کاربرد آرایۀ تضاد در غزل سعدی
مقدمه
سعدی شاعری است که آوازۀ او در زمان حیاتش مرزهای ایران را درنوردیده بود و از قلمرو زبان پارسی گذشته تا آبهای غرب چین نفوذ کرده بود.[1] تذكرهنويسان گذشته او را ”مَلِکالکلام“ و ”افصحالمتکلمین“ خوانده و دیوان او را ”نمکدان شعر“ لقب دادهاند.[2] آنچه در اين تعبيرات توجه خواننده را پس از مطالعۀ ديوان غزليات سعدي به خود جلب ميكند، آن است كه اين عناوین بهدرستي و از سر آگاهی بر او نهاده شده است، ولي هیچیک از فصحای پيشين به چرایی آن اشارهای نکردهاند.
جز تذكرههاي پيشين كه اشارههاي گذرايي به شعر او داشتهاند، مرحوم علي دشتي با نوشتن قلمرو سعدي بابي تازه را در زمینۀ بررسی اشعار سعدی گشود. پس از آن بايد به ذكر جميل سعدي اشاره کرد كه به همت يونسكو در بزرگداشت مقام سعدي به چاپ رسيده است، ولی مقالات چندان درخور توجهي در آن ديده نميشود. از میان آثار فراوان در زمينۀ سعدیپژوهی میباید به چند اثر اشاره کرد. نخستين در اين زمينه سعدی نوشتۀ ضیاء موحد است و سپس سعدی در غزل نوشتۀ سعید حمیدیان. عبدالحسین زرینکوب نیز در مقالات متنوع و متعددی به شعر سعدی اشاراتی کرده است. نويسندۀ این جُستار میکوشد پارهای از ظرافتهای شعر سعدی را که کمتر به آنها اشاره شده است بیابد و اشارهاي به راز افصحالمتکلمین بودن او بکند.
چنان که گفتیم، سعدی از روزگاران پیش با عنوان افصحالمتکلمین نامیده شده است که از این نکتۀ مهم حکایت دارد که معاصران او به پارهای از ویژگیهای بلاغی شعر او پی برده، ولي در تبیین جوانب آن ناتوان بودند. میدانیم که”دیوان سعدی را اوج غزل عاشقانه دانسته و زبان او را معیار کامل فصاحت و بلاغت به شمار آوردهاند.“ ”غزل او نیز نمونۀ کامل و تمامعیار غزل فارسی خوانده شده است.“[3] ”طرز او بر استواری لفظ و روانی معنی مبتنی است و همین نکته است که سخن او را در شیوۀ سهلِ ممتنع به سرحد اعجاز رسانده است. توانایی او در تعبیر چندان است که معانی و اندیشههای او اگر چه عادی باشد، مبتذل و متداول به نظر نمیآید. سخنش از صنعت خالی نیست، اما نشانۀ صنعتگری در آن چندان بارز نیست.“[4] ”میزان فصاحت در نگاه سعدی با شاعران همعصر و نزدیک به عصر او متفاوت بود. در نگاه آنان، فصاحت ایراد معانی پیچیده و الفاظ مهجور بود، ولي سعدی زبان را از قید تصنعات عجیب و تکلفات غریب رهایی داد.“[5] اين سخن مؤلف شَدُّالازار همچنان تا امروز ارزش خود را حفظ كرده است که میگوید ”عوام خلق فقط از ظاهر کلام شیخ بهره مییابند و در سخن او باطنی هست که فقط هوشمندان و ارباب فهم، آن را ادراک میتوانند کرد.“[6] بنا بر نظر غلامحسين يوسفي، ”هیچ شاعر و نویسندهای در تاریخ زبان و ادبیات فارسی به اندازۀ سعدی بر زبان و طرز تعبیر و تحریر فارسیزبانان حکومت نداشته است.“[7]
ارزش كلمه در غزل سعدی
یکی از نکات بسیار مهمی که در شعر هر شاعری از دیرباز مورد توجه ادیبان مسلمان بوده است، اهمیت لفظ یا معناست و این که کدام یک از این دو را بر دیگری بايد برتری داد. در میان آرا و انديشههاي ادیبان مسلمان، برجستهترین نظر از آن جرجانی است. ”او معتقد است که هیچ کلمهای به خودی خود نه خوب است و نه بد، بلكه تأليف لفظ و معنا در كنار هم و در مجموعۀ ترکیبی کلام است که ما احساس زیبایی يا زشتی میکنیم. برخلاف تصور عامۀ مردم از مفهوم نظم، نظم چیزی بسیار پیچیده است که استعداد ایجاد آن مساوی با استعداد شعر، بلکه همۀ هنرهاست. و درجۀ عظمت شاعران بزرگ وابسته به درجۀ استعدادی است که در نظم دارند.“[8] بر اساس این دیدگاه، در این مقاله طیبات سعدی فقط از نظر كاربرد آرايۀ تضاد بررسی ميشود.[9]
آرایۀ تضاد
شمس قيس رازي، صاحب المُعجم فی معايير اشعار العَجم، تضاد را اینگونه تعریف کرده است: ”در اصل لغت مقابلۀ چیزی است به مثل آن . . . و در صنعت سخن مقابلۀ اشیاء متضاد را مطابقه خوانند از آن روی کی [ضدان] مثلاناند در ضدّیت.“[10] او این بیت مسعود سعد را براي نمونه يادآوري کرده است:
ای سرد و گرم دهر کشیده
شیرین و تلخ چرخ چشیده
اما تضاد، طباق یا مطابقههای سعدی به همین سادگی نیستند، گرچه از نوع تضادهای ساده (تضادهای دو کلمهای مثل سرد و گرم) در شعر او فراوان است. به صورتی کلی، اقسام تضاد را در شعر سعدی به صورتهای زیر میتوان معین کرد.
- تضاد میان دو اسم يا صفت
این نوع تضاد در شعر او نمونههای فراوانی دارد که البته در هر يك از آنها لطف بیان خاصی نیز ديده ميشود. با مقایسۀ بیت زیر از سعدی و بیتی که شمس قیس از مسعود سعد برای مثال آورده بود ایـن تفاوت آشکـار خواهد شد. بیت مسعود سعد بیتـی ايستا و ساکـن است که هیـچ پویایی، جنبش و تحرکی در آن دیده نمیشود، حال آنكه در بیت سعدی ترکیب “دیر زود” علاوه بر شتاب و پویایی، نوعی متناقضنما يا پارادوکس (Paradox) درخشان ایجاد کرده است که خواننده را به حيرت فرو ميبرد. علاوه بر آن، عبارات “بالای خاک” و “عمارت” نوعی کمالطلبی را نيز در شنونده يا خوانندۀ شعر القا میکند:
بالای خاک هیچ عمارت نکردهاند
کز وی به دیر زود نباشد تحولی[11]
یا
گر همه عهد بشکنم عهد تو پس درست شد
کاین همه ذکر دوستی لاف دروغ میزنم[12]
که شکستن با درستی تضادی عادی از نوع تضاد دو كلمه ندارد، بلکه لطف سخن هنگامی پديدار میشود که درست شدن در معنی معلوم و آشکار شدن خود را نمايان ميكند. از طرف دیگر، تضاد پنهانی درست و دروغ، تناسب شکستن و دروغ و نیز جناس درست و دوست – که در مقابل زيبايي دیگر موارد چندان جلوه و جايگاهي ندارد – به زيبايي و لطف سخن سعدي افزوده است.
نه چنين حساب كردم چو تو دوست ميگرفتم
كه ثنا و حمد گوييم و جفا و ناز باشد[13]
تضاد ميان جفا و دوست در نگاه نخست تأملانگيز است در حاليكه با كمي دقت كنايۀ دوست گرفتن به معناي به دوستي برگزيدن مقصود سعدي بوده است.
- دو فعل از یک مصدر به صورت مثبت و منفی
این نوع تضاد را صاحب معالمالبلاغه اینگونه بیان کرده است که از ”الطف طباق نوعی است که آن را طباق سلب نامند و آن چنان است که دو فعل از یک مصدر آورند که یکی مثبت و دیگری منفی یا یکی امر و دیگری نهی، چنان که در قول سعدی
حریف عهد مودت شکست و من نشکستم
حبیب بیخ ارادت برید و من نبریدم.“[14]
این نمونه را، که تضاد فعلی میتوان نامید، بسامد بسیار بالایی در شعر سعدی دارد. بدون در نظر گرفتن جفت فعلهایی نظیر هست/ نیست، رفتن/ نرفتن، باشد/ نباشد، دارد/ ندارد، افعال دیگری نیز با بسامدي بالا در غزلیات سعدی تکرار شدهاند که این نکته را باید یکی از ویژگیهای خاص شعر سعدی به شمار آورد. بر اساس شمارش و آماري كه نگارنده ترتيب داده است، از ميان 310 غزل بخش طیبات دیوان شیخ، بیش از 50 درصد آن، یعنی 180 غزل، دارای ردیف فعلی است که به تبع آن حتماً در غزل فعلی مناسب با آن ردیف آمده است:
افسوس بر آن ديده كه روي تو نديده است
يا ديده و بعد از تو به رويي نگريده است[15]
كامـران آن دل كه محبوبيش هست
نيكبخت آن سر كه سامانيش نيست[16]
به جان دوست كه در اعتقاد سعـدي نيست
كه در جهان بهجـز از كوي دوست جايي هست[17]
ز هزار خون سعدي بحلند بندگانت
تو بگوي تا بريزند و بگو كه من نگفتم[18]
دور از تــو در جهانِ فــراخم مجال نيست
دنيا به چشم تنگدلان چشمِ سوزن است[19]
در بيت زير، زیبایی بیت فقط در گرو تضاد فعلی خور/ مخور نیست. از یک سو فعل خوردن ساده است، در حالی که فعل غم مخور مرکب است. از طرف دیگر، توجه به تضاد میان واژگان بیگانه/ خویش لطف بیت را صد چندان كرده است. تغییر تکیه در واژۀ آرام دل معنی را دگرگون میکند: دلارام یا معشوق و آرامش. همین واژه تضاد زیبایی با غم مخور برقرار کرده است.
تو به آرام دل خویش رسیدی سعدی
می خور و غم مخور از شنعت بیگانه و خویش[20]
دوست گر با ما بسازد دولتی باشد عظیم
ور نسازد میبباید ساختن با خوی دوست[21]
تکرار فعل ساختن که بدون هیچ تکلفی کنار هم آمده است، قابل توجه است و در عين حال، خواننـده از تضاد میان بسازد/ نسازد غافـل نیست. درخشانتريـن بخـش بيت، بهکار بردن فعـل ساختن در معنی سازگاری است كه ذهن خواننده را از حالت عادی بيرون ميآورد و به حيرت ميكشاند.
در بیت زیر تشبیه بلیغ برگ چشم و زمستان فراق و ارتباط و تناسب آن دو با برگ تر و زمستان و نیز اظهار شگفتی و تعجبي كه شاعر بيان کرده است، ارزش آن را بسیار فراتر از تضاد فعلی میان دو فعلِ نخوشد و بخوشد برده است:
برگ چشمم مینخوشد در زمستان فراغت
وین عجب کاندر زمستان برگهای تـر بخوشد[22]
- دو فعل از مصدرهای مختلف
از دیگر تضادهای فعلی سعدی، به کار بردن دو فعل از مصدرهای مختلف است که در معنی ضد یکدیگرند و این نمونه نیز کاربرد فراوانی در غزل سعدی دارد:
که برگذشت که بوی عبیر میآید
که میرود که چنین دلپذیر میآید[23]
علاوه بر تصویر زیبایی که ایجاد شده است، رفتن و آمدن دقیقاً در تضاد نیستند. تکرار فعل آمدن و نیز تفاوت معنایی آن دو با يكديگر و اینکه یکی ساده و دیگری (دلپذير آمدن) در معني كنايي دلپذير به نظر رسيدن مرکب است ظرافت بیت را گسترش داده است.
چون گل روند و آیند این دلبران و شوخان
تو در برابر من چـون سـرو ایستادی[24]
تکرار و تناسب سه فعلِ روند، آیند و ایستادن و همچنين تضاد میان دو فعل روند/ آیند در بيت قابل توجه است.
رفتی و نمیشوی فراموش
میآیی و میروم من از هوش[25]
بيترديد این بیت در نهایت زیبایی و چيزي نزديك به اعجاز است. تفاوت میان آمدن و رفتن و نيز آمدن و عبارت كنايي از هوش رفتن شگفتیآفرین است. این صناعت را تناظر خواندهاند: “يكي از ويژگيهاي زبان شعر سعدي، تقابل واژهها در بيت است. بديعيان وجود دو كلمۀ متضاد در بيت را ‘مقابله’ يا ‘تضاد’ ميخوانند، اما سعدي دو كلمه را در تقابل هم ميگذارد چنانكه برجستگي خاصّي در سخن ايجاد ميشود و حذف يكي، ديگري را از معني و تأثير مياندازد. اين صناعت را ‘تناظر’ خواندهاند.”[26]
- اسم – فعل
نوع دیگری از تضادهای سعدی تضادهاییاند که یک سوی آن اسم و سوی دیگر آن فعل است که میان آنها تضاد معنایی است و علاوه بر ساختن آرایۀ تضاد، نوعی تناسب و مراعاتالنّظیر قابل توجه نيز ایجاد میکند:
آتش اندر پختگان افتاد و سوخت
خامطبعان همچنان افسردهاند[27]
تناسب میان آتش و سوخت و تناسب تضاد در بين پختگان و خامطبعان از یک سوی، و تناسب پنهان آتش و افسرده زیبا و برجسته است. شاعر با همین مضمون در بيت زير با دو واژۀ سوختن و خامان تناسب جالبي را بهوجود آورده است كه يكي فعل و ديگري صفت جانشين اسم است. تناسب در بين واژگان شمع، آتش، و فعل سوختن نيز بر زيبايي آن افزوده است:
مرد است که چون شمع سراپای وجودش
میسوزد و آتش نرسیده است به خامان[28]
نمونۀ ديگر بیت زیر است که متناقضنما يا پارادوکس زيباي زندگان دلمرده و نیز تناسب زنده و مرده آن را به تعبير شفيعي كدكني و به نقل از فرماليستهاي روس به رستاخیزی از کلمات بدل کرده است:[29]
زندگانی چیست مردن پیش دوست
کاین گروهی زندگان دلمردهاند[30]
در بیت زیر سوختن از سویی با پخته و خام تناسب دارد و از دیگر سوي، این دو واژه در معنای استعاری به کار رفتهاند که لطف بیت همین درهمتنیدگی آرایههاي آن است:
تا نسوزد بر نیاید بوی عود
پخته داند کاین سخن با خام نیست[31]
در بیت زیر فعل نگذرد با وارد، كه اسم است، داراي تناسب است. از طرف دیگر، ارتباط عرفانی دو واژهي وارد و روحانی شبکۀ پیچیدهای از صنایع را بدون ذرهای تصنع رقم زده است. فعل نگذرد در معاني خطور نكند و عبور نكند نيز با واژۀ وارد ايهام تناسب دارد:
از تو روحانیترم در پیش دل
نگذرد شبهای خلوت واردی[32]
- فعل – کنایه
این نوع تضاد بدین صورت است که دو فعل در ظاهر با یکدیگر متضادند، حال آنکه یکی از فعلها در واقع بخشی از یک کنایه است، نه فعلی ساده. در نوعي از اين هنرآفريني، در نگاه نخست به نظر ميرسد كه دو فعل از جنس یک فعل است، مثلاً گرفتن/ نگرفتن، در حالیکه چنین نیست و میان این دو هیچگونه ارتباط معنایی وجود ندارد. مثلاً در بیت زیر، نگیرد در مقابل گرفت قرار ندارد، بلکه به معنای اثر نکردن است که فقط اشتراک لفظی میان آنها دیده میشود:
قصۀ دردم همهعالم گرفت
در تو نگیرد سخن آشنا[33]
در بیت زیر، رفتن و آمدن مقابل هم نیستند، بلکه رفتن به معنای از دست دادن است:
گر سر برود فدای پایت
مرگ آمدنی است دیر و زودم[34]
و یا در این بیت که رفتن در مقابل آمدن قرار دارد و به معنای اتفاق افتادن و به وقوع پیوستن آمده است. تناسب میان رقص، سماع و روحانی را نیز نباید از نظر دور داشت:
میگوید و جان به رقص میآید
خوش میرود این سماع روحانی[35]
در بیتي دیگر، در نگاه اول نشستن و ایستادن در مقابل با یکدیگر به نظر میآیند، در حالی که ایستادن به معنای آماده و فراهم شدن آمده است:
عمر نبود آن که غافل از تو نشستم
باقی عمر ایستادهام به غرامت[36]
در بیت زیر نیز برخاستن و نشستن از نظر لفظ در تضاد با یکدیگر به نظر ميرسند، در حالی که نشستن در معنی کنایی آمده است و در اصل گوشه نشستن و از طلب ننشستن است:
دائماً عادت من گوشه نشستن بودی
تا تو برخاستهای از طلبت ننشستم[37]
و در بیت زیر ميخوانيم:
گر همه عهد بشکنم عهد تو پس درست شد
کاین همه ذکر دوستی لاف دروغ میزنم[38]
عهد شكستن در مقابل درست شدن قرار گرفته است. در آغاز دو واژۀ شكست و درست توجه را به خود جلب ميكنند. پس از آن، عهد شكستن و درست شدن به جلوه ميآيند و بعد از آن ايهام موجود در درست شدن بر لذت خواننده میافزاید.
نه آزاد از سرش بر میتوان خاست
نه با او میتوان آسوده بنشست[39]
در نگاه آغازین، خاستن و نشستن متضاد با يكديگر به نظر میآیند، ولی با کمی دقت روشن ميشود كه منظور شاعر از سر چیزی خاستن و آسوده نشستن بوده است، گر چه خود بر اين هنرنمايي درخشان ميان دو واژۀ پيشين نيز آگاه بوده و در به كار بردن آن تعمد داشته است:
بنشین که در ایامت برخاست فغان از ما
بس فتنه که برخیزد هر جا که تو بنشینی[40]
یا گشادن و بستن در بیت زیر که فعل سادۀ بستن منظور شاعر نيست كه با فعل گشادن تضادي فعلي بهوجود بياورد، بلكه در اصل عبارت كنايي درِ نطق بستن منظور بوده است:
در روی تو گفتم سخنی چند بگویم
رو بازگشـادی و درِ نطـق ببستی[41]
رفتن و آمدن در شاهد بعدی دو فعل متضاد به نظر ميرسند، كه البته چنين است، ولي با كمي دقت رفتن در معناي ياد شدن نيز منظور بوده است و نه فقط رفتن به مثابه فعلی ساده و لازم:
نام تو میرفت و عارفان بشنیدند
هر دو به رقص آمدند سامع و قایل[42]
اين زيبايي و درهمتنیدگی آرایهها در پارهاي از بيتها حالت اعجاب و شگفتی غریبی در مخاطب ایجاد میکند. بيت زير يكي از این نمونههاست:
باد خاکـی ز مقام تـو بیاورد و ببـرد
آب هر طیب که در طبلۀ عطاری هست[43]
تناسب میان باد و خاک و آب و نیز طیب و طبله در نگاه نخست توجهانگیز است. خواننده با پایان بردن مصرع اول هنوز کشف خاصی نکرده است، ولي هنگامي كه بیت را به پایان میرساند، ناگهان متوجۀ درخشندگی کنایۀ آب چیزی را بردن میشود و اینجا اوج اعجاب و حیرتزدگی اوست. زرینکوب در این زمینه تعبیر عالمانهای را بهكار برده و معتقد است: “لفظ باید بی آنکه غریب جلوه کند، چنان باشد که شنونده را گمان افتد که این چیزی است غیر از آنچه در دست مردمان است، در حالی که از همانهایی است که در دست مردم است.”[44] در بیت زیر هيچ واژۀ دشوار یا ترکیبی غیرعادی یا تشبیه و استعارهای دیده نمیشود:
گر دری از خلق ببندم به روی
بر تو نبندم که به خاطر دری[45]
ولي تکرار واژهي در با معانی گوناگون و تضاد میان ببندم و نبندم بیت را از حالتی عادی به مافوق بودن ارتقا داده است.
ندیدمت که بکردی وفا بدانچه بگفتی
طریق وصل گشادی، من آمدم تو برفتی[46]
به نظر میرسد دربارۀ چنین بیتهایی باید نگرشی فراتر از آرایههایی چون تشبیه و استعاره داشت و مانند برخی از پژوهندگان عرصۀ ادب پارسی میباید تلقی دیگری را تصور کرد. ضیاء موحد با توسع در معنا اینگونه بیتها را “شعر تصویری” نامیده است و مينويسد: “از کنار هم قرار گرفتن دو کلمه، دو عبارت یا دو جملۀ مختلف، هرگاه امر سومی حادث شود، آن را تصویر مینامیم.”[47] موحد در ادامه میگوید: ”با این تعریف، برای ایجاد تصویر لازم نیست دو واحد کلامی حتماً صفت و موصوف، مشبه و مشبهٌبه و مانند آن باشند. ممکن است دو جملۀ ساده مانند
هرگز حسد نبردم بر منصبی و مالی
الا بر آن که دارد با دلبری وصالی
در تقابل احساس غنایی مؤثری را القا کنند. از سوی دیگر ممکن است بیتهایی انباشته از تشبیه و استعاره و مجاز، ولی شعر تصویری نباشند.“[48] او میافزاید: ”منتقدان غربی شعری را که تا پیش از تعریف جامعتر تصویر شعر غیرتصویری نامیدیم شعر ایده مینامند. در اینگونه شعر، تصویر معنای متداول خود را ندارد و برای بحث دربارۀ آن اصطلاح شعر گفتاری را به کار میبریم. شعر تصویری بسیار دستیافتنیتر از شعر گفتاری است. در شعر گفتاری بار تمام صنایع بدیعی به دوش کلام و اندیشه میافتد. شاعری میتواند چنین شعرهایی بنویسد که تسلط کامل بر زبان و آگاهی فراوان از ظرفیتها و ریزهکاریهای آن داشته باشد تا اندیشۀ خود را شاعرانه بیان کند. تکیهگاه اصلی و منشأ الهام چنین شعری زبان است. در اینجا باید شعر را برخلاف شعر تصویری از درون زبان بیرون کشید. راز سهلِ ممتنع بودن شعر سعدی در همین نكته نهفته است . . .
هزار بار بگفتم که چشم بگشایم
به روی خوب و لیکن تو چشم میبندی
چشمبستن به معنای چشمبندی کردن در برابر چشم نگشودن به معنای نگاه نکردن و کاربرد استادانۀ این دو در برابر هم، یعنی به کار گرفتن تواناییهای زبان برای خلق بیتی چنین.“[49]
- ویژگی لطیف دیگری که در شعر سعدی دیده میشود آمدن دو فعل از یک مصدر است که در معنایی کاملاً متفاوت به کار میروند، مانند افکندن در بیت زیر:
این دریغم میکُشد کافگندهای اوصاف خویش
در زبان عام و خاصان را زبان افگندهای[50]
افگندن در مصرع اول به معنی نهادن و قراردادن، حال آنکه در مصرع دوم در معنی کنایی ناتوان كردن آمده است.
- گاه دو فعل از دو مصدر جداگانه میآید که در آغاز به نظر میرسد در معنی یکساناند، مانند آمدن و رسیدن در بیت زیر، در حالی که اینگونه نیست و معنی یکی از آن دو کنایی است:
جهد بسیار بکردم که نگویم غم دل
عاقبت جان به دهان آمد و طاقت برسید[51]
در این بیت چندین نکتۀ ظریف و قابل توجه دیده میشود. نخست آنکه با دیدن یا شنیدن واژگان آمد و رسید نوعی حالت خوشایند که وصال معشوق را تداعی میکند به خواننده دست میدهد و دوم آن که آمدن و رسیدن ترادف جالبی به نظر میرسند و حالت نخست را تشدید میکنند و سرانجام آنکه خواننده با به پایان رساندن بیت متوجه میشود که شنيدن خبر آمدن و رسیدن خبری خوشایند نیست، بلکه جان به لب آمده و طاقت و شکیبایی به پایان رسيده است. این كشف درخشان او را در برزخی دلنشین قرار میدهد.
نتیجه
آرایۀ تضاد در شعر بسیاری از شاعران چندان هنرمندانه به کار نرفته است، ولي در شعر سعدی کاربردهای متنوع و گوناگون دارد. بسياري از شاعران فقط سادهترين نوع تضاد را بهكار بردهاند که شايد جالب توجه باشد، اما کارشان از گوناگوني و تنوع تهي است. در كنار همين آرايۀ تضاد (طباق) كه در ميان دو واژه برقرار است، انواع ديگر آن مانند تضاد میان دو اسم، تضاد میان دو فعل همریشه و یا میان دو فعل غیر همریشه، تضادی که یک سوی آن فعل ساده و سوی دیگر کنایه است، تضادی که یک سوی اسم و سوی دیگر آن فعل است، نمونههای فراوان و البته درخشانی در شعر سعدی دارد. این چند ویژگی شعر سعدی را از دیگر شاعران غزلسرا متمایز میکند و ما را برآن ميدارد تا مجموع اين ويژگيها را سبک شخصی او تلقی کنیم. تبيين اين آرايهها در شعر او نشان میدهد كه گذشتگان شعر فارسي چرا سعدي را افصحالمتكلمين ناميده و ديوان شعر او را نمكدان دانستهاند.
[1] همایون کاتوزیان، سعدی شاعر عشق و زندگی (تهران: نشر مرکز، 1385)، 353.
[2] ذبیحالله صفا، تاریخ ادبیات در ایران (چاپ 11؛ تهران: فردوس، 1373)، جلد 3، 584.
[3] سیروس شمیسا، سبکشناسی شعر (چاپ 3؛ تهران: انتشارات فردوس، 1376)، 216.
[4] عبدالحسین زرینکوب، با کاروان حُلّه (چاپ 14؛ تهران: انتشارات علمی، 1384)، 254.
[5] صفا، تاریخ ادبیات در ایران، جلد 3، 611.
[6] عبدالحسین زرینکوب، حکایت همچنان باقی (چاپ 2؛ تهران: انتشارات سخن، 1379)، 23.
[7] غلامحسین یوسفی، چشمۀ روشن (چاپ 11؛ تهران: انتشارات علمی، 1386)، 245.
[8] محمدرضا شفیعی کدکنی، موسیقی شعر (چاپ 5؛ تهران: نشر آگه، 1376)، 239.
[9] مصلحبن عبدالله سعدی، غزلهای سعدی، تصحیح غلامحسین یوسفی (تهران: انتشارات سخن، 1385).
[10] شمس قیس رازی، المعجم فی معابیر اشعار العجم، تصحیح محمد قزوینی (چاپ 3؛ تهران: انتشارات زوار،1360)، 344.
[11] سعدی، غزلهای سعدی، 118.
[12] سعدی، غزلهای سعدی، 128.
[13] سعدی، غزلهای سعدی، 133.
[14] محمدخلیل رجایی، معالمالبلاغه (چاپ 5؛ شیراز: انتشارات دانشگاه شیراز، 1379)، 339.
[15] سعدی، غزلهای سعدی، 41.
[16] سعدی، غزلهای سعدی، 41.
[17] سعدی، غزلهای سعدی، 50.
[18] سعدی، غزلهای سعدی، 50.
[19] سعدی، غزلهای سعدی، 53.
[20] سعدی، غزلهای سعدی، 20.
[21] سعدی، غزلهای سعدی، 12.
[22] سعدی، غزلهای سعدی، 47.
[23] سعدی، غزلهای سعدی، 9.
[24] سعدی، غزلهای سعدی، 106.
[25] سعدی، غزلهای سعدی، 92.
[26] محمود فتوحی، بلاغت تصویر (تهران: نشر سخن، 1386)، 426.
[27] سعدی، غزلهای سعدی، 74.
[28] سعدی، غزلهای سعدی، 12.
[29] شفیعی کدکنی، موسیقی شعر، 5.
[30] سعدی، غزلهای سعدی، 74.
[31] سعدی، غزلهای سعدی، 75.
[32] سعدی، غزلهای سعدی، 91.
[33] سعدی، غزلهای سعدی، 95.
[34] سعدی، غزلهای سعدی، 77.
[35] سعدی، غزلهای سعدی، 113.
[36] سعدی، غزلهای سعدی، 108.
[37] سعدی، غزلهای سعدی، 108.
[38] سعدی، غزلهای سعدی، 128.
[39] سعدی، غزلهای سعدی، 100.
[40] سعدی، غزلهای سعدی، 112.
[41] سعدی، غزلهای سعدی، 104.
[42] سعدی، غزلهای سعدی، 128.
[43] سعدی، غزلهای سعدی، 98.
[44] زرینکوب، حکایت همچنان باقی، 57.
[45] سعدی، غزلهای سعدی، 112.
[46] سعدی، غزلهای سعدی، 112.
[47] ضیاء موحد، سعدی (چاپ 3؛ تهران: نشر طرح نو، 1378)، 162.
[48] موحد، سعدی، 162.
[49] موحد، سعدی، 165-162.
[50] سعدی، غزلهای سعدی، 137.
[51] سعدی، غزلهای سعدی، 103.