An Interpretation of Akhundzade’s Writing
تحلیلی از شیوهء نگارش آخوندزاده
فرزین یزدانفر
نیمهء دوم قرن نوزدهم شاهد تحول فکری عظیمی در ایران بود.در این دوران گروهی از متفکران که خارج از جرگهء علما و متمایز از دولت مستبد قاجار و تودهء مردم بودند پا به عرصهء وجود گذاشتند.این گروه،که معتقد بودند مسائل اجتماعی و سیاسی هستهء اصلی زندگی انسان را تشکیل میدهد،درصدد برآمدند که راهحلهای اصولی بر این مشکلات بیابند و این گروه علل اساسی فساد اجتماعی و بیعدالتی و ظلم رایج در ایران را نادانی تودهء مردم و ارزشهای منسوخ اجتماعی میپنداشتند و تنها راه رستگاری را روی آوردن به دانش غرب و نشر و توسعهء آن در میان مردم و در نتیجه بیداری و آگاهی توده میدانستند.
گذشته از سید جمال الدین افغانی،این گروه که شاهد شکست جنبشهای شیخیه و بابیّه بودند،ناگزیر به مکتبهای غیرمذهبی قرن هجدهم اروپا روی آوردند.با توجه به جوّ اجتماعی زمان خود تمامی این متفکران میکوشیدند که آن جنبه از اسلام را که با عقاید و مفاهیم غربی سازشپذیر بود،اقتباس کنند.اما ناگفته نماند که این متفکران هرگز درصددد تفسیر دوبارهء حکمت اسلامی به گونهای که اصلاحطلبان ذهبی در گذشته انجام داده بودند،برنیامدند و تنها کوشیدند که مفاهیم و عقاید غربی را با اسلام سازش دهند و هدفشان اصلاحاتی در جهت جدایی مطلق و کامل امور دنیوی از امور دینی بود.
تمامی این متفکران خواهان تغییر و تحول اجتماعی بودند و خود را در برابر اجتماع خود مسئول میدانستند و هدفشان این بود که پیام عصر خود را به توده برسانند.این پیام هواداری از عقل،علوم جدید،آزادی،و پیشرفت بود.گرچه هیچکدام از این متفکران فعالانه در جنبشهای سیاسی عصر خود شرکت نجستند،اما اثر افکار و عقاید آنان را در سیر تحولی این جنبشها و نتایج آنها را نمیتوان نادیده گرفت.
*** پیشکسوت این متفکران میرزا فتحعلی آخوندزاده بود که در سال 1812 در شهر کوچکی در غرب آذربایجان به نام نخو،که بعدها در سال 1828 ضمیمهء خاک روسیه شد،به دنیا آمد.جد پدریش از اهالی رشت،پدرش از اهالی تبریز و مادرش اهل مراغه بود.میرزا فتحعلی هفت ساله بود که پدر و مادرش از یکدیگر جدا شدند و وی به همراه مادرش روانهء اردبیل شد.در سیزده سالگی به همراه عموی بزرگ خود که به یکی از شهرهای کوچک قفقاز منتقل شده بود،اردبیل را ترک کرد و در پی جنگ ایران و روس در سال 1828 خانوادهء کوچکش تصمیم گرفتند به نخو،زادگاه فتحعلی،بازگردند.
در نخو که شیعیان اکثریت داشتند،میرزا فتحعلی آموزش سنتی شیعی دید و به مطالعهء علوم مذهبی،منطق،علوم اسلامی،عربی،فارسی،و ترکی پرداخت.خانوادهء فتحعلی وی را تشویق میکردند که به جرگهء روحانیان بپیوندد،ولی وی چندی بعد راه دیگری در پیش گرفت و زیر نظارت آموزگاران خصوصی و دوستان عالمش به مطالعهء فلسفه و تصوف پرداخت.در سن 22 سالگی به تفلیس رفت و مطالعهء زبان روسی را آغاز کرد بعد از فراگیری زبان روسی،در«دفتر کشوری فرمانفرمای قفقاز»به کار مشغول شد و این کار را تا آخر ادامه داد و به سبب رفاهی که داشت تمامی عمر خود را صرف نوشتن مقالات،نمایشنامهها،بازنگری زبانهای ترکی و فارس،و مکاتبه با دوستان خود در خارج و داخل قلمرو روسیه کرد.
اقامت در تفلیس که در آن زمان مرکز قفقاز به شمار میآمد،به آخوندزاده این فرصت را داد که با روشنفکران برجستهء ارمنی،گرجی،و روسی آشنا شود.این روشنفکران که اغلب شاعران،نویسندگان،و روزنامهنگاران انقلابی بودند،وی را با عقاید فلسفی و سیاسی غربی آشنا کردند.آخوندزاده که سخت از این آشنایی تاثیر پذیرفته بود،نخست به انتقاد از جامعهء عقب افتادهء روسیهء تزاری پرداخت.ولی چون خود را،به رغم آنکه ترک زبان بود و جایگاهش در تفلیس گرجستان،در خاک روسیه،همواره ایرانی مینامید و ایران را وطن خود میدانست،درصدد برآمد دلایل عقب افتادگی جامعهء ایرانی را بررسی کند و در این راه برای بیداری مردم به انتقاد از ارتجاع سیاسی و مذهبی در ایران پرداخت.
میرزا فتحعلی انتقاد اجتماعی سیاسی خود را با کار نمایشنامهنویسی آغاز کرد. هدف وی از نمایشنامهنویسی جز انتقاد از جامعه و در نتیجه بیدار کردن مردم نبود. شیوهء واقعگرایانهء وی در نمایشنامهنویسی،کمدیهای وی را همچون آیینهای ساخته که منعکسکنندهء نیک و بد و زشت و زیبای جامعهء اوست.در یکی از نمایشنامههای خود به اسم ملا ابراهیم خلیل کیمیاگر آخوندزاده از دو شخصیت متضاد برای بیان درد اجتماع خود که همانا نادانی و جهل توده و اعتقاد پوچشان به اکسیر است،استفاده می کند.ملا ابراهیم خلیل شیاد را در برابر حاجی نوری شاعر روشنبین قرار میدهد،سپس حرف اصلی خود را به این عبارت بیان میکند:«صنعت هرکس برای خودش اکسیر و مایهء گذران اوست،دیگرچه لازم کرده پشت سر کیمیاگرها بیفتد؟»به این صورت که ابتدا صنعت و مهارت حرفهای را به اکسیر تشبیه میکند،که این خود نشانهء اهمیتی است که برای فلسفهء عمل قائل است،و از طرفی با استفاده از فعل«پشت سر افتادن»به پیروی بیجای توده از عوامفریبان اشاره میکند.
در کمدی سیاسی-اجتماعی وزیر خان لنکران،آخوندزاده به انتقاد از جامعهء مردسالار ایران میپردازد و با استفاده از نامهای کنایهدار برای شخصیتهای نمایشنامهء خود دامنهء انتقاد خود را وسعت میدهد و تضاد طبقاتی را در جامعهء ایران طرح میکند. «نسا»(یعنی زن/طبقهء زنان/طبقهء استثمار شده)را در برابر«خان»(طبقهء مردان/ طبقهء حاکمه/طبقهء استثمارکننده)قرار میدهد و در آخر عقیدهء خود را از دهان«نسا خانم»به این صورت ادا میکند که دختر با«رضایت»خود با نامزدش ازدواج میکند. تأکید وی بر رضایت دختر در انتخاب همسرش دال بر عقیدهء وی به اعطای آزادی به زنان و ارتقاء مقام اجتماعی آنان است.
در نمایشنامهء مسیو ژوردان حکیم نباتات و درویش مستعلی شاه جادوگر،آخوندزاده بر جنبهء سیاسی نمایشنامه بیش از جنبهء اجتماعی آن تأکید دارد و با طنز نیشداری صدارت حاج میرزا آقاسی را به باد انتقاد میگیرد و بار دیگر از شگرد خود یعنی بیان عقیدهء انتقادی خود به صورت پرسشی استفاده میکند:«مگر دیوهای من سربازان ایرانی هستند که مفت خدمت بکنند؟مگر من وزیر حاج میرزا آقاسی هستم که هیچ چی به آنها ندهم جز فحش و تهدید!»به زبان عوام و با استفاده از کلمات مأنوس،آخوندزاده به زبان«درویش جادوگر»وضع اسفبار بیگاری سربازان«بیجیره و مواجب»ایران را در زمان صدارت حاج میرزا آقاسی بیان میدارد.
شیوهء انتقادی نثر آخوندزاده در نمایشنامهء ستارگان فریبخورده با یوسف شاه بخوبی دیده میشود.در این نمایشنامه آخوندزاده ماهرانه زمان وقوع داستان را عقب میبرد، حال آنکه هدفش انتقاد از ارتجاع سیاسی و مذهبی زمان خود است.داستان این نمایشنامه که از تاریخ عالمآرای عباسی گرفته شده سرگذشت«یوسف سرّاج»است که علیه ملایان مردمفریب برخاسته تا مردم را برانگیزد.شاه خرافهپرست به واسطهء تحریک ملایان چندی سلطنت را به یوسف سرّاج میسپارد تا نحوست کواکب(به خاطر انتقاد وی از ملایان)دامنگیر او شود.ولی همینکه یوسف سراج به تخت سلطنت مینشیند بساط ظلم سلطنت را برمیچیند و خوان عدل و داد میگسترد.در این حکایت ملاباشی خطاب به شاه صفوی میگوید:«در ملک اسلام موافق احادیث صریحه نالک تخت و تاج را واجب الاطاعه و شریف الذات نمیدانند.این درجهء عالیه را حق امام و به نیابت امام از مجتهدین اعلم متعلق میدانند…این ملعون یوسف سراج به پیروان خویش تلقین ساخته که علمای گرام به مدمان عوام فریب میدهند…اجتهاد لازم نیست،و خمس و مال امام دادن خلاف است.»برای دفع نحوست کواکب،یوسف سراج را چندی به تخت مینشانند ولی هماندم اعلام میکند که«حالت حکام ولایات ما بسیار شبیه است به زالوهایی که خونی مکیده و گنده و کلفت شده باشند.صاحب زالوها آنها را گرفته فشاری میدهد که همهء آن خونها را قی کنند،بعضی به همین جهت بمیرند و بعضی به ضعف و نقاهت بسر برند.»آخوندزاده در این حکایت با استفاده از اسم «یوسف»برای شخصیت اصلی داستان در واقع نتیجهء داستان را از قبل روشن ساخته است.«یوسف»در این حکایت چه بسا اشارهای ضمنی به«حضرت یوسف»است و داستان ستمهایی که بر او رفته و سرانجام آن پیروزی حق بر باطل است.سرانجام این حکایت نیز پیروزی یوسف شاه(طبقهء ستمدیده و ضعیف)بر شاه صفوی و ملایان ارتجاعی(طبقهء ظالم و قوی)است که این خود جنبهء انسانی داستان را میرساند. آخوندزاده در این داستان برای بیان منظور خود به استعاره دست یازیده است.شاه صفوی و ملایان مرتجع را به زالو تشبیه میکند که خون مردم را میمکند و عاقبت مردم آنان را میفشارند تا خون مکیده را قی کنند و حقوق غصب شدهء خود را باز ستانند.جنبهء دیگر داستان انتقاد شدید آخوندزاده از تئوری سیاسی مذهب تشیع دوازده امامی است. آخوندزاده با این عبارت«این درجهء عالیه را حق امام و به نیابت امام از مجتهدین اعلم متعلق میدانند…»با اشاره به مسئلهء غیبت کبرای امام دوازدهم و رهبری مجتهدان، «مراجع تقلید»را به باد انتقاد گرفته است و عقیدهء خود را در آخر از زبان یوسف شاه با آوردن عبارت«…اجتهاد لازم نیست»در مورد جدایی دین از دولت و کوتاه کردن دست علمای دین از امور مملکتی بیان میدارد.
*** مرحلهء دوم در تحول فکری آخوندزاده طرح وی برای اصلاح الفبای فارسی-عربی بود. هدف آخوندزاده در این مرحله همان قبلی بود.آخوندزاده که درمان درد عقب افتادگی ایران را تقلید از غرب یافته بود،طرح الفبا را برای آسان کردن رواج دانش و مدنیّت غربی پیش کشید:«غرض از تغییر خط اسلام این بود که آلت تعّلم علوم و صنایع سهولت پیدا کرده کافّهء ملت اسلام شهری یا دهاتی،حضری یا بدوی،ذکورا یا اناثا مانند ملت پروس به تحصیل سواد و تعلیم علوم و صنایع امکان یافته پا به دایرهء ترقی گذارده و رفته-رفته در عالم تمدن خود را به اهالی اروپا برساند.»در این عبارت آخوندزاده ملل اسلامی عقبافتاده را در برابر ملل غربی پیشرفته قرار میدهد.خط را به اسلام نسبت میدهد و خط اسلامی را عاملی میداند که فراگیری دانش غرب را دشوار ساخته و ملل اسلامی را از رسیدن به«اهالی اروپا»بازداشته است.
آخوندزاده در راه ارائهء طرح خود برای اصلاح الفبا روشی را برمیگزیند که سبب رنجش علمای مذهبی نشود:«یقین است که این نوع تجدید هرگز مخالف شرع شریف نخواهد شد و علمای گرام در تعلیمش مخالفت نخواهند کرد،زیرا که چند صد سال قبل از این خط کوفی تغییر یافت و علما به تغییرش رضایت دادند.امید چنان است که به تعلیم این خط جدید نیز در جنب خط قدیم رضا بدهند،خصوصا که مرام این خط جدید فایدهء عموم ملت است.»
با اینهمه،هدف آخوندزاده از طرح اصلاحی خود نه حمایت از«شرع شریف»بود و نه جلبنظر«علمای گرام»بلکه هدف اصلی وی رواج علوم غربی در میان تودهء مردم بود و برای این کار ایجاد الفبای جدید را واجب میدانست،چنانکه آن را به«خون تازه و گرم»تشبیه میکند که«باید به رگهای[تودهء مردم]که علی الظاهر نفس میکشند [ولی]در باطن مرده محسوب میشوند،ریخته شود.»در واقع،آنچه آخوندزاده را به اصرار در اصلاح الفبا واداشته بود،همانا اعتقاد وی به تحولات آموزشی در جامعه و تقدم آن بر تحولات دیگر است:«راهآهن واجب است اما تغییر الفبا واجب از آن است…به علت این که بدون تربیت ملت قوانین فایده نخواهد بخشید.»
آخوندزاده شکی نداشت که الفبای جدید به رواج دانش غرب خواهد انجامید و رواج علوم غربی پیشرفت و تغییر نهادهای سیاسی و حکومت اعتدالی و دموکراتیک و برچیده شدن بازار استبداد و استبدادگران را به دنبال خواهد داشت:«مگر شما منکر این معنی هستید؟آشکار است بعد از انتشار و ترقی علوم،دیسپوتیزم و فتاتیزم و سپرستسیون نخواهد ماند.»آخوندزاده ایمان خود را در پاسخ به سؤالی که مطرح کرده است نشان میدهد. به عبارت دیگر،جواب خود را با«آشکار است»آغاز میکند که این خود یکی از ویژگیهای آخوندزاده به عنوان اندیشمندی است که در ابراز عقاید خود تردید و تشکیک به خودش راه نمیدهد.از طرفی این عبارت روشنگر یکی از خصوصیات شیوهء نگارش آخوندزاده است،یعنی آوردن واژههای بیگانه با تلفظ فرانسوی یا ترکی آن.سراسر نوشتههای آخوندزاده در زمینههای سیاسی و فلسفی پر از واژههای بیگانه است که از شیوایی نثر وی (به رغم جانداری و تعبیرهای تازهء آن)کاسته است.
*** مرحلهء بعدی را آخوندزاده با نوشتن رسالهای به نام مکتوبات کمال الدوله آغاز کرد. آخوندزاده در این رساله انتقاد خود را از دو نهاد اصلی جامعه یعنی مذهب و سیاست به صورت مکاتبه بین شاهزاده کمال الدوله و شاهزاده جلال الدوله عنوان میکند.این دو اسم واقعی نیست.آخوندزاده زمان نامهنگاریها را به عقب برده است.در این رساله آخوندزاده عقاید و افکار خود را از زبان شاهزاده کمال الدوله(که نماینده روشنفکری و ترقیخواهی و خواهان تمدن غرب است)بیان میدارد،و این عقاید را در برابر اندیشههای جلال الدولهء مرتجع قرار میدهد.سعی آخوندزاده در این است که دلایل سست و منطق ضعیف را از آن جلال الدوله قلمداد کند.در عوض منطق کمال الدوله را برّا و قوی جلوهگر سازد،تا بدین وسیله گفتهء کمال الدوله در خواننده مؤثر واقع گردد. هدفش از این تقابل اندیشه یکی این است که جلال الدوله و طبقهای را که جلال الدوله نمایندهء آن است به باد انتقاد و تمسخر بگیرد و از طرفی دیگر عقاید کمال الدوله را،که در واقع اندیشههای خود اوست،درست جلوه دهد.از اینرو،آخوندزاده در اینجا ار قیاس ضدین بهره جسته است تا کلام خود را قوت بخشد.
در نامهء اول کمال الدوله،آخوندزاده ایران پیش از حملهء اعراب را میستاید و تصویر زیبای آن را برای بیان مقصود خود،که همانا سرزنش اعراب و غیر مستقیم اسلام است، در برابر ایران زمان خود قرار میدهد:«ای کاش به ایران نیامدمی و احوال این ملت را ندیدمی.جگرم کباب شد…ای ایران،کو آن شوکت و سعادت باستانی به عهد پادشاهان بزرگ تو؟اگرچه آنگونه شوکت و سعادت در جنب شوکت و سعادت حالیهء ملل فرنگستان و ینگی دنیا به منزلهء شمعی است در مقابل آفتاب،لیکن نسبت به حالیهء ایران مانند نور است در مقابل ظلمت.»نثر آخوندزاده در این رساله به سادگی بیشتری گرایش پیدا کرده است.جملات کوتاه شده و گاهی به کوتاهی اصطلاح روزمرهء«جگرم کباب شد»درآمده است،برای اثر کردن در خواننده به اغراق متوسل شده است و با آوردن کلماتی مانند آفتاب،شمع،نور،و ظلمت سعی میکند تضاد بین غرب و شرق را از یکطرف و تضاد بین ایران قبل از اسلام و بعد از اسلام را از طرف دیگر،هرچه بارزتر جلوه دهد.در جای دیگر آخوندزاده در ابراز حس ملیگرایی خود از یکطرف و در ابراز تنفر شدید خود از اعراب و از طرف دیگر،بعد از توصیف شکوه ایران باستان،ایران را به دختر زیبای معصومی تشبیه میکند که مورد تجاوز اعراب وحشی قرار گرفته است.این تشبیه و استفاده از کلمهء تجاوز و صفت«وحشی»برای اعراب میزان علاقهء وی به ایران و میزان تنفر وی از اعراب(و غیر مستقیم از اسلام)را نشان میدهد و از طرفی بیانگر این واقعیت است که آخوندزاده چه بسا تحتتاثیر تئوریهای نژادپرستانهء زمان خود،یعنی میانه و نیمهء دوم قرن نوزدهم اروپا،بوده است.همچنین در دفاع از جامعهء زرتشتیان و اشارهء غیر مستقیم به ایران قبل از حمله اعراب،آخوندزاده از واژهء کسوف بهره جسته است،و با استفاده از این واژه سعی دارد که سلطهء اعراب را به ایران به دورهء تاریکی و ظلمت تشبیه کند.
آنچه آخوندزاده را به دفاع از ایران و حمله به اعراب واداشته علاقهء شدید او به این مرز و بوم است.وی خود را ایرانی میدانست:«آرزوی من این است که…ایرانیان بدانند که ما فرزند پارسانیم و وطن ما ایران است…ما را شایسته آن است که اسناد شرافت بر خاک مینونشان خود بدهیم.»آخوندزاده واژهء وطن را در تمامی نوشتههای خود به معنی کامل سیاسی جدید آن به کار برده است و در بیان متفرعات آن ترکیبات لغوی و اصطلاحات متفاوتی آورده است.«خاک مینونشان»در عبارت فوق یکی از این ترکیبات است.
آخوندزاده که علل نابسامانی وطن را در ارتجاع سیاسی-مذهبی جستجو میکند،ابتدا ربان به انتقاد از سلطان قاجار میگشاید:«پادشاه تو از پروقری ]Progress[ دنیا غافل و بیخبر و در پایتخت خود نشسته چنان میداند که سلطنت عبارتست از پوشیدن البسهء فاخره و خوردن اغذیهء لطیفه و تسلط داشتن به مال و جان رعایا و زیردستان بیحد و انحصار و رکوع و سجود کردن مردم به او و ایستادن ایشان در فرمانبرداری او مثل عبد ذلیل…پادشاه غیرتمند و صاحب ناموس از چنین سلطنت عار باید داشت و از چنین ریاست بیزار باید باشد.»محتوای گفتار آخوندزاده در اینجا تحریکآمیز است.گذشته از این که بار دیگر برای بیان مقصود خود طبقهء حاکمه و تودهء مردم را در دو قطب متضاد قرار داده است،در انتها پوشیده و سربسته شاه قاجار را تحقیر میکند و به او«غیرت و ناموس»را گوشزد میکند.یعنی دو صفتی که،بنا به اعتقاد وی،شاه قاجار فاقد است. بعد از انتقاد،آخوندزاده زبان به اندرز میگشاید و شاه را به حکومت معتدلهو مبتنی بر قانون اساسی،تأسیس پارلمان و دخالت مردم در وضع قوانین ترغیب میکند.زیرا معتقد است که توجه طبقهء حاکمه به رفاه مردم حبّ وطن را در آنان برمیانگیزد که این خود موجب بقای سلطنت شاه خواهد شد.ولی اطاعتی که به سبب خوف و وحشت باشد دوام و ثبات نخواهد داشت.«بالاتر از نادر دیسپوت و قهار نمیتوان شد و بالاتر از اطاعتی که به او مینمودند تصور نمیتوان کرد.عاقبت به عالمیان معلوم است که نتیجهاش چه شد.»در اینجا آخوندزاده برای بیان مقصود خود از کنایهء تاریخی استفاده کرده است. به عبارت دیگر،وی به سرنوشت نادر که به دست نوکران خود کشته شد.و بعد از او سلسله افشاریه رو به زوال رفت اشاره میکند،و سرپوشیده به شاه قاجار گوشزد میکند که اگر او نیز رویهء نادر را در پیش گیرد به سرنوشت نادر دچار خواهد شد.نکتهء جالبی که در انتقاد آخوندزاده از طبقهء حاکمه باید گفت این است که وی گرچه دم از حکومت مبتنی بر قانون اساسی میزند،اما زمانی که پای برنامههای اصلاحی و اجرای آنها به میان میآید،به عنوان مثال از پطر کبیر و فردریک کبیر نام میبرد.از طرف دیگر،در تشویق شاه به همکاری با اصلاحطلبان به مزایایی که تعلیم و تربیت توده برای بقای تاج و تخت شاه دارد اشاره میکند،نه مزایایی که این تعلیم و تربیت برای خود توده دارد (یعنی بیداری و آگاهی توده)و شاید به این خاطر که وی اصلاحات و انقلاب از بالا را به انقلاب مردمی ترجیح میدهد.
بعد از انتقاد از شاه قاجار،آخوندزاده انتقاد خود را متوجه ملایان میکند:«در معابر و کوچهها…در هر طرف سادات با شال و عمامهء سبز و آبی جلو مردم را گرفته میگویند: من به هیزمچینی نمیروم،آب نمیآورم،زمین نمیکارم،کشت نمیروم،نعمت میخورم،ول-ول میگردم.من از اولاد آن اجداد هستم که تو را به این روز و این ذلت انداختهاند.»در اینجا،آخوندزاده حرف را در دهان ملایان میگذارد تا شخصیت آنان را توصیف کند.آخوندزاده پا را از این فراتر گذاشته و به تخطئهء دین میپردازد:«الآن در کل فرنگستان و ینگی دنیا این مسئله دایر است که آیا عقاید باطله یعنی اعتقادات دینیه موجب سعادت ملک و ملت است یا این که موجب ذلت ملک و ملت است؟کل فیلسوفان آن اقالیم متفقاند در این که اعتقادات دینیه موجب ذلت ملک و ملت است.در هر خصوص حتی اشهر ایشان از متاخرین حکیم بوقل نام که تصنیفش جهانگیر و مسلم شده است در این عقیده زیاد بر دیگران غور کرده است و از دلایلش این است که ملل تابع دستگاه پاپ،که پیرو اقاویل کشیشان و افسانهگویان هستند،در علوم و صنایع آنا فآنا رو در تنزل میباشند.اما سایر ملل غرب که از قید اعتقادات دینیه وارسته پیرو عقل و حکمت شدهاند،در علوم و صنایع روزبهروز و ساعتبهساعت در ترقی هستند،چه اختراعات غریبه و چه ایجادات عجیبه و از نتیجهء علم ایشان در عالم ظهور کرده،موجب سعادت و آسایش بنی نوع بشر گردیده است»و همهء آن در سایهء علم و معرفت تحقق یافته است.آخوندزاده بار دیگر برای اثر کردن در خوانندهء خود دست به طرح سؤالی زده است.ولی خواننده قبل از این که به عبارت بعدی برسد جواب سؤال را حدس زده است، زیرا آخوندزاده با استفاده از صفت باطله برای عقاید مذهبی نظر خود را(که از قول حکمای غرب بیان میدارد)به خواننده القاء کرده است:دین سدی در راه اشاعهء تمدن در میان ملل مشرق زمین،بخصوص ملل اسلامی،است و برای متقاعد کردن خواننده،آخوندزاده از تجربهء ملل غربی و رهایی آنان از سلطهء قرون وسطایی دستگاه پاپ و سعادت و آسایش حاصل از آن بهره میجوید.راه این رهایی را آخوندزاده در پیروی از عقل و حکمت و توسل به علم میداند.از اینرو،میتوان از این عبارت به دو نتیجه پی برد، یکی این که خواننده خواستار اصلاح دین است،دوم این که عقل و اندیشهء علمی را بر دین و ایمان صرف ترجیح میدهد.
هدف آخوندزاده از اصلاح دین همانا سازگار کردن آن با مفاهیم غربی و کاهش نفوذ علمای مذهبی در جامعه و سیاست است.وی که معتقد به اصالت عقل و تجربه است و پیشرفت و ترقی انسان را در پیروی از عقل میداند،نه پروی از اولیای دین،اجتهاد و تقلید را به باد انتقاد میگیرد.چنانکه میگوید:«ما دیگر از تقلید بیزار شدهایم.تقلید خانهء ما را خراب کرده است.حالا در این صدد هستیم که قلادهء تقلید را از گردن خودمان دور انداخته از ظلمانیت به نورانیت برسیم و آزاد و آزاده خیال بشویم.»آخوندزاده بار دیگر برای بیان مقصود خود از استعاره بهره جسته است.رستگاری تودهء عامی از زندان دین و رهنمونیشان به روشنایی آزاداندیشی را در شکستن یوغ تقلید میبیند و شکستن این یوغ را تنها در پیروی از خرد و روی آوردن به علم میبیند.در مصرع بیت اول در یکی از اشعار خود تحت عنوان«تقلید و اجتهاد»،آخوندزاده علم و تقلید را در دو کفهء ترازو قرار میدهد،سپس با انتقاد یکجانبه از تقلید و اجتهاد و این این دو سرچشمهء تمامی اختلافات در ایران هستند،به نفع علم وضع میگیرد.آخوندزاده که دین و خرافات را یکی میداند،بار دیگر در نمایشنامهء مسیو ژوردان حکیم نباتات و درویش مستعلی شاه،که به آن اشاره کردیم،علم و خرافات(دین)را در قالب دو شخصیت در برابر یکدیگر قرار میدهد،به گونهای که در پایان نمایشنامه مسیو ژوردان(علم)بر درویش مستعلی شاه جادوگر(خرافات/دین)پیروز میشود.
تأکید آخوندزاده بر اصلاح دین و برانگیختن مردم به پیروی از عقل و روی آوردن به علم،برای ریشهکن مردن جهل و ظلمت و رواج دانش غرب و در نتیجه پیشرفت است: «مادامی که علم رواج ندارد،و مادامی که بواسطه[جهل]مردم قابل نیستند که حق را از باطل فرق دهند،هر روز یک شیخ احمئد بحرینی و هر روز یک باب،یک رکن رابع، ظاهر خواهد شد و به عالم فتنه و آشوب خواهد انداخت و خلق را سرگردان و بدبخت خواهد کرد.چون علم رواج یافت راه امثال اینان هم بسته میشود و خلق از جهالت و فتنه و آشوب آزاد میگردد.»گذشته از اشارهای ضمنی به«جهل»عامه و این که تودهء مردم بواسطه جهالت بآسانی بازیچهء دست عوامفریبان میشوند،آخوندزاده طنز نیشدار خود را متوجه دو جنبش شیخیّه و بابیّه نیز میکند و رکن اربع را با شیخ احمد بحرینی همنشین میکند و هدفش از این کنایات تاریخی اینست که درمان درد جامعهء ایران و دین و مذهب جدید نیست،بلکه رواج علم و دانش و اولویت تغییر نهادهای آموزشی بر تغییر نهادهای سیاسی جامعه است.
اما شکست چه در زمینه اصلاح دنیا و چه در زمینهء چاپ مکتوبات وی را دچار افسردگی نمود.این افسرده حالی در آخرین نامهای که آخوندزاده به ملکم خان نوشته کاملا پدیدار است:
ای مثل من عمزده و به آرزوها نرسیده و در هر جا نیر مرادش به هدف نخورده و از ناقابلی و کجفهمی معاصرین بستوه آمده.
عاقبت کمال الدوله با ترجمهء روسی از چاپ بیرون شد…الفبا را نه من پیش بردم و نه شما…سواد این کاغذ مرا در کتابچهای ثبت فرمایید که بلکه آیندگان از اخلاف ما آن را ببینند و بدانند که من و شما در این باب چه تلاشها کردیم و به جایی نرسید،بلکه ایشان این خیال را از قوه به فعل آوردند،اما به ایشان نیز اعتماد ندارم.
گذشته از برخی غلطهای املایی و انشایی و بهر غم افراط کاربرد واژههای بیگانه، نثر آخوندزاده نثری است جاندار و پر از تعبیرهای تازه.نثرش شیوا نیست ولی رسا،رک و آشکارگو است.طنزش نیشدار و برّاست،ولی تنها برای به مسخره گرفتن نهادهای جامعه به کار نمیرود،بلکه هدفش بازگو کردن واقعیات اجتماعی است و شناختن عناصری که مانع پیشرفت هستند.طنز آخوندزاده در خلال تحولات فکریش بتدریج بهتر شده است.
نثر آخوندزاده ساده است.این سادگی بوضوح در آن نامه به چشم میخورد.استفاده از کلمات گفتاری یکی از خصوصیات بارز نثر وی است.نام نبردن از سوم شخص(که سخن دربارهء اوست)استفاده از استعارات و کنایات تاریخی و قیاس ضدین و در کنار هم نهادن مفاهیم متضاد از دیگر خصوصیات این نثر است.
اما نوشتههای آخوندزاده در پیشبرد افکار و اندیشههایش چندان مؤثر واقع نشد و بیداری اذهان مردم به متفکران بعد از او واگذار شد و در این میان میرزا آقا خان کرمانی آنچه را که آخوندزاده ناتمام گذاشت به پایان رسانید
کتابنامه:
میرزا فتحعلی آخوندزاده،الفبای جدید و مکتوبات،به اهتمام پروفسور حمید محمدزاده،تبریز،1357.
میرزا فتحعلی آخوندزاده،مکتوبات،با مقدمه و تصحیح و تجدیدنظر م.صبحدم،تهران،1364.
میرزا فتحعلی آخوندزاده،«مکتوبات آخوندزاده»،الفبا،دورهء دوم،شمارهء دوم،بهار 1362.
فریدون آدمیت،اندیشههای میرزا فتحعلی آخوندزاده،تهران،1349.