Motives and Signifiers in The Second Millennium of Ahu-yi Kuhi
شکستهای پیاپی ملت ایران در راه رسیدن به آزادی و عدالت اجتماعی، از انقلاب مشروطه به بعد، بر دیدگاه شاعران و نویسندگان تأثیر فراوانی گذاشته است. آنها امید فراوانی به بهبود اوضاع و رسیدن به آرمانهای آزادیخواهانه داشتند، اما تجربههای متعدد اجتماعی و شخصی باعث شد که دچار اندوه، یأس، تنهایی، حس بیگانگی و دورافتادگی شوند و در آثار خود نیز این احساسات را بروز دهند. آنچه از آفرینشهای ادبی بعد از انقلاب مشروطه دریافت میشود، تیرگی روزافزون و افسردگی روحی و جسمی جامعه است که شاعران و نویسندگان بیان کرده و از آیندهای تلختر و تاریکتر خبر آوردهاند.
از سال 1332 به بعد در ایران، تحت تأثیر عوامل مختلف اجتماعی و سیاسی حاکم بر جامعۀ آن روز، نوعی سرخوردگی و دلمردگی در سطح جامعه، بهخصوص در بین قشر روشنفکر پیدا شد که نتیجۀ ابتدایی آن در ادبیات و شعر میتوانست پشت کردن به آرمانگرایی و اندیشههای تغزلی و روی آوردن به نوعی ابهام و رمزگرایی و در نتیجه گسترش نوعی ادبیات اجتماعی و سیاسی باشد.[1]
شفیعی کدکنی از شاعران معاصری است که به موضوعاتی مانند: عدالت، آزادیخواهی، مبارزه با استبداد و خفقان توجه زیادی دارد. ”او از متعهدترین شاعران معاصر ماست.“[2] در اشعار او، توجه به همۀ امور زندگی فردی و اجتماعی انسان مشاهده میشود. او با عاطفهای ستودنی درد استخوانسوز انسانهای بیشماری را كه در سراسر جهان در گرداب هجرت و كوچ غوطهورند، با سادهترین زبان و مؤثرترین بیان در شعر ”كوچ بنفشهها“ تابلووار ثبت و ضبط میكند:
ای كاش
ای كاش آدمی وطنش را
مثل بنفشهها (در جعبههای خاك)
یك روز میتوانست همراه خویشتن ببرد، هر كجا كه خواست:
در روشنای باران
در آفتاب پاك[3]
و در برابر آن بیدردی خیل انسانهای كركسصفتی را در شعر ماندگار ”حلاج،“ همراه با آه و درد و تأسف فراوان در خاطرها مینشاند كه از مسئولیتهای اجتماعی شانه خالی میكنند و همراه ”با انبوه كركسان تماشا / با شحنههای مأمور: مأمورهای معذور، / همسان و همسكوت“ میمانند.
در این جستار بر آنیم تا با تحلیل و واکاوی اشعار مجموعۀ هزارۀ دوم آهوی کوهی میزان التفات این شاعر و نویسندۀ توانای معاصر را به مسایل اجتماعی و سیاسی زمان خود نشان دهیم. نیاز به توضیح ندارد كه شعر -و اصولاً آثار هنری- جنبههای تأویلپذیری بسیار دارند و ممكن است با خوانشهای دیگر به نتایجی دیگر دست یافت، اما در این پژوهش خوانشهای غیرتأویلی ملاك داوری ما بوده است. شایان یاد است كه تاکنون تحقیقات متعددی دربارۀ آثار شفیعیکدکنی صورت گرفته، اما پژوهشی که به بنمایههای اجتماعی و سیاسی اشعار او بپردازد، صورت نگرفته است.
حوزۀ این پژوهش به مجموعۀ اشعار موسوم به هزارۀ دوم آهوی کوهی محدود شده است. این مجموعه شامل پنج دفتر شعر ”مرثیۀ سرو کاشمر،“ ”خطی ز دلتنگی،“ ”غزل برای گل آفتابگردان،“ ”ستارۀ دنبالهدار،“ و ”در ستایش کبوترها“ است که در سال 1376 چاپ شده است. همانگونه که شاعر خود در مقدمۀ کتاب آورده، این اشعار برخی از سرودههای دهههای 1340 تا 1370 را دربرمیگیرد. با بررسی دقیق و کندوکاو در این مجموعۀ 244 قطعهای كه در قالبهای غزل، قصیده و نیمایی سروده شدهاند، میتوان مضامین این اشعار را به ترتیب زیر طبقهبندی کرد:
75 قطعه | درونمایۀ سیاسی-اجتماعی |
42 قطعه | توصیف خوشیها و ناخوشیهای دنیای گذرا، مرگ، زندگی و غنیمت شمردن آن |
30 قطعه | وصف پرندگان و جانبخشی به طبیعت |
26 قطعه | اهمیت شعر و واژه و رسالت شاعر در جامعه |
21 قطعه | یادآوری و تکریم بزرگان ادب و هنر و اسطورههای ایرانزمین |
13 قطعه | عشق و دلدادگی |
11 قطعه | مضامین عارفانه |
9 قطعه | پیام اخلاقی و انسانی (تعلیمی) |
6 قطعه | زن و مسایل آن |
11 قطعه | موضوعات دیگری از جمله تقابل سنت و مدرنیته، مرثیه و غیره |
چنان که ملاحظه میشود، تعداد اشعاری که با دغدغههای اجتماعی و سیاسی سروده شدهاند بیش از دیگر موضوعات شعری است. شایان توجه است که در برخی از اشعار با مضامین متفاوت باز میتوان رگههایی از اندیشههای اجتماعی و سیاسی مشاهده کرد. ”در شعرهای پیش از انقلاب شفیعی کدکنی دو بنمایۀ اصلیِ شعر متعهد، یعنی تلاش برای بیداری تودهها و دگرگونی اوضاع، آشکارا دیده میشود.“[4] این شاعر بزرگ معاصر به دلیل دوستی با اخوان ثالث در دوران جوانی، تأثیر فراوانی از شعر و شیوۀ او گرفت و سپس به مرور زمان آشنایی با فروغ فرخزاد و شاملو و دیگر معاصران باعث شد حال و هوای تازهای در اشعارش ایجاد شود. ”در نگرش هستیشناسیکِ م. سرشک، هستی کلیتی است که اجزای آن هرکدام متکی به دیگری و در درون دیگری است. جهان منظومهای است تودرتو و سیال، با اجزایی بههمپیوسته و هستۀ معنابخش این منظومه همانا انسان است.“[5]
کارکرد نمادها در اشعار شفیعی کدکنی
شاعران برای بیان اندیشههای خود از ابزارهایی بهره میگیرند که یکی از آنها نماد است. ”نماد عبارت است از هر علامت، اشاره، کلمه، ترکیب و عبارتی که بر معنی و مفهومی ورای آنچه ظاهر آن مینماید دلالت کند.“[6] زمانی که شاعر یا نویسنده نمیتواند حرف خود را مستقیم و به صراحت بیان کند، به نماد متوسل میشود. ”این نماینده بودن نه به علت شباهت دقیق میان دو چیز، بلکه از طریق اشارۀ مبهم یا از طریق رابطهای اتفاقی و قراردادی است.“[7] تصویرهای نمادین معمولاً دنیایی معنوی و حقیقی را برای خواننده نمودار میکنند و او باید از ورای این تصاویر منظور نویسنده را درک کند.
نمادگرایی از زیباترین راههایی است که هنرمندان به کمک آن اندیشهها و عقاید خود را میآفرینند. آنان به سبب مقتضیات زمانی و مکانی گاهی امکان صراحت زبان ندارند و به همین علت برای ترسیم احوال درونی خود یا اوضاع جامعه باید از عناصر دیگری کمک بگیرند تا منظور خود را به خواننده تفهیم کنند. کشف نمادهای گوناگون که حاوی معانی متنوعی ورای معنای ظاهری باشد، علاوه بر آگاهی از فرهنگ و ادب به قدرت تخیل و خلاقیت شاعر یا نویسنده بستگی دارد.
به سبب شیوۀ نگرش خاص شاعران در طول زمان، عناصر طبیعت هر یک مفهومی نمادین یافتهاند. مثلاً زمستان به لحاظ سردی و شب به علت تاریکی از مظاهر فضای اجتماعی و سیاسی خفقانآور و بستهاند. خورشید و سپیدهدم نشانۀ رهایی و آزادی و پاییز نشان ناامیدی و اندوه است. شاعران با ذوق و سلیقۀ خود عناصر طبیعی را به کار میگیرند تا با زبانی نمادین اشعار خود را بیان کنند. شاعری که دردها و دغدغههای اجتماعی دارد و از مسائل جامعه رنج میکشد، گاه برای بیان دلتنگیهای خود به اسطوره پناه میبرد چرا که ”یکی از نمودهای غم غربت اسطورهپردازی است.“[8] شفیعی کدکنی شاعری است که در اشعار خود از اساطیر استفادۀ فراوانی کرده است. به گفتۀ خودش، ”برداشت و تلقی شاعران از اسطورهها همچنانکه از نظر تاریخی به جوّ سیاسی و اجتماعی و محیط زندگی ایشان بستگی دارد، به میزان هنرمندی و قدرت تخیل ایشان نیز وابسته است.“[9]
بحث و تحلیل
شفیعی کدکنی از شاعرانی است که دغدغههای انسانی، اجتماعی و سیاسی دارند. او به وطن و مردم خویش حس تعهد و مسئولیتی دیرینه دارد و در اشعارش این احساس را به خواننده نیز منتقل میکند. او آرمانهای خود را با بهرهگیری از عناصر طبیعی و استفاده از زبانی نمادین مطرح میکند و از عشق، انسانیت، آزادگی و معرفت سخن میگوید. ”برای شاعر امروزی که با نگاهی از سر تعهد و تأثّرات اجتماعی به بیرون مینگرد، همواره بیرون سبز و آباد و لطفآمیز نیست.“[10] در شرایطی که جوانمردی، محبت و عاطفه در میان مردم کمرنگ شده، او به دنبال یافتن راهی برای آگاه و بیدارکردن انسانهاست و عقیده دارد که شاعر رسالتی بزرگ بر عهده دارد که همانا هدایت و راهبری مردم عصر و زمانۀ خویش است. اگر میبینیم در ابتدای کتاب خود قصیدهای در مدح و ثنای فردوسی آورده و او را مرد جاودانۀ تاریخ ایران لقب داده، به علت اعتقاد به چنین رسالتی است. در این قصیده، شفیعی از رستم، کیخسرو، سهراب، اسفندیار، فریدون و دلاوریهای آنان یاد میکند و از این طریق بزرگان و اساطیر ایرانی را میستاید:
بزرگا! جاودانمردا! هشیواری و دانایی
نه دیروزی که امروزی، نه امروزی که فردایی!
. . .
اگر جاویدی ایران، به گیتی در معماییست
مرا بگذار تا گویم که رمز این معمایی![11]
”صبح،“ ”سحر“ و ”سپیدهدم“ واژههای مترادفیاند که بیشترین بسامد را در این کتاب دارند و حدود 45 بار در معانی متفاوت بهکار رفتهاند. شاعر گاه رهایی و آزادی جامعه را به نور صبحگاهی تشبیه میکند، جامعهای که زمانی مانند صبح سراسر زیبایی، سرزندگی و روشنی بوده و اکنون تیرگی شب بر آن مستولی شده و زیبایی سپیدهدم را نابود کرده است. جایگاه روشنی که به دست هیولای شب برفی مغلوب شده است:
صبحِ پرنقره، صبح پرمرجان
صبح پرشور
صبح پرهیجان
صبح خورشیدهوشِ سحر جواب
صبح پژواک رنگها در آب
صبح ترکیب روشنی در برگ
صبح هشیاری رگ هر برگ
همۀ ره پر از رهایی بود
. . .
گشت ازینسان کنام خاشه و خس
منظر پرگشایی کرکس
در پیاش این غروب شنگرفی
و هیولای این شب برفی[12]
گاه نیز شاعر صبح را در معنای اندیشۀ روشن و متعالی بهکار میگیرد و آن را معادل رشد و بالندگی ارزشهایی معنوی میداند که در وجود نسل پیشرو آینده است:
عاقبت آن سرو
سبزاسبز
خواهد گشت و
بالابال
عاقبت آن صبح خواهد رُست
نز میان باور فرتوت ما
اما
از میان دفتر نقاشی اطفال[13]
بهطور کلی میتوان گفت صبح از منظر شفیعی کدکنی پایان سیاهی شب ناامنی و آغاز بیقراری دلهای عاشقان و نمودی از جامعۀ آزاد و متمدنی است که مردم آن به آرامش و بالندگی رسیده و سختیها و تیرگیها را پشتسر گذاشتهاند.
واژۀ ”ابر“ نیز بسامد بالایی در این کتاب دارد و حدود 27 بار تکرار شده است. ابر پیامآور باران و نشانهای از ریزش رحمت الهی است. شفیعی در برخی اشعارش همین معنا را از این کلمه مراد کرده است، اما در اغلب اشعاری که بنمایههای اجتماعی و سیاسی دارند، ابر عنصری ویرانگر با بار منفی است. شاعر، که در جامعهای آفتزده و خفقانگرفته زندگی میکند، به حدی با مشکلات و نابسامانیهای اجتماعی روبهرو شده که امیدی به تغییر و بهبود اوضاع ندارد. او در عصر زوال زیباییها و کوچ عاشقان با انقراض نسل آزادمردان مواجه شده و طبیعی است که در چنین جامعۀ طاعونزدهای ابرها نیز جز قیر و دود و تیرگی چیزی برایش به ارمغان نمیآورند:
ابری که قیر و دود فرو ریخت
بر قامت بلند صنوبرها
در هرچه دید تیرگی افکند
از عشق تا زلالی باورها
هنگامۀ وفای به عشق است اکنون
وقتی که عاشقان همه پرواز کردهاند
و عشق در میانۀ میدان
تنهاست
بیچتر و سرپناه
و در برابرش
جاروی رفتگرها
این اعتراف از سر تقصیر
کاین عصر، عصر همهمۀ آهن
عصر زوال زمرۀ زیباییست
و اعلام ختم عصر سرایش
و حرفهای دیگر
و دیگرها
جز قدرناشناسی از انسان
جز غدر
آیا چه میتواند باشد
اینسان نظارهگر شدن از دور
در انقراض نسل کبوترها[14]
در شعر ”در جدال با قهقهه“ نیز شفیعی ابر را زنگاری بر پهنای آسمان میبیند که جز تاریکی و پوشاندن چهرۀ روشن حقیقت خاصیتی ندارد:
یک طرف آن ابر پرکلاغی تاریخ
سوی دگر لاجورد سودۀ سیال
نیمهای از روز بود و نیمهای از شب
وحشت بیپاسخی و همهمهای لال
. . .
ابر و دگر ابر و غیر ابر نه چیزی
پرتو زنگار بر کرانۀ آفاق
گوش من و چشم هاژ و واژ سپیدار[15]
در لحظات خون خوردن و رنج بردن از جور زمانه، شاعر چنان ابری است که دریا را بر دوش دارد، بیتاب و بیقرار است و دوست دارد بغض خود را بیرون بریزد:
میان لحظۀ خون خوردن و خموشیها
چو ابرِ بحربهدوشی ز گریه بیتابم
و خشم میگذرد تند و انفجارآمیز
بهسان صاعقه از برقگیرِ اعصابم[16]
چون صاعقه
در کوزۀ بیصبریام
امروز
از صبح که برخاستهام
ابریام
امروز[17]
در روزگاری که شاعر زندگی میکند، قحطی عشق و آزادگی چنان بر روح و روان جامعه فرود آمده که خدا را در خسوف برده و ابلیس بر دنیا حاکم شده است. شعر ”درین قحطسال دمشقی“ اشاره به بیت معروف سعدی دارد: چنان قحطسالی شد اندر دمشق / که یاران فراموش کردند عشق.
خدا در خسوف است و ابلیس تابان
چراغی برافروز تا من خدا را ببینم
درین قحطسال دمشقی
اگر حرمت عشق را پاس داری
تو را میتوان خواند عاشق
وگرنه به هنگام عیش و فراخی
به آواز هر چنگ و رودی
توان از لب هر مخنث
ره عاشقی را سرودن سرودی[18]
شعر ”باغ زاغان“ نیز نمودی از ناامیدی است. شاعر اجتماع را چون باغی خشکیده با درختان لخت و بیبر میبیند که در هجوم پاییز برگریز و هیاهوی کلاغ گریان است. اما در اینجا شاعر با دیدن دو سه برگ و یک سیب بر سرِ شاخه گویی میخواهد شعلهای از امید را در دل مخاطب زنده کند و او را به تغییری هرچند کوچک در این جامعۀ آفتزده امیدوار کند:
در نسیم خنک و خیس خزان لرزاناند
زرد و قرمز دو سه برگی به سر شاخه هنوز
یعنی از رایت و رای آنچه بجا ماند این است
که توان دید درین لحظۀ پایانی روز
بر سر شاخۀ لختی، دو سه برگ و یک سیب
وان دگر سوی اناری دو سه، خشکیده به شاخ
منعکس ”اکسریِ“ باغ درون برکه
روح پاییز روان از همه سویی گستاخ
زآن همه زمزمه و همهمه و نور و نوا
وآن همه پردهسرایان سراپردۀ باغ
زیر این آبی بیابر، صدایی گر هست
هقهق گریۀ باغ است و هیاهوی کلاغ[19]
از ویژگیهای شعری م. سرشک آشناییزدایی او از مفاهیم و تصاویری است که در ادبیات سابقه داشتهاند. او با هنرنمایی و تسلطی که بر اساطیر ایرانزمین دارد، با شخصیتهای اسطورهای تصاویر زیبایی میسازد. چنان که گفته شده، ”اسطورههای ایرانی جهانبینی اصلی ایرانیان است و دریافت آنها را از انسان، جامعه و خدا بیان میکند.“[20] شفیعی داستان اسطورهای سیاووش را دستمایۀ شعر خود قرار داده و گذشتن او از آتش و سربلند شدن نزد بزرگان را به شکلی نوین بازسازی کرده است. او در این شعر به افرادی از جامعه اشاره میکند که با دلی پاک و قلبی ساده قدم در آزمون سخت مبارزات نهادند، اما نتوانستند به اخلاق و انسانیت پایبند باشند و در این مسیر گرفتار نفسانیات شده و تبدیل به حیوان پستی چون خوک شدند:
خدایا!
زین شگفتیها
دلم خون شد، دلم خون شد:
سیاووشی در آتش
رفت و
زآن سو
خوک بیرون شد[21]
باران از دیگر عناصری است که م. سرشک از آن آشناییزدایی کرده است. باران نشانهای از رویش و طراوت و سرسبزی است و در ادبیات نیز نماد زندگی دوباره و علامت حیات و نشانۀ رحمت الهی است، اما شفیعی گاهی این واژه را در معنایی عکس این مفهوم به کار برده است. در دنیایی که انسانها دورو و خیانتکارند و ارزشهای انسانی و اخلاقی رنگ باخته، باران نیز چیزی جز دروغ و دود به ارمغان نمیآورد. گویی شاعر همه چیز را سیاه و تیره میبیند و زندگی برایش زندانی بیش نیست:
ابر هایاهای میبارید
جنبش نیلوفران
در زیر باران
آسمانها را تکان میداد
پاسی از آن لحظهها نگذشته
دیدم آه!
اطلسی تبخیر شد ناگاه
و به جای گندم از صحرا دروغ و دودها رویید
آن چه طغرا و طلسمی بود؟
ابرهایش کاغذی بود و درختان کاغذی، باران و برفش نیز
و هوای کوچه از دود و دروغ آغشته و لبریز
همچنان در کوچ تنهایی
باز دیگر بار
ما ز زندانی به زندانی ز زنجیری به زنجیری
در شب خاموشِ خارایی[22]
گندم نیز نمادی از ”غذای جاودانگی، موهبت زندگی و هدیۀ خداوندی است“[23] که بهجای این موهبت الهی از زمین دود و دروغ میروید.
واژۀ ”شب“ مفاهیمی چون فقدان خورشید، تاریکی و خواب را در ذهن متبادر میکند. این عنصر از مهمترین عناصری است که در شعر معاصر کاربردی سمبلیک پیدا کرده است. در اشعار شفیعی کدکنی نیز به وفور – بیش از 20 مورد- به این واژه برمیخوریم. در شعر ”دست کمک“ شب نمادی از ناامیدی، سیاهی و فضای خفقانآور جامعه است که شفیعی آن را در تقابل با خورشید عدالت و رهایی بهکار گرفته است:
اگر نامهای مینویسی به باران
سلام مرا نیز بنویس
سلام مرا از دل کاهدود و غباران
اگر نامهای مینویسی به خورشید
سلام مرا نیز بنویس
سلام مرا زین شب سرد نومید
اگر نامهای مینویسی به دریا
سلام مرا نیز بنویس
سلام مرا
با اگر، آه، آیا
به مرغان صحرا، در آن جستوجوها
سلام مرا نیز بنویس
اگر نامهای مینویسی
سلامی پر از شوق پرواز
از روزن آرزوها[24]
شفیعی کدکنی هنرمندی تواناست که واژههای نمادین ادبیات معاصر را برای القای مفاهیم ذهنی و فکری خود بهکار میگیرد و اشعارش را به زیور تشبیهات و نمادهای دلانگیز مزیّن میکند. ”شب، صبح، ظلمت و نور از جمله واژههای سمبلیک ادبیات معاصر است که نقش مهمی در ابهامآفرینی شعر سیاسی پیدا کرده است.“[25] در اشعار سایر شعرای معاصر نیز این لفظ را در چنین جایگاهی مشاهده میکنیم. شاملو، اخوانثالث، فروغ و دیگران چنین نمونههایی را در کارنامۀ شعری خود فراوان دارند. نصرت رحمانی دربارۀ شب میگوید: ”شبی پریشان بود / که عطر غمها ریخت / ستارهها یخ زد / به پلکها آویخت.“[26] شفیعی کدکنی فضای محدود و بستۀ جامعه توأم با ظلم و استبداد حاکمان را در قالب کلماتی مانند شب، دود، تیرگی، سیاهی و . . . نشان داده است. او در شعر ”شب خیام“ کوزهای را که از آن مینوشد در دست گرفته و میخواهد راه رهایی از شبهای ناامیدی و یأس را از او – که روزی انسان بوده – جویا شود:
که تا پرسم از این سبو
این سبویی که مینوشم از او
در آن روزگاران که چون تو
یکی بود در زیر این هفت کوکب
چه آهنگ میداشت
سرودی که بودیش همواره بر لب
برای رهایی ازین شب
ازین شب
ازین شب[27]
تکرار کلمۀ شب تأکید شاعر بر ظلمتهای اجتماعی و سیاسی را نشان میدهد. او در شعر دیگری که با همین عنوان آمده میسراید: ”شاید کزین شب، این شب خیام / هرگز به قرنها / سر بر نیاوَرَد / خورشیدی از کلام / . . . / آیندگان / بدانید اینجا / مقصود از کلام / تدبیرِ حملِ مشعلهای بود، در ظلام.“[28]
شعر ”رهاوی،“ چنان که از نامش پیداست، در وصف پرواز و آزادی و رهایی است. جامعه در چنان شرایط تلخ و غمانگیزی به سر میبرد که مردم برای تأمین نان و آب خود دچار زحمت و سختیهای فراواناند و دیگر مجالی برای فکر کردن به ارزشهای انسانی و آرمانهای آزادیخواهانه برایشان باقی نمانده است. شاعر پرندههای قفسی را مثال میزند که با وجود تنگی قفس باز اشتیاق کوچکی برای آواز و پرواز دارند، اما هوای سرزمینی که شاعر در آن نفس میکشد چنان آلوده است که شوق و اشتیاقی برای کسی باقی نمانده است:
کمترین تحریری از یک آرزو این است
آدمی را آب و نانی باید و آنگاه آوازی
در قناریها نگه کن، در قفس، تا نیک دریابی
کز چه در آن تنگناشان باز شادیهای شیرین است
. . .
آنچنان بر ما به نان و آب
اینجا تنگسالی شد
که کسی در فکر آوازی نخواهد بود
وقتی آوازی نباشد
شوق پروازی نخواهد بود[29]
در شعر ”ترانۀ زمین و آسمان“ شاعر از پیکر مجروح مردی سخن میگوید که یارانش او را به دلیل عقیدههایشان، که درواقع عقدهای بیش نیست، طرد کرده و تنها گذاشتهاند و این مرد اکنون در وسط میدان هدف رگبار بدخواهان قرار گرفته است. باد نشانۀ تزلزل و ناامنی است که بیرق و پرچم آزادمردان را سرگردان کرده است. پیغمبران آیین انسانیت همه از دین خود برگشتهاند و خدای آنها نیز مرده است. شاعر در تعجب است که چگونه زمین و آسمان میتواند بدون آزادی و انسانیت برقرار و پابرجا باشد:
آنچه بیرق بود، باد بیمروت برد
در میان آذرخش و تندر و طوفان
که همه سیماچهها را شست
از تبار استقامت، قامت مردی
مانده برجا در دل میدان
زیر این باران رگباران
. . .
ای دل قرن! ای دلیر! ای گُرد!
آخرین قدیس برجامانده زان آیین
که همه پیغمبرانش توبه کردند و
خدایش روزگاری پیش از اینها مُرد!
روزگاری بود و میگفتم
کاین زمین، بیآسمان، آیا چه خواهد بود؟
وین زمان، در زیر این هفتآسمان، پرسم
که زمین و آسمان، بیآرمان، آیا چه خواهد بود؟[30]
”شفیعیکدکنی به شهادت اشعارش در مقام شاعری متعهد و حساس نسبت به اوضاع اجتماعی جامعه جلوه کرده و آرزوی تحقق آزادی را بارها در کلام خویش تکرار کرده است.“[31] ”لاشخورها“ شعر دیگری است که تم و بنمایهای اجتماعی دارد. شعر دربارۀ پدر و پسری است که در دامنههای البرز پرسه میزنند. پسر در جستوجوی عقاب چشم به آسمان دارد و با دیدن گروه پرندگان از پدر نام آنها را میپرسد، اما در آسمان چیزی جز گروه لاشخورها دیده نمیشود. شعر فضایی نمادین دارد و شاعر لاشخورها را که به صورت دستهجمعی و گروهی به خوردن مردار میپردازند، با عقاب تیزپرواز در تقابل قرار داده است. لاشخور پرندهای است که از مردار تغذیه میکند و در این شعر میتواند نمادی از افراد حقیر و پستی باشد که برای سیر کردن شکم خود به هر خواری و رذالتی تن میدهند. این نماد در شعر ”حلاج“ نیز به زیبایی به کار رفته است. عقاب، برخلاف لاشخور، پرندهای بلندپرواز و دارای طبع عالی است که بر فراز کوهها آشیانه میسازد و تنها زندگی میکند. عقاب نیز در این شعر نمادی از افراد با اراده و قوی است، انسانهای آزاده و خلوتنشینی که در جامعه و در میان مردم دورو و خیانتکار جایی ندارند و محکوم به تنهاییاند و اتفاقاً در این زمانه نایاب و کمیاباند. شاعر در این شعر به خوبی محیط جامعه و فضای سیاسی، اجتماعی را توصیف میکند:
گویدم: آنک نگاه کن، چه گروهی!
دور در آن دورِ دور، بالگشایان
گویم: آنها عقاب نیست، رها کن
لاشخورانند گِردِ لاشهگرایان
پرسد: پس این میان، نشانۀ او چیست؟
گویم اگر بنگری نشانه خود اینجاست:
لاشخوران راست اتحاد همه عمر
لیک تبار عقاب یکه و تنهاست
باز دوگامی نرفته گویدم: آنک
بنگر آنجا چه لشکری زعقابان!
گویمش: ”آنها عقاب نیست پسرجان! / لاشخوراناند . . . “ و
میرویم شتابان[32]
شعر ”نکوهش“ با اشاره به غزلی از مولوی سروده شده است. شیخی که چراغ در دست به دنبال انسان میگشت: دی شیخ با چراغ همیگشت گرد شهر / کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست.[33] شفیعی کدکنی وضعیت یأسآلود و رخوتانگیز زمانۀ خود را با آوردن کلماتی چون ظلمت، اندیشۀ افلیج و شَل، گرگ، محصور، فرومرده و گورِ تنگ ترسیم کرده است. ظالمان و دولتمردان را مخاطب قرار داده و آنها را به سبب اینکه آزادی و عدالت را از اندیشۀ مردم پاک کردهاند سرزنش میکند. کسانی که فکر ناقص و افلیجشان به بیمرزی هوش و توانایی بزرگان قد نمیدهد و در پی تباهی و ویرانی اندیشههای متعالیاند. در واقع، این خود آنهایند که به نابودی و مرگ محکوماند:
کردید و نکردید!
میراث تبار خرد آینهها را
کان پیر همیجست نشانشان به چراغی
تا یابد از آن آینهمردان مگر اینجا
در ظلمت هنگامۀ ایام سراغی
ز اندیشۀ عشاق وز آفات ستردید
. . .
بیمرزی هوش و هنر صاعقهها را
چون جدولِ اندیشۀ افلیج و شلِ خویش
محصور و فرومرده شمردید
. . .
با اینهمه آن شعله فزاینده و زندهست
چون بوی بهاران به همه دهر وَزندهست
در جمله شمایید و شمایید
که مُردید[34]
دغدغههای شفیعی دغدغههایی از جنس انسانیت و اخلاق است. باید گفت ”مهمترین چیزی که در جهان معاصر مورد توجه اندیشمندان جوامع بشری واقع شده و آنها را به اندیشه و تأمل واداشته، مسئلۀ بحرانی شدن اخلاق و معنویت است. این موضوع به قدری اهمیت یافته که برخی از اندیشمندان عصر حاضر را عصر انجماد عالم در جنبههای ارزشی و انسانی و ماورایی میدانند.“[35]
”چتر نیلوفرها“ و ”پاییز“ دو شعر کوتاهاند که در آنها یأس و ناامیدی موج میزند. فوجی از فاجعه، انبوهی از اندوه، عَلَمهایی از بال کلاغان، غلبۀ شب، رنگباختن روشنایی، اضطراب نیلوفران، چترهای بسته و باران ظلمت ترکیباتیاند که شاعر بهکارگرفته تا یأسآلود بودن محیط زندگی و خفقان استبدادی را که در فضای اطراف خود حس میکند بهتصویر بکشد:
شب
در میان جوشن باران
بر راهوار خویش میتازد
و روشنایی
بر سر شاخ سپیداران
در چشمدیدار صنوبر
رنگ میبازد
نیلوفران مضطرب در باغ
گرچه روان روشنی تقدیسشان کرده
تا چترهای بسته بگشایند
باران ظلمت خیسشان کردهست[36]
فوجی از فاجعه
انبوهی از اندوه
چو کوه
با عَلَمهایی از بال کلاغان
در باد[37]
ویژگی م. سرشک، که او را از دیگر شاعران معاصر جدا میکند، دلبستگی و وابستگیاش به ادب و فرهنگ کهن ایران است. او مصائب و ضربههای واردآمده بر پیکر کشورش را – حتی از ورای سالها و قرنها قبل – احساس میکند و از ناگواریهایی که بر ایران و ایرانیان گذشته رنج میکشد. او دردهای اجتماعی را با همۀ وجودش حسمیکند. ”دردهای اجتماعی، دردهایی هستند که از نابسامانیها و نابرابریها و بیعدالتیهای اجتماعی نشئت گرفته و در طول تاریخ چون بیماری مزمنی جان و دل آزادگان را آزردهاند.“[38] یکی از این بیعدالتیها قتلعام تاریخی مردم بهدست مغولان و ترکان است.
ترکتاز وحشیانۀ غز و تاتار در قرون پیشین چنان روح شاعر را آزرده کرده است که نام ایشان را نماد همۀ مخالفان و مهاجمان و اشغالگران میهنش میداند. سرزمین او که اصالت و شرف و آزادگی خود را زیر لگدکوب اسبان غُز و مغول و چکمههای اشغالگران روس و انگلیس حفظ کرد و هرجا و هرگاه توانست فریاد آزادی و وطنخواهی سرداد.[39]
با این همه، هراس شاعر از روزی است که دیگر از شهر او هیچ بانگ و فریادی برنخیزد: ”میتوان در حملۀ غز یا تتار و ترک / در ستیز دشمنان بر پشت زینش دید / میتوان در آن سفال آبی ساده / چنگ بر کف / نغمهگر چون رامتینش دید.“[40]
شفیعی به بزرگان ایرانزمین دلبستگی خاصی دارد. او در سوگ سیاووش و حلاج و مزدک و مانی مرثیه سر میدهد و از کشته شدن این مردان آزاده به دست ظالمان و غافلان افسوس میخورد. این بزرگان از نظر او مردان آزاده و دلاور تاریخ و نمادی از آزادگی و جاودانگیاند: ”گرد خاکستر حلاج و دعای مانی / شعلۀ آتش کرکوی و سرود زرتشت / پوریای ولی آن شاعر رزم و خوارزم / مینمایند در این آینه رخسار مرا.“[41] چنین دغدغههایی در اشعار شفیعی کدکنی کم نیست. او همچنانکه به کشور و مردم خود متعهد است و این تعهد را به وضوح در آثار خود نشان میدهد، با نگاهی دقیق و زیبا به عناصر طبیعت، آنها را دستمایهای برای آفرینشهای شعری خود و بیان احساسات درونی و آرمانهای ادبیاش قرار داده است. در ذیل نمادهای اجتماعی-سیاسی بهکار رفته در این مجموعه شعر بر حسب بسامد آنها ذکر شده و مفاهیم مورد نظر شاعر نیز فراهم آمده است:
نمایۀ بسامدی نمادهای هزارۀ دوم آهوی کوهی
عنوان | دلالت معنایی در اشعار شفیعی کدکنی | بسامد | ||
1 | صبح و سحر | نماد زندگی و نور، امید به بهتر شدن اوضاع اجتماعی و سیاسی | 45 | |
2 | ابر | 1.حامل گریۀ تنهایی، 2. زنگاری تیره بر صفحۀ آسمان، 3. پیامآور باران | 27 | |
3 | باغ | جامعۀ انسانی و ایران زمان مبارزات استبدادی | 26 | |
4 | شب | 1.خفقان حاکم بر جامعه، 2. ناامیدی از بهبود اوضاع | 25 | |
5 | آسمان | جامعۀ انسانی و محیط سیاسی آن | 23 | |
6 | باران | 1.پیامآور پاکیها، 2. عنصری بیرحم که هدفش ویرانی است | 22 | |
7 | ظلمت | تیرگی فضای جامعه در دورۀ ظلم و ستم استبدادی | 17 | |
8 | بهار | بهشت زمینی، جامعهای برخوردار از آزادی و رفاه | 14 | |
9 | آفتاب | بارورکنندۀ ارزشهای انسانی در مردم و بهبود شرایط سیاسی | 11 | |
10 | خورشید | گرما و نور، نماد روشنی اندیشه، پیروزی بر بدیها | 10 | |
11 | چراغ | روشنایی و امنیت، روشنکنندۀ راه | 9 | |
12 | آینه | یکرنگی و صداقت | 8 | |
13 | پرواز | رهایی و آزادی از قیود جامعۀ انسانی و استبداد | 8 | |
14 | باد | نابودکننده و ویرانگر، عنصری ناپایدار و فناپذیر | 7 | |
15 | طوفان | گرفتاری و بلاهای فرودآمده بر پیکر مردم و نماد جنبش و مبارزات سیاسی | 6 | |
16 | کبوتر | آزادمردان و عاشقان | 6 | |
17 | زنجیر | قیدوبندهای حکومت و جامعۀ انسانی | 6 | |
18 | زاغ و کلاغ | 1.آورندۀ پیامهای ناگوار، 2.محتاط و محافظهکار | 6 | |
19 | سنگ | مشکلات و موانع رسیدن به آزادی | 4 | |
20 | قفس | زندگی میان انسانهای دورو و خیانتکار، قیدوبندهای جامعه و حکومت | 4 | |
21 | چاه | دنیای بیعشق و عرفان | 4 | |
22 | کرکس و لاشخور | خیانتکار دورو و فریبکار | 4 | |
23 | عنکبوت | نشانۀ نحسی و نکبت | 3 | |
24 | تبر | زخم و ضربۀ ناکسان و دغلبازان | 3 | |
25 | نیلوفر | نماد عرفان و عشق | 3 | |
26 | قناری | رهروی راه آزادی | 3 | |
27 | بهشت | دنیای آرمانی و ایدئال | 3 | |
28 | عقاب | فرد آزاده و وارسته | 3 | |
29 | فریاد | تلاش و تقلا برای آزادی و رهایی | 2 | |
30 | سرو | آزادگان تاریخ | 2 | |
31 | کویر | دنیای بدون صداقت و راستی | 2 | |
32 | زمستان | شکست اجتماعی و مشکلات سیاسی | 2 | |
33 | صاعقه | هجوم شکستهای پیاپی و مشکلات زندگی | 2 | |
34 | دیوار | موانع راه آزادی | 2 | |
35 | برف | موانع راه آزادی | 2 | |
36 | خروس | فرد معتقد و مومن | 1 | |
37 | غوک | فرد کوتهبین و سطحینگر | 1 | |
38 | تندباد | موانع رسیدن به هدف | 1 | |
39 | زندان | جامعۀ بدون آزادی | 1 | |
40 | سیاوش | مبارز آزادیخواه | 1 | |
41 | رستم | دلاور زمان | 1 |
همچنان که از ملاحظۀ این جدول برمیآید، توجه شاعر در این مجموعۀ شعر به مسایل اجتماعی آنقدر زیاد است که تقریباً همۀ نمادها کاربردی اجتماعی یا سیاسی یافتهاند.
نتیجه
محمدرضا شفیعی کدکنی شاعری است که خود را جزیی از مردم میبیند و به بیان مسایل اجتماعی، سیاسی و فرهنگی تمایل فراوان دارد. گاهی شاعران به سبب شرایط خاص حاکم بر جامعه قادر نیستند آشکار و صریح به بیان رخدادهای جامعه بپردازند و ناچار از بهکارگیری شیوههای غیرمستقیم برای بازگوکردن آلام و دردهای اجتماعی و سیاسی میشوند. نمادگرایی یکی از این راههاست که با زبانی سمبلیک دغدغهها و حرفهای شاعر را مطرح میسازد. نمادگرایی با صبغۀ اجتماعی و سیاسی مقولهای است که قدمت چندانی ندارد و در نقد اجتماعی نوین باب شده است. م. سرشک نیز برای نیل به مقصود خود از عناصر مختلف طببیعت زیاد بهره جسته و آنها را برای بیان نمادین و سمبلیک خود بهکار گرفته است. کندوکاو در مجموعۀ هزارۀ دوم آهوی کوهی نتایج فراوانی به دست داد که مهمترین آنها به شرح زیر است:
- اشعار این مجموعه در قالبهای مختلف قصیده، غزل، شعر نو و نیمایی نشاندهندۀ این نکته است که شفیعی برای بیان مفاهیم و انتزاعات درونی خود مقید به قالب خاصی نیست و حرفها و آلام وجودی خود را در هر قالب و کالبدی که خوشتر نشیند، میسراید؛ چرا که مفاهیم و مضامین برای او در درجۀ اول اهمیت قرار دارند تا فرم و شکل ظاهری اشعار.
- بنمایههای سیاسی، اجتماعی در اشعار این مجموعه بیشترین بسامد را به خود اختصاص دادهاند؛ بهطوری که از مجموع 244 قطعه، حدود 75 قطعه دارای بنمایه و تم اجتماعی و سیاسی است.
- شاعر از اغلب عناصر طبیعی – جاندار و غیرجاندار – برای بیان مفاهیم مورد نظر خود استفاده کرده است. واژههایی مانند صبح، سپیده، ابر، باغ، باران، ظلمت، شب، بهار، آسمان و خورشید از جمله عناصریاند که در اولویت کاربرد نمادین قرار گرفتهاند. عناصر جانوری مانند عقاب، لاشخور، کلاغ، گنجشک، عنکبوت و کبوتر در مرتبۀ دوم اهمیت قرار دارند. از اشیاء و موجودات غیرجاندار نیز لوازمی چون چراغ، آینه، دیوار، زنجیر، تبر و قفس کاربرد نمادین دارند. شاعر از اساطیر ایرانزمین نیز به شکلی سمبلیک بهره جسته است. او از شخصیتهای متنوع اسطورهای در اشعار خود یادکرده و آنها را برای بیان مفاهیم مورد نظر خود پرورش داده و به شکلی زیبا بازسازی کرده است.
[1] محمدجعفر یاحقی، فرهنگ اساطیر و اشارات داستانی در ادبیات فارسی (تهران: سروش، 1375)، 65.
[2] احمد کیانوش، ”دوباره از زبان برگ،“ در سفرنامۀ باران: نقد و تحلیل و گزیدۀ اشعار شفیعی کدکنی، به اهتمام حبیبالله عباسی (تهران: سخن، 1378)، 59.
[3] محمدرضا شفیعیکدکنی، آیینهای برای صداها (تهران: سخن، 1376)، 168-169.
[4] عیسی امنخانی، ”اگزیستانسیالیسم و شفیعی کدکنی؛ نگاهی به اندیشههای وجودی در اشعار شفیعی کدکنی با تکیه بر شعر اضطراب ابراهیم،“ کتاب ماه ادبیات، شمارۀ72 (بهار 1392)، 32-42؛ نقل از 33.
[5] عباسی، سفرنامۀ باران، 257.
[6] چارلز چدویک، سمبولیسم، ترجمۀ مهدی سحابی (تهران: مرکز، 1375)، 9.
[7] تقی پورنامداریان، رمز و داستانهای رمزی در ادب فارسی (تهران: علمی، فرهنگی، 1364)، 9.
[8] یوسف عالی عباسآباد، ”غم غربت در شعر معاصر،“ گوهر گویا، سال 2، شمارۀ 6 (تابستان 1387)، 155-180؛ نقل از 157.
[9] محمدرضا شفیعی کدکنی، صور خیال در شعر فارسی (چاپ 7؛ تهران: آگاه، 1378)، 242.
[10] تقی پورنامداریان، آواز باد و باران: برگزیده شعرها با مقدمهای از تقی پورنامداریان (تهران: چشمه، 1384)، 46.
[11] شفیعیکدکنی، هزارۀ دوم آهوی کوهی (تهران: سخن، 1376)، 13-15.
[12] شفیعی کدکنی، هزارۀ دوم آهوی کوهی، 175-176.
[13] شفیعی کدکنی، هزارۀ دوم آهوی کوهی، 256.
[14] شفیعی کدکنی، هزارۀ دوم آهوی کوهی، 216.
[15] شفیعی کدکنی، هزارۀ دوم آهوی کوهی، 310.
[16] شفیعی کدکنی، هزارۀ دوم آهوی کوهی، 349.
[17] شفیعی کدکنی، هزارۀ دوم آهوی کوهی، 196.
[18] شفیعی کدکنی، هزارۀ دوم آهوی کوهی، 94.
[19] شفیعی کدکنی، هزارۀ دوم آهوی کوهی، 95.
[20] جان هینلز، شناخت اساطیر ایران، ترجمۀ ژالۀ آموزگار و احمد تفضّلی (چاپ 4؛ تهران: چشمه، 1382)، 26.
[21] شفیعی کدکنی، هزارۀ دوم آهوی کوهی، 97.
[22] شفیعی کدکنی، هزارۀ دوم آهوی کوهی، 98.
[23] ژان شوالیه و آلن گرابران، فرهنگ نمادها، ترجمۀ سودابه فضایلی (تهران: جیحون، 1385)، جلد 4، 757-758.
[24] شفیعی کدکنی، هزارۀ دوم آهوی کوهی، 203.
[25] حامد صدقی و مرتضی زارع برمی، ”تحلیل نمادهای شعر اعتراض در ادبیات معاصر عراق بر اساس اشعار حسن السنید،“ زبان و ادبیات عربی، شمارۀ30 (بهار 1393)، 61-87؛ نقل از 66.
[26] نصرت رحمانی، میعاد در لجن (تهران: نگاه، 1346)، 385.
[27] شفیعی کدکنی، هزارۀ دوم آهوی کوهی، 324.
[28] شفیعی کدکنی، هزارۀ دوم آهوی کوهی، 325.
[29] شفیعی کدکنی، هزارۀ دوم آهوی کوهی، 334.
[30] شفیعی کدکنی، هزارۀ دوم آهوی کوهی، 327.
[31] فرخنده سهرابی و یحیی معروف، ”بررسی نماد خورشید در شعر امل دنقل و شفیعی کدکنی،“ کاوشنامۀ ادبیات تطبیقی، سال 4، شمارۀ 14 (تابستان 1393)، 1-24؛ نقل از 6.
[32] شفیعی کدکنی، هزارۀ دوم آهوی کوهی، 320.
[33] جلالالدین محمد مولوی رومی، کلیات دیوان شمس تبریزی، با مقدمۀ بدیعالزمان فروزانفر (تهران: ثالث و سنایی، 1377)، 170.
[34] شفیعی کدکنی، هزارۀ دوم آهوی کوهی، 303-305.
[35] سید احمد حسینی کازرونی، ”عناصر تعلیمی، اخلاقی و بنمایههای اساسی شعر انقلاب اسلامی،“ تحقیقات تعلیمی و غنایی زبان و ادب فارسی، شمارۀ 12 (تابستان 1391)، 19.
[36] شفیعی کدکنی، هزارۀ دوم آهوی کوهی، 295.
[37] شفیعی کدکنی، هزارۀ دوم آهوی کوهی، 294.
[38] محمدعلی صادقیان، ”بنمایههای درد و رنج در شعر فرخی یزدی،“ کاوشنامۀ زبان و ادبیات فارسی، سال 1، شمارۀ 1(پاییز و زمستان 1379)، 11-39؛ نقل از 15.
[39] مریم حسینی، ”با آهوی کوهی در هزارۀ روم؛ معرفی و نقد مجموعه اشعار شفیعی کدکنی: هزارۀ دوم آهوی کوهی،“ شعر، شمارۀ 25 (1378)، 90-95؛ نقل از 94.
[40] شفیعی کدکنی، هزارۀ دوم آهوی کوهی، 73.
[41] شفیعی کدکنی، هزارۀ دوم آهوی کوهی، 19.