یادداشتهایی در تصحیح انتقادی بر مثال شاهنامه* (2)
هشت-تصحیح قیاسی
در بخش پیشین گفتیم که بسیار پیش میآید که ضبطی کاملا فاسد به صورت اصلی نزدیکترست تا ضبطی بظاهر درست و بینقص.در همهء مثالهایی که ما در بخش پیشین زدیم ضبط اصلی را داشتیم.ولی اگر ضبط اصلی از دست رفته باشد چه باید کرد؟ شناخت مراحل فساد ضبط و تأمل در ضبطهای فاسد برای همین است که بتوانیم در این گونه موارد ضبط اصلی را بازسازی یا تصحیح قیاسی کنیم.از اینرو تصحیح قیاسی ( konjektur )یکی از ارکان مهم تصحیح انتقادی و محک آگاهی یا ناآگاهی مصحح از متن مورد تصحیح اوست.یعنی مصححی که نتواند دست کم چند مورد از نواقص متن را از راه تصحیح قیاسی اصلاح کند،نشان داده است که بر متنی که تصحیح میکند احاطهء چندانی ندارد.ولی از سوی دیگر برخی از ادبا و مصححان ایرانی که باید آنها را خلف الصدق کاتبان قدیم نامید بدون نگاهداشت شرایط تصحیح قیاسی و تنها برای ارضای نوعی هوس ادبی دست به تصحیح قیاسی زدهاند و در برخی از آنها این هوس تا آنجا قوی است که میتوان آن را جنون تصحیح قیاسی نامید. نظیر کار این ادبای ایرانی در میان برخی مصححان غربی در سدههای هجدهم و نوزدهم نیز رسم بود و آنها نیز بیشتر از راه هوس ادبی در تصحیح آثار کلاسیک دست به تصحیح قیاسی میزدند.
تصحیح قیاسی دارای شرایطی است:نخست ضرورت.دوم نزدیکی شکل خط تصحیح قیاسی با شکل خط ضبط فاسد شده.سوم مطابقت تصحیح قیاسی با زبان متن از نگاه دستور و سبک و واژگان.چهارم آوردن گواههایی از همان متن یا از متون دیگر برای تأیید تصحیح قیاسی،تصحیحهای قیاسی زیر نمونههایی است که تاکنون نگارنده در تصحیح شاهنامه بکار برده است:
1-دربارهء سیامک پسر گیومرت آمده است:
پسر بُد مر او را یکی خوبروی هنرمند و همچون پدر نامجوی سیامک بُدش نام و فرخنده بود گیومرت را دل بدو زنده بود ز گیتی به دیدار او شاد بود که بس نامور(بارور)شاخ و بنیاد بود
1/29/17-19
مصرع دوم بیت سوم در همهء شاهنامههای خطی و چاپی به همین صورت بالاست که معنی درستی ندارد و در چاپ مسکو همهء بیت را الحاقی دانسته و به زیر خط بردهاند.به عقیدهء نگارنده در این مصرع بس را باید پس خواند به معنی پسر.و حرف و را باید زائد دانست و زد:
که پُس بارور شاخ بنیاد بود
.یعنی پسر که سیامک باشد شاخ بارور آن درخت یعنی گیومرت بود.در اینجا بنیاد به معنی درخت یا تنه و ریشهء درخت است، چنانکه در این بیت:
که ای پهلوان جهان شاد باش ز شاخ توام من،تو بنیاد باش
1/244/1575
2-در پادشاهی هوشنگ میخوانیم:
بدان ایزدی جاه و فرّ کیان ز نخچیر گور و گوزن ژیان جدا کرد گاو و خر و گوسفند به ورز آورید آنچه بُد سودمند بدیشان بورزید و زیشان خورید همه تاج را خویشتن پرورید
1/35/29 بجلو
نخست اینکه در مصرع دوم بیت یکم یک حرف و کم دارد و باید باشد:
ز نخچیر و گور و گوزن ژیان.
یعنی از نخچیر که شکار باشد و آن نوع کوهی گوسفندست گوسفند را خانگی کرد،و از گور که خر دشتی باشد خر را،و از گوزن که گاو کوهی باشد گاو را. ولی این حرف و در برخی از دستنویسها هست و فقط در شاهنامه چاپی نیست.و اما در مصرع یکم بیت سوم که در چاپ مسکو آن را الحاقی دانسته و به زیر خط بردهاند، همه دستنویسها یا خورید دارند یا خرید و یا همین ضبطها را بدون نقطه دارند.به گمان نگارنده،صورت درست این ضبط چرید است و چریدن به معنی«خوردن آدمی»باز هم در شاهنامه آمده است:
شما دست شادی به خوردن برید به یک هفته اندر چمید و چرید
5/400/2787
دهان ناچریده،دو دیده پر آب همی بود تا برکشید آفتاب
9/352/489
نشاید کزین پس چمیم و چریم وگر خویشتن تاج را پروریم
جنگ مازندران 237
سیاوش از او خواست آمد پدید ببایست لختی چمید و چرید
جنگ هاماوران 395
و نیز چراگاه به معنی محل خوردن آدمی:
هر آن کس کجا باز ماند ز خورد، نیابد همی توشه از کارکرد، چراگاهشان بارگاه من است، هر آن کس که آید سپاه من است
کیقباد 170
بنابراین بیت مورد بحث نیز باید بدین صورت باشد:
بدیشان بورزید و زیشان چرید همی تاج را خویشتن پرورید
3-در پادشاهی جمشید آمده است:
بفرمود پس دیو ناپاک را به آب اندر آمیختن خاک را هر آنچ از گل آمد چو بشناختند سبک خشت را کالبد ساختند به سنگ و به گچ دیو دیوار کرد نخست از برش هندسی کار کرد چو گرمابه و کاخهای بلند چو ایوان که باشد پناه از گزند
1/41/34 بجلو
در مصرع دوم بیت سوم همهء شاهنامههای چاپی و خطی نخست دارند،ولی این ضبط نادرست و بیمعنی و گشتهء بخشت(-به خشت)است.میگوید:دیو آب و خاک را درهم آمیخت و از آن خشت ساخت سپس دیو از سنگ و گچ دیوار ساخت و هندسی یعنی مرد مهندس از خشت که دیو ساخته بود طاق زد و بدینگونه گرمابه و کاخهای بلند پدید آمد.خواست از این طاقهای خشتی،طاق ضربی است که اصطلاح فارسی آن زخم است.و خواست از خشتی که با آن طاق ضربی زدهاند،خشت پخته یا آجرست و در طبقات ناصری در پادشاهی جمشید آمده است:«و دیوان به فرمان او سیماب از کوهها بیرون آوردند وشیشه و گوهرها و خشت پخته و گچ و آهک و گرمابه در عهد او تخریج کردند.»5
4-در پادشاهی ضحاک آمده است:
فریدون چو میدید رامش گزید شبی کرد و جشنی چنان چون سزید چو شد رام گیتی دوان کندرو برون آمد از پیش سالار نو
1/72/368
جریان داستان این است که فریدون در غیاب ضحاک درون کاخ او میگردد و کندرو و وکیل ضحاک برای فریدون می میآورد و فریدون شب را به رامش میگذراند. کندرو شب را در خدمت فریدون است،ولی با رسیدن صبح به هند میتازد تا ضحاک را از جریان آگاه سازد.مصرع نخستین بیت دوم به همین صورت در دستنویسهای فلورانس 614 و لندن 675 و چند دستنویس دیگر آمده است.در برخی از دستنویسها آمده است: چو شد بامدادان…و در برخی دیگر:چو شد تیره گیتی…ولی هیچیک از این ضبطها درست نیست،بلکه ضبط اصلی به گمان ما بام است به معنی بامداد که در برخی از دستنویسها آن را نشناخته و به رام گردانیدهاند و در برخی دیگر آن را به بامدادان ساده کردهاند:چو شد بام گیتی…واژهء بام در همین معنی باز هم در شاهنامه آمده است:
چو آگه شد از کار دستان سام ز کاول بیامد به هنگام بام
منوچهر 274
5-در پادشاهی منوچهر آمده است:
به داد و به آیین و مردانگی به نیکی و پاکی فرزانگی
1/135/5
مصرع نخستین برابر ضبط دستنویس لندن 675 است.در دستنویسهای دیگر این مصرع به این صورتها آمده است:
به داد و دهش هم به مردانگی
،
به داد و به دین و به مردانگی
،
به داد و به بخشش به مردانگی
.و در دستنویس فلورانس 614 آمده است:
به داد و دهش به مردانگی
.به عقیدهء نگارنده،ضبط اصلی همین ضبط اخیرست و فقط نقطهای از آن افتاده است:
به داد و دهشن و به مردانگی
.
6-در شاهنامه در چند جا ارمیده که صورت کوتاه آرامیده است به ضبطهای گوناگون گشتگی یافته است.از آنمیان:
بدان برتری نام یزدان پاک به رخشنده خورشید و بر تیره خاک
1/96/279
در مصرع دوم بر تیره در دستنویسهای دیگر به صورتهای:ارمیده،تاریک،ارنده، آرامیده آمده است.بر طبق آنچه در بخش پیشین گفتیم در اینگونه موارد باید ضبط اصلی را در ضبطهای فاسد شدهای چون ارمیده،آرنده،آرامیده جست و نه در ضبطهای ساده و بظاهر درست تیره و تاریک.این ضبط اصلی چنانکه در بالا اشاره شد ارمیده است:
به رخشنده خورشید و ارمیده خاک
.و باز:
کمان را به زه کرد بهرام گور بر انگیخت از دشت آرام شور
7/274/183
در مصرع دوم آرام در دستنویسهای دیگر به صورتهای ارمنده و آرنده آمده است و باز هم گشتهء ارمیدهاند:
بر انگیخت از دشت ارمیده شور
.
ارمیده باز در شاهنامه آمده است:
شما را به داد جهان آفرین دل ارمیده بادا به آیین و دین
2/38/475
که پذرفت خسرو ز یزدان پاک ز گردنده خورشید و ارمیده خاک
9/88/1345
و در گرشاسپنامه:
هوا هست ارمیده باد از نهاد چو جنبد هوا،نام گرددش باد
137/74
7-در پادشاهی نوذر آمده است:
شماساس گفت ار خزروان میز نکردی چنین نرم گردن به چیز نه مهراب ماندی،نه لشکر،نه گنج نه از زال بودی بدین روز رنج
2/32/پانویس 7
در مصرع یکم بیت نخستین میز ضبط دستنویس لندن 675 است.در دستنویسهای دیگر این ضبط به صورتهای شیر،چیر،نیز و غیره آمده است.روانشاد عبد الحسین نوشین در واژه نامک ضبط میز را درست دانسته و آن را به معنی«شاش و ادرار»گرفته است. نگارنده سالها پیش6این ضبط را به بنیز به معنی«نیز،همچنین،هرگز»تصحیح قیاسی کرد و گواههای فراوانی از شاهنامه بدست داد،از آنمیان:
که شیرینتر از جان و فرزند و چیز همانا که چیزی نباشد بنیز
1/252/1
ببخشمت چندان گرانمایه چیز کز آن پس نیازت نیاید بنیز
4/170/863
چنین غم بدین دوده نامد بنیز غم و درد و فرزند برتر ز چیز
5/55/805
بکوشی و آری ز هرگونه چیز نه مردم نه آن چیز ماند بنیز
7/192/654
کند چون بخواهد ز ناچیز چیز که آموزگارش نباید بنیز
9/338/330
چنانکه میبینیم در این گواهها و گواههای فراوان دیگر شاعر بنیز را همیشه با چیز پساوند ساخته است.صورت درست مصرع مورد بحث ما هم چنین است:
شماساس گفت از خزروان بنیز
.
در آن زمان که نگارنده این تصحیح قیاسی را پیشنهاد کرد دسترسی به دستنویسهای شاهنامه نداشت.ولی اکنون دو تا از دستنویسها نیز درستی آن را تأیید میکنند.ضبط بنیز در شاهنامه در چند جای دیگر هم به صورتهای دیگری گشتگی یافته است.
8-سهراب پشت رستم را به خاک میآورد،ولی پیش از آنکه او را بکشد،رستم به او میگوید که در دیار او رسم چنین است که اگر در کشتی پشت حریف را دو بار بخاک رساندند او را میکشند.سهراب بدین سخن فریب میخورد و از سینهء رستم بر میخیزد:
دلیر و جوان سر به گفتار پیر بداد و ببود این سخن دلپذیر
2/235/859
در مصرع دوم همهء دستنویسها دلپذیر دارند،مگر دستنویس فلورانس 614 که یادگیر دارد ولی حرف نخستین آن بینقطه است.چنانکه در بخش پیشین دیدیم در این ضبطهای فاسد یا بظاهر فاسد باید تأمل کرد و در اینجا ضبط سادهء دلپذیر را مشکوک دانست.اما یادگیر(اگر واقعا یادگیر باشد)در شاهنامه در حالت اسم فاعل و به معنی «یادگیرنده و دارای نیروی حافظهء قوی»بکار رفته است،در حالی که در اینجا معنی مورد انتظار ما مؤثر،کاری،کارگرست.ازاینرو به گمان نگارنده یادگیر گشتهء جایگیرست به معنی«نشستن،مؤثر گشتن،کارگر افتادن»،و در این معنی باز هم در شاهنامه آمده است:
چو گشت آن سخن بر دلش جایگیر بفرمود تا نزد او شد دبیر
8/99/786
در همهء این تصحیحهای قیاسی شرایطی که در آغاز این بخش برای تصحیح قیاسی بر شمردیم موبهمو رعایت شدهاند.
اکنون چند نمونه از تصحیحهای قیاسی دیگری را که در همین متن شاهنامه پیشنهاد کردهاند میآوریم تا نمونههایی نیز از تصحیحهای قیاسی بیمورد و حتی مضحک بدست داده باشیم.
یک پژوهندهء ایرانی در کتابی که به زبان آلمانی دربارهء شاهنامه نوشته است دربارهء این بیت:
«سپهدار خاقان چین سنجه بود همی بآسمان بر زد از خاک دود
8/158/1771
گفته است که چون سنجه در گزارش طبری و ابن خردادبه سنجبوست،پس صورت درست بیت بالا در اصل چنین بوده است:
سپهدار خاقان چین سنجبو همی بآسمان پر زد از آبرو
این دانشمند در آن تب خیالبافی خود گمان کرده است که فردوسی باید نام سنجه را حتما به همان صورتی بکار برده باشد که طبری و خردادبه بکار بردهاند و نه تنها بی جهت در ابروی مصرع اول دست برده،بلکه چشم مصرع دوم را هم کور کرده است.و ندانسته است که از آبرو بآسمان پر زدن عبارتی مندرآوردی و مضحک است،ولی اصطلاح از آب،خاک(دود)به آسمان(گردون)بر زدن که در مصرع دوم آمده است از اصطلاحات شاهنامه است:
«همی گفت:با من که جوید نبرد؟ کسی،کو بر انگیزد از آب گرد
جنگ مازندران 749
به جنگش بیاراست افراسیاب به گردون همی خاک بر زد ز آب
جنگ هاماوران 326
سه دیگر سخنچین و دوروی مرد بران تا بر انگیزد از آب گرد
8/139/1430
و همین دانشمند دربارهء بیت زیر:
چنین گفت پیران میلاد را، که من عهد کید از پی داد را، همینشکنم تا بماند بجای، همی پیش او بود باید بپای
7/31/451
گفته است که چون میلاد نام همان قومی است که در شمال غربی هند میزیسته و نام اصلی او چنین و چنان بوده،پس فردوسی نیز باید در اصل میلاو گفته باشد.ازاینرو میلاد را به میلاو تصحیح قیاسی کرده است و چون دیده پساوند بیت نادرست شده است، گشته و گشته تا در فرهنگها واژهای به نام داو گیر آورده و به معنی«دعوی کاری و ادعای امری»و داد را هم به داو تصحیح قیاسی کرده است.و باز به همین شیوه در چند جا نام دیوان شاهنامه را باتوجه به صورت نام آنها در سانسکریت تصحیح قیاسی کرده است.7در حالی که ما حتی تنها به اتکاء زبان پهلوی،یعنی زبانی که مأخذ فردوسی از آن ترجمه شده است و برخی معتقدند که فردوسی هم خود آن زبان را میدانسته،بدون پشتیبانی دستنویسها و یا دست کم مآخذ همعصر فردوسی نمیتوانیم در شاهنامه تصحیح قیاسی کنیم.برای مثال در این بیت:
هم از پهلو پارس و کوج و بلوج ز گیلان جنگی و دشت سروج
سیاوش 606
جای هیچگونه شکی نیست که در مصرع نخستین در اصل پهلوی پهلو و پارس بوده و پهلو به معنی پارت است.یعنی:از پارت و پارس و کوج و بلوج و گیلان و سروج سپاهی گرد آورد.شاید در مأخذ فردوسی هم پهلو و پارس بوده است.ولی از آنجایی که هیچ دستنویسی پهلو و پارس ندارد و فردوسی در شاهنامه پهلو را همهجا به معنی«پهلوان» و یا به معنی«شهر و پایتخت»بکار برده(که اصل پهلوی بسیاری از آنها نیز به معنی پارت بوده)پس در اینجا نیز محتمل است که پهلو پارس گفته است به معنی«شهر پارس».بنابراین بدون گواهی از شاهنامه که در آن پهلو به معنی«پارت»بکار رفته باشد نمیتوان در اینجا دست به تصحیح قیاسی زد،چه برسد به آنکه کسی بخواهد به اتکاء زبان سانسکریت چنین کاری کند.
همین دانشمند در یک کتاب دیگر خود که آن را هم به زبان آلمانی نوشته است8در بارهء این بیت از هزار بیت دقیقی که ارجاسپ پسر خود کهرم را سپهدار لشکر خود میکند:
پسر داشتی یک گرانمایه مرد جهاندیده و دیده هر گرم و سرد سواری جهاندیده نامش کهرم رسیده بسی بر سرش سرد و گرم مر آنپور خود را سپهدار کرد بر آن لشکر گشن سالار کرد
6/97/463 بجلو
نوشته است که چون کهرم جهاندیده و سرد و گرم چشیده است پس پیرمردست و نمیتواند پسر ارجاسپ باشد.ازاینرو مصرع یکم بیت سوم را بدینگونه تصحیح کرده است:
همان پیر خود را سپهدار کرد
.و باز دربارهء این بیت:
گرامی بدید آن درفش چو نیل که افگنده بودند از پشت پیل
6/101/517
که معنی آن این است که گرامی درفش بنفش را که از پشت پیل بر زمین افکنده بودند بدید،نوشته است که چون در دستنویس معتبر قاهره مورخ 796 بنیل دارد بجای چو نیل، پس این بنیل به نیل نیست،بلکه گشتهء نبیل است که در عربی به معنی«بزرگ»است. بنابراین چو نیل را به نبیل تصحیح قیاسی کرده است.و باز دربارهء این بیت:
درفش و سر لشکر و جای خویش برادرش را داد و خود رفت پیش
6/108/629
مینویسد که چون اسفندیار که در این بیت سخن از اوست،نه سر لشکر بوده و نه ته لشکر،بلکه فرماندهء جناح راست بوده،پس در مصرع یکم سرگشتهء پر است و پر یعنی بال و بال یعنی جناح(راست)لشکر.
اینها تنها چند نمونهء اندک از تصحیحهای قیاسی این دانشمندست.هردو کتاب او از اینگونه تصحیحهای قیاسی پرست و بیشتر آنها بقدری مضحکاند که خواننده واقعا نمیداند که آنها را جدی نوشته یا با خواننده قصد مزاح داشته است.مضحک است همچنین تفسیری که او از برخی از بیتهای شاهنامه کرده است.مثلا این بیت را:
سرت سبز باد و تن و جان درست مبادت کیانی کمرگاه سست
6/74/136
چنین معنی کرده است:امیدست که به سستی کمر دچار نشوی و از نیروی مردی ( potenz )نیفتی.و دربارهء این بیت:
به یک دست شمشیر و دیگر کلاه به دندان درفش فریدون شاه
6/90/356
پس از آنکه آن را به صورت:
به یک دست شمشیر و دیگر درفش بگیرد به دندان درفش بنفش
تصحیح کرده-و یا بهتر بگوییم:از نو سرودهست-،میگوید درفش در مصرع نخستین همان آلت کفشگران است و در این بیت پهلوان در حالی که پرچم را به دندان دارد،به یک دست شمشیر و به دست دیگرسوزن کفشگران گرفته و به دشمن حملهور میگردد. لا بد به قصد دوختن کفش دشمن.(جملهء آخر از بنده است).و دربارهء این بیت:
وز آن ناله و زاری خستگان به بند اندر آیند نابستگان
6/92/393
که دقیقی میگوید:ناله و زاری مجروحان چنان دلخراش بود که آنهایی را که پا در بند نداشتند چنان به درد میآورد که دیوانهوار در بند میشدند،و مانند آن را فردوسی هم گفته است:(تهمتن ز درد از در بند بود-سهراب 970)،دانشمند ما پس از آنکه هرچه گشتهاند کسی را در بند ندیدهاند،ناچار بند را به چند تصحیح کرده و گفتهاند به چند اندرآمدن یعنی بر خود لرزیدن و افزودهاند که چند به زیر یکم همان است که هنوز هم وقتی کسی میلرزد،میگوید چندشم شد.
نه-ضبط سادهء منفرد
در سه بخش پیشین سخن بر سر این بود که در تصحیح انتقادی همیشه ضبط دشوارتر برترست،اگرچه این ضبط دشوارتر بطور منفرد تنها در یک دستنویس آمده باشد. و نیز دیدیم که ضبط دشوارتر به همین علت دشوار بودن آنگاه فاسد یا بظاهر فاسد میگردد و در اینگونه موارد باید در صورت فاسد شده تأمل کافی کرد تا روشن شود که آیا فساد واقعی است یا ظاهری و اگر فساد واقعی بود باید با درجات فساد ضبط آشنایی داشت و فساد کوچک ولی آشکار را از فساد بزرگتر،ولی پنهان،باز شناخت و برای بازسازی صورت اصلی و از دست رفته از راه تصحیح قیاسی کوشید.
اما چه باید کرد در مواردی که از یک ضبط واحد تنها دو صورت ساده در دست باشد که هیچیک از نگاه لغوی و دستوری و سبکی و جنبههای دیگر بر یکدیگر برتری نداشته باشند و از این دو ضبط ساده یکی تنها در اقدم نسخ آمده باشد،ولی در ضبط دیگر همهء دستنویسها اتفاق داشته باشند؟آیا باید ضبط ساده و منفرد اقدم نسخ را در متن نهاد و اتفاق همهء دستنویسهای دیگر را از گروهها و شاخههای گوناگون ندیده گرفت؟
برای آنکه گرفتار فرضیهبافی نگردیم میآییم و کار خود را براساس بررسی متن و گردآوری شواهد میگذاریم.برای این کار مواردی را که ما تنها دو ضبط ساده و یکسان داریم و یکی تنها در اقدم نسخ و دیگری در همهء دستنویسهای دیگر آمده است گردآوری میکنیم.ولی این اقدم نسخ را دستنویس لندن 675 میگیریم،یعنی فرض میکنیم که ما هنوز پیش از سال 1977 هستیم و آقای پیه مونتزه هنوز دستنویس فلورانس مورخ 614 را کشف نکردهاند.سپس به سراغ دستنویس فلورانس میرویم تا ببینیم که آیا این دستنویس کدام یک از این دو ضبط را تأیید میکند.بنابراین در مثالهایی که در زیر آمدهاند همهء دستنویسها در ضبط اتفاق دارند مگر دستنویس لندن 675 که ضبطی دیگر دارد و ما این ضبط منفرد را همهجا در میان کمانک گذاشتهایم: 1-
هنرها که بُد پادشا را(که آید شهان را)بکار
فریدون 595
2-
برون آمد از کاخ(برون شد ز درگاه)شاپور گرد
فریدون 658
سپهدار چون قارن رزمخواه(رزم زن) چو شاپور نستوه پشت سپاه(شمشیر زن)
فریدون 684
4-
یکی داستان زد جهاندیده کی که مرد جوان چون بود(شود)نیک پی
فریدون 765
5-
برفتند گردان زرّین ستام(همه شادکام)
منوچهر 297
6-
پس آن ماه را شاه(شید)پدرود کرد
منوچهر 554
7-
بگفتش که(بدو گفت)با او به چربی بگوی
منوچهر 689
8-
سر(دل)از ما کند زین سخن پر ز کین
منوچهر 823
9-
چنین داد(کرد)خورشید و ماه افسرم
منوچهر 993
10-
بر این بر نیامد فراوان(زمانی)درنگ
نوذر 122
11-
به پیش پسرت آمدم جنگجوی(کینه جوی)
نوذر 348
12-
کزین گونه چاره نه اندر خورد(گفتار کی در خورد)
نوذر 492
13-
چگونه فرستم به دشت نبرد تو را پیش شیران(ترکان)پر کین و درد
نوذر 74
14-
ز کشته زمین گشت با کوه راست(مانند کوه) ز هاماوران شاه زنهار خواست(همان شاه هاماوران شد ستوه)
جنگ هاماوران 270
15-
ندیدم کسی از کهان(کس از کهتران)و مهان
جنگ هاماوران 402
16-
که چندان سپاه است کاندازه نیست ز لشکر بلندی و هامون(پستی)یکی است
هفت گردان 59
17-
چو از دیده سهراب آوا شنید به بار و برآمد(بیامد)سپه را بدید
سهراب 429
18-
سپهدار(جهاندار)گودرز کشوادگان
سهراب 522
19-
تو گفتی ز جنگش سرشت آسمان نیاساید(نیارامد)از تاختن یک زمان
سهراب 711
20-
چو شیران به کشتی(به کشتی گرفتن)بر آویختند
سهراب 812
این بیست بیت مثال که آوردم گزیدهای است از مثالهای فراوانی که در گذر کار تصحیح با صرف وقت زیاد یادداشت کردهام و در همهء آنها دستنویس لندن 675 یک ضبط ساده دارد و سیزده دستنویس دیگر همگی بر ضد آن در ضبط سادهء دیگری اتفاق دارند و حتی در مواردی که ترجمهء بنداری از بیتی ترجمهء دقیق کرده است ترجمهء او نیز با ضبط دستنویسهای دیگر میخواند و نه با ضبط دستنویس لندن 675.از جمله در مثال شمارهء بیست:…کأنهما أسدان یتصاولان.
در چاپ مسکو از دو سه مورد گذشته،و همچنین در چاپ بنیاد شاهنامه تا آنجا که مربوط به داستان رستم و سهراب میگردد،همهجا اتفاق همهء دستنویسهای دیگر را نادیده گرفتهاند و ضبط منفرد دستنویس لندن 675 را که اقدم نسخ آنها بوده به متن بردهاند.ولی اکنون دستنویس فلورانس 614 نیز در همهء این موارد با ضبط دستنویسهای دیگر همخوانی دارد و نه با دستنویس لندن 675،در حالی که معمولا همخوانی دستنویس فلورانس 614 با دستنویس لندن 675 بسیار بیشترست تا با دستنویسهای دیگر.
بنابراین از میان دو ضبط ساده که هیچیک را بر دیگری امتیازی نباشد،اگر یکی در اقدم نسخ آمده باشد و بقیهء دستنویسها در ضبط دیگراتفاق داشته باشند،باحتمال نزدیک به یقین آن ضبط ساده و منفرد در اقدم نسخ الحاقی است و نه آن ضبط سادهای که شمار بزرگی از دستنویسها از گروهها و شاخههای گوناگون در آن اتفاق دارند.با این حال باید توجه داشت که اگر بتوان به ضبط ساده و منفرد اقدم نسخ کوچکترین امتیازی نسبت به ضبط دیگر داد،در این صورت باید آن را در متن پذیرفت،اگرچه باحتمال زیاد در بسیاری از این موارد نیز ضبط اصلی ضبط دیگرست.برای نمونه به این مثال توجه کنید:
بپرداخت آنگه به خوردن گرفت به چنگ(به خاک)استخوانش سپردن گرفت
جنگ مازندران 333
در اینجا برخلاف همهء دستنویسهای دیگر که چنگ دارند،دستنویس لندن 675 خاک دارد.با آنکه ضبط دستنویس لندن 675 را امتیازی بر ضبط دیگر نیست و حتی عکس آن صادق است،ولی باز در اینگونه موارد ممکن است مصحح به شک افتد که نکند ضبط خاک از مقولهء ضبط دشوار باشد و بر او ایرادی نیست و حتی از نظر احتیاط درستترست اگر ضبط خاک را که در اقدم نسخ آمده در متن نگهدارد،حتی با دادن این احتمال که روزی دستنویس کهنتری پیدا گردد و در اینجا نیز با دستنویسهای دیگر همخوانی داشته باشد،چنانکه دستنویس فلورانس 614 در همین مورد نیز ضبط دستنویسهای دیگر را تأیید میکند.
پس آیا اکنون که اقدم نسخ ما دستنویس فلورانس 614 است باید این آزمون بالا را در تصحیح بکار زد و یا آنکه صدها ضبط ساده و منفرد این دستنویس را به دستاویز این که ضبط اقدم نسخ است درون متن کرد و نشست به امید روزی که دستنویس کهنتری سر از آب درآورد و نادرستی کار ما را ثابت کند؟من از این آزمون میآموزم و آن را بکار میبندم: 1-
به کین اندرون چون نهنگ(پلنگ)بلاست
منوچهر 343
2-
همش زیب و هم فرّ(همش فرّ و هم زیب)شاهنشهی
منوچهر 482
3-
پرستنده شد سوی(پیش)دستان سام
منوچهر 505
4-
ببستند لب موبدان و ردان سخن بسته شد بر لب بخردان(موبدان)
منوچهر 593
5-
همه پیکرش سرخ یاقوت و زر شده زر همه(شده پیکرش)ناپدید از گهر
منوچهر 711
6-
کز او بازگشتم تن روشنم برهنه بُد(پدید آمد)از نامور جوشنم
منوچهر 1030
7-
کنون چندسال است تا(بر)پشت زین مرا تختگاه است و اسپم زمین
منوچهر 1035
8-
چنان ماه بیند به کاولستان چو سرو سهی بر سرش گلستان(بوستان)
منوچهر 1049
9-
از این دخت مهراب و ز پور(و دستان)سام گوی بر منش زاید و نیکنام
منوچهر 1208
10-
ز گرد اندرآمد بسان نهنگ گرفتش کمربند او را به چنگ(بیدرنگ)
منوچهر 1037
11-
نوندی بر افگند نزدیک(دستان)سام که بر گشتم از شاه،دل شادکام
منوچهر 1328
12-
پذیره شدش سام یل شادمان همی داشت اندر برش(چو دیدش به بر داشتش)یک زمان
منوچهر 1369
13-
وز آواز او چرم جنگی(استخوان)پلنگ شود چاکچاک و بخاید دو چنگ
منوچهر 1451
14-
همه پشت زین خواهم و درع و خود همه تیر ناوک فرستم درود(چو دود)
منوچهر 1543
15-
به پیش پدر شد گشاده زبان
دل آگنده از کین،کمر بر میان(به کیننیا تنگ بسته میان)
نوذر 76
16-
روان نیاگان ما(نیاگان ما را روان)خوش کنید
نوذر 111
17-
از آن سخت شادان شد(از آن شاد شد سخت)افراسیاب
نوذر 128
18-
چنو کشته شد(چو کشته شد او)قارن رزمجوی
نوذر 194
19-
دو لشکر بسان دو دریای چین تو گفتی که شد جُنب جُنبان زمین(که شد جم جنبان ازیشان زمین)
نوذر 195
20-
پر از نالهء کوس شد مغز میغ(مهر و میغ)
نوذر 200
21-
تو را زین جهان جاودان(تو را جاودان زین جهان)بهره باد
نوذر 209
22-
فرستادهای آمد از نزد(پیش)اوی
نوذر 362
23-
ک بیدار دل شاه توران سپاه بماناد تا جاودان با کلاه(با سپاه)
نوذر 364
24-
خداوند این را(او را)ندانیم کس همی رخش رستم خوانیم و بس
زو 108
25-
سه سال است تا این به زین آمدهست به چشم(بنزد)بزرگان گزین آمدهست
زو 109
26-
هزار و صد شصت(بیست)گرد دلیر
کیقباد 53
27-
بدو گفت ما بر نهادیم رخت تو بگذار تابوت و بردار(بنشین به)تخت
کیقباد 179
28-
چنین داد پاسخش دیو سپید که از روزگاران مشو ناامید(که زود آمدن شاه داده نوید)
جنگ مازندران 194
29-
که شمشیر کوته شد اندر(کوتاه شد در)نیام
جنگ مازندران 236
30-
برت را به ببر بیان(دلت را بر این کار بر)سخت کن
جنگ مازندران 242
31-
به گوش تو گر نام من بگذرد دم جان و خون دلت بفسرد(همانگه روان در تنت بفسرد)
جنگ مازندران 451
32-
از ایدر بنزدیک کاووس کی(کاووس شاه) صد افگنده بخشنده فرسنگ پی(فزون است فرسنگ سیصد به راه)
جنگ مازندران 473
33-
یکی نعره زد در میان گروه تو گفتی بدرّید(بر آشفت)دریا و کوه
جنگ مازندران 511
34-
بیاید یکی مرد باهوش وسنگ
کجا(که او)باز داند شتاب از درنگ
جنگ مازندران 612
35-
بدو گفت پیش فرستاده شو(بدو گفت رو پیش آن مرد شو)
جنگ مازندران 691
36-
وزان پس بدو گفت رستم توی؟ که داری بر و بازوی(بر و پیکر)پهلوی
جنگ مازندران 708
37-
چو رستم ز مازندران گشت باز شه(سر)جاودان رزم را کرد ساز
جنگ مازندران 730
38-
سراپردهء شهریار سران کشیدند بر شدت(کشید او برِ شاه)مازندران
جنگ مازندران 739
39-
ز دیوان هر آن کس که بُد ناسپاس وزیشان دل انجمن(دیگران)پر هراس
جنگ مازندران 836
40-
ز یاقوت جامی پر از مشک ناب ز پیروزه دیگر یکی پر گلاب(ز پیروزه درجی ز درّ خوشاب)
جنگ مازندران 868
41-
چو آمد به شاه جهان آگهی که انباز دارد به شاهنشهی(از آن لشکر و بارگاه مهی)
جنگ هاماوران 33
42-
فرستاده را گر کنم سرد و خوار ندارم پی و مایهء(همی مایهء)کارزار
جنگ هاماوران 95
43-
غمی گشت و سوداوه را پیش خواند ز کاووس با او سخنها براند(وزان نامدارانش برتر نشاند)
جنگ هاماوران 102
44-
بیاراست آخُر به سنگ اندرون ز پولاد میخ و ز خارا ستون(ز بهر ستودانش سیصد فزون)
جنگ هاماوران 344
45-
به نخچیرگاه رد(یل)افراسیاب
هفت گردان 19
46-
پیاده چو نزدیکی دز رسید خروشیدن نوش(خروشیدن و بانگ)ترکان شنید
سهراب 447
47-
چو بر گشت رستم(چو آمد تهمتن)برِ شهریار
سهراب 475
48-
بدو گفت کان شاه ایران بود به درگاه او(که جایش پر از)پیل و شیران بود
سهراب 513
49-
همانا که داری ز نیرم نژاد کنی(بکن)پیش من گوهر خویش یاد
سهراب 799
50-
بدو گفت اریدونک رستم توی(تو رستمی)
بکشتی مرا خیره بر بد خوی(چرا گشتی از کشتن من غمی)
سهراب 870
51-
دو اسپ اندر آن دشت(جای)بر پای بود پر او گرد و رستم دگر جای بود
سهراب 884
52-
همه کاخ تابوت بُد سربسر غنوده به صندوق(تابوت)در شیر نر
سهراب 1004
در همهء این 52 مثال و مثالهای فراوان دیگر ما دارای دو ضبط ساده هستیم ک هیچ یک را برتری آشکاری بر دیگری نیست.از این دو ضبط آنکه در کمانک نهاده شده است تنها در اقدم نسخ یعنی در دستنویس فلورانس 614 آمده است و دیگری در چهادره دستنویس دیگر.حتی هر جایی که بنداری این بیتها را دقیقتر ترجمه کرده است ترجمهء او نیز با آن چهارده دستنویس دیگر میخواند و نه با اقدم نسخ.مثلا در مثال 26:ألف و مائة و ستون.و در مثال 28:فقال قل لملک مازندران:لا بأس علیک.و در مثال 31:و إن ذکری بسمعک انقطع نفسک،و جمد فی قلبک دمک.و در مثال 32:إن بینک و بین الموضع الذی حبس فیه کیکاوس مائة فرسخ.و در مثال 35:فأمره باستقبال الرسول و إظهار رجولیته له.و در مثال 37:ملک السحرة.و در مثال 38:فضربوا سراذق الملک کیکاوس فی الصحراء.و در مثال 40:و جام مخروط من الیاقوت مملؤ بالمسک الأذفر،و جام آخرین من الفیروزج مملؤ بالمارود.و در مثال 41: فلما بلغ کیکاوس أنه ظهر له شریک ینازعه فی السلطنة.و در مثال 43:فدعا بابنته و کانت تسمی سوذابة،و ذکر لها حال کیکاوس.و در مثال 44:و نحتوا فیهما من الأحجار أواریّ الدواب،و عملوا لها سواری من الرخام،و سمروها بالفولاذ.و در مثال 46:فسمع لغط الأتراک و صیاحهم علی الشرب.و در مثال 47:و لما رجع رستم…و در مثال 48:فهو الذی یکون علی بابه الغیلة و الأسد.و در مثال 50:فقال عند ذلک:إن کنت أنت رستم فانما قتلنی بسوء خلقک.و در مثال 51:فرأوا فی الصحراء فرسین لیس معهما أحد.و در مثال 52:و شاهدوه کالأسد نائما فی الصندوق.
دربارهء ترجمهء بنداری این نکته را باید در نظر داشت که در مواردی که این ترجمه با ضبط دستنویسی یا دستنویسهایی میخواند،دلیل بر این است که در این موارد بنداری متن خود را آزاد ترجمه نکرده است،بلکه ترجمهء او برابر اصل دستنویس اساس اوست و دستنویس اساس ترجمهء بنداری از همهء دستنویسهای موجود شاهنامه کهنتر بوده است. در حالی که وقتی ضبطی تنها در اقدم نسخ آمده باشد ما نمیتوانیم با اطمینان بگوییم که آن ضبط در دستنویس اساس آن هم بوده است،چه ممکن است آن ضبط در همان اقدم نسخ بوجود آمده باشد.
اکنون آیا با این وصف درست است که ما از میان دو ضبط ساده آن را که چهارده دستنویس از گروهها و شاخههای گوناگون در آن اتفاق دارند و از راه ترجمهء بنداری دست کم به دستنویسهای سدهء ششم برمیگردد به زیر خط و ضبط سادهء دیگری را، تنها به این دلیل که در اقدم نسخ آمده است به متن ببریم؟نگارنده در مقالهء پیشین نشان داد که دستنویس فلورانس معتبرترین دستنویسهای موجود شاهنامه است.چون شمار بزرگی از ضبطهای دشوار و کهن را که در دستنویسهای دیگر تغییر پذیرفتهاند نگهداشته است.ولی در همان مقاله اشاره شد که بزرگترین عیب این دستنویس وجود شمار بزرگی ضبطهای ساده و منفردست.به گمان نگارنده اکثریت بزرگ نزدیک به تمامی این ضبطهای که نمونههای چندی از آنها نشان داده شد به دلایل بالا الحاقیاند و میتوان اطمینان داشت که اگر روزی دستنویس کهنتری از شاهنامه بدست آید نادرستی این ضبطها را به همانگونه آشکار خواهد کرد که اکنون دستنویس فلورانس 614 نادرستی ضبطهای ساده و منفرد دستنویس لندن 675 را آشکار کرده است.در هرحال در این گونه موارد که نمیتوان برتری ضبطی را بر ضبطی دیگر ثابت کرد،اگر تصحیح را بر اتفاق چهارده پانزده دستنویس دیگر بنا کنیم مطمئنترست تا بر پایهء یک دستنویس.
گذشته از ترجمهء بنداری که ما را در مواردی به چگونگی ضبط دستنویسهای سدهء ششم راهنمایی میکند،ما اینجا و آنجا راهنمای دیگری نیز برای اثبات نادرستی ضبطهای ساده و منفرد دستنویس فلورانس داریم و آن همانطور که در بخش دوم این مقاله گفته شد وجود بیتهای پراکندهای است که در تألیفات سدههای پنجم و ششم و هفتم آمدهاند.برای نمونه در این بیت:
گر ایوان ما سر به کیوان برست از او بهرهء ما یکی جادرست
منوچهر 1268
در مصرع نخستین چهارده دستنویس ما ایوان ما دارند و دستنویس فلورانس ایوانت را. ولی همین بیت با ضبط ایوان ما در راحة الصدور راوندی(ص 99)تألیف سال 599 هجری نیز آمده است.
پس از میان دو ضبط ساده که یکی منفرد در اقدم نسخ آمده باشد و دیگری در بقیهء دستنویسها،ضبط دوم برتر و جایش در متن است.اکنون همینروش را میتوان گسترش داد و در شناخت بیتهای اصیل و الحاقی نیز بکار بست.برگردیم دوباره به سراغ دستنویس لندن 675 که در چاپ مسکو و چاپ بنیاد اقدم نسخ است و اینبار مثالها را تنها از داستان رستم و سهراب برمیگزینم: 1-
همی گفت هرکس که این رستم است؟ وگر آفتاب سپیدهدم است؟32
2-
بیامد سوی شهر ایران چو باد وزین داستان کرد بسیار یاد 95
3-
چو خواهی که یابی رهایی ز من سرافراز باشی به هر انجمن 498
4-
وز آنجا دمان شد به پرده سرای به نیزه درآورد بالا ز جای 607
5-
ز پای و رکیبش همی مهر من بجنبد،به شرم آورد چهر من 783
6-
نگه کرد رستم به آواز گفت که این راز باید گشاد از نهفت 817
7-
روا باشد ار سر کُند زو جدا چنین بود تا بود آیین ما 822
8-
همی جستمش تا ببیندمش روی چنین جان بدادم به دیدار اوی 860
این هشت بیت که جای آنها در چاپ مسکو در داستان رستم و سهراب بترتیب پس از بیتهای 41،111،535،643،819،852،857،895 و در چاپ بنیاد شاهنامه پس از بیتهای 40،106،523،633،806،843،848،885 است تنها در اقدم نسخ این چاپها یعنی در دستنویس لندن 675 نیامدهاند و با آنکه همهء دستنویسهای دیگر این بیتها را داشتهاند و هیچ عنصر الحاقی نیز در آنها نیست،مصححان چاپهای نامبرده همه را الحاقی دانسته و به حاشیه بردهاند(در چاپ مسکو تنها بیت شمارهء 3 را در متن میان چنگک نگهداشتهاند).بیشتر این بیتها در ترجمهء بنداری هم هست.چون بیت 2: عاد الی الارض ایران.و بیت 4:و رکض نحو سرادق کیکاوس فقوّضه برمحه.و بیت 6: فلما رأی ذلک رستم احتال علیه و قال…و بیت 7:…بل حتی یصرعه ثانیا فحینئذ له ذلک.و بیت 8:و ما کان خروجی إلا لأنقاه.و أبصر وجهه.و هأنا قد حضرنی الموت قبل أن أراه،و بحسرته.و اکنون همهء این بیتها در دستنویس فلورانس 614 نیز هست.
این مصححان یک بار پیش خود نیندیشیدهاند که هر کاتبی هنگام کتابت بیتهایی را ممکن است از قلم بیندازد و کاتب اقدم نسخ را نباید از این حساب جدا دانست.پس دست کم آن بیتهایی را که جز در اقدم نسخ در همهء دستنویسها آمدهاند و بیشتر آنها در ترجمهء بنداری هم که پنجاه سال کهنتر از اقدم نسخ آنهاست هست و هیچگونه عنصر الحاقی نیز در آنها نیست،بلکه برعکس در شمار بیتهای زیبا و استوار و مؤثر داستان هم هستند،یه حساب افتادگیهای اقدم نسخ بگذارند و درون متن کنند.این مصححان که در یک داستان هزار بیتی رستم و سهراب هشت بیت اصیل را از متن انداختهاند،اگر شاهناه را 47 هزار بیت بگیریم در کل کتاب حدود چهارصد بیت را تنها از راه نشناختن همین یک روش انتقادی خواهند انداخت.و اما خرابی کار تنها در انداختن بیتهای اصیل نیست،بلکه نبز با همینروش غیر انتقادی شماری از بیتهای الحاقی را درون متن کردهاند: 1-
همی رفت زین سان پر اندوه و رنج تن اندر عنا و دل اندر شکنج
2-
زدوده سنان آنگهی در ربود درآمد بدو هم بکردار دود
3-
ز تیر و ز پیکان هوا تیره گشت جهان از شگفتی همی خیره گشت
4-
همان نیز مادر به روشن روان فرستاد با من یکی پهلوان
5-
کجا نام آن نامور زند بود زبان و روان از در پند بود
6-
بدان تا پدر را نماید به من سخن برگشاید به هر انجمن
7-
چو آن نامور پهلوان کشته شد مرا نیز هم روز برگشته شد
8-
بفرمود کاووس خورشیدفر که باشد زواره بدین راهبر
9-
چو آمد زواره بر پیلتن همانپور گودرز شمشیرزن
این بیتها تنها در دستنویس لندن 675 آمده است و در هیچیک از دستنویسهای دیگر و ترجمهء بنداری نیست.در چنین وضعیتی مصحح باید بیندیشد که هر دستنویسی تعدادی بیت الحاقی دارد و اقدم نسخ نیز در وضعیت نسخههای شاهنامه از این قانون جدا نیست.بنابراین اگر بیتی تنها در اقدم نسخ آمده باشد و در متن نیازی بدان نباشد،در این صورت باید آن را بیت الحاقی اقدم نسخ دانست و به حاشیه برد.هیچیک از این بیتها در دستنویس فلورانس 614 نیز نیست.در چاپ مسکو بیتهای شمارهء 3 و 5 را الحاقی دانسته و به حاشیه بردهاند و بیتهای شمارهء 8 و 9 را با سه بیت پس از بیت شمارهء 8 بکلی سر به نیست کردهاند و از آنها هیچ اثری نه در متن است و نه در حاشیه.ولی بقیه را بترتیب زیر شمارههای 38،219،912-914 به متن دادهاند.در چاپ بنیاد شاهنامه همهء این بیتها زیر شمارههای 37،214،705،902-906،1023،1029 در متن آمدهاند.بر طبق این روش،بخاطر نگه نداشتن همین یک قانون کلی و ساده در تصحیح انتقادی،در کل شاهنامه 500 بیت الحاقی درون متن میگردد.
شاید بر من انتقاد کنند که من اکنون که دستنویس فلورانس 614 بدست آمده است میتوانم چنین نظری دربارهء اقدم نسخ پیشین یعنی دستنویس لندن 675 بدهم.گیرم که چنین باشد،ولی آیا اکنون باید از این آزمایش آموخت،یا آنکه تباهیهای اقدم نسخ فعلی را در متن پذیرفت و منتظر نشست تا باز دستنویس کهنتری پیدا گردد و خطای ما را آشکار سازد؟من در اینجا نیز از این آزمون میآموزم: 1-
که داند چنین داستان را یقین بجز دادفرمای دادآفرین
2-
جهاندیده گژدهم بُد کوتوال که او را نبود از دلیری همال
3-
هجیر سپهدار داماد بود نژادش ز فرخنده کشواد بود
4-
که دادت ز دستان و سام آگهی که بادا تن رستم از جان تهی
5-
چو از پیش او روی کردی به راه جهان بر جهانبین او شد سیاه
6-
همه تا در آز رفته فراز به کس بر نشد این در راز باز 5
7-
عنان را بپیچید گرد آفرید سمند سرافراز بر دز کشید 239
8-
چو بشنید گفتار گودرز،شاه بدانست کو دارد آیین و راه 376
9-
پشیمان بشد زان کجا گفته بود به بیهودگی مغزش آشفته بود 377
10-
درخشیدن خشت و ژوپین ز گرد چو آتش پس پردهء لاژورد 423
11-
جهان را شب از روز پیدا نبود تو گفتی سپهر و ثریا نبود 426
12-
همی رُفت خواهد به گَردِش سپهر نباید فگندن بدین خاک مهر 979
13-
یکی زود سازد،یکی دیرتر سرانجام بر مرگ باشد گذر 980
از این سیزده بیت که همه از داستان رستم و سهراب برگزیده شدهاند،بیتهای 1 تا 5 تنها در دستنویس فلورانس 614 آمدهاند و دستنویسهای دیگر و همچنین ترجمهء بنداری این بیتها را ندارند و در داستان نیز به هیچیک از آنها نیازی نیست و حتی در برخی از آنها عناصر الحاق نیز هست،چون واژهء یقین و کوتوال که هیچ کدام جزو واژههای شاهنامه نیستند.بنابراین هر پنج بیت را باید جزو بیتهای الحاقی اقدم نسخ دانست و به زیر خط برد(در تصحیح نگارنده پس از بیتهای 5،156،869 و 948).برعکس بیتهای شمارهء 6 تا 13 تنها در دستنویس فلورانس نیامدهاند و بقیهء دستنویسها آنها را دارند و عناصر الحاقی نیز در آنها نیست و بیشتر آنها حتی در ترجمهء بنداری نیز هستند، چون بیت شمارهء 7:فعطفت عنانها…و شمارهء 9:فندم کیکاوس علی بدر منه،و اعترف علی نفسه و صدق جوذرز فیما(که گویا پایان آن مربوط به بیت شمارهء 8 میشود).و شمارهء 12 و 13:إن مصیر الکل الی الفناء،فمن واحد یتقدّم،و آخر یتأخر.بنابراین این بیتها در دستنویس سدهء ششم هم بودهاند.در این صورت چه دلیل دارد که ما آنها را تنها به این دلیل که در یک دستنویس مورخ 614 نیامدهاند از متن بیندازیم؟بلکه راه درست این است که آنها را جزو افتادگیهای اقدم نسخ بدانیم و به متن ببریم.هدف تصحیح انتقادی به هیچ روی کوتاه کردن متن نیست،بلکه هدف زدن افزودگیهای دستنویس اساس و افزون افتادگیهای آن است بر طبق روشی علمی و انتقادی.
همین قانون کلی و ساده را میتوان برای شناخت ترتیب درست بیتها نیز بکار بست. در همین داستان رستم و سهراب جای درست بیتهای 1024-1026 در چاپ بنیاد شاهنامه،به پیروی از اتفاق همهء دستنویسها و ترجمهء بنداری که اکنون دستنویس فلورانس 614 هم آن را تأیید میکند،پس از بیت 939 است و در این چاپ به پیروی بی دلیل از اقدم نسخ و توجه نکردن به جریان داستان و دستبرد زشت کاتب اقدم نسخ،آنها را نود بیت پایینتر بردهاند.همچنین جای درست بیتهای 802-812 در چاپ بنیاد شاهنامه به پیروی از اتفاق همهء دستنویسها و ترجمهء بنداری که باز اکنون دستنویس فلورانس هم آن را تأید میکند پس از بیت 817 است و باز به پیروی بیدلیل از اقدم نسخ آنها را پنج بیت جلوتر بردهاند.در چاپ مسکو در هردو مورد جای درست بیتها را شناختهاند،منتها در مورد نخستین بیتها را از جای نادرست آن برداشته،ولی در جای درست آن هم ننشاندهاند،بلکه بیتها مفقود شده،نه در متن است و نه در حاشیه.
در بخش یک این مقاله گفتیم که یکی از دلایل عدم توفیق مصححان چاپ مسکو پر بها دادن به ترجمهء بنداری است.عکس این مطلب را باید بر مصححان چاپ بنیاد گرفت و گفت که یک علت عدم توفیق آنها کم بها دادن به این ترجمه است.یعنی هیچیک از مصححان این دو چاپ روش درست استفاده از این ترجمه را ندانستهاند.مصححان چاپ مسکو به این دلیل که حتی در مواردی که ترجمهء بنداری با هیچیک از دستنویسهای آنها همخوانی نداشته و ناچار میبایست ضبط آن را ترجمهء آزاد میگرفتند،باز از آن پیروی کردهاند.و مصححان چاپ بنیاد شاهنامه به این دلیل که حتی در مواردی که این ترجمه جز با اقدم نسخ آنها با بقیهء دستنویسها اتفاق داشته و ما را به ضبط دستنویس اساس این ترجمه که دستنویسی از سدهء ششم بوده راهنمایی میکرده است،باز بدان اهمیت ندادهاند و عملا ضبط یک دستنویس از سدهء ششم را فدای ضبط منفرد یک دستنویس از نیمهء دوم سدهء هفتم کردهاند.
بنابر آنچه رفت اگر مصحح چشم بسته از اقدم نسخ پیروی نکند،بلکه با روش انتقادی و صرف وقت به تصحیح بپردازد،با بکار بستن همین قانون کلی و ساده که در این بخش پیشنهاد شد،میتواند بخش بزرگی از ضبطهای فاسد و بیتهای الحاقی اقدم نسخ را به حاشیه ببرد و مقداری از افتادگیهای آن را جایگزین کند و برخی از درهم ریختگیهای بیتهای آن را راست گرداند و در تصحیح به متنی برسد که اعتبار آن از اعتبار اقدم نسخ بیشتر باشد.ولی تصحیح انتقادی نیاز به صرف وقت و رنج جستجو دارد. کسانی که این مقاله را با دقت تا پایان بخوانند میتوانند پیش خود حدس بزنند که مؤلف آن تا چه اندازه باید در اثنای کار تصحیح شاهنامه به خود رنج جستجو و یادداشت برداری داده باشد و چه راههای گوناگونی را آزمایش کرده باشد.مصححی که کارش تنها پیروی از اقدم نسخ است براستی که کاری بس آسان و بیدردسر و بیمسؤولیت برگزیده است و از این تنآسانی خود فضیلت امانت هم میسازد.بعد هم هرکجا ضبط اقدم نسخ درست از آب درآمد آن را به حساب دانش خود و هرجا که نادرستی آن ثابت شد به حساب اقدم نسخ میگذارد.ولی رونویسی از اقدم نسخ را یک کاتب امین و با سواد هم میتواند انجام دهد.مصحح،کاتب نیست،و علم تصحیح از فن کتابت جداست.هدف تصحیح انتقادی نزدیک شدن به متن اصلی است.اگر مصحح نمیتواند از متن اقدم نسخ به متن اصلی نزدیکتر شود،ما عکسی از اقدم نسخ تهیه میکنیم و دیگر نیازی به کار او نداریم.
ده-جداسازی عناصر نو از کهن
در بخش شش گفته شد که ضبط دشوارتر برترست.ولی دشواری و سادگی در لفظ یک امر نسبی است و مرز میان آن دو روان است نه استوار.مثالهایی که در بخش شش زدیم،بیشتر مواردی بود که میان لفظ دشوار و ساده فاصلهای بزرگ افتاده بود و از اینرو شناخت آن دو از یکدیگر آسان و بر همه کس آشکار بود.ولی در پاک ساختن سخن اصلی از عناصر الحاقی باید موضوع دشواری و سادگی لفظ را در چارچوب بزرگتری بررسی کرد.این چارچوب بزرگتر شناخت و جداسازی عناصر نو از کهن است:
با مقایسهء دستنویسهای شاهنامه با یکدیگر از یک سو و توجه به تحول زبان وادب فارسی از سوی دیگر،میتوان در زمینهء واژگان،دستور،سبک و وزن شاهنامه،عناصر کهن و نو را از یکدیگر باز شناخت و معیارهای بدست آمده را در تصحیح متن بکار بست.
کوچکترین دستبردی که در متن شاهنامه زدهاند گرداندن صامتها و مصوتها در درون یک واژه است تا برسد به گرداندن یک واژه به واژهء دیگر،یک عبارت به عبارت دیگر و تمامی یک مصرع به مصرع دیگر.پس از بررسی مجموع این دگرگونیهاست که ما میتوانیم ویژگیهای سخن فردوسی را در تلفظ واژه،در گزینش واژه،در دستور زبان،در اصطلاحات و تعابیر و تصاویر و سبک شعری بطور کلی،و در جزئیات مربوط به وزن شعر،بر پایهای استوار و منطقی-و نه قیاسی و احساسی-بشناسیم.
در بررسی زیر آنچه را که عناصر کهن مینامیم الزاما همیشه سخن اصلی نیست، بلکه خواهناخواه برخی از الحاقات و دستبردهای کهن نزدیک به زمان و زبان شاعر نیز در آنها هست.همچنین صورتهایی که نو شناخته شدهاند همیشه به این معنی نیست که شاعر این صورتها را اصلا بکار نبرده است.بلکه بدین معنی است که اگر در دستنویسها یک ضبط واحد به دو یا چند صورت گوناگون آمده باشد،در آن محل کدام ضبط کهن و کدام نو است.ضبط نو در آن محل الحاقی است.ولی شاید در محل دیگری از شاهنامه بکار رفته باشد و شاید هم نرفته باشد و در سراسر شاهنامه هرکجا آمده است الحاقی باشد.برای نمونه فریدون اگر نسخ بدل آفریدون قرار گیرد نو است و در آن محل الحاقی است،ولی در جاهای دیگر بکار رفته است.اما کابل و زابل همهجا نو گشتهء کاول و زاولاند.در فهرست زیر همچنین در جلوی برخی از صورتهایی که کهن شناخته شدهاند ولی وجود آنها فرضی یا مورد شکاند نشانهء پرسش گذاشتهایم.صورتهای نو و الحاقی در میان کمانک نهاده شدهاند.
الف-افکندگی،افزودگی،گردیدگی،و واژگونگی مصوتها و صامتها
1-افکندگی(حذف یا تخفیف). افکندن آ-آفریدون به فریدون:
چو بگذشت بر آفریدون(ل:چو بگذشت از آن بر فریدون)دو هشت
ضحاک 153
شد از آفریدون(ق2:شده از فریدون)دلش پر نهیب
ضحاک 185
ز یک میل کرد آفریدون(ق:کردش فریدون)نگاه
ضحاک 311
بدو گفت:شاه آفریدون(شاها فریدون)توی؟
ضحاک 348
افکند اَ-از به ز(ل بیش از همهء دستنویسهای دیگر این حرف را افکنده است):
از(ز)اسپ اندرآمد گو نامدار از(ز)ایران بپرسید و از(ز)شهریار
سهراب 310
غمی بود ازین(زین)کار و دل پر شتاب
سهراب 334
کامه به کام:
همیشه هنرمند بادا تنت رسیده به کامه(کام)دلِ روشنت
سیاوخش 673
جوانه به جوان:
به زه بر نهادند هردو کمان جوانه(ل:جوان و)همان سالخورده همان
سهراب 679
هفته به هفت:
دو هفته(هفتش)نبودی و را سال بیش چو دیدی مرا بسته در پیش خویش
سیاوخش 728
یکباره به یکبار:
ز ره سوی ایوان رستم شدند ببودند و یکباره(ببودند یکبار و)دم بر زدند
سهراب 311
در مثال بالا یکباره به همان معنی یکبارست که سپستر در زبان فارسی به معنی ناگهان شده است و همین موضوع سبب گردیده که آن را به یکبار تغییر دهند و در جایی دیگر به یکذره.همچنین هفته را که به معنی هفت است به معنی هفت روز گرفتهاند و آن را به هفت تغییر دادهاند.
افکندن ان-اندرون به درون،اندر به در:
به پردَه اندرون(به پرده درون)پاک بیگفتوگوی
ضحاک 40
به پردَه اندرون(به پرده درون)جای پرمایگان
فریدون 343
به پردَه اندرون(به پرده درون)بود خاور خدای
فریدون 716
به پردَه اندر(به پرده در)آمد سوی نو بهار
منوچهر 56
به پردَه اندر(به پرده در)است این سخنها بجوی
منوچهر 1242
به حلقَه اندر(به حلق اندر،به حلقه در)آورد گور دلیر
جنگ مازندران 281
چنانش به حلقَه اندر(به حلق اندر،به حلقه در)آورد گور
جنگ مازندران 265
در مثالهای بالا فردوسی بهتر دانسته است که دو مصوت a را به ضرورت وزن در یکدیگر ادغام کند تا بتواند صورتهای کهنتر اندرون و اندر را بجای درون و در بکار ببرد. مثالهای فراوان دیگر که در این بخش آمدهاند همه گرایش شاعر را به استعمال صورت کهنتر واژهها،حتی اگر صورت نوتر نیز در زمان او و زبان خود او آمده است،نشان میدهند.ادغام دو مصوت a در یکدیگر مثال فراوان دارد:
درود آورندهش خجسته سروش
(گیومرث 44)که در اینجا نیز آن را به آوریدش گردانیدهاند.و مثالهای دیگر آن نشستهست و مانند آن،ولی در اینگونه موارد چون ضبط ساده بوده؟؟؟را شناختهاند و تغییر ندادهاند.و باز مثال دیگر آن:
که از مهر بهرهش نبود اندکی
(جمشید 82)که در برخی از دستنویسها بهرهش را به بهره تغییر دادهاند و یا این مصرع:
به ارّهش سراسر به دو نیم کرد
(جمشید 186)که باز در برخی از دستنویسها ارّهش را به ارّش و ارّه تغییر دادهاند.
اکنون که دانستیم فردوسی دو مصوت کوتاه a را در یکدیگر ادغام میکند،پس دیگر جای هیچگونه تردیدی نمیماند که این مصرع:
ندارد به نافه درون بوی مشک
سیاوخش 781
که در دستنویس فلورانس 614 و واتیکان 848 به صورت:
ندارد به ناف اندرون بوی مشک
آمده است،در اصل چنین بوده است:
ندارد به نافه اندرون بوی مشک
و یا صورت اصلی این مصرع:
دو بهر از جهان زیر پای من است
سیاوخش 786
که در برخی از دستنویسها بصورت:دو بهره جهان…آمده است،چنین بوده است:
دو بهره از جهان زیر پای من است
میبینید که تنها با مطالعه در تکتک دستنویسها و مقایسهء آنها با یکدیگرست که ما میتوانیم عناصر کهن را از اینجا و آنجا دستچین کنیم و از روی الگوی هریک صورت اصلی چندین مورد مشابه ولی تباه شده را باز شناسیم و گامبهگام به سخن اصلی شاعر نزدیکتر شویم.
افکندن پیشوند فعلی به:
به آخر بشد(شد و)ماند از او جایگاه
ضحاک 497
دلیر و جوان سر به گفتار پیر بداد و ببود(نبود،بدادش که بود)آن سخن جایگیر
سهراب 824
ز خنده نیاسود لب یک زمان ببودند(ف:که بودند)روشندل و شادمان
هفت گردان 34
افکندن ت(برای سبک کردن وزن):
خرد بهتر از هرچه ایزدت داد(ایزد بداد)
دیباچه 17
چو داند بخواندت نزدیک(بخواند بنزدیک،بخواند تو را نزد)خویش
سهراب 115
شارستان به شارسان،خارستان به خارسان:
خرامنده شد مردم شارستان(شارسان) گرفتند هامون یکی خارستان(خارسان)
منوچهر 1237
نسخت به نسخه:
بیاورد پس دفتر خواسته همان نسخت(نسخهء)گنج آراسته
منوچهر 1416
افکندن خ-دشخوار به دشوار(صورت دشخوار بیش از همه در ف آمده است):
سخن هرچه بر بنده دشوارتر(دشوارتر) دلش خستهتر زان و تن زارتر
منوچهر 667
مگر بخت رخشنده بیدار نیست وگرنه چنین کار دشخوار(دشوار)نیست
سهراب 323
افکندن ذ/د-بذ/بد(در جلوی مصوّتها)به به(صورت بذ/بد بیش از همه در ف آمده است):
برفت و بیامد به دروازه پیش چنانچون سزا بُد بد آیین)به آیین)خویش
فریدون 238
بد آهن(به آهن)سراسر بپوشید تن
ضحاک 434
افکندن ز(-از):
تو گویی به سنگستم آگنده پوست وگر ز آهن است(آهن است)اینک بمیان اوست
منوچهر 1437
وگر باره زیر اندرش ز آهن است(اندرش آهن است)
سهراب 712
افکندن ش(ضمیر پیوستهء سوم شخص مفرد در حالت کنایی):
پذیره شدش(بشد)دیو را جنگجوی
گیومرت 31
به داد و دهش تنگ بستش(بستم،بسته،بندم)کمر
هوشنگ 5
فریدون به خورشید بر برد سر کمر تنگ بستش(ف:بسته)به کین پدر
ضحاک 268
منوچهر بنهاد تاج کیان به زنّار خونین ببستش(ببشته)میان
فریدون 1063
افکندن ک(-که):
مگر کاندر(اندر)آن تندی افسون بدر
سهراب 349
همی گفت کای(ای)کشته بر دست من
سهراب 878
مگر کاژدها(اژدها)را سر آید به گاز
ضحاک 354
شنید آن سخن کارزو(آرزو)کرد مرگ
ضحاک 408
بدو گفت کافراسیاب(افراسیاب)این سخن
سهراب 113
مگر کاشکارا(آشکارا)شود جفت من
منوچهر 548
بدو گفت کین(این)کودک شیرفش
سیاوخش 73
فردوسی در اینگونه موارد هرجا وزن اجازه دهد حرف که را نمیاندازد.ولی دستنویسها هرچه جوانتر یا کم اعتبارتر میگردند حرف که را بیشتر میاندازند.ولی اینجا و آنجا پیش میآید که دستنویسهای کهن و معتبر هم آن را انداختهاند.در مثال آخرین در چاپ بنیاد شاهنامه به پیروی از دستنویس لندن 675 حرف که را انداختهاند، ولی بجای آن نشانهء نقل قول(«)گذاشتهاند و ندانستهاند که این حرف که خود در بسیار جاها کارکرد همین نشانهء نقل قول را دارد.
افکندن م(ضمیر پیوستهء اول شخص مفرد):
پدرم(پدر،پدرش)آن گرانمایهء پهلوان
سهراب 958
افکندن ن-دهشن به دهش:
به داد و دهشن و(دهش و)به مردانگی(تصحیح قیاسی است)
منوچهر 6
فردوسی بیشک واژههایی چون دهش،بوش،روش و مانند آنها را هرکجا وزن اجازه میداده است به صورت دهشن،بوشن،روشن بکار برده بوده است و بعدا کاتبان حرف ن را انداختهاند.در مورد روشن در چند جا صورت اصلی باقیمانده است.
چن(در جلوی مصوّتها)به چو(صورت چن بیش از همه در ف آمده است):
چن(چو)آمد مر آن کینه را خواستار
گیومرت 67
چن(چو)از نام دادار یاد آوریم
ضحاک 267
که موبد چن(چو)ایشان صنوبر نکشت
فریدون 211
چنو(چو او)زاید از مادر پر هنر
ضحاک 94
کردن به کرد(تبدیل مصدر تمام به مصدر مرخم):
نشاید نگه کردن(کرد)آسان بدوی
سهراب 612
افکندن و عطف و ربط:
تو گویی که سام سوارست و بس(سوارست بس)
سهراب 486
ز سوداوه بوی می و مشک ناب همی یافت کاووس و(کاووس)بوی گلاب
ساوخش 365
وگر(اگر)نشنود بودنیها درست
ضحاک 79
وزان(از آن)پس بسازیم سهراب را
سهراب 141
از آهنش ساعد،وز آهن(از آهن،ز آهن)کلاه
جنگ مازندران 570
بر افروخت و(بر افروخت)گنارگون کرد روی
منوچهر 346
می و مجلس آراست و(آراست)شد شادمان
منوچهر 915
افکندن حرف و در کتابت برخی واژهها-خورّم به خرّم(صورت خورّم بیش از همه در ل و گاهی در ل3آمده است):
که خورّم(خرّم)زیید ای دلیران و شاد
ضحاک 255
افکندن ی(گواههای آن بسیارست):
چو دریا به موج اندر آید ز جای(جا)
سهراب 324
ندارد دم آتش تیز پای(پا)
سهراب 324
بدوی(بدو)اندرون زعفران و گلاب
جمشید 145
دو بازوی(بازو)و دل شهریار مناند
سهراب 359
نشاید نگه کردن آسان بدوی(بدو)
سهراب 612
افکندن است:
شدهست(شده)انجمن لشکری بیکران
سهراب 545
افکندن حرف مشدّد در مواردی که پس از آن مصوّتی نیاید و یا افزودن مصوّتی به دنبال آن برای روان کردن وزن:
همی کرّ شد(همی گشت کر،که کر گشت زان،همی کر شدی)مردم تیز گوش
فریدون 779
همی کژّ دانست(همی کژ بدانست،بدانست کژ جمله)گفتار اوی
منوچهر 726
یکی کژّ ناخوب(کژ و ناخوب)چاره گزید
جنگ هاماوران 379
چند گواه زیر شیوهء فردوسی را نشان میدهند9:
چنان خواست یزدان که باد هوا نشد کژّ با اختر پادشا
5/351/1972
بیاریم جاماسپ ده ساله را که با درّ همتا کند ژاله را
8/40/189
اگر ویژه ابری شود درّ بار کشنده پدر چون بود دوستدار
4/234/3561
هر آنگه که شد پادشا کژّ گوی ز کژّی شود شاه پیگار جوی
8/29/9
یادداشتها: (5)-قاضی منهاج سراج:طبقات ناصری،به تصحیح عبد الحیّ حبیبی،چاپ دوم،کابل 1342،ص 135.
(6)-سخن،دورهء 25،ص 197-201.
(7)- d.monchi-zadeh,topographisch-historische studien zum iranischen nationalepos, . wiesbaden 1975
(8)-. d.monchi-zadeh,die geschichte zare?r”s,uppsala,1981
(9)-نگاه کنید همچنین به:مجلهء دانشکدهء ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی،4/1354،ص 726-728.