چهارشنبه ها با دکتر متینی

در زبان­های گوناگون جهان، گاه­گاهی به واژه­هایی برخورد می­کنیم که پیدا کردن معادل آنها در زبان­های دیگر بسیار مشکل است و اگر معادلی داشته باشند، در بیشتر موارد مفهوم کامل و واقعی آن واژه­ها را در زبان اصلی نمی­رسانند. یکی از این کلمات واژۀ کافه کلاچ (Kaffeeklatsch) در زبان آلمانی است که با تغییر مختصری وارد زبان انگلیسی نیز شده است. این واژه، که از قرن نوزدهم در زبان آلمانی به کار برده می­شود، از دو کلمۀ Kaffee به معنی قهوه و Klatsch به معنای خوش­وبش کردنِ همراه با اندکی بدگویی و سخن­چینی تشکیل شده و بدین معنی است که گروهی از دوستان و آشنایان گاه­گاهی دور هم جمع شده و هنگام صرف قهوه، چای و شیرینی به خوش­وبش مشغول شده و با یکدیگر دربارۀ مسایل روز، مشکلات شخصی، سیاست، ادبیات، فلسفه و غیره بحث و تبادل نظر می­کنند. چنین گردهمایی­هایی را هم در زبان ایتالیایی Circolo می­نامند که به معنی دایره، دوره یا حلقه است و شاید وقتی حافظ می­فرماید

دوش در حلقۀ ما قصۀ گیسوی تو بود

تا دل شب سخن از سلسلۀ موی تو بود

منظورش از حلقه چنین گردهمایی و انجمنی بوده است. البته این­طور به نظر می­رسد که چون تا نیمه­شب صحبت از گیسو و سلسلۀ موی کسی بوده، لابد در آن شب فرصتی برای بحث دربارۀ مسایل عرفانی، فلسفی یا مذهبی نبوده است!

روان­شناسان معتقدند که این نوع گردهمایی­های دوستانه، به­خصوص برای مهاجران ایرانی که ترک یار و دیار کرده­اند و در این جلای وطن اجباری و مهاجرت ناخواسته دچار گرفتاری­های گوناگون در محیطی کاملاً متفاوت شده­اند، بسیار مفید است و نوعی روان­درمانی موفقیت­آمیز، مؤثر و بدون هزینه محسوب می­شود. به عبارت دیگر، این­گونه جلسات تا اندازه­ای درد غربت، نوستالژی وطن یا به قول جاحظ، شاعر عرب، ”الحنین الی الأوطان“ را قابل تحمل می­سازد.

غرض از ذکر مقدمۀ فوق این است که پس از انقلاب 1357 در ایران، من هم که از سن 18 سالگی خارج از ایران زندگی می­کنم، به شهر بتزدا (Bethesda) در حومۀ واشنگتن نقل مکان کردم و مشغول کار شدم و برای اولین­بار در زندگی با تعداد زیادی دانشجویان، دانش­آموختگان، دانشمندان، نویسندگان، روزنامه­نگاران و استادان بلندپایۀ ایرانی آشنا شدم و در نتیجه به این فکر افتادم که هر چهارشنبه بین ساعت 3 تا 5 بعدازظهر به مدت 2 ساعت با این دوستان در قهوه­خانه­ای در یکی از مغازه­های بزرگ بتزدا دور هم جمع شده و یک نوع کافه کلاچ ایرانی تشکیل بدهم و دوستان نیز بتوانند رفقای دیگر را برای آشنایی با یکدیگر به آنجا بیاورند. یکی از ستارگان درخشان این جلسات آقای دکتر جلال متینی هستند که از آغاز این انجمن این افتخار را به دوستان داده­اند که به­طور منظم در این جلسات شرکت کنند و مصاحبت با ایشان برای من و دوستان بسیار ارزشمند است. به عبارت دیگر، ما حلقه­نشینان چهارشنبه از حضور ایشان فیض­ها می­بریم و به اصطلاح تلمذ می­کنیم. البته نوعی تلمذ خودمانی، چون هیچ­چیز لذت­بخش­تر از این نیست که انسان با بزرگان و مشاهیر فرهنگ و ادب کشور خود به­طور خودمانی و خصوصی آشنایی پیدا کند و از معلومات و به­خصوص خاطرات و تجربه­های شخصی این افراد در جو آرام و بسیار دوستانه­ای بهره­مند شود. به­ویژه که در این نوع جلسات فرصتی نیز برای شوخی و تفریح و بذله­گویی وجود دارد. در این زندگی پردغدغۀ ماشینی در امریکا و دنیای پرشتاب دانش و فناوری چقدر مهم است که دوستانی با علایق و مشاغل گوناگون مانند پزشکی، مهندسی، اقتصاد و مدیریت، داروسازی، جسابداری و غیره بتوانند اقلاً هفته­ای دو ساعت گرد هم آیند و دربارۀ زبان، ادبیات، فرهنگ و تاریخ کشور خود بحث و تبادل نظر کنند و مهم­تر اینکه در این جمع، دانشمندی بلندپایه، سخن­دان و سخن­سنج و استادی سرد و گرم ایام چشیده مانند دکتر متینی مایل باشد که با تواضع و صبر بسیار برای ما که اطلاعاتمان دربارۀ ادبیات و تاریخ ایران چندان زیاد نیست و بیشتر عمر خود را صرف فراگیری علوم دیگر کرده­ایم، مطالب نسبتاً مشکل را با زبان ساده شرح دهد.

امروز اگر بخواهیم چند تن از استادان بزرگ ایران را نام ببریم، بی­شک دکتر متینی را در ردۀ پیشین جای خواهیم داد. زبان و ادبیات فارسی معاصر مرهون پژوهش­ها و روشنگری­ها و نوشتارهای او و چند تن معدود از همگنان اوست. متأسفانه مقتضیات سیاسی و اجتماعی موجب شد که بسیاری از تبار متینی­ها به بیرون مرز بروند. البته برای ما ایرانیان برون­مرزی این خود موهبتی است که بتوانیم از نزدیک با این بلندپایگان علم و ادب کشورمان آشنایی پیدا کنیم.

برای این وجود پرتلاش و خستگی­ناپذیر و خادم گران­سنگ فرهنگ و آموزگار فرزانه طول عمر و سلامتی آرزو می­کنم.