References to Buddhism in the Persian Literature of the Early ISlamic Period

پیگیری تأثیر آیین بودا در ادبیات ایران اسلامی،در نگاه نخست،ممکن است به نظر محال بنماید،بویژه که آخرین پژوهش‌های منتشر شده در این زمینه(از جمله نوشته‌های‌ دانیل ژیماره D.Jimaret در محلهء آسیایی،سال‌های 1969-1970)ثابت می‌کنند که‌ در نخستین قرن‌های گسترش اسلام در ایران،مسلمانان تصور روشنی از فلسفه و ما بعد الطبیعهء بودایی نداشته‌اند.امّا،ناممکن بودن تأثیر آیین بودا در ادبیات‌ فارسی را تنها در صورتی ممکن است بپذیریم که این تأثیر را جریانی بیرونی بدانیم که از خارج به درون جامعهء اسلامی و از آن طریق به ادبیات فارسی راه یافته است.در حالی‌ که چنین نیست.تأثیر آیین بودا در ادبیات فارسی دنباله و بازماندهء جریان فرهنگی‌ پرسابقه‌ای است که قرن‌ها در سرزمین ایران ریشه‌دار بوده است.مناطقی چون مرو، بلخ،قونوز،در خراسان،یا سمنگان(هیبک)و بامیان در پیرامون همین ایالت،مراکز استقرار«ستوپه»ها( stupa )و«وهاره»( Vihara )های بودایی بوده‌اند.همچنین‌ غزنه،در جنوب شرقی ایران،و قندهار یا بسیاری از شهرهای کابلستان.در این مناطق و مراکز مهمّی چون ترمذ در ماوراء النهر،معابد مهمّ بودایی بر پا بوده است.کاوش‌های‌ باستان‌شناسی در نقاطی چون دالورزین( Dalvarzin )در ازبکستان،یا اجنه تپه در تاجیکستان،به کشف مجسمّه‌ها و نقاشی‌های دیواری بودایی انجامیده است.اینها همه‌ نشان می‌دهد که سرزمینی که زادگاه نخستین شکل ادبیات فارسی در ایران اسلامی‌ بوده بدرستی همان خطّه‌ای است که روزگاری پهنهء گسترش آیین بودا در جهان ایرانی‌ بشمار می‌رفته است.پس،شگفت نخواهد بود اگر مدعی شویم ادبیاتی که در این خطّه‌ شکل گرفته است،بسان دیگر فرآورده‌های ذهنی و فرهنگی ایرانیان،مانند نقاشی و هنرهای شکل آفرین(پلاستیک)،از نشانه‌ها،تصاویر و استعاره‌های بودایی برخوردار است.

پژوهش‌های باستان‌شناسی کسانی چون ستاویسکی( Stavisky )،فوشر ( Foucher )،و هاکین( Hackin )رد آثار و پرستشگاه‌های بودایی را در مناطقی چون‌ قره‌تپه درترمذ،بلخ،و نواحی مجاور سیاهگرد نشان می‌دهد.دو تندیس غول پیکر بودا کما بیش دست نخورده هنوز هم در درّهء بامیان برجاست.ژ.بارتو( J.Barthoux )در 1933 در باب کاوش‌های باستانشناسی در حدّا( Hadda )نوشته است:«به یقین می‌توان گفت‌ تأسیسات و بنیادهای بودایی این منطقه به دست انسان ویران نشده‌اند بلکه به علت‌ نبودن مراقبت و نگهداری از آنها متروک گردیده و به تدریج خود به خود فرو ریخته‌اند.» باستانشناسان ایتالیایی در باب آثار بودایی در تپه سردار غزنه نیز همین نظر را دارند. در مورد اجنه تپه در تاجیکستان نیز همچنین.پس،به آسانی می‌توان دریافت که‌ ایرانیان مسلمانان قرن‌ها آثار بودایی را به چشم می‌دیده‌اند و ویرانی این بناها براثر باد و باران و آفتاب به مرور زمان روی داده است.

شاعران و نویسندگان نیز به آثار بودایی اشارات فراوان دارند.فخر الدین گرگانی در ویس ورامین می‌گوید:

نخستین روز بنشست آن پری روی‌ پر از ناز و پر از رنگ و پر از بوی‌ میان گنبد سر بر دو پیکر نگاریده به زرین-نقش بتگر

دنبالهء اشعار روی نشان می‌دهد که سخن بر سر کاخی است با تالار چهار گوش و دارای سقف گنبدی که چه بسا همانند«وهاره»های شرق ایران بوده،با ایوانی که می‌ تواند شبیه به ایوان دو آب باشد.اشارهء شاعر به«زرین-نقش بتگر»را می‌توان بازتابی از مجسمه‌های زرین بودا دانست.این فرضیات از آنرو با اهمیت به نظر می‌رسند که اصل‌ داستان ویس ورامین از پهلوی گرفته شده است و بعید می‌نماید در صحنه‌های اصلی‌ داستان در پهلوی این‌گونه مناظر در کار بوده باشد.اینها را باید در واقع خاطره‌ای از مشاهدات شاعر در زمان خودش شمرد.

از همین مقوله است اشعاری که سروری در مجمع الفرس از امیر خسرو نقل می‌کند:

گرانی سپهش بس که سوی شرق افتاد فرود گشت بهار و بلند شد غزنین‌275

بازتاب‌های ادبی…

«بهار»ی که در این شعر آمده است،برخلاف نظر سوری،بی‌گمان«ناحیه‌ای از هندوستان»نیست،بلکه چه بسا همان مجموعهء معابد بودایی است که باستانشناسان‌ ایتالیایی در تپه سردار بدان رسیده‌اند.شاعر می‌خواهد بگوید بهار بوداییان نابود شد و شهر اسلامی غزنین بجای آن نشست.شاید هم بتوان این بهار را همان سوبهار ( Subahar )یا بتخانه‌ای دانست که به گفتهء سروری«در حوالی غزنین بوده»و توجه‌ داشت که سوبهار،به گفتهء ر.کوریل( R.Curiel )،ممکن است همان سووها ره‌ ( su-vihara -خوش بهار)در سانسکریت باشد.

امّا بهار دیگری سراغ داریم که شاعران از آن به نام به عنوان بتکده یاد کرده‌اند.و آن‌ شاه بهار و منطقهء کابل است که سروری در مجمع الفرس از آن به عنوان«بتکده‌ای در کابل»یاد می‌کند.در اشعار مسعود سعد نیز همین اشاره را می‌توان یافت.«سووهاره» یا شاه بهار هم البته محدود به همین یکی نبوده است.

جالبتر و دقیقتر از دیگر داده‌ها،گزارش‌های جغرافیدانان و مورّخان دوران اسلامی‌ ایران می‌توان یافت.برپایهء این اطلاعات مفصّلی در باب آثار و پرستشگاههای بوداییان در ایران می‌توان یافت.برپایهء این اطلاعات می‌توان گفت،مسلمانان نه تنها پرستشگاههای بوداییان را به چشم خود دیده بودند بلکه شاهد و ناظر اجرای مراسم دینی‌ بوداییان در این معابد در بلخ و بامیان بوده‌اند.

در بین گزارش‌های جغرافیدانان و مورّخان نخست باید به متنی اشاره کرد که ابن الفقیه(مورّخ قرن دهم میلادی)و یاقوت دو روایت گوناگون آن را نقل کرده‌اند.در این‌ روایت‌ها وضع«نوبهار»بلخ،چگونگی ساختمان آن،نحوهء اجرای مراسم بودایی،و ارتباط نوبهار با خاندان برمکی بازگفته شده است.گزارش یاقوت حکایت از این‌گونه‌ مشاهدات در حین اجرای مراسم بوداییان دارد:بوداییان در مراسم دینی خویش تندیس- های بودا را«اثیاب»و«دیباج»می‌پوشاندند و آنها را به«جواهر نفیسه»می‌آراستند. آنچه بعدها در ادبیات فارسی مکرّر بازگو شده،یعنی تصویر«بت آراسته»،در واقع،بیان‌ ادبی همین‌گونه مشاهدات است.اهدای پارچه‌های فاخر و زیورهای گرانبها به تندیس- های بودایی،که امروز نیز آثارش را در کامبوج و تایلند می‌بینیم،آیینی مخصوص‌ هند و چین نبوده است.پژوهش‌های کسانی چون پل موس( Paul Mus )و پرزیلوسکی‌ ( Przyluski )نشان می‌دهد که اهدای لباس‌های زربفت به آیین پرستش بودا مئیتریا ( Bouddha Maitreya )بر می‌گردد که نقش باطنی آن آراستن چرامنه گوتاما Cramana ) Gautama به«شکوه همایونی»و در آوردنش به صورت«چکرورتین»( Cakravartin ) یا«هالهء پادشاهی»است که اندیشه‌ای مطلوب ایرانیان بود.از این مقوله است بر افراشتن‌ علم بر بالای گنبد«ستوپه»( stupa )که از رسوم کهن ایرانی است و هنوز هم در آسیای مرکزی و افغانستان متداول است.

گذشته از دو متنی که به آنها اشاره شد،به توضیحات مسعودی در مروج الذهب می‌ رسیم که نوبهار را چهارمین معبد در بلخ خراسان می‌داند که منوچهر شاه آن را به اسم قمر بر پا کرده است.او نیز به ارتباط این معبد با خاندان برمکی اشاره دارد و از رسم علم‌ برافراشتن در بالای گنبد یاد می‌کند و از قول مفسّری می‌گوید که بر در نوبهار بلخ لوحه- ای به فارسی وجود داشته که در آن آمده بود:«بو ذاسف گفته است،برای ورود به دربار شهریاران سه چیز لازم است:هوشمندی،ثابت قدم،و ثروت.»و می‌افزاید که در زیر این متن به زبان عربی نوشته بوده‌اند:«بو ذاسف دروغ گفته.آزاده‌ای که یکی از این‌ سه چیز را دارا باشد اعتنایی به دربار شهریاران نمی‌کند.»و می‌دانیم که بو ذاسف شکل‌ فارسی بودیستو( Bodhisattva )مشتق از پهلوی است.

مؤلف حدود العالم دربارهء بامیان می‌نویسد،شهری است در حدود خراسان که«دو بت سنگین»از بودا در آن بر پاست و آنها را«سرخ بت»و«خنگ بت»می‌گویند.بر اساس گزارش‌های ابن ندیم در الفهرست،سمعانی،و اسدی طوسی در باب«خنگ‌ بت»و«سرخ بت»و مراسم بوداییان در بامیان می‌توان گفت که تصویرهای این دو بت‌ برآمده از خیالپردازی شاعرانه نیست و در واقع بیانگر مشاهدات ایرانیان از تندیس‌های‌ بودا است.براساس یافته‌های جدید باستانشناسی در چین و ترکستان و کتابهایی چون‌ آثار الباقیهء بیرونی،تاریخ سیستان(تألیف در قرن دهم میلادی)و تاریخ بخارای محمد نرشخی،یقین است که ایرانیان مسلمان از مرو تا بلخ،از بخارا تا بامیان و کابل،آثار تاریخی مربوط به آیین بودا را به چشم خود دیده و اشیاء و ساخته‌های هنر بودایی را در اختیار داشته‌اند و مناطقی که از آنها نام بردیم مناطقی هستند که،بنا بر نتایج پژوهش‌ های باستانشناسی،آثار تاریخی مربوط به آیین بودا در آنها بر پا بوده است و برخی از این‌ گونه آثار در بعضی از این مناطق،مانند ترمذ در ماوراء النهر،سمنگان در نزدیکی بلخ،یا بامیان در حوالی خراسان جنوبی،و کابل،هنوز هم وجود دارند.

همین مناطق در حقیقت پهنهء شکل‌گیری و گسترش ادبیات فارسی در دوران‌ اسلامی‌اند.شعر فارسی در خطّه‌ای شکل گرفته است که حدود آن از جنوب به شهرهای‌ مرو،هرات،و بلخ،و از شمال به سمرقند و بخارا محدود می‌شود.تمامی شاعران‌ نامداری که تا قرن دهم در ادبیات فارسی شهرت و اهمیتی داشته‌اند ساکنان منطقه‌ای بوده‌اند که آیین و هنر بودایی در آن گسترش و رواج داشته است.تأثیرپذیری و وامگیری‌ زبان فارسی از واژگان سغدی نشان می‌دهد که سرزمین کهن سغد،یعنی نیمهء شرقی‌ ماوراء النهر،با بخارا و سمرقند در پیدایش این ادبیات نقش مهمّی بازی کرده است. پژوهش‌های اخیر لازار( Lazard )حاکی از آن است که رباعی فارسی در واقع برگردان‌ نوعی از شعر شفاهی و سینه به سینه است که هنوز هم در تاجیکستان،یعنی در سغدیان، رواج دارد.

نخستین مایهء فکری بودایی که از آغاز پیدایش شعر فارسی دوران اسلامی در ادبیات‌ فارسی جاگرفته تمثیل بت است که تصویری است از زیبایی ناب در سیمای ماهگون‌ بودا.هیچ دلیلی در دست نیست که تصور کنیم این تمثیل از روز اوّل به همان معنایی‌ بوده که ما امروزه از بت( idole-)درمی‌یابیم.اهل فن یادآوری می‌کنند که در کتیبه‌های پهلوی تنها واژه‌ای که برای«بت»به معنای امروزی کلمه به کار می‌ رود واژهء Wzdysy است.به همین دلیل،واژهء پهلوی بت( but )،که بی‌گمان از واژگان‌ سغدی گرفته شده،به معنای بودا است،و واژهء فارسی«بت»که از همین‌جا مشتق شده‌ نخست به همین معنا بوده است.هرچند برخی از شرقشناسان،مانند دارمستتر ( Darmesteter )و گوتیو( Gauthiot )،در این مورد اشاراتی داشته‌اند،اما این مطلب‌ بطور کلی از دید مورخان ادبیات فارسی تاکنون پنهان مانده است.بنابراین،تعبیرهایی‌ چون بت ماهروی،بت فرخار،بت قندهار،بت آراسته را در واقع باید به معنای بودای‌ ماهروی،بودای فرخار،بودای قندهار،و بودای آراسته دانست.

این تعبیر از بت را نسخت در یکی از قدیمترین سرگذشت‌های عاشقانهء منظوم فارسی‌ به نام ورقه و گلشاه می‌بینیم.عیّوقی،مؤلّف اثر نامبرده،این اصطلاح را برای توصیف هر دو قهرمان اصلی این کتاب به کار می‌برد،یعنی که از جهت کاربرد اصطلاح بت فرقی‌ میان زن و مرد نیست و در دو جا آشکارا می‌گوید که منظور وی از بت همان‌ بودای قندهار یا«آن بت قندهار»است.در یک جا در وصف گلشاه می‌گوید،«بتی‌ چون بهاری پر از خواسته»،که منظور از بهار همان است که پیش از این توضیح داده شد. در جای دیگری عاشق گلشاه را«مردی به زیبایی نوبهار»توصیف می‌کند.بعد از مرگ‌ گلشاه،پادشاه سوریه برگور او زار می‌نالد و می‌گوید،«ای بت…ای لعبت…ای‌ لعبت…ای همچو ماه سما…ای نوبهار».همهء اینها حکایت از تصویر متعالی بودای‌ آراسته به زیورها و گوهرها در مراسم تزیین و طلاکاری تندیس بودا در معابد بودایی دارد. همین برداشت در مورد کتاب ویس ورامین و تصویرهای این کتاب نیز صادق است که در آن صورت مثالی شاعرانهء بت نکته به نکته با نمونه‌های هنری پیکره‌های بودا در معابد بودایی شرق ایران برابر است.بت چین نیز در ادبیات فارسی حکایت از همین معنا دارد،چون:

بت من جانور آمد شمنش بی دل و جان‌ منم او را ثمن و خانهء من فرخار است

یا:

فرخار بزرگ و نیک جایی است‌ گر معدن آن بت نوایی است

شواهد لغت فرس اسدی طوسی،برهان قاطع،مجمع الفرس،نزهة القلوب حمد اللّه‌ مستوفی و آثار دولتشاه سمرقندی و مانند اینها،حکایت از آن دارد که فرخار،چه اسم عام‌ باشد و چه اسم خاص،مانند قندهار و مانند چین(که،برخلاف معمول،مقصود از آن‌ کشور چین نیست بلکه ترکستان است)،همه بیانگر پایگاههای بودایی‌اند و مقصود از بت در این تعابیر در واقع بودای فرخار و قندهار و چین است.«بتخانهء چین»را باید جایی‌ دانست که«بودای قندهار»در آن قرار داشته است.همچنین تعبیرهای«بت»،«بت‌ آراسته»،و«بهار»،در شعر شاعرانی چون منوچهری و فرخی سیستانی و عنصری و مانند آنان گواه همین مطلب است.همهء این شاعران تا سال 1050 م.در آثار خود به توصیف و ستایش پرستشگاه بهار می‌پردازند که همگی را به قندهار و چین یا در مواردی بلخ، نسبت می‌دهند.

دومین مایهء فکری بودایی در ادب فارسی تعبیر«ماهروی»است که اغلب در شعر به‌ عنوان صفت برای بت،یعنی به صورت«بت ماهروی»به کار می‌رود.این تعبیر چه بسا برگردانی از یک تعبیر سانسکریت باشد.کسانی چون ژان برتون-پاژ( John Burton-Page )و م.پ.موکرژی( M.P.Mukherjee )از پژوهشگران«مرکز فرانسوی مطالعات خاور دور»نیز این فرض را درست دانسته و تعابیری چون sasimukhi, candranai,Vidhumukhi, و نیز candrabhala به معنای جبین یا ماه پیشانی را که در مورد شیوا به‌ کار می‌رود،در تأیید این نظر به عنوان مثال در سانسکریت عنوان کرده‌اند.مانند این‌ تعابیر را در فرهنگ انگلیسی-سانسکریت سرمونیر ویلیامز( Sir Monier Williams )نیز به آسانی می‌توان یافت.در سانسکریت Candrakanta یا ماهوش نوعی تشبیه است، همچنانکه Candrabhala نام یکی از سوره‌های بودایی است،یا candraprabhasvararaja که نام و عنوان چندین بودا است.اما«بت ماهرو»یی که شاعران ایرانی از آن سخن می‌گویند بیش از آنکه سوغات هند باشد بیانگر تصویر بودای‌ ایرانی قرن هشتم میلادی در اجنه تپه است.به علت فقدان منابع مذهبی بوداییان در ایران‌ ناگزیر به منابع مشابه در ادبیات کشمیر روی می‌توان آورد.

تأکید بر ماهرویی و هلال ماه در شعر فارسی بخوبی بیانگر نقش نمادین ماه در دو معبد بزرگ بوداییان در ایران،یعنی در بلخ و بامیان،است.چرا که،به گفتهء مسعودی،نو بهار بلخ به اسم قمر بر پا شده بود و خنگ بت بامیان امروزه در زیر سایهء تصویری از هلال ماه قرار دارد.

از این مقوله است تعابیری چون«سیم تن»،«باد بهار»،«بهاری»،«بهشتی»، «راغ»،«سبز اندر سبز»،«چون گل اندر بهار»،و مانند اینها،که شاعرانی چون عنصری‌ و قطران تبریزی یا کتابهایی چون سند باد نامه،به آن اشاره کرده‌اند،همه را در ارتباط با آیین‌ها و مراسم بوداییان ایران تفسیر می‌توان کرد.برخی از تعابیر به کار رفته در شاهنامهء فردوسی را باید از این نظر دوباره بر رسید و دربارهء منشاء ساسانی یعنی غربی کار فردوسی به احتمال زیاد تا حدودی تجدید نظر کرد.از همین مقوله است ستایش از زیبایی ترکان در ادبیات فارسی؛بویژه اگر در نظر داشته باشیم که در مهمترین اثر حماسی ایران،یعنی شاهنامه،ترکان به عنوان دشمن اصلی(-تورانیان)در برابر ایرانیان‌ قرار دارند و بنابراین منشاء ستایش از زیبایی ترکان باید چیز دیگری باشد.یا تعبیر «چرخ گردون»که می‌تواند بازتابی از«چرخ قانون»بوداییان باشد.کشف خاستگاه‌ بودایی تصویرهای بنیادی زیبایی در شعر فارسی زمینه‌ای است که ما را به پژوهش‌های‌ تازه در جهات گوناگون برمی‌انگیزد.

پژوهشهای این زمینه علاوه بر زمینهء زبان شناختی(فیلولوژی)،یعنی تحقیق درباره‌ منشاء اصطلاحات و برگردان‌های ادبی و شاعرانه در ادبیات فارسی برپایهء مضامین‌ فکری یا هنری آیین بودا،نخستین شکل شعر ترکی را-که همهء مضامین خود را از شعر فارسی گرفته و درباره«بت سیمتن»و«بهار»داد سخن داده است-هم در برخواهد گرفت.به موازات این بررسی‌ها،باید در شعر بودایی،حتی شعر غیر مذهبی چین در دورهء تانگ( Tang )و سونگ( Song )،و در ژاپن،که بی‌گمان از تأثیر مایه‌های بودایی در ایران بر کنار نمانده‌اند،تحقیق کرد.بررسی‌های موردنظر جنبه‌های هنری هم خواهد داشت:(مشاهدهء دقیق نقاشی‌های دیواری بوداییان ایران و آثار الهام گرفته از آنها در ترکستان زمینه‌ای است که می‌تواند مبنای تفسیر تازه‌ای از متون ادبی را فراهم سازد.)

دامنهء این‌گونه بررسی‌ها را باید تا پژوهش در سنتهای قومی ایران و افغانستان‌ گسترش داد،چرا که برخی از یادگارهای آیین بودا و رسم و عادات بوداییان ایران ممکن‌ است در خلال این سنتها همچنان برجا مانده باشد.از این نظر بویژه باید در هزاره جات و کابلستان کاوش کرد.

یک وجه دیگر این پژوهش‌ها بررسی نام آبادی‌ها و محل‌هاست که ممکن است به‌ نتایج تاریخی مهمّ بینجامد و راهنمایی برای کاوش‌های باستانشناسی باشد.به عنوان‌ مثال در فرهنگ جغرافیایی ایران دست کم نام ده روستا را در خراسان کنونی،در ناحیه‌ مشهد یا نیشابور،می‌توان دید که نوبهار نامیده می‌شوند.بعضی از آنها در ناحیهء نیشابور حتی به نام فرخار نامیده می‌شوند.در عوض به این نامها در مناطق غربی کشور کمتر برمی‌خوریم:یک محل در اراک و دوتای دیگر در کردستان به این نام سراغ‌ داریم،اما اینها بی‌گمان نامگذاری‌هایی هستند که بعدها،پس از قرن دهم،صورت‌ گرفته‌اند.

از بررسی نام آبادی‌ها و محل‌ها چنین برمی‌آید که آیین بودا از مرو بسی فراتر رفته‌ و در جهت غرب گسترش یافته است.شکی نیست که این پیشرفت‌ها تا حدود نیشابور، یعنی تمامی خراسان را دربرگرفته و تنها به نیمهء شرقی این ایالت محدود نبوده است.

(*)اصل مفصل مقالهء ا.س.ملیکیان-شیروانی،هنرشناس ایرانی تبار و پژوهشگر«مرکز ملی‌ پژوهش‌های علمی»( CNRS )فرانسه،در این کتاب به چاپ رسیده است:

d,Histoire et de Philologie de la IVe Section d,EPHE,Librairie Drouz,Geneve,1974. I,Iran musulman”,in Le Mond Iranien et I,Islam, Tome ll, Centre de Recherches Assadullah Souren Melikian-Chirvani,”Levocation litteraire du boudhisme dans