار خود بودند. فضای مشکلات اجتماعی و بیماری و فقر و فاضلاب، جنایت و مکافات، دیوانگی و امنیت، کارخانه و کارگران و نیروی کار، شهر و تجارت و درس در این منظر برسازندۀ مفهوم جامعهاند. این پیوندهای اجتماعی حکومتی و عملگرایانه در اصل کارمایهای برای صورتبندی اندیشۀ جامعهشناسان در اولین دهۀ قرن بیستم فراهم آوردند.
در ایران اما، همۀ آنان که از جامعهشناسی ایران سخن میگویند، تاریخ شروع این حوزه را به آغاز آموزش آن در دانشسرای عالی و دانشگاه تهران در 1319ش برمیگردانند و به نقش غلامحسین صدیقی در این زمینه اشاره میکنند.[20] در روایت آشنا، به نظر میرسد که جامعهشناسی در ایران با استقرار دانشگاهیِ رشتۀ جامعهشناسی آغاز میشود. در همین زمینه است که تأسیس علم جامعهشناسی در ایران مانند تأسیس هر علم دیگر نیازمند فرد یا افرادی در مقام بنیادگذاران دانسته میشود و بر این مبناست که در ایران ادعا میشود جامعهشناسی وارداتی و غربزده است. میگویند این رشته را گروهی ازفرنگبرگشته درست کردهاند و سرشار از ایدههای غربی است و هیچ مناسبتی با جامعۀ ایران ندارد و هیچ پیوندی با ایرانیان برقرار نمیکند.[21] این ادعا جای بررسی دارد که آیا میشود یکی از علوم انسانی را از جایی به جایی دیگر برد و در آنجا برقرار ساخت؛ امری که حتی در علوم غیرانسانی نیز به نظر ناممکن میرسد. مثلاً درست است که پزشکی جدید به صورتی دیگر به ایران راه یافت، ولی صورت قدیمیتر آن نیز موجود بود و حتی در ایران، طی دورهای، دو حوزۀ قدیم و جدید پزشکی در کنار هم مشغول به کار بودند و تحول از پزشکی قدیم به جدید بسیار بطئی بوده است.[22]
به هر روی، در روایت معمول جامعهشناسی علمی است که در دهۀ 1320ش، به صورت رسمی از طریق استادان دانشگاه تهران معرفی شده است و در نهایت، شکلگیری جامعهشناسی در ایران مصادف با طرح برنامههای توسعهای دانسته است که مانند دیگر علوم در دورۀ معاصر به کشور وارد شده و از آن چونان ابزاری برای ساختن جامعه مدرن بهره گرفته شده است. در این روایت، برای اول بار غلامحسین صدیقی در سال 1317ش و پس از فراغت از تحصیل به استخدام دانشگاه تهران درمیآید و برای اولینبار در 1319ش در دانشسرای عالی و سپس در 1324ش در قالب دو ساعت درس عمومی اجتماعیات در ادبیات در رشتۀ ادبیات به تدریس جامعهشناسی در دانشگاه تهران میپردازد. او در این دوره به سازماندهی جامعهشناسی دست میزند و زمینۀ آموزش جامعهشناسی را فراهم میآورد. این امر در 1322ش با انتشار اولین کتاب تألیفی یحیی مهدوی در این حوزه، مقدمهای بر علمالاجتماع، منجر به تلاش برای تأسیس گروه جامعهشناسی میشود. در 1323ش، احمد قاسمی اولین کتاب جامعهشناسی مارکسیستی را با نام جامعه چیست؟ -بعدها جامعهشناسی– مینویسد. در 1326ش، احسان طبری جامعه و جامعهشناسی را منتشر میکند و در آن، ضمن مرور تاریخ نظریۀ اجتماعی، مارکس را جامعهشناس معرفی میکند و سپس به معرفی جامعه میپردازد. او سپس نظریههایی دربارۀ علم بودن جامعهشناسی، بیولوژیسم و نظریۀ نژادی را معرفی و نقد میکند. با این همه، به روایتی که از آغاز جامعهشناسی میشود باید بیشتر دقت کرد. دکتر صدیقی خود میگوید: ”در مهرماه 1319 که بنده درس جامعهشناسی را در دانشگاه تهران شروع کردم، حتی لفظ و عنوان جامعهشناسی در ایران به این نحو معمول نبود و آن را علمالاجتماع میگفتند.“[23] محمود روحالامینی هم میگوید که ”جامعهشناسی پیش از آن روزگار هم با نامی دیگر شناخته بوده است: این علم نخست در شصت سال پیش به وسیله استادانی که رشتۀ اصلی آنان فلسفه بود به ایران راه یافت.“[24]
این مرحلۀ آغازین با کار افرادی چون جمشید بهنام، شاپور راسخ، اسعد نظامیوفا، نادر افشارنادری، مهدی امانی، مهدی ثریا، احمد اشرف، عبدالحسین نیکگهر، محمود روحالامینی و امیرحسین آریانپور ادامه مییابد و در 1337ش با تأسیس مؤسسۀ مطالعات و تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران به سرپرستی احسان نراقی به دورهای دیگر وارد میشود. این مرحله از کار در اصل اضافه کردن پژوهش به آموزش بوده است که جامعهشناسی را به علمی کاربردی در یک نهاد تحقیقاتی کشور بدل میکند.[25] طرفه آنکه در اولین دورۀ جذب دانشجو برای مؤسسه حدود 400 نفر برای تحصیل نامنویسی میکنند.[26] پس از آن، در 1350ش، دانشکدۀ علوم اجتماعی و تعاون دانشگاه تهران بر پا میشود که علاوه بر جامعهشناسی دارای رشتههای تعاون، انسانشناسی و جمعیتشناسی نیز هست و پس از آن در بیشتر دانشگاهها رشتۀ جامعهشناسی تأسیس میشود و به سرعت نیز گسترش مییابد. نکته آنکه هماکنون اولین پرسشها از جامعهشناسی ایران نیز به همین دوره ارجاع داده میشوند و سخن از بومیگردانی و رسیدگی به مسایل ایرانی در جامعهشناسی، تأثیرپذیری اندیشۀ جامعهشناسی در ایران از مکتبهای غربی به واسطۀ آموزش دیدن اولین مدرسان جامعهشناسی در فرانسه و سپس امریکا و نحوۀ کاربست نظریات غربی در ایران از این دوره به فراوانی مطرح است. از جمله جمشید بهنام در مصاحبهای اشاره میکند که در میان اساتید علوم اجتماعی دربارۀ بومی شدن این علوم در ایران همیشه بحث بود و همیشه هم بحث بیمعنیای بود.[27]
دیدیم که پیش از شکلگیری رشتۀ جامعهشناسی در گوشه و کنار حتی سخن از اسم جامعهشناسی هم بوده است. نمونههایی از آن را در مذاکرات مجلس میشود جست. در دورۀ 16 مجلس شورای ملی دکتر بقایی به جنبۀ استعماری علوم اجتماعی اشاره میکند: ”اینها با استفاده از علومىکه در سایۀ مجاهدات و سعى به دست آوردهاند و با استفاده از روشهاى علمالاجتماع و روانشناسى سعى میکنند در کشورهایى که مىخواهند رسوخ بکنند مهار و سرنوشت منابع و مراکز قدرت را به دست مىگیرند.“
در جلسۀ 18 دورۀ 14 در 24 فروردین 1323ش است که پای تحلیل اجتماعی به گفتوگوهای مجلس باز شده است:
حالا از آقایان اجازه میخواهم یک چیزى نوشتهام که جنبه اجتماعى دارد، براى اینکه صحبتهایی که میشود قدرى تحریف میشود. چون این یک فکر اجتماعى است، اگر لغتهایش پس و پیش بشود درست نمیشود و به علاوه، چون خود بنده هم ممکن بود درست نتوانم بپرورانم به این واسطه نوشتهام و استدعا میکنم که بخوانم: اگر احوال اجتماعى و ادارى این مملکت را در این چند سال اخیر مورد مطالعه قرار دهیم، مىبینیم که همیشه بین مردم و دولت دیوار عظیمى از بدبینى و بىاعتمادى نسبت به همدیگر و عدم همکارى و تفاهم حائل بوده است، زیرا دولتهایى که بر سرکار آمدهاند، هیچ وقت به احتیاجات روحى ملت توجه و علاقهمندى نشان ندادهاند و خود را دلسوز و خدمتگزار جامعه معرفى نکردهاند. بلکه به جاى هدایت و رهبرى عامه و ارضاى احساسات و تسکین دردهاى درونى مردم کارهایى کردهاند که بیشتر موجب رنجش و آزردگى روحى ملت گردیده است به این جهت، این حالت روحیه در مردم ایجاد شده است که این دولتها را از خود ندانسته و مفید به حال خویش تصور نکنند و با داشتن نارضامندى کامل از اصلاحات به دست این دولتها مأیوس و ناامید باشند کسانى که به علمالاجتماع و فلسفۀ تاریخ آشنایى دارند میدانند که این احوال روحى مقدمه و زمینهای است براى یک انقلاب شدید اجتماعى.
و برای برشمردن محسنات انتقاد دلیل از علمالاجتماع میآید: ”انتقاد به عقیده بنده و به عقیده تمام علماى علمالاجتماع تنها راهى است كه یك اجتماع و یك جامعهاى را . . . از راه ضلالت به راه سعادت و ترقى سوق میدهد.“[28]
پیش از اینها نیز علمالاجتماع مطرح شده است، ولی در قالب فلسفه. معاون وزیر معارف در جلسۀ 249 دورۀ 6 میگوید: ”فلسفه ماوراءالطبیعه که نیست . . . فلسفه اخلاق و منطق است. این قسمتهاست که ما احتیاج داریم. نه تنها در آنجا احتیاج داریم، بلکه در مدرسۀ علوم سیاسی و حقوق هم یکی از مواد آن فلسفه و منطق و علمالاجتماع است و این معلم [فلسفه] در آنجا هم تدریس کند . . . علمالاجتماع یک رشته است.“ و جالب آنکه مخالفان آوردن معلمی برای این منظور از فرنگ بسیارند و از جمله سیدیعقوب انوار، نمایندۀ اصفهان و کاشان و نظنز، میگوید: ”برای ادبیات از فرانسه معلم بیاورید؟ چه فایده دارد؟“ و جواب میشنود: ”یك چنین كسى خیلى كارها مىتواند بكند. پداگوژى مىتواند درس بدهد یك همچو كسى، معرفتالنفس میتواند درس بدهد، میتواند علمالاجتماع درس بدهد“ و مخالف دیگری میگوید: ”نمیدانم این را براى چه مىآورند. میفرمایند پسیكولوژى. آن چه مربوط به فلسفه است؟ فلسفه جزء علوم عالیه است و همۀ اینها را شامل است.“[29]
عجیب نیست که تا آن زمان علوم انسانی را در زمینۀ فلسفه دیده میشدند، اما علمالاجتماع جدیدی که معنای دیگری برای اجتماع آدمیان ساخته بود به کل ناشناس بود. یک نشان آنکه کلمۀ جامعه در معنای جدیدش در فارسی عمری طولانی ندارد و در حدود 1300 است که در مذاکرات مجلس میخوانیم: ”یکی دیگر از جمله چیزهایی که در جامعه بزرگترین بدبختیهاست . . . رشوه و ارتشا است.“ پیش از آن، جامعه در همان معنایی به کار میرفت که دهخدا آورده است: ”مؤنث جامع، گردآورنده، گروهی از مردم که با هم وجه اشتراک داشته باشند، صفتی از مردم، مردم یک شهر و نیز به معنی دانشگاه و غل که به دست و گردن زندانیان ببندند.“[30] در مذاکرات مجلس از این تعبیر به صورت ”هیئت جامعۀ ملت“ و ”جامعۀ اتحاد و اتفاق“ یاد شده است و رفتهرفته کلمۀ جامعه از ملت جدا میشود. با این حال، صحبت از جامعهشناسی و جامعهشناسان رفتهرفته در روزنامهها نشریات و مجامع رسمی بیشتر میشود.
مارکس در 1296ش در کاوه معرفی میشود و همین نشریه مانیفست را توضیح میدهد: ”در سنه 1264 مقاصد اصلی و اساسی سوسیالیسم را روی کاغذ آورده و به اسم بیاننامۀ فرقۀ اشتراکیون منتشر ساختند.“[31] در معرفی سرمایه نیز می نویسد: ”[مارکس . . .] سرمایه را منتشر ساخت که تنقید سختی بود از اصول جاریه علم اقتصاد . . . همانطور که تألیفات داروین در عالم علوم طبیعی مأخذ و مبنای عمده و اصلی گردید کتاب سرمایه نیز برای سوسیالیستها رکن رکین، بلکه قاعدۀ محکم علوم سیاسی و اجتماعی گردید.“[32] نویسند کاوه مقام مارکس را در این میداند که ”او اول کسی است که علماً با ادله و براهین و از روی استدلالات تاریخی و علمی در صدد برآمد که حقانیت مسلک سوسیالیسم را ثابت کند.“[33]
اسپنسر و بررسی تاریخ از نظر او در 1313ش در مجلۀ تعلیم و تربیت معرفی میشود.[34] احمدالله کریمی نیز در سخنرانی 23 قوس 1321ش، یکی از اولین تحلیلها از جامعهشناسی هنر را در خصوص بررسی صنایع ظریفه از نقطه نظر اجتماعیات به دست داد و با بررسی نظریۀ داروین، بوخر و نظریۀ بازی در روانشناسی به بحث در نظرات مردمشناسانه پرداخت: ”طوری که علمای اجتماعی عقیده دارند صنایع ابتدایی که در سایۀ ادیان قدیم به وجود آمده با شاهکارهای بدیعی که مولود مدنیت مابعدند با یک خط تکامل به هم وصل میباشند.“[35]
فهم مسئلۀ اجتماعی البته پیش از یادکرد از جامعهشناسی رسمی شکل بسته است. نمونههایی از آن از جمله این اشارۀ صوراسرافیل به قرارداد طبیعی است که در اصل مبنای تقسیم اجتماعی کار است که در کار دورکیم بدل از تقسیم اقتصادی کار میآید. نکته در این است که صوراسرافیل این قرارداد را خارج از فرمان جهانمطاع قرار میدهد: ”یکی باید گوسفند بچراند، یکی پشم بریسد، یکی زمین شیار کند، یکی دستاس نماید، یکی نان بپزد. آیا در صورتی که [از] این کنترات طبیعی که بی حُکم حاکم و بی اجازۀ مجتهد بسته شده بخواهند منتفع شوند . . . فرمان جهانمطاع همایونی و سجل و توقیع حضرت ملاذالانام لازم است؟“[36]
اشاراتی به جامعهشناسان غربی نیز کموبیش در بحبوحۀ مشروطه دیده میشود. صوراسرافیل برای بیان اینکه دانش بشری پایان ندارد، از آخرین کمالات دانش عقلی یاد می کند: ”برای کمال آدمیت نه عقاید سقراط نه افکار افلاطون و نه معلومات اسپنسر و کانت حد نمیتواند باشد . . . ترقی سیر بشری از هر مرتبۀ عالی و مقام منیع ممکن است و امتناع عقلی ندارد.“[37] و در همین حین، در سخنش رگههایی از اندیشۀ تکاملی کنت را نیز میشود یافت: ”علل خرافات جهل بشر است و هنود را دوچار عقیده پانتئیزم و هندوستان را مخزن اوهام و اباطیل کرده است“[38] و بعد از آن، پیشرفت جوامع را تا دورۀ علمی دنبال میکند. هم او در سلسله مقالاتی، وقتی میخواهد که فواید اقتصاد فلاحتی را توجیه کند، مینویسد: ”همان وزرا و رجال ایران که امروز از غصۀ خرابی مملکت تاب ندارند . . . ابداً نمیتوانند انکار کرد که در قرن چهاردهم هجری اسلامی محیی رسوم فئودالیتۀ قرون وسطای مسیحیان شده و هر یک اقلاً خرابی ده الی پانصد پارچه قریه و قصبه و طوق بندگی و رقیت پانصد الی صد هزار نفر آدمهای دورۀ آزادی ایران را به کف آقایی خود گرفتهاند.“[39] و برای توجیه اینکه کارگر باید از ثمره کارش بهره ببرد میآورد: ”علمای علم اقتصاد و دانشمندان و تجارب هر روزۀ خود ما به ما ثابت میکند که شهامت، انرژی و پشتکار . . . وقتی در انسان قوی میشود که کارگر پیش از همه کار مطمئن باشد که منافع کارش کلاً یا اقلاً قسمتی عمده از آن به خودش راجع میشود.“[40]
اما نکته مهم وقتی است که در برابر انتقاد از بحثهای اقتصادی مطرحشده در روزنامه، صوراسرافیل این بحثها را اجتماعی و لازم میداند و بیان میکند که مسئلۀ اجتماعی مقدم بر مسئلۀ سیاسی است:
یکی میگوید این نغمه که شما امروز در مسایل ارضی و استخلاص رعایا از جور و تعدی مالکین بلند کردهاید بسیار خوشآهنگ و تقریباً بیشتر حکمای دنیا و همه آدمدوستهای عالم با شما همآوازند. اما این را هم نمیتوان انکار کرد که این قبیل کارها از امور تدریجیالحصول و نیتجۀ پانصد سال منازعات سیاسی، دینی و بالاخره اجتماعی ملل روی زمین است . . . تا ملت از زدوخوردهای سیاسی و روحانی آسوده نشده باشد نمیتواند داخل مسایل اجتماعی شود. اروپاییها هم بعد از قرنها آزادی حالا به تازگی با اشکالات زیاد دست به این مطالب میزنند . . . اما حرف در اینجاست که همان اروپاییها به تجارب حاصله از عملیات خود به هزاران ادای مختلف به ما میگویند که لزوم تصحیح و انتقاد امور اجتماعی اگر در رتبه بر دو مسئلۀ دیگر مقدم نباشد مؤخر هم نیست.[41]
و جالب آنکه در این زمینه راهی را پیش می نهد که بسیار از حیث تلفیق اسلام و سوسیالیسم آشناست: ”مذهب مقدس اسلام اوفق همۀ مذاهب عالم با اصول سوسیالیزم و قلت عدد سرمایهداران ما نیز برای پیشرفت هر نوع اصلاح مقاصد اجتماعی مستعد میباشد. فقط چیزی که امروز برای ما لازم است همین است که بفهمیم و معتقد شویم که این کار شدنی است و از محتومات تقدیر هیئتهای بشری [جوامع] است.“[42]
در همین زمان بود که تلاش برای اهمیت یافتن افراد عامه مطرح و نتیجه آن شد که افرادی از تحدید حکومت سخن به میان آورند و برای بار اول، اولین مفاهیم مرتبط با تولد مفهوم امر اجتماعی شکل گرفت. به این منظور، میشود در بررسی خود در خصوص ایران به دنبال اولین صورتبندیهای سیاسی از مقوله امر اجتماعی بگردیم و نیز بر اساس وضع اقتصادی وارد این مقوله شویم که چگونه دولت با دست زدن به نوسازی عمرانی و اقتصادی در اصل به تولید مفهوم جامعه کمک کرد. مقولۀ اول در دورۀ پیش از مشروطه با تلاش برای به صدا درآوردن اجتماع برای صورتبندی سیاسی متفاوتی دیده میشود و مقولۀ دوم نیز با تلاش برای شکل دادن به قلمرو و جمعیت و نیز کوشش برای توسعه و نوسازی در سرشماریها و تهیۀ آمار و ارقام و نیز برنامهریزیهای توسعه زمینهای به دست داد که برخی از جنبههای جامعه دیدنی شوند.
جمعیت
در ایران در حول و حوش مشروطه ادراکی از قلمرو و جمعیت و لزوم حفظ امنیت برای دولت و مردم حاصل شد. این مسئله آنقدر قابل توجه بود که در روزنامهها و بر سر منبر هم از آن صحبت میشد. الجمال به نقل از واعظ خود مینویسد:
پس همیشه در هر شهری و هر مملکتی از ممالک متمدنه عدد نفوس و تعداد رئوس اهل آن شهر معلوم و واضح است و البته معلوم است مملکت حکم خانه را دارد و صاحب خانه باید بداند که امروز جمعیت خانهاش چقدر است و اگر نداند نمیتواند از آنها پرستاری کند، تهیۀ لوازم آسایش آنها را فراهم سازد. اگر شماها هر کدام ندانید که چند نفر جمعیت در خانۀ خود دارید، چطور میتوانید دستورالعمل امر نان و آب آنها را بدهید.[43]
این مسئله البته بسیار پیش از فوکو مطرح شده است و نظر به حکمرانی (governmentality) دارد. این ادراک که به نظر میرسد به واسطۀ رسایل چندی در دورۀ قاجار و در عصر مشروطه فراهم شده است، با هدف یافتن راه حلهایی عملی برای خارج کردن کشور از وضعیتی که آن را اسفناک میخواندند صورت گرفت.[44] نتیجه آنکه گونهای رسایل نوشته شدند که ناظر به راهبری عملی دولت بودند که عمدتاً با تغییر دیدگاه قدرت از شاه به مردم همزمان است. علاوه بر رسایلی چون رسالۀ تحقیقات سرحدیه از میرزاجعفر مشیرالدوله، باید به کتابچۀ قانون مقدسه یا رسالۀ اصلاحیه میرزا سعیدخان مؤتمنالملک اشاره کرد که به هر سه زمینه پیشگفته اشاره میکند. او تأکید میکند که پرداختن به مسئله قلمرو باید در پاسداری از مرزهای شمالی در گرگان تا ساحل رود اترک شکل گیرد. او توصیه میکند که باید تدبیری برای آخال و مرو و سیستان ، که به کمینگاه افاغنه بدل شده است، اندیشیده شود. مؤتمنالملک در این رساله نگران مهاجرت رعیت است به خارج از ایران که از زیر بار ظلم میگریزند.[45] در این زمینه بد نیست که به گزارش کنسول بریتانیا در 1905م توجه کنیم که تأیید میکند جمعیت روز به روز فقیرتر و مستمندتر میشوند و فقر روزانه باعث مهاجرت شمار قابل توجهی از آذربایجان به مناطق جنوبی روسیۀ تزاری در جستجوی کار یا شرایط زندگی قابل تحملتر شده است.[46] بر اساس پژوهش سیف، در شماری از اسناد قرن نوزدهم به شواهدی برمیخوریم که به مسئلۀ مهاجرت از ایران توجه کردهاند. مثلاً کنسول انگلیس در گزارشی برای سفیر در تهران از عبور شمار زیادی از دهقانان به ایروان و تفلیس یاد میکند، چنان که در دو ماه کنسول روسیه 3 هزار جواز عبور صادر کرده است. همچنین، ”مراغهای بر این باور بود که بین 40 تا 50 هزار ایرانی به دلیل ورود غیرقانونی به روسیه در باطوم زندانی بودند. آمار رسمی دولت روسیه تزاری دلالت دارد که در فاصلۀ سالهای 1900-1913 مجموعاً 1767334 جواز ورود برای ایرانیها صادر شد که بهطور قانونی از ایران به روسیه بروند.“[47] در اینجا علاوه بر اینکه اهمیت کاهش جمعیت برای دولت ایران مشخص میشود، این نکته را نیز نباید از نظر دور داشت که توجه نیروهای خارجی به این مسئله نیز حایز اهمیت است. این همان امری است که ثقفی آن را یکی از علل توجه به حکومتمندی در ایران میداند.[48] نکته دیگر همپیوند به این امر توجه به تغییرات جمعیتی به واسطه قحطی از یک سو و بیماریهای واگیر از سوی دیگر است که در ایران وبا و آبله و طاعون را شامل میشد که مکرر شیوع مییافتند و موجب از بین رفتن شهروندان میشدند. طاعون 1830م دوسوم جمعیت گیلان را نابود و شوشتر را تقریباً خالی از سکنه کرد. به گفتۀ اعتمادالسلطنه، در تهران طاعون مذکور 20 هزار نفر را کشت. قحطی نیز اعتراض مردم گرسنه را به دنبال داشت و دولت را به چارهجویی انداخت. آدمیت شمار افرادی را که بر اثر قحطی 1870م از بین رفتند 2 میلیون نفر ذکر میکند و گلداسمیت بر این عقیده بود که در قائن جمعیت 50 درصد کاهش یافت.[49] این قحطی البته نظام اجتماعی ایران را نیز به هم زد و نیم قرن طول کشید تا جمعیت ایران به حد قبلی خود رسید.
در اینجا باید به بررسی جمعیت هم در این دوره اشارهای کنیم. میدانیم که اولین سرشماری در ایران نیز در همین دوره صورت گرفته است که در اصل یکی دیگر از جنبههای آغاز توجه به فهم امر اجتماعی در ایران است. نخستین سرشماری از این دست در 1268ق/1231ش و در اواخر صدارت میرزاآقاخان نوری بوده است.
در آن سال، جمعیت و تعداد منازل وساختمانهای شهر تهران شمارش شدند. گویا در سال 1275ق/1238ش نیز دستورالعملی جامع در خصوص سرشماری نفوس و منابع مالی و اقتصادی از سوی وزرای وقت به حکام ولایات صادر شد تا شمار جمعیت خانوار، مسکن و میزان داراییهای مردم در کلیۀ دهات و شهرهای کشور مشخص شود. این دستور به جهت مشکلات فنی انجام نشد تا سرانجام میرزاعبدالغفار نجمالدوله، معلم ریاضی مدرسۀ دارالفنون، سرشماری از جمعیت شهر تهران را با استفاده از شیوههای جدید صورت داد. این سرشماری بر اساس نقشۀ شهر که قبلاً به وسیلۀ او تهیه شده بود در مدت 55 روز صورت گرفت و اطلاعات آن طی رسالهای با عنوان تشخیص نفوس دارالخلافه منتشر شد.[50]
از این نکته نباید به سادگی گذشت، زیرا اصولاً توجه به این سرشماری هرچند نامنظم و با تأخیر، اشارهای است به اهمیت یافتن جمعیت و بیرون آمدن افراد و عامه از حوزۀ فردی و تلاشی برای بررسی جمعی ایشان در محیط زیست اجتماعی. بهویژه آنکه عبدالغفار نجمالدوله برای اولینبار به تهیۀ نقشه پرداخت و در سفرنامههای خویش به مسایلی در خصوص قلمرو و جمعیت اشاره کرد. برای اینکه به وسواس او در این زمینه توجه شود، لازم است به مفاد این سفرنامهها، و از جمله سفرنامۀ خوزستان او برای نمونه، نگاهی بیندازیم که نه تنها شامل انواع اطلاعات سودمند دربارة شهرها، قصبهها و روستاهای مسیر رفت و برگشت نجمالدوله در سفر یادشده است، بلکه به منزلة آیینة تمامنمایی است از اوضاع و احوال اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و آداب و سنن و ارزش های فرهنگی مناطق طیشده در اواسط سلطنت ناصرالدینشاه قاجار.[51] در این میان، از یاد نباید برد که او خود 70 سال پس از انتشار کتاب رسالهای در باب اصل جمعیت و اثر آن بر اصلاحات اجتماع، نوشتۀ مالتوس، آن را شرح کرده است و برای اولینبار مفاهیم جمعیتشناسی و آمار را مطرح کرده و در رسالۀ خود آمارهای بسیار مفصلی را در زمینههای متفاوتی چون رقم کل نفوس، وضع مسکن، نحوۀ مالکیت، توزیع مکانی جمعیت، توزیع سنی و جنسی، مهاجرت، موقعیت شغلی و اجتماعی سکنه، پیروان ادیان، تأسیسات شهری، واحدهای صنفی و اماکن عمومی آورده است.[52] نکتۀ مهم آن است که در مؤخرۀ این رساله، میرزاعبدالغفار مطالبی آورده است که نشان از پیوند جمعیت، آمار و اجتماع در نظر او دارد.
در عصر ما هیچ علمی شیرینتر و دلفریبتر از علم استاتیستیک نیست، چون که آن ستونهای طویل ارقامی که در جداول ثبت میکنند و حواصل [= حاصلها] نتایجی هستند که در خصوص جمعیت و زراعت و تجارت و صناعت و لشکر بری و بحری و غیره هر مملکت به دست آوردهاند . . . استاتیستیک علمی است که ما را آگاه میکند از هر نوع نتایجی که مربوط باشد به احوال جماعت و آن را به لسانی ادا میکند که مختص اوست و این لسان مقادیر متشابه است که به ارقام ذکر شده باشد.[53]
او تأکید میکند که این علم قابل اتکاست، حتی اگر در جمعیت تغییر حاصل شود و سپس به موضوع مهم هدررفتن هزینههای کلان برای پرورش اطفال و مرگ زودرس آنها میپردازد: ”پس . . . اطفالی که متوفی میشوند قبل از آنکه برسند به سنی که جزو اشخاص جمعیت مفید محسوب شوند، به جای آنکه اسباب اعتبار و قوت شوند برای دولت، اسباب خسارت میشوند و جمیع مخارجی که برای حفظ آنها صرف میکنند با فوت آنها مفقود میشود.“[54] او همچنین به متوسط طول عمر اشاره میکند که ”بهترین علامات ترقی بخت و اقبال هر ملت افزایش طول مدت متوسط حسات است ولی به طور ثابت و چون این مسئله را در خصوص ساکنان ایران نداریم.“[55]
در همین زمینه، نظر میرزاابوطالب زنجانی هم خواندنی است که کثرت جمعیت را سرچشمۀ قدرت و شوکت میداند و مایۀ افزایش تجارت و صنعت میشمارد و با ذکر ”مرگ قانونی سالیانه در یک صد هزار نفس تقریباً شش هزار“ ابراز میکند که ”اگر از این مقدار تعدی کند یا در حفظ مقدمات صحت کوتاهی شده یا در معالجت و اعادۀ صحت تقصیر رفته“ و در آخر اشاره میکند که ”مرگ و موتان نفرات ما را همه ساله مانند مرغ میچیند و از ما کاسته میشود. عدد ما که روی به نقصان میآورد، اموال ما هم کمکم روی به انحطاط میگذارد.“[56]
تحلیلهایی از این دست فقط شامل مرگ و میر نبود و بررسی مهاجرت را هم در بر میگرفت. در قانون قزوینی، از محمدشفیع قزوینی که کلاهفروشی داشت و سپس به منتقد اجتماعی بدل شد، در قالب سوال و جوابی که در محضر امیرکبیر صورت گرفته آمده است، آمده که
رعیت متفرق ایران از حد گذشته است . . . تفصیل رعیت متفرق پریشان بیکارۀ ایران به دول خارجه در آن مدت تحقیق شده: در عراق عرب به قول دفتری روم شصت و چهار هزار. جواب آقامیرزاهاشم امیری: که عراق عرب اماکن متبرکه است به زیارت و مجاورت رفتند. جواب این رعیت: که اسلامبول اماکن متبرکه نیست. بیست و دو هزار به قول دفتری که الحال در این مدت گویا بیشتر از اینها باشند و همچنین است حاجی طرخان هجده هزار [و] تفلیس از روی قانون باشبُرد دولت روس چهار هزار است.[57]
این تحقیق البته شامل بررسی ضررهای اقتصادی ناشی از مهاجرت نیز می شود: ”در کربلا جار کشیدند که قران را از قرار چهار عباسی بردارند و به قدر بیست و دو تومان نقصان [به] پول ما وارد آمد و عدد زوار تحقیق شد، از روی تذکرۀ کرمانشاهان سیصد هزار و تومانی دو هزار تفاوت معامله در عرض سال چند کرور میشود و این رفاهیت رعیت ایشان بوده و نقصان رعیت ایران“[58] و ماجرا را با اثر اجتماعی آن ادامه میدهد: ”گذشته از سایر تعدیات، به تخصیص در گمرک، این شورش در سلسلۀ فقرا به هم رسیده [ناشی از] قحطی پول است. روزی ده هزار نفر راست و دورغ در سر هر راه ضعف کردند، اوفتادند [و] باعث بدنامی محروسه شده.“[59]
او این تغییرات جمعیتی را از حیث مهاجرت داخلی در ایران نیز بررسی کرده و آن را با فقر رو به افزایش در پایتخت همبسته میداند:
که خلق طهران مبتلا و مبتذل هستند در بیان کثرت فقرای طهران که شب خلق در گیرودار فقرا هستند و در هیچ دولت این نوع گدا به هم نمیرسد و در مملکت ایران هم دارالخلافه، نسبت به سایر بلاد، فقرای او از حد گذشته. الحال به نقد در دارالخلافه فقیر سائل به کف به قدر پنجاه هزار کس هست و هر کس را در این باب با این رعیت سخنی باشد مدلل میشود و عموم این فقرا از اناث و ذکور از ایلیات از اکراد و اتراک هستند و اهل شهر کمتر به هم میرسد.[60]
و نکته مهم را مطرح و این امر اجتماعی (فقر) را به امر اجتماعی دیگری متصل میسازد و نه امری طبیعی: ”و این پریشانی درین سلسله ای که مشهود است از ظاهر خلق از خشکسالی به ظهور رسیده، این غلط مشهور است. این پریشانی از جبر حکام و مباشرین است.“[61]
دومین سرشماری جمعیت شهر تهران در سال 1301ق و با مسئولیت میرزاسیدشفیع امیرلشگر صورت گرفت. در چهارمین سال سلطنت مظفرالدینشاه قاجار هم آماری از ابنیۀ تهران تهیه شد. در سال 1297ش، به منظور ثبت وقایع چهارگانه، ادارۀ ثبت احوال كشور تأسیس شد. با ثبت اطلاعات مربوط به تولد، فوت، ازدواج و طلاق در ادارۀ مذكور، ضرورت اطلاع از جمعیت كشور و تعیین سازمانی كه موظف به جمعآوری این اطلاعات باشد محل توجه قرار گرفت. در نهایت، در 1303ش، با تصویب آییننامهای، مسئولیت جمعآوری و تمرکز بخشیدن به آمارهای لازم بر عهدۀ وزارت کشور گذاشته شد. تصویبنامه مذکور با تغییراتی در 1307ش از تصویب مجلس شورای ملی وقت گذشت و جنبۀ قانونی یافت و از آن زمان، ادارۀ ثبت احوال کشور به ادارۀ کل آمار و ثبت احوال تغییر نام داد.[62] برای همین منظور، مدرسۀ عالی حقوق به منظور تربیت نیروهای واجد شرایط برای تصدی امور و جهت اجرای قانون سجل احوال طبق این مصوبه، مجوز شورایعالی معارف را با امضای تقی دانشور و یوسف مشار دریافت کرد: ”اشخاصی تربیت شوند که از کیفیت احصائیه (دموگرافی) مسبوق و مستحضر باشند که بر طبق درخواست وزارت جلیلۀ داخله مقرر شده است احصائیه جرو مواد پروگرام مدرسۀ حقوق شود.“[63] در اردیبهشت 1315ش نیز وزیر عدلیه، دکتر متیندفتری، دستور داد که ”تهیۀ آمار که از وظایف مخصوصۀ دوایر قضایی وزارت عدلیه است، بایستی با حسن جریان انجام شود.“[64] در خرداد 1318ش، اولین قانون سرشماری به تصویب مجلس شورای ملی رسید. در اجرای این قانون، سرشماری جمعیت از دهم اسفندماه همان سال در شهر تهران و در سالهای 1319و 1320ش در 33 شهر کشور به تدریج به اجرا درآمد، ولی ادامۀ آن به علت وقایع شهریور1320ش به تعویق افتاد. چنان که گفتیم، توجه به این سرشماریها و آمار، هرچند نامنظم و با تأخیر، اهمیت یافتن جمعیت و بیرون آمدن افراد عامه از حوزۀ فردی را نشان میدهند و معین میکنند که افراد ناشمرده و نیز قلمرو برای حکومت اهمیت یافتهاند. نمونهای از این اهمیت را در دستورالعمل سرشماری سال 1277ق میبینیم:
در هر شهر و در هر بلوکی دو دفتر ترتیب دهند: یکی دفتر حیات و یکی دفتر ممات. نفوس را کلاً بشمارند . . . غریب و بومی هر بلدی باید معین شود، با تعیین کار و پیشه و کسب . . . باید معین شود که در هر جایی از قلعه چه موجود است؟ خراب است یا آباد است؟ باید معین شود که در هر جا از معادن چه موجود است؟ باید معین شود که هر ده و بلدی در جلگه واقع است یا در کوهستان؟ باید معین شود اهل شهر و هر بلدی چه تجارت دارند و چه متاع در آنجا به عمل میآید و چه متاع در آنجا زیاد به فروش میرسد؟ . . . سال به سال هر قدر از مردم بمیرند، در دفتر ممات اسم به اسم نوشته شود.[65]
در دورۀ رضاشاه البته علوم اجتماعی به صورتی در خدمت برساخت ملت درآمدند و از همین روی مردمشناسی در ایران سروسامان گرفت و معرفی شد. از نخستین مدرسان جامعهشناسی و مردمشناسی در ایران باید از ویلهلم هاز آلمانی نام برد که در دانشکدۀ ادبیات و دانشسرای عالی درسی با نام نژادشناسی را به صورت حقالتدریس به مدت چند سال تدریس میکرد و سپس رئیس موزه مردمشناسی تهران شد.[66] نخستین کتاب در این زمینه نژاد بشر است که در سال 1314ش به چاپ رسیده است و نخستین مجله در این خصوص مجلۀ مردمشناسی، نشریۀ موزۀ مردمشناسی، است که در سال 1317ش منتشر شده است.[67] در 1316ش، فضلالله حقیق در مجلۀ علوم تربیتی به معرفی علم انسانشناسی میپردازد و در نهایت مینویسد:
خوشبختانه در این عصر همایون که هر قسمت از شاخههای تمدن و معارف مورد دقت و امعان نظر قرار میگیرد، علم انسانشناسی نیز مشمول توجه و ملاحظات دقیق وزارت معارف واقع و به تأسیس موزۀ انسانشناسی و جمعآوری آثار هوش و زندگی و تمدن مردم آریانژاد متمدن این کشور که هموراه چراغ تمدن را در دست داشته و با هوش سرشار نژادی خویش مدت چند هزار سال به انتشار معارف و تمدن در اکناف عالم پرداختهاند اقدام گردید.[68]
هاز نیز در سخنرانی خود در معرفی موزههای بزرگ اتنوگرافی،[69] بعد از طرح اینکه شکلگیری موزه را مدیون آمپیریسم و جنبش افکار عامه میداند و آن را زاییدۀ مسیری تکاملی میشناساند، موزۀ مردمشناسی را عامل شکلگیری ملت به شمار میآورد: ”چون در این سرزمین تنوع زیادی از حیث نژاد و درجۀ معلومات ساکنین حکمفرماست و میکوشند تا مگر این عدۀ متنوع را تحت یک ملیت و تمدن درآورده، وحدتی بین آنها ایجاد کنند، برای این منظور نژادشناسان در جزییات روش زندگی اهالی موشکافی کرده، نمونهها را در موزهها گرد میآورند.“ و در خاتمه امیدوار است که ”در آتیۀ نزدیکی بتوانیم در موزۀ مردمشناسی شعبهای از نژادشناسی را نیز دایر نماییم.“[70]
در همین دوران رفتهرفته هم توجه به علمالاجتماع به صورتی علنیتر و با نام و نشان درمیآید. برخی از دانشجویان اعزامی به فرنگ به علوم اجتماعی علاقه پیدا میکنند و در دورۀ رضاشاه حتی برای جامعهشناسی زمینهای بومی نیز پیدا میشود. رضازاده شفق در ارمغان در 1313ش/1934م مینویسد: ”بحث در قوانین و خواص و مبانی و احوال جامعۀ بشر نیز از علوم مستحدثۀ اروپایی بوده و در واقع اوگست کنت، دانشمند فرانسوی قرن نوزدهم، مؤسس علمالاجتماع بوده و کسی قبل از وی به اصول علمی که کنت مزبور پیش گرفته بود از اجتماعیات بحث ننموده و اوست که این موضوع را به طرز و ترتیب منطقی تدوین و تقسیم کرده و حادثات و قوانین اجتماعی بشر را مورد توجه خاصی قرار داده است.“[71] او که در ابتدای بحث خود جامعهشناسی را با فلسفۀ تاریخ همپیوند میداند، اشاره میکند که ”الحق و الانصاف ابنخلدون . . . قریب پانصد سال قبل از کنت به فلسفۀ تاریخ و مسایل و قوانین اجتماع برخورده و آنها را سنجیده و آزموده و از روی سبک خاصی در مقدمۀ مشهور خود آورده است.“[72]
این رویکرد به جمعیت همراه است با تغییراتی در سطح جهانی که باعث شد ایران در اصل خود را با انگلستان و روسیه و عثمانی هممرز ببیند و البته منجر به تغییرات قلمروی در سرزمین ایران نیز شد. این همان مسیری است که از طریق شکستهای ایران در جنگ با روس بهگونهای نوسازی در ایران منجر شد که هم در ارتش و هم در تعلیم و تربیت و هم در برنامههای دیگر عمرانی، از جمله در ارتباطات و اخذ تمدن فرنگی از حیث تکنیکی، دیده میشود.
قلمرو
امنیت نیز، در کنار توجه به قانون، به دغدغه اصلی کسانی بدل شده بود که تلاش میکردند در برابر قدرت شاه (شهریار) سایر انواع قدرت را نیز مطرح کنند. در اینجا باید به مسایلی که در بحث جمعیتشناسی گفتیم و از آن جمله در خصوص مسئلۀ بهداشت و تلفات جمعیتی ناشی از بیماریهای واگیر برگردیم. پزشکینهسازی نیز یکی از ریشههای به صدا درآمدن امر اجتماعی بوده است. در این بین، توجهی که توکلی طرقی به شکلگیری تجدد بومی از طریق پزشکینه شدن گفتمان سلامت میکند قابل ذکر است.[73] این امر، که با جمعیت پیوند دارد، در گسترش بیماریهایی مسری چون وبا و حصبه خود را به رخ کشید که در اردوگاههای نظامی و اماکن پرجمعیت اشاعه مییافتند و در اصل حکومت قاجار را مجبور کرد از حریم خاصه فراتر رود و به بهسازی عرصۀ عمومی و منافع عامه نیز بیندیشد. این امر از سویی باعث شد جمعیت برای حکومت مهم شود، که خود مقوم ایدۀ جامعه است، و هم موجب شد امر فردی به امر اجتماعی گره بخورد. ثقفی نیز به رویآوری پزشکان در این دوره به بررسی عوامل درون بدن به جای عوامل جوی بیرون از بدن اشاره میکند و به نقل از ابراهیمنژاد این مسئله را ناشی از ازدیاد پزشکان و نیز تغییر در بینش پزشکی میداند.[74] ابراهیمنژاد تأکید میکند که تغییر در نگرش پزشکی ”ناظر است بر موقعیت اجتماعی جدید پزشکی هم در ارتباط با شهریار و هم با مردم. این اولبار نبود که پزشکان دربار به معالجۀ عوام نیز میپرداختند، اما مسلماً اولینبار بود که عوام را به چشم مردم نگاه میکردند. به موازات تبدیل بهداشت عمومی به موضوع نگرانی دولت، مردم نیز به موضوع دانش پزشکی تبدیل شدند. به این معنا، در ایران قرن نوزدهم، پزشکی بیش از پیش به موضوعی اجتماعی و سیاسی تبدیل شد. ارتباط تنیدهشده میان پزشکی، دولت و جامعه تغییر صورتبندی داد.“[75] در اینجا نکتۀ مهم آن است که بدن جمعیت برای شاه و دربار به موضوعی برای محافظت بدل میشود. این مسئله با گسترش مدرسۀ طب در دارالفنون نیز همخوان است. چنان که پیشتر گفتیم، رها کردن شهرها و از شهر گریختنهایی که شهر را خالی از سکنه و آبادیهایی چون آمل را متروکه میکرد و خسارات جانی و مالی که خود در نهایت منجر به بخشودن مالیات به میزان زیاد در بلاد مختلف ایران میشد، دولت را از چند جنبه و از همه مهمتر در حوزۀ اعمال قدرت قلمروی و اقتصادی با مشکل روبهرو میساخت. از این رو، مایهکوبی در عهد امیرکبیر و اطلاعرسانی از شیوع وبا و طاعون و ساخت مریضخانه در این زمینه قابل فهم است.
بار دیگر باید به درکی که از موقعیت جغرافیایی پدید آمد نیز توجه کرد. ایران در کنار قدرتهایی قرار گرفته بود که مهاجران ایران را چونان نیروی کار میپذیرفتند و مخالفان سیاسی ایران را میپروراندند و نیز از حیث تلاش برای کنترل سلامت بر ایران فشار میآوردند و در نهایت به فکر تراز تجاری خود نیز بودند. از بین رفتن صنایع داخلی و مهاجرت و از دست رفتن خاک و نیز مشاهدۀ دیگران نیز به این همه افزوده میشود. در همین احوال، فشارهای بینالمللی در زمینۀ حفظالصحه هم در وبای 1284ق موجب تشکیل مجلسی به همین نام شد که در اصل تن مردم را به دغدغۀ حکومت بدل کرد. این امر البته منجر به قرنطینه و ایجاد تذکرۀ حفظالصحتی شد که نخستین جلوۀ پاسپورت و اعمال تعلق دولتی بود.[76] مجموعۀ این مسایل از حیث سلامت عمومی، مبارزه با بیماریهای واگیر و تشکیل مجالس و انجمنهای مرتبط، ناروشنی وضع مرزها و سازمان اجتماعی ایلی و شاید از همه مهمتر نزدیکی دول بزرگ به ایران و مداخلاتشان سبب شد که ایران به حوزۀ قلمرو خود واقف شود و جمعیت خود را بازشناسد. همه این امور در پیوند با شناسایی افراد جامعه به منزلۀ مردمی بود که در امر اجتماعی دخیلاند. بدین ترتیب، مسایلی که پیش روی حکومت ایران بود بدل به پدیدههای سرشتنمای امر اجتماعی شدند؛ مسایلی همچون بهداشت، سلامت، نرخ موالید، شناخت قلمرو و جمعیتی که باید بر آن حکومت میشد. از سوی دیگر، شکلگیری نهادهای جدید حکومتی، به همراه تلاش برای شکل دادن به نوعی حکومت قانون و تحدید قدرت شاه موجب شد امور فردی به محیط اجتماعی بپیوندند و از این میان، زمینه برای توجه به چنین اموری نیز فراهم شد.
نظر عامه
بهرۀ دیگر را در زندگی جمعی ایرانیان که منجر به پدید آمدن مفهوم جامعه شده است میباید در اختراع مفهوم نظر عامه جستجو کرد. در این خصوص میباید توجه داشت که نظر عامه به امری پرسمانی (problematic) بدل شده بود، زیرا میل عام محل توجه قرار گرفت و به حوزهای برای تحقیق بدل شد. استدلال این بود که حکومت آنگاه توفیق مییابد که مبتنی بر آگاهی از نظر توده باشد. اول میباید دانست که مردمان چگونه میاندیشند و به چه، تا بتوان بر ایشان حکومتشان کرد. در این زمینه، بازنمایی فرد میبایست بازنمایی جمع باشد. در ایران، توجه به این امر را باید به عصر ناصری برگرداند. در همین دوره است که قانون قزوینی مینویسد: ”در زمان وزارت امیرکبیر به حسب امر ایشان اخبارات [= روزنامه] چندی در ممالک محروسه انتشار داده شد به مضمون اینکه هر کسی از رعیت تدبیری به خیال او برسد که منفعت دولت و رفاهیت رعیت درو ملاحظه شود مورد التفاتهای دولتی خواهد بود.“[77] شواهدی کمسابقه حاکی از این امر وجود دارد که در این دوره رفتهرفته ”رای عامه“ و ”آرای مردم“ در تصمیمگیریها و صدور احکام برای حکومت اهمیت مییافته است. برای نمونه، ناصرالدینشاه در خصوص امتیاز کشتیرانی در رودخانۀ کارون به میرزاسعیدخان، وزیر امور خارجه، نوشت که این مطلب ”جزو عمل و کارهای داخلۀ ملتی است . . . باید رأی عامه را در این کار ملاحظه کرد“ و باز تأکید کرد ”من به تنهایی نمیتوانم در این فقره کاری بکنم و رأی بدهم، مگر به اطلاع و آرای مردم و رجال دولت . . . باید رأی عامه را در این کار ملاحظه کرد.“[78] از این منظر، ایجاد بافتهای نهادی جدید برای درک و بیان رأی عامه در این دوره، چه از جانب حکومت و چه از جانب نیروهایی بیرون از آن، مؤلفهای مهم در پیش برد تحولات آتی و صورتبندی و گسترش نوعی معرفت اجتماعی در ایران است که در پی به صحنه آوردن مردماند. در خصوص این نهادها، نکتۀ بسیار مهمی که در رساله شرح عیوب و علاج نواقص مملکتی ایران از نویسندۀ ناشناسی آمده است به خوبی تغییر منظر نسبت دولت و جامعه را نشان میدهد، آنجا که نویسنده علاوه بر توصیه به ایجاد نهادهای واسطه که ”موجب میل رعیت باشد به اعیان و ارکان حضرت سلطان،“ تأکید میکند که این نهادها متولی چهار امرند: ایجاد و خلقت، تربیت، مرگ و هلاک و احیای ثانی.[79] تأکید بر این نهادهای پیوندی بین جامعه و حکومت نشان از آن دارد که مسایل قلمروی ایران از تولد تا مرگ باید ملحوظ نظر شاه باشد.
از امر سیاسی به امر اجتماعی
ریشۀ دیگر جامعهشناسی در جایی است که اصلاحطلبان پیروز همگونیهایی بین سیاست و علم برقرار میکنند. میدانیم که مطالعۀ رابطۀ بین سیاست و علم در اصل به واسطۀ اندیشه صلب خاصی هدایت میشود که گویا علم دانش ما را از جهان سازمان میدهد، در حالی که سیاست عمل ما را در جهان هدایت میکند. علوم روشن میسازند که چه چیز واقعیت است، در حالی که سیاست با محصولات تمامشدۀ علم سروکار دارد و شرح میدهد چگونه میباید بود. در برابر این مفروضه، باید پرسید نقش نهادهای سیاسی در فرآوری نظاممند گونههای علیتیابی چیست. پاسخ در پیوندی نهفته است که بین علم و سیاست در حین کار مشترک برای ساخت گونهای سیاستگذاری جدید برای حل مشکلات اجتماعی به واسطۀ شناسایی و گزارش مسایل اجتماعی صورت گرفته است. از این منظر، عامل دیگری که به برآمدن امر اجتماعی کمک کرد رسالات و مکتوباتی بودند که بیدارگران مشروطه به نگارش آنها میپرداختند و این کار را وظیفۀ خود میدانستند. روحالقدس در این زمینه می نویسد: ”هوشمندان را وظیفه است که بفهمند به چه سبب دول مشرق زمین، به خصوص دولت ایران، از همسران و اقران خود عقب مانده و مریضوار در بستر ناتوانی افتاده.“[80] این رسالات و مکتوبات از چند بعد شایستۀ اهمیت اند. یکی آنکه روشنفکران در این رسالات ضمن انتقاد از نظام سیاسی حاکم بر ایران به طرح ایدههایی نو در حیطههای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی میپرداختند که در آنها، مردم اهمیت مییافتند. اما مهمتر از این رسالات و مکتوبات، روزنامهها بودهاند. واقعهای که میتوان آن را آغاز برآمدن پیوند فرد به جامعه دانست حضور مردم در روزنامههاست. مثلاً ملکم در یکی از مقالات روزنامۀ قانون بر این نکته تأکید میگذارد که با تأسیس روزنامه، ”یک سال نخواهد گذشت که یک جوش و شور ملی جادۀ ترقی ایران را بهطوری صاف خواهد کرد که جمیع آن خیالات عالیه که در این چهل سال زینت فرق مبارک بوده به اقتضای یک روش طبیعی خودبهخود به عمل خواهند آمد.“[81] این نکته از اولین کلماتی است که گونهای تغییر قانونمند در اجتماع را به واسطۀ روشی طبیعی بیان میکند. از سوی دیگر، چنان که نبوی میگوید، وجه مشترک همۀ روزنامهها تأکیدی بود که بر نقش مردم عادی ایران در دگرگون ساختن جامعه میگذاشتند.
آنچه تازه به نظر میرسید ترغیب مردم ایران به حرکت و مشارکت در عرصۀ سیاسی بود. بحث در خصوص مسئلۀ حقوق و آزادیهای مردم، نظارت بر کار نمایندگان مجلس، اهمیت قانونمندی و معنای مجلس و قانون اساسی بخشی از گفتمان سیاسی نوینی را تشکیل میداد که مردم کوچه و خیابان جزو لاینفکی از آن بودند. چه از راه توضیح و تشریح آئیننامۀ داخلی مجلس و چه در تأکید بر ضرورت وحدت ملت و دولت، نشریات دوران مشروطه وظیفۀ اصلی خویش را تبدیل رعایا به شهروندان فعال جامعه میدانستند. همچنین آن هنگام نیز که آمیزهای از انتظارات برنیامده و استمرار بینظمی و هرج و مرج همگان را به نومیدی و افسردگی نسبت به مسیر سیاسی کشور فرو میبرد، نشریات در فراخواندن مردم به حرکت و فعالیت تردید نمیکردند.[82]
مهمتر آنکه در این دوره روزنامههای مشروطهخواه جایگاه محکم و وسیعی نزد مردم یافته بودند. حتی افراد بیسواد در قهوهخانهها گرد هم میآمدند و به کسی که نوشتههای روزنامهای را بلند میخواند گوش میدادند. به نقل از خبرنگاری که در این دوران در تهران اقامت داشت، ”در بسیاری از قهوه خانه ها نقالانی که معمولا داستان های قهرمانان اساطیری شاهنامه را نقل می کردند، شنوندگانشان را با شرح اخبار سیاسی روز به هیجان می آوردند.“[83] شاهدی نیز نقل میکند که در نواحی روستایی، روستاییان بیسواد از شهر روزنامه میخریدند و با خود به ده خویش میبردند تا باسوادی از میانشان نوشته را برایشان بخواند. در گزارشی که در آن دوره در یک روزنامۀ روسی چاپ شد و ترجمهاش در مساوات انتشار یافت آمده بود آمده است که
یکی از محسنات مردم ایران این است که از کارهای مملکتی و پلتیک زود زده نمیشوند و به توسط روزنامهها که در تهران قریب هفتاد نمره طبع میشود و خیلی ارزان به فروش میرسد، با کمال دقت مراقب و مواظب کار مجلس هستند. بعضیها که به چشم خود دیدهاند تعریف میکنند که در تهران خیلی دیده میشود که مثلاً پینهدوز یا خیاط هم کار میکنند و هم روزنامه میخوانند و کسانی که جراید را میخوانند بعد از اتمام به فقرا میدهند که آنها نیز از مطالعۀ آن مستفیض شوند.[84]
حتی علما نیز توصیه به روزنامهخوانی میکردند. میرزای نایینی در زمینۀ روزنامهخوانی مردم در تلگرافی به اصفهان مینویسد: ”نمیدانیم در اصفهان انتظار چه روزی نشستهاند. جریدۀ چهرهنمای مصر شرح حالی متعلق به اصفهان نوشته، لفاً ارسال شد. لطف فرمایید مردم بخوانند از حال خودشان لااقل باخبر شوند.“[85]
وضعیت انجمنها نیز در اواخر عصر ناصری به منزلۀ عنصر دیگر برسازندۀ امر اجتماعی و شاید مهمترین آنها شایسته ذکر است. فعالیت ناچیز انجمنهای عصر ناصری به سرعت بدل به تولد انجمنهایی سیاسی میشود که بسیار نیز تأثیرگذار بودند. شکلگیری این انجمنها و سپس احزاب در اصل پیوندی از علقه فردی را به محیط اجتماعی نشان میدهد. در واقع، انجمنها را میتوان محملی برای صورتبندی و فعال شدن عرصۀ اجتماعی در این برهه دانست. از بین انجمنهای این دوره باید به دو سازمان مرکز غیبی و حزب اجتماعیون عامیون اشاره کرد که متأثر از تفکرات انقلابی سوسیالیستی و مارکسیستی بودند. مهمترین برنامههای حزب اجتماعیون عامیون عبارت بودند از حق تشکل و اعتصاب برای کارگران، هشت ساعت کار روزانه، حقوق بازنشستگی، تدوین یک نظام مالیات بر درآمد تصاعدی، توزیع زمین بین کسانی که روی آن کار میکنند، تهیۀ مسکن برای افراد بدون مسکن، مدارس رایگان، کاهش مالیات بر مصرف، آزادی بیان، قلم و گردهماییهای عمومی، و مدارا با همۀ مذاهب مورد قبول شریعت.[86] مجمع آدمیت که جمعی از پیروان ملکمخان به رهبری میرزاعباسقلی خان قزوینی برپا کرده بودند، متأثر از پوزیتیویسم رادیکال سنسیمون و اومانیسم لیبرال اگوست کنت بود،[87] و سه هدف اصلی را دنبال میکرد که عبارت بودند از به کار بردن مهندسی اجتماعی برای دست یابی به توسعه ملی، کسب آزادی فردی به منظور شکوفایی عقل و اندیشه بشری، دستیابی به برابری در حقوق برای همگان بدون در نظر گرفتن اصل و نسب و مذهب به منظور حفظ و تضمین شأن و منزلت همه شهروندان.[88] این نکته در اصل تأیید این امر است که اولین جامعهشناسان ایرانی نه از درون آکادمی و دانشگاه و در سایه حکومت بر دانش که در قالب افرادی متأثر از جریانات فکری مقبول قدرت امر اجتماعی در درون انجمنها شکل گرفتند. شایستۀ ذکر است که پانزده نفر از سیصد و چند نفر عضو این انجمن به نمایندگی مجلس شورای ملی اول برگزیده شدند.
به این ترتیب، اگر بینش جامعهشناختی به معنای ایجاد پیوند میان رویدادهای فردی و شخصی با فرایندهای اجتماعی باشد، نخستین بخش این بینش این است که فرد در مییابد فقط زمانی میتواند تجربههای شخصی خود را بفهمد که در متن عصر خود قرار گیرد. فردی که بینش جامعهشناختی دارد میتواند تأثیر رویدادهای تاریخی را در زندگی خصوصی خود درک کند. بدین ترتیب، فرد به جای پرداختن به گرفتاریهای خصوصیاش به مسایل اساسی توجه میکند و مقابله با مشکلات جمع جایگزین بیاعتنایی و دلمردگی عمومی میشود. این بینش چشماندازی جامعهشناختی به ارمغان میآورد که در قالب آن، فرد از میزان شکل گرفتن رخدادهای انسانی در بستر فرایندهای اجتماعی آگاه میشود. به این منظور، مسیر بینش جامعهشناختی را در چهار مرحله توضیح میدهند: توصیف، تحلیل محلی، تحلیل جهانی، تحلیل تاریخی.
نمونه ای از این بینش جامعهشناختی را در رسالۀ دادخواهی ضعفا از مجدالدین محمد در 1329ق میبینیم. او رساله را با مسئلهای شخصی آغاز میکند: ”ما سه برادر که بدبختانه پابند وطن شدهایم (صانع و زارع و بایع) هر وقت دنیا سخت میگیرد و نزدیک میشود رشتۀ صبرمان پاره شود . . . میخواهیم زیر بار سنگین فقر و فاقه -اگر اجازه دهند- یک ناله از ته دل بکنیم.“[89] اما این مسئله را به امری اجتماعی پیوند میزند: ”باید بیان شود که ما سه برادر چرا حق این ناله را داریم و حق جواب. اولاً وقتی دقت بشود، حقوق همۀ اولیاء امور محوله با مالیات مستقیمه و غیر مستقیمۀ ما بیچارگان است.“[90] و بعد مسئله را به صورتی محلی و تاریخی مطرح کند: ”آیا جمعیت حالیۀ شهر طهران بیشتر است یا شهر ری در زمان سابق؟ تواریخ را ملاحظه کنید“[91] و آنگاه نیاز میبیند که مسئله شخصی خود را به صورتی جامعهشناختی به تحقیق بگذارد.
برای تحقیق حال و تصدیق مقال خوب است امنایی مأمور نمایند و هرگاه زحمت نباشد، خود بلاواسطه تحصیل مدرک را از این طریق بخواهند: اولاً هجوم طبقات مردم خصوصاً ضعفا در بانک استقراضی، ثانیاً از احصائیۀ فقرا و سائلین به کف جویا شوند که در این ماه چند نفر بر آنها افزوده است. ثالثاً دکاکین سمساریه را ملاحظه کنند چقدر زیاد شده. رابعاً از احصائیۀ متوفی بپرسند که در این چهار ماه هر روز چند نفر بر عدد اموات میافزاید. خامساً لایحه از نرخ جنس مأکول و ملبوس که رایج شهر است بخواهند.[92]
رفتهرفته مسئلۀ فردی که با زمینۀ اجتماعی پیوند خورده بود، به صورتهای متفاوت راهی برای به صدا درآوردن خود میجست. تحلیلهای وضع مملکتی، تعلقات حزبی، صنفی و سیاسی و طرز اندیشیدن به وضع موجود دیگر از منظر تأمل در جامعه بود. حتی این واژه نیز رفتهرفته خود را از معنای پیشین خود که به کلیت هر چیز اطلاق میشد جدا ساخت و به معنی تودۀ مردم درآمد. نیاز به شناخت این موضوع جدید البته هر چه بیشتر احساس میشد. اینکه چرا این مسیر بومی در ایران شکل نگرفت محتاج مجالی دیگر است.
[1] از دکتر محمد توکلی طرقی برای راهنماییهای ارزشمندشان و نیز در اختیار نهادن گشادهدستانۀ منابع سپاسگزارم.
[2] یکی از اولین جامعهشناسانی که در ایران از بحران جامعهشناسی سخن گفت احسان نراقی، اولین مدیر مؤسسۀ مطالعات و تحقیقات اجتماعی، در غربت غرب بود و یکی از آخرین آنها بهاره آروین در رسالۀ دکتریاش. بنگرید به احسان نراقی، ”نمودی از بحران در علوم اجتماعی،“ در غربت غرب (تهران: امیرکبیر، 1356 [1353])، 116-136؛ بهاره آروین، ”بررسی انتقادی فرایندهای تولید علوم اجتماعی در ایران“ (رسالۀ دکتری، دانشکدۀ علوم اجتماعی دانشگاه تهران، 1390). این ماجرا در همایشهای جامعهشناسی در ایران ادامه دارد.
[3] رهبر جمهوری اسلامی در سال 1383ش در دیدار جمعی از استادان دانشگاهها گفته بود: ”پایه و مبنای علوم انسانیای که امروز در غرب مطرح است، از اقتصاد و جامعهشناسی و مدیریت و انواع و اقسام رشتههای علوم انسانی، بر مبنای یک معرفت ضد دینی و غیردینی و نامعتبر از نظر کسانی است که به معرفت والا و توحیدی اسلامی رسیده باشند.“ همو در سال 1388ش در دیداری دیگر با استادان دانشگاهها میگوید: ”طبق آنچه که به ما گزارش دادند، در بین این مجموعهی عظیم دانشجویی کشور که حدود سه میلیون و نیم مثلاً دانشجوی دولتی و آزاد و پیام نور و بقیۀ دانشگاههای کشور داریم، حدود دو میلیون اینها دانشجویان علوم انسانیاند! این به یک صورت، انسان را نگران میکند. ما در زمینۀ علوم انسانی، کار بومی، تحقیقات اسلامی چقدر داریم؟ کتاب آماده در زمینههای علوم انسانی مگر چقدر داریم؟ استاد مبرزی که معتقد به جهانبینی اسلامی باشد و بخواهد جامعهشناسی یا روانشناسی یا مدیریت یا غیره درس بدهد، مگر چقدر داریم، که این همه دانشجو برای این رشتهها میگیریم؟ این نگرانکننده است. بسیاری از مباحث علوم انسانی، مبتنی بر فلسفههایی هستند که مبنایش مادیگری است، مبنایش حیوان انگاشتن انسان است، عدم مسئولیت انسان در قبال خداوند متعال است، نداشتن نگاه معنوی به انسان و جهان است.“ بنگرید به
http://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=3263; http://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=7959/.
بحث در خصوص انحرافات ناشی از علوم اجتماعی و مقابله با آن حتی در سخنرانیهای تلویزیونی بعد از افطار سال 1388ش مرجع تقلیدی چون آیتالله مکارم شیرازی نیز وارد شد که با بررسی نظریۀ تحول آگوست کنت، به جامعهشناسی تاخت.
[4]Aliakbar Mahdi, “Sociology in Iran: Between Politics, Religion and Western Influence,” in The ISA Handbook of Diverse Sociological Traditions, ed. Sujata Patel (London: Sage, 2010), 268.
[5] Thomas Osborne and Nikolas Rose, “In the Name Of Society or Three Theses on the History of Social Thought,” History of the Human Sciences, 10:3 (1997), 88.
[6] See Osborne and Rose, “In the Name of Society,” 89-91.
[7] Osborne and Rose, “In the Name of Society,” 88.
[8]ایدۀ اصلی آزبرن و رُز بر پایۀ دریافتی فوکویی شکل گرفته است که بنا به آن، ایدۀ به صدا درآمدن امر اجتماعی و گاه جامعه از خلال کردارهای کنترلی فراهم آمده است و نه از دل رویکردی اندیشگی. همچنین بنگرید به
Nob Doran, “Re-writing the Social, Re-writing Sociology: Donzelot, Genealogy and Working-Class Bodies,” The Canadian Journal of Sociology, 29:3 (Summer 2004), 333-357.
[9] Elena Osipova, “Emile Durkheim’s Sociology,” in A History of Classical Sociology, ed. I. Si Kon (Moscow: Progress Publishers, 1989), 206.
[10] بنگرید به جورج ریتزر، نظریههای جامعهشناسی در دوران معاصر، ترجمۀ محسن ثلاثی (تهران: علمی، 1380).
[11] بنگرید به احسان طبری، جامعه و جامعهشناسی (تهران: بینا، 1326).
[12] بنگرید به ریمون آرون، مراحل اساسی سیر اندیشه در جامعهشناسی، ترجمۀ باقر پرهام (تهران: علمی و فرهنگی، 1377).
[13] برای نمونههایی از این رویکرد بنگرید به حمید پارسانیا و مهدی سلطانی، ”بازخوانی جهانهای اجتماعی جامعهشناسی پدیدهشناختی بر اساس حکمت متعالیه،“ معرفت فرهنگی اجتماعی، سال 3، شمارل 1 (زمستان 1390)، 107-128؛ حمید پارسانیا، ”روششناسی علوم انسانی با رویکرد اسلامی،“ پژوهش، سال 1، شمارۀ 2 (پاییز و زمستان 1388)، 39-53؛ سیدمحمدصادق مهدوی و حسین بستان، ”مبانی روششناختی نظریهسازی در جامعهشناسی اسلامی،“ روششناسی علوم انسانی، سال 18، شمارۀ 71 (تابستان 1391)، 69-98؛ محمود رجبی و حسین بستان، ”مبانی ارزششناختی جامعهشناسی اسلامی،“ اسلام و علوم اجتماعی، سال 2، شمارۀ 3 (بهار و تابستان 1389)، 7-23. طرفه آنکه در دو مقاله اخیر مبنا و شیوۀ بحث به تمامی مطابق گفتمان مسلط مقالات جامعهشناسی غیراسلامی است. این بحث را در جستاری دیگر پی خواهم گرفت.
[14]See Nadav Gabay, “The Political Origins of Social Science” (PhD Dissertation in Sociology, University of California, 2007), 4ff.
[15]See Albion Small, Origins of Sociology (Chicago: University of Chicago Press, 1924); Albion Small, Adam Smith and Modern Sociology (Chicago:Chicago University Press, 1907).
[16] Steven Shapin, “Disipline and Bounding: The History and Sociology of Science as Seen Through the Externalism-Internalism Debate,” History of Science, 30:4 (1992), 333-369.
[17]بینش جامعهشناختی پیوندی بین فرد و جامعه برقرار میسازد که موجد درک امر اجتماعی شده است. برای توضیحی از نظرات میلز و نیز شیوۀ بدیع پیوند بینش جامعهشناختی با خوانشی جدید از جامعهشناسی بنگرید به
Zohreh Bayatrizi, “Counting the Dead and Regulating the Living: Early Modern Statistics and the Formation of the Sociological Imagination (1662–1897),” The British Journal of Sociology, 60:3 (September 2009), 603-621.
ایدۀ راهگشای بیاتریزی زمینۀ بحث را در پیشاتاریخ جامعهشناسی میگشاید و در عین حال، حد فاصلی بین بینش جامعهشناختی و اندیشۀ اجتماعی –به شکل عام- ایجاد میکند.
[18] آزبرن و رُز به نقل از فوکو بیان میکنند که جامعهشناسی کنت و مونتسکیو ریشه در ”مردم ناشمرده“ دارد و دانش اجتماعی از کردار پزشکان شکل گرفته است. بنگرید به
Michel Foucault, Power/Knowledge, ed. Gordon Brighton (Sussex: Harvester, 1980), 151; Osborne and Rose, “In the Name of Society,” 89.
[19] Osborne and Rose, “In the Name of Society,” 96.
[20] از جمله بنگرید به احمد اشرف، ”غلامحسین صدیقی: بنیانگذار جامعهشناسی در ایران،“ ایراننامه، سال 15، شمارۀ 4 (پاییز 1376)، 519-538.
[21] این بیان جدید نیست، ولی برای نمونهای از آن بنگرید به رحیم محمدیان، ”وضعیت علوم اجتماعی جدید در ایران،“ مقاله عرضهشده به کنگرۀ علوم انسانی 1387، دسترسپذیر در
http://www.ensany.ir/fa/content/87707/default.aspx/.
[22] برای اطلاع از این تغییر بنگرید به هایده لاله و راحله وافری، ”تاریخچۀ تحول طب سنتی به طب نوین در دورۀ قاجار،“ فصلنامۀ علمی-پژوهشی علوم انسانی دانشگاه الزهرا، سال 16، شمارۀ 60 (پاییز 1385)، 131-165.
[23] به نقل از آزاد ارمکی، جامعهشناسی جامعهشناسی در ایران، 39.
[24] محمود روحالامینی، ”نگرشی به آموزش و پژوهش علوم اجتماعی در ایران،“ در مجموعه مقالات سمینار بررسی روشها و متون مورد استفاده در آموزش و پژوهش علوم اجتماعی کشور (تهران: وزارت فرهنگ و آموزش عالی، 1375)، 105.
[25] آزاد ارمکی، جامعهشناسی جامعهشناسی در ایران، 41.
[26] احسان نراقی، نظری به تحقیقات اجتماعی در ایران (تهران: سخن، 1379)، 201.
[27] رضا خجسته رحیمی، ”گفتوگو با جمشید بهنام اولین رئیس دانشکدۀ علوم اجتماعی،“ مهرنامه، شمارۀ 5 (مهر 1389)، دسترسپذیر در
http://www.mehrnameh.ir/article/950/.
[28] بنگرید به مشروح مذاکرات مجلس شورای ملی، دسترسپذیر در
http://ical.ir/index.php?option=com_mashrooh&view=session&id=22383&Itemid=38/.
[29] بنگرید به مشروح مذاکرات مجلس شورای ملی، دسترسپذیر در
http://www.ical.ir/index.php?option=com_mashrooh&view=session&id=21326&Itemid=38/.
[30]بنگرید به لغتنامۀ دهخدا، دسترسپذیر در
http://parsi.wiki/dehkhodasearchresult-fa.html?searchtype=0&word=2KzYp9mF2LnZhw%3d%3d
[31] ”مشاهیر مردمان مغرب و مشرق: کارل مارکس،“ کاوه، شمارۀ 27 (27 بهمن 1290)، 5.
[32] ”مشاهیر مردمان مغرب و مشرق: کارل مارکس،“ کاوه، شمارۀ 27 (27 بهمن 1290)، 6.
[33] ”مشاهیر مردمان مغرب و مشرق: کارل مارکس،“ کاوه، شمارۀ 27 (27 بهمن 1290)، 4.
[34] روحالله خالقی، ”عقاید اسپنسر در تعلیم و تربیت،“ تعلیم و تربیت، دورۀ 1، شمارۀ 52 (تیر 1313)، 209-216؛ سیدعلی شایگام شیرازی، ”عقیدۀ هربرت اسپنسر راجع به تاریخ،“ تعلیم و تربیت، دورۀ 1، شمارۀ 34 و 35 (بهمن و اسفند 1306)، 607-612.
[35] این سخنرانی بعدها به چاپ رسید. بنگرید به احمدالله کریمی، ”صنایع ظریفه از نقطه نظر اجتماعیات،“ آریانا، شمارۀ 3 (حمل 1322)، 16-20؛ شمارۀ 4 (ثور 1322)، 24-28.
[36] صوراسرافیل، سال 1، شمارۀ 2 (24 ربیعالاول 1325)، 2.
[37] صوراسرافیل، سال 1، شمارۀ 12 (26 رجب 1325)، 1.
[38] صوراسرافیل، سال 1، شمارۀ 5 (29 رمضان 1325)، 2.
[39] صوراسرافیل، سال 1، شمارۀ 5 (29 رمضان 1325)، 2.
[40] صوراسرافیل، سال 1، شمارۀ 18 (21 شوال 1325)، 2.
[41] صوراسرافیل، سال 2، شمارۀ 29 (12 ربیعالآخر 1326)، 1.
[42] صوراسرافیل، سال 2، شمارۀ 29 (12 ربیعالآخر 1326)، 2.
[43] الجمال، سال 1، شمارۀ 4 (20 صفر 1325)، 1.
[44] بنگرید به مراد ثقفی، ”رسایلی در باب حکومتمندی: بازبینی تلاش سیاسی نخبگان ایران در دورۀ قاجار،“ گفتگو، شمارۀ 44 (آذر 1384)، 33-68.
[45] ثقفی، ”رسایلی در باب حکومتمندی،“ 38.
[46] به نقل از احمد سیف، اقتصاد ایران در قرن نوزدهم (تهران: چشمه، 1373)، 88.
[47] سیف، اقتصاد ایران در قرن نوزدهم، 88-19.
[48] ثقفی، ”رسایلی در باب حکومتمندی،“ 46-47.
[49] به نقل از سیف، اقتصاد ایران در قرن نوزدهم، 231-272.
[50] احمد مسجدجامعی، ”تهران سال 1301 به روایت آمار،“ تاریخ ایرانی، دسترسپذیر در
http://tarikhirani.ir/fa/news/30/bodyView/4824/0/.
[51] بنگرید به عبدالغفار نجمالدوله، سفرنامۀ خوزستان، به کوشش محمد دبیرسیاقی (تهران: علمی، 1341)؛ عبدالغفار نجمالدوله، آثار نجمالدوله: سفرنامۀ دوم نجمالدوله به خوزستان به انضمام کتابچۀ دستورالعمل ناصرالدینشاه در خصوص سفر اول به خوزستان، تصحیح احمد کتابی (تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1386).
[52] احمد کتابی، ”پیشگامان بررسیهای جمعیتشناختی در ایران: عبدالغفار نجمالدوله و میرزاابوطالب زنجانی،“ نامۀ انجمن جمعیتشناسی، سال 1، شمارۀ 2 (زمستان 1385)، 8.
[53] کتابی، ”پیشگامان بررسیهای جمعیتشناختی،“ 18.
[54] کتابی، ”پیشگامان بررسیهای جمعیتشناختی،“ 21.
[55] کتابی، ”پیشگامان بررسیهای جمعیتشناختی،“ 21.
[56] کتابی، ”پیشگامان بررسیهای جمعیتشناختی،“ 32-34.
[57] محمدشفیع قزوینی، قانون قزوینی، به کوشش ایرج افشار (تهران: طلایه، 1370)، 44.
[58] قزوینی، قانون قزوینی، 40.
[59] قزوینی، قانون قزوینی، 41.
[60] قزوینی، قانون قزوینی، 81.
[61] قزوینی، قانون قزوینی، 81.
[62] برگرفته از اطلاعات درگاه آمار ملی ایران؛ مسجدجامعی، ”تهران سال 1301 به روایت آمار.“
[63] به نقل از مجید تفرشی، ”مدارس عالی حقوق و علوم سیاسی در ایران از ابتدا تا تأسیس دانشگاه تهران،“ گنجینۀ اسناد، شمارۀ 1 (بهار 1370)، 58.
[64] احمد متین دفتری، ”آمار،“ مجموعۀ حقوقی، شمارۀ 6 (1315)، 47.
[65] محمد امین ریاحی، ”ورقی از تاریخ تمدن جدید در ایران: دستورالعمل نخستین سرشماری در ایران در 1277 هجری،“ یغما، سال 31، شمارۀ 1، شمارۀ پیاپی 355 (فروردین 1357)، 17.
[66] آزاد ارمکی، جامعهشناسی جامعهشناسی در ایران، 40.
[67] بنگرید به علیاصغر حکمت، ”یادداشتهایی از عصر پهلوی،“ وحید، دورۀ 13، شمارۀ 6 (شهریور 1354)، 639؛ یدالله همایونفر، نژاد بشر یا فرهنگ حیات انسانی (تهران: مطبعۀ مجلس، 1314).
[68] فضلالله حقیق، ”علم انسانشناسی،“ علوم تربیتی، سال 7، شمارۀ 3 (خرداد 1316)، 181.
[69] پیش از او البته اعتمادالسلطنه در فصل دوم تطبیق لغات جغرافیایی قدیم و جدید ایران اتنوگرافی را مفصلاً توضیح داده و نمونههایی از آن به دست داده بود. فصل سوم کتاب اعتمادالسلطنه نیز مباحث جدید زبانشناسی را معرفی کرده است. به نظر میرسد که در کنار نیاز به تغییرات زبانی و جغرافیایی و نیز شکل گرفتن تاریخنگاری جدید گونهای نگره به علوم انسانی در حال شکل گرفتن بوده است. در جایی دیگر به این مقوله خواهم پرداخت. بنگرید به محمدحسنخان اعتمادالسلطنه، تطبیق لغات جغرافیایی قدیم و جدید ایران، تصحیح هاشم محدث (تهران: امیرکبیر، 1363).
[70] ویلهلم هاز، ”موزههای بزرگ اتنوگرافی و موزۀ اتنوگرافی ایران،“ تعلیم و تربیت، سال 8، شمارۀ 9 (آذر 1317)، 24 و 27.
[71] رضا رضازاده شفق، ”مقدمۀ ابنخلدون،“ ارمغان، دورۀ 26، شمارۀ 6 و 7 (شهریور و مهر 1336)، 401.
[72] رضازاده شفق، ”مقدمۀ ابنخلدون،“ 401.
[73] علاوه بر مقالات بسیار راهگشای ایشان، از جمله بنگرید به محمد توکلی طرقی، ”تجدد روزمره و ’آمپول تدین،‘“ ایراننامه، سال 24، شمارۀ 4 (زمستان 1387)، 421-458 و نیز محمد توکلی طرقی، تجدد بومی و بازاندیشی تاریخ (تهران: تاریخ ایران، 1382).
[74] ثقفی، ”رسایلی در باب حکومتمندی،“ 51.
[75] به نقل از ثقفی، ”رسایلی در باب حکومتمندی،“ 51-52.
[76] بنگرید به محمد توکلی طرقی، ”تجدد ایرانی: تاریخنگاری جنبش تجددخواهی در ایران،“ خردنامه همشهری، شمارۀ 21 (آذر 1386)، 19-23.
[77] محمدشفیع قزوینی، قانون قزوینی، به کوشش ایرج افشار (تهران: طلایه، 1370)، 34.
[78] به نقل از فریدون آدمیت، اندیشۀ ترقی و حکومت قانون: عصر سپهسالار (چاپ 3؛ تهران: خوارزمی، 1385)، 412-413.
[79] شرح عیوب و علاج نواقص مملکتی ایران (نسخۀ خطی شمارۀ 859 کتابخانۀ ملی)، دسترسپذیر در
http://dl.nlai.ir/UI/80f0f97a-5737-45cb-9ca1-1fb626616bbc/LRRView.aspx/.
[80] روحالقدس، سال 1، شمارۀ 2 (4 رجب 1325)، 1.
[81] قانون، سال 1، شمارۀ 4، 1-2.
[82] نگین نبوی، ”خوانندگان، مطبوعات و فضای عمومی،“ ایراننامه، سال 23، شمارۀ 3-4 (پاییز و زمستان 1386)، 236.
[83] نبوی، ”خوانندگان، مطبوعات و فضای عمومی،“ 238.
[84] مساوات، شمارۀ 16 (صفر 1326)، 6. به نقل از نبوی، ”خوانندگان، مطبوعات و فضای عمومی،“ 245.
[85] موسی نجفی، مروری بر تاریخ مشروطهخواهی در اصفهان به روایت چند سند و متن تاریخی، فرهنگ، شمارۀ 60 (زمستان 1385)، 255.
[86] یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمۀ احمد گلمحمدی و ابراهیم فتاحی (تهران: نی، 1377)، 99.
[87] فریدون آدمیت، فکر آزادی و مقدمۀ انقلاب مشروطیت (تهران: سخن، 1340)، 247.
[88] آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، 99.
[89] برای متن کامل رساله بنگرید به منصور صفتگل، ”دادخواهی ضعفا: رسالهای نویافته دربارۀ اوضاع اجتماعی ایران در عهد مشروطیت،“ مجلۀ تخصصی گروه تاریخ دانشگاه تهران، سال 4، شمارۀ 4 (1382)، 166-172؛ نقل از 166.
[90] صفتگل، ”دادخواهی ضعفا،“ 168.
[91] صفتگل، ”دادخواهی ضعفا،“ 169.
[92] صفتگل، ”دادخواهی ضعفا،“ 172.