Iranian Identity: From the Samanids to the Qajars

دوران مورد بحث من هزاره بین‌ رودکی‌ و قـاآنی‌،بـین سـامانیان و قاجاریه است. پرسش این است که آیا در چنین دوران طولانی و دور دستی‌ می‌توان به مفهوم‌ هویّت فـرهتگی،به مفهوم یک گذشتهء مشترک پی برد؟در این نوشته‌ سعی‌ کرده‌ام رهنمودهای تئوریک‌ و روشمندی‌ را،هـمراه با مثال‌هائی مشخّص،مـطرح‌ کـنم،به این امید که بحثی دربارهء این پرسش را برانگیزد.

مفهوم هویّت فرهنگی حاکی از تداوم بین گذشته و حال است و نفس این‌ تداوم خود‌ بر شناخت گذشته دلالت می‌کند.گذشته را چگونه می‌توان‌ می‌شناخت؟لازم به تـذکر نیست که هم‌اکنون بحث گسترده‌ای دربارهء تاریخ و حافظهء جمعی و نقشی که این دو در ایجاد گذشتهء مشترک دارند درگرفته است‌. تاریخ‌ را غالبا نوشته‌های رسمی می‌شمردند که به وسیلهء مورّخین حرفه‌ای و اهل‌ علم،بـا رعـایت قوانین ناظر بر نحوهء استفاده از اسناد و مدارک،به رشتهء تحریر درآمده است.حافظهء جمعی از‌ تاریخ‌ کلّی تر و غیررسمی تر است و در ایجاد آن مورّخین و اهل دانش الزاما دستی ندارند زیرا این حـافظه از مـنابع مختلف‌ دیگری نشأت گرفته است.امّا،تاریخ و حافظهء جمعی،هردو‌ ممکن‌ است متأثر از جریان‌های فرهنگی ناخودآگاه باشند.به این ترتیب،حقیقت گذشته و در نتیجه‌ حقیقت هویّت در کجاست؟

اولیّن قاعدهء ناظر بـه مـقولهء هویّت فرهنگی این است که تا ندانیم‌‌”که‌ بودیم‌‌” نمی‌توانیم بدانیم‌”که هستیم‌”.هویّت‌ فرهنگی‌ در‌ این مورد به گذشته وابسته است.

(*)-استاد ممتاز دانشگاه هروارد.

گذشته برای ما در اسـناد،هـنرهای دسـتی،بناهای تاریخی،داستان‌ها،گونه‌ها‌، سـنّت‌ها‌ و نـهادهایی‌ نـهفته است که خود نشانه‌هائی از خواست‌ها و توانائی‌های‌‌ نیاکان‌ ما برای فراتر رفتن از زمانهء آن‌ها به شمار می‌رود.قاعدهء دوم این است‌ که نـمی‌توانیم بـدانیم کـجا می‌رویم‌ مگر‌ آن‌که‌ بدانیم چگونه به جائی کـه در آنـ‌ هستیم رسیده‌ایم.به‌ سخن دیگر،این هردو فرضیه دربارهء هویّت،همیشه به‌ زمان حال برمی‌گردند.پس،مشکل ما در این اسـت‌ کـه‌ بـاید‌ از موضع و مکان‌ کنونی خود به آن چه ایرانیان،در گذشته‌،هویّت‌ خـود می‌پنداشتند بیندیشیم.ما نمی‌توانیم زمان فردوسی یا مولوی را مجددا خلق کنیم.حتّی اگر به‌ نواری‌ از‌ صدای حافظ گـوش مـیکردیم کـه در آن او خود یکی از غزل‌هایش‌ را‌ می‌خواند‌، برداشت و درک ما از آن صدا با برداشت و درک کسی کـه صـدای حافظ را‌،در‌ زمان‌ خود او،ضبط می‌کرده است متفاوت می‌بود.

به این ترتیب آیا کوشش ما،برای‌ پیـ‌ بـردن بـه هویّت فرهنگی خود،بیهوده‌ است؟نه کاملا.آغازی مفید در این زمینه این‌ است‌ کـه‌ جـهت گـیری امروزهء خود را نسبت به گذشته روشن کنیم.در دنیای فرا مدرن‌،ما‌ ممکن است،در لحـظات تـردید و نـومیدی،متأسّف شویم که چرا گذشته آن نیست‌ که‌ بود‌.امّا آیا نظامی و خواجو نیز بـه هـمین اعتقاد بوده‌اند؟من چنین نمی‌اندیشم.امروزه،ما از گذشته سوءاستفاده‌ می‌کنیم‌،و می‌کوشیم با تسلّط بر گـذشته از آن بـهره جـویی‌ کنیم،در حالی‌ که‌ ایرانیان‌ میانه عموما به گذشته به‌عنوان یک آموزگار،و حتّی‌ یک آمـوزشگاه،احـترام می‌گذاشتند.

گذشتهء ایرانیان یک‌ پارچه‌ نیست‌.به همین دلیل باید بدانیم که دربـارهء گـذشته،و هـویّت،چه کسی سخن‌ می‌گوئیم‌.در دوران میانه همواره بین مردم‌ اختلافات اجتماعی،اقتصادی،قومی،منطقه‌ای و زبانی وجـود داشـته است.بخش‌‌ بزرگی‌ از گذشتهء ایرانیان میانه که به ما رسیده،و امروزه مـبنای خـودآگاهی بـه‌‌ هویّت‌ ایرانی به شمار می‌رود،متعلّق به شمار‌ اندکی‌ از‌ مردم ایران بوده است. این افـراد بـه‌ فـارسی‌ سخن می‌گفتند و به خط عربی پیچیده‌ای می‌نوشتند؛در علوم اسلامی تبحّر داشتند و،در‌ ایـران‌ سـده‌های میانه،بخش اعظم قدرت‌ را‌ در اختیار‌ خود‌ گرفته‌ بودند.در واقع،همین ایرانیان بودند‌ که‌،در آن زمان،حافظهء گـذشته را در دسـت داشتند.کنترل حافظهء گذشته‌ نیز‌ همواره از عوامل‌ شکل‌گیری سلسله مراتب‌ قدرت اسـت.افـزون بر‌ این‌،تصویرهایی که از گذشته‌ می‌سازیم‌ مـی‌تواند‌ بـه ایـجاد یک نظام اجتماعی و مشروع ساختن و ابدی کـردن‌ آن کـمک کند،همانگونه‌ که‌ امروزه در اطراف خود در‌ آمریکا‌ مشاهده‌ می‌کنیم.

با این‌ همه‌،حـتّی در بـین این‌ طبقه‌ از ایرانیان سرآمد و دانـش آمـوختهء دوران میانه‌ نـیز تـفاوت‌هائی وجـود داشت.در این مورد‌،نمونهء‌ قطران تـبریزی را داریـم که در‌ خواندن‌ دیوان شعرای‌ خطّهء‌ ماوراء‌ النهر مشکل داشت.در‌ این‌باره ناصر خـسرو مـی‌گوید که قطران اشعار خوبی می‌نوشت ولی نـمی‌توانست فارسی را به خوبی‌‌ صـحبت‌ کـند.امّا بخش عظیمی از مردم‌ قـرون‌ مـیانه‌ که‌ به‌ لهجه‌های فارسی و یا‌ حتی‌ به زبانی دیگر سخن می‌گفتند،بی سـواد بـودند،و خارج از حوزهء دربار و مراکز قـدرت زنـدگی مـی‌کردند‌ چه‌ برداشتی‌ از هـویّت خـود داشتند و مشارکت‌ آنان در‌ آنـچه‌ کـه‌ ما‌ امروزه‌ به‌عنوان‌ فرهنگ فارسی میانه به آن می‌اندیشیم چه‌ بود؟به این پرسش باز خواهم گـشت.

گـفتیم که نیاکان ما به پاسداری از گـذشته بـرای برگذشتن از حـال و رفـتن بـه‌ فراسوی‌ آن می‌پرداختند.این تـمایل به تملّک آینده یکی از قوی‌ترین نیروها در شکل بخشیدن به چیزی بود که ما آن را تاریخ دوران مـیانه مـی‌شناسیم.به یقین، در ایران این‌ دوره‌ نـیز تـغییراتی رخ مـی‌داد،امـّا ایـن تغییرات در مقایسه بـا آن چـه‌ ما امروز به آن عادت داریم،بسیار کند صورت می‌گرفت و،به همین دلیل،در بارهء احساس تداوم‌ امـور‌ در ایـن دوره مـبالغه کردن کار مشکلی است.

چنین برداشتی بـر ایـن بـاور ایـرانیان اسـتوار اسـت که موجودیتی ناگسسته در طول دورانی بسیار‌ دراز‌ داشته‌اند.بلعمی در ترجمهء تفسیر‌ قرآن‌ طبری می‌گوید:

وانگهی،زبان فارسی از زمان‌های باستاشناخته شده بوده است.از زمان آدم تا اسماعیل‌ پیغمبر،تمام پیـغمبران و پادشاهان به فارسی صحبت می‌کردند‌.اسماعیل‌ اولین کسی بود که‌‌ به‌ عربی سخن گفت.و پیامبر ما(محمد)از میان اعراب برخاست و قرآن به او به زبان‌ عربی نازل شد.و این‌جا در این مـنطقه زبـان تکلّم فارسی است و پادشاهان این ناحیه‌ پادشاهان‌ پارس‌اند‌(ملوک العجم).[1]

از این روشن تر گفته‌ای درباره طرز تلقی سامانیان نسبت به گذشته مشکل‌ بتوان یافت،و این حقیقت که بلعمی ایـن مـطلب را در آغاز اثری چنین معتبر یعنی‌ تفسیر‌ طبری نوشته‌ است،حکایت از آرزوی فرا رفتن از زمان حال دارد.

اگر کسی بتواند حدود و ثغور دعوی خود‌ را برآینده مـشخص کـند:،می‌تواند بر تردید و تزلزل خـاطرش تـا حدّی‌ چیره‌ شود‌.

تمایل به تداوم را در آثار رفتار نمادین ایرانیان و در سرعت تغییرات این‌ رفتار که-که امروز ‌‌به‌ نظر ما کند می‌رسد-می‌بینیم.در بـسیاری از هـنرها استمرار فرم آشکار اسـت‌،امـّا‌ شاید‌ این استمرار در ادبیات مشهورتر از جاهای‌ دیگر باشد.در ادبیات است که شبکه‌ای گسترده‌ از ارتباطات میان-متنی‌ ( intertextual )،که بستر اشعار غنائی قرون میانه است،حال‌ را به شدّت به‌‌ گذشته‌ مرتبط مـی‌کند.

یـکی از راه‌های فهمیدن و جاودان ساختن گذشته روایت گونه کردن آن‌ است.ایرانیان میانه دارای فرضیه‌ها و باورهای مشخّصی بودند که در قوالب‌ مشترک نظری ریشه داشت.در این قوالب‌ بود که برداشت‌های آنان از تجربه‌های‌ تـاریخی مـتبلور می‌شد.

هـمین قوالب بود که به تجربیات و به گذشتهء تاریخی نظم می‌بخشید و به آن‌ معنا می‌داد،معنایی که ویـژهء دورانی خاص بود،امّا‌ در‌ زمان و جای دیگر امکانا تخیّلی و حتّی نـامفهوم بـه نـظر می‌رسید.افزون بر این،چنین قوالبی به نظّم‌ کشیدن و سازمان بخشیدن انواع مشخصّی از تجربه را،با استفاده از شـکل ‌ ‌خـاص‌‌ و پذیرفته‌ شدهء روایتی،آسان تر می‌کرد.آنچه درباره‌اش سخن می‌گویم همان‌ های اصـلی‌[ mythoi ]و هـایدن وایـت ساختارهای روایتی فرهنگی می‌نامد.دو نمونهء زیر معرف این قوالب در قرون میانهء‌ ایران‌ است.

اولین نـمونه می‌تواند«روایت تغییر سلسله‌های پادشاهی»نامیده شود.

گونه‌های مختلف این نمونه را در داستان‌های عـامیانه دربارهء داریوش سوم، در بـرخی از اشـکال داستان اسکندر،در شاهنامه‌-وقتی‌ کاوه‌ می‌خواهد ضحّاک را از میان‌ بردارد‌-در‌ حرکت شاه اسماعیل برای به قدرت رساندن صفویان،و حتّی‌ در بازگشت خمینی به ایران برای استقرار نظامی تازه،می‌توان دید.بر‌ پایهء‌ ایـن‌‌ روایت‌ها،پادشاه جدید،که اغلب منسوب به یکی‌ از‌ خانواده‌های قدرتمند است، در تنگدستی،دور از مسند قدرت و در میان مشکلات و محرومیت‌ها تربیت‌ شده است.او تنها لحظهء‌ تعیین‌ کنند‌ نهائی،آن زمان که نشانه‌های پادشاهی‌ در سیما و رفـتار او‌ پدیـدار می‌شود،در گمنامی سر می‌کند.هم اوست که،معمولا به یاری ایزد،دارندگان فاسد قدرت را شکست‌ می‌دهد‌ و حکومت‌ صلح و خوشبختی را بنیاد می‌نهد.این یک الگوی ریشه‌ای است که‌ بارها‌ تکرار مـی‌شود.

دومـین قالب نظری،باغ ایرانی است.مفهوم باغ هم متأثّر از دیدگاه ایرانیان‌ درباره‌ طبیعت‌ است‌ و هم مرتبط با مفهوم نظم و گرچه در مقولهء روایت ادبی‌ نیست،قالبی‌ نظری‌ برای‌ ارتباط بـا طـبیعت است که بعدها به‌گونه‌ای انتزاعی‌تر به صورت مدلی برای سازماندهی فضاهای‌ مسطح‌،و تبدیل‌ آن به یک محدودهء چشم‌نواز و کنترل شده،پدیدار گردید.باغ ایرانی،که در دیواری‌ محصور‌ است، طبیعت وحـشی،بـی تـفاوت و حتی خصومت آمیز را از طبیعتی نـظم یـافته‌،از‌ طـبیعتی‌ که به دست انسان آکنده از زیبایی و لطف شده،جدا می‌کند.در نهایت امر‌،فضاهای‌ مسطح مانند فرش‌ها و جلد کتاب‌ها نیز به هـمین شـیوه‌ طـراّحی شد و سازمان یافت‌ و معرّف‌ فضائی‌ محصور و منظّم شـد کـه با فضای‌ پیرامون خود در معنا متفاوت بود.

برای بهتر روبرو‌ شدن‌ با سختی‌ها و برآوردن نیازها در برخی از دوران‌های‌ بحرانی و پر تـنش در‌ ادوار‌ مـیانه‌،گـذشته با تفسیری تازه زنده می‌شد.بعد از بحران تهاجم مغول،شـماری از سمبل‌های زرتشتی‌ چون‌‌”پیر‌ مغان‌”،”دیر مغان‌”، “مغ بچه‌”در اشعار غنائی راه یافت.به این‌ ترتیب‌،در قالبی اسلامی،بـخش‌ از یـاد رفـتهء گذشته جانی تازه پیدا کرد و مورد ارزیابی تازه‌ای قرار‌ گرفت‌ و در واقـع بـه استقبال این اندیشه مدرن رفت که ماده نه خلق‌ می‌شود‌ و نه از بین‌ می‌رود بلکه تغییر شـکل‌ مـی‌دهد‌.در‌”بـازگشت ادبی‌”نیز،که به دنبال تضعیف‌‌ کنترل‌ صفویه و هرج و مرج سیاسی نـاشی از آن،بـه وجـود آمد،نوعی احیا و اعادهء‌ گذشته‌ را می‌توان دید.در این‌‌”بازگشت‌‌”استانداردهای ادبی‌ متداول‌ رد‌ شد و،در زمـانی کـه ایـران دوباه‌ به‌ تعریف هویّت خود در مقابل همسایگان‌ غیر ایرانی و سنّی خود می‌پرداخت،شیوه‌های‌ کـهن‌ مـورد توجّهی آگاهانه‌ قرار گرفت.

نشان‌ دیگر گرایش یک جامعه‌ به‌ تأکید هویت خـود،قـهرمانان آنـست‌.در‌ این‌جا لازم است به اشارات اوّلیه خود دربارهء اشکال گوناگون اجتماعی،قومی،و زبانی‌ حاکم‌ بـر ایـران میانه بازگردم.تاکنون‌ من‌ درباره‌ آفرینندگان فرهنگ‌ خواص‌ سخن‌ گفته‌ام؛فرهنگی که بـرخی‌ قـهرمانانش‌ مـی‌توانند کیخسرو و بهرام گور،زاییدهء سنّت ایرانی،یا مجنون و حلاّج،برآمده از فرهنگ اسلامی‌، باشند‌.امّا فـرهنگ پارسـی میانه فرهنگی بسیار‌ متفاوت‌ است.مشکل‌ در‌ این‌‌ است که آفرینندگان فرهنگ‌ عـامه بـرای مـا اطلاعاتی اندک بر جای گذاشته‌اند، بسیار اندک تر از آنچه از فرهنگ‌ خواص‌ باقی‌مانده است.با ایـن هـمه،شـواهد‌ موجود‌ دال‌ بر‌ وجود‌ اختلاف آراء دربارهء‌ نمونه‌هایی‌ است که آورده‌ایم.به نظرمـی‌رسد قـهرمانان فرهنگ عامه غالبا الگوهای مطلوب مردمان برای فرمانروایان‌ است‌.فیروز‌ شاه‌،امیر ارسلان،امیر حمزه هـمگی را سـرمشق‌های‌ رفتار‌ آرمانی‌‌ باید‌ شمرد‌.سمک‌ عیار و حسین کرد نیز قهرمانان مردمی و مـعرّفین روائیـ‌ گذشته‌اند.یکی از نمونه‌های برجستهء فرهنگ عامیانه(و نـیز حـافظهء تـاریخی) که در قرن نوزدهم به یاری خاندان سـلطنتی در‌ ایـران رواج یافت تعزیه است. از آنجا که در زمان بحران فرهنگی گذشته دوباره‌سازی می‌شود،تعزیه نـیز در مـیان مردم دقیقا زمانی رواج می‌یابد و مـحبوب مـی‌شود که فـرهنگ ایـرانی‌ درگـیر‌ ستیز‌ با قدرت سیاسی و افکار اروپائیـان شـده باشد.

مثالی دیگر در اثبات تأثیر آراء مردم،عالم آرای عباسی است که تاریخی‌ مـفصل دربـارهء شاهان صفوی است.این کتاب کـه در‌ سال‌های‌ 1676-1675 م‌ در زمان افـول سـلسلهء صفویه نوشته شده،تاریخ عـامه پسـندی است که به سبک‌ نقاّلی تألیف شده و بسیاری از شیوه‌های‌ روایی‌ داستان سرائی عـامیانه را بـه‌ کار‌ گرفته است.این کـتاب را،بـه تـعبیری امروزی،می‌توان روایـت جـانشین تاریخ‌ نامید.در این اثـر رویـدادها و قهرمانان به صورتی کاملا متفاوت از آن‌ چه‌ در تواریخ درباری به‌ چشم‌ می‌خورند ترسیم شـده‌اند.مـکالمات به زبان عامیانه‌ آمده‌اند و حوادث،بـا تـکیه بر شـجاعت و جـسارت افـراد در به سلطنت رساندن شـاه‌ اسماعیل،به‌گونه‌ای دراماتیک طرّاحی شده‌اند.

به این ترتیب،ما میتوانیم‌ به‌ صداهای دیگری گوش دهـیم،کـه حامل ارزش‌ها و برداشت‌های ویژهء خود بـارهء گـذشته‌اند.امـا تـصویرهای گـذشته هرچه باشند، تـم‌های اصـلی،همانگونه که در پیش اشاره کردم،همه‌جا تکرار میشوند:تداوم‌ زبان‌،پافشاری‌ بر فوم‌،بستگی به گـذشته بـرای مـسلط شدن به آینده،باز سازی‌ گذشته هـنگام روبـروئی بـا بـحران،و اسـتفاده از‌ چـار چوب‌های روائی فرهنگی که به‌ تجربه‌ها نظم و معنا می‌دهد.حافظهء‌ جمعی‌ فضایی‌ بزرگتر از فضای تاریخ برای‌ بازتابیدن صداهای مختلف در خود دارد.از همین‌روست که باید،برای یافتن‌‌ ‌‌نشانه‌های‌ هویت ایـرانی به حافظهء تاریخی رجوع کنیم.با این وجود،به یاد داشته‌‌ باشیم‌ که‌ هویت ایرانی از هویت بشری جدا نیست و بنابراین بهتر آن است که‌ بین تأکید بر‌ ویژگی‌های هویت ایرانی از یـک سـو،و افراط در خوار شمردن این‌ ویژگی‌ها،از‌ سوی دیگر،راهی میانه‌ برگزینیم‌.

[1]. بلعمی،ترجمهء تفسیر طبری،به تصحیح و اهتمام حبیب یغمائی،تهران،1339،ج.1،ص 5.