The Concept of Knowledge in Rumi’s Mathnawi
مـحمد استعلامی*
مفهوم علم در مثنوی مولانا جلال الدّین
تعریف علم در مثنوی مولانا جلال الدّیـن،بـا تـعریف کتابهای لغت از علم،و کلمات دیگری مانند دانش،دانایی،حکمت،علوم الهی یا معرفت،همانند اسـت و همانند نیست.در نظر مولانا،علم مفهومی است که تعریف آن واژههای دیگر را نیز مـمکن است دربر بگیرد امـّا تـمام مفهوم موردنظر مولانا،در آن تعریفها نمیگنجد.
در فرهنگ مغرب زمین،در گذشته و حال،بخصوص پس از رنسانس و بیشتر در دو قرن اخیر که مؤسّسههای فرهنگی جدید سامان یافته،بسیاری از کتابهای مرجع،حاوی تعریفهای مشخص و روشنی برای اینگونه واژهـهاست،و آن تعریفها نیز هریک به جای خود منطقی و معقول است امّا باز،هریک از آنها با تعریف مولانا از علم بیش و کم تفاوت دارد.
دنیای قرن بیستم به پیشرفتهای شگفتانگیز خود در علوم و صنایع و فـنون، و بـه سامان تازهیی که برای آموزش و روابط اجتماعی پدید آورده،میبالد و به حق میبالد.امروز در بسیاری از نقاط جهان تجهیزات جدید زندگی در اختیار انسان است،و بشر توانسته است نیروهای طبیعت را به خدمت تـمدّن درآورد،امـا وجههء روحانی و معنوی وجود آدمی با این پیشرفتها آسوده و خشنود به نظر نمیرسد.
(*)استاد زبان فارسی در دانشگاه،مک گیل و مؤلف آثار تحقیقی و انتقادی متعدد دربارهء ادبیات فارسی.
92
ایران نامه , زمستان 1371 – شماره 41
من قـصد نـدارم از عوارض ناخوشآیند پیشرفتهای فنون و صنایع،یا از فساد محیط طبیعی زیست سخن بگویم.نیز نمیخواهم به اکتشافات و اختراعاتی اشاره کنم که در راه ایجاد سلاحهای ویرانکننده به کار رفته است و میرود.نـتایج سـتایشانگیز پیـشرفتهای علمی و فنّی را نیز که مـوجب آسـایش و خـوشآیندی زندگی ماست،ارج مینهم،اما میخواهم بر این نکتهء مهمّ تأکید کنم که:جز این پیشرفتهای علمی و صنعتی و آموزشی،راه دیگر و امـکان دیـگری بـرای آموختن و دریافتن وجود دارد که میتواند ما را به آرامـش روحـانی و رضایت معنوی برساند،و دنیای متمدّن ما به شناختن چنین راهی سخت نیاز دارد،و در چنین راهی مولانا میتواند رهبر و مرشد،و مـثنوی او مـیتواند چـراغ راه مسافران باشد.آموزش روحانی مولانا روزنی بر یک مدرسهء نـادیدنی در دل آدمی،و بر اسراری که جز به چشم باطن نمیتوان دید،میگشاید.
مولانا،پس از سالیانی درس و بحث در مدرسههای مذهبی،که او را بـا قـرآن و فـقه و حدیث و تفسیر،و با فلسفه و ادب اسلامی به خوبی آشنا کرده بود، دریـافت کـه دانش مدرسهیی پاسخگوی تمام نیازهای معنوی و روحانی او نیست، و به این نتیجه رسید که برای ادراک حـقیقت راه دیـگری هـست که از مدرسه نمیگذرد و فرزانگان مدرسهها از آن بیخبرند.1
به دنیای خودمان و به عصر حـاضر بـرگردیم.در وضـعی بیش و کم مشابه، در برابر پیشرفتهای علوم و فنون،میتوانیم کتابهای بسیاری را نام ببریم که هـمهء آنـها در کـشورهای پیشرفته نوشته شده و انتشار یافته،غالبا در شمار کتابهای موفق و پرفروش بوده،و همهء آنها،مـستقیم یـا غیر مستقیم،از مسائل و عوارض تمدن سخن گفتهاند.2نویسندگان این کتابها،صریح یا در پرده،مـیخواهند بـگویند کـه همراه با پیشرفتهای علوم و فنون و آموزش و رشد نهادهای فرهنگی و اجتماعی،و شاید مقدّم بر آنـها،انـسان امروز نیازمند آن است که در خود یک تعالی روحانی و اخلاقی بیابد،یا قدرتی کـه ایـن پیـشرفتهای چشمگیر را به یک رضایت معنوی و روحانی پیوند دهد،و چنین تعالی و رشدی را در مؤسسههای پرجلال و شکوه آمـوزش و پژوهـش امروز نمیتوان به دست آورد.و این،به تقریب همان سخن است که هـفتصد و پنـجاه سـال پیش مکرّر بر زبان مولانا جاری شده،و بیان روشن آن را در یک بیت دفتر ششم مـثنوی مـیتوان دیـد3:
گرچه دانی دقّتِ علم،ای امین! ز آنت نگشاید دو دیدهء غیببین
93
ایران نامه , زمستان 1371 – شماره 41
مولانا بـرای واژهـء علم دو مفهوم کلی و متمایز از یکدیگر میشناسد:یکی علمی است که با هستی مادّی و صوری مربوط اسـت و از راه مـدرسه و به کمک تجهیزات آموزشی به دست میآید،و دیگر،علمی که این جـهانی نـیست، در مدرسهها نمیآموزند،و از راه کتاب و آزمایشگاه و تجهیزات آمـوزشی و پژوهـشی تـحصیل نمیشود.این علم،دریافتی از باطن و حقیقت هـستی اسـت که درک آن فراتر از دریافت حسّی عوام است،آگاهی از جهانی نادیدنی است که حقیقت و رویـهء جـاودان هستی همان است.
در مثنوی حـکایتها و لطـیفههایی هست کـه مـولانا بـه واسطهء آنها فرق این دو مفهوم عـلم را بـیان میکند،و شاید مشهورترین آنها حکایت نحوی و کشتیبان4در دفتر اوّل مثنوی است که در آن یـک نـحوی مغرور به دانش خود، در کشتی مـینشیند،و از کشتیبان میپرسد که آیـا او نـیز علم نحو خوانده است؟ و چون کـشتیبان مـیگوید که از نحو چیزی نمیداند،نحوی با دلسوزی میگوید: «نیم عمر تو شد در فـنا.»کـشتیبان جواب او را بیدرنگ نمیدهد و خاموش مـیماند تـا بـاد کشتی را به گـردابی مـیکشاند،آنگاه با صدای بـلند از نـحوی میپرسد:«هیچ دانی آشنا کردن؟»نحوی میگوید که هرگز نمیتواند شنا کند، و کشتیبان میگوید:
کـل عـمرت ای نحوی!فناست ز آنکه کشتی غرق ایـن گـردابهاست5
و در پی این لطـیفه مـولانا سـخن از راه دیگر و علم دیگری مـیگوید که در آن “خودی”و هستی صوری و این جهانی باید”محو”و در حق فنا شود:
محو میباید،نـه نـحو،اینجا بدان گر تو محوی،بـیخطر در آب رانـ6
فـرهیختگی در دانـشهای مـدرسهیی،روزنی به عـالم مـعنا نمیگشاید.آنچه برای دیدن آن جهان و برای درک هستی حقیقی ضرورت دارد،فقه و صرف و نحو نیست.ما نیاز بـه«فـقه فـقه و نحو نحو،و صرف صرف»داریم،و در کلام مـولانا ایـن سـه تـعبیر اشـاره بـه ادراکی است که از عالم غیب حاصل میشود،و مولانا میگوید که آن را«در کم آمدیابی،ای یار شگرف!»7،یعنی در کاستن ارج و بهای خود و رها کردن آنچه ما را اسیر این جهان میکند.
تـعبیر دیگر مولانا برای این ادراک عالم غیب،«دانشی از آن سر»است،
94
ایران نامه , زمستان 1371 – شماره 41
یعنی علمی که از یک ریشهء غیبی و الهی میروید:
دانشی باید که اصلش ز آن سر است ز آنکه هر فرعی به اصلش رهبر اسـت8
و هـمین ادراک و دانایی است که مولانا آن را در جای دیگر به«فتح باب از سینه» تعبیر میکند،یعنی روزنی از عالم غیب که در دل مرد حق میگشایند:
هرکه را باشد ز سینه فتح باب او زهر شهری ببیند آفـتاب9
و بـرای یک مؤمن،این روزن را فقط پروردگار باید بگشاید،و در این گشایش،به نظر مولانا،هدایت یک پیر یا مرشد نیز ضرورت دارد،تا راه مریدان را هموار، و آنـها را شـایستهء عنایت حق سازد.
در بسیاری از ابـیات مـثنوی،نام سلیمان و نوح،به جای مرشد و پیر به کار رفته است،و در این قیاس،مولانا میخواهد بگوید که از مرشد نیز چون پیامبر باید اطاعت کـرد:
بـا سلیمان،پای در دریا بِنِه تـا چـو داوود،آب،سازد صد زره این سلیمان پیش جمله حاضر است لیک غیرت چشم بند و ساحر است10
و در جایی که مرشد را با نوح نبی قیاس میکند،هدایت پیر نیز به کشتی نوح تـشبیه مـیشود،و مولانا میگوید که نپذیرفتن هدایت مرشد،مانند شنای فرزند نافرمان نوح کنعان،در دریای طوفانی،و پناه بردن او به کوهی است که آن هم از طوفان در امان نمیماند:
دم مزن تا بشنوی از دم زنان آنچه نـآمد در زبـان و در بیان دم مـزن تا بشنوی ز آن آفتاب آنچه نآمد در کتاب و در خطاب دم مزن تا دم زند بهر تو روح آشنا،بگذار در کشتی نـوح11
مولانا برای همان مفهوم علم باطن،«دانش از آن سر»،یا«فتح بـاب از سـینه» تـعبیرهای بسیار دیگری دارد،و در بیشتر موارد لفظ متضادّ آن واژهها و تعبیرها را برای علم مدرسهیی و این جهانی به کار میبرد.کـسی کـه آن علم
95
ایران نامه , زمستان 1371 – شماره 41
الهی و اسرار غیب را درمییابد،”محقّق”است،و آنکه همان معنی را در درس و بحث مـدرسه دنـبال مـیکند،مولانا به او”مقلّد”میگوید،زیرا او الفاظ و تعبیرها را میشنود و تکرار میکند،بیآنکه از حقایق و معانی باطنی آنـها آگاه باشد:
از محقّق تا مقلّد فرقهاست کین چو داوود است،و آن دیگر صداست12
دانش و آگـاهی”محقّق”را مولانا”تحقیق”یـا”عـلم تحقیقی”میگوید،و در برابر آن،«علم تقلیدی»به معنی دانش مدرسهیی است که مشتری دنیایی میجوید:
علم تقلیدی بود بهر فروخت چون بیابد مشتری،خوش برفروخت مشتری علم تحقیقی حق است دایـما بازار او با رونق است13
همین تحقیق یا علم تحقیقی را مولانا علم دین14و علم اهل دل15نیز میگوید،و در برابر آن،علم مدرسه را،بخصوص اگر با غرور همراه باشد،«علم اهل حسّ» میخواند،و معتقد اسـت کـه چنین علمی راه ادراک علم اهل دل یا علم تحقیقی را میبندد:
علمهای اهل حس شد پوزهبند تا ننوشد شیر از آن علم بلند16
بعضی دیگر از تعبیرهای مولانا برای همان علم الهی و تحقیقی را نیز در اینجا فـقط بـا اشاره به شمارهء دفتر و بیت در مثنوی،میآورم:
-نظر،دفتر چهارم:422 و 673/دفتر ششم:1467 تا 1470 و 3001؛
-بصر،دفتر اوّل:1476/دفتر سوّم:1224 و 1727/دفتر ششم:1469 و 2627؛
-دید،دفتر اوّل:925 تا 928 و 1416/دفتر سوّم:4353؛
-دید صنع بین،دفتر شـشم:1667؛
-چـشم راست،دفتر دوّم:452؛
-چشم دل،دفتر ششم:4419؛
-چشم محرمان،دفتر ششم:4659؛
96
ایران نامه , زمستان 1371 – شماره 41
-نور دل،دفتر سوّم:1727/دفتر ششم:2141؛
-عیان،دفتر دوّم:177 و 1825 تا 1830/دفتر سوّم:4124/دفتر ششم: 4031؛
-عین العیان،دفتر ششم:4419؛و
-علم لدنّی یا عـلم مـن لدنـّ،دفتر اوّل:817 و 994/دفتر ششم:1849.
در همهء ایـن تـعبیرها مـولانا به همان رابطهء روحانی و معنوی نظر دارد که مرد را به شناخت هستی نادیدنی و جاودان قادر میسازد،و در برابر آنها،تعبیرهای متضادّی میآورد مـانند:
-عـلمهای اهـل حسّ،دفتر اوّل:1020؛
-حسّ خفّاش(ادراک کسانی که چـشم بـاطن آنها تاب دیدن خورشید حقیقت را ندارد)،دفتر دوم:45 تا 47؛
-ظنّ،گمان،شکّ،خیال،دفتر اوّل:3456/دفتر سوّم:4120/دفتر ششم: 2797 و 4118.
در نـظر مـولانا بـشر برای این به دنیا نیامده است که وجههء نفسانی و مـادّی وجود خود را خشنود و آسوده بدارد،امّا همین وجههء نفسانی و مادّی،همین تن آدمی، باید مرکبی باشد که روح مـتعالی را بـه مـرز ابدیّت و به هستی حقیقی برساند. مولانا معتقد است که ما بـه مـوازات پنج حسّ ظاهر پنج حسّ باطن هم داریم:
پنج حسّی هست جز این پنج حسّ آن چـو زرّ سـرخ و ایـن حس ها چو مس17
و با آن پنج حسّ باطن است که میتوانیم دنـیای نـادیدنی جـاودان را دریابیم،امّا چگونه؟باید تکیه بر ادراکات حسّی و مادّی را به تدریج کم کنیم،خود را از خواستهای مـادّی و نـفسانی آزاد سـازیم،آنگاه حواس باطن به کار میافتد،و ما را به شناخت آن علمی توانا میکند کـه در بـرنامهء مدرسهها نیست و با تجهیزات مجلّل و گرانبهای مدرسهها و دانشگاههای امروز هم به دست نـمیآید.بـه نـظر مولانا هر حسّ باطن،وقتی خوب به کار میافتد که حسّ ظاهری که بـا آن مـشابه است از کار افتاده باشد،و به عبارت دیگر،ما دریافت از طریق آن حسّ ظـاهر را دریـافت حـقیقی ندانیم.گوش باطن یا”گوش سر”هنگامی سخن حق را
97
ایران نامه , زمستان 1371 – شماره 41
میشنود که”گوش سر”یا گـوش ظـاهر ما بسته شود و سخن دنیادوستان برای ما خوشآیند نباشد:
پنبه اندر گـوشِ حـسّ دون کـنید بندِ حسّ از چشم خود بیرون کنید پنبهء آن گوشِ سِر گوشِ سَر،است تا نگردد ایـن کـر،آن بـاطن کر است18
البتّه چنین تحوّلی که انسان را از ادراک مادّی و حسّی به مرتبهء درک هـستی نـادیدنی برساند،برای بیشتر مردم باورنکردنی یا دست کم ناممکن است،و در حقیقت انتظار هم نباید داشت کـه بـیشتر مردم به این مرتبهء تحوّل روحانی برسند،امّا در نظر مولانا،این تـحوّل یـا تعالی روحانی،به شرط عنایت و حمایت پروردگـار بـرای هـرکسی ممکن میشود،و مشیّت حق همین حواسّ ظـاهر مـا را به حواسّ باطن بدل میکند.تعبیری که مولانا به کار میبرد،«گذاره شـدن حـسّ» است،یعنی گذشتن حسّ از حـجاب نـاآگاهی و انکار:
چـون گـذاره شـد حواسش از حجاب پس پیاپی گرددش دید و خـطاب19
هـمین معنی را مولانا«تقلیب رب»یا«تقلیب خدا»20نیز میگوید،یعنی دگرگونی حواس بـه مـشیّت حق،و در این تعبیر نظر به یـک حدیث نبوی است کـه:«انـّ قلوب بنی آدم کلّها بین اصـبعین مـن اصابع الرحّمن کقلب”واحد”،یصرّفه حیث یشاء.»21
برای بیان تفاوت مردی که از عـنایت و حـمایت برخوردار است،با کسی کـه دارای چـنین شـایستگی یا ظرفیّتی نـیست،مـولانا قصّهها و حکایتهای بسیار دارد.در آخـرین صـفحات دفتر دوّم مثنوی از یک مرغ خانگی سخن میگوید که تخمهایی مرغابی زیر بار او میخوابانند و جـوجههای مـرغابی را مادری و پرستاری میکند،اما وقتی بـا آنـ جوجهها بـه لب جـوی مـیرود،جوجههای مرغابی بیدرنگ بـه آب میزنند،و مرغ خانگی در کنار رود بر خشکی میماند،و جرأت نمیکند که پایی در آب بگذارد.22در پی حکایت مولانا مـیگوید:
دایـه را بگذار در خشک و بِران اندر آ در بحر مـعنی چـون بـَطان تـو بـَطی،بر خشک و بـر تـر زندهای نه چو مرغ خانه خانه گندهای
98
ایران نامه , زمستان 1371 – شماره 41
تو به تن حیوان،به جانی از مَلَک تا روَی هـم بـر زمـین،هم بر فلک ما همه مرغابیانیم ای غـلام! بـحر،مـیداند زبـان مـا تـمام23
و آنها که شناگران این بحر حقیقتاند،بندهء خواستهای مادّی و این جهانی خود نمیشوند،و نیازها و آرزوهای مادّی آنها نیز به خدمت حیات روحانیشان درمیآید،و حتّی غذای مادّی کـه نخستین نیاز طبیعی حیات است،برای آنها مطرح نیست،و حیات جسمی آنها نیز از لذّت معنوی نیرو میگیرد:
قوت اصلی بشر نور خداست قوتِ حیوانی مر او را ناسزاست24
چنین غذایی با دهان و گـلوی صـوری و مادّی خورده نمیشود.تعالی روحانی به مردان حق دهان و گلوی دیگری میدهد که با آن غذای غیر مادّی میتوان خورد و نوشیدنی غیر مادّی میتوان نوشید25و آن غذای روحانی ادراک هستی مطلق و حـقیقت هـستی است.
در پایان این سخن بهتر است تکرار کنم که در این گفتگو از ارزشهای روحانی و معنوی،من در پی آن نیستم که نتایج ارزندهء پیشرفتهای علوم و فنون را انـکار کـنم،و مولانا هم ارزش مطالعات دینی و مـدرسهیی روزگـار خود را نادیده نگرفته است.جان سخن این است که تمامی دانش و فرهنگ و تمدّن باید نردبانی برای تعالی روحانی ما نیز باشد،و مدرسهها و دانشگاهها و مـراکز تـحقیق باید در راه این تعالی نـیز بـکوشند.
انسان امروز نمیتواند و نباید مدرسهها و دانشگاهها و مراکز پژوهشی خود را ببندد،نیز نمیتواند تمام عمر را در یک خانقاه یا یک دیر بگذراند، نیاز هم ندارد که خود را از لذّتها و فعالیّتهای دنیایی محروم کـند،امـّا نیاز فوری دارد که در کنار آموزش و پژوهش امروزی،درسهایی در معرفت و عشق الهی بخواند،و در پی رستاخیزی باشد که او را به سوی ثبات اخلاقی و روحانی ببرد.
پانویسها:
(1).با اینکه تحوّل و تجدید حیات روحانی مولانا در سـال 642 هــ.ق.و پس از برخورد و دیـدار با شمس تبریز رخ داده است،شکّی نیست که پیش از طلوع شمس در قونیه نیز زمینهء مساعدی
99
ایران نامه , زمستان 1371 – شماره 41
برای این دگـرگونی در روح مولانا بوده،و شمس آن مادّهء مساعد را شعلهور ساخته است.
(2).برای نـمونه ن.ک.بـه:
Edward Bellamy,Looking Backward:2000-1887;Aldous Huxley,Brave New World;George Orwell,Nineteen Eighty-Four,Richard Farmer,Two Urban Tomorrows,and Harvey Wheeler, Beyond Tomorrow,What?
(3).دفـتر ششم،بیت 263.شمارهء ابیات مثنوی که در این حواشی میآید،مطابق با تصحیح تازهیی از شش دفتر مثنوی اسـت کـه همراه با تحلیل و توضیح نگارنده و به سرمایهء انتشارات زوّار انتشار یافته است.
(4).دفتر اول،2847 تـا 2859.
(5).هـمان،2852.
(6).هـمان،2853.
(7).همان،2859.
(8).دفتر سوّم،1124.
(9).دفتر اول،1409.
(10).دفتر دوّم،3797 و 3798.
(11)دفتر سوّم،1306 تا 1308.
(12).دفتر دوّم،496.
(13).همان،3276 و 3277.
(14).دفتر اول،1109.
(15).همان،3461.
(16).همان،1020.
(17).دفـتر دوّم،49.
(18).دفتر اول،569 و 570.
(19).دفتر ششم،1929.
(20).دفتر چهارم،3729،و دفتر ششم،122 و 3710.
(21).صحیح مسلم،ج 8،ص 51.
(22).این مضمون را مـولانا از شمس تبریز شنیده،و شـمس در جـایی از پدر خود یاد میکند که احوال روحانی شمس را درک نمیکرده،و شمس به او میگفته است که حال من با تو چنان است که«خایهء بط را زیر مرغ خانگی نهادند،پرورد و بط بچگان برون آورد،بط بـچگان کلان ترک شدند،با مادر به لب جو آمدند،در آب درآمدند،مادرشان مرغ خانگی است،لب لب جو می رود، امکان درآمدن در آب نی…»(مقالات شمس،تصحیح محمّد علی موحد،دفتر 1،ص 77).
100
ایران نامه , زمستان 1371 – شماره 41
(23).دفتر دوّمـ،3782 تـا 3803.
(24).همان،1086.
(25).دفتر اول،3890.