Oh Iraj!
در سال 2006 انجمن بينالمللي ايرانشناسي تصميم گرفت كه از آن پس هر دو سال يك بار طيّ تشريفاتي كه در كنفرانس انجمن برگزار ميگردد، از يك ايران شناس دانشمند به پاس يك عمر پژوهش تحسين انگيزْ قدرداني شود. كميتهاي كه براي اين كار انتخاب شد، به اتفاق آرا تصميم گرفت از ايرج افشار دعوت كند تا حضوراً از او قدرشناسي شود. و چون ايرج افشار به جهت تراكم كار نميتوانست در آن مجلس شخصاً حاضر شود، پيام بلندي با خط پخته و زيباي خود از طريق اينجانب فرستاد كه آن را به انگليسي ترجمه كردم و در جلسه خوانده شد، ضمن اينكه دست خط خود ايشان به تعداد شركت كنندگان در كنفرانس تكثير گرديد. لازم است كه به اختصار بيفزايم كه از كنفرانس بعدي قرار شد كه هر بار يك استاد از داخل و يكي از خارج از ايران براي اين تشريفات انتخاب شوند. در نتيجه تاكنون از استادان ديگري مانند ژاله آموزگار، احسان يارشاطر، محمدرضا شفيعي كدكني و ريچارد فراي نيز به اين ترتيب قدرداني شده است. افشار در آن پيام بلند از خود به عنوان «اين خدمتگزار ايرانشناسي» ياد كرد، و اگر قرار باشد فقط در چند كلمه حاصل زندگي زيبا و ثمربخش او را خلاصه كرده باشيم، كلماتي شايستهتر از اين نخواهيم يافت.
شرح و تفصيل نزديك به 70سال كار و كوشش و جستوجو و پژوهش افشار در اين مقاله نميگنجد، گذشته از اين، بسياري از همكاران و همنشينان و شاگردان او براي اين كار تسلط و صلاحيت بيشتري دارند. در حوزة تاريخ و ادبيات قديم فارسي آن قدَر خوب و آن قدَر زياد كار كرد كه بيمبالغه همة ما را مديون خود كرد؛ مديون، نه فقط به اين دليل كه خوانديم و آموختيم و حظّ كرديم، بلكه به ويژه به اين جهت كه خيلي از كارهاي ما را، اگر نه ممكن، دست كم آسان ساخت. افشار بايد حدود 300 عنوان كتاب به نام خود داشته باشد، اما فقط يك قلم آن ويرايش و انتشار روزنامة خاطرات اعتمادالسلطنه (كه تنها نسخة خطي آن در كتابخانة آستان قدس بود) از ارزنده ترين منابع اولية دورة ناصرالدين شاه قاجار است. اينجانب در حدّ خود نه تنها در پژوهش در تاريخ آن دوره از آن بسيار بهره مند شدم، بلكه شواهد دست اول و عيني آن- مثلاً پيشنهاد ركن الدوله به شاه و امين السلطان، كه قوام الملك شيرازي را به او بفروشند (آري، به او بفروشند)- در تأييد نظرية استبداد تاريخي و «جامعة كوتاه مدتِ» اينجانب بسيار مؤثر بود.
يك نمونه بسيار مفيد ديگر در پارهاي تحقيقات تاريخي اينجانب كتاب زندگي طوفاني: خاطرات سيد حسن تقي زاده است كه به ويژه ويراست دوم آن، همراه با 400 صفحه پيوست از اسناد و مدارك و نامهها در پارهاي ديگر از پژوهشهاي بنده سخت مؤثر و مفيد بود. اصرار افشار سبب شده بود كه تقي زاده به خاطرات خود بپردازد كه هر دو ميدانستند در آن زمان، حدود سال 1345، انتشارش ممكن نخواهد بود. تقي زاده كه در آن زمان بيش از 85 سال داشت، موافقت كرده بود كه خاطرات خود را به طور منظم براي يك منشي حرفهاي تقرير كند، و او آن را به اصطلاح امروزي روي كاغذ بياورد. همين كار شده بود، اما درست در زماني كه نزديك بود كار تمام شود- به قول آن منشي- كلّ دستنويس را در تاكسي از او ربوده بودند. من اين داستان را نخستين بار از محمدعلي جمالزاده شنيدم كه گفت به نظر حضرات تهران دزدي كذا كار سازمان امنيت بود (در آن زمان هنوز ماشين فتوكپي اختراع نشده بود). تقي زاده گفته بود كه من ديگر حال تكرار اين كار را ندارم، اما براثر اصرار زياد دوستان و هواخواهانش- به ويژه ايرج افشار- حاضر شده بود كه شرح مختصري را بگويد كه در دستگاه ضبط صوت ضبط شد. و همين، مضمونِ چاپ و ويراست اول خاطرات او بود كه چند سال پس از انقلاب به همت افشار انتشار يافت.1
پيش از بازگشت به مقدمهاي دربارة اهميت و وسعت كار علمي افشار، لازم است بگويم كه او از تقي زاده خيلي چيزها، از موضوع و روش تحقيق گرفته تا اعتدال و انصاف و مدارا، آموخته بود. و در عين حال سالهاي دراز به تقي زاده به اشكال گوناگون خدمت كرده بود و او را مردي بزرگ ميدانست. همين نكته، خود موضوع مقالهاي مفصل خواهد بود، اما در اين باب خاطرهاي دارم كه لازم ميدانم نقل كنم.
در سال 1985 بنده يك پست دعوتي در دانشگاه كاليفرنيا در لوسآنجلس (UCLA) داشتم. روزي ايرج افشار تلفن زد كه به آن شهر آمده است. همديگر را كه ديديم، افشار بنده را براي ملاقات ديگري به شام در منزلشان دعوت كرد. خانم ايشان هنوز حيات داشت و پذيرايي سخاوتمندانهاي كرد. ضمن گفت و گو كه تقريباً از آن چيزي ياد ندارم، افشار خاطرهاي گفت كه هميشه در خاطرم مانده است. او در برابر چشمان حيرت زدة من گفت: «تقي زاده در پاييزعمرش به من [افشار] گفت كه من [تقي زاده] هرچه در زندگي خودم چوب خوردم به اين دليل بود كه وقتي محمدعلي شاه در اواخر استبداد صغير از در آشتي درآمد و از مشروطه خواهان دعوت كرد مجلس را دوباره برقرار سازند و از گذشته بگذرند، پايم را توي يك كفش كردم و گفتم او حتماً بايد خلع شود». بنده تا امروز در جاهاي گوناگون به فارسي و انگليسي اين حرف را نقل كردهام، زيرا كه دربارة وجوه مختلف معناي آن ميتوان به تفصيل گفتوگو كرد، از اين دست كه يكي از بزرگترين و تندروترين رهبران انقلاب مشروطه (بر اثر رشد و بلوغ سياسي) از اين كار خود (و ديگران) پشيمان بود؛ و خيلي چيزهاي ديگر كه در اينجا نميگنجد. اما ارزش آن براي من به ويژه در اين بود كه تحليل بنده را از جامعة ايران از اين جهت تأييد كرد كه اين جامعه غالباً اسير افراط و تفريط است، اعتدال نميشناسد، كمال گراست، سازش را خيانت ميداند و پيروزي براي او فقط در قالب حذف طرف مقابل ميسر است؛ و اينكه تقريباً در هر موردي بعد از واقعه، از تندروي خود در آن مورد پشيمان ميشود، اما در نوبت بعدي از آن درس نميگيرد و به افراط و تفريط و مبارزة حذفي در موارد ديگر ادامه ميدهد. و اين يكي از بزرگ ترين بلايايي است كه جامعة ايران در تاريخش گرفتار آن بوده است و هنوز هم هست.
ظاهراً از مطلب دور شديم، اما اين خاطره ضمناً نمونهاي از اخلاق و رفتار شخصي افشار را ميرساند كه در همة امور جانب اعتدال و انصاف و حسن سلوك را از دست نميداد، و با اينكه دهها سال در مراكز ايران شناسي در داخل و خارج ايران قرار داشت، شايد يك دشمن هم براي خود نساخت.
تا اينجا فقط از 2عنوان از حدود 300 كتاب افشار نام بردهام، اما جاي چنداني براي 290تاي ديگر باقي نمانده است و (چنانكه پيشتر اشاره شد) جاي آن كار هم در اين مختصر نيست؛ جز تذكار اين نكته كه اين مقدار كارِ ويرايش و تحقيق، گذشته از كميت محض آن، حوزة گستردهاي از تاريخ و فرهنگ ايران را ميپوشاند. و تأكيد بر اينكه البته نسخ خطي و چاپ سنگي آن آثار را پيش از افشار جايي گرد نياورده بودند كه او بنشيند و آنها را تصحيح، تنقيح و تحشيه كند و آن فهرستهاي سخت دقيق و حرفهاي را دربارة جزء جزء اثر در آخر كتاب بياورد. اينها همه بر اثر گشتن، بلكه بايد گفت سفر و گردش، در كتابخانههاي خانوادگي خود و ديگران و كتابخانههاي عمومي ايران و جهان به دست آمده بود، آن هم با آن شوق و حرارت مادي و معنوي كه افشار در دنبال كردن كار داشت؛ و آن اعتمادي كه خانوادههاي قديمي در دادن نسخههاي خطي و دستنويس خاطرات بزرگان و رفتگان خود به او داشتند.
يك وجه مهم ديگر كار و كوشش افشار نقش او در انتشار مجلات جدي و وزين بود، از راهنماي كتاب گرفته، كه در واقع مجلة خود او بود، تا همكاري با پدرش دكتر محمود افشار در زمان انتشار دورة دوم مجلة آينده در دهة 1330، و بعدها انتشار دورة سوم آن كه سالها پس از انقلاب هنوز ادامه داشت. همكاري نزديكش را با مجلات يغما و كلك و بخارا نيز بايد به اين حساب گذاشت. و دست اندركاران ميدانند كه فقط از طريق همين گونه كارها چه خدمات بزرگي به نشر و گسترش دانش ميشود؛ و در عين حال انتشار كار پژوهندگان ديگر را ممكن ميسازد، چندين و چند جوان با علم و هنر را وارد گود ميكند و رموز استادي را به آنان ميآموزد. بگذريم از اينكه-جدا از اين- افشار آدمي گشاده نظر و دست و پا به خير بود، و از لحاظ مادي و معنوي بي هيچ چشمداشتي زير بال و پر جوانان و تازه كاران و پويندگان را ميگرفت. و اگر يك نفر را بتوان نام برد كه در دقيقترين و وسيعترين معناي كلمه اهل «سير آفاق و انفس» بوده است، هيچكس بر افشار پيشي نخواهد گرفت، كه هزاران نفس ايراني و عرب و ژاپني و اروپايي و آمريكايي . . . را سير كرده بود، همة آفاق ايران را ديده بود و تقريباً سراسر جهان را به نيت شركت در مجامع علمي يا ديدار از كتابخانهها و دانشگاهها و اهل علم و ادب درنورديده بود.
معمولاً ميگويند كه درگذشت فلانْ ضايعهاي بزرگ است، اما مرگ افشار واقعاً ضايعة بزرگي است. در اين سالها به خيلي كسان دانشمند گفتهاند، اما افشار واقعاً لياقت اين عنوان را داشت. در خيلي موارد ميگويند كه آن فقيد سعيد جانشين نداردْ اما افشار- با در نظر داشتن كل كار و زندگي او- واقعاً جانشين ندارد:
بس نامور به زير زمين دفن كردهاند كز هستي اش به روي زمين بَر، نشان نماند
و آن پير لاشه را كه سپردند زير خاك خاكش چنان بخورد كزو استخوان نماند
زنده ست نام فرخ نوشيروان به عدل گرچه بسي گذشت كه نوشين روان نماند
خيري كن اي فلان و غنيمت شمار عمر زآن پيش تر كه بانگ برآيد فلان نماند2
همايون كاتوزيان
اسفند 1389/ مارس 2011