یادداشت

1-شمعی در معرض تندباد حوادث

درگذشت زودرس و نابهنگام غلامحسین ساعدی واکنشهای مختلف در مطبوعات‌ فارسی برانگیخت.برخی وی را به‌عنوان نویسنده‌ای توانا و مبارزی راستین ستودند و برخی دیگر بر حسب چشم‌انداز سیاسی خود وی را گمراه و از سبب‌سازان انقلاب‌ شمردند.

داوریهای ادبی در سالهای پس از جنگ غالبا در گرو ملاحظات و تعهدات سیاسی‌ بوده است.مبالغه در اهمیت ادبی صمد بهرنگی و غفلت ناروا از هنر نادرپور در نقدهای‌ دههء قبل از انقلاب از مظاهر آن است.شاید در دوره‌هایی که جامعه‌ای دچار بحرانهای‌ سیاسی و اجتماعی و کشمکش و تلاطم درونی است جز این چشم نمی‌توان داشت. مقصد سیاست تحصیل قدرت است و قدرت‌طلبی در پویهء خود معمولا حدّ نمی‌شناسد. هنگامی که نویسندگان و شعرا و ناقدان خود به بقای نظامی سیاسی دل می‌بندند و یا از نظامی سیاسی رویگردان می‌شوند،میزانهای نقد و سنجش آنان نیز غالبا رنگ سیاست‌ به خود می‌گیرد.داوری وارسته و تفکیک منطقی مسائل در چنین دوره‌هایی دشوارتر می‌شود.معیارها انحراف می‌پذیرد و ارزشهای ادبی در برابر میزانهای سیاسی رنگ‌ می‌بازد.

اما ذهن وارسته و آزاداندیش این را روا نمی‌دارد و در پی بکار بردن معیارهای‌ ثابتتری است که الهامات عاطفی زمانی خاص را در آن راهی نباشد.شاید منکر متفلسفی بگوید که حیات ادبی جامعه از لوازم سیاسی و اقتصادی آن جدا نیست و هر

(*)استاد یار شاطر در کمال محبت وعده کرده‌اند که از این پس حاصل برخی از مطالعات خود را،در زیر عنوان‌ «یادداشت»برای چاپ در اختیار این مجله قرار بدهند.با سپاسگزاری از ایشان.

نظامی معیارهای ادبی خاص خود را بوجود می‌آورد.ولی این گفته هم باوجود ظاهر آراسته‌اش در عمل جز کوششی برای مسلط ساختن معیارهای سیاسی بر میزانهای هنری‌ نیست.کار شعر و ادب،ایجاد یا تجدید تأثرات ذهنی و عاطفی است از طریق مجاز و به‌ کمک تصویرهای محسوس،و این ملاکی ثابت است و پایبند زمان و مکان گوینده‌ نیست.اما سیاست پیوسته در پی آن است که«شاعر یا نویسنده چه گفته است»را به‌ جای«چگونه گفته است»ملاک قضاوت قرار دهد.

ساعدی نویسنده‌ای زبردست و صاحب قریحه بود.بی‌شک ایران تاکنون نمایشنامه‌ نویسی به توانایی او نداشته است.اما ساعدی مثل هر فرد زنده و پویایی انسان سیاسی‌ نیز بود،یعنی در خوب و بد جامعه‌ای که در آن می‌زیست نظر داشت و به سرنوشت آن و نحوه‌ای که جامعه رهبری و اداره می‌شد می‌اندیشید،همچنین در کسب قدرت مادی و معنوی برای طبقه‌ای که خود را به آن متعلق می‌شمرد کوشا بود.در این طریق ساعدی‌ دنباله‌رو اکثریت افرادی بود که از اواسط قرن نوزدهم که ضعف و انحطاط سیاسی و اجتماعی ایران آشکار شد خواستار تغییر«اساسی»در ادراهء جامعه بوده‌اند.نمونهء بارز این‌ «روشنفکران»و از بنیادگذاران این طبقه میرزا آقا خان کرمانی(مقتول در 1896/ 1275)است.آنچه این طبقه را از«مصلحین»دیگر مثل جمال الدین اسدآبادی و احمد کسروی و محمود طالقانی و انقلاب‌طلبانی که اعتقادات مذهب‌وار دارند جدا می‌کند سه چیزست:یکی سلب اعتماد از دربار و دستگاه شریعت و کوشش در خنثی کردن‌ نظامی که حکومت جامعه را به دست این دو سپرده است.دوم انطباق خود با مردم محروم‌ و بلاکش و به دوش کشیدن علم مصالح حقیقی یا خیالی آنها در تفکر یا مبارزهء سیاسی. سوم تداوم در مخالفت با اصحاب قدرت هرچند از خود آنان باشند.این خصوصیت سوم‌ شاید شرط وجودی این طبقه نباشد،ولی در عمل اطلاق نام«روشنفکر»تا وقتی بر کسی‌ صادق است که مخالفت وی با نظام موجود مورد و مصداق داشته باشد.

بسا که در تحلیل نهایی آشکار شود که اندیشه و رویهء روشنفکران صادق بیشتر نشانی از ارمان‌جویی آنان بوده و هست و عامهء مردم شاید نه چنان«رنجبر»و «زحمتکش»اند که اینان گمان برده‌اند،و نه اعتقاد و توجه کافی به کار این پیشوایان‌ ناخوانده‌ای که سینهء خود را برای آنان سپر بلا کرده‌اند دارند؛نه نسخهء اینان درمانگر همهء دردهای آنان است و نه لزوما با طرد تاج و عمامه برادری و برابری جانشین ظلم و تعصّب‌ می‌شود.اما انسان طبعا انتظار دارد-و این انتظاری اخلاقی است-که هر معتقد صادقی‌ بر حسب اعتقاد خود عمل کند.بحث در این اعتقادات و درستی و نادرستی آنها امری دیگرست و عموما مثل بحث در اعتقاداتی که مبنای عاطفی دارد کمتر به نتیجه‌ای منجر می‌شود.

ساعدی منتقدی پابرجا بود.پایداری او در روشی که برگزیده بود و پایبندی او به‌ احوال مردم محروم و بینوا و تحمل رنج و مرارت در راه عقایدش احترام ما را برمی‌انگیزد. همچنین ساعدی یکی از تابناکترین چهره‌های ادبیات معاصر بود.نویسنده‌ای جدی و صاحب قصد و کوشا بود که نوشته‌های او را آرزوی عدالت اجتماعی جهت می‌بخشید. در وصف احوال آدمی دقیق و تیزبین بود و از همه مهمتر صاحب موهبتی بود که او را در پایه‌ای والا از نویسندگی جای می‌داد.برای درک وسعت دایرهء دید و هنر او کافی است‌ که انسان نمایشنامه‌های چوب به دستهای ورزیل و آی باکلاه و آی بی‌کلاه و ماه عسل و داستانهای عزاداران بیل و رسالهء اهل هوا و شماره‌های الفبا را از نظر بگذراند.یادش بخیر باد،شمعی بود که در تندباد حوادث قرار گرفت و زود خاموش شد.

2-بزرگترین رمان زبان فارسی

درسالهای اخیر داستان‌نویس نیرومندی به جمع نویسندگان معاصر زبان فارسی‌ افزوده شده.هنوز چنان‌که باید نامش زبانزد همه نیست،هرچند کسانی که با ادب‌ فارسی سروکار دارند او را بخوبی می‌شناسند.تا اواخر سالهای 1330 نویسندگان‌ سرشناس معاصر،گذشته از جمال‌زاده و هدایت که فضل تقدم داشتند و دشتی و حجازی‌ که به علت پیوستگی به حکومت و شیوهء دیرین نویسندگی کمتر مورد التفات نقادان قرار می‌گرفتند کم‌وبیش همان چند تنی بودند که از پیروان هدایت محسوب می‌شدند و یا حداقل در پسندیدن آثار او متحد بودند.فقط محمد مسعود از مقولهء دیگر بود.چند صباحی‌ شوری کرد و خاموش شد.نقد و هجای اجتماعی را با خشم درون درهم آمیخت و آثاری‌ که از یک سو بیانگر تشنگی روحی مهرجو و از سوی دیگر مظهر غیظ و فریادی زاینده بود بوجود آورد.

در سال 1340 محمد علی افغانی با رمان شوهر آهو خانم و پس از آن در 1345 با شادکامان درهء قره‌سو می‌توان گفت بعد تازه‌ای به هنر نویسندگی در ایران افزود.تا زمان‌ او،نویسندگان ایران عموما از مقولهء داستان‌نویس بودند تا رمان‌نویس،چنان‌که‌ جمال‌زاده و هدایت و دشتی و حجازی را هم باید بیشتر داستان‌نویس خواند.افغانی بر عکس در این دو کتاب صحنه‌ای فراختر از زندگی را اختیار کرده و مقطعی وسیعتر از روابط اجتماعی و احوال درونی را موضوع کار خود قرار داده است و فرصت کافی برای پروراندن خصوصیات افراد و تحول آنها و روابطشان در طی داستان به خود بخشیده است. ذهنی نافذ و دیدگانی گشاده و بیانی رسا و نثری شیرین و دهانی گرم دارد و خواننده را بی‌مشکلی به عالم افراد داستان منتقل می‌کند و از احوال آنان متأثر می‌سازد.بعضی‌ نارساییها در ساختمان دو کتاب و برخی خامیهای فنی،مثل پیوند زدن بحثها و حتی‌ مقالات سیاسی در داستانی ادبی و اظهار فضلهای زائد از اهمیت اساسی دو کتاب‌ نمی‌کاهد.سه سال پس از انتشار شادکامان گلشیری با نشر شازده احتجاب در 1348 و بکار بردن استادانه شیوهء نوی در داستان‌نویسی،این فن را رونق تازه‌ای بخشید.

اما نویسنده‌ای که اکنون اثر ده جلدیش را باید بزرگترین رمان زبان فارسی بشمار آورد محمود دولت‌آبادی است.غرضم رمان حماسه‌وار کلیدر است که در میان سالهای‌ 1358 و 1362 در پنج مجلد بطبع رسیده است.هستهء مرکزی داستان،سرگذشت خاندان‌ فقیر مایهء کلمیشی از ایلات کوهپایه‌ای سبزوارست که زندگی آنها هم سهمی از چادر نشینی دارد و هم از ده‌نشینی و مخلوطی است از کوچ و زراعت دیم و گله‌داری و کار روزمزد و راهزنی.اما منظره‌ای از زندگی را که دولت‌آبادی در این داستان فراخ دامن و پر شاخ و برگ و چندین پهلو ترسیم می‌کند،بسیار گسترده‌تر از این هسته است.بیشتر داستان در داخل و اطراف ده قلعه چمن می‌گذرد که غالب مردمش به نوعی با خاندان‌ ایلاتی کلمیشی ارتباط می‌یابند.توانایی نویسنده در توصیف احوال پنهان و آشکار افراد داستان و طبقات مختلفی که در زندگی و سرنوشت قلعه چمن مؤثرند از برزگر و مالک و ژاندارم و افسر و عضو اداره و قهوه‌چی و پینه‌دوز و مباشر و کاسب و شترچران و حمامی و دلاک و تونتاب و روسپی و شیره‌کشخانه‌دار و درویش و ویلان الدوله و مقاطعه کار و طفیلی و قالی‌باف و خادم و وردست و زغال‌ساز و کاروانسرادار و گله‌بان و رمه‌دار و زندانبان و زندانی و چوپان و مطرب و رقاص و تفنگچی و یاغی دولت و عضو حزب و مبلّغ حزبی پهنهء داستان را به صورت نهر پهناور زنده و جوشانی در می‌آورد که خواننده را نیز به درون خود می‌کشد و همراه می‌برد.چشمان تیزبین نویسنده در دیدن و ضبط کردن‌ کوچکترین حرکات و سکنات مردم و حیوان و درک جلوه‌های طبیعت و دگرگونیهای‌ مناظر کوه و دشت و بیابان در تحولات باریک نور و ظلمت استثنایی است و دائما موجب‌ اعجاب خواننده می‌شود.

قهرمان داستان،گل محمد،چوپان جوان خوشخوی و دلیری است که بر حسب یک‌ رشته تصادفات امنیه‌ای را می‌کشد،به زندان می‌افتد و می‌گریزد و یاغی می‌شود.اما چون جوانمرد و پاک‌طینت است غمخوار روستاییان ستمکش می‌شود و سرانجام به دستور دولت و دسیسه و همکاری اربابان و متنفذین محلی در محاصره می‌افتد و در برابر رگبار مسلسل جان می‌سپارد.

کلیدر اصولا به سبک رئالیست نوشته شده و ادعای ضمنی نویسنده آن است که‌ صحنه‌ها و رویدادها و افراد داستان همه منطبق با واقع است.بکار بردن اسامی و اصطلاحات نامأنوس محلی و زبان ولایتی همه نشانی است که نویسنده از سبک‌ واقع‌بین کتاب بدست می‌دهد.گفتگوها نیز بخصوص مکالمات کوتاه همه کم‌وبیش‌ طبیعی است.ولی در وصف،زبان نویسنده عموما زبان شعرست یعنی زبانی که بر استعاره و مجاز تکیه دارد و از تصاویر حسی مدد می‌گیرد.قدرت خاص دولت‌آبادی در همین وصفهاست،یعنی در احساس تند و ژرف شکلها و صداها و بوها و تحولات رنگها و بخصوص درک شهود مانند حالات متحول درونی،و سپس ریختن این احساسها و ادراکهای ژرف در قالب لفظی پرمایه و مواج و زاینده و رنگین.یک چیز را مکرر و به‌ چندین گونه و از چندین نظر وصف می‌کند.در آغاز انسان گمان می‌برد که به تطویل‌ پرداخته است و وصفی را که در دو جمله می‌توان بپایان آورد به نیم صفحه یا بیشتر کشانده است.اما بتدریج در می‌یابد که این شیوه و هنر خاص نویسنده است،و در این‌ وصفهای مکرر و متوازی و جوشان است که نویسنده،خواننده را هنوز از نشأهء تشبیه یا استعارهء بدیعی بدر نیامده،در دامن وصفی دیگر می‌اندازد و او را در گرمای احساسی‌ عمیق و پر هیجان و لذت یک رشته ادراکات متوالی نگاه می‌دارد.دولت‌آبادی‌ حساسیت شاعرانه و قدرت تخیل کم مانندی را در نثر خود مهار کرده و در خدمت‌ حکایت گماشته است-حکایتی که افراد و وقایع آن خاکی و حقیقی نما هستند ولی‌ وصف آنها ما را به عالمی شاعرانه و خیال‌انگیز می‌برد.کلیدر در حقیقت حماسه‌ای‌ است با تصاویر پربار شعری در جامهء نثر.نهر عظیم خروشانی از احساسهای تند و برتافته‌ است که در مسیر منظم و محدودهء دیوارهای انسان ساخته،گاه پر شور و گاه آرامتر جریان دارد.

راهنمای اندیشهء اجتماعی نویسنده در این اثر مثل غالب آثار دیگرش عدالت‌ اجتماعی و باز داشتن ظلم از ستمکشان و تصویر ضمنی والا شهری(مدینهء فاضله‌ای) است که در آن نعمات زندگی بر پایهء انصاف و عدالت تقسیم شود و تزویر و دروغ و ستمگری موجب بهره‌مندی نشود.دولت‌آبادی نیز مانند روشنفکرانی که ذکر آنها گذشت خواستار تغییر«اساسی»در تنظیم و ادارهء جامعه است.اما این گرایش سیاسی و اجتماعی او را از لوازم ادبی داستان‌نگاریش باز نمی‌دارد.از مؤثرترین و گیراترین فصول کتاب فصولی است که در آنها نویسنده به ماجرای عشق و بیقراری و خودداری و رشک‌ و کینه‌توزی در مثلثی مرکب از گل محمد و زن اولش زیور و معشوق و زن دومش مارال‌ می‌پردازد و در این همه(مانند وصفهای درازی که از قدیر و عباس جان و پدر مفلوجشان‌ کربلایی خداداد و یا وصفهای مطوّلی که از آن جوان آشفته حال و غریب احوال ناد علی‌ چارگوشلی می‌کند)اندیشهء سیاسی و اجتماعی او کمتر مطرح است و ارتباط آشکاری با این ماجراها ندارد.همچنین نویسنده آن‌قدر واقع‌بین هست که شکست همفکران‌ اجتماعی خود را با ابعاد و علل واقعی آن تشخیص دهد.شکست نهضت چپ را در ایران‌ به گردن دولت و عاملان استعمار و حتی دسیسهء اربابان نمی‌اندازد.از زبان گل محمد که این شکست و هم پایان غم‌انگیز کار خود دریافته است،می‌گوید که در خرسف‌ شکست خوردیم.ما«با دستهای بیصدای مردم از پای درآمدیم»(جلد دهم،ص‌ 2787).و این بیانی پر معنی است.ماجرا این است که کسان گل محمد انبارهای‌ ارباب ده خرسف را که مردی مال‌اندوز،زورگو و مزوّرست برای مردم فقیر و ستمدیدهء ده‌ می‌گشایند،ولی مردم باوجود تشویق مهاجمین کلمیشی از دستبرد به انبارها خودداری‌ می‌کنند.گل محمد در حقیقت قهرمان دون کیشوت‌واری است که برای مردم ستمدیدهء روستا مبارزه می‌کند،ولی این مردم که دولت‌آبادی ترس و طمع و دورویی و قدرت‌ پرستی آنان را نیز در کنار صفات خوبشان وصف می‌کند،این پشتیبانی و رهبری را به‌ خود نمی‌پذیرند.سر می‌دزدند و یقین زندگی پر ادبار خود را به امکان نعمت مشکوک و نامطمئن نمی‌فروشند.

در اواخر داستان که مرگ محتوم چهره می‌نماید و پایان مبارزه و زندگی و آرزوی‌ قهرمانان نزدیک می‌شود سخنان گل محمد و چند تن از بازیگران دیگر داستان رنگ‌ فلسفی‌تری به خود می‌گیرد.و تحلیل نویسنده از وقایع سیاسی اواخر سالهای 1320 و مشکلات و مسائل عدالت‌خواهان و روشنفکران را در توضیحات حسرتبار گل محمد منعکس می‌بینیم.حماسهء گذشت و دلاوری و دوستی و مهرورزی و جانبازی و شکست‌ و دریغ و رضا در این قسمت از کتاب اوجی محسوس می‌گیرد و پایان مناسبی به ماجرای‌ غم‌انگیز خاندان کلمیشی می‌بخشد.

گرچه ارزش اساسی کلیدر در قوت و کشش داستان و وصفهای نیرومند و مو شکافیهای خیال‌انگیز و خصوصیات ادبی دیگر آن است،کتاب از ارزشهای‌ اجتماعی و فواید روانشناسی و زبانشناسی نیز بهرهء وافی دارد.صحنه‌های داستان پردهء پر شمایل و رنگارنگی است از زندگی روزمرّهء مردم روستا و خیمه‌نشینان اطراف روستاها و از انعکاس برخورد افکار انقلابی و سنتهای دیرین در میان روستاییا و مالکان دهات و کارگزاران آنها.دولت‌آبادی با دلیری در بکار بردن زبانی که آکنده به ترکیبات بدیع و ابتکاری و تعبیرات نوین و لغات و اصطلاحات محلی است به بالیدن و توسعهء زبان ادبی‌ فارسی کمکی شایان کرده است و هرچند اگر نقد دقیق کتاب در میان باشد می‌توان به‌ بعضی کمبودهای کتاب نیز اشاره کرد.انتشار کلیدر را باید در ردیف انتشار یکی بود یکی نبود جمال‌زاده و بوف کور هدایت و شوهر آهو خانم افغانی از وقایع عمدهء ادبی این‌ قرن در ایران بشمار آورد.باید منتظر بود که نقدهای مبسوطی از آن بطبع برسد.

3-ثنای خداوند

اخیرا هرمان لندلت( hermann landolt )استاد دانشگاه مک گیل چند رساله از نور الدین عبد الرحمن اسفراینی از صوفیان قرن هفتم هجری را با ترجمهء آنها به فرانسه و حواشی و توضیحات منتشر کرده است.رسالهء کاشف الاسرار مقدمه‌ای در ستایش خداوند دارد که در آن اسفراینی از جمله می‌گوید:«شکر بی‌حدّ کردگاری را…و ثنای بی‌عدد پادشاهی را که روح پاک علوی لطیف را…به اسفل قالب خاکی کثیف فرستاد و گفت‌

ثمّ رددناه اسفل السافلین.»

دلیل غریبی برای ثنای خداوند یافته است!

4-میراث فرهنگی ما

آقای منوچهر بزرگمهر در مقاله‌ای در مجلهء ره آورد که به کوشش حسن شهباز منتشر می‌شود،لزوم حفظ زبان فارسی از انحطاط را بدرستی گوشزد نموده و ضمنا برخی‌ از لغات و تعبیرات مغلوط را که در ده بیست سال اخیر رواج یافته و عموما ترجمه از اصطلاحات خارجی است و بجای آنها می‌توان تعبیرات درست و فصیح بکار برد بر شمرده است.از آن جمله است«بخاطر»(بجای به سبب این‌که،به علت این‌که،برای‌ این‌که)،«بی‌تفاوت»(بجای بی‌اعتناء،بی‌علاقه)؛«انسان‌ها»(بجای انسان یا بشر که هردو هم اسم جمع‌اند و به نوع اطلاق می‌شوند)،«می‌رود که(مثلا)شکوفا بشود» (بجای رو به شکوفایی می‌رود)،«برای اولین دفعه»(بجای بار اول،اولین دفعه)، «برای همیشه»(بجای همیشه،همواره)،«با این وجود»(بجای با این حال،با این‌ وصف).

در میان این تذکرات،جای«دلهره»را خالی دیدم.این ترکیبی است متعلق به زبان عامه و زبان گفتگو.کتابی و ادبی نیست.کتابی کردن آن و بکار بردنش در زبان‌ ادبی گناهی نیست،هرچند بکار بردنش در زبان رسمی مثل زبان مقالات و مراسلات‌ دیوانی کمتر از آثار ادبی به معنی اخص مطلوب است.ولی معنی درست آن‌ ترس و بیم و هراس و وحشت نیست بلکه ترسی ناگهانی و هولی دفعی است همراه با احساسی بدنی،گویی چیزی در دل انسان فرو ریزد.در یکی دو دههء پیش از انقلاب این کلمه در نوشتهء عده‌ای از نویسندگان نوین به معنی ترس و بیم و نگرانی، خاصه نگرانیها و هراسهای اجتماعی چنان مرسوم شد که گویی بکار بردن آن شاخص‌ نوآوری و بکار نبردن آن میزان ارتجاع ادبی بشمار می‌آمد.

در کمتر موضوعی به اندازهء لزوم حفظ زبان فارسی و اصالت آن،کتاب و مقاله نوشته‌ شده.خطر انحطاط زبان از اوایل این قرن دست به تهدید زده و کسانی که به فرهنگ‌ ایران پایبندند هرگز از بیم آن غافل نبوده‌اند.از آنجا که زبان عالیترین مظهر فرهنگ‌ ملی است دستبرد بر آن بیش از هرچیز دیگر جانهای حساس را می‌آزارد.اما کاش‌ حفظ زبان و اصالت آن در برخورد با فرهنگهای نیرومند آسان بود.زبان از اندیشه جدا نیست و اندیشه پیرو تحول جامعه است.نمی‌توان به اقتباس ماشین و بانک و رستوران و سینما و تلویزیون و هواپیما و کامپیوتر و لباس و آرایش غربی و تفکر غربی پرداخت و زبان را نیز بکر نگاهداشت.تمام کسانی که توصیه کرده‌اند که اصول تمدن غربی را بپذیریم ولی فرهنگ اصیل ایرانی را نگاهداریم نیتی در خور ستایش داشته‌اند.اما ارتباط محکم میان تحول جامعه و تحول زبان که خود چیزی جز جلوهء صوتی اندیشه‌ نیست،بکار بستن این نیت را دشوار می‌کند.با همهء هشدارها که اهل قلم و شیفتگان‌ زبان فارسی داده‌اند،زبان فارسی تحولی در خلاف جهت این هشدارها یافته است. آری،اگر در ما نیرویی بود که به فرهنگ خود وفادار می‌ماندیم،و در آیینهای خود چنان‌ رسوخی داشتیم که مجذوب و مفتون فرهنگ غربی نمی‌شدیم و در همه کار از جمله آثار ادبی و هنری به تقلید بی‌لجام بیگانگان نمی‌پرداختیم،آنگاه میسر بود که اصالت زبان‌ خود را هم نگاهداریم.آری،اگر در اقتباس،به«اصول»تمدن غربی پرداخته بودیم و تنها به مظاهر و ظواهر آن دلخوش نبودیم،شاید توسعهء زبان را هم با حفظ اصول آن انجام‌ می‌دادیم.ولی آیا چنین است؟آیا چند تن ازایرانیان جوانی که این ایام به جستجوی ریشهء خود برخاسته‌اند،و ناگاه در تنگنای غربت بخاطر آورده‌اند که به سرزمینی متعلق‌اند که‌ فرهنگی کهن دارد،این سرزمین را می‌شناسند،زبان نویسندگان اصیل آن را درک می‌ کنند و یا می‌دانند همدان در مشرق یا مغرب ایران است و یا فردوسی در چه قرنی می زیسته است؟زبان این گروه چون بحث از گفتگوی غذا و لباس و خرید و سینما بگذرد جز ترجمهء شکسته و مغلوطی از زبان درست نیاموختهء صاحبان هواپیما و تلویزیون و کمپیوتر چه می‌تواند باشد؟آیا روزی نخواهد آمد که از فرهنگ کهنسال ما تنها افتخار به‌ آن باقی بماند؟

5-ایران در دیدهء دو عکاس

در سال 1363 دو دفتر عکاسی از مناظر ایران انتشار یافت که هردو در خور ذکر و تماشایی و بسیار زیباست.

یکی برگزیده‌ای از عکسهایی است که نصر الله کسرائیان از مناطق روستایی و عشایری ایران برداشته،و در سویس بطبع رسیده و در مجموعهء double page در پاریس به قطع رحلی منتشر شده است.من توفیق آشنایی با آقای کسرائیان را نداشته‌ام، اما از مقدمهء کوتاه این مجموعه و صفحه‌ای چاپی که براین اسپونر لطفا در اختیار من قرار داده است برمی‌آید که متولد خرم‌آباد لرستان است و در دانشگاه طهران حقوق تحصیل‌ کرده و مدتی در خدمات دولتی بوده و به ترجمهء آثار تاریخی و روانشناسی پرداخته و چند سالی هم در زندان گذرانده و سرانجام پس از 1359 یکسره عکاسی که شیفتهء آن است‌ پیشه کرده.دو مجموعهء عکاسی به نام زندگی و از کودکی در ایران از وی منتشر شده و نمایشگاههای از آثار او از جمله در«موزهء هنر معاصر»و«مرکز فرهنگی نیاوران»ترتیب‌ یافته.

مثل هر عکاس خوبی،کسرائیان در تشخیص مناظر گویا و گیرنده چشمی تیزبین و خوش‌گزین دارد.توجه او نه تنها به‌نحوهء زندگی در مناطق دور افتاده و نامشهور ایران‌ است،بلکه انتخاب صحنه‌ها و صورتها را باتوجه مخصوصی به تناسب و تضاد رنگها انجام داده است.همان ملاحظاتی که قلم نقاشان رئالیست را رهبری می‌کند راهبر انتخاب صحنه و اجزاء این تصاویر بوده است،و از این‌رو تصاویر کسرائیان وجوه‌ مشترک بسیار با آثار این نقاشان خاصه نقاشان فرانسه پیش از ظهور امپرسیونیسم دارد.در غالب تصاویر عامل انسانی اگر موضوع اصلی نیست یکی از دو عامل عمده است.عامل‌ دوم که طبیعت ایران است تقریبا همه‌جا خودنمایی می‌کند.با این همه اگر انسان‌ بخواهد موضوع این صحنه‌ها را در یک کلمه بگنجاند باید بگوید«زندگی»است.اما در روستاها و صحراها و در کوهها و دره‌ها و در سردسیر و گرمسیر ایلها طبیعت عاملی مقتدر و چشمگیرست.از این‌رو این تصاویر عموما حکایتی از زندگی انسان در کنار طبیعت، به کمک آن و یا علی‌رغم آن دارد.تصویری از کندوان که از دیدنی‌ترین عکسهای این‌ مجموعه است بتنهایی نشانی از تلاش پیگیر مردمی سخت‌کوش در آویختن به دامن‌ طبیعت و بکار بستن آن برای راه بردن حداقل زندگی است.اطاقهایی که در دل صخرهء افراشته‌ای از سنگ سست حفر شده با در و پیکر چوبی و پنجره‌های شیشه‌ای،پل چوبی‌ بدوی و معجرداری که صخره‌ای را به صخرهء دیگر می‌پیوندد،دیوارهء کوتاه سنگی که پل‌ را نگاه می‌دارد و جرزهای خشتی و دیوارهایی که مدخل اطاقها را شکل می‌بخشد و آنگاه زنی در چادر نماز گلدار که با کوزه‌ای در دست رهسپار خانه است،نشان گویایی‌ از لانه جستن انسان در دل سنگ و کوه است.

حلقه‌ای از زنان ایلاتی با چارقدهای سفید گلدار که در دامن کوه سبلان و کنار آلاچیق خود به نان پختن و گفتگو مشغول‌اند،دو زن گیلانی که با لباسهای رنگین در شالیزار پای در گل فرو برده‌اند،ماهیگیرانی که در ساحل بابلسر دسته‌جمعی تور عظیم‌ ماهیگیری را بیرون می‌کشند،زن برزگری که بیل بر دوش و دستهء علف در بغل سرافراز به خانه باز می‌گردد،زن قالیباف(بجنوردی؟)که دهان خود را با چارقد پوشانده و با چشمانی زیبا و مردد و نامطمئن به عکاس خیره شده است،و باز زن مینابی که با سرپیچه و نقاب سیاهی که فقط چشمان و کمی از پیشانی او را باز گذاشته و کارد بلندی‌ با دستهء سفید که در دست دارد صورتی وهمناک به خود گرفته است همه مظاهری از زندگی و کوشش برای زندگی دور از همهمهء شهرهاست.

اثر دوم مجموعه‌ای است به نام تا ناکجا از عکسهای عکاس هنرمند ایتالیایی‌ ریکاردو زیپولی riccardo zipoli که انجمن فرهنگی ایتالیا در طهران انتشار داده‌ است.زیپولی نه تنها شاعرست،بلکه نیز از ایرانشناسان و پژوهشگران ایتالیاست و در دانشگاه و نیز به تدریس زبان و ادبیات فارسی می‌پردازد.موضوع خاص پژوهش او سبک‌ هندی و برخی شاعران این سبک است.

در این مجموعه که تصاویر آن بعمد در قطع کوچک طبع شده،عامل انسانی کمتر بچشم می‌خورد.طبیعت فلات ایران خاصه در نقاط کم آب و صحراها و دامنهء کوههاست که عکاس را پیوسته به خود مشغول داشته است.اصول کار زیپولی نیز اصول‌ کار نقاشان است:ضبط صحنه‌هایی که او را متأثر ساخته و نمایانگر احساس او از طبیعت ایران است.اما آنچه بخصوص بر او اثر گذاشته و راهنمای عکسبرداری او بوده‌ است تضاد میان مناظر ایران نیست.این نوع تضاد را خود می‌گوید همه‌جا می‌توان یافت.آن اختلاف و تباینی موردنظر اوست که در نتیجهء تغییر«نو»و تغییر«نقطهء دید» در منظره‌ای واحد پدید می‌آید.این است که غالبا تصاویر دو صفحهء متقابل تصویر یک‌ موضوع است با نور مختلف،با دید مختلف.حساسیت فوق‌العاده زیپولی در برابر تغییرات‌ نور و تحول آشکار رنگها در برابر این تغییرات یادآور نقاشان امپرسیونیست است.در مقدمه‌ای که زیپولی بر این مجموعه نوشته نخست شرح می‌دهد که چگونه در 1351 روزی در اصفهان منظره‌ای از کوچهء درازی با دو دیوار گلی موازی و درختی در منتهای‌ کوچه و کوههایی در پس آن و نور درخشانی که بر یک دیوار افتاده بوده و سایهء غلیظی که‌ دیوار دیگر بر کوچه انداخته بوده او را مسحور کرده است و متوجه شده است که چگونه با تغییر نور و یا تغییر دید مناظر دگرگون می‌شوند.غرضش از«نقطهء دید»عواملی است که‌ بر حسب انتخاب عکاس در صحنهء عکس قرار می‌گیرند و در یکدیگر اثر می‌کنند،چنان‌ که وارد کردن شاخ درختی یا بزی یا انسانی در صحنه‌ای صورتی دیگر به آن می‌دهد و مستلزم قالب دیگری است.هم در این مقدمه می‌گوید که در عکاسی مناظر ایران عوامل‌ آن از کوه و درخت و شهر و علفزار و غیره ثابت‌اند همان‌طور که در مینیاتور و موسیقی‌ ایرانی نیز مضامین محدوداند.ابتکار نوازنده و نقاش باید در محدودهء این عوامل ثابت و از راه تغییرات ظریفی که هنرمند در نحوهء اجرا پدید می‌آورد بروز کند.عکاس هم آفرینش‌ هنری خود را می‌تواند از راه ضبط تغییراتی که در منظره‌ای با گردش نور و با تغییر نقطهء دید حاصل می‌شود جلوه‌گر سازد.البته در این تشبیه جای سخن هست،ولی تردید نیست‌ که زیپولی که عکاسی بتمام معنی کلمه هنرمندست نه تنها نسبت به مناظر طبیعی ایران‌ حساسیت فوق‌العاده دارد بلکه به تحولات آنها در پرتو نورهای مختلف و از دیدهای‌ مختلف بسیار حساس است.نتیجهء این حساسیت و نتیجهء این«اعتیاد»به مناظر ایران‌ مجموعهء مسحورکننده‌ای از تصاویر زیبا و وهم انگیزست که انسان از دیدن آنها سیری‌ نمی‌پذیرد.

خصوصیت هنری این تصاویر چنان است که اسم و محل در تأثیر آنها اعتباری‌ ندارد.هر تصویر پرده‌ای است که به خودی خود انسان را جلب می‌کند و به خود می‌کشد.چه عکاس تا خصوصیات پردهء نقاشی شایسته‌ای را در طبیعت ندیده و بر آن‌ عاشق نشده است از آن عکس نگرفته.بیابانهای ترک خورده،درختهای شکوفان یا خشک،دیوارهای گلی،خرابه‌های متروک،تک برجهای غریب،پهنهء آبها،صحراهای‌ دراز،آسمانهای آبی،غروبهای گلی و بنفش،علفزارهای سبز،ابرهای پیوسته و گسسته،تک درختهای پر برگ،خارزارها و ریگزارهای خشک،قله‌های سرفراز، افقهای صاف و ابرآلود در طیف نورهای مختلف،شنزارهای برتافته از باد،ساحلهای‌ آرام،گلهای وحشی،خانه‌هایی در دوردست،درختان به گل نشسته،چمنزارهای دل‌ انگیز موضوع این عکسهاست.

تصاویر هیچ‌یک عنوان ندارد.اما در زیر عکسهای دست چپ صفحات هریک‌ شعری به سبک نو از علی موسوی گرمارودی که به مناسبت تصویر سروده است چاپ‌ شده و در زیر تصاویر دست راست ترجمهء آنها به شعر ایتالیایی توسط زیپولی و جانروبرتو اسکارچیا gianroberta svarcia استاد ایرانشناس دانشگاه و نیز طبع گردیده.

آنچه مختصرا می‌توان گفت این است که در تصاویر این مجموعه زیپولی در حقیقت‌ طبیعت ایران را در قالب شعر ریخته و تصاویر طبیعت را به زبان شعر بازگو کرده و از هر صحنه غزلی پرداخته است.لذت بیننده از آنها لذت غنایی است.