دربارهء کلیدر

نقد و بررسی کتاب

مهشید امیر شاهی

کلیدر نوشتهء محمود دولت آبادی

دربارهء کلیدر

از زمانی که خبر نشر کلیدر اثر محمود دولت‌آبادی به گوشم رسید اشتیاق خواندن آن‌ را داشتم.چون به کارهای این نویسنده بسیار علاقه‌مندم و این دلبستگی را هم در هر فرصتی که دست داده است،کتبا و شفاها ابراز کرده‌ام.یادداشتی که به قلم استاد یارشاطر دربارهء کلیدر در شمارهء 1،سال پنجم ایران‌نامه بچاپ رسید،به آتش این اشتیاق‌ دامن زد و مصمم کرد که به هر تدبیر شده است کتاب را پیدا کنم.خوشبختانه دوستی‌ آن را داشت و به من به عاریه سپرد.

محاسن کتاب را،هم جناب یارشاطر و هم سرکار خانم یاوری(در شمارهء(1،سال‌ ششم ایران‌نامه)به زبانی شیوا و رسا بر شمرده‌اند.من دلیلی نمی‌بینم که بر آنها دوباره‌ تأکید کنم بویژه از آن‌رو که نقاط قدرت و زیباییهای این اثر،به گمان من،از هیچ‌ جهت بر کارهای گذشتهء دولت‌آبادی برتری ندارد و او انتظار این میزان لطافت در نویسندگی و چیرگی در داستان را در همهء خوانندگانش بوجود آورده است.

بنابراین من به ضعفعای این کتاب می‌پردازم که اشارهء به آنها را برای شناساندن کار به‌ اندازهء بازگو کردن قدرتهایش لازم می‌دانم.اطمینان دارم که نویسندهء اثر با وجدان و وسواسی که در کار نوشتن دارد اشارات مرا به حساب بهانه جویی نخواهد گذاشت و امیدم این است که خواننده نیز بر من ظنّ نبرد که«زاهد خودبین»شده‌ام و«جز عیب»

نمی‌بینم.(به همهء آنهایی که این سطور را می‌خوانند توصیه می‌کنم از خواندن مقالاتی‌ که در بالا از آنها یاد شد،غافل نمانند.)

در ابتدا و بتفصیل مسائلی را مطرح می‌کنم که به زبان کتاب مربوط است،چون‌ والاترین صفاتی هم که به اثر داده شده است به همین زبان مربوط می‌شود.هیچ فارسی‌ دانی نمی‌تواند نسبت به زلالی و روانی اصطلاحات خراسانی بی‌اعتنا بماند،اما به کار گرفتن این کلمات و لغات به قیمت محروم کردن زبان از دیگر واژه‌های مترادف،در جهت غنای زبان نیست بل برعکس آن را فقیر می‌کند.به‌عنوان مثال:در هرجا که‌ حرفی از زلف(مو،گیس،گیسو…)در میان است-و زیاد در میان است-دولت‌آبادی‌ فقط از کلمهء«کاکل»استفاده می‌کند.در هر مورد که از دیشب(نشیب،سراشیب، پایین،سرازیری؛دامنه…)سخن می‌رود-و فراوان می‌رود-واژهء«فردوست»را می‌آورد.هربار شخصی همراه(پا به پا،در کنار،به امتداد،همقدم،در جهت،با…) جوی آبی حرکت می‌کند-و همهء شخصیتها این مسیر را طی می‌کنند-دولت‌آبادی‌ لغت«درازنای»را بکار می‌گیرد.«بینی»از نظر دولت‌آبادی فقط«بال»دارد(نه پّره، نه سوراخ،نه حفره،نه دالان).«انگشت»فقط«دل»(نه سر،نه ته،نه بند)،«دست» فقط«سینه»(نه کف،نه گودی،نه دورن،نه بیرون).بحثی نیست که«درازنای‌ جوی»،«بال بینی»،«دل انگشت»،«سینهء دست»همه ترکیبات زیبایی است ولی‌ درست به همین خاطر تکرار آنها از طراوت و تازگی کلام می‌کاهد و این نقص را بر فقری که ذکرش آمد می‌باید افزود.

بسیاری از تشبهات و استعارات بدیع دیگر این کتاب هم به دلیل مکرر شدن‌ درخششش را از دست داده است.توصیفی چون«پیچیده در شولای شب»یا«شولای‌ باد»یک بار و دوباز ذهن را می‌نوازد،ولی اگر قرار شود همهء افرادی که در اثر آمده‌اند، هریک چند بار در این«شولا»ظاهر شوند،ناگزیر شولا نخ‌نما و مندرس می‌شود.

اگر تصور کنیم که نویسنده بعضی واژه‌ها را برای پرهیز از به کار بردن کلمات‌ نامأنوس تکرار کرده است،آن وقت استفاده از لغاتی چون«استقسا»،«مستسقی»، «تسخر»و…که در چندین و چند جای متن آمده است،بکلی خواننده را سرگردان‌ می‌گذارد.احتمالا گیج کننده‌تر از آن،کلمات«فرنگی»داخل متن است که مشکل‌ بتوان قبول کرد به زبان خراسانی سره راه یافته است-مثل:«آرک»(فرانسه arc ، انگلیسی arch )به‌معنای طاقی،آسمانه،سقف قوسی؛یا«شما»(فرانسه sche?ma ، انگلیسی schema )به‌معنای طرح،خلاصه،نمونهء کلی؛یا«هورا»(فرانسه hourra ،

انگلیسی hurrah )به‌معنای آفرین،دست مریزاد،بارک الله.

اشتباهات دستوری هم جای به جای در کتاب آمده است و خاطر خواننده را می‌آزرد.غلطی که در سراسر کلیدر تکرار شده و از همه زننده‌تر است انطباق فعل است با فاعل بیجان.نیاز به مثال نیست،چون در هر صفحه چند نمونه‌اش دیده می‌شود.غلطهای‌ دیگری هم هست اما خوشبختانه چون مورد قبولی مکرر نیست از قبیل جمع را دوباره جمع‌ بستن(زوّارها!)یا بای زینت را به صورت بای اضافه به کار بردن(به ایستد!)

بعضی لغات با رسم الخّط نامتعارفی در روایت داستان آمده است(نه در گفتگوها و به منظور رساندن نحوهء تلفظ آنها)که اگر غلط چاپی نباشد،فقط می‌توان بر آن نام دست‌ درازی بر زبان را گذاشت.مثلا سبکجائی ی،زنی یی،شدن‌اند،موهبتی‌ست، باوری‌ست و….و….

دولت آبادی«کسری»را با طاق یا بارگاه کسری اشتباه کرده است و از آن به‌عنوان‌ مترادف«کوشک»استفاده می‌کند،به جای آن‌که«پستان»را جمع ببندد«سینه»را جمع می‌بندد،اصطلاحاتی چون«گربه سمور می‌نماید»،«بچه پس انداختن»،«مار در آستین داشتن»را به معنایی جز آن‌که از آنها می‌تراود(و گاه با مفهوم عکس آن)به‌ کار می‌برد.«ناممکن»را از«محال»غیرممکن‌تر می‌داند(عین جمله این است‌ «ناممکن اگر نباشد محال است»)و بسیاری دیگر….

اما آنچه از نظر من بزرگترین نقص زبان کتاب(که قرار است خراسانی باشد) بشمار می‌آید،این است که همهء شخصیتهای کتاب از کرد و بلوچ گرفته تا ترک و افغان‌ به یک روال حرف می‌زنند،مگر اعضاء حزب توده که لا بد زبان چوبین ایدئولوژیکشان‌ در لهجهء خراسانی نمی‌گنجد!

به کژیها و کاستیهای دیگر کلیدر فقط اشاره‌ای می‌کنم و می‌گذارم،از جمله‌ اشتباهات تاریخی آن:لقب قوام السلطنه بجای جناب اشرف،حضرت اشرف شده‌ است.از کلاه پهلوی در زمانی صحبت می‌رود که دیگر باب روز نمی‌تواند باشد،به‌ ماجراهای واقعی با آشفتگی و بدون در نظر گرفتن تقدم و تأخر ماجراها اشاره شده است‌ و….و…

تعداد شخصیتها و حوادث تصنّعی هم در کتاب کم نیست.مثلا«ستّار»جز لحظهء اولی که وارد داستان می‌شود دیگر هرگز واقعی جلوه نمی‌کند.نه حرفهایی که می‌زند در حدّ یک پینه‌دوز است و نه کارهایی که می‌کند در خور امکاناتش.«اعضاء حوزه»همه‌ آدمهای یک یعدی و باسمه‌ای هستند که حتی در بافت کلی قصه جایی ندارند.توصیف کشتی‌گیری گل محمد با دلاور بیشتر یادآور فیلمهای«وسترن»است تا کتک کاریهای‌ وطنی،و صحنهء فرار از زندان هم بیشتر تقلید سینمایی به نظر می‌رسد تا واقعیتی قابل‌ قبول.

چراهای بی‌جوابی هم این‌جا و آن‌جا بنظر می‌رسد.چرا در چند مورد حوادث یا افسانه‌های تاریخی قرون گذشته وارد داستان می‌شود؟چرا آدمهایی غیر شبیه چون قدیر، شیدا،نادعلی،گل محمد،عباسجان همه دچار دوگانگی شخصیتند و از خود سؤالهایی‌ عمیق و فلسفی و مشابه می‌کنند؟چرا عشقها از عشق زیور و مارال و شیرو گرفته تا عشق‌ نادعلی و مدیار و بیگ محمد همه ناکام می‌ماند یا بد سرانجام می‌شود؟چرا هرکه خان‌ است یا نان و آبی دارد رذل و شرور است؟چرا آدمکشیها و شکنجه کردنهای طاغیان‌ همه با شکوه و قهرمانانه است؟و چرا،حقیقة چرا،نویسنده از این‌که ننگین‌ترین توطئهء تاریخی معاصر ایران(طرح فرقهء دموکرات آذربایجان به قصد جدا کردن آن استان از ایران)با شکست روبرو بوده است،ابزار تأسف می‌کند؟

من برای هیچ کدام از این سوالها جوابی ندارم و اگر محمود دولت‌آبادی دهها جلد دیگر هم بنویسد چرای آخر من،مطمئنم،که بی‌جواب می‌ماند.

حورا یاوری

در حضر نوشتهء مهشید امیر شاهی

شرکت کتاب،لوس انجلس،1987

428 صفحه،بها 12 دلار

هیچ چیز به آرامشی نمی‌ماند که از بودن در جایی که در آن‌ به دنیا آمده‌ایم حس می‌کنیم.جایی که اشیاء پیش از آن‌ که رنج انتخاب را بشناسیم برایمان عزیز شده‌اند و جایی که‌ دنیای خارج از ما ادامهء وجود خود ماست.

جرج الیوت

” the mill on the floss ” اگر سفرنامه را بتوان شرح دیده‌ها و شنیده‌های انسانی دانست که از سرزمین خود جدا می‌شود،از شهرها و سرزمینهای دیگر می‌گذرد و همه یا بخشی از آنچه را می‌بیند و کشتی‌گیری گل محمد با دلاور بیشتر یادآور فیلمهای«وسترن»است تا کتک کاریهای‌ وطنی،و صحنهء فرار از زندان هم بیشتر تقلید سینمایی به نظر می‌رسد تا واقعیتی قابل‌ قبول.

چراهای بی‌جوابی هم این‌جا و آن‌جا بنظر می‌رسد.چرا در چند مورد حوادث یا افسانه‌های تاریخی قرون گذشته وارد داستان می‌شود؟چرا آدمهایی غیر شبیه چون قدیر، شیدا،نادعلی،گل محمد،عباسجان همه دچار دوگانگی شخصیتند و از خود سؤالهایی‌ عمیق و فلسفی و مشابه می‌کنند؟چرا عشقها از عشق زیور و مارال و شیرو گرفته تا عشق‌ نادعلی و مدیار و بیگ محمد همه ناکام می‌ماند یا بد سرانجام می‌شود؟چرا هرکه خان‌ است یا نان و آبی دارد رذل و شرور است؟چرا آدمکشیها و شکنجه کردنهای طاغیان‌ همه با شکوه و قهرمانانه است؟و چرا،حقیقة چرا،نویسنده از این‌که ننگین‌ترین توطئهء تاریخی معاصر ایران(طرح فرقهء دموکرات آذربایجان به قصد جدا کردن آن استان از ایران)با شکست روبرو بوده است،ابزار تأسف می‌کند؟

من برای هیچ کدام از این سوالها جوابی ندارم و اگر محمود دولت‌آبادی دهها جلد دیگر هم بنویسد چرای آخر من،مطمئنم،که بی‌جواب می‌ماند.