Khwaja Khurd’s Nur-i Wahdat
ویـلیام چیتیک*
خواجه خرد و رسالهء نور وحدت وی
مقدمه
شیخ احمد سرهندی(متوفّی به سـال 1034)از صـوفیان سـرشناس هندوستان است.دانشمندان متعدد از شرق و غرب دربارهء انتقاد وی از شیخ اکبر محی الدین بن عربی مـطالبی نوشتهاند.همانطور که معروف است سرهندی وحدت وجود را مرتبهء ناقصی از معرفت شمرده و گـفته است که عارف حـقیقی کـسی است که از این مرتبه بالاتر رود و به وحدت شهود رسد.البته خود شیخ اکبر عبارت وحدت وجود را هیچ وقت به کار نبرد.پیروان وی بودند که این اصطلاح را رایج کردند.بههرحال،از قرن هـشتم به بعد معروف بود که ابن عربی به وحدت وجود و مذهب«همه اوست»اعتقاد داشته است.سرهندی تفسیر صوفیهء عوام را از وحدت وجود کفر میدانست و در دفاع از عقاید اصیل اسلامی به نظریهء وحـدت وجـود به شدّت حمله میکرد.
با همهء شهرت سرهندی و توجّه دانشمندان اخیر به وی شاید بتوان گفت که نفوذ وی در عرفان هندوستان آنطور که تصور میرود زیاد نبوده است.بیشتر عرفای مـعاصر وی و پس از وی هـمان روش معروف وحدت وجود را دنبال کردند و فقط آن شعبه از طریقت نقشبندیه که سرهندی شیخی آنرا به عهده گرفته بود اصرار داشت که وحدت شهود مقام بالاتری از وحدت وجود است.
(*)استاد ادیـان و اسـلامشناسی دانشگاه دولتی نیویورک در استونی بروک،مصحح نقد النصوص جامی و مؤلف: The Sfi Path of knowledge:Ibn”Arabi”s Metaphysics of Imagination
102
ایران نامه , زمستان 1371 – شماره 41
عرفای مهمی که از نظریات سرهندی بطور حتم یا به احتمال قوی خبر داشتند،ولی کماکان قائل به وحدت وجود بـودند،کـم نـبودند.در میان آنان میتوان از عبد الجـلیل الهـآبادی،عـاقل خان رازی،فیروز صوفی شطّاری، عیسی بن قاسم جند اللّه،ملا شاه آخون،محمود خوشدهان چشتی و محبّ اللّه مبارز اله آبادی نام برد،کـه هـمهء آنـها صاحب رسائل فارسی قابل اعتنائی در عرفان نظری هـستند.آخـرین آنها یعنی شیخ محب اللّه(متوفی در سال 1058) بزرگترین نمایندهء مکتب ابن عربی در شبه قارهء هند در تمام اعصار است تا جـائی کـه وی را«ابـن عربی ثانی»گفتهاند.به نظر نگارنده این لقب هم در مـورد کیفیت و هم کمیّت آثار او کمابیش درست است.
سرهندی مرید خواجه محمّد باقی باللّه،اهل کابل و مروّج طریقت نـقشبندیه در هـند،بـود.بیشتر تذکرهنویسان گفتهاند که خواجه باقی باللّه برتری وحدت شهود بـر وحـدت وجود را تصدیق کرده،امّا جای شک در آن باقی است.مثلا عبد اللّه پسر باقی باللّه،معروف به خـواجه خـرد،کـه خود مرشد مهمی در سلسلهء نقشبیدیه بود انتقادات سرهندی را قبول نداشت.
خواجه بـاقی بـاللّه در سـن چهل سالگی وقتی که خواجه خرد دو سال داشت به رحمت حق پیوست.باقی بـاللّه خـواجه خـرد و برادرش را به کفالت یکی از مریدان خود به نام خواجه حسام الدین سپرد.به گـفتهء سـید اطهر عباس رضوی در کتاب تاریخ تصوف در هند باقی باللّه وصیت کرد که شـیخ احـمد سـرهندی ارشاد دو پسرش را به عهده بگیرد.پس از چند سال شیخ احمد این هردو را وارد طریقت نقشبندی کـرد امـّا از اینکه دو پسر تحت نفوذ افکار کفیل خود قرار داشتند ناراحت بود.آنان بـه هـیچ عـنوان متمایل به تفسیر سرهندی از عقاید ابن عربی نبودند و علیرغم میل شیخ احمد یک خانقاه نـقشبندی در شـهر دهلی تأسیس کردند.و نیر رضوی مینویسد که خواجه خرد به شیخ مـحمّد مـعصوم پسـر شیخ احمد نامههائی نوشت تا اثبات کند که همان وحدت وجود درست است،نه وحـدت شـهود.1
خـواجه خرد مؤلّف چند اثر کوتاه به عربی و فارسی است.از لحاظ تاریخی مـهمترین آنـها کتاب الفواتح است.2با اینکه عنوان این کتاب یادآور فوائح الجمال نجم الدین کبری است بـه احـتمال قوی مؤلّف به لوایح عبد الرحمن جامی نظر داشته زیرا جامی از مـشایخ بـزرگ نقشبندیه بود و سبک و محتوای الفوائح شبیه بـه لوایـح اسـت.در ابتدای کتاب الفوائح خواجه خرد چنین مـینویسد: «فـهذه رسالة مسمّی بالفوائح لما فاحت معارفها من حدائق القدس علی مشام
103
ایران نامه , زمستان 1371 – شماره 41
قلوب اصـحاب الانـس.»[این رسالهایست مسمی به فـوایح از آنـرو که مـعارف آن از حـدایق قـدس بر مشام دلهای اصحاب انس فـایح گـشت].کلمهء انس ما را به یاد کتاب نفحات الانس جامی میاندازد که در هـندوستان بـسیار معروف بود.بعید است که خـواجه خرد این عبارت را بـدون نـظر به آن کتاب نوشته باشد.
نـیمهء اوّل کـتاب الفوائح،که نسخهء خطی آن دارای پنجاه برگ است،شرح مطالب مربوط به تعلیمات مـکتب ابـن عربی است از قبیل ذات و صفات و حـضرات خـمس و اعـیان ثابته و انتقادات شـیخ عـلاء الدولهء سمنانی از بعضی از عـقاید شـیخ اکبر.در پایان این نیمه،خواجه خرد چهار برگ به ذکر پدر خود و مریدان مهم وی و سـلسلهء خـود اختصاص میدهد.بقیهء کتاب شرح مـسائل عـملی طریقت اسـت.بـسیاری از جـزئیات قسمت آخر الفوائح مـأخوذ از تعلیمات خواجه باقی باللّه است.
در بند سوم الفوائح خواجه خرد مینویسد که آنان که گـمان مـیبرند توحید شهودی است نه وجودی بـه حـقیقت امـر نـرسیدهاند،و در حـقیقت وجود عین شـهود اسـت و هر شهودی که مخالف وجود باشد اعتباری ندارد.عین عبارات وی چنین است:
فائحة:زعمت طـائفة انـّ التـوحید شهودی لا وجودی.فلم یصلوا الی حقیقة المقام.و تـحقّقت فـرقة انـّ الوجـود عـین الشـهود،و الشهود الذی خالفه الوجود لا یعتدّ به،فتخلّصوا عن رؤیة الاثنینیة رأسا.
در قسمت دوم کتاب نیز شواهدی وجود دارد حاکی از آنکه خواجه خرد با عقاید شیخ احمد چندان موافق نبوده اسـت.پس از ذکر مقام والای پدر خود، خواجه خرد نام یکایک مریدان بزرگ پدر خود میشمارد و مختصری در شرح حال آنان مینویسد.اولین کسی که نام وی را میبرد شیخ حسام الدین است. به قول رضوی شـیخ حـسام الدین به وحدت شهود سرهندی اعتنائی نمیکرد ولی در عین حال با او دوست بود زیرا وی،برخلاف سرهندی،هیچ علاقهای به اینکه خودش شیخ باشد نداشت.3امّا از کلمات خواجه خرد بـرداشت دیـگری هم میتوان داشت.به عقیدهء خواجه خرد حسام الدین وارث حقیقی خواجه باقی اللّه و قطب طریقت بود،امّا مقام معنوی خود را از نظر اغیار پنهان مـیکرد.بـنابراین شیخ احمد را در مقام پائینتری مـیدید.وی در ایـن باره چنین مینویسد:
104
ایران نامه , زمستان 1371 – شماره 41
فمن هذه الغرفة العلیة الشیخ الکبیر المتمکّن القطب سیدنا و شیخنا الشیخ حسام الدین احمد، و هو الخلیفة الحقیقیة للشیخ الامام الاجلّ[یعنی خـواجه بـاقی باللّه]و اکمل اصحابه.قـام بـعده بتربیة اولاده و اصحابه و نصر الدین القویم و سدّد الطریقة الخاصّة،و کان من الاخفاء و التستّر فی اعلی مرتبة و اکمل درجة،و عرج الی اللاهوت فی سنة ثلث و اربعین بعد الالف،و دفن خلف شیخه محاذیا رضـی اللّه عـنها الی یوم الدین.کنت من اول عمری الی آخر عمره ملحوظا بعنایته موردا للعنایة الالهیة بهمّته،و هو مرشدی و قبلتی و شیخی علی الحقیقة.
[از میان این گروه بلند مقام یکی شیخ کبیر متمکّن و قطب،سـید و شـیخ ما،شـیخ حسام الدین احمد است.او خلیفهء حقیقی شیخ امام اجل[یعنی خواجه باقی باللّه]و کاملترین اصحاب وی است.پسـ از خواجه باقی باللّه شیخ حسام الدین تربیت فرزندان و اصحاب ویرا بـه عـهده گـرفت و دین قویم را کمک کرد و طریقهء خاصه را استوار ساخت.در خفا و پوشیدگی صاحب بلندترین مرتبه و کاملترین درجه بود.در سـال 1043 بـه الوهیت عروج کرد و در پشت شیخ خود و محاذی با وی دفن شد.خداوند تا روز قـیامت از آن دو نـفر خـشنود باد.من از اول عمر خود تا آخر عمر وی ملحوظ به عنایت وی بودم و به همت او مورد عـنایت الهی. در حقیقت او مرشد و قبله و شیخ من است].
خواجه خرد،درست پس از شرح حـال شیخ حسام الدین،بـه شـرح حال سرهندی توجّه میکند.عباراتی که به کار میبرد جای شک باقی نمیگذارد که احترام وی به شیخ حسام الدین از احترام وی به شیخ احمد به مراتب بیشتر بوده است:
و منهم الشـیخ العالم العارف المتورّع صاحب المقامات و الاحوال مروّج الشریعة و الطریقة شیخنا و سیدنا احمد بن عبد الاحد الفاروقی.وصلت الی حضرته عدّة مراتب و لقّنی طریقة الذکر و اجازنی لتعلیمها.مات سنة اربع و ثلثین بعد الالف و دفـن فـی بلدة سرهند.
[از میان این گروه یکی عالم عارف متورّع،صاحب مقامات و احوال،مروّج شریعت و طریقت، شیخ و سید ما احمد بن عبد الاحد فاروقی است.چند مرتبه خدمت وی رسیدم و طـریقهء ذکـر را به من تلقین کرد و اجازهء تعلیم آنرا به من داد.در سال 1034 فوت شد و در سرزمین سرهند مدفون گشت].
خواجه خرد مؤلّف چند رسالهء کوتاه به فارسی است.از میان آنها دو رساله، یـعنی پرتـو عشق و نور وحدت در سال 1308 هجری قمری در دهلی به چاپ رسید.پرتو عشق شرح اسرار عشق الهی است و نور وحدت بیان راه رسیدن به یگانگی.نثر هردو رساله بسیار ساده و روان و شـاعرانه اسـت.
خـواجه خرد هر بند این دو رسـاله را بـا کـلمات”ای سید”شروع میکند،که در پرتو عشق خطاب به حق است و در نور وحدت خطاب به خواننده.اگر حق را
105
ایران نامه , زمستان 1371 – شماره 41
سید میگوید به دلیـل ربـوبیت وی اسـت،و اگر انسان را به سبب خلافت الهی است کـه در فـطرت وی نهفته است.در نور وحدت دربارهء سید بودن چنین مینویسد:«ای سید!اگر سیادت میخواهی واحد شود و واحد باش.»مـتن چـاپ شـدهء پرتو عشق بسیار مغلوط است و نسخهء خطی آن در دسترس نـیست.چند بند اول رساله را که نسبة بیغلط است به عنوان نمونهای از سبک پرشور آن نقل میکنم:
الحمد للّه الحمد للّه که مـحبوب جـانی و صـاحب دو جهانی من با من نسبت یگانگی دارد و در من جز خود را نمیبیند و مـرا جـز خود نمیداند.الحال که این دید و دانش به کمال رسانیده است میخواهد که در پردهء من سـخن کـند و گـزارش احوال عاشقی و معشوقی مینماید. در بیان اسراری که هم پوشیده است و هم آشـکار رسـالهای تـرتیب دهد.و نیز اسرار پوشیده اسرار معشوقی است و اسرار آشکار اسرار عاشقی.و پیش از آنکه تـمام شـود ایـن رساله را پرتو عشق نام میکند.نخستین حرفی که عاشق به معشوق و بنده به صـاحب خـود میگوید این است که ای عاشق حقیقی و مجازی و ای صاحب دین و دنیوی،کاری کـه مـرا بـا تو افتاده است نه آن است که به نوشتن راست آید یا به گفتن سـرانجام پذیـرد.و دیگر تو هم نویسی و هم تو گوئی.
ای سید!نه من منم و نه تـو تـوئی کـه من توام و تو منی.از ازل چون خواستی که به معشوقی و صاحبی جلوهگر شوی،در پردهء من بـه عـاشقی و بندگی ظاهر گشتی تا معشوقی و صاحبی تو ظهور گرفت.از این راه من مـعشوق تـو بـاشم که معشوقی تو از من پیداست و تو عاشق من باشی که عاشقی من به عشق تـو بـود.تـو کجا معشوق بودی؟حیرانم که تو معشوقی یا من و من عاشقم یا تو.هـیهات،هـیهات!این چه حرف است؟من هیچ نیم،هرچه هست توئی. هم عاشق توئی و هم معشوق توئی.
سر تـا پایـم فدای سر تا پایت.
ای سید!یادم از آن هنگام که نسبت اتّحاد بر نـسبت مـحبّت غالب بود و نسبت محبّت اصلا ظهور نـداشت و در ضـمن نـسبت اتّحاد من مندمج بود و مستتر گشت.بـناگاه خـط فاصل در دائرهء اتّحاد بهم رسید و من من شدم و تو تو.چون این حـال بـهم رسید مرا بر تو و تـرا بـر من نـظری افـتاد و ایـن نظر تا هنگامی که تو خـواستی در پرده بـود.و چون وقت رجوع ظل به اصل و وصل عاشق به معشوق رسید.نـسبت حـب غلبه کرد و نسبت اتّحاد مستتر گـشت. حالی پیش آمد کـه در شـرح نگنجد.چندان الم و درد ظاهر گشت کـه از عـاشق به معشوق سرایت کرد و معشوق را در صورت عاشقی وا نمود.رفته رفته کار به ایـنجا کـشید که اتّحاد سابق ظهور کـرد و خـط فـاصل گاهگاه از میان بـرطرف شـدن گرفت.دردی هست این اسـت کـه دوام این حال میسّر نیست،چه مقرّر شده است که تجلّی ذاتی کالبرق الخاطف مـیگذرد و بـقا ندارد.آه از این درد بینهایت و الم بیپایان!
106
ایران نامه , زمستان 1371 – شماره 41
ای سید!کـسی تـصوّر نکند کـه ایـن حـرف از عالم حقیقت است،بـلکه از عالم مجاز است که مبرّاست از حقیقت.و دیگری گمان نکند که این سخن از عالم مجاز اسـت،بـلکه از حقیقت که در پردهء مجاز جلوه کـرده اسـت.
ای سـید!حـقیقت عـین مجاز است و مـجاز عـین حقیقت.
ای سید!یک نام تو حقیقت است و نام دیگر تو مجاز است.و بنده هر نامی کـه خـوانی خـود را بخوان….
ای سید!مقصود آن است که اگرچه چـند روزیـ مـن بـیتو بـاشم امـّا به عاقبت با تو باشم، و تو باشی و من نباشم.کارساز توئی،کار من بساز.
ای سید و ای محبوب جانی من و ای سرمایهء زندگانی من،ای غایت آمال و امانی من،ای دانـای راز نهانی من،ای جان من،ای دل من،ای چشم من،ای گوش من،ای روی من،ای خوی من،ای دست من،ای پای من،ای عقل من،ای تن من،ای گوشت من،ای پوست من،ای رگ من،ای خـون مـن،ای همهچیز من،ای یاد من!جز تو دیگری ندارم.چه گویم چون همه توئی و من کیستم و چیستم.5
از رسائل دیگر فارسی خواجه خرد پرده برانداخت و پردگی شناخت است.این رسالهء کوتاه شـرح مـختصری است از علم اعتقادی و علم عملی و نه اصل طریقت، یعنی توبه،زهد،توکل،قناعت،عزلت،ذکر،صبر،مراقبه و رضا،و در قسمت آخر،حقیقت خودی.6
در رسـالهء یـک برگی عارف خواجه خرد صـفات مـختلف عارف را به زبان زیبائی شرح میدهد و چون آن رساله را جای دیگر چاپ کردهام خواننده را به متن چاپ شدهء آن ارجاع میدهم.7
آخرین رسالهء خواجه خرد کـه بـه نظر نگارنده رسیده اسـت نـور وحدت است، که در زیر متن کامل آنرا نقل میکنم.همانطور که گفته شد این رساله همراه پرتو عشق به چاپ رسیده است،و مانند آن رساله پر از غلط است.خوشبختانه عکس دو نسخهء خـطی آن را در دسـت دارم و همچنین رونویس نصف یک نسخهء دیگر.هر سه نسخه از متن چاپی مغلوطتر است امّا با مقابلهء چهار نسخه باهم به یک نسخهء نسبة کم غلط رسیدهام.چون این رساله از شـاهکارهای مـکتب ابن عـربی در هند است و شاید به زودی نسخهء بهتری از آن به دست نیاید، چاپ کردن همین نسخهء معیوب را نیز بیفایده نـدانستم.باشد که با این رساله این عارف بزرگ تا حدی شـناخته و عـلاقهء دانـشمندان ایرانی به گنجینههای فارسی عرفان اسلامی در هند جلب شود.اختلاف نسخهها در جزییات بسیار زیاد است و ضبط آنـها بـهر حال در این مرحله از تحقیق بیفایده.ازاینرو فقط
107
ایران نامه , زمستان 1371 – شماره 41
مهمترین اختلافها را در پانویسها آوردهام.8در آن چند جـا کـتاب الفـوائح عین مطلب نور وحدت را آورده است متن عربی آن را در پانویس یادداشت کردهام.
نور وحدت
بسم اللّه الرحـمن الرحیم [این رسالهء نور وحدت من تصنیفات حضرت قدوة المحقّقین برهان المدقّقین عـارف باللّه خواجه عبد اللّهـ المـعروف به خواجه خرد قدّس اللّه روحه و افاض علی الطالبین فتوحه شب جمعهء مبارک روز عرس خواجه بهاء الحق و المللّة و الدین المعروف بنقشبند قدّس اللّه تعالی سرّه العزیز سوم ربیع الاوّل سنهء هزار و پنجاه و سه اتـّفاق شروع در اظهار این اسرار واقع شد]9
الحمد للّه الحمد للّه که حقیقت از آفتاب روشنتر است و جمال وحدت از مرآت کثرت به همه حال در نظر.
ای سید!این رساله از حقیقت تو بسوی تست.اگر بـه چـشم همّت مطالعهء او فرمایی چنان دانم که از صورت به حقیقت برسی و بعد موهوم از میانه برخیزد.
ای سید!یکی از بعد خبر دهد و آنرا وجهی بود،و دیگری از قرب نشانمند گرداند و آنرا نیز سببی بـاشد.حـقیقت تو که به زبان این رساله با تو حرف میزند بر وحدت اطلاع دهد،که آنجا نه بعد است و نه قرب،و چون وحدت طلوع فرماید بعد و قرب عین وحـدت بـاشد.
ای سید!هر فرقه با فرقهء دیگر در نزاع و جدال است مگر اهل وحدت که ایشان با همه یکیاند،اگرچه هیچکدام با ایشان یکی نیست.
ای سید!اهل وحدت از مذاهب مـختلفهء مـتضادهء و مـشارب متنوّعهء متناقضه مشربی لطیف روحـانی و مـذهبی عـام شامل وجدانی انتزاع نمایند.و ایشان را جز این مذهب مذهبی خاص و مشربی مخصوص نیز باشد،چنانچه در گفتگو درآید و گفته شود که مـتکلّم چـنین گـفت و حکیم چنین و صوفی چنان.
ای سید!وحدت باطن کـثرت اسـت و کثرت ظاهر وحدت،و حقیقت در هر دو یکیست.
ای سید!موجود یکیست که به صورت کثرت موهوم مینماید.
ای سید!تو را از وحدت بـه کـثرت آوردهـاند و از یگانگی به دوئی وانمودهاند بجهت حکمتی که او سبحانه داند و بـندگان خاص او نیز به اعلام او
108
ایران نامه , زمستان 1371 – شماره 41
دانند.10و ترا چنان ساختند که از وحدت سابقه هیچ خبری نداری و از آن حال اثری در تو پیـدا نـیست،بـلکه تمام عالم را حق سبحانه بیخبر از وحدت به کثرت آورده.بعد از آن چندی از بـندگان را بـیواسطه به خود آشنا کرده از کثرت به وحدت برده و راه وصول از کثرت به وحدت تعلیم فرموده بـه کـثرت فـرستاد چنانچه ایشان در کثرت وحدت میدیدند،و ایشان را فرموده که به دیگران تعلیم ایـن طـریقه نـمایند.ایشان امتثال امر نموده اعلام آن طریق نمودند.هرکه بر آن راه عمل کرده و پیـروی آن جـماعت نـموده از کثرت به وحدت پیوست و از دوگانگی به یگانگی رسید.آن جماعت بزرگواران انبیااند و آن راه وصول شریعت و طـریقت اسـت.
ای سید!شریعت عبارت از فعلی چند و ترکی چند است که آنرا در کتب فقهی بـیان کـردهاند.و طـریقت عبارت از تهذیب اخلاق است،یعنی تبدیل اوصاف ذمیمه به اوصاف حمیده،که آنرا”سـفر در وطـن”نیز گویند و تعبیر به “سلوک”نمایند.و آن در کتب مشایخ بخصوص در کتب امام محمّد غـزالی بـه تـفصیل مذکور است،و بعضی از آداب و اشغال که مشایخ آنرا وضع کردهاند داخل طریقت است.
ای سید!احکام شـرعی کـه مبنای آن اثنینیّت است با خاصیت موصل به وحدت است،و سرّ آنرا خـداوند دانـد و خـاصان او.پس در ایصال اعمال که مربوط به کثرت بود بسوی وحدت اشارت است به آنکه کـثرت عـین وحـدت است. بفهم!11
ای سید!نماز و روزه و زکات و حج و امثال آنکه موصل به وحدتاند بـه خـاصیت،ایصال آنها به وحدت وقتی است که خالصا للّه مؤدّی شوند،چنانچه شرط کردهاند.و معنی”للّه”در ایـن بـاب همه کس را به فهم درنگنجد،و هرکس را تا کدام معنی به خاطر رسـد.امـّا آنچه طالب وحدت را ضروریست آن است که تـصوّر کـند کـه نیّت کردم که نماز گزارم یا روزه گـیرم مـثلا برای حقیقت خود و وجود او،یعنی یافت او،که او را گم کردهام و میخواهم که بوسیلهء ایـن عـبادت وحدت که عین اللّه است ظـهور نـماید.
ای سید!عـابد اوسـت و مـعبود اوست.عابد است در مرتبهء تقیّد و مـعبود اسـت در مرتبهء اطلاق.و مراتب و تمیّز در مراتب از امور عقلیه است،و موجود نیست مگر یـک حـقیقت که هستی صرف است.بفهم!
ای سـید!چون نیک نگری اخـلاق ذمـیمه که رفع آنها در طریقت واجـب اسـت همه منبی و مشعر از بیگانگی و دونی،و اخلاق حمیده که تحصیل آنها لازم
109
ایران نامه , زمستان 1371 – شماره 41
است همه مـخبر و مـعلم است از آشنائی و یگانگی.پس طالب وحـدت را چـاره نـیست از شریعت و طریقت،اگـرچه سـرّ ایصال در اول او را معلوم نباشد،و در ثـانی اگـر تأمّلی نماید بشرط مناسبت غالبا بفهمد،چنانچه اشعاری کردیم به آن.
ای سید!این همه اشـغال و اذکـار و مراقبات و توجّهات و طریق سلوک که مـشایخ وضـع فرمودهاند بـرای رفـع اثـنینیّت موهومه است.پس بدان کـه فاصل میان وحدت که حق است و کثرت که خلق است جز وهم و خیال نیست و بـه حـقیقت وحدت است که بصورت کثرت مـینماید و یـکیست کـه بـسیار در نـظر درآید، چنانکه احـول یـکی را دو میبیند و چنانچه نقطهء جوّاله بصورت دائره دیده میشود و چنانچه قطرهء باران نازله بشکل خط در نظر درآید.[پسـ وحـدت عـین کثرت است و کثرت عین وحدت،یعنی عـابد کـه در کـثرت اسـت هـمان وحـدت است به ذات و صفات خود در افعال و آثار.]12
ای سید!عارفی رفیع المرتبه میفرمود که درویشی تصحیح خیال است،یعنی غیر حق در دل نماند.الحق خوب میفرمود.
ای سید!چون حجاب جـز خیال نیست رفع حجاب نیز به خیال باید کرد و شب و روز در خیال وحدت باید بود.13
ای سید!اگر سیادت میخواهی واحد شو و واحد باش.واحد شدن آن است که از توهّم دوئی برآئی،و واحـد بـودن آن است که بر وحدت و در وحدت همیشه باشی.تفرقهء خاطر و غم و اندوه همه از دوئیست.چون دوئی از نظر برود آرام و قرار میسّر گردد چنانچه تا ابد به هیچ غم مبتلا نگردد و در دو جهان آسـوده گـردد،چه آسودگی در عدم است.
ای سید!چون به حقیقت توحید برسی و وحدت صفت تو گردد دانی که نسبت تو به حق بعد از سلوک هـیچ نـیفزوده است.همان نسبت است کـه پیـش از سلوک بوده،بلکه نسبت تو پیش از وجود و بعد از وجود نیز یکیست.آری دانشی پیدا کردهای و یقینی بهم رسانیدی که بهیچ آب و آتش زائل نگردد.و از ازل تـا ابـد حق موجود است و بـس.هـرگز دیگری موجود نشده،و توهّم باطل اعتباری ندارد.زید را بیماری پیدا شد که خود را عمرو دانست و از مردم اوصاف زید شنیده در طلب او شد.چون به علاجهای خوب بیماری او رفع شد عمرو هـیچ جـا نبود و زید بود و بس.سی مرغ قصد سیمرغ نمودند.چون به منزلگاه رسیدند خود را سیمرغ دیدند.حق سبحانه خود را به صفتهای خود میدانست؛این حقیقتهای چیزهاست.بعد از آن به آن صفتها خـود را وانـمود؛
110
ایران نامه , زمستان 1371 – شماره 41
این عـالم است.اینجا غیر کجاست و غیر کجا موجود شد؟
ای سید!چون حقیقت کار اینچنین دانستی،معلوم تو شد کـه قرب و بعد و مساوات همه از توهّم است.کی دوری بود تا نزدیکی حـاصل شود؟کی جـدائی داشـتی تا پیوستگی پیدا کند؟در عالم اگر هزار سال فکر کنی غیر حقیقت مطلقه که عین وحدت است هـیچ چـیز نیابی،بلکه هیچ ذاتی و هیچ صفتی و هیچ جنسی و هیچ جهتی چه خارجی و چـه ذهـنی و چـه وهمی بهم نرسد که غیر او بود. همه اوست و اوست همه.
ای سید!هرچه در ادراک میدرآید اوسـت و هرچه در ادرام نمیدرآید هم اوست.آنچه او را”وجود”گویند ظهور اوست و آنچه او را”عدم”گویند بـطون اوست.اول اوست،آخر اوسـت،بـاطن اوست،ظاهر اوست،مطلق اوست،مقیّد اوست،کلی اوست،جزئی اوست،منزّه اوست،مشبّه اوست.
ای سید!با آنکه همه است14از همه پاک است.این اطلاق او نسبتی دیگر است غیر آن اطلاق که بـا او عین همه است.15در این اطلاق هیچ کشفی و عقلی و فهمی نرسد.«یحذّرکم اللّه نفسه»اینجاست.
ای سید!شهود او در مراتب ظهور است،و گاهی از مراتب بیرون بود و این شهود کالبرق الخاطف باشد و دوام او مستحیل است.و حـصول او و عـدم دوام او مقتضای جامعیت انسانی است که مظهر اتمّ است.16
ای سید!عارف را بالاتر از این مقام نیست و در این مقام فنای کلی و انعدام صرف است و این از اقسام کلیهء قیامت است.
ای سید!ایـن مـعارف در این مقام به تقریب نوشته شد.آنچه سالک را ضروری است همان فکر وحدت است که بالا نوشتهایم.باید که شب و روز در این سعی باشد که کثرت موهومه که به عـنوان غـیریت در نظر میدرآید از نظر ساقط شده مرآت وحدت شود و سالک جز یکی نبیند و جز یکی نداند و جز یکی نخواند.
ای سید!طریق دیگر این است که”لا اله”یعنی همهچیزها که مـشهوداند نـیستند بـه این معنی که گماند در وحـدت ذات و مـستهلکاند در وی؛”الاّ اللّهـ” یعنی وحدت ذات بصورت این چیزها ظاهر است و در نظرها مشهود.پس اشیا باطناند در وی و او ظاهر است در اشیا.پس او هم ظاهر اشیا باشد و هم باطن اشـیا بـاشد،و در اشـیا جز ظاهر و باطن چیزی دیگر نیست.پس اشـیا اشـیا نباشد،بلکه حق باشد،و نام اشیا بر اشیا اعتباری بود،که آن نیز عین حق است.
111
ایران نامه , زمستان 1371 – شماره 41
ای سید!طریق مراقبه از کـلمات سـابقه بـه وجوه مختلفه میتوان فهمید.مراقبه عبارت از ملاحظهء معنی وحدت اسـت به هر وجه که توان کرد. اگر ملاحظهء الفاظ و تخیّل آنها واسطهء تعقّل معانی گردد آنرا”ذکر” گـویند،الفـاظ هـرچه بود،خواه«لا اله الاّ اللّه»و خواه لفظ”اللّه”تنها.و اگر بی تخیّل الفـاظ تـعقّل معانی کنند مراقبه و توجّه بود.وجوه آن بسیار است چنانچه از کتب بزرگان معلوم تواند کرد.مقصود آنـ اسـت کـه معنی وحدت در دل قرار گیرد.و ذکر لفظ اللّه چنان است که به حقیقت قـلبیه و بـتوسّط تـصوّر مضغه متوجّه گشته از این حیثیت که آن حقیقت قلبیه مظهر حق است تخیّل لفظ اللّهـ کـنند و بـر وی اطلاق نمایند.
ای سید!اگر به خود متوجّه شوی و توانی این توجّه را درست کرد،کـار بـه آسانی صورت گیرد.
ای سید!بدن تو صورت و مظهر روح تست و غیر او نیست،و روحـ تـو مـظهر و صورت حق است و غیر او نیست.و این هردو صورت جسمی و روحی موهوماند.چون لفظ اللّه در خـیال گـوئی و به آن حقیقت که بصورت این دو موهوم ظاهر است متوجّه گردی و دانی که مـن هـمانم،امـید است که شهود وحدت در کثرت میسّر شود.و هرچه در نظر تو درآید باید که بدانی کـه صـورتی دارد و روحی دارد و حقیقتی دارد،چه صورت او ملک و ناسوت اوست، و روح او ملکوت اوست،و حقیقت او جبروت و لاهـوت اوسـت کـه عبارت است از ذات و صفات حق است،یعنی وجه خاص به آن شئی که عین حقیقت مطلقه اسـت.
ای سـید!جـبروت صفات است و لاهوت ذات است،و صفات غیر ذات نیست. آری در کشف و شهود اعتبار مغایرتی روی مـیدهد و آن در مـقام حصول تجلّیّات صفاتیه و ذاتیه است.و ما اینجا ذات و صفات را در یک مرتبه اعتبار کردیم به جهت عینیت.
ای سـید!عـالم علم حق است که به تجلّی ذات-که الف اشارت به اوست- ظهور نـموده،و عـلم عین ذات است.
ای سید!حقیقت مطلقه ظهورات بـینهایت دارد.امـّا کـلیات او پنج است. ظهور اول ظهور علم اجمالیست،ظـهور دوم ظـهور علم تفصیلی،ظهور سوم ظهور صور روحانیه،ظهور چهارم ظهور صور مثالیه،ظـهور پنـجم ظهور صور جسمانیه،و اگر ظـهور انـسانی را جداگیری،ظـهورات کـلیه شـش بود.این ظهورات را«تنزّلات خمسه»یـا«سـتّه»گویند و«حضرات»نیز گویند.
112
ایران نامه , زمستان 1371 – شماره 41
ای سید!انسان جامع همهء ظهورات است،و بـیان ایـنجامعیت به وجوه کثیره توان کرد.
ای سـید!باید که بدانی کـه حـقیقت انسانی در همهء مراتب به صـورتی مـناسب آن مرتبه ظهوری دارد.همهء حقائق صور آن حقیقت است،و این حقیقت به مرتبه مقدّم اسـت بـر همهء حقائق،اگرچه به ظـهور پایـان از هـمه افتاده است.
[ای سـید!سـورهء فاتحه اول قرآن مجید اسـت.الحـمد للّه واقع شده و معنی او آن است که جنس حامدیت و محمودیت مخصوص اوست،یعنی حامد اوسـت و مـحمود اوست بهر حال و بهر صفت و بـهر جـا و بهر صـورت.غـیر او حـامدی و محمودی نیست.
ای سید!اول سـورهء بقره”الم”واقع شده.الف اشاره است به احدیت که الف اول اوست،و لام اشاره است به عـلم کـه لام وسط اوست،و میم اشاره است بـه عـالم کـه مـیم آخـر اوست.یعنی احـدیت صـورت علم گرفت،و علم صورت عالم.]17
ای سید!آنچه ترا ضروری است تعقّل معنی وحدت است و پیوسته در آنـ مـراقب بـودن.به تفصیل این معارف وارسیدن در اول امر هـیچ در کـار نـیست. چـون بـه عـنایت الهی معنی وحدت دل بنشیند و خیال دوئی مرتفع گردد، ترا صفائی رو خواهد داد که همهء علوم و حقائق بر تو مکشوف خواهد شد و خافیه نخواهد ماند.تا کثرت از نظر نرفته و تـوهّم دوئی باقی است علوم صحیحه مشکل است که روی نماید.
ای سید!چند روزی ریاضتی بر خود باید گرفت و انفاس مصروف این اندیشه باید ساخت تا خیال باطل از میان بدر رود[و خیال حق بـجای آن نـشیند].18
ای سید!تا این خیال در تو قرار نگرفته است و ظاهر و باطن ترا فرو نگرفته بهیچ چیز متوجّه نباید شد.چون این خیال قرار گرفت و تفرقه و دوئی برطرف شد هیچ چیز تـرا مـزاحم نمیتواند شد،چه موهوم باطل موجود حق را مزاحم نشود.
ای سید!نسبت حق به عالم چون نسبت آب به برف،بلکه نزدیکتر از آن باید دانـست،و یـا چون نسبت طلا به زیـورها کـه ازو راست کنند،یا چون نسبت گل به ظروف که از گل ساخته شود.اینها همه یکیست.
ای سید!رابطه میان عالم و حق همه کلمهء”من”اسـت،چـه عالم ازو ناشیست و بادی؛و هـم کـلمهء”الی”،چه عالم بسوی او راجع است،و این صدور و رجوع هم در ازل و هم در ابد است و هم در جمیع آنات زمانی، چه در هر آن عالم به حقیقت رود و از حقیقت برآید چون موج از دریا؛و
113
ایران نامه , زمستان 1371 – شماره 41
هم کلمهء”فـی”اسـت،چه عالم در حق است و حق در عالم،که به وجهی آن مظهر است و به وجهی این مظهر؛و هم کلمهء”مع”است،چه معیت ذاتی و صفاتی و فعلی بیشبهه متحقّق است؛و هم کـلمهء”هـو”،چه عـالم عین حق است و حق عین عالم؛و هم کلمهء”لیس”،چه به وجهی عالم عالم است و حق حـق، نه عالم حق است و نه حق عالم.
ای سید!به وجـهی از هـمهء روابـط منزّه است و میان عالم و حق رابط نیست. این اعتبار را”لا تعیّن”گویند.
ای سید!هرکه حق را به این وجـه بـشناسد حق را به وجه ممکن شناخته باشد.
ای سید!اول سالک را به اسم”ظاهر”متوجّه بـاید شـد و بـه یقین باید دانست که اوست پیدا به همهء صور و معانی،و هیچ صورتی و معنیی نیست کـه جز او بود.این معنی را مکرّر نوشتهام،به جهت تأکید باز مینویسم. مقصود ایـن است که فکر وحـدت لازم خـود باید داشت و خود را در آن فکر گم باید کرد.چون در این فکر استغراق حاصل شود،از اسم”باطن”نیز بهرهمندی خواهد یافت.
ای سید!اگر سالها به عبادت و طاعت و اذکار اشتغال نمائی و از وحدت غـافل باشی از وصل محرومی،اگرچه احوال و کیفیات غریبه روی نماید و انوار و واقعات جلوهگر گردد.
ای سید!حالی که آنرا وصل توهّم کنی و ثمرهء آن حال علم وحدت نباشد به حقیقت آن وصل نیست.آنچه ظاهر شـده مـرتبهای است از مراتب ظهور،نه مقصود حقیقی که مطلق است و ظاهر در همه و عین همه.تا چیزی ظاهر میشود که به وجهی از وجوه با شیئی از اشیا مغایرت دارد آن منزل و مقصود نیست.
ای سید!هـرگاه حـقیقت معامله اینچنین باشد،از اول ترا مراقبه مطلق ضروری است تا مسافت نماند.
ای سید!تفرقه و جدائی تا زمانی است که همه را یکی نمیبینی و نمیدانی. چون همه را یکی دیدی و دانستی از تفرقه و دوئی خـلاص شـدی وصل عریان میسّر شد.
ای سید!چون همه را یکی دیدی همه نماند،بلکه یکی ماند و بس.
ای سید!میان تو و مقصود راهی نیست،و راهی که هست همین است که تـو او را جـدا از خـود و غیر از خود میدانی.چون دانـستی کـه تـو نیستی،اوست و
114
ایران نامه , زمستان 1371 – شماره 41
بس،راه نماند.جمعیت دل و آزادی و معرفت نفس و معرفت حق و فنا و وصل و کمال قرب اینجا حاصل شد و کار تمام گشت.
ای سـید!چـون بـه این مقام رسیدی که خود را ندیدی و او را دیدی آسـودی. دنـیا و آخرت در حق تو یکی باشد.و فنا و بقا،خیر و شر،وجود و عدم،کفر و اسلام،موت و حیات،طاعت و معصیت عقب مـاند،بـساط زمـان و مکان در نوردیده شد.
ای سید!چون تو نماندی هیچ نماند،کـه همهء چیزها به تو و اندیشهء تو وابسته است.
ای سید!بدان که همهء چیزها در تست،و همهچیز بیرون از تو وجـودی نـدارد.چـون خود را از همهچیز خالی کردی هیچ چیز نماند.
ای سید!ترا وجود جـز در حـق نیست و همهء چیزها در تو موجوداند.چون خود را به حق بردی و در آن دریای بیکران خود را انداختی،یعنی بـه ایـن صـفت آگاه شدی،همهء چیزها با تو در آن دریا گم شد.
ای سید!اگر نـیک بـنگری بـدانی که انانیت که از تو سر میزند از تو نیست و تو آن جسم و روح نیستی.در تمام عالم یـک انـاگوست کـه انانیت او از همه جلوهگر است.
ای سید!علامت وصول به حقیقت مطلقه آن است که انانیت کـه از تـو سر میزند بر همهء چیزها اطلاق یابد بیتکلّف و همهء چیزها را”انا”توانی گـفت. ایـنجا مـعلوم شد که حجاب جز تعیّن انانیت نیست.
ای سید!یک ذات است که تمام عـالم صـفت اوست و قائم به او،و آن ذات به این صفات ظاهر و پیداست.
ای سید!همان ذات است که ذاتـها شـده،و هـمان ذات است که اول علم خود شده دیگر بار بصورت علمهای جهان شده،و همان ذات است کـه قـدرت خود و قدرتهاست،و همان ذات است که ارادت خود و ارادتهاست، و همان ذات است که سمع خـود و سـمعهاست و بـصر خود و بصرهاست و حیات خود و حیاتهاست و فعل خود و فعلهاست و کلام خود و کلامهاست،و علی هذا القیاس هـمان ذات اسـت کـه هستی خود و هستیهاست.
ای سید!هرچه به عالم ظهور آمده در ذات پوشیده بود.بـعد از آنـ ذات بصورت او در علم خود اوّلا و در عین خود ثانیا جلوه فرمود.ذات رنگ او گرفت و او رنگ ذات.و آنچه پوشیده بـود در ذات بـه قطع عین
115
ایران نامه , زمستان 1371 – شماره 41
ذات بود،که غیر شئی در شئی نبود.پس آن ذات خودبخود معاملت کرد و عـاشقی ورزیـد و بندگی و خدائی در میان آورد و کارخانهء ازلی و ابدی بـرپا کـرد.
ای سـید!تو خود را چنان خیال کن که هـنوز آنـجائی که در ازل بودی تا آزاد شوی و دیگر روی تفرقه و غم و بلا نبینی.
ای سید!روح تو اوسـت کـه به او زندهای و دل تو اوست کـه بـه او دانائی و بـصر تـو اوسـت که به او نگری و سمع تو اوسـت کـه به او میشنوی و دست تو اوست که به او میگیری و پای تو اوست که بـه او مـیروی.
ای سید!هر جزو و عضو تو از اجـزا و اعضای ظاهر و باطن تـو اوسـت که به او کار آن جزو و عـضو از تـو برمیآید،و مجموع اعضا و اجزای تو اوست که تو به او توئی.
ای سید!اوئی و تـوئی و مـنی هرسه صفت اوست،دیگری در مـیان نـیست.
ای سـید!توحید صفت واحـد اسـت،نه من و تو.و تـا مـن و تو باقی است اشراک است نه توحید.
ای سید!چون تو رفتی”فنا”ست،و چـون او در مـیان آید”بقا”ست.
ای سید!”سلوک”سـعی تـست در رفع اثـنینیت،و”جـذبه”رفـتن تست به وحدت.
ای سـید!به سلوک و جذبه و فنا و بقا اسم ولایت متحقّق است.
ای سید!با همهء اشیاء نیازمندی کـن کـه عین مطلوب تواند،و با دشمن دوسـتی ورز کـه او نـیز مـقصود تـست.
ای سید!با خـود نـیز با نظر محبّت ناظر باش که عین محبوبی.
ای سید!اینها در سلوک ضروریست.
ای سید!بد و نـیک را در دریـای وحـدت انداز تا آشنای حقیقت شوی.
ای سید!سـخن وحـدت را اگـر بـسیار گـویم انـدک است و اگر اندک گویم بسیار است.بدایت این معرفت در نهایت مندرج است و نهایت او در بدایت مندمج.نه او را بدایت است و نه نهایت.تا چند گویم و تا چند نویسم،نـه من میگویم،نه من مینویسم.حقیقت خود به خود در گفتگوست.
ای سید!چون در خواب شوی نیت کن که به عالم بطون میروم و رجوع به حقیقت خود میکنم.چون بیدار شوی بـدان کـه به عالم ظهور آمدم و از بطون به ظهور تنزّل نمودم.و باید که سحر برخیزی و استغفار کنی و
116
ایران نامه , زمستان 1371 – شماره 41
بگوئی که ای حقیقت من،مرا به خود بکش و مرا از من بپوش و از دوئی برآر.و نـماز تـهجّد کنی و سورهء یاسین اگر یاد داشته باشی در نماز بخوانی که مختار خواجههای دین و دنیاست.بعد از آن به فکر وحدت مشغول باش تا نماز صـبح بـرسد.چون از نماز فارغ شوی تـا بـرآمدن آفتاب خواه نخواه مستقبل قبله به مراقبهء وحدت باید بود الاّ عند الضرورة.چون آفتاب طلوع کند چهار رکعت بدو سلام گزار و سورهء یاسین یـکبار بـخوان،و اگر در چهار رکعت تـوانی خـواند بهتر است.و همچنین بعد از هر نماز سورهء یاسین بخوان که فواید بسیار دارد.اما در خواندن نماز و قرآن باید که فکر وحدت از دست ندهد و بداند که خود عبادت خود میکند و خود کـلام خـود میخواند.
ای سید!سالک را همهء آداب طریقت ضروری است.تفصیل آن آداب در این رساله گنجایش ندارد از اختصاری که مطلوب است.اما آنچه طالب را توان نوشت این است که خواب کمتر کند.چون ضرور شـود و غـالب شود بـه آن اندیشه که نوشتم خواب کند.و طعام و شراب باید که اندک باشد،در شبانروز یکبار،و اگر صائم بـود بهتر است.و باید که از پریشانی لقمه احتراز کند که از اسباب دوئی و بـیگانگی و وهـم بـاطل است.هرچه در شرع منع است و هرچه در طریقت بد است همه اینچنین است.این قاعده را نیکو یاد دار کـه ضـروری است.
ای سید!باید که سخن کمتر کنی و در خلوتها و صحراها تنها مراقبه و ملاحظهء وحـدت مـیکرده بـاشی.
ای سید!سخن کردن دل را در جنبش آرد و تفرقه باز دهد و ترا از کسب وحدت و یگانگی غافل سازد.جز بـه ضرورت حرف مزن و هرچه گوئی مختصر گو و وحدت را یک لمحه از اندیشه جدا مـکن.چون در مجالس نشینی بـیشتر مـقیّد مشو.مبادا غفلتی واقع شود.و سعی کن تا آن کثرت مرآت وحدت شود و مقوّی گردد.
ای سید!در اخفای اندیشهء خود در ابتدا حتی الامکان ساعی باید بود و این کلمات را با همه کس نباید نـمود،مگر با مخصوصان خود.
ای سید!کنیزک و غلام و آشنا و بیگانه و دشمن و دوست آشنای به وحدت باید کرد و همه را به نظر اخلاص و به چشم حقیقت بین باید دید.
ای سید!نزاع و جدال مطلق از مـیان بـردار و انکار بالکلیه از میان
117
ایران نامه , زمستان 1371 – شماره 41
برطرف کن تا وحدت ظهور نماید.و بسیار سعی باید کرد تا خشم و غضب ظهور نکند-لت کردن و زدن خود چه گنجایش دارد؟و همه را معذور باید داشت،چه در خانه و بـیرون خـانه.و با فرزندان و متعلّقان و بیگانگان مثل آب حیات باید بود.اگر کسی با تو بدی کند،زنهاراز آن دل بد نکنی و نرنجی و او را از خود خوش و راضی داری و مکافات بدی به نیکوئی کنی که این اصـل کـلی است در طریقت.
ای سید!تنها بودن و تنها نشستن در جمعیت دخل تمام دارد.
ای سید!حال طالب از این دو حال خالی نیست:تعلّقات ظاهر دارد یا نه.اگر ندارد معاملهء او آسان است.او را باید کـه از هـمه قـطع کرده در خلوت یا در صحرا نـشیند و بـه حـقیقت خود متوجّه شود تا زمانی که حقیقت متجلّی شود و وهم دوئی برخیزد.آن زمان به هر روش که باشد گنجایش دارد.و اگر تعلّقات ظاهر دارد و حـقوق شـرعی بـه او متوجّه است،باید که بقدر ضرورت به آن پردازد.امـّا بـاید که احتیاط تمام کند که خلاف شریعت و طریقت واقع نشود و از ملاحظهء وحدت که حقیقت است بالکلیه غفلت واقع نـشود.و مـیباید کـه شبها در این کار بسیار بکوشد و در مراقبهء وحدت باشد و روزانه هـم چند ساعت برای این کار معیّن کند و روز بروز میافزوده باشد تا آنکه این معنی غلبه کند و از همه وارهـاند.
ایـ سـید!وقتی که معنی وحدت غالب آمد و لطف الهی ظهور فرمود هـمهء حـقوق از تو ادا خواهد شد و ترا با هیچ کس و هیچ چیز کاری نخواهد بود.خدا وکیل تو خـواهد بـود،و بـه جای تو او خواهد بود،و تو در میان نهای.
ای سید!صحبت دنیا و اهل دنـیا در طـریق سـلوک مضرّ است.امّا کسی که گرفتار است و نمیتواند از آن قطع کردن بضرورت احتیاط تمام نـماید کـه چـیزی واقع نشود که با شریعت یا طریقت یا حقیقت جنگ داشته باشد،و اگر تـقصیر رود بـاید که رجوع نموده تدارک آن واقع شود.
ای سید!در لباس تکلّف نباید کرد و از لباس فـقر بـا خـود چیزی باید داشت.
ای سید!همیشه حاضر دل باید بود و از گذشته و آینده یاد نباید کرد و مـلاحظهء وحـدت هرگز از دست نباید داد.
ای سید!بدان که هیچ مرگی بدتر از مرگ غفلت از وحدت نـیست
118
ایران نامه , زمستان 1371 – شماره 41
و هـیچ عـذابی سختتر از عذاب دوری از حقیقت خود.نه از این مرگ و از این عذاب ترسان بوده متوجّه وحدت باید بـود و بـه یقین باید دانست که همه یکیست و غیر یکی موجود نیست.هرقدر کـه ایـن انـدیشه غالب است سعادت در اوست.چون از وهم دوئی برآید،قیامت بر او واقع شود و در جنّت شهود شود،تـا ابـد الابـدین آسود.
ای سید!اینچنین دولتی هرگاه در دنیا میسّر شدنیست،چون است کـه در آن سـعی نمیکنی و غافل میباشی؟
ای سید!قیامتی بر همه کس و بر همهچیز آمدنیست و آن رجوع همه است به وحـدت.امـّا بعد از آنکه ظهور کل واقع شود،اگرچه همه از اصل خود برآمده بـاشند،لذّتـی که میباید همه را روی ندهد مگر مردمی کـه ایـنجا قـیامت بر آنها گذشته باشد.پس باید که سـعی کـنی که آن معنی که موعود است ترا اینجا روی نماید تا آسودگی حاصل شود و لذّتـی کـه میباید دست دهد.
ای سید!مـقصود هـمین است کـه وهـم دوئی بـرخیزد و تو نمانی،او ماند و بس.همهء انـبیا و اولیـا بر این اتّفاق کردهاند و در کتب الهیه و احادیث نبویه و کلمات اولیا دلائل این بـسیار اسـت،و عظمای هر فرقه به وحدت قـائلاند و همه به یک زبـان بـر این رفتهاند که غیر حـق مـوجودی نیست.عالم صورت اوست و ظهور اوست و بس.به خاطر است که شواهد ایـن مـطالب در کتاب علیحده نوشته شود و از دلائلیـ کـه عـقل سلیم استنباط آن کـرده نـیز پاره آورده شود ان شاء اللّهـ سـبحانه.
ای سید!امروز که آخر الزمان است و نزدیک رسیده که آفتاب حقیقت از مغرب خلقیت طـلوع نـماید،از آنجا که پیش از طلوع آفتاب انـوار و آثـار ظاهر مـیشود و اسـرار تـوحید از زبان خاص و عام بـه اختیار و بیاختیار فهمیده و نافهمیده سرمیزند،طالب را باید که خود را جمع ساخته خود را از خود بپوشد و حـقیقت وحـدت کما ینبغی بر وی جلوهگر شود و بـه گـفتگوی زبـانی اکـتفا واقـع نشود.
ای سید!اللّه مـطلق،مـحمّد بر حق!
تمّت
119
ایران نامه , زمستان 1371 – شماره 41
پانویسها:
(1). A History of Sufism in India,Delhi,Munshiram Manoharlal,1978-1983 ،ج 2،صص 249 و 250.
(2).نسخهء شمارهء 34/29709 در مجموعهء سبحان اللّه در کتابخانهء مولانا آزاد در دانشگاه مسلمان علیگره؛نسخهء شـماره 2997 در کـتابخانهء خـدابخش پتنه.نسخهء خطی ناقصی از یک ترجمهء فـارسی الفـوایح تـحت شـمارهء 1734 در کـتابخانهء Andhra Pradesh State Oriental Manuscripts Library در حـیدرآباد دکن موجود است.
(3). A History ،ص 195.
(4).رسائل ستّة ضروریه،مطبعهء مجتبائی،1308 هجری قمری،صص 79-100.
(5).همان،صص 92-93.
(6).نسخهء خطی آن در کتابخانهء مولانا آزاد دانشگاه علیگره،مجموعهء حبیب گنج،تحت شمارهء 291/21 و همچنین در کتابخانهء رضـای راسپور تحت شمارهء 965 موجود است.
(7).مجلهء صوفی(لندن)،شمارهء چهارم،1368 شمسی،صص 22-25.
(8). P یعنی نسخهء چاپ شده در رسائل ستّهء ضروریه؛ I یعنی نسخهء شمارهء 3175 در A;Institute of Islamic Studies,Tughlughabad,New Delhi یعنی نسخهء استنساخ شده از نسخهء شمارهء 2601 در دانشگاه کـشمیر.
(9).ایـن بند فقط در نسخهء P است.
(10).الفواتح:ایّها الطالب انّ اللّه انزلک من الوحدة الی الکثرة و وطّنک فی غیر موطنک علی وجه صار الموطن منسیّا و لم یبق فیک ذکر و اثر منه.ثمّ بـیّن لک طـریق الوصول الی الموطن و ذکّرک ایّاه،و فی هذه الانساء و التذکیر اسرار و حکم لا یطّلع علیها الاّ من اطلعه اللّه تعالی.
(11).الفواتح:اعلم انّ فی ایصال الاحکام المبنیة عـلی الاثـنینیة الی الوحدة اشعارا الی انّ الکثرة عـین الوحـدة و الغیر هو العین.
(12).این جمله فقط در نسخهء P است.
(13).الفواتح:ایّها السالک حجابک خیالک،فارفع الخیال بالخیال.اعلم انّ التوهّم و التخیّل عبادة لا ریاء فیها و هـو کـلّه صدق و صفاء و نور و ضـیاء.
(14).هـمه است:همه P,I .
(15).که با او عین همه است:که او همه است با عین P ؛که با عین همه است I ؛[افتادگی] A .
(16).الفواتح:التوحید علی ثلث مراتب…و[ثالثها]توحید ذاتی،و هو وجود الذات واحدا بـغناء الذوات بـاجمعها فی ذاته،و هو قد یتحقّق بفناء الکثرة النسبیة و الحقیقیة معا،و هو غایة الغایات فی مراتب العروج،و یسمّی تجلّیا برقیا،و لا دوام له البتّة لما ینافیه الجمعیة الانسانیة.
120
ایران نامه , زمستان 1371 – شماره 41
(17).این دو بند فقط در نسخهء P است.
(18).فـقط در نـسخهء P و در A و I نیست.(از ایـنجا نسخهء K ناقص است)