چرا اسلامی!
دو سه ماهی بیشتر از«انقلاب اسلامی»در ایران نگذشته بود و«انقلابیون»از چپ چپ تا راست راست،دستدر دست یکدیگر،سرگرم«انقلاب»بودند.در دستگاه انقلاب همهجا سخن از«بهار آزادی»بود و شادی و سرمستی و پیروزی.تنها غم «انقلابیون»،«شهادت»بعضی از دوستانشان در دوران پیش از انقلاب اسلامی بود که عیش آنان را اندکی منغّص میساخت،و بدین جهت هر روز از رادیو و تلویزیون دولت انقلاب این عبارت به یاد آنان بارها تکرار میشد که«در بهار آزادی،جای شهدا خالی است».آن روزها،هنوز بر سر تقسیم دستاوردهای«انقلاب اسلامی»در بین گروههای دستاندکار«انقلاب»اختلافی روی نداده بود،و اگر گاهی اختلافکی بچشم میخورد فقط منحصر به این بود که کدام دسته بیشتر«مسلمان»است و«اسلامی»تر. ولی همهء انقلابیون از آنچه میگذشت صددرصد راضی بودند،چنانکه فی المثل همه، بیاستثناء از این موضوع شاد و سرمست بودند که به قول خودشان،بجای«بیدادگاه»های دورهء پیش،با پیروزی انقلاب اسلامی،در هر شهر و روستایی،دادگاههای قسط اسلامی تشکیل شده است که در آنها از بیداد و ستم اثری دیده نمیشود.فقط در اجرای عدالت نبود که«انقلاب»به معنای حقیقی خود،و با رنگ غلیظ«اسلامی»خود را به همه نشان میداد،بلکه هرکس به هرطرف روی میآورد،شاهد دگرگونی عمیقی در ایران بود و بخصوص شاهد حضور«اسلام»در همهجا و همهچیز.از جملهء این دگرگونیها بود تشکیل«انجمن اسلامی»در تمام واحدهای اداری،آموزشی،درمانی،بازرگانی، صنعتی و…مملکت با اختیارات فوق العاده.در این حیصوبیص،گروهی از کسبه و بازاریان نیز برای عقبنماندن از دیگران به تکاپو افتادند و نخست کالاهایی با صفت «اسلامی»به بازار عرضه کردند مانند«سوسیس آلمانی اسلامی»،«کالباس اسلامی»، و«آبجوی اسلامی»،و سپس برخی از آنان دکانها و فروشگاههای خود را نیز با عنوان «فروشگاه اسلامی»مزین ساختند.
در همین ماههای پرجوشوخروش،روزی،افرادی که در کنار یکی از همین فروشگاههای اسلامی در تهران نشسته بودند،و باهم گپ میزدند،ناگهان،مردی را دیدند که با سر و صورت خونین از«فروشگاه اسلامی»محلهشان به بیرون پرتاب شد.مرد درحالیکه خون از سر و رویش جاری بود،خروشان و غرّان،کلماتی را با«لهجه»و با صدای بلند تکرار میکرد که مفهوم نبود.حاضران در صحنه کوشیدند هم مرد مجروح را آرام کنند و هم بفهمند موضوع از چه قرار بوده است که کار به این مرحله کشیده.آنان در ضمن مصلحت خود نیز نمیدانستند که با«فروشگاه اسلامی»محله طرف بشوند و به دفاع از مضروب و مجروح برخیزند،چون فقط وجود برچسب«اسلامی»به صاحب دکان حقانیتی میداد که ممکن بود سروکار معترض یا معترضان را به همان «دادگاههای اسلامی»بکشاند.پس سعی کردند با زبان خوش،مرد را آرام کنند،تا حد اقل بفهمند چه میگوید.مدتی گذشت تا فهمیدند مرد بیچاره با لهجهء خاص خود پیدرپی این عبارت را تکرار میکند که«بابا،تو که نداری،بگو:ندارم.چرا میزنی؟»وقتی فهمیدند چه میگوید،سؤالها شروع شد که بابا جان،چه میخواستهای بخری،که نداشته است،به او چه گفتهای که ترا اینطور مضروب و مجروح کرده است؟ ولی مرد،در عالم خودش بود و گوشش به فلک بدهکار نبود و باز همان عبارت را تکرار میکرد و به زمین و آسمان نیز بدوبیراه میگفت.بالاخره پس از چند دقیقه،از خشم مرد کاسته شد و در جواب پرسش مکرر افرادی که دورش جمع شده بودند گفت:من اهل همین محله و خیابانم،چند سال است اینجا زندگی میکنم،شاید بعضی از شما هم مرا در این مدت دیده باشید،آزارم به هیچکس نرسیده است.از دو سه سال پیش که «سوپرمارکت آریا»در اینجا باز شد،من همیشه مایجتاج خانهام را از همینجا خریدهام،در این یکی دو ماهی هم که اسمش را عوض کرده و شده است«فروشگاه اسلامی»باز هم مثل سابق از همینجا خرید میکنم.تا بحال هم با صاحب فروشگاه هیچوقت بگومگویی نداشتهام.امروز هم مثل روزهای دیگر رفتم به فروشگاه.سلام هم کردم.وقتی محمد آقا پرسید چه میخواهی؟جلو مشتریها گفتم:یک چتور ودکای اسلامی.هنوز حرفم تمام نشده بود که محمد آقا،بیخود و بیجهت،شروع کرد به فحشدادن و بدوبیراه گفتن به من،و این که تو کافری و تو«محارب با خدایی».بعد هم با مشت و لگد به جان من افتاد و مرا به این صورت درآورد.باور کنید،قسم میخورم،به پیر،به پیغمبر که من هیچ حرف بدی به محمد آقا نزدم.«بابا،اگر نداری، بگو:ندارم.چرا میزنی»؟!
*** ممکن است کسی بگوید این قصهای است مجعول که دشمنان«انقلاب اسلامی» ساختهاند.زیرا ممکن نیست مردی مسلمان-ولو عامی و درس نخوانده-نداند که ودکا و عرق و شراب و آبجو،از مشروبات الکلی است و از نظر«اسلام»حرام،و آنگاه چگونه ممکن است آدمی مسلمان به یکی از اینگونه مشروبات برچسب«اسلامی»بزند.اگر واقعهء«فروشگاه اسلامی»چنانکه در تهران نقل میشد،دقیقا و جزءبهجزء روی نداده باشد،ولی نگارندهء این سطور در تهران و در ماههای نخستین پیروزی«انقلاب اسلامی» آگهیهای«سوسیس آلمانی اسلامی»،«کالباس اسلامی»،و«آبجوی اسلامی»را خود به چشم خویشتن بارهاوبارها دیده است و دیگر در این امر شک و تردیدی روا نیست.
و اما اگر کسی واقعهء فروشگاه اسلامی تهران را براساس این استدلال نپذیرد که چون ودکا و بطور کلی مشروب الکلی را با«اسلام»نسبتی نیست،پس موضوع از اصل دروغ است،بنده اسنادی متعدد در اختیار دارد که نشان میدهد نه عوام الناس و مردم درس نخوانده،بل افراد عالم و دانشگاه دیده و صاحبنظر و محقق و متخصص اروپایی و آمریکایی بخصوص در دو دههء اخیر،و نیز بعضی از هموطنان خودمان در این سالها، چیزهایی را به اسلام نسبت داده و با عنوان«اسلامی» (Islamic) خواندهاند که بمراتب عجیبتر از«ودکای اسلامی»در«عصر پیروزی انقلاب اسلامی»در ایران است. میپرسید این افراد کیستند و چرا بدین کار دست میزنند؟در پاسخ باید بگویم:ایشان از اجلهء علما بشمار میروند،ایشان ایرانشناسند و شرقشناس و اسلامشناس و متخصصان طراز اول هنر و ادب دنیای شرق و به صدها هنر دیگر آراسته،و البته و صد البته که از جهان سیاست و جزرومدهای سیاسی روز نیز نه بیخبرند و نه برکنار. کار ایشان مطلقا از جهل و نادانی سرچشمه نمیگیرد،قصد اهانت به اسلام را هم ندارند، چنانکه برای اسلام و مسلمانان جهان هم دل نمیسوزانند.ایشان فقط وقتی پای «ایران»بمیان میآید،و تمدن و فرهنگ ایران،هنر ایران،معماری ایران،و دانشمندان و هنرمندان ایرانی و امثال اینگونه موضوعات مورد توجه قرار میگیرد،باصطلاح عامیانهء ما فارسیزبانان خود را«به کوچهء علی چپ میزنند»و رندانه همهء آثار هنری و علمی و ادبی ایران را در طی چهارده قرن پیش در زیر عنوان«اسلامی»قرار میدهند و با تردستی از کنارش میگذرند،تا اسمی از«ایران»نبرند،و چون به ایشان اعتراض میکنی که این کار،صددرصد غیر علمی و غلط است،جوابهای بیسروته میدهند.
ما تا بجال،یکی دو بار در«ایراننامه»و در پاسخ برخی از خوانندگان،دربارهء همین موضوع،نوشتهایم که در یکی از شمارههای آیندهء مجله،نظر خود را بتفصیل دربارهء اینگونه علما و هنرشناسان و ایرانشناسان و اسلامشناسان اعلام خواهم کرد و مراجع علمی جهان را از شیوهء جدید«غارت معنویات»ایران آگاه خواهیم ساخت،و هنوز نیز بر سر حرف خود ایستادهایم.ولی آنچه ما را وادشته است که پیش از چاپ آن مقاله،این موضوع مهم و حیاتی را در این شماره،ولو باختصار،مطرح کنیم،برگزاری نمایشگاه «گنجینههای[هنر]اسلام» (Tre?sors de l”Islam) است در موزهء هنر و تاریخ ژنو، به مدیریت آقای .Claude Lapaire این نمایشگاه در تاریخ 25 ژوئن 1985 در ژنو افتتاح گردیده و تا 25 اکتبر 1985 برای بازدید علاقهمندان مفتوح است.نخست این حقیقت را باید بگوییم که آقای کلود لاپر و همکارانشان یقینا برای گردآوری آثار هنری این نمایشگاه برگزیدهاند یعنی«گنجینههای[هنر]اسلام»،زیرا در این نمایشگاه که متجاوز از سیصد و پنجاه اثر هنری-بجز سکهها-در معرض تماشای هنردوستان قرار داده شده است،در حدود دویست اثر آن،کار هنرمندان ایرانی در قرنهای پیشین است که در محدودهء فعلی ایران میزیستهاند،و متجاوز از یکصد اثر دیگر آن نیز کار هنرآفرینانی است که اگر موطن آنان امروز جزء خاک ایران نیست،ولی وطن آنان در روزگار خلق این آثار هنری سخت در تحت تأثیر فرهنگ و هنر ایران بوده است،و آنچه در این نمایشگاه باقی میماند که غیرایرانی است از شصت هفتاد اثر تجاوز نمیکند.ولی آقای کلود لاپر و همکارانشان به چنین نمایشگاهی که قریب هشتاد درصد آثار آن ایرانی است عنون«اسلامی»دادهاند تا احتمالا بموازات کوششهای دیگری که در سالهای اخیر در زمینهء«ایرانزدایی»در خارج و داخل ایران صورت میگیرد خدمتی انجام داده باشند.بر ما خرده نگیرید که چرا تا این حد با بدبینی به این کار و کارهای مشابه آن مینگریم.ما مار گزیدهایم و از هر ریسمان سفید و سیاهی میترسیم،ما حق داریم که در این آشفته بازار ایران نگران فردای ایران و موجودیت وطنمان باشیم.برای اثبات آنچه در این باب عنوان کردهایم اکنون فقط به معرفی یکی از این آثار هنری«اسلامی»و بسیار اسلامی این نمایشگاه میپردازیم که تا تصدیق کنید که علمای فرنگی چه کارها که نمیکنند!
هماکنون شمارهء 59 مورخ 5 ژوئن 1985 مجلهء Tribune des Arts که در ژنو چاپ میشود در برابر من قرار دارد.صفحاتی از این نشریه به معرفی همین نمایشگاه «گنجینههای[هنر]اسلام»ژنو اختصاص یافته است.در صفحهء اول این نشریه عکس یکی از آثار هنری عرضه شده در این نمایشگاه،یعنی یک برگ از شاهنامهء فردوسی که دارای مینیاتور رنگین و زیبایی است با چهارده بیت از شاهنامه بچشم میخورد.مینیاتور مربوط است به بزم خسرو پرویز پادشاه ساسانی در نوروز.خسرو پرویز،جام میدر دست،بر تخت نشسته است و باربد و تنی چند دیگر از نوازندگان نیز در مجلس دیده میشوند.پیش از پرداختن به مطالب دیگر این صحنه،ابیاتی را که در این صفحهء شاهنامه نوشته شده است،عینا-بیهرگونه تصحیحی-در اینجا نقل میکنیم:
زننده بدان سرو برداشت رود همان ساخته خسروانی سرود یکی نغز دستان بزد بر درخت کزآن خیره شد مردم شادبخت سروی به آواز خوش برکشید که اکنون بخوانیش دادآفرید بماندند یکسر همه در شگفت همی هرکسی رای دیگر گرفت بدان نامداران بفرمود شاه که جویید سرتاسر این جشنگاه فراوان بجستند و باز آمدند به نزدیک خسرو فراز آمدند جهاندیده آگاهی اندر گرفت که از بخت شاه این نباشد شگفت که گردد گل و سرو رامشگرش که جاوید بادا سر و افسرش بیاورد جامی دگر میگسار چو از خو برخ بستند آن شهریار زننده دگرگونه آراست رود برآورد ناگاه بانگ سرود که پیکار گردش همی خواندند چنین نام از آواز او راندند چو آن دانشی گفت و خسرو شنید به آواز جام میدرکشید بفرمود کاین را بجای آورید همه باغ یکسر بپای آورید بجستند بسیار هر سوی باغ ببردند زیر درختان چراغ
این بیتها مربوط است به حوادث سالهای آخر پادشاهی خسرو پرویز.براساس روایت شاهنامه،خسرو پرویز بهنگام نوروز بمدت دو هفته در باغی بزمی برپا ساخته که فردوسی از آن با لفظ«جشنگاه»یاد کرده است.باربد رامشگر معروف عهد ساسانی که تا آن زمان،بسبب حسادت رامشگری دیگر،نتوانسته بوده است به حضور پادشاه ساسانی بار یابد،اینک به یاری باغبان،پنهان از چشم دیگران،به جشنگاه راه یافته و بر شاخ درخت سروی نشسته و بیآنکه کسی او را ببیند،در حال نواختن بربط و خواندن سرود خسروانی است.در شاهنامه میخوانیم که در این بزم شاهانه،پریچهرهای میگسار جام میبر کف شهریار مینهد،و چون پادشاه،آن را مینوشد،جامی دیگر از دست میگسار خو برخ طلب میکند و…
شما را به خدا قسم،کجای این برگ شاهنامهء فردوسی به«اسلام»ارتباط پیدا میکند؟آیا شاهنامه،یعنی تاریخ ملی ایران که سرگذشت قوم ایرانی است از آغاز تا سقوط شاهنشاهی ساسانیان به دست تازیان مسلمان-که به هیچوجه با روایات اسلامی و اسرائیلیات تطبیق نمیکند-اثری«اسلامی»است؟آیا چون پیامبر اسلام در زمان پادشاهی خسرو پرویز دیده به جهان گشوده است،خسرو پرویز«اسلامی»میشود؟آیا دوران پادشاهی وی بخشی از تاریخ«اسلام»است؟آیا«نوزوز»،عیدی«اسلامی» است؟آیا باربد نوازندگان و رامشگران شاه ساسانی پیش از بعثت پیامبر اسلام، «مسلمان»بودهاند؟آیا میگساری خسرو پرویز و گرفتن جام میاز میگسار پریچهره سنّتی اسلامی است؟آیا میی که پادشاه ساسانی مینوشیده است«بادهء اسلامی»یا «شراب اسلامی»است؟.آیا نواختن بربط و دیگر سازها و خواندن سرود خسروانی کارهایی«اسلامی»است؟آیا باربد،«اسلامی»ساز میزده،و یا«ساز اسلامی»می- نواخته است؟-بنده البته به این موضوع دیگر کاری ندارم که صورتگری و نقاشی در اسلام مجاز است یا نه؟
آخر ای مسلمانان،و ای اسلامشناسان عالیمقام جهان،چه بخشی از این مطالب به اسلام و پیامبر اسلام و قرآن تفسیر و حدیث فقه و موضوعهایی نظیر اینها ارتباط پیدا میکند که آن را بعنوان اثری اسلامی در نمایشگاه ژنو عرضه کردهاند.آیا صرف این که فردوسی طوسی،ایرانی مسلمانی بوده است،و کاتب و مذّهب و نقاش و جلدساز و صحاف نسخهء خطی شاهنامه نیز همه ایرانی و مسلمان بودهاند،و نیز لا بد نسخهء خطی شاهنامه برای ایرانی مسلمانی کتابت شده بوده است،کفایت میکند که آن را اثری اسلامی بشماریم،نه اثری ایرانی؟آیا علمای نامدار اروپا و آمریکا،فی المثل ترجمهء ایلیاد و ادیسه منسوب به هومر را به زبانهای فرانسوی و آلمانی و انگلیسی،اثری مسیحی و متعلق به جهان مسیحیت میدانند؟
اکنون ملاحظه میفرمایید که عبارت«ودکای اسلامی»را که میگفتند مردی عامی در ماههای اول«انقلاب اسلامی»در ایران بر زبان آورده بوده است با نحوهء نامگذاری برخی از ایرانشناسان و اسلامشناسان اروپایی و آمریکایی کمترین تفاوتی ندارد.زیرا چنانکه گفتیم،امروز برخی از این دانشمندان طراز یک خارجی،و با کمال تأسف گاهی برخی از هموطنان خودمان نیز،بر چیزهایی برچسب اسلامی میزنند که بمراتب شگفتانگیزتر از«ودکای اسلامی»است،و اگر پیامبر اسلام و خلفای راشدین در قید حیات بودند،چنین کسانی را گردن میزدند تا دیگر کسی جرأت نکند در«دیار کفر»به نام اسلام«دکان»باز کند.بدین روال که بعضی از متخصصان و محققان اروپایی و آمریکایی عمل میکنند،بعید نیست که در همین سالها کتابهای الفیه و شلفیه را نیز بنام«پورنوگرافی اسلام»!به جهانیان عرضه بدارند.دفاع از اسلام با کسانی است که مدعی جانشینی پیامبر اسلامند یا نان«اسلام»را میخورند،ولی بر ما ایرانیان است که به غارت معنویات ایران به هر شکل و صورتی که باشد اعتراض کنیم و هرگز از یاد نبریم که دشمن هشیار و آگاه و توانا و پرحوصله است و مجهز به سلاحهای گوناگون.به یاد بیاورید که در همین بیست سال گذشته با«خلیج فارس»چه کردهاند. آیا جز این است که بجز کشورهای عربی،در کشورهای آزاد و مهد دموکراسی نیز سالهاست«خلیج فارس»را یا«خلیج عربی»میخوانند و یا فقط به ذکر لفظ«خلیج» بسنده میکنند.در دوران سلطنت محمد رضا شاه پهلوی برای مقابله با توطئهء دشمنان ایران دربارهء خلیج فارس،بخشنامهای محرمانه صادر شده بود که در هر کنفرانس و مجمع بین المللی که از«خلیج فارس»با کلمات«خلیج عربی»یا«خلیج»نام برده شود، ایرانیان حاضر در جلسه،اعتراض کنند و جلسه را ترک بگویند.ولی امروز کسی از حکام«جمهوری اسلامی»در ایران توقع چنین کارهایی را ندارد تا چه برسد به تألیف کتاب و رسالاتی در سابقهء تاریخی«خلیج فارس».با شرمساری فراوان بیاد بیاوریم که در گرماگرم انقلاب اسلامی در ایران،در آن روزها که گروههای انقلابی از چپ چپ تا راست راست،دستدردست هم داشتند و سرود پیروزی سرداده بودند،حکومت جمهوری اسلامی در ایران،برای تحقیر ملت ایران نام یکی از خیابانهای تهران را به «قادسیه»تغییر داد تا یادآور شکست ایرانیان از تازیان باشد،و در آن زمان هیچیک از گروههای انقلابی نه فقط به اعتراض سخنی نگفتند و ننوشتند،بلکه«همه گفتند:صواب است صواب است صواب.»از طرف دیگر فراموش نکردهایم که رهبر فعلی عراق نیز از پیروزیهای خود بر«جمهوری اسلامی»در ایران با نام«قادسیه»یاد میکرد،همچنان که وی نه فقط«خلیج فارس»را خلیج عربی میخواند،بلکه از استان زرخیز خوزستان ما که آن را به ویرانهای غمانگیز مبدل ساخته جز با لفظ«عربستان»یاد نمیکند. ملاحظه میفرمایید که برای زدودن نام ایران در همهجا،در ایران و خارج از ایران،در شرق و غرب،و در دنیای مسلمانان و نامسلمانان،چه هماهنگیی بوجود آوردهاند؟
اگر ما که در خارج از ایران بسر میبریم،در اینگونه موارد صدای اعتراض خود را به گوش جهانیان نرسانیم،فردا فرزندانمان ما را مردمی بیحمیت و بیغیرت خواهند خواند که از انجام چنین کار سادهای ینز خودداری کردهایم.
ج.م.