Balancing word and meaning on the scales of contemporary Persian poetry

نادر نادر پور

دو کفهء«لفظ»و«معنی» در ترازوی شعر امروز*

عنوان سخنرانی امشب من-چنان‌که در کاتالوگ اعلام شده-دو کفّهء«لفظ»و «معنی»در ترازوی شعر امروز است.من خوب می‌دانم که پرداختن به جزئیات این‌ مطلب،وقت بسیار می‌خواهد و بنابراین،در حوصلهء گفتار امشب نخواهد بود.کوشش‌ من،این است که رؤوس مطالب و یا مهمترین مطلبی را که در این زمینه هست به عرض‌ شما برسانم و امیدوار باشم که این گفتار،وسیله‌ای شود تا دربارهء مسائلی که طرح‌ می‌کنم،اندیشه‌ها و پژوهشهای را برانگیزد:

در آغاز،این نکته را بگویم که اگر همهء معیارهای نقد شعر-از دوران قدیم تا امروز- تغییر کرده باشد،بی‌گمان یکی از این معیارها همچنان معتبر مانده است و این معیار، عبارت است از برابری لفظ و معنی در شعر خوب.به عبارت رساتر:یکی از اساسی‌ترین‌ (*)به هنگام برگزاری بیستمین جلسهء سالانهء Middle East Studies Association of North America ( MESA )در نوامبر 1986 در شهر بوستون،در جلسهء مخصوص THE Society for Iranian Studies ،پس از پایان‌ مطالبی که در دستور آن جلسه قرار داشت،بقرار مسموع یکی از ایرانیان حاضر در جلسه پیشنهاد می‌کند خوب‌ است از سال آینده جلسه‌ای داشته باشیم که در آن سخنرانان مطالب خود را به زبان فارسی بیان کنند(زیرا تمام‌ سخنرانیها در MESA و مؤسسات وابسته بدان به زبان انگلیسی ایراد می‌شود).با این پیشنهاد موافقت می‌شود و سپس‌ دربارهء این‌که چه کسی این کار را بعهده بگیرد بحث می‌کنند و کسی نام مرا که در آن جلسه حاضر نبودم می‌برد، با این پیشنهاد نیز موافقت می‌شود.این موضوع پس از ختم آن جلسه به بنده ابلاغ گردید و این پیشنهاد را به گمان آن‌ که خدمتی است،پذیرفتم،و سپس با متصدیان انجمن مطالعات ایرانی تماس گرفتم و مقدمات کار را فراهم ساختم‌ و سرانجام در نوامبر 1987 در جلسهء مخصوص The Society for Iranian Studies که در شهر بالتیمور تشکیل گردیده بود(و پیش از تشکیل جلسات MESA )پس از پایان جلسهء اداری انجمن مطالعات ایرانی، بلافاصله در همان جلسه-و د راجرای پیشنهاد سال پیش-آقایان احسان یار شاطر(دربارهء شیوهء لغت‌سازی)،محمد علی جزایری(دربارهء کتابهای درسی برای کودکان ایرانی در امریکا)،و جلال متینی(دربارهء فارسی،دری،و علائم شعر خوب این است که دو کفّهء«لفظ»و«معنی»در ترازوی آن،برابر باشد.و طبیعی است که بنابراین تعریف،وقتی که بهترین معانی در بهترین الفاظ ریخته شود، شعر عالی را پدید می‌آورد که البته،آفریدنش همیشه میسر نیست.

در دوران هزار و دویست سالهء شعر فارسی دری،یعنی بعد از تاریخی که زبان و کشور ما دستخوش تحولاتی عظیم بر اثر هجوم اعراب شد،دوره‌های مختلفی وجود دارد که در بعضی از آنها،این دو کفّه،برابر می‌ایستد و در برخی دیگر،نابرابر.

با همهء دوره‌ه که هیچ،حتی به دوره‌های نزدیک نیز،در این گفتار،کاری‌ نمی‌توانیم داشت.فقط،از دورهء صد ساله‌ای که قبل از انقلاب مشروطیت ایران وجود داشته،نمی‌توان گذشت و من می‌کوشم که باختصار و با نگاهی گذرا،این دوره را بقصد تحلیل و یا تبیین شعر امروز،بیان کنم:

دوره‌ای که هوادارانش«تجدّد»نامیدند و یکی از شاعرا بزرگ متأخر ایران(مرحوم‌ «بهار»)نام«بازگشت»را بحقّ بر آن گذاشت،در آغاز،بعنوان عکس العمل یا واکنش‌ در مقابل مکتب موسوم به هندی پدید آمد و مهمترین ویژگی مکتب موسوم به هندی این‌ بود که در ترازوی شعرش،کفهء«معنی»بر«لفظ»می‌چربید.

اما این سخن،به آن معنی نیست که در مکتب مذکور،همیشه معانی بلند و والا را در قالب الفاظ سست و سخیف می‌بینیم،بلکه حاوی این مقصود است که در اغلب اشعار سبک هندی،معنی بر لفظ غلبه دارد و این‌که آن معنی در چه سطحی از اعتلاء و عظمت‌ قتاجیکی)سخن گفتند و به پرسشهای حاضران جواب دادند.

در سال گذشته،مدیرعامل بنیاد مطالعات ایران Foundation For Iranian Studies برای برگزاری جلسهء سخنرانی به زبان فارسی در کنفرانس MESA در لوس انجلس(نوامبر 1988)با مقامهای مسؤول کنفرانس‌ تماس گرفتند و موافقت آنان را در این زمینه بدست آوردند که جلسهء مورد بحث و نام سخنرانان و موضوع‌ سخنرانی ایشان با قید این‌که سخنرانیها به زبان فارسی است و نیز جلسه از طرف«بنیاد مطالعات ایران» اداره می‌گردد،در برنامهء رسمی جلسات کنفرانس MESA چاپ شود.کار به همین صورت انجام‌ پذیرفت.و آن‌گاه بار دیگر از بنده خواسته شد که برنامهء این جلسه را نیز مانند سال پیش روبراه کنم.مقدمات‌ فراهم گردید و جلسهء مورد بحث در تاریخ 4 نوامبر 1988(ساعت 6 تا 30-7 بعدازظهر)در لوس انجلس تشکیل‌ شد.قرار بود آقایان نادر نادر پور،احسان یار شاطر و جلال متینی دربارهء سه موضوع مختلف در آ جلسه سخنرانی‌ کنند،ولی بسبب آن‌که وقت پیش‌بینی شده در برنامه برای این جلسه کم بود و عده‌ای از حاضران در این جلسه نیز می‌بایست در میهمانی کنفرانس که پس از ختم این جلسه تشکیل می‌شد شرکت کنند،آقای احسان یار شاطر از سخنرانی صرف‌نظر کردند.دو تن دیگر از سخنرانان هریک به مدت بیست دقیقه سخن گفتند و بعد به پرسشهای‌ حاضران در جلسه پاسخ دادند.اینک سخنرانی آقای نادر پور در جلسهء مورد بحث از نظر خوانندگان می‌گذرد. سخنرانی دیگر در شمارهء بعد چاپ خواهد شد.

ج.م.

قرار می‌گیرد،مورد بحث ما نیست.

کسانی که بنیادگذاران مکتب«بازگشت»بودند،همین غلبهء معنی بر لفظ را عیب‌ شیوهء هندی شمردند و در ضمن خرده‌گیری بسیار از«نکته‌یابیها»و«مضمون‌تراشیها»ی‌ شاعرانی مانند«صائب»و«کلیم»و دیگران،سبک موسوم به هندی را بعنوان دورهء انحطاط شعر فارسی محکوم کردند و کوشیدند تا شیوه‌ای پدید آوردند که لفظ و معنی در آن‌ تعادل داشته باشد و برای رسیدن به این مقصود،بسوی دو مکتب قدیم شعر،یعنی‌ خراسانی و عراقی،بازگشتد.اما از آن‌جا که هیچ دوره‌ای تکرار نمی‌شود و مواد و مصالح شعری یا تجربه‌های شاعرانهء هر دوران،با آن دیگری متفاوت است،بنیادگذاران‌ مکتب«بازگشت»نیز به تجربه‌های قرون چهارم و پنجم و یا هفتم و هشتم دسترس‌ نیافتند ولی قالبهای شعری آنها را به عاریت گرفتند.

این امر،یعنی:فقدان تجربه‌های زندهء شاعرانه در دوران«بازگشت»،از یک سو،و اهتمام شاعران این مکتب به کار تقویت لفظ در مقابل معنی،از سوی دیگر،سبب شد که اگر اینان،در آغاز گشایش مکتب،به توفیقی نسبی در حفظ تعادل دو کفّه دست‌ یابند،بزودی و سرانجام،از راه اعتدال منحرف شوند و خواسته یا ناخواسته،چنان کفهء «لفظ»را سنگین کنند که کفهء«معنی»از سبکباری در هوا معلّق بماند.

اگر بخواهم که نمونهء کوچکی از این انحراف را در این‌جا ارائه کنم،باید مثال‌ «فتحعلی خان صبا»-ملک الشعرای دربار فتحعلی شاه قاجار-را بیاورم که کوشید تا دوباره،شاهنامه‌ای بیافریند و انصافا باید گفت که از لحاظ زیبایی لفظ و استواری‌ کلام،نکته‌ای را در این کار فرو نگذاشت.اما از آنچه غافل ماند،روح حماسی قرن‌ چهارم بود که شاهنامهء فردوسی را پدید آورد و قهرمانان اساطیری او را تجسم بخشید.و حال آن‌که«شهنشاهنامهء صبا»در وصف عظمت و خدمات فتحعلی شاه قاجار بود و بجای«رستم»قهرمانی به نام«عبّاس میرزا»داشت که با آن همه دلیری،حریف‌ «رستم»نمی‌شد و سنجیدن این دو،حتی،خنده‌آور بود.

در نتیجه،رستمی که فردوسی آفریده بود-گرچه واقعیت نداشت-حقیقتی بزرگ و یا آرزویی همگانی را تجسم می‌بخشید و به خواننده یا شنوندهء شاهنامه،القاء می‌کرد که‌ فی المثل،قادر به بر کندن و غلتانیدن کوهی به تیپایی تواند بود.و اما،نسبت دادن چنین‌ معجزات به کسی مانند«عبّاس میرزا»-که بسیاری از ایرانیان و یا لا اقل،آنان که به‌ جنگ رفته و او را در حین دلیریها دیده بودند-پذیرفتنی نمی‌نمود و بناچار،«شهنشاهنامهء فتحعلی خان صبا»به تقلیدی از«شاهنامهء فردوسی»بدل شد که کفهء لفظش بمراتب بر کفهء معنی می‌چربید.

نمونهء کوتاه و گویای دیگری که دربارهء گرایش روزافزون شاعران دورهء«بازگشت» بسوی لفّاظی عرضه می‌توان کرد،مقایسهء مطلع یکی از قصائد«فرخی سیستانی»است به‌ سرآغاز یکی از چکامه‌های«قاآنی شیرازی»که شاید بزرگترین معرّف غلبهء لفظ بر معنی‌ در تمام ادوار شعر فارسی باشد.

اولی،چنین می‌گوید:

برآمد نیلگون ابری ز روی نیلگون دریا چو رای عاشقان گردان،چو طبع بیدلان شیدا

و دومی،چنین:

به گردون،بامدادان،تیره ابری بر شد از دریا جواهر خیز و گوهر ریز و گوهر بیز و گوهز زا

چنین دوره‌ای بناگزیر می‌بایست که واکنشی برانگیزد و آن واکنش،بار دیگر، معنی را بر لفظ بچرباند.و این بار،در زیر ضربهء تکان‌دهندهء انقلاب مشروطیّت،معنی‌ بر لفظ بسختی غلبه یافت،زیرا جامعه،چنان محتول شد که هزاران مطلب تازه در آن‌ جوشید و این مطالب تازه،بسوی شعر-که قویترین وسیلهء بیان ایرانیان بوده است و خواهد بود-هجوم آورد اما قالبهای سنتّی شعر،تاب تحمل چنین جوششی را نداشتند و زبان‌ شاعرانهء آن روزگار هم،از لفّاظیها و تصنّعات دورهء«بازگشت»گرانبار بود و بناچار، کفه‌های دوگانه،دستخوش نوسانی طولانی شد.در دفعات پیش،یعنی در قرون گذشته، اگر تحولی در شعر به وقوع می‌پیوست،دو کفهء«لفظ»و«معنی»بعد از چند تکان،برابر می‌شد و سرانجام،یکسان می‌ایستاد.اما،این بار،شتابناکی انقلاب و جوشش مفاهیم‌ تازهء سیاسی و اجتماعی از یک سو،و کهنگی زبان و قالبهای شعری دوران«بازگشت» از سوی دیگر،نمی‌گذاشتند که در میان دو کفهء ترازو،بآسانی،تعادل برقرار شود.به‌ همین سبب،فاصله‌ای که در میان دو کفه افتاد،فاصله‌ای از گونهء دیگر و بسیار بیشتر از دورانهای پیش بود:این بار،به رغم همهء کوششها و ادعاهای شاعران دورهء مشروطیت، لفظ در ترازوی شعر با«سنگ»همبها شد و قیمت معنی بالا گرفت.اما از آن‌جا که‌ هیچ معنایی بدون لفظ شایسته،خلعت بیان نتواند یافت،بسیاری از سخنوران این عهد،به‌ اعراب دوران جاهلیت می‌مانستند که دختران زیبای معانی را در شعر خود به گور می‌کردند.

بدین ترتیب،دورهء انقلاب مشروطیت،بار دیگر،معنی را بر لفظ غلبه داد،ولی مشکل کهنگی زبان و زنگ‌خوردگی قالبهای شعری را نیز پدید آورد.

نخست،شاعران معاصر انقلاب کوشیدد که معانی و مضامین نو ظهور را در قالبهای‌ کهن بریزند و در ضمن تازه کردن زبان،آن قالبها را نیز آمادهء پذیرفتن مفاهیم جدید کنند،اما این کوشش،دیری نپایید و به جایی نرسید زیرا که ضوابط قالبهای کهن،از ضرورتی که تا آن روز داشت،تهی شده بود.

دراین‌باره،گمان نمی‌کنم که به توضیح فراوان نیاز داشته باشم:ضوابط دوگانه‌ای که قالبهای کهن شعر،از قبیل مثنوی و قصیده و غزل و رباعی را پدید آورده‌ بود،بر دو قانون کلّی تکیه داشت:

اول-تساوی طولی مصرعها که وزن را در سراسر شعر حفظ می‌کرد.

دوم-همخوانی آخرین کلمهء مصرعها(در مثنوی)و بیتها(در قصیده و غزل)که قافیه‌ را بوجود می‌آورد.

برای مثال:قالب غزل عبارت بود از هشت تا دوازده بیت همسان که وزن و قافیهء مصرح اولش با وزن و قافیهء همهء ابیات آن می‌خواند و قالب قصیده نیز همان مشخصات را با ابیات و قوافی بیشتر نشان می‌داد.

آنچه گفتنی است،این است که ضوابط دوگانهء«وزن»و«قافیه»در طول قرنهای‌ متمادی،ضرورت اجتناب ناپذیر شعر فارسی بشمار می‌آمدند،زیرا وسیلهء به خاطر سپردن‌ یا«از بر کردن»ابیات می‌شدند و از آن‌جا که شعر فارسی،تنها حاوی عواطف و اندیشه‌های ایرانیان نبود،بلکه مجموعهء فرهنگ ما را در خود داشت و می‌بایست که آن‌را سینه‌به‌سینه و نسل به نسل رواج دهد،به این دو ضابطه،برای بقاء خویش نیازمند بود. اما از هنگامی که اشاعهء نسبی صنعت چاپ،و ایجاد مدارسی مانند دارالفنون،فرهنگ‌ شفاهی ما را-که ناقلش شعر بود-بسوی فرهنگ کتبی رهنمون شد،دیگر آن ضرورت‌ اجتناب‌ناپذیر،که ناقلش شعر بو د-بسوی فرهنگ کتبی رهنمون شد،دیگر آن ضرورت‌ اجتناب‌ناپذیر،پشتوانهء ضوابط دوگانهء شعر نبود و بناچار،وزن(کمتر)و قافیه(بیشتر) بسوی صنعتگریها و تفنّنهای شاعرانه رانده شدند.و این،تحول،میراثی بود که از نسل‌ شاعران معاصر انقلاب به اخلاف ادبی ایشان رسید.

به کوتاهی می‌توان گفت که هرچند شاعران دورهء مشروطیت در قلمرو معانی جدید، کم‌وکاستی نداشتند،پاره‌ای به سبب ناآزمودگی در شیوهء بیان کهن(مانند عارف و عشقی)و برخی نیز به دلیل غرقه بودن در بحور«مطبوع»و«نامطبوع»و گروه سوم به علت‌ سرسپردگی به زبان متکلّف دوران«بازگشت»(مثل ادیب پیشاوری و ادیب الممالک‌ فراهانی)به بیان ما فی الضمیر خود توفیق نیافتند و فقط دو سه تن از آنان(نظیر ایرج میرزا و دهخدا)به راههای تازه‌ای در سرزمین شعر گام نهادند و در همین‌جا باید گفت که‌ حتّی اگر استعداد خارق العادهء شاعری چون«بهار»با انقلاب مشروطیت برخورد نمی‌کرد و از مفاهیم انقلابی تأثیر قاطع نمی‌پذیرفت،شکوفایی بعدی را نداشت و«بهار»را در ردیف نمایندگان دورهء«بازگشت»می‌نشانید.

باری،ما دیگر با این دوره هم کاری نداریم و به زمان پدید آمدن شعر امروز نزدیک‌ می‌شویم:

حقیقت این است که شعر امروز،حاصل نیاز به گسترش زبان و نو کردن قالبهای‌ کهنه است و این نیاز،هنگامی پدید آمده که مفاهیم تازه در شعر،رو به رشد نهاده است.

اگر امروز،«نیما»مقامی در سخن یافته،به دلیل درک آن نیاز یا ضرورت بوده‌ است و گواه درک درست او،همین شکستن قانون تساوی مصرعها و دگرگون ساختن‌ موضع قافیه‌هاست.

اما،این«سکه»،روی دیگری هم دارد و آن،این است که اگر«نیما»می‌گفت: «قالبهای کهن،بار مفاهیم تازه را نمی‌توانند کشید»،از ممکنات و مشکلات شعر در زمان خود سخن می‌گفت و حال آن‌که تجربه‌های شاعرانهء پس از«نیما»،خلاف آن‌ گفته را نیز اثبات کرده است.

برای ایضاح این مطلب باید گفت که سخن«نمیا»-(و حتی منظومهء«افسانهء»او که سرفصل شعر امروز بشمار آمده است)در اغلب اوقات،از دو عیب،بری نیست: سستی لفظ و پیچیدگی معنی.علت سستی لفظ در شعر«نمیا»،گذشته از مشکلاتی که‌ وی در فراگرفتن مقدمات زبان فارسی داشته(و مجال بحثش در این‌جا نیست)،پرهیز عمدی او از شناختن ادبیات کهن در روزگار جوانی و نیز،آشنایی اندک و دیررس او در دوران سالخوردگی بوده است.اما،«تعقید»یا پیچیدگی در سخن«نمیا»،بیش از آن‌که‌ مولود ژرفی و دشواری مفاهیمش باشد،در آغاز شاعری،زادهء نارساییهای کلام و در مراحل میانسالی،نتیجهء سانسور دوجانبه‌ای است که از سوی حکومت وقت و شخص‌ شاعر بر آن سروده‌ها اعمال شده است.

«نیما»کوشید که با تواناییهای خود بر مشکلات خصوصی و عمومی شعرش فائق آید و انصاف باید داد که با ارائهء دو پیشنهاد مهم در عروض فارسی(شکستن قانون تساوی‌ مصرعها و کاربرد نامتعارف قافیه)دری تازه بر شعر امروز گشود.

به گمان من،داوری درست دربارهء این‌که آیا«نیما»آثاری فراخور پیشنهادهای‌ فرضیّه مانندش پدید آورده یا نه،فعلا میسر نیست و به زمانی درازتر نیازمند است.اما اگر هم خود«نمیا»را در انطباق«تئوری»و«عمل»،چندان موفق ندانیم،انکار نمی‌توانیم‌ کرد که قوانین پیشنهادی او در برخی از شاعران نسل بعد،باعث ایجاد تعادلی نسبی در میان لفظ و معنی شده است.

از سوی دیگر،اگر چنان‌که گفتم،به روی دوم این«سکه»نیز بنگریم،خواهیم‌ دید که نوآوری شاعرانی مانند«حمیدی شیرازی»(در قصیده)و«سیمین بهبهانی»(در غزل)،قابلیت بخری از قالبهای کهن را در حمل پاره‌ای از مفاهیم تازه اثبات کرده و بی‌ آن‌که رقم بطلان بر نظریات«نیما»کشد،تأملی را در اندیشه‌های او جائز شمرده است.

ضمنا،این نکته را هم باید گفت که بسیاری از نارساییهای لفظی در شعر امروز، فقط بعلت جوشش معانی و یا تنوع و تازگی مضامین نیست،بلکه اغلب،به دلیل دست‌ نیافتن به شیوه‌های مطلوب بیان است و این،بدان سبب است که شعر،به تجربهء فراوان‌ نیاز دارد و هر تجربهء زنده،باید که در دستگاه تخیّل شاعر،هضم و جذب شود و در پیکر شعرش،به خون و نیرو بدل گردد.

هر رویاد خارق العاده‌ای که شعر را به«میان بر زدن»از میدان تجربه وادارد،جز در آغاز کار،خدمتی به او نمی‌کند و فی الواقع،فقط به گشودن راهی تازه در پیش پای‌ شعر،می‌پردازد و سرانجام،شعر،ناگزیر است که بسوی قلمرو تجربه بازگردد و طعم تلخ‌ و شیرین زندگی را عمیقا بیازماید.

آنچه دربارهء شعر گفتم،در مورد جوامع بشری نیز مصداق دارد:ممکن است که‌ حرکتی مانند انقلاب،عملی را در جامعه سرعت بخشد و آن عمل،به سود ویرانگریهای‌ انقلابی تمام شود.اما هنگامی که روزگار آباد کردن فرا رسد،دیگر شتاب و تخریب، سود چندانی نخواهد داشت،بلکه تأمل و تجربه،کارساز تواند بود.

فعلا،شعر امروز،در مرحلهء دوم قرار دارد:دیوارهای سنّت از میان برخاسته و جاده‌های بدعت هموار شده است.«نیما»امکان کوتاه و بلند کردن مصرعها و تغییر قافیه‌ها را فراهم کرده و به واژه‌ها و مفاهیم جدید،رخصت ورود به ساحت شعر داده‌ است.

اما حدود و ثغور شعر امروز،از آن‌جا که تیر«آرش وار»نیما تعیین کرده بود،بسیار فراتر رفته و در این قلمرو،آثاری پدید آمده است که دیگر تابع قوانین پیشنهادی«نیما» نیست.و به همین سبب،فن نقد که حتی در روزگار حیات«نیما»و برای ارزیابی‌ سخن او،معیارهای تازه می‌طلبید،اکنون،یکباره تهیدست شده و تمام انگاره‌های کهن‌ را از کف نهاده و هیچ انگارهء تازه‌ای بچنگ نیاورده و معیارهایی را نیز که«صرافان گوهر ناشناس»ایرانی از نقّادان بیگانه وام کرده‌اند،به چشم تمسخر نگریسته است.

داوری در شعر کلاسیک فارسی،بر معیارهای صوری استوار بود:هر شاعری که از عهدهء استعمال«وزن»و«قافیه»بخوبی بر می‌آمد و می‌توانست که مضامین و مفاهیم‌ خود را با مهارتی کافی در قالب اوزان و قوافی بریزد،شاعر توانایی شناخته می‌شد و اگر از لحاظ کمیت نیز دیوانی نظیرگیر داشت،سخنور بزرگی بشمار می‌رفت.و به همین دلیل‌ است که در تذکره‌های قدیم ادبی ما،تشخیص قدر شاعری مانند«حافظ»-(اگر نامش‌ را نبینیم)-از شاعری مثل«مجمر اصفهانی»دشوار است زیرا که تذکره‌نویسان دربارهء هر دو،عبارات یکسان بکار برده و هر دو را دارای«طبع وقّاد»و«سخن نغز»دانسته و استادی ایشان را در تعهد وزن و قافیه،تقریبا به یک اندازه و با یک لحن،ستوده‌اند.از فحوای کلام همین تذکره‌نویسان،چنین برمی‌آید که«وزن»و«قافیه»،ضابطه‌های‌ دوگانهء شعر کهن بشمار می‌رفته‌اند و مهارت شاعر در استعمال آنها نیز،معیار داوری‌ ناقدان بوده است.اما،اکنون که این دو ضابطه،در بخش بزرگی از شعر امروز-بحکم‌ پیشنهادهای«نیما»-دستخوش تغییر شده و در بخش دیگری از همین شعر-که«آزاد» نامیده می‌شود-یکسره بی‌اعتبار گردیده‌اند،چه معیار یا معیارهایی برای نقد سخن به‌ کار توانیم برد؟

پاسخ من این است که باید اندکی صبر کرد تا نوسان دو کفّهء«لفظ»و«معنی»در ترازوی شعر امروز کاهش یابد و این دو،در حدّ معقولی از یکدیگر فاصله گیرند،زیرا در غیر این صورت،عدم تعادل،بصورتی مبالغه‌آمیز،افزایش خواهد یافت.

جای شبهه نیست که دوران معاصر،-و یا بهتر بگویم:پنجاه سالهء اخیر-به سبب‌ تکرار و تراکم حوادث،آبستن معانی بسیار بوده و در قلمرو مفاهیم تازه،یکی از غنی‌ترین‌ ادوار سخن فارسی به حساب آمده است و بر همین اساس،کفهء«معنی»در ترازوی شعر امروز،بر کفهء«لفظ»سنگینی می‌کند.

اما،همین شعر،از لحاظ تجارب تازه و متنّوع شاعرانه،در آغاز راه است و باید که در این زمینه،کار آزموده شود و این سخن،بدان معنی نیست که باید در انتظار تجارب دور از دسترس نشست،بلکه قصد من از گفتنش این است که شعر را از دوران ویرانگری‌ انقلابی نجات باید داد و به راه آزمونهای لازم شاعرانه هدایت باید کرد.و ضمنا تدبیری‌ باید اندیشید که تواناییها و بصیرتهای شاعر برتر از ملاحظات و مقتضیات سیاسی عصر او قرار گیرد و بالنّتیجه،فنّ نقد،معیارهای ویژهء خود را برای سنجش شعر امروز بازیابد و سرانجام،این تحول،باعث آید که«ناقدان ناشی اخیر»،جا به سخن‌سنجان راستین بسپارند و مانند دانش‌آموزان واخوردهء دهه‌های پیش که به سبب ناکامیابی در رشته‌های‌ ریاضی و طبیعی،ادبیات را بر می‌گزیدند،نقدنویسی را به دلیل بی‌استعدادی در شعر و نثر پیشهء خود نکنند و معیارهای غیر ادبی را بر آثار ادبی انطباق ندهند تا شاید از درون‌ ادبیات امروز،انگاره‌هایی برای سنجش و ارزیابی سخن فارسی پدید آید و داوری ناقدان‌ آینده،از داوری کنونی من بسی دقیقتر باشد.

آنچه به صورت خطوط درشت و عناوین کلی دربارهء شعر امروز می‌توانستم گفت، همین بود.امیدوارم که اگر قصوری در بیان من دیده‌اند،به چشم بخشایش در آن بنگرید و ضمنا توقع نداشته باشید که به همهء دقائق فنّی شعر معاصر،در این مجال کوتاه اشاره‌ کرده باشم.از شکیبایی شما سپاسگزارم.

لو آنجلس-4 نوامبر 1988(کنفرانس MESA ).نادر نادر پور