رابطۀ اسب و سوار در زبانهای ایرانی
تقدیم به دوست عزیزم دکتر ژاله آموزگار
واژۀ سوار که صورت دیگری از واژۀ فارسی میانۀ آسوار است و در اصل معنای ”سوار بر اسب“ میداده است، در فارسی امروزی برای نامیدن استفادهکننده از همهگونه وسایل نقلیه به کار میرود. این پژوهش میکوشد با تحقیق و کاوش در رابطۀ تاریخی اسب و سوار در زبانهای ایرانی چگونگی این تحول معنایی را نشان دهد.
نخست باید دقت کرد چرا در فارسی باستان دو واژه برای اسب وجود داشته و هر کدام چگونه پدید آمده و در چه ترکیباتی به کار میرفتهاند. از این دو واژه که asa- و aspa- بودهاند، asa- فقط یکبار در فارسی باستان آمده و بیشترین کاربرد آن در ترکیب asabāra یا ”سوار“ بوده است. داریوش در کتیبۀ بیستون (DB1)، ستون 1، سطر 87 میگوید:
Pasāva adam kāram maškāhuvā avākanam, anyam ušabārim akunavam aniyahyā asam frānayam.
”پس سپاه را در مشکها افکندم، بخشی را بر شتر سوار کردم، برای برخی دیگراسب فراهم کردم.“[1]
داریوش در جنگ با ندیتوبل، فرمانروای بابل، مجبور است سپاه را از دجله، که قابل کشتیرانی است، بگذراند. بنابراین، بخشی از سپاهش را سوار بر شتر کرده، برای برخی دیگر اسب آماده میکند. در اینجا واژۀ مورد نظر asa-m ”اسب“ است که در حالت مفرد رایی با پایانۀ –m آمده است. باید توجه کرد که داریوش برای آن گروه که باید سوار شتر میشدند واژۀ ušabāri را به کار برده، اما برای گروهی دیگر که برایشان اسب آماده کرده بود از واژۀ asabāra ”سوار“ که چندینبار هم در فارسی باستان به کار گرفته شده بود، استفاده نکرده است. پرسش چرایی عدم کاربرد این واژه است. شاید در اینجا kāram اشاره به سپاه پیاده باشد که داریوش نمیتوانسته آنها را از دجلۀ پرآب بگذراند و با تدبیر آن سه روش پیادهنظام را ازدجله گذرانده است و ظاهراً نیازی به یادآوری سوارهنظام – که خود وسیلۀ نقلیه داشتهاند – نبوده است.
واژۀ asabāra ”سوار“ چهار بار در کتیبۀ بیستون داریوش (DB)آمده است. در ستون 2، سطر 2، دربارۀ فرار ندیتوبل همراه با تعداد کمی سوار آمده است:
Naditubaira hadā kamnaibiš asabāraibiš amuƟa.
”ندیتوبل با کمی سوار[به سوی بابل] فرارکرد.“[2]
این جمله سه بار دیگر در خصوص فرار شورشیان دیگر و مدعیان پادشاهی تکرار شده است: دربارۀ فرار فرورتی در ستون ،2 سطر71؛[3] دربارۀ فرار وهیزداته در ستون 3، سطر 31؛[4] دربارۀ فرار ویوانه در ستون 3، سطر 72.[5] در هر چهار عبارتasabāraibiš همراه با صفت ”کم“ در حالت جمع بایی است.
واژۀ سوار سهبار به تنهایی و یکبار با پیشوند hu- در کتیبۀ نقش رستم داریوش DNb و نیز در کتیبۀ تخت جمشید خشایارشا XPl به کار گرفته شده است:
asabāra uvāsabāra amiy :DNb 41-42;[6] XPl 46-47.[7]
”سوارکارم، خوب سوارکاری (سوارکار، خوب سوارکاری هستم).“
پیشوند hu- ”خوب“ در فارسی باستان h- آغازین خود را از دست میدهد و تبدیل به -uv پیش از واکه و u- پیش از همخوان میشود:
Ɵanuvaniya UƟanuvaniya amiy utā pastiš utā asabāra: DNb 42-44;[8] XPl 47-48.[9]
”کمانگیرم، خوب کمانگیری، چه پیاده، چه سواره.“
arštika amiy uvārštira utā pastiš utā asabāra: DNb 44-45;[10];XPl 48-50.[11]
”نیزهافکنم، خوب نیزهافکنی، چه پیاده، چه سواره.“
به نظر میرسد که داریوش و خشایارشا هنرهای خود را در کمانگیری و نیزهافکنی با تکیه بر تضاد پیاده و سواره برجستهتر میکنند. شاید بشود فرض کرد که در این سخنان معنای اصلی asabāra، ”برده شدن با اسب،“[12] ضعیفتر شده است. در واقع، تیراندازی یا نیزهافکنی در حالت سوار بودن بر حیوان (یا هر وسیلۀ نقلیۀ در حرکت دیگر) دشوارتر از حالت پیاده است.
در فارسی باستان، واژۀ aspa- به معنای اسب یکبار در ترکیب uvāspā ”دارندۀ اسبهای خوب“ آمده است که صفت ملکی ودر حالت جمع است.
این واژه در کتیبۀ تخت جمشید داریوش نیز [13]DPd.8 آمده است؛ درجملهای که داریوش کشور پارس را به سبب آنکه ”دارندۀ اسبان خوب و مردان خوب است“ میستاید و از اهورمزدا میخواهد که آن را از سه بلای ”سپاه دشمن، سال بد و دروغ“ حفظ کند.
aspa-دوبار در ترکیب نامهای خاص آمده است و از جمله در vištāspa-، نام پدر داریوش، به کار رفته که با بسامد بسیار در تبارنامۀ کتیبههای بعد از داریوش تکرار میشود. واژۀ دیگر aspaĉanā [14]است که در کتیبۀ نقش رستم داریوش DNd.1 به کار رفته است. کنت این واژه را ”اسب دوست“ و اشمیت آن را ”جامهدار“ ترجمه کردهاند که در واقع نام نیزهدار داریوش بوده است.
ترکیبات aspa- از زبان مادی وام گرفته شدهاند؛ زبان خاندانی که پیش از هخامنشیان بر بخش بزرگی از ایران و خاورمیانه حکومت میکردند.اسب نزد مادیها بسیار ارزشمند و چراگاههای سرزمین اصلی ماد بهترین جای پرورش اسب بود. این سخن را گزارشات تاریخی و یافتههای باستانشناختی پشتیبانی میکنند.
کاربرد واژۀ اسب در نامها به خاطر شهرت اسبهای مادی و ارزشی بود که ایرانیان برای هنرسواری قائل بودند. در متون ایلامی هخامنشی تعداد فراوانی نام خاص حاصل از ترکیبات واژۀ اسب دیده میشود که گاه با asa- وگاه با aspa- ساخته شده و وامگرفته از این دو زبان باستانی ایرانیاند.[15] از آنجا که تعداد این نامها بسیار است، فقط از نامهایی یاد میکنیم که به زبانهای ایرانی میانه به میراث رسیدهاند.
asppat به معنی ”مهتراسب“ که در کتیبۀ شاپور اول ساسانی در کعبۀ زردشت نیز آمده است.asā̆stiya که به صورت aspā̆stiya نیز آمده است، به معنی ”یونجه و علوفۀ اسب،“ در ترکیب با ریشۀ as- ”خوردن“ که در فارسی میانه به صورت aspast و در فارسی ادبی به صورت ”اسپست“ ضبط شده است. در لغتنامۀ دهخدا آمده است که این واژه از راه زبان عربی به زبان اسپانیایی alfa و نیز به زبان انگلیسی alfa- alfaراه یافته است. asaštrāna ”تازیانۀ اسب“ است که در متون مانوی به صورت aspšōn به همین معنی شاهد دارد.
aspastāne ”آخور“ است که در فارسی میانۀ زردشتی به صورت aspastān دیده میشود. یگانه واژهای که با سوار فارسی و aswār فارسی میانه نزدیک است،aspabāra ”سوار“ است که بازسازی واژۀ دخیل مادی است. این واژه از راه زبان ایلامی به صورت ašpa-bara به متون آشوری و از آن به زبان آرامی، به صورت spr͗ ، راه یافته است. واژۀ aspa در متون اوستایی گاه تنها و گاه با ترکیباتی آمده است.[16] واژۀ سوار به شکل aspabāra در یشتها، بهویژه در آبانیشت، نیز چندین بارتکرارشده است.
سرچشمۀ دوگانگی asa- و aspa- را باید در دگرگونیهای آوایی خانوادۀ زبانهای هندواروپایی جستوجو کرد. واژۀ asa- فارسی باستان، aspa- مادی و اوستایی،as̒va- سانسکریت، ѕ οππε یونانی و equvs لاتینی در واقع از ریشۀ هندواروپایی eк̂ṵo[17] جدا شدهاند و به نظر میرسد که خوشۀ صامت پیشکامی هندواروپایی ̱vк̂ در هندی باستان به -ṵ-s̒ و در ایرانی باستان به -sp- و در فارسی باستان به -s- بدل میشود.[18] این دگرگونی آوایی شواهد دیگری نیز در متون فارسی باستان دارد؛ از آن جملهاند visa- و vispa- به معنی”همه“ که در دو عبارت فارسی باستان visadahyu ”همۀ کشورها“ و vispazanā ”همۀ نژادها“[19] دیده میشوند. این دو واژه، که یکی فارسی باستان و دیگری وام گرفته از مادی است، در کتیبۀ خشایارشا در تخت جمشید ((Xpa.12 دیده میشوند.
میراث اسب و سوار از زبانهای ایرانی باستان برای زبانهای ایرانی میانه
در فارسی میانۀ زردشتی:asb~asp با ترکیبات aspast به معنی ”یونجه (خوراک اسب)“ و asprēs به معنی ”اسپرس“ آمده است. در فارسی ادبی، برای کلمۀ اسپریس این شاهد از شاهنامه یادکردنی است:
ز تختی که خوانی ورا طاقدیس
که بنهاد پرویز در اسپریس[20]
astar ”استر،“ asptāg ”اسب تاز،“ aspistān ”آخور،“ aswār ”سوار “ و haswārī ”سواری“[21] از دیگر واژگاناند. شاهد سواری در فارسی ادبی بسیار است و از جمله در شاهنامه میخوانیم:
بدو گفت بهرام را دیدهای؟
سواری و رزمش پسندیدهای؟[22]
در فارسی میانه و پارتی مانوی:asp- ”اسب،“ aspast ”یونجه،“ aspšon/aspzn ”تازیانۀ اسب،“ aswār ”سوار.“[23]
فارسی میانۀ پارتی کتیبهای:asppat ”مهتر و نگهدارندۀ اسب.“[24]
در ختنی: aśśa ”اسب“ و aśśbāra ”سوار.“[25]
در بلخی: asp(o) ”اسب،“[26] aspoδar(o) ”استر“[27] و asβāroβiδo ”سرپرست سوارهنظام“ است و در چنداسم خاص [28]oδasβi به معنی ”نگهدارندۀ اسب“ آمده است.
ساختار واژۀ سوار در این چهار زبان ایرانی میانه مبتنی بر ترکیب asabāra فارسی باستان و aspabāra بازسازیشدۀ مادی است. با آنکه در فارسی میانۀ کتیبهای، که شایدکهنترین زبان در این مجموعه است، واژۀ سوار به کار نرفته است، میتوان از صورت واژۀ بلخی، که احتمالاً وام گرفته از فارسی میانۀ ساسانی است، ساختارآن را به شکل asabāra و نه aspabāra دریافت.
اسب و سوار در سغدی
در زبان سغدی واژۀ اسب sp-ʾ در بیشتر متون آمده است.[29] گاه نیز در ترکیبات [30] ʾspȢwδ ”زین وسلاح اسب،“ ʾspyʾptȢwng[31] ”اسبکشی“ و [32]spyswδʾmnty ”اسب دوانی“ دیده میشود. با این همه، در ساختار واژۀ سوار اثری از asa- یا aspa- ایرانی باستان دیده نمیشود. در متون سغدی، واژۀ [33] rakāβrak]ā [wکه با املاهای متفاوت rkʾβ،βʾry،βʾr،βʾrch نوشته میشود، برای سوار به کار رفته است. این واژه بخش دوم ترکیب asabāra- فارسی باستان وaspabāra- مادی و اوستایی است که در اصل معنای ”بردهشده“ میدهد.[34]
واژۀ bārag در فارسی میانۀ زردشتی و مانوی و زبان پارتی به معنای ”مرکب“ و بیشتر برای ”اسب“ کاربرد داشته است،[35] اما در سغدی این واژه برای سوار و همه نوع مرکب به کار رفته و گاه همراه با پسوند-cīĸ ، مانندrʾkcyk ʾβ، [36]به کاربرده شده است که بیشتر معنی ”اسبسواری“ میدهد.
جالبترین کاربردrʾk ʾβ به جای مرکب در متن رستم سغدی دیده میشود: ”دیوان در تعقیب رستم میتازند به صورت پیلسوار، خوکسوار، سگسوار، مارسوار (و چند حیوان دیگر).“ واژۀ βāre/βʾrk در همۀ این مثالها بعد از نام حیوان آمده است. یک دیو هم ”گردونهسوار“ wartanβār است و وسیلۀ نقلیهای جز حیوان دارد.[37]
مثالهای دیگری در وسنترجاتکه (تولد بودا) به زبان سغدی است که در آن rʾk ʾβ مستقلاً به کار رفته است:
Ȣw Ȣwty prʾywyδ pyδh βʾrʾw šwʾy ʾskwn
”او خود (سوداشن) بر آن پیل سوار همیرفت.“[38] زبان سغدی برای ”سوار شدن“ و ”پیاده شدن“ نیز دو فعل جداگانه دارد. این فعلها ازریشۀ zgad- هستند که با پیشوند abi- برای ”سوارشدن“ و “awa” برای ”پیاده شدن“ آمدهاند:[39]
rwstmy . . . βʾžȢδ prw rȢšw ”رستم . . . سوار شد بر رخش.“[40] همچنین، در متن بودا میخوانیم
rty nwkr cnn pyδh w̛ ̒žȢδ ”و آنگاه از پیل پیاده شد.“[41]
خوارزمی یکی دیگر از زبانهای ایرانی میانۀ شرقی است که در زمینۀ واژۀ سوار با سغدی همسویی دارد. واژۀ asp به صورت asb هم نوشته شده است، اما در خوارزمی نیز مانند سغدی واژۀ سوار را با پسوند باستانی βāra و بیشتر در ترکیبات rcyk ʾβ و rjykʾβ و گاه فقط با rkʾβ به کار بردهاند.[42]
پیوستها
پیوست 1
کتیبۀ XPl یکی از آخرین کتیبههای مکشوف خشایارشا است که در 1345ش در نزدیکی تخت جمشید بر اثر برخورد با تیغۀ تراکتور یک کشاورز پیدا شد. نخستین ترجمه و تفسیرآن درمجلۀ هفته ایران باستان در شهریور 1346ش چاپ و سپس با عکسی بهتر و تفسیری روشنتر در دو روایت منتشرشد: روایت فارسی در مجلۀ دانشکدۀ ادبیات دانشگاه تهران در بهمن 1347ش و روایت انگلیسی آن در Iranica Antiqua در 1968. هر دو روایت در پژوهشهای ایرانی باستانی و میانه چاپ شدهاند؛ روایت فارسی در صفحات 23 تا 51 و روایت انگلیسی در صفحات 11 تا 32.
پیوست 2
وبر عقیده دارد که wb͗l s͗ و نیز p̄w͗ls͗ که حرفنوشت واژۀ aswār درمتون پهلویاند، درپوستنوشتههای تازهیافتشدۀ پهلوی گاه به صورت PRšY ͗ میآیند و نمودار هزوارش واژۀ سوار پهلویاند که به زبان آرامی نوشته شده است. چون بیشتر این پوستنوشتهها نامهاند و این واژه بعد از نام مخاطب نامه آمده است، احتمالاً تعبیری مثل والامقام و برای ارجگزاری بوده است. این تعبیر همچنین تحول معنایی واژۀ اسوار را در فارسی میانۀ زردشتی نشان میدهد. اسوار در نامههای متعلق به سدۀ هفتم میلادی همیشه معنای ”سوار بر اسب“ را نمیداده و شاید معنای ”قهرمان“ یا ”پهلوان“ هم داشته که بعد از نام اشخاص مهم از آن استفاده میکردهاند.[43]
[1]R. G. Kent, Old Persian: Grammar, Texts, Lexicons (New Haven: American Oriental, 1953), Society, 118 and 120; R. Schmitt, “The Bisitun Inscriptions of Darius the Great: Old Persian Text,” Corpus Inscriptionum Iranicarum, part I, vol. I, texts I (1991), 30,54,55.
[2]Kent, Old Persian, 118, 120; Schmitt, “The Bisitun Inscriptions of Darius the Great,” 30, 54, 55.
[3]Kent, Old Persian, 121; Schmitt, “The Bisitun Inscriptions of Darius the Great,” 60.
[4]Kent, Old Persian, 125; Schmitt, “The Bisitun Inscriptions of Darius the Great,” 65.
[5]Kent, Old Persian, 126; Schmitt, “The Bisitun Inscriptions of Darius the Great,” 66.
[6]Kent, Old Persian, 139, 140; R. Schmitt, “The Old Persian Inscriptions of Naqsh-i Rustam and Persepolis,” Corpus Inscriptionum Iranicarum (2000), 34, 39, 43.
[7]Schmitt, “The Old Persian Inscriptions of Naqsh-i Rustam and Persepolis,” 66, 100, 104;
بدرالزمان قریب، پژوهشهای ایرانی باستان و میانه (تهران: طهوری، 1386)، 27 و 32 (ترجمۀ فارسی) و 15 و 17 (ترجمۀ انگلیسی).
[8]Kent, Old Persian; Schmitt, “The Old Persian Inscriptions of Naqsh-i Rustam and Persepolis.”
[9]Schmitt, “The Old Persian Inscriptions of Naqsh-i Rustam and Persepolis;”
قریب، پژوهشهای ایرانی باستان و میانه.
[10]Kent, Old Persian; Schmitt, “The Old Persian Inscriptions of Naqsh-i Rustam and Persepolis.”
[11]Schmitt, “The Old Persian Inscriptions of Naqsh-i Rustam and Persepolis;”
قریب، پژوهشهای ایرانی باستان و میانه.
[12]Kent, Old Persian, 34.
[13]Kent, Old Persian, 135, 136; Schmitt, “The Old Persian Inscriptions of Naqsh-i Rustam and Persepolis,” 57, 58.
[14]Kent, Old Persian, 140; Schmitt, “The Old Persian Inscriptions of Naqsh-i Rustam and Persepolis,” 46.
[15]W. Hinz, Altiranisches Sprachgut der Nebenüberlieferungen (Göttingen: Wiesbaden, 1975), 42-46.
[16]Ch. Bartholomae, Altiranisches Wörterbuch (Strassburg, 1904), 215-219.
[17]Kent, Old Persian, 34; J. Pokorny, Indogermanisches Etymologiches Wörterbuch (Bern: Francke, 1959), Band I, 1, 2, 3.
[18] میتوان گفت در فارسی باستان دگرگونی آوایی دیگری با حذف -sp- از -p-ایرانی باستانی صورت گرفته است.
[19]Kent, Old Persian, 208.
[20]علی رواقی، فرهنگ شاهنامه (تهران: فرهنگستان هنر، 1390)، جلد 1.
[21]D. N. MacKenzie, A Concise Pahlavi Dictionary (London: Oxford University Press, 1971), 12, 13;
بهرام فرهوشی، فرهنگ فارسی به پهلوی (تهران: انجمن آثار ملی، 1352)، 28؛ مهرداد بهار، واژهنامۀ بندهش (تهران: بنیاد فرهنگ ایران، 1345)، 31.
[22] رواقی، فرهنگ شاهنامه جلد 2.
[23]D. Durkin-Meisterernst, Dictionary of Manichaean Middle Persian and Parthian (= Dictionary of Manichaean Texts, vol. III, part 1) (Turnhout: Brepols, 2004), 54, 55; M. Boyce, (1977), “A Word-List of Manichaean Middle Persian and Parthian,” Acta Iranica, 9a (1977), 26, 27, 28.
[24]Ph. Gignoux, Glossaire des Inscriptions Pehlevies et Parthes (= Corpus Inscriptionum Iranicarum, Supplementary Series (London, 1972), vol. I, 17; Ph. Huyse, Die dreisprachige Inschrift šābuhrs I an der kaʿba-I zardušt,(škz) (1999), Band 2, 155.
متأسفانه در کتیبۀ کعبۀ زردشت شاپوراول، که شاید کهنترین متن ایرانی این مجموعه باشد، واژۀ سوار نیامده است.
[25]H. W. Bailey, Dictionary of Khotan Saka (Cambridge, 1979), 11.
[26]N. Sims-Williams, Bactrian Documents from Northern Afghanistan II: Letters and Buddhist Texts (= Corpus Inscriptionum Iranicarum, part II: Inscriptions of the Seleucid and Parthian Periods and of Eastern Iran and Central Asia, vol. III: Bactrian) (London, 2007), 197.
[27]W. B. Henning, “A Bactrian Seal Inscription,” Bulletin of the School of Oriental and African Studies (1972), 325 (= Acta Iranica, 15, 575).
[28]N. Sims-Williams, “A Bactrian dead of Manumission,” Journal of the Institute of Silk Road Studies (1997), 191-209.
[29] بدرالزمان قریب، فرهنگ سغدی (سغدی – فارسی – انگلیسی) (تهران: فرهنگان، 1383)، مدخل 1590.
[30]قریب، فرهنگ سغدی، مدخل 1623، در مدارک بودایی و مدارک مغ تاجیکستان.
[31]قریب، فرهنگ سغدی، مدخل 1670، مانوی.
[32]N. Sims-Williams, The Cristian Sogdian Manuscript (c2) (Akademie Verlag, 1985);
قریب، فرهنگ سغدی، مدخل 8923، مسیحی.
[33]قریب، فرهنگ سغدی، مدخلهای 2470 -2477.
[34]Kent, Old Persian, 43.
[35]قریب، فرهنگ سغدی، مدخل 2477، متون مانوی و مسیحی. مثالهایی از باره در فارسی ادبی نیز وجود دارد، از جمله در شاهنامه آمده است: به جوش آمد آن نامبردار گرد / عنان بارۀ تیزتک را سپرد. یا: فرود آمد از باره آن نامدار / سپس آفرین خواند به شهریار. بنگرید به رواقی، فرهنگ شاهنامه، جلد 1، 203.
[37]قریب، پژوهشهای ایرانی باستان و میانه،190.
[38] قریب، فرهنگ سغدی، 15، سطرهای 133-134 VJ.
[39]I. Gershevitch, A Grammar of Manichaen Sogdian (Oxford, 1954), No. 3763.
[40] قریب، پژوهشهای ایرانی باستان و میانه، 193، سطر27.
[41] قریب، فرهنگ سغدی، 15، سطرهای 145-146 VJ.
[42]J. Benzing, Chwaresmischer Wortindex (Wiesbaden, 1983), 196.
[43]د. وبر، نامۀ ایران باستان، شمارۀ 1 و 2 (1386)، 37-44.